پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۰سارا : عزیزم من سیر نمی شم ..نمیشم . نمیشم ... داغ داغم پسرم ....سینا : مامان دوست دارم همین جوری بگیرم بخوابم . تو دوست نداری ؟ -چرا عزیز دلم . خیلی خیلی دوست دارم بغلم بزنی و من به چشای خوشگلت نگاه کنم . کارات منو یاد بابات میندازه . فقط دوست ندارم مثل اون نامرد و بی وفا باشی . دلم می خواد همیشه دوست داشتنی و مهربون باشی . همین جور به من برسی و بدونی که من هواتو دارم .. دارم آتیش می گیرم .. دارم می سوزم . اصلا نمی دونم چیکار کنم ... -سارا جون بیرون بکشم ؟-نه من این جوری راحت ترم . بیشتر حال می کنم . لذت می برم . آخخخخخخخخ عزیزم عزیزم . چقدر حال میده این کار تو به آدم . سینا : پس همین جور تو رو توی بغلم دارم ....رودابه و ساناز قرار گذاشتند که با هم بر گردند .. رودابه : ببین اگه شاهد صحنه ای بودی دستپاچه نشی . یک دفعه در یک شرایط نر مال وارد نشو . اول مطمئن شو اونا دارن کاری می کنن بعد وار د شو .-تو هم باید بیای وبامن باشی . من تنها یی جرات این کارو ندارم . اعصابم می ریزه به هم . دلشو ندارم . نمی تونم . اون دفعه هم که اونا رو با هم دیدم شاید می خواستم باور کنم که همچین چیزی درست نیست . می خواستم از این حقیقت فرار کنم . شاید هم تو راست بگی ..من می خواستم خودمو قانع کنم که بین اونا چیزی نیست تا این جوری خودمو راضی کنم که داداش سینا مال منه و فقط به من توجه داره ...ساناز بی اختیار سرشو گذاشت رو دل رودابه و شروع کرد به گریستن ...رودابه : عزیزم هنوز که چیزی ثابت نشده . من فقط یه چیزایی شنیدم .. -نه تو درست شنیدی . همین جوره که تو میگی . و غیر اینم نیست . چون من خودمم این حسو می کردم و می خواستم هر طوری شده از این حقیقت فرار کنم . می ترسم ..می ترسم .. اصلا نمی تونم این صحنه رو ببینم .. ولی تو که میگی دوستش داری .. تو که میگی اون دختری تو رو هم گرفته و به تو رحم نکرده نمی دونم چرا این قدر بی خیال نشون میدی ؟رودابه : اشتباه نکن . اون نمی خواست این کارو با هام انجام بده . خودم عواقب همه این کارا رو قبول کردم .. ساناز یادش رفته بود که اینا رو در دفتر خاطرات رودابه خونده ... بالاخره دو سه ساعت بعد و نیمه شب راه افتادند طرف خونه ای که مادر و پسر دو سه ساعتی رو در آغوش هم به خواب رفته بودند .. و این بار سارا یک بار دیگه شروع کرد به اذیت کردن سینا .. یه خورده قلقلکش داد و بیدارش کرد .. - سارا جون نکن .. همچین می کنم توی کونت که اشکت درآد .. -اگه می تونی این کارو بکن ... -داری تحریکم می کنی ؟سینا کیرشو محکم به سمت سوراخ کون مادرش فرستاد سارا خواست از پشت پاهاشو به هم بچسبونه ولی این کار تاثیری در این نداشت که دو تا برشهای کونش به هم نچسبه . در نتیجه سینا خیلی راحت دو تا قاچ کون مادرشو به دو سمت باز کرد و کیرشو یک ضرب به کونش فشار داد .. -خودت خواستی .. سارا هر کاری کرد نتونست در ره . -بی رحم بد جنس ..-صبر کن سارا جون فقط یه خورده درد داره ... فقط یه کمی الان دندون رو جیگر بذار همه چی تموم میشه . دیدی .. رفت رفت ...سارا از پشت سینا رو نشگونش می گرفت و قلقلکش می داد ولی اون تکون بخور نبود -اذیتم نکن سارا جون که هر قدر بیشتر بهم فشار بیاری کیرم بیشتر به سوراخ کونت فشار میاره و دردت بیشتر میشه ..-آخخخخخخخخخ سیناااااا چه کیفی داره ... کون دادن هم به اون کسی که آدم دوستش داره خیلی حال میده .. یه خورده آروم تر بکن بعدش هم باید بکنی توی کسم . هوسم دوباره بر گشته . آبت رو باید نگه داشته باشی که توی کسم خالی کنی . یادت باشه خیلی کم اشتها شدی ها . نه به اون که تا سه چهار دفعه هم توی کس و کونم خالی می کردی نه به این که حالاداری خسیس بازی در میاری .. -باشه سارا جون سر آخر خالی می کنم توی کست . فقط یه استراحتی هم بکنیم که باید فکر دنده و کلاج منم باشی ... سارا خودشو دور کیر پسرش گردوند و گفت این دنده رو میگی ؟-فدای دیفرانسیل تو بشم سارا جون ...-حالا دیگه بسه .. الان دلم می خواد پا هامو بندازم رو شونه هات و تو هم از روبرو منو بکشونی سمت خودت و بکنی توی کسم . تا آخرش . اون قدر تلنبه بزنی تا من ارضاشم .سینا همین کارو هم کرد ... وااااایییییی چقدر زود .. این بار چقدر زود دارم ار گاسم میشم .... زود باش سینا بکوبون .. بکوبون .. -مامان انگار یه صدایی میاد -اووووووفففففففف ضد حال نزن کارت رو بکن .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۱پاهای سارا رو شونه های سینا قرار داشت . سارا : راست میگی عزیزم انگار یه صدایی میاد . ولی بذار بیاد . خواهرت که پیش رودابه هست و بابات هم الان معلوم نیست با کدوم زن داره حال می کن .. سینا ... ارضا شدم .. بازم حس می کنم که دیگه خالی شدم . دیگه هیچی ازم نمونده .. حالا نوبت توست پسرم ...سارا : آخخخخخخخخ جاااااان جووووووون کسسسسسم کسسسسسم .. بذار تو .. تا آخرش ... داغم ... وووووووییییییی چی می شد هر شب مث حالا با هم تنها بودیم . من مثل حالا می شدم زن تو ... آخخخخخخخخ .. سینا با عشوه گریهای مادرش کاملا داغ شده بود ... -بگیر سارا جون .. بگیر که داره میاد ...آهههههه اوووووووههههههه مااااااماااااان ساااااارا جوووووون ..کیررررررم .. سوخت آب شد ... اوووووووففففففف .. سارا : چه با حال کیرت توی کس من می پره .. خیلی داغه .. خیلی لذت میده .. یه حس قشنگ و خوب ... قشنگ و عالی . من دارم می لرزم .. جاااااان آخخخخخخخخ خیلی مزه میده ...سارا چشاشو بسته بود تا پرشهای کیر پسرشو به خوبی حس کنه و در عالم لذت و هوس قرار بگیره . سینا با هر پرش آب توی کس یه لذت خاصی رو حس می کرد . تا این که دیگه عمل انزال و تخلیه به آخرش رسید .. در همین لحظه رودابه و ساناز هم وارد شدند .. درست لحظه ای بود که سینا در حال بیرون کشیدن کیر از داخل کس مامان ساراش بود ... ساناز و رودابه میخکوب شده بودند . سارا و سینا هم دست کمی از اون نداشتند . سینا که تا نیمه راه کیرشو بیرون کشیده بود انگار دیگه حس و نایی برای بیرون کشیدن بقیه کیر نداشت و همین جور مات و مبهوت فقط به مادرش نگاه می کرد و روشو نداشت که سرشو به سمت رودابه و ساناز بر گردونه . البته اون از رودابه به اون صورت خجالت نمی کشید چون رودابه در جریان کارای اون قرار داشت با این حال این قضیه فرق می کرد سارا مادرش بود و رودابه هم شاهد سکس سینا و مادرش بود . این یعنی افت شخصیتی و حقارت یک پسر .. و حتی افت شخصیتی یک مادر از دید گاه اجتماعی .. اما ساناز چی ؟ اونو چیکارش می کرد . سانازی که خودشو در اختبار برادرش گذاشته بود به این امید که اون به دنبال دختر دیگه ای نره . دیگه به این فکر نمی کرد که چرا ساناز ورودابه این وقت شب بر گشتن خونه . حتما به چیزی شک کرده بودند . ولی دیگه چه فرقی می کرد ! همه چی لو رفته بود و اونا نباید به دنبال مقصر می گشتن . .. ساناز خشکش زده بود .. سینا آروم آروم کیر رو از توی کس مادرش در آورد ... رودابه به حرکت و پس ریزی آب کیر سینا نگاه می کرد که چه جوری از کس مادرش در حال بیرون ریختنه . تصور اینو داشت که این منی از کس اونم بیرون زده .سینا با اونم حال کرده . رودابه هم از این جریان پیش اومده خیلی ناراحت بود . ولی می تونست تا حدودی خودشو با این شرایط وفق بده . چون اون می دونست سینا چه کار می کنه و از چه راهی پول در میاره . سینا دستشو دراز کرد و شورتشو پاش کرد . یه ملافه ای هم رو تن مادرش انداخت .. ساناز رفت سمت مادرش .. واسه یه لحظه دلش می خواست که بذاره زیر گوش اون . اما یه عاملی که خودشم نمی دونست چیه مانع این کارش شد . اون حالا تمام رویا ها و آرزو هایی رو که با داداش سینای خودش داشت بر باد رفته می دید . نا امیدی بر اون غلبه کرده بود . ساناز همین جور ساکت مونده و به یه گوشه زل زده بود . اتگار نمی تونست حرف بزنه ... یهو. بغضش تر کید ... سینا رفت طرفش تا بغلش کنه ... -جلو نیا به من دست نزن جیغ می کشم . دوست داشت سینا رو بزنه ... .. سارا در یه حالت بهت زدگی قرار داشت . اون هنوز نمی تونست باور کنه که دخترش همه چی رو فهمیده . خجالت می کشید . شاید اگه شوهرش سیاوش اونو در این شرایط می دید تا این حد یکه نمی خورد . چون اونو مقصر می دونست . ولی ساناز دخترش بود رو مادرش حساب ویژه ای باز کرده بود . ساناز کمی آروم شده بود . خودشو آروم کرده بود تا بتونه حرفای دلشو بزنه . اما قبل از این که اون شروع کنه سارا شروع کرد به حرف زدن . -دخترم می دونم که خیلی سخته باور کردن این مسئله که سینا پسرم با من رابطه داشته باشه . تو که شرایط منو می دونی . می دونی که در جامعه ما در مورد یه زن مطلقه چه حسی دارن و در موردش چی میگن . من نمی تونستم از بابات جدا شم تازه این ضربه روحی بزرگی بود به تو و سینا اگه من می خواستم از پدرت جدا شم . درسته شما بچه های بزرگی بودین ولی این یک افتی بود برای شما . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۲سارا : تو می دونی که یک زن خیلی سخته که هوس و اشتیاق خودشو پنهون کنه . من بار ها و بار ها این هوس و اشتیاقو در وجود تو دیدم . در چهره تو . در حرکاتت حس کردم . حس کردم که دوست داری یه مردی در کنارت باشه و بهت لذت بده . اما حجب و حیای تو و تر بیت ما باعث شد که تو با این خواسته ات بجنگی . فکر نکن من مراقب کارات نبودم . بار ها و بار ها دیدم که تو تونستی خودت رو از این موضوع دور نگه داشته باشی و با نفس سر کشت بجنگی . ولی در هر حال این می تونه یک شکنجه و عذاب باشه برای تو . می تونه خیلی سخت باشه . خیلی سخت .. یک درد بزرگ .. یک زن تا زمانی که لذت هماغوشی رو نچشیده باشه یه مشکل داره ولی وقتی که برای یک بار این لذتو بچشه اون وقت سخته دل کندن از اون . سر کوب اون خیلی سخته . هر چند خیلی ها می تونن . من نباید همه چی رو بگم ولی حالا که آبروم پیش این دختر رفته بذار بگم .. تو و سینا که اینو خوب می دونین من اسیر چه مردی شدم مردی که پس از سالها زندگی مشترک با من حس کرده که من دیگه نمی تونم اونو ار ضاش کنم یا این که براش یکنواخت شدم . واسه تنوع رفته سراغ زنای دیگه .. زنایی که بویی از عشق و احساس و عاطفه نبردن . چون اگه این طور بود نمیومدن تا زندگی یه نفر دیگه رو خراب کنن . زنایی که شاید امشب بغل یکی باشند و فر داشب بغل یکی دیگه .. ولی چشم این جور مردا این جور مواقع کوره اونا خیلی چیزا رو نمی بینن . و من هم یک زن بودم نیاز داشتم ... راستش ماهها و شاید هم سالها دندون رو جیگر گذاشتم .. و یه روزی دیگه خسته شده بودم . به این جام رسیده بود . تصمیم گرفتم برم با یکی رابطه بر قرار کنم ..وقتی به این جای کار رسید سینا ترس برش داشت که نکنه مادرش بخواد از این بگه که رفته بوده به همچین خونه ای .. هر چند لو نمی رفت . با این حال سارا از این موضوع چیزی نگفت و برگشت به موضوع سینا ... -من در شرایط بحرانی قرار داشتم .. به من بگو من چیکار می کردم .. می رفتم به غریبه رو مینداختم و می گفتم که منم یک زنم و نیاز دارم ؟ا من چیکار می کردم . از پدرت جدا می شدم ؟ پدری که اگه هر کاری هم انجام بده تو دوستش داری . تو قع نداری که من آبروشو ببرم . و این سینا بود که حسم کرد . اونم دوست نداشت با من باشه .. دوست نداشت .. ولی یه روزی هر دو مون حس کردیم که برای فرار از این بحران باید یه تا بو هایی رو شکست . و باید هز ینه ای رو پرداخت که خیلی کمتر باشه و این کمترین راهش بود .. و حالا ما به هم وابسته شدیم . عشق خاصمونو به این صورت تقسیم کردیم . امید وارم بتونی منو درک کنی . این که یک زن چه جوری به این جاش می رسه و چه جوری باید یک زن و احساس و نیاز هاشو درک کرد . ساناز و رودابه مات و مبهوت به سارا خیره شده محو گفته های اون شده بودند . باورشون نمی شد که اون این حرفا رو بر زبون آورده باشه .. سینا هم در گوشه ای سرشو انداخته بود پایین و داشت فکر می کرد از این به بعد شرایط اون در این خونه به چه صورت در میاد . یعنی می تونه ؟ می تونه که با خواهر و مادرش حال کنه ؟ اونم احساس خجالت می کرد . دوست نداشت که مادر و خواهرش این جوری رو در روی هم قرار بگیرن . اخلاق خواهرش ساناز رو هم می دونست . همین اونو می لرزوند . باعث وحشتش می شد . می دونست وقتی که ساناز عصبی بشه تمام کاسه کوزه ها رو می ریزه به هم و همه شون هم باید بریزه به سر اون ... سینا وحشت زده بود از این که آبروش پیش مادرش هم بره . از این که سارا اونو معشوق خودش می دونست و حالا با رقیبی به نام ساناز مواجه شده . یه حسی می گفت که باید دور سکس با مادر و خواهرشو قلم بگیره .. عصبانیت در چهره رودابه رو هم می دید . ولی می دونست که اون داره با خودش فکر می کنه که یک دختر غریبه هست و همون جوری که با سکس سینا در خونه عمومی مخصوص حال کردن زنا کنار اومده بود با این موضوع هم به خوبی کنار میاد . ساناز : خب مامان همه حرفات تموم شد ؟ سبک شدی ؟ حالا من می خوام حرف بزنم .. می خوام بهت بگم این آقا پسری که بهش می نازی چه دسته گلیه و چه دسته گلی هم به آب داده و این دختری رو هم که ازش به عنوان یک راهبه مقدس یاد می کنی چه تیکه ایه .سارا : منظورت چیه ..یعنی اون دوست دختر داشته ؟ نهههههه .. شاید قبل از رابطه با من داشته ولی حالا نه ..امکان نداره .-مامان تو خیلی ساده ای . می تونم برات ثابت کنم . ساناز بد جوری عصبی بود .. خونش به جوش اومده بود . انتظار نداشت داداشش به اون خیانت کنه .. اونم با سکس و آمیزش با مادرش . یکی یکی لباساشو در آورد و بر هنه کنار مادرش ایستاد ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۳سانازخیلی عصبانی بود و جوش آورده بود .. لای پا شو باز کرد ... موزی رو از گوشه ای بر داشت و اونو به سمت کسش گرفت . سارا اولش متوجه نشد که اون می خواد چیکار کنه . بقیه هم چیزی سر در نیاوردن . ولی اون به نا گهان اون موز رو تا تا آخراش برد توی کسش ..سارا : نههههههههه دخترم این چه کاری بود که انجام دادی ؟ واسه چی دختری خودت رو گرفتی ؟ نه من بمیرم . چرا این جوری داری خشم خودت رو نشون میدی . زندگی و بد بختی من چه ربطی به تو داره که دختر یکی یه دونه من باید به آتیش من بسوزه . حالا چه خاکی توی سرم بریزم .سینا می دونست که موضوع از چه قراره . می دونست که علت این کاری که خواهرش انجام داده چیه . تنش مثل بید می لرزید . برای رودابه تفاوتی نداشت . اون می تونست خیلی راحت با این مسئله کنار بیاد . و اتفاقا برای اونم خیلی بهتر بود که سارا همه چی رو بدونه . اون می تونست خیلی راحت تر وارد زندگی سینا شه . ولی هیچوقت نمی رفت و سینا رو برای این کارش که در خونه پسران بد دارن به زنا حال میدن واسه خونواده اش باز گو کنه . چون اگه این کارو انجام می داد دیگه نمی تونست حمایت سینا رو داشته باشه . ساناز موز رو از توی کسش بیرون کشید . سارا انتظار داشت که آثار خون رو روی اون موز ببینه . ولی با کمال تعجب اثری از خون بر روی موز ندید . ... -مامان تعجب نکن . من جادوگر نیستم . فکر نکن دخترت یک دختر هرزه بوده که قبلا دختریش گرفته شده .. چر ا من که امروز اومدم این جا و مچ تو رو با داداش گرفتم یک دختر نبودم . مثل مامان جون خودم هم منحرف نبودم . ولی هر چه بود مامان سایه بابا بالاسرت بود . می تونستی یه جورایی رو براهش کنی . تو اصلا به من اجازه ندادی که اون جوری که من دلم می خواد با بابا حرف بزنم . واسه این که رو داداش نقشه داشتی .. سارا : کی با تو این کار رو کرده . کی تو رو به این روزت نشونده ؟ساناز : که چی به بابام بگی بره حالشو بگیره ؟ سارا : بابات عرضه این کار رو نداره . اون به دنبال عیاشی های خودشه ..ساناز در حالی که جیغ می کشید گفت-مامان چرا نمی خوای بفهمی به من تجاوز نشده ..سارا : ولی هر کی بوده ولت کرده . به سینا میگم خد متش برسه .. نامرد پست فطرت .. بی پدر و مادر .. حرامزاده .. ساناز مثل دیوونه ها می خندید ...-مامان این قدر فحش نده از داداش بپرس در جریانه . اون خیلی بهتر از من و تو همه اینا رو می دونه ..سارا یه نگاهی به سینا انداخت و گفت -راست میگه سینا تو این موضوع رو می دونستی و تا حالا چیزی در این مورد به من نگفتی ؟ می ترسیدی مادرت ناراحت شه ؟ساناز : آره می ترسید تو ناراحت شی . این یکی رو خوب حدس زدی .سینا به سرعت رفت سمت ساناز.. اونو محکم از پشت گرفت و خواست که از اتاق خارج ش کنه ..-ساناز بس کن . به اندازه کافی جو این جا رو به هم ریختی . اصلا چی شده بس کن .. اگه زن داشتم و این صحنه رو می دید تا این حد الم شنگه به پا نمی کرد . آبروی ما رو پیش در و همسایه ها بردی . میگن چه خبر شده باشه !ساناز که دیگه جوش آورده بود و حرکات سینا و این که گفت آبروی ما رو بردی وادارش کرد که زود تر موضوع رو بگه-مامان کار خودش بود .. خود خودش .. من و اون با هم رابطه داشتیم ..من عاشقش بودم . عاشق داداشم . فکر نمی کردم این بلا رو سرم بیاره و این جوری با هام رفتار کنه یعنی بهم خیانت کنه . اون خیلی بد جنسه مامان ... اون دختری منو گرفت . من حالا زن حقیقی داداشم هستم .. تو هم زنشی مامان . من و تو با هم هوو هستیم ... رفت به سمت رودابه .. اونو هم لختش کرد . رودابه هیچ اعتراضی نکرد . چون دلش می خواست که ساناز این کا رو با اونم انجام بده ... ساناز موز رو هم توی کس رودابه فرو کرد و گفت- مامان .. اونم هووی دیگه ماست . حالا ما سه تا با هم فامیل شدیم . یا بهتره بگم میشیم . فرقی نمی کنه . اینم اون پسری که بهش می نازیدی ..سینا دیگه متوجه شده بود که هوا خیلی پسه و واسه اون جای موندن نیست . دوست نداشت در نبود پدرش , خواهر و مادرش رو تنها بذاره . اون تاب و تحمل سر زنشهای مادر رو نداشت که فکر می کرد سینا جز اون معشوقه دیگری رو نداره ... رودابه دلش واسه سینا سوخت . هر چند ته دلش از این که موضوع بر ملا شده بود خوشحال بود با این حال کمی هم گرفته بود از این که چرا باید سینا با مادر و خواهرش رابطه جنسی داشته باشه . هر چند از بین سینا رو نداشتن و سینا رو با این شرایط داشتن همون دومی اونو قبول داشت . فکر این که اونو از دست بده دیوونه اش کرده بود . سینا خیلی ناراحت بود ... رفت به اتاقش ... قصد داشت از خونه بره بیرون .. بره یه جایی و تا یه مدتی آفتابی نشه .. ولی این که هر روز بخواد در خونه ارضای زنان فعالیت کنه خیلی واسش سخت بود و سلامتشو به خطر مینداخت .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۴سینا وسیله ها شو توی ساکی ریخت و به سمت درب خروجی رفت ...رودابه : ساناز یه چیزی بهش بگو اون داره میره . قهرکرده .. ساناز : بذار بره . بذار بره ... دزد پر رو یقه صاحبخونه رو می گیره . انتظار داره که نازشو بکشیم . اون باید جواب پس بده .تو چرا این قدر لوسش می کنی .رودابه : اون با من همون رفتاری روکرده که با تو هم کرده . منم حس می کنم که یه وابستگی خاصی نسبت به اون دارم .ساناز : من و تو هیچم وابسته نیستیم . من باید می رفتم دوست پسر می گرفتم تا امروز دیگه این قدر غصه نخورم که چرا اون به من خیانت کرده .رودابه : اون داره میره . اگه بخواد سر خودش یه بلایی بیاره چی ؟ -من این سینای پر رویی رو که می بینم کلی دوست دختر داره . حتما میره خونه یکی از اونا . میره خونه یه بی پدر و مادری که معلوم نیست تا حالا با چند نفر بوده . اون لیاقت منو نداشته ... سارا سراسیمه به سمت در دوید . اون خیلی دیر تصمیمشو. گرفته بود ..-سینا پسرم .. سینا .. ... نرو صبر کن ... با این که به سارا کارد می زدی خونش در نمیومد و بابت ساناز هم خیلی عذاب می کشید که چرا این دختر این قدر زود خودشو وا داده اونم تسلیم برادرش شده ولی وقتی به اون سوی قضیه نگاه می کرد که بدون سینا چی ممکنه بر سرش بیاد حس می کرد که اون نباید از خونه بره . و مهم تر این که دوست نداشت این پسر سر خودش بلایی بیاره . حالا می تونست اونو از چند دید گاه بر رسی کنه . گوشی رو بر داشت . واسه سینا زنگ زد . ولی پسر گوشی رو خاموش کرده بود . سینا به اندازه کافی پول داشت . اون حتی حاضر بود یه خونه ای رو اجاره کنه . هر چند می دونست که شیرین به اون این اجازه رو میده که شبو کنار اون سر کنه ... سینا راهی نداشت جز این که خودشو نشون شیرین بده و از اون کمک بخواد .. ولی می دونست که باید پیشش بخوابه . حال و حوصله همخوابگی رو نداشت . دیگه داشت از هر چی زن زده می شد اون حداقل باید امروز رو استراحت می کرد تا جوابگوی مشتریان فر داش باشه . پسر بی هدف پیاده روی می کرد و نمی دونست که مقصد کجاست ... گوشه کنار زنای خیابونی رو می دید که علنا خودشونو تبلیغ می کردند ... یکی شون زار می زد که بیاد و با سینا باشه .. واسه خودش نرخ گذاشته بود صد هزار تومن . تا بیست تومن هم قانع شده بود ...-خانوم ولم کن .. -ببین فقط منو ببر یه جایی یه رستورانی شکممو سیر کن .. خواهش می کنم . من گشنمه ...سینا یه نگاهی به اون زن انداخت و یه نگاه هم به خودش . اشک تو چشای زن حلقه زده بود .. وقتی در ماندگی و نا داری اونو می دید متاثر می شد و خودشو با اون مقایسه می کرد که چرا نباید این زن هم مثل اون شرایط مناسبی داشته باشه . چرا نبا ید در آمد کافی داشته باشه ... دست توی جیبش کرد و یه تراول پنجاه تومنی بهش داد .. زن لبخندی زد و در حالی که می خندید گفت همش مال من ؟-همش مال تو . ولی نمی خوام با هات کاری بکنم . -ولی من گدا نیستم . جا دارم .. اگرم خواستی میریم به اون جایی که تو می خوای . هر جایی که تو بخوای .. -خانوم دست از سر ما بر دار . من به اندازه کافی درد سر دارم .. دیگه نمی خوام یکی بهشون اضافه کنم .. -ولی من از تو خوشم اومده ..-ببینم یعنی دیگه گرسنه نیستی ؟ -چرا من گرسنه اونی هستم که دلش واسه گشنه ها می سوزه . ولی هوسباز نیست . -ببین دختر من حال و حوصله این احساس بازی ها رو ندارم . اهل عشق و عاشقی هم نیستم و خودم نامزد دارم . -چه بد ! خب داشته باش .. الان خیلی از اونایی که میان پیش من نامزد دارن .. زن دارن .. دوست دختر دارن حتی مثل تو ادعا می کنن که عاشقن .. -فکر می کنی من ادعا می کنم ؟من که خودم گفتم اهلش نیستم . -آره از نگاه تو معلومه .. -ببین خانوم . من نمی دونم این وقت شب این جا چیکار می کنی ..اینو که گفت دو تایی شون زدن زیر خنده-ببینم اسمت چیه -سیما .. تو چی ؟ -منم سینا ... -شوخیت گرفته ؟ خواستی یه چیزی بگی که با اسم من جور در آد ؟ -من راستشو گفتم . این وقت شب تک و تنها فکر نمی کنی اگه یکی سرت بلایی بیاره چی میشه .. میگم می تونم این چند ساعت مونده تا صبحو بیام و پیشت بخوابم . دست بهت نمی زنم ..-ماشین نداری ؟-خونه یکی از دوستام جا گذاشتم .. -ببینم زن بود ؟ چه عجب خودتو جا نذاشتی .. بریم کوچه بغلی .. من همچینام بی گدار به آب نمی زنم . شوهر سابقم با هامه . البته صاحبخونه و همسایه هام نمی دونن که ما از هم جدا شدیم . ما رو می بره و می رسونه .. از بس می رفت دنبال الواطی و زن بازی از هم جدا شدیم ..-ولی این فقط نباید تنها عاملش باشه .. -ببینم تو اینو از کجا حدس می زنی نکنه تو هم از چشام می خونی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طلــــــــــــــــــــــــــــــایی ۱۹۵سینا : به من گفتی که حاضری با یه یه وعده غذا هم با هام بیای .. اون مردی که توی ماشین همراهته اون چیکاره هست . مگه اون تا مینت نمی کنه ؟ -اون اگه می خواست این کارو بکنه که دیگه از هم جدا نمی شدیم . یک همزیستی مسالمت آمیز داشتیم .-حالا می تونی دست از سرم بر داری ؟ من به اندازه کافی خسته ام . حال و حوصله هیچی رو ندارم . منو از خونه بیرون انداختن . یعنی خودم اومدم بیرون .. -پس بیا پیش ما ... با هم زندگی می کنیم . نمی خوای کرایه خونه بدی .. ..سینا خنده اش گرفته بود ..-میگم شوهر سابقت اون وقتا که تو رو داشت همین جور بی غیرت بود ؟-نه اون جوری .. ولی یواش یواش داشت می شد .. -بریم ببینیم چه خبره . ولی من تا صبح پیشت می مونم . سینا حواسش بود به این که از پولش مراقبت کنه .. و از این هم بیم داشت که نکنه این مرد اجنبی بخواد کار دستش بده ... یه نگاهی به سر تا پاش انداخت . جوون بدی به نظر نمی رسید . از اونایی بود که انگاری یه کار راحت با درآمد زیاد رو می طلبن . یه فکری به سرش افتاد . این که اونو به شیرین معرفی کنه تا بتونه همکارش شه ... ولی این موضوع رو با سیما در میون نذاشت . چون نمی خواست که اون زن یه فکر دیگه ای در مورد اون بکنه یا در اون لحظات شخصیت اونو ببره زیر سوال . یا هر چی نشده از شوهر سابقش در خواست پول کنه . از طرفی ممکن بودخود فرشاد قبول نکنه که پیش شیرین کار کنه ... اتفاقا فرشادمرد خونگرمی هم بود .. ظاهرا خونه رو به عنوان مهریه به زنش بخشیده بود . و بعد این که دو تایی شون تقریبا یک همزیستی مسالمت آمیز داشتند و زن هم از راه هرزه گردی پول در می آورد و گاه فرشاد براش مشتری جور می کرد . سینا وقتی به شرایط زندگی اونا نگاه می کرد زیاد هم تعجب نمی کرد . به خاطر این که اون وضع خودش هم دست کمی از شرایط اونا نداشت . این که یک پسر بیاد هرزه گردی کنه در خارج از کشور می تونست نمایی داشته باشه ولی هنوز در داخل کشور به طور رسمی جا نیفتاده بود و این می تونست باعث تعجب باشه .. فرشاد : پس می خوای پیش سیما بخوابی .. سینا : راستش حال و حوصله شو ندارم .. از خونه زدم بیرون . با خونواده نمی ساختم . گاهی لازمه که آدم یه هوایی عوض کنه . اگه یه آدم زیاد هم توی دید باشه ممکنه دل دیگران رو بزنه و دیگران ازش خسته شن-منظورت از دیگران همون عزیزانته دیگه ..-آره فرشاد جان . زیاد هم بخوای یه جا بمونی دیگه اون ارزشو نداری . . فرشاد : بدنش حرف نداره سیما ... -تو حیفت نیومد که از زنت جدا شی و راضی شی که اون با دیگران باشه ؟ .. -راستش وقتی که شوهرش بودم و به فکر این روزا میفتادم یا این تصور رو می کردم که اون ممکنه یه روزی به همچین راهی کشیده شه برای یکی دو بار مو بر تنم سیخ شد . ولی به این فکر کردم که مگه دنیای به این بزرگی به ما وفادار می مونه یا حتی خود ما مگه به دنیا وفا دار می مونیم که بخواهیم به شریکمون همچین حسی داشته باشیم ؟! هر جور که می تونیم باید از زندگی لذت ببریم .سینایه نگاهی به فرشاد انداخت و با این که در میان حرفایی که از نظر اون بی سر و ته بود منطق خاصی رو هم می دید گفت دوست داری یه کاری رو انجام بدی که هم لذت ببری هم پول خوبی درش باشه ؟-سر مایه می خواد ؟-سرمایه شو داری .. حالا مایه اونو هم باید داشته باشی .. و بهتره بگم مایع به اندازه کافی .. باید ورزش و تغذیه و خواب خوب هم داشته باشی تا بتونی از عهده این کار به خوبی بر بیای . وقتی موضوع رو با فرشاد در میون گذاشت و گفت که از این بابت چیزی به سیما نگه .. فرشاد از تعجب داشت شاخ در می آورد . ذوق زده شده بود . نمی دونست چه عکس العملی نشون بده ..ولی بی اختیار گفت اگه میشه همین الان منو ببر پیشش .. -پسر این قدر عجول نباش . خوب فکراتو بکن . هر کاری فوت و فن خاصی داره . می کشی ؟. می تونی جوابگو باشی ؟ بعضی وقتا اون قدر خسته میشی که انگاری داری ساعتها کوه نوردی می کنی .. باید حواست باشه میزان خروجی تو چقدره .. اگه سرت درد بگیره و آبت کم شه .. تازه باید طوری هم سر حال باشی که یکی دوروز بعد بتونی بازم خوب فعالیت کنی .ولی فرشاد که از بی پولی خسته شد و از این که می تونست تفریح و زن بازی داشته باشه خیلی خوشش اومده بود . و در رویای خودش می دید که با زنای رنگ و وارنگ داره سکس می کنه تازه پول هم بابتش می گیره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۶فرشاد به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که زود تر صبح شه و به نحوی خودشو برسونه به شیرین تا بتونه یه کاری پیدا کنه . اون از سینا و مرامش خیلی خوشش اومده بود .. البته سینا در میون پسرایی که به شغل روسپی گری مشغول بودند با فرزاد بیشتر از بقیه صمیمی بود .. حالا با فرشاد می شدند سه ستاره . هر چند نیروهایی که در اختیار شیرین بودند همه شون خود ساخته و فعال بودند . ولی با همه اینا شیرین حس می کرد و یقین داشت که قدرت سینا از همه شون بیشتره . بیشترین طرفدار رو در میون زنا داشت و هر کی زیر کیر سینا می خوابید دوباره هم دلش می خواست که سریع بیاد و با هاش حال کنه .سیما خودشو کاملا آراسته کرده بود ... فرشاد : حالا می تونی با زن سابق من حال کنی ..سینا : ببینم پسر تو واقعا هیچ حس خاصی نداری از این که همسر سابقت در اختیار من قرار می گیره ؟..-الان برای چند مین باره که این سوالو می کنی .اتفاقا من دارم به این فکر می کنم که سیما باید کاری کنه که تو لذت ببری خوشت بیاد دیگه سرم پیش تو پایین نباشه .. فرشاد سینا رو به سمتی کشید و گفت سیما زن خوبیه و اهل حاله . اصلا نگرانش نباش من خودم اونو تنظیمش می کنم . اگه می خوای بدونی اون از چه حرکاتی بیشتر خوشش میاد و باید چیکار کنی تا اون لذت بیشتری ببره همینو بگم که اون خوشش میاد تو انگشت بذاری روی سوراخ کونش و با نوک زبونش اون سوراخو لیس بزنی ... فرشاد این یه تیکه رو خیلی آروم اومده بود .. سیما : آهای پسر ! چی داری پشت سر من بلغور می کنی . حواست باشه اون وقتی که شوهرم بودی بهت اجازه خود نمایی و نفس کشیدن ندادم که هر کاری که دلت خواست انجام بدی . چه برسه به حالا که دیگه اسمت توی شناسنامه من خط خورده . فرشاد می خواست هوای سینا رو داشته باشه .. و زن سابقش سیما هم کاری کنه که سینا با تمام وجودش لذت ببره و احساس کم و کسری نداشته باشه . .فرشاد : عزیزم چرا الکی به دل می گیری . من و سینا جون خودمون با هم یه حرفایی داریم و اصلا ربطی به تو نداره . حالا چون یه سری حرفای مردونه بود داشتیم پچ پچ می کردیم . .سینا : خیلی خوشگل شدی سیما جون . سیما : چشات خوشگل می بینه . هر چی باشم مال تو ام ... سینا : با اجازه آقا فرشاد ... فرشاد : خواهش می کنم داداش . این , اون موقع که با من بود اجازه اش دست خودش بود وای به حال حالا ...سیما : چرا این جوری صحبت می کنی فرشاد ؟هر کی ندونه فکر می کنه من از اون زنای هرزه بودم .. یعنی بی بند و بار و ولنگار ..سینا : خب حالا نمی خواد با هم دعوا بیفتین . همش دوست دارین کل کل کنین . سر به سر هم بذارین . معلوم نبود اگه شرایط مثل همون قبل می بود چی می خواست باشه . سیما خودش داشت حال می کرد و از دیدن کیر درشت سینا به وجد اومده بود . ولی برای اینه که شوهر سابقش فرشاد رو عصبانی کنه و باعث لجش بشه کیر سینا رو گرفت توی دستش و گفت من از این مدل کیر خوشم میاد .. حتی اگه کا ملا ایستاده نباشه اون تپل بودن و کلفتی اون می ارزه به کل تیر برق های دنیا ..سینا کمر سیما رو گرفت و در حالی که اون زن روی تخت قرار گرفته بود دستاشو گذاشته بود دو طرف کونش و خودشو به سمت بالا پرت می کرد طوری که کیرش به انتهای کس سیما برسه ..-وااااااایییییییی کسسسسسسم سینااااااااا کسسس داره آتیشششششش می گیره .. محکم تر محکم تر .. بازم آتیشم کن .. خاک و خاکسترم کن . سینا فقط می دونست اون زنی که به عنوان یک زن هر جایی اومده بود سراغش حالا داره از سکسش لذت می بره . فرشاد : سیما خوشگله اگه می تونی طوری به آقا سینای ما حال بده که هر وقت از خونه اش قهر کرد بیاد سراغ تو ... سیما طوری حشری شده بود که فراموش کرده بود که یک ساعت پیش چه جوری برای کسب در آمد خود را به آب و آتش زده بود . سینا حس کرد که حالا کمی شرایط روحیش بهتر شده . خیلی با خودش جنگیده بود که خودشو بی خیال نشون بده . با این که مادر و خواهرش تنها بودن خونه ولی مجبور بود خودشو قانع کنه که مقصر نیست و شرایط سخت روز گار باعث شده تا همچین سر نوشتی واسه اون رقم بخوره . در هر حال اونم نباید به این زودی ها و به این سادگی ها بر گرده خونه . شایدم اصلا خونواده دیگه پذیراش نشن . ساناز و سارا که نمی تونن این اتفاقات رو کاملا واسه پدرش باز گو کنن که این میشه یک فاجعه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۷سینا حس کرد که دیگه فراموش کرده بر سرش چی اومده . می تونست چند روزی رو حتی این جا هم بمونه و حتی پیش شیرین . بذار سارا و ساناز قدر اونو بیشتر بدونن و این قدر سر داشتن اون با هم رقابت نکنن . هیشکدوم حق نداشتن اونو محکوم کنن . نبایداین اجازه رو به خودشون می دادند که با اون یکی به دو کنن . سینا بد جوری از دست مادر و خواهرش عصبانی بود ... نهههههه نههههههه اونا نباید با من این رفتار رو می کردند . نباید فکر می کردند که من بزرگترین جنایتکار تاریخم . من که اونا رو بی اندازه دوست داشتم . هر دو نفرشونو در واقع هر سه نفرشونو . رودابه چه نقشی می تونست داشته باشه .. سیما خودشو روی کیر سینا حرکت می داد و سعی داشت با عشوه گریهاش بیشتر اونو به خودش وابسته کنه .. اما فکر سینا به نا گهان مشغول شده بود . با این که سعی داشت خودشو قانع کنه که براش مهم نیست که خواهر و مادرش رو ترک کرده اما نمی تونست نسبت به اونا بی توجه باشه . از این که اونا رو به حال خودشون ول کرده . اگه پدرش بر گرده خونه چی فکر می کنه . و رودابه چی ؟! دختری که اونو با همه بدیهاش دوست داشت . به اون منتی نمی ذاشت بابت کارایی که انجام می داد . چرا رودابه باید اونو با همه بدیهاش دوست داشته باشه .. فکرش بد جوری مشغول بود ..فرشاد : اتفاقی افتاده سینا جون ..سینا : نه همه چی آرومه .. فرشاد : فقط یادت باشه که به من چی گفتی .. سینا : فرشاد خان من چیزی نگفتم . حواست باشه که من دارم زن سابقت رو می کنم . سینا طوری این حرفو بر زبون آورد که فرشاد متوجه شد فعلا نباید پیش سیما سوتی بده تا همه این کارا به خیر و خوشی پیش بره . دستای سینا رو شونه های سیما قرار گرفته بود . و به آرومی مالشش می داد .سیما برای اولین بار حس می کرد که داره طعم سکسی واقعی رو می چشه . اون بعد از این که مدتی رو با شوهرش زندگی کرده لذت آن چنانی نبرده و از هم جدا شده بودند راه فحشاء رو پیش گرفت و در این گذر هم نتونسته بود اون لذتی رو که میشه گاه گاهی از تن فروشی هم برد , ببره .. اما در اون لحظات حس می کرد که سینا خیلی راحت داره اونو به اوج می رسونه . به جایی که شاید چند بار اونم خیلی سخت و با خستگی زیاد به اون جا رسیده . سیما : ووووووووییییییییی سینا جون جووووووووونم .. بزززززززن کسسسسسسسسم کسسسسسسسم ... می خاره ..می خاره ... اوووووووففففففففف ...فرشاد که شاهد عشقبازی زن سابق و هم خونه فعلی اش با سینا بود گفت-داداش الان می تونی با پنجه هات روی کس سیما جونو بخارونی . این جوری اون خیلی حال می کنه .. خیلی لذت می بره و خوش به حالش میشه .سینا : آخخخخخخخخخخخ .. پسر ! داداش ! زنت چیز توپیه .. خیلی حال میده . ... ولی در همون لحظات در منزلی دیگه ساناز و سارا و رودابه رفته رفته نگران سینا شده بودند .. با این که رودابه حس می کرد که سینا رفته باشه به خونه پسران هر جایی و فاحشه , اما بازم دلواپسش بود . ساناز و سارا به شدت دلواپس شده بودند . و سارا هم همش حرص اینو می خورد که اگه شوهرش سیاوش بر گرده چی میشه ! اگه بر گرده و خبر سینا رو بگیره . سینایی که گوشی رو خاموش کرده به تماس های اون پاسخی نمیده . ساناز : مامان نباید می ذاشتی بره .. چرا این وقت شب این جوری گذاشتی بره .. باید جلو شو می گرفتی ..سارا : بس کن ساناز .. مقصر رفتن اون تو هستی ... رودابه شا هده . با این که من از دست سینا خیلی ناراحت بودم ولی هر گز اونو بازخواست نکردم . این تو بودی که از اول تا آخر داشتی اونو سر کوفت می زدی .. منت می ذاشتی به اون . طوری رفتار می کردی که انگاری زن رسمی اون باشی . از مادرت ارث پدر طلبکار بودی . من و تو در یه گناهی وجه اشتراک داریم .. گناهی که میوه اش خیلی شیرین و لذت بخشه .. و طعمشو رودابه هم حس کرده . اما در این گناه درد ناک و تلخ و نا بخشودنی یعنی روندن سینا و فراری دادن اون فقط تو مقصری باید هر طوری شده اونو پیدا کنی . من پسر خودمو از تو می خوام ..ساناز : نگو پسر .. بگو دوست پسر , بگو معشوق , ... سارا : بس کن ساناز .. باز که شروع کردی . هر چی دوست داری بگو . من دست از سرش بر نمی دارم . از دستش نارا حتم که چرا دختری خواهرشو , دختری رودابه رو گرفته ولی با همه اینا بازم دوستش دارم و مثل تونیستم که عذابش بدم .. ساناز : مامان ! یعنی اگه شرایط ردیف شه بازم پیش پسرت می خوابی ؟ سارا : مگه تو دیگه پیش داداشت نمی خوابی ؟ .. .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۸سیما احساس می کرد که خیلی راحت به اوج رسیده .. اون حالا خودشو انداخته بود رو کیر سینا و به شدت حرکت می داد . چند دقیقه ای می شد که احساس می کرد آب کسش راه افتاده و داره از بدنش می ریزه به سمت بیرون .. اما یه چیزی انگار مانع میشه که در آخرین لحظه بریزه و خارج شه ..سینا به خوبی متوجه این حالتش شده بود و می دونست که در همچین شرایطی یک فشار قوی لازمه تا بتونه اونو کاملا سر حالش کنه . و آبشو به ناگهان خالی کنه .. -آخخخخخخخخخخ نههههههههه سینا .. یواش تر .. زوده .. زوده .. من می خوام ادامه داشته باشه .. بازم از من لذت ببری . بازم منو بکنی .. -ناراحت نباش .. هر کی تا حالا این کیر رو خورده بازم فرستاده سراغش .. -اووووووههههههه نهههههه پسر . من می خوام فقط مال اون باشی ..فرشاد با تعجب به صحنه نگاه می کرد . اون با این که به زن سابقش توجه چندانی نمی کرد و بیشتر در پی زنای دیگه بود اما همش تصور اینو داشت که اون طبعش خیلی سرده و اون جوری که باید و شاید حال نمیده .. شاید اگه می دونست که تا این حد عطش داره رفتار بهتری رو نسبت به اون در پیش می گرفت . سینا هم مثل دقایقی پیش دیگه فراموش کرده بود که امشب چه اتفاقی افتاده البته این فراموشی براش به منزله نوعی بی خیالی جلوه می کرد . چون اون که نمی تونست از یاد ببره علت این که اون جاست چیه .. فرشاد با هیجان به کیرش دست می کشید ... اون دوست داشت سینا لذت زیادی ببره و بتونه سر حال اونو به شیرین معرفی کنه . نشون میدم به همه نشون میدم که فرشاد چیه و کیه . همچین به زنا حال بدم که همیشه از من بخوان که برم سراشون . ورزش می کنم .. استراحت می کنم . خوب و درست می خورم .. صدای بر خورد کیر سینا به کس و کون سیما فضای اون جا رو پر کرده بود ...سیما : آخخخخخخخخخ من دارم می میرم .. دارم هلاک میشم .. اوووووووویییییییی نهههههههههه ...سیما خودشو به شدت روی کیر سینا حرکت می داد ... لذت رو در تمام بدنش حس می کرد . یه لحظه حس کرد که داره ولو میشه سستی اون به حدی رسیده بود که بدنشو یک آن از رو کیر سینا جدا کرد و اون داغی و لذتو تا حدودی با خالی کردن آب کسش رو تن سینا تخلیه و کنترلش کرد . فرشاد به هیجان اومده بود ..فرشاد : وااااااییییییییی سینا جون خیلی هیجان انگیز بود . برای اولین بار بود که شاهد صحنه ار گاسم سیما جون اونم به این سبک بودم ...ولی سیما سیر نشده بود .. این بار سینا خودشو انداخت رو اون ... سیما مرتب جیغ می کشید ولی سینا دست بر دار نبود -فدات شم قربونت ..آهههههه آخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسم .. سینا جون بکش بیرون ... بکش بیرون ...و دو سه بار دیگه هم سینا به گفته سیما کیرشو کشید بیرون و هر بار آب سیما خالی می شد ... برای دقایقی زن آروم گرفته پا هاشو به دو طرف باز کرده با کسش بازی می کرد .. سینا کنار سیما دراز کشید و با بوسه هایی آروم اون زنو سر حالش کرد و به عالم خلسه و رویا فرو برد ... طوری هیجان زده بود که از سینا می خواست که این بار فرو کنه توی کونش .سیما : اوووووووخخخخخخخخخ جووووووووون جوووووووووون .. حالا کونم می خاره ... سینا : فرشاد جون .. شما هم بفر مایید ...سیما : آهههههههه نهههههههه اون نسناس برای چی ؟ سینا : سیما جون این جوری خیلی حال میده .سیناقبل از این که فرو کنه توی کون سیما رفت به سمت فرشاد و گفت ببین بیا دیگه .. دو تا به یکی هم خیلی حال میده هم برای زن و هم برای مرد با حاله . درسته که زن به اشتراک گذاشته میشه .. ولی دو تا مرد اگه با تمام احساس و هوسشون برن سراغ زن اون وقت هر کدوم با یک شور و هیجان خاصی می خوان خودشونو نشون بدن .. حالا که من و تو رفیقیم ...دقایقی بعد سیما این بار رو کیر فرشاد نشسته بود و سینا هم از پشت کرده بود توی کونش . و این اولین تجربه فرشاد و زن سابقش در سکس دو به یک بود . هر دو شون حس می کردند که سینا یه نشاط دیگه ای در اونا به وجود آورده . با این که مدتها بود با هم زندگی می کردند هیچ تمایلی نسبت به هم نداشتند . فرشاد حس کرد که حالا داره از کردن سیما لذت می بره .. یه نگاه به چهره سینا که از پشت کرده بود توی کون زنش , لذت اونو دو چندان می کرد ... و مدام به صورت سیما نگاه می کرد می خواست بدونه که حالی که می کنه بابت کون دادن هم هست یا نه ؟ و اما درطرفی دیگه و در خانواده سینا , سارا طوری دخترش سانازو سر کوفتش زده بود که ساناز به شدت می گریست ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۱۹۹ساناز : مادر چرا تو همش طوری رفتار می کنی که انگار من تقصیر کارم . مگه فراموش نکردی که اون چه جوری همه مون رو فریب داد ..سارا : نگو اون ما رو فریب داد . اون ما رو به تنهایی که فریب نداد . اون به ما خیانت کرد .. ولی هر چی باشه برادر توست . پسر منه .. ساناز : ولی مامان اون عشق منه ..سارا: اگه بگم از این نظر تو دیگه حقی برش نداری چی ؟ چون تو خودت نفرت خودت رو از اون نشون دادی اما من می تونم اونو ببخشم .ساناز دید که مادرش می خواد سکان رو در دست خودش بگیره . با این که از برادرش دلخور بود و هارت و پورت زیادی هم کرده خط و نشون براش کشیده بود ولی با توجه به حسادتش که اگه میدون رو خالی کنه رقیبش سوار امور میشه تصمیم گرفت که اونم نرمش نشون بده .. -مامان تو هم اگه بتونی ببخشی پس چرا من نبخشم ......در اون سمت سیما هم متوجه شده بود که شوهر سابقش داره اونو به طرز خاصی می کنه . اونو خیلی هیجان زده می دید . پر شورتر از همیشه . بعد از جدایی از فرشاد برای اولین بار بود که اونا با هم بودند . فکرشو نمی کرد که فرشاد این طور با لذت با اون سکس کنه .-جوووووووووون .. سیما خوب داری حال می کنی ... ببینم کونت در چه حالیه ؟! سیما وقتی این حرفا رو از فرشاد می شنید متوجه می شد که هیجان زیر کیر یک نفر دیگه بودن سبب شده که فرشاد هیجان زده شه . براش فرقی هم نمی کرد اون داشت از لحظاتش لذت می برد . هر چند حالا دیگه هرزگی شده بود حرفه اون .. سینادوست داشت یه کاری هم برای سیما دست و پا کنه . ولی می دونست که جز همین کاری که الان خود سیما داره کار دیگه ای نمی تونه براش پیدا کنه . هرزگی .. و از بس دست زیاد شده که نمیشه رو هیچی حساب کرد . سینا به خوبی احساس می کرد که حلقه کون سیما یه حالتی داره که باسن اونو خیلی خوش فرم نشون میده .. فرشادهم دستشو گذاشته بود رو کون زن سابقش و طوری اونو باز و بسته می کرد که به اندازه کافی به سینا حال داده باشه ... فرشاد : کیف می کنی ؟ سینا : تو چی .. باید قدر این زن رو بدونی . واقعا چه تیکه ایه ..فرشاد : واسه همین چیزا بود که دلم نمیومد ازش دل بکنم .. سیما : آهههههههههه آقایون شما حالتونو ببرین . این فرشاد که همش داره بحث می کنه . من نمی دونم چرا از خانوم بازی های خودش نمیگه . همین کارا رو کرد که بین من و خودش فاصله انداخت . اون زندگی خودشو دوست نداشت .. فرشاد : آدما باید اون جوری که دوست دارن زندگی کنن . این که هر جوری که می خوان از زندگیشون لذت ببرن و یک برگ کاغذ و یک امضا ء زیر برگه از دواج باعث نشه که اونو از کارای دیگه اش بندازه .سیما : تو که به اندازه کافی آزاد بودی ..فرشاد : تو خیلی به جون من نق می زدی ..-ولی کاری به کارت نداشتم .. حالا ولش چقدر داری پارازیت میندازی ؟ ببین سینا جونو که چه جوری داره تلنبه می زنه ؟سیما با لذت رو کیر دو تایی شون حرکت می کرد . -جووووووووون .. هر دو تا تون خیلی با حالین ...فرشاد : تو خودت هم امروز داری یه جور دیگه ای حال میدی و من خیلی دارم کیف می کنم . دوستت دارم سیما .. دوستت دارم . سیما : واااااییییی چه حرفای شیرینی ! خیلی تحت تاثیرم قرار میدی . فرشاد با سینه های سیما بازی می کرد و سینا هم کف دستاشو انداخته بود رو کون سیما .. زن با جیغ های وحشتناک و تیزش اون جا رو لر زونده بود . سیما : حالا وقتشه .. دو تایی تون با هم ... زود باشین .. زود باشین .. آتیش کنین ... سینا و فرشاد دو تایی شون پس از چند بار دیگه حرکات رفت و بر گشتی کیرشون توی بدن سیما یک آن با هم کیرشونو بیرون کشیدند . . آب کیرای پسرا از کون و کس سیما اومد بیرون و یه حالتی داشت که سینا خیلی خوشش اومد . طوری که آب بر گشتی از کون با آبی که از کس پس زده بود قاطی شد و فرشاد هم با خم کردن سرش می تونست چکه کردن این آبو ببینه ..سینا درجا از اون حالت یه فیلم گرفت و اونو واسه فرشاد بلوتوث کرد . البته خودش به اون نیازی نداشت . می دونست که این مرد از تماشای این حالت زنش خیلی لذت می بره .. یه چند ساعتی رو استراحت کردند ..و بعد سینا اول یه تماس با شیرین گرفت و به اون گفت جریان فرشاد رو ..شیرین : اتفاقا ما به چند نیروی جدید هم نیاز داریم . مشتریای ما زیاد شدن و دیگه این مسئله یواش یواش داره بین خانومای ما جا میفته . ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی