ارسالها: 3650
#41
Posted: 14 Jan 2014 22:15
پســــــــــــــــــــــــــــــــــران طـــــــــــــــــــــــــــــــــــلایی 40
-ببین ساناز کشتی هات غرق نباشه .. من این یکی دوروزه رو که نبودم همش داشتم دنده کلاج می زدم تا کلی کاسبی کردم . دلم می خواد قبل از این که خواهر خوشگله و ناز و دانشجوی ما , ما رو دعوت به شام کنه منم وظیفه برادری خودمو انجام بدم پول توجیبی زیادی نیست . بیا اینم پنجاه تومن مال تو .. ساناز بغضشو فرو برد و گفت فکر کردی من ندارم ؟/؟ پول تو رو نخواستم داداش .. -پس چی می خوای .. رفت جلو و خواهره رو بغلش زد . -تو که می دونی من آبجی کوچولوی خودمو چقدر دوست دارم . واسش هر کاری می کنم .-اولا من کوچولو نیستم و بزرگ شدم و میرم دانشگاه .. در ثانی تو اصلا رعایت احترام دیگرانو نمی کنی ...-خواهر ناز من ..اصلا حوصله بحثو ندارم . من اومدم استراحت کنم . اگرم پشیمون شدی که باهات بیام بیرون من حرفی ندارم . پس دست از سرم بر دار .. من هنوز عرقم خشک نشده -باشه داداش هر چی تو بگی .. سینا خیلی خسته بود . با این حال دوشی گرفت و یه سلامی هم به مادرش کرد و گونه هاشو بوسید ..-مادر بازم گرفته ای ؟/؟ چته اخماتو باز کن . درست میشه . بابا اخلاقش همینه . یادم میاد از وقتی که بچه بودم همش سر همین موضوع با هم درگیر بودین . اون باید خیلی خوشحال و خوش شانس باشه که زنی مث شما به گیرش افتاده .. -عزیزم کاسه صبرم لبریز شده بیشتر از بیست و پنج ساله که دارم این اخلاق گندشو تحمل می کنم . از وقتی که دستش به دهنش رسیده هر غلطی که دلش می خواد داره انجام میده . به قول قدیمی ها مرد که شلوارش دو تا شد دیگه هیشکی جلو دارش نیست .. سینا یه لحظه واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشه گفت ولی مامان وای به اون روزی که زن دامنش دو تا بشه .. سارا یه نگاهی به پسرش انداخت و گفت آره وای به اون روزی که زن بخواد اون روی خودشو نشون بده و دیگه شیطان هم حریفش نمیشه . طوری به خشم اومده بود که سینا ترسید و خودشو لعنت کرد که چرا پیش مادرش از این حرفا زده ..خیانت پدر رو می تونست تحمل کنه ولی خیانت مادر رو نمی تونست . بازم همون بر نامه تکراری دفعه قبل .. اومده بود تا یه استراحتی کنه و این جوری شده بود .. داشت به این فکر می افتاد که یک خونه مجردی برای خودش ردیف کنه و هر وقت که بهش یه استراحتی می خوره بره اونجا و کمتر بیاد خونه واگرم میاد واسه یکی دو ساعتی بیاد و بره و این بهونه رو بیاره که سرویس داره .. می ترسید این فکر رو با خواهر و مادرش در میون بذاره . اصلا نیازی هم نبود که به اونا بگه می تونست با همین شرایط و در همین وضعیت این کارو انجام بده .. -ساناز تو که هر وقت باهام میای بیرون انگاری که می خوای باهام بیای به یه مهمونی مجلل و لوکس . من که دوست پسرت نیستم .. فوری از این حرفش پشیمون شد .. حس کرد که این خستگی ها باعث هنگ کردن اون شده . و همین جوری حرفا بدون فکر از دهنش در میان .. -شایدم باشی داداش . چه اشکالی داره دوست پسرم باشی . مگه خودت نمی گی که دوست منم هستی و هر مشکلی که دارم باهات در میون بذارم .. -بریم بیرون ساناز من خیلی خسته ام . .. وقتی که از بیرون بر گشتند تازه سر شب بود ... چند ساعتی رو بیرون بودند و سینا حالشو نداشت که شب شه و رویایی تر . اون باید روز بعدشو هم می رفت سر کار .. پس از برگشتن به خونه شاهد اون بود که چطور ساناز بازم با لباسایی فانتزی و چسبون پیشش می گرده .. می خواست چند تا فریاد سرش بکشه و داد بزنه که دید تاثیری نداره جز این که خودش مجبور شه ناز خواهرشو بکشه .. -داداش امروز زیاد حوصله حرف زدنو نداشتی .. -تو درس نداری ؟/؟ -من مثل تو نیستم که به خودم فشار بیارم و هر قسمتی رو باید چند دور بخونم تا یاد بگیرم من استعدادم خیلی زیاده . -حالا بیا و این قدر واسه ما کلاس نذار . هر چقدر می خوای واسه ما درددل کن . -ببینم داداش به نظر تو من بچه ام هنوز . -نه من که این طور فکر نمی کنم . تو خیلی خانوم شدی و هستی . اگه بهت بگم بین پسرا هوا خواه زیادی دارم چیکار می کنی .. -ساناز خیلی پررو شدی . تو خجالت نمی کشی پیش داداشت از این حرفا می زنی . من بهت چی بگم دختر . -توچطور به خودت اجازه میدی از دخترای دیگه میگی .. دختر یه حس عجیبی داشت . دلش می خواست سینا از تماشای اندامش لذت ببره . اونو بیشتر از دخترای دیگه و بیشتر از غریبه ها دوست داشته باشه و بهش اهمیت بده .. دلش می خواست با غیرتی کردن اون به خودش ثابت کنه که واسش اهمیت داره . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 21 Jan 2014 21:41
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 42
اقدس می خواست کاری کنه که به نحوی خجالتش بریزه . با این که می دونست این پسر رو شکارش کرده و می تونه با این پولی که بابتش داده هر کاری رو با اون انجام بده ولی حس می کرد که اون دوست پسرشه . واسش حکم یک معشوقه رو داره . شوهرش بود زندان . اون خیلی نامردی ها در حقش کرده بود .. اما یک زن که نباید به شوهرش خیانت کنه .. فکرش خیلی مشغول بود .. -ببینم سینا جان ناهار چی میل داری -فرقی نمی کنه . راضی به زحمت شما نیستم . اگه دستتون بنده کاری دارین یه چیز حاضری بی درد سری هم بخوریم بد نیست . -من عاشق آشپزی های سختم چون برام سختی در آشپزی معنا نداره . اون قدیم دخترا وقتی میومدن خودشونو بشناسن باید می رفتن به آشپز خونه با تمام پخت و پز ها آشنا می شدن و این اولین کاری بود که باید برای ورود به خونه شوهر وارد می بودند .. -من که حرفاتونو قبول دارم چرا این قدر خودتونو خسته می کنین .. سینا رفت طرف اقدس خواست مانتو رو از تنش در بیاره و بدنشو لمسی کرذه باشه .. زیبایی خاصی رو در سیمای زن می دید . هر چند چند تا چروک هم داشت . ولی خلاف اون چه که سینا اول می خواست بهش اهمیت نده حس کرد می تونه تیکه خوب و لذت بخشی باشه . حالا واسش پنجاه پنجاه شده بود . اقدس حس کرد که دست بیگانه و سردی رو شونه هاش قرار گرفته یه لحظه خودشو کنار کشید -نهههههه .. این کارو نکن -اقدس خانوم مگه من دارم چیکار می کنم . .. زن حس کرد که کمی تند رفته . وقتی که یک پسری رو واسه یک روز می خره خب معلومه که اون پسر باید در موردش چی فکر کنه . اجازه داد که سینا مانتوشو در آره .. یه بلوز به سبک مردونه به رنگ جیگری و یه دامن کوتاه چرم مشکی تنش بود .. -شما خیلی زیبا هستید . به طراوت زنی که بین سی تا چهل سال سن داره . اجازه هست تا گره این روسری رو وا کنم ؟/؟ یه لحظه نگاه زن به نگاه پسر دوخته شد . شاید چهل سالی رو از اون بزرگتر بود . به نظرش خیلی خوش تیپ و خوش اندام اومد . با این که فیلم سکسی دیده بود و در فانتزی های سکسی حس می کرد که مردا همه شون با میل و هیجان اومدن طرفش و دارن باهاش حال می کنند و در بسیاری از صحنه ها خودشو سوار بر کیر آنها می دید ولی حس کرد که نمی تونه .. نمی تونه دست یه غریبه رو رو تنش حس کنه .. سینا اینو به خوبی حس کرده بود . و متوجه شده بود که خیلی سخته که بتونه اونو به طرف خودش بکشونه . مگر این که شوکی قوی برش وارد کنه . برای وارد کردن شوک فراهم آوردن زمینه هایی قوی لازم بود . و این زمینه بسترش بیشتر در بستر فراهم می شد .. ولی مسئله اینجا بود که شاید با این شرایط اقدس قبول نمی کرد که با هم برن توی رختخواب . پسر دیگه صبر نکرد تا زن چیزی بگه . اون در رابطه با دخترا متوجه شده بود که گاهی وقتا باید خلاف میل اونا کار کرد اگه منتظر باشی که اونا چی میگن اونا چی می خوان شاید سرت بی کلاه بمونه . شاید نتونی به اونچه که می خوای برسی . ولی یک گستاخی و بی پروایی اگه در حد معمول و متعارف باشه می تونه تو رو یک قدم به اون چه که هدفته نزدیک کنه و همین تو رو پیش میندازه .. سینا گره روسری زن رو باز کرد . اقدس مثل دخترای تازه به دوران رسیده ناز می کرد . می دونست از نظر تیپ و اندام در حد و اندازه هایی نیست که یک پسر خودشو به خاطرش به آب و آتیش بندازه . دوست داشت دست سینا رو پس بزنه . حدود پنجاه سال جز شوهرش به هیچ مرد دیگه ای بله نگفته بود . اصلا در زندگیش جز شوهرش هیچ مرد دیگه ای که نامحرم باشه لمسش نکرده بود .. وقتی به خودش اومد که روسری از سرش افتاده بود . سینا حس کرد که تا همین جا کمی بسه . حالا باید ازش تعریف کنه . تعریف هم داشت . -چه موهای سیاه لختی . به صورت سفید و تپل شما خیلی میاد . خیلی زیبا ترتون می کنه . میگم نیمی از زیبایی زن به موهاشه .. ولی شما خیلی خوشگلید اقدس خانوم . چقدر دلم می خواد این موها رو شونه کنم . حالا با دستام این کارو انجام میدم . سینا دستاشو رو سر زن می کشید .. اقدس عصبی به نظر می رسید . هنوز به خودش اعتماد نداشت . از این نظر که آیا واقعا می خواد ؟/؟ واقعا می تونه که یک پسر بیگانه رو در کنار خودش ببینه . با اون سکس کنه و بتونه با قیمونده عمرشو لذت ببره ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#44
Posted: 24 Jan 2014 22:11
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی ۴۳
حیلی آروم موهای زن رو نوازش می کرد . اقدس حس می کرد که خیلی سست شده .. ولی هنوز نمی تونست خودشو قانع کنه . با اون فیلمایی که دیده بود با اون رفتاری که شوهرش داشت و عذابی که بهش داده بود تونسته بود تا حدودی خودشوقانع کنه که می تونه خودشودر اختیار یکی دیگه بذاره ولی حالا که به مرحله عمل رسیده بود حس میکرد که خیلی سست تر از اونی شده که فکرشو می کرده . سست تر از این که در تصمیمی که گرفته ثابت قدم نبوده . سینا دستاشو گذاشته بود پشت اقدس . آروم اونو رسوند رو دامنش و با بر جستگی باسنش بازی می کرد اقدس حس کرد کسش داغ کرده . یه احساسی بهش دست داده بود که حس می کرد شب اول ازدواجشه . همون پنجاه سال پیش که می خواست بره به خونه بخت . همون شور و نشاطو در خودش حس می کرد . اما مرد اون یکی دیگه هست و خودش دیگه مثل اون روزا جوون نیست . یه لحظه به خودش اومد . نمی خواست خودشو به دام گناه بندازه و از طرفی هم نمی خواست از دام هوس خلاص شه . پنجاه سال آبرو داری کردم . گناه کردم و فیلمای سکسی دیدم .. کار دیگه ای که نکردم . شاید لقمه حرامی که اون لعنتی به من داده و پول خلافی که آورده به خونه سبب شده باشه که این جور فکر من منحرف شه . اقدس خودشو ول کرد و از سینا فاصله گرفت .. -آقا سینا اگه می خوای بخوابی بخواب .. اون طرف اتاق بغلی همه چی فراهمه -پس شما چی . دوست نداری با هم گپی بزنیم ؟/؟ -من می ترسم -از چی-از همونی که شما رو به خاطرش آوردم این جا .. -سینا در حالی که زیر گلوی اقدسو می بوسید گفت باشه هرچی شما بفر مایید ولی اگه ناراحت نمیشین من عادت دارم خیلی راحت توی خونه می کردم . عادت دارم با یه شورت باشم .. -با من که کاری ندارین .. -نه با شما کاری ندارم . میرم تو اتاق خودم .. سینا حس می کرد که اقدس مشکل روحی و روانی داره . اون خودشو اسیر فیلم و هوسهای پشت پرده کرده بود . حالا که رسیده بود به اینجا کم آورده بود . می دونست رو این افراد می تونه خیلی راحت نفوذ کنه و به خواسته اش برسه . خواسته ای که خواسته اقدس هم بود . چیزی که اونو بیشتر تشنه این زن می کرد فقط این بود که می خواست به خودش ثابت کنه که می تونه ..اگه اراده کنه می تونه هر زنی رو شکار کنه به خصوص اونایی که در اصل تسلیم شده بودند ولی غرور و افکار دیگه شون جلوی این کارشونو گرفته بود . اون دوست داشت به خودش ثابت کنه که می تونه این غرورو بشکنه . اقدسو شیفته خودش کنه . این که یک زن ایمان خودشو به حدی برسونه که مسائل مذهبی اونم در این سن بخواد مانعش شه اونم در شرایطی که همه چیز براش مهیاست و خودش زمینه اونو فراهم کرده براش جای تعجب داشت . سینا در کمال بی پروایی همونجا لباساشو منهای شورت کند . اقدس وقتی نگاهش به شورت فانتزی سینا افتاد آهی کشید و سرشو بر گردوند .. سینا رفت به اتاق خودش . یاد ملیسا و دیوونه بازیهای اون افتاده بود . ولی اونجا وضع فرق می کرد . ملیسا خیلی زیبا وجوون بود . شاید رام کردن این زن با این فرهنگ و این که حدود پنجاه سال با وفاداری زندگی کرده خیلی سخت بود . پسر می دونست که کار به همین جا ختم نمیشه . براش مثل روز روشن بود که اقدسو می تونه زیر کیر خودش داشته باشه و هر کاری که دلش خواست با اون انجام بده ولی نمی دونست به درستی نمی دونست که چه زمانی موفق به انجام این کار میشه . خیلی آروم بدون این که اقدس بفهمه کلید رو از روی قفل در بر داشت . این جوری یا اقدس نمی تونست در رو قفل کنه یا اگه یه کلید دیگه داشت می تونست از اون استفاده کنه . شاید همین وقفه که بگرده دنبال کلید اونو منصرف می کرد . سینا می خواست ببینه که این زن چیکار می کنه . .. یه نیم ساعتی گذشت .. انگاری هر دوشون شکم رو فراموش کرده بودند و این که باید یه چیزی بخورن . اقدس خیلی حشری شده بود . وقتی شورت سینا رو دید که چه جوری ورم کیرشو به رخ اون کشیده دلش رفته بود . حال و روز خودشو می دونست . می دونست که اگه ایمان و اراده پنجاه ساله خودشو ببره زیر سوال بعدا دچار عذاب وجدان و افسردگی میشه . واسه همین سعی کرد دیگه به این مسئله فکر نکنه . بعد از نیم ساعت سینا خودشو به حاشیه در اتاق اقدس رسوند . از سوراخ کلید یه نگاهی به فضای اتاق انداخت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#45
Posted: 28 Jan 2014 21:30
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 44
قالب بدن زن کاملا در دید سینا قرار داشت . کاملا لخت شده بود . نمی تونست دست خودش نبود . انگاری سرشو به طرف تلویزیون گرفته داشت یه فیلمی رو می دید . گیرنده مشخص نبود .. ولی بدن سفید و کون بر جسته اقدس کیر سینا رو شق کرده بود . می خواست بره داخل ترسید که زن رو عصبی کنه . شاید فرهنگ و فلسفه و سیستم اون زن به صورتی بود که با همین وضعیت خوگرفته و نمی تونست خودشو با شرایط دیگه ای هماهنگ کنه . وضعیتش به این صورت بود که کونشو به صورت دورانی و در چند جهت به گردش در آورده کسشو می مالوند به تشک . خیلی هم آروم ناله می کرد تا سینا صداشو نشنوه . سینا به همون اندازه که ملیسا اونو به هیجان آورده بود هیجان زده شده بود . شاید به خاطر سرکش و مغرور بودن این زن بود . نمی خواست اونو به این آسونی از دست بده . از یک نظر هم اراده و ایمان این زن رو تحسین می کرد . زنی که حاضر بود به خودش سختی بده و خودشو با این فانتزی ها سر گرم کنه ولی زیر کیر نا محرم نخوابه . .. رفته رفته صداش می رفت بالا تر .. سرشو بالا گرفت .. از جاش بلند شد . طاقباز کرد . لاپا شو باز کرد . هر چند کسش به خوبی مشخص نبود ولی سینا قالبشو می دید که خیلی درشته . ظاهرا دیگه باید به اندازه کافی گشاد بوده باشه . .. پدرت رو در میارم تا می تونم می کنمت .. اقدس از جاش بلند شد و یه ربدوشامبر زنونه ای انداخت رو دوشش و خودشو خوب پوشوند .. سینا فرار رو بر قرار تر جیح داد . البته با گامهایی آروم . حدس زد که می خواد بیاد سراغ اون . شورتشو در آورد . در اتاقشو هم باز گذاشت یه پهلو پشت به در دراز کشیده بود . طوری هم خودشو مایل کرده بود که سرش پشت به دیوار باشه ولی حالت کیرش از کناره ها طوری باشه که اگه اقدس اومد اونو ببینه . حس می کرد که زن اونجا ایستاده خیره به اون نگاه می کنه . سینا مخصوصا دستشو گذاشت زیر بیضه هاش کیر رو به سمت جلو یه حرکتی بهش داد و طوری کرد که کیر شق و کلفت و دراز تر نشون داده بشه . هر چند کاملا شق شده و برای ورود به سوراخهای اقدس و سنت شکنی بی تابی می کرد . اقدس به صحنه نگاه می کرد . کیر سینا رو می دید . خودشو کمی کنار کشید . حالت لباسش طوری بود که یا باید گره رو از وسط باز می کرد که اگه سینا متوجهش می شد جمع و جور کردنش سخت بود یا این که از زیر دستشو می رسوند به کس . که همین راه دومو انتخاب کرد . کسش سر شار از هوس و خیسی و لغزندگی بود . انگشتاشو فرو کرد توی کس .. با این تصور که کیر سینا رفته توی کسش . اومده بود که از سینا بپرسه که واسه ناهار چی دوست داره بخوره . خودشو جمع و جور کرد و با پشت دست به در زد .. چند تا سر فه هم کرد . سینا هم مثلا از همه جا بی خبر شورتشو پاش کرد و به سمت او رفت . نگاش کرد . اقدس هوس اینو داشت که به کیر ورم کرده از طرف شورت نگاه کنه ولی روش نمی شد . اون خودشو غرق دنیای فانتزی کرده بود و از اصل وا مونده بود . -سینا جان غذا چی میل داری .. پسر خودشو به اون نزدیک کزد . دستاشو رو شونه های زن قرارداد . اقدس دوباره زانوهاش سست شد .کاملا شل شده بود . نمی تونست حرکت کنه . انگاری داشت میفتاد . ولی سینا نذاشت کار به اونجا بکشه .. بغلش کرد . لباشو گذاشت رو لبای پیر زن . پیرزنی که واقعا جوون شده بود و بیشتر از بیست سال کمتر از سنش نشون می داد . خیلی به خودش رسیده بوداقدس از بوسه پسر جوان لذت می برد . لحظه به لحظه بدنش داغ تر می شد .. واسه یه لحظه لباشو از سینا دور کرد . اومده بودم بهت بگم غذا چی میل داری .. -اقدس جون اینو که پرسیده بودی .. -تو جواب منو ندادی .. -تو رو .. من می خوام تو رو بخورم . اشتهای تو رو دارم . -اگه نخوام بهت بدم چی . -مهمون حبیب خداست . نمیشه که اونوگشنگی نگه داشت . سینا حس کرد که اقدس کمی ملایم تر شده و حاضر شده که به دروازه جهنم سلام کنه . گره و بند لباسشو از وسط باز کرد . طوری این کارو انجام داد که لباس یکسره اومد پایین . با این که بدن زن مثل یک زن جوون نبود ولی سینا طوری ازش تعریف کرد که اقدس بی اختیار چشاشو باز و بسته می کرد . -نههههههههه من نمی خوام . این کارو نکن . خواهش می کنم . نکن .. .. ادامه دارد .... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 4 Feb 2014 21:32
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 46
حالا باید خیلی راحت بهم برسی . می دونی اقدس جون . تو خیلی با تجربه ای می تونی با این همه فن و تجربه ای که داری منو ضربه فنی کنی . دیگه این همه ناز کردن نداره . نگاه کن حال و روز خودت رو نگاه کن . این فشار خونت هم چیزی نیست . واسه چند لحظه میره بالا دوباره میاد پایین . یه اشاره به کیرم کرده گفتم نگاه کن این خودش می بره بالا و خودش میاره پایین . جای هیچ نگرانی نیست . می تونی روش حساب کنی . دنیای زنان رو این می گرده . اگه این نباشه دیگه زندگی واسه شما خانوما لذتی نداره . پس برای چی میگن دخترا ی باکره یا اونایی که در با کرگی بمیرن میرن بهشت . هر چند به نظر من این نمی تونه ریشه درستی داشته باشه . اومدیم یک دختر با کره باشه و به سن بلوغ هم رسیده باشه بره هزار جور جنایت کنه . دیوار مردمو بگیره بره بالا اون وقت بگه چون باکره ام میرم بهشت ؟/؟ نه اقدس جون . فقط خواستن اهمیت این کیر رو برسونن . زن داشت کلافه می شد . می خواست به سینا بگه زود باش زود باش کارت رو تموم کن . حس کرد که کیر به کسش فشار آورده داره میره . داره به انتها ی کسش میره .. لباشو گاز می گرفت . چه کیر کلفتی . شاید یه شباهتی در این داشت که به کسش یه قلقلک خاصی می داد و رو به جلو حرکت می کرد و دو تا لبه رو شکافته راهشو خیلی راحت پیدا می کرد . اما کیر سیناهمون اول یه حس عجیبی رو درش به وجود آورده بود . این حس که دوست نداشت ازش جدا شه و بر گرده عقب . سینا به چشای اقدس نگاه می کرد . زن به عالم دیگه ای رفته بود . دوست داشت فریاد بزنه ولی زبونش قفل کرده بود . با چشاش می خندید و با نگاش می خواست به پسر بگه که بالاخره تسلیم شده . رفته زیر کیرا ون و ماهیت زن بودن خودشو نشون داده . سینا هم پیشونی و صورت و پشت چشای اقدس رو بوسید و سرعت کیرشو در کس اون زیاد کرد . در اینجا بود که اقدس نتونست خودشو نگه داشته باشه . پنجه هاشو گذاشت رو صورتش جیغ می کشید .. -یواش تر یواش تر . سینا جون .. کسسسسسم کسسسسسسم دلم .. دلم .. سینا رنگ پریدگی و التهاب زنو که ناشی از لذت زیادش بود دید .. از سرعت گایش کیرش که خیلی زیاد شده بود کم کرد تا به زن فرصت ریکاوری بده . -بگو چی دوست داری . هر جوری که دوست داری بگو بکنمت . اقدس حس می کرد که رشته های سالها زحمت و دین داری او پنبه شده . حالا که این طور شده باید از لحظه هاش لذت ببره . باید حس کنه که زندگی همچنان ادامه داره و این پسر بتونه طوری بهش حال بده که احساس نشاط و جوونی و تازگی کنه . دستشو گذاشت دو طرف کسش و اونو باز ترش کرد تا از حرکت کیر سینا لذت بیشتری ببره . حس کرد دلش می خواد کشش بیشتری به سوی اون لذتی داشته باشه که چند دقیقه پیش برده . چند بار دهنشو باز کرد که یه چیزی بگه ولی روش نمی شد . هنوز تا حدودی احساس شرم می کرد . فکر کرد پسر پیش خودش حساب می کنه زن با این سن بالاش چطور می تونه هوسباز باشه . در حالی که پس از چهل و هفت و خوردی سال زندگی مشترک این اولین باری بود که مرد دیگه ای غیر از شوهرش با اون هم بستری می کرد و قبل از از دواجش هم با مرد دیگه ای رابطه نداشت . -یه کمی تند تر .. -خوشت میاد ؟/؟ سینا یواش یواش سرعت رو زیاد ترش کرد تا این جوری زن بتونه خود رو هماهنگ تر کنه و لذت بیشتری ببره و با افزایش فشار خون هم بیشتر هماهنگ شه .. پاهای اقدس رو صافش کرد و خودشم رفت رو اون قرار گرفت . کاملا چسبیده و منطبق بر اون . شروع کرد به حرفای هوس انگیزی رو بر زبون آوردن .. -اقدس جون تن و بدن ندیدم مثل تو اکشن و نرمال باشه و بتونه با التهاب خودش مردا رو سر ذوق بیاره . اقدس می دونست نرمال به چی میگن ولی اکشنو حالیش نمی شد . با این حال فقط از این که کیر پسر رفته تا انتهای کس و داره بهش حال میده نهایت لذتو می برد . انگار سالهاست که با این کار آشنایی داره . دواش همین بود . لذتو با تمام بدنش حس می کرد . از نوک انگشتان تا فرق سرش داشت داد می زد که بدن سینا و کیرشو می خواد . به هیچی دیگه هم نمی تونست فکر کنه جز این که آخر این ماجرا چی میشه و تا چه حد بهش لذت و انرژی میده . کیر سینا که در حال حرکت بود و به صورت رفت و برگشتی کارشو می کرد بیشتر آتیشش می داد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 7 Feb 2014 21:43
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 47
سینا می دونست در این حالت بهترین کار اینه که از سرعت گاییدنش کم نکنه . شنیده بود که پیر زنا از کیر کلفت هراسی ندارن و اونو با جان و دل قبول می کنن . هر چند جووناش هم همین طورن ولی اونایی که سنی ازشون گذشته باشه چون حس می کنن دیگه مردی به اونا توجه نداره و دوران گذشته واسشون رویایی طلایی میشه همین که متوجه میشن کیری هست که وارد تن و بدنشون شه و مثل اون سالها بهشون حال بده احساس شادی و نشاط خاصی می کنن . دستای سینا رو سینه های زن کار می کرد ولی به خوبی می دونست که اثر کیر خیلی بیشتره . زن چشاشو بسته بود . رفته بود به عالمی که دیگه نمی خواست به هیچی فکر کنه . نه به گناه نه به پاکی 55 سال بعد از بلوغ که این اولین خلاف جنسی اون بعد ازاین مدتی بود که به سن عبادت رسیده بود . . حالا فقط می تونست به این حسرت بخوره که چرا زود تر از اینا اقدام نکرده . چرا زود تر خودشو در اختیار دیگراان نذاشته . حالا که زده همه چی رو خرابش کرده .. کاش زود تر خودشو به آغوش ویرانه های لذت می سپرد . دستاشو دور کمر سینا حلقه کرده بود و خودشو کمی بالا کشید . سینا لحظاتی می شد که یه شیبی به بدنش داده بود تا بتونه اونو با سرعت بیشتری بکنه . حالادستای اقدس شل شده بود .. نمی تونست درست فکر کنه .. می خواست جیغ بکشه .. تشکو پاره کنه .. دستشو می ذاشت جلو دهنش .. انفجار ی رو در قسمت زیر شکمش حس می کرد .. یه لحظه حس کرد که یه بمبی ترکیده و کسش رسیده به اوج .. سینا هم ولش نمی کرد . دو تا دستاشو گذاشت پشت گردنش سرشو از زمین بالاتر آورد تا بتونه اونو ببوسه .. بوسه داغ سینا واسه اقدس طعم شیرین هوسو داشت . هوسی که اون و اندیشه هاشو به چالش کشیده بود . احساس و نیازی که اونو در گرداب گناه رها کرده بود و می خواتست که همچنان غرق شه . سینا اونو به ار گاسم رسونده بود ولی دست بر دار نبود . احساس آرامش و لذت می کرد . از این که تونسته یک زنو با این همه ایمان و عبادت شکست بده . ولی پایه های ایمان این زن سست بود . وگرنه به همین سادگی ها نباید فریب می خورد . حالا دیگه وقتش بود که برای دقایقی استراحت کنن . پسر شروع کرد به نوازش زن .. اقدس از این کار لذت می برد . چند بار فکرش رفته بود به زشتی این کار .. حالا که سبک شده بود تازه به یاد وجدان و عذاب و آرامش اون افتاده بود .. ولی نوازش های سینا و این که لباشو رو سینه هاش قرارداده بود و اونا رو میک می زد سبب شد که افکار پریشانو از سرش دور کنه .. یک بار دیگه هوسش بر گشته بود .. سینا از نگاهش متوجه شد که اون بازم هوس سکسو داره -می خوای اقدس جون ؟/؟ اقدس مثل دختر بچه ای ای که در مقابل آب نبات چوبی نمی تونه مقاومتی داشته باشه سرشو به شدت تکون می داد . -جوووووووون چه هیکلی ! هر چی می خورمش و می کنمش سیر نمی شم . این بار اقدس حس کرد که نیرویی تازه پیدا کرده . هوس اینو کرده بود که خودش بیاد و رو کیر سینا قرار بگیره . انرژی تازه ای پیدا کرده بود . کیر سینا به اون جون داده بود .نفس داده بود . اومد رو کیرش نشست . حالا دیگه خیلی راحت با اون کیر بازی می کرد و اونو به طرف مغز کسش تنظیم کرد . حرکات باسن رو شرو ع کرد . پسر هم دستاشو گذاشته بود رو جفت برشهای کون زن .. اقدس دوباره حشری شده بود . هر چی بیشتر کسشو تقدیم سینا می کرد حس می کرد که هوسش شیرین تر میشه . لذتش یه جهت خاصی پیدا می کنه . دستاشو گذاشته بود رو شونه های سینا و با فشار بیشتری خودشو رو ش حرکت می داد . -اقدس جون چی می خوای بگی هر چی می خوای بگی بگو. . حرف زدن موقع سکس اصلا جزیی از سکسه . لذت سکسه . تو که خودت الان پنجاه ساله تجربه سکس و شوهر داری داری و اینا رو به خوبی می دونی . یه لحظه اقدس به یاد شوهر زندانی خودش افتاد و لی سینا هم از پایین به طرف بالا چند بارخودشو حرکت می داد تا این زن مست بیش از حد خسته نشه . انگشتشو فرو کرد توی کون اقدس . حس کرد که کیرش می تونه یه حال درست و حسابی با این کون بکنه از بس با کون زن بازی کرد که خود اقدس حس کرد حالا باید به این پسر هم اون جوری که اون دوست داره حالی بده . واسه همین یه تکونی به خودش داد و این بار سوراخ کونشو گذاشت روی سر کیر . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 11 Feb 2014 23:59
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 48
سینا حس کرد که باید یه فشاری به کیرش بده تا بتونه این کون ناب و دست اولو آتیشش کنه .. وقتی کیر سینا وارد کون اقدس شد سرشو کمی به پهلو بر گردوند تا از آینه بزرگی که پشت سر اقدس قرار داشت بتونه کونش و حالت کیرشو ببینه . از تماشای کون اقدس لذت می برد . به قالب کون زن نگاه می کرد . یک حس دیگه . جذبه ای دیگه . کیری که وارد کون دیگه ای شده . تمام کونهای دنیا در واقع از دو برش یا دو قاچ تشکیل می شن که وسطشون یه سوراخ داره و در زنان دو سوراخ که البته اونو سوراخ کس به دو طرف می خوره .. ولی سینا اون لحظه به تنوع کونها فکر می کرد . این که اگه صد کون دیگه هم بگاد همه اینها با هم تفاوت دارند و هر کدوم یه هیجان خاصی رو درش به وجود میارن . سینا با هیجان اون قالبو برای لحظاتی از توی آینه نگاه کرد و به سرعت به عمل گایش خودش ادامه داد .. -اووووووففففففف اقدس جون چه کون چسبنده ای داری .. خیلی توپه .. -باور می کنی من به شوهرم خیلی کم اجازه می دادم که از این راه بره -چرا که باور نکنم . آخه این راه گمراهیه . دو تایی شون خندیدند .اقدس رو سینا خم شد . دوست داشت که لباشو ببوسه و اونم این کارو براش انجام داد . کیر سفت پسر توی کون اقدس یه منظره قشنگی درست کرده بود سینا یک بار دیگه به این فکر می کرد که این زن واقعا با این سنش چه اندام توپی داره . .. -اووووووووفففففففففف نهههههههههه .. سینا جون .. کف دستشو گذاشته بود رو کسش و اونو می مالوند .. دستشو گذاشت روی دستش و خیلی آروم دستشو کنار داده ور رفتن با اونو شروع کرد . یواش یواش بالای کسشو مالش می داد. اقدس همینو می خواست .. چشاشو بسته بود . با کون دادن خیلی حال می کرد . شاید به خاطر حسی بود که این کیر کلفت به اون می داد . وقتی که یک زن با تمام وجود خودشو تسلیم یک مرد می کنه و حالا یا عاشقشه و یا از سکس با اون لذت می بره می تونه با آنال سکس و گاییده شدن مقعدش هم حال کنه و گاهی هم به خاطر لذت بردن مردشه که اوج می گیره .. این زنایی که این چند روزه از خجالتشون در اومده بود همه شون کون های دست اولی داشتند و بی اندازه ناب و تپل بودند .. ولی خب ملیسا یه حس دیگه ای رو در سینا به وجود آورده بود .. داشت به این فکر می کرد حالا که زنا در این زمینه می تونن کارایی بکنن چه توجیهات عجیب و غریبی برای این تا بو شکنی های خود دارند . این بار پسر شروع کرد به نوشیدن شهد لبهای اقدس .. -خیلی نازی .. همه جات توپ و آبداره .. خیلی آروم از گوشه لبای اقدس با حرف زدنهای خود اونو حشری تر می کرد .. از اونجایی که سینا حس می کرد ممکنه این زن کمرش درد گرفته خسته شده باشه کمرشو گرفت و در همون حال اونو بر گردوند و به صورت طاقباز رو تخت نشوندش . در این حرکت و تغییر جهت کیر سینا از کون اقدس بیرون اومد .. زن در حالی که زیر چشمی به سینا چشم دوخته بود دستشو به طرف کیر سینا دراز کرد تا از همون سمت پایین یک بار دیگه کیر پسرو در کون خودش جا بده .... بوسیدن و میک زدن سینه های اقدس توسط پسر شروع شده بود . سینا به اقدس مجال فکر کردن نمی داد . فکر این که اون زن حس کنه که کار اشتبا هی کرده اسیر رنج و ناراحتی و عذاب وجدان شه .. یک ساعت دیگه هم مشغول بودند . دو تایی شون برای دقایقی رو خواستن که استراحت کنند . یواش یواش داشت به ذهن اقدس میفتاد که به یک نا محرم و غریبه راه داده . خودشو گذاشته در اختیار اون . آبروی 50 ساله خودشو حد اقل پیش خودش و خدای خودش برده .. این چه کاری بود .. سینا این تغییر چهره شو متوجه شده بود . زن ناگهان زد زیر گریه .. سینا می خواست بهش بگه کستو دادی حالتو کردی حالا داری به کاری که کردی فکر می کنی .؟/؟ دید که نه حرف زشتیه .. اشکای اقدسو پاک کرد . چته چرا ناراحتی . چه کار اشتباهی کردی ..مگه کجای حرکتت بد بود . کف دستشو گذاشت روی کس اقدس . خیلی آروم با اون بازی می کرد با هر چند حرکت نرم یه بار به کسش چنگ مینداخت.. اقدس آروم آروم حس کرد که آروم تر شده . کسش بازم یه لغزندگی خاصی پیدا کرده بود -ببینم حالت بهتر شد -آره خوبم . سیناانگشتاشو کردتوی کسش و گفت بازم می خوای ؟/؟ اقدس خندید و گفت آره بهش نیاز دارم . فکر کنم تنها چیزی که آرومم می کنه در حال حاضر همینه . همینه که به من میگه غصه نخورم و سر نوشت من این بوده که باید کارم به اینجا می کشیده -چه سر نوشت شیرین و لذ ت بخشی . همه قصه ها آخرش همین جور خوش باشه خوبه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 14 Feb 2014 22:53
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 49
وقتی سینا اقدسو از پشت به خودش فشرد و کیرشو بدون این که نشونه ای بگیره از همون مسیر به سمت کس زن فرستاد حس کرد که درست رسیده به هدف . اقدس دیگه نتونست به اشکهای لحظات پیش خودش فکر کنه . زندگی رو خیلی جذاب تر از اونی می دید که تا حالا حس می کرد . خیلی دلش می خواست کیر سینا رو در اون لحظاتی که میره توی کسش ببینه . ببینه و حال کنه . ببینه و حس کنه که داره مثل یک دختر جوون از زندگی خودش لذت می بره . حالا که نمی تونست صلاح دونست که چشاشو ببنده و کیری رو که وارد کسش میشه تصور کنه . نه من خیلی گشاد نیستم . اون داره حال می کنه . داره لذت می بره . به من کیف میده . مزه داره داره حال می کنه . جوووووووووون . از این با مزه تر نمیشه . -اقدس جون . چی می خوای چته . مگه خوشت نمیاد ؟/؟ حال نمی کنی //؟بگو سینا چه جوری تو رو بکنه . کجاتو بکنه که سر حال بیای . اقدس دوست داشت غرق در سکوت خودش و تا حد نهایت لذت ببره . از این که خودشو اسیر حرفای اون بکنه لذت می برد ولی حالا به سکوت نیاز داشت سکوتی که لذت اونوتکمیل کنه و به اون نشون بده که می تونه باور کنه . می تونه باور کنه که داره عشق می کنه . داره زندگی می کنه . دیگه از این ناراحت نیست که چرا شوهر عیاش و تبهکار اون در زندانه . -سینا جون محکم بکن منو می خوام این بار خودم بهت حال بدم تا نشون بدم که منم می تونم جون دارم و می تونم یه پسر جوندار رو سر حالش کنم . دنیارو چه دیدی شاید این بار تو اومدی سراغم . -با کمال میل البته اگه خانومای دیگه بدترن که من این کارو انجام بدم . -پدر همه شونو در میارم . اقدس اومد . اون حس کرد که این چند مین باریه که در این روز رو کیر پسر می شینه ولی این بار می خواست که توانایی های خودشو به اون نشون بده . نشون بده که اونم می تونه . سینا رو خوابوند و رو کیرش نشیست .وقتی روی کیر می گشت بازم حس کرد که خیلی راحت می تونه مانور بده و این معنایی جز این نداره که گشاد شده . با خودش زمزمه می کرد سینا سینا دفعه دیگه اگه بخوام بیارمت تو رو با یه کس تنگ شده روبرو می کنم .مگه من چه چیزم از یک آدم جوون کمتره . اون خوشش میاد . اون کیرش به خاطر من سفت کرده . هر چی هم خالی می کنه بازم می خواد و می تونه . برای چند ساعتی رو کنار هم دراز کشیدند . اقدس متوجه شد که پس از سالها اولین روزیه که می تونه یه خواب راحتی داشته باشه . کاش یه روز دیگه هم این پسر رو نز د خودش نگه می داشت . اون نمی دونست تا این حد می تونه از لحظاتی که با اون داره لذت ببره . نمی دونست ولی باید می برد . اقدس زود تر ازسینای خسته از خواب بیدار شد . وقتی پسر از خواب پا شد واسه یه لحظه حس کرد که مامانش اون وقتی که حال روز بهتری داشت کنارشه و داره ازش پذیرایی می کنه . چون انواع و اقسام خوردنی و نوشیدنی رو کنارش می دید . -اقدس جون چیکار کردی .. در اصل باید بگم که چیکار نکردی . زحمت کشیدی . من یه خورده می خورم که سنگین نشم و بتونم راحت تر کار کنم . اون شب سینا تا می تونست به این زن حال داد و کاری کرد که دیگه خیلی راحت بتونه غمهاشو فراموش کنه وقتی هم که از پیشش می رفت اقدس بهش یه دویست هزار تومن دیگه به عنوان انعام داد . سینا با دمش گردو می شکست .شیرین هم بهش گفته بود که انعامی ها مال خودته .. باورش نمی شد که در این مدت کم تا این حد تونسته باشه کاسبی کنه . بی اندازه لذت می برد . حالا می تونم برای مامانم همه چی بگیرم برای ساناز هم همین طور .. بازم طبق معمول خسته و کوفته بر گشت خونه . شانس آورد که خواهرش نبود . یه سلامی به مادرش کرد و سریع رفت دراز کشید . فوری هم خوابش برد . وقتی که بیدار شد دید مامانش خونه نیست .تعجب می کرد که این وقت روز اون کجا رفته . آخه سالها بود که در این ساعات آشپزی خودشو ول نمی کرد . می خواست فکر کنه به این که بازم رفته تعقیب پدرش ولی اون مدتها بود که دست از این کار برداشته بی خیال باباش شده بود . ساناز که بر گشت این بار اونو خسته و خمار ندید -مامان کوش ساناز ؟/؟ -من چه می دونم من تازه از راه رسیدم تو ازم می پرسی ؟/؟ مگه وقتی اومدی نبود ؟/؟ - چرا -تازگیها مامان کاراش عجیب و غریب شده دوست داره همش با خودش تنها باشه . همش ازاین می ترسم که نکنه به افسردگی دچار شه . -من و تو باید خیلی مراقبش باشیم . -آره سینا مخصوصا تو . نمی دونم چرا این روزا طوری میری سر کار که بعد از دوروز بر می گردی و همش میگی سرویس راه دور بودی و دربست بودی و از این حرفا . انگاری که فقط تو تنها راننده اون آژانس باشی . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم