ارسالها: 77
#131
Posted: 7 Nov 2010 05:40
مهناز - 5
چند ماه از آشنایی من با رسول میگذشت . رسول چند بار پیشنهاد داده بود که با هم دیگه ازدواج کنیم . اون از زنش جدا شده بود و تنها بود . من البته حس می کردم که آمادگی ندارم ولی رسول زیاد اصرار می کرد و یواش یواش راغب می شدم که قبول کنم . چون اون هم داشت خودشو به تهران منتقل می کردو میتونست که باهم زندگی کنیم . شغلم رو بهش نگفته بودم و یواش یواش داشتم آماده می شدم که یک زندگی آرومی رو شروع کنم . آقا رسول از وقتی که تصمیم به ازدواج با من گرفته بود دیگر به سکس اهمیت نمیداد و منو تشنه میگذاشت . حالا چراشو نمیدونم . این موضوع بود تا اینکه یک روز عصر بعد از کار زنگ زدم به رویا تا با من و رسول بیاد سینما ولی هرچی زنگ میخورد کسی برنداشت . البته یک بار یه مرد برداشت و گفت اشتباه است . برام عجیب بود . ولی اهمیتی ندادم . رسول اومد دنبالم و رفتیم سینما . بعد ا زفیلم ازم خواست که باهاش یه دوری تو خیابونها بزنم .میگفت می خوام باهات حرف بزنم .قبول کردم کار خاصی نداشتم . تو خیابونها میگشتیم و همینطور حرف میزدم و دست همو نوازش میکردیم . دست چپمو آروم گذاشته بودم رو کیرش و نوازشش میدادم .زیپشو باز کرده بودم وداشتم دستمو می کردم تو شورتش که ناگهان ماشین جلویی زد رو ترمز و از پشت زدیم بهش . رسول رفت پایین . از اون یکی ماشین 5 نفر پیاده شدند . یکیشون رسول رو زد کنار و پرتش کرد رو زمین . بقیه شون دویدند طرف ماشین و در سمت منو باز کردند . وقتی فهمیدم چی شده که بین زمین وهوا بودم . هرکدومشون یکی از دست و پاهامو گرفته بودند و به سمت ماشینشون می بردند .
جیغ زدم : ولم کنین چی می خواین از من .
انداختنم تو ماشین . نگاهم به رسول افتاد که اون یکی داشت بهش لگد می زد و دیگه چیزی رو نفهمیدم و بیهوش شدم .
مدت زیادی رو بیهوش بودم . وقتی چشمامو باز کردم توی یک جای تاریک بودم . از جا پاشدم . تنم کمی درد میکرد . نمی فهمیدم چی شده . کمی فکر کردم . بله منو دزدیده بودند . حالا چی میشه . حتما کار رقبای قاچاقچیمون بود . نمی دونستم ازم چی می خواستند . از رسول خبری نبود . رفتم سمت در و به مشت به در کوبیدم . قبلا که تو این کار اومده بودم پیش بینی کرده بودم که اگر دستگیر شم باید چه جوری رفتار کنم . دوباره به در مشت زدم . صدای کلید توی قفل چرخید و در آروم آروم باز شد . نوری شدیدی تو اتاق تابید و چشممو خیره کرد . ناخودآگاه چشممو بستم . لحظه ای بعد بازش کردم . ولی دوباره بستم . آروم بازش کردم . اصلا باورم نمی شد . یارو گندهه جلو روم ایستاده بود و بهم لبخند میزد
ناخودآگاه عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار پشتی ام . جای سیخ روی صورتش هنوز خودشو نشون می داد ولی بیشترش زیر ریشش پوشیده شده بود . قلبم به شدت شروع به زدن کرده بود و داشت از سینه ام می زد بیرون . چشمهام از وحشت گشاد شده بودند و حس می کردم که از حدقه دارند می زنند بیرون . حس کسی رو داشتم که داره به یه مرده ا زگور دررفته نگاه می کنه . گندهه اومدجلو . نیشش تا بناگوشش باز شده بود . پشت سرش یک نفر دیگه هم بود که با خشونت به من نگاه می کرد . گندهه دستشو آورد جلو و کشیدروی صورتم . من همینجوری خشکم زده بود و عکس العملی نشون نمی دادم . دستشو آورد رو سرم و روسریم رو از سرم کشید .
به رفیقش گفت : مهناز خانوم ما واقعا خوشگله ها مگه نه؟
رفیقش بی هیچ پاسخی به من نگاه کرد . سرما توی بدنم رسوخ کرد .یهو گندهه دستشو انداخت بالای مانتوم و به شدت کشید با این حرکت پرت شدم جلو و به زانو در آمدم . دست انداخت و از مو هام منو کشید روی زمین . چهار دست و پا شدم تا کشیده نشم ولی همچین می کشید که دوباره می افتادم روی زمین . از در اوردم بیرون . تونستم سر پا بشم .
صدام بالاخره در اومد . ولم کن لعنتی چی از جون من میخواهی ؟
خندید : عجله نکن خوشگله . اول بیا سورپریز منو ببین .
از یه در دیگه رفتیم تو . سالن بزرگی بود . چیزی رو که میدیدیم نمی تونستم باور کنم . رویا , بنفشه , مژگان و کاک ابراهیم لخت مادرزاد بسته شده بودند به میله . صورت ابراهیم درب و داغون بود به طوری که چشماش باز نمی شد . رویا هم یه بریدگی عمیق روی بازوش داشت که خونریزی میکرد و خط کسش قرمز قرمز بود . بنفشه و مژگان زیر جفت چشاشون کبود بود و پستون های بنفشه کاملا به سیاهی میزد . ناخودآگاه جیغی کشیدم . برگشتم سمت یارو و بهش حمله کنم که با دو تا چک از پا منو در آورد . دونفر از رفیقاش اونجا بودند دوباره از رو ی موهام کشوندنم روی زمین تا دم میله ها.
گندهه بهشون گفت : بچه ها اینو مخصوص خودم بذارین . میخوام سالم بمونه ببینه که با رفیقاش چی کا رمی کنم و آرزوی مرگ کنه .
بلندم کردند و بستند به میله . گندهه یه میله کلفت برداشت و رفت سراغ رویا .
بهش گفت : خوب خانوم خوشگله از این میله خوشت میاد ؟
میله رو آورد تا سوراخ کسش و مالید به دور رو برش .
رویا التماس می کرد : خواهش می کنم . منو ببخش . کنیزیت رو می کنم . بذا رمن برم . بذا رمن برم .
میله ولی رفت تو کس رویا و جیغ جگر خراش رویا فضای سالن رو پر کرد. بنفشه از ترس بیهوش شد و منو مژگان شروع به گریه کردیم .
جیغ زدم . با اونا چی کار داری ؟ طرف حساب تو منم نه اونا . بذار برن . اومد جلو . دستی کشید روی پستونم و تی شرتمو زد بالا و شروع کرد به میک زدن . کیرشو در اورد و شلوارشو کشید پایین . شورت و شلوار من رو هم پایین داد . ناغافل کرد تو و شروع به تلمبه زدن کرد .. حالم داشت به هم می خورد .
هن هن کنان گفت : اون دفعه که نشد بکنم تو کست ولی خوب کسی داری ها .
زود ارضا شد و آبشو ریخت تو من . همونجوری ولم کرد و شلوارشو کشید بالا رویا ناله میکرد و میله همنجوری تو کسش باقی مونده بود .. رفت نشست وسط ماها روی یک صندلی .
نگاهی بهمون کرد و گفت : میدونین چرا اینجایین که ؟ سکوت ما رو که دید گفت : خوبه پس می دونین . انتقامی ازتون بگیرم . که تا شب 100 با رآرزوی مرگ کنین . فکر کردین اخته شدم بدبختها . این پسره رفیقتون آدم ساده ای هم هست . زود گول خورد . و همون منو به سمت شماها هدایت کرد . من خودم ولی فقط قصدم مهناز جونمه . بقیه شما ها رو رفیقام که الان میان ترتیب خواهند داد . اشک از چشمام سرازیر شده بود حتما جون سالم از اینجا به د رنمی بردم . و به دست خودم دوستام رو هم به پای مرگ کشونده بودم
نمی دونستم چی می شه .
گندهه نگاهی به ماها کرد و گفت : دلم می خواد ببخشمتون ولی یه شرطی داره . شما 4 نفر باید یه حال اساسی به من ورفیقام بدین . قبول دارین ؟
همه به سرعت قبول کردیم .
بندهای ماهارو باز کرد و به سمت در راهنماییمون کرد . از اونجا به سمت اتاق دیگه رفتیم و ناگهان با حداقل 15 نفر مرد مواجه شدم که اونجا نشسته بودند و مشروب می خوردند .
گندهه با ورود ما اعلام کرد : رفقا اینم سورپریزی که براتون داشتم . 4 تا کس درجه 1 که آماده اند تا هرکاری رو باهاشون بکنین .هرکاری رو .
مردها از جاهاشون پاشدند و به طرف ماها اومدند . ماها اینقدر بی حال بودیم که نمی تونستیم کاری کنیم و هرچها رنفریمون لخت مادرزاد بودیم . 5 نفرشون اومدند و منو بردند روی تشکی که اونجا بود . کیرهاشون رو کشیدند بیرون و ازم خواستند که حالشون بیارم . با گریه تلاشمو می کردم و نیم نگاهی هم به بقیه بچه ها داشتم . همشون داشتند گریه میکردند و زجر می کشیدند ولی چاره ای نبود و برای زنده موندن باید این کا ر رو می کردیم ......
از اون موضوع چند سالی گذشت ولی هیچ کدوم از ما دیگه وارد زندگی قبلیمون نشدیم . رویا خودکشی کرد .مژگان و بنفشه هردو معتاد شدند . و من هم ا زشدت غصه چند باری خودکشی کردم که در آخرین بار سعی کردند که نجاتم دهند .ولی کا رمن ا زاین حرفها گذشته بود و روی تخت بیمارستان در انتظار مرگم .
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#132
Posted: 7 Nov 2010 05:42
عروس صاحبخونه
اسم من شهرامه و30 سالمه این داستانی که می خوام براتون بنویسم کا ملا واقعیه 2 سال پیش که دربه در دنبال خونه می گشتم و هر بنگاهی تو محلمون رو 100 بار شخم زده بودم یهو به یه مورد مناسب وتقریبا ارزونی برخورد کردم طرف یه پیرمرد70-80 ساله بودکه اومده بود بنگاه خونشو بسپره صاحب بنگاه هم تا شرایط رو شنید رو کرد به منوگفت فلانی بدرد تو میخوره برو ملک و ببین خلاصه با پیرمرده راه افتادیم چون مسیر نزدیک بود پیاده میرفتیم پیرمرده هم تو راه حسابی پر چونگی کردکه از حرفاش فهمیدم خودش تو این خونه زندگی نمیکنه و پسرشو عروسش وتنها بچشون که یه دختر بچه6 سالست اینجا ساکنن در ضمن فهمیدم پسرشو و عروسش پسر خاله دختر خاله هستن یه چیز دیگه هم که از لهجش میشد فهمید اراکی بودنش بود خلاصه رسیدیم به خونه و پیرمرده زنگ طبقه اول که عروسش میشست رو زدو به عروسش گفت مریم من پام درد میکنه شما زحمت بکش طبقه بالا رو نشون بده 1-2دقیقه بعد عروسش که یه زن چادری و محجبه بود اومدبیرون باور کنید اصلا تو رویا هامم نمیگنجید که یک روز بکنمش خلاصه با عروسش رفتم بالا و خونه رو دیدم و پسندیدم یهو یه سوالی به ذهنم رسید که برای من خیلی مهم بود اونم ماهواره از عروسش پرسیدم یادم رفت از حاج اقا سوال کنم ماهواره میشه گذاشت یا نه عروسشم گفت به پدر شوهرم چه مربوط ما وشما می خوایم تو این خونه زندگی کنیم در ضمن به پدر شوهرم نگو که از این چیزا بیزاره و حتی نمیدونه ما داریم بگذریم که من چقدر تعجب کردم چون به عروسشم نمیومد اهل تماشای ماهواره باشه یهو عروسش گفت راستی شما چند نفرین منم گفتم 2 نفر منو مادرم با تعجب گفت یعنی شما مجردین گفتم اره چطور مگه گفت هیچی(نمیدونم شاید داشت خودشو با من مقایسه میکرد که چطور من مجردم ولی خودش که از نظر ظاهر با من هم سن بود یه بچه 6 ساله داره) به هر هال ما خو نه رو اجاره کردیم یه 5-6 ماهی گذشتو ما این خانومو کم میدیدیم هر بارم که میدیدمش سرشو مینداخت پا ئینو جواب سلاممو میدادو زود جیم میشد یکی دوبارم من لباس زیراشو که تو حیاط خلوت پهن کرده بود دید زدم که بازم باعث تعجب من بود که زن به این با حجابی چطور شورت و کورستش انقدر سکسی و تحریک کنندست یه چند باری هم زیر زبون مادرمو کشیدم که فهمیدم خانوم با شو هرش اختلاف داره یعنی شوهره ادم شکاک و سختگیریه و فقط به پول فکر میکنه و سال تا سال زنشو بیرون نمیبره وحتی جمعه هم کار میکنه این مسائل گذشت تا اینکه یه روز جمعه زنگ تلفن ما بصدا در اومد مادرم که گوشی رو بر داشت فهمیدم با عروس صاحبخونه داره حرف میزنه عروسه پرسیده بود شما برق دارین یا نه مادرمم گفته بود اره عروسشم میگه برق ما قطعه اگه میشه به اقا شهرام بگین یه نگاه بندازه منم با یکم غر غر لباس پوشیدم رفتم دم درشون تا منو دید شروع کرد به زبون ریختن که ترو خدا ببخشید شرمنده جواد خونه نیست و الا مزاحم شما نمیشدم در ضمن اینبار چادرشو شل گرفته بود و روسریشم عقب بود که هم مو های خرمائی تیرش معلوم بود هم پستونایه درشتش ولی بیشتر از همه چشمایه عسلیش منو دیوونه کرده بود تو دلم گفتم جنده خانم حالا که کارت گیره داری هال میدی روزای دیگه که خبری نیست بگذریم فهمیدم سیمی که دور کونتور برق می پیچن سوخته و باید عوض شه ازش سیم و دم باریک خواستم رفت اورد بهش گفتم فندکم بیارین که سیمو لخت کنم گفت شرمنده فندک نداریم با کبریت نمیشه گفتم اصلا بزار از بالا بیارم گفت نه بابا زحمت میشه بفرمائید تو رو گاز حرارت بدین منم که از خدا خواسته رفتم تو داشتم سیمو لخت میکردم که دیدم برام شربت اورده ایندفعه بطور کامل چادر شو برداشته بود البته لباسش پوشیده بود ولی من تا اون زمان اونو بدون چادر ندیده بودم خلاصه حسابی شق کرده بودم پیش خودم گفتم بزار سر صحبتو با هاش باز کنم گفتم خانم ... یه چیزی می خوام بگم روم نمیشه گفت بگید گفتم ولش کن گفت نه بابا بگین ایرادی نداره گفتم بگذریم پشیمون شدم دیگه افتاده بود به التماس که ترو خدا چی می خواستین بگین هر چی بیشتر التماس میکرد من بیشتر حشری میشدم دیگه خود این سوژه شده بود لاسیدن منو و مریم خلاصه بعد کلی اصرار گفتم به اقا جواد شو هرت حسودیم میشه که خانم خوبی مثل شما داره خندید و گفت نظر لطفتونه شما فکر نمیکنین منم به دختری که بخواد زن شما بشه حسودیم بشه گفتم نه گفت چرا گفتم چون من زن نمیگیرم گفت چرا خندیدمو خودمو حسابی به پروئی زدمو گفتم چیه خواهر مجرد داری خندیدو یهو انگشتشو بعلامت هیس اورد جلوی بینیشو گفت بیا تو هال دخترم بیدار نشه خیلی فضوله همه چیو به باباش میگه رفتیم تو هال و رو مبل نشستیم گفتم می خوام یه اعترافی بکنم گفت بگو گفتم دوست دارم گفت منم همینطور ولی کاش شوهر نداشتم گفتم خانم ... گفت راحت باش مریم صدام کن گفتم مریم میشه روسریتو بر داری یه مکثی کردو گفت باشه و روسری شو بر داشت موهاش خر مائی تیره وتا سر شو نه هاش بود یهو هوس کردم با مو هاش بازی کنم و دستمو کردم لای موهاش اونم سرشو چسبونده بود به سینم شروع کردم با مو هاش بازی کردن چه هالی می داد بعد صورتشو با دستم گرفتمو چر خوندم سمت صورت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش5-6 دقیقه لباشو مکیدم یهو گفت شهرام میترسم دخترم بیدار شه شو هرمم خیلی شکاکه هرنیم ساعت یه بار زنگ میزنه ببینه کجام بهتره بری گفتم باشه و یه بوسه از لبش گرفتمو اومدم تو حیاط کنتورو وصل کردمو رفتم بالا مادرم گفت چرا دیر کردی گفتم سیماشون اتصالی داشت درست کردم . خلاصه از فردای اونروز دوستی منو مریم شروع شد ساعت 11 بود که دیدم تلفن داره زنگ میزنه به شماره که نگاه کردم دیدم مریم خانم گل عروس صا حبخونه است تا سلام کردم گفت تنبل خان نمی خوای بری سر کار گفتم راستش دیشب تا دیر وقت پای ما هواره بودم ا صلا حس کار کردن ندارم کارمم که ازاده امروزو نمیرم(شرکت دارم) خلاصه دوستی تلفنی منو مریم شروع شد بعضی مواقع هم با هم بیرون میرفتیم و میگشتیم یه بارم اصرار کرد میخوام شرکتتو ببینم بردمش دفترو بهش نشون دادم ولی تو تمام این بیرون رفتن ها رابطمون از لب گرفتن بیشتر نمیشد چند بارم پشت تلفن تا صحبت سکس شد حرفو عوض کرد اینها گذشت تا مهر ماه که دخترش رفت کلاس اول مریم بیشتر روزها تو خونه تنها بود منم یه کم بدهی تو شرکت بالا اورده بودم می خواستم یه کم وقت کشی کنم تا مطالبات شرکت وصول شه و بدهی یامو بدم در هر صورت منم اکثرا و برای فرار از دست طلب کار ا خونه بودم دیگه بیرون رفتنای منو مریم بیشتر شده بود مریمم هر بار برای بیرون رفتناش یه کلکی سوار میکرد و یه بهو نه ای میو و رد چند بارم شوهرش بهش گیر داده بود و یه شکائی کرده بود و میگفت حق بیرون رفتن نداری منو مریمم مجبور بودیم یا تلفنی صحبت کنیم و یا تو خونه همدیگرو ببینیم یه بار که من طبق معمول رفته بودم پا ئین و داشتم با مریم عشق بازی میکردم یهو بسرم زد باهاش سکس کنم واسه همین شروع کردم به مالیدن پستو ناش که دیدم یهو خجالت کشید و رنگش قرمز شد ولی چیزی نگفت معلوم بود که داره هال می کنه یه کم که مالیدمش گفتم مریم می خوام پیرهنتو درارم اولش یه نه گفت ولی زیاد مقاومت نکرد پیرنشو که دراوردم دیدم یه کرست مشکی توری 3 سگک بسته شروع کردم از رو سو تین سینها شو مالیدن و در همون حالم لب گرفتن بعدم شروع کردم به لیس زدن گردنش که دیدم داره حال می کنه و هی اه و اوه میکنه و منو بیشتر به خودش فشار میده منم از فرصت استفاده کردمو کرستشو باز کردم وای چی میدیدم تو فیلمهای سوپرم کمتر پیش میومد یه همچین سینه ای ببینم دایره قهوای درشت با نوک بر جسته شروع کردم نوک پستو نا شو میک زدن یکیشو لیس میزدم اون یکی رو سفت فشار می دادم مریمم حسابی حشری شده بود و هی می گفت شهرام دوست دارم یه کم که با سینه هاش ور رفتم دستمو رسوندم به لای پاشو شروع کردم به مالیدن کسش از رو شرت که یهو با دو تا دستاش دستمو گرفتو گفت اونجا نه خواهش می کنم من شوهر دارم ترو خدا اونجا نه منم اعتنائی نکردمو به کارم ادامه دادم همزمان با پستوناشم به نوبت بازی می کردم اونم دیگه گیر نمیداد 7-8 دقیقه بعد رفتم لای پاش گفت چیکار می خوای بکنی گفتم می خوام کستو لیس بزنم گفت نه شهرام ترو خدا نه من از خجالت میمیرم گفتم عزیزم خجالت نداره به هر دومون هال میده اونم هی می گفت نه یه شرت توری قرمز پاش بود که پشمای کسش از تورای شرتش زده بود بیرون اونم با دو تا دست شر تشو چسبیده بود و ول نمیکرد منم و قتی دیدم ول کن نیست انگوشتامو از کنار شرتش کردم تو و رسوندم به کسش مریمم که دید دارم به هدفم میرسم شرتشو ول کرد منم همون مو قع از پاش دراوردم حالا دستاشو گرفته بود روی کسش منم هی دستاشو می بوسیدم و از ش می خواستم دستشو برداره که یهو دستاشو از رو کسش برداشتو جلوی صورتش گرفتو و گفت به خدا دارم از خجالت اب میشم حالا من درست وسط رونش بودمو داشتم اون کوس پشمالو رو دید میزدم چو چو لای مریم حسابی سیخ شده بود از لای کسشم اب سفتو سفیدی زده بود بیرون که پشمای کسشو به هم چسبو نده بود منم شروع کردم به لیسیدن کسش اول از پا ئین کسش لیس میزدم تا بالا بعد شروع کردم از چو چو لش لب گرفتن مریم حسابی داغ کرده بود و اه اوه می کرد بهم می گفت بخور منم میگفتم چیرو بخورم اونم می گفت اینجامو و کسشو نشون می داد منم می گفتم تا اسمشو نگی نمی خورم که یهو گفت کسمو بخور شهرام کسمو بخور فهمیدم خیلی حشریه و میشه ازش اعتراف گرفت همو نطور که چوچولشو لیس میزدم پرسیدم مریم خود ارضائی هم می کنی گفت اره هر 2-3 روز یه بار جق میزنم گفتم با چی گفت اکثرا با خیار میکنم تو کسم یا بالای کسمو میمالم(بعد ها برام تعریف کرد که یه برس داشته که دستش مثل کیر بوده و اکثرا جلوی اینه و با دسته برس کسشو هال می اورده) پرسیدم از کی جق زدنو شروع کردی گفت دوران راهنمائی که بودم تو کلاسمون دخترا فقط در مورد کون دادناشون حرف میزدن یا مجله سکسی ردو بدل می کردن یا برای بقیه تو ضیح می دادن چطوری باید جق زد با حرفاش منو حشری تر کرد کیرمو دراوردم گذاشتم لای پستو نش اونم دو تا دستی سینه هاشو به هم فشار میداد(بعد ها گفت شهرام شوهرم لای پستو نام نمیذاشت و من چند باری تو فیلمای سو پر دیده بودمو و دوست داشتم که این اتفاق بیو فته که تو همون روز اول ارزمو براورده کردی) یه کم که عقبو جلو کردم کیرمو اوردم سمت دهنش و هل دادم تو دهنش که شروع کرد به مشت زدن فهمیدم داره خفه میشه کشیدم بیرون گفت اینجوری من خفه میشم بخواب برات ساک بزنم گفتم بیا 69 شیم که منم مال ترو بلیسم حالت 69 شدیمو اون شروع کرد به لیسیدن و خوردن کیرم منم کسشو باز کرده بودمو به چوچولش لیس میزدم یهو بهش گفتم مریم چرا پشمای کستو نمیزنی گفت اخه شوهرم اینجوری دوست داره جواد می گه کس بی پشم مثل شیر بدون یالو کو پاله(حالا بگذریم که من بعدا کس مریمو همه مدلی کردم با پشم بی پشم خطی پر فو سوری مریمم به شوهرش میگفت مدل میزنم که برات متنوع باشه شوهرشم خوشش او مده بود جالب اینه که من بعضی مواقع تو فیلم سوپر از یه مدلی خوشم میومد و به مریم نشون میدادم می گفتم اون مدلی بزنه یا خودم براش می زدم شو هرشم حال می کرد) از روش پا شدم پا هاشو انداختم رو شو نمو کلا هک کیرمو کردم تو کسش یه کم که عقب و جلو کردم شروع کردم به تلنبه زدن مریم داشت جیغ میکشید و حال میکرد خایه های منم تند تند می خورد به سوراخ کون مریم که دیدم داره ابم میاد کیرمو در اوردم ابمو ریختم رو سینه هاش اونروز من مریمو8 بار و هر بار با یه پوزیشن کردم یه چیز جالب دیگه این بود که یه کم که تو کسش تلنبه میزدم احساس می کردم ابش کیرمو خیس کرده سریع می خوابیدمو میگفتم مریم کیرمو بخور اونم مثل فیلمهای سوپر اب کس خودشو از رو کیرم لیس میزدو می خورد (بعدها وقتی از کونم می کردمش کیرمو ساک میزد) بعدم رفتیم حموم البته با اصرار من چون خانوم می گفت خجالت می کشم تو مدت 1 سالی که با هم بودیم همه جوری کردمش انقدر حشری بود که خودش کوسشو باز می کرد میگفت شهرام بیا کسمو بخور یا جلوی من با کسش بازی میکردو چوچو لاشو میمالید یا با هم فیلم سو پر میدیدیم و همونجوری که یارو تو فیلم زنرو میکرد منم مریم خانومو میکردم بعضی وقتها برام تعریف میکرد شهرام دیروز تو منو 7-8 بار کردی تازه شو هرمم شبش می خواست که برام سخت بود بعضی وقتها میگفت شهرام من حالی رو که به تو میدم به شوهرم ندادم بعضی وقتها هم همینطور که داشتم کوسشو میلیسیدم یا از چوچولش لب میگرفتم یا میکردمش شوهرش تلفن میزد و مریم طفلک مجبور بود تو همون هال با شوهرش صحبت کنه ویا بعضا لاس بزنه
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#133
Posted: 7 Nov 2010 05:44
زن دوم عباس آقا نانوا
سال 1378 من فوق دیپلمم رو گرفتم ورفتم خدمت مزخرف سربازی... کرج آموزشی بودم وبعدش انداختنم یزد از اونجا هم مرا به یکی از کلانتریهای اطراف اون شهر که قبلا این منطقه خودش روستایی بوده که اون زمون تازه جزء شهر یزد به حساب میومد ومنم اونجا مامور گشت شدم و24 ساعت پستم بود 24 ساعت استراحت داشتم. یک روز توپاسگاه نشسته بودم که یک مردتقریبا 60 ساله با یک دختر جوان وارد شدن با همون نیگاه اول به اون دختره افتاد قشنگیشو پسندیدم چیز گوشتی بود اون حدودا بیست ودوساله بنظر میومد اولش فکرکردم دختر اون پیرمرده هستش وحدس زدم که حتما دخترباشوهرش دعواشون شده واومده درخواست شکایت کنه چون بعضی از این زانا که به اونجامیمدن این شکایتا را داشتن اول اومدن تو افسرنگهبانی افسرنگهبان رفته بود تو اتاق رییس منم بعد از سلام بهشون گفتم بشینین تا افسر نگهبان بیاد دوتاییشون راست من نشستن پیرمرده که خیلی عصبانی به نظر میومد مدام نیگادختره میکرد وپک پوزی میکرد ونیگاشو میکرد پایین منم زیر چشمی نگاهم روکه نمیتونستم ازش بردارم چون خوب چیزی بود خلاصه توسن بیست ویکسالگی بودیم و اوج شهوت وتوی این پاسگاه وتو کف کس وکون مطمئنم اگه شماهم جای من بودین همین احساس مراداشتین بعدکه افسرنگهبان اومدهردوشون بلند شدن وسلام کردن افسرنگهبان هم که ستوان دوم بود بچه یاسوج هم بود نشست وبرگه های شکایتو دراورد بعد هم روکرد به دوتاشون گفت شکایت دارین ؟دختره از همونجا گفت بله من ازاین آقا شکایت دارم افسرنگهبان هم شروع کرد به نوشتن .
نام:مریم
نام خانودگی:؟؟
نام پدر:؟؟
شغل:خانه دار
اهل: کاشمر
ساکن :؟؟؟یزد
وبقیه مشخصات بعد افسر نگهبان گفت میخاین من شکایتتون روبنویسم یا خودتون مینویسین
که مریم خانوم گفت من سوادزیادی ندارم وزیادبلدنیستم من میگم شما بنویسین .....
من پارسال به عقد این آقا درومدم ویک سالی میشه باهاش زندگی میکنم اما ایشون مرامرتب میزند وخرج زندیگیمو به غیراز خورد وخوراک نمیده میگه خودت برو سرکار و برای خودت پول دربیار پیرمرده هم پرید وسط حرفشو میگفت دروغ میگه افسرنگهبان هم میگفت لطفا شما ساکت بعد هم این لعبت(مریم خانوم) شروع کرد به گریه کردن کمی دلم براش سوخت بعدشم افسر نگهبان گفت دیگه حرفی ندارین؟ مریم هم گفت نه بلند شد اومد جلو شروع کرد به امضا کردن وقتی خم شده بود وامضا میکرد نیگام به کونش افتاد که چادرهم سرش بود کمی از چادرکه بصورت خط خیلی باریکی رفته بود لای کونش کونش بزرگ به نظر میومد وقتی خواست بشینه سر جاش چادرشو پیچوند دورخودشو رفت که بشینه دوباره نیگا کونش کردم قوس بزرگی از کونش درزده بود البته روش چادر بود وقتی میرفت لمبرای کونش دوسه تا یی بالا پایین افتادن که منوجذب خودشون میکردنوقتی نشست نیگاهی معنی دار بهم کرد وچادرشورو ازرو صورتش وسرش بلند کرد یعنی دارم موهامو درست میکنم موهاشو که مش کرده بودو دیدم دوباره یک نیگاهی بهش کردم اونم سرشو انداخت زیر آخه میترسید این کفتارپیر یه چی بهش بگه
یه شلوارمشکی و یک لباس که تمام بدنشو پوشونده بود تنش بود
بعد پیرمرده اومد جلو رو مشخصاتشو به افسر نگهبان گفت
نام:عباس
نام خانوادگی:؟/؟؟؟
شغل: نانوا
تاریخ تولد :1318
خلاصه بقیه مشخصات بعدهم گفت جناب سروان من میگم شما بنویسین ....
عباس نانوا: این خانوم زن منه واختیارش دارم هرطور هم عشقم بکشه میخام باهاش رفتار کنم اگه هم بخاد طلاقش بدم این کارو نمیکنم چون هم جوانه هم میتونه تو کارام بهم کمک کنه اون زنم که همش مریضه ودیگه هم به درد نمیخوره (اینجا بود که فهمیدم عباس نانوا دوتا زن داره)
خلاصه بعد نوشتن شکایت امضا کرد ونشست یک امضای کج و کولهای کرد که خندم گرفت
درحینی که این شاطر داشت با افسر نگهبان حرف میزد منم مرتب زیر چشمی مریم جونو میپاییدم که اونم همینطور هی نیگاه میکرد ودوباره سرشو زیر میانداخت حدس میزدم میخاد یه چیزی بهم بگه اما نمیتونست تونیگاش التماس موج میزد خیلی صورت ناز وملوسی هم داشت اما غم براوچیره شده بود با خودم گفتم بیچاره معلوم نیست با این کفتار تو این یک سال چی کشیده که دیگه اومده شکایت کنه مدام هم دستشو میاورد روی چشماشو اشکاشو پاک میکرد وبعدش هم نیگا من یکرد و سرشو دوباره میانداخت پایین معلوم بود که ازاین که سرنوشت با او این کار کرده ازغصه صورتش کمی مثل آدمایی که کسیشون میمیره وگریه کردن شده بود معلوم بود که نمیخاست با این مرد که مثل اربا وبرده بودن زندگی کنه
آخه میدونین بعدها که ازش پرسیدم چرا زن این شدی میگفت این مرد ازپدرم بیست میلیون طلب داشته پدرم که نداشته منوبه جاش به عقد این مرد دراورده منم که توی یک دهات بودم اولش فکر میکردم دارم کار خوبی میکنم وپدرم رو از زندان نجات میدم وبه قولی ثواب میکنم بعدش خدا بزرگه
دردسرتون ندم بعدی که بلند شدن برن تا فردا بیان برن دادگاه دوباره دم درخروجی یه نیگاه به من کرد وبا شوهرش رفتن وقتی میخاستن از در ورودی کلانتری خارج بشن من بازم یه نیگاهی بهش کردم که دیدم نیگاشو برگردوند یه لبخند نازی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم بهم زد ورفت منم سرمو براش خیلی نرم تکون دادم ولبخندی بهش زدم فهمیدم که از من خوشش اومده وای که خیلی هوسم شده بود باهاش سکس کنم خیلی مامان بود آخه میدونین دخترا از لباس پلیس خیلی خوششون میاد ودوس دارن با پلیسا رفیق باشن چون تمام گروهبانایی که با من رفیق بودن همشون دوس دختر داشتن اونم چنتا ....بگذریم
شب که ساعت یازده تا یک موقع استراحتم بود تا بعدش برم گشت اونم تا صبح خوابم نمیبرد وتمام اون صحنه های مریم میومد جلوی چشمام مخصوصا اون خنده نازش که آخرکارتحویلم داد تو فکربودم که بیشتر بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم که یک فکری به سرم زد وقتی میخاستم برم گشت رفتم داخل افسر نگبانی وپرونده این مریم رو درآوردم وآدرسشو یادداشت کردم به افسر نگهبان که بچه بسار خوبی بود با من جیک بود گفتم میشه فردا پرونده این مریم رو به من بسپاری تا ببرمشون دادگاه؟
خنده ای کرد وگفت باشه ای کلک یه خبراییه ؟ نه برو بروکه من اینجا همتونو میشناسم تورو هم این بچه ها به درکردن صبح بیا باهاشون برو.بعدهم گفت استوارجان این دختره یه سی سانت چیزی میخاد که بره اونجاش این پیره کی هم که نمیتونه جوابشو بده کارشون به اینجا کشیده این شکایتم بهونه هستش راست میگفت این افسر نگهبان ما درست زده بود توخال
ساعت هشت صبح که اسلحه و دستبند رو تحویل دادم لباسمو مرتب کردم یه فانوسقه مشت بستم تا ابهت لباسم بیشتر بشه نشسته بودم توافسر نگهبانی که یهو دیدم این لیلی ومجنون وارد شدن وقتی اومدن توافسر نگهبانی سلام کردنو نشستن منم به مریم سلام کردم بیشتر از دیروز تحویلش گرفتم به پیرمرده هم همونجور برخورد کردم که بهم شک نکنه بعد پیرمرده رفت تو اتاق رییس بازم هنوز هردوشون عصبانی بودن اما مریم کمتراز دیروز به نظرعصبانی بوددراین لحظه که شوهره نبود مریم یه نیگاه معنی داری بهم کردو گفت آقای...(چون فامیلم رو لباسم بود اسممو صدا میزد ) کی میریم دادگاه؟ منم بهش گفتم ده دقیقه دیگه بعد گفت :شما با ما میایین ؟گفتم: اگه قسمت بشه بله .
یه لبخندی زد که گویی تمام حقشو گرفته دوباره چادرشو باز کرد وبست واییییی یه شلوار لی تنگی پوشیده بودکه چاکش رفته بود زیر بهشتش با یک لباسی که تا بالا دکمه شلوارش سینه های نازشم تو لباس آب دهنمو حسابی راه انداخت بعدها بهم گفت که عمدا این تیپو زده بودم تا تورو به سمت خودم جذب کنم
داشتم باهاش صحبت میکردم اونم مستقیم به چشمام زل زده بود بعدرفتم تا سه نشده ورییس بویی نبره بیرون با پرونده شون وایسادم .مریم توافسر نگهبانی بود من بیرون تو راهرویطوری وایسادم که هرچی دیدش میزدم کسی متوجه نمیشدخلاصه اون نیگاه میکرد من نیگاه و...
بعدتاکسی تلفنی شوهرش گرفت ومنم نشستم جلو اودوتا هم عقب تارسیدیم دادگاه خواستم پولو حساب کنم که عباس نانوا گفت شما جناب سروان اختیار دارین منم اصرارمیکردم میخاستم اعتماد اونوبه خودم جلب کنم تا تودادگاه یهو یه چی اگه به مریم گفتم نک ونیش نکنه پولو حساب کرد ورفتیم پیش قاضی رفتم پرونده رو دادم قاضی اومدم بیرون وبه عباس گفتم که منتظر باشین صداتون میکنن قاضیه هم زن بود چون قاضی خانواده بود پرونده میرفت پیش اون اومدم کناری وایسادم طوری که بتونم مریم رو ببینم عباس نونوا گفت من میرم دم در ومیام اینجا یه آشنا دارم ببینم میتونه برام کاری بکنه منم ازخداخاسته گفتم برو چون یک ساعتی میشه تا نوبتتون بشه (الکی گفتم )وقتی رفت مطمئن که شدم رفته اومدم روبروی مریم جونم وایسادم وشروع کردم باهاش حرف زدن که پدرت کیه ؟ واهل کجایین واینجا برات خوب هست یانه و...خلاصه که گرم گرفته بودیم کیرم هم زیر شلوارم دل دل میزد اونم مدام چادرشو باز میکرد ومیبست تا منو حشری کنه متوجه شدم که این بدبخت که انگار میخاست با یک جوانی مثل من بگه وبخنده وعشق بازی کنه این مردک که نمیتونست این خواسته هاشو ارضا کنه خیلی لبخند ملیحی میزد وحرف میزد فهمیده بودم که حسابی ازم خوشش اومده بود بهش گفتم من توی این شهر کسی رو ندارم واز این که با تو آشنا شدم خوشحالم (بعد دلمو زدم به دریا وباخودم هرچی میخواد بشه بشه )بهش گفتم: تو چی؟اونم که انگار منتظر همین سوال بود اول لبخندی زد وسرشو انداخت پایین وگفت :منم از این که با شما آشنا شدم خوشبختم بهش گفتم :سوال منو جواب ندادی از من خوشت اومده یا نه ؟گفت: چی بگم ؟ گفتم چی نداره یک کلمه بگو آره یا نه که با حالت خاصی بانیگایی که بهم میکرد لبخندی زد ومردمک چشمشو کرد سمت چپو با تکون دادن سرش که بالابود وبا خجالتی خاص گفت : خیلی گفتم: خیلی که چی؟ گفت :از همون اول که تو پاسگاه دیدمتون ازتون خوشم اومد بله خیلی دیگه مطمئن شدم که جذب خودکردمش .بعد بهش گفتم:میتونم بیرون از پاسگاه ببینمتون ؟گفت من بیشتر وقتها خونه ام اینجا که بغیر از فامیلای شوهرم کسی رو ندارم بیشتر خونه هستم گفتم میتونم بیا اونجا؟ گفت فقط بین ساعت ده صبح تا یک بعد از ظهر چون عباس نونوایی بعدش هم شاید یه سر بره خونه زن اولش شایدم نره معلوم نیست گفتم باشه یه سر بهت میزنم ویه چایی مهمونت میشم قبوله؟گفت شما صابخونه ایین شماره خونشونو از تو پرونده برداشتم گفتم شايد لازم بشه
بعد بیست دقیقه ای پیرمرده اومد و یک ربع بعد رفتیم تو قاضیه بعد از ده دقیقه ای که باهاشون صحبت کردن گفت برین تا این حکمی که مینویسم پاسگاه اجرا کنه دوباره احضاریه میدم بیایین دادگاه خلاصه دوباره تاکسی نشستیم
عباس نونوا مدام تو راه بهش نق نق میزد ومیگفت خوب پای منو به دادگاه باز کردی وازاین حرفایی که خودتون دیگه بدونین یک زن وشوهر بعد دادگاه باهم میزنن وقتی رسیدیم جلو پاسگاه پیاده شدم از عباس نونوا خداحافظی کردم یه چشمکی هم به مریم جونم زدم وهیچی نگفتم اونا هم رفتن .
فرداش ساعت ده ونیم توگشت بودم رفتم یه تلفن عمومی به خونش زنگ زدم گوشی رو برداشت سلام کردم با همون سلام کردن صدای منو شناخت وگفت :جناب سروان شمایین (درجه های نظام رو نمیدونست همینجوری بهم میگفت جناب سروان ..من استواروظیفه بودم)همونجا ازش خواستم که منو حمید صدا کنه اونم قبول کرد.گفتم :میتونم بیام مهمونت بشم یا نه؟ گفت خواهش میکنم.گفتم پس تا ده دقیقه دیگه میام وقتی رسیدم دم خونشون که تویه کوچه بن بست بود پلاکشون که روی آدرسشون بود از توجیبم نیگاه کردم هیچ کس تو کوچه نبود یه خونه قدیمی روبروشون بود دیگه هیچ خونه دیگه ای اونجا نبود درزدم وصدای بیسیمو کم کردم دروکه باز کرد یه چادر گل گلی سرش بود تا منو دید سلامش کردمو گفتم کسی نیستش ؟ گفت : بیا تو خیالت راحت باشه یه نیگاهی به اطراف کردمو موتور پاسگاه رو بردم گذاشتم انتهای کوچه تا کسی نبیندش کسی هم که اونجا خونش نبودخیالم بیشتر راحت شد با اسلحه ودستبند وبی سیم یه وضعی تابلو رفتم تو خونش قلبم تند تند میزد ولی وقتی رفتم تو کمی راحتتر شدم مریم جون پشت در وایساده بود بهش گفتم عزیزم خیالم راحت باشه که کسی نمیاد ؟اخه اگه منو با این لباس بگیرن اعدامم میکنن گفت راحت راحت باشه هیچکی اینورا پیداش نمیشه حتی پسرای عباس نونوا آخه یه بار یکیشون بد جوری تونخم بود ولی من که ازش خوشم نماد هم زشته هم بد اخلاق مثل باباش درگیر شدم وعباس نونوا هم یک خط ونشون براشون کشید که خیلی وقته اینجاها نمیان بعد اینکه اروم تر شدم جلو شد و رفت تو منم پشت سرش رفتم تو وایی اون کونش که چسبیده بود به چادرش مثل ژله بالا پایین میرفت کیرم دیگه بادیدن این کون تپل بلند شده بود ومستم کرده بود وقتی رسیدیم تو حال گفت بفرمایین بشینین تا یه چایی ومیوه براتون بیارم منم که فرصتم نبود تا بکنمش وقتی رفت تو آشپزخونه بعد مکثی رفتم تو دیدم که پشتش به منه هنوز چادرش سرش بود ولی آویزون سرش بود طوری که یه تیکه از چادرش فقط روی مغز سرش بود دستاشو که لخت بودن ویه تی شرتی پوشیده بود قرمز رنگ با یک زیر شلواری که جنسش پلاستیکی بود چسبیده بود به روناش وکونش داشت از تو جا ظرفی که بالای شیر ظرفشویی بود بشقاب میوه برمیداشت که رسیدم پشت سرش و خودمو چسبوندم بهش کیر داشت منفجر میشد فرصتم به سر اومده بود دیگه هیچی نمیفهمیدم بی سیمو گذاشتم رو ظرف شویی و دستامو بردم زیر بغلش وگرفتمش توبغلم مست مست شده بودم واز چشمام شهوت می باری وقتی گرفتمش توبغل چادرش از رو سرش افتاد سریع برگشت وگفت خیلی عجله داری عزیزم برگشتو مثل اینکه او بیشتراز من فرصتش نبود لبشو گذاشت رو لبام شروع کردیم به لب خوردن واییییییی عجب لبای شیرین داشت مثل وحشیها لب میخوردیم مدام لبشو میکرد تودهنم ومن میخوردمش بعد من زبونمو میکردم تودهنش نفساش میخورد به صورتم داغ داغ بودن دستامو از پشت کردم تولباسش وکمرشو میمالیدم اونم یه دستشو انداخته بود دور گردنم واون دستش رو کیرمو از روشلوار می مالید لختی بازوش دور گردنم خیلی باهال بود سفید وگوشتی کیرم داشت توشلوارم منفجر میشد جاش تنگ شده بود میمالیدم به کسش دستمو کم کم از تو کمرش دراوردم انگشتامو بردم زیر تمبونش کردم تو ولمبرای کونشو گرفتم وشروع کردم به مالیدن یادم می افتاد که این همون کونی بود که توپاسگاه جلوم خم کرده بود والان تو دستامه وای که چه زود بهش رسیدم عجب نرم بود نرم نرم لمبراشو تو دستام میلرزوندم وبالا پایین مینداختمشون هنوز لبامون تو هم بود هیچطوری هردومون سیر نمیشدیم بیچاره خیلی معلوم بود تو این یک سال زجر کشیده بعد همونجا کف آشپز خونه خابوندمش یه روفرشی اونجاپهن بود لباس نظامی واسلحه واینا مزاحمم بودن
چون اولین بارم بود که سکس میکردم زیاد وارد نبودم تازه اینم با این وضعیت یعنی اسلحه رولور و دستبند به کمرم بود بی سیم هم مرتب سروصدا میکرد باید حواسم به اون هم باشه واین خونه هم که هنوز برام ناشناخته بود هر لحظه میترسیدم یک اتفاق ناگواری پیش بیادولی تنها انگیزم مریم بود واون هیکل نازشو صورت خوشکلش واز همه مهمترعطش این دختر برای سکس با یک جوانی هم سن وسال خودش خیلی وقت بود که آبم نیومده بود آخه تواین مملکت آخوندزده باید تا وقتی که داماد نشدی با متکا وپتو و یا جلق توی حموم خودتو ارضا میکردی اما حالا که این فرصت برام جور شده بود حیفم میومد از دستش بدم اونم چه جیگری که ده برابر خودم نیاز به سکس داشت بگذریم در اون لحظه که روی روفرشی تو آشپزخونه روش خوابیدم دوباره لب ولوچه هامون تو هم رفت ومثل ندیده ها میخوردیم بعد زبون رو بردم روی کپ های گوشتیش ومثل سگ میلیسیدم زبونمو ازپایین صورت نازش میکشیدم میووردم تا نزدیکای گوشش وای چقدر صاف و خوشمزه بود مریم جونم که خیلی خوشش میومد سرشو میانداخت بالا تا کیفش بیشتر بشه چشماشو بسته بود ونفس نفس میزد همچنان کیرمو میکشیدم روی کسش که هنوز پوستشو(زیرشلواری وشرتش) نکنده بودم میمالیدم یه لحظه که دیگه فهمیدم طاقتش سر اومده گفت حمید جون بکنم دارم میمیرم ولی من هنوز از صورتش ولباش سیر نشده بودم ومیخوردم دهنش بوی پیاز میداد چون قبل از اینکه من بیام صبحونه خورده بود ولی وقتی شهوتی باشی و اون کس وکونی رو هم پسندت باشه زیر چرخای کیرت باشن همه چیز طرف برات خوشمزس حتی اگه بگوزه یا دهنش بوی بده یا زیر بغلش بوی عرق بده برات مهم نیست فقط اگه کسش پشماشو نزنه من یکی که دلم نمیره بلیسمش خلاصه یک لحظه ازروش بلند شدم وفانوسقه رو از روی کمرم باز کردم وکناری گذاشتم وخوابیدم روی فرش تا اون بیاد با هام حال کنه چون میفهمیدم اون بیشتر به من نیاز داشت تا من به اون .....اشارش کردم اومد خوابید روم تیشرتشو زدم بالا وسینه های نازش که کرست هم نبسته بود افتادن بیرون خیلی با حال بود
تا افتادن بیرون مثل گربه ای که موش میگیره دهنم بردم سمت سینه راستش و با لبام سر سینشو گرفتم تو دهن ومیمکیدم چون اولین بارم بود که یک سینه اونم یک سینه تقریبا کوچیک وبا سرسینه قرمز بسیار کمرنگ .....خیلی بهم حال میداد یک لحظه مریم کف دوتا دستاشو گذاشت روی زمین وروی اون دوتا دستاش بلند شد سینه شو از تو دهنم بیرون آورد اون یکی سینشو آورد گذاشت تو دهنم خیلی حال داد بعد یک دقیقه ای که اون سینشو خوردم دوباره خودش سینشو از دهنم بیرون کشید اون یکی رو دوباره گذاشت تو دهنم مرتب چند باری باهام این کارومیکرد
منم دستامو برده بودم تو زیر شلواریش و کونشو که خیلی میخاستم بکنمو میمالیدم خیلی نرم بودن انگشتای هر دوتادستمومینداختم لای قاش کونش لمبرای کونشو باز میکردم ودوباره بهم میرسوندمشون صحنه های فیلمای سوپری که دیده بودم رو به یادم میومد وکیف میکردم اونم دوتاسینشو هی از دهنم در میوورد اون یکیشو میکرد تودهنم خیلی بهش حال میداد هی کسشم رو روی کیرم میکشید بعد ده دقیقه ای که هم دیگه رو خوردیم یک لحظه دیدم بی سیم داره منو پیج میکنه خیلی آروم دوتا دستامو آوردم انداختم زیر بغلش.... لعبتمو از رو ی خودم کشیدمش کنار وبلند شدم بیسیمو جواب دادم
بی سیم : شصت وچهار …شصت…شصت وچهار…شصت
(شصت وچار من بودم وشصت هم افسر نگهبان)
من:بفرمایین
افسر نگهبان: پنج شیش(یعنی موقعیت)
من : آپاراتی
افسرنگهبان : موردی هست؟
من: موتور پنچر شده
افسر نگهبان : خداحافظ
خیالم راحت شد که کارم ندارن وقتی داشتم بیسیمو جواب میدام نگام به مریم بود که همونجور روی زمین طاق وپشت خابیده بود و داشت سینه هاشو با دو تا دستاش میمالید معلوم بود که هنوز میخاست من بخورمشون یک لحظه حالم به خاطر بیسیم گرفته شده بود کیرم تو شلوارم بلند شده بود مریم هم یه نیگاه به اون میکرد ویک نیگاه به من بعد که بیسیموجواب دادم با خودم گفتم عجب آپارتیی اومدم فقط فرقش اینه که اونجا موتورتو باد میکنی ولی اینجا باد کیرتو خالی میکنی ……
اومدم سراغش اما اول کمربندمو باز کردمو زیپ ودکمه شلوارمو باز کردم وشلوارمو تا نیمه کشیدم پایین وکیرم کمی آزادش کردم ورفتم اروم خابیدم روی مریم وکیرمو گذاشتم روی کسش یک لحظه اونم گفت :اخخخخ حمید بیا که خیلی خوش اومدی … رفتم دوباره سراغ سینه هاش یکم دیگه سینه هاشو خوردم خیلی خوشمزه بودن سینه کوچولو همشو هش میکشیدم ومیکردم تو دهن دهنم پراز از گوشت شده بود گوشتی نرم ولطیف همونجا که تودهنم بود زبونمو میزدم سرسینش یک آخهایی میکرد که بیشتر حشری میشدم ….بعد سینشو از دهنم درآوردم ویکم زیر گلوشو لیس زدم کمی بوی ترش شدگی میداد ولی مزه خوبی داشت هنوزتو دهنمه دیگه داشتم نگران میشدم با اینکه در اوج شهوت بودم زبونم همونجور کشیدم اوردمش تا پایین از وسط قاچ سینش رد کردمو نافشو بوسیدم دو دستمو انداختم دور کش تمبونش با سرعت تمبون و شرتشو باهم کشیدم پایین پاهاش میون هوا وزمین بود وایییی کسش پشمالو بود پاهاش خیلی سفید بودن ورونای گوشتی ومثل ژله میلرزیدن مچ جفت پاهاشوهمونجور که میون هوا زمین بود بهم چسبوندم قشنگ آوردمشون بالا تا کسشو که بیشتر بهم میچسبید رو ببینم کسش متوسط بود نه بزرگ بود نه کوچیک بهش گفتم : عزیزم عباس کیرشو این تو میکنه گفت : مینکه ماهی یکبار اونم با مکافات ولی من که ازش خوشم نمیاد به زور تحملش میکنم تا آبش که میاد اونو روی کسم خالی میکنه کمی دیگه پاهاشو آوردم بالاتر طوری که کمی از کمرش هم از رو فرش بلند شده بود میخاستم سوراخ کونشو ببینم وایییییییییی کمی موداشت ولی سوراخ کون پیدا بود یه سوراخ ریز و تنگ که میون دوتا لمبر بزرگ افتاده بود صحنه قشنگی رو جلو چشمم آورده بودم هرچی نیگاه میکردم سیر نمیشدم بهش گفتم کونتو همکش..... اونم هممیکشید ...واییییییییی وقتی سوراخشو هممیکشید اون سوراخ محو میشد ومیرفت تو لمبراش گم میشد گفتم بازم هممبکش .... مریم هم چون میخاست منو بیشتر شهوتی کنه چند بار پشت سرهم اینکارو میکرد همزمان کسشم هم کشیده میشد سریع همونجا که نیم خیز نشسته بودم شرتم کشیدم پایین کیرم روکه دیگه داشت منفجرمیشد از قفس آزادش کردم تا مثل شیرگرسنه ای که به جون یک حیوونی مینداختن ولش کنم تو کس مریم دراون موقع مریم که فهمیده بود من کیرمو دراوردم گفت : حمید میخام کیرتو ببینم …منم پاهاشو رها کردم وکیرمو از روی شکمش آوردم واز روی سینه هاش ردشون کردم آوردم نزدیک صورت مریمو بهش گفتم که سلام کرده …..
مریم : سلام به روی ماهش واییییییییییییی عجب کیری …..چه کلفته ….اوووووووووووم (مریم دوتا دستاشو آورده بود وبالاو پایین کیرمو گرفته بود)با لهجه خاص کاشمریش با نیگاهی که به کیرم میکرد گفت : زیارت قبول عزیزم سر کلفتشو برد سمت لباش ویه بوس ازاون گرفت ….بعد هم همونطور میکشید روی لباش ودماغش بوش میکرد خیلی برام جالب بود چشاشو بسته بود ومیکشیدش رو چشاش بعد هم دهنشو باز کرد وکردش تو دهن …….واییییییی اوفففففففففففف داغ داغ بود کیرم داغ شد با سرعت از دهنش بیرون کشیدم داشت دیگه آبم میومد یه لحظه مکث کردم دوباره گذاشتمش تو دهنش اونم سزشو میمکید زیاد وارد نبود دندوناش میخورد بهش سرشو میمکید با دستاش تخمم که مثل یک سیب زمینی سفت شده بود میمالید من که جلو نمیرفتم او سرش رو از رو زمین میکند ومیواورد بالا ودهنشو میبرد سمت کیرم
دوتا تپل های کونم که روی سینه هاش بودن حال داشت سرسینه هاش مالیده میشدن روی پوست کونم که عند حال بودن وقتی تو این حالت بودم دکم
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#134
Posted: 8 Nov 2010 00:32
بهاره
اين داستان مال موقعي يه كه سال سوم دانشگاه بودم . يه مدتي بود كه افتاده بودم تو كارسكس چت به اين اميد كه يه كسي گير اين كير بيچاره ي ما بيفته خلاصه مثه هر روز سيستمو استارت كرديمو شروع كردم يكي يكي رومهاي سكسو گشتن از اين روم به اون روم حالا نگرد كي بگرد هي بچه ها مسخرم ميكردن منم ميگفتم وقتي يه تيكه باحال پيدا كنم بهتون ميگم! تااينكه يه روز ظهر بالاخره يكي جوابمو داد . راستشو بخواين فكر ميكردم سر كارم اما ديگه گفتم بادا باد فوقش كه خورده بهم ميخندن ديگه .مثه هميشه با سلام گفتن شروع كردم هنوز نرفته بودم تو فاز سكس كه خودش گفت اگه يه پسر با معرفت پيدا بشه حاضره كه دوست سكسيه اون بشه از اونجا كه منم خداي معرفتم(!!!!!!) با هم دوست شديم. اينقد ر رفته بوديم تو فاز معرفت كه سكسه داشت فراموش ميشد(به قول يكي از بچه ها تيكه رو) خلاصه من داشتم حسابي حرص ميخوردم كه گفت عزيزم كيرت چقديه؟منو داري جون تازه گرفتم, يه خورده خجالتي بازي در اوردمو با ناز (!)گفتم 18 سانت عزيزم يهو مثه كير نديده ها شروع كرد قربون صدقه ي كيرم رفتن از شما چه پنهون يه خورده حسوديم شد اما خوب منو كيرم نداره كه! خلاصه بحث رفت تو مايه ي قرار گذاشتن و اينكه دوست داره باهاش چه كار كنم. خيلي حشري بود و با ديدن كير من از پشت وب واقعا حشري شده بود. من كه بيشتر از اون تو كف بودم ديگه حال نداشتم فقط يه كس داغ ميخواستم كه بيفتم به جونشو بخورمش تو اين حال با خودم ميگفتم:حتما يه كس چاق و كيريه كه مفتم نميكننش اخه هميشه قيافه دخترهاي چتي رو درست حدس ميزنم اما همينجوري هم ميكنمش يه دفعه گفت كامي همين امشب كيرتو ميخوام برق از سه فازم پريدگفتم اين وقت شب؟ گفت كس من شب و روز نميفهمه هر وقت بخواد براش ميخرم با يه حالت مردد ......با دو دلي كه برم يا نرم......دلو زدم به دريا گفتم : باشه عشق من(يه بار ديگه تيكه رو) هيچي اقا قرار گذاشتيم ميدون كاج جلوي اون مسجده (خدا منو ببخشه) 5 دقيقه گذشت ساعت شد 1:30 شب حالا بگذرد كه چنتا كلان بهم كليد كرد. اما يهو تمام بدنم بيحس شد باور نميكردم اين شكلي باشه...........................! صحنه رو كه ديدم نميدونستم بايد حال كنم يا ضد حال بخورم. يه دختر ديدم با 175 قد حدود 55 تا 60 وزن فقط لحظه شماري ميكردم كه بياد جلو تا خيالم راحت بشه كه خودشه تو همين افكار بودم كه يكي گفت اقا كاميار؟ زود خودمو جمع و جور كردم گفتم بله. شما هم بايد بهاره خانم باشين درسته؟ هيچي نگفت فقط با يه لبخند حرفمو تاييد كرد. دلم ميخواد واقعا همونجوري توصيفش كنم اما باور كنين نميشه لباش نه كوچيك بود نه بزرگ يه چيز رادست كه خوردنش ارزوي خيلي هاست برنز بودن بدنش ا از گردنش و يقهه مانتوش كه باز بود بد جوري حشري كننده بود. سينه هاشو كه ديدم حدس زدم كه سايزش بايد حدود 80 باشه كاملا شق و جوندار بود يه كمر باريك بدون هيچ چيز اضافه و يه كون كه وقتي چشم بهش افتاد بي اختيار اه كشيدم همه ي اينارو تو يه مانتوي تنگ سفيد جا داده بود.يه لحظه ارزو كردم كه ايكاش جاي اين مانتو بودم تا هميشه بهش ميچسبيدم. خلاصه تو يه دنياي ديگه بودم كه گفت كجا بايد بريم؟ گفتم چيزي كه نميخوري؟ گفت نه فقط زود بريم كه دارم ميميرم . راهنماييش كردم طرف ماشينو بعد از سوار شدن گازشو گرفتم طرف خونه.... تو راه به اين فكر ميكردم كه چه جوري بكنمش 100 تا راه اومد تو ذهنم واي نميدونين تمام بدنم از زور شهوت داغ شده بود . رسيديم دم خونه در پاركينگ رو باز كردم و كليدو دادم بهش گفتم برو واحد 6 من الان ميام. راستش ميخواستم با اين كار اون زودتر از من تو خونه باشه تا بيبينم چكار ميكنه. يه 10 دقيقه ايي طولش دادم بعدش رفتم به سوي سرنوشت(!).......... رفتم بالا و زنگ زدم. بعد از چند دقيقه در باز شد يه جيگر تو چار چوب در ظاهر شد بر عكس حسي كه تو وجودم بود خيلي اروم رفتم تو اخه ديگه خيالم راحت بود كه امشب بهاره مال منه . لباسشو عوض كرده بود يه تاپ صورتي كمرنگ پوشيده بود كه كاملا بر امدگي سينه هاش معلوم بود و نوك سينه هاش چون سوتين نبسته بود خود نمايي ميكرد. فكر اينكه تا چند دقيق ديگه اونا تو دهن منه مثل عسل برام شيرين بود.اصلا حواسم نبود كه به سينه هاش خيره شدم با شيطنت يه نيشگون از صورتم گرفت و گفت جوجوي كوچولو نميخواي بياي تو؟ اين حرفش يه جورايي قند تو دلم اب كرد. رفتم تو و درو بستم بعدش يه راست رفتم سر يخچال. يه شيشه absulut كه براي يه همچين شبي تهيه كرده بودم رو برداشتم و با ساير مخلفات رفتم تو پذيرايي يه وقت فكر نكنين خوره سكس هستما اما ميخواستم از همه ي وقت اون يه شب استفاده كنم. ميدونين كه وقت يه سكس ملس زود تا چشم هم ميزاري تموم ميشه خلاصه رفتم رو كاناپه روبروش نشستم و با گفتن خوش اومدين سر حرفو باز كردم.باور كنين اينقدرناز بود كه از حرف زدن باهاش هم لذت ميبردم. از اونجا كه اعتقاد دارم سكس بدون احساس هيچ لذتي نداره حرفو بردم تو باب دوست داشتن. بهش گفتم:بهار تو اينكارت كه اومدي پيشم واسه سكسه صرفا؟ خيلي راحت گفت اره يه جورايي حالم گرفته شداما رو نكردم گفتم اگه من بخوام هميشه با تو باشم؟گفت:جوجو به اين راحتي عاشق شدي؟ اونم عاشق يه دختر كه تا حالا زير 10 نفر خوابيده؟گفتم نه اما ازت خوشم اومده نميخوام اين بار اخري باشه كه ميبينمت گفت بستگي به خودت داره. گيلاسشو پر كردمو براي خودم هم يه كم ريختم نميخواستم مست برم تو كار سكس.لا جرعه همشو سر كشيد و گفت:وقتي اومدم باهات سكس كنم يعني ازت خوشم اومده اونقدم لاشي نيستم كه همزمان با 100 نفر رو هم بريزم. فعلا مال توام. اين حرفش يه جورايي خرم كرد. يه گيلاس ديگه زديمو دستشو دراز كرد طرف من اتيش هوس جفتمو با گرماي كاذب الكل شعله ور تر شده بود. بالا خره انتظار داشت تموم ميشد سكس با يه دختر رويايي...... ارزوي هميشگيم ........ دلم ميخواست دوستام بودن و فك هاي اويزونشونو ميديدم.......................................................... ........................................كه تو عالم عشق و حال مستي دستشو دراز رد طرف من دستاشو گرفتم تو دستمو از جام بلند شدم رفتم طرفش كنارش رو كاناپه نشستم .اونم خودشو ول كرد تو بغل منو به عبارتي خودشو سپرد دست سرنوشت. اروم ا روم خم شدم و لبمو گذاشتم رو لبش و يه بوسه كوچيك اما اخر احساس از لبش گرفتم . اونم كه حسابي تو تب سكس بود دستاشو انداخت دور گردنمو ديگه بخور بخور شروع شد. من لبا شو ميخوردمو اوم دائم با كيرم بازي ميكرد ديدم كه حسابي رفته تو يه دنيا ي ديگه. ميخواستم حسابي ببرمش تو شهوت امما ديگهبيشتر از اين طاقت نداشتم كه دست به سينه هاش نزنم. دستمو كردم ماي سينه هاش و اون دو تا سينه ي برونزهي نازو حالا نخور كي بخور اونم كمتر از من حشري نبود دستشو كرده بود تو شلواركمو با كيرم بازي ميكرد حس ميكردم دارم رو ابرا راه ميرم اروم اروم خم شدم و لبمو گذاشتم رو لبش و يه بوسه كوچيك اما اخر احساس از لبش گرفتم . اونم كه حسابي تو تب سكس بود دستاشو انداخت دور گردنمو ديگه بخور بخور شروع شد. من لبا شو ميخوردمو اوم دائم با كيرم بازي ميكرد ديدم كه حسابي رفته تو يه دنيا ي ديگه. ميخواستم حسابي ببرمش تو شهوت امما ديگهبيشتر از اين طاقت نداشتم كه دست به سينه هاش نزنم. دستمو كردم ماي سينه هاش و اون دو تا سينه ي برونزهي نازو حالا نخور كي بخور اونم كمتر از من حشري نبود دستشو كرده بود تو شلواركمو با كيرم بازي ميكرد حس ميكردم دارم رو ابرا پرواز ميكنم از بس داغ بودم تي شرتمو دراوردم كه اشاره زد شلواركتم در بيار منم با ميل اينكارو كردم بازم نشستم سر جام اما اينبار اون دمر خوابيد رو كاناپه و شروع كرد از رو شرتم كيرمو ليس ميزد داشتم ديوونه ميشدم اما ميخواستم هر جور دوست داره حال كنه انگار اونم مثه من ديگه طاقت لاسيدن نداشت شرتمو كشيد پايينو كيرمو نم نم كرد تو دهنش يواش يواش ساك ميزد برام بعضي وقتا هم شيطونش ميگرفتو با دندوناش ميماليد سر كيرم كه با اينكارش موهاي بدنم سيخ ميشد دلم ميخواس همون لحظه وسط پاهاش بودم و كسش و ليس ميزدم اما همچين با ولع داشت ميخورد كه دلم نيومد بلند شم اخه اونم بد جوري داشت بهم حال مي داد. تا اينكه خسته شدو خواست حالت خوابيدنشو عوض كنه .به پشت خوابوندمشو رفتم لاي پاهاش دو تا پاشو انداختم رو شونه هامو شروع كردم به خوردن زياد خوشم نمياد ا اينكار اما او كسي كه اون داشت هر كسم جاي من بود دينو ايمونشو ميباخت ديگه سرو صدا و اه و اوهش در اومده بود و چشماش كاملا بسته شده بود يه 40 دقيقه ايي گذشتو يه دفعه هاره يه اه بلند كشيدو فهميدم كه ابش اومده اما من هنوز اندر خم يه كوچه بودم اخه من خيلي دير ابم ميا و هر سكسم بالاي 5/2 ساعت طول مي كشه بگذريم نشستم بين پاهشو شرو كردم با كيرم ماليدن رو كسش. سكوت يه ساعته ي ما رو با گفتن اينكه كامي تورو خدا بكن تو شكست فهميدم كه الان اخر حشره اروم كيرمو گذاشتم دم كسش و فشار دادم تو يه جيغ حشري كننده ايي كشيدو گفت تا ته بكن منم كه حسابي حرف گوش كن شده بودم اروم كيرمو تا ته هل دادم تو كسشغث 40 دقيقه ايي هم به شكلاي مختلف كه بلد بودم كردمش .هر بار كه چشمم به هر جاي بدش ميخورد حشري تر ميشدم هر جاشو ميديدم ميخواستم كه باهاش بازي كنم خلا صه بعد از 2 ساعت تلمبه زدنو بالا پايين كردن ابم داشت ميومد انگار اونم فهميد با يه صداي خفه گفت نريزي توش اما ديگه دير گفته بود اخخه اونقدر كس نازي داشت كه حيفم اومد همين 2 تا تلمبه اخرو هم نزنم اما به قول خودش ابو تمام بايد ريخت تو كس اخه ميگفت همه سكس يه طرف ابو كه ميريزن تو هم يه طرف................ حدود 5 ماه باهاش دوست بودم و سكس كار هميشيمون بود . تا مكان گيرمون ميومد رو هم بوديم اا نميدونم دروغ يا راست به بهونه خارج رفتن ديگه نديدمش و موبايلشم كه زنگ ميزدم وا گذار شده بودو خلاصه اين دوستيم تموم شد و من هراز گاهي ياد اون روزا ميفتم كه همش شد خاطره.
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 376
#135
Posted: 8 Nov 2010 06:32
عشق ب ای یك ساعت
سلام دوستان این یكی از خاطرات شیین زندگیه منه كه الام می خوام برای شما بازگو كنم .
زمستان سال گذشته در یك روز كه حال و حوصله نداشتم توی دفتر چاپ خانه نشسته بودم و مگس می پروندم شاید یه مشتری مشنگی پیدا بشه و یه پولی چیزی گیر ما بیاد دورو بر ساعت یازده صبح بود كه یه خانم میانسال با یه دختر وارد مغازه شدن راستش رو كه بخواین مغز سرم شروكرد به سوت كشیدن چشمام 4تا بود 12تا شد دختره نزدیك 20 سل سن داشت و خیلی خوشگل بود موها مشكی صورت سفید قد كوتا و ریزه ولی یكمی لاغر بود با این حال تیكه معركه ای بود ولی این نبود كه مغز من براش صوت میكشید مادر این دختره اصل مطلب بود اومده یه آگهی تبلیغاتی برای فروشگاه یا شاید بهتره بگم بوتیك آره این بیشتر بهش می خورد سفارش بده حالا اینو بی خیال مادره رو نگو كه نه كس بود نه شاه كس ابر كس هم نبود نمیتونم بگم چه كوفتی بود هر چی بود نمیشد بهش نگاه نكرد موها رنگ كرده بدن تپل و مپل صورت سفید لبا برجسته كون قلمبه مانتو تنگ و كوتاه (از مانتو دخترش كوتاهتر) و چسبون طوری كه سینه هاش قلپی زده بودن از زیرشون بیرون كه دوست داشتم همونجا بگیرمشون قدشم هم قد همون دختر تركه ای چوب خشكش خلاصه جونم براتون بگه كه حسابی باهاشون گرم گرفتم مادر كونیا فكر میكردن با یكمی لاس زدن میتونن كارشونو در حد مفتی انجام بدم براشون ولی خیلی حال داشت چون نشسته بود جفتم و بوی عطر لعنتیش توی دماغ بدبخت من بود منم دیگه بوی چیز دیگه ای رو نمی فهمیدم هراز چندگاهی دستم هم با دستش برخورد میكرد كه هی كیرم ویبره ای میخ ود و ساكت میشد برای همین هم بود كه بهش گفتم فكر كنم كارتون یكمی طول بكشه اگر دوست دارین برین یه چرخی بخورین بیاین تا من تمومش كنم نگاش كنید اگر خوب بود چاپ كنم كه اونم زیاد طول نمیكشه (علت اصلیشم این بود كه تا اونا بودن نمیشد كه كاركنم چون كیرم قیلی ویلی میرفت) رفتن بیرونو بعداز 10 دقیقه مادره برگشت توی مغازه گفت دخترم رو فرستادم بره بوتیك و بعد بره دنبال كارای دیگه منم برگشتم ببینم به كجا میرسه دوباره اومد نشست كنارم و اینبار یكمی نزدیك تر طوری كه چسبیده بود بهم و نگا میكرد به صفها مانیتور كه من دارم چیكار میكنم یكمی كه گذشت و كار طراحیش تموم شد گفت خوبه منم زدم برای چاپ 10 هزار برگ می خواست دستگاه رو اماده كردم و كارگرم رو دكش كردم بره خودم ایستادم پاش رفتم و براش یه چایی ریختم و برا خودم هم همینطور نشستم روبروش سر صحبت رو باز كرد كه كار بوتیك چجوریهو از این حرفا تا به جایی رسید گفتم شوهرتون چیكار می كنه گفت من شوهر ندارم یعنی متاركه كردم (توی دلم گفتم خاك تو سر بی عرضه شوهرت بشه) اونم از من پرسید كه شما چی هنوز كه مجردی فكر كنم گفتم نه بابا من دوسال ازدواج كردم با یه حالتی گفت اصلا بهت نمیاد گفتم خوب زنم دختر خوبیه و منم زیاد برای زندگی زور نمیزنم خودش میرسه الحمدلله بعد یكمی ساكت شدیم و یدفعه گفت راستی این بالا زندگی میكنی گفتم كه نه ولی بالا رو درست كرد كه وقتی كه می خوام استراحت كنم برم بالا یه درازی بكشم و یه چیزی بخورم و از این حرفا گفت اه خیلی خوبه منم دوست دارم بالا مغازه رو بسازم البته برای اینكه برم توش زندگی كنم راستی میشه ببینمش چطوریه منم كه از خدا خواسته كه شاید بشه ببرمش بلا و بزنمش زمین بهش گفتم كه حتماَ بفرما بریم بهت نشون بدم تا یه نگاه هم بندازی دستگاه چاپم كارش تموم شده درو قفل كردم و رفتیم بالا رسیدم توی اتاق بال كه یهو دیدم گفت وای چه جاییه چقدر خوب چیدیش بدون اینگه اجازه بگیره شرو كرد وارسی خونه و اینور اونورش رو دید زدن یهو گفت بابا كارت خیلی درسته یخچالو تلوزیونو رسیور و مبل مانو واسه خودش یه پا خونه رفت و در یخچال و باز كرد و توش رو برنداز كرد توی دلم گفتم مادر جنده بدونه اجازه هر غلطی كه دلش می خواد میكنه ، یكدفعه زد زیر خنده و برگشت و با خنده بهم گفت تو كه زنت اینجا نمیاد اینا رو می خوای چیكار گفتم كدوما رو گفت همینا كه خودت میدونی گفتم چیوخودم میدونم مگه چیدیدی گفت بیا نگاه كن رفتم جلو گفتم واااای (كاندوم ها رو دیده بود)بهش گفتم اینا رو كه میبینی برای خونه خریدم گفت اااااااا پس چرا درش بازه و مصرف شده ازش خودتی پسر دیگه تابلو شده بود بهش گفتم خوب برای روز مباداست دیگه خنیدید و گفت روز مبادا مثلا چه روزی بهش گفتم مثل اینكه خودتم خوشت ماد ها دوست داری یكی رو بهت نشون بدم گفت نه الان حوصله روز مبادا ندارم حالا تا بعداَ ببینم چی میشه گفتم تو رضایت بده حوصلتم من درست میكنم یه نگاه بهم انداخت و گفت چطوری پریدم و بغلش كردو شرو كردم به بوسیدنش گفت ولم كن الان كسی میاد زشته گفتم برو خودتی كی بیاد گفت الان سرو صدا میشه كسی بفهمه بده گفتم نه نمیشه گفت خوب الان دختر برمیگرده بهش گفتم میاد میبینه در بستس میره رد كارش دید كه دیگه بهانه ای نداره گفت ولم كن الان جیغ میزنم گفتم خوب بزن بچه میترسوی تا اومد جیغ بزنه یه لب اساسی ازش گرفتم كه صداش بند اومد شرو كردم مثل وحشی ها بوسیدنش ، شالش رو كشیدم پایین از سرش و زیپ مانتوش روباز كردم وای چیزی زیرش نبود دیگه زده بود بهسرم داشتم گردنو سینه و بنا گوشاش اونم بی حال توی بغل من مونده بود آروم توی گوشش گفتم دوستت دارم پرید و شرو كرد از من لب گرفتن دیگه هر دومون حسابی داغ كرده بودیم لخت شدیم و رفتیم روی مبل دونفره تخت خواب شو رو باز كردیو روش خوابیدیم یه كاندوم كشیدم رو كیرم و فروكردم تو كسش لامسب كس كه نبود تنور نون وایی بود داغ داغ شرو كردم به كردن كسش هی قربون صدقش میرفتم و می كردمش تا شرو كرد به تكون خوردن اونم چه تكونای شدیدی معلوم بود كه خیلیه تو كف مونده بیچچاره بعداز كمی برگشت گفت احسان واقعا دوستم داری گفتم باور كن كه عاشقتم بعد بهش گفتم دوست دارم تا آخر عمر با تو باشم بعد از زیر من بلند شدو منو خوابوند و نسشت رو كیرم و منو بغل كرد شرو كرد به بوسیدنم من محكم تر ظربه می زدم فهمیده بودم حرفم خیلی روش تاثیر گذاشته بود توی همون حالت گفت اولین مردی هستی كه با این احساس با من حرف زدی و منو محكم بغل كرد و بوسید بلندش كردمو دمر خوابوندمش و كیرم رو از پشت كردم توی كسش (خیلی حال میده حتماَ امتحان كنید یكی از حالتای مورد علاقه منه هر چی هم كیرتون بزرگتر باشه بیشتر حال میده) شروكردم به ضربه زدم تا بلخره ارضا شدم از روش بلند شدمو رفتم توی حمام كاندوم رو درو اوردم و خودم رو تمیز كردم وقتی برگشتم نشسته بود روی مبل بهش گفتم پاشو زوتر برو منم باید برم خونه دیر وقته
گفت خوب امروز رو نرو بزار با هم باشیم
گفتم برو گمشو بیرون میگم كار دارم زنیكه كیر ندیده
گفت پس همه این حرفا كه زدی چی بودن ( البته با بغض)
- كسو من عاشق تو باشم كسم خل شده اخه پاشو برو كار دارم
اشكو توی چشماش دیدم كه داشت لباساش رو میپوشید رفتیم پایین گفتم كارت آمادست تاكسی خبر كنم ببریش ؟
گفت نه میفرستم بیان ببرنش
- خوب پس حسابش بكن بی زحمت كه عصر خودم نبودم هركی اومد ببره مشكلی نباشه
- احسان واقعا میخوای از من پول بگیری
- خوب اره فكر كردی كار ما مفتی مفتیه برا مردم
-كثافت اینهمه بهت حال دادم
- كثافت همه هیكلته جنده خودتو كه حال كردی جمعا میشه 200 هزار تومن
دست كرد توی كیفش و دوتا تراول 100 هزار تومنی در اورد و انداخت جلو با عصبانیت روشو كرد اونطرف و رفت
بعداز یه هفته از روی شماره آگهی كه چاپ كرده بودم بهش زنگ زدم بهش و گفتم كه ییكی رو بفرست برگه های تبلیغاتیت رو ببره گه پشت تلفن گفت بور گمشو آشغال و بعد قطع كرد منم همه رو انداختم بیرون
چند روز بعد تو دفتر بودم كه دخترش اومد و بهم گفت برامون 5 هزار برگ دیگه چاپ كن هزینش رو هم پرداخت و گفت فقط با خدم تماس بگیر منم با خنده چشمكی بهش زدم و گفتم حتما اونم با خنده گفت منتظر تماست هستم ... ِ
بسیار سفر باید تا پخته شود ... خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی ... هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
ارسالها: 2517
#136
Posted: 12 Nov 2010 03:50
شاگرد خوب من
۲۳ ساله بودم و در دفتر خودم مشغول کار و اکثر مواقع هم تدریس داشتیم ( از نام بردن شرکت و نوع تدریس خودداری میکنم ) یکی از شاگردانم یه پسر 15 ساله توپولی و سفید و ننر بنام حمید بود که هرچی بهش درس میدادم یاد نمیگرفت و تو عالم دیگه ای سیر میکرد . چند بار مادرش آمده بود دفتر که این بچه چیز یاد نمیگیره و دلشون میخواسته که با این کلاسها توانی بچه شون زیاد بشه . قرار شد که چند جلسه خصوصی برم خونه آنها باهاش کار کنم مادرش قبول کرد و حتی گفت که به خودش هم توی خونه درس بدم و اونم یاد بگیره .
اولین جلسه را رفتم خونشون و تدریس به مادر و پسر شروع شد . اونروز فهمیدم که انگار حمید یه چیزیش هست کنجکاو شدم که ماجرا را جویا شوم . با مادرش خصوصی صحبت کردم و موافقت کرد که من اینکا را بکنم . حمید یه خواهر بزرگتر از خودش داشت که دبیرستانی بود و سرش توی لاک خودش بود پدرش هم بخاطر نوع کارش اکثرا نبود . تابستان بود و اکثر جلسه ها را صبحها که شرکت هم خلوت تر بود برگزار میکردیم . در جلسه سوم کلاس درس توی خانه محیط کمی صمیمی تر شد و راحت تر بودیم مادر حمید همیشه با مانتو و لی بی حجاب سر کلاسها بود و حمید هم طبق معمول توی هپورت .
آنروز مادر حمید و خواهرش بعد از کلاس رفتن بیرون برای خرید و منو حمید تنها شدیم . ازش پرسیدم که چرا حواسشو جمع نمیکنه و همش سربه هواست اول طفره میرفت و هی میخندید ازش پرسیدم اگر چیزی هست به من بگه من راز نگه دار خوبی هستم رفت که 2تا لیوان شربت بیاره من کمی تو اتاق جستجو کردم نشسته بودم لب تخت که دلم خواست دراز بکشم تا خوابیدم متوجه شدم انگار چیزی زیر بالش هست دستم را بردم و یک مجله سوپر دیدم که عکس زنهای لخت و بکن بکن و بخشی که عکسهای زنها با پسرای جون بود . ( چون خودم هم تو این خط ها بود ) خوشم آمد و غرق تماشا بودم . حمید با 2 تا لیوان شربت آمد و گفت اینو از کجا پیدا کردی مگه تو فضولی گفتم عیب نداره منم که سن تو بودم از این کارا میکردم هنوزم میکنم بیا باهم ببینیم . خلاصه نشستیم به تماشا و خوردن شربت و صحبت در مورد سکس دیگه با حمید رومون باز شد . تو قسمت زن و پسر ها حمید یه عکس نشونم داد و گفت فکر کنم اینا مادر و پسر باشن ببین چه حالی باهم میکنن یه نگاهی بهش کردم دیدم از این موضوع برقی توی چشماش هست که نگو . بله اقا حمید توی نخ مامانش بود و مسائل سکسی . منم که از دیدن عکسها هیجان زده شده بودم گفتم فیلم هم داری گفت آره میخوای ببینی و رفتیم پای تلویزیون فیلم را گذاشت و شروع کردیم به دیدن در حین تماشا گاهی در مورد سکس و کردن از من سوالاتی میکرد منهم جواب میدادم . خودمم داشتم حشری میشدم یه صحنه خیلی جانانه از 2 تا زن و یه مرد بود که بی اختیار چند بار کیرمو مالوندم محو فیلم بودم متوجه شدم حمید کیرشو درآورده و داره جلق میزنه مخصوصا یه قسمت فیلم یه زن حدودا 40 ساله با یه پسر 20 ساله بود که حمید اخ و جونی میکرد و جلق میزد پرسیدم چیکار میکنی گفت خیلی حال میده این پسره مامانشو میکنه گفتم مگه خوبه آدم مامانشو بکنه گفت مامان که بحال و تیکه باشه حال میده یه لحظه فکر شیطانی از سرم گذشت دست بردم و کیر حمید را گرفتم یکمی مالوندم و دست بردم توی پاهاش گفت توهم اهلشی مثل اینکه گفتم چرا که نه حمید لباسشو در آورد لخت لخت خوابید روی مبل ، سفید و تپل بدون مو و منو هم دعوت کرد که پیشش بخوابم ، گفتم حمید یه وقت مامانت اینا میان بریم توی اتاق . حمید روی تخت خوابید منم لخت شدم و رفتم پیشش مثل دخترها بود ناز و ادا در می آورد گفت بخواب روی من بوسم کن منم که حسابی حشری شده بود خوابیدم روش و شروع کردیم به حال کردن پرسیدم مگه مامانت تیکس که میخوای بکونیش گفت نمیدونی چه هیکلی داره تو خونه راحت لباس میپوشه گاهی موقع لباس عوض کردنش میرم از لای در نگا میکنم . ظاهرا بعلت غیبتهای طولانی پدرش یکی از آقایون فامیلشون میاد گاهی به آنها سر میزنه و گاهی هم دستی به سرگوش مامان حمید میکشه البته در حد لاس و لیس و حمید یکی دوبار اونارو توی آشپزخونه دیده . به پهلو خوابیدیم حمید پشتشو کرد به من که ظاهرا بکنمش گفتم قبلا کون دادی گفت چند دفعه است که یکی از دوستام میاد پیشم با هم فیلم میبینیم بعد با هم میکنیم و منو میکنه . در حال توصیف مامانش و حال دادن به اون آقا و اینکه اگر حمید جای اون بود چیکار میکرد حمید را کردم خیلی حال داد و منو وسوسه کرد که بیشتر به مامانش توجه کنم . اقا حمید از حول دادن یادش رفته بود که فیلم را از ویدئو در بیاره منکه داشتم میرفتم مامانش امد و پرسید به نتیجه ای رسیدین نگاهی خریدارانه بهش کردم و گفتم بله اما نمیدونم چطوری مطرحش کنم خداحافظی کردم و برگشتم شرکت .
فردای آنروز مامان حمید زنگ زد بعد از احوال پرسی گفت دیروز یه فیلم ناجور توی ویدئو بوده و میخواست بدونه که من در جریانم یا نه ، گفتم بله فیلم را هم دیدم و متاسفانه آقا حمید شدیدا در خط مسائل سکس قرار گرفته و حتی توی اتاقش هم چندتا مجله داره . گفت وای اگر پدرش بفهمه هردو مونو میکشه ، گفتم شما هم فیلم را دیدین ، مکثی کرد و گفت خوب بله کامل دیدم گفتم چطور بود هیچی نگفت فقط خنده ای کرد گفتم به روی خودتون نیارین ظاهرا مسئله از جای دیگه آب میخوره و بایستی مفصل صحبت کنیم . قرار شد فردا که برای کلاس میرم اونجا بعدش صحبت کنیم .
نمیدونستم چیکار کنم ، از طرفی حمید از مامانش گفته بود ، مامانش فیلم را دیده بود و میدونست که منم دیدم و اینکه من از ماجرای لاس زدن مامانش خبر داشتم . خلاصه رفتم توی خانه خواهر حمید رفته بود پیش دوستش و فقط ما 3 نفر بودیم خیلی جدی کلاس شروع شد سعی میکردم خیلی به مامانش نگاه نکنم ولی خوب نمیشد همش نگاهمون می افتاد بهم و من گاهی بدنشو دید میزدم . بعد از 1:30 کلاس مامانش رفت یه چیزی بیاره برای خوردن به حمید گفتم از اتاقت تکون نمیخوری تا صدات کنم . بعنوان آب خوردن رفتم سمت آشپزخانه و مامانشو صدا کردم خانم ...... میشه یکم آب بخورم و رفتم توی آشپزخانه مامان حمید مانتوشو در آورده بود چون فکر نمیکرد من برم . همیشه یه مانتو خیلی بلند میپوشید . به به یه تاپ قرمز که و شلوارک چسب کوتاه عجب هیکلی داشت ، چاق نبود ولی درشت بود بازوهای خیلی قشنگ سینه های برجسته نگاهی کردم هردو خندیدیم گفتم میبخشید گفت اشکال نداره حمید کجاست گفتم تو اتاق سرگرمه خب میتونیم صحبت کنیم ؟ لیوان آب را که بهم داد دستمو کشیدم روی دستش و نشستیم توی آشپزخانه در مورد حمید صحبت کنیم . قند توی دلم آب میشد که ممکنه حالا که منم این هیکل را دیدم لاس و لیس داشته باشم – حق داشت حمید بیچاره – گفتم رک برم سر اصل مطلب حمید توسط یکی دوستانش به این راه افتاده و فیلم ها را دوستش بهش میده و یمرتبه پرسیدم راستی فیلم چطور بود و با خنده شیطنت آمیز گفتم خوشتون آمد میخواستم ببینم چه عکس العملی نشون میده . اونم خنده شیطنت آمیزی کرد و گفت خب جالب بود بدن نیومد و در عین ناباوری من گفت خیلی طولش میدن خوبیش به اینه که طبعی باشه نگاهی بهش کردم خنده ای کرد و نگاهشو دزدید گفت راستی مسئله اصلی چی بود که گفتین از جای دیگه آب میخوره ، مکثی کردم و گفتم میتونیم راحت باشیم . اخمی کرد و گفت فعلا که انگار خیلی راحتیم . گفتم شرمنده هستم اما رک بگم این اندامی که شما دارین همه را وسوسه میکنه و حتی اقا حمید هم وسوسه شده . گفت منکه مادرشم به من نظر داره ؟ گفتم خب حالا که شده خصوصا اینکه ، مکثی کردم گفت چی گفتم شماها را هم دیده . یکمرتبه سرخ شد . گفتم خب شاید شما هم حق داشته باشین منم الان دارم خدمتون ارادت پیدا میکنم نگاهی اخم آلود همراه با خنده کرد گفتم مثل اون فیلما داره میشه . خیلی اندامتون تحریک کنندست . گفت ای بابا ما که دیگه سنی ازمون گذشته – ( از اینکه منم ماجراشو میدونستم کمی نرم تر شد ) گفتم تازه رو فرم هستین شکسته نفسی نکنین . بلند شد که یه چائی بیاره منم بلند شدم رفتم پیشش گفتم مجله ها را دیدین گفت پیدا نکردم گفتم میرم میارم – رفتم تو اتاق حمید ، خیلی هیجان زده بود گفت چی شد گفتم فعلا هیچی مامانت فیلم را دیده مجله ها را بده گفت نه گفتم ناراحت نباش – مجله ها را برم توی اشپزخونه و جلوی کابینت ایستادیم با خانم .....
نگاه کردیم کمی خودمو بهش نزدیک کردم گفتم اما فیلم باحال تره اونم تائید کرد عکس مورد علاقه حمید را بهش نشون دادم و دستمو گذاشتم پشت کمرش و گوشت های پهلوشو یه فشار دادم نگاهی بهم کرد ، دیگه نتونستم مقاومت کنم بغلش کردم و بوسیدمش منو پس زد گفت دیگه همین مونده حمید من و ترا ببینه گفتم بذار ببینه داره از عشق شما دیونه میشه و دوباره بغلش کردم اینبار آرومتر شد ولی منو بغل نکرد بعد از کمی لب گرفتن شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن گردنش گفت مردشور اینکارای اداری آدم همش بدون شوهر میمونه سرمو بردم وسط سینه هاش و حالا دیگه بغلم کرد عجب سینه هائی داشت با دستمم داشتم باسنشو چنگ میزدم گفت بسه دیگه ، خواهش کردم اگه میشه یکم دیگه بعد پیشنهاد دادم اصلا 3 نفری فیلم ببینیم ، راضیش کردم که حمید را درک کنه و بلاخره با زور و اجبار اوردمش توی اتاق . حمید اینقدر هول شده بود که نمیدونست چیکار کنه من نشستم بین مادر و پسر و فیلم نگاه کردیم . دستم را انداختم دور گردن مامانش و باهاش ور میرفتم ، حمید هم یه بالشت گذاشته بود روی پاش و از زیر با کیرش ور میرفت . بلاخره فیلم هر 3 را حشری کرد شروع کردم به لب گرفتن از مامانش تاپ و شلوارشو در آوردم خودم هم لخت شدم و شروع کردم به عشقبازی با مامانش حمید هیجان زده نگاه میکرد و بی اختیار کیرش را در آورده بود و میمالید بهش اشاره کردم بیاد جلو ، از هیجان میلرزید لخت شد و شروع کرد با پاهای مامانش ور رفتن و یواش یواش افتاد روی مامانش همدیگرو بغل کردن و حال کردن ولی هیچ حرفی نمیزدن منم با هردوشون ور میرفتم ، دیگه داشتم کلافه میشدم حمید را زدم کنار و شرت مامانشو در آوردم شروع کردم به خوردن کسش حمید هم سینه هاشو میخورد منم رفتم واسه سینه هاش ، یکیشو حمید میخورد و یکیشو من و هردو کسشو میمالیدیم . افتادم رو مامانش کیرمو خواستم بکنم تو کسش گفت این یکی دیگه نه فقط حال میکنیم . عجب حالی هم میداد دیگه روی همه به هم باز شده بود مامانش برای حمید جلق میزد و منم کیرمو میمالیدم در کون هردوشون حمید آبش امد منم افتادم روی مامانش کیرمو گذاشتم بین پاهاش اونم پاهاشو بهم میمالید و لب حسابی تا منم آبم امد .
فردای آنروز حمید امد دفتر پیش من از بابت کمکی که بهش کرده بودم تشکر کرد و گفت که شب قبل هم به بهانه لوس بازی که خواهرش متوجه نشه پیش مامانش خوابیده و مامانش یبار دیگه براش جلق زده . طرفای ظهر بود زنگ زدم خونشون از مامانش بابت ماجرای دیروز عذر خواهی کردم و گفتم بادیدن بدنش بی اختیار شدم گفت عیب نداره و گفت که کلاسها را مرتب ادامه بدیم و بیشتر بهشون سر بزنم ، از آنروز به بعد چند بار دیگه 3 نفری حال کردیم اما مامانش نمیدونست که در این بین حمید گاهی منو میکشه روی خودش و میکنمش .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#137
Posted: 15 Nov 2010 06:36
من فقط برای کار رفته بودم
من نصاب ماهواره هستم 32 سالمه و تقریبآ هر روز 3 تا 5 جا خونه مشتریها در تمام نقاط تهران میرم و اتفاقات زیادی برام میفته این خاطره جمعه پیش افتاده. پنجشنبه پیش یه اقایی تماس گرفت گفت میخاد بشقاباشو بیاره تو بالکن منم گفتم باید ببینم راه میده یا نه جا داره جلوش بازه سمتش باید بخوره گفت پس امشب بیا جارو ببین اگه مشکلی نداشت فردا بیا یک بشقابم اظافه بیار ترک هم بگیره منم راه افتادم رفتم یه اقایی بود تقریبآ 50 ساله بالکنو دیدم گفتم میشه برای فردا جمعه ساعت 10 صبح قرار گزاشتم و برگشتم. صبح با یه بشقابو ال ان بی رفتم در خونش زنگو که زدم یه خانمی با صدای نازک دخترونه جواب داد و در باز کردو من به داخل رفتم دیدن این صحنه دختری تقریبآ 17 یا 18 ساله با یه حریر بدون دکمه با یه شرت و سوتین قرمز رنگ اونم اول صبح ببینید من چه حالی شدم اونم خیلی ریلکس و با محبت بچهگانه منو به داخل دعوت کرد وقتی رفتم داخل ابزارمو برداشتمو شروع به وصل بشقاب کردم پرسیدم پدر تشریف ندارند گفت همسرم هستند الانم رفتند فرودگاه مهمانشو بیاورد من دیگه هنگ کرده بودم اخه 50 سال کجا این دختر 17 ساله کجا خیلی هم خوشگلو ناز بود ادامه داد گفت ایشون دیر میان پول شما را هم گزاشته اینجا و داد به من منم گفتم حالا عجله ای نیست کارم تموم بشه میگیرم خلاصه کار بشقاب تموم شدو توی بالکن نصب کردمو اومدم که سرچ دستگاهو تموم کنم در حین کار بودم که گفت چرا کانال مولتی ویژن نشان نمیده گفتم که فرانسه قطع کرده گفت قبلآکانالی به نام اسپایس پلاتینیوم بود 24 ساعته فیلم سکسی پخش میکرد قطع شد حالا هم که این کانالها رفته دیگه ماهواره ام به درد نمیخوره گفتم اگه دنبال کانال سکسی میگردید روسیه کانال سکسی داره فقط باید ال ان بی اظافه کنی پرسید چقدر میشه گفتم 20000 تومان گفت که برام بگیر منم براش تنظیم کردمو کانالاشو نشون دادم در اون زمان یه کچل امریکایی که معرفم هم هست داشت کونه دختررو میکرد که یه دفعه دختره که پیش من نشسته بود گفت اخ جون {از حالا اسمشو میزاریم لیلا}من یه لحظه به چشاش خیره شدم که گفت تعجب نکن منو شوهرم فقط با فیلم ارضا ء میشیم الان چند ماهی میشه که شوهر بیچاره من خالی نشده خیلی دلم براش میسوزه پرسیدم تو چی اصلآ با این شوهرت ارضاء میشی گفت راستش نه ولی تو فیلما خودمو میزارم جای هنر پیشه زن توی فیلم کمی خندیدم که گفت اره بخند بایدم بخندی اگه مثل من گشنه یه کیر بودی از من بدتر بودی گفتم حتمآ از خیانت هم بدت میاد گفت اتفاقآ نه ادمشو پیدا نکردم گفتم چشمات حتمآ ضعیفه گفت نه اگه منظورت خودتی الان اگه به تو بدم فردا خودت هی زنگ میزنیو دوباره میخای اگه ندمم یا به شوهرم میگی یا تلفنمو پخش میکنی من بعد از کمی مکس گفتم من اینجوری نیستم حالا اختیار با خودته . دیگه کارم تموم شده بود اورد پولو داد من داشتم میرفتم بیرون که گفت ایا من باید قبول کنم که تو ادم عوضی نیستی گفتم تو الان اینجا تنهایی منم پولمو گرفتم اگه ادم عوضی بودم به زور هم که شده میکردمت ولی من خواهان سکس با اشتیاق دو طرفه هستم اگه تو بخوای میکنمت اکه نخوای میرم . با این صحبت من لیلا درو بست و منو کشوند سمت مبل منو نشوند و خودشم نشست رو پای من و شروع کرد به خوردن لب من وحشیانه داشت لبمو قورت میداد انقار 100 ساله لب نخورده تا من دستامو به سینش رسوندم دستمو کنار زدو گفت تو کاری نکن من اینجا خودم همه کارم فهمیدم میخاد حرص پیرمردرو از من در بیاره منم که داشتم حالمو میکردم پیش خودم گفتم بزارم اقده هاشو سر من خالی کنه 10 دقیقه ای لبمو خورد تا اومد زیر گلوم خوب لیس میزد منم که تو ابرا بودم دکمه های پیرهنمو باز کرد پیرهنمو دراورد زیر پیرهنمو هم دراورد زیپ شلوارمو پایین کشیدو شلوارمو کشید پایینو در اورد همراهه شورتم یه دفعه کیرمو که حسابی شق کرده بودو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن خوب ماهر بود میرفت سمت سوراخ کونمو لیس میزدو اروم میومد تا سر کیرم من که حسابی داشتم حال میکردم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم تمام ابمو تو دهنش خالی کردم لیلا هم همرو خورد من خودم ابمو ندیدم همرو خورده بود ولی دست بردار نبود دوباره ساک زد تا دوباره کیرم راست شد بلند شد حریرو در اورد سوتینشو که باز کرد سینههای کوچولوش افتادن بیرون باور کنید نوک سینه هاش صورتی بودند من تا اون روز قهوه ای و یا مشکی دیده بودم ولی صورتی نه خیلی خوشگل بود سینه هاشو کرد تو دهنم و فشار میداد میگفت بخور منم خوردم خیلی با حال بود سینشو محکم میکرد تو دهنم همش که جا نمیشد ولی تا اونجا که تونستم تو دهنم جا دادمو میمکیدم حتی نفس هم کم میاوردم بعد 15 دقیقه ای میشد که رفت کنارو شرتشم در اوردو اومد روی مبل ایستاد پاهاشو باز کردو کسشو اورد بالای سر من انصافا کسش دست نخورده بود لایه های کسش چروک نبود خلاصه کسشو اورد جلوی دهنم منم کسشو لیس میزدم که کسشم با فشار چسبوند به دهنمو خودشو تکون میداد 10 دقیقه ای هم کسلیسی کردم تا اونم ارضاء شد خیلی اب داشت معلوم بود که چند ماهی میشه ابش نیومده دیگه خسته شده بود کشیدمش روی مبل کیرمو خیس کردمو کردم تو کسش و یه دفعه تا ته کردم تو دادی کشید که گفتم الانه که همسایه ها بریزند تو منم اهمیت ندادمو هی با فشار تلمبه میزدم کم کم ارامتر شد اهو واه میکرد هی میگفت بکن بکن تا ته بکن جرم بده اه عجب کیری داری منم حشرم هی میرفت بالا که یه ان یاد کارای لیلا افتادم منم برگردوندمو یه تف در کونش انداختمو کیرمو گذاشتم دم کونش که خودشو کنار کشید گفت نه از کون نمیشه منم گرفتمو به زور خابوندمش کیرمو دوباره خیس کردم کردم تو کونش انصافآ به زور رفت دهنشو با دستم گرفته بودم ولی معلوم بود خیلی درد داشته 3 یا 4 دقیقهای تکون نخوردم تا ارام شد وقتی شروع به تلمبه زدن کردم داشت حال میکرد میگفت تا حالا کون نداده ولی حالش از کس بیشتره منم بعد از چند بار تلمبه زدن ابمو تو کونش خالی کردم و بیحال افتادم روی مبل نیم ساعتی گذشت لباسامو پوشیدمو شماره موبایلمو بهش دادمو گفتم من به تو زنگ نخواهم زد ولی اگه تو خواستی به من زنگ بزن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 77
#138
Posted: 15 Nov 2010 06:41
من و مهدي و زهرا
سلام دوستان
همینطور که قبلآ گفتم من نصاب ماهواره هستم من اوایل کارم برای انتن مرکزی به روزنامه همشهری حدود 3 سال پشت هم اگهی میدادم و بعد از اون تا حالا با همون مشتریهای اگهی کار میکنم و جالبتر این بود که در طول این 3 سال فقط 2 نفر برای انتن مرکزی تماس گرفتند بقیه همه برای ماهواره زنگ میزدند و الانم هم این اگهیها در قسمت انتن روزنامه همشهری ادامه دارد و اگر شما با هر کدامشان تماس بگیرید و درباره ماهواره بپرسید جواب میگیرید بگزریم بریم سر خاطره
اوایل کار با یه پسره به نام مهدی که ما بهش میگفتیم مهدی کرده کار میکردم من در دفتر میماندم و جواب تلفنو میدادم مهدی میرفت به ادرس مشتری .
مهدی خونشون قرچک ورامین بود و هر روز ساعت 11 صبح میومد من اون موقع تو خیابان خوش بودم یه روز صبح ساعت 7 صبح مهدی زنگ زد که داره میره دفتر منم زود بیام گفت مهمون هم داره من با تعجب از رخت خواب بلند شدم رفتم دفتر کمی که گذشت دیدم مهدی با یه زن افغانی که زهرا نام داشت و پسر 2 سالش به اسم حسن اومدند داخل اول یکم جا خوردم مهدی منو کشوند به اتاق بقلی گفت این دختره افغانی کس توپی داره تا ساعت 5 بعدالظهر میمونه هرچند بار خواستیم بکنیمش نفری 5000 تومان هم بدیم چیزی نمیگه منم گفتم به چه ارزون حالا این زنه تمیزه مهدی گفت به قیافش نگاه نکن زن تمیزیه بعدشهم اگه دلت نمیاد اول میبریمش حموم خلاصه منم راضی شدم اونروز دیگه قید کارو زدیم بعد یه صبحانه مهدی که از دیروز یه ادرس داشت رفت که ادرسو بره بعد بیاد مهدی که رفت به زهرا گفتم چند سالته گفت 19 سال گفتم مگه کی عروسی کردی که بچت 2 سالشه خودتم 19 سالت گفت 16 سالگی لباساش ادمو اذیت میکرد یه جور چندش اور بود گفتم لباساتو در بیار از راه اومدی برو حموم دوش بگیر اونم گفت باشه وقتی لخت شد باورم نمیشد زیر اون لباسای حقیر بدنی مثل مانکن باشه اصلآ اضافه نداشت همه چیزش عالی بود پرسیدم منم میتونم باهات بیام حموم گفت میل خودته خدایی حرف گوش کن بود منم لخت شدم با هم رفتیم حموم رفتیم زیر دوش خودمونو خیس کردیم من لیفو برداشتم خیلی اروم شروع کردم به شستن زهرا گوشت بدنش سفت بود شلو ول نبود روی سینش که رسیدم دیدم خودشو جمع کرد و اهی کشید دیدم خوشش میاد روی سینش ادامه دادم که کیرمو گرفت و داشت میمالید با لیف اروم رفتم سراغ کسش که پاهاشم باز کرد منم حسابی کسو کونشو شستم دیگه بخار اب حمومو گرفته بود منم یه دوش گرفتمو زهرا رو اب كشیدمو اومدیم بیرون همونجور خیس بردمش روی مبل شروع کردم به خوردن سینه هاش خیلی با سینش حال میکرد منم ادامه دادم که بد جور لرزید و ناله کرد کیرمو گرفتو برد تو دهنش منم ایستاده داشتم لذت میبردم خیلی باحال ساک میزد کیر منو تا اخر جا میداد تو دهنش سر کیرم میرفت تو حلقش یه لحظه به کسش نگاه کردم کس کوچیکی دارن این افغانیا کسشو براش میمالیدم که کیرمو برد تا حلقش یه 20 ثانیه ای نگه داشت که من دیدم اگه بذارم به کارش ادامه بده ابم میاد کشیدم بیرون رفتم سراغ کسش دروغ چرا نتونستم خودمو راضی کنم که کسشو بخورم با اینکه تمیز تمیز بود خلاصه کیرمو کردم تو کسش که اه اه زهرا بلند شد منم خیلی با حوصله و ارام میکردمش که زهرا گفت یالا بجم دارم میمیرم تندش کن منم گوش نکردم و همونجور اروم میکردم که دیدم چشمای زهرا سفید شد اول ترسیدم ولی خودش گفت واینستا بکن من دیدم بابا اینکه خیلی حشریه یه 15 دقیقه ای که کسشو میکردم زهرا دوباره ارضاء شد منم زهرارو برگردوندم کیرمو کردم تو کونش نسبت به کس تنگش کون گشادی داشت نسبت به کونایی که کرده بودم راحتتر تو رفت بعد چند بار تلمبه زدن ابم اومد همشو ریختم رو سینش و بی حال افتادم پیشش نیم ساعتی گذشت که مهدی اومد منم همونجور لخت رفتم تو حال روی مبل خوابیدم مهدی رفت تو اتاق من خوابم برده بود که با صدای گریه بچه بیدار شدم دیدم ظهر شده مهدی نیست زهرا داره به بچه شیر خشک درست میکنه اب جوش خواست رفتم اب جوش درست کردم دادم بهش مهدی هم اومد با 3 پرس کوبیده ناهارو خوردیم زهرا بچه رو خوابوند مهدی رفت سراغش منو هم صدا کرد منو مهدی همزمان از عقبو جلو کردیم جاهامونو زود به زود عوض میکردیم انقدر کردیم تا اب منو مهدی لااقل بعد 1 ساعت اومد طرفای ساعت 4 بود که دوباره دو نفری کردیم اب مهدی اومد ولی من خودمو کشتم ولی نشد که نشد خلاصه بی خیال شدم مهدی با زهرا رفتند مهدی گفت من تو راه با هاش حساب میکنم
فردا صبح مهدی از من 5000 تومان گرفت گفت به زهرا از طرف من داده منم گفتم حلالش باشه به من خیلی حال داد منو مهدی بعد یه ماه به هم خوردیم اون رفت قرچک مغازه باز کرد منم وقتی میرفتم نصب . تلفنو دایورت میکردم روی موبایلم دیگه تنهایی کار میکردم بعد جدایمون یه روز صبح زهرا زنگ زد سراغ مهدیو گرفت منم گفتم دیگه اینجا نمیاد پرسیدم مگه الان کجایی گفت تو میدان راه اهن ایستاده میخاسته بره خونش که ورامین بود خواسته بیاد اینجا شب با مهدی بره منم گفتم مهدی نیست ولی اگه بیاد شب براش اژانس میگیرم که بره زهرا هم قبول کرد اونروز هم یه حال اساسی کردم شب براش اژانس گرفتم موقع رفتم خواستم پول بدم که گفت مگه من جندم که پول میدی من با تعجب گفتم ببخشید اخه اونسری 10000 تومان از منو مهدی گرفتی الانم من پول دادم که زهرا جون بچشو قسم خورد که هیچ پولی از منومهدی نگرفته حالا مهدی 5000 سهم منو برای چی گذاشته جیبش نمیدونم حتمآ مزد زحمتشو گرفته
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#139
Posted: 15 Nov 2010 06:42
خواهر یکی از مشتریام
یکی از مشتریان قدیمی من چند سالی میشه که مشتری منه خونشون تو ولیعصر پارک وی است ادمای خوبی هستند یه روز تماس گرفتو گفت چون پدر مادرش دو ماهی میشه که فوت کردند و هنوز یه خواهر مجرد داخل خانه پدری دارند و نمیخواهند که خواهرشان زیاد غصه بخوره تصمیم گرفتند که به عنوان کادو ماهواره ای بخرند تا وقت فکرو غصه نداشته باشد منم دستگاهی پیشنهاد دادمو اونم قبول کرد توصیه کرد که حتمآ کانالای سکسیشو حذف کنم منم گفتم چشم تلفن و ادرس خواهرشو گرفتم و فرداش بهش زنگ زدم صدای اونطرف گوشی صدای کلفتی بود میخورد دختره لااقل چهل سالش باشه خلاصه قرارو برای بعد از ظهر بین ساعت سه تا چهار گذاشتیمو گوشیو قطع کردم پیش خودم گفتم با این صدای کلفت بایدم هنوز مجرد باشه ساعت 2.5 بود که وسایلو برداشتم راهی منزلش شدم خونش بالای رودکی بود وقتی رسیدم ایفونو زدم با همون صدای کلفت جواب داد خودمو معرفی کردم درب باز شد تا طبقه چهارم بدون اسانسور با وسایل مثل دیشو ال ان بی و دستگاهو کیف ابزارو سیم انتن پدرم در اومد تا رسیدم نفس نفس افتاده بودم پشت درب اپارتمان بودم که دربو باز کرد گفت بفرمایید من نفسم بند اومده بود دختری بود فوقش 17 یا 18 ساله مانکن بدون حجاب خیلی زیبا ولی صدایی کلفت با شنیدن با کفش بیایید داخل به خودم اومدم رفتم تو مشغول کارم شدم دیدم دختره یه تاب قرمز پوشیده به خودم گفتم این دختره داره از غصه فوت پدر و مادرش دق میکنه خیلی خوشحال نشون میداد حالا اگه ما بودیم لااقل تا یک سال ریشمونو هم نمیزدیم بگذریم مشغول کار بودم که با یه سینی چای اومد و به من تعارف کرد دلا که شد سینه هاش معلوم شدند زیاد بزرگ نبودند تقریبآ از سینه دخترونه کمی بزرگتر معلوم بود یکی خوب بهش میرسه چایی را گرفتم و اون رفت رو مبل نشست پاشم گذاشت روی اون یکی پاش که من شورت سفیدشم زیر دامن دیدم دیگه حالم داشت خراب میشد برای اینکه بتونم کارمو تموم کنم و از طرفی سفارش شده مشتریم بود نمیخواستم من اول سر صحبتو باز کنم مجبور شدم کمی جابجا بشم تا نتونم ببینم در حین کار از من سوالاتی در باره کانالا میکرد منم جواب میدادم چون روبروم نبود به سختی میشنفت بلند شد اومد روی مبل روبروم نشستو دوباره سوالشو تکرار کرد منم دوباره جواب دادم خلاصه با هر جون کندنی بود کار بشقاب تموم شد و من رفتم پشت بام کمی که هوا خورد به سرم حالم بهتر شد تنظیم کردمو دوباره رفتم پایین کانالارو سرچ کردمو صداش کردم تا تحویلش بدم کانالارو بالا و پایین میکرد که گفت بی زحمت کانالای سکسیشو قفل کنید مهمون بیاد ببینه بد میشه گفتم همرو حذف کردم پرسید چرا ؟ گفتم برادرتون دستور داده یهو با صدای کمی بلند تر گفت به اون چه مربوطه حالا همه واسه من اقا بالا سر شدند من خودم برای خودم تصمیم میگیرم شما لطف کنید همرو بگیرید من کمی من من کردم که گفت اگه شما کانالارو نیارید من به کس دیگه ای میگم بیاد بیاره من که دیدم اینجوریه گفتم پس من کانالارو میگیرم ولی شما به برادرتان نگید که قبول کرد پنج دقیقه بدون کلام بودیم که گفت اونا خودشون هرشب دارند حالشونو میکنند اونوقت میخواند جلوی حال منو بگیرند من مات مونده بودند دیدم بهترین فرصته گفتم اخه اونا زنو شوهرند شما هنوز مجردید که گفت مجرد هم به سکس احتیاج داره گفتم ماشالاه حرارت شما خیلی تنده که ناگهان مثالی زد که من دیگه هنگ کردم گفت الان اگه من بخوام به تو بدم به برادرم چه ربط داره پرسیدم این مثال بود یا جدی گفتی گفت حالا اگه طالبی بیا بکن ولی من مثال زدم که من گفتم لامصب زودتر بگو الان 2 ساعته من پدرم در اومد رفتم پیشش نشستمو اروم از روی تابش سینه هاشو مالیدم انصافآ تو پر بود و صفت رفتم سراغ لبش که خودش زودتر اومد جلو لب به لب شدیم لبش شیرین بود مثل عصل دستمو از روی دامن بردم سمت کسش که لبمو ول کرد یه اهی از ته دل کشید تابشو در اوردمو سوتینشم همین طور سینه هاش زیبا بود شروع کردم به خوردن سینه هاش دیگه داشت دیوونه میشد خیلی حشری بود با این حشرش منو هم حشری میکرد همزمان با خوردن سینش داشتم کسشو میمیلیدم مدتی بعد دامنش هم همراه شورتش دراوردم کس صورتی ای داشت بچه گونه شروع کردم به لیسیدن کسش داشت داد میزد منوهم بدتر از خودش کرده بود هر دو مون یاد همسایه ها نمیافتادیم که یه دفعه جیغی کشیدو لرزید و بیحال ولو شدمنم لخت شدم چند دقیقه روی مبل کنارش نشستم دیدم چشماش باز شد با دیدن کیر من بلند شد و مستقیم کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن 69 شدیم منم با انگشت با سوراخ کونش بازی میکردم بعد بلند شدمو سگی خوابوندمش اروم کردم تو کونش سرش که رفت یه دفعه فرار کرد گفت خیلی درد داره 10 دقیقه ای طول کشید تا راضی شد کون بده دوباره کمی با انگشت کونشو مالیدم کیرمو کردم تو دوباره میخواست فرار کنه که خوابیدم روش داشت گریه میکرد کمی که گذشت دیدم کیرم کمی راحتتر شده اروم اروم تلمبه زدم گریش تبدیل شده بود لذت منم دیگه سرعتمو بیشتر کردم که با صدای لرزون هی مگفت بکن تند تند بکن جرش بده با این حرفا منم حشریتر میشدم و وحشیانه میکردم که اون دوباره ارضاء شد منم ابم داشت میومد که کیرمو کشیدم بیرون ابمو ریختم روی سینه هاش نیم ساعتی لخت پیش هم خوابیدیم من بلند شدم لباسامو پوشیدم و خداحافظی کردم رفتم خونه برادرش تا حساب کنم برادرش گفت دستت درد نکنه خواهرم از شما خیلی تعریف کرد
اسم کوچیک برادره و خواهررو نمیدونم فامیلیشونو میدونم اونم اگه نگم بهتره
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#140
Posted: 15 Nov 2010 06:44
هم مترجم بود هم کلفت
چند روزی بیشتر به سال تحویل نمونده بود که سر ما خیلی شلوغ بود در همون روزها صبح تلفن زنک خورد گوشی رو که برداشتم صدای دختری بود که میگفت اقا ما بشقابامون بهم خورده باید تنظیم بشه پولش چقدر میشه گفتم هر بشقابی فلان قدر که شنیدم به کس دیکری داره به یه زبون دیگه که بعدآ فهمیدم روسی بوده داره میگه بعد گفت اقا کی میاین گفتم 1 ساعت دیگه ساعت 10 صبح بود که رسیدم به در خونشون همون دختره درو باز کرد من به داخل رفتم دختره خیلی خوشگل بود سفید مثل برف چشاش ابی قدی بلند تعارف کرد رفتم تو حال دیدم یه پیره زن بالای 80 سال روی صندلی چرخ دار داره یه چیزایی میگه که من نفهمیدم چی گفت دختره که الناز نام داشت گفت بشقابا روی پشت بامند منم دستگاهو روی کانال zdf گذاشتمو رفتم بالا النازم بامن اومد بالا همینجور که من کارمو میکردم برام تعریف کرد که از مسکو اومده قبلآ ایران بوده حالا هم با این خانوم اومده که ظاهرآ ملک و املاک زیاد داره اومده بفروشه النازم برای مترجمی اورده کارای خونشم میکنه همونجور که من داشتم کار میکردم پرسید چقدر اینجا کار داری گفتم 4 تا بشقابه 1 ساعتی میکشه گفت پس بهتر رفت پایینو یه 10 دقیقه بعد با یه قلیون اومد پشت بوم قلیونش خدا وکیلی فکر کنم یه 200 یا 300 هزارتومنی میارزید پرسیدم توتونش چیه گفت نعنه هلو پرسید میکشی کفتم شما چاقش کنید یه پکی هم ما میزنیم گفت واردیا گفتم تو قهوهخونه محلمون بروبیایی داریم برای خودمون خلاصه اروپا و عرب و روسیه رو گرفتم فقط مونده بود ترک که دیدم اگه نجنبم توتونش تموم میشه نشستمو شلنگ قلیونو گرفتم با اولین پک مزه خوبی به سر لبام خورد تعجب کردم به سر شلنک نگاه کردو دیدم سرش ماتیکیه پرسیدم ماتیکتون چرا شیرینه گفت تو از کجا فهمیدی سر شلنگو نشونش دادم گفت اره روسیه گفتم میشه دوباره قلیون بکشید بعد بدید به من یکم دورو برو نگاه کرد و لبش اورد جلوی لبم گفت بیا بی واسطه بخور منم شروع کردم به خوردن لبش دیگه نمیفهمیدم کجام کیرم مثل چوب صفت شده بود بی اختتیار در حال لب خوردن دستم رفت رو سینه هاش اونم هیچی نگفت منو گرفت و برد تو راه پله دوباره لب تو لب شدیم الناز اینبار داشت کیرمو میمالید منم سینه هاشو کمی که لب تو لب بودیم رفتم روی گوشش و گلوشو میلیسیدم که حسابی حال میکرد پیرهنشو در اوردمو رفتم سراغ سینه هاش که سوتین نداشت نوکش و که میخوردم دیگه تو فضا بود داشت حال میکرد که شلوارشو دراوردم شرت هم نداشت کسش با حال بود کمی مو داشت که بور بود پاهاشو باز کردم شروع کردم به خوردن کسش ناله میکرد منم حسابی کیف میکردم یه 5 دقیقه ای بعد اومد منو خابوند تو پا گرد پشت بوم شلوارو پیرهنمو در اورد شرتمم کندو شروع کرد به ساک زدن کیرم که دیگه زیادی هم بزرک شده بود خوب ساک میزد هر وقت هم که تا ته گلوش میبرد در میاورد مقدار زیادی اب دهانش میومد بیرون همونطور که به کمر دراز کشیده بودم اومد و نشست روی پامو کیرمو فرستاد تو کسش خیلی تنک بود مدام ناله میکرد بعضی وقتا هم روسی یه چیزایی میگفت که بعدآ پرسیدم کفت داشته به من فحش میداده خلاصه یه 10 دقیقه ای بالا پایین میکرد که دیدم حالت صورتش عوض شد و لرزید و روم دراز کشید منم که در اوج لذت بودم خابوندمش افتادم روش و هی تلمبه زدم تا اینکه داشت ابم میومد که کشیدم بیرون همه ابم روی شکمو سینش خالی کردم پرسید چرا اینقدر زود گفتم بابا نیم ساعت بیشتره کفت کونمو بکن هر کار کردم کیرم بلند نشد که نشد تا امروز همش منتظرم بشقاباش بهم بخوره برم اونجا ولی بعد از عید هم دو بار طوفان اومد ولی بشقابای اونا تکون نخورد با الناز هر وقت پیره زنه خواب باشه تلفنی حرف میزنین ولی الناز نمیتونه بیاد بیرون
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد