ارسالها: 2517
#101
Posted: 16 Oct 2010 02:42
من و رضاجون
من یه خانم ۲۴ ساله هستم،و خیلی زیبا با چشمای عسلی و خوش اندام،من که خیلی وقت پیش دوست پسرم یه حالی به کسم داده بود و بازم کرده بود،به راحتی هر وقت که دلم میخواست و کسم میخارید آماده یه کس دادن میشدم.قرار شد به اتفاق خانواده چند وقتی یه سفر خارج از کشور بریم،اونم همین کشورای همسایه،برنامه جور شد،چون عجله هم داشتیم و بلیطهای هواپیما همه رزرو بودن مجبورن با اتوبوس راه افتادیم.۱ صندلی پشت سر من ،یه پسر جوانی نشسته بود که اتفاقا کنار برادرم هم نشسته بود.با هم گرم صحبت بودن و گاه گاهی هم که من با برادرم حرف میزدم نگاههای پر معنایی بهم میکرد.تو مسیر راه همهٔ حواسش به من بود.اینو از حالتش میفهمیدم،اونم یه پسر تقریبا ۲۷ یا ۲۸ ساله بود.تا اینکه به مقصد رسیدیم.ما جای بلد نبودیم و زبان هم بلد نبودیم اما آقا رضا به زبان اون کشور آشنا بود و پدرم از اون خواست که حالا که خودش میخواد بره هتل ،ما رو هم همون هتلی که میره ببره و بهمون کمک کنه واسهٔ اتاق گرفتن.
تو اون مدت که ما تو هتل بودیم من میخواستم که یه سیم کارت بخرم واسه اینکه همهٔ دتم عزم بیخبر بودن،به همین خاطر به آقا رضا گفتم که اگه میشه همگی بریم که من یه سیم کارت بخرم و پدرم هم همین خواهش کرد اون هم قبول کرد.وقتی که سیم کارتو خریدیم اولین نفر اون شمارهٔ تلفن منو فهمید و برداشت.شب توی هتل بهم اساماس داد.که چه خبر،تو دانشجوی راستی یا نه و از این حرفا،من که میدونستم حسابی هوس کس لیزو گرم منو کرده با یه روی خیلی خوشی جواب دادم.خلاصه با هم دوست شدیم و بیرون برای اولین بر قرار گذشتیم،خیلی معمولی برخورد کرد و منم خیلی معمولی باهاش برخورد کردم.برگشتیم هتل که دیدم داره با پدرم حرف میزنه راجع به اینکه اون یه نفر و اگه میشه با خانوادهٔ ما تو یه اتاق بمن چون هزینهٔ هتلل خیلی گرونه.پدرم اول کمی فکر کرد اما بد موافقت کرد.اینا بگم که مادر من با خواهر کوچیکترم یه اتاق ۲ نفر گرفته بودند و منو بابامو داداشمم یه اتاق ۳ نفره.قرار شد که رضا بیاد و تو اتاقی که من هم توش بودم بخوابه. نمیتونستم فکر کنم که آیا واسهٔ اومدنش به این اتاق نقشه داره یا نه؟
شب شد و همه خوابیدیم.من خیلی خسته بودم و خیلی زود خوابم برد که یه لحظه احساس کردم کسی داره منو میبوسه؟چشمامو باز کردم دیدم رضا اومده و پایینه تخت من نشسته،اولش خیلی ترسیدام از اینکه یه وقت بابام یا برادرم بیدار شند و این صحنه رو ببینند سریع اما یواش بهش گفتم رضا برو بخواب گفت الان میرم و همینجوری با دستش سینهمو خیلی سفت فشار میداد بدم بلند شد من که طاق باز خوابید بودم دستشو برد طرف کسم و آروم از رو شرت کسمو نوازش میکرد حتا با دو انگشتش تو همون فرصت کم چوچول منو گرفته بود و باهاش بعضی میکرد.اما خودشم نگران بود واسه همین زود رفت.من تا صبح دیگه خوابم نبرد،بدنم داغ شده بود،کسم که توی شرت خیس خیس شده بود سر سینهاام احساس میکردم که چطور زده بیرون و سفت شده،آرزو میکردم همین الان رضا با اون کیرش میتونست کسمو جر بده. فرداش رضا با من قرار گذشت و باهم رفتیم بیرون یه گوشه ای رو گیر آورد و تا میتونست لبامو لیسید،آروم با زبونش کشید رو گوشم،بدم رفت سراغ سینهاام،سینهام که تو دهانش بود دستش رفت طرف کسم، ایندفعه از زیر شرت دست کرد و لایه چاک کسمو میمالید،کیرشو که بلند شده بود احساس میکردم،اما بیچاره نمیدونست که من زنم توی سوراخ کسم دست نمیکرد،تا اینکه خودم تو همون حالت که دیونه بودم بهیش گفتم دستتو بکن تو سوراخ کسم،من پارام،من جندم،دیدم سرخ شد از هوس،دیونه شد با چه حرصی کسمو با انگشت میکرد،منم دائم بهش میگفتم منو میگایی؟دوست داری این کسو بکنی؟دستشو آورد بیرون بدون اینکه چیزی به من بگه گفت بیا بریم رسیدیم دم در یه هتل رفت اتاق بگیره،وای منو بگو که واسه کس دادن آروم و قرار نداشتم،رسیدیم تو اتاق من دراز کشیدم اومد کنارم دراز کشیدو بغلم کرد،آروم لبمو خورد، بعدهم گردنمو لیسید با زبونش کشید رو سینهاام همینجور هم لباسامو در میاورد.یه شرت فقط پام بود اونم با شرت بود فقط.اول شرت منو در آورد البته نه با دست با دندون،من که تمام تنم داغ شده بود آروم پاهامو باز کردم سرشو گذاشت لایه پام و کسمو انداخت کامل تو دهانش،وای که چجور زبونشو لایه چاک کسم تکون میداد،دیگه تقات نیاوردم شرتشو از پاسه در آوردم و کیرشو که چقدر هم دراز و کلفت بود انداختم تو دهانم با دستم خایه هاشو میمالیدم وای که چه ناله یی میکرد دیگه تحمل نداشت اومد روم خوابید پاهامو گذشت رو شونهاش و کیرشو کرد با یه حرکت تو کسم.داشت تلمبه میزد که میگفت دیدی دارم میکنم کس قشنگتو،دارم میگامت و منم که یه سر داد میزدم کس جنده همینه دیگه کیف داره،من جنده یه توام بکن من جنده رو وقتی تلمبهش تند تر شد فهمیدم که دیگه داره آبش میاد بهش گفتم اگه داشت آبت میومد کیرتو بذار تو دهانم کیرشو از کسم در آورد و گذشت تو دهانم که احساس کردم داره کیرش میزنه و آبشو حس کردم تو دهانم،وقتی تمام شد آدرس ایرانشو با شماره تلفنش بهم داد و گفت که بازم دوست دارم تو ایران ببینمت،هنوزم همدیگه رو میبینیم و هنوزم داره منو میگایه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#102
Posted: 17 Oct 2010 01:32
دختر ارمنی
ساعت حدود 12 شب بود و روی تختم افتاده بودم
تو افکار خودم فرو رفته بودم به دختری که تا حالا باهاش بودم. از بعضی خاطرات خوب و از یه سری خاطرات تلخی که تو ذهنم داشتم انگار همین دیروز اتفاق افتاده بودن. یه حس عجیبی بهم دست داده بود و داشتم دیوونه میشدم هزاران سوال بیجواب تو ذهنم بود که شاید نصف بیشترش تا اخر عمرم بدون جواب باقی میموندن. ناخداگاه چشمام رو روی هم فشار دادم و سیگارم رو دود میکردم و صدای ملایم استریو که واقعا با هر کلمه که میخوند دنیایی از احساس رو جلوی چشم شنونده به تصویر میکشید صدای تک وفراموش نشدنی که هر چقدر هم تکرار بشه باز برای من از بهترینها و تکرار نشدنی هاست. صدای مرد سرگردان و عاشقی گم کرده ره بی آشیانه صدای جاودانه ی ویگن: {زین پس محزون و خاموشم عشقت خاکسترم کرد در دست باد پاییزی نشکفته پرپرم کرد...}
در همین حال یهو یکی از قشنگترین خاطراتم در ذهنم هویدا شد تک تک لحظه هام رو خیلی خوب باهاش به یاد داشتم و دارم. دقیقا سه سال و چهار ماه پیش بود که باهاش آشنا شدم یه دختر ارمنی با چشمهای قهوه ای و پوست کمی تیره (نمیشه گفت سبزه بین سفید و سبزه بود) موهای مشکی فر یه مانتوی ساده با یه شلوار جین آبی. از همون اول که دیدمش بدنم یخ کرد انگار که سالهاست اونو میشناسم. دختر ساده ای بود ولی همون سادگیش بود که آدمو مجذوب خودش می کرد. توی محلمون خیلی می دیدمش کمی که رفتم تو نخش و فهمیدم مجرده و دوست پسر نداره خیالم راحت شد که یک قدم بهش نزدیک شدم. آمارشو گرفتم و همه چیزشو در اوردم اسمش نونه بود 23 ساله یه برادر بزرگتر هم داشت که همسن خودم بود. با 2 نفر دوست بوده که رابطشون بهم خورده. بعد از کمی پرسوجو که اطلاعاتم کامل شد داشتم نقشه میکشیدم که چطور دلشو به دست بیارم که یوقت اشتباه نکنم و او از من بدش بیاد یه روز شنبه بود که توی کلیسا وایساده بودیم با رفیق قدیمیم که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و هیچ چیزی رو از هم مخفی نمیکردیم اسمش هم پاتریک بود و منم لحظه به لحظه نونه رو زیر نظر داشتم که یهو دیدم یه پسر تخم جن سیریش شده بهش. از طرز رفتارش معلوم بود که پسره مزاحمشه. با آرنجم زدم به دست دوستم و راه افتادم به طرفشون رسیدم پشت سر پسره. نونه که فهمید ماجرا چیه رنگش پرید با خودش فکر کرد که الان یه دعوای حسابی راه میوفته پسره یه آن به خودش اومد برگشت رو به من گفت: فرمایش؟
جواب دادم: مزاحم دختر مردم شدن کار زشتیه پسرک.
که جواب داد: اونش به خودم مربوته پسر جون.
منم دیدم که واقعا پسره رو داره گفتم: کردمت نگی مامان جون.
طرف که کم اورده و جلو یه جمع دختر و پسر کیر شده بود یه نگاه به من انداخت و از اونجا رفت و منم رو به نونه که از حرکت من خوشش اومده بود گفتم: بابت بی ادبی که جلوی شما کردم معذرت میخوام و بدون اینکه مجال جواب دادن بهش بدم برگشتم و به رفیقم گفتم بریم و راه افتادم.
یه سه روزی از این ماجرا گذشت. بعدازظهر بود که با رفیقم داشتیم تو محل قدم می زدیم که دیدم رفیقم می گه تئو یکی کارت داره برگشتم دیدم خودشه با یکی از دوست های دخترش وایسادن. کمی رفتم نزدیکتر و گفتم: بله کاری داشتید؟
با اشاره به دوستش گفت کمی اونطرف تر وایسه و بعدش رو به من گفت: میخواستم بابت شنبه ازتون تشکر کنم. فکر می کردم میخوایی دعوا کنی.
گفتم: خواهش می کنم انجام وظیفه بود. من آدمه دعوایی نیستم.
یه یک دقیقه ای تو سکوت گذشت که گفتم: بیشتر از این مزاحمتون نمی شم اگر خواین من شمارمو میدم کاری داشتین در خدمتیم. که خودشم مبایلشو آماده کرد. خلاصه شمارمو گفتم و یه میس کال انداخت که پرسید: راستی اسمتونو نگفتین؟
گفتم: تئو هستم.
بعد هم خداحافظی کردیم و من و رفیقم یک ساعتی قدم زدیم و من به طرف خونه.
همون شب موبایلم زنگ خورد جواب دادم و حدود یکساعت و نیم با هم حرف زدیم.
دو روز بعد بود که داشتیم با هم تلفنی حرف می زدیم که با هم حرفمون شد و او به من گفت که دیگه زندگی براش مهم نیست و بعدش گفت که: الان چاقو دستمه می خوام رگ خودمو بزنم و راحت شم که من با شنیدن این حرف از جام پریدم و سریع لباس پوشیدم با تمام قدرتی که داشتم شروع کردم دویدن به طرف خونشون.
وقتی رسیدم دم در زنگ زدم که با کمی تاخیر درو باز کرد تو حیاط بودم که دیدم با یه شلوار جین و یه تیشرت اومد نشست روی پله اول روم نمیشد برم کنارش بشینم کم کم رفتم جلو و کنارش نشستم دستاشو گرفتم و نگاه کردم میخواستم مطمئن بشم که کاری نکرده باشه که گفت اونجا نیست یه جای دیگرو بریدم که رنگم شد گچ. با لکنت پرسیدم کجا رو؟ که کمی از بالای تیشرتش کشید پایین سه چهار تا خط کوچیک دیدم که یهو زدم زیر خنده. تعجب کرد گفت: برای چی می خندی؟
در جوابش گفتم: حداقل یه دو تا خط درست و حسابی مینداختی.
تو حالت بغض خندش گرفت. سرم رو بردم نزدیک و چسبوندم به سرش و دستمو گذاشتم روی زخمهاش کم کم دستمو بردم پایین تر و سینشو تو دستم گرفتم و یه نفس عمیق کشیدم ودهنمو چسبوندم به دهنش و شروع کردم به مکیدن لبهاش هر چقدر بیشتر می مکیدم تشنه تر می شدم دستمو از روی پیرهنش کشیدم تا رو شلوارش دکمه ی اول رو باز کردم که دستم راحت بره تو بعد پیرهنشو گرفتم تا روی سینه هاش کشیدم بالا و سرمو بردم سمت سینه هاش کمی سینه هاشو خوردم و باز شروع کردم لب گرفتن دستشو گرفتم و دسته دیگم از زیر بغلش سینشو گرفته بودم بردمش سمت راه پله ها و دستمو انداختم از لای شلوار رد کردم و نوک انگشتمو کردم تو کسش سریع دکمه های شلوارشو کامل باز کردم برش گردوندم پشت به من. خودم هم سری دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو در اوردم شلوار نونه رو از پشت تا زیر باسنش کشیدم پایین تو اون حالت اون فقط یه نگاه زیر چشمی به کیرم انداخت. اونقدر حشری بودم که پشتش زانو زدم و زبونمو کردم لای کوسش بعدش پا شدم آروم از پشت کیرمو گذاشتم رو کسش و خودش آروم آروم اومد عقب و تقریبا آخراش بود که کامل کیرم بره تو که یه آخ کوچولو گفت و عضلات کسش منقبض شد منم سینه هاشو محکم گرفتم تو دستم آروم یکم کشیدم بیرون و باز فرو کردم همین جور ادامه دادم که دو دقیقه نشده بود سریع کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو دیوار و شلوارمو کشیدم بالا بعد نشستم رو پله ها اونم شلوارشو کشید بالا و نشست رو پام و ازم پرسید: تئو تو فقط همینو میخواستی؟
که من هم در جوابش بهش گفتم: به روح پدرم قسم که تا نفس تو بدن دارم پای تو می مونم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#104
Posted: 21 Oct 2010 05:30
سكس سه نفره واقعی
من سعيد هستم 30سالمه وکرج زندگی میکنم وچند روزی میشه که عضو شهوانی شدم.این خاطره که میخوام واستون تعریف کنم برمیگرده به پارسال. يادمه پارسال تو خيابون با يكي از دوستام سوار موتورش بوديم كه اولين باري بود كه سوار موتور ميشدم و ترسيده بودم و دوستم هم از اين ترسم سوء استفاده مي كرد و تندتر مي رفت يهو چشم به يه خانومي افتاد بهش تيكه انداختم و خنديد و من به دوستم حامد گفتم يواش برو كه راه داد وايساد و من باهاش حرف زدم ( موخشو زدم ). قرار گذاشتيم كه بماند نيومد ولي گفته بود که من تو يه مطب دكتر منشي و آمپول زن هستم.
من ناراحت از اينكه سرقرارنيومده و رفتم مطب سرشو كه بالا كرد ديد منم خشكش زد و گفت ساعت 6 كارم تموم ميشه وبيا دنبالم.
منو حامد رفتيم و سوار موتورش كرديم و اونو وسط نشونديم و حامد كه تند ميرفت من سفت گرفته بودمش .
بالاخره به پاركي رسيديم و با هم صحبت كرديم و قرار بعدي رو گذاشيم ولي جون خودم عجب كون گنده اي داشت . رسونديمش و من چند مدتي كار داشتم و اصلاً تو محله نبودم و يهو حامد رو ديدم و ديدم داره به من مي خنده . حال احوال پرسي كرديم ولي حامد مثل هميشه نبودگفتم چي شده با خنده و قهقهه به من گفت دوست دخترت رو كردم . گفتم كدوم گفت هاله ، همون كه چند روز پيش سوار موتورش كرديم . من هم خنديدم و گفتم خالي بند. ولي ماجرا را برام تعريف كرد و فهميدم هاله اومده بود دنبالم منو پيداكنه آقا گفته بوده سعيد شب كاره رفته خونه ما ، اين هم كليد برو ببينش و دنبالش راه افتاده بوده و ترتيبش رو داده بوده من باهاش تماس گرفتم و همديگرو ديديم و من هم مثل نديد بديدا بهش گفتم تو با حامد بودي؟ اون هم بخدا بخدا كه من نبودم . ازش خواستم ميايي خونمون؟ گفت باشه ( بابا فهميدم اين كارست ت ت ت ) بلاخره با هم قرار گذاشتيم خونمون و اومد.
بهش گفتم من پسر پاكي هستم و مي خوام با هم كمي حال كنيم و براي اولين بارم ولي راستشو بهش گفتم . اون هم قبول كرد . لباساشو در اووردم واي سينه هاي سفيدش واي نوك ممش منو داشت ديونه مي كرد. بخدا حالي به حالي شده بودم كيرم داشت ميشكست شلوارمو داشت سوراخ ميكرد كه شروع كردم نشسته مثل يه فرزندي كه داره شير مي خوره مم هاشو ليسيدن . بابا خيلي نرم و بزرگ بود ديگه كم اوورده بود گفت نمي خواي درش بياريش . منم كه گيج يواش كيرم رو در اووردم وقتي ديد گفت بابا به قدت نيمياد گفتم از بس كمبود داشته اينجوري شده و شروع كرد خوردن كيرم.
واي ي ي ي ي ي مردم داشتم ميمردم واقعاً عالي بود داشت كيرم و مي كند ديگه مي دونستم بار اولش نيست و داره لذت مي بره داشت كه كيرم و مي خورد گفت بعد از اين نوبت تو هستش پس خودت و آماده كن منم راستش تا حالا اين كارارو نكرده بودم فقط تو فيلما ديده بودم. خنديدم و دلشوره داشتم . داشت كارش تموم مي شد كه خوابيد گفت بيا شورتمو در بيار منم كه ازبس فيلم ديده بودم مثل استادا در اووردم شورتشو واي يه كس بدون مو واي سفيد و واي اصلاً يه خط ناز بود لاي دوتا رون داشتم ميمردم واقعاً داشت آبم ميومد كه گفت شروع كن ديگه منم سرمو بردم جلو و يه كمي بو كردم ديدم بو نميده. كسشو بوس كردم ديدم داد كشيد گفتم بابا يواش همسايه ها مي فهمند بابا.
خيلي حشري بود. زبونمو كردم تو كسش واي چقدر نرم بود درست مثل فيلما داشتم يه كس مي خوردم . واي چه لذتي داشت. هاله داشت دست و پا میزد. زير زبونم گفت سعيد خيلي كثيفي چجور دلت مياد ( با حالت ناله ) منم هي ميخوردم. قشنگ احساس كثيف كاري رو مي كردم . دهنم پر از كف شده بود هاله هم داشت ميمرد كسش باز شده بود ولي من خنگ فكر مي كردم كه مجرد هست پس پرده هم داره وهي رعايت مي كردم . تا اينكه با ناله گفت بكن توش ش ش ش ش من هم كه داشتم از شق درد ميمردم گفتم هاله دردت نمياد گفت بكن ديگه بكن ن ن من هم سرشو تو كردم و داد كشيد. گفتم سعيد تو چقدر خري نكنه پردش پاره بشه يواش و فشار نيووردم اون هم التماس مي كرد بكن من هم ديگه از ترس اينكه الان پردش پاره ميشه كيرم خوابيد گفتم هاله الان پردت مي تكه بي خيال ل ل ل ديدم گفت از پشت بكن منم عاشق از پشت كردن بودم گفتم خوب اين شد يه حرف توپ.
كيرم و تف زدم و يه انگشت كردم توي سوراخش واي خيلي تنگ بود داد زد. گفتم الان آبروم ميره شروع كردم لب گرفتن ازش يادم افتاد اصلاً اون شب من ازش لب نگرفته بودم. سوراخشو با دو تا انگشت باز كردم اونم فحشم مي داد كه دردم اومد درد مياد.منم بازي ميدادم تا اينكه ديدم لحظه موعود نزديك شد. كيرم كه داشت ميشكست . گذاشتم سر سوراخش يواش فشار دادم نامرد كلي دستامو چنگ گرفت يواش يواش صداش هم خوابيد يواش يواش هل دادم توش داشت زير كيرم مي مرد واقعاً تنگ بود يواش راش بازشد. توپ توپ بود جلو عقب ميكردم صداش ديگه در نمييومد . معلوم به فيض اجمل رسيده بود كه ديدم از كسش كمي سفيدي اومد بيرون فهميدم كه اره ديگه اونم ارضا شده و شل و ول شده بود. منم داشت آبم ميومد كه يهو يه اشتباهي شكل گرفت و كيرم رفت تو كسش داد زد گفتم سرش بود اون هم گفت اهان من ترسيده بودم ولي هيچ خوني هيچ چيزي نيومد. بهش حال داده بودم داشت آبم ميومد گفت بريز توش منم كه ترسيده بودم ريختم رو كونش. واي داشتم ميمردم آبم اومده بود و شل و ول افتاده بودم يواش يواش جمع و جور كرديم و رفتيم بيرون شب تا صبح از فكرش بيرون نيومدم.
صبح بهش زنگ زدم گوشی رو برداشت گفت وحشي كونم و پاره كردي درد دارم . منم دلداريش دادم و گفتم بعد از ظهر باهاش كار مهمي دارم حتماً بيا اون هم گفت باشه و اومد نشستيم تو پارك معلوم بود بهش خيلي حال داده ولي من برا حال نرفته بودم مي خواستم باز خواستش كنم. ازش پرسيدم پرده داري گفت آره ديوونه ، گفتم ديوونه تويي اون شب كه تو حال خودت نبودي من انگشتمو تا ته كرده بودم تو كست ولي هيچي نديدم كه يه باره شروع كرد به گريه و زاري كه آره حميد دوست اوليم منوبرد تو ويلاي شمال و پنج نفره منو كردند فكر كنم اونجا اين اتفاق افتاده . منم باهاش ابراز هم دردي كردم و گفتم در دوختن پردت بهت كمك مي كنم .
هفته بعد خونه حامد اينا خالي بود. دعوتش كردم اونجا و اووووومد .اومد تو و حامد اونجا بود كه به حامد محل نداد . گفتم مي خوام كمكت كنم تو دوختن پردت ولي امروزو با هم باشيم و از جلو با هم حال كنيم بعد ازچند روز ديگه مي ريم و...... . لختش كردم وحامد تو اتاقش بود ما تو اتاق مامان حامد بوديم . گفت مبادا حامد بياد گفتم نه . با هم شروع به ليسيدن كرديم كه حامد صدام كرد منم بايد بكنممش منم ديدم ول كن نيست گفتم وسط كار بيا تو اونم گفت باشه منم داشتم حال مي كردم كه حامد اومد تو هاله داد كشيد نه نه منم گفتم هاله منو خر نكن ميدونم با هم بوديد و ساكت شد. حالا تازه سكس شروع شد من كه ديدم اگه اول بكنم ديگه به حامد نميده گفتم حامد شروع كنه . حامد هم كرد تو كسش . داشت داد مي زد به خدا مدام فرياد ميزد رفتم بيرون كه ببينم مبادا كسي بفهمه كه برگشتم تو. حامد می گفت الا بلا بايد دوتايي بكنيمش من كه از حامد خجالت مي كشيدم به زور قبول كردم كيرم و كه ديد حامد زبونش بند اومده بود و مي گفت خر كير نميدونستم اين كيرو داري و كير حامد مثل بچه كوچيكه من بود كه رفتيم سراغ هاله جون با ديدن من و حامد بلند شد و ما هم افتاديم روش.
حامد كه همون اول كرد تو كس هاله منم كه داشتم نگاش مي كردم كردم تو دهنش اونم شروع به ساك زدن كرد ولي ايندفعه تمام فيلمايي كه ديده بودم به واقعيت تبديل شده بودند . تا اينكه حامد بلند شد ومن كردم توش كه دادش رفت رو هوا و كير حامد و گاز گرفت. نمي دونستم داد بزنم بخندم فقط داشتم مي تركيدم ولي ادامه دادم به طرز فجيعي مي كردمش داشت آويزون مي شد كه حامد اومد و با يه انگشت با كون هاله بازي مي كرد كه چون كير حامد كوچيك بود كون ناز و تنگ هاله رو افتتاح كرد من از جلو اون از عقب كيرامون بهم مي خورد ناسلامتي به من ميگفت خر كير اما من خودم اينجور فكر نمي كردم من تلمبه بزن حامد تلمبه بزن . تا اينكه نوبت من شد كه برم سراغ كون تنگ و تپل هاله جون واقعاً تنگ بود ولي از شانس حامد كمي بازش كرده بود.
اول نشست رو كير من و آه و نالش دوباره شروع شد . تا اينكه حامد هم كرد تو جلوش بابا واقعاً داشت حال مي داد صورت هاله و حامد سرخ شده بود كه حامد آي آي كنان كه آبم اومد بلند شد . من كه زير بودم سفت هاله رو گرفته بودم آبشو ريخت رو صورت هاله. هاله هم فحش كه مادر فلان خاك برسرت و كثافت ..... بلاخره اروم شد منم تلمبه مي زدم و مي زدم . حامد با دستمال صورتش و پاك كرد و من خوابوندمش زمين مدل سگي د بزن توش مگه آبم ميومد حامد هم راست ما نشسته بود و هي تيكه مينداخت من به هاله گفتم اگه ابم اومد ميزاري بريزم تو دهنت كه جولو حامد كنف نشم؟ با زحمت قبول كرد ولي يه هو ديدم داره آبم مياد گفتم آماده اي گفت آره، بلند شدم داشت ميومد واقعاً تجربه بياد ماندني بود نشسته بود و حامد داشت منو نگاه مي كرد كه مي خوايم چه كار كنيم كه آبم اومد واي ريختم تو دهن هاله، هاله مثل فيلم سوپرا داشت كير و آب منو ميخورد واي چه حالي مي داد اون يك ساعت يه طرف اين چند ثانيه هم يه طرف خيلي حال داد.
به حال كه اومدم ديدم بابا همشو مكيده و خورده حامد هم شاكي كه برا ما خار داشت و از اين حرفها هاله گفت خيلي بهم حال داد و رفت خونه من واقعاً بهم خوش گذشته بود چند وقتي از هاله خبري نبود هر چي زنگ مي زدم كسي ديگه اي تو مطب بر ميداشت تا اينكه تو عاشوراي امسال با يه پسري ديدم دست تودست هم كه فهميدم بادا بادا مبارك بادا و به هم لبخندي زديم و هاله دست شوهرش و سفت گرفت و رفتند.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#105
Posted: 24 Oct 2010 11:42
کون مقاومت ناپذیر مژگان
با سلام من محمدم و 26 سال دارم 4 سال پیش تو اینترنت با یه دختری اشنا شدم به اسم مژگان رابطه ما هر روز صمیمی تر میشد تا اینکه قرار شد برم ببینمش اونا اهواز بودن و من دزفول رفتم سر قرار دیدم یه دختر پر و یه کمی تپل سیزه و خیلی با نمک با کون بزرگ و چشماش اخ که چشمای درشتش دلمو برد تا 2 سال رابطه ما فقط در حد قرار گزاشتن و تلفن زدن بود تا اینکه یه شب پشت تلفن بهش گفتم مژگان یه چیزی میخوام بهت بگم گفت چی گفتم قول بده ناراحت نشی گفت سعی میکنم گفتم پس نمیگم گفت باشه بابا بگو دیگه گفتم من حر وقت هیکل تورو میبینم حالم بد میشه گفتم باسنت خیلی بزرگه خیلی دوستش دارم گفت میدونم همیشه دیدش میزنی برام تعریف کرد تو دبیرستان یه معلم مرد داشتن که بهش گفته بود من ادم مذهبی هستم اما در مقابل هیکل تو نمیتونم مقاومت کنم و حالم بد میشه خلاصه از اون شب به بعد پشت تلفن حر فای سکسی میزدیم و من میگفتم کا چجوری میکنمت و هر دوتامون ارضا میشدیم تا اینکه یه روز دعوتم کر خونه خواهرش کسی اونجا نبود سر ناهار رسیدم یادمه اون روز از اینکه زود رفته بودم و وقت نکرده بود ارایش کنه کلی عصبانی بود اما بعد خوب شد دوستش فاطی هم پیشش بود که یه دختر سبزه و بانمک بود رفتیم تو اتاق خواهر زادش و رفتیم رو تختش اومد نشست رو کیرم و کلی حال کردیم اون روز نذاشت بکنم و فقط جلق زدم و وقتی داشت ابم میومد نگام میکرد چند وقت گذشت و هر جا موقعیت پیش میومد حال میکردیم و من کس و سینه هاشو میمالیدم راستش سکس زیاد داشتیم بخوام همرو بگم نمیشه اما سعی میکنم هر دفعه یکی رو بگم یادمه خانوادشون رفته بودن اصفاهان و شب تو خونه تنها بود قرار بود اونم فردا صبح بره رفتم از ترمینال براش بلیط گرفتم و رفتم که برم خونشون با کلی زحمت و بالا پایین رفتن تو خیابونشون بالاخره خیابون خلوت شد و موقیت جور شد که از دری که مژگان برام باز گذاشته بود برم تو رفتم تو گفت برو تو اتاقم من دوش میگیرم میام رفتم تو اتاقش خیلی قشنگ و پر عروسک بود شلوارمو در اوردم یه شرت سفید م ارک کلوین و تنگ پوشیده بودم اومد تو اتاق یه شلوارک تنگ سفید ویه پیرهن استین کوتاه خوشکل و خیلی زیبا پوشیده بود اروم اومد کنارم و من بقلش کردم وای بخدا نمیدونین وقتی بقلش میکردم چه حسی داشتم انگار تو بهشتم با دستم سینه هاشو میمالوندم یه پاشو گذاشت لای پاهام بعد از اینکه کلی لب گرفتیم و حال کردیئ شلوارکشو در اوردم رفتم پایین پاش و انگشت بزرگه پاشو کردم تو دهنم یه اه کشید مک میزدو ساق پاشو با لبام گاز میگرفتم و اروم میمدم بالا نمیدونم چطوری نرمی روناشو توصیف کنم اصلا تو حال خودم نبودم روناشو میبوسیدمو لیس میزدم از رو شرت زبونو کشیدم رو کسش حشریش کرده بودم و اه میکشید خودش شرتشو در اورد وای نمیدونین چه بوی نازی میداد کسش اروم کردم تئ دهنم و میخوردم یه اه بلن کشید و جیق زد که باعث شد برادش که طبقه بالا زندگی میکرد زنگ بزنه به موبایلش و مژگان گفت سوسک بوده قطع کرد و من شرو کردم به خوردن دوباره روناشو محکم دور سرم پیچیده بود و داشت خفم میکرد گفت میخوامش 69 شدیم اون کیرم. میخورد منم کسشو جوری میخورد که انگار میخواد بکندش بعد از 1 ساعت که میخوردیم گفتم بخواب به شکم کیرمو کردم لای پاهاش میمالید به کسش کلی حال کرده بود گفت محمد گفتم بله با یه ناز خاصی و یه صدای حشری گفت بکن تو کونم منم گفتم آخه کرم نداریم دردت میاد گفت عیب نداره تف بزن گفتم از تف خودت بده خیلی لیزه یه تف گنده کرد کف دستم که حشری ترم کرد کیرمو تفی کردم و آروم کردم تو کونش بر خلاف دفعه های قبل اصلا دردش نیومد و فهمیدم بهترین کار واسه کردن کون دختر اینه که اول خوب حشریش کنی کونش تنگو نرم بود نمیدونم چطوری توصیفش کنم تا کون نکنین نمیفهمین چی میگم اخ که چه حالی میداد تا ته میکردم تو اونم اه میکشید و لذت میبرد داشت ابم میومد کشیدم بیرون و ریختم رو کمرش خیلی خوب بود تا اون روز انقدر لذت نبرده بودم اخ که چه شبی بود او نشب تا صبح حرف زدیم و کلی حال کردیم براتون خاطره های دیگرو هم میزارم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#106
Posted: 26 Oct 2010 03:05
سکس اتفاقی
جریان از این قرار هست:
ما اموزشگاه رانندگی داریم یک روز که من بیکار بودم و اون روز نرفته بودم سر کار مادرم بهم گفت: بیا اموزشگاه منشیمون نیست .منهم رفتم اموزشگاه .
تو اموزشگاه نشسته بودم که دیدم یک خانمو ناز وارد اموزشگاه شد و اولین چیزی که جلب توجه کرد اون کونه نازو توپولیش بود یک کونه گرد و خوشگل نمی دونید همونجا با دیدن این کون گفتم کی اینو می کونه .
اون خانمو وارد شد و با مادرم صحبت کرد مادرم رو به من کرد وگفت این خانمو میخواد تمرین ائین نامه بکنه برو یک سری تست برای تمرین بیار این حرفو زد وگفت من باید برم اموزش بدم و به من گفت امتحانش که تموم شد اونو صحیح کن ببین چقدر غلط داره منم که از خدا خواسته گفتم باشه .
رفتم یک سری تست براش اوردم تا تمرین کنه .
تستو بهش دادم و از من تشکر کرد همش داشتم به خودم میگفتم عجب کونیه .
یک اخلاقی که من دارم از کون خیلی خیلی خوشم میاد دیوونه کون هستم کلا از کون برامده و گرد خوشم میاد و با دیدنش اختیارم را از دست میدم
خلاصه گفتم هر جور شده بایداز این فرصت که کسی نیست استفاده کنم شمارم رو بهش بدم.
امتحانش که تموم شد رفتم که تستهاشو صحیح کنم صندلیمو گذاشتم کنارش تا ببینم از این کار من عکس العملی نشون مده یا نه البته قبلش چند باز به من لبخند زده بود .امتحانشو صحیح کردم دیدم 10 تا غلط داره گفتم می خواهی یک امتحانه دیگه ازت بگیرم چون می خواستم بیشتر باشه تا بتونم یک جوری سر صحبتو باز کنم و شمارمو بدم . تست دوم هم اوردم دوباره شروع کرد به تست زدن این بار بیشتر به من نگاه میکرد انگار حواسش به تست زدن نبود و سزیعتر از دفه قبل امتحانشو داد . باز دوباره کنارش نشستم تا تستهارو صحیح کنم ایندفعه بیشتر غلط داشت . در زمان صحیح کردن چند بار بدنم خورد بهش مثلا کار من اتفاقی بود دیدم عکس العملی که نشون بده از کار من ناراحت شدن نشون نداد .
پیش خودم گفتم اگه از این فرصت استفاده نکنم از دستم می پره شروع کردم با اون به صحبت کردن تا یک جورایی سر صحبت را باز کنم .
دقیقا یادم نمیاد ولی صحبت به اینجا کشیده شد چون من بدنسازی کار می کنم و اگه تعریف از خود نباشه خوش هیکلم رو کرد به من گفت بدن سازی کار می کنی و من گفتم خیلی ساله و مربی هم هستم. دیدم این فرصت خوبیه تا بحثو به انجایی که می خواهم ببرم به من گفت می خواهم چند کیلویی وزنمو بیارم پایین من بهش گفتم نیازی نیست رژیم بگیرید شما که هیکلتون خوب هست همه دوست دارن هیکلی مثل شما داشته باشن و شروع کردم به تعریف و تمجید از هیکلش .
گفتم اگه بخواهید میتونم یک برنامه بدنسازی بهتون بدم . بهش گفتم بلند شو تا کامل بدنتو ببینم منهم که از خدا خواسته شروع کردم به دید زدنش نمیدونید چه کونه توپلی داشت مانتو داشت تو بدنش می ترکید بهش گفتم بدنت که چربی زیاد نداره.
باید یک کاری می کردم در نهایت خونسردی و پرویی گفتم مانتو تمنو ببرین بالا تر تا بتونم کامل بدنتمنو ببینم اونهم اینکارو کرد .
دیگه نمی دونستم چکار باید بکنم کیرم شق شق شده بود داشت شروالمو میترکوند .
وای چی بگم از اون کون یک شروال جین استرج ابی کمرنگ پوشیده بود و کونش داشت از رو شروال با من حرف میزد
دیگه طاقت نداشتم ولی نمیتونستم ریسک کنم چون اولا تو محل کار بودم و اون مادرمم می شناخت خلاصه باید با احتیاط پیش میرفتم ولی هیچ رقمه نمی تونستم از اون بدن وکون بگذرم .
گفتم برای اینکه یک برنامه خوب غذایی بهت بدم باید ببینم چقدر بدنت چربی داره و دسترو بردم طرف پاهاش و پاهاشو گرفتم ولی جوری که تابلو نشه وای نمیدونید چه ران نرمی داشت .
گفتم خوبه زیاد چربی نداری . شهوت داشت از چشام میزد بیرون گفتم این که اینقدر ریلکس هست پس من تا اخرش پیش میرم .
بعد بهش گفتم گودی کمر هم داری گفت اره و من بهش گفتم برگرد ببینم چقدر هست و من دستمو گذاشتم رو کمرش و اروم با دستم لباسشو زدم بالا تا کمرشو احساس کنم می خواستم از پشت خودمو بهش بچسبونم که ناگهان یک دفعه برگشت من که خیلی ترسیدم . رو کرد به منگفت چکار می کنی و من لال شده بودم یک دفعه مثل ادمای مست که چشاشون باز نمیشه منو بغل کرد و لباشو گذاشت رو لبام گیج شده بودم کیرم به همون سرعتی که از ترس خوابیده بود دوباره بلند شد .
وای نمیدونید چه لبهایی داشت ومن شروع کردم به خوردن لباش مثله این قحطی زده ها تو هین لب گرفتن دو دستی اون کون قشنگشو گرفتم و فشار میدادم .
اینقدر شهوتی شده بودم که اصلا هواسم به اموزشگاه نبود گفتم برم یک سرو گوشی اب بدم تا یک وقت سر زده کسی نیاد ساعت رو نگاه کردم دیگه باید مادرم پیداش می شد سریع برگشتم پیشش گفتم وقت نداریم باید هرچه سریعتر یک کاری بکونیمشروع کردم به خوردن لباش م بعد سینه هاش زمان همین جور داشت به سرعت میرفت دستشو برد سمته کیرم و شروع کرد به مالوندنش کیر داشت می ترکید زیپ شروالمو کشید پایین و شروع کرد به خوردنش نمیدمنید کیرمو چجوری میخورد . به من گفت چون وقت کمه بهتره تو ارضا بشی و من دتو یک وقته دیگه ولی من نمی خواستم لینجوری بشه چون هنوز به ارزوی بزرگتر که کونش بود نرسیده بودم ولی کاریشم نمیشمد کرد شروع کرد کیرمو دباره خورد جوری میخورد و میک میزد که انگار دارشت موخم از کیرم میزد داشتم یک جورایی می شودم تا ابم اومد و همه ابمو خورد و حتی یک قطرشم حدر نداد شروالمو سریع کشیدم بالا و ازش لب گرفتم وکلی ازش تشکر کردم ولی هنوز اون جوری که می خواستم نکرده بودم شمارشو ازش گرفتم تا قرار شد فردا با هم یک قرار بزاریم تا این دفعه کیرم اون کونه روییای رو زیارت کنه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#107
Posted: 26 Oct 2010 03:06
تارای مقدس
وقتی جوون تر بودم همیشه تو رابطه با دختر ها مشکل داشتم . اولش خوب بود. باهاشون خوب شروع می کردم اما وقتی می خواستم بهشون نزدیک بشم گند می زدم به همه چیز.
یادمه اولین باری که به دوست دختر سابقمم پیشنهاد سکس دادم . بد جوری ضایع شدم . و فکر می کنم دلیل این ترسم هم همون بود.
اسمش پرستو بود.
یه دختر سبزه و لاغر. صورت خوبی داشت و بردنش هم دنبه نداشت به اون صورت. خوب لباس می پوشید و بدنش همیشه چشم منو می گرفت. در کل دختر خوبی بود . اما چون زیاد اهل اعتقادات نبود و خوانوادشون هم متعصب نبودن خیلی زود جرات به خرج دادم و یه روز که باهم تو یه کافی شاپ نشسته بودیم بهش گفتم : نظرت چیه که رابطه مونو نزدیکتر کنیم؟
- یعنی چی؟
- یعنی اینکه ... ام... چجوری بگم... خودت بگیر دیگه
- آها!! منظورت اینه که دستتو بکنی تو شلوار من و هر جا گیر میاری با من ور بری؟
- دو طرفم رو نگاه کردم که مبادا کسی نگاهش به ما باشه
با صدای آروم گفتم : خوب خیلیا این کارو می کنن
- نه عزیزم، دخترایی که این کارو می کنن فاحشن . من نیستم. واسه خوابوندن شهوتت برو دنبال یکی دیگه بگرد ...
بعد از اون اتفاق رابطمون کم و کمتر شد تا اینکه بعد از یک ماه دیگه خبری ازش نشد. من هم که اهل تماس گرفتن و منت کشی نبودم تصمیم گرفتم بی خیالش بشم.
وقتی برای دختر ها نقش قدیس بازی می کردم دوست داشتنی بودم و وقتی هم که سعی می کردم اونارو به راه بیارم آدم عوضی بحساب می اومدم. اما در هر دو حالت دوستی من بعد از یک ماه یک طرفه قطع می شد . همیشه این من بودم که ترک می شدم.
و فرقی هم نمی کرد که دختره لاغر باشه یا چاق، سبزه باشه یا سفید ، هنر دوست داشته باشه یا ورزشکار.
8 تلاش و بدون نتیجه...
***
تو دانشگاه دوستام همیشه از رابطه هاشون تعریف می کردن. که معمولا به دستمالی کردن تو سینما یا بوسیدن تو یه جای خلوت محدود می شد. اما بین بچه ها یه نادر بود که هر هفته چند تا خاطره واسه رو کردن داشت. فک می کردم که خالی بند خوبیه چون اینقدر هم خوش تیپ و هیکل نبود که بشه باور کرد که این همه تو این کار ماهره. گوشیش پر شماره بود . هر روز هم چند تا تماس کوتاه با کسایی که عزیزم و هانی می نامیدشون داشت
یه بار که تو تریای دانشگاه با هم نسشته بودیم بهش گفتم : نادر.. جونِ من خالی نمی بندی این همه داستان از سکس های مختلفت واسمون تعریف می کنی؟
- چطور مگه؟
- من تو یه رابطه سادش موندم.. ائنوقت تو...
- می دونی 12 این کار بیشتر از توانایی فیزیکی توانایی روحی می خواد
- کس شر تحویلمون نده بابا
- جدی میکم. ببین . من فقط یه چیزی دارم که باعث میشه به هر کی می خوام تو رابطه برسم. صداقت...
***
حرفای نادر روم تاثیر گذاشته بود . با خودم می گفتم شاید حق با اون باشه. من هیچوقت نتونستم صادقانه خواسته ام رو با یه دختر مطرح کنم. از یه طرف تصمیم گرفتم یک بار هم که شده با خودم و طرف مقابلم تو یه رابطه دوستی صادق باشم . از طرفی هم می ترسیدم که هشتمین دوست دخترم رو هم از دست بدم. شاید هر کدوم از 7 نفر قبلی اگه جای تارا بود این کار رو راحت می کردم . اما تارا...
تارا بدون شک بهترین دختری بود که تا حالا باهاش آشنا شده بودم. اولین بار که دیدمش ، روی سکو های دانشکده نشسته بودم . یه سیگار تو دستم بود و داشتم سریع می کشیدم که بر گردم سر کلاس. یه دختر کمی تپل با قد معمولی از دور داشت به سمت دانشکده می اومد. روپوش سیاه تنش بود که تنگ بود و اندانش رو خیلی خوش فرم نشون می داد. که آستر های زرشکی داشت. شلوار سیاه با یه کتونی به رنگ آبی نفتی. شبیه تمام دختر های دیگه . اما نمی دونم چرا تمام حواسم پیشش بود. کمی که جلوتر اومد می تونستم صورتش رو ببینم . پوستش سفید بود. بینی کوچیک و چشمای درشتش اونو شبیه قدیس های فیلم های اروپایی میکرد. لبهای درشت و چونه گردش هم چهره اش رو خیلی معصوم نشون می داد.لب هاش قرمز خوشرنگی بود که کمی به صورتی می زد.آرایش غلیظی نکرده بود. اما موهای فر فندقی رنگش که از زیر مقنعه زده بود بیرون خیلی جلب توجه می کرد. یک راست به طرف من اومد و پرسید: عذر می خوام. می دونید دانشکده مکانیک کجاست؟...
(وقتی یک نفر از واژه عذر می خوام استفاده می کنه یعنی یه آدم معمولی نیست...)
حول شده بودم و یه حسی می کفت نباید بذاری از دستت بره. چون تا آخر عمر پشیمون میشی: اینجا دانشکده مکانیک قدیمه. اگه با آموزش اینجا کار دارید باید برید دانشکده جدید...
خودم هم از این دروغی که گفتم داشتم شاخ در می آوردم اما همین باعث شد اون روز 5 ساعت تمام با اون باشم و تا نزدیک خونه شون باهاش رفتم و ساعت 9 شب یه خونه رسیدم.
یک ماهی از آشنایی ما می گذشت و من واقعا لذت می بردم از با اون بودن. هر چند تو رابطه ما هیچوقت حتی یک جک کمر به پایین هم نبود.
حالا باید این رابطه افلاطونی رو خراب می کردم . نمی دونم . شاید ممکن بود برای همیشه اون رو از دست بدم.
عصر چهار شنبه بود که بعد از کلی گشت زدن با تارا داخل یه کافه نشسته بودیم و صحبتمون در باره ی کتابی بود به اسم در جستجوی زمان از دست رفته. دست تارا رو گرفته بودم و انگشتم رو مثل همیشه روی ناخن های براقش می کشیدم.همیشه عادت داشتم انگشت هاش رو ببوسم. تارا داشت در باره شخصیت سوان حرف می زد که گفتم: تارا... یه چیزی خیلی اذیتم می کنه این روزها. دستش رو بلند کردم و انگشت هاش رو مثل همیشه بوسیدم.
روش رو از میز به سمت من بر گردوند.
ادامه دادم: راستش می دونی چیزی که کار رو سخت تر می کنه اینه که تو روبروم نشستی
همچنان ساکت نگاهم می کرد
حول شده بودم و نگران بودم که ناراحت نشه از حرفم: راستش من تو رابطه مشکل دارم. می دونم که حرف هام زیاد برات جالب نیست. اما این چیزیه که عذابم می ده . اگه مخالفت کنی هیچ اشکالی نداره. دیگه هیچ وقت این موضوع رو وسط نمی کشم . اما چیزیه که باید می گفتم.
تارا لیوان رو به لب هاش چسبوند . چشم هاش رو بست و لیوان رو پایین آورد. تو چشم هام زل زد . چشم هام رو به سمت لیوان چرخوندم که روی لبه اش خط کم رنگ قرمز رنگ افتاده بود. با صدای آرومش که هیچ نشانه ای از استرس و عصبانیت توش نبود به من گفت:
آخر همه دوسِت دارم ها همینه...
و بعد سکوت. و در سکوت بیرون اومدیم و تنها یک خداحافظی ساده با هم داشتیم
اونشب یک لیوان از دستم افتاد و شکست. تو راه با یه نفر درگیر شدم و 3 تا قرص آلپرازولام خوردم تا خوابم بود.
فردای اون روز هم خیلی سخت می گذشت . هیچ تماسی بین من و تارا بر قرار نشد. ساعت حدود 5 بود و نزدیکای خونه بودم که تارا بهم اس ام اس داد : پاشو بیا خونمون راجع به دیشب حرف بزنیم
وقتی رسیدم به خونشون ، تنها بود. با یه پیرهن سبز رنگ و دامن سیاه تنگ و بلند جلوی در اومد.
رفتم داخل. چند بارری خونشون رفته بودم.
بهم گفت: دیشب تا صبح به حرفات فکر کردم. بهت حق می دم. من هیچ حرفی نزدم. بعد از یک دقیقه سکوت گفت: کاندوم داری؟
با تعجب و استرس گفتم نه!! خودم هم از جوابم تعجب کردم. چون 3تا کاندوم 1 سال و 6 ماه تو کیفم مونده بود. اما اصلا دوست نداشتم کاندومی که برای پرستو خریده بودم رو بعد از یک سال و 6 ماه استفاده کنم. ترجیح می دادم برم بیرون ، یخرم.
گفت اشکالی نداره. دستشو انداخت دور گردنم و لبهاش رو روی لبهام گذاشت. حول شده بودم. دماغمون بیشتر به هم چسبیده بود تا لبهامون. الآن که یاد اون روز می افتم خندم می گیره. خیلی ناشی بودیم. به قول خود تارا سکسمون شبیه حیوونا بود. با خودم گفتم این اولین و آخرین فرصته. هر چی فیلم پورن تو زندگیم دیده بودم رو یک لحظه جلوی چشم هام آرودم و سعی کردم ازشون استفاده کنم. صورتم رو کمی کج کردم. یک دستم رو بردم تو موها ی تارا و دست دیگرم رو دور کمرش حلقه کردم.
تارا هم دو پاش که روی زمین بود رو بالا آورد و دور کمر من حلقه کرد. حالا روی پای من نشسته بود.دست بردم و دامنش رو بالا دادم . یه دستم رو به کونش گذاشتم و بعد از سی ثانیه هر دومون مشغول باز کردن پیرهن هم بودیم. بر خلاف انتظارم اصلا کار نا بلد و خجالتی نبود. و انگار کلی هم فیلم سوپر دیده بود . چون مثل من همه چیز رو می دونست اما کار عملیش ضعیف بود. دو دکمه پیر هنش رو باز کردم . پیر هن رو مثل تی شرت از تنش در آوردم.اون هم تو این مدت دکمه های شلوارم رو باز کرده بود و داشت شلوارم رو از تنم در می آورد دامنش رو در آوردم . شرتش سفید بود و خوشبختانه مو های بدنش رو هم شِیو کرده بود.
بعد ها برام تعریف کرد که از صبح با کلی خجالت، چند فیلم از دوست هاش گرفته و دیده تا برای اون کار ها آماده شده بود. هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که من ارضا شدم. وقتی تارا داشت با کیرم ور می رفت و من هم مشغول خوردن کسش بودم . روم نمی شد ازش بخوام برام ساک بزنه و خودش هم اونطور که بعدا گفت دوست نداشت این کار رو. 10 دقیقه مجبور شدم با بدنش بازی کنم . اون هم فقط لذت می برد . هر چند هیچ وقت اون روز صدای هیچ کدوممون در نیومد. انگار با اولین صحبت قانون بزرگی رو شکسته بودیم
وقتی مشغول خوردن سینه هاش بودم دستش رو دراز کرد و یک بسته کاندوم از کیفش که روی میز بود در آوردو به من داد. چند تا از کاندومای بسته ای که به نیت پرستو خریده بودم رو برای تمرین استفاده کرده بودوم. به همین خاطر تونستم سریع خودم رو مجهز کنم. ایستاده بودم که تارا خودش بو به بدنم چسبوند و دو دستش رو به دور شونه هام انداخت. نیازی به حرف زدن نبود. من می دونستم که اون باکرست و می دونستم که امروز قراره باکرگیش تو سن 18 سالگی برداشته بشه.به همین خاطر آروم کیرم رو جلوی سوراخش گذاشتم. بدون فشار و آروم داخل کردم .چیزی جلوش رو گرفته بود . مجبور شدم تو یه لحظه فشار شدیدی بیارم. یک دفعه کیر16 سانتی ام تا ته رفت تو و شکمم خورد به شکم تارا. هیچ صدایی ازش بلند نشد ولی از پنجه هاش که به پشتم چنگ انداخته بود می شد فهمید که چه دردی رو داره تحمل می کنه. با دو دست پهلوش رو گرفتم که زمین نخوره و خیلی آروم اونو روی کاناپه اندختم.و خودم روش خوابیدم. هر دو سعی می کردیم سکسمون رو مثل یک مراسم اسطوره ای پیش ببریم. به همین دلیل یک بار هم تارا در طول سکس پشتش رو به من نکرد. کمی که جلو عقب شدم آبم برای دومین بار و این بار داخل تارا اومد . البته توی کاندوم.
تارا بعد از پاره شدن پرده اش تقریباچشم هاش رو بسته بود . به نظر می رسید درد زیادی رو تحمل می کن.کمی خون روی زمین ریخته بود. بلند شدم . از داخل اتاق تارا و روی تخت ملحفه سفیدی آوردم و روی تارا که بی حال روی کاناپه خوابیده بود انداختم چشم هاش رو باز کرد . نگاهی به من کرد که هنوز هم بعد از 4 سال به یادم مونده و زیبا ترین چیزیه که چشمم در زندگی دیده. خم شدم و بوسیدمش. با دستمال کاغذی تمام خونی که حالا روی زمین و میان پاهای تارا سیاه شده بود را جمع کردم. دیددم که تارا می خواد از جاش بلند شه.. در اون لحظات انگار ذهن هم رو می خوندیم. رفتم روی سرش. یکدستم رو زیر رون هاش انداختم و دست دیگرم رو هم دور کمرش. بلندش کردم و در حالی که صورتم رو به صورتش چسبونده بودم به سمت حموم بردم. چند دقیقه ای داخل حموم و زیر آب نوازشش می کردم. تارا انگار که کاملا بی حال بود.هیچ عکس العملی نشون نمی داد و همین رو خیلی دوست داشتم. 1 ساعت بعد هر دو روی کاناپه نشسته بودیم . تارا به من تکیه داده بود . صورتش رو به من کرد و گفت:
خوشحالم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 376
#108
Posted: 26 Oct 2010 05:02
سكس با مادر و دختر اراكی
سلام دوستان من عضو جدید هستم براتون می خوام یكی از ماجراها سكسی خودم رو تعریف كنم
ماجرا مال زمان دانشجویی من توی اراك بود یادمه تازه رفته بودم توی شهر اراك و از این مشاور املاكی به اون مشاور املاك برای پیدا كردن یه خونه دانشجویی ولی از شانس من شایدم تجربه كم من بود كه برای گرفتن خونه دیر اقدام كرده بودم و خونه گیر نمی اومد .. بگذریم تقریبا یه یك هفته ای بود كه می گشتم كه یه مشاور املاكی یه خونه رو بهم ادرس داد توی خیابون ملك وقتی كه رفتم پیداش كنم شیره جونم گرفته شود از بس كه كوچه پس كوچه داشت ولی به هر زحمت پیداش كردم و دیدم به به چه خونه ای تقریبا مال دوران قاجاره این چیه دیگه خونس نه بابا سگ دونیه واسه همینم بود كه كسی تا اون موقع كرایش نكرده اومدم برگردم و بی خیال شم با خودم گفتم برو تو یه نگا بنداز بد نیست از این خونه قدیماست كه واسه دیدن كه عیبی نداره در رو زدم یه 3 دقفیقه ای طول كشید یكی در رو باز كرد از لای در گفت بفرمایید چی می خوای گفتم كه از طرف مشاور املاك اومدم بر ای برای ... هنوز حرفم تموم نشده بود كه گفت بفرما در رو باز كرد و رفت كنار از جلو در منم رفتم تو بابا خونه نبود اینقده درخت داشت كه انگاری باغ بود هواسم به خونه بود كه یهو زنه گفت دانشجویی به خودم اومدم و گفتم بله ؟! ... بله دانشجوم ....
- چند نفرین
- خودم تنهام
- بیا تا بهت نشون بدم خونه رو
اینو گفت و افتاد جلو یه آن وقتی از جلوم گذشت (قبش درست ندیده بودمش چون پشتم بهش بود) دیدمخانم یه چادر سبز نازك زده كه از زیر چادر همه چیزش معلومه وای الان كه یادش میوفتم بازم كیرم براش راست شد ... موهای سیاه پر كلاعیش كه كوتاه بودن و یه پیراهن اآستن كوتاه و یه سلوارك كه تا زیر زانوش بودو پاهای سفیدش از زیرش معلوم بود خوب كفتم بابا بی خیال برو خونه رو ببین ... تو همین فكر بودم كه رسیدیم به یه اتاق كه نگاه كدم دیدم بعله یه اتاقه كه با سگ دونی فرقی نداره گفتم اینو میدی كرایه گفت تمیزش میكنم تو فكر نباش رفتم حموم و دستشویی رو یه دید زدمو آشپزخونه كه توی آشپزخونه بوی غذا می اومد اونم چی قرمه سبزی یهو دلم قلی ویلی رفت و گفتم به به خورشت سبزی كه یه خنده نخدی كرد و گفت گشنت شد ؟ ... مامان من آشپزیش حرف نداره ... گفتم خدا حفظش كنه از اون تریپ آخوندیا هم اومدم كه همیشه میام ... رفتم تو آشپز خونه رو یه سرك كشیدم كه یه خانم مسن رو دیدم كه با بلوز دامن ایستاده بود و یه روسری هم سرش و سلام كردم برگشت و گفت علیك سلام پسرم گفتم تو دلم چه ننه ای داره ... چون كونش كه كون نبود نفر بر بود برگشتم از دختره پرسیدم فقط شماهایید برادری پدری كسی ؟! ... كه چشمم افتاد به سرو گردن دختره وای ننه جون انی چی بود دختره تپل سینه درشت باسن بزرگ شكم دار وای كسی بود برای خودش گفت نه منو مامانم تنها زندگی میكنیم یه جرقه اومد تو مغذم با خودم گفتم خدا رسونده كرایش میكنم خونه خوبیه یعتی صاحب خونه هاش خوبن
دختره گفت خوبه گفتم اره خوبه واسه من كه دانشجوام بسه حالا كی بریم مشاور املاكی گفت بی خیال نمی ریم خودمون همینطوری یا زبونی یا مینویسیم بین خودمون گفتم باشه هرجور كه شما میدونین .. خوب حالا از كی بیام با خنده كفت از همین امشب بیا با تعجب گفتم پس نمی خواین اتاق رو درست كنین با یه حالتی گفت تا شب تمیزش میكنم و موكتشم برات می ندازم شب لوازمت رو بیار .
به سرعت رفتم مسافر خونه وسایلم رو برداشتم و كارامو كردم همش تو فكر اون دختره بودم تا به خودم اومدم شده بود ساعت 7 شب هواهم تاریك داشت ی شد راه افتادم رفتم طرف خونه جدید . پشت در كه رسیدم در زدم چند دقیقه گذشت در باز شد كسی رو ندیدم رفتم داخل خونه تاریك تاریك بود یكمی ترسم گرفته بود كه دیدم صدایی از پشت سرم گفت شما برو منم درو قفل میكنم الان میامبرگشتم دیدم دخترس رفتم طرف اتاقه یه نگاه انداختم رفتم تو وسایلم رو گذاشتم یه گوشه موكتش كهنه بود ولی تمیز بود خوب تمیزش كرده بود رفتم بیرون گفتم حالا واسه كرایه باید باكی حرف بزنم با شما یا مادرتون گفت فرقی نمیكنه ... اصلا ماهی 20 تومن خوبه ؟ گفتم پیش نمی خوای گفت نه گفتم قبوله قرارداد می نویسی گفت نه هیم كه گفتیم كافیه پس شد از سر ماه امروز دوم ماهه دوروزم برات كه م كنم میشه ... گفتم نمی خواد بی خیال همون یه ماه رو حساب كن یه لبخند زدو گفت باشه حالا بیا شام ما حاضره كه گفتم نه مرسی من شام خوردم (دروغ) واااا ... باشه هر طور راحتی رفتم تو اتاقم داشتم لباسام رو عوض میكردم كه یهو دیدم در باز شد دختره اومد داخل من قایم شدم گفت وای ببخشید شرمنده هواسم نبود مامان گفت كه براتون شام بیارم قرمه سبزیه خوشت میاد لباسم رو پوشیدم از دوباره گفتم دستتون درد نكنه كه گفت خواهش میكنم ولی اگه میومدی پیش خودمون بهتر بود گفتم رازی به زحمت نیستم ، ظرفارو میشورم میارم براتون گفت نه بابا این كارو نكنی خودم میام میبرم میشورم گفتم قول میدم تمیز بشورم خندید و گفت نه منظورم این نبود گفتم من اینطوری راحت ترم گفت هر جور كه دوست داری سینی رو گذاشت روزمین خم شده بود سینه هاش آویزن شدن تو تیشرتش كه یهو كلم سوت كشید كرست نبسته بود چادره باز شد و روناشو دیدم ساق پاش رو كه سفید بود دیگه زد به كلم مات مونده بودم به خودم اومدم كه گفت هواست كجاست ؟ .... گفتم ببخشید خندید و با حالتی كه فهمیده من چمه گفت من میرم بیروم تا شامت رو راحت بخوری رفت نشستم مثل قهتی زده ها تمومش كردم و رفتم تو حیات تا ظرفا رو بشورم چشمم خود به سمت اتاقای اوناكه دیدم مادره داره لباس عوض میكنه وای سینه هاشو كه دیدم كلم تركید گنده گنده بودن حیاطم تاریك بود و منو نمیتونست ببینه منم نشستم یه گوشه خوب دید زدم بعد رفتم ظرفام رو بشورم كه دیدم دختره داره از پله ها میاد پایین هواسش به منم نیست وای یه پیرهن كه دكمه بالاش رو تنها بسته بود تنش بود میرفت كنار توی باد بدنش مشخص میشد وای داشت میومد پایین گفتم الان منو ببینه بد میشه چیكنم كجا برم تو همین فكر بودم كه منو دید گفت وای تو بیرونی ببخشید اومد و ظرفا رو گذاشت كنار لوله و رفت داخل چادرش رو زدو اومد خندم كرفته بود بهش ول زود ظفام رو شستم و رفتم تو اتاقم یه سیگار روشن كردم و نشستم یه گوشه زیاد اهل رادیو تلوزیون نیستم ولی حوصلم سر رفته بود زد به كلم برم یكمی دید بزنم پاكت سیگارم رو برداشتم رفتم بیرون دیدم كه نشسته كنار لوله حوض داره ظرفا رو میشوره منو دید یه نگاه انداخت و گفت حوصلت سر رفت بیا اینجا رفتم كنارش گفت سگارم كه میكشی گفتم چیه ممنوعه خندید و گفت نه بابا هر كاری كه می خوای بكن چیكارت دارم گفتم پدرت كجاست كفت فوت شده
گفتم خدا بیامرزه
-ممنون ، میگم توچی میخونی
-كامپیوتر
-چندسالته
-19 - شما چندسالته 30
كلم سوت كشید
گفتم شوخی میكنی؟
- نه
- بهت نمیاد البته برای اینه كه ازدواج نكردی
- نه من یه بار ازدواج كردم ولی طلاق گرفتم
- اخ ببخشید متاسفم خیلی سوال پرسیدم این به من ربطی نداشت
- نه عیبی نداره ، تو هم بهت نیاد 19 سالت باشه ماشاله خوب قدو هیكلی داریبهت میاد 26 رو داشته باشی ، اهل كجایی
- خوزستان ، اهواز
نشستم كنارش گفتم مادرت ناراحت تنمیشه كه من نشستم دارم با شما حرف می زنم گفت نه بابا راحت باش ، توی آلم خودمون بودیم داشتیم حرف میزدیم ظرفاشو تموم كرد و بهم گفت بیا بریم داخل یه چایی بخوریم یكم روم نمیشد كه گفت بیا بریم نترس مامانم نمیخوردت رفتم تو اتاقشون دیدم مادره نیست گفت مادرم توی اتاق اونوریه حتما خوابه بیا بشین گفتم بیدار نشه گفت نه خوابش سنگینه توی دلم گفتم با اون كون كلفتی كه داره بایدم خوابش سنگین باشه دوتا چایی ریخت اومد نشست شرو كردیم حرف زدن نمیدونم چرا بازم جو گرفته بودم و نجیب بازی در می اوردم یه لحظه سرم رو بردم بالا دیدم كه چادر رو دراورده گذاشته كنار چشام چارتا شد دیگه خجالتم ریخته بود و راحت شده بودم كم كم حرفام رو بردم تو صحبتای دختر پسرا و دوست دخترا و اینا كه ازم پرسید چنتا دوست دختر داری ؟ گفتم هیچی گفت دروغ نگو بگو چنتا داری گفتم هیچی راست می گم گفن بگو من ناراحت نمی شم وای این چی میگه گفت بخدا دوست دختر ندارم گفت حیف نباشه گفتم چی كنم دیگه كسی قدرم رو نمی دونه گفت آره منم همینطورم كسی قدر منو هم نمیدونه گفتم تو كه ماشاله بزنم به تخته .. تخته كو ؟ ... خانم خوبی هستی تو دیگه چرا گفت دیگه دیگه ! ... گفتم آها از اون لحاظ گفت از كدوم لحاظ گفتم از لحاظ دیگه دیگه !ر خنش گرفت و گفت منظورت چیه بچه فكری نزنه به سرت ها برو با هم قد خودت بازی كن گفتم خوب هم قدم گیر نیماد تو دخترا همه ازم كوتاه ترم زد زیر خنده گفتم الان مامانت بیدار میشه گفت بشه عیبی نداره تاره گفتم خوابش سنگینه گفت چاییت سرد نشه الان میام رفت توی اتاق و بر گشت یه دامن پاش كرده بود و یه دست رخت خواب اورد گفتم خوب من هم رفتم گفت كجا ؟ امشب رو بخواب همینجا فردا شب برو تو اتاقت فردا باید اتاقت رو سم پاشی كنم تا جونوری چیزی نیشت نزنه گفتم خوب اینجا كه نمیشه گفت چرا مگه می خواد چه اتفاقی بیوفته گفتم خوب من باید لباسام در بایرم موقع خواب گفت نو لخت مادر زاد بخواب دیگه چی كسی اگه حرف زد با من گفتم باشه خوب من برم قبل از خواب یه سیگار بكشم و یه قدمی بزنم تو باغ و بیام گفت برو منم جاتو میندازم خودمم هم میخوام برم حموم رفتم توی اتاقم چیزامو درست و راست کردم و اومدم تو حیاط داشتم سیگارم رو روشن میکردم که خشکم زد حمومشون توی حیاط بود دختره رفته بود لای در نمیدونم شایدم حواسش به من نبود داشت لباساشو در میورد گفتم دیگه نمیشه تحمل کرد کف دستی واجب شوده چی کار کنم چی کار نکنم توی این فکرا بودم که متوجه شدم داره نگام میکنه دختره لخت شده جلوم داره منو می پاد منم سیگارم رو داشتم می کشیدم وای الان یه چیزی بهم میگه که یادم اومد الان داشتیم حرفای دوست دختر و پسرو اینچیزا واسه هم میگفتیم پس سیگارم رو کشیدم و یکم نگاش کردم تا رفت توی حموم از حموم کا اومد بیرون یه حوله دورش بود زود رفت تو منم رفتم پشتسرش داخل گفت دیوونه موندی توی حیاط چیکار بیا بگیر بخواب دیگه مگه فردا نباید بری دانشگاه گفتم نه فردا کلاس ندارم گفت بخواب منم باید خودم رو خشک کنم رفتم زیر پتو گفت مگه لباساتو در نمیاری دروغگو گفتم خوب اینجا که نمیشه روم نیست گفت روت باشه در بیار منم یواش زیر پو لباسامو در اوردمو با شرت رفتم زیر پتو که دیگه خوابم برد نصف شب از خواب پریدم رفتم برم دستشویی که دیدم هواخیلی سرده ولی حوصله نداشتم لباس تنم کنم اصلا هم هواسم نبود که کجام رفتم دستشویی و اومدم بخوابم رفتم زبر پتو که چشمم افتاد به مادره که توی اتاق خواب بود و پاش از زیر پتو اومده بود بیرون ( اینو نگفته بودم من عشقم اینه که زنای مسن رو بکنم خیلی دوست دارم ) کیرم راست کرده بود حسابی رفتم طرفش یواش پتو رو دادم بالا به به مادره هم ریلکس خوابیده دانه رو زدم کنار کونشو دیدم یه غلط خورد قلبم اومد توی دهنم ولی خواب بود به رو خوابید وای چه چیزی بود بی خیال شدم رفتم بخوابم دیدم دختره توی حال خوابیده جاش چند متر با من فاصله داره اونم که به به پتو از روش رفته بود کنار با دیدنش ای سی سیپیوم سوخت دیگه بابا از نزدیک یه چیز دیگه بود چیکار کنم چیکار نکنم که صداش درومد کله خراب نمیری بخوابی سرمامی خوری اینطوری واستادی از ترس همه بدنم عرق کرده بود نمیدونستم چیکار کنم زبونم بند اومده بود سرش رو اورد بالا و گفت بچه ننه یه شب پیش مامانت نیستی خواب نمیبره ها بعد خندید گفت میری بخوابی یا بیام بخوابونمت گفتم دیگه یه چیزیش میشه این از توی رخت خوابش اومد بیرون پاشد اومد طرفم وااااااااای ... داشتم خواب میدیدم لباس خوابش نخی بود و یه تیکه تقریبا همه بدنش رو یشود دید گفت چته کپ کردی بگیر بخواب گفتم باشه اومد بالاسرم نشست نمیدونستم چیکار کنم حشری شده بودم با خودم گفتم هرچه باداباد بلند شدم خودم رو چسبوندم بهش گفت بگیر خواب من خوابم میاد که دیگه نفهمیدم چی کار میکنم شرو کردم ازش لب گرفتن پتو رو کشیدم رومون و رفتم زیر پتو نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط می خوردم که دستش رو گذاشت رو صورتم هولم داد پایین یواش اومد رومو گفت حول نشو یکمی اوروم باش گفتم چی کار کنم گفت هیچی راحت باش من درستش میکنم لباس خوابش رو باشرت و کرستش رو در اورد بعد شرت منم از پام کشید بیرون پو رو کشید رومون بعد شرو کرد لب کرفتن و خودش رو مالوندن به من دیگه کیرم دردش گرفته بود نمی دونستم باید چیکار کنم اومد رو منو کیرمو گرفت و گذاشتش دم کسشو نشست روش بهش فشار میومد ولی ساکت بودیم شرو کرد بالا پایین کردن گفتم ممکنه آبم بیاد گفت صبر کن بلند شد رفت یه لیوان اورد دست کرد توشو چند قطره ریخت رو کیرم خیلی سرد بود با دستش مالوندشکیرم داشت یخ می کرد ولی حس کردم حرارت بدنم اومده پایین بازم نشست روش شرو کرد حرکت کردن دستشو کرد تو لیوان ور بعد زدش زیر کردنم وای خیل سرد بود با این کار حرارت بدن منو می اورد پایین که دیر تر ارضا بشم منم دیگه داشتم از پایین ضربه میزدم خیلی حال میکرد سین هاشو فشار میدادم هرازچندگاهی هم ازش لب می گرفتم شکمش بالا پایین می شد سینه هاشم تکون تکون می خوردن با دیدن این صحنه ها کلم داشت داغ میکرد دیگه نمیشد جلو خودمو بگیرم محکم و محکمتر ضربه میزدم دیگه صدای ضربه هام بلند شده اونم هی به نفس نفس افتاده بود که یهو شرو کرد به تکون خوردن و لزرید بعدشم بی حال افتاد رو من خیلی ترسیدم یکمی که گذشت گفت من اومدم تازه فهمیدم که چش بوده ، به ارگاسم رسیده بود تاحالا همچین چیزی ندیده بودم . بازم شروکردم به گاییدنش یکی که ضربه زدم حس کردم آبم داره میاد که یهو بلند شد و سریع دستش رو با آب سرد خیس کرد و کیرم رو گرفت نمی دونین چه بلایی سرم اومد بیضه هام داشتن میترکیدن گفت حالا باید از اول بکنی حالا خوابیده بود زیر پام و منم میکردمش کسش خیلی گرم ود کیرم منم سرد بود خیلی خوشش می اومد یکمی گه گذشت دیدم که ابم نمیاد بهش گفتم آبم نمیاد منم دارم از بیضه درد می میرم
گفت خوب می خوای از کون بکن تنگ تره بیشتر خوشت میاد
برش گردوندم کونشو با اب دهنم خیس کردم کیرم و گذاشتم درش که دیدم فایده ای نداره نمیره تو گفت صبر کن الان میام رفت از تو یخچال یکمی کره اورد با انگشتش مالید در سوراخ کون خودش بعد با دستش کیر منم چرب کرد یکمی بعد قمبلی کرد و گفت حالا بکن تو کیرم رو گذاشتم درش یکمی فشار دادم یکمی رفت تو که کمرشر رو بلند کرد یکمی دیگه فشارش دادم که یواش جیغ زد کشیدم بیرون از اول شرو کردم بازم کیرو کردم تو کونش تا همون جای که دفه قبل رفته بود چیزی نگفت بقیه رو یهو کردم تو که دیدم داد زد گفت اااااااااااااااییییییییییییییی کس کش دردم گرفت با ایان حرفش بیشتر حشری شدم شروکردم جلو عقب یکیمی که کردم دیدم که نه فایده ای نداره ابم نمیاد گفتم باید یه کار دیگه کرد گفت چیکار کنم حالا گفتم نمیدونم به تو ادت کرده کیرم باید یکی دیگه رو بکنم گفت کیو میخوای بکنی جز من تو کسی دیگه که نیست بع دبا خنده گفت مگر اینکه مامانم رو بکنی که منم بلافاصله گفتم خوبه همونو میکنم که خندش کرفت و گفت بی مزه کارت رو بکن می خوام بخوابم گفتم شوخی نمی کنم گفت برو گم شو چطوری میخوا بکنیش گفتم نمیدونم ولی کیرم بدجوری براش راست کرده گفت خره اون پیره زنه دیگه از وقت کیر خوردنش گذشته گفتم دود از کنده بلند میشه دستش رو گرفتم از زمین بلندش کردم و گفتم بیا بریم که گفت کسخل تو مثل اینکه حالیت نیست ها گفتم بیا بریم تو خواب میکنمش نمی فهمه گفت چطوری بیدار میشه خوب گفتم بیا خیلی فاز میده دستش رو کشیدم بردمش توی اطاقی که مادرش بود پتورفته بود کنار یکمی پاش بیرون بود که گفت تو چطوری میخوای این پیر زن رو بکنی هان که گفتم تو فقط نیگا کن رفتم نشستم کنارش گفتم کمک کن شرتش رو از پاش در بیاریم یواش شرتش رو در اوردیم و لباسش رو دادیم بالا سینه هاشم انداختم از زیر بلوزش بیرون بعد به دختره گفتم کیر منو یکمی خیس کن اونم نامردی نکرد و یکمیتف زد بهش امتحان کردم دیدم هنوز نمیشه آخه ماره خواب بود و کسش خشک بلند شدم استادم جلوش کیرم رو گرفتم تو صورتش گفتم ساک بزن گفت برو گم شو حالم بد می شه گفتم برو بابا تو کس خودت بوده یکیمی ایراد گرفت ولی بلاخره رازی شد یکمی ساک بزنه گذاشتش تو دهنشو یکمی خیسش کرد و زود درش اورد گفت بیا اینم کیر مبارکرفتم نشستم کنار ماره کیرم رو گذاشتم دم کسش یه فشار دادم داخل خیلی با حال بود مادره یه ناله کرد و منم کارم رو شرو کردم خیلی با حال بود حالا نکن پس کی بکن دیگه کلم داشت سوت میکشید داشت ابم میومد که دختره کقت می خواستی بیای بکش بیرون گفتم دارم میام ولی چطوری که توی یه چشم بهم زدم پرید سمت کیرم و گرفت و کشید بیرون نشست روم کیرم توی دستش بود که ابم اومد بیحال سر جام بودم ولی هنوز سینه ماره توی دستم بود که یه صدایی از مادره بلند شد و گفت چیکار داری میکنی خیلی ترسیدم که دختره رفت بالا سر ماردش و چشماش رو گرفت مادره هم دیگه چیزی نگفت بازم گرفت خوابید بلند شدم رفتم سر جام بخوابم که دختره هم جاشو گذاشت کنارم و خوابد توی بغلم خوابیده بود که ازش پرسیدم مادرت صبح بیدار شد منو تو رو لخت توی بغل هم دید چی میگه که گفت بی خیال دیر تر از ما از خواب بیدار میشه اون قرص خواب خورده تا قبل از ساعت 12 ظهرم بیدار نمیشه تو راحت باش . هیچ فکرشم نمیکردم برم خونه بگیرم همون شب اولم توی خونه کس بکنم
فرداش که بیدار شدم هنوز دختره خواب بود توی بغلم یه تکون خوردم اونم بیدار شد خیلی حال کرده بودم گفتم من برم یه دوش بگیرم برم بیرون ، سریع دوش گرفتم و سه سوته اماده شدم زدم بیرون یکمی کس چرخ زدم و برگشتم خونه درو زدم دختره درو باز کرد رفتم تو تا پامو گذاشتم تو حیاط مادره گفت زود جولو پلاست رو جم کن بزن بچاک گفتم چی شده دختره گفت خفه شو بیا گندش بالا اومده رفتم دمبال دختره توی اتاقم که چیزام رو بیارم که دختره گفت فهمیده دیشب ترتیبش رو دادی گفتم چطور
گفت میگه این پسره که هست من میترسم دیشب خواب دیده که رفتی بالا سرش دست و پاشو بستی و سیر کردیش
با خنده گفتم خواب دیده ؟!
- آره بابا مادر من بعضی وقتا اینجوری میشه
- حالا چی منم باید برم
- خوب دیگه چاره ای نداریم ، البته هروقت دلت واسه من تنگ شد می تونی بیای
یهو صدای مادره اومد که داد می زد اونجا چه خبره هان بهش بگو بره دیگه که دختره سرش رو برد بیرون و گفت دارم کمکش میکنم وسایلش رو جم کنه تو کار خودت رو بکن
وقتی که اینو گفت بازم نگام به هیکلش افتاد خیلی سکسی بود کیرم بلند شد تا اومد داخل پریدم گرفتمش چادرش رو انداختم کنار گفت الان می فهمه گفتم خوب بفهمه من که دارم میرم پسبزار به دلم نمونه یبار دیگه بکنم و برم دامن بلندش رو دادم بالا و شرتش رو کشیدم پایین گفتم دستات رو بزار روی لبه پنجره نشستم کسش رو یه لیس زدم تا خیس بشه بعد کیرم رو کردم تا ته توش یه آخ کوچیک گفت و شرو کردم به کردن بلوزش رو زدم بالا سینه هاش افتادن بیرون خیلی باحال بود تا تونستم کردمش یکمی که گذشت آبم داشت می اومد گفتم دارم میام گفت بریز تو عیبی نداره وقتی آبم اومد یه آخ بلند گفت و بعدش گفت چقدر داغه لامسب ، دیدم توی حیاط مادره داره مارو نگاه میکنه که گفتم مادرت داره نگاه میکنه که دختره گفت کس ننش نگاه کنه به اون چه من میخوام کسبدم به کی ، شلوارم رو کشیدم پایین و ساکو چیزام رو گرفتم دستو و زدم بیرون مادره داشت از پشت پنجره نگام میکرد با خودم گفتم عیبی نداره من که گاییدمت حالا هم کس ننت بقول دختر جندت ، رفتم مسافر خونه چند روزی گذشت توی دانشگاه با چندتا از بچه ها آشنا شدم که خونه داشتن و بمن گفن بیا پیش ما رفتم خونشون یمدت بعد دلم هوای کس کردن کرد ، با خودم گفتم برم سراغ دختره رفتم طرف خونه دختره و مادرش، رسیدم دیدم خبری از خونه نیست و همش شده زمین خالی یه آقای مسن داشت از اونجا رد میشد ازش پرسیدم ببخشید این خونه قدیمیه رو خراب کردن ؟
جواب داد آره یه 17 سالی میشه که خرابش کردن ولی به سن تو قد نمیده اونو یادت باشه
گفتم نه بابا من همین یه ماه پیش اینجا بود 17 سال چیه
گفت برو آقا ! حالت خوب نیست! .. من 50 ساله توی این محلم تو چی میگی
گفتم مگه این خونه مال یه مادر دختر نبود ؟
گفت اره بود 17 سال پیش مادره مرد دختره هم که بیوه بود با یه کس کش تر از خودش ازدواج کرد مرده هم این خونه رو فروخت بعد کوبیدنش هنوز هم که هنوزه کسی نیومده روش بسازه ، منم دیگه وقت ندارم باید برم .
با خودم گفتم یعنی چی ؟ چه معنی میده این یعنی من باز کسخل شدم ف از چند نفر دیگه هم پرسیدم همون حرفا رو برام زدن دیگه مخم نمیکشید رفتم برگشتم که برم یه سیگار روشن کردم به سرم زد برم روی زمین یه قدمی بزنم در حال قدم زدن بودم که لابلای خاک و خلو سنکا یه چیز فلزی توجهم رو جلب کرد دست انداختم گرفتمش دیدم همون فندک خودمه درس رو باز کردم شرو کرد به صدا کردن قور ...قور ... و چراغ میزد . موهای تنم سیخ شد و برگشتم رفتم ولی با سرعت زیاد .
پایان
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ویرایش شده توسط: van_dizel
ارسالها: 376
#109
Posted: 26 Oct 2010 14:34
سكس در قطار
سلام دوستان این بار میخوام یه داستان كوتاه براتون تعریف كنم
ترم دوم دانشگاه بودم هنوز توی فكر اون مادر و دختری بودم كه داستانش رو براتون گفتم رفته بودم اهواز موقع برگشتن با قطار دست برقضا افتادم توی یه كوپه كه همه دختر بودن 4 تا دختر دانشجوی باحال و منو دوستم كه خیلی گاگول بود تازه قطار راه افتاده بود كه كه یه نیم ساعتی گذشت و رئیس قطار اومد و گفت بلیطا ما هم بهش نشون دادیم بعد بهمون گفت كه بادی كوپه شما پسرا رو عوض كنیم تا خانوما راحت باشن كه من به رئیش قطار برگشتم و گفتم شماره بلیط من همینجاست و از سرجام جم نمی خورم آقای رئیس قطار به یه قیافه درهم و عصبانی گفت مقرراته آقا نمیشه باید جات رو عوض كنیم كه منم خیلی خونسرد گفتم من كه مشكلی با جام ندارم اگر خانوما ناراحتن میتونن برن ریارو خیلی شاكی شد گفت مگه اینجا خونه خالست كه بخوای هرجاكه خودت گفتی بشینی گفتم من بلیط خریدم پولشم دادم می خواستیم از همون اول درستش كنین گه یه مامور نیروانتظامی باهاش بود و منو كشید كنار گفت پسر جون مقرراتشون اینو میگه باید جاتو عوض كنی وگرنه منم مجبورم از قطار پیادت كنم كه این رفیق گاگول ماهم گفت احسان (مثلا احسان) بی خیال شو میبینی كه نمیشه تو روشون واساد بریم حالا اگر خوشت نیومد یه فكری میكنیم خوب ماهم راه افتادیم رفتیم 4 كوپه پایین تر یه پیرزن و پیرمرد دهاتی رو گذاشتن جای ما آقا توی اون كوپه هم كه رفتیم كه همه یه مشت آدمه درپیت اعصابم داشت خورد می شد آخه داشتم بررسی میكردم كه برم تو كار كدومشون كه زده شد به حالم اعصابم كیری شد رفتم سمت دستشویی ها یه سیگار آتیش كنم كه دیدم اینطرف پره آدم دارن سیگار میكشن حوصله نداشتم قیافه هاشون رو نیگاه كنم واسه همین هم رفتم سمت دیگه خلوت بود ایستادم یه گوشه سیگارمو روشن كردم كه دیدم 2 تا از اون دخترا اومدن كه برن دستشویی یكیشون بهم گفت میشه سیگارت رو بگیری اونطرف بوش اذیتمون میكنه كه منم دیگه كیر شده بود توی اعصابم سیگارو از لای پنجره قطار انداختم بیرون و حرفی نزدم كه دختره گفت من كه نخواستم خواموش كنی گفتم دستت رو بگیر اونطرف كه گفتم بی خیالش دیگه رفت دخرته كه دید من اعصابم تخمیه گفت چیه رئیس قطاره حالت رو گرفت گفتم زیر بار حرف زور دوست ندارم برم دختره گفت دیگه مجبوری با اینا نمیشه كنار اومد حالا خوبه كه تو رفتی یه كوپه دیگه این پیره مرد و پیر زنه رو اوردن پیش ما دهنمون تا اراك اسفالته كه گفتم مگه شما هم میرین اراك گفت اره گفتم چه جالب منم اراك درس میخونم كدوم دانشگاهی گفت .... ای ول پس چرا تا حالا تو رو من ندیدم توی دانشگاه گفت ولی من تو رو میشناسم دانشجوی كامپیوتری گفتم درسته بعد از كمی سكوت گفتم بابا ما رو هم بردن پیش یه مشت آدم عوضی نمیدونم حالا ما باید چی بكشیم از دست اینا تو همین موقع دوستش از دستشویی اومد بیرون یه نگاه به من كرد و بعد همون دختره رو كرد به من گفت می خوای برگردی سر جاتون گفتم از خدامه ولی چطوری گفت معلومه تا شب صبر كن این پیرمرد پیرزنه رو دك كیم شما برگردین گفتم ای ولی دمت گرم ولی چطور گفت اونش با ما تو فكرشو نكن گفت خوب ما بریم توی كوپه كه یهو بازوشو كشیدم وازش پرسیدم ببخشید اسمت رو بهم نمیگی كه گفت لیلا (بازم مثلا ) بهش گفتم منم ... كه پرید وسط حرفم و گفت احسان هستی درسته خندیدم و گفتم درسته بعد دستش رو كشید و گفت ولم كن الان كسی میبینه میگه اینا چشونه ، بعد هردومون خندیدیم. یه سیگار روشن كردمو كشیدم رفتم توی كوپه یكمی با عرفان (بازم مثلا) دوست گاگولم چرخ خوردیم و شب شد و تقریبا همه خوابیدن یواش یواش خودمون رو آاده كردیم كه بریم توی كوپه دخترا رفتم دم در دیدم لیلا سرش رو اورد بیرون و با دست بهم اشاره كرد كه بیا منم ساكم و برداشتم و رفتم ساك و دادم دستش و ساك ارفان رو هم همینطور ساك پیر مرد پیر زنه رو هم بردم گذاشتم توی اون یكی كوپه جا بجا شدیم و رفتیم توی كوپه تا رسیدم توی كوپه امپرم رفت بالا بابا اینا دیگه كین همه با تیشرت و شلوارك لیلا هم كه یه تاپ و دامن كوتاه بود گفتم مزاحم نباشیم كه لیلا گفت بیا داخل بینیم این همه خود زنی كردی كه برگردی حالا مزاحم نباشیم (با دهن كج اینو گفت) همه دخترا زدن زیر خنده ، عرفان گفت احسان بیا بریم الان میان میبرنمون بدبخت میشیم كه بهش گفتم خره یك كلمه حرف بزنی ها میزنم له و لوردت میكنم نمیتونی ببینی برو بكپ حمال (البته خیلی با هم راحت بودیم اینم طرز حرف زدن ما با هم بود) اون بدبختم كفت هر گهی كه از خودش گه تر نیست رو می خوای بخوری بخور بعد توی گوشم گفت قاشق گه خوری كه اوردی پدر سگ؟ بعد هردومون خندیدم اونم رفت كفه مرگش رو گذاشت و ما نستیم با دخترا به لاسیدن با اون لباسا زیاد راحت نبودم گفتم بچه ها من برم توی دستشویی شلوارم رو عوض كنم و بیام كه لیلا گفتنه این كارو نكنی شر میشه كسی ببینه كه گفتم جلو شما هم كه نمیشه كه گفت مگه میخوای چیكار كنی كه اینقدر محرمانس با یه شیطنتی گفت كه همه سه تای دیگه بتا هم گفتن واااااااااای منم برا ینكه كم نیارم شرو به عروض كردن كردم و گفتم حد اقل چشاتون رو ببنیدین كه لیلاه درومد گفت بچه ها چشاتون رو ببنیدن كه خجالت نكشه دختره كه بازم با هم خندیدن دیگه كفری شده بودم ولی چشاشونو بستن منم شروكردم به لباس عوض كردم كه یه لحظه متوجه شدم یكی داره نگاه میكنه لیلا بود با یه حالتی خریدارانه داشت نگام میكرد نگاهامون به هم گره خورد بخودم اومدمو زود ركابی و شلواركم رو پوشیدم و هیكلو انداختم جلوشن گفتم عوض شد باز شروع كردیم به حرف زدن تا بخودمون اومدیم ساعت 1 بود همه خسته رفتیم كه بخوابیم لیلا تخت روبروی من خوابیده بود هردومون بالانصف شب بود كه چام رو باز كردم دیدم خوابم نمیاد ولی همه خواب بودن روی دستم پرخیدمو دستم رو گذاشتم زیر سرم لیلا رو نگاه میكردم كه یهو چشاش رو باز كرد جا خوردم گفت چیه خوابت نمیاد گفتم نه گفت منم همینطور دست كردم توی لوم لپتاپم رو در اوردم و روشن كردم بهش گفتم میخوای بیای تو هم نگاه كنی كه گفت اره برو اونور تر نشستیم كنار هم كه تازه اونموقع بود درست و حسابی نگاش كردم عجب چیزی بود این دختره وای ! . كفت عكس داری گفتم اره رفتم توی عكسام همه قاطی بودن خونوادگی و سكسی و منظره و هرچی كه فكر كنی داشتیم نگاه میكردیم كه یه عكس سكسی اومد كه یه دختره از یه پسره داشت لب می گرفت كه دلم قیلی ویلی رفت براش یكم بعد متوجه شدم روم لم داده و داره نگاه میكنه منم یواش دستم رو گذاشتم دورش بیشتر اومد طرفم بازم یه كس دیگه اومد اینبار دخر و پسره تو رختخواب خوابیده بودن روی هم دیگه نتونستم خودم رو كنترل كنم برگشتم یه لب ازش گرفتم دیدم كه خودشم میخواد و داره جواب میده لبتاپ رو بستم گذاشتم توی كوله بر گشتم روش شرو كردم به حال كردن تاپشو دادم بالا كرست نداشت سینه هاشم كوچیك بود با حال شرو كردم خوردن دیگه توی حال خودم نبودم بخودم اومدم دیدم شرتش رو كشیدم پایین نمیدونم كی این كار ور كردم رفتم طرف كسش كه كوچولو بود شرو كردم به خوردن خیلی حال میداد شلواركم رو در اوردم برگشت روم و شرو كرد ساك زدن منم دیگه توی فضا بودم زود خوابوندمش خواستم از كون بكنمش كه گفت نه اصلا فكرشم نكن وگرنه نمیخوام گفتم پس چی گفت بزار لاپام گفتم اینطوری كه من میام و تو میمونی تو خمای گفت از كونم كه بكنی فقط درد داره یه فكری به سرم زد و گفتم بخواب پاتم جفت كن گفت می خوای چیكار كنی گفتم خوشب میاد كیرم خیس یود كس اونم انقدره حشری بود كه خیسیش رو میشد دید كیرم رو گذراشتم لاس دو لپ كسش مشكل عمودی كه چوچولش رو می مالوندو به در كسش میمالید یه جورایی بگیم ساندویچی شرو كردم عقب و جلو خیلی داشت حال می كرد یادم اومد كه كاندوم ندارم چكار میكردم اونم داشت ارضا میشود گفتم لیلا كاندوم ندارم گفت بدرك بزار حالمونو بكنیم كه یهو دیدم داره تكون میخوره زود بغلش كردم معلوم بود بار اولشه خیی تكوناش بد بودن سرش نزدیك بود بخوره روی تخت كه گرفتم همینطوری داشتم جلو عقب میكردم كه دیگه تكوناش وایسادن و بحال مونده بود منم خیلی حشری بودم بازم گفتم لیلا كاندم ندارم چیكار كنم گفت كس ننشون ملافه و تخت كثیف میشه كه مال ما نیستن یكم دیگه كه جلو عقب كردم تمام كمرم خالی شد گفت ایییییییییی همش ریخت كه به من داره ازم چكه میكنه گفتم كس ننشون ملافه كثیف میشه خندش گرفت زود لب گرفتم كه صا خندش رو كسی نفهمه بیدار بشه بی حال افتادم روش خوابیدم با صدای مامور قطار كه می گفت اراك ... اراك .... اراك جانمونی بیدار شدم بقیه هم بیدار شدن وای چه خاكی برسرمون شده بود الان میبینن 3 میشه تو همین فكر بودم كه یكی از دخترا سرش رو اورد بالا گفت بهههههههههههههه بچه ها اینجارو دیشب برنامه بوده هر سه تاشوت سرشونو اوردن بالا و گفتن نامردا تنها تنها ! بعد همه خندیدن از خجالت نمیدونستم چیكار كنم بلند شدم و لباس پوشیدم و همه با هم زدیم از كوپه بیرون رفتیم پایین دست لیلا رو گرفتم و شرو كردیم به راه افتادن كه دیدم پلیسه داره میاد همون كه اول داستان گفتم با رئیس قطاره بود لیلا گفت وای بدبخت شدیم احسان گفتم بی خیال ، خودم رو خونسرد گرفتمو دستمو بردم بالا و و اونم دستش رو برد بالا و خندید ماهم رفتیم گفتم لیلا خونه ما همینجاست بیا بریم خونه ما كه نزدیكه فردا برین كه خطری نداشته باشه اونا هم قبول كردن كسی رفتیم خونه فرداش كه می خواست بره شماره مبایلش رو بهم داد و یه زنگ زد به دوست پسرش و گفت الو ایكبیری دیگه دورو بر من نپلكی یه بی اف دارم كه اگه بیای طرفم دهنت سرویس میكنه (منو میگفت:winkingدیگه نمی خوام ببینمت
پایان
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ویرایش شده توسط: van_dizel