ارسالها: 3650
#41
Posted: 18 Sep 2013 18:19
لــــــــــــــــــــز با دختـــــــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 40
کسم رو کس زهیدا جون می غلتید و اونم حس و حالی نداشت ولی اون قدر باهاش ور رفتم تا تونستم سر حالش کنم . -عزیزم خوشحال باش من و تو کنار همیم . نمی دونی چقدر دوستت دارم و عاشقتم . تا می تونستم به زهیدا جونم حال دادم . وقتی اون دو تا دختر دیگه هم رسیدند و به ما پیوستند سه تایی شونو رو زمین خوابوندم . بهشون گفتم پاهاشونو باز کنن . حیف که سه تا دست نداشتم . دو تا دو تا انگشت تو کسشون می کردم و همون انگشت خیس رو فرو می بردم توی دهنم . چقدر حال می کردم . -اوووووخخخخخخ زیبا .. زیبا .. زهیدا فدات . دو انگشتی کسمو بکن . -این قدر مزه میده ونمی دونستم ؟/؟ هر وقت بخوام کسمو جرش بدم میگم تو بیا این کارو واسم انجام بدی . دوست دارم تو بشی شوهر من و من بشم زنت زهیدا ! اووووووفففففف تو بازم کنی . نازم کنی .. خلاصه اون روز جمعه خوب و شیرین و پر تنشی بود برام . از اون روز تا آخر هفته نمی دونستم چیکار کنم . دوست داشتم خودمو به بهترین شکل ردیف کنم . کاری کنم که همه ازم خوششون بیاد . نغمه جون با هام حال کنه و دوستاش هم همین طور . تا آخر هفته هر مدل لباسی رو رو تنم امتحان می کردم . سعی می کردم بقیه دخترا این حرکات منو نبینن . خسته شده بودم از بس شورت و سوتین های مختلف رو رو خودم آزمایش می کردم . خلاصه اون روز اومد و خودمو یه تیکه ماه درست کردم و استاد خوشگله من اومد دنبالم تا منو ببره به مهمونی . این خانوم خوشگله معلوم نبود چند تا ماشین داره . با تویوتا کامری سفید اومد دنبالم . .. هر چند بابام هم خودش هم ردیف اونا بود ولی در هر حال یه دختر دانشجو و دور از خونه و زندگی اونم استادش بیاد دنبالش و با هم برن عشق و تفریح خیلیه . -خب زیبا جون ما داریم میریم خارج از شهر یه جای خیلی خوش آب و هوا . پای کوه و جنگل و یه خونه ویلایی خیلی بزرگ . انگاری که یه کاخه . با هشت تا خانوم خوشگل دیگه غیر خودمون . فقط حواست باشه که طرز بر خوردت با اونا چه طور باشه . من البته نباید به تو چیزی بگم ولی تو خودت بهتر می دونی چیکار باید بکنی . در ضمن اینا همه شون خانوم دکترن . یعنی پزشک . هر طرفی طرفشو از هم ردیف شغلی خودش انتخاب کرده . -نغمه جون پس من باید خیلی به خودم ببالم که منو آوردی به این جمع . -ببین این نیازه این هوس و عشق و حال کردن و سوختن همراه با کیف کردنه که ما رو کشونده به این جا و به نظر من یکی , تو اگه به خودت مسلط باشی دکترای این کارو داری . این زنایی رو که امروز می بینی همه شون داغ داغ داغ و به اصطلاح خودمون هات هستند اونا زمستون و تابستون سرشون نمیشه . امشبه رو توی فضای سر بسته دور همیم و فردا میریم به فضای باز . عشق می کنیم . نمی دونی چقدر به آدم آرامش میده . وقتی فکرشو می کنم که دارم می سوزم و حال می کنم می خوام جیغ بکشم . صبحها تا اوایل بعد از ظهر پاییز گرمه . یه آبشار طبیعی داره که فقط مال همین خونه است .. آدم نگاش می کنه ووووویییییی زیبا کس آدم انگاری می خواد مثل آبشار آب پخش کنه . -نغمه جون همسایه ها و غریبه ها نیستند که آدمو ببینن و از این نظر خطر ناک باشه ؟/؟ -نه ..تا هکتار ها مال خودشه . خانوم دکتر سپیده ..جراح قلبه .. -اگه این طوره پس چرا مهمونی رو همیشه اینجا بر گزار نمی کنین .. -گاهی اونی که نوبتشه به هزینه خودش اینجا می گیره ولی یه عده دوست دارن خونه خودشونو به رخ بقیه بکشن و آخرین دکورا و تغییرات خونه شونو نشون بدن . تو که ما زنا رو خوب می شناسی . تازه اینجا فقط از اواسط بهار تا اوایل پاییز مناسب مهمونی و لز در فضای بازه .. .. در هر حال رسیدیم به اونجا .. مدل به مدل ماشینای لوکسی که در خونه پارک بود . ماکسیما ..پرادو .. یه بنز آلبالویی خوشگل که فکر کنم مال خود خانوم دکتر سپیده بود .. منم اگه بشم یه خانوم دکتر قوی شاید یه روز بتونم همچین خونه ای داشته باشم . بابام بهم کمک می کنه . خب دیگه فعلا که اینجام . هر چی که بشم دکتر بشم مثل حالا دانشجو باشم تا این کسم تنظیم نشه کاری نمی تونم بکنم . باید ردیف ردیف باشم . مثل همینا که هر چی دارن و ندارن می خوان بریزن بیرون و یه روز با هم خوش باشن . .. ووووییییی عجب مجلسی .. تا رسیدیم اونجا هشت تا زن خوشگل و ناز و خوش بدن و مامانی عین هلو رو دیدیم که به محض دیدن ما چه جور ازمون استقبال کردن . دلم می خواست نجویده قورتشون می دادم . وقتی به میکاپشون نگاه می کردم از طرز آرایش خودم خنده ام می گرفت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#42
Posted: 21 Sep 2013 17:39
لــــــــــــــــــــز با دختـــــــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 41
نغمه جون من این جمعیتو می بینم یه جوری میشم .. -چیه دختر به همین زودی داری خودتو می بازی . سعی کن خودت باشی . حس کنی با اونا یکی هستی . اگه می خوای در زندگی موفق باشی و در بر خورد با دیگران کم نیاری طوری باهاشون باش که انگاری عین اونایی از خودشونی درکشون می کنی ولی رفتارت احساست مثل خودت باشه . یعنی تو همون جوری که با من حال کردی با اینا حال کن . سعی کن خودتو نشون بدی . خیلی راحت . فکر نکن که اونا یا من خیلی بالاتر از تو هستیم . از آن سوی آسمونا اومدیم . من می دونم الان تو چی داری میگی .. ما هم که دانشجو بودیم از استادامون ..از اونایی که پزشک شده بودند واسه خودمون بت درست کرده بودیم . برای ما رسیدن به مقام اونا یک رویا بود . باید دلهامونو سفت و سخت می کردیم . از خیلی از علاقه مندیهامون دست می کشیدیم تا بتونیم موفق شیم به جاهای بالاتر برسیم و شد اون چیزی که امروز شد . من خودم درد کشیده ام . احساس تو رو درک می کنم . حداقل نصف از این درسایی رو که ما در دانشگاه می خونیم به درد آینده نمی خورند کاربردی در فعالیتهای کاری ندارند و شاید بیشتر اونا . اینا فقط به خاطر اینه که ذهن ما یه جورایی آمادگی پیدا کنه و بر نامه های آموزشی با نظام تحصیلی و قوانین و مقررات هماهنگ شه .. اما دختر تو در دروس اصلیت نباید تنبل باشی.. منی که نرم هستم به موقعش سختگیر هم میشما . نگاهمو به چشای خوشگلش دوخته و گفتم شما خیلی مهربونی نغمه جون .. -حالا بریم احوالپرسی بده میگن چه خبره ..سپیده : آهای نغمه چی داری زیر گوش این میهمان تازه وارد ما می خونی . بلند تر بگو ما هم بشنویم دیگه ... ... خلاصه مستقر شدیم و همه شون خیلی راحت با آدم بر خورد می کردند .. سلام علیک که کردیم ..هر کی میرفت کنار یکی یا خودشو به کاری مشغول می کرد . من هنوز احساس غریبی می کردم . دوست داشتم که زودتر بریم به جریان اصلی برسیم تا یه جورایی بتونم خودمو باهاشون هماهنگ کنم . بعضی هاشون اگه بگم یک کیلو طلا به خودشون آویزون کرده بودن اغراق نکردم . حالا بعضی ها معمولی تر بودند . سپیده و سحر و فرشته و فرشیده انگاری دور و بر چهل می شدند و لیدا و لادن و بهناز و بهنوش رو چند سالی جوون تر احساس کردم . ما در یه محوطه ای نشسته بودیم که شبیه به یک تالار بزرگ بود . از در ورودی تا خود ساختمون باید یه سیصد متری رو طی می کردیم . در این فضا کلی سگ بود .. این ساختمون هم با این که یه حالت سه طبقه داشت ولی ارتفاعش خیلی زیاد بود و به سبک خونه ها و معماری آلمانی ساخته شده و در نماکاری از دو رنگ قرمر و سفید و از سنگهای خوشگل و براقی استفاده شده بود که واقعا اونجا رو شبیه به کاخ کرده بود . ما رفته بودیم به طبقه دوم که ارتفاعش نسبت به طبقه سوم کمی کمتر بود . منو به یاد تالار عروسی ها مینداخت .و به یاد مبل و راحتی فروشی. سه مدل مبل و چند مدل صندلی در چند گوشه این تالار ردیف کرده بودند .. شامو هم از بیرون آورده و هر کی پیش جفتش می نشست و غذاشو می خورد . انگاری کسی به خوردن اهمیت نمی داد می خواست زمان بگذره و کارشو شروع کنه . من که از گرسنگی داشتم ضعف می رفتم تا این غذاها ی رنگ و وارنگو دیدم افتادم به جونش ولی بیشترشون سالاد می خوردند و مقدار کمی از غذای اصلی .. -نغمه جون اینا چرا این قدر کم غذان .. -کارشون استاندارده . نمی خوان با شکم پر بیفتن رو هم . -ولی ضعف می کنن-به همون نسبت می خورن .. کم بخور همیشه بخور ولی تو که داری خودتو خفه می کنی می ترسم نفس کم بیاری .-مگه قراره بریم زیر آب ؟/؟-چه می دونم شاید بد تر از آب .. من بااین که به اندازه همه اونا خورده بودم هنوز سیر نشده بودم . نغمه راست می گفت .. هرکی پیش زوج خودش نشسته بود . هنوز شامو خورده و نخورده دیدیم هرکی بشقابشو گذاشت به کناری و یه آدامسی تو دهنشون گذاشته و یک بار دیگه هر کدومش یه عطری به خودشون زدن که با این که اون فضا قبلا هم عطر آگین شده بود این بار آدم فکر می کرد وارد یه باغ پر گل شده . چند مدل عطر ملایم مخلوط شده بود یه معجونی در اومده بود .. بهنوش : نعمه جون امشب اگه زیاد کارت نداریم واسه این مهمون خوشگلمونه . -می تونین کارم داشته باشین .. لیدا : جدی میگی ؟/؟ نغمه : شوخی نمی کنم .. لیدا دامنشو از پاش در آورد و اونو سمت نغمه پرت کرد .. نغمه هم طوری به فرزی دستشو از لای دامش به شورت رسوند و اونو درش آورد و سمت صورت لیدا پرت کرد که درست رو چشاش قرار گرفت بقیه زدند زیر خنده . سحر : ببینم رفتی خارج کلاس ؟/؟ ..نغمه : سحر من که آشو با جاش نفرستادم . می خوای آشو واسه تو پرتش کنم . خبری کسش می گفت .. زبون سحرو هم بست . دستای لیدا از زیر دامن لادن رد شده بود . سپیده لباشو گذاشته بود رو لبای سحر . فرشته و فرشیده که ساکت تر از بقیه نشون می دادند بی سر و صدا زود تر از سایرین رسیدن به نزدیکای مقصد . حتی سوتینشونو هم در آورده و با یه شورت بودند . اون دو تای دیگه هم که سرگرم بودند . من انگار فراموش کرده بودم برای چی اومدم . با این که تو خونه خودم با نغمه لز کرده بودم ولی یه شرم خاصی بر من چیره شده بود . شاید هنوز خودمو باور نداشتم . محیطو باور نداشتم . -چته زیبا .. نغمه وررفتن با منو شروع کرد .. -دوستت دارم نغمه جون . خوب می دونی کی باید چیکار کنی .... فعلا داشتیم نرمش می کردیم تا گرم بیفتیم و ببینیم بر نامه بعدی ما چیه . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#50
Posted: 18 Oct 2013 23:16
لـــــــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختـــــــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی ۴۹
-زیبا ! خوشت نمیاد ؟/؟ دردت می گیره ؟/؟ بگو من چیکار کنم تو بیشتر لذت ببری . ببینم با انگشتام حال نمی کنی ؟/؟ با یه چیز سفت اگه حال می کنی ما همه مدل میوه استریل شده داریم . هویج و خیار .. اگه موز هم می خوای هست . بادمجون هم داریم . خلاصه من که با دستای قشنگت بیشتر حال می کنم . حرارت عشق و محبت رو داره . این جوری بهم یه گرمای خاصی میده که من بیشتر می تونم ازش لذت ببرم . -منم دستاتو می خوام کف دستاتو می خوام . حس کردم که قصد داره انگشتشو فرو کنه اون داخل . -ببینم زیبا تو هنوز یه دختری ؟/؟ الان دیگه خیلی از دخترا مخصوصا اونایی که خیلی راحت میان و لز می کنن ترجیح میدن که این راه دست و پا گیر رو بازش کنن و از زندگی خودشون لذت ببرن . تعجب می کنم تو که این جور عالی حال میدی و مسلما اگه یکی هم بهت حال بده به اوج می رسی چطور تا حالا خودت رو به این صورت نگه داشتی . ببینم از نظر روحی احساس وحشت می کنی ؟/؟ نترس من یکی حمایتت می کنم . کمکت می کنم . نمی ذارم که تابوهای اجتماعی و عوامل دست و پا گیر دیگه اذیتت کنه . من خودم می تونم دوباره کاری کنم که ردیف ردیف شی و اصلا کار من همینه . کسی هم متوجه نمیشه که تو یه زماتی دختر نبودی . هر طور که میلته . اگه بدونی اون جوری چقدر لذت می بری . این بهترین سالهای زندگی توست . اشتباه ما آدما اینه که لذت هامو نو به حساب آینده ای میذاریم که نا معلومه . باید از جوونی خودمون خرج کنیم و به روز هایی برسیم که دیگه اون نشاط سابق رو نداریم . حالا که از این نظر مشکلی نیست و با جراحی می تونی به خونه اولت برسی ولی به نظر من اگر هم امکانش نبود می ارزید و می ارزه که یک دختر با بر داشتن بکارت خودش طعم شیرین زندگی و روز های جوونی خودشو بچشه . حرفاش تحریکم می کرد . دلم می خواست یه چیزی فرو می کرد تا انتهای کسم . بفهمم اون لذتی رو که همه ازش میگن .. -سپیده جون خیلی حال میده این راه باز شه . اون لرزش تماس به همه جا می رسه ؟/؟ -مثل یه برق گرفتگی می مونه . انگاری یه موجیه که تمام بدنت رو تسلیم می کنه و اونو می پوشونه . هر چند میشه تا حدودی با میک زدن کس این موج رو به وجود آورد ولی اون حسی که بتونی وارد کس شی و حسابی با اون دور و بر و داخلش حال کنی یه لطف دیگه ای داره . دیگه چیزی نگفت . سکوت من بهش نشون داد که من یک دخترم . و عدم تغییر حرکت منم نشون داد که در حال حاضر تمایلی به این ندارم که بکارتمو از دست بدم . شاید می ترسیدم . شاید هنوز اعتقاد نداشتم به این که دوباره مثل اولم میشم و یا شرایط به گونه ای در میاد که کسی متوجه نمیشه که پرده ام پاره شده . -خیلی دوست داشتنی هستی زیبا . دیگه در ایم مورد چیزی نگفت و اصراری نکرد و دستامو به دو طرف باز کرد . از نوک انگشتان دست تا شونه هامو غرق بوسه کرد و اومد رو صورتم از اونجا تا ناف منو هم با نوک زبونش می لیسید . -سپیده جون چقدر خوب لذت میدی . دلم می خواست بازم سینه هاشو گاز می گرفتم ولی الان این بود که نوک سینه های تازه منو گذاشته بود توی دهنش . -کف دستتو می خوام و یکی دوبند انگشتت رو هم اگه میشه بذار توی کسم و از پایین به طرف بالا با فشار روی قسمت بیرونی کسم بکش .. تعجب می کردم که چه جوری این خواسته ام رو بی پروا با اون در میون میذارم . با هاش احساس صمیمیت می کرد. از اون دور یه لحظه نغمه رو دیدم که فکر کنم با بهنوش مشغول بود . با این که فاصله زیاد بود ولی نمی دونم چرا اونو از همه زیبا تر و خوش پوست تر می دیدم . چشاش فریبنده بود . نگاهش هم مظلمومانه و هم شیطونانه بود . حرفای سپیده و حرکات دستای اون روی کس من , تاثیر زیادی در من گذاشته بود . دستامو مشت ومشتامو گره می کردم . سپیده جون سنگ تموم گذاشته بود . می خواست به هر نحوی که شده نشون بده که اونم می تونه لذت بده . اونم قدرت اینو داره که قدرت همجنس بازی خودشو به من ثابت کنه . ولی من به خود لذت فکر می کردم . چقدر این بهشت زیبا جان می داد برای جانانه در آغوش هم جای گرفتن و به هم جانی تازه بخشیدن . -زیبا نگران نباش . تو آزادی که هر تصمیمی رو برای خودت بگیری -به نظر شما من یه دختر عقب افتاده هستم ؟/؟ فناتیک هستم ؟/؟ نتونستم خودمو با دنیای متمدن وفق بدم ؟/؟ -عزیزم کی همچین حرفی زده ؟/؟ هیشکی حق نداره این حرفو بر زبون بیاره یا در مورد تو همچین فکری داشته باشه . .. با حرفای قشنگ سپیده پلکام رفت رو هم . یه لحظه حس می کردم که باید جیغ بکشم . بترکونم . هوس خودمو به گوش پرندگان آسمون هم برسونم . یه لحظه هم که می رفتم به خماری دلم می خواست تا ساعتها بخوابم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc