ارسالها: 3650
#91
Posted: 11 Jul 2014 16:43
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 90
سینا رفت به اتاقش و مثلا دراز کشید . خواست خودشو خیلی راحت نشون بده . ولی همش از این اضطراب داشت که نکنه مادر متوجه تغییر حالتش بشه .
-سینا پسرم کجایی .
سارا اومد به اتاق پسرش ..
- میای اتاقم ببینی چی خرید کردم ؟ انواع و اقسام شورت و سوتین و لباس زیر و دکلته و پیراهن شب و روز و بلند و کوتاه .. سکسی و..
-مامان چه خبره نکنه بانکو زدی .. بوتیک خریدی ؟
-نه از بوتیک خریدم . از پول بابات که کم نمیاد اینا رو به من میده و خودش میره گردش . معلوم نیست کجا میره . میگه رفتم و میرم ماموریت . ولی حالا از این کاراش بیشتر خوشم میاد . هرچی بیشتر نباشه من و تو بیشتر با همیم ..
-مامان حواسمون باید باشه که ساناز بد جوری تو نخ ماست و احتمال میدم اگه زیاد با هم باشیم اون متوجه جریان ما بشه.
-عزیزم من و تو پسر و مادریم و این یک امر طبیعیه که بخواهیم با هم باشیم . حتی اگه بیای کنارم بخوابی موردی نداره .
-بدون لباس ؟
-مگه می خواهیم جار بزنیم و بگیم تشریف بیار ما رو ببین ؟ درو هم از داخل قفل می کنیم ..میگم مگه اتفاقی افتاده اون چیزی به تو گفته که این قدر در مورد این مسائل حرف می زنی ؟
-نه مامان همین جوری یه چیزایی گفتم . باور کن اصلا منظور خاصی نداشتم . کار از محکم کاری عیبی نمی کنه ..
سارا یه شورتی پاش کرده بود به رنگ صورتی که از پهلو گره می خورد و با باز کردن گره باز می شد . و از پا در میومد . از پشت یه شکافی داشت که کس اونو به خوبی نشون می داد .
-سینا چطوره ..
-کونت یا اونی که رو کونته ؟
-هر دو تاشو میگم . اولیشو که می دونم کشته مرده شی .
-از کجا می دونی هنوز دلمو نزده.
-از اون چشای حریصت می فهمم . از این که می دونم تو هیچوقت از سارا جونت سیر نمیشی .. ..
-مامان درو از داخل قفل کنیم بهتره .. حفره کلید رو هم با یه چیزی پوشوند .
-یه چیزی شده به من نمیگی ..
-مادر چند بار باید بهت بگم که چیزی نشده . فقط دارم کاری می کنم که چیزی نشه . -روز به روز لطیف تر میشی .. چه عطر و بوی خوشی !
-چند تا عطر هم برای خودم خریدم . البته دو تاشو پسش میدم . می گفت واسه هیشکی این کارو نمی کنه که عطرا رو بهش بدن ببره خونه و اینجا انتخابش کنه . من چون مشتری فوق العاده اونا بودم قبول کردن .
-مامان تو خیلی فوق العاده ای .
-فقط تو باید خوشت بیاد از این عطرا .. اون وقت منم انتخاب می کنم . همه چیزای منو تو باید بپسندی . می خوام برای تو خوشگل و هوس انگیز کنم .
-بیا روم بشین سارا جون می خوام از راه همون شکاف کست کیرمو فرو کنم ..
-واااااییییییی سینا .. صدای کلید انداختن پدرته . زود باش برو اتاق خودت . لعنتی این دیگه از کجا پیداش شد . خروس بی محل ..
سینا از اتاق خارج شد و سریع رفت اتاقش .. سیاوش اومد و دیگه مثل همیشه انگار نه انگار که چند روزی رو خونه نبوده . بازم اظهار خستگی می کرد . سارا کشتی هاش غرق شده بود . انتظار نداشت که اونو در این شرایط و این جا ببینه .
-عزیزم خبرمون می کردی تا واست گاوی گوسفندی قربونی می کردیم.
-این چه طرز خوشامد گویی به شوهرته ..
-من این جا شوهری نمی بینم .
در اتاقشون باز بود ساناز صدای اونا رو شنید .. از این که پدرش اومده بود خوشحال بود و خوشحالی بیشترش به خاطر این بود که می تونست با برادرش تنها باشه و مامانه نمی تونست پیگیر اون باشه و سرش با پدرش گرم بود ..
-بابا جونم خوش اومدی . حالا تو رو خدا با هم دعوا نکنین پس از چند روز می خواهیم دور هم باشم .
ساناز دوست نداشت بین پدر و مادرش بحث بشه وموقعیت تنها بودن با برادرش از بین بره . برای ساعتی چهار تایی شون دور هم بودن . سارا چشمکی به سینا زد که از دید ساناز پنهون نموند ولی این چیزی رو نتونست برای دختر ثابت کنه . یه لحظه که ساناز رفته بود اتاقش تا لباسشو عوض کنه و سیاوش هم رفت تا یه آبی به دست و صورتش بزنه سارا رو کرد به پسرش و گفت وقتی پدرت خوابید میام اتاقت . زود نخوابی ها .
-مامان ریسک نکن . ممکنه ساناز بیدار باشه و داره درساشو می خونه .
-عزیزم این قدر باهام بحث نکن . من الان چند ساعه رویای امشبو توی سرم دارم . نمی تونم اجازه بدم پدرت این رویاهای شیرین منو خراب کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#92
Posted: 15 Jul 2014 21:38
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 91
-مامان ساناز امشب یه اشکالات درسی داره و ازم خواسته برم کمکش . منم قبول کردم.
-درسای اون چه ربطی به تو داره .
-بعضی واحد های عمومی اونو با هم مشترکیم . یعنی من اون وقتا که دانشگاه بودم پاسش کردم . تازه زبان انگلیسی منم خوبه .
-این دختره هم شده موی دماغ ما.
-مامان شیطونو لعنت کن . بابا هم که امشب هست . اگه بفهمه دیگه نمی تونیم با هم باشیم . از طرفی وضعیت من و ساناز هم که این جوریه ..
خلاصه سینا با این ترفند مجبور شد شرایط رو به گونه ای در بیاره که گند قضیه در نیاد و اگرم یه وقتی سارا اونو در اتاق ساناز دید یا متوجه شد که اونجاست افکار منحرفانه ای نداشته اشه . هر چند هنوز سارا نسبت به آن دو بد بین نبود خلاف اون فکری که ساناز راجع به برادر و مادرش داشت . سینا دیگه سر سام گرفته بود . خیس عرق شده بود از این که بین مادر و خواهرش قرار گرفته و طوری باید رفتار می کرد که هیشکدوم نسبت به اون یکی شک نکنن . با این که به مادرش گفته بود که ممکنه با ساناز درس کار کنه ولی این شق رو هم در نظر گرفته بود که اگرم می تونست به اتاق خواهرش نره جلوی یک تابو شکنی دیگه هم گرفته می شد چون نمی تونست تصور کنه که چه اتفاقی ممکنه بیفته . شاید خواهرش یه انتظارات خاصی از اون می داشت . .. ساناز هم به لحظاتی فکر می کرد که تونسته بود سینا رو حشری کنه . ..حالا دیگه می دونست که عشق اون به برادرش با هوس ادغام شده .. دستشو رو کسش می کشید .. سینا کجایی ببینی که ساناز در تب هوس تو داره می سوزه . مامان مزاحم .. تازه داشتیم حال می کردیم . تازه داشتم حس می کردم که اونم به دیدن من به هیجان میاد . تازه داشتم روش اثر می ذاشتم . داداش کجایی ؟ .. همه رفته بودن به اتاقاشون .. رفت طرف اتاق برادر .. با پشت دستش آروم به در زد.
-سینا بیام داخل ؟
-بیا ساناز ..
دختر می خواست به یه بهونه ای سر صحبتو باز کنه . مجبور شد از مادرش بگه و از این که شانس آوردن که تا اون برسه بالا سینا در رفته بود .
-آره ساناز واقعا شانس آوردیم .. -کاری داشتی ؟ اومدی همینو بگی ؟
-نه . خواستم بگم امشبو میای یکی دو ساعتی رو با هم حرف بزنیم ؟
-مثل یه ساعت پیش ؟
-منظورت چیه . داری منو دست میندازی ؟
-نه ساناز. من خواهر کوچولومو دوستش دارم .
-من از تو کوچیک ترم واون دفعه هم گفتم کوچولو نیستم .
-می دونم تو خیلی بزرگی .
-میای ؟
-بازم تنت درد می کنه ؟
-آره آره ..می دونم خسته میشی .. ..
ساناز این یه تیکه رو یادش نبود و سینا هم مخصوصا این موضوع رو پیش کشید تا یه بهونه ای به دستش داده باشه .
- اصلا از همین حالا میام . ولی اگه یه موقعی مامان بابا یه جورایی مشکوک شدن بر می گردم ..
سینا حواسش نبود به این که داره چی میگه . اون چیزی رو که در ذهن داشت به خیالش که ساناز هم به این صورت فکر می کرد.
-داداش منظورت چیه ؟ بابا مامان به چی می خوان مشکوک شن ؟
-مشکوک ؟ من همچین حرفی زدم ؟ نمی دونم حواسم نبود .
ساناز به خودش گفت ای داداش کلک .. من که خودم فهمیدم آب کیرتو توی شورتت خالی کردی و لذت بردی .. چرا ازم فاصله می گیری ؟ چون خواهرتم ؟ ازم می خوای که واست دوست دختر جور کنم تا باهاش حال کنی ؟ کور خوندی . می کشمت . ساناز دوست داشت که سینا یه چند دقیقه ای رو ازش فاصله بگیره تا بیشتر به خودش برسه خودشو خوشگل تر کنه .. همین طورم شد . موبایل سینا زنگ خورد . ساناز این بار دیگه توجهی نداشت به این که کی برای برادرش زنگ زده در عوض سریع خودشو به اتاقش رسوند و با لب و چشم و ابرو و گونه هاش ور رفت . موهاشو افشون کرد .. حالا این شد یه تیپی . یه تاپ چسبون و فانتزی و یه دامن کوتاه و فانتزی تر پاش کرد . .. وقتی سینا بر گشت و تغییر حالت اونو دید شگفت زده شد .
-ساناز یه لحظه فکر کردم یکی از دوستات رو می بینم .
-کتک می خوای داداش ؟
-خیلی ناز و خوشگل شدی .
-خب منو ببین کافیه .
-سینا تنم خیلی درد می کنه ..
-عزیزم اگه می خوای ماساژموثری بهت بدم میشه 12 شب به بعد . اون موقع اثرش بیشتره . الان ممکنه مامان بابا پی در پی صدامون بزنن . هنوز شام نخوردیم ..
-خوشم میاد داداشی من , حساب و کتاب همه چی رو داره . فقط پدرت رو در میارم دو تا چشتو از کاسه در میارم اگه بخوای به دوستام نظر بد داشته باشی .
-نه اتفاقا نظر خوب دارم . می خوام یه زن خوب بگیرم .
-دیوونه ای .. دیوونه .
-دخترا دیوونه ترن .
-از دست شما پسرا..
سینا فقط می خندید .
-چقدر خوشبو شدی .. منو به این هوس میندازی که برم دوست دختر بگیرم . اونم چند تا . هفت تا خوبه ؟ نه 6 تا عالیه . از شنبه تا پنجشنبه . اون وقت جمعه ها رو می تونم تعطیل باشم .
بعد از شام و نیمه های شب بود ساناز از سینا خواست که بر نامه مالوندنشو شروع کنه . پسر دیگه نتونست از زیر این کار شونه خالی کنه ولی بازم مثل دفعه قبل لذت می برد .
-سینا تاپمو درش بیار .. وقتی پسر این کارو برای خواهرش انجام داد و سوتینی هم اون زیر نبود دوزاریش افتاد که ساناز بازم این انتظارو داره که به اوج هیجان برسه و جز این هم از اول حدس دیگه ای نزده بود . سینا دو دل بود که به سینه های ساناز دست بزنه یا نه .. ولی این کارو کرد .
-ساناز این گردو کوچولو شده اندازه یه انبه.
-داداش زشته ..
-چیه دست زدن بهش زشته ؟
-نه این که اونو تشبیه کنی به انبه . یعنی این قدر کروی و شبیه توب بیسباله ؟
-اوووووههههههه آبجی ما رو باش . اصلا شبیه لیمو خوب شد ؟ منو ببخش شوخی کردم . قصد جسارت نداشتم .
سینا همین جور که داشت این جملاتو بر زبون می آورد دستش رو سینه های ساناز بود . دختر چشاشو بسته بود و رفته بود توی حس و حال هوس ولی سینا دیگه دستاشو بر داشت ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#93
Posted: 22 Jul 2014 23:29
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۹۲
ساناز کمی عصبی شده بود . دلش نمی خواست که سینا دست از رو سینه هاش بر داره . ولی اینو هم نمی تونست بهش بگه که دوباره دستشو بذاره روی اون . با اون حرکت برادرش حس کرد که طوری دگرگون شده که تا حالا سابقه نداشته . هم خجالتش میومده از این که سینا این حالت اونو متوجه شه و هم این که دوست داشت که اون احساس اونو بفهمه و با هاش مدارا کنه . دوباره به سینه هاش دست بزنه .. یعنی ممکنه اون بخواد باهاش کاری انجام بده ؟ اون تا کجا می تونه به خواسته هاش توجه کنه . اصلا خواسته های من ساناز چیه ؟ من تا کجا ازش انتظار دارم ؟ سینا خواهرشو بر گردوند و دمروش کرد که بتونه بازم بر پشتش تسلط داشته باشه . به خوبی می دونست که خواهرش چی می خواد . همین چند مورد سکسی رو که با زنا داشت اونو تا حدود زیادی با روحیه اونا آشنا کرده بود و می دونست که چه رفتاری باید با اونا داشته باشه . دستای سینا از رو کمر ساناز رسیده بود رو دامن کوتاه خواهرش .. زیپشو کشید پایین و خواست خود دامنو هم بکشه پایین ولی حس کرد که خیلی کیپ و تنگه ..
-ساناز تنگ تر نداشتی پات کنی ؟
-بهم نمیاد ؟
-مگه می خوای عروسی بری ؟
-نمی تونم پیش داداشم تمیز باشم .
-خب می رفتی حموم تمیز می شدی .
-تو که می دونی اونجاشم رفتم . حالا به من متلک میگی ؟
-این کار همیشگی منه .
-چیه هنوزم توقع داری که واست دوست دختر جور کنم ؟
-وظیفته ..
-کور خوندی . اگه بازم از این حرفا بزنی میرم به مامان میگم .
-خیلی بچه ننه ای .
-اگه زورت میاد درش بیاری من پاشم اونو درش بیارم .
-نههههههه من خودم این کارو می کنم که دستای خوشگل آبجی ما خسته نشه .
سینا با فشار دامن خواهرشو به طرف پایین کشید طوری که شورت پارچه ای خواهرش که این بار تا نصف کونشو پوشش می داد با دامن کشیده شد و کون ساناز کاملا توی دید افتاد . هیجان شدیدی به دختر دست داده بود . حالا داداش چه جوری نگاش می کنه ؟ من که به اون نگفتم درش بیاره .. توی دلش آشوبی به پا بود . نه نه .. من بهش اعتراض نمی کنم . اگه این کارو بکنه و شورتو بکشه بالا ....
-ساناز .. این که با دامن اومده رو به پایین و حالا داخلش گیر کرده . باید منو ببخشی . خیلی بد شد . باور کن عمدی نبود ..
-حالا چرا این قدر ناراحت میشی . من خواهرتم . محرم تو هستم . من و تو که با هم غریبه نیستیم . فدای تو داداش محجوبم بشم .
سینا هم دلش نمی خواست که شورت خواهرشو بکشه بالا .
-این دو تا به هم چسبیدن . شورت یه حالت چین خورده پیدا کرده باید دامن و شورتو درش بیارم و بعد از نو درستش کنم .
-هر کاری دوست داری انجام بده . واسه من مسئله ای نیست . خودت رو خسته نکن ..
ساناز دیگه به شدت سرخ شده بود .. حالا اون چه حسی داره ؟ دفعه قبل حرکت آبشو حس کردم . شورت داداش روی تن من خیس شده بود . اون از تماشای کون من حتما لذت می بره . می دونم دوست داره اونو ببینه . خوشش میاد . اگه خوشش نیومد که اون دفعه لذتشو خالی نمی کرد . اگه بخواد شورتمو بالا بکشه من چیکار می تونم بکنم . دلم می خواد کله شو بکنم ولی همین کارو هم نمی تونم بکنم . قلبش خیلی تند می زد ..
-سینا حالا که درش آوردی .. اگه سختت نیست همین جوری باشه . راحت تر می تونی ماساژم بدی و خون رسانی کنی .
-تو چی . ساناز جون تو سختت نیست .؟
-مگه آبجی کوچولوی تو عوض شده ؟ من همونم دیگه ..
ساناز خیلی دلش می خواست روشو بر گردونه و بتونه یه نگاهی به لاپای داداشش بندازه که شورت پاش بود .. . سینا حس کرد کیرش داره شلوارشو پاره می کنه . تقریبا دوروز هم می شد که با دخترا و زنایی که اونو طلب می کردند طرف نشده بود . وقتی که با این جور زنا زیاد سکس می کرد و اونا سیر نمی شدند سرش درد می گرفت .. البته با ما مانش حال کرده بود ولی ساناز چون واسش تازگی داشت و یه حس تازه ای بود برای همین احساس هیجان خاصی رو می کرد .
-چرا معطلی سینا ؟
-چیکار کنم ؟
-مالشم بده.
-از کجا شروع کنم خواهرم ..
-نمی دونم از هر جا خودت دوست داری . می تونی از بالا شروع کنی یا از پایین .
-از وسط می تونم شروع کنم ؟
-شدت ضربان قلب ساناز با شنیدن این حرف سینا بیشتر شد ..
-گفتم هر جوری که خودت می دونی .
-باشه خواهر کوچولوی خوشگلم . -یادت باشه بهت نشون دادم که بزرگ شدم .
-آره دارم می بینم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#94
Posted: 25 Jul 2014 16:45
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 93
-چه خوب که متوجه این چیزا میشی . بگو کجاهام بزرگ شده . یکیشو که می دونم همونیه که گفتی گردو بوده شده لیمو .
-حالا یکی دیگه رو میگم که طالبی شده هندونه ..
-چی ؟ طالبی شده هندونه ؟
ساناز لذت می برد از این که می دید چشم سینا رو باسنش زوم شده و خیلی راحت داره اونو با اون چیزایی که دوست داره مقایسه می کنه .. سکوت کرده بود . نمی دونست چی بگه .
-شروع کن داداش معطل چی هستی . درکه قفله .
-چه اشکالی داره باز باشه ! مگه ما داریم کار بد می کنیم ؟
-سینا دیوونه تو به مامان گفتی که داریم درس می خونیم . اونا ممکنه فرهنگشون در حدی باشه که نتوننن این مسئله رو هضمش کنن .
-من و تو می تونیم خوب هضمش کنیم ؟
-فعلا که کردیم .
وقتی دو تا کف دست سینا رفت رو دو طرف باسن خواهرش و دو تیکه رو به دو طرف می گردوند و در قسمت وسط طوری می کرد که شکافهای کسش به هم بچسبه چشای ساناز رو هم قرار می گرفت . این جور چرخشهای چند طرفه دو تیکه کون , خیسی کس سانازو داده بود بیرون . پسر فقط همون ناحیه رو مالشش می داد و صدای ساناز هم در نمیومد . چشاشو بسته بود .
-ساناز .. برم بالاتر یا همین جا خوبه ؟
-اینجا خیلی درد داره .. فکر کنم همین قسمت باید زیاد بمونی ..
-نیم ساعت خوبه ؟
-اگه وقتشو داری .. اگه حالشو داری ..
-هم وقتشو دارم هم حالشو .
سانازیه حرکتی به کونش داد و اونو بالاتر آورد و در یه حالت یه پهلوتر قمبلی ترش کرد . طوری که می دونست شکاف کسش کاملا افتاده توی دید و سوراخ کونش هم می تونه دل سینا رو ببره .همین طور هم بود . پسر با دو دستش دو طرف باسن خواهرشو تا قسمت پشت زانو ماساژ می داد . خیلی دلش می خواست با اون قسمت خیسی کس ساناز ور بره . می دونست دعواش نمی کنه . ولی اگه می خواست با یک اقدام ناگهانی اینو پیاده کنه شاید جنبه خوبی نمی داشت . سینا متوجه شد رشد خاصی در باسن خواهرش به وجود اومده .
-ساناز کوچولو هندونه چقدر بزرگ شده ؟
-حالا اینو به هندونه تشبیهش می کنی ؟
ساناز چقدر دلش می خواست سرشو بر گردونه و ببینه کبر داداشش توی شورت در چه وضعیه . یه لحظه نگاهش به ویترین و میز شیشه ای افتاد که در عرض سینا قرار داشت . میز قدش بلند بود .. واااااااووووو چه واضح بود شقی کیر برادرش . حالا به خوبی متوجه بود که سینا می خواد دلشو ببره . انگشتاشو به نزدیک حفره های کس و کونش می رسوند و ول می کرد .. با خودش می گفت نکن .. نکن سینا این کارو با من نکن .من که از توی شیشه دارم می بینم چه جوری داری واسه من می سوزی پس بیشتر از این منو نسوزون . منم تو رو می سوزونم و آتیشت میدم . با این که دلش نمی خواست از زیر دست و پای سینا رها شه ولی بهش گفت داداش می تونم یه چیزی ازت بخوام که زیاد شرمنده ات نباشم و بعدا روشو داشته باشم که ازت بخوام ماساژم بدی ؟
-تو جون بخواه آبجی . به خاطر چی شرمنده باشی ..
-دوست دارم تو رو ماساژت بدم . منم داغت کنم . رانندگی خسته ات می کنه . سرویس راه دور زیاد داری .
-باشه .
ولی از اون جایی که سینا نمی خواست کیرشق شده داخل شورتشو خواهره حسش کنه و متوجه شه که هوسش رفته بالا قبل ز این که ساناز از جاش پا شه دراز کشید . .. ساناز بازم با خودش گفت داداش فکر کردی زرنگی ؟. تو همونی بودی که توی شورتت خیس کردی و زیر ناف و شکم من این خیسی و هوسو حس کرد . ازم فرار نکن و همش اسم دخترای دیگه رو نیار . اگه من خودم بهت نرسم و بخوای بری دنبال دخترای دیگه می کشمت . یه نگاه ساناز به اندام سینا کافی بود که دلش بخواد خودشو در اختیار اون بذاره . عضلات بازوش ..شونه هاش .. موهای ریز پاش .. دلش می خواست روی سینا دراز می کشید . حالا ساناز رو داداشش استوار بود . پسر می دونست که خواهرش به چی فکر می کنه . می تونست فکر اونو بخونه . اون خیلی راحت داشت از آینه به خواهرش نگاه می کرد . اونم زیر چشمی . سانازی که دقایقی پیش دزدکی از شیشه میز به برادرش توجه داشت از این غافل مونده بود که خودش ممکنه زیر ذره بین اون باشه .. ساناز کف دستشو گذاشته بود رو کسش و اونو چنگش می گرفت و سینا به خوبی می دونست که این بهترین موقعیه که می تونه با خواهرش باشه و از این سستی و هوس اون نهایت استفاده رو بکنه . دستای ساناز این بار رفته بود رو شونه های سینا .. وقتی به باسنش رسید دلش می خواست شورت اونو از پاش بکشه پایین و درش بیاره . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#97
Posted: 5 Aug 2014 22:19
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 96
ساناز نوک سینه چپشو گذاشت توی دهن سینا .. پسر از این که داره خواهرشو به اوج لذت می رسونه لذت می برد . دیگه فاصله ها از بین رفته و صمیمیتی فوق العاده به جاش نشسته بود . در همون حال که نوک سینه سانازو میک می زد کف دستشو هم گذاشته بود روی کس ساناز ..
-اووووووهههههه داداش داداش .. من سوختم . بریم دراز بکشیم دراز بکشیم . هر کاری دوست داری با من بکن . می خوام تو بغل تو بخوابم . دراز بکشیم . دوست دارم لذت ببرم . می خوام جیغ بکشم . بذار بابا مامانم بشنون که من امشب می خوام عروس شم .
-خواهر کوچولوی ناز من !
-من چند بار بهت بگم که من دیگه کوچولو نیستم .
-ساناز بی جنبه ناز من . چند باز یباید بهت بگم که این کوچولویی که دارم میگم به معنای اینه که من دوستت دارم و تو ناز منی . یه نوع عشقه . تو بزرگ شدی . اگه بزرگ نمی شدی و خانوم نمی شدی که این جوری داداشتو داغ نمی کردی .
-دیگه به دخترای دیگه فکر نمی کنی ؟ فقط منو می خوای ؟
-آره . آره عشق من . عزیز من . فقط تو رو می خوام . فقط تو رو دوست دارم . عزیز دلم . عشق من .. حالا نگاه کن من دارم حرف می زنم نوک سینه ات از دهنم در اومده .
-بریم دیگه من طاقت ندارم . من آتیش گرفتم بغلم بزن . داغم کن . خنکم کن . منو بسوزون . رو من آب بپاش ..
-هر کاری که دوست داری انجام میدم .
-و خودت دوست داری .
-کاش تختم بزرگ تر بود .
- رو اینم میشه خیلی کارا کرد .
- پاهاتو بار کن !
-نهههههه نهههههه سینا . من جیغ می کشم . همه می فهمن . اگه بابا مامان نذارن من عروست شم اون وقت چیکار کنم . من می میرم . من بدون تو می میرم .
-فعلا یه چیزی بذار توی دهنت و این قدر حرف نزن . من می دونم دارم چیکار می کنم . الان تو رو می رسونم به یه جایی که شاید دلت بخواد از اونجا خودتو پرت کنی . می رسونمت به بلندی هوس .
سینا ساناز رو روی تخت درازش کرد و پاهشو روی لبه تخت و بیرون اون قرار داد . طوری که قسمت پایین بدنش با بالاش یه زاویه تقریبا نود درجه درست کرده و کسش افتاده بود روی لبه تخت . سینا زبونشو در آورد و نشون خواهرش داد و گفت این از لای پای تو پهن تره . زبونم ازش پهن تره .
-اوووووههههههه داداششششش تو چقدر بد جسی . اسمشو نمی بری . بگو من خوشم میاد . فکر نکن من میگم چه داداش بی تربیتی دارم . اگه دوست داری من اسم اونجای تو رو بگم .یعنی بگم چه کیر خوشگلی داری ؟
-دختر تو اینا رو از کجا یاد گرفتی .تازه خوشگل ترین کیر های دنیا بازم زشتن .
- من اینو از همون دخترای بی ادبی که هر روز با یکی هستن و تو همش چشت دنبال اوناست یاد گرفتم . ولی در مورد زشت بودن کیر باید بگم مال داداشم تاج سر منه .
-ببینم مگه تو باهاشون دوستی ؟ یعنی با اون دخترای پررو.
-نه ولی از دستشون که نمیشه در رفت . اگه توی گوشت پنبه هم فرو کنی بازم حرفاشونو می شنوی ..
سینا زبونشو گذاشت روی کس ساناز .. ساناز هم کف پاشو کمی بالا گرفته اونو در تماس با کیر داداشش قرار داد .
-اووووخخخخ عزیزم . خواهر کوچولوی ناز من . یادم رفت بگم دارم کس لذیذ تو رو می خورم و زبون می زنم . سیر نمیشم . نمیشم و نمیشم . حالا می خوام میکش بزنم . خودت رو داشته باش. به هرچی که می خوای فشار بیار . تو که همین حالاش از حال رفتی . اصلا این کست از بس کوچولوست که به زحمت بشه میکش زد . جووووووووون جووووووون . چه نازه ..
سینا کسو گذاشت توی دهنش . ولی ساناز که حتی قبل از مکیده شدن کسش بی اندازه بی حس شده بود یه بالشی گذاشت توی دهنش و تا می تونست گازش می گرفت تا جلو جیغ زدنشو بگیره . دستای سینا رفته بود رو سینه های خواهرش و با نوک هر دو طرفش بازی می کرد . ساناز حس می کرد که خیلی بیشتر از اونی که فکرشو می کرده این کار هیجان و لذت داره و بی خود نبود که رودابه بهش پیشنهاد داده بود که دو تایی شون با هم برن به خونه هایی که پسرا در ازای دریافت پول با دخترا سکس می کنن . دوست داشت حرف بزنه و هوسشو به سینا نشون بده ولی نه . این بالشو باید توی دهنش نگه می داشت . پاهاشو محکم می زد به زمین . سینا دیگه مجبور شده بود دست از رو سینه های خواهرش بر داره و محکم پاهاشو نگه داشته باشه . و این بار قسمتی از چوچوله خواهرشو گذاشت توی دهنش و اونو با یه حالتی میک می زد که سانازو از هوس زیاد دیوونه کرده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#99
Posted: 12 Aug 2014 22:22
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 98
سینا خواهرشو گذاشت که به حال خودش باشه و کاری به کارش نداشت . دوست داشت که لذتی که اون از سکس می بره تا به حدی باشه که دیگه فریب حرفای رودابه رو نخوره . که البته نمی شد به اون حرفا گفت فریب . می شد گفت یک نیاز . نیازی که آدما رو از جنسای مختلف به هم ار تباط میده . هوسی که با لذتی در ناحیه وسط بدن همراهه و از اونجا اوج می گیره . سینا برای دقایقی رو صبر کرد و در سکوت پا به پای خواهرش پیش رفت . لباشو خیلی آروم رو لبای خواهرش قرار داد . و آروم آروم زیر گلوش و بعد هم سینه ها و نافشو بوسید . تا به کسش رسید . اونجا رو این بار خیلی ملایم زبون می زد . این حرکت سینا خیلی به ساناز چسبید . پس از احساس آرامشی که به اون دست داده بود این جور زبون زدن داداشش همون چیزی بود که می خواست . به همون حالت و به همون سبک و سرعت کم . اگه اون در شرایط بعد از ار گاسم خیلی تند کسشو میک می زد شاید لذت زیادی بهش نمی داد ..
-سینا تو خیلی به کارت واردی . می خوام تو هم ازم و از سکست راضی باشه .
-هستم عزیز دلم .
-نه داداش . من هنوز داغی هوس و شقی کیرت رو می بینم .
- اونو باید فرو کنم به یه جایی .
-می خوای بذار توی دهنم . یا توی کونم . یا بذار توی کسم . هر جا که بذاری صاحب اختیاری . داداش کف دستتو بمالون به کسم . ببین .. اووووووففففف خیلی داغه .. یه چیزی ازت می خواد .
-لیسش بزنم ؟ میک بزنم ؟
-اونو که آره .. می خوامش ..
-کون صاحبشو بکنم ؟
-این که درد داره . تو که می دونی خواهرت بکر و دست نخورده بوده تا عشق و هوس داداش سیناش اومده سراغش . اگه فکر می کنی این جوری به خواسته ات می رسی و ار ضا میشی من حرفی ندارم . داداشم خوشحال باشه انگاری که من خوشحال ترینم .
-فدای تو خواهر گلم .
اندام هنوز دخترونه و آبدار ساناز و حشر فوق العاده اون سینا رو بیش از حد حشری کرده بود . احساس صمیمیت خاصی با خواهرش می کرد . به نظرش اومد اگه مسئله مادرشو به کناری بذاره در رده آغاز جوانی از سکس با کسی به اندازه سکس با ساناز لذت نبرده . هر چند تا اون لحظه به فینال کار نرسیده بود ولی به خودش می گفت سالی که نکوست از بهارش پیداست . اون و خواهرش خودشونو تسلیم عشق کرده بودند .
-ساناز دیوونتم . دیوونتم .
-منو بمالون . خواهرت رو بمالون . منو ببوس . بکن دیگه . مگه نمی خوای باهام حال کنی . بگو عزیز دلم . خودت گفتی باید توی کس من خیس کنی که ار گاسم شم و مگه غیر اینه .
-ساناز اگه خوشت اومد من دیگه همین جا ولت کنم ..
این حرف سینا دختر رو خیلی ناراحت کرد . رویا و آرزوی اون این بود که هر چه زود تر خودشو کاملا تسلیم و تقدیم برادرش کنه . عکسای سکسی رو دوستاش می آوردن سر کلاس و بی اندازه درش اثر می ذاشت حالا کاری کرده بود که این تابو که باید دختر باشه و دوشیزه براش بشکنه . اون می خواست که سینا این کارو براش انجام بده . ولی می دونست که داداشش رضایت نمی ده که این عمل رو روی اون پیاده کنه . با خودش گفت پس باشه نرم نرم یواش یواش . با همه اینها و با همه تشویشی که ساناز واسه این داشت که آخر و عاقبت کارشون چی میشه و آیا می تونه خودشو به عنوان یک همسر در کنار برادرش ببینه ولی فعلا با این مسئله کنار اومده بود که کونشو در اختیار سینا قرار بده . ساناز با شکم روی تخت دراز کشید .
-بکن توی کونم.
-جوووووون جووووووووون فدای تو .. فدای اون حس و حال تو .
پسر مشتی خمیر توی دستش گذاشت و اونو به سوراخ کون خواهرش مالید و قسمتی از اون کرم رو هم به کیرش مالوند . کون خوشگل و متوسط خواهرشو دید و یه نگاه به اون هیکل نازش یه حسی رو در اون به وجود آورد که نوعی ترحم و عذاب وجدان بود از این که کون سانازو بکنه . شاید این رفتار رو در حق خواهرش ظلمی می دونست .
-ساناز من دیگه ادامه نمیدم ..
-نشنیدم چی گفتی .. تازه سوراخ کونم آماده ورود کیرته . من می خوام مزه اونو حس کنم . لذت ببرم . حس کنم اون آتیش تو رو که وارد آتیش من شده.
-می دونم پشیمون میشی ساناز .
سینا کیرشو به سوراخ کون خواهرش فشار داد .
-آخخخخخخخخ نهههههههه نهههههههههه داره میره داداش . مال توست .. بهش خیر مقدم میگم . از این به بعد بیشتر مهمون منه . صاحبخونه هست . تاج سر منه .. آخخخخخخخخ کونم .
-درد نداری ؟
-نمی دونم .. اون قدرا هم که زنای دیگه می نالن کشنده نیست ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#100
Posted: 15 Aug 2014 15:22
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 99
ساناز چشاشو بسته بود و کیری رو که در حال شکافتن کونش بود مجسم می کرد . اون داشت به آرزوی دیرینه اش می رسید و رسیده بود . دست چپشور وی کسش قرار داده بود . خیلی دلش می خواست انگشتشو فرو می کرد توی کسش و با اون بازی می کرد . راه کسشو باز می کرد . ولی دوست داشت که سینا این کارو واسش انجام بده . فکر کرد بهتره که فعلا به این رویا فکر نکنه . داداشش همینو هم به زحمت راضی شده .. انگشتشو خبلی آروم دور کس کوچولوش می گردوند . فقط نمی خواست کاری کنه که به سینا بر بخوره .. از این که اون کس دادن رو خیلی لذت بخش تر از کون دادن می دونه واصولا تمام زنا و دخترا این حسو دارن . ولی با همه اینا وقتی دو سانت بیشتر از سر کیر داداششو توی کونش حس می کرد با همه دردی که تحمل می کرد این لذتو می برد که تونسته شکارو اسیر دام خودش ببینه و خودشم شکار اون باشه .
-داداش رو همون قسمت تماس کیرت با سوراخ کون من بازم روغن بمال آروم آروم فشارش بگیر . بیشتر بره داخل کونم ..
-خوبه تا همین جاش خوبه . اگه به خاطر من میگی من دارم لذت می برم . دارم حال می کنم . وقتی بهت میگم به هر صورت می تونی با من حال کنی یعنی شامل همه چی میشه .
سینا خودشو به نشنیدن زد . منظور خواهرشو گرفته بود . اون ازش می خواست که کسشو بکنه ولی پسر خیلی بی خیال نشون می داد . ساناز با خودش می گفت یه جوری دلت رو ببرم که به دست و پام بیفتی ولی نه نمی ذارم این کارو بکنی .. یه ترسی هم به دلش نشست .. که نکنه سینا واسه این بی تفاوت نشون میده که با زنای دیگه بوده و براش مهم نیست که خواهرشو در اختیار داشته باشه . حالا که این طور شد اون قدر وسوسه ات می کنم که خودت نازمو بکشی .. سینه های ساناز آتیش گرفته بود . هر تیکه از سینه اش نبضی شده بود و واسه خودش می زد . سرخ و سفیدی خاصی پیدا کرده بود .
-سینا سینه هامو بمالون .. بخورش .. مال توست .. از همین حالا رشدشو شروع کرده . همون جوری میشه که تو می خوای . تو دوست داری . داداش خوشت نمیاد ؟ لذت نمی بری ؟ چرا ساکتی ؟
-ساناز ! من خیلی خوشم میاد . دارم حس می گیرم . تمرکز می کنم .
-میگی من ساکت باشم ؟
-من میگم خواهر یکی یدونه من هر جوری که حال می کنه همون جوری عمل کنه . اگه حرف زدن زیاد راضیت می کنه همین کارو بکن .. فقط اگه می تونی لباتو بده به من که بیشتر می خوام حال کنم .
-می خوای این جوری ساکتم کنی ؟
-چرا هر کاری که می کنم و هر چیزی که میگم یه بر داشت منفی می کنی وانرژی منفی به خودت میدی . همش دوست داری به خودت تحمیل کنی که من دوستت ندارم من از سر اجبار و واسه این که دلت رو نشکنم دارم با تو عشقبازی می کنم .. می خوای بگی که من سینا لذت نمی برم که با خواهرم ساناز حال می کنم ..
ساناز دیگه نذاشت که سینا ادامه بده . خودش سرشو برگردوند و در حالی که گردنش کمی درد گرفته بود لباشو رو لبای برادرش قرار داد. حرکت لبا روی هم و حرکت آروم کیر توی کون ساناز و دستایی که روی سینه های ساناز حشری قرار داشت لحظات پر شکوهی رو برای آن دو رقم زده بود .. سینا حالا در بست به اون دختری فکر می کرد که تسلیم اون شده بود .. چشاشو بسته بود .گاه به سوراخ کون گاه به حرکت لبها و گاهی هم به اندام بر هنه خواهرش فکر می کرد .. وقتی با همون چشای بسته حس کرد که ساناز داره کسشو می ماله یه دستشو از رو سینه بر داشت و خودش این کارو برای خواهرش انجام داد . ساناز غرق در هیجان خودشو به طرف سینا حرکت می داد و همین حرکتش کیر اونو به شدت تحریک می کرد .. پسر با صدایی آروم به خواهرش گفت داره میاد .. می ریزه توی کونت .
-بذار بیاد . خیلی تشنه شه . دیگه از خشکی زیاد نزدیک بو.د ترک ورداره .. یه خورده پایین تر اون جای منم آب می خواد
-چی ؟ توی کست آب بریزم ؟ شوخیت گرفته ؟ حالا دوشیزگی رو از دست دادن به جای خود می خوای داداشت بابای بچه ات باشه ؟
-حالا کی گفته همون دفعه اول بار دار میشم ..
-ساناز لباتو بچسبون به لبام . مثل یه دقیقه پیش بازم کونتو خیلی آروم بزن عقب . خیلی سنگینه داخل کیرم و کمرم .. آخخخخخخخ داره میاد داره می ریزه توی کونت .. ساناز پرشهای کیر سینا و حرکت منی رو در کونش به خوبی حس می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم