ارسالها: 3650
#113
Posted: 1 Oct 2014 22:38
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 112
البته این کاری رو که قلی انجام داده بود و حرفایی روکه به اسحاق زده بود نمی شد به حساب تحریک مستقیم گذاشت . چون دیگه تقریبا چیزی نمونده بود که قلی به اسم من نکرده باشه و همون چند قواره زمین و یکی دو تا خونه رو هم اگه من اراده می کردم با این مهریه سنگینی که برای من در نظر گرفته بود می تونستم از چنگش به در بیارم . کور خونده بود . با بد کسی در افتاده بود . هرچند اون از نقطه نظر خودش منطقی می گفت ولی از این که پیش پسرم می خواست منو یک دیو نشون بده خیلی ناراحت بودم . پدر و پسر بزرگ داشتند هووی منو می کردند . کس و کون لیزا آتیش گرفته بود . ولی اون دو نفر ول کنش نبودند . .. منم باید به قلی نشون می دادم که کم نمیارم . اگه اونم واسه خودش عشق و حالی داره منم اهلش هستم . خستگی و خواب آلودگی من که به حداقل رسید پسرامو صداکردم . اون سه تایی رو که قبلا با لیزا مشغول بودند .
-افشین و اشکان و احسان . بچه ها برین کیرتونو بشورین .. این لیزا معلوم نیست چه میکروبی توی کسش داشته باشه که اگه شما اونو به من منتقل کنین باید بیچارگی بکشیم . اینا دیگه جنده هستن . از همون روزی که به سن بلوغ می رسن اصلا میرن توی مدرسه با هم کلاسی های خودشون سکس می کنن . یه قانون کس شری به نام سکس زیر 18 سال ممنوع در میارن ولی اگه وارد مدرسه های اینا شی می بینی در گوشه و کنار این آموزشگاهها هر کدوم به نوعی مشغولن ..
اسحاق که حالا داشت کس لیزا رو آتیش می کرد گفت اصولیش همینه دیگه . چرا وقتی که زنا و دخترای دیگه هستند آدم باید بیاد مامانشو بکنه . این زشته . افت شخصیت داره . این طور نیست بابا ؟
شوخی اسحاق هم گل کرده بود . ولی در همین لحظه اون سه تا پسر دیگه ام اومده بودند و منو از جام بلند کرده و به همون سبک قلی و اسحاق و لیزا شروع کردند به سکس با من . احسان و اشکان منو بغلم کردند . احسان از روبرو کرد توی کسم و اشکان هم گذاشت توی کونم . افشین هم دیگه در این سبک گاییدن کمی بیکار به نظر می رسید .
-بچه ها منو بذارین زمین . می خوام دو تا کیر بره توی یه سوراخ و یکی دیگه داخل یه سوراخ دیگه تا این پدرتون ببینه که وقتی که نبوده من چه هنرا یاد گرفتم . چه راحت می تونم سه تا کیر رو توی تنم جا بدم.
می دونستم که این جور بی پروا حرف زدنای من قلی رو ازکوره به در می بره وبه زحمت بر اعصاب خودش مسلطه .
-قلی جون تو که داری با پسر بزرگت به کس و کون زن کوچیکت حال میدی بیا و ثوابی کن و راهنمای این سه تا پسرت هم باش و اونا رو از تجربیات خودت هم بهره مند کن . خیلی حال میده . خیلی هم ثواب داره . تو که نباید بین فرزندانت فرق بذاری . یک پدر باید به خوبی فرزندانشو تر بیت کنه و اونا رو از تجربیات خودش آگاه کنه . پدران روزگاری پسران بوده اند . . پسرا منو بذارین زمین . نمی خوام افشین جون بیکار بشینه .
قلی رو اگه بهش کارد می زدی خونش در نمیومد . ولی من ول کن قضیه نبودم .
-قلی !این لیزا جون با سه تا در دو تا آشنایی داره ؟
-منظورت چیه ..
-پسرا یه وضعیت درستی به خودتون بدین می خواهیم به بابا جونت نشون بدیم که جریان چیه . بر نامه فوق العاده رو اجراش می کنیم .
سه تا پسر درساشونو فوت آب بودن . افشین و اشکان کردن توی کسم و احسان هم فرو کرد توی کونم . لیزا رو هم از رو هوا گذاشتنش زمین . زن خارجی با حسرت به من و سه تا پسرام نگاه می کرد که چه جوری سه تا کیر رقته توی کس و کونم .
-آخخخخخخخ پسرا پسرا .. افشین اشکان دو تایی تون توی کس من حرکت بدین . از هم خجالت نکشین که چرا کیرتون داخال کس مادر به هم بر خورد می کنه .باید پیه همه اینا رو به تن مالید . هر لحظه امکان داره از اتصال دو کیر یه جرقه ای تولید شده یک رعد و برق و صاعقه ای بیاد که فریاد هوس شما مادر گلتونو به اوج آسمونا برسونه . پسرا امروز چه تون شده ؟ کیرتون خیلی تیز به نظر میاد . نکنه اونو توی کس لیزا تیزش کردین ..
همین یه سوژه ای شد واسم تا بیشتر سر به سر قلی بذارم .
-میگم پسرا زود باشین . این نشون میده که درسته ما در بعضی رشته ها پیشرفته تریم ولی همینو هم باید در نظر گرفت که این پیشرفت در اثر تمرینات زیاد به دست اومده و لیزا فکر نکنه که فقط در کشور خودشه که مرداش فعالن . قلی جون سر فرصت که بیکار شدی وقت کردی می تونی از لیزا در مورد کیر های امریکایی بپرسی . انواع و اقسام و حالتهایی رو که دیده اگه بتونه برامون توصیفش کنه خیلی عالی میشه . من قصد دارم وقتی که از تو جدا شم یه سفری هم به اون جا داشته باشم اگه اطلاعات وسیعی در اختیارم باشه خیلی به دردم می خوره . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#114
Posted: 1 Oct 2014 22:39
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 113
-قلی می بینی ؟ کس و کون منو می بینی که چه جوری داغ شده و راهشو واسه سه تا کیر باز کرده ؟ سه تا کیری که از وجود خودته . انگاری که توداری منو می کنی . ولی من حالا هوس دارم هوس دارم . با این پسرام خوب کنار میام . پیش این پسرام هم دارم میگم . اگه دوست دارن که مادر هواشونو داشته باشه باید اونا هم هوای مادرشونو داشته باشن و اعتراضی هم نکنن از این که من ممکنه سر و گوشم در جا های دیگه ای هم بجنبه . من هوس دارم .. که دوست پسر بگیرم . اوخ اگه بدونی پسرا چقدر دوست دارن یه دوست زنی مثل من داشته باشن که هواشونوداشته باشه واسشون پول خرج کنه . منم که دارم . از شوهرم خیلی چیزا به من رسیده . جوووووون . الان این روزا پسرا دنبال ازدواج نیستن . با این همه گرونی و مشکلات اقتصادی دیگه کی میره ازدواج بکنه . کی میره زن بگیره . وقنی که منی مرد از کیرش خارج میشه و انگاری که آب سردی بر آتیش پاشیده باشن و همه چی می خوابه و میره مگه پسرا کس خل هستن که برن زن بگیرن ؟
قلی همه اینا رو می دید ومی شنید و دم بر نمی آورد . به شدت حرص می خورد . با این که اون و اسحاق داشتن لیزا رو می گاییدن ولی حواس قلی همش به سمت ما بود . لیزا نیشش تا بنا گوش باز شده بود و با حسرت به طرف ما نگاه می کرد . انتظار داشت که یکی از کیر ها رو بهش قرض بدم و بفرستم به سمت اون . ولی کور خونده بود . همون که قلی رو با هام شریک شده بود واسه هفت پشتش بس بود ..
-اوووووففففففف پسرا پسرا می خوام باهاتون حال کنم .. زود باشین . مادر به فداتون . این که کون نیست شما دارین می کنین . این آتیشپاره هست .
افشین : مامان موتورت خیلی قویه ..
-آره خودشم داره پرواز می کنه و شما ها رو هم برده اون بالا بالاها .
-حرکت کن مامان . حرکت کن ..
-شما ها باید حرکت کنین . کیر افشین و اشکان توی کس من قفل شده بود و حرکتشون خیلی آروم بود و احسان که کیرش توی کون من تنها مونده بود خیلی راحت تر منو می کرد .
-قلی قلی جون شوهر گلم من هوس دارم . هوس مرداتی دیگه . کونم و کسم می خاره . برام تعریف کن وقتی که آدم با کسی به غیر از همسر خودش رابطه بر قرار می کنه چه هیجانی بهش دست میده . یه وقتی فکر کنی این چهار تا پسر رو من غیر حساب می کنم . اینا قبول نیست . آخ که فقط چند روز مونده به جدا شدن من از تو . ناراحت نباش . فراموشت نمی کنم . اون موقع تو رو به عنوان دوست پسر یا همون دوست مرد خودم دعوت می کنم به خونه خودم . یه وقتی دلت نگیره که پاتو گذاشتی به خونه خودت .
پاک روحیه شو باخته بود . نه تنها می خواستم ازش جدا شم بلکه دوست داشتم اموال دیگه شو تا حدودی از چنگش در بیارم و اگه هم یه جایی قصد معطل کردن منو داره به جایی برسیم که با هم توافق کنیم و منم واسه رها شدن از شرش باهاش راه بیام و به اون چند در صد اموال باقیمونده اش کاری نداشته باشم . به اندازه کافی از قلی برام رسیده بود . حالا فقط دلم مردای رنگارنگ می خواست و تفریح در نقاط گوناگون این کره خاکی .. این که دوستان زن با کلاسی هم داشته باشم و بتونم از سفرای خارج خودم و عشق و حالی که در اون جا ها می کنم وخواهم کرد براشون حرف بزنم . با تصور اون روزا رفتم به عالم سر خوشی . قلی گریه اش گرفته بود . آخه با این که همه می دونستن اون یک مرد هوسبازه حتی خونواده پدریش .. ولی دیگه طلاق برای اون و فامیلش افت داشت و کسی هم از من ارغوان انتظار نداشت که با وجود چهار تا پسر بزرگ بخوام دست به این کار بزنم ولی دیگه دوست داشتم یک ملکه باشم . دیگه سایه آقا بالا سری روسرم نباشه .. حس کردم کسم جا باز کرده . قلی و اسحاق و لیزا اومدن روبروی من قرار گرفتن . قلی کس لیزارو می کرد و اسحاق هم کرده بود توی کون لیزا . صورت من و اسحاق روبروی هم قرار گرفته بود . اون لباشو به حالت غنچه در آورد و بعد بازش کرد . بوسه گرمی از لبای مادرش می خواست . می خواستم اذیتش کنم حالشو بگیرم و کمی سر به سرش بذارم ولی دلم نیومد . منم چشامو خمار کرده لبامو باز کردم .. این بوسه حس کیر چهارمو در بدنم به وجود آورده بود و به همون اندازه به من حال می داد که انگار کیری رفته باشه توی کون من . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#115
Posted: 1 Oct 2014 22:39
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 114
لبای اسحاقو می مکیدم . تا از اون طرف بتونم سه تا کیر دیگه رو راحت تر هضمش کنم . لیزا چشاش از تعجب گرد مونده بود و نمی دونست که چیکار کنه . می دونم که خیلی هوس اینو داشت که بتونه اونم یه حالی به همین سبک بکنه ..می خواستم بهش بگم که کور خوندی لیزا . این جور حال کردنا دیگه مخصوص خودمه . صبر کن بازم از اینی که هست پولدار تر شم اون وقت می دونم با این پسرا چیکار کنم . ولی می دونستم یه مادر هیچوقت راضی نمیشه به این که پسراشو اذیت کنه . ولی دیگه مثل سابق خیالم نبود از این که بخوام دوست مرد بگیرم و جلو چش اونا با دوست پسرم باشم . کیر اسحاقو از دهنم درآوردم و از اشکان خواستم که حالا کیرشو کنار کیر احسان بکنه توی کونم و سوراخ کونم دو کیره حال کنه .
-افشین جون تو می تونی با سرعت بیشتری کس منو بکنی .. حالا احسان دوباره کیرت رو فرو کن توی دهنم ..
چند دقیقه ای کشید تا حس کردم که در اوج قرار دارم . کیر افشین کار خودشو کرده بود . واکنش من به حرکات کیر اون طوری بود که خود به خود وادارم کرده بود که کیر اسحاق رو با هیجان بیشتری میک بزنم . همه چیز در حال ریزش بود .. آب کیر اسحاق ریخته شد توی دهنم .. حس کردم که آب کس منم داره می ریزه و همزمان با اون افشین هم آبشو توی کسم خالی کرد . حالا فقط حرکات دو تا کیر رو توی کونم حس می کردم و چون این دو تا کیر به هم چسبیده بودند سرعت حرکتشون توی کون من خیلی کم بود . جووووووووون .. خیلی کیف داشت این دو تا کیر نرم نرم به عضلات مقعد من فشار آورده راحت توی کونم جا می گرفتن . اسحاق کیرشو که از دهنم بیرون کشید من تمام آبشو خورده بودم . خیلی بهم چسبید . افشین هم که کیرشو درآورد من درجا دستمو گذاشتم جلوی کسم تا جلوی برگشت آبو بگیرم . به کسم فشار می آوردم تا منی افشین داخل کس آب شه .. اون طرف قلی هم دست از سر لیزا بر داشته بود اومد سمت من . لباشو گذلشته بود رو لبام . دیگه برام فرقی نمی کرد کی میاد و بهم می چسبه . در اون ثانیه ها دوست داشتم یکی بهم بچسبه . به من حال بده . احسان و اشکان هم کیرشونو بیرون کشیدن و حس کردم که یه چیزی با سرعت داره از توی کونم می ریزه بیرون . لیزا هم اومده بود جلو و به سینه هام دست می زد . ولی سعی کردم زیاد بهش رو ندم و دختر خاله نشم . چون در امریکا جز خوی غارتگری و وحشیگری هیچی نمیشه دید و این همه از دموکراسی گفتن تظاهری بیش نیست . و این لیزا هم اومده بود که از نظر انفرادی منو بچاپه . قلی واقعا به چی فکر می کرد . کور خونده بود . فکر می کرد که از مال و اموالی که به اسم من شده می گذرم و قسمتی از اونا رو به قلی بر می گردونم که بتونه به زن خارجی خودش ببخشه و بازم بره فرنگستون حال کنه . منو کس خل گیر آورده بود . یادش رفته بود که با اون اختلاف سنی اومده بود خواستگاری و منت من و خونواده امو می کشید . در آغوش هم ولو شدیم .. اون روز گذشت و چند روز دیگه شرایط به همین صورت بود .. پس از چند بار رفت و آمد های پی در پی به داد گاه و این که همش ما رو نصیحت می کردند و ارشاد که طلاق خوب نیست و از این حرفا ولی طوری واسه مسئول پرونده عشوه وکرشمه اومدم که یارو دلش رفت ... بعدا فهمیدم که اون از قلی رشوه گرفته تا با امروز و فردا کردناش یه جوری ختم غائله کنه ولی قلی کور خونده بود . غافل از این که سلاح زن قوی تر از انرژی و بمب هسته ایه . من و قلی از هم جدا شدیم . اون جوری هم تیغش نزدم ولی بازم یه چیزای مختصری ازش گرفتم و به تعهدی هم که به مسئول پرونده دادم عمل کردم . همون شب اول که از قلی جدا شدم پسرامو فرستادم خونه پدر بزرگشون . نمی خواستم که طرف احساس نا امنی کنه . آخه من برای قولی که بابت عشقبازی با اون دادم اهمیت زیادی قائل بوده اونم به من و حرف من اعتماد کرده بود . ولی می دونستم و انتظارشو داشت که تا مدتها و هر چند وقت در میون از این بر نامه ها باهاش داشته باشم . صبح روز بعد که تنها شدم باور نمی شد که یک زن آزاد باشم . دیگه این که عده نگه داشته باشم و نداشته باشم و از این حرفا عین خیالم نبود . ولی حواسمو باید جفت می کردم و قرص ضد بار داری هم می خوردم . برای همین ترجیح دادم برم پیش یه پزشک زنان که ده سالی رو ازم بزرگتر بود خیلی هم خوش قیافه نبود و موهای سرش هم ریخته بود . خیلی ها می گفتن که اون از اون زن بازاست . منم با اون قلق گیری های خودم و تر فند زنونه اونو اسیر و شیفته خودم کردم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#116
Posted: 1 Oct 2014 22:42
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 115 (قسمت آخـــــــــــــــــــر )
البته به این پزشک زنان و زایمان نگفتم که مطلقه هستم که یه وقتی فکر نکنه با مردای دیگه هم رابطه دارم . قلی خیلی ناراحت بود . هر چند این چند سال اخیر توجه چندانی به من نداشت و بیشتر ناراحتی اون به خاطر این بود که پیش عده ای که متوجه جدایی ما از هم شده بودن آبروش رفته بود . من هم دیگه حسابی تیپ زده بودم و پسرام واسه این که با من سکس و حال کنن باید کلی منت منومی کشیدند . اون ساعاتی از روز رو که توی خونه تنها بودم خودمو کاملا لخت کرده می رفتم جلو آینه و انداممو یه وارسی می کردم که ببینم آیا جایی از اون نیاز به تعمیر و ویرایش و پیرایش داره یا نه ؟ خودم از اندام خودم خیلی خوشم اومده بود . به کلاس ورزش می رفتم . یه چند تا خواستگار هم داشتم . اما من دیگه اون آدمی نبودم که بتونم با یک مرد سر کنم . دیگه زندگی یکجا نشینی برای من لطف و ارزشی نداشت . یه خورده شلوغش کرده بودم . باید یواش یواش یکی دو تا دوست مرد می گرفتم و هر وقت که از هر کدومش خسته می شدم ولش می کردم . کامبیز خان شوهر خواهر قلی مرد جوونی بود یه خورده سر ارث و میرات زنش که خواهر قلی می شد با شوهر سابقم درگیر بود . از اون آدمای زن باز بود . خلاصه قلی مجبور شد چند قواره از زمیناشو بده به خواهرش تا دهن دامادشو ببنده .. رو این حساب اکثرا با هم کل کل داشتند . از روزی هم که فهمیده بود من از همسرم جدا شدم وقت و بی وقت موی دماغم می شد و مثلا می خواست هرچی کم و کسری دارم جبران کنه . اما من که به خوبی می دونستم هدف اون از این بازیها چیه . از همون اولش باسن درشت من چشاشو خیره کرده بود . دل کدوم مرد بود که به دیدن من حسرت داشتن منو نداشته باشه ؟ با این که از بودن با اون خوشم نمیومد ولی وقتی اونو به خونه ام راه دادم که دو سه تا دوست مرد و پسرام در اون لحظه نمی تونستن بیان ومن حشری رو آروم کنن . آخه نشسته بودم یک شکم سیر فیلم سکسی دیده بودم .
-آبجی این قلی نامرد سهم الارث زیادی به خواهرش نداد .. می دونم خیلی زن باز بوده تو رو اذیت کرده .. درسته که از خونواده ما رفتی ولی هنوزم جای آبجی ما هستی . خلاصه اگه چیزی لازم داشتی در بست در خدمت شمام . ..
خیلی رو داشت .. خیلی .. من باید اونو از رو می بردم ولی حس کردم که بهش نیاز دارم ..
-هر کاری دارین بهم بگین .. هر چی که می خواین .. شاید یه چیزایی بخوای که سختت باشه بگی .
آخ که این چقدر پر رو بود . با نگاه دزدانه اش انگاری داشت کسمو از توی شورتم بیرون می کشید و به سمت خودش می فرستاد .
-من یه چیزی ازت می خوام نه نگو ..
-شما جون بخواه ..
-نه اونو داشته باش به درد خواهر شوهر سابقم می خوره .
رفتم به سمت اتاق خواب کاملا خودمو بر هنه کردم .. بعد صداش کردم ..وقتی منو دید یکه خورد . جلو چشاشو گرفت .. رفتم به سمتش ..
- دستشو از رو صورتش بر داشتم .
-من که خودم می دونم از لای انگشتات داری منو می بینی .
دستمو گذاشتم روی کمر بندش و دقایقی بعد من و اون لخت و در آغوش هم بودیم . خیلی راحت و.. به راحتی آب خوردن . چقدر بعضی ها سخت گرفته این مسئله رو بیش از حد واسه خودشون مهم جلوه میدن . دستمو دور کیر کامبیز لول کرده گفتم من اینو می خوام . اینو می خوام . هر وقت اراده کردم باید بیای پیشم ..
-تو شب و روز اراده کن . من مال توام . اصلا طرف سیما نمیرم .
اسم خواهر شوهرم سیما بود . منم شده بودم یه جنده تمام عیار . جنده ای که پول نمی گیره از جندگی خودش لذت می بره و همیشه به دنبال تنوعه .. دوست داره یه کیر جدید کسشو نوازش بده .
-فکر نکن من زن هرزه ای هستم .. چون تو مرد خوبی بودی اومدم سراغت ..
سالها عقده منو داشته یعنی آرزوی داشتن منو داشته حالا به خوبی می تونست رو من خالی کنه .. سینه هامو آروم آروم و با هوس می خورد . اون تقریبا هم سن من بود . -اوووووههههه کامی .. کامی سوختم یواش تر .. اونم دوست داشت منو بیشتر بسوزونه -چقدر تو حرص داری مرد . مگه زنت بهت نمی رسه ؟ حیف که دیگه شوهر خواهرم نیست . پاهامو انداخت رو شونه هاش و ضربات کیرشو یکی پس از دیگری به ته کسم می فرستاد . نوک انگشتامو میک می زد .. یه سر و صداهایی شنیدیم تا خواستیم جمع و جور کنیم که قلی و لیزا و چهار تا پسرام پیداشون شد . طوری اومده بودند داخل که نفهمیدم موضوع چیه . قلی بازم نزدیک بود از هوش بره .. پسرا هم شوکه شده بودند که من با شوهر عمه اونا رابطه پیدا کردم . قلی اومد جلو و کمر کامبیزو گرفت و خواست اونو از من جدا کنه ولی به شدت خودمو به کیر کامی چسبونده بودم ازش جدا نمی شدم . قلی جوش آورده بود .
-بی غیرت عوضی .. با زن من ؟
-قلی اون دیگه زن تو نیست . اون آزاده .
-اون یک زن آزاده .. تو یک مرد آزاد هستی ؟ با زندگی خواهر من داری بازی می کنی ؟
-حرمت ریش سفیدی تو رو نگه می دارم . یادت رفت سر زنت چقدر بلا می آوردی .. این بار خودم کونمو از رو کیر کامبیز بلند کرده رو کردم به جمعیت و گفتم من متعلق به همه شما هستم . ارغوان یک زن آزاده و سر و صدا رو تحمل نداره . بشتابید ای آشنایان .. با میهمانی به نام کامبیز مهربان باشید .. یه اشاره ای به اسحاق زده و برادرا که همه شون لخت شدند و قلی هم پشت سرشون . حالا شده بودیم شش تا به یکی .. شیش تایی ها .. عجب شیش تایی هایی . می دونستم کار می رسه به اون جایی که دسته جمعی هم منوبکنن ولی در آغاز راه می خواستم که بازار گرمی کرده و بینشون مسابقه بذارم .
-شما به سه گروه دو تایی تقسیم میشین . پسرا دو گروه و قلی خان و کامبیز جان هم گروه سوم . میشینین ورق بازی می کنین هر جفتتون که برنده شدین اول میایین سراغ من . حالا هر مدل بازی که دوست دارین بکنین . اسحاقو صداش کرده دستورات لازمو بهش دادم و پسرا عمدا باختند و قلی و دامادش کامبیز باید دو تایی منومی کردن .. چقدر خوشم اومده بود که اونا رو آشتی داده بودم . به خاطر کس من با هم آشتی کرده بودند . خیلی صمیمی شده بودند . خواست و راه و هدف مشترک اونا رو به هم پیوند داده بود . این بار قلی گذاشت توی کسم و کامی هم کرد توی کونم .
-آخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسم آقایون خیلی حال میده .. مزه داره ..
حالا قلی به عنوان نامحرم داشت منومی گایید . طلاق بدون رجوع گرفته بودیم . هر چی بود ما دیگه زن و شوهر نبودیم . کامبیز پنجه هاشو انداخته بود رو سینه هام . کیرشو یواش توی کونم حرکت می داد . برق شهوت رو توی چشای قلی می دیدم . حالا با لذتی بیشتر از قبل منومی کرد . مردا خصلتشون اینه زنی رو که زنشون نباشه با هیجان بیشتری می کنن . می تونستم درک کنم . دوست داشت نشون بده که واقعا یک مرد تواناست .. با اشاره دست و به صدای بلند به چهار تاشون گفتم که بیان .. پاک لیزا رو یادم رفته بود .. بچه ها لیزا کجاست .. اسحاق رفت سراغش ..
-مامان گوشه آشپز خونه نشسته داره گریه می کنه . اسحاق اونو آورد به سمت ما .. قلی باهاش حرف زد .
-ارغوان حالا که ما از هم جدا شدیم و بازم منو تیغ زدی می تونی با لیزا مهربون تر باشی ..
-من همیشه با اون مهربون بودم . با این حال باشه . مهمون نوازی رسم ایرونی هاست .
خلاصه اسحاق و قلی و کامبیز رو من کار می کردند و سه تا پسر دیگه ام رفتن سراغ لیزا .. زن امریکایی طوری به هیجان اومده بود که عربی می رقصید .. قلی هم واسه این که خودی نشون بده از جاش بلند شد بابا کرم رقصید .. پسرا برک می زدن .. من این وسط داشت سرم بی کلاه می موند . لباس پوشیدم و استریپ تیز رو شروع کردم .. -اوووووفففففف فدای شما آقایون و لیزا جونم بشم .. فداتون شم .. لیزا مثل طوطی می گفت فدا مدا فدا مدا .. مردا همه شون جلو من به زانو افتاده بودند . حتی لیزا که نسبت به اون مهربون شده بودم . همه شون دستشونو به جایی از بدنم رسوندن . اون شب تا صبح خوش گذروندیم . و فکر نکنم کسی به اندازه من حال کرده باشه . قلی به من گفت حاضره دوباره منو به عقدش در بیاره .. کامبیز هم علاقه خودشو نسبت به صیغه کردن من اغلام کرد .
-آقایون من تازه راحت شدم .. آزادم . هر کاری دوست داشته باشم می کنم . بیام خودمو به شما بچسبونم که چی بشه ؟ راه بیفتین بریم دنبال زنای مردم ؟ حالشونو گرفته بودم .. این جوری هر وقت که بخوام همه شما رو دارم . .. کار به جایی رسیده بود که نمی دونستم کی به کیه .. هر کی فرومی کرد و هر کی در می آورد . در حال خوشگذرونی و سکس بودم که یکی از دوست پسرام که یه دانشجوی خوش تیپی هم بود زنگ زد .
-ارغوان فدات شم . امشب تنهام . میای پیشم ؟ بیا تا اون کون تپل تو رو تا هر چقدر که می خوای گاز بزنم . تنت رو اون قدر ماساژ بدم و داغت کنم که تو خودت بگی فرو کن توی کسم ..
-من کار دارم . پسرام خونه ان ..نمی تونم بهونه بیارم ..
-حاضرم صیغه ات کنم .
-نه من این جوری راحت ترم ..
وقتی با دوست پسرم حرف می زدم صدای موبایلو برده بودم بالا تا همه حرفامونو بشنون ..
-کیرم خیلی می خاره .
-بمالون به کسم .
اینو که در جواب خارش کیر دوست پسرم گفتم باهاش خداحافظی کرده در حالی که زیر کیر شش دلاور مرد دست و پا می زدم به این فکر می کردم که واقعا وقتی که یک زن پس از تحمل سختی های زیاد و در منگنه بودن از قید و بند های اجتماعی خلاص و آزاد میشه و می تونه قسمتی از لذتهایی رو که از شوهرش می برده همون لذتهای جنسی رو در ابعاد وسیع تر و متنوع تری , ازمردای دیگه ببره در عوض آقا بالا سری نداره مگه مرض داره تن به ازدواج بده ؟ من تازه خلاص شده بودم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم و نمی کنم ازدواج مجدده . حالا که خوب فکر می کنم وجه اشتراک زیادی رو بین خودم و جنده احساس می کنم . با این تفاوت که خیلی کم پیش میاد که جنده از سکسش لذت ببره ولی سکس جزء جدا نشدنی زندگی منه . خیلی خنده دار بود و هست . تازگی ها خیلی به این مسئله فکر می کردم که آیا میاد اون روزی که مثل صد ها و هزاران سال پیش مادر و پسر با هم رابطه جنسی داشته باشند ؟ مادر و پسر با هم ازدواج کنند و صاحب فرزند شن ؟ هیچ چیز بعید نیست . خوبی ها ارزشهایی هستند که مشخصند ولی بعضی ارزشها به این صورت نیست . ارزشهای اعتباری و هماهنگ شده با نیاز های روز هر لحظه دستخوش تغییراته . در حینی که ضربات کیر ولم نمی کرد به این فکر می کردم که در اون شرایط کدوم پسرمو باید انتخاب می کردم یا بکنم . من اسحاقو انتخاب می کردم ولی دوست داشتم با هر چهار تاشون ازدواج کنم .. میشه این سنت رو هم شکست . مثل کشور تبت که یک زن حداکثر چهار تا شوهر می کنه .. رو زمین دراز کشیده بودم و مردا یکی یکی کیرشونولای سینه هام گذاشته و همون جا خالی کردند . و لیزا هم اومد و آبو رو شکمم و زیر گلوم پخشش کرد . وای لیزا لیزا اگه تو یک زن ایرانی بودی متوجه می شدی که آزادی و رهایی از قید و بند شوهر چه نعمتیه ! نمی دونم آیا روزی می رسه که مردا ما زنا رو درک کرده به خوبی بشناسن ؟ منکه این طور فکر نمی کنم جایی که ما زنا خودمونو به خوبی نمی شناسیم چه طور از مردا انتظار داریم که ما زنا رو بشناسن .
پـــــــــــــــــــایـــــــــــــــــــان
نویسنـــــــــــــــــــده .... ایـــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم