انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 22:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  19  20  21  22  پسین »

پسران طلایی


مرد

 
پســـــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 30

-مونا خانوم با اجازه یه نکته ای هست که باید با سینا در میون بذارم -خواهش می کنم بفر مایید .. شیرین منو به اتاقی برد و گفت عزیزم باید باهاش بسازی اون خیلی سختی کشیده .. شایدم چند حرکت عجیب و غریب هم از اون ببینی ولی مردا خیلی در حقش نامردی کردند . -ببینم این مثل اون قبلیه شوهر داره ؟/؟ -نمی دونم .. فکر نکنم . نتونستم در این مورد زیاد بفهمم . نمیشه از مشتریا هم انتظار داشت که واسه یه روز حال کردن کل اسرار خانوادگی خودشونو بریزن رو دایره -سالم هست ؟/؟ -اونش مشکلی نداره ..ولی سینا فدای اون شکل ماهت شه شیرین بر خودت مسلط باش . -کاری به این کارا ندارم . فعلا که اون کار فر ماست . حالا یه روز می بینی کار فر ما مهربون تره یه روز خشن تر باید با هر دو دسته ساخت . چاره چیه . -قربونت سینا جون . جبران می کنم . این بار سینا سوار ماشین مونا شد . تقریبا سی ساله به نظر می رسید . غمی پنهان همراه با خشم در چهره اش موج می زد . سکوت کشنده ای بین اونا حکمفر ما بود . برای سینا زیاد فرقی نمی کرد . اون باید یک شب مهمون این زن می بود . دم و دستگاه و وضع زندگی این زن مثل زندگی ملیسا نبود ولی یه خونه ویلایی بزرگ داشت که می گفت از باباش بهش رسیده .. دیگه بیشتر از این توضیح نداد و سینا هم چیزی نپرسید . پسر از ماجرای ملیسا آموخته بود که نباید به خود سکس اونم در ابتدای کار زیاد فکر کنه . باید به این فکر کنه که اومده اینجا عملگی کنه .. بیل بزنه .. زمین شخم بزنه .. رفت روی تخت اتاق حواب دراز کشید . مونا گوشه ای روی صندلی نشسته بود . سیگاری رو به لب گذاشت دودشو حلقه می کرد و خیلی آروم به فضا می فرستاد . خوشش میومد از این که از این دود حلقه ها درست کنه اونو به طرف سقف بفرسته . لذت می برد . هر سیگارشو با سیگار بعدی روشن می کرد . سینا احساس خفگی می کرد .. -چیه پسر از بوی دود بدت میاد ؟/؟ این قدر سوسول بازی در نیار . شما مردا که باید زیاد اهل دود و دم باشین . بهت نمیاد این قدر ناز نازو باشی .. داری واسه ما فیلم میای و کلاس میای ؟/؟ می خوای برات کف بزنم و هورا بکشم که از دود بدت میاد آقای با کلاس ؟/؟ -مونا خانوم این روزا این زنا و دخترا هستند که با قلیون کشیدن و گاهی هم سیگار می خوان کلاس بیان و بگن ما مرد شدیم .. . چشای مونا داشت از حدقه در میومد . -ای تف به هرچی نامرده . -دوست داشتی مرد باشی ؟/؟ -از این نامردایی که عین مور و ملخ ریختن به جون دخترای مردم نه .. ما آدما اگه جون به جونمون کنن همون پستی که بودیم هستیم . سینا هر چه سعی می کرد ساکت بمونه نمی تونست .. -خودت خوبی ؟/؟ فکر می کنی تو پست نیستی ؟/؟ اگه احساس خوبی نسبت به خودت داری پس چرا سعی می کنی خودت رو بد نشون بدی ؟/؟ -تو از کجا اینو حس می کنی -آخه بهت نمیاد بد باشی . -اتفاقاخیلی هم بهم میاد . نمی دونم شایدم حق با تو باشه . می خوام بدونم بد بودن چه لذتی داره . چقدر به آدم حال میده . حال آدمو جا میاره . زندگی آدمو روشن می کنه . سراسر عشق و حال و خوشی .. مونا سیگاری رو که دستش بود خاموش کرد و به طرف سینا رفت .. -می بینم که شازده پسر رفته رو تخت دراز کشیده منتظر معشوقه شه .. ببینم هوس جنده رو کردی .. ؟/؟ حالا ما می خوایم یه بارم که شده واسه خودمون پادشاهی کنیم . وقتی که یه مرد با بوی گند عرق و سیگارش میاد رو تنت و به زور می خواد لختت کنه و این کارو می کنه تو چه احساسی داری . وقتی از خونه ات فرار می کنی و جایی رو نداری که بری ..بوی سیگارو عرق تن آدمایی که دو سه برابرت سن دارن و میفتن روت دیگه چه حالی برات میذاره .. خودم خنده ام می گیره از اون وقتی که با ته مونده بوی سیگار اونایی که تنمو می خواستن به سرفه می افتادم .دستاشو رو پیراهن سینا قرار داد .. -پسر تو که هنوز دگمه هاتو باز نکردی . نترس نمی کشمت . فقط می خوام لختت کنم . تو حالا راضی هستی که من باهات باشم . ولی اون روز من دوست نداشتم که با اون باشم . فکر می کنی جایی رو نداشتم ؟/؟ همین خونه ای همین جایی رو که الان باهاتم سه نفر درش زندگی می کردن .. لختت می کنم .. دگمه های پیراهن سینا رو یکی یکی و به خشونت باز می کرد . یکیشون سفت بود به زور اونو کشید و کنده شد . حس کرد که نمی تونه خشن باشه . سینا اینو به خوبی فهمیده بود . واسه همینم کاری به کارش نداشت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
پســـــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۳۱

مونا به زور و با نرمش سینا رو کاملا برهنه اش کرد . خودشم کاملا لخت شد . -آقا پسر می بینم که خیلی خوش بو وخوش تیپی .. مردا خیلی دوست داشتند که منم یه همچین حال و روزی می داشتم .دستشو گذاشت رو موهای سر سینا و اونو به شدت کشید . با این که پیراهن مونا بوی عطر هوس انگیزی می داد اما بدنش خوشبو نبود . نمی دونست چرا ولی حس کرد شاید اینم به خاطر عقده ای بودنشه . نمی دونست چرا شیرین اصلا در این مورد باهاش حرفی نزده . در دستور کارشون این هم جزو موارد پیش بینی نشده بود . البته اگر هم با شیرین موضوع رو در میون میذاشت می گفت که باید تا اونجایی که میشه با مشتری راه اومد و حتما راه حل دیگری به نظرش نمی رسید . و اینو که می گفت که یک گل بی خار نمیشه پیدا کرد . هنوز حرکات مونا به حدی نرسید که غیر قابل تحمل باشه انگاری پوست تن مونا همراه با عرقی بد و مشمئز کننده تر کیب شده بود . زن تمام نقاط بدنشو به بدن مرد می مالید -پسر زبونش بزن . لیسش بزن .. ناراحت نشو من سه چهار روزیه دوش نگرفتم . خواستم تازه تازه و دست نخورده باقی بمونم . تا وقتی پیش تو میام کاملا خالص باشم و تو ازم لذت ببری . ببین فابریک فابریکم .. جنده خوشگله من خیلی دوستت دارم . خیلی .. در میان حرفای آروم و مثلا منطقی گونه خود گاهی هم حرصشو نشون می داد . دلم می خواد تیکه تیکه ات کنم ..روی دهن سینا نشست . کس زن مزه ترشیدگی و بوی عرقو می داد . سینا که این چند روزه کس های خوشمزه و خوش طعمو چشیده و میک زده بود چندشش شد . نمی تونست این شرایطو تحمل کنه . سختش بود .. اون به خوبی فهمیده بود که مونا خودشو یک مردی تصور کرده که داره به مونای خبالی که سینا باشه تجاوز می کنه یا این که می خواد به نوعی دیگه سکس خودشو تحمیل کنه . نمی دونست واقعا باید چیکار کنه . آیا همگام با اون کار کنه . ؟/؟ ازش فرار کنه ؟/؟ یا خلاف جهت اون کاری بکنه که اون حساب کار دستش بیاد . برای لحظاتی دلش به حال اون زن سوخت .. -زمونه خیلی بی رحمه مرد . می دونی در این خونه کی زندگی می کرد .. پدر و مادر و داداشم .. هر سه تاشون توی تصادف مردند . می دونی چرا ؟/؟ دنبال من می گشتند . در به در از این طرف به اون طرف تا ببینن این دختر فراری کجاست . اونی که با یه توپ و تشر و به خاطر غرور و خود خواهی خودش از خونه گذاشته رفته کجاست . من سر خورده بودم . من در هم شکسته بودم . دوست داشتم بزرگ باشم . حالا دیگه اونا رو نمی بینم .هر سه تاشون توی تصادف ماشین کشته شدند . اینجا رسید به من .. واسه اینجا قیمت سنگینی دادم .. پسر به نظرت مرده ها زنده ان ؟/؟ اگه اونا دارن می بینن که من و تو دارم چیکار می کنیم خیلی ناراحت میشن . ولی دیگه کاری از دستشون بر نمیاد دیگه نمی تونن منو از این خونه بیرون کنن . اینجا مال منه .. اسمت چی بود پسر .. سینا ! ببین سینا من نمی خواستم اونابمیرن .. پدر خیلی دوستم داشت مادرم داداشمو بیشتر دوست داشت . منو هم دوست داشت ولی اون مومن بود . صبحها صدام می زد که نمازمو بخونم .. اوووووخخخخخخ پسر .. چه با اشتها کسمو می خوری .. چرا سگر مه هات توی هم نمیره . لعنتی چرا نشون نمیدی که بدت نمیاد . چرا .. نشون بده که حالت داره بد میشه . -من خوشم میاد .. لذت می برم -نه تو داری دروغ میگی اصلا خوشت نمیاد .. تو حالت داره بهم می خوره چندشت میشه .. تو می دونی که اگه بر گردی خونه پدرت باید هزار جور بد بختی بکشی مجبوری این بوی گند رو تحمل کنی ..سینا زن رو خوابوند و رفت روش قرار گرفت . لاپاشو باز کرد و دهنشو گذاشت روی کس اون .. این بار با تسلط بیشتری شروع کرد به میک زدن کسش..-نهههههه نههههههه این جوری نبود .. تو که این جوری نبودی .. من می دونم تو دوستم نداری .. تو بدت میاد تو باید بدت بیاد .. باید حالت گرفته شه .. ولی سینا دهنشو از رو کس مونا به طرف قسمت بالای بدنش حرکت داد . دوست داشت اونو تا سر حد جنون حشریش کنه و برای مشکل روحی اونم یه فکری بکنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۳۲

سینا یه لحظه رهاش نمی کرد .. -کی میگه من ازت بدم میاد . من دوستت دارم . دوستت دارم . تو خیلی دوست داشتنی و خواستنی هستی .-نه ..نه .. من آوردمت این جا که تو از من بدت بیاد . تو نباید دوستم داشته باشی . من نمی خوام که تو منو بخوای . -حالا که می خوام . این همون چیزیه که من می خوام . سینا حالا زبونشو از رو کس مونا بر داشته سرشو گذاشته بود روی کس با فشار اونو روی کس مونا حرکت می داد -نهههههه نهههههههه پسسسسسر بهت میگم نه .. من تو رو خریدم . هر چی من میگم باید گوش کنی .. -نههههههه من حرفاتو گوش نمی کنم . تو باید بدونی چی می خوای و چی نمی خوای . مونا می خواست که خودشو جای مردایی جا بزنه که می خواستند اونو در اختیار داشته باشند . خواه به زور و خواه این که اونو یک هرزه به حساب آورده رفتاری غیر انسانی رو با هاش در پیش گرفته باشند . در عوض سینا رو می خواست جای خودش تصور کنه . دختری که از آمیزش اجباری و نا خواسته بدش میاد .می خواست این صحنه ها رو واسه خودش تصور کنه . لذت ببره . قدرت خودشو نشون بده . اون حالا نیازی به این نداشت که هرزگی کنه . اون وارث تاج و تخت پدرش شده بود . احساس می کرد که خیلی تنهاست . تنها تر از اون لحظاتی که از خونه گذاشته رفته بود . -نهههههه نههههههه پسر خواهش می کنم .. نکن .. تو مگه نمی دونی من خوشم میاد ؟/؟ .. ولی در مونا یه حس تازه ای در حال شکل گیری بود . حسی که به اون هم نمی شد همچین تازه تازه گفت . حسی بود در جهت باز گشت به گذشته ها . اون زمان که تازه رفته بود دوست پسر بگیره . با طعم شیرین بوسه های جنس مخالف آشنا شه .. با آرامشی که وقتی سرشو رو سینه های دوست پسرش میذاشت و احساسش می کرد .. حس کرد که داره به همون لحظاتی می رسه که دلش پاک بود و اثری از کینه و نفرت نداشت . لحظاتی که همه چی رو و آینده رو زیبا می دید . وقتی که دوست پسرش دستشو رسونده بود به سینه هاش حس می کرد که داره آتیش می گیره.. وقتی که کف دست پسر رو روی کسش حس می کرد پاهاشو به دو طرف دستش فشار می داد تا لذت بیشتری از اون تماس حس کنه .. به اون زمانی فکر می کرد که خاطره هاشو در قلب خود دفن کرده بود . حس می کرد چیزی به نام بدی وجود نداره . با اولین پسری که دوست شده بود فکر می کرد که تا ابد براش می مونه و اونم تنهاش نمی ذاره . اون روز با مادرش بخثش شده بود . اون همه چی رو فهمیده بود . مادر بهش گفته بود هرزه .. تو مایه ننگ و آبرو ریزی هستی .. و اون ساده لوحانه رفت پیش دوست پسرش .. ولی اونم وابسته به خونواده اش بود . ازش خواست که بر گرده پیش خونواده اش .. ولی اون دیگه اونا رو ندید . رفت و رفت و رفت تا به امروز .. -دختر تو چته .. مگه تو پول ندادی که ازم لذت ببری .. سینا از بوی عرق تن مونا که با عطر در هم آمیخته شده خفه شده بود ولی تقریبا یه چیزایی دستگیرش شده بود که اون داره رنج می بره . می دونست که باید ابرها و این غبار درد و رنج رو از صفحه دلش محو کنه . می دونست که باید کاری کنه که اون از سکس لذت ببره . فقط هنوز از بعضی چیزا سر در نمی آورد . آروم آروم رفت بالاتر . لباشو رو لبای دختر گذاشت .. شاید اونم در گذشته کسی رو دوست داشته . دخترا وقتی عاشق میشن تا وقتی که محبتی ببینن از اونی که دوستش دارن روگردون نمیشن مگر این که حرکت خلافی ببینن و همون رو دلشون می شینه شاید تا آخر زندگی شاید تا زمانی که خلافش ثابت شه خلاف این عقیده که اگه بدی در این دنیا وجود داشته باشه دلیل بر مرگ خوبی ها نیست . سینا دوست داشت نقش یک عاشقو بازی کنه . با عشق و هوس مونا رو می بوسید . مونا می خواست از این احساس فرار کنه . ازاحساسی که خودشو خالصانه در اختیار یکی دیگه قرار بده . اون حالا عاشق نفرت بود . این که دیگه چیزی رو باور نداشته باشه . از همه چی فرار کنه . دستاشو چند بار روی سر سینا قرار داد . می خواست اونو به زور از خودش دور کنه . ولی پسر نمی خواست اون حس کرد که خیلی راحت می تونه به قلب و جسم این دختر نفوذ کنه.. با خودش حساب کرده بود من که باید تا فردا اینجا بمونم چرا بی جهت فقط مثل یک مجسمه در اختیارش باشم . حداقل این جوری با آدما و چهره های مختلفشون آشنا میشم . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 33

ولم نکن من نمی خوام . نمی خوام که این جوری منو در اختیارت بگیری . من نمی خوام تسلیم شم . -پس می خوای چیکارت کنم دختر . این قدر سیگار نکش -چیه بدت میاد . شما مردا که همه تون عاشق سیگارین . همه تون که از بوی بد عرق تنتون لذت می برین . دلتون می خواد طرفتون خیلی خوب و خوشبو و خوشگل باشه ولی خودتون اصلا به خودتون نرسین .. -ببینم تو هم می خوای جای اون مردای خشن باشی .اصلا بهت نمیاد . دلم می خواد تو رو گازت بزنم و بخورم -دست از سرم بر دار .. -تو پس واسه چی منو آوردی اینجا آوردی که دست از سرم بر داری .. -ببین دختر من با کسی شوخی ندارم . من حاضرم اون پولی رو که سهم من شده بهت بر گردونم ولی تو رو که می تونی خوشحال باشی خوشحالت ببینم . -اووووووهههههه قهرمان من . شاهزاده رو یا های من .. مرد محبوب من دست از سر من بر دار . من چه جوری بگم که هیچ علاقه ای بهت ندارم و دوستت ندارم .. -مگه منو آوردی اینجا که دوستم داشته باشی و عاشقم باشی ؟/؟ منم دوستت ندارم . منم بهت علاقه ندارم . منم هوس تو رو دارم . تن خوشگل تو رو می خوام .. -بوی بد من باید آزارت بده .. بیا این تن عرقی من مال تو .. حالت باید بهم بخوره .باید چندشت بشه . باید بدت بیاد من لذت ببرم .. -اووووفففففف خیلی بدم میاد چندشم میشه . حالم بهم می خوره -بسه دیگه مسخره بازی بسه . دست از سرم بر دار . من نمی خوام .. ولی سینا زبونشو گذاشته بود رو بدن عرقی مونا کسشو لیس می زد . سینه هاشو میک می زد . دستشو گذاشته بود رو موهای مونا . با موهاش بازی می کرد . -دختر چقدر خوش طعم و خوش طراوتی .. بوی بد لاپا و کس مونا سینا رو خفه کرده بود با این حال اونو تحمل می کرد . اعتماد به نفس خاصی داشت از این که می تونست اونو به ار گاسم برسونه .و طوری سر حالش کنه که روحیه اش عوض شه . مونا حس می کرد که لحظه به لحظه داره به اوج هوس نزدیک میشه . اون نمی خواست که در مقابل سینا این قدر سست نشون بده ولی حس کرد که تمام جسم و تنش سست شده نمی تونست خودشو کنترل کنه . تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که به سینا نگاه کنه که چطور سرشو گذاشته لاپاش .. اون هیچوقت اون جوری که باید از سکس لذت نبرده بود ولی حس می کرد که در اون لحظات می تونه به اوج لذت برسه .. هر بار که می رفت دستشو بذاره رو سر سینا از این کار منصرف می شد . حس می کرد که خیلی اذیتش کرده .. . داشت به این فکر می کرد که احساسات نو جوونی اون داره زنده میشه . .. احساسی که دیگه فراموشش کرده بود و هر گز نمی خواست به دورانی بر گرده که جز رنج و عذاب براش ار مغان دیگه ای به همراه نداشته . لباشو گاز می گرفت . دوست نداشت سینا صداشو بشنوه . غرورشو نمی خواست شکسته ببینه . اون نمی خواست کم بیاره . می خواست کاری کنه که بگه حرف حرف منه ولی خودشو کاملا تسلیم شده حس می کرد .. -پسر خیلی رو داری .. -دختر وقتی بدن به این خوشگلی مثل پری دریایی رو آدم می بینه خب معلومه که روش باز میشه . چیکار میشه کرد . اگه دلت می خواد با من به خشونت رفتار کنی این کارو بکن . من حاضرم .. مونا همچین قصدی رو داشت . ولی نمی تونست این کارو انجام بده . -ببینم اگه تو دلت می خواد منو بزن . با من بد رفتار کن .. -مونا مثل این که تو عادت کردی که یکی با تو این کارو انجام بده . دختر تو خودت رو دست کم گرفتی . تو الان می تونی بهترین زندگی رو داشته باشی . -من تباه شدم .. -نه تو تباه نشدی . تو چند سال از زندگیت به هدر رفته . گذشته رو نگاه نکن . بر گذشته خط بطلان بکش . به آینده نگاه کن . آینده پیش روی توست . .. سینا داشت مونا رو نصیحت می کرد . در حالی که خودش داشت به این فکر می کرد که چی شد که تن به خود فروشی داد . از نظر اون هرزه می تونست هرزه باشه چه زن چه مرد فرقی نمی کرد . دقایقی بود که سینا فقط به مونا نگاه می کرد و کف دستشو گذاشته بود رو کس مونا و باهاش بازی می کرد .. مونا چشاشو می بست و باز می کرد . پسر لباشو رو لبای مونا قرار داد . خیلی آروم اونو بوسید .. دختر حس کرد که کاملا تسلیم شده .. حالا بیش از هر وقت دیگه ای دوست داشت که بره حموم و خودشو تمیز و خوشبو کنه . از این که لجبازی کرده متاثر بود . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 34

تا مونا رفت به این فکر کنه که از سینا بخواد که بره یه دوشی بگیره پسر کیرشو با یه فشار کم فرو کرد توی کس مونا . -آههههههههه نههههههههه پسر ببینم تو اجازه گرفتی ؟/؟ هر کاری که دلت خواست انجام میدی . من بهت چی بگم .. چه جوری تنبیهت کنم ؟ جریمه ات کنم .. سینا نذاشت که دختر به حرف زدنش ادامه بده . فقط جفت پاهای مونا رو با دو تا دستاش گرفت و اونا رو به دو طرف بازشون کرد . تا سرعت گاییدنو زیاد ترش کنه . آخه اون جوری حس می کرد که کیرش لاپای مونا چسبیده . وقتی لباشو رو لبای مونا قرار داد این بار حرارت و شیرینی بیشتری رو از اون لبها حس می کرد . مونا خودشو با رضایت بیشتری در اختیار اون قرار داده بود . حالا اون خودش پاهاشو به دو طرف باز ترش می کرد تا سینا راحت تر اونو بکنه . پسر با یه دستش موهای دخترو افشونش کرد و خیلی آروم اونو بوش می کرد . بوی سیگار و شامپودر هم آمیخته شده نفسشو گرفته بود ولی حالا دیگه تا حدودی با این بو عادت کرده بود . اون قدر ها هم تند نبود ولی پسر از این که تونسته دختر رو تا حدودی سر حالش کنه خوشحال بود . از این که تونسته تا حدودی اونو به زندگی بر گردونه .مونا هم این تغییر رو در خودش به خوبی احساس می کرد . فکرشو نمی کرد که به این راحتی روحیه اش بر گرده به سالهای خیلی دور و اون احساسی رو که در آغاز جوانی داشته بیاد سراغش . هر چند هنوز سالهای زیادی از آن دوران نگذشته بود . یه حس خوبی بهش دست داده بود . حرکات کیر پسر در کس او هیجان و شور زندگی رو به اون بر گردونده بود .. می دونست هستند عده ای که با پناه بردن به مواد مخدر و سایر روان گردان ها سعی در آرامش خیالی خودشون دارند ولی اون حس می کرد که این سکس داره این آرامشو بهش بر می گردونه . حتی برای اون لحظات فراموش کرده بود که برادر و پدر و مادری هم داشته . می دونست تنهاست ولی احساس تنهایی نمی کرد . سینا هم کاملا متوجه بود که دختر دیگه اراده خودشو داده به دست اون و اونم تا می تونست از این فرصتها استفاده می کرد .احساس می کرد که سینا خیلی خوب داره بهش حال میده . شاید جز یکی دوبار ..هر گز به این حالتی نرسیده بود که بتونه خودشو غرق در سکس بدونه و ببینه ولی حالا این شرایط رو داشت . دوست نداشت این لحظه ها به انتها برسه . ناحیه کس و زیر سینه ها ش گردش هوس خاصی پیدا کرده بود . حس کرد نمی تونه بر خودش مسلط شه . دوست داشت به یه جایی چنگ بندازه فشارش بگیره تا بتونه هوس خودشو کنترل کنه .. فکر می کرد پوستش در حال تر کیدنه و می خواد از جاش در آد . حس می کرد که یه چیزی درروی کسش و زیر نافش در حال از هم پاشیدنه . مثل غده ای از آب که باید بریزه و اون آروم شه . انگاری که فشارقوی تری می خواد همراه با ادامه کار و سرعتی بیشتر . -سینا ولم نکن . محکم تر بزن .. سینا هم همینو حس کرده بود که می تونه دختر رو برسونه به جایی که دیگه زندگی رو زیبا تر و آروم تر و خواستنی تر ببینه . قشنگی هاشو ببینه . به گذشته غمبارش فکر نکنه . واقعیتها رو بپذیره . اون دیگه اون عصیان اولیه رو نداشت . راستش پسر فکر نمی کرد که این قدر راحت بتونه اونو در چنگ خودش بگیره و کاری کنه که اونو به آرامش برسونه و مونا بی اراده لباشو داد به کناری تا فریاد های هوسشو به گوش فلک برسونه . فریاد های هوسی که آرومش می کرد تا لحظات قبل از ار گاسم و رسیدن به تمتع نهایی رو براش شیرین تر و تحمل پذیر تر کنه . سینا هم از این که تونسته به اون لذت بده خودشم دچار سر خوشی و کیف خاصی شده بود . می دونست همان طوری که ملیسا و مهشید رو فراموش کرده باید که اونو هم فرا موش کنه . در دنیایی که برای خودبر گزیده بود دلبستگی یا به نوعی وابستگی نمی تونست مفهومی داشته باشه . با این حال می تونست این آرامش وجدان رو داشته باشه که در این دنیای آلوده که این حرفه آلوده رو برای خود بر گزیده تونسته تا حدود زیادی همراه و کمک روحی باشه برای اونایی که اونو برای سکس و آمیزش انتخاب کردند .. حدس اون کاملا درست بود از این که مونا در آغاز اونو برای این انتخاب کرده بود که بتونه سرپوشی بر عقده ها و شکست های گذشته اش باشه .. مونا حس کرد که داره ارضا میشه .. -سینا ولم نکن .. داره میاد .. بی اراده جیغ می کشید و می خندید . گویی که هرگز تصور این لحظه ها رو نمی کرد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 35

-نهههههههه سینا عزیزم . عشق من . داره میاد . حالا داره میاد .. خیلی خوشم میاد چقدر این حسش قشنگه . چقدر خوشم میاد . لذت می برم . نههههه سینا خواهش می کنم .. مونا ازش خواست که حس گرم و نرمشو خالی کنه توی کسش .سینا هم دیگه صبر نکرد که این حرف مونا تموم شه .. اونو با تمام حسش بغل کرد وتا اون قطره ای رو که می شد توی کس این زن خالی کنه بی نصیبش نذاشت . -سینا همینه همینه . عشق وحال واقعی همینه . همینه که یک عمری من منتظرش بودم و می خواستمش و ازش دور بودم . -ولی یادت باشه مونا من نمی تونم همیشه پیشت باشم . -اوووووووههههههه بد جنس نشو .. -ببین بذار در مان امروزت به خوبی پیش بره . اگه یادت باشه تو ازاولش منو یه مدل دیگه می خواستی و قبولم نداشتی . ناز داشتی و نمی خواستی . -حالا می خوام . تا هر جایی که دلت بخواد من می خوام بیشتر می خوام .. . سینا کیرشو کشید بیرون . منی از کس مونا فوران کرده بود . -پسر چقدر زیاد ریختی توش .. جوووووون چه حالی میده . با انگشتاش قطره هایی از منی رو جمع کرد و اونا رو فرو برد توی دهنش . -خیلی حال میدی . خیلی .. -فعلا مونا جون تو که داری به من حال میدی این جوری که داری انگشتاتو لیس می زنی آدمو به هوس میاری . دیگه من چی بگم . -هیچی نگو . فعلا من دارم میرم حموم . دارم جبران اشتباهمو می کنم .. سینا همراه مونا به راه افتاد . دو تایی شون رفتن به حمام . هر کدومشون اون یکی رو لیف می زدند . مونا آب کف درست کرده رفته بود داخل وام و سینا هم پشت سرش به راه افتاد . -خانومی اجازه می فر مایند که همراه ایشان وارد شم ؟/؟ -اجازه ما دست شماست .. سینا دیگه اون بوی بد رو احساس نمی کرد . حالا دیگه متوجه شده بود که گر صبر کنه زغوره حلوا می سازه . هر چند غوره بوی بدی نداره .. مونا سرشو به لبه وان تکیه داده بود و سینا هم لباشو رو لبای اون قرار داده بود . لباشو یواش یواش می مکید . دست زن به طرف کیر رفته بود . لاپاشو باز کرد . هنوز هم هوس داشت . دلش می خواست تا ساعتها عشقبازی کنه . حس کرد که به دنیای آرامش خود سالهاست که بدهکاره . سر کیر سینا رو به کسش چسبوند و کمی باهاش بازی کرد . داغ شده بود . دوباره حس می کرد که دور و بر کسش به هیجان اومده وتنها دوای دردش کیر سیناست که باید ضربتی بیاد کمکش .. چشاشو بسته بود . ثانیه هایی بعد کیر راهشو پیدا کرد .سوراخ کس مونا رو شکافت و تا انتها رفت . زن از هوس به خود می لرزید . تشنه بود و حریص . در هر حالت به یاد سینا می آورد که هنوز کارشون تموم نشده و در مر حله بعدی باید چیکار کنه . -همین جوری خوبه ؟/؟ ..سینا خیلی آروم داشت مونا رو می کرد و اونم با همین شرایط کنار اومده بود . حالا داشت به این فکر می کرد که یک بار دیگه باید برن روی تخت .. پشت به اون کرد تا سینا بکنه توی کونش . مونا به اندازه کافی کون داده بود . مردایی بودند که به زور می کردند توی کونش . به فریاد های اون کاری نداشتند . خیلی ها شون از فریاد های اون لذت می بردند . انگاری که سادیسم داشتند .حس کرد که دور سوراخ کونش یه خشکی خاصی داره و شاید این جوری دردش بگیره که کیر فرو بره توی کونش . از آب هم که می خواست بیاد بیرون و کونشو با یه چیزی چرب کنه زورش میومد . راستش می خواست به همین حالت لذت ببره . به خودش فشار آورد . دندوناشو به هم فشار می داد تا تونست حرکت آروم کیر رو اونم چند سانتی توی کونش تحمل کنه . کیر سینا به حدی کلفت بود که هر قدر هم کون اون کارد کرد داشته بازم به سختی راهشو پیدا می کرد .. مونا حالا از کون دادن به این پسر هم کیف می کرد هر چند که درد رو به زحمت تحمل می کرد . -مونا اگه دردت میاد بگو کیرمو بکشم بیرون -نهههههه آقا خوشگله . کیرت دوای درد های منه .شاید حالا کمی درد داشته باشه ولی اون در مان درد هامه .اون همه چیز منه . حلال مشکلات منه . بکن .. بزن .. سینا بازم فکرش رفت پیش این که تا کجا می تونه این توانو داشته باشه که به همین سرعت و صورت بتونه فعالیت کنه . اون تا جوونه باید بارشو بار کنه که شاید فردا نتونه به این صورت فعالیت داشته باشه . سرشو به سر مونا نزدیک کرد و از پهلو شروع کرد به بوسیدن گونه ها و لبهای مونا . مونا احساس آرامش و لذت می کرد . از کلفتی کیر و حس یه چیز اضافه ای در کونش بی اندازه لذت می برد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 36

زن لحظه به لحظه احساس لذت و آرامش بیشتری می کرد . -چقدر تو ماهی پسر فکر نمی کردم این قدر خوشم بیاد . این قدر از لحظه هام لذت ببرم . جوووووووون پسر عاشقتم . عاشقتم . همین جور کونم فدای اون کیرت بشه .. دلم می خواد غرق خونش کنه . طوری جرم بدی که دیگه اصلا نتونم اونو بدم دست یه کیر دیگه .. چقدر همه چی عالیه .. رفته رفته حس می کرد که سوراخ کونش گرم تر هم شده و داره بیشتر به این شرایط عادت می کنه .. حس کرد که می تونه گذشته تلخشو فراموش کنه . ولی با تنهایی های خودش چیکار می کرد . نه اون نمی تونست به همین زودی ها اون لحظاتو فراموش کنه ولی می دونست که دیگه اون درد و عذابو نداره . می دونست که می تونه خودشو یه جورایی با شرایط جدید وفق بده . زندگی اون دیگه از این رو به اون رو شده بود . حس کرد که حالا می تونه خورشید رو ببینه و از گرمای اون لذت ببره . می تونه به شبای مهتابی نگاه کنه .. یعنی فقط با یک سکس و این که کسی بهش اهمیت بده تونسته بود این قدر تغییر کنه ؟/؟ -سینا -جوووووون یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -بپرس .. -اگه شرایط ما این نبود می تونستی دوستم داشته باشی . ؟/؟ می تونستی به خاطر خودم بیای سراغم ؟/؟ -من همین حالا شم به خاطر خودت اومدم پیشت . فکر نکن چون من و شیرین شریکیم و داریم کاسبی می کنیم عاملی بوده که باعث شده بیام پیش تو که البته اینم دلیلشه . ولی خود منم می خوام از زندگیم لذت ببرم . من می تونستم خیلی راحت و بدون دردسر و این که وقت و انرژی زیادی صرف کنم هر چی رو که از همون اول می خواستی پیاده کنم و این همه درد سر نکشم . سینا یه مشت حرفای احساسی با صدایی آروم و شاعرانه برای مونا بر زبون آورد که اونو فرو برد به عالم رویا .. کون کفی زن هوس پسر رو بیشتر و بیشتر می کرد -خوشگله چیکار کنم -چقدر کیرت داغه .. داره کون منو می سوزونه . -اجازه میدی با آب خودم بسوزونمش .. -اجازه ما دست عشقمونه .. فدات شم آقا پسر .. هر چی دارم مال تو .. تمام جون و هستی و هوسم .. مونا حس کرد می تونه تنها نباشه . می تونه زندگی خودشو از نو بسازه . هر چند پولدار شدن و صاحب خونه و استقلال شدن در این امر بی تاثیر نبود ولی می دونست که باید از لحظه های زندگی استفاده کنه . پسر کیرشو تا نصفه بیرون می کشید و از نو اونو می کردش توی کون مونا . سینا دستشو گذاشت رو صورت زن و اونو به طرف خودش بر گردوند . لباشو گذاشت رو لباش و با حرکات آروم کیر داخل کون خیلی با ملایمت و نهایت هوس آبشو توی سوراخ کون مونا کرد .. -خیلی هم خالی کرد ..-اوووووففففففف پسر چقدر کم چقدر کم ! هنوز تشنمه .. -چی داری میگی خوشگله . این چه نوع آب خوردنیه ؟! هنوز سیر نشدی ؟/؟ -بکش بیرون کیرت رو بذار توی دهنم .. بذار .. من می خوام نجات دهنده خودمو ببینم و بلیسمش .. -ببینم من نجات دهنده تو هستم یا این کیرم -هر دو تا .. هر دو تا .. فدای سینا کیری خودم بشم .. پسر می دونست که مونا داره با هاش شوخی می کنه .. کیرشو توی دهن مونا فرو کرد تا یک بار دیگه پاکسازی شه .. بعد از اون در آغوش هم لحظاتی رو به چیزی فکر نکردند . سینا خسته شده بود و دختر هم دوست نداشت به این زودیها از عالم عشق و هوس بیاد بیرون . دو سه ساعتی رو در کنار هم بودند و از زمین و زمان و این در و اون در با هم حرف زدند . مونا با این که دوست نداشت لحظات تلخ زندگیشو به یاد بیاره ولی از روز های بد زندگی خودش گفت . از لحظاتی که جز مرگ آرزوی دیگه ای نداشته . -مونا من فردا نیستما .. این قدر خودت رو غرق رویا ها نکن .. -من دارم واقعیتو می بینم . واقعیت امروز رو . لحظه ای که درش قرار دارم . و با این واقعیت به استقبال فردا میرم . تازه می تونم خودمو با زندگی هماهنگ کنم . -دیگه از خونه فرار نمی کنی ؟/؟ خونه ای که مال خودمه ؟/؟ نه .. این خونه هست که باید از دست من فرار کنه .. منو ببوس پسر منو ببوس دلم می خواد از این ثانیه ها استفاده کنم . مونا حس کرد که هنوز هیچی نشده خیلی داره وابسته میشه . با احساس وابستگی بیگانه نبود . دلبستگی رو شاید ازش دل خوشی ندیده بود . دلبستگی به کسی که حس می کنی دوستش داری واونم دوستت داره ولی وابستگی ممکنه نسبت به هر چیزی باشه . اون شب مونا فضای شاعرانه ای رو تر تیب داده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 37

این فضای شاعرانه و روحانی عطر آگین شده بود . بدنش در اثر رفتن به حمام لطافت خاصی پیدا کرده بود . برای یکی دو ساعتی سرمونا روی سینه های سینا قرار داشت و فقط داشت براش درد دل می کرد و با موهای سینه پسر بازی می کرد . سینا هم بیکار ننشسته و خیلی آروم با پوست بدنش ورمی رفت . آروم و با متانت . انگشتشو خیلی آروم فرو می کرد توی کس موناو اونو بیرون می کشید .. دختر گاه با ناله حرفاشو ادامه می داد . -چقدر شیرینه عشق در کنار هوس . می دونم به تو نباید دل بست . همون جوری که یک مرد به یک زن هرزه دل نمی بنده . -مونا تو دیگه هرزه نیستی . این منم که یک پسر هرزه هستم . سرنوشت آدما تغییر می کنه . کی گفته که یک آدم وقتی یه کاری کرد و به همون کار شناخته شد تا آخر عمرش باید به همون فعالیت شناخته شه ؟/؟ . راحت تر بگم کی می تونه و حقشو داره که امروز بگه تو یک زن بد کاره هستی ؟/؟ دیگه نیازی نداری که این طور باشی . حالا من یک پسر بد هستم . پسری که هیچ دختری نباید اونو دوست داشته باشه . حرفایی رو که سینا می زد فقط واسه این بود که هم خودشو احساساتی و کلاس بالا نشون بده و هم این که بر روی مونا بازم تاثیر خاصی بذاره که در روحیه اون تاثیر داشته باشه . همین طور هم شد . مونا هر لحظه بیشتر از لحظه قبل حس می کرد که وابستگی خاصی نسبت به سینا داره پیدا می کنه . .. هر بار که این حس به اون دست می داد سعی می کرد فکرشو مشغول جای دیگه کنه تا این فکر آزارش نده .. بازم با خودش در کلنجار بود ..مونا بسه بسه دیگه دختر مگه تو تنبیه نشدی ؟/؟ بس نیست یک بار فریب عشقو خوردی ؟/؟ سینا که فقط مال تو نیست . به یاد حرف یک پسری افتاده بود که به خاطر پول خودشو تسلیم اون کرده بود . خیلی راحت بهش گفته بود جنده ها تفاله هایی هستند که در اثر ناچاری میشه یه میکی به اونا زد و انداختشون دور .. اون روز مونا از شنیدن این حرف اون پسر بی اندازه خجالت کشید و احساس حقارت می کرد . ولی از اونجایی که پول گرفته بود و باید که تمکین می کرد ترجیح داد که حرفی نزنه . ولی حس کرده بود که شخصیتش خیلی خرد شده . خیلی کوچیک شده . از خودش بدش اومده بود . از این که چرا یک آدم باید این قدر بدبخت باشه که نتونه از خودش دفاع کنه . ولی حالا داشت به خود باوری می رسید . با همه اینا پول , یک وسیله بود . وسیله ای که اونو به دیگران مرتبط می کرد .-سینا می تونم یه چیزی بهت بگم ؟/؟ -بگو مونا .. این دوازده سیزده ساعتی رو که تا حالا باهم هستیم نود درصدشو سکس با حرف داشتیم . لحظه ها یی فراموش نشدنی . ولی نمیس دونم بازم حرف نگفته ای مونده ؟/؟ مونا در حالی که دستشو به طرف کیر سینا دراز کرده بود و آروم نوازشش می کرد گفت .. یکی از عواملی که در من اثر مثبت گذاشته این بوده که قبلا که با یکی بودم دلم می خواست اون مرد زود تر کارشو تموم کنه تا من از شرش خلاص شم . اگه یه مردی روم می افتاد حس می کردم که یک کامیون افتاده روم . ولی حالا حس می کنم همچنان دوست دارم که تو بازم منو بکنی . بکنی و بکنی تا اونجا که زخمم کنی . جیغمو دربیاری .. بهت بگم بسه سینا . من پاره شدم و جر خوردم . دلم می خواد درکم کنی . بدونی که من چی دارم میگم . --مونا حس می کنم که اگه یکی دیگه هم جای من می بود همین حسو نسبت به اون داشتی -من این طور فکر نمی کنم پسر . آدم داریم تا آدم .من که فکر نمی کنم اگه مرد دیگه ای جای تو بود می تونستم با هاش خوب تا کنم . .. بیا جلوتر بیا پسر من عاشقتم . بذار پس از سالها واسه یه روز هم که شده طعم شیرین عشقو بچشم . لذت زندگی رو درک کنم . -مونا اصلا بدنت نشون نمیده که از مردای زیادی پذیرایی کرده باشه . -نمی دونم شاید همین طور باشه که تو داری میگی . ولی فکر نمی کنی داری هندونه زیر بغلم میذاری ؟/؟ .. سینا لباشو گذاشت زیر بغل مونا .. -اوههههه قلقلکم میاد ولی یواش یواش عادت کرد . -نهههههه چقدر خوشم میاد از این که داری این جور به من حس و هوس میدی -مونا من خودمم حس دارم . هوس تو رو دارم . تو رو می خوام . کف دست سینا رفته بود روی کس مونا .. -این که هر وقت روش دست می کشی تو رو نا امید نمی کنه . . -اگه گفتی واسه چی -نمی دونم تو جوابشو بگو -واسه این که چشمه امیدش تویی . توهمه چیز اونی . بهش حال میدی و اونو به آینده امید وار می کنی . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 38

زیر بغل مونا زیر زبون سینا قرار داشت . پسر همچنان با یه دست دیگه اش با کس مونا ور می رفت پس از این که یک بار دیگه اونو ارضاش کرداین بار حس کرد که نوبت کونشه . دست بردار نبود . دختر حس کرد که کونش سنگین شده . -عزیزم عشق من کیرت رو می خواد . تو رو می خواد . می خواد حست کنه . ولم نکن . فراموشم نکن . بگو دوستم داری . بگو منو می خوای . -آره عزیز دلم . من تو رو می خوام . -چه سوراخ کون نازی داری . چه کون تپل و برجسته ای ! آدم که نگاش می کنه انگاری یه دنیا جون می گیره . کلی عشق و حال میاد و دور و برشو می گیره .. -اون وقت چیکارت می کنه . -میگه تا می تونی باید که از این لحظه ها استفاده کنی . کار امروز رو به فردا ننداز -اون وقت تو چیکار می کنی ؟/؟ -خب نمیندازم ولی یه چیز دیگه رو توی یک چیز دیگه میندازم . مونا دستاشو گذاشت رو دو تا قاچای کونش و اونا رو به دو طرف باز کرد و به سینا گفت پس بنداز . بنداز همون جوری که دوست دارم و دوست داری بنداز . بیا .. بیا ..من کیرت رو می خوام . کونم کیرت رو می خواد . سینا با کیر کلفتش افتاد به جون کون مونا . .. این سومین زنی بود که در این شرایط اونو می گایید . زنانی با روحیات مختلف .. نشون می داد که اگه در جامعه ما این آزادی واسه زنان هم وجود داشته باشه که اونا هم حال کنن در این زمینه هیچ تفاوتی با مردا ندارن .شاید حریص تر و تشنه تر هم باشن .. و از طرفی تازه خیلی ها شون خبر ندارن که همچین شرایطی وجود داره و مردا یی هستند که نقش ژوکر رو بازی می کنند . سینا از این که به خودش گفته بود ژوکر خنده اش گرفته بود . حس می کرد اصطلاح جنده یا هرزه بیشتر برازنده اونه . نباید که حتما زن هر جایی باشی که بهت بگن جنده . یک مرد هرزه هم می تونه جنده باشه . سینا با سرعتی متوسط کون مونا رو می گایید . دختر حسابی خودشو تسلیم اون کرده بود . -بزن بزن سینا .. دردم میاد ولی دارم حال می کنم . هر جوری دوست داری منو بکن بی وفا .. تو بعد از من میری و با کلی زن هستی ولی من جز تو با هیشکی دیگه حال نمی کنم . تا حالا هر کی حال منو گرفته دیگه بسه . نمی خوام دیگه کسی حال منو بگیره .. -چقدر قشنگ حرف می زنی . -تو هم چقدر قشنگ کیر قشنگتو می فرستی توی کون من . سینا حس کرد که بازم آب کیرشو سنگین کرده .. پس از چند ضربه دیگه منی خودشو ریخت توی کون مونا .. -اوووووففففففف تمام تنم درسته داره میره تا وارد سوراخ کونت شه . همه جا داغه و پر تنش و پر عطش .. -عطش چی رو داری سینا -تو رو . می خوام بخورمت -این جوری که تو میگی گرسنه می . این که نمیشه تشنگی .. -فرقی نمی کنه من می خوام بخورمت -بخور بخور .. هر چی دوست داری بخور . هر جوری دوست داری بخور .. -فدای تو . سینه ها تو بده همه جا تو بده .. لبای سینا رفت روی سینه های مونا .. -بخور بخور پسر من اصلا سیر نمیشم -مونا پس فردا و فردا های فر دا چیه .. -یعنی می خوای بری و پشت سر خودتم نگاه نکنی ؟/؟ این قدر وقتت پر میشه که یه نگاه به زیر پاتم نمی کنی؟/؟ تو که می دونی من خاک زیر پاتم پسر -تاج سر مایی دختر .. -بیا بیا بذار ببوسمت سینا که حریف زبون تو یکی فقط خودتی .. -خودمم حریف خودم نمی شم .. دو تایی شون توی بغل هم مدتی خودشونو با این حرفا سر گرم کردند تا این که پس از چند سکس کوتاه و بلند و ساعتی خواب وارد صبح دیگه ای شدند .. سینا از اونجا رفت در حالی که روز و شب گذشته واسه مونا یک خاطره فراموش نشدنی شده بود .. لحظاتی که اونو به زندگی بر گردونده بود و به اون نشون داده بود که این می تونه آغاز یک زندگی نوین واسه اون باشه . با همه اینا دلش نمی خواست خودشو بده به دست مرد دیگه ای . حس کرد که خیلی سینا رو دوست داره ولی این پسر نمی تونست خودشو وابسته به یک دختر کنه . وقتی داشت از اون جدا می شد برای لحظاتی به این فکر می کرد که چگونه می تونه این شرایط رو تحمل کنه که سینا با دخترای دیگه رابطه داشته باشه . با این که به طور خیلی جدی به این پسر اظهار عشق نکرده بود ولی می تونست حسادت رو با تمام وجودش احساس کنه . از همین حالا درش ریشه دوانده بود . سینا به خونه بر گشت .. حوصله به شیرین سر زدنو نداشت . معمولا پس از هر فعالیت های این چنینی می تونست حداقل یک صبح تا غروب رو استراحت داشته باشه . وقتی رسید خونه طبق معمول خواهرش ساناز رو دید که منتظرشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 39

ساناز بازم حس کرد که داداشش خیلی خسته و گرفته نشون میده ..یه احساسی بهش می گفت که اون نباید تا این حد از رانندگی خسته شده باشه .. می خواست یه چیزی بگه ترسید داداش ناراحت شه .. ولی با این حال بازم دلش طاقت نگرفت و گفت سینا تو راستی راستی داشتی رانندگی می کردی ؟/؟ -آره بی خوابی خسته ام کرده . -فدات شم داداش هر وقت خوابت میاد نباید ماشین برونی .. رفت طرف سینا و بغلش زد .. بوی عطر زنانه سانازو مست و عصبی کرده بود .. سینا با موهای خواهرش بازی می کرد ولی ساناز از این که داداشش دوست دختر گرفته باشه به شدت عصبی بود .. می خواست بهش بگه به روش بیاره ولی نمی دونست با چه بهونه ای شروع کنه . -داداش عجب عطرایی به خودت می زنی . خیلی ملایم و هوس انگیزه . ببینم از مسافرا می گیری ؟/؟ سینا که دوزاریش افتاده بود گفت از کجا حدس زدی . یه دختر خانومی داشت و من ازش گرفتم و دو تا پاف به خودم زدم .-چه عالی ؟!چه زود دختر خاله پسر خاله شدین . بهت سفارش نکرد که گول دخترا رو نخوری ؟/؟ -ببینم دختر تو همین جور می خوای سر به سرم بذاری ؟/؟ من خیلی خسته ام . اعصابمو به هم نریز . بازم داری تو کارای من دخالت می کنی . -یعنی تو دوست دختر داری و داری این جوری با من می پیچی و سر به سر من میذاری ؟/؟ لعنتی .. -به من میگی ؟/؟ -نه به این حالت .. -ساناز بیا یه خورده مشت و مالم بده .. تو دیگه چه جور خواهری هستی .. ساناز خیلی عصبی بود ولی به خاطر این که سینا بازم از دخترای دیگه حرفی نزنه حرفشو گوش کرد .. داداش راستشو بگو خیلی خوشگله -نه به خوشگلی تو -بد جنس ..دیوونه حقه باز ..-ساناز چند بار بهت بگم طوری با من رفتار می کنی که انگاری من دوست پسرت باشم -دلم برات می سوزه . از جنسای دخترا ی این روزا خبر دارم خیلی خرده شیشه دارن . -ببینم تو خودت چی ؟/؟ اهل فریب و تقلب و کلک هستی ؟/؟ بقیه رو که نمیشه به همون چشم نگاه کنی . انسانیتی گفتند . منطقی گفتند . قضاوتی گفتند . ساناز لحظه به لحظه بیشتر حرص می خورد .. سینا هم داشت اذیتش می کرد .. -عزیزدلم من عاشق کسی نشدم -تفریحی چی .. -به صورت تفریحی هم به کسی دل نبستم . صد بار بهت گفتم و میگم یکی از دوستای خوشگل و با محبت و تر گل ورگلتو واسمون جور کن . کو گوش شنوا . باید سعی کنی نسبت به من با محبت باشی . لطف داشته باشی . تو تنها آبجی منی و منم تنها داداش تو هستم . اگه ما هوای همو نداشته باشیم دیگه نمیشه -اوووووففففففف داداش سرمونو بردی ..اصلا غلط کردم خوب شد ؟/؟-تو همش غلط می کنی -وووووویییییی حرصمو در میاری سینا . پسر خیلی خسته بود و حوصله کل کل کردن با خواهرشو نداشت . ساناز لباسایی فانتزی به تن کرده بود -ببینم خواهر تو که داری خونه این جوری می گردی نکنه یه وقتی بیرون بد جوری بگردی و خودت رو پیش همه خوشگل نشون بدی . -مگه نیستم ؟/؟ بعضی ها دور و بر خودشونو نمی بینن . چشم بزرگون تنگه دیگه . -ببینم منظورت منم ؟/؟- پ نه پ.. خب تویی دیگه .. -ببین حوصله کل کل کردن با تو یکی رو ندارم . -حتی دوست نداری تو رو به شام بیرون دعوت کنم ؟/؟ -به چه مناسبت ؟/؟ -مگه باید حتما مناسبتی وجود داشته باشه ؟/؟ اون دفعه داداش آبجی رو دعوت کرد و حالا ما می خوایم داداش خودمونو دعوت کنیم .-عصرونه رو باهات میام همون جای شام ... در همین لحظه بازم شیرین واسه سینا زنگ زد . -آقا خوشگله خسته نباشی . باور کن اگه دست خودم بود تو رو این همه خسته نمی کردم . همش می گفتم متعلق به من و در کنار من باش .. سینا با خودش گفت همون بهتر که این کارو نمی کنی وگرنه باید از این یکنواختی حالم به هم می خورد . -سعی کن صبح زود تر بیای یه مشتری سن بالا داری . خیلی هم خجالتیه . حواست باشه ادا اصول زیاد داره و از دستش عصبی نشی . -ببینم شیرین تا حالا مشتری غیر ادا اصول دار هم واسم گیر آوردی ؟/؟ همه شون واسه خودشون یه ناز های مخصوصی داشتن -سینا فکر کردی همه مث من میشن ؟/؟ -او.ه بر منکرش لعنت ... ساناز باز هم به شدت عصبی شده بود .. -ببینم این چه رمزیه که هر وقت که میای یه استراحتی بکنی بازم در مورد کار حرف می زنی ؟/؟ داداش از تو انتظار نداشتم . مشتری ها ناز های مخصوص داشتن یعنی چه ؟/؟ اصلا چه معنا داره که یک زن از ناز یک زن دیگه حرف بزنه ؟/؟ -اصلا چه معنی داره که یک خواهر در کار های برادرش فضولی کنه ؟/؟ حالا قهر نکن .. ببینم از دعوت من به بیرون که پشیمون نشدی .من دلشو ندارم همه پولتو پرداخت کنی .. ساناز خیلی به خودش فشارآورد تا اشکش در نیاد . .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 22:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  19  20  21  22  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

پسران طلایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA