ارسالها: 3650
#61
Posted: 25 Mar 2014 22:03
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 60
تصور این که با همین بدن .. سکس کرده , سینا رو تا حدودی ناراحت کرده بود . هر چند لذتشو برده بود ولی دوست نداشت برای جلوگیری از به انحراف کشیده شدن مادرش اونو به مسیر دیگه ای هدایت کنه که از نظر اخلاقی درست نباشه . کنار مادرش نشست . -سینا تو امروز چته . چرا این قدر واسم دلسوزی می کنی -مادر تو یه عمره که خودت رو گرفتار کارای پدر کردی . دیگه باید عادت کرده باشی . تو بر گرد بچه هاتو ببین . حالا دیگه من و ساناز باید به اندازه کافی هواتو داشته باشیم -عزیزم سینا جان من زیاد اهمیتی نمیدم به خود بابات . ولی از دست حرف این و اون خسته شدم . غرورم در هم شکسته شده . احساس حقارت می کنم . - مامان به حرف دیگران کاری نداشته باش . تو که به خاطر حرف اونا زندگی نمی کنی . سعی کن یه جوری خودت رو با این شرایط عادت بدی . سینا همچنان به نوازش مادرش ادامه داد . سارا یه حس عجیبی داشت . شاید پس از سالها اولین باری بود که سینا این جور بغلش می زد . اما این آغوش و این حرارت براش آشنا بود .. داشت به اون چه که چند ساعت پیش براش اتفاق افتاده بود فکر می کرد . یه حس شرم اونو گرفتار خودش کرده بود . بیشتر در برابر پسرش احساس شرم می کرد .. اووووووووخخخخخخ نهههههههههه اگه سینا بفهمه .. من باید خودمو بکشم . اگه بفهمه که مادرش یه زن بد کاره هست ..نههههههههه اون نباید بویی ببره .. اون چه طور می تونه نیاز یه زنو حس کنه . عقده های یک زنو که بالاخره منم می تونم . منم باید تلافی کنم . حس غریب سارا اونو از این رو به اون رو کرده بود . شرمسار بود از این که می دید سینا اونو در آغوش کشیده با تمام حس و مظلومیت خودش داره نوازشش می کنه .. پسر دستشو رسونده بود به پشت مادر .. آروم به کمر مادر دست کشیده و با پیراهن نرمش بازی می کرد . دستشو رسوند به قسمتهای بالاتر .. اونجا که قسمتی از کمرش لخت بود . یه حس غریبی بود .. سارا بازم دست اون پسر رو روی کمرش حس کرد .. نههههههه خدایا چرا من این جوری شدم . چرا این تو هم میاد سراغم . اگه من جنبه شو ندارم چرا این کارو می کنم .. ولی چه حس خوب و قشنگی بود ! یه حسی که آرومم کرد . حسی که به من به عنوان یک زن آرامش بخشید .. برای ساغاتی حس می کرد که دیگه نباید به غمها فکر کنه ولی وقتی سینا رو دید بیشتر یادش اومد که چیکار کرده .. -مامان چرا ناراحتی .. چرا رفتی توی خودت .. -نمی دونم . دلم می خواد یه مادر خوب برای بچه هام باشم .. -همسر خوب برای بابا چی .. -من باید سعی کنم که یک زن خوب باشم . برای پدرت فرق نمی کنه که خونه و زندگی ما در چه شرایطی باشه . من اگه بهش گیر ندم یک زن خوبم . اون از نظر مالی به من سختی نمیده ولی این تمام نیاز های یک زن نیست -ویک انسان مادر .. -آره عزیزم . تا کی باید صبر کنم که سرش به سنگ بخوره . لبای سینا رو پیشونی مادر قرار گرفت .. سارا شدت ضربان قلبش زیاد تر شده بود .. حس کرد که داره به یک بحران روانی می رسه . سینا نمی خواست آزارش بده . ولی حس کرده بود که چرا سارا به این حالت دچار شده . خود پسر هم می خواست این مسئله رو برای مادرش جا بندازه که نباید خیالاتی شه و خواست یه جوری با یاد آوری صحنه این امر رو یک مسئله طبیعی براش فرض کنه .. اما در یک آن سارا به سینا گفت عزیزم می تونم یه چیزی ازت بخوام -بخواه مامان .. -سختمه -بگو ..-من نمی دونم چم شده .. اگه ناراحت نمیشی لبامو ببوس .. منو ببوس .. سارا می خواست در اون شرایط هم حس کنه که آیا این تو هم به سراغش میاد یا نه .. سینا نمی دونست چیکار کنه ولی با این حال تصمیم گرفت همون جوری که غروبی با عشق و هیجان و هوس اونو بوسیده ببوسه . لباشو گذاشت رو لبای مادرش .. از همون اولش تپش قلب سارا زیاد شده بود . نه این که گرایشی به سینا داشته باشه ولی نیاز به این که این که خودشو در اختیار پسر غروبی بذاره درش قوت گرفته بود .. حس کرد که از شر مندگی وجدانش داره کاسته میشه . سینا مکش لبهاشو رو لبای مادرش زیاد تر کرده بود .. اونو با تمام وجودش می بوسید . دستشو دور کمر سارا حلقه کرده .. مادرشو به سینه اش فشرد .. .. سارا چشاشو بسته بود .. ولی یه لحظه به این فکر کرد که در آغوش پسرشه .. یک آن خودشو کنار کشید .. میل عجیبی به هماغوشی با اون پسری که اونو نمی شناخت درش ریشه دوانده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#63
Posted: 1 Apr 2014 20:41
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 62
-وااااااایییییی از دست تو من دارم دق میام .. اصلا دق اومدم .. -ببینم تو اگه می خوای بری شوهر کنی من باید این جور بز بازی در بیارم ؟/؟ -اوووووفففففف اصلا نخواستیم . -ببینم چی می خواستی که حالا دیگه نمی خوای . دوست داری نازت کنم . بگم خواهر ناز و خوشگلم همیشه به فکر توام که کی بزرگ میشی .. خانوم میشی .. -داداشششششش مگه من الان بچه ام چرا این جوری باهام حرف می زنی . -گشنه ام شده . برو یه چیزی درست کن بخوریم بخوابیم . این مامان هم که غصه شده غذاش .. -منو برای همین چیزا می خوای دیگه .. سینا دستشو گذاشت دور کمر ساناز و صورتشو بوسید . -قربون خواهر یکی یه دونه ام .. ساناز حس کرد که بازم اون لرزش خاص و همیشگی اومده سراغش ولی نمی دونست اسم اونو چی بذاره .از خودش و از این احساسش می ترسید . چرا باید این حس و حالو داشته باشه . چرا باید از این که دخترای دیگه دور داداششو بگیرن ناراحته . چرا نمی تونه خودشو بی تفاوت نشون بده . نه ... نههههههه .. بهتره به این مسئله فکر نکنم . چرا من نمی تونم و نمی خوام واسه خودم یه دوست پسر بگیرم . چرا علاقه ای به این کار ندارم . سینا و ساناز پس از این که شامی خوردن رفتن برای استراحت . ساناز به سینا فکر می کرد و سینا به سارا .. ساناز چشاش سنگین شده بود . هر چند دوست داشت بیدار باشه و ببینه که سینا چیکار می کنه ولی در یه حالتی بین خواب و بیداری بود . از اون طرف سینا از جاش بلند شد و رفت پشت در اتاق خواب مادرش . فکر نمی کرد بیدار باشه .. صدای گریه آروم مادرشو می شنید و حرفایی رو که با خودش می زد و متوجه اون نمی شد .. در زد و رفت داخل .. مادر رو با لباسی خواب و تقریبا برهنه یا فته بود .. -مامان چته . شبو خوب بخواب و صبح با هم میریم دکتر اعصاب و روان که یه چیزی بهت بده آروم بگیری . ما خودمون نمی تونیم سر خود برای خودمون یه چیزی تجویز کنیم . -نه من نمیام . واسه خودت نبر و ندوز -اتفاقا برای تو دارم می برم و می دوزم . -مادر چته . من که خیلی دوستت دارم و اصلا توقع ندارم که تو رو این جوری ناراحت ببینم . سینا رفت سمت مادرش .. -نیا طرف من .. نیا .. -چرا مامان .. بدنم بوی عرق گرفته سختمه .. -چی داری میگی . مگه بابا پیش توست که خجالت بکشی .. یه اسپری بزن خوشبو شی . شروع کرد به نوازش مادر . -مامان اگه دوست داشته باشی امشب کنار تو می خوابم و نوازشت می کنم . و نمی ذارم که بیدار شی . با دستای جادوگرم خوابت می کنم .. -سینا تو خودت باید بری سر کار خسته ای .-نه مادر فر دا رو نمیرم آژانس . بالاخره ما هم آدمیم آهن که نیستیم . ما هم نیاز به مرخصی داریم . تو که خوب خوابیدی و چند ساعت که گذشت منم می گیرم می خوابم .. مامان گشنه ات نیست .. -نه عزیزم غروبی یه چیزی خوردم . سارا بازم با شر مندگی عجیبی به سینا می نگریست . اون نمی دونه که من چه دسته گلی به آب دادم . چه طور هوس جوونی کردم و خودمو در اختیار پسری گذاشتم که تقریبا باید هم سن اون بوده باشه . اگه اون بدونه که من چیکار کردم .. هر گز منو نمی بخشه .. سینا که می دونست چی به چیه سر مادرشو گذاشت رو سینه اش .. شروع کرد به نوازش او .. سارا بازم شبا هت عجیبی رو بین این نوازش ها و تماس های بدن سینا با اون پسر احساس می کرد . یه آرامش خاصی بهش دست داده بود که خوابو به چشاش آورده بود . سینا به این کارش ادامه داد . سارا به خوابی سنگین فرو رفته بود و سینا به فکری سنگین . به اون صحنه هایی فکر می کرد که مادرشو در آغوش کشیده مثل یک زن غریبه با هاش سکس می کرد و ازش لذت می برد . لباشو بر نوک همین سینه هایی گذاشته بود که از پشت لباس خواب توری نازک و بدن نمای مادر مشخص بود . برای لحظانی سعی کرد به صورت مادرش نگاه نکنه و اونو زن دیگه ای تصور کنه . همون هیجان و همون حس درش زنده شد که بتونه بازم در آغوشش بکشه اگه نیاز اون همینی باشه که می تونه در مانش کنه . بهش آرامش ببخشه . چقدر در این حالت سا را رو هوس انگیز می دید ! می دونست مادرش خوابه .. با موهای سرش بازی می کرد و دستشو به پشتش می کشید . گاهی هم یه نا خنکی به سینه هاش می زد که اون ور لباس خواب توری نازک اون به رنگ آبی آسمانی قرار داشتند . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#64
Posted: 4 Apr 2014 14:01
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 63
سینا فقط از خواهرش هراس داشت که نکنه بیاد و شرایط رو برای اون سخت کنه . دستاش همچنان با بدن مادرش بازی می کرد . از این که سارا به خوابی ناز رفته خوشحال بود . ولی از این هم می ترسید که نکنه ساناز بیدار شه و کار دستش بده . رو همین حساب خیلی محتاطانه با لباسی مرتب کنار سارا دراز کشید . سرشو هم به سویی دیگر بر گردوند تا اگه خواهرش سر زده وارد شد نتونه اونا رو در حالت وسوسه انگیزی ببینه . ولی ساناز دیگه به خواب رفته بود . وقتی سینا از خواب بیدار شد خواهر و مادرش هنوز خواب بودند . خوشحال بود از این که تونست مادرشو آروم کنه ولی کاری که اون کرده بود مکمل قرص خواب بود . ساناز رفت به دانشگاه و اون و مادرش بازم تنها شدند . وقتی سارا بیدار شد بازم به فکر رفت . به یاد اون چیزایی افتاده بود که بر سرش اومده بود . دوباره شد مثل افسرده ها . نمی دونست چیکار کنه . یه حس خاصی داشت . سینا رفت پیشش .. -مامان چته . گرسنه ته .. براش صبحونه آورد .. سارا فقط تونست کمی از اون غذایی رو که پسر براش آورده بود بخوره . سریع رفت و یه دوشی گرفت . وقتی به بدنش دست می زد حس کرد که دچار ار تعاش خاصی شده . یه چیزی رو می طلبه . همون دستای اون پسری که دیروز لمسش کرده بود و با هاش سکس کرده اونو پس از مدتها به هیجان آورده بود . همون که نمی تونست حرف بزنه ولی می شنید . چه طوری این امکان داشت . ولی بالاخره شد . خیلی خسته نشون می داد . می دونست دوای دردش اینه که بازم زیر کیر اون پسر قرار بگیره .. سینا برای دقایقی از اتاقش بیرون رفته بود سارا اول شماره یکی از زنایی رو گرفت که ظاهرا با شیرین در ار تباط بود .. می دونست که این جوری دیر به نتیجه می رسه . تازه در این شرایط اگه می خواست به نتیجه برسه کلی وقتش گرفته می شد و به این سادگی هم نتیجه نمی گرفت . نمی دونست بایدچیکار کنه . خسته شده بود . با این حال اون زن جوابشو نداد . اون دور و برا نبود . واسش راحت تر بود که زنگ بزنه به اون پسره . هر چند تفهیم اون دردسر های مخصوص خودشو داشت . . سارا شماره اون پسرو گرفته بود . سینا یکی از خطهای جدیدی رو که مادرازش اطلاعی نداشت داد به اون . ولی این حسابو نمی کرد که به این زودی این خطش زنگ بخوره و حواسش نبود که این خطو آزاد نذاره . اما این کارو کرده بود . وقتی موبایلش زنگ خورد و شماره مادرشو دید تعجب کرد . اون چرا برای اون پسره زنگ زده .. چرا دوباره می خواد خودشو در اختیار اون قرار بده . تازه اون به چه خیالی تماس گرفته . طرف که نمی تونه جوابشو بده .. شاید می خواد یک طرفه حرف بزنه .. سارا می دونست که شاید این کارش بی نتیجه باشه . اون پسر چه جوری می تونه منظورشو برسونه . اگه دوستش پیشش نباشه ..با این حال سینا تا می تونست خودشو از اتاق مادر دور نگه داشت .. جلو دهنش گرفته بود تا چیرزی نگه . نمی خواست سوتی بده . فقط ادای اونایی رو که نمی تونن حرف بزنن در آورده و آوای نامفهومی بر زبون می آورد که سارا فکر کنه اون نمی تونه حرف بزنه . -سلام آقا .. خسته نباشی . تو همکار شیرین خانومی ؟ -آ..آ ..آ... -خب من همونی هستم که دیروز اول می خواستم با دوستت باشم که اون مریض شد و نتونست .. امروز هم می خوام بیام پیشت .. وقت داری ؟/؟ سینا گیج شده بود . نمی دونست چی بگه ..با این که از سکس با مادرش لذت برده بود ولی بیشتر به این خاطر که تونسته بود به اون لذت بده و اونو ازفضای مردای بیگانه دور نگه داشته باشه خوشحال بود ...-اگه نمی تونی وقت نداری به من بگو یه فکردیگه ای بکنم . دوباره می پرسم وقت داری یا نه .. -آ...آ...آ...-خوبه . حالا شدی یه پسر خوب . امروز یه حالی بهت بدم بهتر از دیروز .. انعام خوبی هم بهت میدم . به شرطی که مثل دیروز بتونی کسمو بسازی .. .. دو ساعت دیگه بیام خوبه ؟/؟ .. سینا بازم پاسخ مثبت داد -فقط یادت باشه خودت رو خوب یشوری و ضد عفونی کنی اون کیر نازت رو .. .. پسر داشت دیوونه می شد . چرا مادرش این طوری شده . چرا تکیه کلاماش مثل لاتا ..مثل زنای اون جوریه .. نه .. نه .. من نمی تونم امروز مثل اون پسر دیروزی با اون باشم . اصلا باید کاری کنم که اون نره اونجا . اون نباید بره .من نمی تونم تحمل کنم که اون داره خودشو به هلاکت میده . خدایا این چه عذابیه . .. سارا با این که هنوز در یه حالت افسردگی به سر می برد حس کرد که نیاز به این داره که بازم خیانتی دیگه بکنه و لذتی دیگه ببره تا زیر پا گذاشتن وجدان راحت تر به نظر برسه . هر چند در مقابل نا مردیهای شوهر این که چیزی نبود . رفت جلو آینه .. سینا هم وارد اتاق شد ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 11 Apr 2014 18:01
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 64
-چیه سینا کاری داشتی .. -همین جور یهو میای داخل ؟/؟ -مامان ما که با هم این حرفا رو نداریم . چی شد که یهو روحیه ات تغییر کرد ؟/؟ سارا فهمید که نباید تا این حد تند با پسرش بر خورد می کرده -عزیزم من حالم خوبه . خیلی خوشحالم . یه ترانه شاد بذار که حال کنیم .. -چیکار کنی مامان ؟/؟-حال کنیم . مگه ما بد حال می کنیم ؟/؟ -مامان تو اصلا از این تکیه کلامها نداشتی . -آدم زیر دست پدرت خیلی چیزا یاد می گیره . من نمی تونم با اون کنار بیام ..سارا خیلی خوب با ریتم تند آهنگ می رقصید انگار اون آدم افسرده ساعت قبل نبود . به این که خودشو بر هنه در آغوش کسی ببینه که داره با اون سکس می کنه یه آرامش خاصی نصیبش شده بود . .. -مامان تو داری یه چیزی رو ازم پنهون می کنی ؟/؟ . من به وجود تو افتخار می کنم . همه جا از تو و نجابت تو یاد میشه .. -نمی فهمم حالا چه وقت این حرفاست . -دارم این حرفا رو می زنم که بازم جایگاه خودت رو بدونی . بدونی که من و ساناز و فک و فامیلا چقدر بهت افتخار می کنیم . حتی پدر با وجود این که درکت نمی کنه بازم بهت می نازه . -سینا تو چته .. تو یه چیزیت میشه اون وقت به من میگی که تو چیزیت میشه ؟/؟ من اصلا نمی فهمم . .. سارا لباسی سکسی تنش کرده بود . یه پیراهن کوتاه راحتی به رنگ قرمر که قسمت دامن اون که انتهاش به باسن می رسید یه حالت ریش ریش داشت که در حرکت کون بر جسته اون طوری مشخص می شد که سینا رو با همه ناراحتی خودش به هوس می آورد . سابقه نداشت سارا به این شکل و شمایل توی خونه و در دید سینا باشه . سکسی که با اون پسر و در واقع پسر خودش کرده بود اونو جسور تر کرده و سبب شده بود که رعایت نکردن بعضی مسائل برای اون خیلی عادی بشه . خودشو انداخت روی تخت .. فکر ش رفت پیش حرفای سینا . پسرشو خیلی دوست داشت . نمی خواست باعث سر افکندگی اون شه . تا به حال داستانهای زیادی در مورد خیانت زنها به شوهراشون خونده بود . در نمامی اونا شرایط طوری رقم خورده بود که سر انجام همه متوجه میشن . به چهره سینا که براش پاک و مظلوم نشون می داد و نمی تونست در مورد اون به خودش بد راه بده می نگریست . خودشو انداخت روی تخت .. دمر افتاده بود و صورتشو به تشک چسبونده بود تا چهره اش کمتر مشخص شه .. اون باید از جاش پا می شد و می رفت .. -سینا من با یکی از دوستام قرار دارم . اون منتظرمه . اگه نرم خیلی بد میشه . -مامان من تو رو می شناسم . راستشو بگو دوست پسر گرفتی ؟/؟ -تو با چه جراتی اینم حرف رو داری به مادرت می زنی . اصلا به من میاد اهل این بر نامه ها باشم -مادر من درکت می کنم . تو فقط یک مادر نیستی .به عنوان یک زن شخصیت مستقل داری و به عنوان یک انسان نیاز هایی داری که باید بر آورده شه من دوستت دارم و درکت می کنم . اگرم بخوای یه وقتی این کار رو بکنی من حق ندارم به تو ایراد بگیرم .چون تو قبل از این که یک مادر باشی دختری .. زنی به نام سارا بودی . اون سارا حق زندگی کردن داره . نه من نه پدر و نه ساناز هیشکدوممون نمی تونیم این حقو ازت بگیریم .. سارا اشکش در اومده بود . سینا می دونست که رو مادرش اثر گذاشته . حالا بهترین وقتی بود که می تونست خودشو سکسشو و عشقشو به عنوان یک معشوق به نوعی تحمیلش کنه . دستشو گذاشت رو صورت مادرش .. اون ریش های دامنه پیراهن کوتاه مادرش کونشو خیلی خوشگل و شطرنجی کرده بود . اون می خواست خودشو واسه سکس آماده کنه و بره به همون جایی که دیروز رفته . سینا دستاشو گذاشت رو کمر مامانش .. خیلی آروم نوازشش کرد . پیراهن سارا رو از تنش در آورد . کون گنده مادرش همونی که دیروز کلی با هاش حال رده بود و لذت بررده بود الان توی دید اون قرار داشت . وقتی یک زن زیر دست نوازش هایی قرار می گیره که ضربان قلبشو زیاد می کنه اونو به هیجان میاره فقط به همون هیجان و تنش فکر می کنه . حتی شاید به این فکر نکنه که اونی که این هیجان رو براش به وجود آورده کی می تونه باشه . هنوز زود بود که شورت مادرشو پایین بکشه یا سوتینشو باز کنه . اگه سارا روشو بر می گردوند کیر شق شده داخل شلوار پسرشو حس می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم