زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۰سیاوش کمی تعجب کرده بود از این که چرا من این قدر عجول هستم . راستش بیش از اون که بخوام خودشو در اختیار اون بذارم به این توجه داشتم که اون با کس دیگه ای نباشه و بین اون و مونا فاصله بندازم که موفق شده بودم ... -حالت خوب نیست امشب ؟ -نمی دونم ... خیلی خسته ام . بودم مهمونی .. ولی الان اگه مستقیما به من حال بدی و خودت رو بچسبونی بهم فکر کنم حالم بهتر شه ....-باشه آتنا .. می دونی که من چقدر حرف گوش کن هستم . راستش اگه بدونی من این روز ها چقدر ناراحت میشم از این که حس می کنم تو و شوهرت با هم رو یه تخت می خوابین ..-باور کن فقط در همین حد و اندازه هاست . اون طبع سردی داره .. همیشه خسته هست و خلاف مردای دیگه تمایلی نشون نمیده . تا قبل از اومدن توبار ها اونو بردمش پیش پزشک اما تاثیری نداشت - دفعه قبل در این مورد چیزی نگفته بودی .. -چی بگم من . حالا هم که تو وارد زندگیم شدی و من دوست دارم اون به همین صورت بمونه و اتفاقا خوششم میاد که من دیگه کاری به کارش نداشته باشم . -تو که اینا رو برای من تعریف می کنی من روحیه می گیرم . اصلا دلم نمی خواد که کس دیگه ای به بدنت دست بزنه . خوشم میومد با این چا خان کردنهام مخ زنی می کردم . حالا که امکان این وجود نداره من و اون به هم برسیم پس بذار من هم خالی بندی کرده باشم . اون که دیگه نمیره از شوهرم نمی پرسه که با هم نزدیکی می کنیم یا نه ؟ سیاوش خودشو رو من خم کرد ... کسم به اندازه کافی خیس شده بود و لحظه به لحظه فضای نرم و خیس تری رو برای حرکت کیر فراهم می کرد . با موهای سینه اش بازی می کردم . اون از این کار من خیلی لذت می برد ... کیرشو گرفتم توی دستم و اونو به طرف کسم هدایت کردم . همچنان نگران بودم . مثل زنی که داره خلاف می کنه و معشوقشو آورده خونه و مثلا شوهرش بهش خبر داده که تا پنج دقیقه دیگه می رسه .. کیرشو به کسم مالوندم و آروم آروم اونو فرستادم به داخل کسم -آخخخخخخخخخخخ جووووووووون سیاوش .... من همینو می خواستم . آخخخخخخخخخخخ کیرت ... کیرت رو می خوام ... مال خودمه ... خودمو کاملا به بدنش مماس کردم تا انتهای کیرش رفته بود توی کسم جا داشت که کیرش بلند تر از اینا هم باشع تا بتونم اونو به عمق بیشتری از کس داغ و تشنه خودم بفرستم ..سیاوش : آخخخخخخخخخخ آتنا ... آتنا سوختم .. سوختم ... ولش نکردم دستامو دور کمرش حلقه زدم . عین آدمای دستپاچه-آخخخخخخخخ نهههههههههه ... زوده .. آتنا چیکار داری می کنی ..-سیاوش من حس می کنم که خیلی تشنه ام . بدنم آب می خواد . باید بهش برسونی ... سیاوش نتونست جلوی انزالشو بگیره . پرش پشت پرش ..-اووووووووههههههههه کسسسسسسسم کسسسسسسسم آب می خواد .. بده .. بده ... -خوشت اومده؟ -آرررررررررره آرررررررره ببین کس بی حیای من چقدر داغه و ورجه وورجه بازی در میاره ؟!-دارم حسش می کنم . دختره بد اخلاق ..دو تا گوشای عشقمو کشیدم و بهش گفتم اگه من دوستت دارم و دلم نمی خواد تو رو با زنای دیگه ببینم بد اخلاق هم هستم . من انتظار این حرفو از تو یکی ندارم ... -حالا قهر نکن آتنا . خوشحالم از این که جز من به هیشکی دیگه توجه نداری و من تنهامرد زندگی تو هستم . حتی با این که شوهر هم داری فقط منو دوست داری و عاشق منی .-آتنا دوست داشتنش همینه دیگه الکی عاشق نمیشه . راستش تا حالا عاشق نشدم . حالا فقط عاشق تو ام . با همه دروغام شاید این تیکه رو راست اومده باشم .- همون احساسی بود که داشتم . دلم می خواد اینو درک کنی .. با من کنار بیای ... مدارا کنی . منو حس کنی ..یه نگاهی به کیرش انداختم . زیاد شل نشده بود . به اندازه ای هم سفت و شق بود که بتونه اونو بکنه توی کونم . حالا دیگه از بابت کوسم خاطرم جمع شده بود . هر آب کیری هم که از قبل باقی مونده باشه الان دیگه با منی سیاوش قاطی شده و اون نمی تونه چیزی بفهمه .. من چقدر حساس شده بودم ! در مورد شوهرم هر گز این طوری تبودم . یه بالش گذاشتم زیر کمرم و طوری خودمو بالا کشیدم که از همون روبرو بتونه راحت فرو کنه توی کونم .. -سیاوش بذار توی کونم ... چقدر دور و برش آبه هنوز خیسه .. می خوام به چشای من نگاه کنی .. نشون بدی که چقدر دوستم داری و بعد بکنی توی کونم . رگ خواب سیاوش توی دستام بود .. خیلی راحت کیرشو کرد توی کونم ... چه لذتی داد ! اوووووخخخخخخ وقتی این کارو کرد دیگه حس کردم هیچ استرسی ندارم .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۱حالا دیگه خاطرم کاملا آسوده شده بود . انگار که خطر از سر من رفع شده و اون دیگه نمی تونست کاری انجام بده یا من یه اشتباهی کرده باشم که متوجه خلافکاری من شده باشه . هر چند من که تقصیری نداشتم . ولی با این حال خیلی زشت می شد اگه سیاوش آب کیر مرد دیگه ای رو از سوراخ من بیرون می کشید . اون وقت باید زمین دهن باز می کرد و منو می بلعید . پا هامو انداخت رو شونه هاش و منو به طرف خودش کشید ... با این که توی کونم درد شدیدی رو حس می کردم ولی اون حس آرامشی رو که داشتم به من لذت زیادی می داد .-اوووووووخخخخخخخ سیا سیا بزنش .. بزنش .... گوشی رو گذاشته بودم رو سایلنت و این جبار لعنتی هم مدام برام زنگ می زد . یه لحظه به سیاوش نگاه کردم و وقتی که متوجه شدم اون حواسش به گوشی من نیست فوری اونو وارو کرده و از دید خارج کردم . هیچی نمی شد باید این دفعه شماره و سیمکارتمو عوض می کردم . خیلی پررو شده بود ... -وااااااااییییییی سیاوش خیلی می چسبه . خیلی به من حال میدی . لذت زیادی میدی که من نمی دونم اونو با چه حسی بیان کنم . سیاوش : آتنا .. چقدر خوشحالم که دعوت منو قبول کردی و امشبو اومدی . بدون تو هیچ لذتی نمی بردم . هیچ آرامشی نداشتم ... -جدی میگی ؟ اتفاقا مونا جون هم دختر خیلی داغیه . من اونو می شناسم . هر پسری که با اون بوده بهش خوش گذشته . یعنی از این نظر خیلی مشهوره . دخترای دیگه همش میان پیشش تا ازش دستور بگیرن که چه جوریه که می تونی به پسرا حال بدی و اونا رو از خودت راضی نگه داشته باشی .... این حرفا رو با حرص واسه سیاوش می گفتم و بیشتر شو هم از خودم در آورده بودم . سعی می کردم با تسلط بیانش کنم که اون اثری روکه دوست دارم در سیاوش بذاره . اون حس کرده بود این تغییر حالت منو . طوری که بهم می گفت .-آتنا حس می کنم که الان روحیه ات به نسبت دقایقی پیش بهتر شده . -از کجا می دونی عشقم-یه برق خاصی رو در چهره ات می بینم .-فدات شم که این قدر راحت منو می شناسی .-واسه این که خیلی دوستت دارم .کیرشو از کونم بیرون کشید .. دستمو گذاشتم دور کیرش تا ببینم چسبندگی یا خیسی که حاصل از بیرون کشیدن منی مردایی که ساعنی قبل منو کرده بودن پیدا میشه یا نه که خوشبختانه چیزی پیدا نکردم . اون می خواست منو از پشت بکنه ... مثل بیشتر مردا دوست داشت که به وقت کردن من بتونه کونمو ببینه و منم خوشم میومد که اون این جوری داره از من لذت می بره ... چقدر دردم میومد .. ولی وقتی که دستای محکمشو روی کونم حس کردم دیگه با خودم عهد کردم که در این لحظات هر دردی رو که دارم فراموش کنم . دیگه هر چی باشه از کیر جبار که بد تر نبود . بی انصاف جبار اصلا ملاحظه منو نمی کرد . این که منم شوهری دارم که مثلا زن اونم . اونم باید حس کنه که زن داره . من که نمی تونم نسبت به اون بی توجه باشم . یعنی هفته ای یک بار به من سر بزنه ..؟ سیاوشو چیکار کنم . چقدر واسه خونه بهونه بیارم . غرق در همین افکار بودم که حس کردم کیر سیاوش رو توی کون خودم ..دستای سیاوش رو رو سینه هام حس می کردم . به همون اندازه که با کونم ور می رفت حس کردم که مالوندن سینه هام هم به من همون لذتو میده . در حالی که برام مالش کون یه چیز دیگه ای بود . حس کردم اون چیزی که واسم مهمه اینه که در درجه اول دستای اونو حس کنم . اون حس غریبی رو که می تونه به من انتقال بده و زندگی منو شیرین کنه . دستمو گذاشته بودم زیر کون خودم و با قسمتی از کیر سیاوش که بیرون مونده بود بازی می کردم-آخخخخخخخخخ آتنا .. آتنا .. عشق من .. -اوووووووووووفففففففففف چیه ؟ کونم ..کونم ؟من با دستم کیرشو می مالیدم و اون با کسم ور می رفت .. از چند زاویه با هاش در تماس بودم ... -بازم فشارش بگیر سیا ...من کیر می خوام .. از بالا می خوام از زیر می خوام . خیلی خوشم میومد نمی دونم جبار هم در یک همچین حالتی کاری کرد که من ار گاسم شم .. ولی حالا بهتره حتی بهش فکر هم نکنم چون این جوری خیانت میشه ..-وووووووووییییییییی کسسسسسسسسم کسسسسسسسم سیا انگشتت رو هم کردی توی کس من ....آخخخخخخخخخخخ من کیر می خوام . بزن کیرت رو بکوبون ...به ته کسسسسسسم آخخخخخخخخخخ -آههههههههههه عزیزم ... بگو چی می خوای .. هر چی بخوای بهت میدم . ولی اون درساشو خیلی وارد بو د .. -من تو رو می خوام . همینو ادامه بده ... ادامه دارد.. نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکـــــــــــــــــــس ۱۹۲-جووووووووووووون .. بکوبون ... انگشتت رو بکوبون به ته کسسسسسسسسم ... کسسسسسسسم بعدا بازم کیر می خواد .. حالا کونمو با کیرت بکوبون ... آخخخخخخخخخ جبار .. خیلی حال میدی ... اووووووووخخخخخخ نهههههههه عجب سوتی داده بودم . با این که به اون مرد فکر نمی کردم و دوست نداشتم که اون منو بکنه ولی نمی دونم چرا یه لحظه حواسم رفت پیش اون .... یه لحظه فکرم رسید که به این صورت جمله مو ادامه بدم .. -اووووووههههههه سیاوش .. جبار جبار .... بکوبون ... ستمگرانه بزن به ته کونم . جرش بده .. پاره پارم کن ... اووووووووووهههههههه کسسسسسسم کسسسسسسسم ... نههههههههههه .... سیاوش : من ستمگر نیستم .. ببین چقدر آروم آروم می کنمت .. دوستت دارم دوستت دارم .. -اوووووووویبییییییی نههههههه دوست دارم دلم می خواد جبار باشی ... بزن .. بزن ... لبامو گاز می گرفتم . کف دستای اونو حس می کردم که چه جوری کس منو اسیر دستای خودش کرده اونو به چنگ خودش در آورده ...- اووووووووووییییییییی نههههههههه نههههههههه ... فشارش بگیر ... اوووووووخخخخخخخخ .... می خوام . دوست دارم .. یه جوری باید سر حالم بیاری که به اندازه یک ماه شارژم کرده باشی ..سیاوش : اون وقت تا یه ماه دیگه نمی خوای پیشم بخوابی ؟ -نهههههه نههههههه کی این حرفو زده ... من می خوام دوست دارم وقت و بی وقت حتی نیمه شبا که پژمان خونه هست یواشکی بیام پایین از حیاط خونه مون خودمو بهت برسونم . یا تو بیای پیشم . چقدر شاعرانه و عاشقونه میشه .. لخت لخت توی بدن تو . چه حس خوب و قشنگ و آروم کننده ای میشه !سیاوش : آره من و تو .. حالا اینو داشته باش .. چه کون با حالی داری ... بگو این کون مال کیه . کی می تونه فقط اونو بکنه ..-تو فقط تو ... سیا .. همه بدنم مال تو ... همه حسم مال تو ... می خوامت ... فقط تو رو می خوام . سیاوش با اون حس داغ و گرم و التهابش منو سرخ کرده بود .-فشارش بگیر ... چنگش بزن .. آبش کن . اب لنبوش کن .. سینه هام مال خودته .اونو داغ و داغونش کرده بودم ... با فشار دستاش حسابی منو سرخم کرده بود . می تونستم گرمای تنشو حس کنم .. لباشو گذاشته بود رو لبام . دوست داشتم جیغ می کشیدم ... یه لحظه حس کردم که آب داغ و روانی از کسم به راه افتاده .. لباشو به آرومی گاز می گرفتم .. ولی بعد بافشار میک می زدم ...-آب بده .. حالا تشنمه .. کونم آب می خواد ... آهههههههههههه آخخخخخخخخخخخ سیا عشقم ..هوسسسسسم نفسسسسسسم .. آب کسسسسسسمو آوردی ... کونمو دور کیرش می گردوندم ... کیرشو حسابی پیچونده بودم و حالا می خواستم که بچلونمش .-آههههههههههه عزیزم عزیزم .. آتنا عشق من . ... دو تا پرش اولو که توی کونم زد فهمیدم که دیگه باید خودمو آماده کنم . آماده برای این که دیگه نزدیکه . اون حالا با چند پرش و فشار آبشو خالی کرد توی کونم .. سرمو بر گردوندم تا بتونم چهره اونو ببینم . با این که گردنم درد گرفته بود ولی خوشم میومد از این که می دیدم اون طوری داره از وجودم لذت می بره که انگاری وارد دنیای دیگه ای شده و این کون منه که این حس قشنگو بهش داده . -جوووووووووووون جوووووووون حال کن سیا عشق من .. حال کن .. فقط مال توام .. -آخخخخخخخخخ آتنا ووو داره می ریزه .. جوووووووونم داره خالی میشه .... دارم سبک میشم ..-فدات .. عشقم ..جووووونم ... عزیزم هستی من ...مستی من .. عشقم سیاوش خوشگله من .. خالی کن نترس .. نترس ... هر قدر دوست داری آبتو بریز ... ووووووووویییییییی چقدر خوشم میاد ....چهره خمار و مردونه اون ... موهای سینه اش .. حالت نگاهش همه و همه حس تازه دیگه ای رو در من بیدار می کرد . لذتی که اون حالتش به من می داد دست کمی از فرو رفتن کیرش توی کس من نداشت ... کیف می کردم از این که اون داره کیف می کنه و این من هستم که سبب لذت بر دنش شدم . برای دقایقی آروم گرفته بودیم .. خودمو انداختم توی بغلش .. احساس آرامش می کردم . خیلی دلم می خواست که همون جا توی بغلش تا صبح می خوابیدم .. یه نشاط و شور و حال دیگه ای در من به وجود اومده بود . یه حسی که نمی دونستم اونو چه جوری وصفش کنم . فقط همینو می دونستم که دلم می خواد که همه بدونن که سیاوش مال منه . یعنی همه اونایی که در مجلس مهمونی چند قدمی ما هستند .. مونا هم بدونه ... و مهم نیست که مونا تعجب کنه که من از کجا پیدام شده . مهم اینه که بدونه و آگاه باشه که دفعه دیگه پیش خودش از این حسابا نکنه که می تونه هر غلطی که دلش خواست بکنه و پیش خودش حساب کنه که می تونه سیاوش منو بقاپونه .. .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۳من تر جیح دادم که همر اه با سیاوش بر گردم به مهمونی . به این مونا نشون بدم که اون نباید از این فکرا بکنه که می تونه اونو در چنگ خودش داشته باشه . ولی تا یه حدی باید با هاش بر خورد داشته باشم که اونم عصبانی نشه . هر چند آدمی نیست که واسه من مایه بیاد ولی با این حال باید تا اون جایی که می تونم هوای کارو داشته باشم .. خیلی خودمو شیک و پیک کردم و البته بیشتر به صورتم و ظاهرم توجه کردم . چند جای لباسام چین و چروک افتاده بود و این از اثر کارای اون مردا بود که قبل از این که لخت شم به جورایی فرمشو از دست داده بود . .. مونا وقتی من و سیاوشو دید تعجب کرد . شیرین خیلی خوشحال شده بود . اون از این که منو میو ن جمع می دید ذوق زده شده بود .. اووووووخخخخخخخ که قیافه این مونا دیدن داشت وقتی که من و سیا رو باهم می دید ... -مونا جون باید ببخشی که وقتت گرفته شد . حوصله ات که از هم صحبتی با سیا سر نیومده . اون یه قلق خاصی داره ..منم خوب قلقشو دارم .. مونا یه مکثی کرد و یه نگاهی بهم انداخت که متوجه شدم ته دلش داره به من میگه که عجب ندید بدیدی هستم . در حالی که خودش ندید بدید تر از من بود ..سیاوش : خوشم میاد که می بینم این جوری حسادت می کنی ...-من و حسادت ؟! عمرا ولی خب تا یه حدی می تونه طبیعی باشه . چیکار میشه کرد ... حالا تو این حس درت نیست ؟ نمی دونم ..سیاوش برای لحظاتی ازم دور شد .. فکر کنم می خواست بره دستشویی و منم به حال خودم بودم .. بازار رقص و ترانه داغ بود و همه با هم خوش بودند ... منم در افکار خودم بودم که رسیدم به جایی که دیدم جمعیت فشرده اند .. یه لحظه حس کردم که یه چیزی آشنایی داره به پشتم به باسنم مالیده میشه .. یه چیزی که بعد از گرفتن دیپلم با هاش آشنایی داشتم ... حس کردم که یه کیری داره به من فشار میاره . خودمو کنار کشیدم .. ولی بازم اون خودشو به سمت من می کشید .. سرمو بر گردوندم و از طرف فاصله گرفتم . چهره اش واسم آشنا بود ..ولی اسمش به خاطرم نبود و این که اونو کجا دیدم . نمی دونم چرا من این جوری شده بودم .. یعنی این قدر بازار من داغ شده بود که مردانی رو که با من بودند به یاد نمی آوردم ؟ یعنی اینم ممکنه بیاد و بگه که من با تو بودم ؟ حدس زدم باید همین طور باشه ... عجب اشتباهی کرده بودم اومده بودم این جا .. اصلا این چه معنی داره توی شهر به این بزرگی پامو بذارم به یه مجلسی اون وقت یکی منو بشناسه و بدونه که اهل حالم ؟ تازه اون سه تا که چند ساعت پیش بهم تجاوز کرده بودند معلوم نبود از کجا کشیک منو می کشیدن ... جنده غلط بکنه این طور شناخته شده باشه .. جمعیت طوری در هم شده بود که یه لحظه دو تا دستاشو دیدم که به سینه هام چنگ انداخته .. می خواستم بذارم زیر گوشش که ترسیدم شلوغ شه و پیش سیاوش آبروم بره .. مقصر خودم بودم .. یا باید زنگی زنگ باشم یا رومی روم . دیگه اشکم داشت در میومد . نفسم بند اومده بود .. خودمو از اون فضای بسته دور کردم و سعی کردم برم به فضای باز . هر گوشه ای یکی به حال خودش بود .. بر نامه رقص هم اون جا بر پا بود اما با وسعتی کمتر .. واسه سیا زنگ زدم و اونم گفت که دنبال من می گرده . وقتی اونو کنار خودم دیدم آروم و قرار گرفتم .-چیه آتنا حالت خوب نیست ؟-نمی دونم بیا یه چیزی بخوریم شاید بهتر شدم .. تو اگه می خوای بمونی بمون . من بر می گردم خونه ...سیاوش : الان وسطای مهمونیه ..-تو بمون .. -نه من نمی ذارم که تو تنها بر گردی . تازه وسیله هم نداری .. -موردی نداره آژانس می گیرم -عزیزم .. من در کنار توست که به من خوش می گذره . دوستت دارم .. تو که می دونی اون وقت باید دلواپست باشم . دیگه دیر وقت هم بود .. نمی دونستم چیکار کنم ... نه ..-اگه بخوای می تونیم بریم خونه مون .-خاله ات نیست .. ؟نه اونا امشب نیستن .. تازه اگرم باشن خیلی راحت بدون این که ببینن وبفهمن می تونی از یه در دیگه بیای و بری .. -سیاوش تو خسته نشدی ؟-نه من از آتنای خودم خسته شم ؟ اصلا امکان نداره . من دیوونتم .-فدای تو ..خیلی عالی و هیجان انگیز می شد این جوری . یعنی من دم در خونه ام پیاده می شدم . به جای این که وارد خونه ام شم می رفتم به خونه روبرویی . تازه پژمان شوهرم فکر می کرد که من هنوز در مهمونی هستم . دیگه با شیرین خدا حافظی کرده تر جیح دادم بر گردیم .. شاید دو سه ساعتی مونده بود به این که هوا روشن شه ...تازه پامونو گذاشته بودیم توی خونه که صدای فریاد آتنا ! آتنا رو شنیدیم ... دلم هری ریخت پایین .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۴تمام بدنم لرزید ... دست و پامو گم کرده بودم .. .. -ببین من از اون در پشتی فرار می کنم ... تو چیزی نگو .. جواب نده .. -نه آتنا این وقت شب کجا می خوای بری ..-آبروم رفت .. دیگه لو رفتم .-آتنا ! ..آتنا ! ..خوب که دقت کردم صداش اصلا شبیه به صدای پژمان نبود . نه اون شوهرم نبود . می دونستم که اون نیست . نهههههه اون نیست . پس کی می تونست باشه ... چرا این جور قاطی کرده بودم .. نه نههههههههه امکان نداره .. این وقت شبی پژمان این جا چیکار می کرده ... یعنی انتظار منو می کشیده که از مهمونی بر گردم ؟ وااااااایییییییی نههههههههه ..از یه نظر بد شده بود و از یه نظر خوب ..ولی قسمت خوبش می ارزید . اگه شوهرم می فهمید خیلی بد بود ... اما سیاوش هم نباید می فهمید که یک مرد غریبه منو صدام می زنه صدای جبار بود . .. نههههههه .. حالا چیکار کنم .. -عزیزم من در میرم . تو به هیچ وجه درو باز نکن ..-منو ببخش آتنا واست درد سر درست کردم . -اصلا حرفشو هم نزن . هر کی خر بزه می خوره پای لرزش هم می شینه و من می دونم که بازم از این روزا داریم . اگه آتنا ساربونه که می دونه شترو کجا بخوابونه ... اصلا نگران نباش سیا جونم . خودم حلش می کنم . فقط خودت رو نشون نده .اوووووووووخخخخخ نههههههههه عجب مخمصه ای گیر کرده بودم . از در پشتی فرار کردم . می دونستم چه جوری با فریب زنونه همه چی رو به هم بپیچونم . حالا فقط از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که جبار به زور وارد خونه سیاوش شه .. این دیگه آخر آبرو ریزی بود .. -ببین درو باز نکنی ها .. من خودم درستش می کنم ....از خونه رفتم بیرون .... معلوم نبود با چه سرعتی از این کوچه به اون کوچه می رفتم . می خواستم هر طوری که شده خودمو از اون منطقه دور کنم . دیگه کسی متوجه من نشه . آخخخخخخخخخ نهههههههههه این چه بد بختی بود که اسیرش شده بودم . کمی وایسادم تا نفس بگیرم ... سیاوش فکر می کرد که اون شوهرمه که صدام زده . یه زنگ زدم واسه جبار ... گوشی رو گرفت ... اجازه نداد که سلام و علیک کنم و چاخان گفتن هامو شروع کنم ... -چی داری میگی جبار .. دیوونه شدی ؟ مخت تاب بر داشته ؟ من الان خارج از شهرم ... تازه می خوام راه بیفتم بیام . الان دم در تاکسی تلفنی هستم ... مثل این که قاطی کردی ها ... چند بار باید بهت بگم با آبروم بازی نکن .. اون وقت شب بری به همسایه ام چی بگی ... چرا با آبروی من بازی می کنی ؟ اصلا کاری می کنی که دیگه نخوام تو رو ببینم و به سمت خودم بکشونم . دیگه پاک زده به سرت .. همون جا وایسا ببین من تا نیم ساعت سه ربع دیگه می رسم یا نه ؟ خجالت هم خوب چیزیه .. اصلا دیگه نمی خوام ببینمت ..حالا این من بودم که به اون اجازه حرف زدن نمی دادم ... طوری کولی بازی در آوردم و گوشی رو به روش قطع کردم که پشت بندش ده بار برام زنگ زد .. پیام داد و عذر خواهی کرد که آخه یکی رو دیده که کاملا شبیه به من بوده .. مو نمی زده و از این چرندیات ... با این که تنم مثل بید می لرزید ولی از این خوشحال بودم که تونستم اونو بپیچونم . بی اراده رو زمین و کنار تیر برق نشستم ... ولی خیلی زود از جام پا شدم که یه وقتی منو با هرزه های معتاد اشتباه نگیرن . بیشتر از بیست دقیقه راه رفتم تا خودمو رسوندم به یک تاکسی تلفنی ... و یه خورده هم راننده رو گردوندم و بعد هم مسیر خونه رو بهش گفتم .. چقدر ترسیده بودم .. احتمالا جبار همین دور و برا بود .. حدسم درست بود ... خیلی آروم اومد سمت من ...-ولم کن . دستت رو بکش . بهم نزدیک نشو . این جوری بهم اعتماد داری ؟ شوهرم به اون عظمتش و حقش کاری به کار من نداره .. چهار تا طلا واسم گرفتی فکر کردی منو خریدی .. همه رو بهت پسش می دم ..دستمو گرفت و به زور می خواست ماچشون کنه ... حالا از این می ترسیدم که نکنه سیاوش این دور و برا باشه و یه جورایی صحنه رو ببینه . آخ که چقدر بد می شد برام . یعنی ممکنه دلوا پسم بوده یه جورایی این جا رو زیر نظر داشته باشه ؟ مگر این که اومده باشه کنار در ...-جبار زشته .. بریم توی ماشین . نمی خوام این دم صبحی کسی ما رو ببینه و خیال بد کنه ؟ من زندگیمو دوست دارم .نمی خوام آبرو ریزی شه .. -عذر می خوام . منو ببخش . غلط کردم .-ببین من دوست ندارم پشت سر من راه بیفتی و کار آگاه بازی در بیاری . قبلا هم بهت گفتم هر وقت می خوای برای دیدن من بیای یه چند روز قبلش به من اطلاع بدی .. اما تو امتحانت رو بد پس دادی .. اصلا حوصله اونو نداشتم . مخصوصا در اون لحظات .. با این حال از این که تونسته بودم تموم بر نامه ها رو ردیف کنم و از خطر در برم به خودم آفرین می گفتم . یعنی من با سه تا مرد در گیر می شدم . اگه پژمان میومد بیرون .. اگه جبار و سیاوش همو می دیدن .. اوووووووخخخخخ که از این فاجعه بالاتر نمی شد ... سه تا مرد می فهمیدن که من چه آدمی هستم و بد تر از همه آبروم پیش شوهرم می رفت . شایدم عشقم سیاوش برام مهم می نمود .. ولی اون که هنوز خودشو اون جوری که باید وابسته موندگار نشون نداده بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۵جبار : بیا ! خواهش می کنم زود تر بیا .. بیا داخل ماشین . بیا بریم خونه ما . -چی داری میگی جبار .. من نمی تونم . این کارو نمی کنم . نمی تونم .. الان باید بر گردم خونه . با من این رفتار رو نکن . به اندازه کافی مایه درد سر شدی ... معلوم نبود چه گناهی کرده بودم که باید این قدر درد سر می کشیدم . مگه من چقدر تحمل داشتم . که باید جواب همه رو بدم .. راستش می ترسیدم که متوجه من شن ... سریع رفتم کوچه بغلی اونم به دنبالم اومد . و دیگه مجبور بودم پیشش بشینم . یه لحظه دستم به پاش که رسید یه چیز سفت و دراز و چماق مانندی رو حس کردم که متوجه شدم کیر شق شده اونه که انگاری اونو نزدیک زانوش احساس کرده بودم . بد جوری سست و بی تاب نشون می داد و همین منو نگران می کرد . -جبار من خسته ام . باشه برای شنبه . فردا جمعه رو من نمی تونم از خونه در بیام . -اگه نمی تونی پس همین حالا بیا قبل از ظهر می رسونمت .. -نه من راضی نیستم . نمی تونم . ولی راستش ترس برم داشته بود می ترسیدم . که اون بخواد به من حمله کنه . وقتی جبار این شکلی می شد می رفت توی خط سکس خشن و منم اگه در فضایی باز قرار می داشتیم میومدم سراغ کیرش . با هاش ور می رفتم . براش ساک می زدم . اونو نمی ذاشتم توی دهنم و اونم لذت می برد شل می شد و دیگه کاری به کارم نداشت . اما حالا در این فضای بسته چه کاری از دستم بر میومد . چه کاری می خواستم انجام بدم . من که توانی نداشتم . با چهار تا مرد بودن دیگه حس و حالی برای من نذاشته بود .. کوفته بودم . نمی تونستم عشوه گری کنم . حال و هوای سکس نمی تونست به من راه پیدا کنه ... -جبار دست از سرم بر دار . حداقل برای روز شنبه رو من می تونم با هات بیام بیرون . فر داجمعه رو پژمان باید حس کنه که زن داره . البته به جون تو که من اصلا با این مرد بی حوصله ام رابطه سکسی ندارم . تازه جبار من که تنها زن زندگی تو نیستم که این قدر در مورد من تعصب داری ..-هیشکی نمی تونه این جوری که تو داری با جبار حرف می زنی با من حرف بزنه . منی که اون روز داشتم واسه حال کردن با جبار و کیر اون دیوونه می شدم الان به جایی رسیده بودم که جز بی حوصلگی نمی تونستم حس دیگه ای به اون داشته باشم .راه دیگه ای نداشتم که دیگه یه جورایی به عنوان پنجمین مورد امشب اونو هم وارد فاز خودم کنم . می خواستم آبشو خالی کنم تا اون دست از سرم بر داره . ولم کنه خوشش میومد از این که من خودم دست به کار شم و زیپ شلوارشو باز کنم . این کارو به آرومی انجام دادم .-چرا این قدر به خودت عذاب میدی .. بیا بریم به خونه مون .. -دیرم میشه . باشه فردا شنبه ..یه کاریش می کنیم . می دونستم اگه امروز هم با هاش برم فردا رو هم از دست اون در امون نیستم .. کیرشو به آرومی از شلوارش بیرون کشیدم . ولی همچین آروم آروم هم نبود . دستمو کشیدم روش . ساکتش کرده بودم . می دونستم حتی اگه منم حالا بخوام اون دیگه از جاش حرکت بکن نیست . -جبار کسی که از بیرون ما رو نمی بینه ..-سوار درشکه نیستی که . بالای سیصد تا قیمت این ماشینه .. -آره اینو که راست میگی . مثل شاسی تو بلنده .مرد به اون گندگی که کیرش تا نزدیکی های زانوش می رسید کاملا بی حس نشون می داد .وقتی دیدم که حسابی تونستم ساکتش کنم و یواش یواش صدای ناله هاشم در بیارم کیرشو گذاشتم توی دهنم .. خودم سیر بودم ولی اگه می خواستم حس مرد گرسنه ای مثل جبار رو درک کنم باید به این فکر می کردم که ممکنه کیر اون مثل کیر یک اسب آبشو خالی کنه توی دهنم .. نفسم بند اومده بود . حتی نصف اون کیر هم به زور توی دهنم جا می شد . داشتم خفه می شدم ولی سعی کردم طوری جفت لبامو روی کیر حرکت بدم که اونو به اوج لذت برسونم . ولی حس کردم که حرکت کیر جبار توی دهنم غیر عادی نشون میده . فشار میک زدنمو بیشترش کردم .. جبار هم همچنان حرکتشو سریع تر می کرد . دستاشو گذاشته بود پشت سرم و سرمو محکم به کیرش می فشرد ... راستش خوشم میومد از این که تونسته بودم اونو این جور سست و تسلیمش کنم ..ولی شاید یه صد متر اون طرف تر سیاوش نگران من هنوز خوابش نبرده بود اون فکر می کرد که شوهرم منو صدا کرده .. طفلک ! خیلی نگران بود و. منم در شرایطی بودم که نمی تونستم خبری بهش بدم که همه چی امنه . اونم چه امنی ! دهنم یه حالت گس پیدا کرده بود و بعد یواش یواش طعم و مزه آب کیر جبار رو به خوبی احساس می کردم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۶دهنم یه جوری شده بود .. می خواستم قسمتی از اون آبایی رو که توی دهنم خالی شده تف کنم و بریزم ولی جبار طوری کیرشو داخل دهنم فشار می داد که نمی تونستم دهنمو باز کنم .. نفسمو بند آورده بود چشام داشت در میومد ... همه آبشو خوردم .. یه جوری شده بودم . یه حس بدی پیدا کرده بودم . تازه به این هم قانع نبود .. منو یه دور بر گردوند . حس کردم داره با خشونت با هام رفتار می کنه . شایدم به خاطر این که جا واسه مانور خوب نبود . پشیمون شده بودم چرا از این که با اون نرفتم .. ترس برم داشته بود .. -جبار یواش تر ... داری جرم میدی ... از دفعات نادری بود که دلم می خواست کیرشو بکنه توی کسم .. شلوارم تا زانو پایین کشیده بود . هر کاری کردم .. حرکتی انجام دادم که سوراخ کونمو به طرف بالا بکشونم که اون نتونه بهش دسترسی داشته باشه نشد که نشد . اون با انگشتش فرو کرد توی کونم . وااااااایییییی .... می خواست قلق گیری کنه .. انگشت وسطی دست راستشو تا ته فرو کرده بود توی کونم . طوری دردم گرفته بود و من کیر کلفت خورده از این حرکتش جا خورده بودم که حس می کردم اونی که الان فرو کرده توی کونم دو برابر کیرشه ... -جبار خشکه .. خشکه .. نهههههههه یه چیزی بهش بمالون .. همین کا را رو می کنی که ممکنه من ازت فراری شم و دیگه بهت تمکین نکنم . بد جنس نشو .یه چیزی از جیبش در آورد . انگار منتظر بود همینو بهش بگم . یه تیوبی از جیبش در آورد و تا می تونست به سوراخ کونم کرم مالوند و انگشتشو تا می تونست فرو کرد داخلش . بعد کیرشو فشار داد به سوراخ کونم .. -آخخخخخخخخخ جبار ! جبار ! چه خبرته ؟! راستی راستی پاره ام کردی .درسته من به شوهرم کون نمیدم ولی اگه داغونم کنی جوابشو چی بدم ... یواشتر .. آروم تر .. ولی با این که کمی دردم گرفته بود خیلی حال می کردم . کیر وقتی می خواست رو به جلو حرکت کنه پیچ و تاب خاصی داشت که منو به یاد حرکات مار پیچی مینداخت و این باعث لذت شدید عضلات مقعدم می شد . حس می کردم که لحظه به لحظه کونم نرم تر میشه ..-آخخخخخخخخخ جبار .. چی ریختی توش .. کیرت بازم مثل فلفل داره آتیش میده . محکمتر .. حالا هر جوری دوست داری آتیش کن .. جووووووووون .. چه حس خوب و قشنگی ! بکن .. منو بکن .. کف دست جبار رفته بود روی کسم .. یه دستشو هم گذاشته بود رو سینه ام . چه حالی می داد این جور تو ماشین کون دادن .. ولی یه لحظه حواسم رفت پیش سیاوش ... نهههههه من نباید این قدر راحت تسلیم جبار می شدم . نمی تونم اسم خودمو بذارم عاشق .. نههههههه من به اون خیانت کردم . دیگه نمی تونم روبروش قرار بگیرم و تو چشاش نگاه منم .. و جبار شونه هامو می بوسید .. و ضربات کیرش رو لحظه به لحظه تند تر می کرد . دلم می خواست به هیچی فکر نکنم . حتی به لذت .. حتی به سیاوش .. فقط به تنها چیزی که فکر می کردم تموم شدن این لجظات بود و این که بر گردم به خونه . دوست داشتم بخوابم .... آتنا .. آتنا به هیچی فکر نکن .. این کون واست درد سر شده ... ولی آخه من تنها کسی نیستم که کون گنده دارم . این همه ملت دارن . تقصیر من چیه ؟ دیگه می خواستم هر طوری شده کاری کنم که اون خودشو خالی کنه و منو خلاص .. می دونستم هر قدر هم اگه خوشم بیاد نمی تونم ار گاسم شم . من به اندازه کافی خسته شده بودم .. و سیاوش هم تا حدودی سر حالم کرده بود ... جبار واسه خودش ناله می کرد و مرتب تلاش می کرد کاری کنه که نشون بده خیلی دوست داره هوای منو داشته باشه .. منم تا می تونستم ناله می کردم و می گفتم که خیلی خوشم اومده .. البته از این که با پنجه هاش به دو طرف کونم چنگ بندازه و اونو مرتب باز و بسته اش کنه خیلی خوشم میومد و لذت می بردم از تماس انگشتای اون با بدنم . کونم احساس سوزش می کرد ... جبار : آیییییییییی .. داره میاد ... داره میاد ..-جلو شو نگیر جبار جون . بذار بیاد جلو گیری نکن که برای کمرت و اعصابت خوب نیست . بدنت درد می گیره . بهت فشار میاد ...کونمو دور کیرش می چرخوندم . دیگه نتونست تحمل کنه . آبشو خالی کرد توی کونم .. صندلی ماشینشو کثیف کرد . -جبار تمیزم کن .. پاکم کن . من نمی خوام این جوری کثیف و چسبناک برم خونه .... خلاصه به هر کلکی بود از شر جبار خلاص شدم .. البته قول گرفت که شنبه هم بهش سر بزنم .. می خواستم از دستش خلاص شم یه چیزی بهش گفتم .. سرم درد می کرد . ولی وقتی رسیدم به خونه شوهرم پژمان خواب بود ..که احتمالا به شنیدن صدای در بیدارشد ..هر چند من آهسته درو باز کرده بودم .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۷دلخوشی ام به این بود که اون به سکس اهمیت زیادی نمیده و اکثرا خسته هست .. با این که حس می کردم ممکنه بیدار شده و حرکاتش هم نشون می داده که همین طور بوده طوری پا ورچین پا ور چین می رفتم که می خواستم نشون بدم که مراقبم که اون از خواب بیدار نشه و من به استراحت اون اهمیت میدم .. چون اگه می خواستم برم و پیشش بخوابم و اونم با هام ور می رفت ممکن بود خیلی چیزا لو بره .. .. همون جور از ترس با لباس دراز کشیدم . اگه می خواستم لباسمو در بیارم و اونم بیدار می شد واوخ .. فکرش منو می لرزوند ...-آتنا ! اومدی ؟ ..اوخ اوخ .. راستی راستی بیدار شده بود ..-آیییییییی عزیزم .. آره اومدم . دلم واست یه ذره شده بود . دوست داشتم خیلی زود تر از اینا بیام خیلی خسته شده بودم . مگه دلشو داشتن پا شن ؟ -خوش گذشت ؟ -نمی دونم عشقم . خیلی خسته ام . اوایلش خوب بود .. ولی من که دیگه شوهر دارم و دوری ازش خیلی عصبی ام می کنه دیگه این مهمونی ها هر قدر طولانی شه منم عصبی میشم . دلم می خواد بپرم برم توی بغل شوهر جونم ..-راستش چند بار بیدار شدم و هوس تو رو کردم . همش به خودم می گفتم کاش تو الان این جا بودی . اصلا درست نخوابیدم ..وای هر وقت که پژمان از این حرفا می زد معناش این بود که می خواد با آتناش ور بره . به همه جاش دست بزنه . انگشتاشو فرو کنه توی کس ..و خلاصه لباشو بذاره لاپای من .. کسمو میکش بزنه .. حرفای عاشقونه بزنه برام . منم لذت می بردم . خوشم میومد ولی نه حالا که خیلی خسته بودم و اشتهایی نداشتم و از طرفی از سر شب تا حالا فقط خواجه حافظ شیرازی با من طرف نشده بود خودمو زدم به کوچه علی چپ -حالا عزیزم خیلی خوابم میاد ... بیا فدات شم .. عشقم شوهر گلم ! بیا بغل بزنیم همو بخوابیم ..-لباساتو در نمیاری ؟ اگه جون نداری من برات این کارو می کنم . تو که عادت نداشتی با لباس اونم لباس رسمی بخوابی . نمی دونم چرا حالا داری با لباس می خوابی ..ای بابا حالا که رسیدیم آخر خط واسه ما بن بست در اومد این چرا این جوری می کنه . من نمی خوام کم بیارم . من دوستش دارم نمی خوام اونو از دست بدم . سیاوش هم می دونم نگرانه و حتما دلش شور می زنه . این جبار لعنتی هم منتظره که من فردا برم باهاش حال کنم . این پولدار جنوبی طوری هوای منو داره و ازم انتظار داره نمی تونه خودشو کنترل کنه که حتی اگه اون لجظاتی که هوس منو کنه چاره داشته باشه میاد و منو از کنار شوهرم بر می داره . باید هر طوری شده بر نامه هامو تنظیم می کردم که بتونم به همه این مرد ها رسیدگی کنم .. نههههههه نههههههه من می خواستم مال سیاوش باشم .. چرا من نباید بتونم فقط مال اونی باشم که دوستش دارم . من نمی خوام بدن خودمو در اختیار مرد یا مردان دیگه ای غیر اون قرار بدم . من نمی خوام از مرد دیگه ای لذت ببرم . آخخخخخخخخ نههههههههه شوهرم خودشو به من چسبونده بود . حس خوبی نداشتم . کیرش یه بر جستگی و گر مای خاصی داشت ...-آهههههههه نههههههههه پژمان تو می دونی که من چقدر کیف می کنم از این حرکاتت .. اگه بدونی همین الان چقدر خیس خیسه . دوستت دارم . می دونم خیلی خوابت میاد .. ولی اون ول کن نبود . می دونستم که اونم مثل جبار یکدندگی خاصی داره . با این که بار ها شده که بهم بگه اگه خسته ای باشه بعد و از این حرفا ولی نشون می داد که خیلی دلش می خواد که با من باشه .و منم نا امیدش نکنم . با هاش همراهی کنم . واااااااییییییی دیگه فقط یه شورت ازم مونده بود و اونم دیگه نفس نفس می زد . نمی دونستم چیکار کنم . اومد و وارو رو من قرار گرفت . طوری که کس منو لیس بزنه و کیرشو فرو کنه توی دهن من .. قلبم به شدت می تپید . نه از هوس که از ترس .. اگه آب کیر جبار اون داخل مونده باشه چی میشه . اون مثل اسب توی تن آدم آب می ریخت و عین خیالش نبود .. چیکار باید می کردم . آخ آخ ...-عزیزم .. من لاپام بد بو شده .. الان از دیشب تا حالا یه جا نشسته بودم . خودم حس می کنم یه بوی بدی میده .. برم بشورمش ..-نهههههههه همون جوری قبول ندارم . عزیزم . من هوس تو رو دارم . تو رو همین جوری که هستی می خوامت . از پیشم نرو . می خوام داغی هوسم به همین صورت بمونه ...اگه از سوراخ دیگه ای آب خارج شه .. اگه اون متوجه چسبندگی دیگه ای روی بدنم شده باشه . کاش خودم می رفتم دستشویی .. خلاصه اومد و شروع کرد به لیس زدن کسم ... معلوم نبود دیگه هوسی هم واسم مونده بود که تقدیم شوهرم کنم یا نه ولی همچین کیرشو ساک می زدم که دیگه یادش بره چی رو داره بومی کشه و لیس می زنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنـــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــس ۱۹۸پژمان با لذت داشت کسمو ساک می زد و کیرشو هم طوری توی دهنم حرکت می داد که نشون می دادداره با تمام هوسش این کارو انجام میده . خیلی خوشش میومد . می دونستم که این انتظارو داره که منم لذت خودمو نشون بدم .. و کاری کنم که اونم خوشش بیاد . اون بیچاره که نمی دونست من به اندازه کافی توسط این و اون ارضاء میشم . شاید هم می خواست منو خوشحال کنه . منم سعی می کردم با هیجان کیرشو ساک بزنم .. و پا هامو طوری به صورتش فشار بدم که نشون بدم دارم از وجودش لذت می برم . خیلی خسته بودم . یکی یکی مردایی رو که از چند ساعت پیش تا حالا با من بودند رو مجسم کرده به این فکر می کردم که چقدر تونستم از بودن با اونا لذت ببرم یا این که به اجبار با اونا باشم . ولی تا به حال در مورد پژمان چه کاری ازم بر اومده بود . نسبت به اون چه حسی داشتم ؟! چطور تونسته بودم وظایف همسر داری خودمو انجام بدم اگه اون به من شک کنه چی میشه ؟! وای دیگه آبرویی برای من نمی مونه . در افکار خودم غوطه ور بودم که حس کردم دیگه کیری توی دهنم نیست و انگاری اون کیر داره با کسم بازی می کنه ..-آتنا خسته ای ؟-نه عزیزم . عشقم . اگه تو دلت می خواد کارت رو بکن . من خسته هم اگه باشم با این کارت خستگیت از تنم در میره . تا اینو گفتم همزمان با فرو کردن کیرش توی کس من شروع کرد به مالوندن بدنم تا اون جایی که دستش می رسید . حتی حرکتی رو که من ازش خیلی لذت می بردم و اون فرو بردن انگشت توی سوراخ کونم بود رو انجام داد .-آههههههههه نههههههههه پژمان .. نکن و این کارو که داری می کنی بازم هوس می کنم . کونم به هوس میفته ...هم خوشم میومد و هم می خواستم هوسمو پر ملات تر نشون بدم تا این جوری ار ضاش کنم . کیرش توی کسم و انگشتش توی کونم بود .. لذت و درد رو با هم حس می کردم . آخخخخخخخخخ ... اگه این کونم منو لو بده چی میشه ولی دیگه بی خیال شده بودم . دستمو دور گردنش حلقه زدم .. با یه حرکتی که رو به بالا ی بدنش وارد کردم دیگه خود به خود مجبور شد انگشتشو از توی کونم در بیاره و حالا لباشو گذاشته بود روی لبام ..-بهم بچسب .. بهم بچسب . بیشتر .. بیشتر .. خواهش می کنم . لذت می برم ..لذت می برم . سکوت کرده بودم و در میان سکوت حرفامو می زدم . و با سکو تم بهش می گفتم شوهرم تو هم کارت رو بکن . تو هم حقی داری .. حس کن که من بهت وفا دارم . همه چی در این زندگی اون طوری هست که ما قبولش می کنیم .. همون جیزی هست که ما فکرشو می کنیم .. ولی برای لحظاتی حس کردم که خودم به این تصورات خودم اعتقادی ندارم . البته در اون جایی که ذی نفع هستم اعتقاد دارم .. مثل همینی که انتظار دارم از پژمان که بهم اعتماد داشته باشه . ولی در مورد سیاوشی که عاشقش بودم همچین حسی رو نداشتم . نمی تونستم این تصور رو داشته باشم که اون به غیر من با کس دیگه ای باشه .. و من اینو ندونم . می خواستم اونو امتحانش کنم . باید نشون می داد که دوستم داره .آره باید نشون می دادم . -عزیزم خوشم اومد .. حالا می تونی تمومش کنی .. زود باش .. پژمان آبت رو می خوام .خیلی خوشم اومد . می دونستم که اون لذت می بره از این که من بهش بگم که از سکس لذت بردم . لحظاتی بعد ناله هاشو می شنیدم که با ناله های هوس من تر کیب شده بود .. کاملا آروم شده بودیم .. حرکت داغ آبشو توی کسم حس می کردم .. پژمان می خواست بره حمام ... -عزیزم من خیلی خسته ام . نمی تونم با هات بیام . دوست نداشتم همراش برم . می خواستم برای عشقم پیام بدم که نگران نباشه ... می خواستم بهش بگم که شوهرمو متوجهش کردم که اشتباه کرده و اشتباه دیده .. نمی خواستم اونو به هیچ قیمتی از دست بدم . وقتی پژمان رفت که دوش بگیره واسه سیاوش یه پیام دادم .. دلم طاقت نگرفت رفتم گوشه ای از خونه و بهش زنگ زدم . اون چه را که ساخته بودم براش تعریف کردم ..سیاوش : پس بهتره تا چند روزی همو نبینیم . می خواستم بگم که من تحملشو ندارم . ولی نتونستم منطقشو رد کنم .. -عزیزم موردی نداره ولی باشه تا دوروزی رو من حاضرم . ولی به شرطی که بچه خوبی باشی و شیطونی نکنی .. -آتنا عزیزم . تو که می دونی من مثل مردای دیگه نیستم . -آره می دونم . تونستی خودت رو خیلی خوب نشون بدی . ..چشامو بستم .. وقتی که بیدار شدم بعد از ظهر شده بود . شوهرم همه چی رو آماده کرده بود . یعنی ناهارمو ... نازمو می کشید .. پا شدم کمی به کارای خونه سر و سامون دادم تا این حس رو که یک زن متاهل هستم رو فراموش نکنم . اگه به خاطر سیاوش نبود دوست داشتم از این شهر و دیار برم .. همینو کم داشتم که شیرین برام زنگ بزنه . حوصله شو نداشتم . جبار و سیاوش دیگه جایی واسه فکر کردن به شیرین برام نذاشته بودند .. اون لذت می برد از این که ما دو تایی مون بریم دنبال عشق و حال .. -شیرین جون من اصلا حالم خوب نیست .. -ببینم عشقت زیادی با هات حال کرده ؟ -نه عزیزم . باشه من خودم با هات تماس می گیرم . ....ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
زنــــــــــــــــــــی عاشــــــــــــــــــــق آنــــــــــــــــــــال سکــــــــــــــــــــس ۱۹۹روز بعد آبستن حوادث زیادی بود . پژمان رفته بود بیرون . من مونده بودم و پر هام فضول .. برادر شوهری که یه جورایی زاغ سیاه منو چوب می زد . دلم نمی خواست که بی گدار به آب بزنم . .. بهترین کار این بود که می رفتم خونه پدرم .. به بهانه این که خیلی وقته اونا رو ندیدم . با سیاوش که هماهنگی کرده بودم که همدیگه رو نبینیم . ولی دلم می خواست می رفتم پیشش . عقلم نرسید که از در پشتی سیاوش اینا وارد شم . راستش وقتی که اون گفت که به خاطر مسائل ایمنی و امنیتی همو نبینیم کمی ترسیدم . دلم نمی خواست که رو حرف اون حرف بیارم یا اگه اون احساس ترس می کنه طوری رفتار کنم که انگار برای من اهمیتی نداره . از در خونه که اومدم بیرون دیدم یه ماشین جلوم سبز شد ... اولش متوجه نشدم کیه .. یه زنی بود که عینک دودی به چش گذاشته بود .. می خواستم یه فحشی نثارش کنم که نزدیک بود بزنه بهم .. ولی لبخندشو که دیدم متوجه شدم که شیرینه .-دختر این چه کاریه که انجام میدی .. -آتنا تو کی می خوای بیای کلاسم تا تن و بدنتو آبش کنم و خوش فرم خوش فرم شی . نترس عشقم .. من ازت پول نمی گیرم خسیس . اصلا یه چیزی هم بهت میدم تا بیای به کلاسم . می دونی که چقدر دوستت دارم .-شیرین! تو که می دونی من چقدر این باسن خودمو به همین سبک دوست دارم و عاشقشم .-می دونم . که تو خیلی دلت می خواد دل مردا رو ببری و اونا رو بکشی . و خیلی ها رو هم تا حالا کشتی .خندیدم و گفتم آدم کشی کار من نیست ولی خیلی ها دوست دارن خود کشی کنن گناه من چیه .. یه لحظه که سر مو بر گردوندم عقب دیدم که دو تا پسر جوون و خیلی خوش تیپ هم داخل ماشین نشسته ان ... راستش اصلا آمادگی اینو نداشتم که در مورد خودم حرف بزنم که مثلا اون دو تا پسری که خیلی جوون و خوش اندام نشون می دادن خوششون بیاد . اونا نمی تونستن کاری داشته باشن جز این که شیرین آورده باشدشون که بریم دور بزنیم و با هم حال کنیم . دیگه نه توانایی اونو داشتم و نه انگیزه شو .. شیرین : میگم سوار شو . ببین من جلو رو واست خالی نگه داشتم . تو که می دونی جات توی دل منه .. -آره می دونم شیرین ...نمی دونم چه عاملی باعث شد که سوار شم . شاید در اون لحظه حس می کردم که ممکنه سر و کله جبار هم اون دور و برا پیداش شه . این بهونه رو کرده بودم که بابام حالش بده . مریضه .. می خوام برم اون جا . ولی از این دیوونه نسناس هر کاری بر میومد . من تعجب می کردم که اون چه جوری تا حالا به رختخواب من و پژمان شبیخون نزده جای تعجب داشت . سوار ماشین شدم .. دروغی رو که به جبار گفته بودم سعی داشتم که خودمم باورم شه .. -شیرین جان حال پدرم خوش نیست . می خوام برم ببینمش ... شیرین : نگرانی تو رو میشه حس کرد . می تونی کاری کنی که اعصابت آروم شه و بعد بری دیدن پدرت . این دو تا جوون از اون پسرای سر حال و قبراقن . خیلی هم ازت تعریف کردم . یه نگاهی به دو نفرشون انداختم .. خیلی شبیه به هم بودند . وقتی این موضوع رو با شیرین و خود اون پسرا در میون گذاشتم شیرین گفت که اونا دو قلو هستند . بیست و دو سه سالی می شدن . شهیاروشهباز .. . منتها شهباز کمی پیشونی بلند تری داشت . دو تایی شون همچین لبخند می زدند که انگاری طعمه ای به گیرشون افتاده که کشته مرده اوناست . شهیار نشسته بود پشت سرم .. فکر کنم منو با زن اون کاره اشتباه گرفته بود . چون دستاشو از پشت می مالوند به مانتوم .. اونو می داد بالا و از راه جین می خواست دستشو برسونه به باسنم ..-شهیار خان .. این جا جاشه ؟ من نمی دونم شما این جور رفتار ها رو از کی یاد گرفتین؟ ..شیرین هم که می خواست هوای هر دو طرف رو داشته باشه و کاری کنه که نه سیخ بسوزه و نه کباب گفت .. -این دو تا شازده خیلی خودمونی هستند .. خیلی زود با همه بر می خورن و صمیمی میشن .. اگه دوست داری جاتو با یکی از اونا عوض کن .. -شیرین جانم من همین جا که نشستم جام خوبه . من که بهت گفتم بابام حالش خوب نیست روحیه ام کسله ..در همین لحظه یک آن نگاهم به آینه روبروی راننده افتاد ... وای .. یه ماشین آشنا داشت تعقیبمون می کرد .. رنگ از چهره ام پرید . چرا این لعنتی دست از سرم بر نمی داره .. چه غلطی کرده بودم . جبار داشت تعقیبم می کرد . از این که اونا بدونن که من چه سر و سری با این مرد داشتم با کم نبود . ولی می دونستم که جبار اون قدر شلوغش می کنه که جز رسوایی ثمره دیگه ای نداره ... نمی دونم شیرین چه جوری می تونست ما رو از این مخمصه نجات بده .. -شیرین جون ..می خوام یه چیزی بهت بگم .. ...خیلی آروم حالیش کردم که اگه منو از دست نفر پشتی نجات بده هر جایی که خواست با هاش میام و با هاش همراهی می کنم ... باید یه درسی به این جبار می دادم که تا دیگه هست این جور آزارم نده .. ولی یه حسی بهم می گفت که اگه اون تا یک بار دیگه منو نکنه ول کنم نیست ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی