ارسالها: 77
#141
Posted: 15 Nov 2010 06:44
شمال :یادش بخیر
اواخر تابستون پارسال بود که من تو پارس خودرو ثبت نام کرده بودم و باید مرداد ماه ماشینو تحویل میگرفتم که دو ماه انداختند عقب اینم از اعتبار شرکت بزرگ ایرانی مثل پارس خودرو و اعتراضهای ما هم بی نتیجه موند خلاصه ریده شد تو تموم برنامه های من که برای تابستون ریخته بودم توهمون زمانهای اخر شهریور بود که دوستم به نام مجید زنگ زد که ایا تو شمال اشنا دارم که ویلا داشته باشه و اگه خواستی خودت هم بیا بریم پرسیدم با کیا میری گفت با دوست دخترش ولی تک پره اگه خواستی تو هم با دوستت بیا منم اول به یکی از دوستام که تو دانشگاه بود زنگ زدم کلید ویلاشو رفتم گرفتم بعد به مریم زنگ زدم اونم قبول کرد که بیاد خلاصه صبح زود ساعت 5 صبح راه افتادیم رفتیم شمال منو مجید جلو نشستیم مریم و مهتاب { دوست مجید} عقب نشستند که توی راه تابلو نشه توی راه دیگه کلی حرف و شوخی کردیم تا رومون به هم باز شد و دیگه با هم راحت بودیم حالا مریم و مهتاب با هم دست به یکی کرده بودند و سر به سر ما میزاشتندخلاصه رسیدیم به ویلا اول من رفتم فلکه اب و گاز و کنتور برقو باز کردم گرمکنو هم روشن کردم بعد رفتیم داخل ویلا بوی بدی میداد درب ساختمان رو به خیابون و جنگل بود وپنجره رو به دریا بازشون کردم خلاصه 2 ساعتی کشید تا همه جارو تمیز کردیم تازه شد محل سکونت البته مریم و مهتاب اصلآ به خودشون زحمت ندادند کون من و مجید پاره شد
کمی که استراحت کردیم رفتیم بازار محمود اباد کمی خرید کردیم وقتی برگشتیم دیگه شب شده بود شامو هم تو راه ویلا تو رستوران کاسپین خوردیم و رفتیم ویلا قلیون هم چاق کردیم و 4 تایی کشیدیم حدود ساعت 11 بود که ورق بازیو شروع کردیم اولش 4 برگ بود که مهتاب گفت 4 برق بازی بچه هاست حکم بزنیم منم موافق بودم مجید هم قبول کرد مریم گفت باشه ولی همینجور که نمیشه سر یه چیزی بزنیم هر کی یه چیزی گفت مثل بستنی لباس کفش سیلی و ....... که مجید گفت امیر تو هم یه چیزی بگو من قبلآ از دوستم شنیده بودم که سر لباس در اوردن با یکی از دوستاش بازی کرده بود منم گفتم اخه من میدونم اگه بگم ممکنه قبول نکنید که مریم گفت حالا تو بگو گفتم من و مریم 7 تیکه لباس داریم شما هم فکر کنم دو نفری 7 تیکه لباس داشته باشید هر دست هر کی باخت یه تیکه از لباساشو در میاره هرکی اخرین تیکه لباسشو در اورد باخته و باید پیش اونای دیگه عشق بازی کنه . مریم که گفت قبوله من که میدونم ما میبریم مجید شروع کرد کل کل کردن با مریم و میگفت که تا حالا هیچکس تو حکم منو نبرده
مهتاب مات مونده بود به مجید گفت تو مطمعنی ما میبریم مجید گفت این امیر هم وارده و هم کلک اگه حواسمون باشه که کلک نزنه ما میبریم هممون خندیدیمو قرار شد بازی کنیم
بازی شروع شد دست اولو من کمی شل گرفتم باختیم قرارمون هم این بود که نوبتی باشه یه تیکه لباسو من دربیارم بعدیو مریم .مجید و مهتابم با هم همین قرارو گذاشتند اول من زیر پیراهنمو در اوردم دست دومو اونا باختند مجید در اورد دست سومو هم ما بردیم حالا مهتاب باید تیشرتشو که تا زیر کونش بود در میاورد کمی خجالت میکشید ولی بالاخره در اورد سوتینش مشکی بود سینههاش بزرگ که تو سوتین جا نداشت و نصف سینش بیرون بود که من گفتم مجید خودمونیما بد چیزی تور نکردی که مهتاب بیچاره از خجالت سرخ شده بود مریم هم نیشش باز شده بود و با اشاره با مهتاب میفهموند که راحت باشه دست چهارمم اونا باختند مجید شلوارکشو دراورد که کیر وخایش زیر شرت معلوم بود شرت نازکی داشت دست پنجمو ما بختیم مریمم لباسشو کند که اون سوتینش ابی روشن بود و سینه هاشم از مهتاب کوچکتر بودند ولی سفت و ایستاده سینه مهتاب شل بود و افتاده دست ششم و هفتمم ما باختیم که من شلوارکمو در اوردم و مریم شلوارشو که شرتش با سوتینش ست بود که مجید شروع کرد کس شعر گفتن که امیر تو همیشه نامردی دوستای به این با حالیتو هیچ وقت نشون ما نمیدی منم گفتم از پس که تو هیزی دست هشتمو اونا باختند که مهتاب دامنشو در اورد رونای قشنگی داشت دست نهمو اونا باختند که مجید گفت من همین شرتو دارم مهتاب سوتینشو در اورد سینه هاش افتاده بودند ولی نوک سینش صورتی رنگ بود و زیبا دست دهمم ما باختیم که مریم هم سوتینشو باز کرد من و مجید هم دست یازدهم و دوازدهم مجبور شدیم شرتمونو در بیاریم کیر مجید بد قواره بود مثل اینکه کیر پیوند زده باشند مهتاب زیر چشمی گاهی کیر منو میدید مریم هم که اصولآ پررو بود سر به سر مجید میذاشت و از کیر من تعریف میکرد و کیر مجیدو مسخره میکرد مهتاب هم دیگه قاطی مریم شده بود و دیگه خجالت نمیکشید خلاصه دست اخرو با هر کلکی بود ما بردیم مهتاب کمی به مجید نگاه کرد وکمی هم سرشو تکون داد و بلند شد شرتشو در اورد همون لحظه مریم گفت به به مهتاب بهت نمیاد همچنین کسی داشته باشی منم داشتم کسشو نگاه میکردم که مجید گفت حالا تو هیزی یا من که من گفتم مجید مهتاب دختره هنوز که مهتاب گفت من مطلقه هستم پرسیدم پس چرا هنوز چوچولت صاف صاف گفت من بچه تبریزم تبریزیا دیر کسشون پیر میشه اب از دهن مریم در اومده بود چه برسه به منو مجید خلاصه گفتم حالا باید سکس کنید ما هم تماشا میکنیم مجید مهتابو گرفت خابوند روی زمین سرشو برد لا پای مهتاب و شروع کرد به لیسیدن کسش ما هم داشتیم حال میکردیم همون موقع فهمیدم دیدن سکس دیگران از خود سکس بیشتر حال میده مریم دیگه طاقت نیاورد دستاشو اورد و کیر منو گرفت و میمالید چشماش سکس اونارو میدید دستش کیر منو میمالید که منم دیگه تحمل نکردمو مریمو خابوندمش کنار مهتاب شرتشو در اوردم و افتادم به جون کسش و کسشو میخوردم مهتاب هم داشت مارو نگاه میکرد و با هر بار لیسیدن مجید اهی میکشید خیلی حال میداد مریم شروع کرد به خوردن سینه های مهتاب مهتاب دیگه داشت داد میکشید و اه ولذت میبرد مجید بلند شد رفت سمت دهن مهتاب و کیرشو کرد تو دهن مهتاب .مهتاب که حشری شده بود داشت کیر مجیدو ساک میزد وهی خودشو تکون میداد مریم هم منو خابوند به کمر و شروع کرد ساک میزد منم تو ابرا بودم و چشمامو بسته بودم یک لحظه که چشمامو باز کردم و سرمو به راست چرخوندم دیدم مهتاب پاهاش بازه و داره کیر مجیدو ساک میزنه دیگه منم حشرم زده بود بالا یعنی هممون حشری شده بودیم بهخودم که اومدم دیدم مریم داره کیرمو میخوره منم کس مهتابو میخورم مجید هم لبخند میزنه و داره سینه های مریمو میخوره دیگه خجالت وجود نداشت هرچی بود حال بود بعد از کمی سر مریمو کنار سر مهتاب گذلشتم ولی مخالف هم من مریمو میکردم مجید هم مهتابو ولی من با سینه مهتاب بازی میکردم مجید سینه های مریمو میچلوند گاهی هم من از مهتاب لب میگرفتم مجید از مریم مریمو مهتاب از حشر داد میزدند مریم میگفت امیر یالا بکن بکن جرش بده مهتاب حال میکنی ؟ مهتابم میگفت دارم میمیرم چند وقته کیر ندیدم حالا دوتاش جلومه یکیش تو کس منه یکیشم تو کس تو که من گفتم قابله شمارو نداره مجید گفت ناراحتی عوضش کنم مهتاب گفت فقط بکن زود باش دارم میمیرم مجید اشارهای به من کرد و اومد سمت مریم منم رفتم سمت مهتاب .مهتاب که هیچی نگفت وقتی کیرمو کردم تو کسش داد زد که جر خوردم پرسیدم در بیارم گفت نه بابا بکن محکم بکن جرم بده دوست دارم مریمم که کلآ با حاله به مجید هم کس داد خلاصه کلی کردیم تا اینکه گفتم مهتاب کون میدی گفت نه به تو کون نمیدم تو کیرت کلفته مریم گفت امیر جون بیا خودم بهت کون میدم من اصلآ عاشق کیرت شدم اگه این کیر کلفتو نداشتی مثل دسمال مینداختمت دور منم رفتم سمت مریمو کردم تو کونش مجید هم با هزار مکافات بالاخره کرد تو کون مهتاب کون مهتاب خیلی تنگ بود بر عکس مریم که تا اون روز 100 بار بیشتر کرده بودم تو کونش مجید در حال کردن کون مهتاب بود که مهتاب با صدای بلند جیغ کشید و لرزید و افتاد رو زمین دیگه نای بلند شدن هم نداشت منم همچنان داشتم کون مریمو میکردم که مجید گفت مریم میشه 2 تایی گفت باشه مریو به حال سگی نشست مجید رفت زیرش به کمر خوابید و کرد تو کسش منم نیمه ایستاده کردم تو کونش یه 20 دقیقه ای کردیم که مجید پاشد ابشو ریخت تو صورت مریم منم ابمو ریختم تو کونش مریم هم یه 3 باری ارضاء شده بود
دست جمعی رفتیم حموم درست توی اون 3 شبو 2 روز 6 بار کنار هم کردیم انصافآ خیلی حال داد
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#142
Posted: 15 Nov 2010 06:46
بعد 4 سال
من و خانواده ام 4 سال در یک ساختمان 4 طبقه زندگی میکردیم تا اینکه دوشنبه پیش به ساختمانی که قبل از ساخته شدن خریده بودیم و مشکل شهرداری باعث شده بود که ساخت این ساختمان 4 سال طول بکشه نقل مکان کردیم در این 4 سال که مستاجر بودیم طبقه سوم زنی با دو دخترش یکی 11 ساله و دیگری 9 ساله زندگی میکردند شوهر زنه با یکی دیگه توی ترکیه ازدواج کرده بود و اینارو کاملا رها کرده بود زنه روزها سر کار بود و ساعت 5 بعد از ظهر میومد اسم این همسایه مژگان بود طی این 4 سال من بارها برای تنظیم ماهوارشون به داخل خونشون رفته بودم ولی اصلا تو نخ مژگان نبودم و همیشه صحبتامون درباره ماهواره بود تا اینکه همین پنجشنبه که ما اثاث کشی کرده بودیم و تازه داشتیم مستقر میشدیم به من زنگ زد و گفت که رسیورش روشن نمیشه منم چون همیشه احترام خاصی براش قایل بودم و او را نمونه زنی رنج کشیده میدونستم بهانه نیاوردم و رفتم خونشون وقتی رسیدم دوباره مثل همیشه با یه چادر خونگی اومد جلو و منم رفتم سراغ رسیور که دیدم از میز تلوزیون بوی دود میاد وقتی درب رسیورو باز کردم دیدم تیونر رسیور سرخ شده به مژگان گفتم رسیورتون سوخته و چون قدیمیه ارزش تعمیر نداره و باید رسیور جدید بخره مژگانم قبول کرد منم با یکی از کاسبای ماهواره تماس گرفتم تا یه رسیور برامون با پیک بفرسته منم برای اینکه مژگان راحت باشه گفتم من میرم بیرون پیش بچه محل ها تا پیک بیاد ولی مژگان قبول نکرد گفت نه الان هوا بیرون گرمه همین جا بمون و راخت باش منم رفتم و روی کاناپه نشستم مزگانم با میوه اومد و درست روبروم نشست از بچه هاش پرسیدم که گفت رفتند خونه پدر بزرگش شب میان همین جورکه نشسته بودم متوجه پاهاش شدم که لخت بود و تا زیر زانوش معلوم بود زود چشمامو چرخوندم تا ضایع نشه تقریبآ 15 دقیقه ای گذشت که رفت و با چایی اومد ولی بدون چادر لباس استین کوتاه با دامن تنگ که دیگه داشتم دیوونه میشدم نمیدونستم این کارش از هوسه یا اینکه به من به یک محرم نگاه میکنه همین جور داشتیم از اینور اونور حرف میزدیم که پیک اومد رسیورو گرفتم و نصبش کردم داشتم کانالاشو سرچ میکردم که صدای شکستن شیشه اومد که با یه جیغ همراه بود به سمت اشپز خانه رفتم دیدم یه گوشه روی صندلی ایستاده و جلوی پاش لیوانی شکسته با اشاره دستش فهمیدم سوسک دیده با یه دستمال سوسکو گرفتم از پنجره انداختم کوجه لیوان شکسترو با دست جمع کردم تا بتونه بیاد پایین وقتی اومد پایین من به شوخی گفتم اگه زنها همون اندازه که از سوسک میترسند از شوهراشون میترسیدند همه چی حل بود که گفت مرده شور هر جی شوهره ببرند تا چشمشون به یه خوشگلتر از زنشون میفته زنو و بچرو فراموش میکنند البته منظورش به شوهر خودش بود منم که کنجکاویم گل کرده بود پرسیدم مگه زنه شوهرت از شما خوشگلتر بود؟گفت نه بابا جنده عوضی شوهر منو خام کرد من که از طرز لحنش مات مونده بودم که گفت ببخشید هر وقت حرف اون پیش میاد من نمیتونم خودمو کنترل کنم منم گفتم نه مهم نیست داشتم بقیه کارای رسیورو میکردم که دیدم داره اروم گریه میکنه گفتم منو ببخشید مثل اینکه شمارو ناراحت کردم گفت نه شما مقصر نیستید فقط به این ناراحتم که من چه چیزی کم داشتم الانم اگه بخوام 100 تا خاستگار دارم منم گفتم خدا وکیلی هر کسی دوست داره زنی مثل شما داشته باشه پرسید چطور مگه که من کمی خودمو جمع و جور کردم گفتم منظورم اینه که شما هم خوشگلید و هم تیپ خوبی دارید مژگان که ترسو تو چشمام خونده بود گفت کلک تیپه منو از کجا دیدی منکه جا خورده بوده گفتم خوب معلومه که خوش تیپید گفت نکنه بخاطر کونم میگی من که دیگه حسابی جا خوره بودم گفتم نه منظورم لباس بود گفت عیب نداره اخه شوهرم هم عاشق کونه من شده بود که یهو دیدم ایستاد یه چرخی زد . گفت چطوره ؟ منم که سرخ شده بودم گفتم خوبه اومد نزدیک من دامنشو داد بالا گفت حالا چطوره ؟ با دیدن شرت سفیدش و کون بزرگش دیگه طاقت نیاوردمو از روی شرت دستی به کونش کشیدو گفتم عالیه ولی میتونه عالیترم بشه اگه روش دامنو شرت نباشه که دامنشو در اورد شرتشو هم در اورد و پشت به من ایستاد حالا یه کون تپل و سفید جلوی صورتم بود اروم لبو دماغمو بردم لای کونش و بو کردم و گفتم خیلی عالیه اجازه هست گفت مال خودته بلند شدم بردمش رو کاناپه لباسشو در اوردم سوتینشو هم باز کردم با دیدن سینه هاش حشری شدم و شروع کردم به خوردن لباش و مالیدن سینش با ولع لبامو میخورد انگار از قحطی اومده دیگه نمیشد نفساشو شمرد منم تو حال خودم بودم همینطور سینه هاشو میمالیدم و گاهی هم میخوردم که دیگه تکونای شدید میخورد یهو اروم شد منم باز لباشو میخوردم کمی که گذشت با دستش سر منو حل داد پایین سمت کسش با دیدن کسش کیرم از خواب بیدار شد کس کوچیکی داشت شروع کردم کسلیسی بازم داشت حشری میشد و هی تکون میخورد کمی که لیسیدم بلند شد لباس و شلوارو شرت منو هم در اورد و شروع کرد کیرمو لیسیدن با حال ساک میزد بعد از مدتی 69 شدیم من کسشو میخوردم اونم کیرمو بعد از مدتی به پشت خوابید و من رفتم روش کیرمو کردم تو کسش تنگ بود وداغ شروع کردم به تلمبه زدن منو اون داشتیم حسابی حال میکردیم که دیگه من نتونستم طاقت بیارم کیرمو کشیدم بیرون ابمو ریختم روی شکمش و بی حال افتادم کنارش مژگانم دیگه رمقی نداشت بعد از اون هر کاری کردم کیرم راست نشد بکنم تو کونش ولی قول داد تو فرصت مناسب صدام کنه تا بکنم تو کونش گفت از کون بیشتر حال میکنه
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#143
Posted: 15 Nov 2010 06:48
مشتري توپ
تو دفترم نشسته بودم که تلفن زنگ زد گوشیرو برداشتم دیدم زنی که خودشو مریم معرفی کرد و از طرف یکی از مشتریام زنگ زده بود گفت فلانی تلفن شما را دادند و من ماهواره ندارم و گفته که شما نصب میکنید
پرسیدم چیا میخواین گفت هر چی خوبه خلاصه قرار شد دستگاه و دیش وال ان بی براش ببرم برای ساعت هفت تا هشت شب با هم قرار گذاشتیم وقتی رسیدم درب منزلش دیدم یه برج بعد از شهرک پاس هفتاد واحدی فهمیدم کارم در اومده مریم طبقه اول بود و برج 12 طبقه غیر از مسافت تا پشت بام فکر اینکه این متراژ سیم ایا جواب میده یا نه منو حسابی دمق کرده بود خلاصه زنگو زدم و رفتم تو دیدم مریم تقریبآ 25 سالشه وخیلی راحت با تیشرت ابی رنگ و یه شلوار خونگی سفید نازک که شرتش تو نور لوستر خوب معلوم بود اومد جلو و راحت بامن دست داد و رفتم تو بعد از سوار کردن بشقاب خواستم برم بالا که گفت سرایدارشون مریضه و کلید بالارو داده به مریم و خودش باید بیاد بالا منم رفتم سمت اسانسور تا خودش هم مانتو تنش کردو اومد با هم سوار اسانسور شدیم رفتیم پشت بام من اول سیمو انداختم و بقیشم بگذریم تا به تنظیم رسیدم که یک ساعتی گذشته بود خلاصه پدرم در اومد تا تصویرو تونستم تو بالا بگیرم مریم دیگه خسته شده بود و رفت پایین منم سیمو وسل کردمو رفتم پایین داشتم دستگاهو سرچ میکردم مریم پرسید شام خوردم گفتم که نه ولی باید برم خونه که گفت منم تنهام با هم شام میخوریم منم دیگه اسرار نکردم داشتم کانالارو مرتب میکردم که مریم گفت شام حاظره منم گذاشتم روی کانال تپش2 رفتم سمت میز همینجور که شام میخوردیم درباره کانالا صحبت میکردیم که پرسید کانال سکسی هم داره گفتم نیمه زیاد داره ولی کامل باید کارت بذاری پرسید داری گفتم اره گفت برام بذار منم کارتو گذاشتم و شماره کانالارو گفتم گفت بذار ببینیم منم روی فری ایکس گذاشتمو دوباره مشغول خوردن شام شدم دیدم محو تماشا شده بروی خودم نیاوردم ولی داستان از اینجا شروع شد که یه دفعه گفت این مرده چقدر نامرده مثل وحشیا میکنه من که هنگ کرده بودم و فقط با تعجب بهش نگا میکردم پرسید چیزی شده گفتم نه گفت خوب راست میگم دیگه ببین چه جوری این دختررو میکنه؟من یکم به خودم جرآت دادم پرسیدم شما چه جوریشو دوست داری گفت ادم موقع سکس باید با ملایمت و نرمی سکس کنه
من نیش خندی زدم که پرسید شما حرف منو قبول نداری گفتم چرا ولی اولش با لطافت میشه وقتی به اوج برسه دیگه دست خود ادم نیست که الان این دختره خودش تو اوجه تازه به مرده التماس میکنه که محکمتر بکنه گفت راست میگی ناقلا تو هم واردیا گفتم من 28 سالمه دیگه جزو با تجربه ها به حساب میام گفت پس شامتو بخور اقای با تجربه تا امتحانت کنم من چون پول سیستمو هنوز نگرفته بودم کمی ترسیدم که نکنه این فیلمشه که پول نده ولی به خودم گفتم بابا این وضعش خوبه به خاطر این مبلغا خودشو خراب نمیکنه خلاصه شام تموم شد منم ظرفارو بردم اشپزخونه دیدم که نیست برگشتم سمت اتاق خواب دیدم داره جلوی اینه ارایش میکنه رفتم تو گفتم من حاظرم گفت بشین روی تخت منم الان میام10 دقیقه بعد اومد مثل این فیلما شروع کرد ادای استرپتیزارو دا بیاره خودشو ولو کرد رو زمینو هی ادا اتفار در میاورد منم داشتم نگاش میکردم که یواش یواش کاملآ لخت شد اومد جلوی من زانو زد هی دستشو به بدن من میکشید من دیگه طاقتم تموم شد پا شدم خودمم لخت شدم مریمو بردم رو تخت خوابوندم خودمم خوابیدم روش شروع کردم به لب خوردن زبونمو میکرد تو دهنش میمکید بعد رفتم سراغ گوشش ولیس میزدم همینجور که گوشاشو میخوردم مریم اوه اوه میکرد معلوم بود داره حال میکنهبعد گردنشو خوردم و بعد سینه هاشو میمکیدم مریم دیگه طاقت نداشت و هی به خودش میپیجید سینه هاش سفت بودند منم از خوردنش سیر نمیشدم اونقدر خوردم که یه جیقی کشید و شل شدم دیدم کسش خیسه خیسه فهمیدم مریم ابش اومده کمی با سینه هاش ور رفتم که دوباره اه و اوفش بلند شد رفتم سمت کسش اول با انگشتم کمی چوچولشو مالیدم بعد شروع کردم به خوردن کسش مریم داشت بلند بلند داد میزد منم هی کسشو لیس میزدم و زبونمو میکرئم تو کسش بعد 10 دقیقهای میخوردم دو باره ابش اومد و اینبار بیحال شد دیگه تقریبآ خوابش برده بود منم دیگه بیدارش نکردم رفتم تو حال روی مبل دراز کشیدم و ماهواره نگاه میکردم 2 ساعتی گذشت که ساعت خوب یامه 12.35 شده بود اومد گفت ببخشید من خوابم برده گفتم اشکال نداره حالا بهت حال داد گفت خیلی ولی تو که ابت نیومد گفتم اشکال نداره تو که الان خستهای میذاریم برای یه روز دیگه گفت مگه میخوای بری ؟ گفتم اره دیگه گفت نه من نمیذارم امشب همینجا با منی منم قبول کردم مریم با شربت اومد پیشم هنوز کسش خیس بود همونجا روی کاناپه خوابوندمش شربتو کم کم روی کسش میریختمو لیس میزدم بازم مریم صداش در اومد بعد لیس زدن بلند شد منو خوابوند کیرمو گرفتو شروع کرد به ساک زدن با شربت کیرم یهو یخ میکرد و بعد با دهنش گرم میکرد خیلی حال میدادبعد 69 شدیم من و مریم هی لیس میزدیم من تو اوج لذت بودن بعد خوابوندمش روی کاناپه کیرمو کمی به کسش مالیدمو کردم تو کسش مریم داشت عین دیوونه ها جیغ میزد منم داشتم تلمبه میزدم کمی که گذشت مریم هی میگفت بکن تند بکن جرم بده زود باش دارم میمیرم دوست دارم کیرتو دوست دارم مال خودمه پارم کن منو با این حرفاش حشریتر میکرد منم این وحشیا میکردم دیکه مریم یه ان هوار کشیدو بعد اروم شد منم تند تند تا ته میکردم تو کمی که گذشت یاد کونش افتادم پرسیدم کون راه داره کمی نگام کرد گفت هر چی تو بگی منم کیرمو در اودم مریمو چهار دستو پا کردمو اروم کیرمو گذاشم دم سوراخ کونش یه کم تف زدمو اروم سرشو بردم تو کونش دیدم طاقت نمیاره میخواد کیرمو بگشه بیرون دستاشو گرفتم کمی صبر کردم تا جا وا کنه کمی که اروم شد بقیشم کردم تو باز صبر کردم بعد شروع کردم به تلمبه زدن مریمم دیگه درد نداشت و داشت کیف میکرد بعد10 دقیقه تلمبه زدن منم طاقت نیاوردمو کیرمو کشیدم بیرون تمام ابمو خالی کردم رو سینش ودوباره روی کاناپه ولو شدیم 1 ساعتی چرت زدیمو بعد با مریم رفتیم حموم تا صبح 2 باره دیگه کردمش و فقط از کون کردمش خیلی حال داد صبح موقع خداحافظی پول سیستمو هم داد 20000 تومان هم انعام
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#144
Posted: 15 Nov 2010 06:50
جنده کلاهبردار
دیشب یکی از فامیلها به اسم مثلآ ارش بعد از سالها از شهرستان برای دیدن من اومد تهران منزل من خیلی پسر با مرامی ما هر وقت میریم شهرستان برامون سنگ تموم میزاره دیشب تا ساعت 4 صبح با هم حرف میزدیم و ماهواره نکاه میکردیم دیشب حرف از کس افتاد گفتم 3و4 تایی شماره دارم فردا زنگ میزنم تا یه صفایی بکنیم میخواستم یه جورایی محبتاشو جبران کنم صبح که شد به هر کدوم زنگ زدم یا پریود بودن یا تو دسترس نبودند دیدم باید کاری بکنم گفتم میریم با ماشین یکی رو بلند میکنیم خلاصه رفتیم میدون صادقیه بعد یه ساعت الکی گشتن دیدم دختری تقریبآ 23 یا22 ساله کنار خیابون واستاده زود رفتم کنارش ترمز کردم دیدم خیلی خوشگله شیشه ماشینو دادم پایین گفتم برسونیمت که گفت اقا مزاحم نشو دوباره گفتم مزاحم نیستم اگه کاسبی بیا سوار شو گفت اقا برو خرج من زیاده تو از پسش بر نمیای گفتم مگه چنده گفت نفری 50 گفتم چه خبره گفت همینه که ارش گفت عیبی نداره بیا بالا دختره کمی دوروبرشو نگاه کرد بالاخره سوار شد توی راه اصلآ حرفی نمیزد تا رسیدیم خونه خونه که رسیدیم گفت اول پول منم زود دستمو بردم تو جیبم و یه تراول 100 نومانی دادم بهش ارش گفت من میدم گفتم تو تو تهران مهمون منی خلاصه من رفتم تو حال روی کاناپه دراز کشیدم و ارش با ستاره رفتند تو اتاق تازه 15 دقیقهای نگذشته بود که ارش اومد گفت دختره داره گریه میکنه پرسیدم چرا گفت نمیدونم منو ارش رفتیم اتاق دیدم دختره داره از ته دل گریه میکنه جوری اشک میریخت که انگار بچش مرده پرسیدم چت شده گفت اقا منو ببخشید من اینکاره نیستم پشیمونم اینم پولت من باید برم پرسیدم اخه چی شده گفت من دانشجویم صاحب خونه یک ملیون به پول پیش خونش اضافه کرده خوانوادم هم تو شهرستانند و پولی ندارند که بدند کرایه خونه را هم با بدبختی برام میفرستند اگه نمیتونستم این پولو بدم باید میرفتم شهرستان و ترک تحصیل میکردم فکر کردم تن فروشی اسونه منم میتونم یک هفتهای پولو جور کنم ولی خیلی سخته من تا حالا با یه نامحرم دست هم ندادم و بعد دوباره شروع کرد به گریه
منو ارش خیلی دلمون سوخته بود به تنها چیزی که فکر نمیکردیم سکس بود ستاره بلند شد که بره ارش گفت من از غیرتت خوشم اومد ادم که نباید به خاطر پول تن فروشی کنه منم اصلآ مخم کار نمیکرد ارش دست کرد تو جیبش 200 تومان به دختره داد گفت من الان همینو دارم فردا هم بیا تا بقیشو بدم من مونده بودم به ارش چی بگم اصلآ کارش درسته يا نه منم تحت تاثیر قرار گرفته بودم ستاره کلی مارو دعا کرد و رفت بعد از رفتن ستاره منو ارش داشتیم به تمام صاحب خونه های عالم فحش میدادیم نیم ساعتی که گذشت ارش گفت حالم از این روزگار داره بهم میخوره بریم بیرون تا هوا بخوریم رفتیم تا رسیدید به میدون محلمون با کمال نا باوری دیدیم ستاره با راننده یه زانتیاداره حرف میزنه و بعد سوار شد ورفت تازه دوزاریم افتاد که چه کلاهی سرمون رفته و تموم اون گریه ها فیلمش بوده ارش بنده خدا و ساده دهنش باز مونده بود منم زانتیارو تعقیب کردم زانتیا پیچید کوچه پشت کوچه ما و توقف کرد درب پارکینگ خونه ایو باز کرد رفتند داخل پارکینگ منو ارش دیگه حرف هم نمیزدیم و داشتیم به سادگی خودمون فحش میدادیم اول خواستم به 110 لوشون بدم ولی پشیمون شدم یک ان فکری به کلم زد زنگ زدم به یکی از دوستان هم محلمون به اسم رضا قضیرو بهش تعریف کردم و قرار گذاشتیم رضا با ماشین خودش بیاد و وقتی که ستاره اومد بیرون کنار خیابون بره سوارش کنه ببره خونش منم که کلید خونشونو 6 سالی میشه که دارم به اتفاق ارش بریم تو
10 دقیقه بعد از اومدن رضا ستاره بیرون اومد با چشمانی سرخ فهمیدم که مثل ما ساده کم هم نیست ما اونطرف خیابون بودیم که رضا ستاره رو سوار کرد و برد خونه یه ربع بعد ما هم رفتیم داخل البته یواش به اتاق که نیمه باز بود که رسیدیم صدای گریه ستاره میومد و همون داستان دوباره شروع شد
منو ارش دم در داشتیم به حرفای تکراری ستاره گوش میدادیم که ارش یهو وارد اتاق شد ستاره هنگ کرده بود و از تخت بلند شد فرار کنه که ارش محکم خابوند تو گوشش ستاره مثل تاپاله ولو شد رو کف اتاق وشروع کرد به جیغ و داد که رضا گفت هیچکس تو اپارتمان نیست اونقدر جیق بزن تا هنجرت پار شه ستاره که دید فریاد فایده نداره دوباره شروع کرد به گریه کردن ارش پرسید از قبلی چقدر گرفتی ولی ستاره حرف نزد ارش به من گفت برو بیارش اینجا تا اونم بفهمه به کی کمک کرده منم دیدم ارش قاطی کرده دیگه چیزی نگفتم و رفتم سراغ اون زانتیایی رسیدم به دم در خونش دیدم داره از پارکینگ میاد بیرون رفتم سمت ماشینش زدم به شیشه اونم شیشرو داد پایین پرسید بله گفتم من امیر هستم همسایه کوچه پشتیتون گفت امرتون گفتم بچه های محلتون همه منو میشناسند چند تاشون اسم بردم و اونم شناخت پرسید حالا امرتون چیه منم قضیرو از اول تعریف کردم اولش فکر میکرد من پلیسی چیزی هستم ولی زیر بار نرفت منم گفتم من همسایت هستم اگه باور نمیکنی برو از حسن اقا بقالی سر کوچه بپرس اونم دیگه باور کرد راستی اسمش علی بود پرسید راست میگی دختره اینجور پول درمیاره و مارو هم سیاه کرده گفتم حالا چقدر دادی گفت 500 هزار تومن منم گفتم 100 تومان من دادم فامیلمون هم 200 هزار داده تو 1.5 ساعت 800 هزار کار کرده گفت میدونی الان کجاست منم قضیه رضا رو تعریف کردم . منو علی با هم رفتیم سمت خونه رضا وقتی رسیدیم هنوز ستاره داشت گریه میکرد علی با دیدن ستاره که خودشو به علی مریم معرفی کرده بود شروع کرد به فحشو ناسزا من علیو به ارشو رضا معرفی کردم بعد از یه 10 دقیقهای فحشو بدوبیرا به ستاره رضا گفت بابا این که کار نداره پولاتونو بگیرید حسابی هم بکنینش بعد ولش کنید منو ارشو علی هم تصدیق کردیم ستاره حسابی ترسیده بود دیگه از ترس گریه هم نمیکرد و فقط کیفشو محکم بقل کرده بود ارش دوباره محکم کوبید به سرش و کیفشو گرفت باور نمیکنید تو کیفش 1200000 تومن پول بود من و ارش وعلی پولامونو برداشتیو و درست با ساعت دیواری محاسبه کردم 3.5 ساعت از جلو و عقب کردیمش که چجوری کردنش ارزش تعريف نداره بعد هم انداختیمش بیرون موقع رفتن تهدید کرد که میره با ادماش بر مگرده هنوز که ما چیزی ندیدم
پایان
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#145
Posted: 15 Nov 2010 06:51
صبح زود
اینکه میگن روزی ادما صبح زود تقسیم میشه راسته
من معمولآ هر روز ساعت 10 یا 11 صبح میرم سر کار ولی روزهای جمعه چون مردای خونه بیکار منزل هستند کار ما بیشتره و صبح ها زودتر میریم سر ادرس اگه خاطرات قبلی منو بخونید میبینید که من نصاب ماهواره هستم
پنجشنبه گذشته بود که یکی از مشتریام زنگ زد و گفت که نصب داره وبشقاباش بهم ریختند خودش برای ساعت 8 صبح بلیط داره باید قبل از رفتنش ماهواررو درست کنه بعد بره اون موقع نفهمیدم عجلش برای چیه ولی برای 6 صبح قرار گذاشتم اونم قول داد جبران کنه منم که حاضرم تا 3 صبح کار کنم ولی صبح زود بیدار نشم
باالخره صبح ساعت 5.5 بیدار شدم کلی هم از خودم شاکی که چرا قبول کردم راه افتادم دقیقآ ساعت 6 دم درشون بودم به مبایلش زنگ زدم با اولین بوق برداشت فکر کرد من هنوز راه نیافتادم پرسید هنوز نیومدی من دیرم میشه گفتم پشت درم درو باز کن خوشحال شد درو باز کرد رفتم تو میدونستم نامزد داره ولی نمیدونستم زنشو اورده الانم دارن میرن ماه عسل و خواهر زنش میمونه خونشون ماهواره هم برای همین میخواد
و اما از خواهر زنش بعد از سلام با علیرضا مشتریم و زنش وعرض تبریک به هر دوشون رسیدم به لیلا خواهر زن علیرضا سفید بسیار زیبا لاغر توپر موهای بلند چشمای مشکی خلاصه هلو سلام دادم و رفتم سرکارم حالا دیگه از خودم شاکی نبودم دختری به زیبایی لیلا کم پیدا میشه اونم صبح زود خلاصه در حین کار متوجه شدم سوییچرشون سوخته اول علیرضا گفت نمیخواد همون اروپا بسه ولی لیلا گفت عرب نباشه فایده نداره علیرضا گفت بس ما نمیتونیم بمونیم تو سوییچر بیار ببند ما باید الان بریم گفتم باشه حالا من ساعت 7.5 صبح روز جمعه سوییچر از کجا پیدا کنم رفتم خونه سوییچر ماهواره خودمو باز کردم برگشتم لیلا درو باز کرد رفتم تو حالا علیرضا نبود منم بیشتر به خودم جرات میدادم وسینه هاشو دید میزدم.ساق پاشو و استین لختش داشتم کانالارو سرچ میکردم که چایی اورد دلا شد بزاره روی میز من چشمام روی چاک سینش قفل شد وقتی به خودم اومدم دیدم چند بار صدام کرده خیلی ضایع شد پرسید حواست کجاست؟ گفتم ببخشید گفت هر جا برید اینجوری چشم چرونی میکنی گفتم نه بخدا فقط اینجا اینجوری شد پرسید مگه اینجا با جای دیگه چه فرقی داره گفتم اگه ناراحت نمیشی بگم گفت بگو گفتم اخه صبح زود توی یه جای خلوت دختری به خوشگلی شما ادمو دیوونه میکنه ادم کنترلشو از دست میده . خندید و گفت بی جنبه اگه جنبه نداری صبح زود خونه مردم نرو گفتم اتفاقآ جنبم زیاده اینجا کم اوردم گفت چرا گفتم نهایت ارزوی هر پسریه که با شما دوست باشه منم اگر به این ارزو برسم دیگه هیچ ارزویی ندارم گفت تو فقط دوستی میخوای یا چیز دیگه گفتم یه دوستی ساده هم باشه برام بسه گفت پس چرا به سینه هام نگاه میکردی گفتم اخه لا مسب گیر داره نمیشه ازش گذشت گفت کی کارت تموم میشه گفتم تمومه گفت پس بیا اتاق رفتم دنبالش همه چیز این خونه نو بود معلوم بود جهاز زن علیرضا ست رفت روی تختی که هنوز خود علیرضا استفاده نکرده لیلا لباسشو د اورد یک لحظه گفتم نکنه خوابم این چرا به همین زودی راضی شد به منم نگاه نمیکرد گفت نمییای تو گفتم چرا رسیدم دم تخت با شلوار و سوتین پشت به من دراز کشید منم رفتم پشتش دراز کشیدم با دستم شروع کردم از روی سوتین سینه هاشو مالیدم سفت بود داشتم همزمان پشت گردنشو میخوردم که برگشت سمت من و لب تو لب شدیم داشت وحشیانه لبمو میخورد منم همراهی میکردم بعد مدتی دیگه طاقتم تموم شد از خودم جدا کردم دیدم چشماش بستس داره ناله میکنه سوتینشو باز کردم رفتم سراغ سینه هاش از خلقت لیلا هر چی بگم کم گفتم سنه هاش سفید سفت رو به بالا خوردنی اونقدر میک زدم که لیلا لرزید و از هوش رفت من بلند شدم و لباسامو در اوردم شلوار لیلا رو هم در اوردم ولی شورتش موند تو هیکل این دختر کوچکترین ایرادی نبود لیلا کمی که سر حال اومد گفت میخوای چه کار کنی گفتم میخوام بکنمت گفت کجامو گفتم پرده داری گفت نه همین علیرضا زده پارش کرده گفتم پس کستو میخوام بکنم گفت نوش جونت بیا دارم میمیرم رفتم شرتشم در اوردم کسش تازه تازه بی مو سفید بود شروع کرئم به لیسیدن داشت میمرد انگار بین خواب و بیداری داشت ناله میکرد ناله هاش زیاد شد انقدر ناله کرد که دو باره ارضا شد التماس میکرد بکنم منم دیگه طاقتم تموم شد رفتم روی سینش همینجور که لبشو میخوردم خواستم بکنم تو کسش اما نشد روی کیرم تف زدم با هزار زحمت تو رفت انقدر تنگ بود که کیرم درد گرفت خودشم داشت درد میکشید اول همون تو نگه داشتم بعد خیلی اروم تلمبه میزدم بعد که دیگه خوب جا وا کرد و حشیانه میکردم لیلا میگفت بکن بکن یالا بکن سیاهی چشماش دیده نمیشد تو این دنیا نبود دوباره ارضا شد ولی با لرزش خیلی زیاد منم داشتم میومدم که در اوردم ریختم روی سینش و صورتش لیلا حال نداشت از جاش بلند شه با دستمال خوب تمیزش کردم روشم با لحاف کشیدم رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم خوابه منم رفتم رو کاناپه نشستم ماهواره تماشا میکردم ساعت 2 بعد از ظهر بود که موبایم زنگ خورد بیدار شدم جواب دادم بعد پاشدم دیدم لیلا هنوز خوابه رفتم سز یخچال دیدم غذای حاضر نیست مرغ برداشتم گذاشتم و فر برنج دم کردم لیلا رو بیدار کردم وقتی پاشد منو نشناخت و جیغ کشید من زود دهنشو گرفتم گفتم منم تازه یادش اومد زود لباس پوشید گفت برو گفتم نهار گذاشتم میخوریم بعد من میرم یکم که حواسش جمعتر شد گفت ببخشید داشتم بیرونت میکردم حواسم نبود گفتم عیبی نداره حالا خوش گذشت گفت تا الان همچنین حالی نکرده بودم ولی خیلی خسته شدم میرم حموم لیلا رفت حموم منم میزو چیدم با لیلا ناهارو خوردم و بعد از نهار لیلارو دوباره بردم رو تخت اما اینبار لیلا 1 بار ارضا شد لی 2 ساعت طول کشید ولی نذاشت کونشو بکنم الان هم با هم در ارطباطیم ولی الان خونه باباشه
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 2517
#146
Posted: 15 Nov 2010 08:39
بزرگ ترین افتخار: کردن فرمانده بسیج
دوستان داستانی که الان میخوام واستون بنویسم برمیگرده به 1 سال پیش .تصمیم گرفتم از اسم مستعار استفاده کنم و اسمم رو میزارم متین
من توی دانشگاه دبیر انجمن کامپیوتر هستم و زیاد قیافه ندارم اما بجاش یه زبون دارم که باهاش مخ میزنم و میکنم واسه همین بچه ها بهم میگن روباه. تا الان بیشتر دخترای انجمن رو با چندتای دیگه کردم که بعدا اگر تونستم داستانش رو میزارم و فعلا میخوام بزرگترین افتخارم که کردن فرمانده ی بسیج دخترا بود رو بگم.
پسر عموی من اسمش نوید هست 1 سال از من بزرگتره یه پسر خیلی خوش تیپ و خوشکل هست اما متاسفانه خیلی کسخله و به اندازه ی یه حلزون می فهمه و فقط بلده سوراخایی که من میارم رو پر کنه.این داستان واسه زمانی هست که ترم 6 بود و الان دانشگاه رو تموم کرده.
یه روز با نوید رفتم واسه ثبت نام بسیج توی دانشگاه و اون روز دخترا توی دفتربسیج بودن(دفتر بسیج دانشگاه ما مشترک هست و 1 روز دخترا هستن 1 روز پسرا).توی دفتر فرمانده بسیج با دوستش نشسته بودن که ازشون پرسیدم که برای ثبت نام چی میخواد و از این حرفا.خلاصه یه نیم ساعتی حرف زدیم تا اینکه با نوید هم رشته در اومد اما خوب ترم 2 بود و واسه گرفتن چند تا کتاب و جزوه شماره ی نوید رو گرفت. نوید بز شماره ی اون تیکه ی بهشتی رو نگرفت.خلاصه سر این قضیه کلی دعواش کردم.
اون دختره ی دختر قد بلند با سینه های متوسط و هیکل خوش تراش بود اما خوب چادری و محجبه بود و اسمش نازنین بود(بعدا فهمیدم).
به نوید گفتم عجب هیکلی داره همه چی کردیم غیر از بسیجی.گفت که این بسیجی هست و نمیشه و این حرفا
خلاصه این دختره همیشه با گوشی ثابت به نوید زنگ میزد و همیشه هم از خونه و جلوی مامانش !
بهش گفتم هر وقت زنگ زد سعی کن شمارشو بگیری تا راحتتر باشیم و روی مخش کار کنیم.اونم شمارشو به هر ترفندی بود گرفته بود و کم کم به هم اس ام اس می دادن و کتاب و جزوه رد و بدل می کردن.بعد به نوید گفتم اس ام اس عاشقانه بفرست و یه جوری وانمود که ازش خیلی خوشت میاد تا کم کم عاشقت بشه.
خلاصه اینا بعد از یه مدت دیگه دل میدادن و قلوه میگرفتن و حسابی نازنین عاشق نوید شده بود
به نوید گفتم برو توی حمام از اونجا به نازنین زنگ بزن و باهاش صحبت کن(البته توی این قسمت منم کنار نوید بودم و راهنماییش میکردم) تا روتون به هم باز بشه و کم کم به اونم بگو توی حمام بهت زنگ بزنه و صحبت کنین.
نازنین خیلی خیلی دختر ساده ای بود و توی یه خانواده ی مذهبی و بسته بزرگ شده بود و توی عمرش چیزی به اسم کیر نه دیده بود و نه شنیده بود واسه همین چندتا فیلم نیمه سوپر نوید واسش برد تا هم واژه ی کیر رو بفهمه هم اینکه تحریکش کنه و با هم که بیرون میرفتن یه دستی بهش میکشید و یکم میمالیدش تا راحتتر بکنیمش
خلاصه اینا دیگه صبح تا شب در مورد کیر و کس و کردن و این حرفا صحبت میکردن تا اینکه داداشم رفت سفر و خونش خالی شد.
نوید زنگ زد به نازنین و ادرس بهش داد که بیاد خونه داداش من با هم صحبت کنن و اونم با تاکسی اومد و من رفتم توی یکی از اتاقها قایم شدم.
رفتن توی اتاق داداشم و زنش منم رفتم یه صندلی گذاشتم کنار در و از بالای در که شیشه بود می دیدم.
یکم با هم صحبت کردن و نوید کم کم شروع کرد نازنین رو بوسید(ازش لب نگرفت چون بدش میاد ) و کم کم لباساشو بیرون اورد و نازنین با یه سوتین و شرت سفید نشسته بود روی تخت .همونجوری که حدس میزدم یه بدن خیلی خوش تراش و گوشتی با سینه های متوسط داشت که هر کسی رو از خودش بیخود میکرد.
نوید همینجوری میبوسیدش و ماساژش میداد و اونم آه و ناله میکرد.کیرم توی شلوارم داشت کم کم قد علم میکرد و فشار میاوردبه کیرم هم اسپری زدم تا زمانی که میخوام بکنمش اثر کرده باشه.سوتینشو بیرون اورد و شروع کرد سینه هاشو مثل بچه ها میخورد و میمالیدشون و اونم دیگه از خودش بیخود شده بود
شورتشو کشید پایین و کس پف کردش نمایان شد.دیگه داشتم از حال میرفتم و تحمل نداشتم
نوید کس هیچ دختری رو نمیخوره و فقط شروع کرد به انگشتاش با خروسکش بازی کردن و اونم داشت دست و پا میزد تا اینکه شروع به لرزیدن و کرد و از حال رفت
نوید وازلین رو برداشت و انگشتشو کاملا چرب کرد و پاهای نازنین رو باز کرد و انگشتشو یواش کرد توی کونش و شروع کرد به جلو عقب کردن و نازنین هم صداش در اومده بود و میگفت نوید یواش.کم کم 2 تا انگشتشو کرد داخل و جلو عقب کرد بعد انگشتشو در اورد و کیرشو چرب کرد و نازنین رو کشید لبه ی تخت و یه بالش گذاشت زیر کمرش و کیرشو گرفت و کرد توی کونش و یواش یواش جلو عقب کرد و همینجوری بهش سرعت داد تا اینکه دیدم نوید داره ارضا میشه و کیرم توی شلوارم لبخند زد.
نوید که ارضا شد ابشو ریخت رو ی شکمش چون بهش گفتم اگر بریزی توی کونش بجای نازنین تو رو میکنم.
از روی صندلی اومدم پایین و چند بار بلند گفتم نوید کجایی و در رو باز کردم و رفتم داخل (مثلا خبر ندارم).نازنین چشمش به من افتاد شد مثل مرده ها!!!رنگش پرید و زبونش قفل شد.
گفتم شما اینجا چیکار میکردین که زد زیر گریه.به نوید اشاره کردم یکم ازش دور بشه و رفتم نشستم کنارش و گرفتمش توی بغلم(کل عضلاتش قفل شده بود و نمیتونست تکون بخوره) و گفتم که عیبی نداره و این نیاز توی وجود همه هست و ....
به هر بدبختی بود راضیش کردم و مخشو زدم وکم کم اروم شد و وقتی ساکت شد گفتم باید منم راضی کنی.خجالت کشید و یواش گفت باشه.
سریع لباشو گرفتم تو دهنم و شروع کردم ازش لب گرفتم.اونم که بلد نبود و فقط همینجوری من میخوردمش.بعد رفتم زیر گردنش رو بوس کردم و لیسیدم انگار از این کارم خیلی خوشش اومده بود و خودشو ولو کرد توی بغلم و شل شد
سریع لخت شدم و سینه های خوش فرمش رو گرفتم و یکی رو با دهنم میخوردم یکی رو با دستم میمالیدم اونم حسابی آه و ناله میکرد که حشریم بیشتر می شد.شکمش رو لیسیدم و رسیدم به کسش.با دستمال کسش رو پاک کردم چون ترشحاتش زیاد بود .
زبونم که روی کسش کشیدم یه جیغ زد و پاهاشو دور سرم قفل کرد و منم حسابی کسش رو لیسیدم و اونم حسابی حال کرد اما ارضا نشد واسه همین یکم کسش رو مالیدم کاملا ارضا شد
کیرمو چرب کردم و مثل قبل اوردمش لب تخت و بالش گذاشتم زیر کمرش که سوراخش بیاد بالاتر و راحت بره داخل.کیرمو گذاشتم جلوی سوراخش و با یه هل رفت داخل چون قبل از من نوید گشادش کرده بود اما کیر من هم بزرگتر از نوید بود هم کلفت تر.نازنین دردش میومد اما چیزی نمیگفت و فقط چشماشو بسته بود و لذت میبرد.منم 2 تا پاشو گرفته بودم بالا و تند تند تلنبه میزدم.
پاهام خسته شده بود واسه همین کیرمو کشیدم بیرون و به نازنین گفتم حالت چهار دست و پا بگیره و رفتم پشت سرش و دوباره کیرمو کردم تو کونش و تند تند شروع کردم به کردنش و کیرم که میرفت داخل و میامد بیرون یه صدایی میداد که دیوونم میکرد.
اصلا حواسم به نوید نبود که چیکار میکنه.رفته بود و کیرشو شسته بود و به زور کردش توی دهن نازنین و کم کم یادش می داد چطوری ساک بزنه و دقیقا شده بود مثل فیلمای سکسی و خیلی حال میکردم.
این سپری لامصب دیگه خیلی بد اثر کردم بود و ارضا نمیشدم و کم کم کون نازنین داشت پاره میشد و صداش در اومده بود واسه همین کیرمو دادم یکم جلق بزنه و وقتی فهمیدم دارم ارضا میشم دوباره کردم توی کونش و بعد 2 دقیقه همه ی ابم رو خالی کردم توی کونش .خوابید وسط من و نوید و باهاش صحبت میکردیم اما اصلا نا نداشت جواب بده و فقط روی بدن نوید دست میکشید.
لباسشو پوشید و رسوندیمش خونشون و از اون به بعد دیگه جواب هیچ تلفنی رو از من و نوید نمی داد اما بعد فهمیدم با یه پسر دیگه رخته روی هم و از بسیج هم اومد بیرون
این رو به عنوان بزرگترین افتخار توی کارنامه خودم میدونم.نظر شما چیه؟
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#147
Posted: 17 Nov 2010 06:45
سکس چت با رزا
دوستان بالاخره منم دست به تايپ شدم و ميخوام يه داستانه کاملاً واقعی براتون بگم:يه شب تو يکی از اين چت روما ی ديجی چت بودمديدم يکی با يه ايد دخترونه پی ام داد اولش توجه نکردم گفتم حتماً سر کاريه ولی بعدش گفتم جواب بدم ببينم چی ميشه خلاصه بد از سلام و احوال پرسی گفتم اسمت چيه گفت رزا گفتم چند سا لته گفت 23 گفتم متا هلی گفت آره يه لحظه کپ کردم ولی بدش گفتم بی خيل بابا اين که سر کا ريه بزار يه کم سرگرم بشيم خلاصه گفت تو چی گفتم من مجردم يه دفعه نه گذاشت نه ورداشت گفت کيرت چند سانته گفتم عجب سؤاله فنی پرسيدی گفت بگو ميخوام بدونم ميتونی از پس من بر بيای منم گفتم 20 سال، خوبه؟
گفت حرف نداره. گفتم شوهرت الان کجاست گفت رفته همو م خلاصه اون شب اي دی شو گرفتمو ادش کردم بد از چند روز تو يا هو بودم ديدم ان شد سلامو احوال پرسی کرديم گفت شماره بده زنگ بزنم منم شماره دادمو زنگ زد ديدم عجب صدايه نازی داره کف کردم با ورم نميشد که زن باشه ولی ديدم که هست گفت ميخوام ببينمت منم اکسمو بهش نشون دادم اونم اکسو نشون داد ديدم چيزه نا زيه خلاصه با هم قرار گذشتيمو همديگرو ديديم خيلی از من خوشش امد البته منم همين طور يه کم از سکس حرف زديمو گفت که قبل از ازدوجش سکس زياد داشته ولی بد از ازدواج نه ولی تصميم گرفته بود با يه آدمه مطمئن سکس کنه به من گفت هستی؟ گفتم اين چيزيه که خودت ميخوای من که مجبورت نکردم گفت آفرين خوشم مياد فهميدی گفت جا رديف کن يه روز با هم باشيم منم که هميشه از نظره جا مشکل دارم (متا سفنه) يه چند وقتی گذشت و من نتونستم جا رديف کنم تا اينکه يه روز زنگ زد گفت بيا خونيه من اولش ترسيدم گفتم بابا بی خيل شوهرت مياد دهنمونو سرويس ميکنه گفت اگه اطمينان نداشتم نميگفتم بيا خلاصه منم قبول کردمو آدرس گرفتمو رفتم خونيه رزا خا نم حالا يه کم از هيکله رزا جون بگم:قد 170 وزن 80 کيلو سفيدو توپل يه شلواره تنگه سفيدم تنش کرده بود با يه تا پ با هم دست داديمو رو بوسی کرديمو رفتيم نشستيم رو مبل رفت ميوه اورد کلی تحويلمون گرفت گفتم رزا جون وقته اين کارا نيست بيا چند دقيقه بشين من ميخوام زود برم گفت کجا؟ مگه ميزرم به اين زودی بری؟ يه کم ميوه خورديمو حرف زديم از يه طرف کيرم راست کرده بود از يه طرف دلهره داشتم که نکنه کسی بياد خلاصه يه کم شوخی کرديمو بهش گفتم حالا ديگه سا يزه کيره منو ميپرسی؟ زد زيره خنده امد نشست تو بقلم شروع کرديم به لب گرفتن يه کم لبيه همو خورديم زبونه همو خورديمو گفت :اينجوری نميشه پا شو بريم تو اطاق دسته منو گرفتو رفتيم تو اطاق خواب اول خودش تا پو شلوارشو درا ورد با يه شرتو سوتينه ست نارنجی خوابيد رو تخت منم لبسا مو درا وردمو با شرت خوابيدم کنارش ديگه رسما مرا سم شروع شد افتادم به جونش حالا نخور کی بخور از سر تا پا شو ليسيدم و خوردم .راستی قبلاً بهم گفته بود که شو هرش کسشو ليس نميزنه منم بهش قول داده بودم که حسابی براش کس ليسی کنم.اروم شرتشو درا وردمو شروع کردم به ليس زدنه کسه خوشگله رزا جون وا ی عجب کسه ناز اخو ش ترشی داشت خدای تو عمرم همچين کسی نديده بودم انقدر تميزو رو فرم بود خلاصه حسابی براش ليس زدمو اهو نالشو درا وردم خيلی داشت حال ميکرد يه دفعه پاشد منو پرت کرد رو تخت شرتمو دراورد افتاد به جونه کيرم چنان سک ميزد که نزديک بود تخمم از جا کنده بشه يه 5 دقيقی برام ساک زد ديدم الانه که ابم بياد گفتم رزا جون بسه الان پنچر ميشما گفت باشه بلند شد به پشت خوابيد گفت بده بياد اون کيره نازتگفتم بزار کندم بزارم بيام گفت نه بدونه کندم بکن ميخوام کيرتو تو کسم حس کنم گفتم رزا جون من جنبه ندارم يهو ابم ميريزه اون تو کار ميده دستمون واسه خودتم بهترو مطمئن تره گفت باشه بد دست کرد تو کشو بقله تخت يه کاندم دراورد داد بهم منم کشيدم رو کيرمو گفتم آمادی گفت بکن توش مردم ديگه خيلی اروم سره کيرمو گذشتم تو کسش وی خدايه من اين ديگه چه جور کسيه چقدر تنگه گفتم رزا تو مطمئنی دختر نيستی؟
گفت آره بابا اون اکسه اروسيمه گفتم چرا انقدر تنگه؟گفت:2 ساله يه کيره کوچولو داره ميره توش الان کيره تورو ديده تجب کرده.منم يه کم فشارو بيشتر کردم باور کنيد به زور ميرفت تو وقتی تا ته رفت تو کسش يه اهی کشيدو گفت:اخ جون به اين ميگن کيربکن بکن جووووووووووووونّنّنّنّن منم که تا حالا کسه به اين تنگی نکرده بودم شروع کردم اروم اروم طولمبه زدن گفت :تن تن بکن گفتم آخه ابم زود مياد بد شروع کردم با انگشت چوچولشو ماليدمو طولمبه ميزدم ازش لب ميگرفتم، سينهاشو ميخوردم زبونمو ميکردم تو دهنش اونم هی اهو ناله ميکرديه 10 دقيقی که گذشت يهو بدنش شروع کرد به لرزيدن چند تا تکونه شديد خورد و ارزا شد گفتم ابت امد؟گفت آره گفتم جون فدايه ابت بشم گفت ابتو ميخوام منم که مونتظره همين حرفش بودم چند تا طولمبيه شديد زدمو ابم امد همشو همونجا تو کسش خالی کردم(البته تو کاندم) بد 2 تای بی حال خوابيديم کناره هم هی همديگرو ميماليديم نوزش ميکرديم حرفايه اشقولنه ميزديم.بد بلند شدم گفتم رزا جون تا کسی نيومده من ديگه برم .گفت :نميشه يه کم ديگه بمونی گفتم خيلی دلم ميخواد ولی برم بهتره يه وقت مشکلی پيش نياد.خلاصه رو بوسی کرديمو ازش خدا حافظ اي کردمو رفتم.......اخی مردم تا اينو تيپ کردم اميدوارم که خوشتون امده باشه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#148
Posted: 19 Nov 2010 01:52
من و دوتا زن خوشگل خونه دار
سلام.اسم من سیاوش هستش و 25 سال سن دارم قبل از این که خاطرم رو به خواهم بگم بهتره بگم که این خاطره هست نه داستان و کاملاً واقعی هستش. من کارمندم. محل کارم هم میدان ونک و خودم هم شهرک غرب میشینم.حدود یک ماه پیش بود که یه روز دیدم واقعاً خستم و حوصله کار کردن رو دیگه ندارم واسه همین قید اضافه کاری رو زدم و وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون. رو تو گوشم گذاشتم و مشغول شنیدن آهنگ شدم(آهنگش هم خوب یادمه، علیرضا حمیدرضا بود) رسیدم به صف و واستادم . mp3 بعد چند دقیقه نوبتم شد و سوار شدم،اینقدر خسته بودم که حواسم به هیچ جا نبود غیر از آهنگ.یه کم که گذشت دیدم آهنگ قطع شد فهمیدم حتماً بازهم باطریش تموم شده. از گوشم در آوردم و بی خیالش شدم. بعد رفتم تو فکر بدبختیام که کم کم صدایی نظرم رو به خودش جلب کرد ،دو تا خانوم کنارم نشسته بودند و داشتند با هم ترکی صحبت میکردند (البته یادم رفت که بگم من اصلیتاً ترکم) واسه همین می فهمیدم چی دارن میگن.نگاهی بهشون کردم البته خوب تو اون تاریکی چیز زیادی معلوم نبودش ولی تقریباً بهشون حدود35 تا 40 میخورد. از اینجا به بعد رو از زبون اونها وا ستون مینویسم(البته همه صحبت هاشون دقیق یادم نیست ولی تا اون جا که یادم هست براتون مینویسم) _حالا محسن کی از ماموریت برمیگرده؟ _ نمیدونم ولی احتمالاً فردا شب بیاد،خودش که این جوری میگفت. ببینم تو چه جوری آقا رضا رو پیچوندی؟(این کلمه پیچوندیش باعث شد که دیگه کل حواصم بره پیش اینا) _هیچی بابا،بهش گفتم تو تنهایی و شب میترسی تنها باشی،من هم میرم پیشش(دو تایی با هم خندیدن) _حالا ببینم صاف و صوف کردی؟ _آره،امروز صبح رفتم حموم همش رو زدم(این قسمتش رو یواش گفتن،من هم به زحمت شنیدم) تو هم که طبق معمول صافه! _میدونی که من از مو بدم می یاد. تمیز تمیز آماده خوردن(با شنیدن این کلمات حسابی داشت کیرم راست میشد و شلوارم و پارم میکرد) _ببین حواست باشه قبل از اینکه بریم ،خیار و بادمجون بخریم. _باشه،البته من یه کم تو بخچال دارم ولی زیاد بزرگ نیستن. _آره کوچیکش حال نمیده(با هم خندیدن) من هم که داشتم میشنیدم و نمیدونستم چی کار کنم.از یه طرف دلم هوس یه کس مشتی کرده بود و از یه طرف می ترسیدم چیزی بگم و شاکی بشند و راننده هم ما رو وسط همت پیاده کنه. بعد از کلی کلنجار با خودم دل و زدم به دریا گفتم بادا باد.ماشین هم کم کم داشت میپیچد تو شیخ فضل الله و اگرم هم پیادم میکرد بقیشو میتونستم پیاده بیام.واسه همین یه اشاره کردم به اون که بغلم نشسته بود و آروم گفتم ببخشید. اون هم منو نگاه کرد و گفت بله؟؟ گفتم اگه دنبال خیار ازنوع طبیعیش هستین در خدمتم ،در ضمن خیارش هم از نوعه اعلاست.مطمئن باش پشیمون نمیشی. زنه که با تعجب داشت منو نگاه میکرد فهمید که من حرفاشون رو فهمیدم. رو کرد و با دوستش شروع کرد به پچ پچ کردن. فهمیدم که دارن راجع به من صحبت می کنن.بعد از هر چند ثانیه منو نگاه میکردن و دوباره پچ پچ میکردن ،معلوم بود که حسابی دودلند.بعد زنه برگشت و بهم گفت باشه فقط به یه شرط،اون هم که بعداً نه ما تو رو میشناسیم و نه تو مارو. من هم گفتم خیالتون راحت، شتر دیدم ندیدم. حسابی تو کونم عروسی بود،فکر نمی کردم به این راحتی امشب رو دو تا کس بخوابم.خلاصه بعد از کلی ترافیک رسیدیم میدون شهرک و من هم دست تو جیب کردم و کرایه سه نفر رو دادم ، راننده تاکسی هم با تعجب داشت منو نگاه میکرد که چرا پوله اینا رو حساب کرده؟ از ماشین پیاده شدیم و من تازه تونستم که درست حسابی ببینمشون. یکیشون که یه کم قدش بلند تر بود و من هم تو تاکسی باهاش صحبت کرده بودم گفت من اسمم سیمین .واقعاً خوش هیکل بود و اندام نازی داشت و صورت با نمکی داشت.اون یکی هم گفت من هم اسمم نیلوفره.نیلوفر خیلی خیلی خوشگل بود ولی بدنش به خوبی سیمین نبود و یه کم گوشتی بود.من هم خودم و معرفی کردم.سیمین گفت از این ور بریم،من خونم پایین میدون کاج .واسه همین رفتیم طرف خیابون سعادت آباد و سوار ماشین شدیم.من هم یه ذره از خودم و کارم گفتم.اون ها هم از خودشون و زندگی شون. سیمین گفت من 38 سالمه و بچه هم ندارم یعنی بچه دار نمیشم ، حدود 10 سالی هم هستش که ازدواج کردم.الان هم شوهرم رفته ماموریت و من و نیلوفر هم تصمیم گرفتیم امشب با هم باشیم و یه کم شیطونی کنیم.به هر حال تنوعیه و ما هر از گاهی با هم خلوت میکنیم.نیلوفر هم گفت من هم 40 سالمه و یه دختر15 ساله دارم .من و سیمین از جوونی با هم دوستیم و هر وقت تنها میشیم.... بهشون گفتم شما ها که همیشه کیر شوهر هاتون در دست درستونه، دیگه چه احتیاجی به این جور کارا دارین؟سیمین گفت ادم آخه چه قدر با کیر شوهرش حال کنه؟بلاخره آدم خسته میشه و احتیاج به تنوع داره ،البته فکر نکن که ما جنده ایم و هر روز با یکییم.ما هر وقت خسته میشیم با هم حال میکنیم .این اولین باره که میخوایم با یکی دیگه باشیم ،همون طور هم که خودت گفتی از فردا شتر دیدی ندیدی.(تو دلم گفتم حالا بعداً شتر رو نشونت میدم) رسیدیم نزدیک میدون کاج و پیاده شدیم.به سیمین گفتم که حالا چه جوری بیابم داخل کسی شک نکنه؟ که نیلوفر برگشت و بهم گفت نترس خونشون تک واحدیه.رسیدیم دم خونشون،عجب خونه ای بود،معلوم بودش که وضعش حسابی توپه.من هم سریع یه زنگ به مامانم زدم و گفتم که شب میرم پیشه دوستم. وارد خونشون شدیم،واقعاً خیلی ردیف بود.من مشغول تماشای خونه بودن که دیدم این ها دارن مانتو و روسری شون رو دارن در میارن.من هم کاپشنم رو در آوردم رو کاناپه نشستم.... سیمین رفت آشپزخونه و نیلوفر اومد کنار من نشست و گفت خوب آقا سیاوش چطوری؟ من هم یه ویشکون از کنارش گرفتم و گفتم خوبم جیگر،البته اگه شما یه مرحمتی کنی و یه بوس ناقابل به ما هدیه بدی بهترهم میشیم.یه لبخند شیطنت آمیز بهم کرد و اومد که لپم رو ببوسه سرم و چرخوندم و یه لب حسابی ازش گرفتم.عجب لبهایی داشت ،من از همون اول تو نخ لباش بودم که دیووونه کننده بود. خلاصه مشغول خوردن لبای خوشگلش بودم و اون هم اومد و رو پام نشست و من هم با دستام نوازشش می کردم و آروم آروم داشتم میرفتم سراغ سینه هاش،همون طور که گفتم یه کم گوشتی بود ولی واقعاً خوشگل وناز.سیمین از آشپز خونه اومد و دید که ما مشغولیم، داد زد نامردا پس من چی؟خیلی بی معرفتین .من هم گفتم تقصیر خودته من رو با یه جیگر تنها گذاشتی،انتظار داری همدیگرو بشینیم نگاه کنیم.نسرین هم اومد و رو این یکی پام نشست و گفت خوب من هم بازی،من هم رفتم تو لب سیمین و حسابی لب تو لب شدیم،لباش به خوبی نیلوفر نبود ولی بد هم نبود.نیلوفر هم بیکار ننشسته بود و داشت لاله گوشم و میخورد.کیر بدبخت ما هم داشت خودش و جر میدادکه یکی بیاد درش بیاره ،فکر کنم سیمین شنید و دست انداخت و شروع کرد باهاش ور رفتن. بعدش من و نیلوفر و سیمین زبون هامون و در آوردیم و زبون هامون تو هم قفل شده بود ومثل وحشی ها تو هم میلولیدیم. نیلوفر شروع کرد به باز کردن دگمه های پیرهنم و من هم لباس سیمین رو داشتم از سرش در می آوردم. حالا سیمین با یه کرست مونده بود.بدن سفیدی داشت وپستون های نازش داشت واقعاً خود نمایی میکرد.دست انداختم و کرستش رو در آوردم و سرم و گذاشتم لای سینه هاش.واقعاً نمی دونید چقدر سفت و باحال بود.داشتم سینه هاشو میخوردم و نوک سینشو گاز می گرفتم.اون هم شروع کرده بود به آه اوه کردن.هر چی تلاش کردم که یه پستونشو تو دهنم جا بدم ولی نشد.یه ذره گذشت بر گشتم و دیدم که نیلوفر دستشو کرده تو شلوارش و مشغول ما لونده کسشه .سیمین و ول کردم رفتم طرف نیلوفر چشاشو بسته بود،یه بوس کوچولو از لبش گرفتم ،چشاشو باز کرد و پرید بغلم.گفتم جانم،بعدش به کمک سیمین شروع کردیم به لخت کردنش.شلوار لیش رو در آوردم و حالا فقط با یه شرت و کرست مونده بود.سیمین خواست اونا رو هم در بیاره که گفتم نه اونا رو خودم در میارم.از روی کرست پستونای درشت شو می مالوندم و شروع کردم به لیسیدن بدنش.پستوناش بر عکس سیمین خیلی نرم بود تو دستم مثله ژله تکون میخورد.رفتم بالا چند تا لب جانانه ازش گرفتم و بعد رفتم سراغ گوشش و گردنش و کم کم اومدم پایین به نافش رسیدم و حسابی دورشو خوردم.سیمین هم رفت و شروع کرد لب گرفتن از نیلوفر. همین طور پایین تر اومدم رسیدم به اصل کاری،از روی شرتش یه کم کسش رو لیسیدم و با دندونام شرتشو کشیدم پایین.وااااااای عجب کسی ، سفید و تپل مپل.اول شروع کردم به خوردن لبه های کسش و بعد کم کم رفتم طرفش.با دستام لبه هاشو باز کردم و زبونمو لوله کردم و فرستادم تو و با زبونم داشتم تلمبه میزدم.نیلوفر دیگه تو حال خودش نبود و لبای سیمین رو چنان میمکید که نزدیک بود لبای سیمین کنده بشه،هر از چند گاهی هم لباش رو ول میکرد و سرش رو میاورد بالا محکم میکوبید به لبه کاناپه.داشت مثه یه کرم به خودش میپیچید و سر منو محکم به کسش فشار میداد.من هم که تو کس لیسی استاد هستم ،مشغوله خوردن کسش بودم و چوچولش رو مک میزدم و بعضی اوقات با لبام فشارش می دادم.انگشت اشاره ام رو هم خیس کرده بودم اروم وارد کونش کرده بودم.یه کم که گذاشت دیدم آه و ناله های نیلوفر دیگه تبدیل به جیغ شده بود و سر منو بد جور فشار میداد که دیگه داشتم خفه میشدم،چند تا پیچ و تاب به خودش داد و بدنش لرزید،فهمیدم که ارضا شده و یه کم بعد یه مایع بی رنگی از کسش بیرون اومد.سرم رو ول کرد و من هم دیدم چشاشو بسته، مثل آدمایی که میرن تو خلسه.سیمین یه نگاهی به من کرد و گفت پس من چی؟گفتم بیا عسلم.اومد پیشم رو زمین نشست منو خوابوند رو زمین و خودش هم روم خوابید و شروع کرد به لب گرفتن و زبونش و تو دهنم می کرد و می چرخوند .بعد ش هم تیشرتم و در اورد و شروع کرد به خوردن سینم و بازی با موهام .پایین تر میرفت و به هر نقطه از بدنم که میرسید یه بوس کوچولو میکرد و پایین تر میرفت تا رسید به شلوارم و کمربندم و باز کرد تا زیپ شلوارم و کشید پایین ،کیر ما از قفسش ازاد شد و یه نفس راحت کشید.شلوارو از پام درآورد و از روی شرتم شروع کرد به دستمالی و خوردن کیرم و هی قربون صدقش میرفت : جاااان،چی کیری،این میخواد جرررررررررررم بده.... شرتم رو هم از پام درآورد و شروع کرد به خوردن کیرم،واقعاً حرفه ای میخورد ،از سرش رو شروع میکرد به خوردن و آروم آروم پایین میرفت و بعد همش رو میکرد تو دهنش ،البته چون کیرم بزرگ بود کامل کامل نمی تونست تو دهنش جا کنه ولی تلاشش رو میکرد.بعد رفت سراغ تخمام و اونها رو میکرد تو دهنش و شروع میکرد به میک زدن این کار حسابی تحریکم میکرد،دوباره اومد بالا شروع کرد به خوردن کیرم،این قدر باهال داشت ساک میزد نزدیک بود آبم بیاد،بهش گفتم سیمین داره آبم میاد اون هم پاشد و رفت از تو اتاق یه اسپری بی حس کننده آورد وزد به کیرم.نیلوفر هم که داشت ما رو میدید دویاره شهوتی شد و او مد و دوزانو جلوی پام نشست و شروع کرد به خوردن کیرم.بهش گفتم زیاد نخوره تا اسپری اثر خودش رو بذاره .سیمین هم شلوار و شرتش رو درآورد اومد با کسش رو صورتم نشست من هم شروع کردم به خوردن کسش.از کسش شروع میکردم به خوردن تا سوراخ کونش می رفتم دوباره بر میگشتم و چوچولش و مک میزدم و گاز میگرفتم.نیلوفر هم داشت کیرم رو می خورد و باتخمام ور میرفت،یه لحظه دیدم دست از کار کشید ولی من که زیر کس سیمین بودم و چیزی نمی دیدم،دیدم که داره رو کیرم می شینه و کیرم آروم آروم وارد کسش میشینه.با اینکه بهش میخورد کس گشادی داشته باشه ولی کسش تنگ بود(البته شاید هم کیر من براش کلفت بود) و کیرم آروم داخلش رفت این قدر کسش داغ بود که انگار داشت کیرم اون تو میسوخت ،بعد آروم شروع کرد به بالا پایین رفتن روش ،واقعاً حس فوق العاده ای بود. من که تو حس رفته بودم انگار تمام وجودم تو کیرم خلاصه می شد با صدای نیلوفر به خودم اومدم که میگفت بخور دیگه ادامه بده.من هم دوباره شروع کردم به خوردن.نیلوفر هم همزمان که داشت رو کیرم بالا پایین میرفت شروع کرده بود به لب گرفتن از سیمین..مثه یه مثلث شده بودیم.بعد من سیمین رو از رو خودم برداشتم و پا شدم،نیلوفر رو روی زمین خوابوندم و گفتم پاتو باز کن،به سیمین هم گفتم تو هم به حالت سجده بشین و کس نیلوفر رو بخور خودم هم رفتم پشت نیلوفر و یه دستی به کس و کونش کشیدم.کیرم رو روی کسش تنظیم کردم و آروم هلش دادم تو.واقعاً عجب کسایی داشتن یکی از یکی بهتر.داشتم تلمبه میزدم و هر لحظه به سرعتم اضافه می کردم بعضی اوقات هم با دستم به کونش میزدم اون هم مثله یه ژله تکون می خورد.سیمین سرش تو کس نیلوفر بود و جفتشون داشتن آه ناله میکردند،جیغ میزدن،نعره میکشیدن،شانس آوردیم که خونشون تک واحدی بود وگرنه با این وضع همه می فهمیدن. همون طور که داشتم تلمبه میزدم ،دستم و خیس کردم و آروم با سوراخ کونش بازی می کردم.یه چند دقیقه ای گذش و بهشون گفتم جاهاشون و عوض کنند،حالا نیلوفر جولوم قمبل کردو من هم به جایی که بذارم تو کسش ،کیرم روی کونش میزون کردم خواستم که بکنم سریع فهمید و پاشد و گفت تورو خدا نه،من کون نمیدم خیلی درد داره،گفتم نه عزیزم من یه جور می کنم درد نداشته باشه.خلاصه با صحبت های من و سیمین راضی شد ولی اگر دردش گرفت در بیارم .دوباره اومد نشست و من هم یه کم تف زدم سر کیرم خیلی خیلی آروم سرشو داشتم داخل میکردم. اندازه یه 2 سانتی داخل رفته بود که گفت سیا درد داره درش بیار،گفتم عزیزم اولشه الان خوب میشه.خلاصه هی یه کم داخل میکردم و در میاوردم،بارها این کارو انجام دادم تا کونش باز شه؛ آخه کونش آکبند بود یه کم طول میکشید تا شل بشه.بعد اروم کیرم رو تا ته کردم یه کم درد داشت ولی سعی می کرد که تحمل کنه.من هم شروع کردم به تلمبه زدن،دیگه خوشش اومده بود ومیگفت تند تر تند تر ...من هم تلمبه میزدم و بعد خم شدم و سینشو می مالوندم اون هم کس سیمین رو میخورد. 2،3 دقیقه ای که گذشت ارضا شد ولی من هنوز آبم نیومده بود آخه جنس اسپرش خیلی باهال بود. بعد نیلوفر رفت کنار و من هم رفتم طرف سیمین. سیمین و خوابوندم رو مبل و پاشو باز کردم کیرم و کردم داخلش و شروع کرده به تلمبه زدن و بعد آروم خوابیدم روش و در حالی که داشتم میکردمش ازش هم لب میگرفتم(من عاشق این پوزیشن هستم،پیشنهاد میکنم حتماً امتحان کنید)یه کم که گذشت کیرم رو از تو کسش در آوردم احساس کردم که داره ارضا میشه واسه همین دوباره کردم تو سریع تلمبه می زدم تا اون ارضا بشه یه چند تا جیغ زد و پشتم و محکم چلوند و شونمو گاز گرفت و ارضا شد من هم واسه اینکه آبم بیاد ادامه دادم یه چند ثانیه ای گذشت که دیدم داره آبم میاد گفتم سیمین داره آبم میاد،گفت همون جا بریز من حامله نمیشم. من هم اطاعت کردم و همه آبم رو همون جا خالی کردم.دیگه حالی نداشتم .اومدم و رو زمین کنار نیلوفر دراز کشیدم و سیمین هم غلت خورد و اومد رد دستم خوابید .حالا من وسط دو تا شون خوابیده بودم اونها هم یه پاشون
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#149
Posted: 20 Nov 2010 01:29
من و زهرا
من آريا هستم . 28 سالمه و متاهل هستم .و قدم 180 و وزنم 75 كيلو . اگه تعريف نباشه به قول بعضي از خانوما كه بهم گفتن خوش تيپ و خوش قيافه هستم. يه كير 19 سانتيمتري كلفت دارم كه هميشه آماده به خدمته و دمار از روزگار من درآورده. بگذريم ... تقريبا 4 ماه پيش توي يكي از چت روم ها با يه خانومي آشنا شدم كه مي گفت هم سن خودمه و 5 ساله كه ازدواج كرده.من هم پيشنهاد دوستي دادم و با هم در ارتباط بوديم. معمولا صبح ها كه ميرفتم توي دفتر كارم ديگه چت كردن با افراد مختلف شروع مي شد. حتما مي گيد پس كار چيه؟ بايد بگم كه من مدير يه بخش از اداره هستم و معمولا كار زيادي جز امضا كردن نامه ها يا شركت توي جلسات ندارم . گهگاهي هم يه كم سر نفراتم غر بزنم كه خوب كار نمي كنيد و از اين حرفا. خلاصه دوستي من با اون خانوم كه خودش رو زهرا معرفي كرد روز به روز بيشتر مي شد و من هم داشتم كم كم موضوع رو به سكس مي كشيدم.و اون هم كم كم داشت بهم مي گفت كه شوهرش ميل به سكس كمتري داره و معمولا هفته اي يك بار سكس دارن . از حرفاش معلوم بود كه سكس رو خيلي دوست داره. البته اينو بگم كه من خودم تقريبا روزي يكبار با خانومم سكس دارم و توي تمام فاميل هيچ زني به زيبايي و خوش اندامي زن من نيست و همه زنهاي فاميل يه جورايي اينو بهم گفتن . خودتون مي دونيد كه وقتي يه زن مياد و درباره يه زن ديگه ميگه فلاني خيلي خوشكله و از همه سره يعني چي. آخه زنها معمولا امكان نداره كه همچي حرفي رو درباره يه هم جنس خودشون بزنن بخصوص به يه مرد. اما اين كير من كه گوشش بدهكار به اين حرفا نيست و هر چي بكنه هنوز هم مي خواد. اينها رو گفتم كه بدونيد نخورده و نكرده هم نيستيم. بخصوص كه كيرتيزي توي فاميل ما خيلي ارثيه. مثلا پدربزرگ بابام خودش 4تا زن رسمي و كلي زيد داشته و يا پدربزرگم و برادراش اكثر پيرزن هاي محل رو سرويس مي دادن و يا عموهام كه خودشون داستانهاي خودشون رو دارن. اما توي نسل ما و بخصوص من كه نوه اول خانواده هستم بايستي اين قدرت الهي حفظ مي شده كه به حق هم خيلي براي حفظ اون تلاش شده و بسي كون و كس ها كه با كير من به نون و نوايي رسيدن و توي فضاي روحاني سكس رويت شده اند. من مي دونستم كه زهرا خانوم يه كم توپولي تشريف دارن و مشخصاتي كه از خودش مي داد اين رو ثابت مي كرد. تا اينكه يه روز توي يه پارك نزديك خونمون قرار ملاقات گذاشتيم و زهرا خانوم اومد و ما همديگه رو ديديم. يه زن تقريبا قدكوتاه در حد 160 سانتيمتري و رنگ سفيد اما توپولي . يعني در حد تقريبا 80 يا 85 كيلو با سينه هاي درشت كه از زير مانتو خودنمايي مي كردن. يه خورده با هم قدم زديم و من دستشو راحت گرفتم و ماليدم و ديدم كه انگار خودش هم بدش نمياد. اين براي من خيلي خوب بود و فهميدم كه با يه كم مخ زني مي تونم خيلي جلوتر هم برم اما الان نه. چرا كه كار رو بايد درست و اساسي انجام داد و نه با عجله. چرا كه تو ملاقات اول نميشه گفت بيا مي خوام بكنمت. بعد از 10 دقيقه ملاقات من خداحافظي كردم و به محل كارم رفتم. چندروزي گذ شت و من متمايل بودم كه اين زهرا خانوم رو به فيض برسونم اما فرصتي پيش نميومد. يه روز عصر كه خونمون خالي بود و خانومم رفته بود بازار زنگ زدم به زهرا خانوم و ازش خواستم با هم بريم بيرون. اون هم قبول كرد اما من گفتم كه خيلي وقت ندارم و اون اومد نزديكاي خونه ما. توي كوچه ها يه كم قدم زديم و من كم كم كشوندمش توي خونمون و بردمش توي انباري آپارتمان. اما زهرا خيلي نا آرومي مي كرد و نق ميزد كه نه من دوست نداشتم و نمي خوام. و تو منو گول زدي و اين حرفا. اما ديگه گوش من بدهكار اين حرفا نبود و كيرم هم مي خواست اين گس چاق رو فتح كنه و ببينه كه چه مزه اي داره. كمي كه زهرا رو بوسيدم و نوازش كردم تحريك شد و با بوسيدن من و نوازش هاش كم كم شل شد و من تونستم بعد از باز كردن دكمه هاي مانتو خودمو به سينه هاي سايز 85 ائن برسونم. كلي سينه هاشو خوردم و ماليدم تا رفتم پايين ترو با انگشت كسشو ماليدم. ديدم خيلي خيس شده و مشخص بود كه ديگه وقت فتح الفتوح كس زهراست. ازش خواستم كيرمو بخوره اما گفت دوست ندارم و مي دونستم كه داره ناز مي كنه و تو اون حالت كه همش نق مي زد خيلي حوصله سربه سر گذاشتن و خريدن ناز ايشون رو نداشتم. راستش هوا خيلي تاريك شده بود كه بخوام درباره مشخصات ظاهريش بگم چون خودم هم خيلي چيزي نمي ديدم . خوابوندمش كف انباري روي موكت هاي كف انباري و كيرمو توي كسش فشار دادم اما مگه ميون اين همه روون و كون كير من توي اون سوراخ گم شده مي رفت. بخصوص كه هوا هم تاريك بود و نميشد كه چراغ انباري رو روشن كرد. خلاصه با كلي تلاش شبانه روزي كيرم راهشو پيدا كرد كه اين مرد شب رو خودش بهترين مسيرياب دنياست و بهتر از هزارتا جي پي اس و بدون نقشه و راهنما گنج رو پيدا مي كنه. شروع كردم به تلمبه زدن كه ديدم و اون فقط ساكت بود يا بعضي وقتا نق مي زد و اين نق زدن بيشتر منو تحريك مي كرد آخه فكر مي كردم كه اين اگه بره ديگه همچي فرصتي پيش نمياد و بهتره كه همين الان كارو تموم كنم . حالتهاي مختلفي رو هم به زور امتحان كرديم و بالاخره آبمو ريختم رو ذستمال اما دوباره كيرمو كردم تو كسش. كيرم ديگه داشت شل ميشد و بهش هم حق ميدادم كه با اين همه كار و تلاش سازنده نياز به استراحت داشته باشه اما حالا وقت استراحت نبود. يه خورده كه كير شل شده و بي جونمو توي كسش تلمبه زدم ديگه كيرمو اونجا نگه داشتم و شروع كردم به دلداري دادن به زهرا كه داشت اشك تمساحي مي ريخت. يه لحظه متوجه شدم كه داره عضله هاي كسشو جمع و شل مي كنه و اين يعني اينكه از بودن كيرم تو كسش داره لذت مي بره. گفتم خوبه و بيشتر كيرمو نگه داشتم. بعد ديگه كم كم بلند شديم و لباس هامون رو پوشيديم و من با احتياط و زهرا با گريه زديم به كوچه و زهرا خانوم رو بدرقه كردم و رفت. يك ساعت بعد چند بار بهش زنگ زدم اما جوابمو نداد. گفتم پس ديگه زهرا پريد و بايد بي خيلاش بشم. حدودا دو ماهي از اون ماجرا گذشت و تقريبا دوهفته پيش بود كه ديدم همزمان با من آي دي اون هم آن شد و يه سلام برام فرستاد!!!..
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#150
Posted: 22 Nov 2010 05:13
وقتی همه چیز برعکس باشه
خاطره من بر میگرده به دوسال پیش خانواده ما کلا ورزشکار است بابام تو جوانی فوتبال بازی میکرد مامانم والیبال یازی میکرد خواهربزرگم ژیمناستیکار و والیبال بازی میکرد (والیبال را با اصرار مامانم)خودم هم تنیس باز میکردم به صورت اماتور.
بریم سر اصل مطل که من 17سالمه بو خواهرم پنج سال از من بزرگتره که بواسطه ورزش ژیمناستیک و والیبال که انجام میداد قد بلند و اندام قشنگی داره قد من درحدود1.60متره که وقتی رودروی خواهرم وایمیستم سرم به زور تا پیش شونه هاش میرسه البته مامانم هم قدش بلنده اما خواهر واقعا قدبلنده چیزی در حدود 1.95متر چند وقت بود که پسرهای محله تو نخ خواهرم بودند(اینو از یکی دوستای خوبم شنیدم که میگفت حواست به خواهرت باشه)
از اونروز کارم شده بود تعقیب خواهرم اما چیزی ازش ندیدم. خواهرم یک رفیق داشت که از کلاس ژیمناستیک والیبال با هم دوست بودند رفیق خواهرم که اسمش نازیلا بود بهش میگفتند نازی کالس بدنسازی رو به صورت حرفه ای به پایان رسانده بود و ترکیب این دو ورزش ازش چه تیکه ای ساخته بود من همش تو کفش بودم. بگذریم خواهرم همه جا رو با نازی بود رفتار خواهرم عوض شده بود یک بار که مخواستم برم حموم دیدم خواهرم فراموش کرده که لباس های زیرش رو ببره از رو کنجکاوی بلندشون کردم که با تعجب دیدم شورتش بوی عجیبی میداد بوی شبیه منی اعصابم به هم ریخته بود اول خواستم که بهش بگم اما گفتم باید سر بزنگاه مچش رو بگیرم دوباره تعقیبها شروع شد باز هم چیزی دسگیرم نمیشد وباز چند بار دیگه همون قضیه بوی منی خواهرم هرجا که میرفت با نازیلا بود من اکثر جاها که تعقیبشان میکردم اشراف کامل بهشون داشتم الا یک جا خانه نازیلا که خودش تنها زندگی میکرد دیگه برا یقین شده بود که تو این خونه اتفاقهای دارد میافتد بنابراین تصمیم نهای رو گرفتم و از حیاط خونه پریدم تو و رفتم پشت پنجره یکی از اتاقها که صدای جذاب مردی اومد که اول کدمتون میایید یکهو خواهرم با صدای هیجان انکیزی گفت من من "من منگ منگ بودم اول خواستم برم تو(کاش گردنم میشکست و همون موقع میرفتم تو)وقتی صدای خواهرم که میگفت قربون اون کیرت برم اااااوووووووففففففففففف"اوووووووخخخخخخ"
من تو افکارم بودم که صداها قطع شد و من سریع از خونشون زدم بیرون اون شب تصمیم گرفتم که اول نازی رو بگام و بعد دیگه ارتباط خواهرم رو با هاش قظع کنم اول رفتم حسابی مست کردم چون نازی دختر قدبلند و قوی جسه ای بود محال بود که بتونم بزور باهاش سکس کنم به همین خاطر قطره حشری کننده قوی خریدم و برای اطمینان از کار قطره فقط دوقطره تو یک لیوان آب دادم به یکی از پسرهای کلاس تنیس پسره میخواست با دستش خودشو جر بده مست و پاتیل رفتم خونه نازیلا وقتی در واکرد منو تو این حالت دبد جا خورد رفتم تو (چندین بار من رفته بودم خونشون برای انجام دادن بعضی از کارای نازی)یک هو حالت تهوه شدید بهم دست داد رفتم دستشوی و تا جای که می تونستم بالا آوردم حسابی سبک شدم رفتم بیرون و با خودم گفتم الان وقتشه یواشکی قطره رو که روی پیشخون اشپزخونه جا گذاشته بودم رو برداشتم و رفتم اشپزخونه
صدای نازی بلند شد که قزبون دستت یک لیوان آب هم واسم بیار سریع یک لیوان آب حاوی حدود ده دوازده فطره رو دادم دستش وگفت زحمتی بکش بو سوپری محله یک کیلو شگر و چند قلم جنس دیگه رو بیار گلوله کش رفتم و وقتی برگشتم دیدم ناز یبا حالت شهوت انگیزی رو مبل نشسته و شربت البالو میخورد و یک لیوان هم بمن داد شریتو سر کشیدم حدودا بیست دقیقه بعد گفتم اماده شو که میخوام کس و کونت رو جر بدم جنده شروع کردم به مالوندن سینه های درشتش دو دستی کوبوند به سینه هام افتادم زمین چهاردست پا اومد سمت من
و دادمیزد کیر میخوام من کیر میخوام شورت و شلوارم رو درآورد و شروع کرد به ساک زدن کیرم اما کیرم لحظه به لحظه کوچکتر و کوچکتر میشد حدود نیم ساعت ساک زد فکر میکردم خابیده شدن کیرم مستی زیاد بود نازی گفت خسته شدم باید کاری کنم تا راست کنی گفتم چه طوری شروع کرد به لخت شدن وای کرست سفیدی پوشیده بود شلوارشو در آورد از رو شورتش شروع مرد مالوندن کسش گفت به حالت سگی بشین نشستم زبون کشید به سوراخ کونم و یک هو انگشت گذاشت تو سوراخ کونم گفتم چکار میکنی"کفت دارم کاری میکنم تا راست کنی خواستم بلند شم اما نذاشت خودشم هم بد کسشو میمالوند که ناشی از اثرات قطره بود اما انگشت هم تاثیری نداشت بلند شد و گفت باید روش دیگه ای امتحان کنم او اومد کنار صورتم گفتم دیگه چه روشی که یکهو شورتشو کشید پایین چیزی خورد تو صورتم که چراغ از چشم پرید خوب که دقت کردم نفسم بالا نیومد کیر کلفت و به بلندی 20سانت جلو صورتم بود نازی دوجنسه بود اون هم کیر کلفت "صدای نازی اروم اومد گفت بخورش"گفتم چی رو"گفت میخوری یا به زور بکنم تو حلقت بچه کونی قطره میاری که منو شهوتی کنی وقتی کونتو جر دادم حالیت میشه با می طرفی گفت چرا فقط بگو چرا منکه مثل خواهر خودتم گفتم همش به خاطر خواهرمه و از سیر تا پیاز ماجرا رو بهش گفتم نازی گفت میدونی چرا کیرت بلند نشد به این دلیله که من قطره تو رو با قطره خودم عوض کردم و قطره خودتو به خورد خودت دادم اره با خواهرت سکس داشتم فقط در حد حال و لب و ساک و قضیه آب منی ها رو بهش گفتم اون هم گفت خواهرت دوست داره من آب کیرم رو رو کونش بریزم و اون صدای مرد هم که تو شنوفتی رفت و یک سی دی گذاشت رو بخش بعد از چند تا آهنگ عقب و جلو کردن یه آهنی رو گذاشت که خواننده میگفت اول کدومتون میایید.من از حمافتی که کرده بودم اعصابم خرد شده بود
نازی تا خواست بره لباساشو بپوشه من با ترس و لرز دست زدم به کیرش اروم گفت میخوایش دیگه حرکاتم دست خودم نبود کیرشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن صدای اه وااوه نازی بلند شده بود که نازی گفت به حالت سگی دربی تا کاری کنم راست راست کنی تو حالت سگی دیدم داره گرم میزنه توسوراخ کونم دوربرکونم چند دقیقیه بعد نیشگون گرفت و گفت بیحسه گفتم آره شرروع کرد به تلنبه زدن اول سر کیرشو کرد تو کونم فقط سرش رو عقب جلو میکرد با اینکه کرم بیحس کننده زده بود باز درد میکرد خوب که سرش تو کونم جا باز کرد نصف کیرش رو فرستاد تو یواش یواش شروع به تلمبه زدن کرد کیرم تو حالت نیمه شق بود جای درد یک لذت وصف نشدنی تو کونم پیچیده شده بود و وقتی نازی سر پستوناشو رو کمرم میکشید یک رعدی تو کیرم میزد امام زود کیرم میخابید اماده شو که میخوام درست بگامت و کیرشو تا ته گذاشت تو کونم و کم کم شدتلمبه ها بسشتر میشد دیگه داشت با آخرین قدرت و توان تلمبه میزد ولی رو من اثری نکرده بود کیرم داشت از شدت ضربه های که بهم وارد میشد میرقصید بعد از حدود نیم ساعت تلمبه زدن کیرش رو دآورد و گفت رو به دیوار صاف وایستا ایستادم و خودش هم پشت سرم وایستاد چون قدش بلند تر از من بود حتی از خواهرم هم قدبلنتره کیرش راست کمرم بود زانوهاشو خم کرد و کیرشو راست سوراخم تنظیم کرد و شروع به تلمبه زدن کرد این پوزینش عجب فازی میده تو حال خودم بودم که دیدم بین زمین و هوا وایستادم بله زمانی که نازی از تلمبه زدن تو حالت نیمه خم کمرش درد میگیره تو هین تلمبه زده خودشو راست میکنه تو فد و هیکل یک سر گردن از من بالاتر بود منو سوار بر کیرش از زمین بلند میکنه من از شدت لذت و هیجان و شهوت درد ...گفتم اههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
من همیشه تو فبلمای سوپر باین نوع پوزینش ها خود ارضای میکردم حالا خودم داشتم تجربش میکردم نازی ترسید سریع به حالت اول برگشت وکفت محمد عریزم چی شد گفتم هیچی نگو دوباره همون کارو بکن ایندفعه دستاشو زیر بغلم گرفت و بلندم میکرد بعدش نازی رو صندلی نشسن منم رو دررو روکیرش نشستم اونم پاهای منو از رودستاش رد کرد و همینجور که کونم تو کیرش بود منو بغل کرد و منو میکرد من دیگه راست راست کرده بودم دیگه داشت آبم میومد بهش گفتم سریع منو پایین آورد و من واسه اون جلق زدم اون واسه من اول آب من با فشار اومد و چند دقیقه بعد آب نازی .
هر دو خسته و کوفته افتاده بودیم و این سر آمدی شد که مون من توسط نازی سه برابر سوراخش بزرگتر شده بود خواهرم هم از قضیه من و نازی بو برده بود که یک بار خواهرم بوسیله کیر مصنوعی بدطوری ترتیبمو داد و یک بار نازی ترتیب جفتمونو داد که انشاالله هر دو داستان را که جالب هستند براتون ارسال میکنم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash