ارسالها: 3650
#51
Posted: 26 Jan 2014 21:45
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 50
بقیه همه یکی یکی کیرشونو فرو می کردن توی کون من و می رفتند . به نوبت این کارو انجام می دادند . منو بازم به یاد فیلمی انداخته بودند که زنی در میان هفت هشت تا مرد دست و پا می زد و اونا در حال گاییدنش بودند . چه لحظات با شکوهی بود . خیلی می چسبید . خیلی حال می داد . اون قدر منو گاییدن و گاییدن تا خودشون خسته شده ولم کردند . -ببینم پسرا خوب کارتونو کردین ؟/؟ دسته جمعی : بععععععله مامان .. دیگه چیزی احتیاج ندارین ؟/؟ -دست شما درد نکنه مامان .. -بفر مایید قابلی نداره . تا هر وقت که دلتون می خواد در خدمت شماست . احسان : مامان داری ما رو دست میندازی ؟/؟ اشکان : خسته ات کردیم ؟/؟ -نمی دونم بچه ها . هر وقت باشه این هیکل و این تن و بدن مال شماست . موم و خمیر بازی که نیست اونو به هر شکل که بخواین درش بیارین و هر وقت که بخواین باهاش بازی کنین . من فقط دلواپس اینم که نتونم بعدا بهتون خوب حال بدم . هدفم فقط شما هستین . حالا که می دونیم هر وقتی می تونیم همو داشته باشیم از این به بعد باید به کیفیت کار هم توجه داشته باشیم . اسحاق : مامان یعنی می فر مایی هفته ای یک بار بیاییم سراغت ؟/؟ -ووووووییییییی پسر من کی حرفی زدم که تو همچین بر داشتی کردی . اصلا تو چرا همش داری آیه یاس می خونی شما اگه دو روز سراغم نیاین من آتیش می گیرم . با کف دستم یکی زدم به کسم و یکی هم زدم به سوراخ کونم و گفتم اگه دیر شه و من لبامو باز نکنم این دو تا خودشونو باز می کنن و صداتون می کنن . انگشت گذاشتم رو کونم و گفتم این که لباش مث لب ماهیه و یه اشاره به کس خودم کرده و گفتم اینم که مث لبای وارو شده آدماست . با این دو تا صداتون می کنم که بیایین . اسحاق : مامان چقدر با حال شدی . همین کارا رومی کنی که تو رو واسه ما از یه دختر, پر هیجان و اکشن تر ساخته . افشین : و گاییدنی تر .. -ببینم پسر مگه با دخترای دیگه هم حال کردی . ؟/؟ چند بار باید بگم این دوره و زمونه معلوم نیست دخترا با کی می پلکن . هر کدومشون چند تا دوست دختر دارن . اون وقت می خواین با اونا باشین و بعد بیایین سراغ من و منو مریضم کنین ؟/؟ -حالا چرا بهت بر می خوره مامان ؟/؟ من کی گفتم که با دختر دیگه ای رابطه دارم . من از اون احساسات و نیاز های خودم گفتم و به طور تئوری مقایسه کردم -خلاصه یه وقتی عملی نکنی که اون روی سگم بالا میاد . -ولی مادر جون تو رو که می تونیم عملی بکنیم -اووووووههههههه اون که دیگه گفتن نمی خواد . شما هر جوری که دلتون می خواد می تونین منو بکنین . چند روز بعد یه شب جمعه ای عروسی یکی از همکلاسای افشین در یکی از تالار های تهرون دعوت بودیم . اون همکلاسش یه چهار پنج سالی رو از پسرای من بزرگ تر بود . منوچهر خان و بچه کرج هم بود . زنش تهرونی بود . از اونجایی که یه نسبت دور فامیلی هم با ما داشتند من و اسحاق و احسان هم به نوعی دعوت شدیم . من و چهار تا پسرام دیگه واسه اون شب سنگ تموم گذاشتیم . -پسرا حواستون باشه که حواس من به شما هست . دختر دیدین خودتونو نکشین . احسان : مامان تو مراقبی که مردا بهت جسارت نکنن ؟/؟ -من خودم صد تا مرد رو حریفم . هنوز مردی زاده نشده که بخواد به من تو هین و جسارت کنه . جفت تخم چشاشو از کاسه در میارم . طوری داشتم هارت و پورت می کردم که خودمم باورم شده بود . چهار تا کیر پسرا رو با اشتها میل کردم اشتهامو تازه باز کرده بود . خودم از این تیپ خودم هیجان زده شده بودم . اگه یه کمی وزن بدنم کمتر می شد دیگه می تونستم همه رو راحت گول بزنم در این مورد که مثلا بگم زیر سی سن دارم . اگه مردا بفهمن که من چهار تا پسر دارم شاید کمتر دلشون بخواد با من باشن . نمی دونم .. یه پیراهن پارچه ای به رنگ پوست پیازی و تقریبا برنزی تنم کردم که خیلی هم کیپ و چسبون بود . اولش زیاد نذاشتم پسرای حسودم روش زیاد زوم کنن تا اومدن چیزی بگن فوری مانتومو انداختم روش . حالا تا مهمونی کلی راه بود . خیلی هم دلشون بخواد . بقیه که همه لختی پختی میومدن . ولی اون تیپی که من زده بودم دست کمی هم از حالت لخت شدن نداشت . طوری کونم به پیرهنم چسبیده بود که می شد قالب اون و خط درز کون رو مشخص کرد . دو تا برش کون و درز وسط و شکاف کاملا مشخص و محدوده اون معلوم بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 30 Jan 2014 00:05
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 51
تنها قسمت برهنه پیراهنم از قسمت روی سینه یا اولش تا به انتها بود یعنی زیر گردنم که پوست سفید تنم در تر کیب با پیراهن یه زیبایی خاصی به من می بخشید . سعی می کردم خودمو خیلی بی خیال نشون بدم . راستش بیش از اون که متوجه پسرام باشم که دخترا میرن دنبالش یا نه بیشتر به این توجه می کردم که آیا نگاه مردی به دنبال منه یا نه ؟/؟ نوش جون کردن چهار تا کیر اونم کیرایی که این دوره زمونه هیشکی تصورشو نمی کنه که از نوع درجه یک و محارم درجه یک من باشه خیلی منو گستاخ و بی خیال بار آورده بود . شاید اگه ترس از تشر رفتن پسرا به خصوص اسحاق نبود خیلی راحت تر می تونستم برای جور شدن با یکی از این پسرای خوش تیپ اقدام کنم . حالا که نمی خواستم با هاشون سکس کنم ولی همین که اونا به من اهمیت می دادند این می تونست وزنه روحی مناسبی در اعتماد به نفس بخشیدن به من باشه . احساس نا آرامی می کردم . مجلس خیلی شلوغ بود . پسرای خوشگل دست یه دختر خوشگلو داشته و در حال رقص و یا خزیدن به گوشه ای بودند . وقتی زیبایی اونا رو می دیدم کمی احساس حقارت می کردم . شایدم مرغ همسایه رو غاز حس می کردم .. لحظاتی بعد این برام ثابت شد . چون به ناگهان دو تا از دانشجویان اومدن سراغم .. دستشونو به طرف من دراز کردند . با هر دو تا شون دست دادم و خوش و بش کردم . جالب اینجا بود که هر دو تا شون منو دعوت به رقص کردند ولی حوصله رقصیدن رو نداشتم . با یکی از اونا رفتم که مثلا قدم بزنم . هر چند تالار جای قدم زدن نبود و در اون شلوغی نمی شد جایی راه رفت .مجبور شدم واسه این که نگهش داشته باشم کمی برقصم و بعد با هم بریم یه گوشه ای بشینیم . اتفاقا تالار یه دو قسمت مردونه و زنونه تقسیم شده بود ولی این موضوع که زنا دور از مردا باشند رعایت نمی شد و همه با هم قاطی شده بودند . پسر اسمش بود جمشید . بیست و پنج سالش بود . بیشتر از ده سال ازش بزرگ تر بودم . ولی حس می کردم که باید خیلی کم سن تر نشون بدم . اون محو من شده بود و طوری نگام می کرد که انگاری من اولین دوست دخترش باشم .. -ببینم جمشید خان مشکلی برای شما پیش اومده که این طور بهم خیره شدین ؟/؟ -نه فقط می خواستم بپرسم شما از دواج کردین ؟/؟ .. اولش از این سوال یکه خوردم ولی بعدش خیلی خوشم اومد .. -به نظر شما من هنوز مجردم ؟/؟ -نمی دونم فکر نمی کردم افشین خواهر به این زیبایی داشته باشه . آخه اون می گفت من فقط برادر دارم .. -بگذریم من یک بار از دواج کردم .. دیگه ادامه ندادم . راستش حداقل در اون شرایط نمی خواستم که اون بدونه من کی هستم ولی می دونم که متوجه می شد . -شما خیلی زیبا هستید . -خواهش می کنم . چشای قشنگتون زیبا می بینه . راستی راستی در چشای عسلی جمشید برق خاصی رو می دیدم . نگاهی آمیخته از هوس و تحسین و اشتیاق برای این که با من باشه . حالت چشاش به گونه ای بود که انگاری لنز گذاشته باشه . فکر کرده بودم که اون باید خیلی خجالتی باشه . ولی وقتی کف دو تا دستاشو گذاشت رو یه دستم که روی میز قرار داشت متوجه شدم که اون خیلی شجاع تر از اونیه که فکرشو می کردم . می خواستم یه چیزی بهش بگم که دستشو بکشه ولی حس کردم محیط جای این اعتراضات نیست و از طرفی ازته دلم لذت می بردم . می خواستم ادامه اش بده . در همین لحظه افشین معلوم نبود از کجا سر و کله اش پیدا شده و اومد سمت ما .. -ببینم جمشید از دست دوست دخترات فرار کردی حالا اومدی به مادر ما پناه آوردی که تو رو از شر اونا نجات بده ؟/؟ راستش از خجالت داشتم آب می شدم . اصلا دلم نمی خواست جمشید بدونه که من پسرایی دارم که بعضی هاشون از من درشت هیکل تر نشون میدن . خود جمشید هم از این که افشین اونو دختر باز معرفی کرده ناراحت بود . شاید اصلا در مورد این که من یک مادر با فرزندانی سن بالا باشم ناراحت نبود و به این قضیه فکر نمی کرد اما من خیلی ناراحت شده بودم همون جوری که اون از این ناراحت شده بود که چرا من باید بدونم که اون دختر بازه .. -افشین جان این دوره زمونه کدوم پسر رو دیدی که دور و برش چند تا دختر نداشته باشه . الان دختراش هم هر کدومشون چند تا دوست پسر واسه خودشون می گیرن . کسی که نمی تونه در این کار ایرادی بگیره . در همین لحظه یه دختری که بیش از این که زیبا باشه آرایش غلیظی داشت اومد دست افشینو گرفت و رفت .. -حالا وقتشه که بیشتر تحسینتون کنم .. با این همه فرزند هنوز زیبایی خودتونو حفظ کردین -جمشید خان من زیاد سن ندارما . من خیلی زود ازدواج کردم .... ادامه دارد ... نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 2 Feb 2014 21:41
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 52
-زنی به این زیبایی و خوش مشربی رو به امان خدا تنها گذاشتن واقعا گناهه . اسراف بزرگیه . خلاصه آدم این دوره و زمونه که یک زن و خانوم خونه رو تنها نمی ذاره و دنبال عیاشی های خودش نمیره . می خواستم بگم مگه تو فضولی که یه لحظه نگاهش دلمو برد . درست خیره شده بود به قسمت بالای سینه ام . لباس چسبون من که بر جستگیهای بدن به خصوص باسن منو به خوبی نشون می داد خیلی وسوسه انگیز تر از برهنگی زنای دیگه بود . نگاه خریدارانه ای به من انداخت و گفت می بخشید اگه در زندگی خصوصی شما دخالت کرده یا می کنم . یک زن به هر حال یه نیاز هایی داره .... یه لحظه می خواستم بگم شما فروشنده کالاهایی هستین که نیاز های آدمو رفع کنه ؟/؟ دیدم که این حرف من اصلا جنبه متلک نداره بلکه بیشتر این طور بر داشت می کنه که من ازش خوشم اومده و نیاز جنسی دارم که باید تا مینم کنه . وقتی منو ارغوان خانوم صدام می زد حس کردم با این که اسم زیبایی دارم ولی در تر کیب با واژه های دیگه کمی سنگین نشون میده . این بار وقتی دستامو گرفت بی اختیار از جام پا شدم .. چند بار نشستیم و بلند شدیم و رقصیدیم . پسرا به حال خودشون بودند .. -میای بریم خارج از این فضا قدم بزنیم ؟/؟ -نمی دونم از این محیط خسته شدم . حس می کنم همه چی برام یکنواخت شده . .. راستش دلم گرفته بود با این که این همه شادی می دیدم . با این که چهار تا کیر از چهار تا پسرام بار ها و بار ها منو به ارگاسم رسونده و لذت ربزش آب کسمو این روزا زیاد چشیده بودم ولی نمی دونم چرا حس می کردم هویت گمشده ای دارم که دلم می خواد پیدا شه . هر چند دیگه از هر چی شوهره بدم اومده بود ولی خانوم بودن و اینم که اسم یک مرد رو آدمئ باشه خیلی ارزش داره .. وقتی که جمشید می دونست قلی منو تنهام گذاشته و رفته و سر نوشت یک زن تنها به این صورته .. پس بقیه هم از این وضع مطلع بودند . جمشید غیر مستقیم حالیم کرده بود که یک زنی که از شوهرش دور مونده و نیاز داره , می تونه خودشو در اختیار مرد دیگه ای قرار بده و اگه با مرد دیگه ای رابطه بر قرار کنه و خیانت کنه توجیه پذیره . نه ..نه ...من که اهلش نبودم . با آسانسور اومدیم پایین .. فضای سبز و گلکاری شده قشنگی داشت . همه جا روشن بود . ولی یه گوشه ای با یه شیب تند سطح پارکینگ می رفت پایین تر .. اونجا روشنایی کمتری بود و فضای سبز و درختای بیشتری داشت . . رفتیم رو یکی از این نیمکتهایی که بین چند تا درخت قرار داشت نشستیم . حالا زیر نور کم چهره مون کاملا مشخص نبود . می تونستیم همو ببینیم ولی احساس نیاز هم به درستی مشخص نبود . نمی دونستم که می خواد چیکار کنه . ولی در اون لحظه آمادگی هیچ عکس العملی رو نداشتم . یک زن در هر شرایطی باید متانت خودشو داشته باشه . حداقل قبل از این که خودشو در اختیار و یا معتلق یک مردی بدونه باید کاملا سیاست خودشو حفظ کنه و اگه اقدام به کار خاصی کرد و با هم رابطه ای داشتند در اون شرایطه که می تونه اوج اشتیاق خودشو نشون بده . زن بودن هم نوعی هنر می خواد . بذار مردا همش تشنه ما باشن .و برای رسیدن به ما از جون مایه بذارن . این شاید مهم ترین و تنها غروریه که می تونیم در این رابطه داشته باشیم . بازم دستای منو گرفت تو دستاش -ببینم اون بالا که بودیم بهت گفتم که خیلی خوشگلی ؟/؟ -آره گفتی .. -حالا این پایین هم می خوام همینو بهت بگم . دستشو گذاشته بود رو پام و رو پیر هنم . دستشو آروم آروم می برد بالاتر -چیکار داری می کنی .. -همون کاری رو که خیلی ها دوست دارم انجام بدن و این از شانس منه که الان در کنار توام . -نکن زشته .. چقدر زود داری پسر خاله میشی .. -ارغوان .. حقیقت که عوض نمیبشه .. مهم نیاز ها و خواست ماست . من نمی تونم بشینم دست رو دست بذارم یکی دیگه بیاد تو رو ازم بگیره -آقا پسر فعلا که تو یکی منو از بقیه گرفتی .. صورتشو به صورتم نزدیک کرد . ظاهرا در اون لحظات کسی اون اطراف نبود . همه بودن اون بالا عروسی و دم صبحی می خواستن تازه راه بیفتن عروس و دوماد رو ببرن برسونن به اونجایی که باید عملیاتشونو شروع کنن . گذاشتم منو ببوسه . یه نگام به محیط اطراف بود که نکنه یکی از راه برسه .. هوا هم خلاف شبهای دیگه زیاد سرد نبود ولی سوز مختصری داشت . یه دستشو هم گذاشت دور کمرم و خیلی به ملایمت اول از اطراف سینه ها شروع کرد و بعد دستاشو گذاشت رو همون سینه هام .. -نهههههه نهههههههه نکن این کارو مگه نمی دونی که من شوهر دارم . -اتفاقا به خاطر همونم هست که می خوام با تو باشم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 5 Feb 2014 22:58
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 53
از کی تا حالا آدمایی مث تو واسم تعیین تکلیف می کنن ؟/؟ -این تعیین تکلیف نیست .. نگاه کن اینجا هوا کاملا سرده ولی تن تو داغ داغه . منم داغ داغم . شاید یه پیک زده باشم ولی می دونم تو اهل این چیزا نیستی . اینو که گفت و من دقت کردم بوی الکلو کمی حس می کردم . بغلم زد .. -نههههههه خواهش می کنم .. ولی خودمم می دونستم که دارم ناز می کنم . هوا طوری بود که نمی تونستم بر هنه شم و خودمو در اختیارش بذارم . با این که در این قسمت ماشین کمتری پارک بود ولی هر لحظه امکان داشت صاحب ماشینی از راه برسه .. درسته ما رو نمی دید و در فضا و مکان مناسبی قرار داشتیم ولی اگه یکی هوس قدم زدن و نشستن در جا های دنج به سرش میفتاد اون وقت باید چیکار می کردیم .. نذاشت من درست فکر کنم . آتیشای خفته در من بیدار شده بود . -جمشید بذار برم .. دوباره لبامو بست و من خودمو تسلیم شده حس کردم . اما این که چه جوری به آخر کار برسیم این برای من شده بود یک معما . که حتما استاد جمشید خودش می تونست اونو حل کنه . بازم به این مسئله فکر می کردم که پریود هستم لعنتی چرا این دوران تموم نمیشه . من ماه قبل فقط سه روز پریود بودم . یه اشکال فنی داشتم ولی این بار چهار روز هم گذشته ولی از شرش خلاص نمیشم ... کاش لای پام نوار بهداشتی نمیذاشتم . .. -جمشید خواهش می کنم . الان به لباسام چین میفته . همه متوجه می شن که من در شرایط عادی نبودم . بچه هام اگه بیان و بفهمن من باید دیوونه شم . دیگه تو روی اونا نمی تونم نگاه کنم . راستش تنها چیزی که غصه اونو می خوردم این بود که پیر هنم از فرم خارج شه و پوشیدن دوباره اون و رفتن به مجلس مسخره نشون داده بشه و همه به نوعی شک کنند که من سر و گوشم می جنبه . -عزیزم دوستت دارم . دوستت دارم .. -تو یه زن شوهر داری رو که چند سالی ازت بزرگتره دوستش داری .. -آره .. تونگات .. حرکاتت یه چیزی هست که در بقیه زنا نیست .. فهمیدم که این دیگه کیرش شق کرده و راستی راستی هر جوری هست باید منو بکنه و اگه همه مهمونا برن خونه شون اون رضایت بده نیست و میگه هر جوری شده باید یه حالی بهش بدم بعد . انگاری که من شیطانی .. جن زاده ای .. جادو گری چیزی از این دست باشم . دامنه پیر هنمو داد بالا .. کف دستشو گذاشت لای شورتم .. -ببخشید به بن بست خوردید مرد هیز و چش چرون و هوس باز . دستشو طوری رو نوار بهداشتی من فشار می داد و اونم در تماس با کس قرار می گرفت که و طوری بهم لذت می داد که به زور جلو مو می گرفتم که چیزی نگم ولی اون خیلی زرنگتر و با تجربه تر از این حرفا بود . نوار من کاملا خیس شده بود . دستشو گذاشته بود لای شورتم . چقدر سختم بود . از این حرکتش خوشم نیومد . نه به این خاطر که لذت نبردم . اون داشت با این کارش توجه و هوس خودش و توجهش به منو نشون می داد که با وجود این غیر بهداشتی و کثیف بودن ناحیه کسم بازم دوست داره با هم حال کنه .. نوارو از توی شورتم کشید بیرون .. اونو با لذت بوش کرد .. چندشم اومد ولی خوشمم میومد که اون داره با تمام وجود حسش می کنه و براش مهمه . یه نوار لای کس که اونو تا این حد دیوونه کرده بود خود کس چه تاثیری می تونست داشته باشه ؟! .. کف دستشو گذاشته بود لای شورتمو به کس خیسم چنگ انداخته بود . منم دستم رفته بود رو سینه هام و هوسمو پخشش می کردم .. نکنه الان پسرام به دنبال من باشن . نکنه منو در این وضعیت پیدام کنن . اون وقت فکر کنن که یه مادر بد کاره به گیرشون افتاده . در حالی که اگه همین پسرا دوست دخترای توپی به پستشون بخوره امونش نمیدن . انگشتاشو فرو می کرد توی کس .. اونا رو می کشید بیرون . هر چند زیر نور کم نمی تونستم خیسی روی انگشتاشو کامل ببینم ولی همونا رو دونه به دونه می ذاشت تو دهنش بوشون می کرد -پسر داری چیکار می کنی . این جور که تو داری با اشتها لیسش می زنی و انگشتاتو میکشون می زنی اشتهای منو هم باز می کنی .. -کست رو هم لیسش می زنم ولی اینجا خطریه ... چون کس میک زدن یعنی غافلگیری هر دو نفر . ولی می برمت بالاخره یه گوشه اس و این کارو می کنم . .. -نکن .. نکن .. چرا هوسمو زیاد می کنی . الان من که تو این هوا نمی تونم اینجا لخت شم . سنگینم می کنی .. -فکر می کنی من سنگین نیستم ؟/؟ دستاشو از لاپام ورنداشت و من دستشو میون دو تا پام قفل کرده طوری بهش فشار می آوردم که تماس بیشتر و محکم تری با کیرم داشته باشه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 9 Feb 2014 22:03
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 54
دستاشو همچنان با فشار نگه داشته بودم . اشکم داشت در میومد . داغ شده بودم . با این که بالای کسم در اثر تماس با سردی هوا کمی خنک شده بود ولی لذت می بردم . انگاری که هوا اصلا سرد نیست . ولی حس می کردم یه بوی خاصی که همون بوی خون کسم باشه در اون فضای سرد داره به راحتی به مشام ما می رسه .. -جمشید دیگه بسه من پریودم .. -باش .. چه اشکالی داره .. -نکن .. نکن اون وقت ولت نمی کنم . منم می خوام کاری کنم که ولم نکنی . بهم بچسبی .. -ابن جا نه .. اینجا جاش نیست .. منو اذیت نکن . خواهش می کنم . ولم کن .. ولی اون با چهار تا از سر انگشتاش طوری با کسم ور می رفت که حیس می کردم دیگه نمیشه مقاومت کرد ولی کنار این چمنها و میون درختا نمی شد کاری کرد . -نگاه کن منو به چه ریختی در آوردی . الان چه جوری برم بالا و به این جمعیت نگاه کنم . -مجبور نیستی بری . من خیلی هوس دارم . خیلی ارغوان . اگه الان یه جایی باشه که بتونم بکنمت دیگه هیچی جلو دارم نیست . -تو اگه نخوای منو بکنی من تو رو می کنم . اوخ جمشید خواهش می کنم ولم کن برم . بذار برم . خواهش می کنم .. -بلند شو ارغوان .. بریم چند تا چراغ اون ته روشنه . چرا اصلا تا حالا به فکرم نرسید .. فضاش هم باید خیلی گرم باشه -یعنی بریم دستشویی ؟/؟ چندش آوره . -وقتی تو در کنارم باشی . وقتی یه زن خوشگل و داغ و یک کس داغ در کنارم باشه برای من دیگه چیزی چندش آور نیست . مگر این که این نعمت رو از دست بدم که اون وقت میشه گفت که این اسراف چندش آوره . سختم بود ...-فقط منو مرتبم کن . خیلی سستم کردی -من از تو بدترم ارغوان . خیلی می خوامت خیلی تن و بدن با حالی داری . چه جوری شوهرت این همه مدت نیبست و تو تحمل می کنی .. -چیکار کنم یه زنی که بخواد نجیب و پاکدامن باشه همینه دیگه . -یه وقتی فکر نکنی که می خوای خودت رو در اختیار من بذاری نجیب نیستی . چون من اصلا از اونایی نیستم که دور از جون و جسارت نشه دنبال زنای هرجایی باشم . -بازم جای شکرش باقیه که دور از جون رو گفتی . -ببینم دستشویی مردونه می ریم یا زنونه .. -مردونه سختمه . اگه مشکلی پیش بیاد نمی خوام فکر کنن که یک زن بد کاره اونجا بوده . -ولی جلو دهن زنا رو نمیشه گرفت . -کی به کیه این جا . حالا کی بود از سالن تالار پاشه بیاد این جا دستشویی . رفتیم خیلی هم خلوت بود . اتفاقا فضای تمیزی هم داشت . عطرمو از کیفم در آورده خودمو خوشبو تر کردم یه پامو گذاشتم رو سر جمشید و اونم سرشو گذاشت لاپام . چیکار می کردم . نمی تونستم صدامودر بیارم و بهش بگم کسمو نخور . بوی خون میده . اون همین جور داشت می گفت که حرف حرف منه . خوشم میومد از یکدندگی اون . چه با لذت هم داشت کسمو می خورد . با این که فضای اون جا گرم بود و دلپذیر ولی کاشی پشت سر کمی کمرمو سرد کرده بود . چوچوله هامو طوری میکش می زد و زبونشو فرو می کرد توی کسم که به زور جلومو داشتم که نیفتم کفه دستشویی . پامو گذاشتم زمین و ایستادم . زیپ شلوار جمشیدو بازش کرده و کیرشو گذاشتم توی دهنم . همون کیری رو که تا لحظاتی دیگه باید فرو می رفت توی کسم .. -ارغوان نههههههه .... با انگشت بهش می گفتم هیس .. ساکت .. -اگه یکی بیاد صدای درو می شنویم . عیبی نداره .. اصلا باهاش احساس بیگانگی نمی کردم . فقط می خواستم آب کیرشو بخورم . و بهش حال بدم . وقتی فکرشو می کردم که از این مجلس میریم خونه و بعدش پسرام بهم می رسن یه جوری می شدم . لذت پشت سر لذت . لذتهایی که تمومی نداره و میشه به عشق و حال بعدش فکر کرد . طوری که وقتی جهش و قطره قطره منی جمشید رو با لذت می خوردم بازم دوست داشتم تو ی دهنم خالی کنه . گویی که سیر نشده بودم . دو تا کف دستامو به دیوار چسبوندم .. -جمشید تا ارضام نکردی دست از سرت بر نمی دارم . -نوکرتم ار غوان تاصبح هم تو رو می کنم . بیشتر از اونی که این عروس و دو ماد با هم حال کنن و شب زفافشون طول بکشه من تو رو می کنم .-دیوونه توی این دستشویی ؟/؟ تازه من پسرامو چیکار کنم . تیکه تیکه ات می کنن . دستاشو که گذاشته بود روی کونم و کیرشو یه ضرب فرو کرد توی کسم .. دو تا دستا وسرمو محکم به دیوار فشار می دادم . -عزیزم حالا که کسی در این فضا نیست محکم تر . محکم تر بزن .. بزن .. از سر و صدای کیر و کون نترس .. -ارغوان یواش تر . الان میان و می گیرنمون .. -نههههههه نهههههه من می خوام . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 12 Feb 2014 21:50
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 55
-حق با توست جمشید . باشه باشه . هر چی تو بگی . هر چی تو بگی گوش می کنم . گوش می کنم . گوش می کنم . اگه دوست داری تنبیهم کن .. شلاقم بزن . شلاقو از بالا فرو کن توی سوراخم .. توی کسسسسسم .. کسسسسسسم .. یه دستمو محکم فشار می دادم به لوله سیفون و یه دست دیگه ام هم رو دیوار بود .. -اوووووووففففففف جمشید محکم تر .. -یواش تر .. کیرمو می کشم بیرون و خودمم میرم بیرون .. حالا اون داشت واسه ما دور می گرفت و ناز می کرد . حق با اون بود . عادت کرده بودم . عادت کرده بودم به خوردن کیر تازه . به تنوع . به حال کردن . چهار تا پسر توی خونه چه کیفی می تونست داشته باشه . هیجان اون چهار تا کیر منو بیشتر سر حالم می کرد و نمی دونستم با این لذتها چیکار کنم . تنها نگرانی من این بود که نکنه پسرا در پی من باشن . همه چی رو می تونستن تصور کنن جز این که در این فضای پایین و جای دنج و دستشویی ته پارکینگ وسیع در حال کس دادن باشم . با هر ضربه ای که جمشید به ته کسم می زد هر لحظه فکر می کردم که آبم می خواد بریزه . ولی خیلی لذت می بردم . .. چه مزه ای میده .. از وقتی که وارد این فاز شده بودم و عشق و حال کردن رو شروع کرده همچنان پریود بودم ولی دیگه اون سرخی سابق رو کیر نمی نشست . دیگه هم خیالم نبود که مردا از بوی خون چندششون میشه یا نه . خودشون که داشتند حال می کردند . من چرا بی خود لی لی به لالاشون بذارم . خودشون که کشته مرده کس منن و حتی خون کس منو لیس می زنن . -جمشید خوبه همین جوری خوبه .. در همین لحظه صدای در دستشویی بغلی اومد . ظاهرا یه زنی هم بود که بوی عطرش اون فضا رو تضمین کرده بود .. دیگه خود به خود دو تایی مون ساکت شده بودیم . شدت ضربات کیر جمشید هم کمتر شده . من کونمو با یه حرکتای رو به عقب رو کیرش تنظیم می کردم . دستشو گرفتم و انگشت درازه شو به سمت سوراخ کونم هدایت کردم .. این جوری کیف بیشتری به من می داد طوری به دیوار پرس شده بودم که کاشی ها به سینه هام فشار می آورد و اونم واسه خودش یه حال دیگه ای داشت . خیلی خوشم میومد .. اون با همین کارش تونست سریع تر ار گاسمم کنه .. خیلی آروم بهش گفتم که حالا می تونه بریزه توی کسم .. کیرشو فرستاد تا ته کسم و به همون صورت نگه داشت و تمام کیرش رفته بود توی کسم . بیضه هاشو روی کونم حس می کردم . و پرشهای نرم کیرشو که منی هاشومی ریخت توی کسم . چشامو بسته بودم تا در اوج هوس نهایت لذتو ببرم . متوجهش کردم که فعلا کیرشو نکشه بیرون .اون بغل دستی هم دیگه قضای حاجتش تموم شده رفته بود بیرون و ما دیگه راحت می تونستیم حرف بزنیم . از کیفم که یه گوشه ای آویزوونش کردم دستمالی بر داشته و دادم به دستش .. حالا دیگه کیرشو بیرون کشید و تمیزم کرد .. -نههههههه داری چیکار می کنی دیرمون شده .. خواهش می کنم . پسرام پدرمو در میارن ولی اون سر کیرشو چسبونده بود به کونم .. -دلمو نشکن ار غوان .اگه من این کونو نکنم هر شب خوابشو می بینم که چرا فرصت به این خوبی از دستم رفته . -یواشتر یواشتر اگه جرم بدی من چه جوری برم دستشویی . این چه کیریه که هر چی آب پس میده انگاری قوی تر و سفت تر و شق تر میشه -خب معلومه چرا واسه این که خشک میشه .. با هم خندیدیم . دردم میومد . همون جور خشک کرده بود توی کونم . به خودم فشار می آوردم و تحمل می کردم که اون حالشو بکنه . دیگه چاره چی بود . جناب دلش می خواست و تا این جای کار بهش حال دادم و بی انصافی بود اگه نمی خواستم بازم بهش حال بدم . خب دیگه چیکار می شد کرد . یه دستی رو که رو سینه و یه دست دیگه ای رو که رو کسم قرار داده بود بر داشت و دو تا دستاشو گذاشت رو قاچای کونم . -ارغوان دلم واسه این کون تنگ میشه . من نمی تونم امشب با هاش خدا حافظی کنم -پسر خوبی باش و به حق خودت قانع باش . من که نمی تونم دقیقه ثانیه زیر کیر تو باشم . ولی چقدر خوشم میاد این جوری با قاچای کونم بازی می کنی و بهش حال میدی و لذت می برم . از این بهتر نمیشه . خیلی مزه میده جاااااااااان . نمی دونم چی بگم . فدات شم . نمی دونم به خاطر درد زیاد بود یا این که سوراخ کونم جا باز کرده که دیگه احساس دردی نداشتم. فقط لذت کون دادن بود و دوست داشتم کیرش بیشتر فرو بره توی کونم . سرمو بر گردوندم طرفش .. -آها .. بیا لب لب لبتو بیار .. می خوام گازش بگیرم و خونشو بمکم .. .. راستی پسر از خون کسم چه خبر .. -من که خون ندیدم . همش کون بود و جون .. -فدای جونت . بیار اون لبتو .. لبای جمشید که رفت رو لبام یک بار دیگه زیر سوراخ کون و دور کسم یه حس آتیشی داشتم .. -ببینم می تونی می کشی ؟/؟ داری که یه چند قطره ای هم توی کونم خالی کنی ؟/؟ خیلی به خودش فشار می آورد . شیره شو خیلی کشیده بودم ولی یه ده دقیقه دیگه هم کونمو گایید تا چند قطره ای رو اونم به زحمت توی کونم خالی کرد . خیلی خسته شده بود . کمر منم درد گرفته بود از بس سراپا ایستاده بودم . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 16 Feb 2014 22:49
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 56
-جمشید تو دیگه برو من خاطرم تخت شه .. خودمویه کاریش می کنم . فقط تو یه دستی به سر و صورتم بکش منم یه آینه پیشم هست و تازه بیرون توالت هم آینه هست . جمشید رفت و منم سر مست از پیروزی از دستشویی خارج شدم . چقدر سر حال بودم و احساس آرامش می کردم . فقط کونم خیلی دردش گرفته بود .سر پا کیر خوردن و در بد ترین شرایط مقاومت زیادی می خواد ولی خیلی هم حال داد . طوری که منو از خود بی خود و بی اراده ام کرده بود . تصور این که کیر جمشید داره میره توی کسم و میاد بیرون سر حال سر حالم می کرد . و بیشترین چیزی که ازش لذت می بردم این بود که این همه حال کرده بودم و کسی نیومده بود سراغم . بذار دنبالم بگردن و هر فکری می کنن بکنن .مگه من بچه ام که لـله نیاز داشته باشم . منم مث اونا آدمم . خلاصه می تونستم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و دیگه کسی هم نمی تونست بهم بگه بالای چشام ابروست . از طرفی یه زنی اگه بخواد دوست پسر بگیره و این کارو با تنوع طلبی های خود و بر حسب نیاز بخواد تکرار کنه اولش سخته .. یه مدت که بگذره عادت می کنه و خیلی راحت قلق پسرا رو به دست میاره که با هر کی چه جوری بر خورد داشته باشه و تورش کنه . بعضی ها زیادی کس خل هستند و زن و دختر ندیده . بعضی ها هم زیاد پررو ان . ولی جمشید از اون پسرای معتدل و میانه رو بود از اونایی که می شد روش حساب کرد و خیلی هم دوست داشتنی . بالاخره رفت اون که مال من نبود ولی برای لحظه ها بود.. شکار لحظه های من . تا می تونستم سر و صورتمو ردیف کردم وبه خودم عطر زدم . یه نگاهی هم به سر و صورت و با زو هام انداختم که اثری از گاز گرفتگی و موارد مشابه نباشه . که یه وقتی پسرام رسوایی به بار نیارن . وقتی به تالار رسیدم و پام به اون محوطه در هم و بر هم زنونه باز شد چهار تا پسرا رو دیدم که عین مادر مرده ها دور یه میز کز کرده و دارن نگام می کنن . -مامان کجا بودی ما داشتیم از دلشوره دیوونه می شدیم . خونه که نرفته بودی ؟/؟ -بچه ها مگه مادرتون بچه کوچیکه ؟/؟ این منم که باید به دنبال شما باشم که دخترای مردم شما رو از راه به در نکنن . دیگه شما که نباید در پی اون باشین که مردا بیان منو تعقیبم کنن . تازه کی جرات داره بیاد سراغ من . با این چهار تا پسر رشیدی که دارم . این همه زن و دختر اینجان همه با هم دوست و رفیق و آشنان . مگه اینجا خفاش شب وجود داره . کسی به کسی تجاوز می کنه . طوری مغلطه بافی کرده اونا رو پیچونده بودم که از دل نگرانی خود پشیمون شده بودند . اسحاق : فدای تو مامان . اگه بدونی این محیط چقدر هیجان انگیزه . یه حسایی رو در من بیدار می کنه . -اوووووففففف نگو در منم همین طور . ببینم فقط در تو بیدار می کنه یا در داداشاتم بیدار می کنه . سه تا دیگه هم به حرف اومده و گفتن مامان راستش وقتی ما این دخترا رو می بینیم به امید هیجان بر گشتن به خونه و رسیدن به توست که تحمل می کنیم . خندیدم و گفتم بچه ها با نفس خودتون مبارزه کنید . مبارزه با نفس یعنی جهاد اکبر . تا خونه رو صبر داشته باشین اونجا از غوره حلوا می گیرین . حلوای مامان در خدمت شماست . اگه بدونین این فضا و رقص و شادیهاش چقدر برای من هوس انگیزه و دلم می خواد بیشتر با شما و در کنار شما باشم . آی آی که این ارغوان چه کارا که نکرد و چه شیره ها که سر پسراش نمالید ! می دونستم که سر مرد هر چی شیره بمالی ارزشت پیش اون بیشتره . یک عمر نسبت به قلی وفادار بودیم با خوب و بدش ساختیم آخرش چی شد . هیچی اون جوری مزد ما رو گذاشت کف دستم . هر چند بیشتر ملک و املاکش به اسم من و بچه هاست و از این نظر خیلی با مرام بوده .ولی هدف من از زندگی که چاپیدن نبوده . ثروت از نظر زن در ابتدای کار و عشق وعاشقی اون نیست که فقط خودشو مقید به مال دنیا کنه . یک زن با نیت پاک و هدف پاک میاد سر خونه زندگیش . به این امید که از زندگی لذت ببره به عشقش لذت بده . بی ریا باشه .. وقتی که اصول زندگیش بر محور پاکی و درستی قرار داشته باشه و صداقت ببینه مال دنیا دیگه اون ارزشی رو که به عنوان یک اصل باید داشته باشه نداره .من ناخواسته خودمو تسلیم پسرا و اون مرد غریبه کرده بودم . ولی با همه اینها لذت می بردم . حالا که خودمو سپرده بودم به دست سر نوشت از این وضع هم راضی بودم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 20 Feb 2014 01:16
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 57
ساعت سه نیمه شب بود که رسیدیم خونه . خیلی حال کردم تا می تونستم رقصیده بودم . بچه ها خیلی تشنه بودند و عطش داشتند واسه این که زود تر منو لختم کرده با هام حال کنن . از بس اون جا تیکه ها ی رنگ و وارنگ دیده بودند و دستشون بهشون نمی رسید و کاری ازشون بر نمیومد که به اوج برسن . چاره ای نبود باید با اونا راه میومدم . بچه هام بودن دیگه . اسحاق : مامان داشتی خودت رو می کشتی . چقدر می رقصیدی . مردا با نگاهشون داشتن تو رو می خوردن . من که خیلی اعصابم خرد شده بود . اصلا نمی تونستم تحمل کنم . می خواستم کله اونا رو بکنم . -ببینم اسحاق جون دنیا برای این نیست که فقط من و تو ببینیمش . آدمای دیگه هم حق دارن که دنیا رو ببینن . -حالا دارم می فهمم که چرا دین ما گفته زنا باید حجاب خودشون رو حفظ کنن -و پسرا کیرشونو فرو کنن تو کس مادراشون . پنج تایی مون کر کر می خندیدیم . -عزیزان من خودتون رو به خاطر این مسائل پیش پا افتاده و الکی ناراحت نکنین . اینا به هیچ وجه اهمیتی نداره و مهم نیست مهم اینه که من شما رو دوس داشته فقط زیر کیر شما می خوابم .احسان : مامان این چه حرفیه مگه قرار بود بازم بر نامه دیگه ای باشه ؟/؟ -نه عزیز دلم ولی اگرم بر نامه دیگه ای باشه مثلا من طلاق غیابی بگیرم و بخوام از دواج کنم هیشکی نمی تونه مانع من شه . من به خاطر عشق و علاقه ای که به شما دارم و دوستتون دارم و از طرفی با هاتون حال می کنم اصلا دوست ندارم که دوباره از دواج کنم . تا عشق و سکس من تا مینه اصلا به این چیزا فکر نمی کنم .. افشین : حالا مامان جون می دونی ما به چی فکر می کنیم ؟/؟ به تو که کی می خوای بری حموم و کی از حموم در میایی که بتونیم دمی با هم خوش باشیم . -من فدای چهار تا کیر و فدای صاحب این چهار تا کیر بشم که واسه تک تکتون زحمت کشیدم . پسرا این همه خوش گذروندین تا حالا کجا رو گرفتین .. افشین : یه جایی رو می گیریم که در میره . اشکان : عوضش هر روز باید بازم بگیریمش .. سریع خودمو رسوندم به حموم تا یه نگاهی به بدنم بندازم . هنوز در حال پس دادن منی جمشید بودم . خیلی بده این جوری گیر افتادن . رفتم جلوی آینه بزرگی که در یه گوشه حموم قرار داشت تا اونجایی که می تونستم بدنمو بر رسی کردم و دیدم خبری نیست . انگشتامو هم فرو می کردم توی کس و کونم .. خیلی وسواسی شده بودم . طوری رفتار می کردم که انگاری زن شوهر داری باشم که به شوهرش خیانت کرده باشه . هر چند در فاز اول همچین حالتی داشتم . در واقع با سکسی که با پسرام انجام داده بودم به شوهرم خیانت کرده بودم ولی حالا از این می ترسیدم که پسرام متوجه شن که من با مرد دیگه ای رابطه داشتم . وانو پر از آب کف کرده و رفتم داخلش قرار گرفتم . قبلش در رو باز کرده بودم که صدامو بشنون . حالا دیگه فقط سرم بیرون قرار داشت . -پسرا می تونین بیاین حموم .. دسته جمعی رو دعوت کردم به حمام تا اگه یه چیزایی در تن من مونده همین جا بریزه و گندش در نیاد . باید حواسمو جفت می کردم . شایدم بی خود این قدر حساسیت به خرج می دادم . -بچه ها اول برین زیر دوش خودتون رو حسابی بشورین و تمیز شین . چقدر احساس آرامش می کردم . لذت می بردم از این که تونستم سرشون شیره بمالم و حال خودمو بکنم . در حال ور رفتن با خودم بودم و چشامو بسته بودم که وجود پسرا رو کنار خودم حس کردم . چشامو که باز کردم دیدم چهار تا پسرم کیر به دست و شق القمر اونجا وایسادن و کیرشونو گرفتن طرف دهنم . -ببینم پسرا چهار تا رو با هم فرو کنم توی دهنم ؟/؟ این که نمیشه . حالا واسه این که یه رکورد هم زده باشم فقط سر کیرتونو بمالونین به دهنم بعد دو تا دو تا بیایین .. همین کارو هم کردن . چه حالی می داد . اولش سر کیر هر کدومشونو به نوبت میذاشتم توی دهنم .. . صدای یکی از پسرام در اومد که می گفت مامان همین جوری که داری ساک می زنی بگو کیر کیه . کیر اسحاق چون از همه کیر ها کلفت تر بود در نگاه یا حس اول مشخص بود بقیه رو هم اگه بهش فکر می کردم متوجه می شدم . ولی من تقلب کردم و به لاپا و قسمت بالای پای پسرا که نگاه می کردم اونا رو می شناختم . افشین : آفرین به مامان با هوش خودم . دو تاشون اومدن داخل آب و افشین و اشکان بیرون وایساده بودند . انگار نه انگار که چند ساعت پیش با یه مرد غریبه سکس داشتم . به شدت به هیجان اومده بودم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 23 Feb 2014 23:17
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 58
اسحاق و احسان از دو طرف اومدن منو وسط خودشون قرار داده و و ر رفتن با منو شروع کردن . هر کدومشون دستشو رسوندن به یکی از سینه های من . اون دو تایی که اون بیرون بودندطفلکی ها بیکار وایساده بودند و ما رو نگاه می کردند . یه اشاره ای به اونا زدم و گفتم پسرا بیایین جلو تر . نبینم که اینجا کیری بیکار باشه و من همین جور بر و بر اونو نگاه کنم . شما که میدونین مادرتون از اسراف خوشش نمیاد . افشین : مادر! ما هم از این که چیزی حیف و میل شه خوشمون نمیاد . احسان : مامان : من می خواستم الان ببوسمت . -پسر تو با جای دیگه ام ور برو . الان داداشای کنار آبت آبشون داره جوش میاد . نگاه کن اگه بهشون نرسی الان حسابی با جق زدن خودشونو خالی می کنن .افشین دیگه صبر نکرد ببینه داداشش چیکار می کنه . کیرشو به دهن من مالید و منم دهنمو باز کردم . اشکان هم با دستاش گردن و موهامو نوازش می کرد خیلی کار ها فشرده انجام می شد و من حواسم بودکه از همه شون لذت ببرم و واسه تک تک کاراشون ارزش قائل شم . کاری نکنم که اونا حس کنن بین اونا فرق قائل میشم . احسان دهنشو به نوبت می ذاشت رو نوک سینه هام . هنوز اثر لذت سکس با جمشید رو بدنم مونده بود . ولی با این حال این هیجانی که به وجودم رخنه کرده بود فقط و فقط مر بوط به همین لحظات جدید بود و لذتی که از این حال و حالت می بردم . اسحاق لحظه به لحظه بهم نزدیک تر می شد . لاپامو باز کردم . کیرشو نمی دیدم . آروم آروم نزدیک من شد . می دونستم لحظه فرو کردن کیرش در کوسم رسیده .. کیر افشین و دهن احسان نمی ذاشت که سرمو خوب خم کنم و حالت چهره اسحاق رواون وقتی که داره کیرشو توی کس من فرو می کنه ببینم . چه حس آتشینی ؟! اصلا فکر نمی کردم تا این حد لذت ببرم . پس از سکس در توالت , سکس در حمام خیلی می چسبید . اگه دور و برم خلوت بود اسحاق می تونست بیشتر با هام حال کنه و به تنهایی کاری کنه که زود تر به اوج برسم . جووووووون اسحاق دستاشو گذاشته بود رو لبه های وان و کیرشو داخل کسم حرکت می داد . اوووووووفففففففف پسرم داشت گل می کاشت و من نمی تونستم حرفی بزنم جز این که به کیر افشین که داخل دهنم بود فشار بیارم وهوسمو رو کیر داخل دهنم خالی کنم . اونو یه جوری میکش زدم که بی آن که به فکر آخرش باشم یا این که همچه چیزی بخوام یهو حس کردم که یه مایع لغزنده و لزجی دهنمو جمع کرده که لحظه به لحظه حجمش توی دهنم بیشتر میشه و اون چیزی نبود جز آب کیر .. این منی همون مایه زندگانی . چند قطره ای از آب کیر افشین از گوشه های لبم بیرون زد .. اشکان تا اینو دید داداششو هل محترمانه ای داد و کیرشو جای کیر اون گذاشت . می خواستم بگم پسر صبر کن این یکی هضم شه تا بعدی رو نوش جون کنم که دیدم کیر دیگه خودش رفته بود . ولی اینم خودش یه خوش به حال دیگه ای داشت . دهنمو به یه حالت دایره و غنچه ای در آوردم تا از حرکت کیر در اون لذت بیشتری ببرم . دوست داشتم پاشم و برای همه شون دلبری کنم . اذیتشون کنم . سر به سرشون بذارم و لی بازم آخر کار تسلیمشون شم . اونا بیفتن رو من . اذیتم کنن . دلم می خواست هر کاری باهاشون انجام می دادم بچه های گلی بودند . هر چند با مامانشون سکس می کردند ولی نمی شد اینو به حساب ایراد کار اونا گذاشت . چون اونا نیاز داشتند همون جوری که من مامان نیاز داشتم و باید یه جوری با هم کنار میومدیم . گاهی اوقات دلم یه نموره ای سکس خشن هم می خواست . طوری که به من حال بده و حس کنم که زیر دست و پای این و اونم و اونا دارن واقعا با من حال می کنن . اما از این فکر خودم خنده ام می گرفت . پسرام نمی تونستن این کار رو با من انجام بدن چون اونا خیلی دل رحم و مهربون بودند . کیر اسحاق در اون فضای خنک وان حسابی کسمو داغ کرده بود و حس کردم دیگه هیچی نمی خوام جز این که همون کیر به بهترین نحوی منو بکنه . انگاری داشتم می رفتم زیر آب . ضربات شدید اسحاق , آب رو به این طرف و اون طرف پخش می کرد . اشکان چشاشو بسته بود . یکی از زیر و از طرف کون انگشتاشو رو چاک کونم بازی می داد . خلاصه همه شون سعی داشتند مامانشونو ازخودشون راضی نگه داشته باشند . و منم حس می کردم بازم مثل همیشه و مثل روز قبل در حال پروازم . ...... ادامه دارد ..... نویسنده ..... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 27 Feb 2014 01:29
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 59
از هر طرفی داشتند به من حال می دادند و منم چاره ای نداشتم جز حال کردن . دلم می خواست جیغ بکشم سرمو بکنم زیر آب . چهار تا کیر با هم بره توی کسم . آتیش بگیرم . این ور و اون ور برم . حال کنم . بسوزم . غرق هوس شم . نمی دونستم دیگه چه جوری میشه عشق و حال کرد . دستامو به هر بدنی که نزدیک بود رسونده لمسش می کردم . فقط خوشی بود و لذت . لذت و بی خبری . کاری نداشتیم که اون بیرون چی می گذره و بقیه چی میگن . بقیه که نمی دونن چه خبره . در گناه خودمون و در لذت خودمون غرق بودیم . کاری هم به این نداشتم که چه اتفاقی میفته . احساس خوبی که می دونستم لذت منو به اوجش می رسونه و به من آرامش میده ... تنها چیزی که برام اهمیتی نداشت قلی بود . شوهری که رفته بود به گور سیاه . حتما پیش خودش فکر می کنه ما اینجا چه عذابی می کشیم . اگه فکری داشته باشه . شاید هم اصلا عین خیالش نباشه . اگه بدونم اون کی میاد خودمو از این خونه موقتا گم می کنم تا نتونه منو ببینه . فکر می کنه که من چقدر تشنه کیرم . چهار تا کیر چهار تا دسته گل دور و بر خار های کسم بودند و خارششو می گرفتند . پنجه هامو به پهلو های اسحاق فشار می دادم . حس کردم در اون فضا داره خوابم می گیره و دارم میرم به دنیایی که هزاران فرسنگ با این دنیا فاصله داره . به آسمونی که خودم هستم و خودم . دیگه این فکرای زمینی رو من اثری نداره . وقتی حس کردم دارم ارگاسم میشم و مایع هوسی ازم در حال ریزشه اونم در اینجا و پس از چند ساعتی که توسط جمشید گاییده و ارضا شدم خیلی تعجب می کردم . اینجا چیزی نمی تونست باشه جزآرامش خیال و این که تونسته بودم به پسرام خیانت کنم و با مرد دیگه ای باشم و اونا نفهمن و یا آرامشی که از یک زندگی مرفه همراه با تا مین نیاز های جنسی در هر شرایطی داشتم . خودمو رها کردم تا به هر صورتی که دوست دارن با من حال کنن و لذت ببرن . دیگه بهشون نمی گفتم که چیکار کنن و چیکار نکنن . اصلا حس نداشتم و نفهمیدم کی از اون فضا پا شدیم و رفتیم زیر دوش . اون زیر هم که بودم دستای زیادی رو روی بدنم حس می کردم . لبهایی که روی کسم می نشست . نوک سینه هایی که توسط لبها مکیده می شد . چاک کونی که از وسط باز می شد و سوراخ کونی که توسط زبون بچه ها لیسیده می شد . دنیای لذت و عشق و حال همچنان به من آرامش می داد . خودمو در بی نهایت حس می کردم ولی نه نه .. بازم هم در حال اوج گیری بودم . انگاری جا داشتم . دستمو گذاشته بودم رو سینه هام و اونا رو می گردوندم تا هوس خودمو تنظیم کنم . ضربان شدید قلبمو حس می کردم -پسرا من دارم از حال میرم . اسحاق : الان می بریمت بیرون مامان . ما بهت حال میدیم . حس کردم که یکی دو تا شون بلندم کردن . خشکم کرده و منو انداختن رو تخت . احساس می کردم که دارم خنک میشم و حالم جا میاد . بازم نوازشها و مکیدنهای اونا رو می خواستم . کیرشونو که به من لذت بده و مثل یک شمشیر وارد غلاف کس و کونم شه . بوسه های نرمشون بهم لذت می داد . متوجه شدم که یه چیزی ازم داره می ریزه . تعجب کردم . نمی تونستم خوب فکر کنم . این نباید آب کسم باشه . چون آب کس به این صورت نمیومد . دستمو گذاشتم سر کس و بعد اونو فرو کردم اون داخل . چسبندگی خاصی رو انگشتام نشست . اون منی پسرا بود . جاااااااااان چه حالی می داد ! هنوز در حال ریزش بود . چشامو بسته بود و به حرکات یکی از کیر هایی که رفته بود توی کسم فکر می کردم . می دونستم کیر اسحاق نیست . اشکان بود که داشت منو می گایید . سرمو بالا آورده چشامو باز کردم به حرکت کیر در حال رفت و بر گشت نگاه می کردم . انگاری از منی داخل کس من روی کیر اشکان کره درست شده بود . خنده ام گرفته بود . چه افکاری ! چه فانتزی هایی ! لاپام فقط باز بود و نوبتی میومدن منو می کردند . چقدر سرویس دهی به چهار تایی شون وقت می برد . گاهی وقتا متوجه بودم که علاوه بر لذتی که خودش می خوان ببرن دوست دارن کاری کنن که لیاقت و قدرت خودشونو در حال دادن به منم نشون بدن . نیاز به این داشتم که منو بغل کنن و بخوابم . -پسرا از درس خوندن نیفتین دارین خودتونو به کشتن می دین . فکر نکنم باباتون توی خارج این جوری مثل شما عشق و حال کنه . احسان : با با احتمالا با زنای دست خورده زیادی سر و کار داره . مثل ما نیست که جنس اختصاصی داشته باشه . یه لحظه دو نفری نگاهمون به هم دوخته شد و دسته جمعی زدیم زیر خنده . از این که من اختصاصی باشم خنده ام گرفته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم