ارسالها: 3650
#61
Posted: 6 Dec 2013 23:23
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 60
-دخترا کمک می خواین ما بیاییم .. زهیدا : نه دخترا لازم نکرده . دیروز تا حالا به اندازه کافی با هم حال کردین . دیگه بسه حالا نوبت منه .. بهاره : وااااااااا.. چه خشن ! خانوم خانوما کی میره این همه راه رو . به من چه مربوطه . دندت نرم وقتی بهت گفتیم بیا با هم حال کنیم مث کشتی شکسته ها یه گوشه کز کرده بودی و می گفتی نه زیبا جونم نیست حال نمیده .. نمی چسبه .. انگاری که رفته باشه سفر قند هار .. من که بهم خیلی بر خورده بود . انگاری که ما داخل آدم نبودیم . ببینم بودیم یا نبودیم .. این زیبا هم شاید هوس کرد چند روز دیگه ازمون جدا شده . ببینم این رسم رفاقته ؟/؟ .. ولی خودمونیم حال این زیبا رو هم خوب گرفتی ها .. نه به اون انتظار کشیدنها نه به این تحویل نگرفتن ها .. -پس این چیه حالا دارم می گیرم .. حالا این یه قهر و آشتی خواهرانه بود . دلم واسش تنگ شده بود ..زلیخا : بهاره جون این قدر سر به سر خواهرم نذار بذار حالشو بکنه . -تو هم که داری ازش دفاع می کنی . ببینم زلیخا اگه دو روز دیگه تو هم بری سفر منم باید یه گوشه کز کنم ؟/؟ -اگه بدونم یه هواخواهی دارم که تا این حد واسه من آب غوره می گیره از خوشحالی تو پوستم نمی گنجم . جونمو واسش میدم . -نمیشه حالا جونتو بدی . چون من همچین حسی رو راجع به تو دارم . بد جوری بهت عادت کردم .. . زلیخا کف دستشو گذاشت رو صورت بهاره -بد بخت بیچاره تو دلت می خواد من بمیرم ؟/؟ اگه بلایی سرم بیاد کی می خواد بهت حال بده . این زهیدا عاشق ؟/؟ یا این زیبایی که تازه راه خونه خانوم دکترا رو بلد شده و دیگه برای ویزیت شدن باید ازش وقت گرفت .. -دخترا من یه روز و نصفی نبودم شایدم کمتر چرا این قدر صفحه پشت سر من میذارین -فدای اون صفحه ات بشیم ما . گیر در سر همون صفحهه هست دیگه . نمیشه که همش یه نفر اونو بخوره . ما هم آدمیم دیگه ..-من خودم تازه شروع کردم کاری به کارم نداشته باشین .. خوشحال بودم از این که حالا سه تا خاطر خواه پیدا کرده بودم . ولی زلیخا , بهاره رو از اونجا دور کرده بود تا زهیدا بتونه کارشو باهام انجام بده . -نه زهیدا جون بذار من خودم بهت حال بدم . یه بار دیگه کسمو روی کس نرم و براقش گذاشتم و با یه چرخش و حرکت نرم که یواش یواش فشارمو زیاد ترش می کردم حس می کردم که لحظه به لحظه کسش چرب تر میشه .. دستامو گذاشتم زیر کمرش و سرشو به سمت خودم گرفتم . حالا وقتش بود که اونو با تمام وجودم می بوسیدم . لبام رو لبای زهیدا قرار داشت و کسمم آروم تر روی کسش می گشت .. آروم زیر لب زمزمه می کرد زیبا من کستو می خوام . می خوام انگشتامو بذارم اون داخل .. -وقت زیاد داریم .. -اون دیوونه ها الان میان نمیذارن که ما با هم حال کنیم -مگه شهر شهر هرته . دست خودشونه . پدرشونو در میارم .. -فدای تو .. حس کردم که زهیدای من بیش از اندازه بی حال شده اونو درازش کردم . انگشتامو فرو کردم توی کسش . حالا خیلی راحت تر می تونستم برش مسلط باشم و اونو ببوسم -خوشگله دیگه باهام قهر نیستی ؟/؟ -ناچ .. من که اصلا باهات قهر نبودم . می دونستم دست خودت نبود . ولی نمی دونم چرا دوست داشتم ازت دلخور باشم . -شاید دوست داشتی نازتو بکشم .. -نمی دونم یه همچین چیزایی -ببینم موفق شدی ؟/؟ زهیدا جونم ...-فعلا که دارم حال می کنم .. نذاشتم که انگشتام از حرکت وایسن . فقط داشتم به سرعت همین جور توی کس زهیدا جونم حرکتش می دادم .. آخرش کاری به روزمون آورد که در یه حالت تقریبا 69 طوری قرار گرفتیم که اونم بتونه انگشتاشو وارد کسم کنه -خانومی مگه تو دکتری که می خوای ببینی اون داخل چه خبره .. بهاره : بچه ها اگه کارتون تموم شد بگین ما هم بیاییم . الان از دیروز تا حالا دو نفره مشغولیم .-زهیدا : مشغول باشین بچه ها . خوب تمرین کنین تا خطتون خوب شه . ما اینجا مشکلی نداریم . بهاره : زلیخا جون این خواهرت هم یه چیزیش میشه ها .. گفتم دیروز حالشو جا بیاریم تو رضایت نمی دادی . -چند بار باید بهت بگم که کاری به کارش نداشته باش . من خودم بیشتر از تو دلم می خواد برم اون طرف .. -ببینم واسه حال کردن و حال دادن دیگه اجازه هم لازمه ؟/؟ .. خیلی آروم زیر گوش زهیدا گفتم عشق من بذار بیاد قبل از این که روش واشه خودش سر خود بیاد .. بعدش تا صبح می شینیم با هم حال می کنیم . .. چهار تایی مون دیگه رفتیم توی هم . هر چند بازم همون شد چون زهیدا دست از سرم ور نمی داشت و طوری چهار تا انگشتشو تا بند آخر فرو کرده بود توی کسم و اونو در چنگش گرفته بود که انگاری داشت ازش محافظت می کرد که کسی کسمو ازش ندزده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#62
Posted: 11 Dec 2013 00:06
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 61
به یه حرکت بند نمی شدیم . با این که زهیدا انگشتاشو فرو کرده بود توی کسم و تا دلش می خواست باهاش ور می رفت و حال می کرد ولی دو تا دخترای دیگه هم بیکار ننشسته بودند . زلیخا که اومده بود داشت لبامو می بوسید و بهاره سینه هامو گرفته بود توی دستاش و با لذت داشت با هاش ور می رفت و طوری نوک اونا رو میذاشت تو دهنش و میکشون می زد که از اون بار اولی هم که با هم لز کرده بودیم بیشتر عطش منو داشت . اولش فکر می کردم که اونا می خوان حال زهیدا رو بگیرن که این جور نسبت به من پر شور و حال تر نشون میدن . چه حالی می داد این سه تا باهام ور می رفتن . لبای زلیخا روی لبام . نوک سینه ام بین لبای بهاره و انگشتای زهیدا هم داخل کس من .. طوری منو به آتیش کشیده بود که حالا می تونستم به خوبی بفهمم که راحت حال کردن و حرکت یه وسیله ای حالا به کلفت و نازکش کار ندارم در داخل کس می تونه چه حالی به آدم بده . وقتی پاهامو به دو طرف فشار داده تا دست عشقمو بیشتر حسش کنم و اونم فشار بیشتری به من بیاره .. زهیدا هم انگار با جون گرفتگی و طراوتی بیشتر انگشتاشو داخل کسم در جهت های مختلفی حرکت می داد .. دیگه پیش دخترای دیگه هم خجالت نمی کشید که احساسشو بگه -آهههههههه زیبا دوستت دارم . عاشقتم ... نمی تونستم چیزی بگم . لبای منو زلیخا قفل کرده بود .. ولی همون حرفی رو که من می خواستم بزنم بهاره بر زبون آورده بود طوری که حس کردم نکنه فکر منو خونده باشه -زهیدا ..طوری با هوس داری حرف می زنی که انگاری این زیباست که داره به تو حال میده .. -آخخخخخخ اگه بدونی آدم وقتی یکی رو دوست داره حال دادن هم یه نوع حال کردنه دیگه .. من و زیبا غرق در همیم . اون منو بیشتر از شما دوست داره ..زلیخا : چی داری میگی زیبا . پس تو هم اونو بیشتر از ما دوست داری .. - خواهر ! بس کن ضد حال نزن . لباتو دوباه بذار رولبای زیبا جونم که بیشتر حال کنه .. زلیخا : بازم خوبه که حسادت نمی کنی بهمون اجازه میدی که اونو ببوسیم و باهاش ور بریم .. چند بار خواستم در بحثشون شرکت کنم ولی گفتم شاید یه حرفی بزنم که خلاف خواسته یکی از اونا باشه . برای همین گفتم که ساکت بمونم بهتره .. فقط همینو به زهیدا گفتم که عشق من .. انگشت طلا .. داری جادو می کنی همین جوری خوبه همین جور نرم و با سرعتی بیشتر .. دارم اون جوری میشم . یه جوری که انگاری جیشم می خواد بریزه .. بهاره بذار بریزه .. این جیش اون جیش نیستا .. زهیدا : تو نمی خوای بهش یاد بدی .. اون موقع که این راهش هم باز نبود من می دونستم چیکار کنم کار خودمو بلد بودم .. -اووووووههههههه این قدر واسه ما افاده نکن . نوبرشو آوردی زهیدا ؟/؟ ببینم دیروز این موقع کشتی هات غرق بودا .حالا دوباره برگشته ساحل ؟/؟ بخت النصر خانوم ؟/؟ -چیه دوست دارین مثل دیروز عبوس باشم .. -بچه ها دخترا کارتونو بکنین من که نیستم با هم خوبین تا منو می بینین با هم میفتین دعوا ... دلتون نمی خواد که پیش شما باشم و با هم حال کنیم ؟/؟ زهیدا : فدات میشم دختر! تو جون بخواه دوباره در همون شرایط دقایقی قبل قرار گرفتم با این تفاوت که حرکات انگشتای زهیدامنسجم تر شده بود و دو ر قسمت داخلی کسم و مغز اونو به حد انفجار رسونده بود . دختره دیوونه می دونست که داره چیکار می کنه . من که با لبای قفل شده ام حرف بزن نبودم ولی اون همچنان به کارش ادامه می داد . حرکات هوس آلوده من خود کار شده بود ولی خودم هم کمی شدتشو زیاد می کردم تا زهیدا وضعیت منو بیشتر درک کنه . همینم شد اون داشت منو به اوجش می رسوند . و پس از جنبشهای بیشتر هم اینکه انگشتاشو بیشتر توی کسم حرکت می داد و هم این که کف دستشو گذاشته بود روی کس من و کف دستشو بیشتر روی آن می گردوند .. لبای زلیخا در حال میک زدن لبام بوده ولی دلم می خواست جیغ بکشم اما صدای فریاد من بین لبامون خاموش شده بود .. حس می کردم که لذت گرم و نرمی داره ازم خارج میشه .. یه چیزی مثل پاشیدن یه مایعی . چند پرش رو به جلو و بالا داشتم و زهیدا با حرکاتی مشابه سعی داشت که لدت منو به اوجش برسونه من ارگاسم شده بود م.. مثل همیشه بعد از این حالت دلم می خواست چشامو بذارم رو هم . بخوابم . اگرم کسی کارم داره ازم انتظاری نداشته باشه . یا حداقل این که ازم دلخور نشه که چرا من به حال خودم هستم و توجهی به اون ندارم . زهیدا هوای منو داشت . از اون دو تا خواست که برای دقایقی دست از سرم بر دارن. آخ که چقدر چند دقیقه خواب و استراحت بعد از لز به آدم روحیه و نشاط و انرژی میده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 20 Dec 2013 18:01
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 64
مثل یک رئیس مثل یک میسترس باهاشون حرف می زدم . خوشم میومد . لذت می بردم برتری خودمو به رخ اونا بکشم . تا حالا به اندازه کافی از دست اونا حرص خورده بودم . -ببینم دخترا توی جمع زیاد کار ندارین که دنبالتون بگردن ؟/؟ مثلا تو خواهر عروسی . بده این کارا چیه . من بهت چی بگم دختر . خیلی خجالت داره . متاسفم . نمی دونم شما چرا اصلا به این کارای منفی گرایش دارین . واقعا دلم برای خودم می سوزه که با شما فامیل هستم . به زحمت جلو خنده امو می گرفتم . بهناز یه اشاره ای به بهنوش زد که یعنی زود تر دست به کار شو و زبون این زیبا رو ببند . خوشم میومد تونستم رو اونا اثر بذارم . بهنوش اومد رو بروم قبلش دو تایی شون دیگه خودشونو کاملا بر هنه کرده بودند . این دستور اربابشون زیبا بود . دستامو گذاشتم پشت سر بهنوش اونو محکم به بدنم لاپام فشارش دادم . بهناز هم اومد از پشت به کمک دختر عمه بهنوش . یواش یواش شورتمو از پام در آورد و اون دهنشو گذاشت روی کون من و بهنوش هم از جلو کس منو می لیسید . همونجا اون وسط و کنار تخت ایستاده بودم و پاهامو به دو طرف باز کردم تا دو تایی شون با تسلط بیشتری رو من کار کنند . -دخترا همون جوری که به خودتون حال میدین . با همون احساس خودتون با همون حرفای قشنگتون بهم حال بدین . من می خوام ببینم این که شما همش فکر و ذکرتون به این چیزاست جریان چیه می ارزه یا نه . فقط حواستون باشه اگه جایی اسم منو ببرین رسوای عام و خاصتون می کنم . یک بار دیگه ازت می پرسم بهناز .. نکنه بهدخت خبر تو رو بگیره . ببینم اون می دونه تو از این کارای زشت می کنی ؟/؟ -زیبا جون اون فکر می کنه من حالا با دوست پسرم هستم . واسه همین اگه مامانم خبرمو بگیره اون یه جوری حلش می کنه . -ما که اینجا فعلا پسری نداریم .. -حالا من یه چیزی براش ساختم . کار خاصی نیست . دخترا همه شون خود جوش هر کاری رو که بوده انجام دادن . -بخور کونمو کسمو همه جامو خوب خوب بخورین خوب لیسش بزنین که من اشتهام باز شه .. شما بخورین من اشتهام باز شه .. خجالت نکشین دخترا .. اگه بدتون میاد بگین .. -زیبا چه کون توپی داری .. بهنوش کست هم خیلی با حاله خیلی خوشمزه و خوش طعمه .. یه حالتی داره که .. -چی می خواستی بگی .. می خواستی بگی مث کس زنا بازه ؟/؟ مگه تو چشم اتمی یا برزخی داری که تا ته کسمو ببینی که بازه یا بسته . من مثل شما که با پسرا نیستم که کس باز باشم . ببینم نکنه از خط خارجین .. دو تایی شون یخ شده بودند از این که می دیدند زیبا این جوری زشت حرف می زنه . خیلی لات شده بودم ولی داشتم با هاشون حال می کردم -زیبا جون چرا از این فکرا می کنی . فقط می خواستم بگم کست خیلی نازه نه این که بازه . پاهام خسته شده بود ولی این جوری دو تا سر, وسط پام داشت کسمو میک می زد . بهناز اومد بالاتر و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کونم . نوک زبونشو می کشید روی سوراخ کونم . دستای بهناز کونمو به دو طرف بازشون کرده و اونا دو تایی شون داشتند یه حال اساسی بهم می دادند .. -آخخخخخخخ راس میگین دخترا چه حالی میده به آدم . دستامو گذاشته بودم روی سینه هام که نوک اونا به شدت تیز شده بود و با هاشون ور می رفتم . لذت عجیبی می بردم . دو تایی شون از جاشون بلند شدند . حالا هر کدومشون یه کف دستشونو گذاشته بودند لا پام منو وسط خودشون چسبوندند . بهنوش لباشو گذاشته بود رو لبام و آروم منو می بوسید و بهناز هم از پشت شونه ها و گردنمو غرق بوسه کرد . از اونجایی که داشتند با لاپام ور می رفتند مجبور بودن شونه هاشونو کمی خم کنن تا دستشون راحت تر به وسط پام برسه .. طوری بی حسم کرده منو از این عالم به دنیای بی خبری ها رسونده بودند که اصلا نفهمیدم کی روی تخت دراز شدم . دوباره در همون شرایط منو در وسط گرفته بودند با این تفاوت که حالا یک پهلو بودم . بازم کف دستشونو به شدت روی کسم می کشیدند .. -دخترا حواستون هست که یه وقتی انگشت تو کسم نکنین ؟/؟ نمی خوام دردسر درست کنم واسه خودم .. -حواسمون هست زیبا جون نگران نباش . خودمونم خیلی واسه خودمون رعایت می کنیم تا کار دست خودمون ندیم .. پس از قرار معلوم اونا هنوز از خط خارج نشده بودند و زیبا خانوم از اونا خیلی پیشرفته تر شده بود . واقعا که .. از آن نترس که هیاهو دارد از آن بترس که سر به تو دارد . عجب داستانی شده بود . بهنوش و بهناز جا شونو عوض کرده بودند . انگاری بهنوش تحرک بیشتری داشت . کونمو طوری با هوس و لذت گازش می گرفت که چند بار نزدیک بود بهش بگم که انگشتاشو فرو کنه توی کسم . از اون طرف بهناز هم به میک زدن سینه هام ادامه داد -دختر عمو چطوره . نشون میده که داری خیلی حال می کنی . با ور کن ما دخترای بی ادب و بی تر بیتی نیستیم . گناه که نداریم . حالا زن شدیم . خون که نکردیم . تا کی صبر کنیم یکی بیاد دستمونو بگیره و ببرتمون به خونه بخت .. می دونستم هر چی داره میگه درست میگه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 24 Dec 2013 17:18
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 65
-زیبا! وقتی این جوری مهربون میشی خیلی دوست داشتنی میشی .. -یعنی تا حالا دوست داشتنی نبودم ؟/؟ -چرا ولی یه جوری بودی . همش فکر می کردم که می خوای سر آدمو بکنی زیر آب . از بس سرت بود توی لاک خودت .. ولی حالا که داری خانوم دکتر میشی خاکی شدی .. -اووووووووووو...کی میره این همه راه رو ؟/؟ گاو ساله تا گاو شد دل صاحبش آب شود .. بهنوش باز ترش کن کونمو باز ترش کن .. صبر کن منم لاپامو باز ترش کنم . نوک زبون بهنوس سوراخ کونمو هم ول نمی کرد .. هوسم خیلی زیاد تر می شد وقتی سوراخ کونمو لیس می زد حس می کردم موج لذت میره به روی کسم و زیر نافم . بهناز هم با چنگ زدن کسم هوسمو خیلی بیشتر می کرد . دخترا دو تایی تون باید منو بسازین .. بهناز به طرز عجیبی نگام می کرد انگاری آدم ندیده بود . -ببینم مطمئنی که تا حالا لز نکردی .. -شوخیت گرفته دختر عمو منو چه به این کارا می بینی که اصلا تجربه شو ندارم از اول تا آخرشو که شما دو تا دارین بهم حال میدین . یکی از سینه هامو با جفت دستام گرفته به دهنش چسبوندم و گفتم میکش بزن ببین چقدر حال میده ..-یه جوری حرکت و فعالیت داری که فکر می کنم یک عمره این کاره ای . -تازی همه را به کیش خود پندارد . کی میگه دختر من یک عمره این کاره ام ؟/؟ من که الان چند هفته هست خونه زندگیمو ترک کردم و اونم با دو سه تا دختر با ایمان و مذهبی مثل خودم زندگی می کنم . بهنوش در حالی که از پشت چوچوله هامو گذاشته بود توی دهنش و اونو به زحمت میکش می زد با همون صدای خفه و دهن چسبیده به کس گفت فدای ایمانت زیبا جون .. چقدر کست ناز و قشنگه .. یه لحظه که سرمو بر گردوندم دیدم که دستش رو کس خودش قرار داره و داره با هاش ور میره . اونم دلش می خواست باهاش ور برم ولی نمی شد . من می تونستم تا حدودی به بهناز حال بدم . -عزیزم پا هاتو بیار جلوتر .. فدای کست بهناز جون .. دیگه زیادی داشتم دختر خاله می شدم . دختر عمو رو که بودم . لبامو گذاشته بودم رو لبای دختر عمو جون و دست رو کس بر عکسی داشتیم که اون یه لحظه صداش از هوس قطع نمی شد . اون جوری که بوش میومد اون و بهنوش بودن که دو تایی شون با هم حال می کردن . ولی من با خانوم دکترا بودم و با دوستام . من کارم تنوع بیشتری داشت . حس کردم که یه نفر باید فعالیت شدیدی رو انجام بده تا تمرکز من به هم نخوره . اون لحظه سبک یک نفره با فشار زیاد بیشتر می تونست منو ار ضام کنه .. طاقباز دراز کشیدم و بازم پاهامو باز کردم . بهنوش خودشو کنار نکشید اومد بالا سرم و شروع کرد به بوسیدن لبام . از اون طرف هم بهناز با تسلط بیشتری شروع کرد به کس خوری .. داشتم به اون وقتایی که راه کسم باز نبود و همیشه باید به این سبک به ار گاسم می رسیدم فکر می کردم . دلم نمی خواست تمرکزم بهم بخوره .. واسه همین از بهناز خواستم که سریع تر کارشو انجام بده . -دختر عمو .. خیلی با حالی فکر می کنم که دیگه دارم جوش میارم داره ازم می ریزه . داره خالی میشه . چقدر این لبات جادو می کنه . اوووووخخخخخخ ولم نکن .. با یه اشتیاق و اشتهایی می خورد که منو هم به هوس می آورد که ای کاش می تونستم سرمو به اندازه ای خم کنم که بتونم کسمو لیسش بزنم .. -بهناز فدات . دوست داری به دختر عمو زیبات خوش بگذره .. خیلی اذیتت کردم تا حالا نه ؟/؟ درکت نکردم . منو ببخش بهناز دوستت دارم . این حرفا رو که بهش می زدم اون دلیرانه تر کسمو می خورد دستمو درازش کرده به موهاش چنگ مینداختم .. ولی اون کارمو تموم کرد .. خیلی هم داغ شده بودم و حس کردم آبم خالی شد و لبه های کس و دو طرف بیرونی اونو آتیش داد و ریخت بیرون . دلم نمی خواست از جام پا شم ولی دیگه می ترسیدم دیرمون شه از بهناز خواستم که بیاد رو سرم تا من کسشو میکش بزنم و بهنوش هم بره جای اون قرار بگیره . چون هنوزم دلم می خواست که به من حال بده ولم نکنه . بهنوش که می گفت بریم حموم .. -ببینم دختر تو حالت خوبه ؟/؟ اگه تا نیم ساغت دیگه پیدامون نشه به پلیس زنگ می زنن . .. دیگه از جام پا شدم . دو تایی شونو گفتم که یه گوشه تخت قرار بگیرن . زیبایی که تونست حال خانوم دکترا رو جا بیاره و یه جایی توی دلشون واسه خودش دست و پا کنه نباید که پیش دو تا الف بچه مث خودش کم بیاره . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#67
Posted: 27 Dec 2013 12:09
لــــــــــــــــــــز بـــــــــــــــا دختــــــــــــــــــــر خجـــــــــــــــــــــــــالتی 66(قسمت آخر)
حالا دو تایی تون با همو سر حال سرحال می کنم . بهناز رو سمت راست و بهنوش رو سمت چپ خوابوندم . -حالا به دو تایی تون حال میدم یکی از یکی بیشتر .. اول میک زدن کس بهناز رو شروع کرده کف دستمو گذاشتم روی کس بهنوش .. ظاهرا اون جوری که من با سرعت به اونا حال می دادم و نقاط حساسشونو تحریک می کردم براشون تازگی و تعجب داشت . هر چند خودشون هم در حال دادن بد نبودند ولی طوری خوششون اومده بود که همش می گفتند زیبا تو معرکه ای تو یکی یه دونه ای -دخترا من همین حالا از شما یاد گرفتم . تکنیک و تاکتیک من مث شما نیست . اصلا شما ها استادان فن هستین .. حالا با اجازه بهناز جون اگه اجازه می فر مایند دوباره کس ایشونو صرف بفرمایم -خواهش می کنم دختر عمو جان میل بفر مایید . چقدر کس هاشون ناز و کوچولو و آبدار بود . یه روزی اگه بهم می گفتند همجنس بازی کن و جا های حساسش رو هم میک بزن و خلاصه اونو بچشش از صد تا فحش برام بد تر بود و در خواب و خیال هم همچین چیزی رو نمی دیدم . ولی حالا حس می کردم که چقدر لذت بخشه که دو تا کس کوچولوی ناز و خوشمزه از دو تا دختر دیگه روبروت باشه و تو مثل یه پسر هوسباز و حشری به اونا زل زده منتظری کی می تونی فرصتی ردیف کرده شکارشون کنی . بعضی وقتا من حس می کردم که میل ما دخترا به دخترا بیشتر از تمایلیه که پسرا به دخترا دارن . البته اگه لذت واقعی لز رو بفهمیم این طور خواهد بود . آخه وقتی یک دختر یک دختر رو بفهمه حتما یه کاری می کنه که هم خودش لذت ببره هم طرفش .. کف دستم با فشار روی کس بهنوش کار می کرد . و کس بهناز رو هم میک می زدم .. -اوووووففففف اووووووفففففف کسسسسسم کسسسسسم کشتی منو تو زیبا ! داغون شدم .. دست نکش .. دست نکش ! نهههههه نههههههه کسسسسسم -طاقت داشته باش . طاقت داشته باش . ولی حسابی دیگه حال هر دو تا شونو جا آوردم .- منو بخور منو بخور .. اوووووففففف وووووییییی نهههههههه زیبا زیبا .. بهناز دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هاش ور می رفت .. از اون طرف بهنوش بی حس شده رو به حال خودش ول کردم تا بتونم سر سامونی به وضع بهناز بدم . دستامو گذاشته بودم روکس دخترعموم و هم چوچوله هاشو میک می زدم و هم روی کس رو که یه لقمه دهنم شده بود . ولی انصافا کس مشتی داشت . از اون کس هایی که نشون می داد خیلی هم حرفه ایه .. خودمو رسوندم رو کس بهناز . به این صورت که تنمو گذاشتم روی تن اون و خواستم که کسمو روی کس اون حرکت بدم از اون طرف هم بهنوش همش با حسرت خودشو تکون می داد ازم می خواست که زود تر برم و با اون دست به کار شم .. ولی حرکات کس من روی کس دختر عموم طوری بود که دختر عمه بهنوش فریاد می زد حالا من . حالا من ..وحالا کس من .. بیا بیا به منم حال بده .. ولی من دستمو به طرفش گرفته گفتم آسیاب به نوبت . بهناز که حالی به حالی شده بود گفت این مدلیشو هم اگه دیده باشم ولی تا این حد اینجوری نچشیدم .. -بهناز بس کن چقدر داری هوار می کشی .. ولی کس خودمنم دست کمی از شکافهای اون نداشت . چه عشق و حالی با هم می کردن این دو تا کس .. بهناز رو ار گاسمش کردم . حالا نوبت دختر عمه سر سختم بهنوش بود .. پاهاشو گرفته اونو به طرف خودم کشوندم . حالا این بار پا های من پاهای اونو قفل کرد . با اون به طرز دیگه ای کس رقصونی می کردم .. -نکن نکن .. زیبا .. -من واسه همین کردنهاست که اینجا پیش شمام . بهنوشو بغلش زده کمرشو آوردم بالا . اون می خواست یه حرکتی از خودش نشون بده ولی قفل کرده بود .. منم نیرو و جونی تازه گرفته و با حداکثر سرعتم طوری به بهنوش فشار می آوردم که چاره ای جز این نداشت که ار گاسم شه .. سه تایی برای دقابقی همو بغل زده و خیلی هم احساس صمیمیت می کردیم . چقدر رفتارمون نسبت به هم عوض شده بود . درسته که لز در خود لز ما رو گستاخ تر و بی پر وا تر نسبت به هم کرده بود ولی در رفتار و اخلاق ما نسبت به هم تاثیر مثبتی داشت .. طوری که وقتی سه تایی مون می خواستیم بریم به میون جمع قبلش خیلی خواهرانه و دوستانه و موشکافانه روی چهره هم کار کردیم ..چقدر احساس آرامش می کردم . این کار عامل همبستگی ما شده بود ..با این که اساس صمیمیت فوق العاده ای با اونا می کردم ولی هر گز این فکر رو به خودم راه ندادم که این راز رو که من یک دختر نیستم با اونا در میون بذارم ...مجلس اون روز هم تموم شد و مرخصی و استراحت ما هم همین طور . ولی عجب استراحت پر خاطره ای . دیگه خیالم از هر دو سر زمین تخت شده بود که همیشه واسه لز کردن امکانات و شرایطی هست .. وقتی پس از سه روز ما دوستان دانشگاهی و هم خونه و جون جونی همو دیدیم طوری ذوق زده شده بودیم که انگاری سالهاست همدیگه رو ندیدیم . -زیبا جون فدات اگه بدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود ..-منم همین طور زهیدا . اگه بدونی چقدر خوابتو دیدم و با ریاضت کشیدن لحظه ها رو واسه رسیدن به تو کشتم .. کشتم تا به من زندگی بدی عشق من .... پایان ... نویسنده ....
ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم