پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۰سارا حس می کرد که بیش از اندازه داره به اون خوش می گذره و لذت می بره . می ترسید از این که زیادی عادت کنه و نتونه دیگه به حالتی برسه که بتونه خودشو کنترل کنه وپیش شوهرش به دست و پای سینا بیفته . اون سکس رو با تمام احساسش دوست داشت . دوست داشت متعلق به اون کسی باشه که با اون سکس می کنه . برای همین سالها بود که می خواست در همچین شرایطی با پدر سینا سکس کنه ولی اون به فکر تفریح خودش بود و لذت رو در تنوع و حال کردن با زنای دیگه هم می دید و نزدیک بود در خانه ای که خانوما با پسرای اون جوری حال می کردند با یکی حال کنه که سینا نجاتش داده بود . اون که نمی دونست پسرش سینا در همون خونه کار می کرد و همون پسری بود که اونو از چنگ فرزاد در آورد . خوشحال بود که کار اون و فرزاد به مرحله نهایی نرسیده و سینا باعث نجاتش شده . وحالا این تصور رو داشت که یک زن خوشبخته و هر گز تا به این حد از زندگی لذت نبرده و خوش و سر مست نبوده .. -وووووویییییی سینا جون .. با کون من چیکارش کردی . همه جای کونم داد می زنه که کیر تو رو می خواد . از سوراخ کونش بگیر تا جزء به جزء گوشتا و کپلش .. همه کیر تو رو می خواد . فشارش بگیر . چنگش بگیر .. کیرت رو بمالون روش. می خوام همه جا حس اونو داشته باشه . به همه جاش لذت بده . اوووووووهههههههه . خواهش می کنم . و سینا کیرشو روی کون مادرش حرکت می داد . کون روغن مالی شده برق خاصی می زد . سینا سر کیرشو به همون کون مالوند . این حرکات کیر روی کون مادرش یه حرکات موجی شکلی رو روی اون به وجود آورده بود که زیبایی خاصی رو به اون باسن بر جسته می داد . زن اینو به خوبی حس می کرد که همین نکاته که می تونه در جذب و گرایش سینا تاثیر زیادی داشته باشه . و برای همین مرتب سعی می کرد که تمیز و جذاب و وسوسه انگیز باشه و سینا هم همش به اون می گفت که نکنه پیش بقیه و غریبه ها این جور وسوسه انگیز و تحریک آمیر بگرده و اونم بهش می گفت که سارا فقط متعلق به توست . متعلق به پسرش. حتی دیگه به شوهرش هم تعلقی نداره . سینا یه عشق و محبت خاصی رو نسبت به مادرش حس کرد . واسه همینم بود که با این که در ابتدا اصلا دوست نداشت که با مادرش سکس کنه به خاطر این که اونو از گرایش به مردای دیگه نجات بده تا مین کننده سکس اون شده بود سارا : سینا جون . کون من منتظره . ببین چقدر سرخ شده . کون منم می خواد مثل کس من با کیرت حل کنه .سارا می دونست که مردا و پسرا از کون خوششون میاد و اگه زنی باشه که از لذت کون دادن حرف می زنه این می تونه مایه قوت قلب و اعتماد به نفسی برای اون پسر باشه . کیر سینا با یه فشار وارد کون مامانش شد . کونی که راحت تر از کون دخترای جوون پذیرای کیر بود . ولی لذتی که به کیر سینا می داد فوق العاده بود . مامان سارای اون کمتر ناله می کرد . می دونست سینا در معرض خطر دخترایی قرار داره که هر لحظه ممکنه اونو از راه به در کنن و این براش گرون تموم می شد . -اوووووووویییییی بکن ... داره میره ... بازم داره میره . بیشتر بیشتر .. چی می شد اگه تا ته کیرت رو هم میکردی توی کونم . خیلی کیف می کردم .. اوووووووهههههه سینا .. عزیز دلمی . عشق منی .. -مامان دوستت دارم دوستت دارم . دیگه نمی ذارم هیشکی تو رو اذیت کنه . حتی بابا هم حالت رو بگیره .-اووووووووخخخخخخخخ فدات شم .. تو خیلی وقته که داری این کارو می کنی . خیلی وقته که همراه منی .. داری به من لذت میدی . و من بابت بابات اذیت نمی شم .سینا در حالی که از پشت همچنان کیرشو به کون مادرش می زد و در حال لذت بردن از اون بود سرشو گذاشت رو سینه هاش و در همون شرایط سینه ها رو میک می زد . -اووووووووهههههه نههههههه عزیز دلم عشق من .. هر لحظه یه حرکت جدید میاری یه حال کردن جدید .. من دلم می حواد جیغ بزنم . چهار گوشه این خونه بلرزه . ستونهاش بلرزه .-اووووووووههههه ماااااامااااااان می لرزه .. می لرزه ... دوستت دارم .عشق منی -بگو سینا .. بگو .. هر دفعه که می کنی توی کونم فکر می کنم کلفت تر از دفعه قبله . -منم که هر دفعه می کنم توی کون تو فکر می کنم که از دفعه قبل تنگ تر شده . خیلی کیف داره . مامان من دارم عشق می کنم .-پس عشقتو بکن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۱سینا با یه کیف خاصی که بتونه همون لذتو به مادرش هم انتقال بده دستشو به قسمتای شکم و کمر مادرش می مالوند .. سینه ها که جای خود داشتند .-حال کن سینا جون .. ساناز امشب نیست و از دست این دختره رودابه هم خلاصیم . خب کیف کن .. ووووووووویییییی سینا .. سینا جون .. بازم دارم اون جوری میشم . ببین کسم داره می ترکه دلم می خواد کونمو بتر کونی . واااااایییییی نهههههههههه .. ولم نکن . خواهش می کنم . سینا . عزیزم . زود باش . بچرخون کیرت رو . سارا می خواد کلفتی اونو بیشتر حس کنه . لمسم کن .سینا لحظه به لحظه داغ تر می شد . هیجانی رو که سارا به اون می داتد هیشکدوم از زنای دیگه به اون نمی دادند . حس می کرد که واقعا داره سنگ تموم می ذاره . لرزش بدن سارا نشون می داتد که اون یک بار دیگه داره ار گاسم میشه . سارا هم اینو به خوبی احساس می کرد . با این که کیر سینا توی کونش بود ولی از بس احساس رضایت و آرامش می کرد و با تمام وجودش خودشو تسلیم کرده بود لذت روحی و آرامش روانی به جسمش هم سرایت کرده بود . -جووووووووون مااااااامااااااان من عاشق این کونم .-فقط عاشق کون مامانت باش . -جوووووووووون بخورمش . سینا ییک بار دیگه پشت گردن و کمر سارا رو غرق بوسه کرده بود . همه جا شو می لیسید . کف دستشو مرتب به کس سارا می زد . این کار رو قبلا بار ها و بار ها انجام داده نتیجه گرفته بود . یک حرکت تکراری شده بود ولی سعی می کرد این حرکات تکراری برای اون و مادرش یک تازگی خاصی داشته باشه . سارا هم اینو به خوبی حسش می کرد . چون هر بار که سینا با اون حال می کرد حس می کرد که این بار اولشه ویا تازگی و طراوت همون دفعه اولو داره .-جووووووووون مااااااماااااااان .. -بزن عزیزم . بزن . با کف دو تا دستات کونمو بچرخون .. بلرزونش . می دونم کیف می کنی از این که می لرزه .. دلم می خواد لرزش کون خودمو درخشش چشاتو ببینم . ببینم که چه جوری داری کون سارا جونتو می بینی و کیف می کنی . می بینی و حال می کنی . جووووووووون مادر به فدای تو .کف دست سینا این بار دو طرف کس مادرشو بازو در عین حال به کمک یکی از این انگشتا کسشو از کناره ها می مالوند . -اوووووووووفففففففف سینا عزیزم .. تموم شدم . حالا دارم خالی میشم .. بگیر منو بچسب بهم .. کونم .. کونم ... سارا ار گاسم شده بود و این بار سینا دیگه آبشو ریخت توی کون مادرش ... سارا ولش نمی کرد . مثل یک گرگ گرسنه . هر بار که سینا می رفت کمی استراحت کنه اون سکان عملیات رو به دست می گرفت . نزدیکای صبح واسه احتیاط از هم جدا شدند . سینا رفت به اتاق خودش .. هنوز چشاشو به خوبی رو هم نذاشته بود که صدای درو شنید . کی می تونست باشه . حتما رودابه و ساناز هستند .. خوابش میومد بعد از یه روز کار سنگین معمولا شیرین به اون استراحت می داد تا با نیروی بیشتری در روز بعد فعالیت کنه غافل از این که خونه هم دست کمی از محل کارش نداره .. جالب این جا بود که کسی هم نمی پرسید که چرا امروز آژانسی کار نمی کنی و اگر هم می پرسید سینا جواب می داد که پس از یک روز کار سنگین و رفتن به راه دور استراحت داره . تازه چشاش سنگین شده بود که دستای یکی رو رو تن خودش حس کرد . بوی عطر ساناز و لختی بدن اونو حس می کرد . - سینا .. عشق من . داداش گل من بیداری ؟ آررررررررره ؟ اگه بدونی خودمو چه جوری هلاک کردم از دست این دختره خلاص شم . اگه می خواست شبو این جا بمونه فکر نکنم که می تونستم پیشت بیام .-چی شده ؟ -هیچی اون اگه همیشه با من باشه من و تو نمی تونیم زیاد با هم باشیم . من و اون رفتیم خونه شون و حالا هم با یه بهونه ای اومدم این جا . اگه بدونی که چه عشقی کردم قالش گذاشتم . بهش گفتم یه کاری دارم و باید یه جایی برم . تازگی ها هم طوری رفتار می کنه که انگاری به تو علاقه منده . در مورد چیزایی که ربطی بهش نداره دخالت می کنه می خوادنشون بده که چقدر به تو علاقه داره . به این که من هوای تو رو داشته باشم . تو خسته میشی . اگه یه شوهری داشت دوست داره که اون شوهرش مثل تو باشه . مثلا با این تعریف کردناش می خواد خودشو پیش من جا کنه ؟ اصلا این کاراش چه معنی داره .-سانا زجون اینا رو چرا به من میگی . اون دوست توست حالا این قدر حساس نشو . تازه اون از کجا بدونه که من و تو که خواهر و برادر همیم دوست دختر و دوست پسر هم هستیم .-اووووووووخخخخخخخ حالا بیا منو ببوس . بیا ... تنم تو رو می خواد . اعصابمو آروم کن .. -ساناز میشه حالا تو اعصاب منو آروم کنی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۲سینا : ساناز تو عجب ریسکی کردی . اصلا می دونی چیکار کردی ؟ من بهت چی بگم ؟ نمی دونم . الان اگه مامان بیاد و ببینه تو سر جات نیستی چی میگه ؟ اصلا مراقب کارات هستی ؟-حالا چرا این قدر سرم داد می زنی ؟ خسته هستی بگو خسته ام . هر وقت میام سراغت همش از این اخلاقا داری . یعنی منم مثل دخترای دیگه باید برم به دنبال شیطنت خودم ؟ -می کشمت ساناز .. تو دیگه هم خواهرمی هم زنمی ..-اگه راست میگی مرد خوب پس چرا به زنت نمی رسی . باشه داداش می دونم خسته ای من خودم بهت می رسم .-عجب گیری افتادیم از دستت . باشه من خودم بهت گفتم که این کار رو بکن و به من برس . باشه ایرادی نداره ..-نه جون من بیا ایراد داشته باشه ..-از وقتی که خودت رو در اختیار من گذاشتی هر چی از دهنت در بیاد به من میگی ها -بس کن سینا . همون حقته که آدمایی مثل رودابه به گیرت بیفتن .. -اون که رفیق جون جونی توست . -رفیق من هست ولی این که بخواد یک روابط آن چنانی با تو داشته باشه اصلا به صلاح نیست و من نمی تونم تحمل این وضعیت رو داشته باشم . -ساناز حالا بیا بشین رو کیرم . این قدر واسه من ناز نکن . بیا از خودمون حرف بزنیم . هنوز که بین من و اون اتفاقی نیفتاده . چیزی نشده ..-نه جون من بیاد بشه . چقدر راحت در این مورد حرف می زنی . الان اگه من از یه پسر دیگه این قدر راحت حرف بزنم تو با من مدارا می کنی ؟ نمی دونم شما مردا چرا این جوری هستین .-آخخخخخخخخ ساناز خواهر کوچولوی من وقتی که عصبانی میشی چقدر ناز میشی . دلم می خواد همه جا تو بخورم . سر تا پاتو لیس بزنم . عشق و هوس و سکس خالصانه رو باید در وجود خواهر جست . یعنی من که برادرم باید در توی خواهرم پیدا کنم . می دونی چرا ؟ واسه این که ما هر دو از یک خونیم . خیلی چیزای ما شبیه به همه . دیگه چی بگم . همین باعث میشه که صمیمیت فوق العاده ای نسبت به هم حس کنیم . -که این طور . خوشم میاد که این جوری دل داداشمو می برم ..-بیا آرومم کن که دارم به این جور زندگی و عشق و حال کردنها عادت می کنم .سینا در واقع داشت از کل زندگی خودش می گفت و این که با زنهای متنوعی سر می کنه .. یه لحظه متوجه شد که سوتی داده .. خودشو آماده کرد گه پاسخ سانازو بده . -نفهمیدم داداش چی گفتی ؟ تو داری به این زندگی عادت می کنی ؟ یعنی روزا که از خونه دوری حتما سر و گوشت خیلی می جنبه ؟ میگن راننده آژانس دستش خیلی بازه . نکنه تو هم دنبال این جور زنایی . آره ؟ اون دفعه خارش کسم زیاد شده بود پس بی علت نبود .-ساناز ! دست از سر ما وردار . بذار یه آب خوش از گلومون پایین بره . اگه تو کست می خاره ممکنه ویروسی شده باشی برای کیر منم خوب نباشه .. -تو دیگه کی هستی . همش می خوای که از حرفای من به نفع خودت بهره ببری . -ساناز خیلی عالی شدی ؟ هر دفعه که می بینمت یه تغییر خاصی کردی . انگار الان یه تیپ خانومانه تری پیدا کردی . نمی دونم چرا ؟-از بس که دقتت خوبه . فقط تغییر کلی رو می بینی . جزئیات رو نمی بینی ؟ داداش خواهرت بزرگ شده . به خودش می رسه .. حالا بیا بالای کیرم .. سینا دستاشو گذاشت رو دو طرف کس ساناز و به اندازه ای بازشون کرد که کیرشو بتونه راحت توی کس فرو کنه .. کیر در یه حالت نرم ولی با کشش و سرعتی عالی به انتهای کس ساناز رسد .. -آیییییییییی ساناز عشق من .. حالا دیگه باید خستگی رو از تن من در کنی .ساناز هم که ساعتها انتظار چنین لحظه ای رو می کشید تصمیم گرفت که برای داداشش سنگ تموم بذاره . کف دستاشو گذاشت رو سینه های داداش سیناش .. با موهای سرش بازی می کرد ..-داداش دوستت دارم دوستت دارم . بذار ببوسمت .. کونشو رو کیر سینا حرکت می داد تا کیر به راحتی بره توی کسش و بر گرده . .. -آخخخخخخخخ سینا .. سینا .. اگه آبتم آوردی نگی که خودمو بکشم عقب . من این طور دوست ندارما .. من می خوام تا اون جایی که می تونم باهات حال کنم تا ار گاسم شم .-باشه عزیزم . خواهر ناز و خوشگل من . تا اون جایی که دوست داری با من حال کن تا هر وقت هم طول کشید مسئله ای نیست . فقط نمی دونم این مامانو چیکارش می کنی .از این می ترسم که یه وقتی بخواد بیاد سراغی از من یا تو بگیره ..-اون حالا دیگه خوابیده ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۳ساناز لباشو گذاشته بود رو سینه های داداشش . با نوک انگشتاش خیلی آروم روی تن داداشش می کشید . سینا از این حرکت اون خیلی خوشش میومد و لذت می برد -جووووووووووووون ساناز تو انگشتای جادویی داری .-هنوز کجا شو دیدی ؟ ! ساناز با همه جاش جادو می کنه .از زبون سینا پرید که رودابه رو چیکارش کردی که برق از کله ساناز پرید .-ببینم تو با این دختره چیکار داری .؟ اصلا هر وقت که من دلم خواست و تشخیص دادم اونو میارم این جا . سینا سکوت کرد . می دونست که نباید از اون حرف می زده با این حال ساناز دست بر دار نبود .. -خواهر جونم حوصله منو داری سر میاری . اگه نمی خوای کاری انجام بدی به من بگو بخوابم-نه .. باید مشخص شه . من نمی دونم چرا این رودابه همش می خواد کاری کنه که من از تو حرف بزنم . بعد هم میگه خب سینا جای داداشمه .. آدم راجع به داداشش که این جوری حرف نمی زنه .-ساناز تو خسته ام کردی . اگه قرار بود که من و رودابه با هم بر نامه ای می داشتیم دیگه نیازی نبود به این که این جوری ازش حرف بزنم . انگاری که من دست و پا چلفتی هستم . -باشه سینا من دیگه چیزی نمیگم و تو هم دیگه ازش حرفی نزن . ساناز با این که حس می کرد سکس با سینا براش یه تصویری از تکرار رو به دنبال داره اما عاشق همین تکرار بود . اون نمی تونست ببینه که سینا در این تکرار ها شریک دیگه ای براش تراشیده . با این که دوست جون جونی رودابه بود ولی از این که به تازگی می دید که رودابه خیلی از اون حرف می زنه لجش می گرفت . رودابه هم با این که به سینا قول داده بود که سوتی نده ولی چند بار به اون دو نفر مشکوک شده بود از این که با همن و با هم سکس می کنن . ولی هنوز اون جور که باید نتونسته بود اینو اثبات کنه . اون که نمی تونست کاری کنه که خود شاهد صحنه بودن خواهر و برادر با هم باشه ... و حالا ساناز خیلی راحت خودشو به آغوش سینا سپرده بود .-داداش مال خودمی . هیشکی نمی تونه تو رو ازم بگیره . هیشکی نمی تونه .. سینا چشاشو بسته بود و فقط به همون اندازه هوشیار بود و حواسشو متمرکز سکس کرده بود که بتونه کیرشو شق نگه داشته باشه . ساناز به هر کلکی بود با ساک زدن و ور رفتن با کیر داداشش اونو شق نگه داشت و به آرومی رو کیر سینا نشست .. خستگی نا پذیرانه کونشو رو سر کیر سینا حرکت می داد . شاید این واسه برادری که از گوشه و کنار سیر شده بود تعجب داشت که ساناز چطور این قدر حریصانه داره با اون حال می کنه ولی واسه خواهر, شکار لحظه ها ارزش دیگه ای داشت این که مامان ساراش هر لحظه سر برسه و شیرینی این لحظه ها شو تبدیل به تلخی کنه . -اووووووووویییییی عزیز دلم .. سینا .. داداش .. یه تکونی بخور .. دیگه خواهر کوچولوتو دوست نداری ؟ باشه من واسه تو همون ساناز کوچولو هستم .. سینا حس کرد که ناخواسته هم که شده نباید در حق خواهرش جفا کنه .. دستاشو رو سینه های ساناز قرار داد و یواش یواش با اونا بازی می کرد .. و همین که یه حرکتی به خودش داد کافی بود که ساناز بیش از حد تحریک شه . دختر احساس کرد همون تحرک و استارت و انرژی رو که بهش نیاز داشته از طرف سینا رسیده .. -اووووووووفففففف سینا .. سینا دوستم داشته باش .. فقط مال توام .. مال تو .. مال من باش .. سینا دیگه حس کرد که باید متعلق به زمانی باشه که در اون سیر می کنه .. سعی کرد هر فکر غیر سانازی رو در اون لحظات از خودش دور کنه و فقط به خواهرش فکر کنه . به خواهری که خالصانه و دیوونه وار عاشق داداشش بود .. و اینو بار ها و بار ها ثابت کرده بود .. -آخخخخخخخ سینا ! فدای تو .. ساناز فدای تو . دیگه داره میاد . دیگه داره همه چی تموم میشه .. دوستت دارم . دوستت دارم .دوستت دارم سینا . چقدر حالت چشات قشنگه وقتی که داری لذت می بری . وقتی که نشون میدی از ساناز خودت لذت می بری . ساناز خوشش اومده ار گاسم شده بود . ولی سینا می دونست که در حالتی قرار داره که اگه بخواد انزال شه سردرد بدی بهش دست میده . و با همه اینا اراده کرد که واسه رضایت ساناز آبشو توی کسش خالی کنه .. هر چند این میزان زیاد نبود ولی کاری کرد که ساناز فکر کنه خیلی توی کسش خالی کرده .. خواهر با تمام عشق و احساسش خودشو به سینا چسبوند . .. .. سینا دیگه خسته شده بود . حس می کرد که اگه بخواد به همین صورت ادامه بده تا مدت دیگه ای از پا در میاد . احساس می کرد که اون اوایل واسه بازار یابی بیشتر خیلی خودشو پر شور و حال نشون داده و حالا بیشتر زنا طالب اون بودند . دفعه بعد که شیرین احضارش کرد و وقتی بهش گفت که یه ماموریت راه دور واسش داره تا حدودی خوشحال شد ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۴سینا مونده بود که شیرین چی بهش میگه .. انگار داشت از یه کار حساس حرف می زد .شیرین : خوب این روزا که از سر کار برمی گردی جیم می زنی و میری خونه .-میگی چیکار کنم ..-منو فراموش کردی . اصلا هیچ به من فکر می کنی ؟ اهمیت میدی ؟-تو که به من چیزی نگفتی که بیام پیشت . شیرین جون تو که خودت می دونی من چقدر دوستت دارم و مدیون تو هستم .-نمی خوام مدیون من باشی . همه چی رو پول تعیین نمی کنه . راستش گاه به خودم میگم بی خیال همه اینا شو و اصلا خودم استخدامت می کنم و همیشه مال من باش .-ولی تو که شوهر داری ..خندید و گفت من و تو کنار هم حال می کنیم و اون خیالش نیست . ولی حتما میگی که توقع شیرین که یک زن مسنه خیلی بالاست .-ولی تو خیلی خوشگلی شیرین . این چند تا چروک معمولی رو هم میشه پوشش داد .-ببین الان تو رو می خوام بفرستم نزد یک خونواده سه نفره .. واسه یه چند روزی رو شاید اون جا بمونی . به کارات رسیدگی کن و نگو مادرم تنهاست خواهرم تنهاست .. من فقط می دونم بر نامه روز اولت رو .. طرف از اون سر مایه داراست .. یه دختر هیجده ساله داره و دختر و پدر عاشق همن .. طوری که دختره راضی نیست از دواج کنه و می خواد خودشو در اختیار پدره قرار بده . مادر خونواده موافقت نمی کنه .. میگه که اگه همچین شرایطی پیش بیاد منم باید برم با یه مرد دیگه باشم .. و نکته مهم دیگه اینه که پدره دلشو نداره که خودش پرده دخترشو بزنه .. میگه اول یکی دیگه این کارو براش انجام بده . خونواده عجیبی هستند . سر مایه زیاد و رفاه باعث شده که اونا یه افکار و خواسته های عجیبی داشته باشن . -من تعجب می کنم پدر و دختر می خوان با هم سکس کنن اون وقت پدره میگه من دلشو ندارم پرده دخترمو پاره کنم ؟-آره سینا جون دختره هم موافقتشو اعلام کرده . تو کارت اینه که اول دختری این دختر خانومو بگیری که بابا جونش که می خواد باهاش سکس کنه و با ابن یکی یه دونه و عزیز دردونه اش حال کنه اثری از خون نبینه . بعدش هم بری سراغ مامان این دختره یا زن این آقا تا اون دلش خنک شه که دخترشو بده به دست باباش . یعنی راضی شه که دخترش بشه هووش . ظاهرا یکی دوروز بیشتر کار نداری . ولی نمی دونم چه خوابی برات دیدن که میگن اگه ازت راضی باشن بر نامه های دیگه ای رو هم در نظر می گیرن . فقط این دختر خونواده خیلی نازک نارنجیه . تا حالا از گل بهش بالاتر نگفتن . مادره هم از اون زنای نجیبی بوده که با این که اهل بگو و بخند و مهمونی رفتن بوده و در مهمونی های عمومی و خصوصی اهل حجاب هم نبوده و با همه خودمونیه ولی تا حالا با مردی دوست نبوده . ممکنه یه خورده هماهنگی و کنار اومدن با اونا سخت باشه ..سینا که با بدنی بر هنه و یه شورت کنار شیرین بود شورتو کشید پایین و گفت من که نمی خوام چونه بزنم اینه که می خواد با این مادر و دختر سر و کله بزنه .. پدره می خواد دخترشو بکنه از خون می ترسه دلشو نداره اون جای دخترشو خونی ببینه . مادره می گه که اگه شوهرش و دخترش با هم سکس کنن باید یه مرد غریبه هم اونو بکنه . چه عالی ! همین کارا رو می کنن که نونمون توی روغنه .. -آره سینا جون فدات شم . دیگه زیادی حرف زدم .به سمت کیر سینا رفت ..-هنوزم همون سر حالی رو داره . خیلی حسودیم میشه هر زنی که اومده این جا چه اونی که فقط با تو بوده و چه اونی که با چند نفر ازجمله تو بوده فقط تو رو می خواد . میگه با احساس و با تمام وجودت سکس می کنی . لذت می بری و لذت میدی . انگاری که عاشق اونایی . حالا این منم که می خوام به تو لذت بدم . ...سینا دستشو گذاشت رو سر شیرینی که داشت کیرشو ساک می زد . به این فکر فرو رفته بود واقعا این کارش صرف نظر از خستگی و تحلیل رفتن قوای جسمانی تنوع خاصی داره . با چهره های مختلفی آشنا میشه . سینا از این که شیرین داره واسش ساک می زنه خیلی لذت می برد . می تونست چشاشو باز نگه داشته باشه ولی از اون جایی که حواسش رفته بود جای دیگه چشاشو بست که شیرین متوجه حالت و رو حیه اش نشه . زن در حال ساک زدن دستاشو گذاشته بود رو سینه های سینا و خیلی آروم و با هوس با سینه های سینا بازی می کرد ..سینا : دوست داری بخوابونمت ؟شیرین سرشو طوری به سمت پایین تکون می داد که دیگه سینا کیرشو در آورد و قبل از رفتن طوری باهاش سکس کرد که شیرین دو بار ار گاسم بود . می دونست که این زن به اندازه کافی هواشو داره .. از حرفای عاطفی هم خوشش میاد ..-شیرین جون .. فقط حواست باشه ..من دوست دارم تو فقط مال من باشی .. زن از این که سینا با این لحن و حس حسادت با هاش حرف می زد خوشحال بو د .. ولی سینا عین خیالش نبود که شیرین با کی حال می کنه اینا رو برای این می گفت که اون بیشتر هواشو داشته باشه . ظاهرا برای اون روز می تونست استراحت کنه .. از اون فضا که اومد بیرون و پاش به خیابون رسید یه صدای آشنایی شنید . -عشق سر به زیر من چه طوری ؟ سینا : رودابه تو این جا چیکار می کنی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۵سینا خودشو مثلا می خواست عصبی نشون بده .. ولی در مجموع از این که رودابه رو اون جا می دید خوشش نمیومد . دوست نداشت اون دور و برا ببیندش .. -دختر این جا چیکار داری . -اومدم شوهرمو ببینم . باهاش باشم . پول بدم و با هاش خوش بگذرونم .-رودابه .. صد بار بهت گفتم من دوست ندارم در این محیط ها ببینمت .تازه من که شوهرت نیستم ..-ولی تو چرا میای . -من کارم اینه . تازه قرار نشده که در کارای من دخالت کنی . -راست میگی . من حق ندارم کسی رو دوست داشته باشم . ولی این حقو دارم که جسم و روحمو تقدیم کسی کنم که دوستش دارم .-نمی فهمم چی داری میگی رو دابه . . من که نخواستم پرده تو رو بزنم . خودت خواستی . حالا رو من منت می ذاری ؟-نه به جون عشقمون قسم اصلا این حرفا نیست . من دلم واست تنگ شده . حق دارم ببینمت یا نه . سینا دیگه خسته شده بود . از این سکس های تکراری و یکنواخت . یه لحظه سرشو بالاتر گرفت و به چهره رو دابه خیره شد . اونو زیبا تر از همیشه می دید . حالت چشاش و مژه ها و ابرو هاش فرق کرده بود .. -یعنی تو راستی راستی می خواستی بیای این جا و با هام باشی .. -نمی دونم .. می تونم یه خواهشی ازت داشته باشم .-چه خواهشی .. -امروزو تا غروب تنهام . بیا بریم خونه مون . -اگه بگم نه چی میشه اون وقت ؟-هیچی ازت دلخور میشم ولی دیگه اصرار نمی کنم . التماس نمی کنم .-باشه میام ولی یکی دو ساعته بر می گردم .. فردا یه مسافر راه دور دارم . ممکنه تا چند روز دربستی در اختیارش باشم . رودابه : -مسافر ؟ مگه کرایه کشی می کنی ؟سینا خنده اش گرفت .. به یادش اومد اون چیزایی رو که باید واسه خونواده اش بگه داره واسه رودابه میگه . اونو هم یکی از اعضای خونواده اش تصور کرده بود . رودابه دختری که می گفت فقط با اون بوده ولی اون جوری که اون با ساناز حرف می زد نشون می داد که عاشق شیطنته .. اما حالا خیلی آروم نشون می داد . دوست نداشت دختری رو نسبت به خودش وابسته ببینه . سینا از عشق فراری بود . از این که بخواد شب و روز به فکر کسی باشه که مانع از انجام کارای دیگه اش بشه . سینا همراه رو دابه رفت . .. -مثل این که امروز به خونه خیلی رسیدی . خوش به حال اونی که شوهر تو میشه . یه خانوم کد بانو و خونگرم و دوست داشتنی .. -نمی دونم چی بگم . دیگه خواهرت دیروز رو مخ بود و دوست نداشت با هاش باشم . طوری که انگاری عاشق توست و با تو رابطه داره .. - اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟ این تویی که همش در مورد من از اون سوال می کنی و داری سانازو به شک میندازی که ما با هم هستیم . تو که خودت می دونی من اصلا دوست ندارم چنین احساسی داشته باشم .سینا یه لحظه متوجه در هم بودن چهره رودابه شد . بغلش زد و همون جور رو کاناپه شروع کرد به ور رفتن با اون .-سینا فکر نکن که من یه دختر هوسبازم که فقط به خاطر سکس تو رو دوست دارم . -باشه همچین فکری نمی کنم . اگه دوست نداری دیگه با هات ور نمی رم ولی از فردا به مدت چند روز نیستم .رودابه : تو آخه خودت رو به کشتن میدی ..سینا : من تعجب می کنم ازت که با این که می دونی من آدم درست درمونی نیستم ولی با این همه واسم از عشق میگی ..-آخه این همون چیزی بود که من خودم خواستم و حرفشو بهت زدم .-فقط به خاطر حرفی که به من زدی ؟ ..این بار وقتی سینا رودابه رو در آغوش کشید و یکی یکی لباساشو در آورد دختر دیگه چیزی نگفت . اون با تمام وجودش طالب سکس بود . سکسی که می خواست همراه با عشق باشه و در رویاهاش می دید که یه روزی هم سینا احساس اونو داشته باشه . خستگی رو در وجود سینا حس می کرد . می دونست از اون جایی که با دخترا و زنای دیگه بوده احساس خستگی می کنه .. رودابه خودشوغرق رو یا هاش کرده بود .. این حسو در خودش به وچود آورد که سینا داره با تمام وجودش با اون عشقبازی می کنه . پاهاشو باز کرد تا سینا خیلی آروم کیرشو وارد کسش کنه .. رودابه دیگه نمی تونست به چیزی فکر کنه و سینا هم بدون این که مشکلی واسه جلو گیری داشته باشه همراه بوسه های گرمش کیرشو توی کس دوست خواهرش حرکت می داد . رودابه ای که تا حدودی تونسته بودروش اثر بذاره . ساناز و رودابه دخترایی بوده که توسط اون زن شده بودند . و اون یه حس مسئولیت خاصی نسبت به اونا داشت . در واقع می تونست اون دخترا رو همسر خودش حساب کنه . هر چند ساناز خواهر اون بود . -دوستت دارم سینا .. دوستت دارم . .. خوشم میاد دارم با تمام وجودم حست می کنم . چقدر دوست دارم همیشه همین جوری باشی .. خیلی لذت می برم . حس می کنم هر دومون همدیگه رو به خوبی می شناسیم .. حس می کنم که رابطه مون دو طرفه هست . دلم واست می تپه .. سینا عشق من .. تا آخر دنیا با هات میام ..و سینا در سکوت و لذت رو دابه رو به ار گاسم رسوند ... روز بعد ما موریت دیگه ای برای سینا شروع شده بود . ماموریتی خاص .. کلنجار رفتن با زن و شوهر و دختری که هر کدومشون سیستم خاص خودشونو داشتند . دختری نازک نارنجی حشری که پدرشو همه چیز خودش می دونست . زنی هم ساده و هم زرنگ که تا حالا نجابتشو حفظ کرده اسیر خواسته های دختر و شوهرش شده ولی دوست نداشت بدون گرفتن امتیاز امتیازی بده . و مردی که دوست داشت دخترشو با تمام وجودش در اختیار داشته باشه ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۶سینا خودشو ئرسونده بود به یه شهر دیگه . و درست رفت به همون آدرسی که شیرین داده بود .. جایی هم که بهش پا گذاشته بود عین یه قصر بود .. خونه ای که نظیرشو در یکی دو بار دیگه از این ما موریت هاش رفته بود ولی این یکی حال و هوای دیگه ای داشت . یه خونه ای در کنار شهر . با دور نمایی زیبا از درختان تبریزی و نمایی از رشته کوههایی که به وقت غروب و طلوع آفتاب جلوه زیبایی به این خونه بخشیده و چشم انداز قشنگی بهش می دادن .. خونه ای که خد متکاراش که همگی زن بودن خیلی بیشتر از اعضای اون بود . سینا وارد اون خونه شد .. صدای پارس چند سگ اونو به خودش آورد که نباید همچین به گشت و گذار در این ساختمون دل خوش کنه . تازه اون نیومده بود این جا که بگرده . هدف اون چیز دیگه ای بود و اون لذت بردن و لذت دادن بود .. بالاخره به یک سر سرای بزگی رسید . زنی رو دید خوش ترکیب و روسری به سر بسته . با یه مانتوی بلند که خودشو رسوند به نزدیکی اون . -بفر مایید آقا سینا .. از این سمته .. خوش آمدید . منتظر شما بودیم .حس کرد که زن سخنشه که این جوری خودشو بهش نزدیک کرده . یه نگاهی از همون پشت به سر تا پای اون زن انداخت و به این فکر کرد که یعنی باید این زن رو بکنه ؟ این همونیه که به شوهرش گفته که باید یکی رو برای من بیاری تا من موافقت کنم که با دخترت باشی ؟ دخترش تازه هیجده سالش شده بود و پدر تونست قانع شه که حالا دیگه موردی نداره که با اون باشه .. لحظاتی بعد پسر در کنار اون سه نفر قرار داشت . دختر لاغر بود . مثل باباش . می شد گفت که خیلی خوشگله . مادرش هم ناز بود و تپل .. ولی پوست بدن پدر و دختر سفید تر بود . هر چند مادرش جذابیت خاصی داشت . پدر نگران بود .. زن اسمش بود عاطفه و دختره رو هم عطیه صداش می زدن .. پدره هم که یه چیزی حدود چهل و پنج سال نشون می داد اسمش بود مسعود . عطیه خودشو به پدرش چسبونده بود .. سینا دستشو به طرف زن دراز کرد تا با هاش دست بده .. ولی زن سختش بود . نمی دونست که باید چیکار کنه و چه عکس العملی نشون بده . اون هنوز باورش نمی شد که مسعود و عاطفه این تصمیمو گرفته باشند . زن تازه چهل سالش تموم شده بود . یه چیزی حدود پنج سال از شوهرش کوچیک تر بود . فکر می کرد که نباید دختر و باباشو تا این حد آزاد می ذاشته که با هم برن به دنیای مجازی و اینترنت . وقتی هم که دستشون به جایی بند نباشه همدیگه رو پیدا کنن . عاطفه بیشتر شبا رو خسته بود و زود می خوابید . طبعش هم زیاد گرم نبود . با این حال اگه می خواست پیش شوهرش بخوابه بیشتر این کارا رو روزا انجام می داد . وحالا اون نتونسته بود مادر خوبی برای تنها فرزندش باشه .مسعود : حتما اطلاع دارین که برای چه کاری این جایی .. سینا گفت آره می دونم . -و حتما اینو هم می دونی که من دوست ندارم که یک تار مو از سر دخترم کم شه . اگه اون جیغ بکشه و داد بزنه و بگه که من از این پسره ناراضی هستم اون سگایی که صداشونو شنیدی خیلی ناراحت میشن . سینا از این یه تیکه خوشش نیومد . حس کرد که این سه تا باید یه مشکل روحی خاصی داشته باشن . پدر و دختر دیوونه به نظر می رسیدند هر چند که زن هم دست کمی از اونا نداشت . دختره یه ساپورت مشکی پاش بود که روش یه مانتوی کوتاه انداخته بود و مادره هم که وقتی مانتوشو در آورد اون جینی که پاش کرده بود نشون می داد که چه کون تپل و بر جسته ای داره . عاطفه در همون نگاه اول از سینا خوشش اومده بود . ولی اون عمری رو در کنار شوهرش گذرونده بود . و براش سخت بود که بخواد این جوری به یه پسر غریبه چراع سبز نشون بده . با این حال نمی تونست تحمل کنه که شوهرش در نهایت گستاخی بیاد و با دخترش طرف شه . اگه اون به خاطر ثروت و پولی که از پارو بالاتر می رفت می خواست هر روز با یه زنی باشه چه کاری از دست او ساخته بود ! بهترین راه رو در همین دیده بود که این پیشنهادو بده که مقابله به مثل کنه . تا حدودی امید وار بود که با پیش کشیدن این تقاضا شوهره از سکس با دخترش منصرف شه ولی دو تایی شون تحت تاثیر دنیای مجازی قرار گرفته بودند . مسعود : بریم یه چیزی بخوریم بیشتر با هم آشنا شیم ..عطیه روسری از سرش بر داشت . -مامان تو هم می تونی روسریتو بر داری ..عاطفه یه نگاهی به دخترش انداخت و اخمی کرد که دختره ادامه نداد . مسعود اومد طرف زنش ..-دخترت حق داره .. و خودش گره روسری همسرش رو باز کرد . حالا سینا داشت به این فکر می کرد که نمیشه گفت کدومشون قاطی ترن ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۷سینا بین اون سه نفر گیر کرده بود . تا حالا این مدلی نداشت که با سه تا قاطی طرف باشه . گرد کردن اون سه نفر خیلی سخت بود . رفت به سمت زن .. دستشو گذاشت رو صورت اون .. عاطفه کمی سختش بود . با این که در انواع و اقسام تجملات زندگی کرده بود ولی از اون جایی که عادت نداشت با نا محرمی به این صورت بر بخوره خیلی سختش بود . اون از این که می دید شوهرش با دخترش یه جوری می خواد جور شه سختش بود . تا حدودی هم فکر می کرد که اگه بگه یکی رو براش جور کنه تا رضایت بده که اون با دخترش باشه مسعود با این کار موافقت نکنه چون خیلی غیرتیه و زنشو دوست داره . غافل از این که عشق به عطیه و این که اونو از حالت خمودگی در بیاره وادارش کرده که هر کاری رو در این مورد بپذیره و تقاضای زنشو مبنی بر دوست مرد جور کردن برای اون قبول کنه . به نظر عاطفه سینا جوان بدی به نظر نمی رسید . اون کاملا متوجه بود که عطیه چه جوری به سینا زل زده . دخترش یک دختر ساده ای بود با نشست و بر خاست کم اجتماعی و گوشه نشین . در مدرسه دوست زیادی نداشت و اگرم با کسی هم کلام می شد در همون حد و انداره های معمولی بود و به اون صورت با کسی بر نمی خورد . دستشو خیلی آروم گذاشت رو سر عاطفه .. زن خیلی سختش بود . چرا .. چرا من اون حرفو به شوهرم زدم . ولی خوب که به این قضیه فکر کرد اون به طور جدی به شوهرش گفته بود که منم یک مرد می خوام . مردی به غیر از تو در مقابل دخترم . ولی حالا که وارد عمل شده بود سختش بود . مسعود عاطفه رو به کناری کشید و گفت من این پسر رو به خاطر تو آوردم . چه بخوای با اون باشی و چه نباشی باید پول اونو بدیم . اگه تو کاریش نداری من اونو بفرستم سراغ دخترمون . پس تو که جنبه شو نداشتی برای چی گفتی که باید در قبال عطیه یکی رو برات جور کنم . اون دخترم بود . من می خواستم کاری کنم که از گوشه نشینی نجات پیدا کنه .سینا رفت به سمت اون دختر .. عطیه حس کرد بدنش داره داغ میشه . اونم مثل مامانش سختش بود . ولی با توجه به این که شوهر نداشت و باباشو همه کاره خودش می دونست با توجه به رضایتی که باباش از اون داشت قبول کرد . مسعود یه چشمکی به سینا زد که یعنی تمام کار هاشو خودت انجام بده . سینا هم پذیرفت . دگمه های مانتوی عطیه رو بازش کرد .. و اونو از تنش در آورد . اونم یه شلوار جین چسبون پاش بود . از اون کشی ها . با یه تی شرت .. اول تی شرتشو در آورد . عطیه خودشو جمع کرد . اونم مثل مامانش با این که در رفاه بودند و تا به حال در پارتی هایی شرکت کرده بودند که خیلی راحت لباس می پوشیدند ولی به این صورت هیشکدومشون اهل خلاف و آشنایی و گرم گرفتن با مرد نا مرحمی نبودن . سینه های کوچولوی دخترونه اون , زیر سوتین یه جلوه خاصی داشت . سینا دیگه می دونست که بدن این دختر دست خورده نیست . همه جای اون بوی تازگی می داد . وقتی داشت سوتینشو باز می کرد حس کرد که پوست بدن اون دختر داغ شده . -نترس همین چند دقیقه که رد شه حسابی با جو این جا عادت می کنی و خودت رو خیلی راحت در اختیار من می ذاری .چه سینه های ناز و آبداری وکوچولویی داشت اون دختر . سینا حس کرد که داره کمی عجله می کنه . بهتره یه حال اساسی به اون بده وداغش کنه بعد .. مسعود سینا رو به گوشه ای کشید و گفت فقط کاری کن که دخترم زیاد دردش نگیره و از سکس و زیر کیر رفتن من نترسه . بابا به فداش همین یکی رو دارم باید اونو زیر بال و کیر خودم بگیرم . من هم باید باباش شم و هم شوهرش . آخه این دوره و زمونه گرگها زیادند . آدم زحمت بکشه خون جگر بخوره اون وقت یه جوون غریبه پا شه بیاد دختر آدمو از دست آدم بگیره ؟!فقط می خواستم بهت بگم من از چشم این زنم خیلی می ترسم . چشمش شوره .. -مسعود خان ! من می خوام پرده دخترت رو بزنم چشمش شوره دیگه یعنی چه ؟! اون می خواد کی رو چشم کنه ؟ -نمی دونم . من دلم می خواد همین حالا کیرت رو بکشی بیرون نشون زنم بدی اونو وسوسه کنی ..سینا : من حرفی ندارم کیرمو همین الان بیرون بکشم تا زنت رو حسابی وسوسه کنم ولی دختر کیر ندیده تو اگه به دیدن کیر کلفت و دراز من هول کنه چی میشه ؟ هیچی تمام نقشه ها مون نقش بر آب میشه و اون وقت همه مون باید بریم به دنبال معالجه اون ..دیگه کار خیلی سخت میشه . مسعود : مثل این که حق با توست . هر جوری که دوست داشتی عمل کن وهر وقت هم که حس کردی بهترین موقعیت برای نشون دادن کیرته این کارو انجام بده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۸سینا : باشه این کارو می کنم . فقط یه سوال ازت دارم . و این که تو و دخترت که تا حالا با هم نبودین . و کاری که انجام ندادی .مسعود : نه به اون صورت با هم نبودیم فقط من و اون گاهی همو بغل می زدیم و در این بغل زدنها بود که فهمیدیم می تونیم یه کاری با هم بکنیم . -تو از کجا متوجه شدی . -از نگاهش , از اون زار زدنهاش . چون یه دختر در سن اون که به خاطر احترام به من و ترس از من و تر بیت خونوادگی و گوشه گیر بودن و شاید هم تیپ معمولی داشتن به دنبال دوست پسر نبوده براش خیلی هیجان انگیز بوده که بخواد با یکی طرف باشه ..سینا به این فکر می کرد که بازم جای شکرش باقیه که پدر عطیه بعضی چیزا حالیشه . -من حاضرم که شروع کنین ... رفت به سمت اون دختر ... سینا دستشو گذاشت رو صورت عطیه .. صورت دختر داغ داغ بود . عطیه حس کرد که حون گرمی در تمام بدنش به جریان افتاده . نمی دونست با این عطش خودش چه جوری کنار بیاد . دستشو گذاشت روی کسش و باهاش ور رفت . این کمترین کاری بود که به طور بی اراده انجام داد که از دید پدر و مادرش پنهون نموند . عاطفه تعجب می کرد . اون اصلا دوست نداشت که دخترشو به این صورت اسیر و دست و پا بسته ببینه . به یاد سالهای ابتدای جوونی و شور حال خودش افتاده تا حذودی به دخترش حق می داد . ولی حالا که فکرشو می کرد دوست داشت که در اون زمان به دور از چشم مادروپدرش هر کاری که دوست داره انجام بده و خونواده کاری به کارش نداشته باشن . و حالا این دخترش بود که پا جای مامان گذاشته بود . با این تفاوت که اون استقلال رو نداشت ولی هیجان لازم برای عشق و حال کردن و شور و نشاط داشتنو داشت . دستای سینا رو کمر عطیه قرار داشت .. سوتینشو آروم آروم باز کرد ..بعد از باز کردن اونو به سمت بینی اش برد و بوش کرد .. -آخخخخخخخ دختر این چقدر خوشبوست . و بعد سینا اون سوتینو به سمت دهنش برد و شروع کرد به لیسیدن اون . گاهی هم اونو توی دهنش فرو می کرد . عطیه که این جریان رو می دید به شدت هیجان زده شده بود و نمی دونست چی بگه و چیکار کنه . از این که سینا خیلی هوس داره و تونسته یه جوون خوش تیپ و خوش هیکل رو به هیجان بیاره خیلی خوشحال بود . و بر جستگی کیر سینا که از داخل شورت مشخص بود اونو دچار استرس کرده بود و سینا به خوبی می دونست که در این موارد برای این که با استرس دخترا پیکار کرد و اونا رو به سمتی هدایت کرد که خواسته پسراست حسابی باید با اندام و قسمتهای حساس بدن دختر ور رفت و اونو سر حالش کرد . دستاشو گذاشت رو سینه های تقریبا کوچولوی اون دختر .. خیلی ناز بود اون سینه ها . یواش یواش لباشو رسوند به نوک سینه . دست بابای عطیه که از مکیده شدن سینه های دخترش توسط سینا هیجان زده شده بود رفته بود رو کیرش . منتظر بود که سینا زود تر کلک دخترشو بکنه تا اون بتونه یه حال درست و حسابی با هاش بکنه .عطیه : آخخخخخخخخخخ ... وااااااااییییییییی.. لباشو گاز می گرفت .. چشاشو خمار می کرد ....مسعود خان پدر عطیه دست از رو کیرش بر داشت و اومد سمت دخترش که تا اون جایی که می تونه کمکش کنه . دستاشو گذاشت رو سر دخترش و با موهای سرش بازی می کرد . عطیه از این نوازش کردنای پدر خوششش میومد ومخصوصا حالا که در حال عشقبازی با یه پسر غریبه اونم با رضایت پدرش بود . مسعود با موهای عطیه بزی می کرد و سینا در حال مکیدن سینه های اون دختر بود . نوک سینه های عطیه خیلی تیز شده بود . حس کرد که کسش داره می ترکه . اون می دونست که امروز باید زن دو تا مرد شه . اول سینا باید دختریشو بگیره و بعد باباش باهاش سکس کنه . خجالت می کشید . روش نمی شد . و حالا این سینا بود که شلوارجین کشی دختر رو پایین تر کشید و بعد بایاش اونو از پاش در آورد . سینا دستشو گذاشت روی شورت عطیه و کسشو به چنگ خودش در آورد . دختر حالا دیگه صداش در اومده بود و به شدت ناله می کرد . حالا چشاشو بسته بود و به چند تا از فیلمهای سکسی که نگاه کرده بود فکر می کرد . مدام خو دشو دلداری می داد . نه .. نههههه نترس عطیه .. تو اگرم می خواستی به روزی عروس شی باید به همین صورت کیر می خوردی . به این فکر کن که خیلی از زنای دنیا و بیشترشون تا حالا سکس داشتن . خون تو که از خون اونا زنگین تر نیست . نترس .. نترس .. بر جسنگی کیر باباشو رو تنش حس می کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۶۹عطیه کمی سختش بود . مسعود اونو ول کرد و به دست سینا سپرد تا پسر هر کاری که دوست داره باهاش انجام بده . مسعود هیجان زده شده بود . حس کرد که همون شور و حال شب اول ازدواجشو داره . همون شب زفاف . که بی صبرانه انتظار لحظه ای رو می کشید که زنشو در فتنه انگیز ترین حالت ببینه و وقتی هم که اونو دیده بود از خود بی خود شده بود . اگه سینا دختری دخترشو بگیره اون خیلی زود می تونه بره سراغ عطیه و به حال کردن خودش ادامه بده ولی اگه زنش بخواد مومن بازی در بیاره و ادای زنای وفادار به شوهرشو در بیاره اون وقت اون از کوره به در میره و نمی تونه اون شرایطو تحمل کنه . این همون چیزی بود که عاطفه خودش می خواست و اون به خاطرزنش بود که سینا رو آورده بود, به خواسته زنش . حالا اون واسه دخترش هر کاری رو انجام می داد .مسعود : واااااااییییییی عطیه دخترم چه خوشگل شدی . سینا اونو کاملا برهنه کرده بود . و مسعود رفته بود سراغ زنش . سینا خودشو هم کاملا لخت کرده بود . مسعود آروم آروم خودشو به عاطفه رسوند ..مسعود : اووووووووههههههه عزیزم .عشق من . می بینی ؟ اونا رو می بینی که چه با هوس در کنار همن ؟ مرد نگاهشو به چشمان زنش دوخته بود . از وقتی که سینا خودشو کاملا بر هنه کرده بود انگاری هوش و حواس عاطفه رفته بود به سمت اون . عاطفه با این که خودش پیشنهاد یه مرد دیگه رو در قبال مجوز سکس دخترش با شوهرش داده بود ولی از آمیزش با یه مرد بیگانه یه حسی بهش دست می داد که فکر می کرد شاید نتونه بقیه زندگیشو آرامش داشته باشه از این نظر که با یه حس وفاداری و تعلق نسبت به شوهرش زندگی کنه .. اما حالا محو اندام سینا و درشتی کیر اون شده بود . مسعود همچنان به چشای زنش نگاه می کرد . برق عجیبی رو در اون چشا می دید . می دونست که زنش از کیر سینا خوشش اومده و داره تحریک می شه . موقعیت رو خیلی مناسب دید .مسعود : عاطی جونم کیر سینا جون حرف نداره . من سفارش کرده بودم یه خوب و سر حالو واسه ما بیارن از اون گوشتی ها ..عاطفه : مگه می خواستی گوسفند سفارش بدی ؟مسعود: خوشحالم که محو کیر سینا شدی که وقتی من و عطیه جون با هم سر گرم میشیم تو هم حوصله ات سر نمیاد-نه عزیزم داشتم به این فکر می کردم که دختر بیچاره مون می خواد چه جوری با این کنار بیاد و اصلا قبول می کنه که اونو به کس خودش راه بده ؟ من از این می ترسم که کارش به بیمارستان بکشه .سینا و عطیه یه چند متری از اونا فاصله داشته و متوجه حرفای اونا که خیلی آروم زده می شد نمی شدند . مسعود : عزیزم مثل این که یادت رفته که تو خودت چقدر می ترسیدی . همچین می کردی که انگاری شمشیر خورده باشی . یا می خوای شمشیر بخوری . اتفاقا باید شجاع و نترس بود . نترس و دلاور .عاطفه بادی به غبغب انداخت و گفت آره اولش استرس داشتم ولی بعدا که دیدم چیزی نبوده خیلی راحت تونستم خودمو با شرایط وفق بدم . مسعود : من فدای تو و اون وفق دادنهات . مسعود و سینا و عطیه هر سه تاشون دیگه همه لباساشونو در آورده بودن . مرد به سراغ زنش رفت تا اونو هم کاملا بر هنه کنه . می دونست که عاطفه از دیدن هیکل لخت سینا به هیجان اومده . و فقط دو سه دقیقه ناخنک زدنای سینا لازمه تا اون آب بندی شه و بتونه خیلی راحت باهاش کنار بیاد .مسعود : جوووووووووون می بینی ؟ کیر سینا جونو می بینی . سینا عطیه رو ایستاده نگه داشت و اونو درست از پشت روبروی پدر و مادرش قرار داد . با نوک انگشتاش از پشت گردن تا پشت پا شو لمس می کرد . یه حرکت از بالا به پایین و یه حرکت هم ازپایین به بالا . و دستاشو هم گذاشته بودرو سینه های دختر ..عاطفه مادر عطیه و زن مسعود خان به شدت تحریک شده بود طوری که وقتی شوهرش لباساشو در آورد و بعد دستشو گذاشت دو طرف شورتش و خواست اونو پایین بکشه نه تنها مقاومتی نکرد بلکه به شوهرش کمک کرد تا اون شورتو پایین بکشه . کف دست سینا از پشت رفته بود روی کس عطیه و پسر, نوک انگشت شستشو روی سوراخ کون اون دختر می کشید . حالا عاطفه مادر عطیه کاملا لخت لخت بود .. به شدت تحریک شده عطیه هم صورتش عین گچ سفید شده بود . دختر سوسول و نازدونه بابا منتظر بود تا جلوی چش بابا کیر یه جوون غریبه رو بخوره تا دیگه دختر نباشه و بعد بره زیر کیر بابا ....ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی