انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 22:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  21  22  پسین »

زنی عاشق آنال سکس


زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکـــــــــــــــــــس ۱۵۰

منم رفته بودم به عالم خودم . اصلا حواسم به این نبود که باید جواب سوالشو بدم . البته متوجه سوالش شده بودم . از حالت چشاش خوشم میومد . چشاش به رنگ سبز بود . انگاری داشت می خندید . ولی شیطنت خاصی درش نهفته بود که خوشم میومد همچنان خیره بهم نگاه کنه . واسه همین دوست داشتم بیشتر معطلش کنم و متوجه شم که اون این جا چیکار می کنه و با سعادتی چیکار داره . آخه اون همسایه روبرویی بود . یک زن و شوهر بودن که بچه هاشونم همه رفته بودن به خونه بخت .. پسراشون هم زن گرفته تنها زندگی می کردند . واسه این که پاسخ من کش داده شه اولش گفتم نخیر آقا این جا منزل اقای سعادتی نیست . طوری هم با حالت عشوه ای همراه با اخم گفتم که اون حس کنه که من از این طرز نگاش خوشم نمیاد ولی دل توی دلم نبود .
-حیف شد ..
-چی رو حیف شد آقا ..
-این که این جا منزل آقای سعادتی نیست ..
-واسه چی ؟
-برای این که سعادت آشنایی بیشتری رو با شما پیدا می کردم .
وای این پسره عجب پررویی بود . ولی صورتی کشیده و مردونه داشت . رنگ پوستش سفید بود و موهاش صاف و بور می زد . چقدر بینی قلمی اون به صورتش میومد . دوست نداشتم که زود خدا حافظی کنه ولی خیلی زود هم پسر خاله شده بود . حیف که در جامعه ایران یک زن نباید خیلی زود دختر خاله شه . وگرنه من دوست داشتم که با اون خیلی گرم بگیرم . با این که نمی دونستم کیه و چه کاره هست ولی یه حسی بهم می گفت از اون دختر بازاییه که میشه بهش اعتماد کرد و روش حساب کرد ولی این جوری که نشون می داد اون اهل این جا نبود . به نظر شهرستانی می رسید که می خواست بره مهمونی به خونه سعادتی .
-ببخشید آقا شما روی هر چی مرد ایرونی رو سفید کردید ..
خیلی پررو بود ..
-امید وارم شما رو هم رو سفید کرده باشم ...
-بله . این عقیده ام رو برای من اثبات کردید که مردای ایرانی بی جنبه ان .
-حالا چرا یه بی جنبه ای مثل منو دیدین فکر می کنین همه مثل همن . چیکار کنم خانوم . دلیل نمیشه که من نقطه ضعف دارم و از خانومای خوشگل خوشم میاد همه مردا مثل من باشن ..
-ببینم حضرت آقا شما اصلا آداب معاشرت سرتون میشه ؟ اصلا می دونین با یه خانوم باید چه جوری حرف بزنین ؟
-ببخشید من الان سی سالمه . از پونزده سالگی تا حالا رو بودم امریکا .. دیگه عادت کردم به اون مدل زندگی . خیلی راحت هم با آدما بر خورد می کنم .
-پس شما از فرنگ بر گشته اید . فقط این جا رو با اون جا اشتباه نگیرید .
-ولی خانوم هیچ جای دنیا زنا و دخترایی مثل خانومای ایرونی نداره . یعنی اونا گل سر سبد زنای دنیان .. من اومدم این جا و در یه شرکت مهند سی کار گرفتم . خانوم سعادتی خاله بنده هستند و من فعلا می خوام توی خونه اونا زندگی کنم . طبقه پایین خونه شون که فعلا خالیه . شما خودتون رو معرفی نمی کنید ؟
حس کردم که با این روحیه و حالاتی که داره به این سادگی ها دست بر دار نیست . با کمال گستاخی بیشتر نگاهشو فقط متوجه کونم کرده بود . کون ندیده بی ادب !
-خونه آقای سعادتی همین روبروست . می تونید تشریف ببرید .
-از آشنایی با شما خوشوقت شدم .. امکانش هست شما رو دوباره ببینم ؟ من اسمم سیاوشه ... مهندسی عمران خوندم ..
-مگه شما قصد دارید بازم در بزنید و سراغ خونه سعادتی رو ازم بگیرید ؟ آقا جان من شوهر دارم .
-داشته باشید . این مسئله رو عوض نمی کنه .
-اووووووففففف حالا تشریف می برید یا نه ..
-دوست دارم بدونم این خانوم خوشگل و خوش اندام چه اسمی داره . آیا اسمش برازنده اون هست یا نه؟
می خواستم بهش بگم فضولی ..دلم نیومد ..
-منم آتنا هستم و الان هم باید برم جایی کار دارم ..
-به امید دیدار ..
این جور که معلوم بود اون بازم در کمین من می نشست و به این سادگی ول کنم نبود . من خودمم از این که دل خیلی ها رو ببرم خیلی خوشم میومد . یواش یواش غروب شد و باید می رفتم . پژمان هم اومده بود خونه . خیلی دلم می خواست تیپ خودمو زیاد توی آینه ور انداز کنم ولی دیگه نمی شد پیش پژمان بند آب داد . این بار وقتی که جبارو دیدم یه حس خاصی داشتم . شاید دیگه اونم می رفت تا واسه من عادی شه . ظاهرا از این که اشک داغ شمع داغو بندازه روی کون من خیلی خوشش اومده بود .. یه کار عجیب دیگه هم کرده بود .. یه گردن بند به عنوان کادو برام گرفته بود ..
-نههههههه عزیزم .. آخه این چه کاری بود که کردی ... هدیه اون دفعه شو به هزارکلک واسه شوهرم جا انداختم که از فلان پول خریدم و اونم که زیاد توی قیمت بازار و این حرفا نبود راحت گول خورد . حالا اینو چیکارش کنم ؟مجبور بودم تا یه مدتی قایمش کنم . چقدر تشنه در آغوش کشیدنم بود ..
-آخخخخخخخ جبار خیلی خوشم میاد .. خیلی ..
ولی حس کردم اون آدم دیروزی نیستم . یعنی سیاوش ازم خوشش اومده ؟ دوست داره با هام باشه . منم در فانتزی سکسی اون جایی دارم ؟
جبار دستاشو گذاشت زیر دامنم و همراه با بالا دادن اون به شدت به باسنم چنگ انداخته بود .. سیاوش خیلی ناز و خوش قیافه بود .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۱

دلم می خواست منم در مقابل جذابیت اون پسر, هیکل لختمو نشون بدم . ولی سیاوش باید متوجه می شد که من به این آسونی ها تسلیم بشو نیستم . چرا اون این جوری نگام کرد . از من و از جون من چی می خولست . نه .. نه .... این جور هوس داشتنای من نمی تونه به این معنا باشه که من یک زن بد و بد کاره هستم . چرا همش از این گونه افکار میاد به سراغم . اون دفعه هم به خودم گفتم که من یک زن بد نیستم . دوست ندارم این جوری باشم . حساب من از حساب جنده جدا ست . با این که یه زمانی هم وجه تشابه زیادی بین خودم و اونا احساس می کردم . جنده اونه که توی خونه نشسته باشه یا بره به خونه دیگران و تنشو بفروشه یا کرایه بده . ولی من دارم حال می کنم لذت می برم . اون ممکنه در روز حتی با ده نفر هم باشه . ولی من اگه در طول روز با یک نفر باشم سعی می کنم که از همون یک نفر به اندازه ده نفر لذت ببرم . یاد گرفته بودم که وقتی دارم از یکی لذت می برم دیگه زیاده از حد به دیگری فکر نکنم . ولی گاه می دیدی که نمیشه و یه جورایی باید خودمو قانع می کردم که به اون چیزی که می خوام می رسم و هدف دور از دسترس نیست . منتها میدانی واسه شلیک باید وجود داشته باشه . من اون میدونو چه جوری می تونستم پیدا کنم . چه جوری ! حالا اون پسر داره چیکار می کنه . کاش بیشتر باهاش حرف می زنم .
جبار : خیلی خسته نشون میدی آتنا . نکنه خونه متوجه چیزی شده باشن . اگه این طوره کمتر اذیتت کنم ..
-نه عزیزم . رفته بودم توی فکر . لذت می بردم . داشتم کیف می کردم از این که تو داری هنوزم با عشق و حال با من سکس می کنی . طوری کونمو می خوری که انگاری تازه داری اونو می کنی و الان به وصالش رسیدی ..
-مگه تو هیجان کیر منو نداری ؟ همون حسو در مورد من نداری ؟
-چرا عزیزم . جبار جون . همون هیجانو در من به وجود میاره همونی که برای بار بار اول که تصویرشو برام فرستادی تعجب کردم و راستش تصور اونو کردم که یک زن چه جوری می تونه اونو بگیره .. ولی راستشو بگو تو از حال کردن با کون من خسته نشدی ؟
جبار مثل عاشقا حرف می زد . حرفای با احساسی که از ته دلش خارج می شد و از طرفی اینو هم می دونستم که اون یه علت دیگه هم داره که این جور با محبت و عشق داره با هام حرف می زنه و این که دوست داره علاقه خالصانه خودشو به من نشون بده و منو موندگارم کنه .
جبار : مگه آدم از خوردن و نفس کشیدن خسته میشه که من از عشقبازی با هیکل تو و حال کردن با کون تک تو خسته شم ..
-پس حال بده . یه کاری کن که تا می تونم عشق کنم . مثل همیشه لبخند به لبم بیار . جبار خندید .
-چی شده عزیزم ..
جبار : هیچی گفتی لبخند به لبم بیار یادکیر افتادم . من و دوستام یه مدت به کیر می گفتیم لبخند و به دوست دخترامون می گفتیم دوست دارین لبخند به لباتون بیاریم ؟
-جبار تو که داری بازم از دوست دخترات حرف می زنی .
جبار : این مال دوران نوجوانی بود . فقط خواستم یه چیزی گفته باشم . تازه گفتم مگه آدما از نفس کشیدن خسته میشن ؟ از خوردن و خوابیدن خسته میشن ؟ جبار هم از کردن کون آتنا و بوسیدن سوراخش خسته نمیشه ..
-پس بخواب جبار . بخواب یعنی درازبکش تا کونمو بذارم رو سرت ..
جبار : امروز باید تا می تونیم حال کنیم . چون ممکنه تا دو هفته دیگه نتونم بیام .
-چه بد ! ولی ایرادی نداره جبار جون . من که هر گز فراموشت نمی کنم .
کونمو گذاشتم رو سرش و اونم دستاشو دور کونم حلقه کرد طوریکه انگار کمرمو بغل کرده باشه . خوشم میومد . من رو سرش قرار داشتم خودمو روش خم کردم و اوخ .. یک بار دیگه تماشای اون کیر چاقالو که هر بار که می دیدمش حس می کردم کلفت تر و بلند تر از دفعات قبله منو طوری سست و لرزونم کرده بود که دهنمو باز کرده , کیر کمی خم شد و در یه حالت مایل فرو رفت توی دهنم . . یه خورده به سختی ولی در نهایت لذت و عشق و حال این حرکات انجام می شد . بازم حشرم زده بود بالا . قدرت ساک زدن من به اندازه ای بود که به خوبی شل شدن لبای جبارو روی سوراخای کس و کونم حس می کردم . هنوزم نفوذ خوبی روی اون داشتم . منم که می دیدم شرایط این جوریه و حتی دستای جبار شل شده و افتاده به طرف پایین , دستامو روی کونم گذاشته و لای کونمو به اندازه ای باز کردم که راحت تر روی دهن جبار حرکت کنه . حالا دیگه خودمو به آرومی روی بدنش می کشیدم ولی اگه می خواستم همچنان به ساک زدن ادامه بدم کمرم کمی درد می گرفت ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۲

دوست نداشتم دهن جبار روی کس و کون من شل شه ولی این جور که در حال ساک زدن بودم سنگ اگه توی دهنم بود آب می شد . کیرشو یه لحظه از دهنم در آوردم و گفتم وووووووییییییی دلم می خواد گازش بگیرم .. محکم . از وسط نصفش کنم و همیشه همرام داشته باشمش
.-اگه دوست داری منو همیشه همراهت داشته باش . خیلی دلم می خواست یه جوری می شد که میومدم و نزدیک تو زندگی می کردم .
-شاید اون جوری خیلی از هم دور می شدیم . واسه این که ممکن بود لو برم .
دستای پهن و کلفت جبا ر رو برای کون تپل و چاقالوی من ساخته بودن . لباشو طوری رو سوراخای کس و کونم قرار داده بود که دو تا رو با هم داشت .
- اووووووههههههه عالیه . عالیه .. جبار همین جوری بخورش . بلیسش .
-به من میگن جبار سگ زبون .
راست می گفت زبونش طوری بود که منو به یاد فیلمهایی مینداخت که یه سگ داشت کس زنی رو لیس می زد و زبون جبار هم همچین حالتی داشت . زبونشو از پهنا و قسمت پایین کسم می کشید به طرف بالا و بعد نوک اون که می رسید به کونم و کمی که با روی مقعدم ور می رفت از نو می رفت به سمت پایین روی کس و یک بار دیگه حرکتشو شروع می کرد . وقتی که به این کارش سرعت می داد دوست داشتم جیغ بکشم . نمی تونستم خودمو نگه داشته باشم و اونم ول کنم نبود . می دونست نقطه حساس من همین جاست . اون داشت کاری می کرد که منو برسونه به اوج لذت و کیر خواهی و ازش بخوام که کون منو بکنه . من همین حالاشم می خواستم .
-جبار اینا چیه کنار خودت گذاشتی . سر در نمیارم .. تو کی اینا رو کنارت قرار دادی که من متوجه نشدم .
موز و بادمجون و هویج و یکی دو تا کیر مصنوعی هم دور و بر مون بود .
-میگم پسر تو می خوای جراحی کنی ؟ کیرت به اندازه کافی حریف منه . ..
دستشو گذاشت رو بادمجون و اونو به لبام نزدیک کرد و منم مث یه کیر شروع کردم به ساک زدن بادمحون ..
-آهههههه جبار کیرت که از این سیاه ترو کلفت تر و دراز تره ..
-همینو هم می خوام فرو کنم توی کونت و حالشو ببرم . حس کنم که کیرم رفته توی کونت داره حال می کنه .. بعد این که , وقتی اونو فرو می کنم توی کونت با هوس بخورمش . آخه وقتی کیرم بره توی کون که دیگه نمی تونم کیرمو بخورم به دهنم نمی رسه و تازه اگرم می تونستم این کار درستی نبود .
-عزیزم تو می تونی انگشت فرو کنی و انگشتتو بلیسی .
جبار : اینم خیلی کیف میده و خودت هم می دونی که تا حالا چند بار این کارو کردم . ولی دوست دارم بیشتر فرو کنم توی کونت ..
-پس بذار توش هر کاری که دوست داری انجام بده .
جبار اول بادمجونو تا انتها فرو کرد توی کسم و چند بار که حرکتش داد و اونو به سمت عقب و جلو می کشید بالاخره درش آورد و اونو با لذت فرو کرد توی دهنش .
-خیلی حال میده آتنا . مزه ام می کنه .
-نوش جونت ..
همون بادمجونو به طرف سوراخ کونم گرفت . حس کردم خیلی کلفته . کونم بی حس بود . ولی با توجه به این که نمی دونستم جبار تا چه اندازه و به چه سبک می خواد اونو توی کونم فرو کنه استرس داشتم . کیر که میره توی کون خلاصه اونی که داره می کنه یه عوامل باز دارنده ای رو حس می کنه و خود کیر هم می تونه نرم و به کندی راهشو پیدا کنه ولی این بادمجونه دیگه حسابش فرق می کرد . ..
-آخخخخخخ جبار خیلی خوشم میاد تو استاد این کاری . پس بذار از جام پا شم . دوست دارم خوب که حالت رو کردی بعدش با کیرت بهم حال بدی . بازش کن . کونمو بازش کن .
پا شدم و در یه حالت قمبلی قرار گرفتم .
جبار بادمجونو چربش کرد و اونو فرو کرد توی کونم . یواش یواش و به استادی ومهارت هرچه تمام تر . خیلی خوشم میومد . بادمجون از کیرش کوتاه تر بود . صاف هم نبود . اون تا یه ده سانتی رو فرو کرد توی کونم . بیشتر از اون نمی تونست . البته حس می کردم کونم جا داره ولی خود بادمجون انحنا داشت و اگه یه فشار دیگه بهش می آورد کمرش می شکست البته کمر بادمجون , نه جبار . بعد یکی یکی همه اون چیزایی رو که دور و برش بود توی کس و کونم فرو کرد ..
-میگم جبار جون نکنه خیلی تنگه و می خوای که گشادش کنی ..
یک بار دیگه بادمجونو فرو کرد توی کونم و با کیف و لذتی که از از سر و روش می بارید بادمجون به کون فرو رفته منو گذاشت توی دهنش ..
-تو که دلمو بردی . حالا دیگه وقت اصلشه که داشته باشم جبار . بازم مثل یه پلنگ می غرید . حس کردم که می تونم خیلی راحت تر کیرشو قبول کنم .
-جبار جون زیارتت قبول زتعارف کم کن و بر مبلغ افزا . ..
بازم تماس یه کیر آشنا .. کیری که بهش عادت کرده بودم .. ووووووییییی چی می شد سیاوش هم این کیر رو می داشت و اون وقت برای همیشه کونم .. یعنی نونم توی روغن بود . سر کیر جبار رفته بود توی کونم و با فشاری نرم همچنان رو به جلو حرکت می کرد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۳

حس کردم که مقاومتم در مقابل کیر بیشتر شده . هر چند بی حسی رو هم زده بودم ولی دوست داشتم که کیر قلمبه رو کاملا توی کونم لمس کنم .. مزه شو بچشم . طوری که به انتهای سوراخم برسه . تا اون جایی که می تونه بره . کاش همش می رفت . کاش عمق کونم به اندازه عمق و درازای کسم و به گونه ای بود که تقریبا تا به انتها می شد درش مانور داد . . ولی همونشم خیلی عالی بود . بازم همون احساس روز گذشته به سراغم اومده بود . بازم سرمو بر گردوندم عقب تا ببینم حالت اون کیر کلفتو . حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای حس می کردم که اون کیر در کلفتی دست کمی از بادمجون نداره . با این تفاوت که از بادمجون دراز تره و صافه . هیجان و شور خاصی به سراغم اومده بود . از این نظر که حالا که جبار داشت می رفت بازم یه سوژه دیگه ای واسه فکر کردنم داشتم . اما این بار نمی دونستم که چه جوری می تونم دلبری کنم . با چه بهونه ای . تا حالا کمتر پیش اومده بود که من بخوام واسه پسری پا پیش بذارم و اگرم در مواردی این کارو کرده باشم بعدا جهتو به نفع خودم بر گردوندم . حالا در مورد سیاوش هم باید یه کاری می کردم که اون فراموشم نکنه . من اون قدر کون داده بودم که بدونم مردایی که مشتاق یک زنن چه نگاههایی دارن . و می دونستم بیشتر مردا همین حسو دارن . شاید همه شون . حتی اونایی که دم از دین و مذهب هم می زنن همش دوست دارن با یه کلاه شرعی و توجیه قانون خاصی خودشو نو به اون زن بچسبنن . لبای کلفت جبار رو شونه هام منو به خودش آورد . حس کردم که بی اندازه بی تابم کرده . هی دختر آتنا . یادت نره شعار همیشگی تو چی بوده . وقتی زیر کیر یک نفر قرار داری به همون کیر فکر کن و از اون لذت ببر . هر کیری رنگ و بوی خودشو داره و هر زمان هم ارزش خودشو . اگه می خوای در زندگی احساس لذت و آرامش همیشگی داشته باشی و چیزی ناراحتت نکنه از زمان حال و از لحظه ها استفاده ببر . کاری به گذشته هایی که گذشته و آینده ای که نیومده نداشته باش . با این که از این حرفا با خودم زیاد می زدم ولی نمی دونم چرا بار ها و بار ها پیش اومده بود که خودمم این قانونو رعایت نکرده بودم با این همه این تلقین یا به خود گفتن ها بی تاثیر هم نبود . جبار این بادمجونو به کسم فشار داد .
-آخخخخخخخ نههههههه نههههههه .. پسر .. پسر داری منو می کشی .. خیلی خوشم اومده بود از این حرکتش . کلفتی کیر و اون بادمجون دو تایی شون یه حالت قشنگی رو در وسط تنم به وجود آورده بودند . من قمبل کرده و جبار از پشت داشت کونمو می کرد و بادمجونو هم تا به انتها توی کسم فرو کرده بود .
-اگه دوست داری جاشونو عوض کنم .
-نه عزیزم . همون کیرت توی کونم باشه بهتره . کونم می خاره . مقعدم خارش داره . باید کیرت رو تا اون جایی که میره تا به انتهای سوراخ کونم فرو کنی اون داخل و بعد آروم آروم اونو با یه چرخش نرم بکشونی عقب و از نو بری طرف جلو و تا به انتها بکنیش . این جوری خوب می تونی سر حالش کنی . خوب داغ میشه . خونو به همه قسمتهاش می رسونی . دیگه خارشش حسابی گرفته میشه .
جبار به خوبی اون چه رو که واسش می گفتم پیاده می کرد . یه دستشو هم گذاشته بود بالای کسم و تقریبا یه وجب زیر ناف .
-کاش یه دست دیگه هم می داشتی . کاش جبار جون .
-اون وقت باید چیکار می کردم .
-هیچی می تونستی این شمعو روشن کنی و یک بار دیگه آبش کنی و اشکشو قطره قطره بپا شونی روی کونم . نگاه کن جبار .. گناه داره . اونم هوس کونمو کرده ..
-نگو که من به این شمع حسودیم میشه . اون وقت اشکامو می ریزم روی کونت ..
-اوووووففففف تو باید یه چیز دیگه رو بریزی داخلش ..
یک بار دیگه به یاد این افتادم که وقتی جبار آبشو توی کس و کونم خالی می کنه منو به یاد فیلمهای سکس اسب با زن میندازه که اون اسبه به اندازه یه استکان پر توی بدن زن آب خالی می کنه .. جبار هم با همون اشتها و کیر کلفتش طوری منو عادت داده بود به دریافت این حجم زیاد آب که گاه با خودم فکر می کردم آیا میشه از این به بعد این امید واری رو داشت که مردای دیگه با حجم آب خروجی کمتر ار ضام کنن ؟ من که سیاوش خوش تیپو با هر میزان آبی قبولش دارم . جبار شمعو روشن کرد ..
جبار : عزیزم حالتمون خوبه ؟
-آره عالیه ..
حالا اون یه دستش رو بادمجون قرار گرفته در کسم بود و با دست دیگه اش آروم آروم روی کونمو پراز اشک شمع می کرد . همه کارا با آرامش پیش می رفت . حرکت کیر کلفتش در کون من , حرکت بادمجون در کس .. و ریزش قطرات بر دو سمت کونم .. به وجد اومده بودم . بازم حشرم زده بود بالا . حالا من بودم که باید به کمک خودم و جبار می رفتم . یه دستمو گذاشتم بالای کسم و با دست دیگه ام که رو سینه هام گذاشته بودم گردش و لرزش اونا رو نگاه می کردم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۴

دیگه جبار منو به توپ بسته بود . هر نقطه از تنم اسیر دستان و حرکات اون شده بود . کاش می تونستم چند برابر این زمانی که در اختیارشم در کنارش بودم و لذت بیشتری می بردم . با این که بیشتر حرکاتی رو که رو من پیاده می کرد یه حرکت تکراری بود و انتظارم نداشتم که چیز تازه ای ارائه کنه ولی همونشم فوق العاده لذت بخش بود . طوری به هیجان اومده بود که می خواست همه طرفو داشته باشه و با این کاراش منو هم حشری تر می کرد .
-جبار حواست باشه کونمو نسوزونی . این کون مال خودته .
-می ترسی شوهرت متوجه سوختگیت شه ؟ ..
-نهههههه نگو .. اگه اون چیزی بفهمه بیشتر , از این ناراحت میشم که شاید دیگه نتونم با هات باشم .
-اتفاقا این جوری خیلی هم بهتر میشه . چون می تونی بیشتر با هام باشی .
-فکر می کنی عزیزم . اون وقت آبروی آدم میره . مردم آدمو به یه دید دیگه ای نگاه می کنن .
-سعی کن به خاطر خودت زندگی کنی . اگه به خاطر حرفای مردم زندگی کنی همیشه عقب افتاده ای . مردم یه چیزی میگن و میرن . از رو بیکاری .. از رو فضولی . عادتشونه . خصلتشون اینه . شاید منم این جور باشم . مثلا اوایل.. اون وقتا که جوون تر بودم اگه توی خیابون می دیدم یه ماشینی یه دختر خیابونی رو صداش می زنه و اون سوارش میشه همین جور نگاشون می کردم . دوست داشتم بدونم اونا مثلا چه جور زندگی دارن . چرا اون دختر هرزه گرد شده . آیا از این کارش لذت می بره یا به خاطر پولشه .. به نظر من کارم اشتباه بوده . بذار آدما زندگیشونو بکنن . ..
-وای جبار تو وقت دیگه ای واسه این حرفا گیر نیاوردی . حرفات قشنگه .. کونم .. کونمو دیگه حسابی همه جاشو تسخیر کرده بود . ..
-خودم میکش می زنم و همه جاشو تمیز می کنم ..
بدنم پر از موم شده بود .. با هر قطره ای که رو بدنم می ریخت حس می کردم که هوس از مرکز کسم به تمام نقاط بدنم پخش میشه . کیرشو با فشار می کرد توی کونم .. بادمجونو هم طوری تا انتها توی کس فرو می کرد و موقع خروج اونو می گردوند که حس می کردم کسم یک ضرب می خواد آب شه . وقتی که می خواست بادمجونو از کسم بیرون بکشه اونو در یه حالت چرخشی قرار می داد طوری که تمام قسمتهاش با لبه ها و قسمتهای داخلی کس یه اصطکاک خاصی پیدا می کرد که من به زور جلومو داشتم که جیغ نکشم . جبار وقتی بادمجون خیس از هوس منو از کسم بیرون کشید اونو گرفت جلو چشاش و نشونم داد تا بخوام یه چیزی بگم اونو فرو کرد توی دهنش و خیسی های کسمو که روش نشسته بود با هوس لیسش زد .
-عزیزم ! کیرت رو هم فراموش نکن .. خیلی آروم اونو می کشی عقب و آروم تر می فرستیش جلو . ..دستاتو هم بذار رو کونم . می خوام حرص بزنی .. حالا هرچی رو هم که دلت خواست می تونی توی کسم فرو کنی . . همون جوری که بادمجون رو توی کسم می گردونی کیرت رو هم توی کونم بگردون ..
-وای آتنا چی داری میگی . هیچ زنی در دنیا نمی تونه تحمل کنه .
-هیچ زنی مث من که عاشق جبار نیست .
با این حرفام اونو تهییج کرده بودم .
-آخه تو که الان گفتی نرم نرم بکشم عقب و یه حرکت رو به جلو داشته باشم .
-اینا همه به عنوان دست گرمی بود یه نرمشی برای انجام کار خطیر .
جبار یه کیر گردونی نرم توی کونم به راه انداخته بود .. احساس درد می کردم ولی از اون جایی که خودم ازش خواسته بودم مجبور شدم دندون رو جیگر بذارم ولی چند بار که این کارو انجام داد برام عادت شد . حالا دیگه لذت می بردم . حسابی به کونم ورزش داد . این کون دادنها واسم یه تمرینی می شد که بتونم با بقیه مردا به خوبی راه بیام . دیگه لذت بردن از هماغوشی با جبار واسم شده بود یه عادت قشنگ .. عادتی که منو به زندگی وابسته تر می کرد .. انگار دستاش قدرت عجیبی پیدا کرده بود . پا هامو به دو طرف باز کرد . به نظرم میومد که کیرش به انتهای کونم رسیده ولی تا انتهای به اون عظمت رو که دیگه نمی تونست توی کونم فروکنه . چون اگه می خواست این کارو کنه کیر شکممو پاره می کرد و از جلوی تنم می زد بیرون ..
-ولم نکن ولم نکن . ادامه بده . هر جوری که دوست داری .. منو بغلتون .. زود باش .. و اون شروع کرد به اسپنک آروم من .. طوری که کونم به اون حدی قر مز نشه که جلوی شوهرم رسوا شم . هم من خوشم میومد و هم اون لذت می برد .. منو از پشت بغلم کرد بازم خودشو به بدنم فشرد . کیرشو ثابت توی کونم نگه داشت و با کف دستش همچنان لبه های گوشتی دو طرف کسمو در چنگ خود گرفته با هاش بازی می کرد .. کسم ورم کرده بود .. گلوله های آبی رو در مغز کسم احساس می کردم .
-آهههههههه عزیزم .. کیرت رو حرکت بده .. بازم حس قشنگ با تو بودن داره در من اوج می گیره .. بازم دارم منفجر میشم ..
جبار : منم همین طور آتنا .. .
-چه قشنگ کسمو از این رو به اون روش می کنی ..
گرمی آب کسمو حس می کردم که داره می ریزه رو کف دست جبار ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۵

جبار به خوبی حس می کرد ریزش آبمو .. واسه همین کف دست و انگشتاشو با سرعت زیاد تری روی کسم می گردوند و با لبه هاش بازی می کرد .. انگشتاشو کرد توی کسم .
-آیییییییی آییییییی حالا جبار نوبت توست . حالا نوبت توست من می خوام ..
حس می کردم که عضلات کونم ورم کرده . داغ شده بود ..
-جبار آب جوشت رو می خوام .. منو بسوزون . داغم کن . آتیشم بزن . من سوختم . سوختم .کمکم کن کمکم کن ..
حرکت کیر جبار توی کون طوری شده بود که فکر می کردم داره منو به طرف فضا حرکت می ده . حس یک بالن باد شده رو داشتم که داره پرواز می کنه به سمت آسمون و اون انگشتاییی که رفته بود توی کسم و همچنان لذت منو زیاد می کرد بیشتر آتیشم می داد و نمی دونستم که باید چیکار کنم . می دونستم تا آبشو توی کونم خالی نکنه همین حس عطشو دارم . انگاری کون من معتاد این آب شده بود . منی مرد .. ویتامینی که مقعد من طالبش بود . مثل کسی که باید هر روز به اون مرفین برسه .. چشامو بستم تا حس شیرین انزال رو در کون خودم با تمام وجودم درک کنم . چون می د ونستم حرکات جبار به چه صورته . اون هر وقت که می خواست توی کسم خالی کنه ضرباتشو به همین صورتی که حالا می زد وارد کونم می کرد .. چند ضربه سریع و بعدش کیرشو حسابی داغ می کرد و آخر کار با یه فشار ملایم و یه نرمی خاص آبشو خالی می کرد . این بار حس کردم که بیشتر از دفعات قبل احساس نیاز می کنم . عضلات کونم یه حس عجیبی داشت . انگاری نبض کونم به شدت می زد .. دستامو از پشت گذاشتم رو پاهای جبار . هر چند اون حرکتی نمی کرد ولی این جوری دیگه اونو کاملا قفلش کرده بودم . حالا دیگه کیرش توی کون من می پرید .
-بیشتر .. بیشتر .. بازم بده .. بازم بده بازم می خوام .. می خوام آب کیرت بره تو روده هام . کونمو پرش کنه و اضافه اش بزنه بیرون .. انگشتتو بذاری رو اون قسمتی که زده بیرون .. من اون انگشتتو بلیسم .. .
فکر کنم همین طورم شد .. و جبار تا می تونست آبشو ریخت توی کونم . دلم می خواست کردن و گاییدن منو ادامه بده . هر چی بیشتر منو می کرد هوسم زیاد تر می شد .. دوست داشتم بازم ار گاسم شم . چشامو بستم و واسه لحظاتی به این فکر کردم که چی می شد زن و شوهرها به یه تفاهمی می رسیدند که این دوز و کلک بازیها نبود و راحت هر وقت که عشقشون می کشید می تونستن عشق و حال کنن . من و جبار تا صبح با هم حال کردیم . حتی وقتی که هر دومون خسته بودیم .. ولی از اون جایی که تا یه مدتی رو نمی تونستیم با هم باشیم واسه همین دیگه زیاده روی کردیم .. نیم ساعت آخرو فقط ماچ و بوسه بود و ناز کردنای من واسه اون . هر دو مون به هم می گفتیم که نکنه بهم خیانت کنی ها .. اون می دونست که من شوهر دارم و منم می دونستم که اون هم دیگه به یک زن و دو زن قانع نیست ولی از اون جایی که کون من بهش یه حس خوب و قشنگو داده که هیشکی دیگه نتونسته اونو تا به این حد ارضاش کنه همیشه دوست داره که با من باشه . ..
بازم همون جریان دیروز تکرار شد . وقتی که رفتم خونه پژمان تا می تونست قربون صدقه ام رفت ولی من نفهمیدم کی خوابم برد تا این که با صدای زنگ در از خواب پا شدم . دیگه از طریق آیفون جواب ندادم . همین جوری رفتم دم در تا ببینم این گردن افتاده کیه .. وای سیاوش بود . همون مهندس پررو خونه روبرویی که هوس منو کرده بود و اینو از نگاههای هیزش می شد به خوبی فهمید . یه لحظه تمام وجودم لرزید . چهره ای خواب آلود داشتم . با این که لنگ ظهر بود ولی کسری خواب داشتم .
-چه خبر شده
-ببخشید بی موقع مزاحمتون شدم . مثل این که از خواب بیدار تون کردم .
-امرتون ...
-می خواستم از شما دعوت کنم برای مهمونی شب جمعه ..
-مهمونی ؟ کجا ؟
-همین خونه ای که الان درش هستم ..خونه خاله ام ..
-راستش نمی دونم به چه مناسبت .. شوهرم اصلا حوصله مهمونی رو نداره ..
-اتفاقا من فقط از شما دعوت کردم .
-این چه دعوتیه که من باید بیام و شوهرم نباید بیاد ؟!اونم از کسی که الان دومین باریه که می بینیش دعوت کردی ؟ سر در نمیارم .
-راستش یه مهمونی هست که فقط جوانان دعوتن .. دخترا و پسرا ..
-ببینم تو توی کله ات فرو میره یا نه .. من چه جوری حالیت کنم من که دختر نیستم . راستش دلم می خواست برم . اون چشای سبز خوشگلش که انگاری داشت می خندید افسونم کرده بود .. و اون حالت صداش .. اون اصلا طوری حرف نمی زد که منو به زور وادار به کاری کنه ولی از این که خیلی زود حس کرده بود که من اهل حالم کمی پرستیژ منو می آورد پایین . شاید در اون محیطی که اون رشد کرده بود و سالهایی که در امریکا به سر می برد این فکر رو در ذهنش گذاشته که منم مثل زنای خارجی هستم -نمی دونم من باید فکرامو بکنم . فکر نکنم شوهرم دوست داشته باشه که من به همچین مهمونی هایی برم . آخه تا حالا همچین موردی رو نداشتم .
-لزومی نداره که موضوع رو به این صورت با شوهرت در میون بذاری .
-من آدم دو رویی نیستم . تازه اگه به گوشش برسه چی ؟
- کی می خواد حرفی بزنه . مهمونا همه زوج هستن .. دیگه میان و میرن ..
-باشه فکر می کنم .. شماره تلفنشو بهم داد و گفت می تونی به این شماره بهم زنگ بزنی .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۶

مونده بودم که چیکار کنم . خیلی دلم می خواست که برم . اون می خواست که اگه زوج اون در این میهمونی نمیشم بهش بگم تا یه فکر دیگه ای واسه خودش بکنه . این نشون می داد که چقدر دوستم داره و یه من فکر می کنه . می دونستم که بالاخره بهش جواب مثبت میدم . اگه دیر کنم و اون یکی دیگه رو واسه خودش پیدا کنه . در اون مهمونی چه خبره ؟ آیا خاله و شوهر خاله اش هستند ؟ اونا منو می بینن ؟ تعجب نمی کنن که چرا زن همسایه روبرویی اومده و در مجلس اونا شرکت داره ؟ احتما لا در این مراسم اونایی که میانسال یا پیر باشن شرکت نمی کنن تا مهمونی یکدست باشه . بازم زنگ در خونه مون به صدا در اومد . ای بابا . این پسره انگار ول کن نبود . فکر کنم اگه شلوارمو می کشیدم پایین و می گفتم بیا بکن بازم دست از سرم ور نمی داشت . این بار از توی مانیتور آیفون نگاه کردم .. این دیگه کیه . قیافه اش به خوبی مشخص نبود .. یه زن یا دختری بود که سرشو انداخته بود پایین .. هرچی فکر می کردم کجا دیدمش چیزی به یادم نمیومد . هر چی هم گفتم بفر مایید صداش نمیومد . انگار صدای زنگ در خونه مون اشکال پیدا کرده بود . رفتم دم در ..
-وااااااااووووو .. فدات شم . چه عجب ! دختر تو یادی از ما کردی .. کجا بودی .. حالا عروسی کردیم و رفتیم دیگه نباس یه نگاه به پشت سرت بندازی ؟
اون کسی نبود جز سحر دختر عمه من که نخستین خاطرات سکسی خودمو توی خونه اونا داشتم . با اون پسرایی که اومده بودن کون بکنن . اون و دوست مشترکمون مونا که سه تایی مون رفتیم زیر کیر پسرا . .. یه لحظه خاطرات اون روزمثل یه فیلم از جلو چشام گذشت . رفتم توی فکر .. همون وقتی که شجاعانه رفتم جلو و خودمو زیر کیر های کلفت اون دو تا پسر قرار دادم که بعدش نفر سومی هم از راه رسید . خیلی زود از اون حالت در اومدم تا سحر منو زیر سوال نبره .. همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم ...
-خب سحر جون تعریف کن ببینم . از مونا جون چه خبر . شنیدم از وقتی که شوهرش ازش جدا شده افسردگی گرفته . تو هم که با دوست پسری که عاشقش بودی بهم زدی .. همه تون دیگه حسابی خرابکاری کردین و رفتین .
-این قدر زود قضاوت نکن دختر دایی . ما دخترا هیشکدوم مقصر نبودیم . من با دوست پسرم به هم نزدم . اون می خواست باهام از دواج کنه ولی دروغ می گفت . خودمو در اختیارش گذاشتم . خیلی هم خودشو خوب نشون داد . واسم خیلی خرج می کرد . طوری که خونواده ما رو آزاد گذاشته بودند . می خواست با هام از دواج کنه . نمی دونم چرا این همه هزینه کرده بود وقتی که می خواست با خونواده اش بره خارج و بر نگرده .
-ببینم تو که تسلیمش نشدی ..
-چرا همین کارو هم کردم . مونا هم که در دوران عقدش , شوهره پرده شو زده . حداقل اون شرافتمندانه تر زن شده . .. شوهرشم معتاد بوده و دادگاه طلاقشونو ردیف کرده .. اون حالا یه آپار تمان از خودش داره و بیشتر وقتا ما با همیم ..
-ببینم سحر جون نکنه کاسبی راه انداختین .
-چی داری میگی آتنا . انگاری تو ما رو با جنده اشتباه گرفتی ها . ..
بی اختیار می خندیدم ..
-چرا می خندی ..
-هیچی سحر دلم واسه جنده ها می سوزه که اسمشون بد در رفته ..
-ببینم اگه برات جور کنم می تونی بیای مهمونی ؟ همین خونه روبروتونه ..
-چی ؟ ! منزل آقای سعادتی ؟ که خواهر زاده شون سیاوش که سی سالشه و مهندسی عمران خونده و تازه از خارج اومده و اون جا زندگی می کنه ؟
سحر : تو چی داری میگی ؟ ! تو این همه اطلاعات رو از کجا داری . نکنه با اونم آره -میگم سحر .. حالا من باید این سوالو ازت بکنم . نکنه تو منو با جنده اشتباه گرفتی ؟ آدم اگه این چیزا رو از در و همسایه هاش ندونه که به درد لای جرز هم نمی خوره . حالا سحر جون برام توضیح بده که جریان چیه ..
-هیچی اون با یکی از دوستای مونا فامیله و خلاصه از اون جایی که تازه اومده دوستان زیادی نداره .. یه خورده دلار هایی که از اون ور آب آورده داره قلقلکش میده و اونو به خارش انداخته می خواد اونا رو بندازه دور . واسه همین می خواد یه مهمونی تر تیب بده که دخترا و پسرا درش با هم خوش بگذرونن . حتی مونا به من گفته اگه یه زوج مورد اطمینان داری می تونی با خودت بیاری ..
-تو و مونا چی . دوست پسر دارین ؟
-کدوم مدلشو می خوای ؟ اگه دوست داشته باشی به تو هم قرض میدیم تا تو بیای . چی میگی ؟
-شوهرمو چیکار کنم .
-آتنا . تو یکی دیگه نمی خوای از شوهر واسم بگی . شوهر که نکردی . زن بردی . واسه تو دور زدن شوهرت کاری نداره . مار خوردی و افعی شدی .. چی میگی عکس دو سه تا از پسرا رو آوردم . ولی اگه بدونی گلاره در مورد سیاوش چی می گفت .. که چقدر آقا و خوش تیپه و دخترا همه دوست دارن زنش شن ..
-معلومه دیگه با این شرایطی که اون داره منم باشم دوست دارم زنش شم ..
-چی میگی آتنا ..
-یه سوال ..شایدم جوابشو ندونی . این آقای سعادتی و زنش در مجلس اون شب هستند ؟ ..
-نمی دونم ..الان یه زنگ واسه گلاره می زنم .
سحر واسه گلاره دوست مونا زنگ زد و اونم با سیاوش تماس گرفت و جوابشو به سحر داد .
-نه خانوم اونا نیستند . می تونی راحت باشی .. عکسا رو در بیارم ؟
-نه عزیزم سحر جون . من خودم یه آس دارم که تا چند لحظه دیگه متوجه میشی اون کیه .
هنوز یک ساعت نگذشته بود که شماره رو از سیاوش گرفته بودم . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید که نکنه اون به همین زودی یه دختری رو واسه خودش انتخاب کرده باشه .. ولی می دونستم که بهم مهلت داده . براش زنگ زدم . به صدای بلند حرف می زدم تا سحر متوجه شه ..
-الو .. آقا سیاوش سلام . خوبین ؟ آقا و خانوم سعادتی حالشون چه طوره .......من فکرامو کردم . به عنوان یک دوست قبول می کنم که زوج شما در این میهمانی باشم .. سحر دهنش از تعجب وامونده بسته نمی شد ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۷

سحر همین جور با تعجب نگام می کرد . انگاری هنوز شک داشت که من واسه این پسره زنگ زدم . ..
-تو چیکار کردی ؟ تو الان با کی تماس گرفتی ؟ من درست شنیدم یا اشتباه به گوشم خورده ؟
-چیه دختر عمه ..ما رو دست کم گرفتی ؟ فکر کردی ما از هیچی خبر نداریم ؟
سحر : یعنی اون قبلا با تو تماس گرفته از تو دعوت کرده که به عنوان دوست دخترش همراش باشی و تو واسش ناز می کردی ؟
-ناز چیه . من اصلا نمی خواستم برم . حالا که تو اومدی و گفتی مونا هم هست و ازت تحقیقات کردم می خوام بیام .
سحر : راستشو بگو آتنا .. تو بعد از از دواج هم با خیلی ها بودی ؟
-سحر جون تو در مورد من چی فکر کردی . تو که می دونی من اگه قبل از ازدواج دوست پسر زیاد داشتم به خاطر این بود که عاشق کون دادن بودم . دیدی که هم حالمو می کردم هم تا لحظه آخر و روز ازدواج دختر بودم ..
بی اختیار یه لبخندی زدم که دوزاریش افتاد ..
-حالا دختر دایی یکی دومورد رو که گرفتی ..
-حالا چرا این قدر گیر میدی ..
سحر : ولی می دونم که هر کی میاد به مهمونی یعنی دختراشو میگم دلشون می خواد که سیاوش با اونا جور شه ..
- ببینم این جوری که تو داری میگی اینایی که می خوان بیان به این مراسم یعنی دختراش همه از خط خارجن . دیگه سیاوش خان اونا رو می خواد چیکار کنه .
سحر : یه پسر از فرنگ بر گشته دیگه این چیزا واسش ملاک نیست . حالا خارج هر بدی داشته باشه یه خوبیش اینه که مردای اون جا فکرشون باز تره . اگه یه کیری از مرزکس دوست دخترشون .. عشقشون رد شده باشه دیگه نمیگن که مثلا دست دوم شده و ما نگیریمش و از این حرفا . اونا براشون از زمانی مهمه و بهش توجه می کنن که با عشقشون با اون کسی که دوست دارن از دواج کنن .
-شاید همین طور باشه که تو میگی ولی همیشه هم صدق نمی کنه . با این حال حواستون باشه که واسه من در این مجلس مایه نیایین ..
سحر : آتنا تو شوهر داری . دیگه که نمی خوای با سیاوش ازدواج کنی ..
-ببینم اگه این سیا خان شوهرت شد بهم اجازه میدی که باهاش باشم ؟
سحر یه لبخندی زد و به شوخی گفت ببینم سنگ خودت رو به سینه می زنی ؟ من که حرفی ندارم . ولی تو خودت حاضری که شوهرت پژمان با من باشه ؟
راستش دوست نداشتم پژمان رو با کس دیگه ای ببینم . با این که بار ها و بار ها بهش خیانت کرده و از این کار خودم لذت برده بودم اما این توقع رو نداشتم که شوهرم از زن دیگه ای لذت ببره . هر چند می دونستم اون اهل این حرفا نیست .. یکی دوبار هم با این که پیش خودم گفتم اشکالی نداره و پژمان هم اگه یه وقتی رفت و خواست با زنای دیگه حال کنه بهش گیر ندم ولی خوب که فکر کردم دیدم که از حسادت دارم می سوزم .. ولی در این لحظات واسه این که پیش سحر کم نیارم و یه جوابی هم داده باشم گفتم خب سحر جون اگه خود پژمان راضی باشه من که حرفی ندارم . ولی اون اهل این چیزا نیست ..
سحر : مردا اگه آب مناسب ببینن شناگر خوبی میشن ..
-شنا کردن توان هم می خواد .
سحر : کاش یه شوهر مث پژمان نصیبم شه که کاری به کارم نداشته باشه .
-این که بخوای اعتماد شوهرت رو جلب کنی اینم خودش نوعی هنر می خواد .. خلاصه رسیدیم به پنجشنبه ای که باید می رفتیم به مهمونی . طبق معمول با یه مغلطه کاری پژمانو قانعش کردم و اونم که سحر و مونا رو دید دیگه چیزی نگفت . به دوست پسراشون گفتیم که جدا بیان . خوشبختانه خونه آقای سعادتی یه تالار و پذیرایی بزرگ داشت که می شد به نوعی اون فضا رو بست که اگه آهنگی هم نواخته میشه سر و صدا تقریبا به بیرون درز نکنه . منم یه لباس زیر مانتویی ساده ولی شیک و تو دل برو تنم کردم که جلب توجه کنم .. رو همون نقطه حساس مردان زوم کنم .. یه بلوز کوتاه جیگری سینه نیمه باز با یه جین استرچ آبی کمی پایین تر از زانو .. خیلی راحت و بی شیله پیله .. اما به تیپم خیلی رسیده بودم . از اون آرایش هایی که صورتمو سفید تر نشون می داد . شکمم که تقریبا یه حالت فانتزی داشت ولی بر جستگی باسن حسابی توی دید بود . نقطه حساس و ضعف آقایون .. که می دو نستم وقتی چششون به اون بیفته دیگه بقیه خوشگلا و خوشگلی ها رو تحت الشعاع خودش قرار میده . برای من خیلی بهتر بود شلوار بپوشم تا دامن پام کنم . ولی مانتوی شیکی انتخاب کرده که اونم به رنگ بلوزم بود .. قرمز آلبالویی روشن و خیلی شیک .. فکر کنم تک بود .. خیلی خوشگل شده بودم .. البته دوست پسرای سحر و مونا دم در خونه منتظرمون بودن .. اونا هم پسرای خوش سر و وضعی بوده و خیلی شیک کرده بودن . هر دو شون هم نشون می داد از اون چش چرونای سکسی باشن . ولی من فعلا حواسم به این بود که کسی سیاوش منو تور نکنه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۸

اسم دوست پسرای مونا و سحر بود منان و ساسان .. وقتی که با هام دست دادن هر کدومشون واسه لحظاتی دستمو توی دستشون نگه داشتن . دوست داشتن که به نگاه هیزشون جواب بدم . نگاه طولانی اونا رو با یه نگاه لحظه ای جواب دادم که زیاد خیطشون نکرده باشم . خونه جناب سعادتی یه پذیرایی خیلی بزرگی داشت که در طبقه دوم بود .. تعداد مهمونا یه چیزی بین بیست تا سی نفر بود که نصفشون مرد و نصفشون زن بود .. هر زنی هم که به سمت سیاوش می رفت صورتشو می بوسید . بیشتر زنا لباسای سکسی پوشیده بودند . وقتی مانتوشونو در آوردند از کمر و سینه و پا دیگه حسابی سنگ تموم گذاشته بودند . یه چند تایی هم که اگه قسمت پاشونو لخت نمی کردند خیلی بهتر بود . چون اندام خیلی بی قواره ای داشتند .. من و یه دو سه نفر دیگه با همه تیپ زدنامون انگارنسبت به بقیه با حجاب نشون می دادیم . من نمی دونم چرا زنای ایرانی از هول هلیم میفتن توی دیگ . عین از بند گسیخته ها ..تا یه همچین مجالسی می بینن دوست دارن اندامشونو بندازن بیرون .. چاره داشته باشند شورت و سوتین خودشونو هم در میارن .سیاوش با یه پیراهن سفید و شلوار مشکی , خیلی شیک نشون می داد . اتفاقا تنها کسی بود که کراوات نداشت . نمی خواستم خودمو خیلی کشته مرده اش نشون بدم ولی از ترس این که یکی از این دختراه راه نیفته و نره طرفش و دوست پسر خودشو واسه من نذاره رفتم سمت اون ..
سیاوش : آتنا واقعا بهم افتخار دادی .
- در اولین بر خورد کمی عصبی بودم باید درکم کنی ..
-تو هم باید منو ببخشی که انتظار داشتم این جا هم مثل اون ور آب باشه .
-اون جا مگه چه جوریه .
-البته این جورا هم که میگن هر کی به هر کی نیست . ولی مثل این جا نیست که حتی واسه صحبت کردن هم معذوریت داشته باشیم . اگه طرف ازت خوشش نیاد همون اول میگه . بعد یه چیز دیگه این که شاید در بیشتر موارد طرف نگاه نمی کنه به این که طرفش مجرده یا متاهل
-پس واسه همین بود که تعجب می کردی که من چرا باهات این بر خوردو دارم .
-بگذریم ..
سیاوش خلاف اونایی که در نگاههای اولشون بیشتر به باسنم خیره می شدند به صورتم نگاه می کرد . یعنی نتونسته بودم تحریکش کنم ؟ ولی از طرز نگاهش خیلی خوشم میومد .نگاهی که انگار یه چیزی رو ازم می خواست . نگاهی همراه با شرم و تردید . شاید با اون بر خوردی که دم در خونه مون داشتم اون نمی تونست خودشو قانع کنه که می تونه خیلی راحت با هام کنار بیاد .اون همش اصرار داشت واسم توضیح بده که زن در جامعه غرب در منگنه قرار نداره . با این که معتقد به اصول خانواده هست ولی نیازی به این نداره که برای این که با خودش باشه و خوش باشه به این و اون توضیح بده . می خواست بفهمه که من در چه جایگاهی هستم و تا چه حد می تونم با اون کنار بیام . یه سه چهار سانتی بین بلوز و شلوار من یه نقظه برهنه ای وجود داشت که ترکیب منو زیبا تر و خواستنی تر نشون می داد . و بیشتر مردا هم فقط خیره شده بودند به باسن بر جسته ام که با این طرز لباس پوشیدنم خیلی هم خوش استیل تر نشون می داد .
-می تونم ازت یه چیزی بپرسم ؟
نمی دونم چرا حدس زدم می خواد در مورد این بپرسه که آیا تا حالا دوست مرد داشتم یا نه . چون تا اون لحظه حرف دیگه ای نبود که بزنه . حدسم کاملا درست بود ..
-بعد از از دواج دوست پسر داشتی ؟
-نه .. تو که خودت می دونی داستان یک زن ایرانی رو ..
-دوست داشتی که داشته باشی ..
-نمی دونم . باید شرایط خودمو می دیدم . که فکرم و فر هنگم با این حس می خونه یا نه .
-فکر و فر هنگ یا نیاز ؟
با اون چشای خوشگل و صورت تپلی و توپر خودش افسونم کرده بود و فقط داشت حرف می زد . با آهنگ حرفاش منو محو خودش کرده بود . وگرنه به خود حرفاش توجه زیادی نداشتم . یه چیزایی می گفت که نظیرشو بار ها و بار ها شنیده بودم . از مردایی که می خواستن مخ زنی کنن . من که دیگه نمی تونستم همون اول بهش بگم که مخم تیلیت شده . باید پرستیژخودمو حفظ می کردم . یه وقنی به خودم اومدم که دیدم دستاشو دور کمرم حلقه زده یه نگاه به اطرافم انداختم و دیدم خبری از بقیه نیست . انگاری با پا های اون حرکت کرده بودم . ما در گوشه ای از فضای سبز محوطه منزل بودیم . کی از در پذیرایی خارج شدم و حواسم نبود ؟! صورتشو به صورتم نزدیک کرد . نگرانی رو در چهره اش می خوندم . در حالی که خبر نداشت که اگه همین الان منو بخوابونه و هر کاری که دلش می خواد با هام انجام بده من حرفی ندارم . ولی اون منو به خودش فشرد لباشو گذاشت رو لبام و دستاشو از قسمت کمرم گذاشت رو دو طرف باسنم و به آرومی فشارشون می گرفت .. یواش یواش اونم داشت اصالت و مرد بودنشو نشون می داد . ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۵۹

آتیشو در نگاهش دیدم بودم و عطشو در لباش . تمام تنش داغ بود . اون هنوز شراب نخورده بود که تا این حد مست کرده بود . نمی دونستم چرا تا این حد حشری و داغ نشون میده . آدمی که براش زن و دختر کم نبود و می دونستم مثل مردای ریاضت کشیده ایرانی نبود که تا لبخند یه زن و دخترو می بینن برن به سمتش . حدس زدم اون دوست داره بره به سمت یه زنی که سخت به دست میاد . یک زن ایرانی که پای بند اصولیه . فرق نمی کنه که مجرد باشه یا متاهل .. فقط می خواد اونو با تلاش به دست بیاره . مثل یه شکاری که از دستش فرار می کنه و بعد خودشو تسلیم می کنه . واسه جذب کردن این مردا باید مدیریت کنی .. طوری اونو از خودت برونی که دفعه بعد با قدرت بیشتری برای جذب تو اقدام کنه . نمی دونم چرا این بار بیشتر طالب هیجان از نوع اساسی اون بودم که بعد در نهایت منجر به عشقبازی شه . شاید می خواستم این جوری خودمو از چنگ رقبا و اونو از دست اونایی که دوستش داشتند و می خواستند هر جوری که شده خودشونو به اون بچسبونن نجات بدم .
-نه سیا من نمی تونم . نمی تونم .
-عشق من ..تو می تونی .. یه چیزی تو نگاته که منو به طرفت می کشونه . طوری که دلم می خواد هیچوقت ولت نکنم . وقتی که تو رو دارم نمی خوام زن دیگه ای رو داشته باشم . وقتی تو رو می بینم نمی خوام چشام به زن دیگه ای بیفته ..
داشت با حرفاش رامم می کرد . من که خودم رام بودم . حتی اگه چیزی هم نمی گفت . ولی من نمی خواستم مثل یک زن دست و پا بسته باشم . یک زن اگه این جوری تسلیم یه مرد شه ..اونم مردی که این قدر سریع دست و پا شو گم می کنه خیلی سریع هم دل اون مردو می زنه . این زن باید این مرد رو همیشه تشنه نگه داشته باشه . حتی زمانی هم که داره بهش کام میده یه جای کار اون قدر اونو بازی بده که لذت این بازی در تمام وجود اون مرد و زیر پوستش باقی بمونه طوری که هوس کنه که واسه همیشه این حس درش به وجود بیاد . اون وقته که این مرد می تونه مقایسه کنه لذتی رو که از اون زن می بره با اون لذتی که زنای دیگه نصیبش می کنن . من می خواستم همچین زنی برای سیاوش باشم . تجربه شو داشتم . به اندازه کافی مرد دیده بودم . مردایی که خودشو واسه دید زدن به کون می کشتند . مردایی که اگه همون اول همراهیشون می کردی دفعه بعد مثل دفعه قبلش تمایلی نداشتند . هر چند جبار وضعش فرق می کرد .. شاید فضایی که در اون قرار داشت با این فضا تفاوت داشت اما با این که در حرکاتش نمی شد سردی خاصی رو دید ولی بازم میشه گفت اون شور و حال بار اولش یه حس دیگه ای بود ..
-آتنا ازم دلخور نشو . من می خوام تو خودت تصمیم بگیری . من کاری ندارم به این که تو مجردی یا متاهل .
دستشو گذاشت رو سینه ام و از اون جا رفت پایین تر . مثلا می خواست به قلبم اشاره کنه .
-برای من مهمه که این جا چی نوشته شده . این جا چی می خواد ..
-نه ..نه ..نههههههههه ... تو با حرفات داری منو یه جوری می کنی
-نه ..عزیزم . خوب فکر کن . این یک فریب نیست . این حس قشنگیه که تا حالا کسی بیدارش نکرده . شاید قدرتشو نداشته . شاید حالا داره گمشده شو پیدا می کنه . همون گمشده ای رو که نمی دونست کیه .. تو داری اونو پیدا می کنی . منم همین حسو دارم . وقتی واسه اولین بار دیدمت همین حالتو داشتم . اون نگاهت ..اون صداقت یک زن ایرانی رو .. حس کردم اگه تو عاشق شی عاشق ترین میشی .. هوسباز شی هوسباز ترین میشی .. ..
این یه تیکه شو درست حدش زده بود ..
سیاوش : ولی دوست دارم اون چیزی رو که دوست داری و دلت میگه بری به سمتش . نه اون تیکه کاغذی که تو یک زن زیبای ایرانی رو عمری وابسته می کنه . همین برای مرد های ما هم هست ..
-حرفایی شیطانی می زنی ..
-شیطان می تونه خوب فریب بده .. .
-فکر نمی کنی که جمعیت نگران ما میشن ؟ البته نگران که نمیشن وزنا بیشتر به این حسادت می کنن که من رویای اونا رو با خودم به کجا بردم ..
دستمو کشید و و این دفعه منو کشوند به یه گوشه ساختمون که کاملا دورش بسته بود . این بار دیگه حرکتی نکردم . گذاشتم لباشو به لبام بچسبونه . هوس یه احساس داغو داشتم . دوست داشتم که عاشقم باشه .. معشوقه اش باشم . و بقیه منو به عنوان یک ملکه نگاه کنن . لباشو رو لبام حرکت می داد . حلقه دستاشو دوست داشتم , وقتی که تنمو به تن خودش می فشرد .. وقتی که بر جستگی کیرشو زیر نافم احساس می کردم . واسه لحظاتی دلم می خواست که زنای دیگه هم حس کن که من و اون با همیم .. ولی به نرمی .. دستاش رو کمرم حرکت می کرد .. داشتم می سوختم .. چند بار خودمو اندکی عقب کشیدم .. همون کاری رو که دوست داشتم انجام می داد .. همبازی با من شده بود . وقتی که چند سانت می رفتم عقب اون با دستاش کمرمو به سمت جلو فشارش داده یک بار دیگه گرمی تن همو حس می کردیم . حالا منم مث اون داغ شده بودم ...
-بیا بریم .. بیا بریم سیاوش .. الان مونا و سحر میگن چه خبر شده !
سیاوش : نمی تونم ولت کنم ..
-تو مثلا میزبانی ..
می دونستم که نمیشه در این شرایط سکس کرد .. حس کردم که دلم می خواد باهاش یه رابطه ای داشته باشم سوای رابطه ای که با بقیه مردا داشتم . بنابراین برگشتن به تالار مهمونی بهترین کار بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 16 از 22:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  21  22  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زنی عاشق آنال سکس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA