ارسالها: 3650
#59
Posted: 29 Nov 2013 14:50
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 58
زلیخا و بهاره بی خیال و خوشحال نشون می دادند . ولی زهیدا طوری شده بود که انگاری شوهر منه . شاید فکر می کرد که من به جمعیت خانوم دکترا اهمیت بیشتری دادم . .. نغمه : بچه ها اگه بدونین چقدر واسه زیبا جون روضه خوندیم تا بالاخره قبول کرد که دیگه دختر نباشه . قبولشو که کرده بود ولی می گفت که من اگه بخوام اینجا تر تیب خودمو بدم اون وقت دخترا مخصوصا زهیدا جون ازم ناراحت میشه . حتما فکر می کنه من به اونا بی توجه بودم که پیش اونا بهشون حال ندادم . تحویلشون نگرفتم . می دونی دخترا من بهش چی گفتم . ؟/؟ گفتم عزیز دلم وقتی که راه عبورت بازشه این تویی که بیشتر حال می کنی و لذتشو می بری . اون طرفت اگه دستش بیرون باشه یا درون کش واسه اینه که تو لذت ببری . حالا پیش اومده دیگه .. یه نگاهی به دوست در هم رفته ام انداخته بهش گفتم دختر برات تلفن هم زدم ولی گوشی خودت رو بر نداشتی .. بعد می خواستم دوباره باهات تماس بگیرم که بودیم خارج از فضای خونه میون درختا و جنگل و شارژر همرام نبود .. یه نگاه اگه به موبایلت بندازی متوجه میشی که من همیشه و در همه جا به فکر تو هستم .. خنده دار بود من بی بکارت شده بودم حالا باید ناز یکی دیگه رو می کشیدم که ناراحت نباشه . ولی بازم لب و دهن استاد نغمه درد نکنه که اومد و تا حدودی تونست موضوع رو بازش کنه .. استاد رفت و من با دخترا تنها شدم . زلیخا و بهاره دورمو گرفتن . حالا خوب با بزرگا می گردی . ببینم می تونی با ما حال کنی ؟/؟ -دخترا هر گلی یه بویی داره . ببینم مگه به خواهر گلم کم توجهی کردین . ؟/؟ زلیخا : خواهر گل تو خواهر اصلی منم هست . -امید وارم این دفعه یه بر نامه ای جور شه که دسته جمعی بریم میون خانوم دکترا .. -اونا خانوم دکترن و یکی رو می خوان که در آینده با اونا بپره . ما پرستا را واسشون افت داریم -چی میگی بهاره . شوخیت گرفته ها .. -اگه بدونین دخترا چقدر خسته ام . زهیدا : معلومه با ده نفر حال کردن همین درد سرا رو هم داره دیگه .. راستش خودم دیگه قاطی کرده بودم و اصلا واسه یه لحظه شک کردم ده نفر بودیم یا هشت نفر .. ولی حرف درستی می زد این زهیدا . .. بهاره و زهیدا رفتن طرف آشپز خونه تا یه چیزی درست کنن . -ببینم زلیخا ! خواهرت چشه .. -نمی دونم تا قبل از این که شما بیایین خوب بود . شوق و ذوق زیادی هم داشت که بر گردی . هر چی هم بهش گفتیم که زیبا خسته هست و می دونم که حال نداره گفت نه واسه من حال داره . من و اون هیچوقت از حال کردن با هم خسته نمیشیم . -زلیخا می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟/؟ با این که خیلی خسته ام و خوابم میاد ..ولی ازت می خوام که تو و بهاره امشبو کاری به کار من و خواهرت نداشته باشین تا من ببینم چه جوری می تونم سر حالش کنم . آخه چه فرقی می کرد کی بزنه پرده مو پارش کنه تا دیگه دختر نباشم . اصلا دیگه این بازیها از مد افتاده . امروز پاره کن فردا یکی دیگه بذار . الان که دیگه دوره عصر حجر نیستیم ؟/؟ -کی زیبا ! به همین چند سال پیش میگی عصر حجر ؟/؟ حسابی که خندیدیم با هم رفتیم پیش اون دو تا دختر .. همش سعی داشتم طوری با زهیدا حرف بزنم که از دلش در بیارم . حالا برعکس اون دفعه شده بود . اون نازمو می کشید حالا من باید نازشو می کشیدم . شامو که خوردیم بهاره و زلیخا معلوم نبود کجا غیبشون زده . زهیدا هم در اتاقی دیگه با لباس خوابش دراز کشیده چشاشو رو هم گذاشته بود . منم رفتم کنارش دراز کشیدم . -ببینم حالا ما رو تحویلمون نمی گیری ؟/؟ من که هر جا برم بازم پیش شمام .. چرا ساکتی عزیزم . من که حرف بدی بهت نزدم . ببینم اگه منو بزنی دلت خنک میشه . مچ دستشو گرفتم و لبمو گذاشتم رو صورتش . می دونی که چقدر دوستت دارم . حالا این قدر واسه ما ناز نکن .. -ببینم تو اصلا واسه چی اومدی پیشم . اصلا تو دیگه حالی واست مونده که واسه ما کنار گذاشته باشی ؟/؟ ..می دونستم دردش از کجاست -عزیز دلم نغمه که برات تو ضیح داده . باور کن من برات زنگ زده بودم . می خواستم باهات حرف بزنم . -که چی بشه ؟/؟ -فکر می کنی من دوستت ندارم . بهت اهمیت نمیدم ؟/؟ یا از این که من رفتم شما رو تنها گذاشتم ناراحتی . من که دوستت دارم . هر سه تا تونو دوست دارم . اگه دوستت نمی داشتم که اینجور منت تو رو نمی کشیدم . می گفتم به درک زهیدا دلخور باشه . دستمو از زیر لباسش رسوندم به سینه هاش . لباسشو دادم بالا چند بار می خواست برش گردونه سر جاش و خودشو بپوشونه ولی من نوک سینه شو گذاشته بودم توی دهنم . عین دختر بچه ها واسم ناز می کرد ولی می دونستم چه جوری ردیفش کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 3 Dec 2013 22:33
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 59
-خیلی دلم واسه میک زدن این سینه ها تنگ شده بود . اگه بدونی چقدر واسه این که پیشت بخوابم لحظه شماری می کردم . .. فکر نمی کردم از این که نتونسته واسه ما قهرمان بازی در بیاره این قدر ناراحت باشه . دستمو گذاشتم روی کونش .. با کف دستم آروم آروم باهاش بازی می کردم . سکوت کرده بود . دیگه چیزی نمی گفت . عین بچه کوچولو ها شده بود خیلی آروم و با هوس و اشتیاق زیر گوشش زمزمه کردم -دختر بکشمش پایین .؟/؟ ناراحت که نمیشی .. سکوتش دیگه مثل اول آزارم نمی داد . منتظر نشدم که ببینم چی میگه . شورتشو هم پایین کشیدم هیچ , دیگه نذاشتم هیچ لباس و پوشش دیگه ای هم تنش باشه . خودمم که سه سوته و فرز و جوندار لخت شدم . باید کمی تحرک نشون می دادم تا بدنم از فعالیت زیادی که در کرج داشته احساس درد و خستگی نکنه . چون قبلا هر وقت که می رفتم پیک نیک و بر می گشتم از فرداش تا چند روز بعد احساس کوفتگی شدیدی می کردم . اونم به علت کم تحرکی . کف دستمو که گذاشتم روی کس زهیدا بی اندازه خیس کرده طوری نرم شده بود که انگشتم خیلی راحت می رفت توی کس .. اون قدر انگشتامو فرو می کردم توی کس و بیرون می کشیدم که دیگه لاپاشو باز کرد که من این کارو با سرعت بیشتری انجام بدم . -حالا داری میشی همون دختر خوب . همون زهیدا ی ناز و پر هوس .. لبامو گذاشتم رو لباش . از پهلو و صورت به صورت در آغوشش گرفتم . لبامو با حرکت لباش پاسخ نداده بود ولی من همچنان اونو می بوسیدم تا این که یه تحرکی هم از خودش نشون داد . یواش یواش پای چپمو گذاشتم لاپاش و حالت پام طوری شده بود که انگاری اون با دو تا پاش اونو قفل کرده . پای من در تماس با کس زهیدا قرار داشت و من اونو با شدت و فشار از بالا به پایین حرکت می دادم . لبه های کس زهیدا به دو طرف باز شده و صدای هوسشو دیگه در آورده بود . می دونستم که دیگه کارش از ناز کردن گذشته یواش یواش میاد توی خط -عزیزم دیروز تا حالا بیکار نشسته بودی ؟/؟ . باهام قهری ؟/؟ من که بدون تو آب نمی خورم -ولی خیلی چیزای دیگه رو می خوری .. -دیوونه من با استاد نغمه بودم . خودت هم قبلا با اون بودی . تو چیکار به کار من داری . مگه ما پسر هستیم که مهم باشه براش که اون میره دوست دخترشو وا می کنه یا یکی دیگه . من که تو رو همین جوری که هستی قبول کرده بودم زهیدا -ولی کارمن از کار گذشته بود -ببین دختر ادای پسرا رو در نیار . تو دوست منی مث یه خواهر .. حالا نمی خوای امشب یه حالی بهم بدی و به اونجای زیبا دست بزنی . همین جوری می خوای منو تو خماری بذاری بذار -یعنی زیبا تو هنوز سیر نشدی -وقتی خوردنی خوشمزه ای رو کنار خودم می بینم اگه سیرم باشم اشتهام باز میشه -خانوم دکتر یه مدت دیگه که بگذره ما رو فراموش می کنی . اصلا یادت میره که چه دوستی ! چه رفاقتی ! -ببینم زهیدا تو اینا رو تجربه کردی ؟/؟ حالا یک ماه نمیشه که ما با هم آشنا شدیم . وضعیت پا هامو طوری قرار داده بودم که کسمو رو کسش می کشیدم . -زهیدا اگه بدونی منم چقدر کیف می کنم . بیا ببوسمت . دوست دارم دوباره شیطون شی . همه جاتو به من بمالونی . بشی همون زهیدا حشری شیطون سابق . همون دخترآتیشپاره ای که همیشه خاکسترم می کرد . دو تایی مون به لرزه افتاده بودیم . انگاری برق ما رو گرفته بود . زهیدا به اصطلاح خودمونی و روز جو گیر شده بود هر لحظه بیشتر از لحظه قبل به طرف من میومد و اون حس گذشته اش رو پیدا می کرد .شاید متوجه شده بود که اشتباه می کنه . -بغلم بزن عزیز دلم . تپلی من . اوووووخخخخخ اصلا نمی تونم باور کنم که من از یه جایی میام که کلی حال کردم . -زیبا کست که خیلی درد نداره و نمی سوزه ؟/؟-نه اصلا عین خیالم نیست .. طوری دلسوزانه از کسم حرف می زد که از این توجه اون لذت می بردم . دلم می خواست با تحرک بیشتری بهم حال بده .. همین کارو هم کرد . می خواست ازم فاصله بگیره تا این بار فقط خودش به من حال بده -فدات شم زهیدا . من دوستت دارم و می خوام جبران این یکی دوروزی رو که نبودم بشه .. در همین لحظه اون دو تا دختر دیگه وارد شدند و از این که می دیدند ما داریم به هم جوش می خوریم خیلی خوشحال بودند . خودشون هم مدام توی کون هم انگولک می کردند و سر به سر هم میذاشتن ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash