مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۰خیلی هوس کیر های دیگه رو داشتم . فعلا که اسحاق کیرشو کرده بود توی کسم و داشت با هام ور می رفت . سه تا دیگه هم همچین داشتن رو سرم خراب می شدن که اصلا نفهمیدم چه طور .. ولی خیلی خوشم میومد . اما همین کیر اسحاق برام بس بود . دستاش رو بدنم کار می کرد .. چه حالی می داد .. حس کردم این جوری نمیشه به همه بچه ها رسید . باید کمی می جنبیدم . قمبل کردم و احسان رو فرستادم اون زیر تا کسمو بکنه و اسحاق هم فرو کنه توی کونم . چه هوایی ! خیلی عشق می کردم . -آخخخخخخخخ اسحاق پسرم کیر کلفتت جرم داد . اون وقت باید هر روز بیای بیمارستان و به دنبال کارای در مانی من باشی . سکس با کمال منو کمی آماده کرده بود .. در همین لحظه موبایل افشین زنگ خورد .. اون رفت طرف برادرش اشکان و یه چیزی به اون گفت .. و بعدش اومدن جلو تر .. -بچه ها چی شده .. مشکلی پیش اومده با من در میون بذارین . کسی مرده ؟ پدرتون چیزی شده ؟ اون مرده ؟ من آمادگی اونو دارم که با این خبر و حادثه روبرو شم الان اون خیلی وقته که برای من مرده . شما هم که جز این ملک و املاک و پول و پله اون خیری از این باباتون ندیدین . زندگی که همش پول نیست .. اشکان : مامان چرا شلوغش می کنه .. الان ما یک بر نامه مسابقه فوتسال دانشگاهها داریم تا سه ساعت دیگه باید خودمون برسونیم .. با این ترافیک و تا وسیله بگیریم .. -چییییییییی ؟.. یعنی می خواین بعد از این همه خماری منو ارضام نکرده بذارین برین ؟ -مامان بر می گردیم شب بر می گردیم .. -خیلی بی غیرتین بچه ها . شما مسابقه داشتین حواستون نبود . -باور کن بر نامه بازیها در هم و بر هم شده بازی افتاد جلو -من تا حالا دیده بوم که یک باری عقب بیفته ولی دیگه ندیده و نشنیده بودم که یک بازی بیفته جلو . من نمی دونم شما دارین چیکار می کنین .. اسحاق و احسان معلوم نبود منو چه جوری گاییدن که کمرم حسابی سنگین شده بود .. دو تایی شون آب کیرشونو ریختن توی کس و کونم و درجا خودشونو کشیدن عقب .. افشین هم درجا جای کیر شو گذاشت جای کیر داداش احسان خودش و هر چی بهش گفتم یه ده دقیقه ای تلمبه بزن تا من راضی شم گوشش به این حرفا بدهکار نبود . می گفت مامان ما اگه شل بشیم دیگه نمی تونیم فوتسال بازی کنیم . حیف که پسرام هستین اگه غیر این می بود می گفتم لعنت بر شما .. افشین هم توی کسم خالی کرد .. و بعدش هم اشکان کرد توی کونم و کیرشو کشید بیرون رو کمرم خالی کرد می گفت مامان دوست دارم قطرات سفید آب کیر رو پشتت ببینم . -باشه بچه ها برین زود بر گردین .. نمی دونستم چه سریه ..وقتی که رفتن داشتم با خودم فکر می کردم اونا که دو تا دو تا مال یه دانشگاه هستن . چطور شده چهار تا رفتن به یک تیم .. یعنی وابسته ان ؟ دو تاشون که پزشکی ان تو تا شون هم که مهندسی .. نه ..داشتم قاطی می کردم . نکنه اونا می خوان برن دوست دختر بازی .. بعد بر گردن . خب برن چه ایرادی داره . پس من چیکار کنم . شماره تلفن کمالو که ندارم ولی با لذت می تونستم دراز بکشم و به لحظاتی فکر کنم که پسرام بر گردن و دوباره با هاشون عشق و حال کنم . منم که هنوز به چهل نرسیده بودم و چند تا بهار تا رسیدن به اونجا مونده بود . ولی احتمالا یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه .. واقعا در یک هوای دلپذیر و نشستن زیر نور آفتاب و نگریستن به مناظر زیبای طبیعت چه حالی می داد .. خوابم برده بود . احساس سبکی می کردم . تازه داشتم به تنهایی عادت می کردم . آرامش و خواب و استراحت .. .یه لحظه ترس برم داشته بود . می ترسیدم چشامو باز کنم .. حس کردم یه کف دستی روی کسم داره می گرده . دستای خودمو مشت کردم .. نه دست من نبود که رو. کسم بود ..چیکار کنم آدم به همه چی شک می کنه .. گفتم شاید دستم رفته روی کسم و خبر ندارم . یه لحظه چشامو باز کردم .. نههههههه یکی تقریبا همسن پسرامو دیدم که کاملا بر هنه شده اومده روبروم .. ترسیدم تا جیغ کشیدم دستشو گذاشت جلو دهنم .. -نترس من پول خوبی میدم .. یه تراول پنجاه تومنی رو گرفت طرف من .. -من خودم دیدم که اینجا داشتی حال می دادی .. من بمیرم آبروم رفت اون اگه بفهمه که اونا پسرای من بودن چی میشه .. .. دیگه یک ترس بزرگتری جای ترس از این پسر به دلم نشست دیگه از اون نمی ترسیدم . -تو کی هستی .. اینجا چیکار می کنی .. خودشو پسر یک نفری معرفی کرد که اون خونواه منو می شناختند ولی این پسر ظاهرا منو ندیده بود .. تازه محل هم خیلی ها همو نمی شناسن .. -ببین پسر من اون کاره نیستم .. -اون کاره ها چیکار می کنن که تو نمی کنی .. از شنیدن این حرفش خیلی ناراحت شدم .. آب کیر هایی که دور و برکسم بود و هنوز چسبناکی خودشو داشت نشون می داد که بر نامه ای بوده . -تو منو با جنده اشتباه گرفتی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۱با این که دوست دارم جنده دست اول بکنم ولی با این حال حاضرم تو رو بکنم . -ببینم پسره پررو کاری نکن که تو رو تحریم الکس بکنم . جنده دسته اول دیگه چه صیغه ایه . ما رو جنده کردی حرفی نزدیم . حالا پاک ما رو جنده دست دوم هم کردی ؟ جنده دیگه دست اول دست دوم نداره . خندید و گفت . منظورم اینه که ما دوستان که میریم جایی جنده ای باشه همیشه من اول جنده می کنم . چون اگه یکی دیگه اونو بکنه و من حضور داشته باشم به من نمی چسبه که دست خورده یکی دیگه رو بکنم -مجبور نیستی می تونی منو هم نکنی .. عجب پررویی بود این پسره .. -نه ولی تو فرق می کنی . تن و بدنت یه چیزی داره که انگاری جنده تازه کاری . -پسر تو چقدر جنده جنده میگی این قدر . طوری از اونا حرف می زنی انگاری که اونا از مریخ اومده باشن . اونا هم آدمن دیگه دل دارن . احساس دارن . این قدر که نباید اونا رو از آدمای دیگه دور دونست . خوب نیست زشته . .. ولی خوب موقعی هم رسیده بود درست یه وقتی هم اومده بود که پسرام منو در یه حالت خماری ول کرده رفته بودن . اگرم این جوری جنده بار اومده بودم باید یقه این بچه ها رو می گرفتم که منو توی خماری و به حال خودم ول نکنن و نرن . دیگه نباید از اونا انتظار زیادی می داشتم . فوتبال رو بر من تر جیح داده بودند . تازه شایدم راستشو نگفته باشن . من چه می دونستم . ممکن بود دارن با یه دختری عشق و حال می کنن . فعلا که حواسم به این پسره مستعان بود .. -آقا مستعان تو از کدوم طرف اومدی .. ما تا چند صد متر اون طرف تر که خونه مونه ای نداریم و یکی دو تا باغ هست که انتهاش سیم خار دار هم هست .. -اتفاقا داستان من درازه .. یعنی زیاده ولی کوتاه کنم این که من و دوست دخترم که خونه ویلایی اونا چند صد متر با اینجا فاصله داره توی همون باغ خلوت کرده بودیم .. یهویی سر و صدای باباش پیچید و من که تازه رفته بودم یه حالی بکنم با ترس و لرز فرار رو بر قرار تر جیح دادم . هیچ راه فراری نداشتم تا از این سیمها رد شم .. بیچاره راست می گفت . شلوارش همه جر خورده بود .. -پسر مطمئنی کسی تعقیبت نکرد -نه .. اصلا متوجهم نشدن . قبل از این که بابای دختره بیاد و منو ببینه من در رفتم .. ولی وقتی تو رو دیدم دونستم که تو برای من رسیدی . اون جا حالم گرفته شد که نتونستم با دوست دخترم حال کنم ولی این سمت تو اومدی واسه من . -ببینم تو خجالت نمی کشی با دوست دخترت از اون کارا می کنی ؟ -اونم دلش می خواد دیگه .. -بیشتر دخترا واسه این که دوست پسراشونو ناراحت نکنن دلشون می خواد . بیا این چک تضمینی رو بذار توی جیب همون شلوار پاره ات که کنار درخت افتاده .. اینجا راستی راستی شده بود جنده خونه صحرایی .. با شورتم کس و کونمو تمیزش کردم تا اگه چند قطره ای از آب کیر اون دور و برا مونده اثرش محو شه و این جناب بدش نیاد .. هر چند می دونستم طعم ترش و بوی کس و کون و کیر لاپای منو حسابی تحت پوشش خودش قرار داده . ولی اون چه با لذت داشت همون قسمت رو می چشید و میکش می زد .. --آخخخخخخخخ مستعان پسر گل چقدر با حالی . تو حالا باید به دنبال زنایی باشی که عبورشون آزاده . یعنی ورود ممنوع ندارن . نه اون جور دخترای خطرناک .. بخور بخور کسمو بخور .. نوش جونت .. تا حالا کس کردی ؟/؟ در حال خوردن کس گفت .. نه اولین بارمه ولی فیلمشو زیاد دیدم .. باید چیکار کنم ؟/؟ .. -خیلی کس خلی پسر .. این همه فیلم دیدی و می دونی چی به چیه و اون وقت از من می پرسی باید چه جوری کس بکنم ؟/؟ همینی که آویزونش کردی و داره تکون تکون می خوره اونو می کنی توی کسم . .. تو هم شوخیت گرفته ها .. آخخخخخخخخ پسسسسسر بخورررررشششششش . خوب داری حال می کنی .. ولی حالم میدی ها .. گوشی موبایلو گرفتم دستم و یه زنگی زدم به بچه ها که مطمئن شم نکنه یه وقتی مسابقه شون لغو شه . یا طوری شه که برگردن و بیان و شاهد یه گند کاری دیگه باشم . جای شکرش باقی بود که اونا رسیده بودن تهرون و گفتن مامان شب که بر گشتیم جبران می کنیم .-من کیر می خوام . کیر می خوام . زود باش اونو بفرست اون داخل .. کیرشو گرفت دستش و اونو به قسمت وسط کس و همون ناحیه ای که جا باز می کنه و کیر رو از خودش رد میده فشار داد .. -همین طرفه ؟ -نه می خوای از راه دهنم بفرست .. فشار بده بره . ما رو گیر آوردی ها .. -تا حالا از این کارا نکردم ولی کون زیاد کردم .. -هوس کون منو نکنی که درد زیاد داره . -آخخخخخخخخ چه کیر داغی داری .. تند تر محکم تر بزن .. خوبه .. چه کمری داری چه کیری .. خوبه که آبتو هنوز خالی نکردی . .. -پشت درختا که داشتم نگات می کردم یه سرویس جق زدم .. -نوش جونت .. .. وااااااااایییییی ..کمال اینجا چیکار می کرد . چند قدمی من . .انگاری این از راه خونه اومده بود این جا .. سر مستعانو گرفته به طرف صورتم کشونده زیر گوشش گفتم بهش نمیگی که چی دیدی وگرنه از کس خبری نیست و همین حالا می کشم کنار خودمو . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۲کمال عین تارزان وارد معرکه شده بود و مستعانو هل داد و گفت -حالا دیگه تنهایی می خوری رفیق . ارغوان خانوم همسایه دیوار به دیوار ما هستند . -چیکار کنم تو عرضه نداری حق همسایگی به جا بیاری -ببینم پسرا شما با هم رفیقین که دارین این جور سر یه زن با هم دعوا میفتین اگه دوست نبودین چیکار می کردین .؟. ناراحتی و خشمو در چهره کمال می خوندم . رفتم طرفش و اونو کشیدم یه گوشه ای . دستمو به ته آلتش فشار داده اونو رو به جلو کشوندم و آروم طوری که مستعان نشنوه گفتم ببین پسر به این میگن کیر و گفتم دستشو بذاره لای پام -به این چی میگن کمال ؟ -کس -آفرین .. این دو تا همدیگه رو زیارت کردن قبل از ظهر .. دیگه با هم پیمان نبستن .. قول و قرار نذاشتن که برای همیشه مال هم باشن . شما که شوهرم قلی نیستین من برای همیشه متعلق به شما باشم .. اینوکه گفتم دو تایی مون خنده مون گرفت . کیرشو توی دستام مالوندم و گفتم تو که به اندازه کافی حال کردی من نمی دونم این چه حرص و هوسیه که شما پسرا دارین و همش دارین جوش می زنین . حالا میای و مثل بچه آدم یه گوشه ای جق می زنی تا کار مستعان تموم شه و بعد دو تایی تون باید به من حال بدین . در ضمن نمی خوای پیش اون پزی بیای که قبل از ظهر منو گاییدی چون اگه بخوای این جور حرف بزنی اون بی خیال میشه و میگه حالا که کمال ارغوانو قبل از من گاییده پس این حق منه که تا دلم می خواد با اون حال کنم . این جوری بود که تونستم رو آتیش آب بریزم و این دو تا رو با هم داشته باشم . خلاصه رفتم رو کیر مستعان نشستم . حس کردم که کسم طالبه که این جوری گاییده شه و لذت ببره . -نهههههههه پسر پسر چه با حال کس می کنی .. هر چند من خودم داشتم روی کیرش حرکت می کردم .. ولی از اون جایی که کمی خسته شده بودم اون کمرمو نگه داشت و خودشو از پایین به طرف بالا می کوبوند . -جووووووووون مستعان .. آهای کمال این جور وای نایسا جق نزن برای چشات خوب نیست . کم سو میشه . صبر و تحمل داشته باش . تا یه چیزی میشه فوری این پسرا میرن جق می زنن . ما زنا چه گناهی کردیم که به این نون و ماستا آبمون نمیاد . -پس چرا خودت بهم گفتی جق بزن -حالا من یه چیزی گفتم ساکتت کنم . واسه این که کمال هم زود تر بیاد و قال قضیه کنده شه به مستعان گفتم که ار ضا شدم .. اونم با چند ضربه آبشو خالی کرد توی کسم و از کمال خواستم که بپره بیاد زیر بشینه که مستعان می خواد بره پشتم و کونمو بکنه . عاشق دو تا به یکی بودم و این که دو تا سوراخم در آن واحد دو تا کیر رو در خودش جا بده . -اوووووووففففففف جووووووون دو تایی شون اومدن .. کمال وقتی کیرشو فرو کرد توی کسم آب کیر مستعان که اون داخل مونده بود و قسمتی از اون هم بر گشت کرده کیرشو حسابی خیس و لغزنده کره بود و این به من خیلی حال می داد . -بچه ها هواش چقدر قشنگه جون میده واسه این مدل حال کردنا . آدم هرچی ارضا میشه بازم از نو هوسش گل می کنه .. کمال طوری منو می گایید که حس کردم می خواد به مستعان خودی نشون بده و بگه که خیلی بهتر از اون می تونه منو سر حالم کنه . مستعان هم کونمو عین یک کس می گایید و ول کنم نبود . -پسرا پسرا بزنین من می خوام .. سینه های من اسیر دستای کمال بود و مستعان هم کونمو از وسط باز کرده بود . داشتم در خیال خودم مجسم می کردم حالت دو تا کیری رو که وارد سوراخام شده و با لذت دارن میرن داخل و میان بیرون .. کونم دردش گرفته بود . به خودم می پیچیدم .. وکمال هم که از اون پایین با کیر کلفتش طوری منو داغم کرده به من حال می داد که ازش می خواستم با همین سرعت ادامه بده ولم نکنه -آخخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسسسم هنوم کییییییرررررررررر می خواد کییییییررررر توررررررو .. مستعان : کونت چی ؟ کونت کیر نمی خواد ؟/؟ -چرااااا چراااااااا عزیزم کونمم کیر می خواد . یک کیری که نرم نرم بره اون داخل و داغم کنم و بهم حال بده .. پسرا فدای هر دو تاتون . این طوری به من لذت میده می بینم دو تا جوون رشید توی دل طبیعت کردن توی کس یه لیدی .. یک بانوی محترم .. پسرا یه وقتی فکر نکنین من جنده هستم .. من اسما شوهر دارم . رسما که شوهر ندارم .. آتیش کنین آتیش کنین .. در همین لحظه یکی از دوستای اسحاق با هام تماس گرفت .. -بفر مایید -ببخشید شرمنده ..من دوست اسحاقم .. عذر می خوام مزاحم شدم .. -شماره منو از کجا گرفتید -یه بار با همین خط برام زنگ زد .. من هرچی تلفن می زنم گوشی رو بر نمی داره مجبور شدم با شما تماس بگیرم -اون امروز مسابقه داشته رفته فوتسال دانشگاهها .. -امروز و مسابقه .. امروز مسابقه نداشتیم . اتفاقا یکی از اعضای تیم هم الان با منه .. وای .. نباید می گفتم تو رو خدا به روش نیارین .. دیگه نفهمیدم چه جوری باهاش خداحافظی کردم .. حرکت دو تا کیر رو توی کوس و کونم حس می کردم ولی دلم می خواست زود تر کارو تموم می کردم و بر می گشتم تهرون . معلوم نبود دارن چه دسته گلی به آب میدن.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۳یک بار تونسته بودن منو ارضام کنن . دلم می خواست بازم زیر کیر این دو نفر می موندم ولی از اونجایی که فضولی من گل کرده بود و به نوعی هم حسادت می کردم دوست داشتم قبل از این که اونا راه بیفتن برم بهشون یه سری بزنم . از تلفن خونه باهاشون تماس گرفتم . حس کردم که یه سر و صداهایی میاد . البته به موبایل اسحاق زنگ زدم . -سلام پسرم . بازی چه طوره -خوبه مامان اگه بدونی چه گلهایی زدیم . -الان تیم شما چند تا گل جلوست . -فدات شم مادر جون چهار تا گل چهار تا . ظاهرا یه صدای دیگه ای هم نزدیک صدای اسحاق به گوش می رسید . فکر کنم این احسان بود که داشت حرف می زد . داشت فریاد می زد که به مامان بگو که ما برنده ایم برنده .. -اسحاق جون این قدر خودتونو هلاک نکنین واسه امشب باید جون داشته باشین . .. -مامان امشبه رو باید دیگه به ما استراحت بدین . دیگه فکر نکنم جون داشته باشیم بلند شیم بیاییم اطراف کرج ..تازه الان شبا ترافیکش بیشتره . ما باید از تهرون بیاییم . -چه غلطا ! من تنها همین جا بمونم ؟ شما غیرتتون قبول می کنه -مامان تو که خودت یک شیرزنی و به تنهایی ما رو بزرگمون کردی . -اون فرق می کرد . الان مردا منتظر وقتند تا یک زن تنها رو گیر بیارن و تا اونجایی که می تونن با هاش حال کنن . -مامان جون این قدر شهر شهر هرت هم نیست -شما که خودتون پسرید با دیدن بعضی زنا از این رو به اون رو نمیشین ؟ با این که مادرتون تا بتونه به شما می رسه و از این نظر نمیذاره که کمبودی داشته باشین ؟ .. حس کردم یه صدای آروم زنونه داره به اسحاق یه چیزی میگه .. یه چیزی در مایه های این که ولش کن زود باش خداحافظی کن . چون برای لحظاتی سکوت حاکم شده بود و انگاری اسحاق داشت به همون می گفت که ساکت باشه -باشه بچه ها امشبو می تونین نیایین ولی صبج زود باید باشین پیش من که برای در آغوش شما بودن دارم لحظه شماری می کنم .. دیگه حساب کار دستم افتاده بود . اونا حسابی داشتن حال می کردن . حالا نمی دونستم رفیق بازی یا بساط مشروب و دود و دم به راه انداختن یا دارن زن بازی می کنن . هر کدومش خطرات خاص خودشو داشت . راستش این که زن آورده باشن خونه و دارن باهاش حال می کنن بیشتر منو ناراحت می کرد . مشروب و دود و دم تفننی رو یه جورایی می شد با هاشون کنار اومد . ولی خودمم بیشتر حس می کردم که پای زن در میون باشه . پسرای بد . یعنی مادر با اون همه طراوت و تازگی و بی خطر بودن خودش اون جور داره به شما حال میده و شما نمک نشناسا این جوری دارین اونو دور می زنین . مگه من چه بدی ر حق شما کردم ؟اشک از چشام جاری شده بود . بیش از این که اشک مادرانه باشه اشک همسری بود که شوهرش بهش خیانت کرده و جالب این جا بود که در این جا باید می گفتم که شوهرام به من خیانت کردند .ولی اینو بعدا یادم اومد که منم رفتم زیر کیر دو نفر دیگه با این حال توقع نداشتم که اونا به من خیانت کنن . با ترس و لرز و دلهره رفتم به سمت خونه مون که داخل شهر کرج بود و راستش با همین ییلاق ما هم کم فاصله نداشت . ولی در این میونه باید از مسیر های ترافیکی زیادی رد می شدی که دست کمی از ترافیک تهرون نداشت . حرص می خوردم . خیلی سخت بود رانندگی کردن با حرص و اعصاب خراب . ولی خودمو رسوندم به خونه ای که دو تا در داشت و اگه از در پشتی وارد می شدم می تونستم دو تا از اتاقا و به راحتی هال و پذیرایی رو زیر نظر داشته باشم . و اگه کسی از کنارم رد نمی شد راحت همه جا مشخص بود و در صورت خطر هم می تونستم خودمو پنهون کنم . به شرطی که باید حواسمو جفت می کردم که به ناگهان غافلگیر نشم . ماشینو با یه فاصله ای از خونه پارک کردم . خیلی آروم کلید زدم و وارد شدم . از همون دم در, سر و صدای آهنگ و بزن و بکوب شنیده می شد . یعنی پسرا با دوستاشون دم گرفتن ؟ امید وارم این طور باشه و من بی جهت دچار سوءظن شده باشم . نمی دونستم چیکار کنم . ولی صدای یکی دو تا زنو می شنیدم . بی سر و صدا رفتم یه جایی قایم شدم که فضای پذیرایی رو زیر نظر داشته باشم .. آخخخخخخخخ کاش می مردم و این صحنه ها رو نمی دیدم .. چهار تا زن کاملا بر هنه در کنار پسرای لخت پاپتی من .. دلم می خواست زنا رو می بستم به رگبار . همه اون عفریته ها رو می شناختم . همسایه روبرویی ما بودند و هر چهار تا شون هم شوهر داشتند . باهاشون سلام و علیک هم داشتم . خیلی اهل بگو و بخند و اهل حال بودند ولی نه تا این حدی که فکر کنم حال منو می خوان بگیرن . حتی می دونستم چند ساله شونه و همه شونم با هم فامیل بودن . از بیست ساله بگیر تا شصت ساله میونشون بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۴اسم همه شونو می دونستم . فکر نمی کردم که بیان و این جور مخل آسایش من بشن . منیژه و منصوره و محبوبه و محجوبه .. به ترتیب همراه نریمان و نوروز و ناصر و نیما . منیژه شصت سالش بود ..منصوره عروسش سی وهشت سالش بود .. محبوبه دخترش سی سال داشت . محجوبه بیست ساله تازه عروس و همسر نیما هم که می شد نوه منیژه ودختر منصوره . .. یعنی ساده تر بگم این که مادر , همسر , خواهر و دختر نوروزخان در حال کس دادن و حال کردن با پسرای من بودند . چقدر این نوروز می خواست با من حال کنه و چند بار هم تحریک شدم ولی قبول نکردم . اصلا نمی دونم چرا از این که با اونا باشم خوشم نمیومد . اونا از اون کلاس بالا ها هم بودند . خیلی هم سر مایه دار بودند و یه مدتی هم خارج زندگی می کردند و وقتی هم که رفته بودند این مسکوتی چهار طیقه روبروی ما رو اجاره هم نداده بودند و به امان خدا ولش کرده بودند .ولی گاهی لحنشون زشت هم می شد ودر ملا عام فحشهای رکیک می دادند . زن شصت ساله هم طوری خودشو به اسحاق چسبونده بود که دیگه فکر نمی کردم چیزی واسه من بذاره . دلم می خواست می رفتم اون جلو تیکه تیکه شون می کردم . پس اونا اومدن این جا دارن فوتبال بازی می کنن . لعنتی ها . من مگه چم بود . تا اونجایی که می دونستم این مردا بی غیرت نبودند . یعنی دوست داشتن زن مردمو بکنن ولی زن خودشونو به دست این و اون ندن . اونا الان کجا می تونن باشن . نمی دونستم . خیلی عصبی بودم . کارد بهم می زدن خونم در نمیومد . نه .. نهههههههه داشتم دیوونه می شدم . احسان چه جورکمر منصوره زن نوروز رو گرفته بود و با همون کیری که چند ساعت قبل داشت منو می گایید در حال کردن اون بود . لعنتی می گفتن خسته ایم باید بریم به مسابقه فوتبال برسیم . این بود اون فوتبالی که حرفشو می زدن ؟ لعنت بر این شانس .. من نمی دونم این قلی مال حرام خورده بود که بچه هاش این جوری از آب در اومده بودن ؟ اصلا فکرشو نمی کردم کارم به اینجا ها بکشه . افشین داشت محبوبه رو می کرد .. محجوبه بیست ساله که لاپاشو باز کرده بود و اشکان در حال لیس زدن به کسش بود .. نههههههه نههههههه من چیکار می تونستم بکنم . دلم می خواست جیغ می کشیدم . ولی فایده ای نداشت . یک زن وقتی که عصبی میشه و خونش به جوش میاد هیچی جلو دارش نیست .نمی تونه خودشو کنترل کنه . اون به هر طریقی که شده می خواد زهرشو بریزه .. اون مردا تا چه حد می تونن غیرتی باشن . یعنی رفتن به خارج اونا رو بی غیرت بار آورده ؟ در حالی که اون جورا هم که میگن نیست . این ما خود ایرونی ها هستیم که واسه خودمون فانتزی هایی درست کرده و خارجی ها رو بی غیرت می دونیم . اتفاقا به موقعش اونا خیلی از ما خونواده دوست تر و غیرتی تر هم هستن . پس مرداشون کجان ؟ از این چیزای دهن پر کنی که به نام سکس ضربدری و این بر نامه ها داریم اونا رو دیگه نمی دونم چیه و چی می تونه باشه . باید حسابی با این سیستم اونا کنار بیام . باید بفهمم . خودمو تا اونجایی که بتونم قسمتی از حرفاشونو متوجه بشم جلو کشیدم .. یه چیزایی دستگیرم شد که اونا چیزی از این جریان نمی دونن . یعنی مرداشون .. اسحاق که بد جوری کیرشو می کرد توی کس منیژه و اونم همش داشت فریاد می زد جاااااان جااااااان محکم تر .. محکم تر .. هر وقت سر حالم کردی کونمو هم تقدیم تو می کنم . ولی از اون طرف محبوبه داشت سر مادرش داد می کشید -مامان همه باید با همه باشن . این که نمیشه تو فقط به یک کیر بچسبی .. -عزیزم ما وقت نداریم تو که خودت می دونی ما مثلا رفتیم آرایشگاه .. زود بر گشتیم دیگه نمی تونیم چند ساعت بمونیم و بگیم که همش بودیم اونجا -اوووووووهههههه فدای مامان محتاط خودم بشم . چقدر خوب هوای همه جا رو داری .. -باشه به آقا اسحاق میگم دفعه دیگه اول تو رو بکنه .. -وااااااییییییی این چه بر نامه ای بود .. نهههههههه من نمی تونستم تحمل کنم . اونا داشتند برای آینده هم نقشه می چیدند . دیگه کیری برای من باقی نمی ذاشتند که با هاش حال کنم . این منیژه خانوم از اون کون دریده ها بود .. چند تا جیغ کشید و ظاهرا ار ضا شد . به احسان اشاره کرد که بیاد طرف اون . .. منصوره که دید مادر شوهرش داره حق اونو هم می گیره خیلی عصبی شد ولی به روش نیاورد .. نهههههههه پسره مال من ارغوان بود و اونا داشتن مثل حلوا اونو بین خودشون قسمت می کردند . نهههههههه نههههههههه .. منصوره در مقابل مادر شوهرش حرف بزن نبود . احسان طاقباز دراز کشید . منیژه اومد رو کیرش نشست و کیر احسان رفت توی کسش . زن خودشو کمی بالاتر کشید ..خوش کیر ترین پسر من اسحاق هم اومد کیرشو از پشت کرد توی کون زن شصت ساله که طوری به خودش رسیده بود که چهل ساله نشون می داد . منیژه خانوم همسر نریمان خان .. ظاهرا اونا تا دو ساعت دیگه هم می خواستن همونجا بمونن . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۵بچه های بد .. منو نا امید کردین . حالا باید با شما چیکار کنم . نمی تونم شما رو ببخشم . من خودم به سکس های متنوع و کیر های متفرقه عادت کرده بودم . ولی با این حال دوست ندارم که شما بچه هام از راه به در شین . من می دونم دارم چیکار می کنم . ولی شما که اون زنا رو نمی شناسین و. این که از کجا اومدن و اون طرف چیکار می کردن . شاید ایدز داشته باشن .. با این حرفا داشتم خودمو گول می زدم از این که اگه یه وقتی با بچه هام سر این موضوع در گیری لفظی پیدا کردم بتونم یه جورایی حق به جانب باشم . خیلی ناراحت بودم . باید تلافی شو سرشون در می آوردم . باید کاری می کردم که اونا بفهمن یه من ماست چقدر روغن داره . لعنتی . چهار تا پسر جوون و تازه و کیر درست رو طوری توی چنگشون گرفته بودند که از دستشون در نره . فقط محجوبه سنش به پسرای من می خورد . اون چهار تا حق مسلم من هستند . همون جوری که انرژی هسته ای حق مسلم ملت ماست و هرچی فراوونی و ابهت داریم از اونه . دیگه باید دست به کار می شدم . تا اونجایی که می دونستم اونا چند متر اون طرف تر از ما یه چهار واحده رو هم داشتند . طبقه اول تا چهارم به تر تیب از بزرگ به کوچیک تقسیم می شد یعنی خونه نوروز خان که بیشتر به سایز من می خورد در طیقه دوم بود . باید با اونا در این مورد صحبت می کردم . ولی اونا با این که خارج رفته بودند و فر هنگشون بالا بود گاهی حرفای لاتی می زدند که آدم چندشش می شد . یکی دوبار اونا رو دم در دیده بودم که داشتند سر نظافتچی محل داد می کشیدند و فحش های خوار مادر می دادند که چرا این جا رو خوب تمیز نمی کنه . ولی وقتی نوروز با من حرف می زد و از نگاهش متوجه بودم که یه نظر خاصی نسبت به من داره کمی آروم تر نشون می داد و مودبانه تر . شاید خصلت اونا این طور بود که دو تا فرهنگو قاطی کرده بودند . خلاصه با ترس و لرز زنگ در خونه رو زدم .. خدا کنه خونه باشن . صدای یه مردی اومد -ببخشید من ارغوان هستم -ارغوان خانوم ؟ بفرمایید .. بفرمایید در خد متیم .. طوری با عجله درو برام باز کردند و عجله بیشتری هم برای ورود من به خونه داشتن که انگاری منتظر یه جنده بودن تا به اونا صفا بده . آخه از شانس من هر چهار تاشون با هم در همین طبقه دوم بودند . داشتم به این فکر می کردم که این مردا دیگه چه جور نسبتی با هم دارند . نریمان و نوروز و ناصر و نیما .. نریمان و نوروز که پدر و پسر بودند . ناصر دختر نریمانو داشت و نیما هم شوهر دختر نوروز بود . نوروز دهنش آب افتاده بود . یه خورده به خودم رسیده بودم ولی لباسمو دیگه نتونستم عوض کنم .. کلی خوش و بش و چه عجب و صفا آوردین و از این حرفا بین ما رد و بدل شد .. -ببخشید نوروز خان من یه کار خصوصی با شما دارم . من و نوروز رفتیم اتاق بغلی . مونده بودم که چه جوری شروع کنم و بهش چی بگم . بگم که مادر و خواهر و همسر و دخترش توسط پسرای من دارن گاییده میشن ؟ یه دلبری کرده و تا رفت یه شربتی برام بیاره یکی از دگمه های بلوزمو باز کرده و حالت اونو به صورتی در آوردم که چاک سینه هامو نشون بده . و قسمتی از برجستگی اونو بندازه توی دید . این جوری می تونستم تا حدودی آتیششو بخوابونم . فرصت کم بود و باید می رفتم به اصل مطلب .. -نوروز خان من برای تر بیت فرزندانم زحمت زیادی کشیدم اونا جوونن .. -می دونم . شما هم از زندگی خیری ندیدین . می تونستین و می تونین از همسرتون جدا شین .. لعنتی باز می خواست مسئله رو به نفع خودش تموم کنه . اصلا این مردا رو جون به جونشون کنن همونی بودن که هستن .. -می خوام یه چیزی بهتون بگم باید قول بدین با آرامش و اون فکری که من دارم با جریان مقابله کنین .. بگو قول میدی -چی هست -تو قول بده ضرر نمی کنی . من جبران می کنم -باشه قول میدم -با کرشمه گفتم بگو جون تو -جون تو ارغوان جون .. اگه ادامه می دادم آب از لب و لوچه اش آویزون می شد . راستش چهار تا پسر من با چهار تا خانومای این مسکونی الان در خونه ما هستن .. برق از کله اش پرید .. -چیکار دارن اونجا .. مگه بچه های شما آرایشگرن -نه نوروز خان اونا پبرایشگرن .. آرایشگر کجا بود اونا هر چهار تاشون دانشجو هستن . -واضح تر بگین دارن چیکار می کنن . -روم نمیشه . .جسارته . روم به دیوار همون کاری که زن و شوهرا با هم می کنن . من خودم شاهد قضیه بودم .. -نههههههههه نفس کش .. قیمه قیمه شون می کنم . ننه شونو میگام -اوهوووووووووییییییی بی ادب نشو .. ننه پسرا که منم تو برو ننه اون زنا روبکن که تا کرم نداشته باشن دست به این کارا نمی زنن . اصلا کی گفته در جامعه ما به خاطر این خلافها همش باید یقه مرد ها رو بگیریم ؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۶الان چند وقت دیگه وقت زن گرفتنشونه . -یعنی حالا ما یه چیزی دسته بده هم شدیم . زنامون دارن به گاییدن میرن....-ببخشید این چه طرز حرف زدنه ؟ الان من با این پسرام چیکار کنم . من اونا رو این جوری بار نیاوردم . ولی هر دو طرف مقصرن .. انگار این نوروز خان حواسش رفته بود جای دیگه . از اون هارت و پورتهای اولیه و شیر می کشم و پلنگ می کشم دیگه خبری نبود . خیلی خوشحال بودم حس کردم که می تونم رو همین نفوذ بیشتری داشته باشم و با استفاده از قدرت همین کارمو پیش ببرم . آخه شوخی نبود خوار و مادر و همسر و دخترش زیر کیر پسرام در حال بگا رفتن بودند .. ولی اون همین جور داشت به ارغوان زل می زد .. -می دونین اگه شکایت کنم چی میشه ؟ -هیچی نمیشه پسرای من که زن ندارن . زنای شما رو سنگسار می کنن . آبروی شما میره .. -یعنی راستی راستی شما نمی خواین یه درسی به این بچه هاتون بدین . -شما بودین چیکار می کردین . اگه جای من بودین ... -راستش یه درسی به این بچه پر رو ها می دادم . کاری می کردم که جیگرشون آتیش بگیره . می رفتم با مردای فامیل اون زنا رو هم می ریختم . جلو چش پسرا .. البته با یکی از مردا هم رو هم می ریختم کفایت می کرد . نیازی نبود شلوغش کنم . -یعنی شما می فر مایید که من هم با یکی از همون مردا این کارو انجام بدم ؟ -بد فکری نیست . -ولی من تا حالا قدم کج نذاشتم .. -ارغوان خانوم این اصلا قدم کج گذاشتن نیست . این فرهنگ سازیه .. باید جوانان ما درس بگیرن و همون جور که نظام مقدس اسلامی می خواد تر بیت شن .. یه جور عجیبی نگاش کردم که این بار دیگه جا نرفت . -ولی به نظر من هر کاری که انجام میدیم باید بقیه اعضای خونه رو در در جریان گذاشت . -نمی دونم بابا نریمان رو می تونم در جریان بذارم . ولی موندم که ناصر و نیما رو چیکارش کنم . اونا خیلی تعصب دارن .. راستش فکر کنم خودت فوت و فن کارا رو وارد تر باشی و بهتر بتونی اون سه تا رو حالیشون کنی .. نگاهشو از کون گنده من بر نمی داشت . با این که یه پهلو کرده بودم و زیاد مشخص نبود . خیلی دلش می خواست خودشو به من نزدیک کنه و بمالونه . ولی نگران عربده کشی بقیه بودم . اون اخلاق پدرش نریمانو می دونست و می گفت که اون معتدل تره و منم باید با همونم اول حرف می زدم . خلاصه اون سه تا رو هم آوردیم کنار خودمون . بازم یه کرشمه و گوشه چشمی اومدم که دل هر سه تا دیگه شونو هم بردم . نرم نرم موضوع رو گفتم تا اینو گفتم برق ازکله شون پرید و نمی دونستن چیکار باید بکنن . مدام خودشونو از این سو به اون سو می کشوندن .. فریاد می زدند . نوروز و نریمان به زور جلوی ناصر و نیما رو داشتند که اونا از خونه نزنن بیرون و کار دست ندن .. نیما که داماد نوروز بود فریاد زد پدر .. ساطور کجاست . می خوام برم از ته , کیر همه شونو قطع کنم .. نوروز : نیما جان زشته خوبیت نداره اگه محجوبه زن تو هست دختر منم هست . تو الان یکی تلفات دادی منو بگو که چهار تا تلفات دارم . این قدر حرفای زشت نزن . یک خانوم اینجاست . بانوی محترمی که خودش با پای خودش اومد حقیقتو به ما گفت باید حرمت اونو نگه داشت . دیگه اگه چاره ای می داشتم بلوزمو هم در می آوردم . من هنوز موافقت خودمو اعلام نکرده نوروز پیشدستی کرد و گفت آقایون ارغوان خانوم حسن نیت داره دلش برای ما وبرای بچه هاش می سوزه . اون اومده با ما همکاری کنه تا به بچه هاش نشون بدیم که همون طور که هتک حرمت به ناموس بقیه گناه و جرم بزرگیه آدمای دیگه ای هم هستند که جبران کنند . یعنی چی جوری بگم من گاهی مثل حالا که دستپاچه میشم تپق می زنم جملات و کلماتو قاطی می کنم . خلاصه کنم .. ما الان خیلی آروم و بی صدا میریم خونه این خانوم .. پیش پسراش و خانومای خودمون ....دیگه بقیه شو خودتون تصور کنین .. اینجا همشیره ما هست و دیگه نمی تونم بیشتر از این تو ضیح بدم زبونم بسته . رو کردم به نوروز خان و گفتم ببخشید دیگه چی می خواستین بگین ؟!.. آقایون خلاصه این که من در خد مت شما هستم . امشب در کمال خونسردی می خوایم بگیم چیزی که عوض داره گله نداره . مخشونو حسابی کار گرفته بودم . چهار تایی شون آتیش غیرتشون خوابید و فقط می خواستن زود تر به جون من بیفتن .. نوروز خان : آقایون فقط توجه داشته باشین که این کار جنبه انتقامی داره و به هیچ وجه لذتی در کار نیست .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۷پاورچین پاورچین وارد خونه شدیم . اونا طوری سرشون گرم بود و در حال گایییدن خوار مادر و زن و دختر نوروز خان بودند که اگرم سر و صدای خفیفی کرده باشیم متوجه چیزی نشدن . در هر حال وارد خونه شدیم . ساختمونو دور زدیم و خیلی آروم از یه راه باریکه ای وارد یکی از اتاقایی شدیم که اونا کاملا پشت به ما بوده نتونستن ما رو ببینن . خلاصه رفتیم داخل خیلی آروم حرف می زدم که اونا هم آروم جوابمو بدن .. -بچه ها یعنی آقایون دسته جمعی لخت میشیم .. اونا طوری به هیجان اومده بودند که اصلا به این فکر نمی کردن که پسرام دارن ناموسشونو می کنن . اون هشت نفر رو به راحتی می تونستیم از حاشیه در که یه دو سانتی بازش کرده بودیم ببینیم . ولی مردا اهمیتی به این نمی دادن که زناشون در حال دست وپا زدن و زیر کیر غل خوردنن . حداقل حالا به این فکر نمی کردن . از نظر اونا منو داشتن مهم تر از زنای خودشونو از دست دادن بود . -آقایون چه خبرتونه .. ما تا چند دقیقه دیگه می خواهیم خودمونو آفتابی کنیم . چرا بچه بازی در آوردین . آخه نزدیک بود دست به یقه شن واسه این که بیان سر وقت من و به من حال بدن . اون می گفت اول من , این می گفت اول من .. یکی می گفت من اول چون بزرگترم .. یکی می گفت زن من جوونتره بیشتر به من ظلم شده باید زودتر برم تلافی . تلافی رو بهونه کرده بودند . چهار تایی شون داشتن به جون هم میفتادند . -آقایون امشب تا صبح اینجا بر نامه داریم . می خواهیم بتر کونیم . من به همه شما می رسم . این قدر ندید بدید بازی در نیارین .. یه نگاهی به کیر بر و بچه ها انداختم . نریمان کیر درست درمونی نداشت . . با این حال به نوروز گفتم که دراز بکشه تا برم رو کیرش و به نریمان هم که بزرگ جمع بود و احترامش واجب گفتم که بیاد پشتم قرار بگیره و بکنه توی کونم . رو کیر نووز نشسته تا وارد کسم شه . شما دو تا ناصر و نیما بیکار وای نایستین . ناصر تو سینه هامو بمالون . نیما تو هم کیرت رو فرو کن توی دهنم که می خوام ساک زدنو شروع کنم .. جااااااااااان چه بر نامه ای بشه . جریان همان طوری شد که من کار گردانی کرده بودم . دستور دادم که در اتاقو باز کنن هر وقت به طور تصادفی دیده شدیم بقیه بر نامه به صورت خود جوش ادامه داشته باشه . به این می گفتن حال کردن . ناصر در حالی که داشت سینه هامو دست می زد منم کیرشو گرفتم تو دستم .. با اشاره مردا رو متوجه کردم که حال کردن خودشونو نشون بدن تا پسرای نامردم صدا رو بشنون . ببینن که مادرشون هم می تونه بره زیر کیر مردای دیگه همون جوری که اونا ننه دیگرانو میگان یکی دیگه پیدا میشه که ننه اونا رو بگاد . این باید درس عبرتی باشه برای دیگران . برای اونایی که به حق خودشن قانع نیستن و پا رو از گلیمشون دراز تر می کنن .. نریمان : آخخخخخخخخ نوروز پسرم . عجب کونی داره این ازغوان خانوم . از نو منو جوون کرده .. منیژه توی جوونی هاش همچین کونی نداشت . نوروز : واااااااااااااایییییییی اون کس تنگتو .. جوووووووووون از کس منصوره تنگ تره .. نیما : ساک بزن .. ساک بزن آب کیرمو نوش جون کن . ناصر : بمالون . بمال ارغوان جون کیرمو بمالون . جوووووووووون کیییییییرررررررم وااااااایییییی آبم داره میاد .. نه نههههههه زوده باشه می خوام خالی کنم تو سوراخت هر سوراخی که باشه ... حس کردیم سالن در سکوت فرو رفته .. احتمالا اونا دارن فکر می کنن که گوشه کنارا یه جایی یه فیلمی در حال پخش شدنه .. نیما نزدیک بود آبشو توی دهنم خالی کنه .. ناگهان سر ها به طرف اتاق ما بر گردانده شد .. به مردا علامت دادم که آتیش کنن . حمله موشکی رو شروع کنن . سه تاشون آب کیرشونو توی سوراخام خالی کردند .. نریمان : آخخخخخخخخ جووووووووون .. کون تنگتو قربون . آبمو کشیده وووووویییییی دلم قلبم داره از جا در میاد جاااااااان . جاااااااااااان .. چقدر تنگه .. از کون منیژه خیلی با حال تره .. نوروز آخخخخخخخ آبم داره سر بالایی توی کس خالی میشه .. نیما : نهههههههه دهنت غنچه ای تر ازدهن محجوب جون منه .. واااااااییییی .. ارغوان جون آب کیرم توی دهنت پر شد .. .. زنا جیغ می کشیدند و دودستی می زدند توی سرشون ..نوروز : آهای خانوما قایم نشین .. پسرا م که دیدن طرفشون قایم شدن اومدن سمت من .. -ناصر زود باش من قمبل کردم تو بکن توی کسم .. بقیه مردا هم بیکار نباشن .. -آخخخخخخخخ ناصر بکن بکن .. کسسسسسم می خاره .. پسرا چهار تایی شون مات و مبهوت نگام می کردند .. -پسرا فوتسالو بردین ؟ ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۸شرایط طوری شده بود که اصلا معلوم نبود کی باید یقه کی رو بگیره . پسرا فقط داشتن نگامون می کردن .. اومدن طرف مردا تا بخوان اونا رو رد کنن . -ناصر حق نداری کیرت رو از داخل کسم بکشی بیرون . ناصر شوهر محبوبه و شوهر خواهر نوروز خان بود به بقیه آقایون هم حق دست درازی ندارین . مگه من کاری به کار شما داشتم ؟ بچه ها جواب ندادین نگفتین فوتسال رو کی برد کی باخت ؟ کی می خواستین برگردین اطراف کرج ؟ چه زود خودتونو رسوندین این جا . میگما هلی کوپتر اختصاصی دارین ؟ خاک تو سرتون .. آقایون سرگرم باشین . فرو کنین توی کس و کون ننه این بچه ها .. بیایین هر چهار تاتونو با هم می خوام . پسرا شما همین جا وایسین منو نگام کنین . هیچ غلطی هم نمی کنین . ادای پهلوونا و غیرت بازی در آوردنا و از این لات بازی های مسخره و چاله میدون کاری ها رو در نیارین . اگه قرار به غیرت بازی و این هارت و پورت ها باشه اینا ها .. صاحبان این چهار کیر که زن هر کدومشون از ترس رفتن قایم شدن . برای اون خانوما هم دارم . می تونی به اونا هم بگی بیان شاهد باشن که شوهراشون چه جوری دارن یه زنو میگان .. ولی خب من فقط یک نفرم . بازم شما اینجا سود کردین پسرای گلم . خیلی زرنگین . یک زنو دادین چهار تا رو گرفتین . آقایون یه جوری به من حال بدین که می خوام بدونم و ببینم که واقعا سنگ تموم گذاشتین و این جا رو تر کوندین . اووووووخخخخخخخ جااااااااان .. از این خوشمزه تر نمیشه . نمیشه .. دلم می خواد شما آقایون کیرتونو بذارین رو شکمم . روش با آبتون بنویسین ارغوان کس ... هرکی آبش تموم شد می تونه ول کنه بقیه ادامه بدن تا آخر .. بازم اگه کم آوردین و اگه اجازه دادین پسرام می تونن بیان کمک وای من بمیرم . بچه که محرمه اینا رو ببینه .. چهار تایی وظیفه خودشونو می دونستن . همون مردای همسایه رو میگم . قمبل کردم تا راحت تر بیفتن به جون من .. دو دستی می زدن تو سرشون . جرات نداشتن بیان طرف من . اشکان که پاهاشو دراز کرده بود و به دیوار تکیه داده داشت گریه می کرد .. کیف می کردم .. چیزی که عوض داره گله نداره .. ولی ار غوان شجاع گریه نکرد . ارغوان اشک بقیه رو در آورد .-ای مردان بکنید مرا تا شجاع تر شوید . در حالت قمبلی پاهامو از پشت به دو طرف باز کردم . نوروز و نریمان عین قراول های سمت راست و چپ که در دو گوشه در سلاطین وای می ایستادن دستاشونو دور رون پام حلقه زده بودند .. من واسه این که بتونم از پشت جوابگوی کیر ناصر باشم مجبور بودم لنگامو خیلی کش بیارم نزدیک بود جر بخورم . ولی با این حال ناصر کیرشو از پشت فرو کرده بود توی کسم . پسرا رو زمین ولو شده بودند . -بچه ها چرا بیکارین . داشتین حال می کردین .. نگاه کنین .. نمی دونم محبوبه جونو می شناسین ؟ زن این آقاست که کیرشو توی کسم فرو کرده .. امید وارم شما طوری به خانومش حال داده باشین که ناصر خان رغبت کنه از این طرف ما رو شرمنده کیرش کنه .. ببخشید بچه ها نیما جون شوهر محجوبه جون داره کیرشو میاره سمت دهن من و من دیگه نمی تونم حرفی بزنم . تا یه چند دقیقه ای رو ساکت میشم و شما ار دست من خلاص میشین . -اوووووفففففف .. کسسسسسم .. کسسسسسسسم کسسسسسسم .. .. نیما جون فرو کن توی دهنم .. جووووووون .. کیر نیما آروم توی دهنم قرار گرفت و نریمان و نوروز هم که دیگه یواش یواش رسیده بودند به مچ پام و دونه دونه انگشتای پامو میذاشتن توی دهنشون و اونا رو میک می زدن . منم دیگه مشغول ساک زدن کیر نیما بودم ضربات کیر ناصر امونم نمی داد . .. یه اشاره به نیما کافی بود تا اون کیرشو از دهنم بکشه بیرون .. -نیما جون اگه اشکالی نداره برو بگرد ببین زن و مادر زن و خواهر زن و مادر بزرگ زنت کجان . برشون دار بیار اینجا .. تا اونا هم این صحنه ها رو ببینن و حال کتن .. البته اگه شما ها از این که ناموستون لخت اینجا یاشه ناراحت نشین .. اصلا اجباری هم در کار نیستا .. می خواستم یواش یواش اونا رو هم وارد جمع کنم که یک ضربدری و در همی خوبی هم داشته باشیم . حالا که دیگه آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت . تابو ها هم که شکسته شده بود . کاریش هم نمی شد کرد . دیگه باید از این لحظه ها استفاده می کردیم . ولی چیزی که بیشتر از خود سکس با غریبه ها از سوی پسرام منو آزار می داد این بود که اونا به من دروغ گفته به نوعی منو دور زدند . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۷۹می دونم اگه در شرایط دیگه ای بود پسرام اون مردا رو می کشتند ولی طوری مچ اونا رو گرفته بودم که جرات نفس کشیدن رو هم نداشتن .. زنا یکی از یکی مغموم تر اومده بودند .. مرداشون شروع کردن به حرف زدن و بد و بیراه گفتن به خانوماشون . از همسراشون طلبکار نشون می دادن . -جووووووووون خوشم میاد این جوری شما خانوما و شما چهار تا پسرای خودمو سر افکنده می بینم . شاهد باشین که من ارغوان چه جوری زیر کیر پر توان و داغ همسایه های گلم به گاییدن میرم . فقط پسرا یه چیزی رو باید خوب بدونین و تو گوشتون فرو بره که این آقایون خیلی بزرگوارن و رحم دارن که چیزی به شما نمیگن و به من اکتفا کردن . چون از خونواده اونا چهار تا زن بگا رفته ولی اونا فقط دستشون به یک زن رسیده .. نوروز خان : خواهش می کنم ار غوان خانوم . شما به تنهایی ارزش اون چهار تا کوسو رو دارین شایدم بیشتر ... توی دلم گفتم نوروز خان اینم از حرف زدن توی فرنگ رفته . حالا من به تنهایی شدم به اندازه چهار تا کسو .... خب دیگه کار دنیا بود و نمی شد کاریش کرد باید به حرفای اینا گوش می دادم . منیژه تازه زبون باز کرد و به پسرش نوروز گفت واقعا خجالت آوره که ابن جوری ما رو مقایسه می کنی با زن همسایه که به تنهایی داره با شما چهار نفر حال می کنه . نوروز این جا لحن تجدد مآبانه خودشو کنار گذاشت و یه لحن لاتی پهلوونی به خودش گرفن -ننه تو رو جون مولا واسه ما یکی ادا بازی در نیار . حیف که ننه مایی و آقاجون صاحب اختیارته و احترام ننه بر پسر واجبه وگرنه می تونستم چفت دهنمو وا کنم و تا دلم بخواد به تو حرف بزنم ولی اینو که با جفت چشام دیدم که می تونم بگم . می تونم بگم که با تخم چشام دیدم که جنابعالی زیر کیر این آقایون قرار داشتی و حسابی داشتی حال می کردی .. ننه اگه ما تو و بقیه رو این جور نمی دیدیم امکان نداشت دست از پا خطا کنیم و رو کون ناموس مردم سوار شیم . نمی دونم ننه تو و بقیه خانوما به کی رفتین که این جوری از آب در اومدین . مگه ما از کیرمون کم واستون مایه گذاشتیم ؟ روکردم به نوروز خان و گفتم حالا ناراحت نباش ارغوان برای این اینجاست که از دل شما در بیاره که به شما بگه اگه پسرای نامردم در حق شما نامردی کردند ارغوان با این که یک زنه می تونه جوانمردانه در اختیار و خدمت شما باشه .. نوروز : فدای مرامت ارغوان پهلوون .. یه اشاره ای به نوروز زده و اون کف زمین دراز کشید ..رفتم رو کیرش دراز کشیدم . حس می کردم به نوروز خان بیشتر از همه فشار اومده و دلش شکسته .. آخه زن و مادر و دختر و خواهرش رفته بودند زیر کیر بچه هام وباید بیشتر با اون مدارا می کردم و از دلش در می آوردم . رو کیرش نشستم .. -آقایون شما سه نفر دیگه یه جوری با هم کنار بیاین که کدومتون اول بذارین توی کونم . نریمان خان ببخشید اگه در این شرایط که بقیه حضار شاهد این صحنه های تاریخی و به یاد ماندنی هستند اول رو کیر نو روز خان نشستم . امید وارم بی ادبی نشده باشه .. -دخترم این حرفا چیه من و نوروز نداریم . من و پسرم خوب می تونیم با هم راه بیاییم . نریمان به نیما که شوهر نوه اش بود گفت که می تونه کیرشو فرو کنه توی کون من .. کیر نوروز بود توی کسم و می خواستم که اون سه تا رو هم یه جوری تنظیمشون کنم که دور و بر بدن من مستقر شن . اون هشت نفر لالمونی گرفته بودند . جالب اینجا بود که صحنه رو نگاه هم می کردند . فقط اشکان دستاشو گرفته بود میون صورتش انگاری همچنان اشک می ریخت . -جووووووووون اوووووووفففففف نیما جون یواش تر .. درسته که سنمون بالاست ولی به اندازه زن بیست ساله تو محجوبه خانوم کونمون تنگه .. من که عادت نداشتم کون بدم .. ولی زن تو زیر کیر چهار تا پسرام چه دست وپایی می زد .. جاااااااااان اوووووووهههههه یواش تر یواش تر ... ناصر اومد طرف دهن من .. کیرشو که دیدم اشتهام باز شد . دهنمو تا جا داشت بازش کردم . هیجان پشت سر هیجان .. اشتهام حسابی باز شده بود .. دلم خنک شده بود . باید تا اونجایی که می تونستم حال پسرامو می گرفتم . برای من مهم نبود که زنای جنده و ناموس این چهار تا همسایه چه حالی پیدا می کنن . برای من پسرای خودم مهم بوده که یه درس خوبی به اونا بدم و می دونم همین که حرف بزن نبودن از هر درسی براشون بالاتربود . دستمو رسوندم به کیر نریمان تا از این کیر چهارم هم نصیبی برده باشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی