ارسالها: 3650
#1
Posted: 25 Jun 2013 13:53
در خواست ایجاد تاپیک با عنوان
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس
نویسنده : استاد ایـــــــــــــرانی
در تالار داستان ها و خاطرات سکسی دارم
تعداد ارسال : این داستان در بیش از ۱۰ قسمت منتشر خواهد شد
کلمات کلیدی : داستان تخیلی ، داستان های سکسی ، نوشته ایرانی ، یادگار، سکس ، عشق ، یادگار مقدس
با سپاس
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 11 Jul 2013 13:30
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 1
عروس خیلی زیبا شده بود . خیلی دلم می خواست از نزدیک بهش تبریک بگم . نمی دونستم به چی فکر کنم ؟/؟به مراسم ازدواجم ؟/؟به همسر مهربونی که از دنیای نامهربونیها رفته بود ؟/؟به دو تا پسرام که خارج از کشور داشتن درس پزشکی می خوندن ؟/؟راستی زندگی چیه ؟/؟چقدر زود میگذره . باورم نمیشه که تا چند وقت دیگه از مرز 45 سالگی هم رد میشم . فاطمه پاک و مهربونم خیلی زود از این دنیا رفت . چهل سالش نمی شد . هیشکی از مهمونای عروسی رو نمی شناختم . فقط رفتم توفکر به گذشته های دور ولی نه خیلی دور . مثل یه فیلمی که سریع می برنش عقب منم ذهنمو بردم عقب . عقب عقب تر اونجایی که نه کاری داشتم و نه دم و دستگاهی و نه پول و پله ای و نه زن و بچه ای . جوون آس و پاس که معلوم نبود کی خدمت سربازیش تموم میشه .بر گشتم به بیست و چهار سال قبل . چند ماه اخر خدمتم بود . جنگ تازه شروع شده بود ومن هم در غرب تهران خدمت می کردم . در ناحیه آریانای تهران که اسمش به مالک اشتر تغییر پیدا کرده بود . نزدیکای پادگان جی ساختمونای کانتینری و پیش ساخته ای با نمای فلزی و آلو مینیومی بود که یه سری ارتشی و کارمندای ارتش توش زندگی می کردند . به خاطر قد و قواره و هیکل بالا بلندی که داشتم اکثرا از من به عنوان دژبان و نگهبان ورودی استفاده می کردند هرکی هم که از راه می رسید بهم دستور می داد . اینجارو بشور ,اونجا روبروب ,اینجا لامپش شل شده ,اونجا میخش کج شده .خلاصه یه گروهبان دوم بود به اسم کریم نیازی که شانس آوردم سرهنگ نبودوگرنه فکر نمی کنم در اون صورت خدمتم تموم می شد . هرروز که می گذشت و قدمی به روز آخر نزدیک تر می شدم احساس ارامش خاصی می کردم . با همه سختیها دوست داشتم همینجا خدمت کنم .. به خصوص این که جنگ هم شروع شده بود و راستش دوست نداشتم شهید بشم . دوست داشتم زندگی کنم و بتونم یه جوری جواب این دم و دستگاه خودمو که از سرمایه دنیا فقط یه کیر کلفت و دراز 22سانتی رو داشتم بدم دهها خانواده در کنار هم ودر کانتینر های یک طبقه یاهمون خونه های سازمانی زندگی می کردند . راستش دوست داشتم همه زنهای اونجا رو بکنم . چی می شد من هم به جای یکی از اون ارتشی های متاهل می بودم . آن قدر در تنگنا بودم که گاهی وقتا از پنجره های باز که چشمم به زنی بی حجاب می افتاد کیرم می خواست از شلوار کلفت سربازیم فرار کنه . می دونستم که کردن یکی از این زنا برام یه رویاییه واگه بخوام نگاه چپ به یکیشون بندازم کمترین مجازاتم اینه که تا آخر عمرم سربازیاسربار دولت باشم . یکی از این روزا پیش گروهبان نیازی از زبونم پرید که در تعمیر ضبط صوت و تلویزیون هم مهارتی دارم و اونم واسه این که پول تعمیر نده ازم خواست که ضبط خونه شونو تعمیر کنم . از اون ضبهای سیار تک کاسته قدیمی . یعنی اون روزا اخرین مدل بود .. بگذریم هنوز پیچ گوشتی رو تو دستام نگرفته بودم که دیدم زن و شوهر دعوارو شروع کردند . زنه فکر کنم هنوز بیست سالش نمی شد و شوهره چهار پنج سالی بزرگتر نشون می داد . هنوز اون تصویر از یادم نرفته که عطیه بادندوناش بالای چادرشو داشت که از سرش نیفته . از پشت چادر هم خیلی توپ و هوس انگیز بود . دوست داشتم صورت ملوسشو بلیسم همه جاشو ببوسم . چادرش سفید و گلدار بود. معلوم نبود چرا بازم دعوا افتادن . حداقل هر یه شب در میون دعوا میفتادن و پشت سرش مرده میذاشت و می رفت . هنوز یک ماه نبود که زیر یک سقف زندگی می کردند -زنیکه نق نقو اصلا به تو چه مر بوطه که من با کی بر می خورم تو به دو ستام چیکار داری -خوشم نمیاد شوهر معتاد داشته باشم .-حرف دهنتو بفهم من تفریحی می کشم -نمیخوام بوی گند تریاکو بشنوم چقدر بدبختم . این همه خواستگار خوب داشتم با این همه خوشگلی و هنر توکجا بودی گیرم افتادی تازه دیپلم هم نداری . -خجالت بکش پیش غریبه از این چرندیات نگو -خجالت خودت بکش که ادای میلیونرها رو در آوردی سر همه شیره مالیدی تا منو بهت بدن . هر چی می کشم از دست این بابا ننه ام می کشم . معلوم نبود واسه من بابا ننگی کردن یا واسه تو؟/؟خواستگار دکتر مهندس داشتم . اینو که گفت دیگه گفتم حالا خوب بهونه ای دست آقا کریم افتاده که بذاره بره و تا صبح بر نگرده . چون آمارش دستم بود . همین کارم کرد . حدس زدم که زنه میگه اگه بری دیگه حق نداری برگردی . این حدسمم درست بود . ولی خب کریم خان فردا صبحش میومد و از دست زنه هم کاری ساخته نبود. چند دقیقه بعد من بودم و عطیه خانوم و این پیچ گوشتی و ضبط صوت .ا ین سر گروهبان ما هم از بس عجله داشت اصلا یادش رفت منو بیرون کنه . منم دوست داشتم یه خورده دیگه اونجا باشم و بیشتر دید بزنم . آ خه هر کی سربازی رفته باشه می دونه من چی میگم . دنیای سربازی مثل برزخ می مونه ودنیای خارج از اون مثل بهشت و من بهشت عطیه رو می خواستم . عطیه یه حالت شرمندگی داشت از این که مسائل خانوادگی رو پیش من مطرح کرده . می خواست از خجالتم دربیاد -ببخشید اگه سرتو نو درد آوردیم . این ارتشیها همه اخلاقشون سگیه .ا ز من می شنوی هیچوقت کار ارتشی نگیر . برام چایی آورد -اسمت چیه دلاور بچه کجایی ؟/؟-نوکر شما داراب از شیراز -وقت داری این ضبطو درست کنی ؟/؟آخه حوصله ام سر اومده . این تلویزیون هم که همش چرت و پرت میده خونه بابام که بودم از صبح تا شب نوار گوش می دادم . -در خدمت شمام فقط خدا کنه تسمه شل و گشاد نشده باشه یا وسیله ای دیگه نخواد . وقتی پس از چند دقیقه بهش گفتم که بدون وسیله درست میشه از خوشحالی چادرشو انداخت و با لباس ساده منزل و روسری روبروم قرار گرفت و وقتی هم که گیر ضبطو رفع کردم و کاست شروع کرد به خوندن از خوشحالی داشت بال در می آورد طوری که وقتی روسریش سر خورد و افتاد دیگه سرش نذاشت . واییییی چه گنجی اون زیر قایم شده بود . این همه زیبایی بدون آرایش ؟/؟پارچه خواری را شروع کرده بودم . میدونستم زنا از تعریف خوششون میاد ......ادامه دارد ....نویسنده ....ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 11 Jul 2013 13:32
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 2
. -واقعا شما با سر گروهبان از زمین تا آسمون فرق می کنین . شما خیلی خوشگل و فهمیده و خوش زبونین . البته خوشگل اگه گفتم به چشم خواهری گفتم . این کس شرها رو که می گفتم کیرم هم شق شده بودو من تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که یه خورده خودمو خم کنم . ولی عطیه خیلی تیز بود .-داراب خان به نظر شما من چه طور می تونم از پس این شوهر الواطم بر بیام -هیچی عطیه خانوم اگه جسارت نمیشه شما برو کارهایی رو که دوست داری انجام بده . کاری کن که بهت خوش بگذره . اصلا می تونین کاری کنین که اون خوشش نمیاد . یه جوری حالیش کنین .ا گه هم نتونستین حالیش کنین خودتونو تسکین بدین . نزدیک بود بگم به من کوس بدین . یادم رفت بگم که من تا اون موقع چند تا کوس اونم توی شهر نوی تهرون رو گاییده بودم که اونم از بد شانسی چند ماهی بود که درشو تخته کرده بودن . فکری به ذهنم رسید . تصمیم گرفتم آتیشی ترش کنم . شاید این جوری می تونستم یه خورده بهش نزدیک تر بشم .-ببخشید عطیه خانوم اگه یه چیزی بهتون بگم قول میدین به روی سرگروهبان نیارین ؟/؟شما چون خانوم با شخصیت و نجیبی هستین و به جای خواهرمین دارم این حرفارو به شما می زنم . به هر حال ازش قول گرفتم که چیزی به شوهرش نگه .-من از حرفای سرگروهبان با دوستاش متوجه شدم که هر موقع بساط منقل دارن با عرض معذرت یک زن بی پدر و مادرو هم میارن کنار منقل و...بقیه شو دیگه درست نیست تعریف کنم خودتون حدس بزنین . بیچاره عطیه از حال رفته بود رنگ صورتش مثل گچ شده بود . رفتم براش یه آب قند درست کردم تا حالش بهتر شه .-مردیکه سبزه سیاه برزنگی تو لیاقت منو نداری ازت جدا میشم توباید بری همون جور زنا رو بگیری . اونا هم از سرت زیادن . دیگه پاک شده بودم پسرخاله و روم زیاد شده بود -نه طلاق فایده ای نداره شما هم باید حداقل یه کاری کنین که حداقل پیش خودت سربلند باشی و احساس نکنین که کم آوردین . مگه چی تون کمتر از آقا کریمه ؟/؟بلایی به سرش بیارم که مرغان آسمون به حالش گریه کنن .اسمتو گذاشتی مرد ؟/؟دلیل نشد هر غلطی که دلت میخواد بکنی . ما زنا که گناهی نکردیم که نمی تونیم تلافی کنیم -می دونم مخصوصا شما . ولی اگه تمام این غصه هارو تو خودتون بریزین از درون منفجر میشین . واییییی نمیدونم چه نیرویی بود که من و اونو به طرف هم کشوند . صورتش پر اشک شده بود . چند لحظه بعد سرش رو سینه هام بود ومنم اشکای صورتشو پاک کرده و مثل یک برادر مهربون دلداریش می دادم . درحالی که هردومون روی زمین قرار داشته و کیر دراز شده من از پشت شلوار گویای همه چی بود . چونه عطیه رو گرفته سرشو بالا آوردم الان دیگه بهترین موقعیت بود . تنور داغ داغ بود . اگه هم این شوهر لعنتی می خواست برگرده این یکی دو ساعتو نمیومد . با چشای ناز و خوشگلش به من نگا می کرد . می دونم اگه اونو با دروغ خودم آتیشیش نمی کردم تا این حد رام نمی شد . لبامو گذاشتم روی لباش . راضی راضی بود . چه لبای شیرینی !تازه و آبدار . مثل سرخی گیلاس رسیده . غنچه گل سرخ نیمه باز . لباس منزل یکسره ای تنش بود که دستم از زیر دامن یا دامنه لباسش می رفت داخل . دیگه طاقت نداشتم . قلبش مثل یک پرنده اسیر تند و تند می زد . لختش کردم حالا دیگه فقط یک شورت پاش بود . سوتین هم که اون موقع بهش می گفتیم کرست نبسته بود . اصلا نیازی نداشت . سینه های سفت و یکدست و تازه به عمل اومده . از اندازه معمول یک زن کوچیکتر بود و بیشتر به سینه دخترا می خورد . پدرم در اومد تا لباسای خودمو در آوردم هر چند دودقیقه هم نکشید .ولی می ترسیدم که پشیمون شه وشرمندگی وجدان پیداکنه . دوبدن لخت در کنار هم . لبامو گذاشتم روی سینه های داغ و نوک سیخ شده اش . هر لحظه منتظر بودم داد بزنه نخورگازش نگیر استیلمو خراب می کنی . آخه جنده های شهرنو هر موقع که سینه هاشونو می مکیدم همچه حرفی می زدن ولی اون که جنده کاسب کار نبود . بر عکس اونچه که فکر می کردم شد . -داراب بخوررررششششش کبودششششششش کن بذذذذار کیففففف کنم . منم مثل یک نوزاد گرسنه ای که شیشه پستونکی گیرش اومده یا این که داره از سینه های مامانش شیر می خوره سینه های خوشگل و سفید و هوس انگیز و دخترونه عطیه رومی مکیدم . عطیه یکی از دستای سفید و کشیده اشو گذاشت لای شورتم . منم شورتمو پایین کشیده تا اون راحت تر باشه . -چه کییییییررررری داری مثل تنه اژدهاست امشب دیگه مال خونه کوسسسسسسمه باید حال کنم هرچی غمه تو دنیا فراموشش کنم . مست نبود ولی مثل مستا صحبت می کرد . باحرفای خودم آب بندیش کرده بودم . وقتی که شورتشو پایین کشیدم وکوس کوچولوشو دیدم که وسطش مثل دهن ماهی کوچولو باز و بسته می شد به مرزجنون رسیدم . به زور خودمو کنترل کردم . نیازی نبود که لبه های کوس عطی جونو جمع کنم و بذارم تو دهنم . خیلی راحت دهن گشادم کوس تنگشوجمع کرد و فرو برد تو خودش . کوس ناز و خیسشو داخل دهنم به صورت رفت و بر گشتی حرکت می دادم . هرچی خیسی و ترشح داشت می خوردمش . ودیگه میک زدنو قطع نمی کردم تا اون لذت بیشتری ببره . مامااااااااااان جووووون من آتیشششششششش گرفتم . نهههههه نهههههه کوسسسسسس واسسسسه من نموند. آههههه یه خورده هم واسسسسه کییییییرررررررررررت بذذذذذار.ببین چقدر واسشششششش بلند شده .گناه داره طفلکی .-حاللللل کن عطیه من .خبلی سختی کشیدی .مطمئن باش کوسسسسسست کم نمیاره . مگه این کیییییرررر تشنه من دست از سرش بر می داره تو باید آبببببتو بریزی رو کییییییرررررم تا خنکش کنی . -دوسسسسستت دارم دوسسسسستت دارم آببببمو بیار.کوسسسسسسسم دارررره می سوزززززه جهنم هوسسسس واسسسسششش بهشت شده بخورررررشششش . آبم داررره میاد من کییییییرررر ررررمی خوام. کییییییرررررررمی خوام ..ادامه دارد ...نویسنده ..ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 11 Jul 2013 23:55
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 3
داراب داراب تو رو خدا کوتاه بیا سوختم . کوسسسسسسسم آب شد . بگیر بگیر جلو دهنمو بگیر صدا الان می پیچه . نه ..نه من کیییییررررمی خوام بکن توششششششش . راست می گفت دهنم داغ تر شده بود . مایع گرم تر وروون تری رو داخلش احساس می کردم . چی می شد اگه این عطیه زنم بود . یعنی میشه منم یه زن تر وتازه مثل این گیرم بیاد ؟/؟ولی دو ست ندارم به این راحتی انتقام بگیره . حالا من که از این تز عطیه جون ضررنکردم . چقدر از این هیکل دخترونه اش خوشم میومد . کون بر جسته و درشتی نداشت . ولی توپ توپ بود . مثل برف سفید . گوشتی تراشیده و تنظیم شده .-عطی جون دردت نگیره یه وقتی ؟/؟-چه می دونم .کلفتو تیز که هست . کمرشو با دوتا دستام گرفتم و به سینه هام چسبوندم . فرمون حرکتو دادم به دست کیرتا از همون زیر راهشو پیدا کنه -زودباش داراب کوسسسسسسسم چقدرررررررواسسسسسسه کییییییرررررررررررت گریه کنه ؟/؟من تششششششنه لببببببو کششششششتی .من کییییییییییییررررررمیخخخخخخخوام .دعوت نامه بددددم ؟/؟-عشق من کیییییررررم این قدر رررررروششششش زیاده که را ه کوسسسسسسو پیدا می کنه . عطیه رو به خودم چسبونده بودم . فاصله بین من و اون فقط یک کیر بود . من باید این فاصله رو پر می کردم . چشای عطیه خمار شده بود . التماس و هوس و درد رو باهم احساس می کردم . بالاخره کییییییرررررم رفت توی کوسسسسسشششش . بیشترشم فرستادم که بره . تا اونجایی که فکر می کردم دردش نمی گیره .جاااااااااان چقدر این داخل سوزانه .مثل جهنم می سوزززززونه و مثل بهشت کیییییففففف میده -کدومشو بیشتر دوسسسسسس داری ؟/؟-هم جهنمت بهشته هم بهشتت .-بککککککن .منو بکککککن . چه حرفای قشنگی می زنی !بگو دوسسسسسستم داری . بگو .واییییی اگه کوسسسسسسم به کیییییررررت عادت کنه چی میشه ؟/؟-مگه عادت بدیه ؟/؟همیشه می کنمت . -چقدر خوشم میاد -آخخخخخخخخ عطی جون دیگه نمی تونم جلومو بگیرم . خواستم کیرمو بکشم بیرون ولی اون نذاشت . تو اوج هوس بودم .-به هیچی فکر نکن حالتو بکن . باید تو کوسسسسسسم خالیش کنی . -چیه اینم جزو انتقامته ؟/؟-اصلا خوشم نمیاد از شوهر بوگندوم بچه داشته باشم . اگه می خوای طعم این کوسسسسسسو دوباره بچششششششش خالیشششششش کن داخل . حالیششششششش کن یه من ماست چقدر روغن داره . -بچه چی ؟/؟-دارم عصبی میشم ها . چیکار به این کارا داری . مگه نمیدونی زن اگه بخواد می تونه فرشته تر از فرشته ها باشه واگه هم اراده کنه دست شیطونو از پشت می بنده ؟/؟کییییییففففتو بکن .حالتم بکن و دوباره منو بکن .ا ونقدر باید منو بگگگگگگایییی تا کوسسسسسسم بسسسسسسوززززززززه و دست از سر کییییییرررررت ورداره . نگام به نگای عطی جون بود و به سرعت کیرمو توی کوسسسسسشششششش حرکت می دادم .یه دستمو از دور کمرش بیرون کشیده و گذاشتم زیر کونش . همه جای کونش خیس بود . انگاری شیر آب کوسسسسسشششش باز شده و به همه جا آب رسونده بود . اگه کونش یه خورده بر جسته تر می شد بهتر بود . آروم آروم دستمو از پشت و درز کونش رسوندم به کوسسسسسششششش و کیرم که در حال رفت و بر گشت بودوبا انگشتام کوسشم قلقلک می دادم . بیچاره هیچی دم دستش نبود که بهش چنگ بندازه و هوسشو خالی کنه . فقط دستشو مشت می کرد و بعدشم گره مشتاشو باز می کرد .-یه خورده فقط یه خورده یه خورده دیگه صبر کن من دوباره آبم بیاد داره میاد داراب جووووووون کوسسسسسم دوباره راضی شد . حالا آب کییییییررررررتو می خواد منو به طرف خودش کشید و منم به گاییدنم ادامه دادم .-بگیر این کیییییررررررکلفتو . بگیر این کیییییییررررررررررکه ناب و اصل و اصله می سوزونه جررررررررمیده آتیششششششش می زنه -دلللللللت میاد جررررررررررم بدی ؟/؟اون وقت دیگه چه طوری می خوای این کوسسسسسسسسس تنگ و کوچولومو بکنی و باهاش حال کنی ؟/؟-فداش و فدات میشم .خودت می دونی که شوخی کردم . لباشو قفل لبای خودم کردم و صدای نفسهای هوس و ناله هاش به دهن و حنجره من منتقل شده بود . وقتی حس کردم که لذتم به حدی رسیده که دیگه جلو گیری فایده ای نداره آبمو ریختم توی کوسسسسسسششششش . آهههههههههه..آههههههههه و با همان نگاه خمارم در آغوش عطیه اروم گرفتم .-چشای خوشگلی داری داراب مثل خودت . کوسسسسسم خیلی تشنه بود . -منم بهش خیلی آب دادم .ببین !اضافه هاش داره می ریزه . حالا اعصابت چطوره ؟/؟-خیلی آرومتره . خیلی بهترم . احساس سبکی می کنم . اگه تو بری من چیکار کنم ؟من از اون زنا که تو فکر می کنی نیستم ؟/؟-منم از اون مردا که تو فکر می کنی نیستم که فکر کنی دوست دارم هر لحظه رو با یه زن یا دختر باشم . دوباره همدیگه رو بوسیدیم وتازه به یاد کریم و پست دژبانی دم در افتادم . با این حال نیمساعت دیگه کردمش و دلم نیومد که اون شب دیگه کونشو زخمی کنم . از اون به بعد هر وقت فرصتی پیش میومد می رفتم به خونه شون و دلی از عزا در می آوردم . کریم گروهبان تو ستاد ارتش و چهار راه قصر کار می کرد و هر روز صبح سروی اونا رو می برد . از این ور تهرون باید می رفتن اون ورش . رفت و بر گشت دو ساعت می کشید یا یه چیزایی تو همین حدودا . هر چند تا کریم خان بر گرده ساعت از سه بعد از ظهر هم گذشته بود ولی برای احتیاط موقع ظهر دست از گاییدن عطیه می کشیدم . ......ادامه دارد ...نویسنده ....ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 12 Jul 2013 19:01
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 4
واسه کردن کونش چه مکافاتی که نکشیدم !سه چهار جلسه مقدمه چینی کردم تا آروم آروم راه سوراخ کونش هم نم نمکی باز شد تا چند دقیقه ای کیرمو تو خودش جا بده . طفلک به خاطر من خیلی تحمل می کرد . سوراخ کونش وقتی که بسته بود از یه دونه ارزن هم کوچیکتر نشون می داد . با توجه به این که طبق گفته خودش مدتی بود که شوهرشو تنبیه کرده در قرنطینه نگه داشته بود بچه ای که تو شکمش بود مال من بود . آره من زن نبرده داشتم بابا می شدم . عجب دسته گلی به آ ب داده بودم . پس بچه من باید اسم این کریم کوس خل روش باشه . حامله هم که بود می گاییدمش . یه حال و لذت مخصوصی داشت گاییدن یک زن باردار.به هم عادت کرده بودیم . حس می کردیم که عاشق هم شدیم . ولی دست سرنوشت نمی ذاشت که ما به هم برسیم .دنیای ما دو دنیای متفاوت بود .ا مکان نداشت به هم برسیم . مگر این که اون سنگسار بشه ومنم تیر باران اون وقت جنازه من بهش برسه .ا ون روزی که تر خیص شدم تلخ ترین روز زندگیم بود . خواستم کاری کنم که اضافه خدمت بخورم . ولی حس کردم اگه محل خدمتیم عوض شه اگه ...من می تونم بیام تهرون بهش سربزنم ..نه درست نیست حالا سربازم بهونه دارم ..بعدا چی ..از این فکرا هیچی عایدم نمی شد . رسیدن به روز ترخیص قبلا برام یه رویای شیرین بود . روزی که فکرمی کردم یه دفعه دیگه از مادر متولد میشم . ولی اون روز برام یه کابوس بود . من و عطیه همدیگه رو بغل کرده اشک می ریختیم . چند ماهه حامله بود . من به شهر و دیار خودم شیراز گل و بلبل برگشتم . اما دلم پیش عطیه و بچه ای که از من تو شکمش داشت بود. در تولیدی پوشاک پدر مشغول شدم . کارم گرفته بود . روز به روز پولدارتر می شدیم . اون موقع ها مثل الان نبود که تایلند و مالزی زپرتی واسه ما شاخ و شونه بکشن و دم در بیارن . تایلند و مالزی هنوز دهات مابود . پوشاک تولیدی خودمونو به خیلی از کشورهای اطاف صادر می کردیم . بالاخره یه بهونه ای تراشیده اومدم تهرون . یه روز صبح وقت اداری که می دونستم کریم سر کاره وتازه اگه هم نبود مسئله ای نبود دیدن اونو بهونه می کردم رفتم در خونه شونو زدم . در باز شد .عطیه بود . قلبم لرزید . اونم دستپاچه شده بود . درست یه سال از اولین رابطه بین من و اون می گذشت . کمی چاقتر شده ولی همون زیبایی را داشت . همدیگه رو بغل زده و بازم اشک ریختیم . هدیه ناز و کوچولوی من خوابیده بود . وقتی که بیدار شد بغلش کرده و بوسیدمش . خون من تو رگاش بود . چه دردیه که پدر باید از دخترش جدا باشه . هیچکدوم حوصله عشقبازی با همو نداشتیم . فقط توی بغل هم از سرنوشت تلخی که برامون رقم خورده بود متاثر بودیم . من و اون به هم آرامش می دادیم . می گفت وجود بچه فقط یه خورده کریمو بهتر کرده وگرنه همون اخلاق سگی رو داره که داره . بازم با اشک و گریه ازهم جدا شدیم . دفعه دیگه که رفتم بهش سر بزنم دیگه ندیدمش که ندیدم . از هر کی هم که سراغشو می گرفتم جواب درستی نمی داد . بیشتر صاحبخونه ها عوض شده بودن .منم کار داشتم و به شیراز برگشتم . با یه دختر خوشگل و نجیب به اسم فاطمه ازدواج کردم . دو تا پسر واسم آورد . اسماشونو گذاشتم هادی و هدایت . فقط واسه این که با هدیه ای که می دونستم دیگه هیچوقت نمی بینمش جوردربیاد . زندگی خوبی داشتیم . بچه هارو فرستادم خارج تا پزشکی بخونن و فاطمه هم خیلی زود پر پر شد . سرطان گرفت و مرد . حالا من شده بودم تنهای تنها .با مشتی خاطرات از فاطمه و از حلقه مفقوده و گمشده ای به نامهای عطیه و هدیه که نمی دونستم کجان . بارو بندیلمو جمع کرده ودر به در در تهران بزرگ به جستجوشون پرداختم . شاید یه عاملی که باعث شد تا به اون روز این کارو انجام ندم ترس از فاطمه بود واز طرفی خاطر جمع بودم که هدیه من یه خونواده ای داره که بزرگش کنه . وسایه یه پدر قلابی سرش هست که فکر می کنه راستی راستی پدرشه . در هر حال هرچه دنبالش می گشتم هیچ سر نخی ازش پیدا نمی کردم . خدایا هدیه من چیکار می کنه ؟/؟یعنی رفته دانشگاه ؟/؟ازدواج کرده ؟/؟مثل مامانش خوشگله یا مثل باباش بد قیافه هست . از این فکر خودم خنده ام گرفت و یکی زدم تو سر خودم . داراب ابله !پدرش که تویی وخوش قیافه ای خودتم توی چاخان غرق شدی و کریم گروهبان بد قیافه رو پدرش حساب می کنی ؟/؟پس هدیه من باید خیلی خوشگل باشه . خیلی . یعنی زنده هست .؟/؟لبمو گاز گرفته و گفتم مردیکه ابله این قدر نفوس بد نزن . واسه چی مرده باشه . خدانکنه . خودت بمیری . یک ماه تمام این درو اون در می زدم آخرش برای چندمین بار به ستاد ارتش رفتم تا ببینم هیشکی هست که حوصله گشتن تو شجره نامه ها رو داشته باشه ؟/؟وارد اتاق بایگانی شدم .ا لبته پشت پیشخونش قرار گرفتم .از بس صدای عطیه توی گوشم بود همش حس می کردم که داره منو صدا می کنه . چیکار می کردم دلم به همین چیزا خوش بود دیگه -داراب ..داراب ..داراب ..آقا داراب ..آقا داراب ..پاک گیج شده بودم این چه تصوراتیه . اون که اصلا آقا داراب صدام نمی کرد . چهار پنج سانت سرمو به سمت راست برگردوندم واییییییی ..نه ..نه ..زانوهام سست شدند . تمام تنم می لرزید. گمشده من منو صدا می زد . من فقط مبهوتش شده بودم .ا ون عطیه من بود ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 13 Jul 2013 20:00
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 5
همون خوشگلی قدیمشو داشت . ولی خب سنی ازش گذشته بود . الان باید چهل و سه سالش می بود . دندونام به هم می خوردن . گریه ام گرفته بود .ا ز خوشحالی بود یا از هیجان یا از این که بالاخره دوران نو میدیم تموم شده و من این جور خوشحال بودم نمی دونستم . نمی تونستم بغلش کنم . به زور بر خودم مسلط شده و رفتیم یه گوشه ای نشستیم و عقده بیست و چهار ساله رو باز کردیم . سال هشتاد و سه بود . اول اون داستان خودشو برام تعریف کرد . خلاصه کلام این که چند ماه پس از این که هدیه من به دنیا میاد کریم گروهبان میره جبهه و یه بار که برای مرخصی داره بر می گرده تصادف می کنه و می میره و طوری براش ردیف می کنن که شهید حساب بشه . این اتفاق مربوط به سال 60 میشه . دیگه این عطیه خانوم ما هم شوهر نمی کنه و از هدیه خودش مراقبت می کنه . دهها خواستگار خودشم جواب می کنه . ته دلش منتظر بوده که من احمق بی شعور بیام سراغش . زیادم طول نکشید تا پیداش کنم . یعنی در واقع اون پیدام کرد . فقط بیست و چهار سال . هدیه پزشکی عمومی اشو تموم کرده و منتظر نتیجه کنکور تخصصیشه . سه تا بچه دارم هر سه تا دکتر . من هم تا می تو نستم واسش روضه خوندم و این که هر چند وقت در میون میومدم دنبالش و پیداش نمی کردم . البته هر جا چاخان می کردم صورتم قرمز می شد و اونم به روم نمی آورد . فقط یه بار خوب چاخان کرده بودم اونم موقعی که می خواستم به کریم شیره ای تهمت جنده بازی بزنم وحالا دیگه هردومون زیر وبم زندگی 24ساله امونو در کمتر از 24 دقیقه فهمیده بودیم . همین ؟/؟24 دقیقه مساوی با 24سال ؟/؟هنوز خیلی باهاش کار داشتم .ا ین تازه اول راه بود . دلم برای دیدن هدیه لک زده بود . مثل یک پرنده بال بال می زدم . -داراب اگه بدونی دخترت چقدر خوشگل و قد بلندو چهار شونه اس . الهی مادر قربونش بره . باتو مو نمی زنه . صددر صد هیکل و قیافه اش به تو رفته . مثل سیبی که از وسط نصفش کرده باشن . یه خبر دیگه هم بهت بدم که هفته دیگه عروسیشه .-عطیه !باید بهش بگی که من پدر واقعیشم . -نه من فعلا همچه کاری نمی کنم . اون خیلی سختی کشیده . می خوای یه عمر باور های خودشو به گور ببره . اون دختر حساسیه . سر فرصت یواش یواش حالیش می کنم . و این طور شد که من در مراسم عروسی دخترم مثل غریبه ای نشسته و فقط باید یه چیزی می خوردم ومی رفتم . صدای ساز و آواز از قسمت زنانه تالار به گوش می رسید . دامادو دیدم اونم همکلاس هدیه بود . باهم فارغ التحصیل شده بودند . جوان خوبی به نظر می رسید . یه داستانی سرهم بندی کرده تحویل مادرش دادم که برای هدیه تعریف کنه بگه که من و اون قبل از ازدواج همدیگه رو دوست داشتیم . وقتی که کریم خان میاد خواستگاری عطیه حامله بوده از بس عاشق عطیه بوده وقتی حرف راستو از زبونش می شنوه راضی میشه با حفظ آبروی اون و بدون این که به کسی بگن که عروس خانوم حامله هست باهاش ازدواج کنه .ا گه هدیه یه خورده دقت می کرد چند تا نکته و اشکال توی این داستان پیدا می کرد که مهمترینش اینه که اگه آقا کریم تا این حد ایثار گر بوده پس چرا عطیه رو به عشقش واگذار نکرد در این میان نقش ما دوتا عاشق و معشوق چی بود ؟/؟در هر حال چیزی بهتر از این داستان پیدا نکردم که اونم عطیه گفت که اگه هدیه گیر داد خودم درستش می کنم . دم در تالار وقتی که عروس از ماشین پیاده می شد واسه یه چند ثانیه ای دیدمش . دوست داشتم برم جلو ببوسمش . ازش به خاطر بی فکریهای ناخواسته خودم عذر بخوام . خیلی خوشگل بود . عطیه درست می گفت کپی من بود . خیلی احساساتی شده بودم . اشک از چشام سرازیر شده بود . خدایا !دخترم پدر داشته باشه و مثل یتیما عروسی کنه ؟/؟در هرحال اون شب از سر میز شام بلند شده رفتم . تحمل نشستنو نداشتم . من که دخترمو ول نکرده بودم .این بازی سرنوشت بود . من چه می دونستم دخترم بی پدر یعنی بی شوهر مادر یا بی ناپدری شده .ا ز اون روز به بعد شده بودم بلای جون عطیه جون . پس کی باید با دخترم روبرو شم و اونم به من وعده سر خرمن می داد . یه روز دیگه به سیم آخر زدم و از خوش شانسی یا بد شانسی من وقتی که با عطیه تنها بودم دخترم از راه رسید . کلید داشت و درو باز کرد . البته ماد روضعیتی عادی و پوشیده بودیم ولی هدیه تعجب کرده بود سابقه نداشت که در چنین شرایطی مادرش را با یک مرد تنها ببیند . سلامی کرد و با یک حالت اخم به اتاقی دیگر رفت .-عطیه!عطیه جون . بروبرو باهاش حرف بزن الان بهترین موقعیته . الان که به تو مشکوک شده هم می تونی خودتو تبرئه کنی هم اون داستانی روکه ساختیم و راست و دروغو قاطی کردیم واسش تعریف کنی ...بالاخره عطیه رضایت داد . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . حالا هدیه چی میگه ؟/؟بعد از چهار پنج دقیقه صدای هدیه بالارفت -چی میگی مادر . تو از من می خوای مردی رو که برای اولین باره که تو زندگیم می بینم به عنوان پدرقبول کنم ؟/؟پدرم وقتی که تازه دنیا اومده بودم مرد . من که اصلا از وقتی که خودمو شناختم هیچوقت پدری بالا سرم ندیدم . پس اون تا حالا کجا بود ؟/؟یه غریبه ای که از نا کجا آباد اومده . من چه طور می تونم تو روش نگاکنم و بهش بگم بابا . در اتاقو باز کرد و به همراه مادرش اومد بیرون . سرش طرف مادرش بود و فریادش به سوی من . کجا بود این بابام وقتی که من با حسرت به دخترای دیگه نگاه می کردم که باباباشون بازی می کنن .ا ین غریبه که اسمشو گذاشته پدر چه طور شد که حالا یه دختر پیداکرده ؟/؟......ادامه دارد ...نویسنده ....ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 14 Jul 2013 13:25
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 6
چیه زنش مرده فیلش یاد هندوستان کرده ؟/؟پسراش تنهاش گذاشتن ؟/؟همون داداشای خودمو میگم .به طرز مسخره ای می خندید و می گفت .هه..هه..هه..داداش ..با سر افکندگی وزار و التماس خودمو به هدیه نزدیک کردم .-جلونیا جیغ می کشم -دخترم یعنی تو باباتو دوست نداری ؟/؟تو حرفای منطقی منو قبول نمی کنی ؟/؟من چه می دونستم تو دختر گلم تنهایی ؟/؟چیکار می کردم . من چه می دونستم کریم شهید شده . به خدا نمی دونستم .-اگه هم میدونستی نمیومدی تو نمی دونی یه دختر تنهای بی محبت پدر چه احساسی داره !مامان خوبم بود ولی عشق پدر برای یه دختر ...تو اینارو نمی دونی . تو یه آدم محافظه کار بی سیاستی هستی که نمی خواد حقیقتو قبول کنه اگه من برات ارزش داشتم باید اون روزایی که من محتاج محبت پدری بودم بهم می رسیدی . اون روزایی که به بقیه دخترا حسودیم می شد و فقط به این می نازیدم که دختر یک شهیدم . تو همه چی منو ازم گرفتی . حالا اومدی هویت منو ازم بگیری ؟/؟اشک از چشاش سرازیر شده بود . نمی تونستم دخترمو تو این حالت ببینم . دیگه جایز نبود بیشتر از این آزارش بدم . سرمو انداختم پایین و راه خروجو در پیش گرفتم . از عطیه هم خداحافظی نکردم . یه دنیا غم به سینه ام چنگ انداخته بود . دخترم منو نمی خواست شاید من محافظه کار بوده باشم ولی میون کار انجام شده که قرار نگرفته بودم . اگه می دونستم عطیه و هدیه بی سرپرست شدن شاید اون روز پای اونارو تو زندگی خودم باز می کردم . دم در خونه یه کاغذ آچار کپی شده که روی زمین افتاده بود توجهمو جلب کرد . برداشتمش ببینم چیه .ظاهرا قسمتی از تحقیقات دانشگاهی دخترم بود . اون که درسش تموم شده حتما مال قبله . اما چیزی که برام با ارزش تر بود این که ایمیل آدرسی به عنوان هدیه بالای کاغذ تایپ شده بود . گذاشتمش تو جیبم . حالا می تونم چند کلمه واسه دخترم پیام بفرستم و حرف دلمو بزنم . قصد داشتم به شیراز و دنیای تنهایی خودم برگردم .ا ین همه دم و دستگاه و کارخانه و تولیدی و بوتیک منو دیگران اداره می کردند وکار من این بود که هر چند وقت یه نظارتی داشته باشم . با این حال می دونستم که این نظارتها نمی تونه دقیق باشه . ولی حالا دیگه حوصله هیچکاری رو نداشتم . سه تا بچه داشتم که هیچکدومشون کنارم نبودن . پدر و مادرم مرده بودن . همسر باوفا و شریک غم و غصه ها و شادیهام فاطمه که بدوم من رفت زیر خروار ها خاک و عطیه هم که فقط فکردخترمونه . من موندم و تنهایی . من موندم و خدای خودم . من موندم واین که بالاخره باید میوه گناهمو پاکش کنم . رفتم داخل یکی از این کافی نت ها . یه کامپیوتر قراضه ای رو به هزار مکافات به اینترنت وصل کردن . حالا می تونستم واسه دخترم مطلب بنویسم . دیگه اون روبروم نبود که به من متلک بگه . منم روبروش نبودم که حرفاش مثل نیش خنجر رودلم بشینه . واسش یه چیزایی تایپ کردم که یه قسمتهایی از اون یادم مونده شاید عین عبارت نباشه آدم گاهی وقتا نو شته های خودشم به یادش نمی مونه .......دخترم !گل همیشه زیبایم !حال که این پیامم را می خوانی شاید که فرسنگها از تو دور باشم . حق داری که از پدرت متنفر باشی . حق داری که دوستم نداشته باشی . ناگهان بیگانه ای از راه می رسد و می گوید که من آشنا ترینم . گفته بودی که برای تو ,آغوش گرم پدر چون رویایی دست نیافتنی بود . شاید باور نداشته باشی من هم حسرت داشتن دختری را می خوردم که برای پدرش ناز کند . دختری که در آغوشش بگیرم موهایش را شانه کنم نوازشش کنم گونه های گرمش را ببوسم دستش را گرفته او را بر جایگاه واقعی بر قلب خود بنشانم . ا ز حسادت و غبطه خوردن به دیگران بدم می آیدولی خدا می داند چقدر دوست داشتم به جای پدر هایی باشم که زندگیشان با دختران شیرینشان شیرین تر می شود . نمی دانستم در چه وضعیتی هستی وگرنه در کنار تو بودن شیرین ترین رویا و بزرگترین آرزویم بود . سالهای خوش کودکی سالهای آرزوهای خیالی دیگر بر نمی گردند . می روم تا خوشبخت زندگی کنی . می روم تا دیکر به دیدن من رنج نکشی . می روم تا ننگ داشتن پدری مثل مرا فراموش کنی . شاید تو میوه گناه من و مادرت باشی اما به نفسه پاکی !چون که انسان ,گناهکار به دنیا نمی آید . می دانم که به من عشق پدری و میلیاردها ثروتی که دارم نیازی نداری ولی من به احساس پاک بی نهایت عاشقانه ام به تو یگانه دخترم نیازمندم پس از مرگم تو ومادرت هم در ثروتم سهیم خواهید بود هر چند هم اکنون از تقدیم آن ابایی ندارم اما تحمل آن را ندارم که بار دیگر متلک بارانم کنی . مرا از خود بران . نفرینم کن !ولی دعای خیرم همیشه با تو خواهد بود . نمی دانم چگونه احساسم را برایت باز گو کنم . زمانی می رسد که شیرین ترین و تلخ ترین ها در کنار هم روحت را در هم می شکند . در مراسم ازدواجت دوست داشتم تو را با لباس سپید ت در آغوش بگیرم و دنیایی از عشق و محبت وجودم را نثارت نمایم . خوشبختی تو لحظات شیرین زندگی من بود و بیگانگی من لحظات تلخ آن . حق داری که بگویی من هیچ حقی نسبت به تو ندارم . دخترم از خود بیزارم از زندگی بیزارم از آینده ای که عزیزان در کنارم نباشند بیزارم . زندگی هدیه خداست . هدیه من هم هدیه خداست . تو یادگار مقدس منی . اگر خدا هدیه و عشق دخترم هدیه را به من ندهد هدیه زندگی را نخواهم خواست . بی تو جز مرگ آرزویی نخواهم داشت . دخترم از تو هیچ نمی خواهم جز این که مرا ببخشی .. فقط یک خواسته وآرزوی دیگر دارم که برمزارم فاتحه ای بخوانی شاید که خداوند مهربان قسمتی از گناهانم راببخشاید ..ادامه دارد ..نویسنده ...ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 14 Jul 2013 13:27
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 7
روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند و من هرروز با اضطراب خاصی ایمیلموچک می کردم . نه هدیه من به من توجهی نداشت و خودمو توخونه حبس کرده بودم . نه دل و دماغشو داشتم که برم اصفهان به خواهرم که اونجا شوهر کرده بود سربزنم نه حوصله بررسی وضعیت تجاری خودمو داشتم . حتی حالشو نداشتم که برم سر خاک پدرو مادرم یه فاتحه ای بخونم . دنیای من شده بود دخترم . با عطیه که مشکلی نداشتم ولی من بدون هدیه و عشق اون نمی تونستم زندگی کنم بیست و سه چهار روز گذشت . صدای زنگ در خونه یعنی همون آیفون تصویری منو از حال خودم در آورد یه زن پشت در بود -کیه ؟/؟-حالا دیگه من نمی شناسی ؟/؟بیست و خوردی سال به دنبالم بودی حالا بیست و خوردی روزه فراموشم کردی ؟/؟-چیکار کنم اومدی به اون چشمیه چسبیدی خوب مشخص نبودی . ببینم عطی جون تنهایی ؟/؟-آره حالا منو قبول نداری ؟/؟درو باز کرده و راستش اصلا حوصله اشو نداشتم تا دم در برم استقبالش . چرا نتو نست هدیه رو با خودش بیاره . دختر بابارو. دخترم هنوز منو نبخشیدی ؟/؟میگن دخترا عاشق باباشونن . حتی ایرادای بابا رو ندید می گیرن و بهتر بگم که گذشتشون نسبت به دردشون زیاده . آخه مگه من کف دست بوکرده بودم که این کریم شیره ای تصادف می کنه می میره ؟/؟من که جن و پری نبودم که در جا از همه چی با خبر شم که .تمام سوراخ سنبه های خونه دوربین کار گذاشته و سر هر پیچ هم یه مانیتور وصل بود . یه مانیتور هم سمت چپ من بود . روشنش کردم تا ببینم عطیه کجاست که اینقدر دیر کرده ؟/؟..نه ..نه ..نه خدایا !دو تا فکم به هم جفت شد . برای چند لحظه دندونام به هم می خوردند . سرمو برگردوندم . در فاصله چند متری خودم هدیه خوشگلمو دیدم بالباس عروسی خودش . به زحمت خودمو کنترل کرده ازجام بلند شدم . خدایا یعنی اومده طرف باباش ؟/؟نکنه داره منو دست میندازه ؟/؟داراب احمق !یا تو باید دیوونه باشی یا این دخترت . آ خه کدوم آدم عاقل این همه راه رو ازتهرون پا میشه بیاد شیراز پدرشو مسخره کنه ؟/؟چهار پنج متر با هم فاصله داشتیم . تصمیم گرفتم به طرفش بدوم و بغلش کنم . یهویی دو تا دستام شروع کردن به لرزیدن . دچار استرس شده بودم .خدایا آبرو منو پیش دخترم نبر .فکر می کنه پدرش به همین زودی پیر و ناتوان شده . چقدر ناناز شده بود . مثل یک هلوی قرمز . دلم می خواست اونو بخورم . خودش به سمت من دوید و دو تا دستاشو دورکمرم حلقه زد . استرسم خوابید . لرزش دستام درجا خوب شد . مث این که آخرای فیلم هندی بود . اولین جمله ای که گفتم این بود کوچولوی نازم !هدیه خوشگل بابا .بالاخره باباتو بخشیدی ؟/؟صدای بغض آلوده من به گریه تبدیل شد و هردو در آغوش هم اشک می ریختیم . صورت لطیفشو غرق بوسه کردم . بین ما سکوت بود و هق هق گریه . تنشو به بدنم می فشردم . همه جاشو هر جارو که به بینی ام می چسبید بو می کردم . حتی تور لباس عروسو می بوییدم و می بوسیدم . انگاری که یوسف گمگشته من بر گشته بود . زار زار و با صدای بلند گریه می کردیم . هر کی مارو در اون حالت می دید فکر می کرد یکی از فامیلای درجه 1و مشترک ما مرده و داریم به خاطرش اشک می ریزیم . نوبت اون شده بود که منو غرق بوسه کنه . صورتمو بوسه بارون کرده بود . یکی دو بار زور زدم تا یه چیزی بگم مگه گریه میذاشت ؟/؟تازه بعد از چند دقیقه که سیل هردومون به نم نم بارون تبدیل شد هدیه شروع کرد به حرفای محبت امیز زدن . -پدر !بابای مهربونم !این تو هستی که باید منوببخشی . من سگ کی باشم که تو رو ببخشم . !تو اگه نبودی منی نبودم که امروز زبونم روی تو دراز باشه ..دراینجا کمی سکوت کرد منم که قفل کرده بودم و نمی تو نستم کمکش کنم فقط نوازشش می کردم . ادامه داد .. دوستت دارم بابای دوست داشتنیم . من هیچی ازت نمی خوام نه پولتو نه ثروت و ملک و املاکتو . من فقط تو رو می خوام که دارم تو بزرگترین ثروت دنیا واسه منی ووقتی که تو رو دارم دنیا رو دارم . وقتی که دنیا رو دارم دیگه خرده ریزای دنیا چه به دردم می خورن ؟/؟...بارون زیاد تر شده بود وبازم سکوت کرد .پس از چند لحظه : بگوکه دیگه دخترتو تنها نمی ذاری بگو که به خاطر تمام حرفای بدی که بهت زدم منو می بخشی ..لالمونی گرفته بودم . هرچه می خواستم درمقابل فروتنی دخترم یه تواضعی نشون بدم این زبون صاحب مرده ام باز نمی شد . فقط مثل یه آدم عمل کرده تازه به هوش اومده روی تخت بیمارستان سر تکون می دادم که یعنی دخترم ازت راضیم . گرمای وجودش دنیایی خوشبختی برایم به ارمغان آورده بود .ادامه دارد ...نویسنده ....ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 14 Jul 2013 13:29
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 8
دوست نداشتم به این زودیها تنش از تنم جداشه . جسم و جان ما با هم قاطی شده بود . این لذتو تو چشاش هم می خوندم ...بالاخره مرده به حرف اومد و به دخترش گفت دخترم تو واسه یه پدر بهترین دختر دنیایی . دفعه پیش که دیدمت خیلی عصبی بودی .-آره بابا. ولی ته دلم یه خوشحالی و هیجان خاصی رو حس می کردم . وقتی که فهمیدم یه عمری بابا داشتم و از لذت داشتنش محروم بودم بیشتر حرصم می گرفت دوست داشتم اون موقع یکی دم دستم باشه و عقده هامو سر ش خالی کنم .-وکسی رو جزمن گیر نیاوردی ؟/؟-بابایی !تو که منو بخشیدی .ا ین قدر خجالتم نده ...صدای آیفون مزاحممون شد . خدای من اصلا یادم رفته بود که عطیه ای هم این دورو برا خودشو نشون داده . هدیه تازه پدر پیداکرده هم بدتر از من بود و یادش رفت که مادره اون پایینه . سه ساعتی می شد که من و دخترم با هم بودیم . سه ساعتی که مثل سه دقیقه گذشت .-وای خدا مرگم بده محمد رضا و مامان سه ساعته که توی ماشینن . هدیه جواب داد مامان معذرت می خوام .-بالاخره درددلای پدر و دختر تموم شد ؟/؟بعدش من رفتم پشت آیفون و گفتم تقصیر من بود به دخترم کاری نداشته باش .-زیر پامون علف سبز شد . چیه حالا نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار ؟/؟زود باش درو باز کن تا به خدمتت برسم . لحظاتی بعد عطیه و داماد خوش تیپ و مودبم به ما پیوستند . پس از سلام و علیک و احوالپرسی عطیه دوباره شروع کرد. حالا پدر و دختر دل میدین و قلوه می گیرین ؟/؟تو داراب جون که از اولش بی خیال بودی این هدیه رو بگم خدا چیکارش کنه . انگار نه انگار که فقط بیست و سه سال سایه مادر رو سرش بوده .-مامان حالا چرا این قدر حسودی می کنی ؟/؟من بیست و سه سال مال تو بودم حالا می خوام بیست و سه سال خالص مال بابام باشم . شامو خوردیم که یهو دیدم محمد رضا و هدیه دارن از ما خداحافظی می کنن ؟/؟-کجا ؟/؟-شبو می خواهیم خونه خاله محمد بخوابیم ...هدیه به من چشمکی زد و گفت نترس مامانو نمی بریم اونو همین جا پیشت می ذاریم که خوب با هم سنگاتونو وا بکنین که ببینین چه طوری می تونین حلالم کنین ...خودشو انداخت توبغلم ..بابا دوستت دارم دیگه هیچوقت تنهام نذار . مامان عطی !بابا رو دست تو می سپارم مواظبش باش در نره که بخواد بیست و سه سال دیگه برگرده .ا ونا رفتند و من و عطیه تنها شدیم . تنهای تنها مثل یک زوج جوون . مث یه عروس و دوماد . رفت تا غنچه لبای غنچه ایشو باز کنه که فوری بالبای خودم بستمش . روی کاناپه سه نفره درازش کردم . سختش بود گذاشتمش وسط هال روی قالی . اونو دیگه به اتاق خواب خودم نبردم . نمی خواستم خاطراتم با فاطمه مخصوصا کارهایی رو که روی تخت باهاش انجام داده بودم واسم تداعی بشه . حدس می زدم که اونم موضوع رو فهمیده باشه . چون اصراری نداشت که روی تخت ببرمش . شاید برای اولین بار بود که بی دغدغه اونو در آغوش می گرفتم . از این که می دونستم کسی نیست و نمیاد که مزاحم ما شه . عطیه تسلیم من شده بود . از چشیدن لباش سیر نشده بودم . تشنه مکیدن تمام تنش بودم .ا ز لباش رسیدم به چونه اش . زیر گلوش بالای سینه هاش .-آهههههههه داراب باورم نمیشه پس از این همه سال بازم منو تو تنهاییم . فکر می کنم دارم خواب می بینم . زودباش لختم کن . دستمو گرفت و به طرف داخل شورتش فرستاد . ا ین همه خیسی هوسو ببین !می دونم باور کردنش برات سخته . ولی درتمام مدت این بیست و سه چهار سال دست هیچ مردی بهم نرسیده . همش به خاطر تو بوده و شاید هم واسه تو ودخترم . راستش بعد از تو به هیچ مرد دیگه ای رغبت نداشتم . کریم هم که همش به دنبال دود و دم خودش بود . به حی قسم بخورم حرفمو باور کنی .؟/؟به جون دختر مون هدیه راستشو میگم . آتش هوس هدیه رو سوزونده و داشت منفجرش می کرد . باصدایی خیلی آروم گفت میدونی من چی میخوام ؟/؟-آره میدونم ولی میخوام از زبون خودت بشنوم . -من کییییییییییییییییییرررررررررررررمی خوام . کییییییییییررررررداغغغ داراب خودمو که بیست وچهارساله از من دریغش کرده .کیییییررررررعزیزززززمو که امشب باید جرررررررررررم بده .منو بسسسسسوزونه .کوسسسسسمو دودکنه.دیگه نمی ذارم کیییییییررررتو قایمش کنی ...ادامه دارد ..نویسنده ..ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#10
Posted: 15 Jul 2013 00:20
یادگـــــــــــــــــــــــار مقـــــــــــــــــــــــــدس 9
-امشب تا صبح مال خودمی مثل فرداشب و شبهای دیگه . دیگه از دستت نمیدم . این قدر می کنمت و آبت میدم که دیگه به این سادگیها تشنه ات نشه -من همیشه تشنه تو و کیرتم -عطیه من یه چیزی ازت می خوام که اگه به من نه بگی دیگه هیچوقت بهت نگانمی کنم و دست هم نمی زنم ...یه خورده بهش بر خورد .-میخوام که زنم بشی .زن رسمی .میریم محضر و بی سرو صدا عقد می کنیم . دوست داری به بقیه بگو ازدواج کردی دوست هم نداری نگو ولی مصلحت می دونم که این موضوع که هدیه دختر منه فعلا بین خودمون بمونه تا ببینیم بعدا چی میشه . در مورد ازدواج هم کسی نمی تونه محکومت کنه . آ خه ما که نباید همش به خاطر دیگران زندگی کنیم . دوتا انگشتر گرونقیمت تقدیمش کردم که خنده اش گرفته بود .-هردوتاش مال خودت صدتا دیگه هم بخوای واست می خرم . -حتما واسه هدیه هزار تا می خری . -بازم که حساس شدی ها . اگه پای یه زن دیگه در میون بود اونوقت چیکار می کردی ؟/؟-گوشمو کشید و گفت دیگه از این غلطا نکن . جوابمو بده . حالا بگو باهام ازدواج می کنی یا نه ؟/؟-من تنهایی نمی تونم جواب بدم . دستشو رو کوس خیسش کشید و کف دست لغزنده اش را به من نشون داد و گفت این از جواب این . سرمو به سینه اش چسبوند تا من با لبام نوک سینه های سیخ شده اشو میک بزنم و گفت از اینجا هم که جواب گرفتی . حالا تو چشام نگا کن ببین چی می خونی ؟/؟نگاهم را به نگاه معصومانه و مظلومانه اش دوختم . جز عشق و آری و شادی و هیجان و تحقق یک رویا چیز دیگری ندیدم .-حالا جوابتو گرفتی ؟/؟-آره ولی بازم دوست دارم از زبون خودت بشنوم .-اگه خلاف اون چیزی باشه که احساس کردی چی ؟/؟-مطمئن باش دلم بهم دروغ نمیگه .-آره من دوسسسسستتتتتت دارم .دوسسسسسستت دارم . عاشقتم واسسسسست می میرم . باهات ازدواج می کنم . هر جا بخوای باهات میام . یاباید مرگ منو از تو جدا کنه .یا این که خودت دیگه منو نخوای . یادت میاد بیست و چهار سال پیش تو آریانای تهران بهم گفتی که دست سر نوشت نمیخواد که من و تو بهم برسیم ؟/؟بازی سرنوشتو ببین !خواست خدارو ببین !حکمتشو ببین !درسته که کار من و تو درست نبود ولی اینم درست نبود که منم از روی اکراه زن کسی بشم که با من همخونی نداره . یه زن نباید که به خاطر یه بله اجباری تا اخر عمرش بسوزه و بسازه ...سینه ها کوس و هیکل ناز عطیه هنوز هم مثل اون وقتا تر وتازه بود . اونو بر گردوندم .جوووووووووووون کونش برجسته تر شده بود .ا نگشتمو کشیدم رو سوراخ کونش .-این که مدخل ورودیش هنوز اندازه یه دون ارزنه .-تو که نبودی گشادش کنی .-چیه می خواهیش ؟/؟هر کاری دوس داری باهام بکن . باهاش بکن . کار اگه به بخیه زدن سوراخ کونم هم بکشه بازم تحمل می کنم که بد ترین درد زندگیم تحمل دوری توست .یادم میومد اون وقتا هم نتونسته بودم سیر سیر کونشو بگام . بزحمت کیرمو میذاشتم تو کونش و درد وحشتناکو که می دیدم براحتی درش می آوردم ...رفتم آشپزخونه و هر چیز چرب و روغنی دم دست بود آوردم . دو رو بر کوس و کونو خوب لغزنده اش کردم . چه صبر و تحملی داشت عطیه خدا میدونه . لبه های فرشو با جفت دستاش محکم فشار می داد . بر آمدگیهای کونشو ماساژمی دادم تا شاید این جوری یه خورده درد از یادش بره .به هزار مکافات قسمت کلاهک کیرم رفت توی سوراخ کونش . تنه کیرمو دوباره چرب و روغن مالیش کردم . میلیمتری کیرمو میذاشتم توی سوراخش . ده سانتی که پیشروی می کرد دیگه دست نگه می داشتم .-عطیه بیهوش که نشدی ؟/؟-نه حالتو بکن .چند بار باید درد بکشم تا واسم عادی بشه . اگه امروز جرم ندی و آش و لاش نشم دیگه واکسینه میشم .-از سرنگ کلفت من خوشت میاد ؟/؟-چه جورم .عزیزم هر جوری دو ست داری با کونم حال کن . کوسسسسسسم تو نوبت وایستاده .-اگه خسته میشه بگو بره فردا بیاد .-نه بابا ؟/؟همین امروز باید ترتیبشو بدی . بعد از 24 سال دیگه 24 دقیقه هم نمی تونه صبر کنه . به پشت عطیه دراز کشیدم . خودمو رو بدنش سبک کردم که تنش درد نگیره . پوست قسمت روی بدنم در تماس با پشت تنش بود . دیگه کون قشنگشو نمی دیدم . فقط کیرمو داخلش احساس می کردم . تنها جایی رو که میدیدم پشت سر و گردن و موها و سمت چپ صورتش بود . سعی داشت دردشو پنهون کنه با صدایی آروم در حالی که از گوشه ,لبهاشو می بوسیدم و موهای سرشو نوازش می کردم گفتم دوستت دارم عطیه تو مال منی فردا شب همین موقع زن منی دوستت دارم عاشقتم فدایی اتم . خیلی کیف می کرد . با تمام وجود خودشو در اختیار من گذاشته بود . وقتی که روح و روانش کاملا تسلیم من بود دیگه جسمشم احساس درد نمی کرد . چشاشو بسته بود توی عالم خودش به رویاهای تحقق یافته اش فکر می کرد . لبخند همه جای صورتشو پوشونده بود . خیلی آروم تا به حدی که چشای خوشگلشو باز نکنه همه جای صورت و لبشو با زبون می لیسیدم و با لبام می بوسیدم . چند لحظه بعد بدون این که هیچ حرکتی به کیر داخل کون عطی جونم بدم داغ کرده و مثل فشفشه آبمو توی کون همسر آینده ام خالی کردم .....ادامه دارد ....نویسنده ....ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم