ارسالها: 3650
#101
Posted: 10 Aug 2014 21:56
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 100
اسحاق به طرز سفت و سخت و وحشتناکی داشت محجوبه رو می گایید .
-پسرم طوری اونو بکن که نیاز به بستری شدن نداشته باشه ..
هنوز ور رفتن با کیر ناصر رو شروع نکرده بودم . نگاه کردم به منصوره تا ببینم اون داره چیکار می کنه . منتظر بودم که اون و نوروز هم تکلیف خودشونو مشخص کنن بعد من کارمو با ناصر ردیف کنم . .. خوب حواسم به مادرش بود . منصوره دستشو گذاشته بود زیر بیضه شوهرش و بعد حرکت روی آلت رو خیلی به کندی انجام می داد که بهش اخطار دادم .
-ببین دخترت چه جور سخت داره گاییده میشه . الان نفر بعدی که اونو بفرستم سراغ یکی جناب احسان خانه .
-اصلا کی بهت گفته در این مرحله تو دستور بدی . باید اسحاق دستور می داد.
-این فضولی ها به تو نیومده . کاری نکن که من دستور بدم از همین حالا تر تیب تو رو هم بدن . زبون درازی دیگه بسه .
وووووییییی دو تا جهش آب کیر از کیر نوروز ریخت بیرون . تا رفتم منصوره رو هل بدم که دستش از رو کیر شوهرش بر داشته شه دیدم اون خودش زود تر دستشو کشید کنار . ظاهرا می دونست که اگه بخواد بازی در بیاره همون بلایی رو که سر محجوبه آوردم سر اونم میارم . با این کارای محجوبه گستاخ, باید به بی رحمی باهاش رفتارکرد . نوروز هم اعصابش خرد شد و رفت اون کنار و حالا من یه دو دقیقه ای واسه ناصر عربی رقصیدم که همون به تنهایی کافی بود کیرشو شق کنه . حتما فکر کرد که یه فرقی بین اون و اون دو تا قائل میشم که دو دقیقه ای رو عشوه گری کرده بودم . کور خونده بود . من به این آقا باج بده نبودم . کیرشو گرفتم توی دستم . با همون آلتش کار داشتم . کاملا تیز و کلفت بود .. پوستش هم خیلی نازک نشون می داد طوری که رگها و مویرگها رو در بعضی قسمتهای کیر به خوبی می شد دید . روغن مالی خوبی هم کرده بودم . اولش دو دستی با کیر ور می رفتم . اونو بین کف دو تا دستام قرار داده و از این رو به اون رو می کردم .
-این قدر عذابم نده . کاری کن که تا آخرش توی دستای تو خالی کنم .
-به وقتش که باشه همه دور هم حال می کنیم ولی این جا رو من از شما بیشتر انتظار داشتم .
حالا فقط یکی از دستامو دور کیرش لول کرده بودم و داشتم باهاش بازی می کردم . بازم شروع کرد به حرف زدن .
-اوووووففففف کیرم . ارغوان جون . من برای شما یه احترام خاصی قائلم زن منطقی و فهمیده ای هستین .
ناصر همین جور که داشت حرف می زد چشاشو هم باز و بسته می کرد. یه لحظه متوجه شدم یه پرشهایی داره در دست من صورت می گیره فوری دستمو کشیدم . چند قطره ای ریخته بود توی دستم و یک قطره هم سینه مو کثیف کرده بود . دستمو ول کردم .. اون با حرف زدن با من می خواست سرمو گرم کنه و بیشتر خیس کنه . کور خونده بود من از اون زرنگ تر بودم . اونو هم فرستادم بره پی کارش .. سه تایی شونو انداختم یه گوشه ای . اسحاق هم که کار محجوبه رو ساخته بود و فکر نکنم دیگه از دست این دختر کاری هم بر میومد . هر چند دلم می خواست یه چند ساعتی رو با اونا حال می کردم و حسن نیت خودمو نشون می دادم ولی از یک طرف خستگی و از طرف دیگه این که اونا زیادی پررو نشن نذاشت که من ادامه بدم .. ولی پسرا با محجوبه حال جانا نه ای کردند که در این میون منیژه هم داوطلب شد که در سکس شرکت کنه . خلاصه مهمونا رفتن خونه شون و من و پسرا خودمونو انداختیم رو تخت . از بس خسته بودیم تا چشامونو گذاشتیم رو هم دیگه رفتیم . رفتیم به خوابی عمیق . صبح که از خواب پا شدیم انگار تمام خستگی هامون در رفته بود . رفتم یه چیزی درست کنم بخوریم که دیدم چهار تا پسرا دور منو گرفتن که مامان ! مامان جونم ما اشتهای تو رو داریم که تو رو بخوریم هوس تو رو داریم . هیچی منو دیگه رو تخت خوابوندن .. دوست داشتم که هر چهار تاشون بیان و در یک زمان کیرشونو بکنن توی کس و کونم . این موضوع رو با اونا در میون گذاشتم و به خوبی از این طرح من استفبال کردن . رسیدیم به یک حالتی که کیر اسحاق رفته بود توی کون من . افشین و احسان کرده بودن توی کسم و اشکان هم فرو کرده بود توی دهنم . چه صحنه با حالی بود .. هیجان چهار کیرو با هم داشتن یه لذتی بهم داد که خیلی زود ار گاسم شدم .. ازشون خواستم که همزمان آبشونو خالی کنن به همون جایی که کیرشون درش قرار داره .. چه کیفی داشت . اشکان هم خالی کرد توی دهنم . اسحاق ریخت توی کونم و احسان و افشین هم آبشونو خالی کردن توی کسم بازم با اشاره حالیشون کردم که کیرو همون داخل نگه داشته باشن .. یه قسمتی از آب کیر در حال بر گشت به عقب بود و چند قطره ای هم روی صورتم قرار داشت .. در همین لحظه یه صحنه ای رو دیدم که نزدیک بود قلبم از جا وایسه . لحظاتی پیش صدای در اومده بود که هیشکدوممون دقت نکردیم که ممکنه از خونه ما باشه .. حتی در هال هم یه تکونی خورده بود ما اونو به حساب باد گذاشته بودیم . قلی شوهرم با یه زن خوشگل موبلوند چشم آبی سپید چهره احتمالا خارجی با لا سرمون ایستاده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#102
Posted: 13 Aug 2014 22:06
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 101
-واییییییییی اصلا نمی دونستم چه جوری با این شرایط روبرو شم . ولی اون زن کی می تونست باشه .. چه افتضاحی ! چه گندی ! از این بد تر نمی شد با این که کلی سرم بلا آورده بود و بار ها و بار ها زن بازی داشت و همین حالا شم یه زن امرکایی خیلی وسوسه انگیز ی رو با خودش آورده بود ولی من بازم یه استرس خاصی داشتم . ازش حساب می بردم . اون حالا حداقل پنجاه و دو سال سنش بود . یعنی شونزده سال بزرگ تر از من . ولی سفر خارج خیلی بهش اومده بود .. همه مون در همون حال هنگ کرده بودیم . هیشکدوممون نمی دونستیم باید چیکار کنیم . هم من و پسرام و هم اون قلی نامرد و اون زنی که حدس می زدم دوست دخترش باشه .. اون زن همش می گفت .. اوه مای گاد .. دهنشو باز می کرد و انگشت به دهان جالبی هم می گرفت .. قلی دو دستی زد توی سرش و دستشو آورد بالا تا بذاره زیر گوشم .. ولی اسحاق دستشو رو هوا گرفت .. در همین لحظه اون نامرد سرش گیج رفته در حال تلو تلو خوردن بود که اون زن به کمکش شتافت . بچه هام تازه از حالت شوک خارج شده بودند اونا دیگه باید کیراشونو ازم دور می کردند ... نفسهای قلی به شماره افتاده بود . با این حال زور زیادی داشت و به در و دیوار لگد می زد . پسرا که همه شون کیرشونو از توی کس و کون و دهنم بیرون کشیده بودند هر کدومشون به سمتی فرار کردند . البته دوست نداشتند که دست رو پدرشون بلند کنند . قلی پاهاشو رو زمین دراز کرده بود . پشتشو به دیوار تکیه داده بود .. مثل آدمای عزیز از دست داده هیهات هیهات می کرد . و سرشو از این سمت به اون سمت تکون می داد .
-چقدر پیش لیزا ازت تعریف کرده بودم . گفته بودم که زن ایرونی لنگه نداره .. زن من از همه شون بهتره . بهش گفته بودم که با همه بلاهایی که سرش آوردم بازم چشم انتظارمه و داره از چهار تا پسرام مراقبت می کنه . در این جا صداشو برد بالاتر ..
-آخ من چرا نمی میرم . اصلا چرا بر گشتم ..
یه ملافه ای رو هیکل لختم انداختم تا این جوری از اون حالت رسو ایی خارج شم .
-من چرا نمی میرم . اصلا برای چی زنده هستم . چرا .. من برای چی بر گشتم ..
از میون پسرام اسحاق تنها کسی بود که خودشو سپر بلای من کرده بود .. خیلی آروم زیر گوش من گفت مامان اون خجالت نمی کشه این جور داره از یه زن دیگه میگه .؟ یه عمررفته بود به دنبال زنای دیگه ما رو ول کرد و رفت . اون وقتا هم که بود ایران اصلا ما فکر نمی کردیم پدر داریم . حیف که احترام پدر واجبه و نباید دست روش بلند کرد وگرنه می دونستم چیکار کنم . خودش رفته زن گرفته .....
-چی ؟ اسحاق! قلی زن گرفته ؟ تو از کجا می دونی ..
-اینو از عمه شنیدم .. ..
دیگه امون ندادم به قلی .. هر چی از دهنم در اومد نثارش کردم ..
-مرتیکه آشغال عوضی تو خجالت نمی کشی ؟ بدون اجازه من میری یک زن امریکایی می گیری اون وقت ارث پدر هم طلبکاری ؟ یعنی من یه زن تنها چقدر باید بخورم و دم نکشم . . تو باید کف پای بچه هاتو ببوسی که اگه اونا نبودن من یک زن هرزه می شدم . این جور دوست داشتی که به خاطر نیاز های جنسی خودم راه بیفتم برم دنبال غریبه ها ؟ آره خوب بود ؟ اینا از خون و گوشت تو هستند . می تونی با این شرایط کنار بیای . خودتو چیکار کردی . رفتی با یک زن امریکایی ازدواج کردی ؟ اونم بدون اجازه من ؟
-ارغوان پوست از سرت می کنم . میدم سنگسارت کنن .
-شاهدت کیه .. تو و این زن ؟ پدرت رو در میارم . میگم تو قصد توطئه بر علیه جمهوری اسلامی رو داشتی و رفتی یک زن مرگ بر امریکایی رو گرفتی . ما الان در حال مبارزه با امریکاییم . تازه می خوای تهمت هم به من بزنی . اینو هم یادت باشه تقریبا نود درصد اموالت به نام منه . اختیار تامش با منه .. اون ده درصد رو هم که میشه یه قسمتسو به عنوان مهریه ام بر دارم .یه مقدارشو هم به عنوان ضرر و زیان و خسارت ومیندازمت زندان مجبور میشی همه رو ببخشی . کور خوندی این منم که ازت تقاضای طلاق می کنم . تو خجالت نمی کشی ؟ قلی کاری نکن که جلو این لیزا خوشگله آبروتو ببرم . ازم ارث پدر طلبکاری ؟ به من بگو تا حالا با چند تا زن بودی . من فقط با این چهار تا بودم . چهار تا پسرام . یکی از یکی گل تر . پسرایی که نذاشتن مادرشون به گناه آلوده شه .. ببینم این لیزا خانوم می دونه که نود درصد اموالت رو به من بخشیدی ؟ فکرشو نمی کردی که یه روزی این جوری گیر بیفتی ؟ الان همین خونه ای هم که مادرش هستیم به نام منه . تو به چه اجازه ای وارد این خونه شدی .. می دونم چیکارت کنم ..
-حالا داری منو تهدیدم می کنی ؟
-من به همون شیوه تو با تو بر خورد می کنم .
ملافه رو از روم انداختم .
- تو و این خیابونی ارزش اینو ندارین که من احترام شما رو نگه داشته باشم .. پسرا بیایین بیرون تا این دو نفر ببینن که چه کیر هایی وارد کس و کون و دهنم شده .. بیا .. تو و لیزا بیایین جلوتر ..
-روسپی بس کن ..
-اگه روسپی بده پس چرا تو با هاشون طرف میشی .. مرد هرزه .. روسپی و فاحشه خودتی .. من بیشتر از حقم نخواستم .. برو گمشو .. برو ازخونه ام بیرون .. دیگه حق نداری پاتو بذاری اینجا ..
لیزا بد جوری به کیرای پسرام زل زده بود .. راستش من به او حسادتم شده بود که قلی یه زنی جوون تر از منو به عنوان همسر دومش انتخاب کرده بود ..
-ارغوان من باید سیتی زن می شدم ..
-آشغال .. برای من چه اهمیتی داره که تو می خواستی سیتی زن بشی یا اورینت بشی یا سیکو .. خبر مرگت مگه زن نداشتی چهار تا بچه گل نداشتی که دو تاشون دارن پزشکی می خونن و دو تا شون هم مهندسی ؟ ...
قلی تازه چشش افتاده بود به لیزا که داره کیر پسراشو ورانداز می کنه . دستشو کشید و از خونه رفتن بیرون .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#103
Posted: 17 Aug 2014 22:51
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 102
-بچه ها حالا باید چیکار کنیم .
اسحاق : مامان اون شکایتی رو که همیشه می خواستی بکنی و پشیمونم می شدی حالا بکن .. اینو هم اضافه کن که یک زن امریکایی گرفته و آب و تابش بده.
-تو مطمنی که اون زنشه ؟
-اینو عمه می گفت .. خلاصه در اصل قضیه که اون ولت کرد و رفت شکی نیست . منم استشهاد محلی جمع می کنم . تازه ویزا و پاسپورت و خروجی ورودی ها هم مزید بر علته .. ما هم تایید می کنیم . چی می خواد بگه . اون که نمیاد بگه تو با پسرات ار تباط داری و تازه شاهدش کو ؟
-پس برای چی شکایت کنیم؟
-مامان کار از محکم کاری عیبی نمی کنه . بابا قلی رو می شناسمش که از اون هفت خط هاست اومدیم و یه راهی پیدا کرد که اون یه طوری بتونه حرفاشو بزنه و یه جوری ازمون شکایت کنه .
اشکان : ولی مامان عجب زن بابای خوشگلی داریم !
-یک بار دیگه این حرفو زدی نزدی .. ببینم نکنه گلوت پیشش گیر کرده . فکر کردین اونو هم می تونین مث من هاپولی کنین ؟ اون مثل مادرتون نیست که به شما رو بده ..
افشین هم واسه این که اذیتم کنه گفت مامان نا مادری مثل مادر آدمه .
-یعنی دوست دارین با اونم باشین ؟ اون شوهر داره.
-مگه شما نداشتین ؟
-نه من کجا شوهر داشتم . شما هم وقت گیر آوردین که رو اعصاب من راه برین . مثل این که خوشتون میاد منو اذیت کنین .
-لذت می بریم مامان ..
-چقدر هم بد شد . این لیزا هم منو دید . حتما فکر می کنه ما در ایران خودمون چه خلافها که نمی کنیم . در حالی که نمی دونه واقعا آدمای بی شیله و پیله ای هستیم .
خلاصه شکایت رو خیلی سریع تنظیم کرده تحویل دادگاهش دادیم که رسیدگی به اون کلی وقت بگیره و قلی هم هوس گرد و خاک کردن به راه نندازه . لعنتی عوضی ما الان با امریکا در حال جنگیم و سی و شش ساله داریم مبارزه سخت می کنیم. میاد واسه ما زن امریکایی می گیره ؟ تا وقتی که شکایتم ثبت شه و کار های قانونیش انجام شه اصلا حال و حوصله سکس با پسرامو نداشتم . به این پسرا هم گفتم که اگه یه وقتی خونواده نوروز خان گرد و خاک بلند کردن و این هوس به سرشون افتاد که سکس داشته باشن به اونا بگن که فعلا تا یه مدتی معاف هستیم .. بگین دکتر اعلام کرده ارغوان ممنوع السکس شده . با این که می تونستم قلی رو مثل موم در دستای خودم بگیرم ولی اون از اون مار مولک هایی بود که مار در آستین داشت . برای فرار از هر راهی یه فکری به سرش می رسید . حالا چه جوری می خواست خودشو از این مخمصه نجات بده معلوم نبود . ولی پاک آبروم رفته بود . همین ده درصد سرمایه قلی هم کم چیزی نیست . هر چند در برابر اون چیزی که به من رسیده چیزی نشون نمیده . ولی با همه اینا و این که استرس داشتم ولی بهترین راه نجات برای جلو گیری از افسردگی این بود که با پسرام سکس داشته باشم . اخلاق منو که می دونستن به شیوه های گوناگون با من ور می رفتن . از هر وقت و بی وقتی استفاده می کردند تا عشق و هوس ودوستی خودشونونشون بدن .
-اسحاق عزیزم تو با این کیرت بیشتر از بقیه داداشا به من حال میدی . خیلی دلم می خواد بریم و دریکی از این آپارتمانهای تهرون خودمون زندگی کنیم . یا یکی از اون خونه های ویلایی شمال شهر ..
-ولی مادر هیشکدوم به قشنگی و سرسبزی اینجا نمیشه .
-اما بوی خون میده .
-مامان این جا مال توست .. مال تو ..
-هنوزم باورم نمیشه اون نامرد چه طور راضی شده که بدون اجازه من بره زن بگیره
-مامان این قدر خودت رو خسته نکن و به چیزای منفی هم فکر نکن . گیریم که پدر این یک زن دیگه رو هم نمی گرفت آیا این دلیل می شد که با زنای دیگه رابطه نداشته باشه ؟فرض کن لیزا هم یکی از اون زناییه که تو از وجودش مطلع نیستی .
-من نمی دونم چی شده که شما این روزا خیلی هوای زن باباتونو دارین . کاری می کنین که دیگه پیش شما نخوابما . شنیدم که احسان رفته خونه پدری قلی خان .. ببینم بوی شکار رو شنیدی ؟ اگه ببینم سر سوزنی گلوتون پیش این زنه گیر کرده منم میرم شوهر می کنم . با نود درصد ملک و املاک و سر مایه ای که باباتون به اسم من کرده و فکرشو نمی کرد که یه همچه روزی واسه اون شاخ شم .
یه روز به قصد کاری رفتم طرف تهرون که می دونستم کارم تا شب هم طول می کشه . از بچه ها خواستم که مراقب امور باشن .. یه کاری بود مربوط به یکی از مستغلات .. نزدیک تهرون بودم که فهمیدم یه مدرکی رو جا گذاشتم .. وقتی در خونه رو باز کرده و رفتم بالا به قسمت پذیرایی خشکم زد .. فقط مات مونده بودم و داشتم صحنه رو نگاه می کردم .نه پای فرار داشتم و نه نای پرخاش .. پسرام چهار تایی شون داشتن با لیزا حال می کردن ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#104
Posted: 21 Aug 2014 00:17
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 103
افشین و اشکان مستقیم کرده بودند توی کس و کونش .. اسحاق کرده بود توی دهنش .اجسان هم داشت با سینه هاش ور می رفت . من لجم گرفته بود . یعنی اون زن جای مادرشونو گرفته بود یا جای دوست دخترشونو ؟ من واقعا نمی دونستم . طوری وسط پذیرایی سرگرم بودن که اصلا متوجه نشدن من یه لحظه اومدم و خودمو کنار کشیدم . فقط یه دو متری حرکت سریع لازم بود تا از پشتشون رد شم که منو نبینن و خودمو برسونم به یکی از اتاقا . توان رفتن نداشتم . زورم کشیده شده بود . صبر کردم تا خودمو بگیرم . فکر خاصی به ذهنم رسیده بود . این که از این صحنه فیلم بگیرم و اونو نشون قلی بدم و بگن بفر ما .. اون که به من می گفت جنده بیاد و ببینه زنش دست هرچی جنده رو از پشت بسته . روسپی امریکایی . راست همیگن که امریکا خیلی پیشرفته تر از ماست و در مورد همه چی از ما جلو تره . اشک از چشام در اومده بود . اصلا این انتظارو از پسرام نداشتم . ولی نشستم و با خودم فکر کردم گفتم ارغوان این پسرا که غیر از تو چهار تا زن همسایه رو گاییدن اونم جلو چشای خودت . حالا این وضعیت فرق می کنه . فکر کنم بیشتر به خوشگلی و چشای سبز روشن و پوست سفید اون زن حسودیم شده بود . اما به نفع منم تموم می شد این که می تونستم این فیلمو نشون قلی بدم و خوب حالشو بگیرم . زنه پررو چهار تا کلمه یاد گرفته بود همش داشت اونا رو تکرار می کرد . خودمو پیدا کردم .. رفتم اتاق روبروشون . از لای در تا اون جایی که می شد حتی کج دار و مریض شروع کردم به فیلمبرداری . این زن اصلا سیر بشو نبود .. کیر رو درست تلفظ می کرد .. ولی به کسش اشاره می زد و می گفت کاس ... لعنتی یه کاسی بهت نشون بدم که تو و قلی هر دو تاتونو دیپورت کنن . ولی من که نمی تونستم فیلم گاییده شدن یک امریکایی رو به دست چهار تا ایرونی نشون بدم . هر چند شاید دولت به من تشویقی می داد و به بچه هام . در یکی از این صحنه ها احسان رفته بود پشت لیزا .. پاهاشو انداخت رو شونه هاش . سرشو گذاشت وسط کون و شکاف و چاک کون لیزا و زبون زدن کس و سوراخ کونشو شروع کرده بود . پاهای لیزا رو طوری به دو طرف باز کرده بود که من تعجب کردم که چطور شده که اون هنوز چاک نخورده . این زن عین ماهی بود . خوش اندام و زیبا . کاملا مشخص بود که به خاطر پول و سر مایه قلی به پر و پای اون پیچیده . مثل دولت نامردش فقط اقتصادی فکر می کرد . ولی حالا که خودشو پیچونده بود به پر و پای بچه هام دیگه از نقطه نظر شخصی و کیف و حال خودش وارد عمل شده بود .
-جووووووووون .. اسحاق کس و کونو می بینی ؟ اندامو داری ؟
اسحاق : ببین احسان مامان اندامش یه سفتی و کلاس دیگه ای داره . این درسته خوشگل و خوش پوسته ولی اگه یک سال اونو به همین صورت بکنی وا میره . بیشتر به درد این می خوره که پشت ویترین باشه . ولی من که خیلی دارم با هاش حال می کنم .
احسان : این خصلت ما مرداست که با هر زنی که حال می کنیم لذت می بریم .
لیزا که حالیش نمی شد اونا چی دارن به هم میگن مدام غر می زد و به زبون انگلیسی یه چیزایی می گفت که فقط از فک گفتن اون می فهمیدم که دوست داشت اونو بیشتر بکنن و با کیر به اون صفا بدن . خودشو انداخت رو زمین و مثل یه ماهی از دست احسان در رفت . رو کرد به چهار تا پسرام . اسحاق وقتی اومد و کنارش قرار گرفت دستشو گذاشت رو سینه اسحاق . خیلی آروم اونو رو زمین دراز و طاقبازش کرد و رفت روش نشست . دلم می خواست در این صحنه وارد کار زار شم . نمی دونستم چرا راجع به اسحاق بیشتر احساس حسادت می کردم . شاید به این دلیل که اون در سکس خیلی قوی تر بود من دلم نمی خواست که اون غیر من به بقیه توجه زیادی نشون بده . کون سفید و متوسط لیزا رفت روی کیر اسحاق قرار گرفت . حرکات کون و تماس کس و کیر اون دو نفر شروع شده بود .
-اووووووففففففف .. لیزا .. ایزا جون یواش تر .. چه کس با حالی ... بچه ها این کس یه ورمی داره بالاش که آدم دوست داره درسته اون قالبو بذاره توی دهنش . اووووووففففففف خیلی با حاله .. لیزا همچنان با سرعت روی کیر اسحاق حرکت می کرد . کیر کلفت احسان قطر و حلقه کس لیزا رو طوری باز کرده بود که دیدن این صحنه بیش از حد منو حشریم کرده بود. دوست داشتم منم برم اون وسط و زیر کیر پسرام دست و پا بزنم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم