ارسالها: 376
#111
Posted: 27 Oct 2010 05:27
سكس در مغازه
سلام بازم یه داستان كوچیك دیگه دارم
درسم رو تموم كرده بودم و بی كار به سرم زد بود یه شغل بازاری داشته باشم مثل پدرم به هر كاری كه فكر می كردم نمیشد پس رفتم توی كار پدرم یه ماهی كه گذشت تقریبا با زنگی خودم داشتم می افتادم سر دور كنار كار خودم كه چاپ خونه بود به كارای كامپیوتری هم میرسیدم یه روز یه زنه با یه ساك اومد توی دفتر و هی تابلوهارو نگاه می كرد كه مدل های اعلامه روش بود و هر از گاهی هم سوال می پرسد منم كه تقریبا فهمیده بودم از این زن فراریاست مشتریام رو یه جوری دك كردم تا ببینم چی میخواد ازش پرسیدم كارت چیه كه گفت یه تلفن بده می خوام زنگ بزنم بهش گفتم باشه اومد داخلو گوشی رو برداشت و شماره می گرفت زن زشتی بود معتادم بود خلاصه بگم چیز خوبی نداشت برای گاییدن ولی من كه كیرم برای سوراخ توی دیوارم راست میشه گفتم یه دستی بهش بزنیم ببینیم چی كارس همینطور كه پشتش به من بود دستم رو بردم زیر دامنش لای پاش كونش رو گرفتم دیدم چیزی نگفت فقط كار خودش رو میكرد یكمی دیگه دست مالیش كردمدیدم و گفتم بی خیال شو كسی نیاد سه بشه كه یهو یكی از دوستام اومد داخل مغازه یه نگاه انداخت و اشاره داد منم بهش اشاره دام كه كس خواسی نیست بیا تو اومد نشست زنه از تلفن زدن خسته شد و برگشت و گفت دستت درد نكنه گفتم خواهش میكنم بعد خودش خودش شروكرد از زندگیش گفتن و كه شوهرش زندانه و بچه داشته و خواهرش بچش رو فروخته و از این كس شعرا منم بهش گفتم حالا كجا میخوای بری اگر توی این شهر كسی رو نداری گفت یه شماره داشتم می خواستم برم خونه یارو كه یارو گوشی رو خواموش كرده منم بهش گفتم خوب اگر جایی نداره بیا برو بالا توی بالكن مغازه استراحت كن فرش هست و سرویس بهداشتی هم داره ظهرم برات نهار بگیرم بخوری كه اشك اومد توی چشماش و گفت معلوم میشه هنوزم ادم خوب پیدا میشه یواش یواش راه افتاد رو رفت از پله ها بالا كه رفتم دنبالش رو گفتم فقط سرو صدا نكن كولر هم براشزدمو اومدم پایین تا ظهر شد به رفیقم هم گفتم برو یه دوتا غذا بگیر با مخلفات بیار خواستی بمونی برا خودتم بگیر كه گفت برو گمشو من مثل تو حشری كیر شق نیستم كه كس هر سگس بزارم ، غذا خرید و رفت و منم درو بستم و رفتم بالا دیدم خوابیده بیدارش كردم گفت شكمم درد میكنه منم بهش گفتم لباساتو در بیار كه راحتتر باشی بعد لباسامو در اوردم و كیرم كه شق بود و از زیر شورد دید نشستیم به غذا خوردن من زیاد نخوردم بقیشو گذاشتم بعداز اینگه گاییدمش ، غذاشو خورد و منم كه حشری بودم اونم یهو برگشت و گفت كاندوم داری توی مغازه برگشتم گفتم كه اینجا می خوای بگامت گفت اره گفتم ساك كه میزنی گفت اره ولی باید كاندوم بزاری وگرنه حالم بهم می خوره گفتم باشه كاندوم رو كشیم رو كیرم و خوابوندمش رو زمین و نشستم روش كیرم و گذاشتم توی دهنش شرو كرد برام ساك زدم یكمی كه خورد گفتم اینطوری بهم حال نمیده كاندم رو باید در بیارم كه گفت نه نمیتونم حالم بهم می خوره كه گفتم خفه بدوم كاندوم بهتره كه كاندوم رو در اوردم و كردمش توی دهنش اونم چاره ای نداشت و باز شرو كرد خوردن كه گفتم آبم داره میاد كه می خواست تقلا كنه كیرم از دهنش بیاد بیرون كه نتونست همه آبم ریخت تو دهنش انقدر زیاد اومده بود كه از دهنش می ریخت بیرون و مجبور م شد نصفش رو قورت بده ، هی اق میزد و بلندش كردم و بردمش دستشور دهنش رو بشوره و یه كمی آب گرم بهش دادم كه بره پایین بعد منوده بود و نگام كی كرد گفتم چیه گفت چرا اینكارو كردی گفتم حرف نزن بیا بشین كی خوام بكنمت گفت دیگه نه كه طوری زدم در گوشش كه خورد زمین برگشت طرف كیفش یه چاقو در اورد كه منو بزنه تحدید كرد كه اگه ولش نكنم دادو بیداد میكنه و ابرومو میبره منم دوباره رفتم طرفش دستش رو پیچوندم و چاقورو گرفتم بهش گفتم صدات دربیاد خفت میكنم حالا بخواب می خوام بكنمت اولم زانو بزن كیرم رو بخور حسابی تا راست بشه ، اونم از ترسش نشست دوزانو رو بروی كیرم گذاشتش توی دهنش و شرو كرد به ساك زدن وقتی میخورد نگا میكرد و اشك رو توی چشماش میدیدم و بیشتر حشری میشدم یكمی دندون میزد كه باز زدم در گوشش گفتم درست ساك بزن جنده مادرت رو سك گائید كه دوباره كیرم رو گذاشت دهنش دیگه داشت گریه میكرد كیر منم حسابی با دیدن این صحنه شق كرده بود گفتم بخواب بكنم خوابید پاهاشو داد بالا یه كاندوم دیگه از توی كیفش برداشتم كشیدم روی كیرم كردمش تو كسش یه ناله كرد گفت یواش شرو كردم تلمبه زدن انقدره محكم میزدم كه عرق خودم درومد بهش گفتم برگزد از كون بكن كه گفت نه بخدا به جون بچم من از كون تاحالا ندادم گفتم خفه شو برگرد رفتم یه كم كره از توی یخچال اوردم مالیدم به كیرم و زدم در كون اون انگشتم رو كردم تو كونش و باش بازی كردم و بعد كردمش تو تا انگشت هی ناله میكرد ولی دیگه كونش باز شده بود كیرم رو گذاشتم در كونش حل دادم داخل كه دادش رفت بالا گفت مادر جنده درش بیار كه زدم توی سرش زد زیر گریه گفت حیوون وحشی جر خوردم درش بیار كه دیگه محلش نمیزاشتم و محكم میكردمش دیكه دستاش داشتن میلرزیدن دیگه صدای گریش بلند بود و التماسم میكرد به كیرم نگاه كردم پر خون بود فهمیدم كونش پاره شده ولی اهمیت ندادم و می كردمش دیگه آبم داشت میومد چندتا ضربه محكم زدم و ارضا شدم یه جیغ كشید و از حال رفت كیرم رو كشیدم بیرون رفتم كیرم رو تمیز كردم و نشستم جلوش بعداز چند دقیقه بهوش اومد بهم نگاه كرد غصش رو خوردم یه سیگار روشن كردم و گفتم رو یه دوش بگیر بیا رفت دوش گرفت خودش رو تمیز كرد و برگشت ولی گشاد گشاد راه میرفت و گریه میكرد و بهم فحش میداد بهش گفتم هنوز كونت میخواره میخوای اینبار چیزی كلفت تر از كیر من بره توی كونت ؟ برگشت نگام كرد و گفتم اگه میخوای بیشتر جر نخوری هواست به حرفات باشه دیگه حرف نمیزد و فحش نمیداد فقط گریه میكرد گفتم بگیر بخواب تا شب آخر وقت برات فكری بكنم خوابید شب كه شد انداختمش توی ماشین و بردمش سر یكی از مسیرا كه اتوبوسا وا میستادن بهش گفتم سوار هركدوم كه بشی میرسوننت یه بسته هم هزاری بهش دادم خیلی خوشحال شد گفتم اینم خرج بخیه ! بعد بهم گفت میخوای از دوباره برات ساك بزنم توی ماشین رفتیم یه جای خلوت ماشین رو هم خواموش كردم كیرم رو در اوردم و شرو كرد به خوردن اینبار خیلی حرفه ای میخورد بعد آبم كه اومد همش رو قورت داد گفت دیگه حرفه ای شدم رفتم پیادش كردم و رفت
پایان
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ارسالها: 2517
#112
Posted: 29 Oct 2010 03:07
شب قدر
این خاطره ای که میخوام براتون بگم مربوط میشه به آخرین سکس من و به نظر خودم بهترین سکس من تا حالا هم همین بوده که توی آخرهای ماه رمضان امسال 1389 اتفاق افتاد..
برادر من یک مغازه شلوار جین داره که خودش اغلب دنبال جنس و این چیزهاست ،بیشتر من میرم مغازه ، میشه گفت که من فروشنده برادرم هستم..
یک روز مثل همه ی روزهای دیگه صبح داشتم تو مغازه مگس می پروندم و روزنامه می خوندم که دیدم یک خانوم ،نه خانوم نه، یک فرشته در غالب یک خانوم خوشگل اومد تو مغازه و گفت که آقا ببخشید شما زنانه هم دارید؟؟؟ منم که به هیچ مشتری نه نمیگم مخصوصا اگه این مشتری یک خانوم خوشگل باشه ، خلاصه من هرچی مدل داشتم بهش نشون دادم و اونم 4 تا انتخاب کرد که پرو کنه ، اون رفت تو پرو منم بعد از 2،3 دقیقه از پشت در بهش گفتم که سایزش خوبه؟؟ که در رو باز کرد....
اون لحظه واقعاً هنگ کردم وقتی دیدمش،،دیدم مانتو و روسری شو درآورده یکی از شلوارها رو هم پوشیده با یک تاپ خوشگل مشکی که سینه هاشو خیلی ناز نشون میداد،ولی اصل مطلب بر میگرده به کونش..
اول بزارين از بدنش بگم ، قدش فکر کنم 172 بود و با یک بدنی که مانکن ها باید جلوش لنگ بندازن،موهای مشکی،پوست برنزه،دست و پاهای سکسی که با لاک خوشگلی که زده بود سکسی تر هم شده بود؛ سایز سینه هاش هم به گفته ی خودش (که بعد ها گفت ) 75 بود..
من وقتی دیدمش واسه خودم تخمین زدم که سنش باید بین 26 تا 30 باشه،اینم بگم که من عاشق سکس با دختر و خانوم هایی هستم که سنشون از من بیشتر و جا افتاده هستن،که اونم دقیقا همین شرایط را داشت..
حالا از همه ی اینا که بگذریم از کونش واقعاً نمیشه گذشت،فکرشو بکنید یک بدن خوش استیل بدون حتی یک گرم چربی اضافه با یک کمر باریک ولی با یک کون خوشگل بزرگ خوش تراش و سکسی ،، یعنی فکر کنم خدا یک 2،3 سالی روی این وقت گذاشته بود..
اون شلواری هم که پوشیده بود،قشنگ چسبیده به اون بدن خوشگلش و بیشتر داشت کونشو نشون میداد،منم که دهنم کف کرده بود و داشتم 4 چشمی نگاهش میکردم و هی از شلوار تعریف میکردم واقعاً هم خیلی بهش میومد فقط مشکلی که داشت این بود که میگفت من تو محیط کارم نمیتونم شلوارهای زیاد چسب بپوشم،منم ازش پرسیدم کارتون چیه؟ که گفت توی کارگذاری بیمه کار میکنه و خودش هم نمایندگی بیمه داره،خلاصه از 4 تا شلوار 3 تاشو پسندید خداییش هر چی میپوشید بهش میومد فقط بهم گفت که واسش قد شو علامت بزنم که کوتاه کنه،موقع علامت زدن دستم می خورد به اون ساق پاهای خوش تراشش و کیرم هم حسابی داشت خودشو میزد به در و دیوار و خود زنی میکرد..ما هم 3 تا شلوارو گذاشتیم تو کیسه و کلی هم خوشحال بودم که 3 تا شلوار یک جا فروختم،ازش پرسیدم شما بیمه ماشین هم میکنید ؟ گفت آره ما همه ی بیمه ها رو انجام میدیم ،کارتشو داد گفت این شماره های منه (شرکت و موبایل) کاری داشتی تماس بگیر ، اون رفت و منم کارتشو دقیق خوندم فهمیدم که خانوم اصلا تهران نیست و تو اصفهان کار میکنه ، خیلی حالم گرفته شد..
چند روز گذشت ( البته بگم تو این چند روز چند باری به یادش از خجالت کیرم در اومدم و فرت و فرت جق میزدم به یادش ) یک شب که بیکار بودم گفتم بهش یک اس ام اس جوک بدم ببینم چی میشه ،دادم اونم جواب داد شما؟؟ منم خودمو معرفی کردم که زنگ زد؛ پشمام ریخت گفتم الان میگه خاک بر سر بی ظرفیتت ،گوشی رو برداشتم بعد از سلام و احوال پرسی گفت چی شده یاد من کردی؟؟ منم خیالم راحت شد گفتم من همیشه به یاد شما هستم ،بعد گفت شلوار هارو خیلی گرون حساب کردی و از این کس شعرا؛ اون شب به چرت و پرت گفتن گذشت ،دیگه چند روز یک بار با هم در تماس بودیم توی این مدت فهمیدم که خانوم 32 سالشه ، یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته و تنها زندگی میکنه، یک چیز دیگه هم گفت که فکم چسبید به زمین این که یک پسر داره که 12 سالشه ، اصلا بهش نمیومد گفت 17 سالگی خر شده ازدواج کرده سریع هم بچه دار شده الان هم 4 ساله که جدا شده و به خاطر اینکه از شوهرش دور باشه و ذهنش راحت باشه اومده اصفهان زندگی و کار میکنه..
خب داریم به روز اتفاق نزدیک میشیم توی ماه رمضان بود فکر کنم 18 رمضان بود ،که زنگ زد گفت امشب دارم میام تهران و تا عید فطر هم هستم ،پدر و مادرش تهران بودن میومد پیش اونا ، آقا منو بگی تو کونم عروسی شد..
دقیقا روز 23 ماه رمضان و آخرین شب قدر بود ، اون شب یکی از فامیل های ما تو کرج مراسم افطاری و عزاداری داشت خانواده من همه رفتن منم به بهانه مغازه موندم خونه چون اصلا با فک و فامیلمون حال نمیکنم ؛ ساعت حدود های 6 بود که مامانم زنگ زد مغازه گفت ما داریم میریم و برات غذا گذاشتم و از این حرفا ..
یک دفعه یاد عشقم افتادم گفتم یک زنگ بهش بزنم ببینم برنامش چیه ولی گفتم بی خیال امشب شب قدر ، خدا میزنه سوسکم میکنه اما همتون حتما میدونید که وقتی کیر به آدم دستور میده به هیچ چیز جز سکس نمیشه فکر کرد ، دلو زدم به دریا بهش زنگ زدم گفتم امشب وقت داری ببینمت ؟؟ گفت آره کجا بریم ؟؟ گفتم من کمرم درد میکنه نمیتونم زیاد حرکت کنم ، بیا بریم خونه ما هم راحت تریم هم این که من زیاد مجبور نیستم حرکت کنم ، گفت زشته جلو مامان بابات ، گفتم خره اونا نیستن ، گفت باشه تا یک ربع دیگه خبر میدم ..
راستی اینم بگم من بهش گفته بودم 26 سالمه و اونم باور کرده بود..
یک ربع گذشت زنگ زد گفت آدرس بده منم که از خوشحالی میخواستم بال در بیارم آدرسو دادم گفت بعد از افطار اونجام منم مغازه را بستم و رفتم خونه..
رفتم حمام به پشمام یک حالی دادم خودمو هم ژیگول کردم تا لحظه موعود فرا رسید..
زنگ در رو زد و اومد بالا وای چه جیگری شده بود یک مانتوی مشکی جذب با یکی از شلوار هایی که از من خریده بودو پوشیده بود ، بوی عطرش آدمو دیوونه میکرد، موهاشو هم خیلی خوشگل درست کرده بود یک سبد گل خیلی شیک هم خریده بود که من مونده بودم چی بگم بهش، گل رو گرفتم با هم دست دادیم اومد نشست منم که خالی بسته بودم کمرم درد میکنه گفتم عزیزم من کمرم درد میکنه خودت برو هرچی دوس داری از یخچال بردار (حالا هیچی هم تو یخچال نبودا !!! ) اونم گفت نه مرسی عزیزم میل ندارم..
بهش گفتم پاشو لباساتو در بیار راحت باش اونم مانتوشو درآورد و کیر من شروع کرد به سیخ شدن ، من هرچی از سکسی بودن این بگم کم گفتم به خدا..
شروع کردیم به صحبت و حرفامون گل انداخت هی از کارش می نالید میگفت سخته و همش استرس داره من ولی داشتم به این فکر میکردم که چطوری شرایط سکس رو مهیا کنم ، یک دفعه فکری به ذهنم رسید بهش گفتم عزیزم من به خاطر کمرم زیاد نمیتونم بشینم اگر اجازه بدی من دراز بکشم اونم گفت تورو خدا راحت باش و این حرفا ، منم یک بالش آوردم دراز کشیدم بهش گفتم بیا یک ذره کمرمو مشت و مال بده بهتر بشم اونم گفت بلد نیستم گفتم بیا یاد میگیری ، اومد یک ذره به کمرم ور رفت منم هی غر میزدم چرا مثل افلیج ها ماساژ میدی بخواب من بهت یاد بدم..
اونم بالاخره با اصرار خوابید منم نشستم رو کمرش ، باورم نمیشد اون بدنی که فقط با خیالش جق میزدم الان زیر دستامه و دارم ماساژ میدم به خودشم گفتم باورم نمیشه الان دارم بدن خوشگلتو ماساژ میدم اونم به شوخی گفت خفه شووووووووو !!!!
هی دستم میخورد به بند سوتینش بهش گفتم باز کن اینو مزاحمه ، گفت باز کنم شل میشه آخه ،گفتم چی شل میشه ، گفت حالا حتما باید اسم ببرم ؟؟ با هم زدیم زیر خنده منم که دیگه راسته راست بودم رفتم پایین تر رو کونش نشستم خودمو هم متمایل کردم به جلو که کیرم قشنگ افتاد رو کونش ، بهم گفت راحتی آقا عرفان؟؟!! منم گفتم راستشو بخوای نه، که اونم گفت خیلی پر رویی به خدا..
منم اینو به منزله چراغ سبز تلقی کردم و کاملا خوابیدم روش ، صورت و گردنشو شروع کردم مثل وحشی ها به خوردن ،بهم گفت داری چیکار میکنی؟؟ گفتم همون کاری که از وقتی دیدمت آرزشو داشتم ،تو همون حال بهش گفتم میدونی من چند وقته تو کف توام؟؟ گفت دیوونه مگه من چی دارم؟؟ دستمو محکم گذاشتم رو کون قلمبش ( وای که عجب صحنه ای بود ) گفتم تو اینو داری همین کونت منو دیوونه کرده بعد شروع کردم محکم کونشو مالوندن ، دستمو از لای پاش رسوندم به کسش چقدر داغ بود کیرمو از رو شلوار میمالیدم به کونش و گردنشو هم میخوردم بعدش برگردوندمش دستمو گذاشتم رو سینه هاشو یک ذره مالیدم افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن ، اول همکاری نمیکرد ولی بعدش اونم شروع کرد به خوردن لبای من دستاشم دور کمر من حلقه کرده بود و منو رو خودش فشار میداد ..
بعد از حدودا 10 دقیقه لب و لوچه بازی و دست مالی گفتم بریم رو تخت ، بلندش کردم و رفتیم توی اتاق ، رسیدیم به تخت اول جلوی تخت همونطور ایستاده یک ذره لب گرفتیم بعد هلش دادم رو تخت شروع کردم به لخت کردنش اونم با یک لحن سکسی و ناز همش میگفت عرفان تو دیوونه ای..
فکر میکردم سر سینه هاش صورتی باشه ولی قهوه ای بود یک ذره خورد تو حالم چون اصلا با سینه هایی که سرش قهوه ای باشه حال نمیکنم البته اکثر خانوم های ایرانی سر سینه هاشون قهوه ایه حالا بگذریم..
شروع کردم به خوردن سینه هاش نوکش خیلی سیخ بود حال میداد اونم دیگه چشماشو بسته بود و دستشو کرده بود تو موهام ، خواستم شلوارشو در بیارم گفت بزار خودم در میارم بلند شد خیلی با ناز و عشوه کونشو داد سمت من و شلوارشو آروم کشید پایین ، وای اون کونی که آرزوشو داشتم الان لخت جلوم بود یک شرت صورتی خوشگل پاش بود که با سوتینش ست بود منم که دیگه داشتم دیوونه میشدم افتادم به جون کونش ، هم داغ بود هم نرم هم سکسی هم همه چی !!!! اصلا من یه چیزی میگم شما یه چیزی میشنوین ،، از لپ های کونش گاز میگرفتم خیلی حال میداد اونم هی جیغ های سکسی میزد که منو وحشی تر میکرد ، آقا یه دونه مو تو بدنش نبود توله سگ ، شورتش هم دیگه خیس شده بود معلوم بود که حشری شده ، شورتشو کشیدم پایین یک کس ناز و کردنی افتاد بیرون اول میخواستم کسشو بخورم ولی بیخیال شدم چون زیاد به کس لیسی علاقه ندارم( فقط بعضی وقت ها کس دوست دخترم رو میخورم ) هی با دستم میزدم رو کسش و میمالوندمش اونم دیگه صداش بلند شده بود ، تازه یادم افتاد خودم هنوز لباسام تنمه ،سریع خودمو لخت کردم و گفتم خب دیگه نوبت توئه ، گفت چیکار کنم گفتم خودت میدونی ، من دراز کشیدم و با چشمام به کیرم اشاره کردم اونم اول گرفتش تو دستش یه ذره مالید بعد با زبونش نوک کیرمو لیس زد و بعد آروم کرد تو دهنش ، اصلا نمیتونم اون لحظه رو توصیف کنم خیلی حرفه ای ساک میزد همزمان تخمام رو هم میمالید بهش هر کاری میگفتم میکرد 4،5 دقیقه ای ساک زد من دیگه دیدم یه ذره دیگه بیشتر ادامه بده آبم میاد واسه همین بلندش کردم و یه ذره دوباره ازش لب گرفتم و خوابوندمش ، کیرمو با یه فشار کردم تو کس داغ و خیسش با اینکه یک با زایمان کرده بود (و احتمالا 1000 بار داده بود !!!! ) کسش تنگ بود ، شروع کردم به تلمبه زدن اونم چشماشو بسته بود و ناله میکرد ، توی اون حالت یه 3،4 دقیقه ای بودیم که یه دفعه یاد کونش افتادم بهش گفتم برگرد 4 دست و پا قنبل کن ، گفت من تا حالا از پشت نداشتم منم گفتم عیب نداره از این به بعد داری ، برگشت منم خوب سوراخشو چرب کردم و انگشتش کردم تا جا باز کنه بعد کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم ، ولی هر کاری کردم نرفت تو خیلی زور زدم ولی واقعاً نشد خلاصه قید کونشو زدم و گفتم ایشالا باشه دفعه بعدی سر فرصت البته تو دلم گفتم !! دیدم از پشت کسش منظره خیلی خوشگلی داره و قلمبه زده بیرون از همون پشت گذاشتم تو کسش تو این حالت تنگ تر هم شده بود ، من هم شروع کردم وحشیانه تلمبه زدن همونطور که میکردم هی محکم میزدم رو کونش جوری که کونش سرخ سرخ شده بود منم که دیگه تو حال خودم نبودم هی بهش میگفتم به کی داری کس میدی اونم هیچی نمیگفت فقط آه و اوه و ناله میکرد دیگه داشت آبم میومد بهش گفتم بریزم تو گفت نه من قرص نمیخورم منم کشیدم بیرون و ابمو با فشار ریختم رو کمرش دوباره سریع کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن تا اون هم ارضا بشه محکمتر میکردم اونم هی میگفت عرفان بسمه ،تورو خدا بس کن دیگه صداش خونه رو برداشته بود یک دفعه خودشو جمع کرد و ساکت شد فهمیدم که ارضا شده منم یه ذره دیگه ادامه دادم و دوباره آبم اومد و ریختم لای کونش...
رفتم دستمال آوردم کمر و لای کونش و کیر خودمو تمیز کردم ، یه 5 دقیقه ای تو همون حالت خوابیدیم من که عرق از همه جام در اومده بود..
بلند شد لباساشو پوشید و شروع کرد به آرایش کردن منم لباسامو پوشیدم بهم گفت خوبه تو کمرت درد می کرد منم گفتم خره یعنی نفهمیدی همش فیلم بود؟؟!! گفت خیلی بی شعوری عرفان منم گفتم جووووووووووون !!!!
خلاصه زنگ زدم آژانس یه ماشین اومد ، جلوی در وقت خداحافظی هم یه لب هالیوودی گرفتیم و ازش تشکر کردم و خداحافظی کردیم و رفت ، بعد از اون چند بار تلفنی حرف زدیم و رفتیم با هم بیرون تو چند روزی که تهران بود الان هم که رفته اصفهان و هنوز هم با هم در ارتباطیم البته خیلی خیلی کم ..
ولی باز هم دمش گرم خیلی به من حال داد ، هنوزم به یادش بعضی وقت ها یه جغی میزنیم دوره همی !!!!!
و این که هنوز هم تو کف کونشم !!!!!!!!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 376
#113
Posted: 30 Oct 2010 07:27
زدن پرده دختر حاج آقا
ترم آخر بودم و یه هفتته مونده بود به شرو شدن فرجه امتحانات پایان ترم رفته بودم راه آهن اراك كه بلیط بگیرم برای هفته بعد واستاده بودم توی صف كه یه حاج آقایی پیش بادجه استاده بود و داشت با یارو فروشنده بلیط بحث میكرد یه دختر چادری هم ایستاده بود كنار دیوار و حس كردم داره منو میپاد یه نگاه بهش انداختم روشو كرد انطرف توی دلم بهش گفتم مادر كونی خودش آمار میده خودشم قمیش میاد بعداز مدتی دیدم بازم داره نگاه میكنه اینبار زود سرم رو چرخوندم یه لبخندی زدو سرش ور انداخت پایین گفتم ای ول چه دختر چادری باحالی اخونده اومد طرف دختره گفت بلیط خریدم بابا بریم رفتن نشستن روی صندلی ها منم ببلیطم رو كه خریدم اومدم برم زد بسرم ببینم كه بمونم دختره رو دید بزنم یكمی كون اخونده بسوزه رفتن نشستم چند ردیف عقبترشون كه دختره برگشت و منو نگاه كرد و چند لجظه چشمامون گره خوردن توی هم كه خندش گرفت و روش و برگردوند توی دل گفتم اگر با بابات نبودی ... قطار اومد بلند شدن رفتم رو سكو منم رفتم دیدم دخترو باباهه از هم خدا حافظی كردن و آخونده سوار شد و قطار راه افتاد دختره برگشت نگام كرد داشت میرفت طرف سالن و كه از اون در بره بیرون كه خودمو رسوندم بهشو شمارم رو گذاشتم توی دستش و جیم شدم رفتم بیرون راه اهن اومد از بغلم گذشت و یه نگام كرد و خندید افتادم دنبالش بهش گفتم سلام ببخشید شما دانشجویی ؟ گفت آره گفتم اون آخونده هم بابات بود گفت آره چطور ؟ گفتم همینطوری میخواستم فقط سر صحبت رو باز كرده باشم گفت خوب از كردی بقیش گفتم مسیرت كجاست گفت دروازه مشهد گفتم منم میرم همونجا بزار یه در بست بگیرم یكمی هم اختلات كنیم تو را گفت باشه عیبی نداره توی را كلی از خودش و باباش و انا از ش پرسیدم و فهمیدم اسمش معصومه است و بابا نماینده ولی فقیه تو یكی از شهرای استان لرستان ازش خوشم اومده بود دختر راحتی بود رسیدیم دروازه مشهد كه راننده ه گفت اینم دروازه مشهد حالا كدوم ترف كه دختره گفت همینجا پیاده میشیم اومد دست كنه تو كیفش كه دستش رو اروم گرفتم و خودم كرایه رو حساب كردم دستش رو گرفتم رو راه افتادیم طرف خونشون سر یه كوچه كه رسیدیم گفت خوب من باید برم خونم توی این كوچست گفتم كدومه با دست بهم نشون داد بعد راه افتاد كه بره صداش كردم معصومه برگشت و دستم رو به علامت تلفن گذاشتم در گوشم و گفتم منتظرم ها ، خندید و راهش رو ادامه داد رفتم خونه و شام خوردم و توی حال خودم بود كه تلفن زنگ زد یكی از بچه ها گفت احسان تو رو كار دارن ، دیدم خودشه قرار گذاشتیم فرداش بریم بیرون دور بخوریم ، رفتیم پاساژ فردوسی رفت توی یه لوازم آرایش كلی خرت و پرت خرید گفتم اینا واسه چین گفت بابا م كه اومده بود همه لوازمم رو ریختم دور كه نبینه بعد بعدشم رفتیم یه بوتیك یه تاپ بلند انتخاب كرد و یه لباس محلسی رفت پرو كردو برگشت و گفت خوبن هر دو رو می برم . پسر كف كرده بودم دختر آخوندو این كارا بهشون نمیاد خلاصه رفتیم پیتزا آفتاب تو عباسیه من پیتزام تموم شده بود كه دیدم اون تازه نصفش رو ورده و میگه دیگه جاندارم گفتم شما دخترا همه سوسولین گفت تو كه سو.سول نیستی چقدر میتونی بخوری مگه كه گفتم خوب الان بهت نشون میدن به فروشنده گفتم یه پپرونی بزرگ و با توشابه و سیبزمین برامون بیاره پیتزای اونم كشیدم جلومو شروكردم به خوردن ( كل كل بود دیگه نمیشد كم بیارم ) كه درومد گفت شوخی میكنی
گفتم نه
- پس میخوای ببری باخودت
- نه
- ای بتركی
- بازم نه
كه هردومون زدیم زیر خنده بعد از تموم شدن زدیم بیرون كه گفتم تا خونه باید راه بریم گفت چرا گفت به دو دلیل اول اینكه هم بیشتر با هم باشیم دوم اینكه من خیلی سنگینم باید حزمشون كنم كه گفت مگه مجبوری شكمو اینقدره بخوری كه الان باد كنی خلاصه شرو كردیم راه رفتن كه دیگه هوا داشت تارذیك میشد ماهم افتادیم توی مسیرذ خونه معصومه رسیدیم سركوچه گفتم بیاد باهات بیام گفت واسه چی گفتم هم می خوام خونتو ببینم هم میخوام برم دستشویی كه خندش گرفت و درو باز كرد و گفت كسی نیست برو منم پریدم تو دست شویی بعداز 20 دقیقه برگشتم و دیدم یكی گفت خسته نباشی برگشتم دیدم معصومه ست گفتم وامونده نباشی یه لیوان آب داد دستم خوردم گفت یواش یه نفس نخور لان دوباره باد میكنی كه زدیم زیر خنده تازه چشمم بهش افتاده بود بله با چادر سفید اومده جلو استاده بود همون تاپ رو كه خریدیم تنش بود تا بالای زانوش بود تاپه موهای بلندش هم روی شونه و گردنش ریخته بود چه بدنی هم داشت خلاصه یه كلام بگم فرشته ای بود برای خودش نمیتونستم از سینه و پاهاش چشم بردارم كه گفت هوی بچه كپ كردی ها ! كه خندم گرفته بود گفت خوب برو تا كاری دست خودت و خودم ندادی اومدم برم كه گفت لوانو بیار لوانو بهش دادم كه باز گفت كاپشنت رو ببر كه برگشتم كاپشن رو از دستش بگیرم به ماچ اب دار از لباش دزدیدمو رفتم كه با صدای یواشو خندون گفت آی دزد رو بگیرین برگشتم دیدم داره می خنده گفتم چیه گفت هیچی یكمی صب كن بعد برو خیلی تابلو شدی مگا خودم كردم دیدم بلع آقا كیره بلند شده و داره آبرو ریزی میشه كه گفت صب كن بخوابه بعد برو یكمی ایستادم و دیدم كیره نمیخواد بخوابه گفتم معصومه من میرم هرچی بیشتر بمونم این بدتر میشه پریدم سه لب دیگه ازش گرفتم و زدم بیرون زیپ كاپشن رو هم بستم كه كسی نبینه دیگه كار هر روز ما این بود كه دو سه ساعتی رو با هم بیرون باشیم تا یه هقته كه تموم شد و فرجه امتحانات و رفتم خونه 10 روز خونه بودم و ولی همش به معصومه فكر میكردم دلم می سوخت كه چرا هنوز نكردمش خلاصه رفتم اراك و باهاش تماس گرفتم و رفتیم بیرون گفتم دوستات اومدن یا نه گفت نه هنوز فردا میان بهش گفتم ببین من خسته شدم بیا یكیم بریم یه جایی بشینیم گفت كجا گفتم خونه ما گفت نه دوستات خونن نمیخوام گفتم خوب بریم خونه شما گفت باشه رفتم خونشون و لباسامون رو در اوردیم و نشستیم اونم نشسته بود توی بغلم خیلی نرم و لطیف بود گفتم تو چند سالته گفت 19 سال گفتم آخوندا كه دختراشونو زود شوهر میدن كه گفت آره خوب منم نامزد دارم تا درسم تموم بشه گفتم نامزدت كیه گفت یكی از محافظای بابامه بهش گفتم كوفتش بشی دختر به این خوشگلی رو دادن به یه حزب الهی خندش گرفت و گفت تازه خیلی هم یغوره .
یكمی باهم داشتیم ور میرفتیم كه حسابی راست كرده بودم نمیدونستم باید چیكار كنم چنتا با لبام زیر گردن و غبغبش رو گاز گرفتم خیلی اونم حشری شده بود كه گفت بیا بریم تو اتاق گفتم باشه درو باز كرد دیدم همه رخت خوابا پهنن گفتم اینا از كی پهنن معصومه گفت اینا اصلا جمع نمیشن زندم گرفت و گفتم شما دیگه چقدر گشادین بغلش كردمو انداختمش روی یكی از تشكل تاپشو در اوردم و خودمم لخت شدم پریدم روش شرتش یكمی خیس بود فهمیدم خیلی حشریه گفتم كرم داری گفت آره ضد آفتاب تو دراوه اوردم زدم روی كیرم كونش رو داد بالا گفت بكن توی كیرم رو گذاشتم در كونش یواش حلش دادم رفت تو كونش یكمی ناله كرد ولی بعدش دیگه چیزی نگفت شرو كردم یواش یواش حركت كردن بوی ان میزد زیر دماغم ولی توی فكر نبودم با دستم كسش رو می مالوندم كه یهو شرو كرد تكون خوردن ولرزیدن و ارضا شد بهش گفتم بی جنبه ! بی حال دراز كشید منم روش خوابیدمو می كردم تو كونش دیه یكمی به حال اومد و گفت چی شد نیومدی ؟ گفتم هنوز كه نه گفت خوبه وفت كه می خواستی بیای بریز تو كونم گفتم باشه آبم اومد و ریختم توش كیرم رو كشیدم بیرون و رفتم دوش گرفتم اونم اومد باهام اومدیم بیرون و شام خوردیم و خوابیدیم چشمام رو كه باز كردم دیدم دوستاش بالاسرمونن و دارن بهمون می خندن ، منم زود پریدن لباسام رو تنم كردم كه برم معصومه گفت وایسا یه چیزی بخور گفتم نوكرتم من برم وگرنه همه رو میكنم الان - زد زیر خنده - منم پریدم بیرون و رفتم خونه امتحان آخر رو كه دادم دم در دانشگاه یكی از بچه ها صدامكرد و گفت فرداشب قراره مهمونی بگیرن همه بچه ها هم هستم البته رفقا چون دیگه هركسی میرفت سوی خودشو همدیگه رو نمیدیدیم گفتم باشه گفت فقط یه خرجم گردن تو انداختم بچه ه توی دلم گفتم خواركسه ها هنوز دعوت نكردن خرج انداختم گردنم گفتم كون لقتون لا چی هست گفت باید مشروبش رو تو بخری بهش گفتم مادر جنده ها آخه همه خرجش همین مشروبشه خندید و گفت احسان حالا یه بزرگی بكن و یه حالی به بچه ها بده همه حساب كشیدیم روت خرشدمو گفتم باشه ولی قبلش بگم مادر یك یكتونو گاییدم همشون خندیدن و رفتیم سراغ یكی از دوستام بهش گفتم كه چی میخوام برام اورد و رفتیم برا مهمونی رسیدم در خونه بچه ها بله همه بچه ها با زیداشون اومدن منه اسكولم با كیرم گفتم خاك تو سرت احسان رفتم زنگ زدم به معصومه گفتم زود اماده شو باید برین پارتی گفت نه من نمیشه بیام گفتم چرا آخه فردا امتحان دارم گفتم من نمیدونم باید بیای بریم من تنهام و كلی پول از دست دادم برا این مهمونی گفت خوب لباس ندارم بهش گفتم همون مجلسی رو كه یه ماه پیش خریدی بپوش گفت باشه گفتم پس الان میام دنبالت یكی از بچه ها رو دیدم گفتم بپر باید بریم دوست دخترم رو بیاریم گفت نمیشه بیا ماشین رو ببر سوار شدم و گازوندم تا رسیدیم در خونه معصومه در زدم كه پرید بیرون گفتم كس مغز داریم میریم پارتی اینطوری میخوای بیای گفت توی اونجا آرایش مینم كه بیام بیرون سوار شدیم گفت این مال كیه گفتم یه خر تر از خودم توی مسیر شو كرد آرایش رسیدیم یه خیابون بالاتر ماشین و زدمو رفتیم طرف خونه بهش گفتم با چادر می خوای بیای تو گفت مگه چیه ؟ گفتم هیچی بریم رفتیم تو خونه معصومه چادرش رو در اورد و رفت توی یكی از تاقا مقنعه و كیف و چیزاشو گذاشت یگوشه موقع اومدن بیرون كیلید رو از پشت در برداشتم و در ورو قفل كردم دیگه بخودم اومده بودم كه به معصومه نگا كردم با اون لباس مجلسیه شده بود مثل رشته واقعی خیلی خوشگل شده بود لامسب بدون اغراغ كه بگم از هر چی دختر بود توی مهمونی خوشگل تر بود ما 15 تا ردوست سمیمی بودیم هر كسی هم با دوست دخترش اومده بود خلاصه تا تونستیم خوردیم و ریخت و پاش كردیم به معصومه هم تا جون داشت رقصید دیگه روی پاش بند نبود وقتی رفتم طرفش خودشو انداخت توی بغلم گفتم چته گیج میزنی گفت نه حیلی هم ححالم خوبه دیدم دهنش بود الكل میده پسر اینقدره خورذده بود كه منه مست بوی الكل دهنش رو فهمیدم خیلی توی كف بودم بهش گفتم بیا ببرین توی اتاق كارت دارم بغلش كردمو بردمش توی اتاق پرتش كردم روی تختی كه انجا بود یه بطری مشرب دیگه اوردم و با دوتا لیوان براش هی میریختم و هی مستتر می شد ، زود پریدم روشو لباساشو در اوردم و خودم هم لخت شدم بعد چادرش رو ذاشتم زیرش شرو كردم لب گرفتنو معاشقه وقتی كه كاملا حشریش كردم پاهاشو دادم بالا با صدای ضعیف گفت از كجا می خوای بكنی بهش گفتم از كس خوشگلت گفت وااااااااااااااااای بكن منم كیرم رو گذاشتم دم كسش و یواش فشار دادم كه یهو گفت آآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییی نههههههههههههه بكش بیرون اینجا نههههههههههه درد داره كه یهو فشار دادم تا ته رفت تو هی جیغ میكشید و التماس میكرد كه محكم زدم توی صورتش گفتم مادر جنده خفه شو فكر كردی میزارم به این سادگی در بری و بری پیش شوهر احمقت ، نمیدونی پرده دختر آخوند رو بزنی چه حالی میده ، بعد زدم زیر خنده و ان التماسم میكرد كه ترو خدا كه بازم زدم تو صورتش و گفتم جنده كار از كار گذشتده دیگه پرده نداره اومد تقلا كنه كه گردنش رو با دستم گرفتم و فشار دادم گفتم تكون اضافی نخور وگرنه كتكت میزنم اشكش درومده بود و نمیتونشت كاری بكنه منم دوباره شرو كردم به كردن تو كسش خیلی تنگ بود منم توی ابرا بودم داشتم ارضا میشدم و كیرم رو بیرون كشیدم ریختمش روی شكمش بعد به كیرم نگاه كردم و دستام پر خوب بودن كس اونم پر از خون بود دستام رو تمیز كردم و با خشحالی نشستم روبروش و سیگارم رو روشن كردن اونم داشت به خودش می پیچید ، از ته دلم بهش میخندیدم بلند شدم رفتم طرفش بلندش كنم دستم رو كنار زد و گفت بهم دست نزه عوضی بهش گفتم عوضی اون بابای آخوندته رفتم دستش رو گرفتم و اونم مست بود منو فحش خار مادر میداد لباساشو تنش كردم و انداختمش توی ماشین یكی از بچه ها و بردمش دم در خونشون ساعت دونیم نصف شب بود پشت در پیادش كردم و زنگ رو زدم و موندم سركوچه تا دوستاش اومدن دم در همه داشتن جیغ میزدن آخه دوتا سیلی كه بهش زده بودم انقدر مهكم بودن كه همه صورتش كبودشده بود به رفیقم گفتم حركت كن بریم توی راه كفت فكرشم نمیكردم تا این حد آدم كثیفی باشی بهش گفتم همینجا وایسا میخوام پیاده برم بقیه راه رو گفت توی این سرما با این همه برف گفتم انقدرا خوردم كه دارم از گرما می پزم در ضمن با توی احمق نرم بهتره پیاده شدم و اون حركت كرد سیگارم رو روشن كردم و شرو كردم به راه رفتن .
یه ماه بعد برگشتم اراك برای گرفتن نمراتن از توی راه آهن اومدم بیرون دیدم یه مردی هیكلی گنده با یه خانم چادری كنار خیابون منتظر ماشین ایستادن از طرف دیگه خیابون گذشتم نگاشون كردم زنه معصومه بود پای چشمش هنوز كبود بود ( ناز شصتم كه اینقدر دست سنگینی دارم ) منو دید نگاهمون به هم گره خورد بعد خندید شب خونه دوستام بودم همون جایی كه زندگی میكردم تلفن زنگ زد بچه ها گفتن احسان معصومه ست تو رو كار داره گوشی رو گرفتم و پشت گوشی گفت فردا می خوام ببینمت ... !
پایان
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ارسالها: 376
#114
Posted: 30 Oct 2010 11:57
كمك به دوست قدیمی
دوسال پیش یه دوست معتاد داشتم كه زنش رو كرایه میداد برای اینكه بتوه خرج عملش رو دربیاره و خماری نكشه زنشم بدبخت از ترس شهر الدنگش كه نه از دست دوستای الدنگتر از شوهرش مجبور بود تن به این كار بده البته نمیدونم شایدم خودش دیگه اینكاره بود ولی زن بدبختی بود بدبختی از سرو كولش میابرید دیگه بدنش داشت از فرم می افتاد و صورتش دیگه جذابیت قبل رو نداشت یه روز كه و دفترم نشسته بودم اون دوست الدنگ كسكشم اومد و ازم خواست بهش پول قرض بدم منم بهش گفتم : چوب خطت رفته بالا
- بهت برمیگردونم
- دفعه پیشم همینو گفتی رفتی و پیدات نشد تا الان
- بخدا گیرم مشكل دارم الانم میخوام برم دكتر
- آره ارواح ننت مادر سگ نكنه حسین سگ پدر شده دكتر جدیداَ ماهم خبر نكرده
- احسان ناموساَ نمیخوام مواد بخرم به ناموس زنم قسم
-مادر كونی تو زنت رو میدی این. اون می كنن حالا ناموسش رو قسم می خوری
- تروخدا احسان بجز تو دیكسی رو كه ندارم
یكمی ساكت موندمو بعداز چند لحظه بهش گفتم : زنت كجاست؟
- چیكارش داری (برق رو توی چشماش میتونستم ببینم )
- گفتم كجاست
- خونه
-بریم پیش حسین برات بخرم
یه كاندوم تاخیری از توی كشو میزم برداشتم و یه اسپری هم توی ماشین داشتم گفتم بریم ، راه افتادیم زنگ زدم به حسین گفتم حسین این لندهور الدنگ چی میكشه گفت كی رو میگی گفتم همین علی كسكشه رو میگم ، گفت خوب معلومه تریاك گفتم در خونه باش با ماشین رد میشم بنداز تو ماشین عصر بیا پولش رو بهت بدم اندازه یه وعدش رو میخوام گفت باشه بیا ببر .
رفتم جنس و گرفتیمو راه افتادیم طرف خونشون می خواست توی ماشین مصرف كنه كه نزاشتمش رسیدیم خونشون در رو باز كرد و رفت داخل زنش توی حیاط بود تا منو دید جا خورد گفت چی میخوای بعد شوهر الدنگش از پشت سر من اومد بیرون و تریاكو بهش دادم گفتم بگیر نكبت برو خودتو بساز زنش فهمید قضیه چیه گفت احسان از تو دیگه انتظار نداشتم گفتم خوب شوهرت خرج داره نمی خوای خرجش رو در بیاری باید خودت باهاش كنار بیای شهر نكبنش رفت یه گوشه توی اتاق نشست و مثل سگ رفت تو كثافت كاری خودش زنش رو بردم تو اتاق كناری گفتم لخت شو در دفتر رو بستم و كلی هم كار دارم رود باش گفت اون میخواد نشه كنه به من چی كار گفتم قرار منو شوهرته لخت شو میدونم به خیلی ها دادی حالا نوبت منه دیگه راهی نداشت لباساشو د اورد و بهش گفتم برام ساك بزنه كیرم حسابی راست كرده بود اسپری رو در اوردم و زدم به كیرم بعد كاندوم رو كشیدم روش كیرم داشت سر میشد صدای بچش اومد كه داشت صداش میكرد در رو باز كردم دختر كوچولوش اومد داخل گفت كثافت جلو دخترم اینطوری وانسا گفتم برو گم شو برگرد می خوام بكنمت گفت جول بچه نمیدم كه با پام حولش دادم و گفتم تو گه میخوری اومد فرار كنه با لگد زدم تو كونش از درد به خودش پیچید دخترش داشت گریه میكرد بچه رو گرفتم گفتم مثل ادم بمون وگرنه این بچه باید جور تو رو بكشه اینو گفتمو شرو كردم بچه رو لخت كنم كه افتاد به التماس گفت باشه غلط كردم به بچم كار نداشته باش برگشت كیرم رو گذاشتم در كسش فرو كردم تو كیرم احساس نداشت منم مثل اسب وحشی میكردمش طوری كه صداش درومده بود و داشت ناله میكرد بعد بهش گفتم باید از كون بكنمت گفت نه ترو خدا خیلی درد داره ولی گوش ندادم و كیرم رو از كس در اوردمو با كلی تف كه زدم در كونش فروكردم تو كونش جیغش رفت هوا و التماس میكرد كه كونم داره پاره میشه و این حرفا یه 15 دقیقه ای گذشته بود انقدر اسپری زده بودم كه حالا حالاها آبم نمی اومد اونم داشت داد میزدو التماس میكرد كه دیدم شوهرش اومد توی اتاق گفت چیكار زنم داری ولش كن
-خفه شو نكبت فعلا كه كس منه وقتی كه كارم تموم شد میشه مال تو حالا برو گم شو وگرنه تو رو هم میكنم
برگشت یه چاقو اورد و گفت ولش كن وگرنه می كشمت
- الدنگ بازم نشه كردی هار شدی یادت رفته تا چند سال پیش كون خودم بودی حالا برو گم شو وگرنه تو رو هم میكنم
زنش میخواشت بلند شه كه با مشت زدم توسرش بی حال افتاد زمین بلند شدم طرف شوهره بهش گفتم زن جنده تو میخوای منو بزنی شرو كردم به زدنش داشت التماس میكرد زنش روی زمین افتاده بود و جون نداشت بلند شه و حرف بزنه فقط منو میدید كه دارم شوهرش رو تا حد مرگ كتك میزنم شلوار شوهره رو كشیدم پایین یه كرم دیدم روی تاقجه دست بردم توش ازش زدم شر كیرم و شر كون اون كیرم رو كردم توی كون شوهره شرو كردم به كردن زنه فقط داشت نگا میكرد دیگه كارم باشوهره داشت تموم میشد رفتم طرف زنه زنو نشسته بود روی زمین و داشت نگامون میكرد و شوهرش رو میدید كه من دارم كونش میزارم برگشتم طرف زنه و بهش گفتم اثر اسپری داره میره زود برگرد كارو تموم كنم بدون هیچ هرفی برگشت و كونش رو داد طرف من شرو كردم كردنش دیگه داشتم ارضا میشدم گفتم برو بخواب كنار شوهرت رفت و خوابید منم كاندوم رو از روی كیرم كشیدم بیرون آبم رو ریختم روی دوتاشوت بعد رفتم طرف لباسام یه سیگار روشن كردن و یكمی موندم رو كردم طرف زنه گفتم میدونی چیه باید به این زندگی نكبت خودت و شوهرت شاشید بعد كیرم رو گرفتم و شاشیدم تو اتاقشون اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدمو اومدم كه برم دیدم یه پیرزنه روی صندلی چرخ دار نشسته داره منو نگاه میكنه و آروم گریه میكنه رفتم توی ماشین بوی گه میدادم یه اسپری بدن داشتم توی ماشین همش رو روی خودم خال كردم و باقیشو توی ماشین راه افتادم رفتم طرف كارم .
فردای اون روز دیدم بازم علی اومد توی مغازه و بهم گفت یكمی پول قرض میخواد بهش گگفتم امروز ندارم بره سراغ یكی دیگه تا من حالم جا بیاد
پایان
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ویرایش شده توسط: van_dizel
ارسالها: 77
#115
Posted: 1 Nov 2010 00:29
بهار زندگی ام
من اسم من جواد هست و تو یه شرکت کامپیوتری کار می کنم. بعد از 3 سال کار کردن شرکت یه خانومی رو استخدام کرد به اسم بهار- از روز اولی که دیدمش یجوری دلم به لزره افتاد نمی دونم تا بحال براتون پیش اومده یا نه با دیدنش لذتی خاصی بهم دست می داد دوست داشتم فقط نگاش کنم. اینم بگم که الان از این ماجراها چند سالی می گذره اما هر وقت داستانهای این سایت رو می خونم یاد بهار می افتم. بگذریم روزای اول تمام فکر و ذکرم شده بود نگاه کردنش چون تو شرکت من کارم نسبتا خوبه اکثرا وقتی سوال داشتن میومدن سراغ من. من هم پسری بودم اون زمان 23-24 ساله که زیاد قیافه هم نداشتم اما بهار دختری جذاب و تو دلبرو طوری که تمام پسرای شرکت سعی می کردن بهش نزدیک بشن اینم بگم که شوهر داشت. اما من چون هیج اومدی به خودم و اینکه به من محل بذاره بخاطر همین سعی می کردم فقط یواشکی نگاش کنم. دل خوش بودم به نگاه کردنش همین- تا اینکه یک روز سیستمش به مشکل خورده بود و همه گفته بودن فقط کاره جواده اونم اومد پیشه من یه لحظه دیدم بالا سرم وایستاده و داره خسته نباشید میگه خنده ای که رو لباش بود هوش از سرم برد رومو بر گردوندم و یه لحظه عمیقا فقط بخندشو تجسم کردم نشست پیشم و سیستم شو براش درست کردم. بعد از اون روز هروقت از جلوش رد می شدم با یه خنده که آدمو به عرش می برد می گفت خسته نباشید مهندس- همین طور چند وقتی گذشت تا اینکه یکسری از بیرون شرکت زنگ زد و ایمیلو گرفت تا یک فایل برام بفرسته و من بهش بگم خطاش برای چی هست. دقیقا نمی دونم چطوری شد که کارمون به چت کردن رسید و من هرچی در چنته داشتم رو می کردم و می خندوندمش و با جابجا کردن صندلیم خنده قشنگ شو می دیدم. تمام دلخوشیم شده بود اومدن شرکت و چت کردن با بهار تا آخر وقت که شوهرش میومد دنبالش . بعد از چند وقت تمام احساس خودمو در غالب تیکه بخودش می گفتم که مثلا احساس اونه- می گفتم نکنه عاشقم بشی ها- اگه یه روز باهات چت نکنم میمیری نه؟- تمام وجودت شدم نه؟ و از اینجور چیزا. بعضی وقتها اینقده می خندوندمش که تمام بچه ها می گفتن به شوهرت بگو با ما هم چت کنه اخه می گفت با شوهرم چت می کنم. پای چت بهش گفتم بریم مسافرت گفت آره گفتم بریم شمال تو جنگل چادر بزنیم جفتمون تو یه چادر بخوابیم بعد شب برا اینکه اسلام بخطر نیافته مجبوریم که جدا بخوابیم اون می خندید و من لذت می بردم اون فکر می کرد که دارم فقط شوخی می کنم اما خبر نداشت که از ته دلم می گفتم و با تمام وجودم دوست داشتم همچین اتفاقی بیافته. دستشوئی شرکت راهروش با انباری یکی بود یکسری بهش گفتم می رم تو انباری تو هم به بهونه دستشوئی بیا تو و درو ببند می خوام تنهائی و دور از شرکتی بودن ببینمت قبول کرد رفتم و 20 دقیقه منتظر شدم و بعد از کلی اس ام اس دادن اومد اما سریع رفت قلبم تند تند میزد- رفتم پای سیستم و کلی باهاش چت کردم و قرار شد دوباره برم تو انبار اومد چند دقیقه فقط نگاش کردم داشت لباش و می خورد بهترین لجظات عمرم بود و هست اومد جلو دستشو گرفتم قلبش تند تند می زد دستامو باز کردم اومد تو بغلم وای که اینگار دنیا رو بهم دادن کسی که دل خوشیم فقط نگاه کردنش بود حالا محکم منو بقل کرده بود دوست داشتم زمان متوقف بشه و اون حس و تا ابد داشته باشم سرم رو از رو شونش اوردم عقب و یه بوس از پیشونیش کردم و گفتم مرسی و بعد بلافاصله اون رفت- از ترسش بهم می گفت و منم می گفتم تو زندگی باید آدم یه چیزائی داشته باشه که براش ریسک کرده باشه و هیچکس هم خبر نداشته باشه اونوقت وقتی تا آخر عمر بهش فکر کنه لذت می بره. دیگه کار ما از اون روز شده بود تو انباری رفتن و بغل کردن اصطلاحا ماچ ماچ بازی کردن و قربون صدقه هم رفتن. تا اینکه قرار شد من برا ادامه کار و زندگیم از تهران برم شیراز چند روز فقط التماس می کردم که یه قرار خونه باهم بزاریم تا اینکه خونشون خالی شد و بهم گفت بیا- قرار شد آخره شب برم پیشش ساعت 8 رفتم کافه تا یه اسپرسو بخورم شاید رلکس بشم تا ساعت 12.30 طول کشید تا لحظه موعود رسیدو گفت بیا یه ردبول خوردمو خودمو سریع رسوندم خونش- در رو باز کرد وای خدای من چی می دیدم بهار خوشگلم بهار عمرم با یه شلوار لی و یه هی شرت سورمه ای چبوم واستاده بود موهای بلند و بلندشم ریخته بود ذو شونه هاش و داشت سیب می خورد پاهام از حرکت ایستاده بود بخودم اومدم دیدم داره می گه بیا دیگه می خوائی همسایه ها بفهمن. رفتم تو سمت چپ در دستشوئی بود بعدشم اشپزخانه اوپن و حال شروع می شد انتهای حال هم سمت راست راهروئی بود که به اتاق خواب می رسید و بقیه خونه. رفتم رو مبل نشستم و اومد پیشم نشت یا یه بشقاب میوه فقط نگاش می کردم و اونم خجالت می کشیدو نگاش و ازم می دزدید. بعد از اینکه یخم باز شد بهش گفتم بره لباسشو عوض کنه و با یه لباس سکسی تر بیاد اولش ناز می کرد و بعدش رفت با یه چادر که دوره خودش پیچیده بود اومد یکم رقصید و بعد یواش بواش چادر رو از رو تنش لیز داد پائین وای خدای من یه لباس یسره تا بالای زانو حریر که مثل بوم نقاشی اون تنه خوشگلشو برام به نمایش میزاشت عارنجم و گذاشتم رو پام و سرمو تو دستم گرفتم هیچی نمی تونستم بگم اینگار بعد از چندین و چند سال زندگی تمام عالم و بشریت دست به دست هم داده بودن تا بهترین شب زندگیم و رقم بزنن بهار مثل ماه داشت می درخشید دستامو باز کردم که بیاد پیشم که گفت طوری که تو داری نگاه می کنی اگه بیام منو میخوری بعد دوید رفت تو اطاق و تا حدود 1 ساعت بعدش شوی لباس برام اجرا می کرد. من به لمیدم رو مبل و به این فکر می کردم که تا آخر عمرم هم دیگه همچین شبی رو تجربه نمی کنم. آخره سر با یه لباس خواب صورتی کم رنگ با گلای خوشگل سفید که پائینشم طوری داشت اومد پیشم نشست اینقده نگاش کردم که خودش گفت خوردی منو ول کن و اومد لبامو بوسید و لباموو تو هم گره خورد بوسیدیمو بوسیدیم و بوسیدیم رو مبل به پشت دراز کشیده بودم اون بوس می کرد و من به چشاش خیره شده بودم رفت عقب و چند لحظه ای نگاه هامون تو هم گره خورد شیرین ترین تصویر عمرم بود صورتش. بعد تی شرتشو از تنش در آوردم و بهار خوشگلم و با سوتین بغل کردم گرمای بدنش آتیشم می زد. رفتیم رو زمین غرقه بوسش کردم نقطه ی حساس بدنشو قبلا بهم گفته بود من بوسیدمو بوسیدمو بوسیدم چنان پیچو تاپ میخورد و من غرق تماشاش بودم که کلا از خوم یادم رفته بود نشستم رو شکمش و اون تی شرت منو در آورد دوباره رفتم سراغ لباش چرخیدمو اون روم دراز کشیده بود از رو شلوار باسنشو ماساژ می دادم واقعا تو اون لحظه رو عرش بودم. به معنای کلمه لذت رسیده بودم. بهم نگاه کرد گفت منتظر اجازه ای گفتم آره گفت دستو بکنم تو شلوارم منم دستمو یهدفعه کردم تو شورتش که یه جیغ کوچیک زد از روم فرار کرد و گفت گفتم شلوار نه شورت فرصت طلب :دی .
گفتم باشه و دستم و کردم تو شلوارش و تمام نواحی که دستم می رسید رو پیمایش کردم بعد با گفتم کلمه کوچیکوچیکوچیکوچیکوچی کم کم رفتم سمت شورت و دستم و کردم زیرش که با یه چشمک جوابمو داد چرخیدیمو من اودم رو دستاشو گرفتمو بردم بالای سرش گذاشتم و گفتم اگه تکون بدی می بندم به مبل با یه حراسی که نشون دهنده این بود که نمی دونست من می خوام چکار کنم نگاه می کرد و سرشو تکون می داد اومدم رو گردنش و زیر گوشاش در جد جنون لذت می برد و منم زیر چشمی نگاش می کردم و سعی می کردم به بهترین شکل عمل کنم چقد این مدل نگاه کردن رو دوست دارم. طفلکی همچنان دستاشو نگاه داشته بود اومدم پائین تا رسیده به سینه هاش دقیقا همون سایز و حالتی که من دوست دارم نوک کوچیک خودشونم نه کوچیک نه بزرگ که به یکم تلاش می تونستم همشو باهم و دهندم جا بدم سفت و حالت دار با دندون سوتینشو گرفتم و بردم بالا بعدشم باز کردم و انداختم اونور. شروع کردم بخوردن و گاز زدن طفلکی مونده بود ناله کنه یا از درد داد بزنه. بعد هچنان لیس زنان رفتم پائین تر تا رو نافش یاد مرضیه دوست دختره قبلیم افتاده بودم که نقطه حساسش نافش بود خندم گرفته بود گفت به چی می خندی و شکمم خنده داره گفتم نه یاده مرضیه افتادم گفت کوفت کارتو بکن اونو با همین کارت فراریش دادی دیگه. بعد شلوارکشو از تنش در آوردم و بهار من موند با یه شورت خوشگل اطراف شورتشو کلی گاز گرفتم و لیس زدم خواستم شورتو در بیارم که نذاشت اودم بالا نوبت اون بود شروع کرد به خوردن گوشم وای که چه لذتی داره می دونه که چقد حساسم به گوشم رفت پائین و شلوارمو در آورد اما بر خلاف میلم دست به شرتم نزد و اومد بالا بروی خودم نیاوردم تقریبا 70% کار ما شده بود به هم خیره شدن و لب گرفتن. به روی شکم بر گردوندمشو موهاشو دادم بالا و پشت گردنشو بوس کردم که یه لزره تو تنش افتاد وقتی پشت گردنشو می بوسیدم آهی می کشیدو سرشو می برد پائینو پشتشو میداد بالا که این حرکت منو دیوونه می کرد. اومد رو کتفش و می بوسیدم ستون فقراتشو گرفتم و بوس بوس اومدم پائین کلی رو باسنش مانور می دادم هر جائی که بگی رو می بوسیدم و گاز می گرفتم یه لحظه از شورتش گرفتم و از پاش درآوردم طفلکی کلی جا خورد کلی خجالت کشید و صورت شو با دستاش گرفت من بلافاصله روش دراز کشیدم و رفتم سراغ پشت گردنش تا دوباره داغ شه. اومدم پائین دوباره و شروع کردم به لیس زدن جائی که حتی اون لحظه که زبونم روش بود باورم نمی شد فقط دعا می کردم که اگه خوابم هستم بیدار نشم هیچوقت. طفلکی داشت پرپر می زذ اطرافشو گاز می گرفتم و زبونمو مینداختم وسطش چرخوندمش رو پشت دیدم صورتشو با دستش گرفته پشت دستاشو که چندتا بوس کردم گفت غفلگیرم کردی نامرد. گفت چرا شرت تو در نمیاری گه گفتم زحمتش با شما کلی با اکراه در آوردش تمام مدت داشت تو چشام نگاه می کرد اینگار روش نمی شد بهش نگاه کنه گرفت تو دستشو یکم فشارش داد بعد رو دراز کشیدو اونو گذاشت لای پاش و شروع کرد به بوس کردن چرخیدم و اومدم روش گفتم اجازه هست کارو تموم کنم که گفت اگه یه چیز ازت بخوام بحرفم گوش می کنی که من گفتم تو جون بخواه واقعا هم حاضر بودم هرچی بگه گوش گنم که گفت نمی خوام داخل کنی نمی دونم چرا ولی دلم نمی خواد بعدشم چشاش و بستد و معذرت خواهی کرد که منم چشاشو بوسیدمو گفتم چشم روش دراز کشیدم و لای پاش روی درگاه بهشتیت بالا و پائین می کردم دستامو گذاشته بودم اطراف بدنش و بالا و پائین می کردم و از لذت بردن اون لذت می بردم چند باری چرخوندمشو از پشت همین کارو می کردم و پشت گردنشو می بوسیدم و بالا و پائین می کردن تا اینکه اون ارضاء شد ساعت شده بود 4.30 صبح چرخید بقلش کردمو غرق بوسش کردم تا حالش جا اومد که گفت توچی منم گفتم نمی خوام همین که تو شدی برای من کافیه چند دقیقه ای تو بغلم گرفتمشو اون چشاشو بست و منم نگاش می کردم- بعدشم لباسامو بوسیدمو از خونش زدم بیرون تا خونه ما 20 دقیقه راه بود که پیاده رفتم تو راه بهترین حس و داشتم اصلا اینگار نفهمیده بودم که من ارضا نشدم- هروقت به اون شب فکر می کنم باورم نمی شه که واقعی بوده- بعدشم من از اون شرکت رفتم و الان هم چندسالی میشه که ندیدمش گهگداری برام ایمیل میزنه-
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#116
Posted: 1 Nov 2010 00:30
دختر کاشی
سلام به همگی. همین اول کار می خوام یه اسم مستعار واسه خودم بذارم(فرزاد) اکثر داستانای این سایتو قبلا جاهای دیگه خوندم دوره ای که بد رو فاز سکس بودم.می خوام 1 داستان از جریانای خودمو واستون بنویسم بدون هیچ کمو زیادی عین واقعیت.اضافه کنم که این خاطره اولین سکسمه که اون موقع 20 سال داشتم و با اون که ازش 3 سال می گذره و توو این 3 سال اندازه موهای سرم سکس داشتم ولی هیچکدومش اون نمیشن واسه همین تصمیم گرفتم بنویسمش که لاقل یقین داشته باشم بین این همه داستان مال خودم واقعیه.جریان ازین جا شروع شد یه روز توو اتاقم دراز کش بودم و توو تخیلات سکس که گوشیم زنگ خورد شماره اشنا نبود جواب که دادم پشت خط چندتا دختر بودن که لحظه اول فهمیدم قصدشون دست انداختن منه و منم پابه پاشون کس شعر گفتم تعریف از خود نباشه ولی واقعا کم آورده بودن بعد 40 دیقه لاس خدافظی کردیم راستی یادم رفت بگم بچه اصفهان بودن.آخر حرفامون یکیشون که اسمش آرام بود (اسمشو مجبورم عوض کنم) ازم خوشش اومده بود گفت بعدن با شماره خودم می زنگم .
یعد چند ساعت یه شماره جدید میس انداخت منم تو دنیا ازین کار متنفرم و محال زنگ بزنم چون فکر می کردم اون باشه یه اس دادم و گفتم ازین کار چقدر بدم میاد بعد 15 دیقه زنگید شروع کرد به صحبتو توجیح کارش.من همون اول متوجه تغییر صداش شده بودم ولی به رو خودم نیاوردم بعد نیم ساعت لاسیدن گفت من خاله آرامم اسمم رهاست(این اسمم عوض شده) و هم سنش یعنی 22 ساله.بی طارف بگم واسه منه توو کف همینم غنیمت بود نه اینکه بهم پا نمیدادنا من عرضشو نداشتم یعنی تاحالا ازینکارا نکرده بودم و یه غروری ام داشتم در حد بنز که بهم اجازه نمیداد به دختر پیشنهاد دوستی بدم بگذریم از اصل داستان دور شدیم بعد یه هفته لاس تلفنی که چه شکلی هستی چی دوست داری قدت چقدره و... گذشت.قرار شد همدیگرو ببینیم قرار شد من از کرج برم اصفهان واسه دیدنش یادمه بچه پررو پشت تلفن بهم گفت همدیگرو دیدیم اگه خوشم نیاد از چهرمو رفتارم معلوم میشه پس ازم سوال نکن. اونموقه دانشجوی سال دوم کامپیوتر بودم تعریف از خود گه خوری زیادیه ولی اکثر دخترای یونی با چشاشون می خوردنم ولی غروره لعنتیم نمیذاشت حرکتی بزنم اونم توو یونی. من ازخودم مطمئن بودم ولی هی با خودم می گفتم اگه تا اونجا برم و چنگی به دل نزنه چی؟
خلاصه سوار اتوبوس شدم رفتم توو راه باهم اس بازی میکردیم تا اینکه حدود 9 شب رسیدم ترمینال.قبل رسیدن که باهم حرف زدیم گفت من 9.30 ترمینالم پیاده که شدم زنگیدم دیدم خاموشه یه لحظه سرم گیج رفتو افکار هجوم آوردن که اوس شدم اونم چجورش بازم شماره رو گرفتم بازم خاموش فکر اینکه شاید یکی از همکلاسیا این بلارو سرم آورده و آبروم پیش همه میخاد بره داشت دیونم میکرد بغض کرده بودم و داشتم به عالمو آدم فحش میدادم از جمله به خودم.توو همین افکار تندتند شماررو می گرفتم که می گفت خاموش است.واقعا کیر خورده بودم به معنای واقعیه کلمه.رفتم توو یکی از تعاونی ها که بلیط برگشت بگیرم واسه ساعت 12 شب داشت برا تهران منم گرفتم نشستم منتظر و توو فکر بودم ولی یه حسی بهم می گفت می بینمش واسه همین هر دختری میدیدم فکر میکردم اونه.رفتم توو حیاط ترمینال تاکسیا میومدن پیاده می کردن می رفتن یه تاکسی اومد 3 تا دختر توش بودن تاکسی یه لحظه وایساد دخترا نگام کردن بعدش تاکسی رفت منو میگی به یقین رسیدم که اونا بودن بعد 5 دیقه یه پراید که تابلو آژانس داشت توو 5 متری من نگه داشت یه دختر پشت نشسته بود که پیاده شد منو میگی چشام چهارتا شد یه تیکه به تمام معنا سریع تصمیمو گرفتم که باید مخشو بزنم که لاقل تا اینجا اومدمو کیر خوردم یه چیزی نصیبم بشه توو همون لحظه راننده که یه مرد مسن بود صدام کرد گفت مرد جوون گوشی داری بدی این خانم یه تماس باهاش بگیره گوشیش خاموش شده منم گوشی ندارم منم جواب دادم حتما بفرمایید دختره اومد جلو سلام کرد صدارو شناختم درسته خودش بود بهش گفتم من شماررو حفظم خودم می گیرم که خندش گرفت و گفت علی؟؟منم گفتم بله خانوم خوش قول.کلی ازم عذرخواهی کردو جریان خاموش شدن گوشیشو گفت.بعد یکم خوشوبش گفت شام خوردی؟منم که توو اون حال اصلا اشتها نداشتم با دیدن چنین تیکه ای اشتهام باز شده بود رفتیم رستوران شامو خوردیم حین شامو حرفا من چشام ازش جدا نمی شد همه زیباییش یه طرف چشماش یه طرف واقعا دیوانه کننده بود طبق گفنه های گذشتش من حواسم به رفتارش بود تا بفهمم نظر اون چیه معلوم بود جا خورده بعدها بهم می گفت از تصورتام خیلی قشنگتر بودی .ازش پرسیدم نظرت چیه درموردم؟خندید گفت نمی بینی حسابی خوش به حالمه!!خلاصه چند ساعتی باهم بودیم ومن فقط تونستم چندتا لب ازش بگیرم تا 10 دیقه قبل حرکتم باهم بودیم که زنگ زد آژانس اومد دنبالش منم رفتم سوار اتوبوس شدم تا نزدیکای صبح که من برسم داشتیم اس بازی می کردیمو از هم تعریف می کردیم.یه ماهی بازم تلفنی باهم بودیم که من گفتم باید باهم بریم شمال ولی قبول نکرد گفت بهونه ندارم که بتونم تنها برم بعد که من ناراحت شدم گفت توو کاشان یه خواهر داره که از شوهرش جدا شده و الان تنها زندگی می کنه و گفت بریم اونجا منم با سر قبول کردم چون دیگه مجبور نبودیم با هزار کلک جا واسه خودمون جور کنیم.خلاصش می کنم رفتیم کاشان رسیدیم دم آپارتمان خواهره در که باز شد باز چشام چهارتا شد هیچی توو قشنگی صورتو اندام از رها کم نداشت فقط یکم سن بالاتر می زد و جا افتاده تر.رفتیم توو بعد بغل بازی دو خواهر نوبت منم شد با رویا دست بدمو احوالپرسی کنم خیلی گرم تحویلمون گرفت شب بود شامو که حاضری بود دوره هم خوردیم بعد یکم گپ زدیم نوبت خوابیدن شد.رویا گفت من توو اون اتاق کوچیکه می خوابم شما ام هرجا دوست داشتین و راحتترین ما ام رفتیم توو اتاقی که تختش دونفره بود من ولو شدم روو تخت ولی رها از اتاق رفت بیرون گفت الان میام(اینو بالا یادم رفت بگم که منو رها پشت تلفن کلی تل سکس داشتیم و همه خواسته های همو می دونستیم)وقتی برگشت فکم قفل شده بود یه لباس شب توری صورتی تنش کرده بود زیرشم هیچی نپوشیده بود دیدن اندامش داشت دیوونم می کرد پاشدم عین وحشیا حمله کردم بهش که یه جمله بهم گفت که هنوزم صداقتشو احساسش می کنم گفت همش مال عشقمه هرجور و هرچقدر که بخواد.همون سرپا داشتیم لبای همو با ولع تمام می خوردیم که رها ازم خواست بغلش کنم درازش کنم رو تخت منم همین کارو کردم روو تخت که دراز کشید یه متری فاصله گرفتم ازش تا خوب نگاش کنم واقعا هیچی کم نداشت(تا الانم با دختری به زیبایی و اندام رها نخوابیدم)رفتم خوابیدم کنارش چون چند ساعتی راست کرده بودم توو راه تخمام داشت درد می کرد وقتی بهش گفتم رکابیو شلوارکمو در آورد الان فقط یه شرت مشکی پام بود از لبام شروع به خوردن کرد میومد پایین تا رسید به کیرم گرفت دستش زل زده بود بهش که یه دفعه گفت خیلی نازه هم بزرگه هم خوش فرم(اگه اندازشو می خواین دقیقا 20 سانته) شروع به لیسیدن سر کیرم کرد منم ازونجایی که چندین ساعت حشری بودم و تاحالا تجربه سکس نداشتم داشت آبم میومد که وقتی کیرمو کامل کرد توو دهنش دیگه نتونستم طاقت بیارم و ابم اومد که رها عقش گرفت قبلا پشت تلفن در مورد این موضوع حرف زده بودیم که من دوست دارم توو دهن طرفم ارضا شم اونم گفته بود نمیدونم بتونم یا نه وقتی من اینکارو بدون اینکه بگم کردم پرید توو گلوش که اینجوری شد بعد چندتا سرفه که حالش جا اومد با خنده گفت دیوونه چه خبرته چه زود اومدی منم شروع به توضیح دادن کردم بعد 10 دیقه که سربه سر هم گذاشتیم من باز راست کردم ولی اینبار خیالم راحت بود به زودی بندو آب نمیدم اینبار نوبت من بود یه حال اساسی بهش بدم از لباش شروع به خوردن کردم اومدم پایین رسیدم به سینه های معرکش عین دیوونه ها داشتم میخوردمشون که صدای رهارو در آوردم که داشت حال می کرد بعد توو حین خوردن دستمو رسوندم به کسش شروع به مالیدن کردم که دیگه داشت داد میزد منم عین خیالم نبود که رویا بشنوه 2 تا انگشتمو کردم توو کسش که حسابی داغو تنگو لزج بود داشتم بالا پایین می کردم با اونکه اون موقع از خوردن کس چندشم می شد ولی هم تمیزی کسه رها هم شهوت جذبم کرد که بخورم هنوزم یاد می کنم مزشو حس می کنم واقعا معرکه بود زبونمو تا ته می کردم توو کسش دیگه داشت موهامو ازجا می کند که صداش تغییر کرد بدنش سفت شد فهمیدم داره ارضا میشه کارمو سریع تر کردم که بیشتر بهش حال بده همه ابشو در کمال ناباوری خوردم ولو شد روو تخت کنارش دراز کشیدم چشماش خمار شده بود زیباییش داشت دیونم می کرد حرفی نمی زدم فقط داشتم نوازشش می کردم کیرم داشت می خوابید که رها متوجه شد و شروع به بازی باهاش کرد باز راست کردم اینبار یه ساک حسابی واسم زد حالا دیگه نوبت فتح کسش بود هیچوقت اون لحظرو یادم نمیره داشتم از هیجان می مردم برا بار اول می خواستم توی یه کس بذارم اونم چه کسی . یادمه وقتی یواش یواش می کردم توو داشتم از شدت لذت منفجر می شدم واقعا تنگو داغ بود چندتا تلمبه که زدم رها ام داغ کرد صداش در اومد ...
از نوشتن خسته شدم اینو میذارم واستون اگه خوشتون اومد و نظر دادین ادامشو که بنظرم واقعا داستان فوق العاده ایه واستون می نویسم توو 3 روز چه ها که نشد بگین داستانو باور کردین یانه؟
یجا خوندم شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از زندگی گرفت من میگم لذت بردن باعث شادیه پس تا می تونید لذت ببرید
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 2517
#117
Posted: 2 Nov 2010 09:17
کیر یا شیشه پستونک ؟
شیوا با عجله از کلاس زبان دراومد . دیرش شده بود . تقصیر این معلم کلاس زبان بود که وقتش رو گرفته بود . امروز خیال کلاس رفتن نداشت ولی از آسمون براش باریده بود که دیرش بشه . شیوا دختر خیلی خوشگل و سکسی و لوندی بود . شونزده سالش بود . سفید و تپل .با لبهای خوشگل و هوس انگیز قلوه ای قرمز که هر مردی رو به فکر ساک زدن مینداخت . معلم کلاس هم که ولکن نبود . کچل شکم گنده . هر روز با چشماش دخترا رو ده دفعه لخت میکرد . امروز که دیگه سنگ تموم گذاشته بود و با پررویی مطالبی رو یاد میداد که توش حتما کلمه های لیس زدن و مک زدن باشه . همه دخترهای کلاس ریز ریز میخندیدن . انگار میدونستن که منظور معلم کیه . مدام با دستش و مداد و ..... کلمه های لیس و مک رو عملا یاد میداد . شیوا دیوونه شده بود از دستش . همین هفته پیش بود که توی آبدارخونه ، موقع رد شدن از کنارش به عمد کیرشو به کون گنده اش مالیده بود . حالش از معلم به هم میخورد . یه مرد کوتاه قد چاق و کله تاس . لباسهاش هم شیک و مدرن نبود و یه پیکان داغون داشت . دختره اگه از ترس باباش نبود دیگه سر این کلاس نمیومد ولی میترسید به باباش بگه و باباش طبق معمول به خودش گیر بده که : پدر سگ مگه نگفتم بی آرایش برو بیرون ؟ مگه نگفتم روپوش بلند بپوش ؟ مگه نگفتم یواش تر بخند ؟ مگه نگفتم ........ بعدش هم با شلاق بیفته به جونش . دفعه قبل که از باباش شلاق خورده بود تا دو سه هفته نمیتونس جلوی پیمان بلوزشو در بیاره . خودش خوشش میومد که لباسهای سکسی بپوشه و چشم مردها رو خیره کنه . همیشه روپوشی انتخاب میکرد که دو سایز براش کوچیک باشه . زیر روپوش هم ممه دون نمیبست . دوست داشت که نوک گنده ممه اش از روپوش بیرون بزنه و به پسرها چشمک بزنه . نوک ممه اش هم جدی گنده بود . خوشش میومد که موقع راه رفتن کونشو بلرزونه و قر بده و .... خوب مردها هم از دیدنش حال میکردن .
مدتی بود به فکر افتاده بود که بره دوبی زندگی کنه از همین راه هم با پیمان دوست شده بود . خیال میکرد که صداش برای خوانندگی خوبه . دوست داشت خواننده و رقصنده بشه . از طریق یکی از دوستهاش پیمانو پیدا کرده بود . پیمان با داداشش توی دوبی زندگی میکردن و گاهی به ایران میومدن . پیمان بهش قول داده بود که دیگه همین تابستون با خودش ببره اش دوبی . قول داده بود که توی یه باشگاه براش کار پیدا کنه . ولی شیوا میدونست که باباش اجازه نمیده . امید داشت که اگر پیمان بیاد خواستگاری اش ، باباش راضی بشه . واسه به دست آوردن دل پیمان و رسیدن به دوبی حاضر بود هر کاری بکنه . اینو پیمان هم میدونست و خودشو برای گائیدن این خنگ خدا آماده کرده بود . هر وقت چشمش به شیوا میخورد توی دلش میگفت اول کیر خودم بعد کیر مردای عرب . حیف این کس خوشگل تهرونی نیست که با کیر مردهای عرب آباد شه ؟ شیوا خیال میکرد پیمان دوستش داره و حاضره بیاد با باباش صحبت کنه . میخواست دل پیمانو جوری به دست بیاره که دیگه نتونه عقب نشینی کنه . خیال میکرد خوابیدن با پیمان کارو درست میکنه . ولی از باباش میترسید . برای همین هیچوقت از دوستی اش با پیمان یا مزاحمتهای دیگران واسه باباش بلبلی نمیکرد . منتظر بود که پیمان دوباره حرف عروسی رو پیش بکشه . امروز هم که با هاش سر خیابون نزدیک به کلاس قرار داشت . از دیشب به این فکر میکرد که برای اولین بار قراره باهاش بخوابه . امروز صبح توی حموم با وسواس تموم همه موهای تنش رو زده بود . ده دفعه به کس و کونش تیغ کشیده بود که یه دونه کرک هم نمونه . تا به حال فقط با ساک زدن به پسر حال رسونده بود و این بار تصمیم گرفته بود که حسابی تا آخر ماجرا بره . البته از چند سال پیش اوپن شده بود . ولی به قول خودش به هر دهاتی ای کس نمیداد . به نظرش هر کی توی دوبی زندگی میکرد آدم بود و بقیه خر . از این پسره خوشش میومد . اصلا حوصله کلاس نداشت ولی ظهر باباش گفته بود میرسونمت و اونم نتونسته بود بگه بابا جون کلاس زبان تو کونم . میخوام برم بدم بابا . مجبور شده بود با باباش بره و جلوی کلاس پیاده بشه . کلاس که تموم شد دوید بیرون که به قرارش با پسر برسه ولی نمیدونست چه ماجرای ترسناکی در انتظارشه .
شیوا در حال دویدن خودش رو به یه تاکسی رسوند و پرید تو . در یه نگاه دید که دم پنجره یه مرد گنده سبیلو نشسته و بوی تند عرق تنش حال آدمو بهم میزنه . یارو هم نگاه هیزی کرد که از چشم دختر پنهون نموند . توی دلش گفت : برو بمیر . تا وقتی کیر تمیز و خوشمزه پیمان جونمو دارم که به تو گوزم نمیرسه . در حال نشستن مراقب بود که کلاسورش رو کاملا بین پای خودش و نفر بغل دستی بگذاره . وقتی تاکسی راه افتاد متوجه نگاه راننده از آینه نشد . راننده که موهای کم پشت سفیدی داشت با دقت خاصی به اون نگاه میکرد . بلوز و شلوار تیره پوشیده بود که سر شونه اش هم شوره سرش ریخته بود . یه نوار هم گذاشته بود که لابد فقط خودش میفهمید چیه . کمی بعد جلوی پای مرد دیگه ای ایستاد . شیوا خواست با عجله پیاده بشه که مرد دومی بره وسط بشینه ولی موفق نشد . چون دومی خیلی با سرعت در رو باز کرد و گفت خانوم ببخشید من همین سر چهار راه پیاده میشم و دختر متوجه شد که معلم زبانشه . خیلی دمغ شد و دیگه چیزی نگفت و خودش رو کنار تر کشید . ولی ناراحت بود که دیگه کلاسور نداره که بین پای خودش و معلم بذاره . معلم هم به محض اینکه نشست یه لحظه پای خودش رو به پاش مالید . شیوا عصبانی شد که اه ..... همه رو مار میگزه و مارو خرچسونه . کاش به جای اینها توی ماشین پیمان نشسته بودم . ولی لال موند و از خودش دفاعی نکرد . توی دلش میگفت که مهم نیست . سر چهار راه پیاده میشه و من دیگه به راننده میگم دو نفر حساب کنه . تاکسی راه افتاد . معلم نگاهی به مرد اول کرد وخیلی واضح دستش رو روی پای شیوا گذاشت و فشار داد . تا شیوا اومد داد بزنه و اعتراض کنه ، مرد اولی چاقویی رو کنار پستونش گرفت و گفت : جیکت درآد جرت میدم . دختره به گریه و التماس افتاد . معلم دستش رو گرفت و چسبوند به خشتک شلوارش و خندید . گفت : جوووووووووون بالاخره مال خودم شدی . حالی بکنیم امروز ها اکبر ! . اولی با عصبانیت به گریه شیوا نگاه کرد و گفت : یا لال میشی یا همینجا تو تاکسی کیرمو تو حلقت میچپونم که خفه شی . شیوا با ترس تلاش کرد که گریه رو تموم کنه ولی نمیشد و هق هق قطع شدنی نبود . دلش چنان میتپید که تعجب میکرد چرا سینه اش رو پاره نمیکنه و نمیترکه . آب دماغش سرازیر شده بود ولی نمیتونست پاکش کنه چون یه دستش رو زیر تیغه چاقوو کنار پستونش نگهداشته بود و اون یکی دستش لای پای معلم بود و داشت با دست اون به زور کیر خودشو از روی خشتک شلوار میمالید و حال میکرد . اکبر هم با دست آزادش داشت با خشونت زیر روپوش تلاش میکرد رونهای به هم چسبیده دخترو باز کنه و از روی خشتک شلوار ، کس دخترو انگشت کنه . راننده تاکسی از توی آینه نگاهی کرد و گفت : تنها تنها ؟ ولتون کنم همینجا جرش میدین . ده واسه منم بذارین دیگه . دختر بدبخت با ترس و حرص در حال گریه و التماس بود . میگفت : تو رو خدا هر چی میخواین بهتون میدم . ساعتم . طلاهام . تو رو خدا ولم کنین . تو رو خدااااااااااااا . ولی مردها که داغ بودن گوش نمیدادن و اصلا به تخمشون هم نبود . راننده گازشو گرفت و از توی خیابون فرعی ها ی خلوت به منطقه ای خارج شهر و به جلوی یه خونه ای رسید و با بوق خبر داد . زود یه زن چاق درو باز کرد. با دیدن ماشین و مردها و دختر ه گل از گلش شکفت .
راننده زود به داخل حیاط رفت و خاموش کرد . مردها در ها رو باز کردن و اولی به زور چاقو شیوا رو مجبور کرد که از ماشین پیاده بشه . شیوا با غصه متوجه شد که هیج ساختمون بلندی در اطرافشون نیست که به حیاط دید داشته باشه . به زیرزمین بردنش . زیرزمین سالن بزرگی بود که توش لوازم زیادی نداشت . کفش موکت شده بود و یه شومینه داشت . چند تا رخت خواب پراکنده ولو بود . یه یخچال و یه کمد و یه تخت باریک بلند بدن سازی هم داشت که عین صلیب جاهایی برای بستن دستها داشت . خلاصه با دیدن زیرزمین و متلک ها و خنده های جنسی سنگین مردها کاملا متوجه شد که جون سالم به در نمیبره . شروع کرد به لگد زدن و خواست فرار کنه که مردها محکم تر گرفتنش . راننده گفت آخییییییییش چقده از دخترهای وحشی خوشم میاد . دوست دارم زیر کونم وول بزنن و با کیر خفه شون کنم . جوووووووون کیرم تو کست . کیرم تو کونت . کیرم تا بیخ تو حلقت جنده لاشی . زن گفت نشد دیگه . حلقش مال منه . اول خودم . اگه من نباشم که خونه ندارین . کسم میخاره . میخوام با زبونش کسمو بخارونه . ودر همین حال دستش رو توی خشتک شورتش کرد و شروع کرد به مالیدن و خاروندن کسش . شیوا هم شروع کرد به دست و پا زدن و لگد انداختن که معلم انداختش روی زمین و با قهقهه نشست روی کمرش . موهاش رو چنگ زد و سرش رو بلند کرد . بهش گفت نگاه کن ببین چی میبینی . این شلنگها رو میبینی میخوان آبت بدن . دختر با گریه دید که دو تا مرد دیگه لخت شدن و کیرشونو توی دستهاشون گرفتن و دارن میمالن . زن هم کناری ایستاده بود . دستش توی خشتک شورتش بود و داشت کسش رو میمالید و لبخند میزد . راننده در همین حال اومد و به زانو جلوی کله اش نشست و کیرش رو به لبش مالید . میخواست دهنش رو ببنده و سرش رو برگردونه ولی معلم نذاشت . سرش رو سفت نگهداشت تا راننده بتونه کیرشو به لب و دهنش بماله . از این زاویه دید ، شیوا داشت لای پای راننده رو میدید . خایه گنده پشمالو و رونهای سیاه و کیر گنده . وااااااااااای چقدر ترسناک بود . معلم از روی کمرش بلند شد و با یه حرکت تند و وحشیانه برش گردوند و لباسش رو به تنش جر داد . بعد با کمک مردان دیگه بلندش کردن و روی اون تخت دراز خوابوندن . بعدش دستهاش رو به دو طرف تخت بستن . زن که تا به حال ناظر بود جلو اومد و دامنش رو بالا زد و بالای سرش ایستاد . ارتفاع تخت تا زیر رون زن بود . زن به راحتی کونش رو عقب داد و از بالای تخت روی صورتش ایستاد . شیوا حالا داشت به کس تپل و پشمالوی زن نگاه میکرد . با وحشت میدید که کس انگار نبض داره . داشت دل میزد . یکی از مردها گفت : پتیاره عجب دست و پایی زد . ببین دستم خراش افتاده . زن با قهقهه گفت تلافی اش میکنی . عیبی نداره بعد کونشو عقب داد و نشست روی دهنش . شیوا به دست و پازدن افتاد . زن طوری نشسته بود که دماغ و دهنش رو کاملا پوشونده بود اکبر هم اومد و روی سینه اش نشست و کیرشو لای پستونهاش گذاشت و بلافاصله شروع به عقب جلو کردن کرد . راننده هم با ذوق و شادی به طرف کسش رفت . پاهاش رو بالا داد و سر شونه اش گذاشت و کیرشو که قد دکل کشتی بود با یه حرکت تند فششششششششار داد توی کسش که از زیر کون زن دادش هوا رفت . تا حالا چند بار کس داده بود ولی همیشه به پسرهای جوونی که سعی میکردن به خودش هم حال بدن . کلی کسشو لیس میزدن و خیس میکردن و آماده اش میکردن و نه اینکه یهویی بگا بره . زیر کس زن داشت خفه میشد ولی زن اصلا راهی برای نفس بهش نمیداد . با قر دادن و عقب جلو کردن کس روی دماغ و دهنش حال میکرد . اکبر با دستش پستونهای گنده و نرم زن رو میچلوند . گاهی کیرشو از لای ممه ها درمیاورد و میذاشت لای کپل زن . معلم داشت بساط مشروب آماده میکرد و گهگاه هم نگاهی به این سه چهار نفر مینداخت . صدای آه و واه اونها همه زیرزمین رو برداشته بود . اکبر آروم گوش زنو لیسید و گفت زری ، کون میدی بهم ؟ زری با ناز عشوه ای کرد و گفت میتونم ندم اکبری جونم ؟ جوووووووووون بخواه . قربون کیر کلفتت . بکن تو کونم . مرد هم معطل نکرد و کیرشو از لای ممه دختر درآورد و با یه فشار کرد تو کون زری . از فشار کیر ، کون زری یه تکونی خورد و شیوای بدبخت نفس کوتاهی کشید . بعد اکبر با دستش یکی از ممه های دخترو کشید وسط کون خودش و جوری نشست که نوک ممه دم سوراخ کون خودش باشه و با لذت خندید و گفت نیگا کن . ممه اش داره سوراخ کونمو لیس میزنه . قلقلک میده . جوووووووووون . زن با لذت عمیقی پشمهای کسش رو میخاروند و بالای چوچولش رو میمالید . یهویی حس کرد که دختر داره میمیره . کونشو یه قرون داد هوا و گفت نفس بکش کسخور . دختر انگار دنیای تازه ای بهش دادن با نفسهای عمیق به ریه های بدبختش هوا رسوند .صورتش پر از آب کس زن بود . بوی عرق تن همه زیرزمین رو برداشته بود . اکبر کیرش رو به نوبت توی کون زن و لای ممه دختر حرکت میداد . بعد که داشت میترکید به زن گفت بذار خالی اش کنم تو حلقش . بعد از زیر کون و کپل چاق و گنده زن کیر گهی ا ش رو چپوند تو حلق دختره و با آه طولانی ای تمام آب کیرو تو حلقش خالی کرد . بلافاصله هم زن دوباره نشست روی دهن دختر و به قر دادن مشغول شد . شیوا مجبور شد تمام اب کیرو قورت بده . راننده با شدت تمام داشت کس میکرد و تلمبه میزد که ناگهان حس کرد آبش داره میاد . با عجله و دوون دوون انگار میترسید دختره دهنش تموم بشه ، خودشو رسوند بالای سرش و به زن اشاره ای کرد . زن باز هم کسش رو داد هوا و یارو از بالای سر شیوا کیرشو فرستاد تو حلقش و به تلمبه زدن تو حلق ادامه داد . چند ثانیه بعدش دیگه ابش اومده بود و شیوا مجبوری همه شو قورت داده بود . راننده با خیالی راحت نفسی کشید و رفت روی تشک کنار دیوار و کنار سینی مشروب نشست و به معلم گفت دیگه نوبت توست . مرد هم گفت عجله ندارم . باشه آخر سر . انگار کیرش به این زودیها نمیخواست بلند شه . زن که روی صورت دختر نشسته بود هی حرکاتش تند تر تندتر میشد . با لذت میگفت بخور . آخخخخخخ کسمو بمک . جوووووووون بخور بخور بلییییییییس . آخخخخخخخخخخخخ اکبر کجایی کسمو بکنی ؟ واااااااای دلم کیر میخواد . این زبونش چس مثقاله . من کیر میخواااااااام . واااااااااای بعد یهویی به لرز افتاد و رونش رو دو طرف کله دختر سفت کرد و ............ ارضاء شد . به لذت کامل رسیده بود . نفسهاش آروم شد . با دستهاش پستوناش رو مالید و خاروند و آهی کشید . به آرومی از روی کله دختر بلند شد و در حالی که زیر لب میگفت جوووووووون حال کردم . علی ( معلم رو میگفت ) دمت گرم ، رفت کنار بساط مشروب . مردها سه تایی داشتن بهش نگاه میکردن که گریه میکرد . زن گفت بدبخت دیگه گریه واسه چیته ؟ این شتریه که در خونه همه زنها میخوابه . همه مون باید کیر بمکیم و آبشو بخوریم . ما که نکشتیمت . فقط با هات حال کردیم . تو هم حالتو ببر . این اکبر آقای مارو میبینی ؟ تا روزی دو دفعه کون من نذاره که اموراتش نمیگذره . هر دو تامون هم حال میکنیم . بعد نیم ساعت راننده بلند شد و یه دور دیگه اومد بالای سر دختر که هنوز به تخت بسته بود . ولی دیگه گریه نمیکرد و به سقف خیره شده بود . انگار پذیرفته بود که باید کوتاه بیاد . داشت فکر میکرد عجب گهی خوردم . کاش خودمو جنده ای درست نمیکردم . کاش لباسهای بهتر میپوشیدم که این بلا سرم نیاد . کااااااااش ... ولی دیگه دیر بود . راننده بالای سر دختر واستاد و کیرشو دوباره میمالید . دختر دیگه تن به سرنوشت داده بود . کیر یارو شده بود قد تیر چراغ برق که مالیدش به دهن شیوا . شیوا با بی میلی دهنش رو باز کرد که راننده یه سیلی محکم بهش زد . برق از سرش پرید . با وحشت به راننده نگاه کرد . راننده گفت این مدلی کیر خوری واسه ننه ات خوبه . وقتی میخوام بذارم دهنت بگو جوووووووووووون . بگو بده . بگو بهم کیر بده بخورم . بگو یاالله . بگو من کیر میخوام . میخوام آب منی تو بخورم . بگو ...... و دوباره سیلی سختی زد . شیوا باز هم به گریه افتاد و با ترس گفت بده . من میخوام . من کیر میخوام . راننده گفت التماس کن . بگو تشنمه . بگو آب میخوام . شیوا گفت : تشنمه . ترو روخدا به من آب بدین . من آب میخوام . که راننده یهویی کیرشو رو به صورت شیوا گرفت و ............ شاشید . شیوا تلاش کرد از زیر شاش فرار کنه . دیگران به قهقهه میخندیدن . راننده هر طرف که شیوا سرشو میچرخوند با کیرش تعقیبش میکرد و نشونه گیری میکرد روی دهنش . شیوا تلاش میکرد که دهنشو بسته نگهداره . راننده کمی شاشو نگهداشت و سر شیوا رو گرفت و با فشار دادن دو طر ف فک، دهنش رو باز کرد و نوک کیرو نشونه گیری کرد و دوباره شاشید . زن هم که اومده بود بالای سر شیوا دماغش رو محکم گرفت و وقتی دهن شیوا پر از شاش زرد راننده شد ، زن فوت محکمی توی صورتش کرد که باعث شد یهویی همه شاش رو قورت بده . راننده بلند بلند خندید و کیرو تپوند توی دهنش و گفت بمک تمیز شه . شیوا با بدبختی در حالی که از خوردن شاش راننده عق میزد ، لیس و مک هم زد . راننده بعد مدتی کیرشو بیرون کشید و گفت امروز خیلی حال کردم . دیگه برم خونه و سراغ جنده خوشگل خونگیم . عجب گوشتی بود . چسبید . شیوا باز هم داشت گریه میکرد و گاهی عق میزد . ولی بالا نیاورده بود . زن رفت سراغ کمد و یه کیف آرایش و یه دوربین با سه تا ماسک آورد . خودش و اکبر و معلم ماسکها رو زدن و اومدن بالای سر شیوا . معلم بهش گفت این تنها راهشه که بذارم زنده بمونی . اگه دوست داری همین اکبری سرتو ببره و بکنه تو کونش بازم دست و پا بزن و گریه کن . ولی اگه میخوای یه روزی زنده از اینجا بیرون بری باید هر کار من میگم بکنی . شیوا بلافاصله گفت باشه چشم . قول میدم . راننده که توی این مدت لباس پوشیده بود خداحافظی گرمی با مردها و زن کرد و رفت . بعد زن کیف لوازم آرایش رو آورد و شیوا رو حسابی عین جنده ها آرایش کرد . بعد معلم کیرشو درآورد و اومد بالای سر شیوا و دستهاشو باز کرد و گفت : حالا عین بچه آدم کیرمو بگیر تو دستت و ساک بزن . زن دوربین رو راه انداخت و شروع کرد به فیلم گرفتن . شیوا کیرو گرفت و از ترسش شروع کرد به ساک زدن . معلم گفت صبر کن کونی . همون حرفهایی که رفیفم یادت داد بگو . بگو میخوام . بگو کیر میخوام . التماس کن . شیوا هم شروع کرد به التماس و گفت : تو رو خدا بهم کیر بده . من کیر میخوام .من خایه میخوام . تشنمه . آبتو بده بخورم . مرد هم کیرشو داد دست شیوا که بمکه . شیوا که فهمیده بود این تنها راه زنده موندنه با شدت و تظاهر به علاقه شروع به مک زدن کرد . تمام کیرو میکرد توی دهنش . تا ته حلقش فرو میکرد و در میاورد . لیس میزد . مک میزد و جلق میزد و ...... یهو معلم کله شیوا رو گرفت و به خودش چسبوند و ........ آبش اومد . داشت هن و هن میکرد و کله رو ول نمیکرد . زن هم تمام مدت فیلم میگرفت . شیوا همه آب کیر معلمو خورد . بعدش هم دور لبشو لیسید و شروع کرد به مک زدن تخمهای معلم . بعد معلم نشست روی همون صندلی و شیوا رو نشوند تو بغلش . پستون شیوا رو کرد تو دهنش و کیرشو که هنوز گنده بود کرد توی کس شیوا . شیوا خودش روی کیر معلم بالا و پایین میرفت . زن از تمام زوایا ازش فیلم گرفت . معلم داشت مدام فحش میداد . میگفت : کونده . کونم میدی ؟ دهنتو که گاییدم . اینم از کست . نوبت کونت هم میشه . سوراختو جر میدم . کس و کونتو یکی میکنم . جووووووووووون کست داره کیرمو میمکه ؟ جرت میدم . بیا کونده . میگیرمت لای پام تا صبح که کیر به دهن بخوابی . مک بزنی عین پستون ننه ات . ننه تم میگام . جوووووووووون با کست کیرمو بمک . بعدش شیوا رو بلند کرد و نشوند روی زمین . چهار دست و پا عین سگ . خودش نشست روی کون شیوا و کرد توی کسش . تلمبه میزد و حال میکرد . بعد یه چشمک به اکبر زد و اکبر دوزاری اش افتاد . اومد شیوا رو بلند کرد و گذاشت روی همون صندلی . ولی دمرو . دست و پاهاش از دو طرف صندلی آویزون بود . خودش نشست روی کمر شیوا ومعلم در حالی که داشت کیرشو میمالید اومد پشت سر شیوا و سر کیرشو گذاشت دم سوراخ کون شیوا . شیوا یهو داد زد و به التماس افتاد . گفت تو رو خدا نه . التماس میکنم . تا حالا از کون ندادم . جر میخورم . نه . تو رو به امام نه . ولی معلم این حرفها حالی اش نبود . به زن گفت دوربین رو خاموش کن و این تکه داد و بیدادشو پاک کن . زن هم چشمی گفت و اومد بالای سر شیوا و انگشتشو کرد توی دهن شیوا و گفت بمک . شیوا از ترس انگشت زنو مک زد و تفی کرد . زن اومد دم کون شیوا و انگشتشو اروم فرو کرد توی کونش . شیوا نعره کشید . معلم گفت جوووووووون از یه انگشت داره جر میخوره . پس به کیرم چی میگه ؟ بعد زن دو انگشتی شیوا رو گایید . یه کمی نگهداشت که عادت کنه ولی نمیشد . کون شیوا یه سره میلرزید . معلم هم مدام داشت کس میگفت . اکبر هم پی در پی به کون شیوا میکوبید و با هر کوبش میگفت آخییییییییییی . جوووووووووون . کون شیوا دیگه لبو شده بود . زن یه سره با انگشتهاش توی سوراخ کونش میکرد . معلم که دیگه بی تاب شده بود گفت بستشه . بزار با کیرم اوپنش کنم . دیگه بدون معطلی کیرشو گذاشت دم سوراخ و با یه ضرب و فشااااااااااااار ............ کردش تو . هوار شیوا تمام زیرزمینو پر کرده بود . دست و پا میزد که از زیر کون اکبر بیرون بره ولی نمیتونست . با تمام وجود داد میزد . کیر معلم خونی بود . معلم وزنشو روی کون شیوا انداخت و با تمام وجود تلمبه میزد . اکبر هی کون شیوا رو میچلوند . یهو از جاش پاشد و کیرشو درآورد و نشست بالای سر شیوا . سر شیوا رو بالا آورد و کیرشو یه خورده به صورت اشکی اش مالید و بعد چپوند توی دهنش . معلم از پایین و اکبر از بالا و زن دوباره داشت فیلم میگرفت . به شیوا گفت دختر خوبی بشو که زنده بمونی . بگو آخ جووووون . شیوا هم بی معطلی شروع کرد به به به و آخ جون و ...... هر بار که مک میزد یه جوووووون حسابی هم میگفت . معلم از هفت چاک بدنش عرق میریخت . اکبر به نفس نفس افتاده بود . زن یه دستش به دوربین بود و یه دستش توی سوراخ کس خودش . همه توی حال و حول بودن که یهو معلم داد زد و با فشار اب کیرو پاشید توی کون شیوا . اکبر هم چند ثانیه بعد کله شیوا رو روی کیرش فیکس کرد و آبش رو توی حلقش خالی کرد . زن هم دوربین رو گذاشت کنار و همونطور واستاده حرکت دستش رو تندتر وتند تر کرد و یهویی ارضاء شد و زانوهاش سست شد و نشست . همه به حالشون رسیدن . شیوا دیگه از گریه به سکسکه افتاده بود . کونش خونی بود . تمام صورتش اب منی بود . موهاش از شاش و آب منی نوچ شده بود . بوی شاش و عرق و منی توی زیرزمین پیچیده بود . معلم ازپشت سر شیوا پاشد و روی تشک ولو شد . زن هم همراه اکبر حاضر شد که بره . همه با هم خداحافظی کردن و از پله ها بالا رفتن . مونده بود معلم و شیوا .
بعد از رفتن همه معلم اومد بالای سر شیوا و شروع به صحبت کرد . گفت : حال کردی ؟ تا تو باشی که واسه من ناز نکنی . وقتی چند بار بهت نخ دادم و نگرفتی با خودم گفتم باید این جنده رو بگام و خاکش کنم . بد مصب میومدی توی کلاس و همچین کونتو میرمبوندی که کیرم میخواست از شق درد بترکه . چند بار به فکر تو کیرمو تو حلق زنم کرده باشم خوبه ؟ چشمامو میبستم که خیال کنم تویی و تو حلقش میترکوندم . وقتی با این اکبری دوست شدم و دیدم چه رفقای باحالی داره به خودم گفتم : علی تخم بابات نیستی اگه این کونده رو جر ندی . با اکبری قرار مدار گذاشتم و ... حالام که اینجایی . میدونم میترسی که بکشمت ولی نترس . از تو سکسی تر گیرم نمیاد . واسه خودم نگهت میدارم . اینجا توی زیرزمین میمونی و بهم حال میدی . بعد دوباره دست و پای شیوا رو بست و کشیدش روی تشک . گفت بهت رحم میکنم و تو دهنت نمیشاشم . ولی دوست دارم تا صبح کیرم تو حلقت باشه و بمکی . بعد پاهاش رو باز کرد و سر شیوا رو گذاشت لای پاش و دراز کشید . کیرش که کوچولو شده بود توی دهن شیوا بود . با رونهاش کله شیوا رو نگ
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#118
Posted: 2 Nov 2010 09:17
منشی مست
من يك گرافيستم و به خاطر مشغله كاريم هميشه تو شركت سرم تو كامپيوتر و كارام و دورو برمو نمي بينم . به غير من تو شركت يه منشي كار ميكنه كه يكي ار دوستام معرفيش كرده بود . خنگ بود ولي برا خر حمالي خوب بود .
ديروز كه رفتم شركت تو يه حالي ديگه بودم و ديدم به اطرافم تغيير كرده بود . تازه داشتم مي ديدم دوروبرم چه اتفاقاتي مي افته و من بهشون اهميت نمي دادم . همه انا هم بر ميگشت به دربينهاي مخفي كه نصب كرده بودم . بعد چند وقت روز قبل كه تنها بودم شروع كردم به بازبيني فيلما تا پاكشون كنم كه يه چيزي توجهمو جلب كرد . رفتارهاي غير عادي منشيم بود . تو طول زمان كار شركت هميشه كنارم نشسته بود و بعضي وقتها مي رفت پشت و يه كاري رو ميكرد كه تعجب برانگيز بود . واقعا گيج شده بودم يعني اين دختر چشه مگه شوهرش كم ميزاره براش كه اين كارا مي كنه . بله خانم پشت مي رفت و به قول خودش دور از چشم من خودشو مي مالوند و دست تو شلوارش مي كرد و با سينه هاش از رو مانتو ور مي رفت . اونروز با اتفاق روز قبل وقتي وارد شركت شدم تازه يه چيزايي فهميدم . يه دختر تپل با آرايشي زيبا ولي سنگين مانتو كوتا و چسبناك و شلواري جين مشكي كه تمام اندامشو ريخته بود بيرون و مقنعه اي كه مثلا سرش بود سينه ها جلو و گوشتي كه به خاطر مانتو تنگش چسبيده بود به بدنش و خود نمايي ميكرد . تازه فهميدم اين خانم 3 ماه تو شركت منه و پيشم مي شينه و من توجهي به اون نميكنم و ب قول بچه ها اب در كوزه و ما گرد جهان مي گرديم ...
خلاصه با اومدن من بلند شدو سلام كرد و لبخندي زد .منم نشستم رو صندليمو رفتم سراغ كامپيوتر ولي تمام هواسم به اون بود . ديدم امد كارم نشست و با برگه ها خودشو سرگرم كرد برنامه هايي كه بايد انجام مي دادمو برام مرور كرد . گراماي تنش و احساس ميكردم و اينكه وقتي من سرم به كارم بود يه جوره خاصي مو ديد مي زد و وول ميخورد . احساس مي كردم داره تو ذهنش يه چيزي رو مي پرورونه و بهش فكر مي كنه كه اذيتش مي كنه . بعد حدود نيم ساعت ديدم بلند شد و رفت پشت تو كارگاه منم سريع دوربين و فعال كردم و ديدم بازم همون حركتو انجام ميده . زيپ و دكم شلوارشو باز كرد و دسشو برد تو تكيه داد به ميز شروع كرد ماليدن و از اونور هم سينه هاشو مي ماليد . با اين صحنه كيرم راست كرد و شروع كردم به ماليدن . بعد 5 دقيقه ديدم خودشو مرتب كرد و امد دوباره پپيشم نشست و سرش به ارش بود . زير چشمي نگاش كردم ديدم لپاش گل انداخته و سرخ شده تو حال خودش نيست . به خودم گفتم اين دختر يه چيزيش هست و بايد امروز سر در بيارم . گذشت تا ظهر سرگرم مشتري ها بوديمو كارا تا ساعت 3 بعدازظهر كه معمولا خلوت مي شديم . منم داشتم طرح مي زدم كه ديدم بازم بلند شد كه بره . صداش كردم گفتم خانم ... درب شركت و هم ببند و كركره رو بكش كه حوصله كسي روندارم مي خوام به كارام برسم . اينكا رو كرد و گفت منم مي رم يكم دراز بكشم كه كمرم درد ميكنه گفتم باشه . اينبار رفت تو انبار بالا كه موكت بود و بالشت و بتو هم داشت . به خاطر اينكه من روزهايي كه زياد كار داشتم همونجا استراحت مي كردم . خلاصه رفت بالا منم دوربين و روشن كردم و ديدم رفت نشت رو موكت بالشت رو درست كرد مقنعه شو در اورد دكمه هاي مانتوشو هم باز كرد و طاق باز خوابيد . بعد يكم كه گذشت و دكمه شلوارشو باز كرد يه تكوني به خودش داد و شلوارشو تا زير باسنش كشيد پايين از رو شرت زردش شروع كرد ماليد خودش . فهميدم خانم حشري هستن و از بي خيالي منم خبر داره با خيال راحت داره حال مي كنه . منم گفتم وقتش تا منم يه اون يه حالي بدم . يواشكي رفتم بالا چون موكت پشت يه كمد بود منو نميديد ايستادم پشت كمد ديدم صداش در اومده و يه جوري كه مثلا حواسم نيست سرمو انداختم رفتم طرفش گفتم خانم ... كه يهو تو اون وضع ديدمو خودمو زدم به كوچه علي چپ . اونم يه آن شوكه شد بلند شد كه خودشو جمع جور كنه و گفت معذرت مي خوام گفم اشكالي نداره راحت باش . حتما شوهرت بهت نميرسه كه مجبوري اينكارا رو بكني . گفت شوهر ؟ كجايي اقاي ... من 2 ماه طلاق گرفتم تازه دوزاريم افتاد . گفتم پس پريد تو حرمو گفت بله آدم كه شهوتي بشه دست خودش نيست شما كه ماشالله فكر نكنم تا حالا شهئتي شده باشين كه درد منو بفهمين . منم با پرويي گفتم اگه تا حالا نشده بودم و لي الان با اين اوضاع شدم . اونم تو چشاش برقي زد و گفت راست مي گي ما كه نمي بينيم . منم معطل نكردم رفتم روشو شروع كردم به خوردن لباش اونم چسبيد به منو همراهيم كرد تو اين پيچ و تاپ همديگرو لخت كرديمو بلند شد يه نگاه به كيرم كرد و گفت خيلي نامردي كه اين همه مدت اين از من دريغ كردي و انداخت تو دهنش با ولع ساك مي زد . طوري مك مي زد ك شريانهاي خونم تو تمام بدم به جنب و جوش افتاده بودن منم كه خوابيده بودم اونم از زور شهوت ديوانه وار مي خورد بعد يه آن ديدم بلند شد و مثل قطي زده سركيرم گرفت و نشست و كيرو فرو كرد تو كسش تلمبه ميزد و فرياد مي كشيد و گفتم چته عجله داري گفت نه مردم از بي كيري داشتم ديونه مي شدم . گفتم خوب اروم مال خودته فرار نمي كنه گفت مي ترسم باز سرت بره تو كامپيوتر و منو فراموش كني . خندم گرفت تو اين فكر بودم اين بدبخت چي كشيده اين چند وقته با بي محلي هاي من . ديگه داشت ابم ميامد بهش گفتم اونم با سرعت بيشتر تلمبه مي زد و حرفاي سكسي كه ابم با تمام قدرت ريختم تو كسشو اونم ارضا شد خوابيد روم . گفتم خسته نباشي گفت ممنون ولي بازم مي خوام . گفتم باشه برا بعد خودكشي نكن حالا هميشه در اختيارت . بعد ماجرا فيلم گفتم و اونم گفت كه از بي محلي من تو روياش منو نگاه ميكرده و بعد پشت به ياد من با خودش ور مي رفته تا ارضا بشه . از روز بعد كارما شده بود همين موقع كار خانم بقل من نشسته بود و كيرمو مي ماليد و بعضي وقت ها هم در مياورد و ساك ميزد . تو فرصت مناسب هم بالا ترتيبشو مي دادم .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 77
#119
Posted: 3 Nov 2010 03:08
کار در دبی
سلام خاطره ای که برای شما می گم مربوط میشه به سال زمستان سال 1386که من به دعوت یکی از آشنایانم برای کار به کشور امارت شهر دبی رفتم که الان قریب به 3 سال است که اونجا هستم .
ابتدا بصورت آزمایشی و باویزای مسافری 3 ماهه و طبعا بدون همسرم ، قراربراین بود که اگر شرکت مربوطه و من پس از سه ماه به نقطه مشترک مبنی بر ادامه همکاری رسیدیم آنها نیز ویزای دایم رابرای من دربیاورند و من نیز درآن شرکت کار کنم. من که پس از 5 سال زندگی مشترک هیچ موقع بدون همسرم نبودم و تاآن موقع باهیچ زنی بجز همسرم رابطه جنسی و حتی دوستی نداشتم (به همین خاطر بودکه زنم با رفتنم به اینصورت موافقت نمود) برایم پس از گذشت بیست روز اوضاع و احوال فرق کرد علی الخصوص با دیدن زنهای خوشکل چندملیتی آنجا ، روزهای اول به جلق زدن بسنده می کردم و برای اینکه طرف رابطه نامشروع و صرف پولهای گزاف نروم یک ماههی به همین منوال گذشت .
تااینکه یک روز جمعه نزدیک عید بود(آخرین جمعه سال) که مثل همیشه خودرو فورد شرکت را بداشتم و برای ورزش به باشگاه نزدیک شرکت رفتم در برگشت هنگام ورود به پارکینگ منزلم احساس کردم یه ماشین بنز مدل سال با راننده خانم پشت سرم است و اونیز میخواهد وارد پارکینگ شود اعتنا نکردم و حواسم را جمع هدایت خودرو به محل پارک خودرو در طبقه 5 نمودم . بدلیل پربودن تمامی طبقات ماشین بنز نیز مثل من در همان طبقه پارک نمود وقتی آن خانم پیاده شد کمی براندازش کردم ، طرف بین 30 تا 35 سال سن داشت با موهای بلوند و قدی بلند ، برای رفتن به ساختمان اصلی محل سکونت مجبور شدم به همراه آن خانم سوار آسانسور شوم در همین موقع آن خانم از من به انگلیسی پرسید: طبقه چندم ؟ من هم که دست و پامو گم کرده بودم ابتدا به فارسی و بعد به انگلیسی گفتم طبقه سیزدهم . یکدفعه دیدم خندید و به فارسی به من گفت : سلام سیما هستم و دستش را جلو آورد من هم که دیدم خرابکاری کردم گفتم ببخشید منم فوادم .
سیما گفت : چندوقته دبی هستی چرا من تاحالا ندیدمت گفتم : سه ماهی میشه ، ولی از ده روز قبل سوار خودرو میشم ، چون گواهینامه رسمی دولت امارات را ندارم و از ده روز قبل بخاطر حسن انجام کار م مدیرعامل شرکت که با پدرم دوسته اجازه داده سوار ماشین شرکت بشم . سیما گفت : کارت چیه و تحصیلاتت ؟ گفتم من فوق لیسانس مدیریت بازرگانی دارم و امور جاری شرکت را انجام می دهم . یدفعه دیدم طبقه 13 شد که بااشاره سیما متوجه شدم باید بیرون بروم در همین موقع سیما به من گفت تنهایی که یدفعه دلم هررررری ریخت پایین گفتم بله ولی قراره هروقت که ویزام درومد زنم هم بیاد گفت : پس هروقت کاری داشتی من طبقه ۲۳ واحد .... زندگی میکنم و کار من هم در زمینه کتاب و نشر است (که منم گفتم واحد من هم شماره .... است ) می تونی با داخلی ساخمان با من تماس بگیری . گفتم ازدیدار شما خوشحال شدم ، و خداحافظی کردم.
چند روز بعد ، یعنی شب عید وقتی برای رفتن به خونه مدیرعامل شرکتمون آماده شده بودم و به قول معروف تیپ زده بودم یکدفعه گوشی داخلی ساختمان به صدا درآمد ، که سلام کردم دیدم پشت خط سیما است اول صداشو نشناختم ولی بعد از اینکه خودشو معرفی کرد گفتم باز صوتی دادم اونم خندید و گفت اشکالی نداره پیش میاد مگر تاکنون چندبار صدای منو پشت تلفون شنیدی بی خیال بابا . سپس گفت : آقا فواد امشب قرار اینجا شش ایرونی جمع بشن که برای تکمیل شدن سفره 7 سین مون اگرشماهم تشریف بیاورید ممنون میشم گفتم: مزاحم نباشم گفت: شما مراحم هستید گفتم : پس تا یک ساعت دیگر میام اشکالی که نداره ؟ گفت : نه راحت باش چون هنوز مهمونای منم نیومندن پس می بینمتون خداحافظ.
یک ساعت بعد شد و رفتم خانشون ، پس از سلام و احوالپرسی گفتم نیومدن گفت نه مهمونا زنگ زدن و گفتن که رفتن به شارجه اول خونه پدرشون و فرداشب میان گفتم آقاتون کی میاد گفت من مجرد هستم. در همین حال که هنوز ننشسته بودم گفتم پس رفع زحمت می کنم که دیدم اخم کرد و گفت توام اگر مثل وانا جاخالی بدی دیگه باهات حرف نمیزنم گفتم نه خواهش میکنم قصدم این بودم شاید شماهم می خواهید شارجه بروید گفت پدر و مادر من که نیستند برم اونجا ، بعدش گفت تابرم یه چیزی بیارم و بخوریم شماهمین جا تشریف داشته باشید گفتم چشم ، کنجکاوانه در و دیوار را دید میزدم که دیدم عکس یکی از علمای عظام البته بدون عمامه روی میزه !!!!! پیش خودم گفتم بابا این دیگه کیه ؟؟ نه به اون حجابش که اصلا نداره و نه به این عکس ، پیش خودم گفتم از همنجا ازش سوال میکنم ، پرسیدم سیما خانم این عکس آقای ......(فلانی) برای چی روی میز شماست؟؟؟ که گفت : این عکس بابامه که گفتم شوخی نکن گفت بخدا سپس از آشپزخانه با یک مانتوی بلند که با یک کمربند بسته شده بود اومد بیرون و پاسپرتشو به من نشون داد ، بله دیدم با یه پسوند کمتر خانوم دختر حاج آقا ....است. گفت حالا خیالت راحت شد گفتم ببخشید گفت مهم نیست گور پدر من که همه میشناسنش و ماروهم به دردسر انداخته ، تمام خوشی ها رو از ماگرفته ، حتی اینجا ، گفتم بخدا منظورم این نبود که گفت اگر با آخوندای پدرسوخته بدی ، هرستو می تونی همینجا سرم دراری که یهو کمربند مانتوشو باز کرد !!!!! جای همتون خالی ، معلوم بودسیماخانم تو این مدت بدجوری سیماش قاطی کرده بود چون از اتصالی برق بدنش خشکم زد ، دیدم گفت شما مردم ایران فقط حرف میزنید و اهل عمل نیستید که یهویی پریدم سینه هاشو گرفتم ودستم گفتم من مقلد پدرشماهستم میشه آداب شیردادن را به من یادبدی که گفت اگر پسرخوبی باشی و تو این مدت با زن دیگر نباشی کلیه مسائل شرعی را به تو یاد میدم خندیدم و گفتم پس کی عمامه سرم میزاری که گفت خودتو لوس نکن زود باش بریم سراصل مطلب . منم گفتم چشم و یدفعه زبونمو بردم طرف کسش و اون چوچولای اویزون و خوشکل رو کردم تودهنم که یهویی جیغ کوچولویی زد گفت توطلبه خوبی هستی احسنت احسنت . با این شیطونهاش دیگه طاقت نیاوردمه کیرمو کردم تودهنش ، چنان با حرص و ولع میخورد که نگو ، بهش گفتم همش مال تو یواشتر که گفت باشه بعد باخواهش التماس گفت بکون توش منم که تاحالا با زن دیگری رابطه نداشتم با چند دفعه فرو کردن کیرم داخل کسش ارضا شدم و آبمو ریختم روی بدنش ، بهش گفتم ببخشید قول میدم دفعه بعد اسپری بزنم آخه تو امون ندادی گفت برای بار اول خوب بود .
خلاصه پس از خوردن شام رفتیم باهم وروی یک تخت خواب خوابیم فردای آنروز قرار شد نزد امام جماعت مسجد دبی بریم و بین ماسیقه بخواند .
از آن روز به بعد و تاوقتی که همسرم بیاد دبی تقریبا هفته ای سه شب من خونه سیما بودم و البته الان کمتر از قبل من سیما رو می بینم اونم گله ای نداره چون زن هرزه ای نبوده و نیست .
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 2517
#120
Posted: 3 Nov 2010 12:46
وقتی اشتباهی کون دادم
من 32 سالمه تا پارسال پسر بودم. از بچگی ارزوم بود که اولین سکسم با همسرم باشه نمیدونم این فکر احمقانه چطوری در من شکل گرفت من خرافاتی یا مذهبی نیستم ولی ادم مخ زن و کوس لیس هم نیستم تنها دوست دخترم در سن 27 سالگی بود که بعد از چند ماه دید خبری نیست منو کشوند خونشون و لخت شد امد بغلم ازم خواست بکونمش ولی قبول نکردم چون زنم نشده بود منم سریع از خونشون زدم بیرون تا وسوسه نشم اونم بعد از 2 ماه کات کرد. شاید فکر کنید کیرم کوچیکه یا کم ابم نه خدا شکر هم کیرم بزرگه هم بدن قوی دارم. از 11 سالگی دارم جق میزنم روزی 2 بار. تو 23 سالگی بخاطر فشاری که بخودم اوردم رگه بیضم پاره شد ومجبور شدم عمل کنم.دکتر گفت نباید جق بزنم و باید زن بگیرم. برای انکه بتونم راست کنم باید خودمو خیلی تحریک میکردم یواش یواش ور رفتن با خودمو شروع کردم اولا فقط انگشت می کردم خودمو ولی طی 7-8 سال از خیار و شیشه ادکلن استفاده میکرم با اینکه تا 31 سالگی هنوز کوس و سینه دختر زنده لمس نرده بودم(به غیر از یک مورد دوست دخترم که از خجالت چشمو بسته بودم)علاقه عجیبی به کون دختر دارم.
پارسال رفته بودم استرالیا برگشته تو مالزی و تایلند یک هفته توقف داشتم. تصمیم گرفتم عهدمو بشکنم و یه کونه توپل بزنم تو رگ. ولی کسی که کون بده پیدا نکردم.
ساعت 3 صبح بود و از فک زدن خسته شده بودم بیخال کون شدم و یک تیکه ناز انتخاب کردم ولی مشکل این بود که میگفت ما دو نفر هستیم یا هر دو یا هیچکدوم من از موقعیت استفاده کردم و گفتم نفر دومو از کون می کنم که موافقت کردن. رفتیم یک هتل. با نفر اول که فقط کوس میداد رفتم دوش گرفتم دومی نیومد و گفت تنهایی دوش میگیره. با کلی هیجان بعد از ساکی که زد کردم تو کوسش ولی گشاد بود و وسط کار کیرم خوابید دومی امد کمکم کمر و سینه هامو می لیسید تا راست کنم ولی تاثیری نکرد بیخال کوس شدم به دومی گفتم که شلوارتو در بیار تا کونتو بگام. گفت عجله نکن بزار اول کاری کنم تا حسابی راست کنی به پشت دراز کشیدم اولی بصورت 69 امد روم و شروع کرد ساک زدن دومی خایه هامو کرد تو دهنش و اروم انگتشو کرد تو کونم خیلی حال می داد حسابی راست کردم و اه و اهم رفت هوا. بعدش پاهمو داد بالا و سوراخ کونم حسابی خیس کرد بعدش یه چیز داغ چسبوند به کونم و یکم فشار داد کمی شوکه شدم سرمو بلند کردم دیدم دومی یه کیر داره به چه کلفتی به طول 20 سانت. نیمخیز شدم گفتم کوس کش پول دادم که بکونمت نه اینکه منو بکنی. تازه فهمیدم چرا راحت قبول کرد کون بده چون کوسی برای دادن نداشت(توضیح اینکه این دو تا جنده اذربایجانی بودن و راحت فارسی میفهمیدن). دومی گفت تو که کونت بازه قبلا دادی پش خفه شو و حالتو بکن. مونده بودم چه بگم راست میگفت داده بودم اونم به خیار. بیخیال شدم و دراز کشیدم شروع کرد به کردنم اول خیلی اروم تا نصفه کرد تو کونم اولش یکم درد داشت ولی خیلی زود تبدیل شد به لذت. از اینکه دارم کون میدم ناراحت بودم چون کونی نبودم ولی نتونستم بیخیال شم. از انکه یه چیز داغ و کلفت تو کونم بود داشتم میمردم. پاهامو سفت گرفت و تا ته فشار داد یه درد بم ولی لذتبخش پیچید تو کونم با شروع دومی تلمبه بود که ابم فوران زد اولی امد ساک بزنه نزاشتم و خودم شروع کردم به جق زدن که حالش بیشتر بود. پوزیشنمو عوض کردم و مدل سگی نشستم و دومی هم کیرشو تا ته تو کونم کرد کلا تو فضا بودم دو طرفه داشتم حال می کردم اولی امد زیرم و ساک میزد حدود 20 دقیه حسابی ترتیبمو داد که باز ابم امد. از خستگی و لذت بیهوش شدم. جنده ها رو رد کردم و 2-3 ساعت خوابیدم. بیدار شدم بازم دلم کیر می خواست ولی بیخیال شدم چون نه کونی بودم و نه دلم میخواست که باشم در ثانی می ترسدم که عادت کنم. بعد از یک سال هنوز به یاد انروز جق میزنم. روزی که رفتن کون بکنم ولی کون دادم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash