ارسالها: 3650
#81
Posted: 6 Jun 2014 13:01
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 80
نیره از هوس به خود می لرزید . حس می کرد که داره می رسه به یه بلندی که از هوس زیاد می خواد خودشو پرت کنه پایین . دندوناش می خورد به هم .. سینا به خوبی استرس و اضطراب اونو حس می کرد . باید ارضاش می کرد و اونو به ارگاسم می رسوند تا از این حالت نجاتش بده .. اون جا داشت که حداقل سه بار در مدت زمانی کوتاه ارضا شه . -باز ترش کن . نیره باز ترش کنه . زن با انگشتاش روی کسشو می خاروند . -کاشکی چند تا کیر داشتی و با اون به همه جای تنم سر می کشیدی . کسمو می خاروندی . می کردی تو کونم . تو دهنم .. -نیره جون یه خورده ترمز بزن . نه به اون سالها سختی کشیدن و نه به این عجله داشتن .. اگه هوست این قدر زیاده میشه دفعه دیگه به دو نفر تقاضا بدی که بیان سراغت .. -نهههههه نهههههههه سینا من فقط تو رو می خوام . چطور غیرتت قبول می کنه که وقتی با منی یکی دیگه هم از من استفاده کنه .. پسر می خواست بگه من که استفاده نمی کنم این تو هستی که داری استفاده می کنی فوری دهنشو جمع کرد . دو تا کف دستشو رو سینه های درشت و ناب و اصیل زن قرار داد . سینه هایی که خیلی تازه و پر آب نشون می دادن .. کسش هم همین طور تر و تازه و جوندار به نظر می رسید . -نههههههه اووووووخخخخخخ سینااااااا کسسسسسم من همیشه می خوام .. دلم می خواد همیشه با من بمونی . دوست پسرم باشی .. اصلا صیغه ات میشم .. نمیشه ولی همین جوری .. هر چی بخوای بهت میدم .. بکن .. بکن ..کسم می خاره .. نیره از هوس زیاد معلوم نبود چی داره میگه و سینا اونو گذاشته بود به حال خودش که هرچی دوست داره بگه . سکوت نیره رو که دید سکان سخن رو در دست گرفت واسه این که زود تر سر حالش کنه حرفای هوس انگیزشو شروع کرد .. ولی لذت هم می برد . -جووووووووون ..خانوم خوشگله .. فدای اون ناز و ادات .. اون چشم سیات .. بگو اینا رو از کجا آوردی .. این بدن ناز و این کس ناب و این لبای خوشگل و یاقوتی و این سینه های درشتو از کجا آوردی .. -اووووووفففففف جووووووون .. سینا تو رو می خواد .. تو رو .. خیلی خوشم اومده که پس از سی سال منو انتخاب کردی .. -نههههههه .. یواش تر ..تند تر .. نیره نمی تونست خودشو کنترل کنه .. پنجه هاشو به پهلوی سینا می فشرد . .. ناخناش زیاد بلند نبود ولی همون پسرو اذیت می کرد .. سینا درد و سوزش رو تحمل می کرد . -خواهش می کنم .. مسخره ام نکن .. منو دست ننداز .. من خوشم میاد .. نگو چرا این زن این جوری شده -عزیزم .. نیره جون .. کی می خواد دستت بندازه .. تو خیلی خالصی .. بی ریا .. خودتو خالصانه تقدیم و تسلیم من کردی .. مگه این کیر سفت و شق منو نمی بینی .. نمی بینی ؟ حسش نمی کنی چرا داغه ؟ مگه برای کی این قدر داغ و شق شده . برای در و دیوار که نبوده . برای تو بوده عزیزم . -بگو بگو بازم بگو .. راست میگی .. آره آررررررره کیییییییییررررررررمی خوام .. واسه من شق شده .. .. -بریز بیرون نیره جون .. خالی کن خودت رو ..عقده هاتو ..هوستو .. شادی کن .. سینا همراه با حرفاش ضربات کیرشو یکی پس از دیگری بر تن زن وارد می کرد .. -اووووووهههههه آتیش گرفتم .. داره از من آتیش میاد بیرون .. -حسش می کنم . داغی خودت رو بریز بیرون تا خنک شی . من کمکت می کنم . زن حس می کرد که راه درازی داره تا بتونه کاملا سر حال شه .. اون حس می کرد که می تونه چند بار حس بگیره . چند بار پاشو بذاره به سر زمین هوس و خودشو غرق اون کنه .. همه جا رو سبز می دید . دنیا رو قشنگ می دید . همه چی بزاش رنگ و بوی دیگه ای پیدا کرده بود . زندگی براش زیبا شده بود . حتی می تونست فیلم بازی کنه .. چون این کار ارزش اینو داشت که بتونه خودشو غرق گناه و یه دروغ مصلحتی بکنه . البته برای مصلحت خودش .. -سینا حالا محکم تر .. تا آخرش منو بکن .. بیضه هاتو هم می خوام که بذاری توی کسم .. اونا رو هم می خوام . سینا کیرشو کرد تا ته کس زن و هر بار که به انتها می رسید دستشو می ذاشت رو بیضه هاش اونو در تماس با کس قرار می داد .. و آروم رو چاک اون می کشید .. -چه حالی میده ! حس یه چیز کلفت داخل کس و حس یه چیز نرم روی کس که داغش می کنه .. آبش می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#82
Posted: 10 Jun 2014 20:55
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 81
سینا نیره رو به هر طرف که دوست داشت می گردوند . از چپ به راست و از راست به چپ ..-من سیر نمیشم .. نمیشم .. می خوام می خوام .. -عزیزم .. نیره جون ..من خوشم میاد .. دلم می خواد کیرت از راه شکمم از دهنم در آد . دوستت دارم .. سینا یه انگشتشو هم فرو کرد توی کس زن تا کمک حال کیرش شه . -کست تنگه دردش نیاد . -نههههههه نهههههههه می خاره می خاره .. -تو چطوری این همه سال تحمل کردی . حالا دیگه باید اجرشو ببینی . پاداششو همین جا گرفتی . -بده .. به من بده پاداشو . نیره دیگه فهمیده بود که از این به بعد دین و ایمان اون شده همین .. اون جز سینا هیشکی دیگه رو نمی خواست . به همین زودی به اون دلبستگی خاصی پیدا کرده بود . ولی سینا می دونست که نباید به کسی دل ببنده . می دونست که در دنیای اون زنان زیادی هستند که هر کدومشون ناز و کرشمه های خودشونو دارن . نیره حالا لنگاشو داده بود هوا و با فریاد های بلند خودش از سینا می خواست که آبشو توی کس اون بریزه .. -پسر پسر خوشم اومده .. حال کردم .. سینا هم دیگه پاهاشو توی دستش نگه داشت و با چند تا ضربه چکشی آبشو خالی کرد توی کس نیره .. همونجا یه دور اونو بر گردوند .. -خوشگله خودت می دونی که اگه می خوای زیارت کس قبول شه باید یه سرویس هم کونو بکنی . هم این یه عادتی میشه برای خانوما که اگه اسیر پسرای کون پرست شدن بتونن تحمل کنن و هم این که به مردا خیلی لذت میده و اون چه رو که قبلا خوردن هضمشون می کنه -اوووووههههه سینا جون .. تو جون بخواه کون که سهله .. -می بینیم حالا .. ببینم تحمل این کیر رو داری .. نیره حس کرد که سینا داره راست میگه . فشار زیادی برش وارد می شد خودشو به تشک چسبونده بود و زور زیادی می زد ولی نمی تونست کار دیگه ای بکنه که دردش ساکت شه و تسکین پیدا کنه . سینا هم با هزار کلک فقط تونست سر کیرشو بفرسته توی کون تنگ و بیش از حد تنگ نیره . -اووووووههههههه دارم دیوونه میشم دردداره ولی می خوامش . می خوام بکنی توی کونم . بفهمم بدونم حس کنم این کیر مال منه .. مال منه .. حالا که اینجا هستی برای منه .. سینا برای اولین بار بود که از زنی می شنید که می خواد کیرو داخل مقعدش حس کنه چون می خواد اونو متعلق به خودش بدونه -عزیزم نیره خوشگله من این کیر مال توست چه وارد کونت شه چه عقب نشینی کنه . -حرفشم نزن . مرد هیچ وقت عقب نشینی نمی کنه -من به خاطر تو میگم . -قلعه مقعدم در حال ریزشه . فشارش بده .. کونموبکن .. کونمو یکن .. کونم کیر می خواد . مال تو رو می خواد .. سینا کیرشو کشید .. رفت و با نشونی هایی که نیره بهش داده بود روغن زیتونو از آشپز خونه آورد و با اون سوراخ کون نیره و کیرشو روغن مالی کرد .. -جوووووووووون حالا چقدر روون داره میره توی کونت .. -سینا به جون شوهرم که خیلی دوستش دارم و براش زحمت کشیدم و به جون تو که حالا اومدی تو زندگیم و نمی تونم ازت دل بکنم قسم که من تا حالا کون ندادم . -ناز من , من که چیزی نگفتم .. من که خودم می دونم تو حرف نداری . تو هرچی بگی بالای سر من جا داره . تازه تو یک زن مومن و با تقوایی . حالا شرایطت این جوریه و می دونم اگه پیش حاکم شرع هم بری اون تشخیص میده که این کاری که تو داری با من می کنی و من دارم با تو می کنم از شیر مادر هم بر هر دوی ما حلال تره . -سینا جون یه خورده این ور تر بیا ..حالا می تونم کیرت رو بهتر ببینم . سخته ولی دلم می خواد ببینم چقدر تیزه و چه جوری داره میره توی کونم و به من حال میده . چه لذتی داره . خیلی خوشم میاد . مزه داره . جووووووووون ... دارم کیف می کنم . پسر اگه بدونی چه عشقی می کنم . سینا هم که دیگه می دونست هر قدر هم لذت ببره به این زودی آبش نمیاد سرعت گاییدن کون نیره رو زیاد ترش کرده بود .. زن یه حس مجردی پیدا کرده بود . حالا دیگه می تونست خودش باشه و خودش . می دونست که می تونه خودشو با این شرایط هماهنگ کنه -نیره به چی فکر می کنی -به کیر تو .. به این که می تونم از زندگیم لذت ببرم همه اینا رو مدیون توام . پس منو بکن .. کونموداغ و داغونش کن . حال کن .. بگو خوشت میاد تا منم لذت ببرم سینا .. -مگه درازی و کلفتی کیرمو حس نمی کنی که چه جوری داره با کونت حال می کنه .. همه جای کونت بوسیدن داره . حتی داخل سوراخش . حیف که نمیشه بازش کرد .... ادامه دارد ..... نویسنده ..... ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#83
Posted: 13 Jun 2014 16:13
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 82
-آخ کونم . آخ کونم . می خاره .. اووووووففففففف دردم گرفته .. وووووویییییی جوووووووون .. کووووونم دارم می میرم .. جوووووووون چه کیفی داره . چه مزه ای میده به من . جوووووووون .. سینا دردم میاد .. می خوام دردم بیاری .. می خوام منو بکنی . حال می کنی ؟ لذتشو می بری .. اوخخخخخخخ .. دوستت دارم .. بمال .. بمالون کسمو .. پشتمو ..شونه هامو گازش بگیر .. چنگش یزن .. کونمو چنگش بزن .. فشارش بگیر .. دردم بیاد . هوس تو رو داره . کیر تو رو می خواد .. نیره خیلی خوب متوجه بود که دیگه زبونش گویا شده و می تونه احساسات خودشو به خوبی بروز بده . اون بیش از اندازه هیجان زده شده بود و می خواست این هیجان خودشو به اون نشون بده .. -منو ببوس . همه جامو .. به پشت پاهام دست بکش .. خوشت نمیاد .. -چرا دارم لذت می برم . با حرفای تو هوسم زیاد میشه . دارم به اندام قشنگ تو به کون ناز تو ..نگاه می کنم .. -دیگه چی می بینی -اندام جوونی روکه دیگه از این به بعد به زندگی برگشته می خواد حال کنه . می خواد زندگی کنه . -بگو .. بگو منو آتیش بزن . هوس دارم . داغم . دارم می سوزم .. وقتی سینا انگشتاشو کرد توی کس نیره و همراه با گاییدن کون با کسش هم بازی می کرد حس کرد خیلی زود تر از اونی که فکر می کرده داره به همون حس و حال قبلی می رسه .. -لب ..لب .. لبتو می خوام .. لباشو به لبای سینا چسبوند و اونو میکشون زد . یک آن نتونست جلوشو بگیره و لبای پسرو گاز گرفت .. سینا هم کیرشو محکم تر به کون زن کوبوند . و انگشتاشو با سرعت بیشتری توی کس نیره حرکت داد .. نیره لباشو از رو لبای سینا بر داشت تا فریاد هوسشو سر بده و بگه که بازم داره ارضا میشه .. اینو پسر حس کرده بود چون انگشتاش بیش از اندازه خیس شده بود و حرکت آبو احساس می کرد .. نیره ول کن سینا نبود .. شبی رو با هم سر کردند . شبی سراسر التهاب و عشق و هوس .. شبی که شوهر ش رفته بود واسه یه عمل دیگه روی کیرش تا توا نایی جنسی خودشو افزایش بده و بتونه از خجالت زن پر تحملش در بیاد . وقتی که می خواستن از هم جدا شن نیره بهش یه میلیون و پونصد داد . -واااااااووووووو چه خبره ! سینا نمی خواست بر داره . زن هیجان زده شده بود . حس می کرد هزاران برابر این پول جون گرفته به زندگی بر گشته .. -آخه من به تو چی بگم -هیچی دفعه دیگه بر طبق مقررات رفتار می کنم . این پاداش توست که پسر خوبی بودی و تونستی روحیه از دست رفته رو به من بر گردونی منو به زندگی و آینده امید وار کنی . در ضمن به شیرین بیشتر از صد و پنجاه نمیدی . ولی اون باید در جریان باشه -این پاداش توست .. -من چی بهت بگم پسر این کارا رو می کنی که من دارم عاشقت میشم . ولی می دونم عاشق یه پسری شدن که جای پسر آدم باشه خوبیت نداره . تازه تو که نمی تونی مال یه نفر باشی . سینا از اون جا یه سری به شیرین زد . وقتی سینا از پولی که نیره به اون داده بود گفت و خواست که اونا رو یا شیرین قسمت کنه اون فقط دویست تومن اونو بر داشت . -عزیزم این برام زیاده .. ولی یه چیزی برام کمه -چیه -خودت بهتر می دونی . خیلی کم به من توجه داری .. دیگه نایی برای سینا نمونده بود . پسر شرط گذاشته بود که انزال نشه و زن هم قبول کرده بود . نزدیکای ظهر بود که سینا رسید خونه شون . مادرش خونه نبود و از اتاق خواهرش هم صدای حداقل دو نفر به گوش می رسید . صدای ساناز بود و یه دختر دیگه که اونو نمی شناخت .. سینا فالگوش وایساده بود . -ساناز چرا این قدر آروم حرف می زنی . خونه که فقط من و توییم . ببین یکی از دوستام اسمشو نمی برم رفته اونجا چه حالی کرده . نیمساعت بوده پنجاه هزار تومن .. دیگه تونسته عقده گشایی کنه ولی یه چیزی بگما اون هنوز دختره .. -باورم نمیشه . من تا حالا فکر می کردم فقط زنا هستن که دست به این کارا می زنن . -منم شاید یه سری بزنم .. تو هم اگه بیای با هم میریم . -من اهلش نیستم . ببینم تو نمی ترسی دختریت از دست بره ؟ -اونا که دوست پسر یا شوهرت نیستن . می تونی این نیمساعنی رو یه قلاده ببندی گردنشون و مثل یه اسلیو اونا رو بگردونی . ولی میگما داداش خوش تیپی داری . اگه برام جورش کنی من دیگه قید اون جا رو می زنم . -دیوونه ..آخرین بارت باشه با من در مورد این مسئله حرف می زنی . اون اهل دوست دختر و این جور بر نامه ها نیست . -ببینم پسرا که می خوان دوست دختر بگیرن وکیل وصی نمی خوان .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#85
Posted: 20 Jun 2014 13:37
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 84
-اوووووووههههههه چقدر لذت می برم خوشم میاد .. از این که تن لخت تو رو در آغوشم می گیرم . سینا باور کن وقتی بابابات از دواج می کردم این حسو نداشتم -مامان . چی داری میگی هر دوره از زندگی واسه خودش یه حس و حالی داره . می دونم اون موقع هم دارای شور و نشاط و یه احساس قشنگ بودی . می دونم همیشه همین بودی .. شاید واسه اینه که چون الان سنت بالا رفته ...-چی ؟ چی داری میگی ؟ به نظرت من خیلی پیر شدم ؟ -نههههههه مامان کی این حرفو زده . تو هیجان یه دختر تازه بالغو به آدم منتقل می کنی .-بازم که داری سوتی میدی . ولی من خودم می دونم چرا تو این حرفو داری می زنی . می دونم که فقط منو دوست داری و فقط با منی . تو فقط داری با من عشق می کنی . حال می کنی . جوووووووووون .. آخ من فدات شم پسرم .. کف دست سینا رو کس مادرش قرار داشت و سارا هم با کیر پسرش بازی می کرد .. -منو ببوس ببوس بغلم بزن . چند بار بهت بگم کسم می خاره .. -مامان بخوابیم بعد از خواب سکس کنیم چه طوره -نهههههه نههههههه من همین الان می خوام . چقدر انتظار بکشم . شاید بعد از خواب یه کاری پیش بیاد و نتونیم با هم باشیم . -آههههههههه تو چقدر داغی سارا جون .. سینا سینه های مادرشو به نوبت با دو تا دستاش می گرفت و اونا رو به دهنش نزدیک می کرد و نوکشونو می مکید .. -سینا من کیر می خوام . زود باش .. -مامان چه خوشگل میشی وقتی ناز و عشوه می کنی . -مگه عشوه هام خریدار داره -به قیمت دنیا می خرمش -پولشو داری ؟ -حتما نیازی نیست که پولشو داشته باشم . می تونم با یه جنسی معامله کنم .. بعد که دنیا رو خریدم اونو تقدیم تو می کنم . -باشه سینا قبوله . ولی دنیا که بی وفاست . با بی وفایی دنیا چه جوری کنار بیام ؟ -نمی دونم . به هر حال دنیا با تمام بی وفایی هاش طوریه که آدماش می تونن نسبت به هم با وفا باشن . با همه بی ارزشی هاش ارزش داره چون آدما می تونن عاشق هم باشن و خالصانه همودوست داشته باشن .. -سینا چه حرفای قشنگی می زنی ! واسه این که یه معشوقه قشنگ در کنار خودم دارم . و هوس اون معشوقه رو کردم . -زود باش . زود باش . اگه الان آتیشم نکنی و خاکسترم نکنی طوری جیغ می کشم که اون دو تا دختر بیان و متوجه شن که تو چقدر بیرحمی .. -مامان اون وقت می خوای رودابه رو هم وسوسه کنی که خودشو به من بچسبونه . سارا جون خیلی آروم و با دلبری گوشمو کشید و گفت نکنه خودت وسوسه شده گلوت پیشش گیر کرده باشه ؟ -نههههههه .. بیا بغلت بزنم . بدن داغ و پر حرارت سارا مماس با بدن پسرش سینا شده بود . کیر گرم سینا رفت روی کس سارا .. زن بازم به یاد اولین سکس خلافی که کرده بود افتاد .. با همین پسرش سینا که به علت نقابدار بودن اونو نشناخت و هنوزم فکر می کرد که یک غریبه باهاش سکس کرده .. در حالی که سینا آگاهانه با مادرش سکس کرده بود که اون نره وبا بیگانه عشقبازی نکنه .. چقدر بدن سینا به بدن اون پسر شبیهه .. استخون بندی هاش .. موهای سینه اش .. کیر سینا وقتی یواش یواش راهشو به طرف کس سارا پیدا کرد اون داشت با موهای سینه پسرش بازی می کرد .-اوووووههههههه مااااااااماااااااان کیرم .. کیرم .. و طرف کست چقدر گرمه .. داره منو می سوزونه و میره . من آتیش گرفتم . آتیش گرفتم . سینا از اونجایی که این چند روزه کلی انزال شده بود اون قدر مادرشو کرد و کرد تا اونو به ار گاسم رسوند به صورتی که دیگه وقتی که زن ارگاسم شد بازم دست از گاییدن مادرش بر نداشته بود . -اووووووفففففففف سینا سینا جوووووووون کسسسسسسم کسسسسسسم اگه بدونی چقدر آتیش گرفته و بهش حال دادی . من دیگه از حال رفتم . دلم می خواد همین جا زیر کیر تو بخوابم .. من هنوز تشنه ام . سینا .. کسم تشنه شه .. امروز زیاد آب نریختی -ماااااماااااااان سارا جون این همه توی کست خالی کردم .. -ما رو رنگ نکن پسرم . ذره ذره کسم ازش داره آتیش می باره . هر قطره آب کیر تو که به این ذره های داغ می رسه یه آتیش و بعدش یه خنکی خاصی به وجود میاره که دلم می خوادهمیشه در همین حال بمونم . هنوز تشنمه هنوز داغم . فقط یه نموره ای از تشنگی ام کم شده .. -خیلی بلایی مادر . -چیکار کنم از بس بابام سرم کلاه گذاشته من دیگه نمی خوام سرم بی کلاه بمونه . .. سینا کیرشو کشید بیرون و در حالی که سر کیرشو نشون مادرش می داد گفت مامان منم سرت کلاه گذاشتم دیگه . دو تایی برهنه و زیر ملافه و لخت در آغوش هم به خواب رفتن .. ساعتی بعد سانازواسه این که ببینه اونا ناهار خوردن یا نه در زد و جوابی که نشنید از لنگه در که وجبی باز شده بود مادرشو دید که با شونه هایی لخت سرشو گذاشته رو سینه سینا که اونو هم تا ناحیه سینه بر هنه می دید . ملافه تا یه حدی پایین اومده بود که فقط قسمتی از بدن اونا رو نشون می داد . اون نمی دونست چی فکر کنه . . .. رفت به سمت دستشویی تا اشکاشو عقده های دلشو اونجا خالی کنه ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#86
Posted: 24 Jun 2014 22:03
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 85
اون چه رو که دیده بود نمی تونست باور کنه . تا به حال ندیده بود که سینا و مادرش کنار هم به این صورت بخوابن . یعنی دو تایی شون لخت لخت بودن ؟ نهههههه نههههههه باورم نمیشه . یعنی مامان این قدر گستااخ شده که داره سینا رو از راه به در می کنه . من بمیرم .. اوخ این چه رسواییه .. یک مادر با یک پسر .. اونا با هم رابطه جنسی دارن . اصلا حوصله رودابه و درسو ندارم . من دارم می میرم می خوام بمیرم .. نههههه نههههههه امکان نداره . شاید همین جوری رفتن توی بغل هم .. چرا باید این جوری شده باشه . مامان که شوهر داره . اصلا نباید این افکار بدو به خودم راه بدم .. لعنت بر این زندگی اصلا چرا من باید راجع به سینا این احساسو داشته باشم . اگه من به جای مامان سارا تو بغل سینا بودم کار درستی بود ؟ من شوهر نداشتم . پس مامان چرا از این ناله می کنه که بابا بهش خیانت می کنه .. به این فکر می کرد که مادرش این روزا روحیه اش به نسبت قبل خیلی فرق کرده . نسبت به کارای شوهرش بی خیال تر شده . به خودش می رسه . میره آرایشگاه . ساعتها جلو آینه می ایسته .. لباسای زیادی رو رو تنش امتحان می کنه .. نهههه .. ......
اون طرف واسه یه لحظه سارا چشاشو باز کزد و دید در بازه . حدود یه وجبی رو باز بود . سریع از جاش بلند شد و درو از داخل قفل کرد . و بر گشت پیش سینا ..
-عزیزم عشق من پسر گلم ..
سینا هم دستاشو دور گردن سارا حلقه زد و گفت مامان بذار کمی بخوابم ..
-دلم می خواد بازم با هم باشیم . دلت نمی خواد سارای تو روحیه بگیره ؟
-مامان من که این همه بهت روحیه دادم و روحیه گرفتم .
-سینا جون میشه این قدر رو مادرت منت نذاری . احترام به مامان در هر حالی واجبه
-میگی سکس با مادر هم جزو احتراماته ؟ من که شنیده بودم جزو حراماته ..
ملافه رو انداختن به کناری و سارا خودشو انداخت رو سینا ..........وقتی واسه رودابه زنگ زدن و یه کاری براش پیش اومد که از ساناز عذر خواهی کرد که بره دختر خیلی خوشحال شد که رودابه میره و اون بهتر می تونه شرایط مادرش و داداششو بر رسی کنه ..
-ببینم مامان و داداشت خوابن ؟
-آره
-از طرف من باهاشون خدا حافظی کن .. ....
اون رفت و ساناز دلش مث سیر و سرکه می جوشید . سارا حس کرد که بازم داره لذت می بره و به آخرش می رسه
-سینا جون فدات شم منو تند تر بکن .. محکم تر .. اووووووههههههه سینا سینا ..
-مامان یواش تر اون دو تا صدامونو می شنون ..
در همین لحظه ساناز رفت طرف اتاق مادرش .. به خیال این که در بازه یه دستی به در زد که متوجه قفل بودن در شد ولی همون صدا باعث شد که مادر و پسر به خودشون بیان .. ساکت شدن . ترسیده بودند . سینا انگشتشو گذاشت رو بینی خودش و مادرشو متوجه کرد که سکوتو رعایت کنن . پاورچین پاورچین رو زمین گشت و یکی یکی لباسا رو پیدا کرد و اونا رو داد به دست مادرش و لباسای خودشو هم خیلی آروم تنش کرد ..
-مامان ناهار خوردی ؟ داداش اونجاست ؟ . می دونست که جوابی نمی شنوه .. این بار داغون تر از دفعه پیش شده بود . دیگه شکش به یقین تبدیل شده بود . اگه در کارشون غشی نبوده پس برای چی درو از داخل قفل کردن . رفت و خودشو روی تخت پرت کرد .. بازم شروع کرد به گریه کردن . سینا و سارا از اتاق اومدن بیرون .
-مامان من برم یه چیزی بخورم .
-تو چیزی نمی خوری مامان ؟
-نه زیاد گرسنه ام نیست . نمی خوام چاق شم . می خوام اندامم همین جور مناسب بمونه . تو این جوری بیشتر دوست داری ؟
-مامان من تو رو هرجوری بیشتر دوست دارم .. هر دوشون خنده شون گرفته بود .
-سینا من دارم میرم واسه خودم مانتو بگیرم . کاری به کار این دخترا نداریا
-مامان خواهرم و دوستش دارن درسشونو می خونن .
اونا هنوز نمی دونستن که ساناز تنهاست . قرار هم شد که اگه ساناز از قفل بودن در بپرسه بگن چون باد می زده و در باز و بسته می شده قفلش کردن .. .. سینا احساس سبکی می کرد . انگار این یکی دو ساعت خواب در بغل مادرش تمام خستگی های اونو از تنش به در کرده بود . از کنار در اتاق ساناز که رد شد به نظرش اومد که صدای گریه میاد . در زد
-ساناز اونجایی ؟ چی شده ؟ یه نگاه دزدکی به اونجا انداخت و گفت ببینم همه جا امنه ؟ رودابه خانوم کجاست ؟ .. رفت بالا سر خواهرش .. چی شده ؟
-هیچی داداش. آدم اگه نمیره خیلی چیزا می بینه .
-ببینم با این دختره دعوات شده ؟ بگو تا من حسابشو برسم .
خواهر با همون چشای پراشکش یه نگاهی به برادر انداخت و گفت تو همون حساب مامانو برسی کفایت می کنه دیگه نمی خوای حساب رودابه رو برسی .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#87
Posted: 27 Jun 2014 18:09
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 86
سینا خیلی زود دوزاریش افتاد . یعنی اون فهمیده ؟ از قفل بودن در ؟ نه این نمی تونه دلیل قانع کننده ای باشه برای ساناز . اون حتما به یه شکل دیگه ای بوبر دار شده . پس بهتره خونسردی خودمو حفظ کنم و از اونجایی که نمی دونم جریان چیه خودمو خیلی بی خیال نشون داده تا اون فکر نکنه که هر حرفی رو می تونه بزنه . نتونست که به تصوراتش ادامه بده .
-ساناز چی شده . من اگه به مامان توجه دارم یا توجه خودمو نشون میدم به خاطر اینه که اون واقعا این روزا اعصابش خرده .. راستی رودابه کجاست ؟
-اون رفت .. ولی اگه مامان اعصابش ناراحته پس چرا وقتی خودشو میندازه توی بغل تو اعصابش ناراحت نیست .
-عزیزم ساناز خوشگل من .. خواهر یکی یه دونه من . خوشگل ترین دختر دنیا ! ببین منم الان دارم نوازشت می کنم . خب ایرادی داره که عشقمو به مامام نشون بدم ؟ .. ساناز با تعجب و چشمانی اشکبار یه نگاهی به برادرش انداخت و می خواست از لحن کلامش متوجه شه که تا چه اندازه می تونه ازش بوی صداقتو حس کنه . خونسردی سینا و حالت مظلومیت اون طوری بود که به خودش گفت حالا ساناز این قدر بد بین نباش .. ولی حالت اونا .. بغل توی بغلشون و بر جستگی های بدن که شاید تا حدودی از برهنگی اونا می گفت همه و همه داشتن داد می زدن که این مادر و پسر یه کارایی رو که نباید بکنن انجام داده بودند ..
سینا دستشو گذاشت رو شونه های خواهرش و خیلی آروم نوازشش کرد .
-خوشگله چند سال ازم کوچیک تری اون وقتا که دختر کوچولو بودی و من داداش بزرگت خیلی خوشت میومد که به کمرت دست بکشم . خوابت می برد .. دستمو که ول می کردم می گفتی داداش بازم می خوام ادامه بده .. خیلی حساس بودی ولی اگه ده ساعت تمام هم یک ریز نوازشت می کردم و دستمو نمی کشیدم تو چشات به همین صورت بسته می موند . دیگه ما آدما که سنمون میره بالا یه سری باید و نباید ها یه تابو هایی ایجاد می کنه که رعایت اون خیلی جا ها قشنگه . یعنی من حالا خیلی دلم می خواست مث اون وقتا که ساناز کوچولوی من بودی نوازشت کنم .
-چرا فکر می کنی که حالا نتونی این کارو انجام بدی ؟
-واسه این که تو واسه خودت خانومی شدی .. و منم یه مرد ..
-ولی هنوزم ساناز کوچولوی تو هستم . نیستم ؟
سانازهنوز به صحنه ای که مادر و برادرشو در آغوش هم و زیر ملافه دیده بود فکر می کرد .یه دامن کشی و یه تی شرت شده بود تن پوش ساناز .
سینا گفت پس اگه داداش بزرگ دستشو بذاره زیر تی شرت خواهر کوچولوش اون اعتراضی نمی کنه ؟
-من یه اعتراضی دارم .
-چیه عزیزم
-من دیگه کوچولو نیستم .
-وووووییییییی حالا چقدر به حاج خانوم بر می خوره .
-حاج خانوم مامانته
. سینا می دونست که خواهرش در یه حالت عادی نیست و نسبت به اون هم یک احساس عادی نداره . با این حال لذت می برد که اونو سر حالش کنه و رو احساساتش انگشت بذاره .. لذت می برد که ببینه خواهرش با چه شور و حالی خودشو به اون می چسبونه و انتظار خاصی ازش داره .. اما می دونست که حساب ساناز از مادرش جداست . اگه با مادرش بود به خاطر این بود که غریبه ای اونو به گناه آلوده نکنه .که اون جوری دردش حداقل دو برابر بود .
-ساناز چه پوست نرمی داری .. مثل بچگی هات لطیفه .. نمی دونم کمرت هنوزم مثل اون وقتا پوستش سفیده یا نه .
-سینا چی داری میگی صورتمو ببین اونجا رو هم ببین .. می تونی تی شرتمو بزنی بالا .
سینا همین کارو کرد و دختر تازه یادش اومد که سوتین نبسته . خجالت کشید . صورتش سرخ شد . نمی دونست باید چیکار کنه . اون وقتی که کوچیک بود و هنوز به سن رشد و بلوغ نرسیده بود و هشت سالش بود سینا دستشو می ذاشت رو سینه های خیلی کوچولو و دخترونه اون و فشارش می گرفت .. گاهی هم دهنشو می ذاشت رو اون سینه ها .. بدون منظور و از روی علاقه این کارو می کرد ولی ساناز خوشش میومد . یه روز مادرش اونا رو در این حالت دید و خیلی هم به سینا توپید .. -سینا اون دختر بچه هست و حالیش نمیشه . این کارا چیه زشته ..بده .. اگه یکی ببینه فکرای بد می کنه . اون روز ساناز منظور مادرشو از فکرای بد نمی فهمید اما یکی دو سال بعد که بالغ شد و حتی از تماس دست خودش با سینه هاش لذت می برد متوجه شد که منظور مادرش چه بوده .
حالا حس می کرد نوک سینه هاش تیز شده . دلش می خواد که سینا این بار به سینه های رسیده اش چنگ بزنه .. کسش هم خیس کرده بود . ولی سرخی شرم رو گونه هاش نشسته نمی ذاشت حتی چشاش باز شه .. سینا حس کرده بود که ساناز حالا داره به چی فکر می کنه . از اونجایی که حرفای بین اون و رودابه رو شنیده بود به میزان علاقه مندی و التهاب و هوس خواهرش نسبت به خود پی برده بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#88
Posted: 1 Jul 2014 20:32
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 87
سینا همچنان در حال ماساژ دادن و ور رفتن با کمر و پشت و شونه های خواهرش بود . گاه دستشو که می رسوند به پهلو های ساناز اون یه تکونی به خودش می داد .
-ساناز چیه ؟
-قلقلک میاد ولی تو کارتو بکن .
دختر چشاشو بسته بود . خوابش گرفته بود .
-ساناز ! این روزا خیلی گرفته ای . ببینم کاری از دستم بر میاد ؟
-نه .. همون که فکرت پیش دخترای دیگه نباشه بهترین کاره .
-چی داری میگی . یه پسر به دنیا اومده تا با دخترا دوست شه ..
-بازم که داری از این حرفا می زنی .
-توهم مثل همیشه به درد من نمی خوری .
-وقتی با یه دختر هستی از یه دختر دیگه حرف نزن ..
منظورساناز از دختر اول خودش بود . وقتی این حرفو زد یه لحظه شرم عجیبی تمام وجودشو فرا گرفته و نمی دونست چه جوری جمله شو اصلاح کنه و از اون طرف هم سینا اولش متوجه منظور خواهرش نشده بود ولی با چند ثانیه فکر و حرکات و افکاراین روزای ساناز حس کرد که داره به خودش میگه . با این حال دوست داشت بازم با احساسات اون یه بازی قشنگ راه بندازه . یه نوع بازی که قلب خواهرشو بلرزونه و تشنه ترش کنه .. شایدم سکس با مادرش اونو کمی گستاخ کرده بود . از صحبتایی که ساناز با رودابه کرده بود این طور بر میومد که اون آمادگی اینو داره که خودشو در اختیار سینا قرار بده .. حالا این حرفا رو تا چه حد وقتی که دستخوش احساسات بوده زده و این که می تونه ریشه ای منطقی و واقعی داشته باشه رو نمی دونست . ولی خود سینا هم از این بازیها خسته شده بود از این که خواهرش خیلی مراقب اون بود . گاه با التماس و توجه خاصی دور و برش می پلکید .
-ساناز ! اگه تو بخوای شوهر کنی منم این جور سختگیری کنم ؟
-داداش .. این حرفا چیه . کی گفته من همچین فکری دارم . اصلا من هیچوقت نمی خوام از دواج کنم .
-این قانون طبیعته.
-تو برام از قانون حرف نزن . تازه سر در نمیارم از کی تا حالا برادر غیرتی دلسوز خواهرش شده ؟
-همیشه دلسوز بوده.
- حالا در جامعه غربی رو نمی دونم ولی در کشور ما حتی همین جدیدی ها من نشنیدم و نخوندم که یک برادر این قدر راحت از یه مرد دیگه پیش خواهرش بگه .
-حالا که دیدی ؟ .
-تو یه چیزیت هست . نمی دونم چرا می خوای منو از سر خودت دور کنی . من از این خونه برم و تو هر کاری که دلت خواست انجام بدی .
-فکر کردی حالاشم نمی تونم ..
سینا در حالی که حرف می زد و به حرفای خواهرشم توجه داشت همچنان دستاش کار می کرد .
-تو خیلی کارا می تونی بکنی .
-چیه خواهر نازکدلم . بازم بغض کردی . فدات شم . نمی خواستم ناراحتت کنم .
-دارم خفه می شم این تی شرتو از سرم درش بیار .
-الان اگه مامان بیاد پدرمونو در میاره . چند سال پیشو یادت میاد ؟ .
-مگه میشه یادم بره . هر لحظه شو . اون روز چقدر عصبی شد مامان .
-آره ساناز جون . اونم حق داره . حالا نگاه کن من داداشتم و الان نیمتنه ات برهنه شده ..مامان اگه بیاد داخل ما رو ببینه باید فکرای بد بکنه ؟ یا اگه الان کنارت دراز بکشم و نازت کنم و تو سرت رو بذاری رو سینه ام .. اون اگه بیاد و ما رو بینه باید فکر کنه من و تو دوست دختر و پسریم ؟
-حالا چی شده از این حرفا می زنی .
-هیچی می خواستم از روابط صمیمانه بین خودم و مامانم و خودم و تو بگم که یه سری مسائل باید بینمون حل شه ساناز احساس کرد که تمام بدنش داغ شده . منتظر بود که سینا دستشو برسونه پایین تر و سینه هاشو لمس کنه . می دونست که این انتظار رویایی بیش نیست . اون که همش داره از صمیمیت حرف می زنه . این صمیمت به جای خود .. فعلا به دردش نمی خورد . دوست داشت فقط برای چند لحظه مثل اون وقتا که بچه بود و سینا بی اراده و بدون منظور دستشو رو سینه هاش می ذاشت بازم این کارو بکنه . اگه اون این کارو بکنه بعدش چی میشه .. سینه های ساناز به تشک چسبیده بود . نمی دونست که برادرش تا چه حد به دستاش توجه داره . ولی دل به دریا زد و خیلی آروم و لاک پشتی دستشو رسوند به سینه اش و اونو مایل به قسمت بیرونی کرد که داداشش اونو ببینه .. سینا این حرکتشو ندید . ولی لحظاتی بعد سینه هاشو دید که از پهلو ها زده بیرون . یه نگاهی بهشون انداخت . نوک تیز و تازه این سینه ها وسوسه اش کرده بود .
-ساناز حالا پاشم ؟
-نه تازه دارم گرم میشم . خسته شدی ؟
-اگه مامان بیاد ؟
-نه اون وقتی میره خرید به این زودی ها نمیاد . خیلی وسواسه .
-تو از کجا می دونی.
-نا سلامتی دخترشم دیگه .
-ناز دخترشو بخورم ..
دختر به خودش گفت کاش راستی راستی نازمو می خوردی .. سینا دلش می خواست یه ناخنکی به سینه های ساناز بزنه ولی از عکس العمل خواهرش هراسان بود .. با این حال خیلی آروم انگشتاشو به نزدیکی سینه ها رسوند . هر دو طرفو با هم .. دل تو دل ساناز نبود .. لعنتی برو پایین تر و نترس من می خوام .. می خواست بگه داداش اگه دوست داری می تونی بری پایین تر ولی روش نشد ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#89
Posted: 4 Jul 2014 16:26
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 88
سینا استرس داشت از این که بخواد دستشو بذاره رو سینه های خواهرش و با اون ور بره . ولی خیلی دلش می خواست که این کارو انجام بده . گوشه های سینه خواهرشو لمس کرد . قلب ساناز به شدت می زد . چشاشو باز نمی کرد . -داداش .. چرا این قدر دستتو ولش می کنی .. سینا متوجه منظور خواهرش نشده بود و نمی دونست که اون داره چی میگه و چی می خواد . این بار ساناز دستشو گذاشت پشت دست سینا . وقتی هم این کارو انجام دادکه اون در حال لمس سینه خواهرش اونم از کناره ها بود . فشار دست ساناز سینا رو به خودش آورد و متوجه شد که تونسته به اندازه کافی اونو تحریک کنه . ولی دوست نداشت شرایط به گونه ای رقم بخوره که رابطه اون و خواهرش مثل رابطه اش با مادرش شه .. حس کرد که کار درستی هم انجام نمیده شاید دوست داشت که خواهرش خودشو نیاز مند به اون حس کنه . دوستش داشته باشه ..
-سینا بدنم سرد شده . نمی دونم چرا فکرای بدی میاد به سراغم .
-از بس که کج خیالی . فکر می کنی همه باید مثل تو فکر کنن .
-باور کن این طور نیست . شایدم به رابطه بیش از حد صمیمانه تو با مادر حسادت می کنم .
- تو هم با مامان رابطه ات خوب باشه .
-ولی نمی دونم چرا همش افکار منفی دارم .
-الان در مورد منم که دارم تو رو نوازشت می کنم افکار منفی داری ؟ یا وقتی که دارم با مالش تو صمیمیت خودمو به نوعی نشونت میدم ؟
-نهههههه نهههههههه این کارو بکن . می دونم چی می خوای بگی .
-آره .. ما بزرگ شدیم ساناز اون وقتا که بچه بودیم دلمون کوچیک بود ولی به بزرگی دنیا فکر می کرد و می تونست علاقه و عشق و محبتو در خودش جا بده . حالا هم دلمون بزرگه ولی بازم می خواد کوچیک باشه .. مثل کودکی تا افکار بزرگی داشته باشه .. تو همونی خواهرم . تنت همون تنه .
-سینا می دونم حس می کنم منظورتو.
-خوشحالم ساناز که بر داشت بدی نداری .
-نشون بده .. نشون بده سینا که اشتباه حس نمی کنم . نشون بده که من همون خواهر کوچولوی تو هستم که خیلی دوستش داشتی و تو داداش بزرگ منی که همیشه عاشقت بودم .
-چه جوری دوستم داشتی که واسه ما دوست دختر جور نمی کنی .
-سینا ضد حال نزن .من که خودم می دونم الان توی فکرت چی می گذره .
-به خاطر اونی که در فکرم می گذره محکومم می کنی؟
-نه نههههههه داداش خوشگل من . من می خوام خودت باشی و خودت . با من احساس صمیمیت کنی . حرف دلت رو به من بزنی .. من همون خواهر کوچولوت هستم و تو همون داداش گلی من .
-همونی که یه روزی داشت با گردوی کوچولوی تو ور می رفت و مامان سر رسید ؟
-آره مامان مزاحم اومد .
-ساناز ! دلت میاد راجع به مامان این جور حرف بزنی ؟ اون الان میاد و بازم فکرای بد می کنه.
-بهت گفتم من اخلاقشو می دونم تا دو سه ساعت دیگه هم نمیاد .
-می خوام اذیتت کنم .
-بازم از دخترای دیگه حرف بزنی ؟
-نه می خوام یه کاری کنم که بگی داداش پرروی من دست از سرم بر دار . نمی خوای و نمی خواد که ماساژم بدی .
اینو گفت و دو تا کف دستشو باز کرد و زیر سینه های ساناز قرار داد . آروم آروم چنگ انداختن به سینه های سفت و خوشگل خواهرشو شروع کرد ..
-سینا .. سینا داری چیکار می کنی .
پسر لباشو رسوند به زیر گوش خواهرش و آروم گفت می خوام که بازم بچه شیم و مثل اون وقتا لذت ببریم . هر لحظه از زندگی آدما واسه خودش یه دنیایی داره .. ساناز دیگه حسی نداشت که بتونه حرفی بزنه . سینا می دونست داره چیکار می کنه . با روحیه خواهرش آشنایی داشت و از حال و روزش می دونست که تا حالا دوست پسر نداشته . وقتی که دستی غیر دست خودش به سینه هاش می رسه اونم برای اولین بار چه حالی می تونه بهش بده .. وقتی سینا سینه های خواهرشو ول کرد سانازم خودشو ول کرده بود . حالا پسر یک بار دیگه شروع کرد به مالیدن شونه های خواهرش و کمی پایین تر از اون .
-ساناز اگه اجازه میدی من دیگه برم .
-نه بهت اجازه نمیدم . باید بغلم بزنی و منم سرمو بذارم رو شونه هات . باید همون جوری که مامانو دوست داری منو هم دوست داشته باشی .
-بس کن ساناز .
-اگه بری دیگه اسممو نیار .
-این همون چیزیه که دلت می خواد ؟
-نه دلم می خواد که مثل بچگی هام خوابم کنی .
-ولی فکر می کنم حالاشم خواب باشی .
-فکر می کنی من حواسم نیست که داری چیکار می کنی ؟ فکر کردی بچه گول می زنی ؟ آره داداش گلم ؟
-منظورت چیه . حرفای دوپهلو می زنی .
-وقتی تو کارای دو پهلو می کنی ؟ ...
سینا حس کرد که خواهرش حسابی زرنگ شده و به خوبی داره اونو با کلماتش بازی میده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#90
Posted: 8 Jul 2014 21:41
پســــــــــــــــــــــــــــــران طــــــــــــــــــــــــــــــلایی 89
سینا و خواهرش در قسمت بالای بدن بر هنه بودند . سینا یه شورت و ساناز هم یه دامن کشی پاش بود.
-ازم چی می خوای ساناز .
-من چیزی نمی خوام چرا یه چیزی می خوام .
-چیه خواهر کوچولوی بزرگ من یا خواهر بزرگ کوچولوی من .
-چقدر خوشم میاد از هر دو عبارتت .
-نگفتی ازم چی می خوای .
-راستش سینا من در نگاهت در کارات یه چیزی رو حس می کنم .
-چی حس می کنی ؟
-این که خیلی به من علاقه مندی ..
-تو ازم چی می خوای .
- اجازه بده .. چقدر تو عجولی . یکی که میره خواستگاری طرف همون اول بله رو که نمیگه .
-این جا فرق می کنه . مامان اگه الان بیاد ما رو در این شرایط ببینه خیال بد می کنه .
-بذار بکنه .
-به همین سادگی ؟
-مگه من اونو در اون شرایط بد دیدم خیال بد کردم ؟ ..
اینو گفت و با صدای بلند خندید و سینا رو هم به خندیدن واداشت .
-دختر تو دیگه کی هستی .
-راستش داداش من خواسته ام اینه که تو از من یه چیزی بخوای ..
سینا منظور خواهرشو فهمید . ولی نمی خواست به جایی برسه که به معنای شکستن تابو ها باشه . اگه به مرزش هم می رسید بازم خطرناک بود . می دونست که زندگی خواهرشو به آتیش می کشه و ممکنه کار به جاهای باریک بکشه . ولی اینو هم باید در نظر می گرفت که ممکنه پای ساناز به خونه های فساد کشیده شه . این که پولی بده تا یه پسری باهاش حال کنه . هر چند اون در صحبت با رودابه گفته بود که از این پسرا و از این کارا خوشش نمیاد ولی عقیده آدما تحت تاثیر عقیده خودشون نیست . زمانه طوری شده که بیشتر آدمابه ایبن نگاه می کنن که بغل دستی یا اونی که بهش اعتقاد دارن چیکار می کنه تا همون کارو انجام بدن .
-اگه دختر خوبی باشی و سرم داد نکشی می خوام بغلت بزنم . در اتاقو قفل می کنیم که اگه صدای درو شنیدیم من یکی بتونم خودمو از پنجره برسونم به حیاط که مامان منو نبینه .
-همون کاری که تو و مامان یادتون رفت انجامش بدین ..
سینا دیگه کاملا متوجه شده بود خواهرش از چی داره حرف می زنه . هر قدر هم می خواست یه جوری آسمون ریسمونو به هم ببافه بازم خواهره به اون و مادرش مشکوک بود . .. رفت به سمت ساناز بغاش زد . سینه های ساناز با سینه های پسرونه سینا در تما س با هم بودن که اونا رو به خصوص دختره رو داغ کرده بود . ساناز سینه هاشو به بدن سینا فشار داده با حرکتی که به بدنش می داد سینه هاش هم رو سینه های داداشه حرکت می کرد . دستاشو دور گردن برادر حلقه زده فراموش کرده بود که چه سدی بین اونا قرار داره . لباشو رو لبای سینا قرار داد . نمی دونست به بوسه فکر کنه یا به سینه های پر التهابش . لحظاتی بعد حرکت دیگه ای رو حس کرد که فقط به همون فکر می کرد . از روی دامن حرکت کیر سینا رو که داخل شورتش قایم شده بود حس می کرد . این یه تیکه رو خجالتش میومد که خودشو به بدن و کیر محجبه داداشش بمالونه . اون از بس از بچگی و سینه و گردو و سر رسیدن مادرش گفته بود که می خواست همه اینها توجیهی باشه برای که این تماس فعلی انجام شه و تا حدودی خودشونو گول بزنن که این هم نشانه صمیمیت و از طبیعی بودن رابطه خواهر برادریه . سینا با این که این روزا به اندازه کافی به کیرش رسیده بود و کلی هم پول و پله به جیب زده بود ولی حس و هوس تازه خواهرشو که دید خیلی داغ و حشری شده بود . متوجه شد که ممکنه کنترلش از دستش خارج شه ...
ساناز هم در افکاری سخت و رویایی غوطه ور بود .در عالم خیال وکلمات به خودش می گفت .. دادادش داداش.. من که ورم و شقی کیرت رو حس می کنم .. بمالش رو بدنم . بمال .. بمال .. چرا این قدر اذیتم می کنی .. دستای سینا از رو گردن ساناز رفت پایین تر و به وسطای کمرش رسید .. بازم رفت پایین تر .. ساناز دلش می خواست دامنشو در بیاره . کاملا بر هنه خودشو در اختیار سینا قرار بده ولی نمی دونست بعدش چی میشه .. همین فکرو سینا هم می کرد . بیشتر ازخواهرش می ترسید . اون می تونست نهایت خواسته های جنسی خودشو در وجود کس دیگه ای جستجو کنه ولی خواهری که دستش به جایی بند نبود و می خواست که یک دختر پاک باشه و حداقل در خارج از محیط خونواده به کسی رو نده چطور می تونست با این شرایط کنار بیاد . دست سینا بازم رفت پایین تر . می تونست دامن سانازو خیلی راحت پایین بکشه ولی ترجیح داد دستشو رو قسمت باسن اون قرار بده و با اون ناحیه بازی کنه .. ساناز هم دستاشو در قسمت کمر سینا حلقه کرده و اونو به طرف خودش می فشرد تا از تماس کیر پوشیده پسر با قسمت بالای دامنش لذت ببره . این حرکاتش ادامه داشت . سینا حس کرد که دیگه نمی تونه .. نمی تونه آب کیرشو نگه داشته باشه . یه لذتی اومده بود سراغش که فقط می تونست حس کنه اگه با کیرش ازش خارج شه همون حالتی رو داره که در نخستین روزای بلوغ داشته با این تفاوت که یکی هست کنارش که حاضره با تمام وجود خودشو در اختیارش بذاره . پسر خودشو ول کرد و دخترپرشهای کیر برادرشو حس می کرد . به یه بهونه ای خودشو بالاتر کشید تا قسمت بر هنه زیر نافشو بمالونه به شورت سینا .. با این که در آتش هوس می سوخت ولی تری شورت سینا رو که روی پوست بدنش احساس کرد حالتی بهش دست داد که گویی دنیا رو بهش داده باشن . به خودش افتخار می کرد که سینا هوسشو به خاطر اون خالی کرده ..
-ساناز مامان اومد .
-نههههههه نرو باش . من درو باز نمی کنم
-می ترسم . اون بوی ما رو حس می کنه .
سینا لباسشو تنش کرد .
-ببین ساناز تو سرشو گرم کن . من برم تو اتاق خودم خودمو مرتب کنم .فکر کنم وقت داشته باشم از درجلو برم . اون هنوز دم دره .عادتشو میدم اول با گلها ورمیره .
-بازم میای ؟
-نمی دونم . اگه مامان باشه سخته ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم