ارسالها: 3650
#21
Posted: 20 Jul 2013 16:24
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 20
نورا! نورا! عزیزم نکن زشته . مگه یادت رفت اون دفعه که کیرم با سوراخ کونت تماس داشت چقدر دردت گرفت . -بابایی تو که همش یه ایرادی می گیری . درد رو من دارم می کشم تو داری حرف می زنی ؟/؟ بیا نگاه کن دخترای این روزا رو باید دوست پسراشون نازشونو بکشن و کلی واسشون هدیه بگیرن تا به این کار رضایت بدن . -دختر خیلی روت زیاد شده . بازم لب و لوچه شو جفت کرد و یه خورده جدی و فیلمو قاطی کرد می دونست که چیکار کنه که منو گول بزنه و شیطون بلا بازم موفق شده بود . چیکارمی کردم . دستشو دراز کرد و از گوشه تخت یه کرمی رو که از قبل جاسازی کرده بود بر داشت و اونو به سوراخ کونش مالید . نه مثل این که تصمیمی جدی داشت و می خواست کیرمو فرو کنه تو کونش . بار اول هر چی هم کرم بزنه بازم دردش می گیره . من چه جوری اینو حالیش کنم . نمی خوام این فشارو احساس کنم . تازه واسه اون که بعد از بیست سال تازه می خواد پلمبشو باز کنه . این پدر دختر ذلیل بازم نتونست در مقابل خواسته دخترش حرفی بزنه و تسلیم شد . ولی خیلی هم کیف می کردم . این مسئله که از دوستهای بی تر بیت و کونی خودش صحبت کرده بود هم منو بی اندازه نگران کرده بود و پیش خودم حساب کردم اگه هواشو نداشته باشم ممکنه از رو هوس یا به خاطر لجبازی بره به غریبه ها کون بده و اونا هم که دلسوز نیستند و بزنن لت و پارش کنن . یقه چه کسی رو می تونیم بگیریم . مملکت خودش هزار جور مصیبت داره و هیچ بعید نیست چند روز دیگه هم بگن که تو ایران ما هم میشه زنا چند تا شوهر بکنن . از اینا هیچ بعید نیست . واسه همین کوتاه اومدم .اون وقتا مدرسه این دختره رو هم اگه عوض می کردم بازم فرقی نداشت . . . تازه شایدم اگه مدرسه دیگه ای می رفت خیلی بد تر از جای قبلیش از آب در میومد . باید از ریشه درست شه . فرهنگ و اندیشه ها باید اصلاح شن .معلوم نبود در این شرایط چرا داشتم به این چیزا فکر می کردم نورا از ترس این که من پشیمون نشم یا این که بزنم به چاک با فشار زیاد سوراخ کوچولو و نوک سوزنی کون ناز و خوشگلشو به سر کیر من فشار می داد ولی مگه این کیر کلفت اون داخل برو بود . اون دفعه یه خورده بازی بازی که با سوراخش کردم یه جورایی داشت جواب می داد ولی حالا قفل کرده بود . می دونستم استقامت دخترم زیاده و با اراده ای قوی حتما موفق میشه . خیلی خصلتهاش شبیه به من بود . یکدندگی اون نه تنها به من رفته بود بلکه خیلی تکامل یافته تر بود . با اون چرب و چیلی کردنهاش فرمان حرکت به آب کیر منو از پشت سد کمر داده بود ولی من به شدت جلوگیری می کردم . -نورا جان نمیشه ولش کن عزیزم . بذار یه وقت دیگه -کاریت نباشه بابایی . اگه شده تا صبح بیدار بمونم و تو کلاس کنکورچرت بزنم بازم کاری می کنم که امشب راه سوراخ کونم برای کیر تو بازشه . می خوام باهام حال کنی .. ببخش بابا جون کیف کنی لذت ببری . دیگه چشمت دنبال زنای غریبه نباشه .-آشنا باشه ایرادی نداره ؟/؟ بدون این که به کونش تکونی بده سرشو به طرف من برگردوند و گفت خوشم باشه بابایی . نفهمیدم . منظورت آشنا کی باشه . حتما به خاله ترشیده ام می گی . -اون که هنوز وسطای بیست و سی هست یعنی نزدیک سی . کجاش ترشیده هست . اخم نکن نورا خوشگل من من ازت یه سوالی کردم . تو چرا جوابشو پیش فرض مثبت گذاشتی ؟/؟ دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم دخترم . فقط عاشق تو . می خوامت . حالا خوب شد ؟/؟ حالا هم به زور دارم جلوی ریزش آبمو می گیرم تا یه خورده بیشتر لذت ببرم . -جدی میگی بابا ؟/؟ -تو راستگویی رو از من یاد گرفتی . غیر اینه نورا ؟/؟ -نه بابا جونم . یه متکای بلند زیر سرم گذاشتم تا یه خورده سرم و قسمتی از کمرم بالاتر بیاد تا بتونم کمر ناز و خوش ترکیب دخترمو نوازش کنم . این کارو با لذت و تسلط انجام می دادم . یه خورده خودمو بالاتر کشونده و دستامو رو سینه های گرد و کوچولش گذاشتم . -نههههههه اووووووفففففف بااااااباااایییییی چقدر خوششششم میاد . جوجوهام که تازه دارن دارن دست می خورن انگاردارن سینه میشن . یه درد و هوس مخصوصی داره .. بابا بابا نیما جونم .. اگه می تونی کوسمو بمال . اونجا هم داغ شده . میخاره بابا . دستتو میخواد -پس یه خورده بیا عقب تر تا کمرمو به دیوار تکیه بدم . دوتایی مون بدون تغییر حالت نسبت به هم اومدیم عقب تر . همونجوری که می خواست یه دستمو گذاشتم رو کوسش و یه دستم بود رو سینه اش و اونم مرتب دولا راست می کرد و سوراخ کونشو به سر کیرم می زد تا این که حس کردم که سر قسمتهای حلقوی کونش یعنی اول راه داره باز میشه . -بابا یه فشار هم تو از طرف پایین بیار و نترس . نورای تو شجاعه . می خوام این بار نصف کیرت بره تو کون من . تو اون دفعه باهاش بازی بازی می کردی راحت تر داشت باز می شد . نمی دونم چرا امشب باهام لج کرده . .دستور دخترمو اطاعت کردم . کیرم داشت می رفت تو کونش . اون از درد به خودش می پیچید . به یه سینه اش که من چنگ انداخته بودم و یکی دیگه روهم خودش با کف دست خودش با فشار می مالید . لباشو گاز می گرفت . چشاشو بسته بود و نشون می داد که داره به سختی تحمل می کنه . -بابا بابا ادامه بده . نترس . عادت می کنم . می دونم خوشم میاد . ببین بابایی کونم چقدر تنگه حتما خوشت میاد . خاله غلط بکنه سوراخش این جور تنگ باشه .. با این شناخنی که از مهشید داشتم و با اون فر هنگش فکر نمی کردم تا حالا کون داده باشه و یا دوست پسری داشته که نورا این جور از کون گشادی اون می گفته . می تونستم خیلی منطقی جواب نورا رو بدم ولی گفتم ولش . فعلا که دارم با کونش و خودش حال می کنم . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#22
Posted: 22 Jul 2013 00:23
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 21
نورا نورا بسه دیگه .. همین جا دیگه بسه .. ببین عزیزم من پزشکم می دونم بیشتر از این دیگه خوب نیست . اون مویرگهای مقعدت پاره میشه و یه وقتی بهت خونریزی دست میده و دیگه اون وقت تا دوماه دستشویی رفتن و یه جا نشستن هم واست سخت میشه . -اون وقت از این کارا دیگه نمی تونم بکنم . -اینم سوال شد که تو می کنی . خب معلومه دیگه وقتی اون کارا رو نمی تونی بکنی این کارو هم نمی تونی بکنی . -بابا جونم هیچی رو کردیش تو که دلم خوش باشه ؟/؟ -خودت هیچی حس نمی کنی ؟/؟ -چرا یه چهار سانتی احساس می کنم . -عزیزم من همین مقدارو هم که فرو کردم تو کونت الان یه حالتی در اومده که هر لحظه دارم فکر می کنم اون حلقه کونت داره پاره میشه . می ترسم جر بخوره . مگه تو می خوای پیش این و اون پزی بیای که بابام کرده تو کونم ؟/؟ یه وقتی از این حرفا پیش دوستان نزنی ها ؟/؟ رسوای عام و خاص میشیم . حتما الان می خوای بگی از این دوستا زیاد داری . همه این چیزا همش داستانه و حرف کشکه و تو سایتهای مبتذل و مستهجن نوشته شده -بابا تو هم ما رو گیر آوردی ها . اگه بابام نبودی حتما می گفتم یه چیزیت میشه . اگه همه اینا کشکه و مال قصه هاست پس من و تو که الان اینجا نشسته ایم و داریم با هم حال می کنیم داریم خواب می بینیم ؟/؟ نکنه میخوای بگی که من دخترت نیستم .. راست می گفت این نورا . واقعا عجب قاطی کرده بودم ها . این دختر نکته سنج بازم زده بود تو خال . واسه این سوتی که دادی نیم ساعت جریمه میشی . -یعنی چه . نیمساعت زودتر بخوابیم . -نخیر بابا جون خواب دیدی خیر باشه باید نیم ساعت بیشتر باهام وربری و حال کنی . یا همون حال بدی . -حالا یه خورده ساکت باش عزیزم . کیرم طوری توی سوراخ کون دخترم نورا کیپ شده بود که به جای حرکت در مسیر سوراخ یه حرکت یکسره به اول کار داشتم . به این صورت که بیشتر کون دخترم حرکت می کرد . -بابا فکر درد من نباش .. نورا از پشت خودشو به من چسبونده بود و گرمای پشتش قسمت جلو بدنمو داغ کرده بود . پشتشو می لیسیدم . و سرمو کج کرده و از پهلو ممه شو میذاشتم تو دهنم . دستمو هم از جلو بدنش گذاشته بودم رو کوسش و باهاش ور می رفتم . هوس دخترونه و شاید زنونه اش دوباره بر گشته بود . -بابا من خیلی آتیشی ام . خیلی . هوسم رفته بالا . کیرتو بازم فشار بیار به کونم . از سینه هاش چسبیدم به لباش تا این که یه کمی آرومش کنم . نمی دونم چرا خودمم لذت می بردم از این که یه بار دیگه نورای عزیزمو دارم به هیجان میارم . یه جورایی خوشمم میومد که اون دوستم داشته باشه و بهم احساس وابستگی کنه . شاید منم یه جورایی داشتم عاشق دخترم می شدم . عاشقش که بودم . عشق به یه معنای دیگه که بشه از بطن و متنش هوسو استخراج کرد . -بابا من هوس دارم -نورا فکر کنم تو یه بار خوشت اومده .دوست نداری حالا بابا بریزه تو کونت و لذت ببره ؟/؟ کونت کیرمو آتیش زده . باید آبمو بریزم خنک شم . -راست میگی بابا . دوستم داری ؟/؟ بهت حال میدم ؟/؟ جون . منم دوست دارم خالی کنی تو کونم . بابا نیمای من ازم راضی باشه همیشه با من حال کنه دنبال مهشید نره . زودترم شوهر نمی کنه از شرش خلاص شیم . با مادر بزرگ که صحبتشو می کرد مادربزرگ و اون گفتند که اگه مهشیدو بگیری یه مسکن بهتری میشه واسه غم از دست دادن مامان . اگه این کار انجام نشه ممکنه بری یه جا دیگه زن بگیری . آره بابا ؟/؟ تو زن می گیری ؟/؟ -دخترم من الان چی بهت بگم . تو الان اومدی بهم حال بدی من راضی نبودم . حالا که راضی شدم به شکلهای مختلف می خوای رو فکرم اثر بذاری . -خب باباجونم .. بابا جونم قربون شکل ماهت بشه نورا . قربون اون کیرت برم که تو کون منه .. دیگه چیزی نمی گم تو هم با کون من حال کن . این دستتم بچسبون به کوسم و باهاش بازی کن که بیشتر خوشم بیاد . این دختره منو جادو کرده بود . دو طرف کون کوچولوشو با پنجه هام خیلی آروم و با لذت چنگشون می گرفتم و نمی خواستم که بیشتر از این ها اذیت شه . دوستش داشتم . دختر ناز من بود . شیرین زبون زرنگ و فضول و تیز .. نباید کاری می کردم که به بیراهه کشیده شه و انتظارات دوران نوجوانی و جوانی خودشو از غریبه ها داشته باشه . این مسئولیت منو به عنوان یک پدر خیلی سنگین می کرد . -بابا بابا جونم آبت که داره می ریزه . داره می ریزه .. چشامو بسته بودم و گذاشتم که این آب تا اونجایی که جا واسه حرکت و خالی شدن داره بریزه تو کون نورا . -بابا چقدر مزه میده . کونم داغ شده .. -نورا نورااااا دخترم . کونت کونننننن جووووووون عزیزم .. کونت مثل یه قلاب هرچی که هوس داشتم میک زد و ریخت تو خودش -دیگه هوس نداری ؟/؟ دیگه منو نمی خوای ؟/؟ -چرا چرا حالا یه خورده آروم شدم . تازه ما که نمی تونیم تا صبح بیدار باشیم . کون نورا از بس لبریز از آب شده بود وقتی کیرمو کشیدم بیرون مقدار زیادی از آب بر گشت کرد و بازم سوراخش پر پر بود . وقتی نورا ازم می پرسید صحنه چه جوریه با لذت و هوس براش تشریح می کردم . بغلش زدم و بردمش جلو آینه بزرگ یه خورده قمبل کرد و تغییر پوزیشن داد تا بتونه اون آبی رو که در سوراخ و سر سوراخ کونش جمع شده ببینه هرچند با حرکتاش آب کیر من همچنان در حال ریختن به اطراف کون و روی پاهاش بود . -عزیزم اگه رضایت میدی حالا دیگه باید بخوابیم . -به یه شرط -چه شرطی . -لخت تو بغلت می خوابم . همدیگه رو هم بغل می زنیم . -سخت تر از اینا رو بهت نه نگفتم .. اینم روش ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#23
Posted: 23 Jul 2013 17:15
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 22
درحالی که در اتاق قفل بود من و نورا رو تخت کنار هم دراز کشیدیم . -نورا هیچ اینو می دونی که این روزا داری کاری می کنی که من از اون دو تا خواهرت غافل بمونم ؟/؟ آخه اونا هم نیاز به عشق و محبت دارن . -بابایی اونا ازم کوچیک ترن . اونجوری که باید و شاید نیاز ندارن . خودشون سرشون به کارای خودشون گرمه . می خواستم لجشو در بیارم . -یعنی میگی اونا نیاز به آموزش ندارن ؟/؟اونا یکی دو سال ازت کوچیک ترن -چه آموزشی بابا ! . -ببین عزیزم نینا دوسال ازت کوچیکتره . مثلا دو سال دیگه که توبیست و دو سالت شد و من دوباره همینو ازت بپرسم بازم میگی نونا بچه هست ؟/؟ -بابا منظورت چیه . من برات بس نیستم از همین حالا به فکر اینی که با نونا یا نینا یا هر دو تا شون حال کنی ؟/؟ راست میگن این زنا که مردا همشون هیزن و با یه زن سیر نمیشن . فکر می کردم تو با اونا فرق داشته باشی . درحالی که اونو از پشت تو بغل و زیر کیرم داشتم نوازشش کرده و پشت گردنشو بوسیده گفتم دخترم شوخی کردم . همین تو حالا واسم زیادی هستی . -به موقعش می بینیم . -خب که چی ببینیم . مگه اون دو تا دختر خواهرات نیستن . اونا هم یه حقی دارن . -بابا مگه می خوای ارث تقسیم کنی ؟/؟ شاید اونا اصلا نخوان . -اگه بخوان ؟/؟ -بس کن تو همش دوست داری منو حرص بدی . اگه شلوغ کنی بازم تنبیه میشی ها .. انگشتامو گذاشته بودم زیر گوش نورا و باهاش ور می رفتم . با یه دست دیگه هم موهای سرشو نوازش می کردم . لبامو گذاشته بودم رو کمرش و از اونجا یواش یواش اومدم رو کونش و می بوسیدمش . -بابا خودت داری شیطون میشی . از من ایراد نگیری ها . دوباره داره خیلی خوشم میاد و یه خورده که جلوتر بری ولت نمی کنم . -کاپیتان منم -هه.. هه.. هه.. هه.. هه.. بابایی رو کاپیتان و فر مانده منم . تو ناخدایی و من به تو دستور میدم که سکان کشتی رو بگیری تو دستت و بگردونیش -عزیزم صبح باید بری کلاس . یه دستمو حالا گذاشته بودم رو کوس کوچولو و نازش و دو طرفشو باز کرده و با انگشتم یه خورده باهاش بازی می کردم . دختر گلم دوباره خیس کرده بود و هوسشو هم با حرکات و حرفاش نشون می داد . یه دست دیگه رو هم گذاشتم رو سینه های کوچولوش . این بار خودم یه عطش وهوس خاصی نسبت به اون پیدا کرده بودم . نورا واسه این که من به کارم ادامه بدم و منصرف نشم و بیشتر خوشم بیاد یه تکونی به خودش داد و اومد کیرمو گرفت تو دستش-بابا جونم .. می بینم که شیطون کوچولو دوباره گولت زده -نگو شیطون کوچولو . بگو شیطون خانومی . یه شیطون بزرگ . -خوشحالم . تا اومدم بهش بگم که نمی خواد واسم ساک بزنه کیرمو گذاشت تو دهنش و مثل یه غذای مورد علاقه اش همراه با ساک زدن شروع کرد به آهنگ تو دهنی زدن . دیگه دست از سرم بر نمی داشت . منم در همون حال دستمو رو کوسش حرکت می دادم و سستش کرده بودم . -نورا خوبه دیگه ولم کن . نمی خوام آب کیرم بریزه تو دهنت . بغلش کرده و بایه بوسه طولانی از لباش به استقبال یه سکس دیگه رفتیم . این بار مختصر و مفید کار کردیم . بازم با آتیش زدن کوسش کارمو پیش بردم ولی این بار دیگه کیرمو تو کونش فرو نکردم . گذاشتمش رو چاک کون و درزش و اونم دو طرف کونشو محکم به سمت کیرم فشار داده و مرتب باز و بسته اش می کرد تا حال کرده باشه . با این که دلم می خواست بازم خالی کنم ولی از اونجایی که حس می کردم شاید این وروجک تا صبح دست بردارم نباشه ذخیره اش کردم . البته این یه دفعه رو خودم مقصر بودم . راستش نفهمیدم که من زودتر خوابم برد یا نورا فقط دقایقی قبل از ساعت شش بود که حس کردم کونش داره کیرمو به حرکت در میاره . تا چشامو باز کرده و یه حسی گرفتم دیدم که کیرم دوباره شق شد . -دختره شیطون بازم کارشو کرد . دوست داشت کیرمو بذارم لای سینه هاش و اون از دو طرف سینه ها رو به کیر بچسبونه و با حرکتایی از پایین به بالا روی شکم و سینه بهم حال بده ولی سینه هاش از بس کوچولو و دخترونه بود اون هارمونی لازمو با کیرم نداشت و در هر حال دلش می خواست که یه جورایی منو سیرابم کنه . خیلی می ترسید که مهشید شکارم کنه -بابا من اصلا حالم خوب نیست . یه جورایی سرم درد می کنه . حالت تهوع دارم . فکر کنم غذای دیشب اذیتم کرده . -تو که حالت خوب بود . مشکلی نداشتی .. اگه غذا اذیتت کرده بود از دیشب حداقل یه ساعت بعد از شام باید یه جورایی خودشو نشون می داد . می دونستم دختر به این بزرگی از آمپول می ترسه . واسه همین بهش گفتم اگه بخوای می برمت دکتر .. بهت آمپول بده .. -عیبی نداره . خودت برام بزنش . -نورا واسم فیلم نیا . توکه الان خیلی راحت داری باهام حال می کنی -بابایی تو که خودت یه دکتری و این چیزا رو باید خیلی خوب بدونی . بعضی بیماریها هستند که یهویی خودشونو نشون میدن . اگه من برم کلاس کنکور و طوریم بشه اون وقت تو ناراحت نمیشی ؟/؟ خودتو سرزنش نمی کنی که چرا به حرفام توجه نکردی ؟/؟ -نورا اومدیم و این مهشید خواست هر شب اینجا بمونه و صبح راه بیفته بره سر کارش -غلط می کنه .. -عزیزم اون خالته .. بزرگتره -کورخونده که می خواد تو رو از چنگم در آره .. من نمیذارم یکی جای مامانمو بگیره . -عزیزم اگه بخوای کلاس نری دیگه شبا پیشت نمی خوابم . با این حرفام ترسوندمش و نرمش کردم تا رضایت بده که سالمه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#24
Posted: 24 Jul 2013 13:40
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 23
این نورا تا لحظه آخر قصد نداشت دست از سرم ورداره . -دختر من باید برم سر کار -پدر منم باید برم کلاس . اوخ بابایی نمی دونی این روزا چقدر از درس خوندن واسه دانشگاه بدم میاد . دلم می خواد همش پیش تو باشم . کلاس نرم بیام مطب ببینم چیکار می کنی . حتما خانومای خوشگل اونجا زیادن . ببینم بابا جون اونا معاینه میشن لخت هم میشن ؟ /؟ همین جوری که داری جوابمو میدی کیرتم بمال لای پام خیلی خوشم میاد . دلم می خواد به من انرژی بدی تا درسا حالیم شه . -نورا تو که شاگرد اول مدرسه بودی . نبینم تنبل شده باشی . اون وقت جریمه ات می کنم و از همه چی محرومت می کنم . -تو جراتشو نداری بابایی . همین جور که داری حرفتم می زنی کارتو بکن و با کیرت هم منو بکن . -پدر سوخته تو هنوز سیر نشدی -بابا نیما راستی راستی داری منو دست میندازی ؟/؟ فکر کردی من خنگم ؟/؟ من که اصلا سیر نمیشم تا یه جای کار بگیم مثلا بسه . -حالا پاشو -یه خورده .. دیر نمیشه . کیرمو از پشت به سوراخ کون نورا مالیده و دستمو هم از پهلوها گذاشتم رو کوسش اونو هم بلند کرده رو هوا داشتمش و به اصطلاح بهش سواری می دادم . -اووووووخخخخخخ بابا جونم خیلی حال میده دلم می خواد همین جوری باشیم . بابا یه کاری کنیم تو مطب نری و منم کلاس نرم . بقیه که رفتن پی کارشون من و تو دوباره بازم استاد و شاگرد بازی در بیاریم . -خب نورا جون اون وقت کی میشه استاد کی میشه شاگرد . در حالی که از پشت رو هوا و تو بغلم بود گفت معلومه دیگه تو پدر گلم . من شاگرد کوچولوی توام . -حالا بسه دیگه دیرت میشه و از این درسها هم این روزا خیلی زیاد خوندیم و حالا دیگه وقتشه که بریم به کار و زندگیمون برسیم . من اگه کاسبی نکنم که دیگه کلاهم پس معرکه هست . به هزار کلک و وعده و وعید خانوم خانوما رو راضیش کردیم که خودشو واسه درس و کلاس آماده کنه . وقتی از اتاق خارج شدیم . مهشید و نونا و نینا هم منتظر بودند . نورا به محض دیدن اونا گفت من امروز بابابام جایی کار دارم و همراه سرویس نمیرم . وقتی نورا رفت دستشویی مهشید رو که دیگه حس می کردم یه جورایی از خواهر زاده بزرگترش حساب می بره دیدم که داره میاد طرف من . -ببخشید آقا نیما هر وقت نورا رو رسوندیش اگه زحمتی نیست و خواستین تشریف بیارین خونه باهاتون کار دارم . -اگه نخواستم بیام خونه ..؟/؟ -اون وقت مجبور میشم باهات بیام .. یهو با یه تغییر سیستم در حرف زدن صمیمیت خودشو زیاد تر کرد . حس کردم اگه بخواد همراه ما بیاد نورا خونه خرابمون می کنه و توی ماشین خودشو می زنه به مریضی -باشه بر می گردم خونه . فقط پیش نورا چیزی نگو .. -خیلی بده آدم این جوری از دخترش بترسه -مهشید جان چیکار کنم مادر نداره .. نمیشه بد اخلاقی کرد . یتیمه . دلش شکسته .. در همین لحظه نورا از دستشویی بر گشت و اونی که به من می گفت آدم نباید این قدر از دخترش بترسه خودش بیشتر از خواهر زاده اش هراس داشت . در هر حال رفتم و نورا رو رسوندم و از اون طرف نونا هم رفت جای دیگه ای کلاس و نینا هم رفت مدرسه . . -بابایی یادت باشه بهم چی قول دادی . من حواسم هست . به من یکی نمی تونی کلک بزنی ..... دختره هفت خط . می دونستم وقتی که گفته حواسم هست حتما یه منظوری داره . اون امکان داشت با یه بهونه ای باهام تماس بگیره . احتمال داشت یه جورایی موبایلشو با خودش برده باشه . بخواد به مطبم زنگ بزنه .. بدجوری به من و چیزای دیگه من وابسته شده بود . برگشتم خونه تا ببینم مهشید باهام چیکار داره . به نظرم اومد نورا یه جورایی راست میگه . در این فاصله ای که دخترمو رسوندم و بر گشتم که در واقع یک کار ملا نصرالدینی و بچه گول زنی بود مهشید خیلی به خودش رسیده بود .. با یه لبخند خاصی خودشو بهم نزدیک کرد . هیچوقت اونو تا این حد زیبا ندیده بودم . -من حاضرم . در مورد چه مسئله ای می خواستید باهام حرف بزنین .. -راستش در مورد خیلی چیزا وضعیت تر بیت بچه ها .. این که واقعا برای شما سخته به تنهایی اداره کردن خونه و سه تا دختر .. درسته که فرد با فرهنگ و تحصیل کرده و پزشک مملکتی ولی همش که نمی تونی سر بچه ها باشی . مثلا نورا من نمی دونم چشه همش می خواد عصیان کنه باهام پیچیده . من و مامان با این که اصلا نمی تونیم کس دیگه ای رو جای مهناز حس کنیم .. خواستیم بگیم که اگه یه وقتی احساس می کنین دوباره نیاز به همسری دارین که همدمتون باشه و یه مادر خوبی هم برای بچه ها .. اصلا ناراحت نمیشیم که تجدید فراش کنین و زن بگیرین .. ... مهشید یک ریز داشت واسه خودش حرف می زد و منم به زرنگی و نکته سنجی نورا آفرین می گفتم . اگه نورا نبود واقعا نمی دونستم در مقابل حرفای مهشید چه عکس العملی نشون بدم .. می دونستم در مقابل حرفای مهشید چیکارکنم که یه خورده حالشو بگیرم . اون فکر می کرد که با این کاراش حتما پا پیش میذارم و ازش خواستگاری می کنم هرچند واقعا اینم یه ایثار گری بود که بخواد با توجه به سه تا بچه ای که من داشتم بیاد و زنم شه . البته اون بچه ها خواهر زاده هاش به حساب می آمدند .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#25
Posted: 24 Jul 2013 13:42
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 24
من و مهشید تو خونه تنها بودیم . نمی دونم چرا یه جورایی اسیر استرس و هیجان شده بودم . به حرفای نورا فکر می کردم . به اون افکار دخترونه اش . همراه با افکار زنونه اش . دخترم هم باباشو می خواست و هم آقاشو . مهشید هم داشت نصیحتم می کرد -خب خواهر زن عزیزم . پس فرمایش می کنین اگه یه خانوم خوب و مناسب گیر آوردم با شما و مامان مشورت کنم که ببینم از نظر شما چه آدمی می تونه باشه . آیا خوبه و بهش میشه اعتماد کرد و از این حرفا -نیما خان من و مامان و خونواده ما خوبی شما و بچه ها رو می خواهیم . دلمون نمی خواد شما و این دخترای گل آسیبی ببینن . یکی باید بیاد و درد شناخت باشه . ممکنه اون اول یه چراغ سبزی نشون بده ولی بعد که خرش از پل گذشت اون وقت دوباره خر رو بیار و باقلی بارش کن . خیلی قشنگ با کلمات بازی می کرد و تمثیلها رو قاطی می کرد . -پس شما عقیده تون چیه -من و مامان نظرمون اینه که اگه این زن از فامیل باشه بهتره .. خون خونو بهتر می شناسه .. یه خورده به من نزدیک تر شده بود . صدای نفسهاشو می شنیدم . می خواستم به یه طرف دیگه ای نگاه کنم ولی انگار یه چیز دیگه ای منو به طرفش جلب کرده و جذبش میشدم . کمی هم حس می کردم که دارم به نورا خیانت می کنم . من بهش قول داده بودم -مهشید جان من به خاطر مسائل کاری اون وقتا هم که مهناز زنده بود زیاد با این فک و فامیلا بر نمی خوردم وقتشو نداشتم . الان چیکار کنم چه اجباریه برم در بزنم و بگم دخترا خانومای مجرد کدومتون دوست دارین با یه مرد زن مرده که سه تا دختر بزرگ هم داره ازدواج کنین و با هم زیر یه سقف زندگی کنین . مگه اون زنه از جونش سیر شده . میگه من نمی خوام برم خد متگزار باشم . تو اگه سراغ داری به من معرفی کن . ..عجب غلطی کردم که این جمله رو بر زبون آوردم . چون درجا اومد جلو و به من گفت شما تصمیم جدی بگیر من و مامان کاری می کنیم که ضرر نکنی . فقط سه چهار سانتی متر لبهای ما با هم فاصله داشت . دستشو به یقه پیرهنم رسوند و گفت اینجا یه خورده پشت و رو شده و تا خورده و..مثلا اومد واسم درست کنه .. نفهمیدم چی شد من رفتم طرفش یا اون اومد طرفم که یک آن لبهامون رفت رو لبای اون یکی و یه جفت لب به هم چسبیدند . دستای من دور کمر خواهر زنم حلقه شده و اونو سخت به سینه ام می فشردم . بر جستگیهای سینه اشو حس می کردم . با توجه به این که می دونستم مهشید از اون زنایی نبوده که با پسری دوست باشه و قول و قراری گذاشته باشه برام جای تعجب داشت که اون تا این حد بخواد پیشرفت کرده باشه و با یه التهاب خاصی که ناشی از هوس شدیدش بود خودشو تا همین جاش هم در اختیارم بذاره . صورتم به صورتش چسبیده بود . سعی می کردم کاری نکنم که پام از گلیمم دراز تر شه و اون نظر بدی راجع به من پیدا کنه . می دونستم تا همین جاش هم خیلی با خودش کلنجار رفته که رضایت بده .اونم به امید از دواج با من . مادر زنم هم ظاهرا تا حدودی این امیدواری رو به اون داده بود که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در نگه داری از بچه ها کمک کنه . یه دو دقیقه ای لباشو بوسیدم تا یواش یواش عادت کرد . یه جورایی آماتور نشون می داد . دوست داشت هرجوری که من پیش میرم همون کارو انجام بده . هر طرف که من لبامو می گردوندم اونم همین کارو انجام می داد .حدس می زدم به غیر از ترس از آینده و این که نمی تونستن کس دیگه ای رو جای مهناز ببینن این موقعیت شغلی و اجتماعی و وضع مالی و اخلاقی من بود که مهشید و مادرشو بر آن داشته بود که به یه نحوی دلمو به دست بیارن . . بعد از چند دقیقه ای که مهشیدو بوسیدم لباشو ول کردم و ازش عذر خواستم -ناگهانی بود .نمی خواستم ناراحتت کنم -نه .. ناراحت نشدم . این اولین باری بود که یک مرد منو می بوسید و در من یه هیجان خاصی به وجود اومده بود . باید یواش یواش این باورو در خودم به وجود بیارم که بزرگ شدم و وقت از دواج کردن من رسیده . دیگه اون دختر بچه دیروزی نیستم . -تو حالا واسه خودت خانومی شدی . یه خانوم خوب ودوست داشتنی -حس کردم که تو هم یک مردی و حالا که خواهرم نیست این یه کار معلومی رو در حق تو می تونم انجام بدم . -خودت نمی خواستی ؟/؟ -می خوای یه بار دیگه امتحان کن تا بهتر متوجه شی .. وای مهشید با همون بوسه اول بلبل زبون شده بود . دوباره اونو بوسیدم ولی دیگه سعی نکردم پامو از گلیم خودم دراز تر کنم . هرچند احساس می کردم یه جورایی سست شده و صورت قرمز و التهاب و حرارت تنش نشون میده که سرشار از هوس و شهوته . یه خورده به کارای خونه سر و سامون داد و رفت . منم زود رفتم سر کارم . خوشبختانه دخترم تماس نگرفته بود . شب هنگام من و سه تا دخترام تو خونه تنها بودیم . نورا سرگرم درساش بود . نونا و نینا می خواستن برن حموم .با این که بزرگ شده بودند ولی مادرشون باهاشون همراهی می کرد و منم واسه این که خاطره با مادر حموم رفتن اونار رو غمگین نکنه قبلا هم چند بار تو حموم رفتن کمکشون کرده بودم و گاهی هم نورا باهاشون همراهی می کرد . هر چند خودشم نیاز به همراهی داشت . .نورا تو اتاقش داشت درس می خوند و من و نونا و نینا رفتیم حموم ... ادامه دارد .. نویسنده ..ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#26
Posted: 2 Aug 2013 18:22
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 25
من و نونا و نینا رفته بودیم حموم . من با یه شورت و دخترامم همین طور . توجه به نورا سبب شده بود که این روزا تا حدودی از یاد نونا و نینا غافل بمونم .در حالی که اونا هم نیاز به محبت و رسیدگی داشتند . نونا یواش یواش پا به وسطای نوزذه می رسیدو نینا هم دیگه یه چند ماهی بود که هیجده رو رد کرده بود . . نونا هم یواش یواش داشت اندام زنونه ای پیدا می کرد . به نظر می رسید که اگه یه خورده به خودش برسه چاق و چله تر از نورا میشه . بر شیطون لعنت .. نورا خدا چیکارت کنه . خدا چیکارت کنه که منو چیکارم کردی .لعنت به تو نیما . مدام چشمم به سینه های نونا بود که رشدشون در چه وضعیتی قرار داره و شورت نازکش که لبه های کوسش از پهلوها مشخص بود . وقتی که شورتم خیس شد ورم کیرم بیشتر مشخص شده بود . یه خورده به یاد کوس و کون دختر بزرگه ام نورا افتاده بودم و هوسم زیاد شده بود . نمی دونستم با این وروجک ها چیکار کنم . مغزم از کار افتاده بود . حوصله کیسه کشیدن نداشتم . مادرشون از این کارا می کرد ولی من فقط براشون لیف می زدم . یا گاهی هم از دست خودم به عنوان لیف استفاده می کردم . سرشونو هم با شامپوهای مخصوص خارجی می شستم . شورت نینا رو از پاش در آوردم . نینا خیلی ریلکس با این مسئله بر خورد کرد . ولی وقتی خواستم شورت نونا رو از پاش پایین بکشم اون گفت بابا من بزرگ نیستم ؟/؟ بد نیست ؟/؟ -عزیزم چرا تا چند وقت دیگه شما ها ا هر کدومتونبه تنهایی می تونین برین حموم .اصلا از هفت سال پیش هم می تونستین تنها حموم کنین . از اونجایی که مامانتون بهتون عادت داده و این وضعو پیش بینی نمی کردیم تا یه خورده راه بیفتین من با شمام .شما دو تا بزرگترا نینا رو هم می تونین هواشو داشته باشین -بابایی منم می تونم .. قربونش برم دختر کوچولوی تازه پشت کنکوری روکه کوسش لای پاش اصلا مشخص نبود . من با این سه تا معلوم نبود چه داستانهایی می تونستم داشته باشم . شورت نونا رو هم خودم از پاش در آوردم . موریزه های دخترانه رو کونش و رو کوسش جلب توجه می کرد و یه برق خاصی داشت . اول یه لیفی به تن لخت نینا زدم و گفتم که فعلا منتظر باشه تا من نونا رو هم یه لیفی بزنم بعدا سراشونو بشورم و کاملا ردیفشون کنم مهناز خیلی اونا رومامانی بارشون آورده بود . آخه اگه واسه بگی به آدم می خنده . مهناز به سن نورا که بود بچه داشت حالا این دخترا تنها می خوان برن حموم سختشونه . نونا گفت بابایی من جلو تنمو خودم لیف می زنم تو فقط پشتمو ردیفش کن . وقتی به شکم کف حموم دراز کشید تا من کارمو انجام بدم هیکل لخت نونا و کون گرد و یه دست و دخترونه اون یه لحظه منو به یاد نورا انداخت . شاید کارایی رو که با دختر بزرگم انجام داده بودم منو نسبت به دختر دومی گستاخ تر و بی پر وا تر کرده بود . سینه های نونا و نورا به یک اندازه بود . گرد و کوچولو . تازه و نوشکفته . دلم می خواست به جای لیف از دست استفاده کنم . دستام هم یه قدرت خاصی داشت که با فشار می تونستم همون کار لیفو انجام بدم . مهناز خیلی از صابون مالی و ماساژ با دست خوشش میومد . -نونا جون با دستام بمالمت که ایرادی نداره -بابایی یه جوری کن که تمیز شم و پیش دوستام دیگه تنم بو نده یه وقتی نگن بیچاره مادر نداره .. یه لحظه وقتی این حرفو زد یه جوری شدم .دخترا بزرگ بودند و بیشتر حالیشون می شد که مرگ یعنی چه . جفت کف دستام رو بدن و پشت نونا کار می کرد اول صابون رو مالیدم به پشت نونا و بعد با دستام مالش رو شروع کردم . پس گردن و شونه ها و کمر اونو به آرومی می مالیدم . نونا کیف می کرد . چشاشو بسته بود . نشون می داد که داره لذت زیادی می بره . وقتی به قسمت کونش رسیدم اونجا رو با یه حرارت و اشتیاق بیشتری ماساژمی دادم . نمی دونم چرا یه حالت شیطانی بهم دست داده بود . شاید ته دلم می خواست که اونم مثل نورا باشه . شاید می خواستم که با اونم سکس داشته باشم . یعنی من این قدر داشتم بد می شدم ؟/؟ نه . نه .. نیما نباید این افکار رو داشته باشی . اگه گناه نباشه زشته . دیگه دستم رفته بود لای پای دخترم و با کوسش ور می رفتم . همونجا مکث زیادی داشتم . با این که نو نا می دونست که دستای باباش بی منظور داره باهاش ور میره ولی حس کردم از این که من کوسشو می مالم و به کونش چنگ میندازم خیلی خوشش میاد . چون نه تنها حرفی نمی زد بلکه چشاشو بسته بود و انگار داشت می خوابید و گاهی هم آه می کشید که منو به این فکر انداخت که با این کارم حشری شده و آمادگی اونو داره که بازم به این کارم ادامه بدم . همه تقصیر این نوراست که این فکرا رو تو سرم انداخت . دختره پررو . خیلی بهش بها داده بودم . تازه توقع نداره که من به اون دو تا خواهرش برسم . کیرم داشت شورتمو پاره می کرد . نمی دونستم چیکار کنم . دلم می خواست اونو در بیارم جلق بزنم . اصلا بیشتر از اون دلم می خواست درش بیارم و فرو کنم لای کون نونا . من واسه نورا مختصر آموزش سکس داشتم . ولی دوست داشتم در مر حله بعدی همینو واسه نونا داشته باشم . حالا نمی دونستم آموزش سه نفره رو بعد ازکنکور نینا بذارم یا همین حالا .چون نینا وقتی که درس می خوند باید کاملا تمرکز می داشت . حریف نورا نمی شدم . حلال زاده بود تا به فکرش افتادم در باز شد و وارد حموم شد . با یه شورت . دست به کمر طوری داد کشید که بیشتر با من داشت -حالا بدون من میرین حموم ؟/؟ بابا من دیگه دخترت نیستم ؟/؟ درست لحظه ای هم رسید که دستم بود لای پای نونا و داشتم کوسشو می مالیدم . تا اونو دیدم دستمو بر داشتم و رفتم رو کمرش .. -بابا دستتو چرا از اونجا بر داشتی خیلی خوشم میومد .. . وقتی نونا این حرفو زد نورا از حرص داشت می ترکید ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#27
Posted: 2 Aug 2013 19:04
بــــــــــــابــــــــا تقسیـــــــــــــــــــــم بر ســــــــــــــه 26
بابا ! بچه ها ! حالا من دیگه تو این خونه غریبه هستم که نباید با شما باشم ؟/؟ منو دیگه ول کردین ؟/؟ -عزیزم اولا که خواهرات مقصر نیستن با اونا نپیچ . شما دیگه این روزا باید بیشتر از روزای قبل هوای همو داشته باشین . مخصوصا تو نورا که خواهر بزرگی و واسه خودت خانومی شدی و باید به خواهرات آموزش بدی . هرچند یکی دو سال از اونا بزرگ تری -فعلا که پدر جونم داره به اونا آموزش میده . اگه قرار باشه که بابایی منو از یاد ببره و این رفتارو باهام داشته باشه دلم می خواد همیشه بچه بمونم . اومد طرف نونا ومی خواست با عصبانیت اونو از جاش بلند کنه . -نورا این چه رفتاریه که تو داری تو درسات سخت تر بود و خودتم می تونی بری حموم واسه چی باید صدات می کردم .- چیه زشته که یه پدر دخترشو لخت ببینه ؟/؟ یه نگاههای مخصوصی هم بهش انداختم که حواسش باشه اون و نونا هر دو برام عزیزن و من نباید بین اونا تفاوتی قائل شم . به زور جلو گریه شو گرفته بود . کیر شق شده منو حس کرده بود یعنی از لای شورت دیده بود . نونا اجازه داده بود که نورا هرچی که از دهنش در میاد بهش بگه. خیلی عصبی شده بود . دلم می خواست نورا رو از اون فضا بیرون کنم تا آرامش بین من و دو تا دخترام حاکم شه ولی می دونستم آخر این کار جز این نمی تونه باشه که خودم برم ناز نورا رو بکشم . نونا یواش یواش داشت عصبی می شد . اون دختر صبوری بود ولی اگه جوش می آورد دیگه هیچی و هیچکی جلودارش نبود . بیچاره نینا علاف یه گوشه حموم رو زمین نشسته شاهد مشاجره ما بود . نونا وارد گود شد. بابا تو الان چند شبه پیش این نورا می خوابی من و نینا چیزی نمیگیم . منم دخترتم دیگه . اگه این همه هوای نورا رو نداشته باشی دیگه امروز این قدر زبون در نمیاره و بی ادب نمیشه . اصلا نشون نمیده بزرگ شده باشه .. نورا عصبانی اومد طرف خواهرش تا موهاشو بکشه . بسوزه پدر این عشق و هوس و محبت دخترونه و حسادت که چه کار ها که نمی کنه . -دخترا اگه بخواهین این طور با هم دعوا بیفتین من با همه تون قهر می کنم . اصلا میرم یه مامان دیگه میارم که حسابی حالتونو بگیره .. اینو که گفتم نونا گفت بابا تو جدی نمیگی ولی نورا که ترس بزرگتری جای ترس قبلی شو گرفته بود گفت نه خواهر! بابا خیلی جدی هم میگه اون گلوش پیش خاله مهشید گیر کرده و تا چند وقت دیگه خاله جون ما مامان جون ما هم میشه -نه من یه مامان دیگه نمی خوام . مامان خودمومی خوام این بار من می خواستم از حموم برم بیرون دو تا خواهرشماره 2 و3رو بدم دست نورا که دیدم دختر بزرگم که شورتشو درآورده میگه بابا حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون وگرنه ما دیگه بابا نداریم . من میرم از خونه بیرون .. میرم خونه مامان بزرگم .. فرار می کنم .. میرم جایی که منو پیدا نکنی .. خودشو انداخت تو بغلم .. می خواست دلمو به دست بیاره که من زیاد تو فکر ور رفتن با نونا نباشم .. ولی نونا که می خواست از حقش دفاع کنه گفت بابایی امشب باید پیش من بخوابی .. منم دستام قوت داره اگه نورا می تونه مشت و مالت بده منم می تونم . دوست دارم تو بغل تو بخوابم . بوی تنتو حس کنم . چند شبه الان نورا میاد . نوبتی هم که باشه نوبت منه . -نورا تو برو درستو بخون -نه بابا من همین جا می مونم . دلم می خواد تو منو لیف بزنی .. عجب غلطی کرده بودم .. -پس نورا از این به بعد باید شما رو یه دونه یه دونه بیارم حموم و حمومتون کنم ؟/؟ دخترا بزرگ شدین . اصلا اشتباه از مامانتون بود که شما رو حموم می کرد . آخه کجای دنیا سراغ دارین که یه پدر دخترای بالای هیجده خودشو حموم کنه . به کارم ادامه دادم . نونا هنوز از رو زمین پا نشده بود . دختر بزرگم در حال حرص خوردن بود و من کون و کمر دختر دومی خودمو می مالیدم . نینای بیچاره چیزی نمی گفت . باید یه خورده نورا رو به وضعیت موجود عادت می دادم . اون همه چیزو واسه خودش می خواست . انگاری که اصلا دو تا خواهر نداشته و نداره .. درحالی که اون الان باید واسه اون دوتا الگو ونمونه می بود . کف صابون پشت نونا خشک شده بود . رو تنش آب ریختم و دوباره صابون مالیش کردم . دستمو همون اول گذاشتم رو کون کوچولوی نونا و با مالشهای خاصی که به کون نونا و پشت پاش می دادم دختر نازم چشاشو بسته بود و لذت می برد . به نورا که با خشم و حسادت اونجا ایستاده بود و به ما نگاه می کرد گفتم دخترم بیکار نایست برو به نینا برس .. -نه بابا این تویی که باید به نینا برسی .. کاری نکن که فکر کنم چشاتو به روی من بستی و فقط بقیه دختراتو می بینی -اتفاقا بقیه دخترام باید همچین فکری کنن . -حتما می خوای آموزش سکس هم به اونا بدی .. -نورا بس کن .. اونا هنوز فکرشون در شرایطی نیست که بخوای از این حرفا بزنی . ما خیلی دیر شروع کردیم . من سرم به کارم گرم بود . مثلا پزشک زنان و زایمان هم هستم . حق دارین که ازم انتقاد کنین . ولی مگه این همه دختر از پدر و مادرشون یاد می گیرن ؟/؟ -بابا من خودم یادشون میدم . تو زحمت نکش کار داری . اونا باید همه چی رو بدونن . اومد طرف من و شلوارمو کشید پایین .. اولش مقاومت می کردم -بابای خجالتی مارو باش .ما سه تا دختر لخت لخت جلوشیم اون شرمش میاد شورتشو بکشه پایین .. اوه اینجاشو عین لوله تفنگ شده .. اومد و کیرمو گرفت تو دستش . عین چماق سفت و سخت شده بود . نینا ی هیجده ساله ام جا خورده بود . نشون نمی داد که هیچ حس خاصی نسبت به کیر داشته باشه ولی تعجب می کردم با همه زبل بازی در خیلی از جا ها این یه تیکه رو چرا داره کوتاه میاد . ولی نونا از جاش بلند شد و گفت نورا واسه چی بابا رو اذیت می کنی . کی بهت گفت کیر بابا رو بگیری تو دستت . -می خوام به شما آموزش بدم که شما دو تا خواهرا منحرف نشین و گول پسرا رو نخورین -خودت که بیشتر نیاز به آموزش داری -بابا جونم هست ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم