زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۰من و سیاوش با هم حرفای زیادی زدیم . اون از کاراش می گفت .. از تحصیلش و از این که این چند وقتی رو که اون جا بود چه کارایی انجام داد .. نمی دونستم چرا دارم یه حس خاصی نسبت بهش پیدا می کنم . البته این حس خاصو پیدا کرده بودم . بعد از این که در رستوران غذا خوردیم رفتیم به اطراف شهر .. زیر آسمون پر ستاره نشستیم و نوشیدنی سفارش دادیم . اون جا بود که اون دستای منو گرفت و یه چیزی مثل برق تمام وجودمو گرفت و لرزوند . البته هنوز زود بود که قضاوت خاصی در مورد خودم داشته باشم . هر وقت که توانایی اونو می داشتم که بتونم خودمو از سکس با مردان دیگه کنار بکشم اون وقت بود که می تونستم حس کنم که راستی راستی یه دلبستگی هم دارم ولی حالا هنوز زود بود که در این مورد قضاوت کنم . به خونه بر گشتیم ... این بار فقط چند بوسه بود و در آغوش کشیدن هم . راستش می تونستم تا صبح در آغوشش باشم . به پژمان گفته بودم که شبو پیش سحر می مونم یه وقتی نیمه شب نیاد به دنبالم و مردمو از خواب بیدار نکنه . با این حال کمی نگران بودم . نمی دونم چرا .. ولی اولین باری بود که بابت یک خلاف تا این حد نگران بودم . شاید برام خیلی مهم بود که رابطه من و سیاوش لو نره . اونا هم مهم بود . من زندگیمو دوست داشتم به شوهرم احترام می ذاشتم حالا خصلت من به گونه ای بود که می خواستم از زندگیم لذت ببرم . ..شب از نیمه گذشته بود و شوهرم بر گشت . من نکات ایمنی رو تا اون جایی که به ذهتم می رسید رعایت کردم . هر گز تا به اون حد استرس نداشتم که نکنه سهل انگاری خاصی کرده باشم که لو برم .. اون شب پژمان می خواست که با من باشه و من با همه کم حوصلگی و خستگی خودمو در اختیارش گذاشتم . وقتی به بدنم دست می زد حس می کردم که دارم به سیاوش خیانت می کنم . وقتی کیرشو به نوبت کرد توی کس و کونم من همش این تصور رو داشتم که سیاوش داره با من سکس می کنه تا احساس یک خیانتکار رونداشته باشم . با این که از سکس با پژمان بدم نمیومد و باید وظایف زنا شویی رو به خوبی انجام می دادم اما دوست نداشتم که این فقط به عنوان یک وظیفه باشه . دوست داشتم وقتی سکس می کنم با تمام وجودم لذت ببرم . یک حس خوب داشته باشم . همون صبح شیرین اومد به دیدنم . خیلی ازم گله کرد . -رفتی و ما رو فراموش کردی . راستش وقتی تو نباشی اصلا حال نمیده که آدم با مردای دیگه حال کنه . دیگه ورزش هم نمیای . زیاد به اندامت توجه نداری ها . چاق میشی ها ... بیا .. نگران پولش نباش . من ازت چیزی نمی گیرم .-باور کن شیرین جون اصلا صحبت این حرفا نیست . -پس چیه . -فرصت نمیشه-چرا؟ دوست پسر زیاد داری و میری دنبال عشق و حال ؟ از سر و صورتت معلومه که همچین حس و حالی داری . -نه اصلا این طور نیست .. -قیافه ات مثل دختر بچه های عاشق می مونه . داشت اصل مطلب یادم می رفت . شب جمعه رو میای مهمونی ؟-بازم بکن بکنه ؟ -چیه عزیزم تو که با این چیزا حال می کردی . اگه بدونی چه جوونایی اون جان .. خیلی حال میده . یه بهونه ای بیار تا فردا غروبش خوش می گذرونیم .. -راستش من دیگه از این زندگی یگنواخت و بی هدف خسته شدم . شیرین : اوووووههههههه کی میره این همه راه رو . اگه غلط نکنم گلوت باید پیش یه نفر گیر کرده باشه ..-حالا نمیشه بیام و کاری به کار کسی نداشته باشم و یه هوایی تازه کنم .؟ مهمونی کجا هست . ؟ -بهت گفته بودم .. کنار شهر لواسان . -شیرین از همین الان هم دارم بهت میگم واسه من مرد و پسر و این جور چیزا جور نکن ... -من جور نمی کنم ولی اگه یکی خواست بیاد سمتت و باهات دوست شه تو که نمی تونی ازش فرار کنی .-نه ازش فرار نمی کنم ولی کاری هم نمی کنم که اون حس کنه که من از اوناشم که هر کاری دوست داشته باشه بخواد با من انجام بده-آتنا تو چت شده . طوری رفتار می کنی که انگار از همون اول جنگ داری .-نه من با کسی دعوا ندارم . شب جمعه ای من و شیرین رفتیم به مهمونی .. انگار همچین فضا و مهمونی واسم تازگی نداشت ولی دلم بود پیش سیاوش که اون شب به بعد فقط چند بار دیدمش و با هاش حرف زدم و دیگه فرصتی نشد که پیشش بخوابم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۱سیاوش ازم خواسته بود که اگه میشه شب جمعه ای رو با هاش برم بیرون و یه هوایی بخوریم ولی من که به شیرین قول داده بودم و دیگه نمی شد کاریش کرد . مهمونی بدی نبود ... دیگه از همون اول همه با هم جیک بودند .. سعی کردم برم یه گوشه ای و خودمو قاطی بقیه نکنم . مدام سرمو به این طرف و اون طرف می گردوندم و یه حرفای الکی هم با اونایی که نمی شناختم می زدم . شیرین اومد سمت من-دختر تو اون آدم همیشگی نیستی .. من نمی دونم تو چته ؟-شیرین جون من و تو قول و قرار هایی گذاشتیم که تو زیاد به من گیر ندی ..شیرین : آخ فدات شم . یعنی دیگه با منم نمی خوابی ؟-چرا حساب تو یکی جداست . من که بهترین دوست خودمو فراموش نمی کنم . می کنم ؟!من این جوری نیستم .شیرین : اگه من بهترین دوست تو هستم چرا نمیگی چی شده شاید بتونم کمکت کنم .بگو دیگه . -گفتم که چیزیم نیست . خواهش می کنم تو هم این قدر گیرم نده . -پس فقط باید قولشو بدی که هر وقت تونستم از دست دوست پسرام در رم بریم یکی از این خونه ها ی اطراف و با هم حال کنیم .. کلید ویلای یکی از دوستام پیش منه . میای ؟-به شرطی که مرد نباشه .. -اوووووففففففف .. تو یا عاشق شدی .. یا جند تا مرد بهت تجاوز کردن .. و یا این که شوهرت فهمیده که بهش خیانت می کنی و می خوای ازش جدا شی .-من از دستت دارم دیوونه میشم .. شیرین از کنارم رفت .. دو سه تا از پسرای لوس خودشونو بهم نزدیک کردند ولی تحویلشون نگرفتم ...-خانوم نمیای با هم بر قصیم ... می خواستم بگم این چه طرز دعوت برای رقصه که بی خیالش شدم . دیگه مجبور شدم واسه این که کسی این جوری به دنبالم نباشه از جام پا شم و برم وسط محوطه رقص ... خیلی هم فشرده بود و بازم این پسرای لوس خودشونو می مالوندن به من . چقدرهم شلوغ بود . یک لحظه نزدیک بود قلبم از حرکت بایسته .. سیاوشو دیدم که دور یه میزی و کنار مونا نشسته .. اونا این جا چیکار می کردن ؟ دوست مشترک من و سحر این جا در کنار عشق من سیاوش ؟! نهههههه ... ولی اونا نباید منو می دیدند . من یه دروغی واسه سیاوش سر هم بندی کرده بودم که با هاش نمیام . و اگه اون منو این جا می دید خیلی بد می شد .و نمی دونستم که اون می خواد بیاد به این جا . اون با مونا چه کاری می تونه داشته باشه ؟ چرا اونو آورده این جا .. از اون محوطه دور شدم . یه دوری زده مانتومو بر داشته و رفتم به سمت درب خروجی .. خوشبختانه کسی متوجهم نشد .. اعصابم به هم ریخته بود .. یه پام منو از اون فضا دور می کرد و یه پا دیگه منو وادار به موندن می کرد . هر کاری کردم که یه چیزی بسازم و تحویل سیاوش بدم که چرا من اون جام چیزی به عقلم نرسید .. ولی رابطه اون با مونا داشت آتیشم می داد . مردای لعنتی . همه تون مث همین . فقط شوهرم پژمان با بقیه فرق می کنه که اونم داره چوب آقایی شو می خوره که به اندازه کافی بهش خیانت کردم . دوست داشتم با یه تاکسی تلفنی بر گردم . نمی دونستم به کجا زنگ بزنم . از اون جا تا خیابون اصلی رو باید کلی پیاده می رفتم . چرا به جایی نمی رسم که آژانش داشته باشه .. یعنی اون مونا رو می بره خونه شون ؟ یا این اطراف جایی برای خلوت کردن اونا هست . شایدم در یه گوشه ای از فضای سبز و دنج همین باغ اون و مونا مشغول شن ... یعنی سیاوش همون کارایی رو که با من کرد با مونا هم می کنه ؟ من از کی کمک بگیرم ؟ اون لحظه به فکرم نرسید که از شیرین کمک بخوام . از همه چی بدم اومده بود . برای یه آن دوباره به خاطرم اومد که سیاوش از من خواسته بود که شب جمعه ای یعنی همین حالا رو با هاش برم بیرون و یه دوری بزنم دیگه نگفته بود کجا .. یعنی همین جا رو می گفت ؟ چون من همراهش نرفتم از مونا خواسته که با اون بره ؟ حتما دختره واسش زنگ زده .. چه ارتباطی می تونه بین اون دو نفر وجود داشته باشه . آتیش گرفته بودم ... داشتم می سوختم . نه .. اون وقت اگه سیاوش ازم می پرسید تو این جا چیکار می کنی چی می گفتم ؟ اگه اون حس می کرد که من با یه مرد دیگه اومدم چی ؟ اگه متوجه خشم و حسادت من می شد چی ؟ رسیده بودم به فضایی آروم . سرمو که به طرف بالا گرفتم آسمون زیبا با ستاره هاشو دیدم . می تونست واسم یه شب قشنگ باشه . اگه من دعوت سیاوش رو پذیرفته بودم .. درست میومدم همین جا .. ولی خوب دستش واسم رو شد ... صدای چند تا جوونو می شنیدم از اون لات ها یی که خیلی راحت و زننده حرف می زدند و حرفای بالای هیجده زیادی هم میون حرفاشون بود .. انگار منو شناخته بودند . ترسیدم ... نه می تونستم بر گردم و نه به سمت جلو فرار کنم . .. به نظرم اومد سه نفر باشن ..-هی پسر .. ببین کی داره میره .. آتی کونی ... -چی داری میگی اون این جا چیکار می کنه .. اون که میگن شوهر کرده و از زندگیش راضیه ... نفر سومی هم میون اونا بود که انگاری اون دیگه قبلا منو ندیده بود ..-ببخشید آتی کونی کیه ؟ .. نفر اول : یکی هست که اگه تا کیرتو توی کونش نکنی نمی فهمی که کون کردن چیه .. یعنی اگه کیرت رو توی کون دنیا بکنی تا به اون حدی بهت حال نمیده نمیده که کیرت رو توی کون آتنا بکنی .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۲ترس برم داشته بودم . نمی دونستم اونا کی هستند . باید زود تر خودمو به یک تاکسی تلفنی می رسوندم و از اون فضا دور می شدم . من تا حالا به خیلی ها کون داده بودم .. شاید قیافه بعضی ها شونو به خاطر نیارم . با این که اهل ترس و این بر نامه ها نبودم از لات بازی و طرز حرف زدن اونا خوشم نیومد و ترسیدم .. سرعتمو زیاد تر کردم -مسعود جون یعنی امروز آقا مراد ما با این کون صفا می کنه ؟ -داش محمود هر سه تا مون صفا می کنیم ..این راه عجب طولانی شده بود یه کوچه دراز بود شاید سیصد چهار صد متر با جاده فاصله داست . من لعنتی چرا از این راه اومده بودم . چه می دونستم که گیر این نسناس ها میفتم . اونا می خواستند با من چیکار کنن . اگه منو بکشن چی ؟ اگرم می خواستم جیغ بکشم می ترسیدم رسوایی شه و یه جورایی سیاوش متوجه شه هر چند از خونه دور شده بودم ... ظاهرا مراد خان هم به حرف اومده بود ..-بچه ها مطمئن هستین که این آتی کونیه ؟ چون این جوری که معلومه اصلا هیچ عکس العملی نشون نمیده . -این از ناز کردناشه .. من این کونو خوب می شناسم .. هر چی مانتو هم داشته باشه اون بر جستگی و قمبلش میون یه میلیون کون داد می زنه که مال آتی کونیه .. اصل اصله .. صدای دویدن یکی رو شنیدم ... ترس بر من چیره شده بود ولی هر لحظه حس می کردم که می خوان به من حمله کنن . سرعتمو زیاد کردم . انگار یکی از اونا کم شده بود . فکر کنم مسعود غیبش زده بود . چون مراد و محمود همدیگه رو صدا می زدن . می خواستم بیام از وسط کوچه رد شم ولی اونا طوری در راستای من حرکت می کردند که مجبور بودم کنار دیوار حرکت کنم .. یکی دو تا دوچرخه سوار رد شدن .. من دو دل بودم که فریاد بزنم یا نه ... یه لحظه متوجه شدم که یکی دست منو کشیده ..احتمالا اون باید مسعود بوده باشه که خودشو از یکی از این بیراهه ها رسونده به این خونه ای که حالا در اختیارشون بود .. تا رفتم جیغ بکشم دستشو گذاشت جلو دهنم ..من می تونستم با چند ضربه و یکی دو فن معمولی کاراته حالشونو بگیرم ولی اونا سه نفر بودند و اگه چاقویی هم همراهشون می بود دیگه کاری از دستم بر نمیومد و نمی دونستم که باید چیکار کنم . مراد و محمد هم دو تایی شون فوری اومدن داخل و درو بستند .. مسعود : خانومی ما کاری باهات نداریم .. ما با کونت کار داریم . مارو می شناسی .. منو بردن به داخل ساختمون .. زیر بنای اون خونه ویلایی زیاد بود . یه جایی پله می خورد که می رفت به سمت پایین یه حالت زیر زمین داشت ولی خیلی شیک درست شده بود ... حرص می خوردم چه جور .. نمی تونستم تلاشی برای نجات خودم بکنم . از این که بخوام خودمو در اختیار اونا هم قرار بدم عذاب وجدان داشتم . نمی خواستم به سیاوش خیانت کرده باشم ولی وقتی به این فکر می کردم که اون و مونا اومدن به مهمونی حرصم می گرفت هر چند که من خودم مقصربودم .مراد : ظاهرا این جا جای خیلی عالیه ..هر چقدر هم دوست داری می تونی فریاد بزنی صدا بیرون نمیره . من تا حالا افتخار آشنایی با شما رو نداشتم .. محمود : طفلک من و مسعود رو هم نمی شناسه ...مسعود : اون ممکنه خیلی از اونایی رو که کیرشونو فرو کردن توی کونش نشناسه . اصلا قیافه شونو ندیده باشه کون داده باشه . میگن حسش خیلی قویه .. اگه یه کیری برای دو مین بار بره توی کونش متوجه میشه که مال کیه . اون اگه در مسابقه کونی های جهان شرکت کنه حتما اول میشه . هر سه تا پسر از اون هیکلی های ورزیده بودن . محمود و مسعود دو نفری یکصدا شدند که مراد شروع کنه .. مسعود : آقا مراد ما یه بار فیضشو بردیم . حالا شما بفر ما دست برسون . یعنی کیر برسون .. فکر کنم کونش اون قدر جا داشته باشه که هر کی اونو کرده یه امضایی هم روش زده باشه .. -آشغالا خد مت همه تون می رسم ..مراد : خوشگله ما الان به خد متت می رسیم . حالا بعدش شما خدمت برسید ... -دیوونه ها من شوهر دارم . شما دین و ایمون ندارین ؟ مسعود : می تونی زنگ بزنی از شوهرت اجازه بگیری . محمود : اگه اجازه نداد چی ؟ اون وقت ما باید چه خاکی توی سرمون بریزیم . مراد اومد به سمتم .. از پررو بازی اونا خسته شده بودم . راستش دقایقی قبل برای لحظاتی در همون حیاط قصد داشتم که سر و صدا کنم ولی ازآبرو ریزی می ترسیدم از این که ممکنه یه جورایی هو بیفته که من اهل حالم و کون فعالی دارم . مراد دستاشو گذاشته بود رو شلوارم وازپشت می خواست اونو پایین بکشه .. از دستش در رفتم .. محمود و مسعود اومدن سمت من حالا دیگه جیغ می کشیدم ولی فایده ای نداشت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۳مراد منو گرفته بود میون دستای خودش من دست و پا می زدم . به زور داشتن شلوارمو پایین می کشیدن .. به سرو صورت مسعود و محمود لگد انداختم . ولی اونا حسابی منو خسته کرده بودند . می دونستم هر طوری که شده می خوان به هدفشون برسن . نههههه نههههههه ..من نباید بذارم . نمی دونم یادم نمیومد چهره مسعود و محمود رو که کی به اونا کون داده باشم . واسه این که لباسام از ریخت و حالت نیفته زیاد مقاومت نکردم .. انگاری باید تسلیم اونا می شدم ولی نباید کاری می کردم که اونا لذت ببرن . منو لختم کرده سوتین منو هم در آورده فقط یه شورت فانتزی پام بود . مراد : بچه ها شما این کونو به چی تشبیه می کنین ....مسعود : هندوانه .. هندوانه ای که با چاقو بهش اشاره شه پوست باز می کنه . خیلی کیف میده خوردن همچین هندوانه ای .نمی ذاشتم شورتمو در بیارن . دیدم که دارن به زور از پام می کشن کسم دردش گرفته بود مجبور شدم این جا رو هم تسلیم شم . شورت منو هم پایین کشیدن ..مراد : جوووووووون هر چی شما می گفتین راست می گفتین . این کون بیست بیسته . حرف نداره . انگار داره با آدم حرف می زنه.محمود : نوش جونت رفیق ..مسعود : گوارای وجودت .مراد : آدم برای این مدل کس و کونها هر قدر پول خرج کنه می ارزه .. انگشت درازشو می کرد توی کونم و درش می آورد می ذاشت توی دهنش و میکش می زد و چه صدایی هم می داد . با این که کیر های کلفت استثنایی و فوق العاده ای رفته بود توی کونم ولی از تماس انگشتای اون احساس درد می کردم . نمی خواستم که حس بدی بهم دست بده . نمی خواستم که لذت ببرم و لذت بدم . خیلی ناراحت بودم . مراد یه انگشتشو هم کرده بود توی کسم .. هم به صورت مستقیم اونو فرو کرده بود توی کسم و هم به صورت دایره ای اونو توی کس می گردوند .. فکرمو همش می بردم به جای دیگه ... نمی خواستم لذت ببرم . جیغ می کشیدم . ولی می دونستم صدام راه به جایی نمی بره . مسعود و محمود هر کدوم یه طرف سینه منو گرفته و میکش می زدند . انگار تمام نقاط بدن من حساس شده بود . .. هر چی می خواستم از این حالت و وضعیت در برم نمی شد . یعنی حالتی که حتی یه ذره هم خوشم نیاد . ولی اجتناب نا پذیر بود ..مراد : من دیگه طاقت ندارم ...مسعود : داداش کیرت رو در بیار و یه ضرب بکنش توی کون .. ببین چه ملسیه . یه حالی به آدم میده که نگو و نپرس . ما که دفعه پیش کردیمش یه دو سالی میشه . هم کون به ما حال داد هم صاحب کون .. اگه بدونی چه جوری کونشو می گردوند . چه ادا هایی در می آورد . هر قدر هم انزال می شدیم انگار کیر و کمر ما بازم آب داشت . مراد : داداشای گلم زشته جلو شما کیرمو بکشم بیرون . این به شما بی احترامی میشه . محمود : خواهش می کنم این حرفا چیه . ما همه حکم برادر همو داریم ..مراد : خشکه اشکال نداره ? محمود : این خانوم خوشگله خشک و تر حالیش نیست . خوراکشه . حسابی تحویل می گیره .بی انصاف مراد کیرشو طوری به کونم فشار داد که دردم گرفت . کیر های کلفت تر و دراز تر از اینو تحمل کرده بودم هم این که اشتیاق داشتم هم این که کیر و کون روغن مالی می شد گاه ازمحلول بی حس کننده هم استفاده می کردم ...-آیییییییی یواش تر .. یواش تر ..مسعود : محکم بزن مراد جون . از آخ گفتن هاش نترس اون داره ناز می کنه . بکنش .. اون که هر چی بیشتر آخ میگه من هوسم بیشتر میشه و بیشتر دوست دارم اونو بکنم . جووووووووون . سوراخ کونش یه جوریه که به آدم می چسبه . چه حالی میده ..نه مثل کون های گشاد دروازه غاره .. نه مثل اون کونای تنگ که انگاری داری دیوار بتنی رو می شکنی می خوای بری داخل . این نرمی خیلی میزانی داره . خیلی خوشم میاد لذت بخشه .مسعود هم از جلو اومد منو بغلم زد . چندشم می شد . می خواست لبای منو ببوسه . کاش همون اول از دست اونا فرار می کردم و به این مصیبت دچار نمی شدم . مسعود اومد جلوی من زانو زد . به زور لاپامو باز کرد . دو تا لبه های کسمو با انگشتای شستش گرفت و به دو طرف باز کرد . زبون عین سگشو در آورد و اونو کشید روی کس .. -داری چیکار می کنی .. مسعود : الان بهت نشون می دم . از جاش پا شد و کیرشو از پایین به سمت بالا فرستاد . حالا داشتم دو کیره می خوردم . دو تایی شون تند و تند کیرشونو فرو میکردند توی کس وکونم . این محمود هم چهار پایه آورد و رفت بالاش و کیرشو گرفت طرف دهن من .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۴هنوز اون دو تا کیری رو که توی بدنم بود و در حال حال کردن با کس و کونم بود هضمش نکرده بودم که محمود بی شرم کیرشو همچنان به دهنم می مالوند . لبامو به هم بسته بودم و دندونامو به هم چسبونده بودم . ولی ول کنم نبود ... محمود رو عصبی اش کرده بودم .. -با زکن دهنتو .. جنده دهنتو باز کن ..زدم زیر گوشش ..-آشغال به زور منو آوردی این جا بهم میگی جنده ؟ جنده خواهرته ..مادرته .. این چه طرز حرف زدنه ... من اگه یه اشتباهاتی در گذشته داشتم مربوط به دوران مجردی من بود که شما عوضی هایی رو که من یادمم نمیاد اون موقع مجرد بودین . پس بین ما به عنوان یک انسان تفاوتی وجود نداره . یک بار دیگه این حرفو گفتی نگفتی ... کثافت بی شعور!محمود خان بد جوری جا رفته بود . مسعود و مراد که به تر تیب کرده بودن توی کس و کون من بیشتر تلاش می کردند تا من بهتر حال کنم . با این حال دوست داشتم همچنان سیاست برم ولی محمود عین موش مرده ها ی مظلوم طوری ژست گرفته بود که دلم واسش سوخت و دهنمو باز کرده بهش اجازه دادم که کیرشو فرو کنه توی دهنم ... اونم به آرومی کیرشو می کرد توی دهنم و می کشید بیرون و منم هر چند لحظه در میون یه مزه ای می گرفتم ... کیرش بدک نبود . کلفت بود ولی درازی نداشت .. طعم گرم و دلچسبی داشت .. ولی دلم بود پیش سیاوش و مونا که اونا دارن چیکار می کنن . یعنی اون پسر داره با مونا حال می کنه ؟ من باید خودمو زود تر از دست اونا نجات می دادم شاید یه دلیلی که منو وادار کرد که کمی کوتاه بیام این بوده باشه زود تر از دست اونا در رم و یه کاری بکنم که سیاوش و مونا با هم نباشن ... افکار مختلفی به ذهنم راه یافته بود .. یکی این که از شیرین کمک بخوام . و اونو یه جورایی بفرستم وسط سیا و مونا .. نذارم که اونا با هم خلوت کنن . یا این که خودم برم به اون مجلس به یه بهونه ای ... یا بگم که مثلا من هم اومدم لواسون خونه یکی از فامیلام ببینم مزه دهنش چیه ... ولی اگه این سه تا هوسباز طوری آش و لاشم کنن که مشخص شه اون وقت چیکار می تونم بکنم ؟ چشامو بستم و حالا دیگه به زور سعی داشتم که هر طوری شده خودمو قانع کنم که دارم لذت می برم تا از این وضعیت نجات پیدا کنم . ولی راستی راستی رگه های لذت رو در قلب کس و کونم حس می کردم .. اصلا حواسم نبود و در این عالم نبودم ولی برای یه لحظه متوجه شدم که محمود کیرشو از توی دهنم بیرون کشیده و دهنم پر شده از آب بد طعمش که یه مقداریش خود به خود رفته به سمت گلوم .. واسه این که به سر فه نیفتم قسمتی از اون آبو خوردم و با عصبانیت سرمحمود داد کشیدم-کثافت .. این چه کاری بود؟! محمود : دست من نبود .. خودش اومد .. قسمتی از آب کیر محمود از کناره های لبم زد بیرون و صورت و چونه مو خیس خیسش کرد . محمود با دستش اون آبا رو روی صورتم پخش کرد ...مسعود و مراد هم که منو برده بودند وسط اتاق و در همون حالت ایستاده منو رو هوا می کردن . دوست داشتم زود تر آبشون میومد و من هر طوری بود از اون جا در می رفتم ... -آخخخخخخخ پسرا ... پسرا .. دو تایی تون خوب می دونین چه جوری آتی رو سر حالش کنین . مراد جون با این که اولین بارته خوب واردی که چه جوری خارش کون آتنا رو بگیری . این پسرا راست میگن هر چی رو که در مورد من گفتن . من قبل از از دواج کون می دادم ... مردا هم عاشق کون .. ولی حالا بعد از از دواجم شما اولین موردی هستین که دارین با هام حال می کنین . .. نگاهم با نگاه مسعود که داشت کسمو می کرد تلاقی کرد . یه جوری نگام می کرد که حس کردم که حرفامو باور نمی کنه . یا تردید داره ... -آخخخخخخ مراد مراد ... خیلی نرم و با حال داری کونمو می کنی .. واااااایییییی روی کسمو هم بمال ببین آتی کسوی شما چه جوری داره حال می کنه ... مراد با کف دستاش داشت به کونم چنگ مینداخت .. کونمو دور کس و کیرشون طوری می گردوندم که آبشون زود تر بیاد و سست و بی حال شن . مراد : مسعود . به جون تو به جون خودم از این به بعد هر شب خواب این کونو می بینم ... -عزیزم حالا که داری توی بیداری می بینیش خوب حال کن که ممکنه دیگه قسمتت نشه ...مراد یه فریادی کشید و با جهشهای بلند آب داغ کیرشو خالی کرد توی کون من .... - : اووووووفففففف مسعود من ار ضا شدم خالی کن توی کسم . آماده ام ....مسعود : کیر مسعود آماده به خد مته .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۵مسعود منو رو زمین خوابوند .. خودش رو من وایساد .. پاهامو انداخت رو شونه هاش .. کمرم در یه حالت شیب دار قرار گرفت .. کیرشو در همون حالت فرو کرد توی کسم سعی کردم تا اون جایی که می تونم پاهامو طوری به دور بدنش بچسبونم که کیرشو زیاد نتونه حرکت بده و آبشو زود تر بیاره و خلاصم کنه . همین طورم شد . مسعود هم یه نعره ای کشید . منم چند تا جون جون و اوف اوف کردم تا اون زود تر سر حال بیاد و هر چی رو که می تونه خارج کنه توی کسم بریزه .. ولی این سه تا افعی ول کن نبودند . حالا سه تایی شون افتادن روی من ... پی در پی کیرشونو فرو می کردن توی کس و کون من و جاشونو عوض می کردند . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . اصلا حالیم نبود که دارن چیکار می کنن . همش حواسم بود به این که سیاوش و مونا دارن چیکار می کنن . آیا سیا داره به من خیانت می کنه ؟ اون که می گفت منو دوست داره و از بودن با من لذت می بره . به همین زودی داره منو دور می زنه .. آخخخخخخ اینا داشتن چیکار می کردن . تازه هوس هارد سکس در اونا به اوج خود رسیده بود .-آقایون چرا دست از سرم بر نمی دارین . بذارین من برم . مگه من با شما راه نیومدم ..خیلی پررو هستین .مسعود : داریم حال می کنیم دیگه . دیدی که بعد از چند سال اومدیم سراغت اصلا ما رو می شناسی . معلوم نیست دفعه بعد که با هم حال کنیم کی باشه . الان داریم طوری می کنیمت که دفعه دیگه که ما رو دیدی بشناسی . اصلا بهت شماره میدیم که هر وقت خواستی با هامون حال کنی در خد مت باشیم . غصه جا و مکان رو هم نخور . ده دوازده تا جا داریم ...از بعضی حرکاتشون خوشم میومد . بعضی کاراشون همراه با درد و سوزش بود . ولی چرا سینه هامو چنگش می گرفتن . انگار هر کدومشون می خواستن تا سه بار هم که شده آبشونو روی من خالی کنن . مراد که به سینه هام چنگ انداخته کیرشو گذاشته بود بین دو تا سینه هام و اونو حرکتش می داد . .. -چقدر تو آب داری مراد ....مراد: همش تقصیر هیکل آبدار توست . من که اگه امشب نمیرم دیگه نمی میرم . هیچوقت تا به این حد آبمو واسه زنی حروم نکرده بودم .-خیلی دلت بخواد ... سه تایی شون افتاده بودن رو من و دیگه جای جای بدنمو گازش می گرفتن . حتی در یه لحظه سه تایی قسمتی از کون و کپل منو توی دستشون جمع کرده و میکش می زدند -آقایون بس کنین . من نمی خوام از شوهرم جدا شم . تنمو کبودش نکنین . زشته .. ولم کنین . این وحشی بازیها چیه ؟ مگه دارین فیلم می گیرین ؟مسعود یه پاشو گذاشت رو کمرم .. موهامو به طرف عقب توی دستاش جمع کرد وموهارو محکم کشید و سرمو به طرف عقب کشوند . مراد هم در همین لحظه اومد و کیرشو قرو کرد توی دهنم . در یه حالت قمبلی و سگی و زانو زده قرار داشتم که محمود هم با خشونت هر چه تمام تر کیرشو محکم از پشت می کوبوند به کس و کونم . مرتب در کردن سوراخ ها می رفت به دنبال اصل جا به جایی . -شما ها خسته نشدین ؟ مراد : انگار جونی دوباره گرفتیم . من که حاضرم تمام زنا و دخترای دور و برمو ول کنم و حقوق یک ماه کار مند قدیمی رو به تو بدم و در بست تو رو در اختیار داشته باشم . هفته ای دوبار کافیه ...-صبر کن از شوهرم اجازه بگیرم ؟مراد : مثل حالا که اجازه گرفتی ؟ -الان در بر گشت از مهمونی بودم که شما مثل اجل معلق ریختین سرم . سه تا مرد و یک زن ؟! این انصافه ؟ .. مسعود : ما که کار بدی نکردیم . همه هم شاهدن که تو چقدر خوب حریف هر سه تای ما هستی و به همه مون حال میدی . من فکر کنم اگه همین حالا شم یک گروه سه نفره دیگه بیان به خوبی می تونی به اونا هم حال بدی . به نظرم این حرفشون درست بود و زیاد بی ربط هم نمی گفتند . اما من در اون لحظات به این می اندیشیدم که بخوام با سیاوش باشم .. ولی گیر سه تا مرد و حریف عاشق هارد سکس افتادن همین بد بختی ها رو هم داره . کف دست محمود رو رو کسم حس می کردم که چه جوری بهش چنگ انداخته . مسعود گردنمو گرفته بود تا دهنمو باز کنم ... اون و مراد دو تا کیراشونو فرو کرده بودند توی دهنم .. مسعود : محمود توهم بیا تا سه کیر و یک دهن بشه ..محمود: چه جوری فرو کنم توی دهنش .. مسعود : حالا لازم نیست همه اونو فرو کنی داخلش . همین که سه کیر و یک هدف خودشو نشون بده خیلی عالیه . یه آینه آوردن جلوی دهنم گذاشتن تا من ببینم چه جوری سه تا کیر رفته توی دهنم . مثل وحشی ها نعره کشیده از این کارشون لذت می بردند . شاید اگه به خاطر شرایطم نبود و نگرانی که بابت سیاوش داشتم منم می تونستم از این مسخره بازی لذت ببرم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکـــــــــــــــــــس ۱۸۶سه تا کیر توی دهن من .. . شاید یه زمانی این می تونست واسم لذت بخش باشه اما من در اون لحظات به این فکر می کردم که چه جوری میشه خودمو از اون مخمصه رهاکنم و به سیاوش برسم ... نهههههه نهههههه ... اینا دیگه کی بودند ... دهنم داشت جر می خورد ولی سه تایی شون دوست داشتن شریک این کار باشن که سرمو به طرف خودشون بکشونن .محمود : چه با حال شده . آدم فکر می کنه یک کیر سه چله ای رفته توی دهن این .. مسعود : به داش مراد خودم گفته بودم که این یک چیز دیگه ایه .. مراد : من از همون اول که اینو دیدم قبول کردم .به خوبی متوجه بودم که کیر های اونا توی دهنم به زور جا شده و به شدت دارن رو هم فشار میارن ولی با این حال دست از حرکت رو به جلو ور نمی داشتن . دستشون رو سینه ام کار می کرد . یکی با کف پا به کسم می مالید منم فقط می تونستم یه حرکتی به دهنم بدم تا بتونم زود تر آبشونو بیارم ولی مگه می شد ؟ چندشم می شد از این که اونا به خصوص سه تایی آبشونو بریزن توی دهنم . ولی چاره نبود باید می پذیرفتم تا زود تر از شر اونا خلاص شم . با اشاره دست می خواستم حالیشون کنم که منو زود تر بفرستید و شوهرم نگران میشه .. ولی اونا اهل این حرفا نبودن . گریه ام گرفته بود موهای منو می کشیدند . به من امون نمی دادند . .. یواش یواش یه حرفای عجیبی هم می زدند ... حرفای رکیک و تو هین آمیز .. یه حس خیسی و لزجی خاصی رو توی دهنم حس می کردم . صدای آخ و واخ مردا واین که هر کدوم کیرشونو توی دستشون گرفته و محکم توی دهنم حرکتش می دادند نشون می داد که هر سه تا شون توی دهنم خالی کرده بودند . حس کردم که بینی ام کیپ شده و دهنمم که بسته شده بود .نفسم بند اومده بود ... چندشم می شد ولی چاره ای نداشتم جز این که هر چی رو که توی دهنم خالی کرده بودند تا قطره آخرشو بخورم . همین کارو هم کردم . بی انصافا ازم می خواستن که کیرشونو میک بزنم . ولی من فقط می تونستم تا حدودی کیر وسطی رو که مال مسعود بود میکش بزنم .. وقتی این کارو واسه مسعود انجام دادم و اون کیرشو بیرون کشید حس کردم کمی راحت تر شدم یه حالی هم به اون دو تا کیر دیگه دادم و مثل از جنگ بر گشته ها رو زمین ولو شدم ... بعدشم رفتم یه دوش گرفتم و هر چی هم به این سوراخ کس و کونم دست می کشیدم و انگشت فرو می کردم منی این سه تا نره غول رو بیرون می کشیدم . هر کاری هم کردند که منو برسونن قبول نکردم .. خیلی خسته و کوفته بودم . بیشتر از یک ساعت بود که داشتن با من حال می کردند ... یه چیزی حدود دوساعت هم می شد که از میهمونی اومده بودم بیرون .. یه زنگ برای شیرین زدم .. -دختر کجایی . کجا رفتی در به در به دنبال تو می گردم ...-نمی دونم شیرین حالم خوب نبود اومدم یه هوایی بخورم .نمی دونستم چه جوری موضوع رو براش تغریف کنم .نمی خواستم کاری کنم که متوجه شه ..ظاهرا اون مونا رو می شناخت و یه جورایی هم متوجهش کردم که اونی که با موناست اسمش سیاوشه ..نشونی ها شو هم دادم ... پس از دقایقی صحبت گفت -ببینم آتنا تو عروس پشت پرده شدی ؟ دلت واسه دوستت مونا می سوزه یا واسه خودت ؟ یه جوری داری حرف می زنی که انگار مچ شوهرت رو گرفتی و اون به تو خیانت کرده . من نمی تونم سر در بیارم که چی داری میگی ؟-یه کاریش بکن که بین اونا فاصله بیفته .. -من چیکار کنم .. -می تونی یکی از دوستاتو بفرستی سراغ مونا .. می تونی واسم تعریف کنی که اونا الان دارن چیکار می کنن ..- هیچی خیلی معمولی یه جا نشستن و دارن با هم حرف می زنن . -دستشون که دور گردن هم نیست ؟ یا نگاهشون چه جوریه ... -اگه بدونی پسره با چه نگاه عاشقونه ای داره مونا رو ور انداز می کنه . -نهههه نهههه نگو ...-پس خانوم گلوش پیش این آقا سیاوش گیر کرده من چی بگم بهت دختر .. خودت هم باید پاشی بیای این جا ...تو فقط اونا رو از هم جدا کن .. من یه کاریش می کنم ...-تو الان کجایی آتنا .. چی شده . خیلی نگران به نظر می رسی-نه اصلا خسته نیستم ولی ازت می خوام که این یک کار رو برای من انجام بدی .. ببینم چیکار می کنی ... -به شرطی که بعدا برای من تعریف کنی که چه خبره . جریان چیه . این جور از زیرش در نری ..-اگه تونستی اونا رو از هم دورشون کنی یه زنگ بهم بزن . .. شیرین قول داد که کمکم کنه .. بعد از پایان تماسم دیدم که موبایلم زنگ می خوره . جبار کیر کلفت کیر دراز بود .. گوشی رو نگرفتم . حال و حوصله این یکی رو دیگه نداشتم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۷می دونستم این جبار ول کن ما نیست بالاخره پس از چند بار که گوشی رو نگرفتم مجبور شدم به یکی از تماس های اون پاسخ بدم ... -چرا گوشی رو بر نمی داری .. -این به جای احوالپرسی هاته ... تقصیر من چیه کیرت شق شده . مگه زن نداری .. -حالا چرا عصبانی میشی . من فکر کردم اگه یه سور پرایز واست داشته باشم که خیلی خوشحال میشی ..-چی شده جبار . من الان در یه مهمونی هستم که نمی تونم حرف بزنم . اومدم بیرون دارم صحبت می کنم . نمی تونم زیاد وایسم .-می خواستم یه خبر خوشحال کننده ای رو بهت بدم که من اومدم و توی تهرون هستم و فر دا هم می خوام هر طوری که شده با هات باشم .. -شاید نتونم . شرایطم جور نباشه ... -نمی دونم هر طوری شده باید بتونی . این همه راه رواز جنوب پا شدم و اومدم اون وقت میگی که نمی تونی . اصلا این برای من قابل قبول نیست . -مگه قرار نبود که هر وقت قراره که بیای این طرفا قبلش با من یه هماهنگی کنی که این وضع پیش نیاد ؟-راستش الان هم یه ما موریت کاری و به ناگهان پیش اومد .. راستش فکرم بود پیش سیاوش و اصلا حال و حوصله این یکی رو که یه روزی کیرش یه جذابیت خاصی واسم داشت رو نداشتم . -جبار الان که من هر چی میگم نره تو میگی بدوش . باشه با هم صبح در این مورد حرف می زنیم .-آتنا نمی دونم تو امشب چته . اگه هر کس دیگه ای جای تو بود حس می کردم که یه دوست مرد دیگه گرفته .. به خا طر عشق و حال خودش داره طفره میره از این که با من باشه ..-عزیزم این جا یه مجلس تمام زنونه هست . زنا یه دوره ای گرفتن که می خوان با هم بگن و بخندن و خوش باشن . به دور از زندگی متاهلی . یه شبو می خوایم از دست نق زدنای شوهرامون و کلا مردا خلاصی داشته باشیم . چرا نمی خوای قبول کنی ... -باشه هر چی تو گفتی آتنا .. من فردا قبل از ظهر واست زنگ می زنم که با هم بریم به اون خونه ای که اون دفعه اومده بودی . جوووووووووون .. اگه بدونی چه کیری انتظارت رو می کشه !- به اندازه کافی تحویلمون دادی .. جبار : ولی حالا از اون کیر های واکس خورده بادمجونی شده . خیلی طالب داره ولی من گفتم این مال آتنای منه برای تو گذاشتمش کنار .. -جون تو , تو گفتی و من باور کردم . این جباری که من می شناسم تا بعد از من با ده تا زن حال نکرده پاشو نمی ذاره این طرفا . به هر مصیبتی بود جبار رو فرستادم .. یعنی با هاش خدا حافظی کردم که دیگه زیاده از حد شر نشه ... استرس داشتم ... ولی دیگه از این نمی ترسیدم که در اون کوچه خلوت یکی بیاد و منو با خودش ببره و بهم تجاوز کنه . بدنم به اندازه کافی درد می کرد و فکرم مشغول بود . بازم اینو یک حکمت دونسته بودم که همچین بلایی سرم اومد . تازه من که از اون تازه کاراش نبودم دختر بچه نبودم که غصه بخورم چرا همچین بلایی بر سرم آورده بودند . تازه کسی هم که ما رو ندیده بود . در همین افکار بودم که ناگهان موبایلم زنگ خورد . وفتی دیدم شماره شیرینه تمام بدنم می لرزید . حتما از اون واسم یه خبر آورده بود .. چی می تونست باشه ! حتما یه خبرداغ داشت . با نگرانی گوشی رو بر داشتم ... شیرین : بالاخره نگفتی موضوع چیه . جریان چیه ... -چی شده شیرین.. -باشه بهت میگم . چون فرصت زیاد نیست و ممکنه مرغ از قفس بپره بهت میگم . به شرطی که بعدا بهم بگی چی شده . من جات بودم همین الان یه زنگ بهش می زدم . اون همین حالا تنهاست . یک نفر رو فرستادم سراغ مونا تا مخ زنی کنه . از اوناییه که تا ترتیب اونو نده ول کنش نیست .. فقط اگه تونستی زود تر ردیفش کن .. ممکنه یکی دیگه تورش کنه . در ضمن اگه خواستی با هاش خلوت کنی من کلید یه خونه رو در همین اطراف دارم .-شیرین جون دستت درد نکنه . یه جوری جبران می کنم . فدات شم . بوس .. بوس .. بوس .. .. دیگه اینو بهش نگفتم که ممکنه کلید لازم شه یا نه . بعد از خداحافظی با شیرین بلافاصله برای سیاوش زنگ زدم و از چاخان و تر فند های زنانه استفاده کردم ... - الو سیاوش جون . خوبی ؟ .. -آتناعشقم .. چه عجب یادی از ما کردی .. جات خالیه این جا .. کاش همراه من میومدی . -عیبی نداره در عوض می تونی همراهان دیگه ای هم داشته باشی . -منظورت چیه-هیچی همین جوری یه چیزی گفتم .-حیف شد نتونستی بیای .. -الان کجایی -هیچی هستم لواسان خونه یکی از دوستان مهمونی بودیم و دارم بر می گردم ... -جدی میگی ؟ ! چه تصادفی اتفاقا منم در لواسان هستم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۸اینو که گفتم سیاوش برای لحظاتی سکوت کرد . نمی دونستم منظورش چیه . دوست داشتم همونی باشه که من دوست دارم . -آتناااااااااااااااا ؟-جوووووووون-می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟ -بفرما ..-می تونم ازت بخوام که بیای به این جا پیش من ؟ کجا هستی تا من بیام سراغت-نمی دونم . تا اون جایی که می دونم می گفتی که معمولا هر کی پاشو می ذاره توی این مجلس باید یه دختری هم همراهش باشه . اگه این طوره که من ول معطل هستم . راستش برای لحظاتی از بیان این حرف پشیمون شدم . اصلا دلم نمی خواست این موضوع رو پیش بکشم .-من نمی دونم چی بگم .. می دونستم که اون نه می تونه دروغ بگه و نه می تونه راستشو بر زبون بیاره . برای این که اونو در تنگنا نذارم ترجیح دادم که بی خیال شم . گذاشتم به هر وقت که تونستم با اون خلوت کنم و نگرانی سررسیدن مزاحمی رو نداشته باشم . ..-ببین سیاوش من نمی خوام توی اون مهمونی تو رو ببینم اگه تونستی یه کاری کنی که از خونه بیای بیرون معرکه میشه . -اتفاقا منم همین نظر و دارم . -ببین سیاوش همین دور و برا باش من تا نیم ساعت دیگه برات زنگ می زنم . حواست هم به این باشه که دخترا دور و برت نباشن که همراهن راه بیفتن .. از اون طرف برای شیرین زنگ زدم . و اونم اتفاقا همراه من اومد و کلید خونه ای رو که در اختیار داشت به من دا د و همراه منم اومد و اون منزل ویلایی رو که همون نزدیکی بود نشونم داد . -جبران می کنم شیرین جان . -همین که به یاد من باشی و فراموشم نکنی از هر جبرانی جبرا ن تره .-فدات شم شیرین .. -برای من تعریف می کنی جریانو ؟ البته حالا نه . خیلی دلم می خواد متوجه شم که این اقا چه طور دل آتنای خوش گذرون ما رو برده . -عزیزم چشم به موقعش همه چی رو تعریف می کنم . بااین که خیلی خسته و داغون بودم ولی سعی کردم که هر جوری شده خودمو قانع کنم که سیاوش مجبور شده مونا رو با خودش ببره . مونا و اون چه جوری با هم هماهنگ شده بودند . .. راستش از همون اول می خواستم با توپ پر برم سمتش . تقریبا یک کوچه بالاتر از خونه همدیگه رو دیدیم . دلم نیومد دعواش کنم .. -خب بگو همراهت کی بود . شنیدم که حسابی خوش می گذرونی . -منظورت چیه . به نظر تو هرکی میا این جا باید بد بگذرونه ؟ -نگفتی اون دختری که با خودت آوردی به این مجلس کیه ؟ -اون موناست . می شناسیش .یکی از دوستانه . اتفاقا در مجلس خونه ما هم بود . راستش وقتی که گفتی با من نمیای من قصد اومدن رو نداشتم . نه این که پیدا کردن دختر واسم سخت باشه ولی دوست داشتم که تو با من بیای اما نخواستی . مونا برام زنگ زد . گفت که اونم دعونه و مرد همراه نداره . اگه می تونم با اون برم . تو هم نیومده بودی و من هم دیگه اومدم و قبول کردم که اون همراهم باشه . . حالا اگه این کار من اشکال داشت به من بگو . -نه تو کارت هیج اشکال نداشت . ببینم به اونم گفتی که دوستش داری ؟ اونو هم بغلش زدی ؟-ببینم آتنا تو چیزیت میشه ها ؟در این مجلسی که پاتو گذاشتی توش و حالا من نمی دونم چی بوده قرصی روان گرداتی چیزی مصرف کردین یا نه ؟-سیاوش ! هیشکی تا حالا جرات نداشته با من این طور حرف بزنه .راهمو از سیاوش جدا کرده مثلا قهر کردم که اون نذاشت من از اون جا دور شم . -چیکار داری می کنی .-نمی خوام مانع خوشگذرونی حضرت آقا شم . -باور کن من بهش دست هم نزدم . چند بار باید بهت می گفتم . خب تو نیومدی دیگه من چیکار می کردم ..خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم تونست رامم کنه . و منم خیلی سریع تر از اون چه فکرشو می کردم اونو بردم به همون ویلایی که کلید اون در اختیارم بود . کت و شلوار شیک و مردونه ای به تن کرده بود . یه نگاه به قد و بالاش انداختم . آخ که من چقدر خسته بودم . هنوز اثر کیر اون سه تا مرد رو تنم بود ... فکرشو نمی کردم این قدر راحت خودمو در اون جا ببینم . -عزیزم امشب مثل غریبه هایی .-نیست که تو خیلی بر خوردت عالی بود ؟ -باور کن من با مونا ار تباطی نداشتم . من فقط به تو فکر می کنم . ... دستشو گذاشت رو شونه هام . بازم دچار لرزش و برق گرفتگی هوس شدم . حس کردم که دور و بر کسم خیس شده . ولی اون حرکت منی یا آب کیر اون سه نفری بود که به من تجاوز کرده بودند . با این که به اندازه کافی آب کیر اون سه نفر رو از کس و کون خودم پاک کرده بودم بازم تتمه اون دست از سرم ور نمی داشت ... ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۸۹خیلی مراقب بودم که بند آب ندم . راستش اون تمایلی رو که برای سکس و هماغوشی با سیاوش داشتم تا حدودی تحت الشعاع ترس قرار گرفته بود . برای من درد و خستگی و این که اون سه نفر تا اون جایی که می تونستن بامن حال کرده و داغونم کرده بودند مفهومی نداشت . فقط من نمی خواستم شرایطم طوری شه که سیاوش منی مرد دیگه ای رو از کس یا کونم بکشه بیرون . هر چند می تونستم بگم که اون اثر سکس من با شوهرمه ولی با این حرفایی که پیشش زده بودم و وانمود کرده بودم که نسبت به شوهرم سردم و از طرفی خودمم تمایل نداشتم که اون تصوری از منو در هنگام حال کردن با مرد دیگه ای حتی به عنوان یک شوهر داشته باشه سعی کردم ازش فاصله بگیرم .. رفتم دستشویی .. چقدر خالی کرده بودند که هر قدر هم پاکش می کردم بازم میومد بیرون . عمق فاجعه خیلی زیاد بود .. هم از سوراخ کس و هم از کونم آب چکه می کرد .. انگشتمو تا ته می فرستادم داخل کونم . بی انصافا اون جا رو گودال گیر آورده بودند و رحم نداشتند . کونم چقدر درد می کرد . خیلی خودمو شستم و تمیز کردم . معلوم نبود این منی ها کجای کار قایم شده بودند که هر وقت میلشون می کشید و به هوس می افتادند راه میفتادن به سمت من . اووووووفففففف نههههههه سیاوش لباساشو در آورده بود و با یه شورت رو بروی من قرار گرفته بود . چقدر از تماشای اندام اون در این حالت لذت می بردم . دلم می خواست سرمو می ذاشتم رو سینه اش و اون با من ور می رفت و زیر گوشم نغمه های عاشقونه زمزمه می کرد . به ورم کیر داخل شلوارش نگاه می کردم . دیگه به اینم فکر نمی کردم که مونا چی شده و چی نشده و تا چه حد تونسته قاپشو بدزده . حالا به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که چه جوری می تونم خودمو نجات بدم از این که اون کاری به کارم نداشته باشه که متوجه شه که من با مرد دیگه ای بودم . شایدم نمی فهمید . اون خیلی ساده تر از اونی بود که من فکرشو می کردم و عاشق همین صداقت و سادگیش شده بودم . چشام که به کیر قایم شده توی شورت اون افتاد که واسه سکس با من شق شده دلم واسش سوخت و از خودم خجالت کشیدم که با همه عشقی که به اون داشتم چه جوری نتونستم که خودمو از دست اون سه دیو نجات بدم و بد تر از همه برای چند دقیقه ای هم لذت بردم . احساس گناه می کردم که به عشقم خیانت کردم . در حالی که اصلا حس عذاب وجدانی در قبال شوهرم نداشتم .. سیاوش : حالا دوستم نداری ؟ فکر می کنی من و مونا با هم ار تباط خاصی داشتیم اصلا این طور نبود و نیست . باور کن به عشقمون قسم که این طور نیست ...-چی گفتی ؟ .. یه بار دیگه قسم بخور ... راستش اون هیچوقت تا به این حد مظلومانه و با احساس عشقشو نشون نداده بود . دو تایی مون حالا رو زمین قرار داشتیم ... کمی سردم شده بود ولی نمی دونستم چرا اون احساس سر ما نمی کنه . شاید هوس منو داشتن و سکس با من داغش کرده بود ... از خودم خجالت می کشیدم .. می خواستم بهش بگم می دونم می دونم که دوستم داری و به من وفا داری . چون اگه مونا رو می خواستی دیگه این قدر با هیجان به سمت من نمیومدی اگه با اون حال می کردی دیگه کیرت حالا تا به این حدی نبود که شلوارت رو بترکونه . تازه من می دونم که تو تمام وقت با اون توی مهمونی بودی و پا تو از اون جا بیرون نذاشتی . خودشو به من نزدیک کرد .-بهم اعتماد نداری آتنا ؟وقتی این طور حرف می زد دلم هری می ریخت پایین .. نزدیک بود بهش بگم که چه آدم بدی هستم و لیاقت اونو ندارم . ولی خودمو قانع کردم که اگه با اون سه مرد بودم تقصیر من نبوده .. نه .. خودمو هم قانع کردم که خوشم نیومده .. یعنی خوشم که اومده بود ولی نمی خواستم که خوشم بیاد . آخه وقتی که یه کیری وارد نقطه لذت بخشی از بدن آدم میشه هر قدر هم که فکرت رو ببری جای دیگه هر قدر هم که خودت رو اسیر خشم و کینه و نفرت و انتقام کنی بازم تماس دو نقطه گوشتی داغ یه تحریکی رو انجام میده که این به معنای در اختیار گرفتن شخص مفعول و تسلیم اون در قبال شخص فاعل نیست .. هر چه باداباد . سعی کردم خودمو تسلیم کنم . تسلیم عشق خودم .. تسلیم عشق و هوسم . ..اون به آرومی منو می بوسید .. سعی کردم بر خودم مسلط شم و فکرمو ببرم جای دیگه . اون قدر محو حرکات اون شده بودم که نفهمیدم کی لختم کرد .. رو زمین ولو شده بودم . اومد تا سرشو بذاره لا پام .. ترسیدم که کسم بوی منی و آب کیر مردای دیگه رو بده یا بازم یه چیزی بریزه بیرون و اون اگه داره خیسی منو می خوره متوجه تفاوت اون آب با ترشح کس من بشه .. -سیا جونم دوست دارم همون اول بکنی توی کسم . دلم می خواد آرومم کنی . توی همین تاریکی می چسبه .. -پس دیگه با هام قهر نیستی ..-نههههه نهههههههه بیا دیگه .. بیا .. حالا نمی خواد کس منو بخوری .. بذارش تو .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی