ارسالها: 2517
#161
Posted: 1 Dec 2010 10:59
سکس دوم امید
سلام من امید هستم(اسم مستعار)و قبلا داستان سکس اولم رو براتون نوشته بودم و میخوام دومیش رو هم براتون بنویسم .
این داستان بر میگرده به اوایل تابستان 84 زمانی که دانشجو بودم، من یه داداش دارم که 6 سال از خودم کوچیکتره و خوراکش مخ زنی ، همیشه دوست دختراش که زنگ میزدن خونه سر به سرشون میذاشتم و چون صدامون شبیه هم بود اونا هم متوجه نمیشدن شاید هم میشدن (من زیاد تو دوست پیدا کردن استعداد ندارم با اینکه از نظر ظاهر و قیافه هیچ مشکلی ندارم و میشه گفت تا حدودی هم خوش تیپ به حساب میام).حتی پیش اومده بود که به واسطه همین دوست دختراش برا من هم دوستی دست و پا کرده بود البته فقط در حد تلفن .
خلاصه تا اینکه یه روز جمعه بعدازظهر یکی از همین دوستاش زنگ زد خونه و داداشه گوشی رو برداشت ولی زیاد طرف رو تحویل نگرفت و قطع کرد،منم که کلا خوراکم سر از کار دیگران در آوردنه سر حرف رو باز کردم که کی بود و چکار داشت و چرا زود قطع کردی،اونم گفت که یه خانمی بوده به اسم فاطی(فاطمه) و شوهر دارهو چند بار کردمش و دیگه ازش سیر شدم ،ما هم که فرصت رو مناسب دیدیم گفتیم که واسه من ردیف کن،قبول کرد و زنگ زد بهش و حرف رو رسوند به اینجا که الان پسر عموم پیشمه(اینو هم بگم که داداش ما خدای دروغ وچاخانه قبلا بهش گفته بود که دانشجو هستم و خونه عموم اینام و اسمم هومنه) و میخوای باهاش صحبت کنی و اونم قبول کرد ،ما هم شروع کردیم به صحبت کردن ،تا اینکه سراغ پسر عموم رو گرفت(داداشم) الکی گفتم رفته سر کوچه و شروع کردم به تخریب داداشه که آره هر چی بهت گفته دروغ بوده و از خودم تعریف کردن ،خلاصه رضایتشو جلب کردم که شب دوباره بهش زنگ بزنم،اینو هم بگم که شوهرش اینجا نبود و رفته بود تهران واسه کار.
آمارش رو کامل از داداشه گرفتم که چجوری هست و چجوری پیداش کرده و چند بار گاییدش و کیا میشه بهش زنگ زد،آخرای شب تلفن رو برداشتم و رفتم زیر زمین خونموم حدود ساعت 11 بهش یه تک زدم و بعد نیم ساعت اونم یه تک زد ،بهش زنگ زدم و شروع کردیم به حرف زدن از زمین و زمان گفتیم تا رسیدیم به اینکه الان بچه ها خیلی پر رو شدن و علتشم همش این فیلملی سوپره و اینکه تا حالا فیلم سوپر دیده ، که آونم گفت آره، گفتم ایرانی یا خارجی ،گفت ایرانی و با شوهرش دیده شبهای لوس آنجلس،منم گفتم مرده عجب چیز بزرگی داشت]اونم گفت که مال شوهرش از مال اون بزرگتره و این که چیزی نیست .
خلاصه رفتیم تو کار حرفای سکس و اینکه چجوری با هم حال میکنید و چجوری دوست داری و اگه من بودم این کارا رو میکردم،حسابی حشریش کردم ،قرار رو واسه فردا گذاشتیم که همدیگه رو ببینیم که آیا همدیگه رو پسند میکنیم یا نه،فرداش سر ساعت رفتیم سر ایستگاه اتوبوس نشستیم تا اومد از جلومون رد شد و رفت سوار تاکسی شد(قبلا آمار خودم رو بهش داده بودم که چه تیپی میزنم) منم رفتم جلو سوار همون تاکسی شدم و نشستم کنار دستش ،حرفی با هم نزدیم فقط پاهامون به هم چسبسده بودن،اینو بگم که زنه یه زن تقریبا 35 ساله با پوست سفید و هیکل درشت و قد متوسط بود و البته با کون بزرگ .
خلاصه ظهر همون روز ساعت 2 خودش زنگ زد و کلی ازش تعریف کردم اونم خیلی از من خوشش اومده بود ، با هر بدبختی که بود راضیش کردم که شب برم خونشون، اونم قبول کرد و گفت که غروب بچه هاشو میبره پارک تا خسته بشن و شب زود بخوابن و ساعت 1 شب بهش زنگ بزنم که اگه اوظاع مساعد بود بیام خونشون ، ساعت 11 شب به هوای درس خوندن تو پارک زدم بیرون از خونه و ساعت 1 بهش زنگ زدم اوکی رو داد و رفتم دم در خونشون(همه جا ساکت بود هیچکی بیرون نبود) چند ضربه آروم به در زدم در رو باز کرد رفتم تو حیاط همه جا تاریک بود آروم گفت که خودش جلوتر میره وقتی که اشاره کرد منم بیام آخه بچه هاش رو تراس خواب بودن ، پشت سرش رفتم داخل خونه و نشستیم تو یکی از اتاقاشون ازش خواستم که یه لیوان آب بیاره و یکی از قرصای کمر سفت کن رو خوردم و رفتم تو کارش .
اولش دستش رو گرفتم و بعدش رفتیم سراغ لب و لوچه و سینه، عجب سینه هایی داشت ولی با سینه زیاد حال نمیکرد رفتم سراغ کسش و با دست باهاش بازی کردم و لباساش رو کامل در آوردم گفت که براش کسش رو بخورم با اکرا قبول کردم به شرطی که اونم کیرم رو بخوره ،شروع کردیم به کس لیسسی مزش شور بود اصلا خوشم نیومدو چیزی نمونده بود بالا بیارم بعدش نوبت اون شد و شروع کرد به زبون زدن کیرم تو دهنش جا نمیشد آخه دهنش کوچیک بو د و کیر ما هم بزرگبعدش خوابونیمش و رفتیم لای پاهاش و کیر گذاشتیم دم کسش و شروع کردیم به تلمبه زدن و اونم شروع کرد به آخخخخخخ و اوففففففففففف کردن داشت کلی حال میکرد،کسش گشاد بو آخه چهار تا شکم زاییده بود ، 5 دقیقه نشد که آبمون اومد و تو کسش خالیش کردیم ،بعد از یه ربع دوباره کیرمون راست شد و دوباره کردیمش این بار رو شکم دراز کشید و کیرمون رو به زحمت کردیم تو کسش این دفعه هم زود آبمون آومد (تازه کار بودیم و هنوز به اصول کس کردن آشنا نشده بودیم) ،خلاصه اون شب تا ساعت 4 صبح خونشون بودم و روی هم رفته 4 بار کردمش ، دفعه سوم و چهارم دیگه کیره بی حس شده بود دیر آبمون اومد هر بار یه نیم ساعتی با پوزیشنهای مختلف کردمش ،حسابی داشت حال میکرد و قربون صدقم میرفت که قربون کیر کلفتت برم بکن تو کسم کسم مال خودته و از این حرفا .
از اون شب یه ماهی گذشت و دوباره یه شب رفتم خونشون و جاتون خالی یه 3 باری دیگه تو کسش گذاشتیم ،و راضیش کردیم که تو کونشم بزاریم ،قبول نمیکرد میگفت تو کیرت بزرگه کونمو پاره میکنه،انصافا کونش تنگ بود ،مشخص بود که هنوز آکه و اولین فاتحش کیر منه ،کیر و گذاشتیم دم سوراخ کونش و آروم هولش دادیم تو اما مگه داخل میرفت(اینو هم بگم این اولین بار بود که تو کون میذاشتم و ناشی بودم) صدای آخخخخخ و اوخخخخخخش بلند شده بود و میگفت درش بیار نمیتونم کونمو پاره کردی تا اومدیم یه فشار کوچیک بدیم از زیر کیرمون فرار کرد و هر کاریش کردیم نذاشت دیگه از کون بکنمش.
بعد از اون شب یه بار هم آوردمش خونه خودمون و اونجا هم 2 بار کردمش از اون روز به بعد هم دیگه رابطمو باهش سرد کردم و دیگه ندیدمش راسیتش یه کم دچار عذاب وجدان شده بودم بخاطر بچه هاش .
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#162
Posted: 6 Dec 2010 09:18
سکس یا فیلم حلقه؟!!
سلام.من علی هستم،یه پسر17ساله با قد184سانت،شونه های بلند و در کل بخاطر باشگام(من کاراته کارم)هیکل مناسبی دارم.از اون پسرایی نیستم که بخوام با چس کردن خودم نظر دختری رو جلب کنم.به پردازیم به داستان.
تازه با دوس دخترم بهم زده بودم.بدجوری بهم نارو زده بود.دیگه دوس نداشتم با هیچ دختری رابطه داشته باشم.یه روز داشتم تو خیابون مدرسه راه میرفتم که نگاه سنگینی رو خودم حس کردم ولی زیاد توجه نکردم. فرداش بهز هم این اتفاق افتاد ولی این دفعه سرم رو بالا اوردم ببینم کیه.دیدیم یه دختر ناز خوشگل خوش اندام داره نگاه که چه عرض کنم زل زده.محل سگش هم ندادم.این اتفاق یه هفته طول کشید.یه دوماهی بود که کمرم خالی نشده بود.عادت ندارم جق بزنم چون باشگاه که میرم برام دردسر میشه.بعد فرداش باز هم متوجه همون نگاه سنگین همیشگی شدم.گفتم جهنم و ضرر.رفتم تو نخش.بهش ندا دادم بیا تو کوچه کارت دارم.اون هم انگار دنیا رو بهش دادن اومد.بعد کلی لاس زدن شماره رو بهش دادم.من بعدازظهرا تا ساعت 3 مدرسه ام.اومدم خونه گوشیم رو از تو کمد برداشتم چشت روز بد نبینه 10یا12 تا تماس بی پاسخ نزدیک7 یا8تا هم اس که همش مال یه شماره بود.متوجه شدم کار خودشه.رفتم تو نخش حسابی.بعد یه هفته دیگه باهم کلی صمیمی شده بودیم.یه روز باهاس توپارک قرار گذاشتم.تئ پارک سر ضحبت رو باز کردم و باهام کلی ور رفتیم.چند روز بعد زنگ زد بهش گفتم سمیرا حال ندارم ول کن.گفت چت شده؟گفتم کمرم درد میکنه.گفت چرا؟میخوای بیام بریم دکتر؟گفتم نه گلم.چیزی نشده،فقط پر شده.اول خندید بعد گفت خوب خودت خالیش کن گفتم نمیشه.بعد گفت میخوای برات خالی کنم گفتم از خدا میخوام.بهش برخ.رد قطع کرد.من هم زیاد بهش گیر ندادم.تا چند روز قهر بود تا بعد چند روز خودش زنگید گفت هستی بریم جایی؟ گفتم کجا؟گفت من جایی نمیام تو باید بیای خونمون.داشتم شاخ در میاوردم!گفتم چرا؟گفت تو بیا.فط سر راه ژیلت یادت نره.دیگه واقعا داشتم شاخ درمیاوردم.یعنی واقعا میخواست به من بده؟خلاصه سریع لباس پوشیدمو ننه رو با هزار تا بدبختی پیچوندم.سر راه رفتم داروخونه یه ژیلت هم گرفتم.رفتم در خونشون زنگیدم.یکی دیگه گوشی رو برداشت در رو باز کرد.اول گفتم نکنه واسم دام گذاشتن بکننم.بعد زنگ زدم به سمیرا گفتم کجایی.گفت من خونه عمومم.گفتم پس چرا منو اوردی خونتون این کیه اینجاست؟گفت ابجی سمانهو ابجی سمانش رو دوسه بار دیده بودمش.یه دختر ناز.سفید.گوشت استخون و مطلاقه.22سالش بود. بقول بچه ها شاه کس بود. دوباره زنگ زدم این بار با یه لحن شهوت بار گفتم علی آقا بفرمایید بالا.
رفتم تو. در باز بود. واقعا ترسیده بودم. سکس اولی بود که بایکی بزرگتر از خودم داشتم تازه اگه سکسی باشه.رفتم تو.اومد جلو سلام و احوال پرسی و دست داد1چندباری باهاش بیرون رفته بودم ولی تا حالا دستم بهش نخورده بود.بعد دعوتم کرد به اتاقش.بهم گفت علی آقا سیستمم مشگل داره ببین میتونی واسش کاری کنی؟ کونم داشت آتیش میگرفت.این همه راهاومدم واسط سیستم درست کنم؟برو خودم نیوردم.ژیلت رو بهش دادم گفتم سفارش سمیراست بدید بهش.یه خنده ی شیطونی کرد و گفت سفارش من بود نه سمیرا!بعد رفت.سیستم رو روشن کردم بعد دو سه دقیقه فهمیدم سیستم مشگلی نداره ولی یه پوشه رو دسکتاپ خودنمایی میکنه.<<عکس های من>>من هم که فضول دیگه طاقت نیوردم رفتم سراغ پوشه.وای عجب پوشه ای. عکس هاشو ناکس گذاشته بود تو اون پوشه.یکی از عکساش که خیلی منو جلب کرده بود یه عکس تقریبا تمام لختش بود.شلوارم دیگه داشت جر میخورد.یه دفعه دیدم دستگیره در داره تکون میخوره سریع پوشه رو بستم.اومد تو گفت حل شد؟گفتم مشگلی نداشت فقط یه اسکن لازم داشت.بعد یه نگاه بهم کرد و خندید متوجه ی کیر راستم شده بود.بهم گفت میشه یه زحمت دیپگه بهت بدم؟گفتم بفرمایید شما صاحب اختیاری.شهوت داشت از چشاش می بارید.گفت با من بیا.رفتم دم یه اتق گفت وایسا.بعد خودش رفت تو.بعد دو سه دقیقه گفت بیا تو.رفتم تو که یه دفه یه چیز خورد تو سرم.نمی دونم چقدر بیهوش بودم ولی وقتی بهوش اومدم دیدم لخت بستنم به تخت.کرکوپرم ریخته بود.تخمام چسبیده بود زیر گلوم. بعد دیدم که دوخواهر اومدن تو اتاق.چشم هنوز سیاهی میرفت.سمانه اومد باز بزنه تو سرم که سمیرا نذاشت بهش گفت خره از خودمونه.همون دفه هم لازم نبود بزنیش.بعد اومد یه بوس از لوپم کرد و دستامو باز کرد وکلی عذر خواهی کرد.بهش گفتم عوضی زدین داغونم کردین میگی اشگل نداره؟گفت میخوای از دلت درارم؟ گفتم چه جوری؟گفت وایسا الان برمیگردم و رفت از اتاق بیرون.من لباسمو پوشیده بودم که جیم فنگ بزنم که دیدم در باز شدو سمیرا و ابجیش و دختر داییش که یه سال از من کوچیک تر بودن نیم لخت اومدن تو! شاخ در اورده بودم!سمیرایی که چند روز پیش فقط بخاطر یه حرف باهام قهر بود حالا نیم لخت واستاده بود جلوم.داشتم شرتم رو میپوشید که با این صحنه مواجه شدم.یکم خجالت کشیدم و دست گذاشتم رو کیرم. بعد دختر داییش خندید و گفت بهش نگفتین؟من گفتم چی رو؟بعد سمانه گفت وقتی بیهوش بودی ما یه دور کامل باهات حال کردیم و شروع کردن به لخت شدن کامل.من هم دیدم اینجوریه و دوتا کون و یه کوس افتادیم(که البته اخرش شد دوتا کوس یه کون) از خدا خواسته هرچی پوشیده بودم در اوردم.نمیدونستم با کدوم شروع کنم.سه تا حوری جلوم.با یه خنده گفتم با کدوم شروع کنیم؟سمیرا گفت نامرد تو مال خودمی.دیدم راست میگه.دستشو گرفتم اوردم رو تخت که دیدم صدا زنگ اومد.همه ترسیده بودن که دخترر دایی گفت سعید دوس پسرمه. و رفت درو باز کرد. وقتی اومد بالا دیدم اوووووووووو.سعید خان کون کونان یا بقول بچه ها کینگپ آف د کون تشریف اوردن. منو که لخت دید سرشو انداخت پایین. سعید یه پسر سفید با موهای گندمی.کون تپل که اگه از پشت ببینیش ابت میاده که دوسه بار زیر کیر17 سانتی من خوابیده.اومد تو بهش گفتم به به ببین کی اینجاست اقا سعید.از زیر دراومدی اومدی رو.افرین.بهم اشاره کرد و منو کشید کانر گفت علی امروزو بیخیال جلو کیانا(دختر دایی سمیرا و زید سعید)زشته قول نیدم فردا بهت بدم.من هم گفتم باشه.ما رفتیم تو اتاق اقا سعید کیر 10 سانتیش رو انداخت بیرون.سمانه خندید و گفت این کیره یا پستونک؟منو سمیرا و خواهرش رفتیم تو یه اتاق سعید و کیانا هم رفتن یه اتاق تو اتق بقلی.من داشتم از لبای خوشگل شیرین تر از عسل سمیرا بوس که چه عرض کنم گاز میگرفتم آخه خدا وکیلی تا حالا لب به این خوشمزگی نخورده بودم،سمانه ی مادر قهوه هم مثل این جنده های حرفه ای کیرو خایه ی منو میخورد.داشتم دیونه میشدم.خیلی فشار داشت بهم میومد.لبای سمیرا رو ول کردم رفتم سراغ سینه های تازه جونه زدهی سفت فندقی سفیدش.اول کلی مالوندم.صدای اه و نالش رو اسمون بود.بعد مثل این سینه ندیده ها شروع کردم به خوردن سینه هاش.از یه طرف هم با ذست داشتم چوچولش رو تحریک میکردم.بعد 5یا6دقیقه خوردن سینه هاش رفتم پائین.رو شکمش رو میبوسیدم لیس میزدم بعد رفتم سراغ کس توپول و باد کردش.همه میگن کوس 400گرمه ولی من با جرات میگم مال سمیرا 1کیلو بود!شروع کردم به خوردن اینقدر خوردم که قشنگ قرمز شده بود.بد جور اه اه میکرد. دیگه ارگاسمش نزدیک بود.برگردوندمش و نشست رو چهار دست و پا.لاشو باز کردم.وااااااای یه کون گوشتی سفید توپول جلوم بود.با انگشت یکم سوراخشو انگولک کردم یکم باز بشه.بعد کیرم رو که خودم تا حالا به اون بزرگی ندیده بودمش رو از دهن سمانه کشیدم بیرون.گذاشتم رو سوراخ داغ سمیرا.داشتم دیگه میمردم.کلش رفته بود تو که یه دفه یه صدای جیغ از اتاق سعید و کیانا اومد.اول ترسیدیم بعد گفتیم حتما کرده تو شوراخش.شروع کردم به فشار دادن کیرم تو کون نازنین سمیرا که دیدیم کیانا با گریه اومد تو اتاق.یه دستش رو چشاش بود و داشت بشدت گریه می کرد و دست دیگش رو کس خونیش بود که سعید پشت سرش پرید تو اتاق.همه ساکت بودیم و داشتیم به کوس خونی کیانا نگاه میکردیم.سمانه پاشد سمیرا رو بغل کرد و داشت دلداری میداد.من هم نامردی نکردم پاشدم یه چک ناز گذاشتم رو صورت سعید.بقدری محکم زدم که ترسیدم پرده گوشش پاره شه.بعد سعید اومد کنار کیانا نشست.یکم باهاش حرف زد که هیچکی نفهمید چی بهم گفتن که کیانا خندید و سعید هم بوسش کردو لباس پوشید و رفت.من موندمو این دو خواهر و کیانا.کیانا که نشته بود کانر و داشت فکر میکرد وبا خودش پچ پچ میکرد.بعد من گفتم اتفاقی یه که افاده بی خیال و رفتم سراغ سمیرا.بدجوری ترسیده بود و قل کرده بود هر کاری کردم باز نمیشد و کیرم تو کونش نمیرفت.سمانه گفت ولش کن ترسیده اگه بره تو هم جرمیخوره بیا پیش خودم.رفتم سراغ سمانه.شروع کردم به خوردن لباش.بی انصافا فکر کنم باباشون بجای کردن ننشون عسل گاییده بود.یکی از اون یکی شیرین تر.بعد رفتم سراغ سینه هاش. سفید تمام سکسی با سایز اگه اشتباه نکنم75.بعد کلی کوسش رو خوردم.بوی عجیبی میداد که عاشق اون بو شدم دوس اشتم ولش نکنم ولی کیرم داشت میترکید.چرخوندمش که بکنم تو کون سفید نازش که گفت هی من به شوهرم از کون ندادم.(تازه من اونجا متوجه شدم که مطلاقس)من تا اوم موقع کوس نکرده بودم.کون پسر دختر لای سینه های عمه جونم(که اون هم داستان دارهکه اگه وقت شد براتون میگم)کرده بودم ولی کوس؟بهش گفتم باشه و کیرم رو گذاشتم رو کسش.یکم کیرم رو رو کسش بالا پایین دادم بعد یکدفعه تا ته کردم تو.یه آه بلند کشید و گفت اشغال زن خودت بود هم اینجوری میکردی توش؟واییییییییییییی چقدر داغ بود.انگار کیرم رفته بود تو تنور نون بربری!!.لیز و زلج.کیرم داشت میترکید دو سه تا بالا پایین کردم که دیگه داشت آبم میومد.تا اومدم کیرکو بکشم بیرون تقریبا نصفش ریخت تو کوس ناز توپول و باد کرده و خوش بوی سمانه بقیه ش هم با فشار ریخت روش.بعد رفتم یکم سینهش رو مالوندم که یه دفعه سینش رو فشار داد و یه اه ناز و خوشگل کشید و ارضا شد.دیگه داشت میمرد.حال بلند شدن هم نداشت.من هم کیرم خوابیده بود تاحالا دوبار تو یه روز کمرم خالی نشده بود.اصلا تا حالا تو کوس نرفته بود.اصلا حواسم به کیانا نبود.برگشدم دیدم زانوهاشو بغل کرده و سرش رو زانوهاش بود.از وسط پاس یه کس زیبای درخشان که تازه پردش پژمرده شده بود خود نمایی میکرد.هر کاری کردم دلم نیومد از خیرش بگذرم.رفتم کنارش نشستم بعد باهاش کلی لاس زدم.یواش یواش داشت رام میشد.بعد اومدم بوسش کنم که خوابید و گفت اه علی لوس نشو.بعد گفتم لوس منیشم و خودمو خوابوندم روش.سینه به اونصورت نداشت.حال بوسیدن هم نداشتم و میخواستم مستقیم برم سراغ اون کوس رعنا.دستم رو گذاشتم رو کوسش.گفت نکن.گفتم توکه پردت پاره شده دیگه اذیت نکن و همین که این حرف رو زدم کیرم رفت تو کوسش.اول داشت دبه میکرد ولی همین که کیرم رفت تو کوسش هیچی دیگه نگفت و شروع کرد به اخ و اوخ.کسش تنگتر از سمانه بود و حال دیگه ای داشت.اصلا حواسم نبود که باز دارم دارم ارضا میشم.دوس نداشتم کیرم از تو کسش بیرون بیاد.که یه دفعه ابم با تمام فشار ممکن خالی شد تو کسش.گفت اشغال چرا شاشیدی تو کسم؟سمانه گفت ریختی توش نفهم؟گفتم حواسم نبود.سمیرا بلند شد رفت تو اتاق مادرش و یه قرص ضدبارداری براش اورد.من هم دیپگه حال نداشتم و کلی هم عرق کرده بودم.بلند شدم رفتم حموم که سمیرا هم با من اومد تو و درو از پشت بست و جلوم خم شد.بهش گفتم پاشو بسه دیگه کمر واسم نذاشتین گفتم پره ولی دیگه نه اینقدر. اشالله دفه ی بعد.یه خندهی ریز شیطونی کردو یه بوس از لبام گرفت و خودمونو شستیم.من هم لباسام رو پوشیدم و الفرار بر قرار.بعد از اون هم دوسه بار با سمانه و سمیرا حال کردم که اگه شد بعدا براتون میگم.ممنون که به این داستان توجه کردین. .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#163
Posted: 17 Dec 2010 06:14
هم کون کردم هم کون دادم
سلام امیدوارم از داستانی که مینویسم خوشتون بیاد....
تقریبا 2 هفته پیش بود که با یکی از دوستای قدیمیم(شهرزاد) که توی چت باهم سکس داشتیم حرف میزدم که بهم گفت سینا دوست نداری کون بدی؟تا حالا کون ندادی؟اولش یکم ناراحت شدم و گفتم نه من عمری همه رو گاییدم حالا خودم بدم؟؟؟گفت مگه چیه؟اشکالی نداره بدی تازه خیلی هم حال میکنی.گفتم من اهل دادن به کسی نیستم ولی اگه تو بودی شاید قبول میکردم.راستی اینم بگم که من با شهرزاد همشهری هستم و اینکه بیشتر از 3 سال هست که با هم چت میکنیم و حدودا 2 ساله که سکس چت داریم.شهرزاد گفت یعنی اگه بیام باهم حال کنیم میذاری منم با یه چیزی کونتو بکنم؟گفتم آره.گفت اگه نذاری منم بهت نمیدما.گفتم قول میدم بهت که اینکارو بکنم و بذارم با هرچی که خواستی کونمو بکنی.
دو،سه روز بعدش قرار شد که بیاد خونمون.قبل از اینکه بیاد بهم زنگ زد و گفت تو خونتون خیار دارین؟فهمیدم که میخواد از خیار استفاده کنه.رفتم تو یخچال نگاه کردم دیدم هست گفتم آره داریم.گفت من نیم ساعت دیگه اونجام.منم نمیدونم چرا هوس کون دادن افتاده بود به جونم،نمیدونم چرا اینجوری شده بودم.بالاخره شهرزاد اومد و دعوتش کردم اومد داخل.وارد خونه که شد شروع کردیم به لب گرفتن و مالیدن همدیگه.بردمش توی اتاقم بلندش کردم گذاشتمش روی تختم و لباشو میخوردم اونم با هیجان خیلی زیاد لبامو میخورد...
مانتوشو درآوردمو تاپشو دادم بالا سینه های کوچولوش رو از روی سوتین میخوردم و با دستم از روی شلوارش کسشو میمالیدم.اونم لباشو گاز میگرفت و حرفی نمیزد.سوتینشو باز کردمو رفتم سراغ سینه هاش،نوک سینه هاشو شروع کردم به مکیدن.اونقدر نوک سینه هاشو مکیدم که قرمز قرمز شده بودن اونم همش داشت آه میکشید.بعدش سینه های کوچولوشو میکردم تو دهنم و باز میفرستادمش بیرون هی اینکارو تکرار میکردم تا حسابی دیوونش کنم.رفتم پایینتر و روی شکمشو یکم لیسیدم و تند تند بوس میکردم و رسیدم به شلوارش.دکمه های شلوارشو باز کردمو شلوارشو کشیدم پایین و از پاش در اوردم.حالا یه شورت خوشگل صورتی فقط تنش بود که یکم هم خیس شده بود.زبونمو از روی شورت گذاشتم روی کسش و یکم لیس زدم بعدش چندتا بوس هم کردمو رفتم طرف رونای لاغر و خوشگلش.روی روناشو دور شورتشو هی بوس میکردمو میلیسدم تا حسابی حشریش کنم.بعد چند دقیقه که اینکارارو کردم بلند شدمو بولیز خودمو در اوردمو شلوارکمو هم در آوردم و با شورت نشستم جلوش.گفتم به حالت 69 بشیم.دراز کشیدم اونم اومد روم و در همین حالت شورت همدیگرو در آوردیم و من شروع کردم به خوردن کس خوشگل و خوشمزش اونم سر کیر منو میخورد.(کیر من 21 سانتی متره)
خیلی قشنگ کیرمو میخورد حسابی داشتم حال میکردم منم کسشو با دستم باز کرده بودمو زبونمو توی کسش میچرخوندم اونم هی خودشو تکون میداد معلوم بود که نمیتونه زیاد تحمل کنه و اینکار بدجوری دیوونش میکنه.چند دقیقه دیگه که ادامه دادیم گفت سینا خیار برو بیار گفتم خودت بیا ببین کدومشو میخوای.بغلش کردمو بردمش توی آشپزخونه در یخچال رو باز کردم و خیار ها رو بهش نشون دادم.یه خیار متوسط رو انتخاب کرد و دوباره رفتیم توی اتاق.گفت اول تو منو میکنی یا من تورو؟گفتم اول تو بکن که بعدش من سرت تلافی کنم و خندیدم اونم خندید.گفت برگرد و خم شو.برگشتم و اونم زبونشو گذاشت روی سوراخ کونم و شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم.یکم قلقلک میومد ولی خیلی حال میداد.یکم که اینکارو کرد گفت حالا میخوام خیار رو خیس کنم و بکنم توی کونت.گفتم هر کاری میخوای بکن عزیزم
خیار رو میکرد توی دهنش و حسابی خیسش کرد یه تف دیگه انداخت روی سوراخ کونم و خیار رو گذاشت روی سوراخ کونم.خیلی آروم یه فشار کوچیک داد،یکم درد گرفت ولی هیچی نگفتم یکم دیگه فشار داد تا خواستم بگم خودش فهمید و همونجا خیار رو نگه داشت.یکم چرخوندش توی کونم تا سوراخم باز بشه.منم کم کم داشت خوشم میومد که یه فشار دیگه داد و یکم دیگه از خیار رفت توی کونم وااااااایییییییییییییییییی کونم انگار یکدفعه باز شد سریع شروع کرد به تلمبه زدن با خیار توی کونم منم هم درد داشتم هم حال میکردم.کیرم هم کاملا شق کرده بود.شهرزاد هم با اون دستش کیرمو میمالید واسم و با دست دیگش خیار رو توی کونم میکرد.اندازه خیار تقریبا 14و15 سانتی متر بود و تقریبا کلفت هم بود.همینجوری که تلمبه میزد گفت سینا جون دوس داری کون بدی؟گفتم آره جیگرم ولی فقط به تو.گفت دوس داری کونتو جر بدم.گفتم تو هرکاری بکنی دوس دارم.گفت دردت نمیاد عزیزم؟گفتم دردش هم شیرینه واسم
گفت فشار بدم؟گفتم آرههههههههه
خیار رو یه فشار محکم داد و انگار که واقعا کونم جررررررررر رفت.یه آخخخخخخخخخخ بلند گفتمو خواستم دستشو نگه دارم که دستمو گرفت گفت تحمل کن الان جا باز میکنه.کیرمو هم داشت میمالید منم با اینکه درد داشتم ولی تحمل کردم اونم خیار رو تا نصفه در میاورد و دوباره تقریبا تا ته میکرد توی کونم دیگه واسم عادی شد و راحت توی کونم با خیار تلمبه میزد و کیرمو میمالید.خیار رو تا ته کرد توی کونم و همونجا نگهش داشت چند ثانیه و گفت خودت فشار بده تا خیار از کونت بپره بیرون.منم با تمام قدرت فشار دادم و خیار از توی سوراخ کونم پرید بیرون و سوراخم بخاطر خالی شدنش یکم درد گرفت خیلی دوس داشتم یکی بود کیرشو میکرد توی کونم و آبشو هم میریخت توی کونم تا گرمای آبش کونمو سرحال کنه.بهش گفتم حالا نوبت توئه
همینجوری رو به بالا دراز بکش و پاهاتو بده بالا که میخوام جرت بدم.رفتم طرفش و کیرمو گذاشتم روی کسش و یکم مالیدم روش تا حشری بشه کسش خیس بود ولی یکم که کیرمو مالیدم روی کسش خیلی خیس تر شد.رفتم طرف صورتش،گفتم کیرمو بخور عزیزم
شروع کرد به خوردن کیرم و خایه هام.خایه هامو میکرد توی دهنش و میمکدشون بعد یه لیس خیلی ناز از زیر کیرم تا سر کیرم زد و اومد سر کیرمو کرد توی دهنش و دوباره شروع کرد به خوردن کیرم.گفتم حالا نوبت کونته،گفت سینا آروم بکنیا گفتم حالا بهت میگم
پاهاشو کامل دادم بالا تا سوراخ کونش قشنگ بیاد جلوی کیرم.کیرمو یکم مالیدم لای چاک کسش و یکم خیسش کردم و یه تف هم انداختم روی سوراخ کونش تا آماده ی کیر کلفت و بزرگ من بشه.کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و یه فشار کوچیک دادم ولی یکم از سر کیرم بیشتر نرفت توی کونش یکم دیگه تف زدم به دور سر کیرم و سوراخ کونش و دستمو گذاشتم روی سینه های کوجولوش و یه فشار دیگه دادم و سر کیرم رفت توش،اونم هی آخ و اوخ میکرد ولی من محل نمیدادم و کار خودمو میکردم.گفت سینا فعلا فشار نده گفتم نمیشه عزیزم میخوام بیشتر بره توی کونت.یه فشار دیگه دادم و کیرم یکم دیگه رفت توی کونش اونم یه داد بلند زد،یکم کیرمو همونجا نگه داشتم تا کونش عادت کنه ویکم قربون صدقش رفتم تا چیزی نگه.کیرمو تا سرش میاوردم بیرون و دوباره میکردم تو کونش که کونش قشنگ باز بمونه و عادت کنه به تلمبه زدن کیرم.پرسیدم درد داری؟گفت نه.گفتم میخوام بازم بکنم توش گفت آروم.گفتم سعی میکنم کیرمو در اوردم و یه تف انداختم سر کیرمو یه تف هم روی سوراخ کون شهرزاد جونم انداختم و کیرمو کردم توی کونشو یه فشار خیلی محکم دادم که کیرم تا بیشتر از نصفش رفت توی کونش.یه آخ خیلی بلند گفت گفتم درش بیارم؟گفت نههههههههههه
گفتم پس کارت تمومه.تند تند شروع کردم به تلمبه زدن و کونشو همینجوری میکردم و اونم هم آخ و اوخ میکرد هم میگفت تندتر بکن کیرتو بیشتر بکن تو کونم.اونقدر از کیرمو که بیرون از کونش بود رو تف زدم که خیس بشه و راحتتر بره تو کونش و با یه فشار دیگه کیرمو تا دسته کردم توی کونش اونم دیگه از شدت درد یه جیغ خیلی بلند زد و منم خم شدم روش و کیرمو نگه داشتم توی کونش که تا ته بمونه که کونش عادت کنه.شهرزاد هم منو محکم بغل کرده بود و هی میگفت آخ کونم آخ سینا خدا لعنتت کنه سینا عجب کیری داری
آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن،بعد از چند دقیقه تندترش کردمو همینجوری ادامه دادم.همینجوری که روش خمشده بودمو تلمبه میزدم توی چشماش نگاه میکردم ومیگفتم شهرزاد دوستت دارم اونم میگفت سینا جونم منم دوستت دارم.کونش کاملا باز شده بود منم دیگه داشتم با تمام قدرت و سرعت توی کونش تلمبه میزدم..بعد از چند دقیقه که همینجوری تلمبه میزدم توی کونش بهش گفتم آبم داره میاد چکارش کنم؟گفت کیرتو در بیار یه کار جالب میخوام بکنم.منم چندتا ضربه محکم دیگه توی کونش زدمو کیرمو در آوردم اونم سریع خیار رو آورد جلوی کیرم گفت آبتو بریز روی این.منم یکم جلق زدم و آبمو ریختم روی خیار و یکمم ریخت روی شکم شهرزاد.بعدش دیگه بیحال بیحال افتادم روی تخت کنار شهرزاد.بهش گفتم حالا اینو میخوای چکارش کنی؟گفت میخوام بخورمشون تو نمیخوری؟گفتم نه نوش جونت جیگرم.
اونم شروع کرد با ولع خیار رو که روش پر از آب کیرم بود رو گاز میزد و میخورد و منم نگاش میکردم.خیار رو تا ته خورد و گفت مرسی سینا جون خیلی خوشمزه بود منم گفتم مرسی که اومدی پیشم و مرسی که پیشنهاد دادی که کون بدم.بالاخره بعد از حدودا نیم ساعت که دراز کشیده بودیم بلند شدیم دستشویی رفتیم و بعدش لباس پوشید و رفت.
این روزا هم منتظر موقعیت هستیم که بهم حال بدیم.....
امیدوارم خوشتون اومده باشه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#164
Posted: 18 Dec 2010 13:04
سکس یا نقشه ی قبلی
سلام به همه ی ایرانی های عزیزم
این داستانی که میخوام براتون بگم زیاد سکسی نیست.اما واقعی هستش.اگه طریقه ویرایش و بیان داستان بد بود به بزرگی خودتون ببخشین
اسمم سیاوش هستش قیافم زیاد بد نبود .اهل یکی از شهرهای کوچیک آذربایجان شرقی بودم
قبل از دانشگاه اصلا با هیچ دختری حرف نزده بودم.خجالتی بودم و درس خون.وقتی از مدرسه برمیگشتیم سر راهمون یه مدرسه دخترونه بود که وقتی ازش رد میشدیم همه ی دوستام به دخترها متلک میگفتن و من هم چون خجالتی بودم سعی میکردم از دوستام فاصله بگیرم و عقب تر از همشون حرکن کنم
تا اینکه کنکور شد و من دانشگاه پیام نور یکی از شهرهای نزدیک شهرمون قبول شدم.با اینکه درسخون بودم اما نمیدونم چرا نتونستم رتبه ی خوبی بیارم.خلاصه رفتم دانشگاه و مثل همیشه خجالتی بودم و همیشه یه گوشه سرمو مینداختم پایین یا درس میخوندم.
کم کم با همه ی همکلاسیهامون آشنا شدیم و اسم همشون رو کم کم یاد گرفتیم.یکی از دانشجوهای دختر به اسم لیلی ریز نقش بود و قیافه ی معمولی داشت سیاه چشم و ابرو.نمیدونم چرا یجوری ازش خوشم میومد.بیشتر بچه ها خودشون رو به هرزگی میزدن و خلاصه دخترهای کلاس زیاد ازشون خوششون نمیومد.اما من چون یکمی خجالتی بودم همه دخترها بهم احترام میذاشتن و تو دلشون میگفتن حیوونکی بی آزاره.
بچه خر خون و زرنگ کلاس بودم.همیشه الف میاوردم.بعضی وقتها هم با بچه های کلاس حل تمرین میکردیم.بعد من لیلی از همه زرنگتر بود.میدیدم که خیلی تلاش میکرد که از من جلو بزنه اما نمیتونست.یه بار تو یه امتحان سخت من دیر رسیدم و اونم بغل دست من نشسته بود.چون دیر رسیدم و وقتم کم بود تند تند شروع کردم به نوشتن.اونم هی به تختم ضربه میزد که نشون بده.چون من عقب بودم محلش نذاشتم و فقط مینوشتم.اونم دیگه پاشد رفت.تو اون امتحان اکثرا افتاده بودن.لیلی هم افتاده بود دیدم 4گرفته توی امتحانی که 4واحد بود.خلاصه مشروط شد.از دست من خیلی عصبانی بود.
ترم بعد رفتم عذرخواهی کردم گفتم که نمیتونستم نشون بدم چون عقب افتاده بودم.اونم قبول کرد و بازهم با هم صمیمی شدیم اونم خیلی بیشتر از قبل طوری که شماره خونشون رو داد که بهش زنگ بزنم.تعجب کردم آخه اون موقع هیچکی شماره خونشون رو از ترس به کسی نمیداد
کم کم با هم گرم گرفتیم و قرار میگذاشتیم و میرفتیم میگشتیم.البته توی شهرهای دیگه.عاشقش شده بودم چون تنها دختری بود که تا اون موقع تو زندگیم اومده بود واقعا دوسش داشتم.یه بار باهزار زحمت فقط تونستیم هم رو ببوسیم.خیلی داغ شده بودیم اما نمیتونستیم کاری بکنیم.منم چون دوستش داشتم یعنی قصد ازدواج داشتم باهاش نمیخواستم با یه سکس از چشمم بیوفته یا من از چشمش بیوفتم.یه دوست صمیمی داشت که تو کلاس فقط اون موبایل داشت و میدونست همه ی کارهامون.
یه روز لیلی به خونه زنگ زد و گفت مادر و خواهرش رفتن تبریز و خونه خالیه.منم خوشحال شدم رفتم خونشون اما نمیدونستم چی در انتظارمه.
خلاصه رفتم تو و دیدم به خودش رسیده البته دخترونه.باهم حرف زدیم و خلاصه گرم گرفتیم اومد کنارم نشست و دیدم مضطربه.گفتم چیزی شده گفت نه فقط استرس دارم.صورتشو تو دستام نگه داشتم و تو چشماش نگاه کردم.واقعا عاشقش بودم پیشونیشو بوسیدم بعد اون لبهاشو آورد و لبهامو بوسید طوری که دیگه ول نکرد.گفت بریم اتاق من.باهم رفتیم اتاقش.با اینکه روز بود اما اتاقش تاریک بود دراز کشید تو تختش و گفت بیا دراز بکش کنارم منم رفتم کنارش دراز کشیدم.گفت سیاوش میخوام منو مثل زنت بدونی و هرکاری دوست داری بکنی.منم چون یجوری میترسیدم گفتم انشاله وقتی زنم شدی اونوقت همه کار میکنم اونم دلخور شد و گفت من الان میخوام.خلاصه خودش لباسشو محکم کشید که دکمه هاش پاره شد تن سفیدش افتاد بیرون یه سوتین سیاه تنش بود.سینه هاش کوچیک بودن مثل خودش.لباس منم آروم درآورد و شروع کرد منو بغل کردن و گفت میخوام باسیلی بدنمو سرخ کنی منم دلم نمیومد اما دیدم اصرا میکنه منم یه ضربه ی آروم بهش زدم بعد خودش با دستاش چند ضربه به صورت خودش زد و گفت اینطوری میگم.انگار خیلی حشری شده بود. صورتش بدجوری سرخ شد گفتم دیوونه چرا اینطوری میکنی.خیلی استرس داشت اصلا آروم و قرار نداشت.یهو زنگ تلفنشون زده شد مثل برق ازجاش بلند شد و لباسی که پارش کرده بود پوشید و یکمی با عجله رفت بیرون دیدم جیغ کشید با ترس پریدم از اتاق بیرون و دیدم در هال رو باز کرد گریه کنان و جیغ زنون دوید تو حیاط خیلی ترسیده بودم دویدم دنبالش ببینم چی شده که رفت در حیاط رو باز کرد و گریه کنون گفت کمکم کنین دیدم دوتا مامور ریختن تو حیاط و تا میخوردم زدنم.اونم داشت فقط گریه میکرد اصلا شوکه شده بودم خانوم مامور یه چادر آورد داد که سرش کنه.همه ی محله ریخته بودن خونه و کتک خوردن من و گریه کردن اونو میدیدن منم که لباس تنم نبود و فقط شلوار پام بود خواستم فرار کنم.چون بدن ورزشکاری داشتم یکیشون زدم کنار تا فرار کنم که همه اهالی محله گرفتنم و تا میخوردم زدنم.
با سر و وضعی بسیار لت و پار بردنم انداختنم بازداشتگاه تا روز دادگاه شد اصلا تا اون موقع نمیدونستم چی شد و چرا اینطوری شد.تو دادگاه خانوادم یه طرف و خانواده ی اون یه طرف و چندتا از همکلاسیهام هم بودن داشتم میمردم ازخجالت یعنی چرا باید اینطوری میشد.من که کاریش نکردم خودش اصرار داشت.خلاصه چون شاهد داشت و اونم دوستش بود با تلاش وکیلم و رضایت دادن طرف مقابل به تحمل69ضربه شلاق و 6ماه زندان محکوم شدم.بعد تحمل شلاق و زندان اومدم بیرون.اما کجا برم با چه رویی برم.رفتم خونه ی دوستم.تنها دوستم بود که باورم داشت به خونه زنگ زدم مامانم بود گریه کرد و گفت بابات گفته دیگه خونه نیاد.خیلی دلم گرفته بود حتی نمیتونستم گریه کنم دوستمو فرستادم خونمون که از مامانم همه مدارکمو بگیره.اون موقع صدهزار تومان هم گذاشته بود تو مدارکم و داده بود به دوستم که برام بیاره.نمیتونسم هیچ جایی برم چون همه ی طایفمون میدونستن قضیه منو.ناچار رفتم خونه ی پسر عمه ی بابام تو کاشان.چون بهایی بود زیاد باهاشون ارتباط نداشتیم واسه همین نمیدونست قضیه منو.واسه همین من خودم براش تعریف کردم جریان رو اونم هیچی نمیگفت بعدش گفت یه پیشنهاد دارم اونم اینکه بفرستمت کانادا چون دخترش مقیم اونجا شده بود واسه همین راحت تونستم برم اونجا.رفتم تو یکی از دانشگاه های اونجا ثبت نام کردم
و از اول شروع کردم به درس خوندن همه ی نمراتم بالا بود طوری که بدون امتحان برای کارشناس ارشد و بعدش دکترا پذیرش شدم. از اوضاع خانوادم و دوستانم هم از طریق مامانم و دوستم باخبر میشدم.
با خبر شدم که اون نامرد با یکی از همکلاسیهام ازدواج کرده که پولدار بود و پدرم خیلی دلش برام تنگ شده بود اما غرورش اجازه نمیداد که باهام تماس بگیره
یه روز موبایلم زنگ زد دیدم بابامه دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه کردم و گفت که دیگه طاقت نداره و گفت که برگردم.اما من گفتم تا زمانی که بیگناهی من ثابت نشده برنمیگردم
خلاصه گذشت و گذشت بازم یه روز بهم زنگ زدن و گفتن دختره پیش خانوادم رفته و اقرار کرده و گفته که همش تقصیر اونه بعد بابام زنگ زد و گفت که برگرد و این دختره حالش خوب نیست و میخواد ازت حلالیت بطلبه.من برگشتم نه بخاطر اون بلکه بخاطر خانوادم.از تدریس تو کانادا هم یکمی پول پس انداز کرده بودم که باهاش یه ماشین پرشیا خریدم که اون موقع تازه داشت وارد بازار میشد چون نمیخواستم بمونم برا همین به اسم بابام کردم.وقتی رسیدم خونه همه ی فامیل تو خونه بودن و منتظر من.همشون بغلم میکردن و میبوسیدنم و میگفتن حلالشون کنم
خلاصه چند روزی گذشت و من خواستم برم پیش دوستم که ازدواج کرده بود.با ماشینم رفتم پیشش و همراه اون و خانومش رفتیم بیرون و صفا تو راه بهم همه ی قضیه رو گفت:
که یه دو ماه پیش لیلی با شوهرش تصادف کردن و شوهرش در دم جون داده و خودشم از کمر به پایین فلج شده و چون ماشین آتیش گرفته بود زود نجاتش دادن اما نصف صورتش سوخته بود.
بعد اومده بود و همه ی قضیه رو به خانوادم گفته بود و چرا اینکارو کرده بود.چون من ازش زرنگتر بودم و محبوب همه ی همکلاسیهام واینکه یه بار بخاطر اینکه تو یه امتحان بهش نشون نداده بودم و باعث شدم مشروط بشه.با دوستش این نقشه رو کشیده بودن که که یجوری ازم تلافی کنن.قرار بود وقتی من وارد خونه لیلی شدم دوستش زنگ بزنه به پلیس . بگه که یه پسر وارد خونه ی دوستش شده و قصد آزارشو داره و قرار بود وقتی مامورها به خونه رسیدن با موبایلش به خونشون زنگ بزنه و در این حالت لیلی خیلی حساب شده با گریه و داد به سمت در فرار کنه یعنی اینکه قصد تجاوز به من رو داره و از قصد صورتشو با سیلی سرخ کرده بود و پیرهنشو پاره کرده بود یعنی اینکارها رو به زور با من کردن.
دوست لیلی هم که بانی اون نقشه ی شوم بود چون بچه دار نمیشد.شوهرش طلاقش داده بود از ناراحتی خودشو حلق آویز کرده بود
اون موند با یه ویلچر که مرگشو انتظار میکشید و من موندم با یه آینده ی خوب و شاد که انتظارمو میکشید
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#165
Posted: 19 Dec 2010 04:51
رم گوشی
سلام من اسمم حسامه از لرستان 31 سالمه و لی به قول بچه ها یه 5 سالی جون موندم و تعمیرگاه موبایل دارم ماجرای خاطره من از اونجا شروع شد که من همیشه زمانی مشتری ندارم دم در مغازه میشینم که بیشتر مواقع یه دختر از جلو مغازم رد میشد و نگام میکرد و کونشو قر میداد میرفت تا یک روز اومد تو مغازه و رم گوشیشو داد که آهنگ بریزم روش براش و من هم یه نیم ساعتی معطلش کردم و شروع کردم به صحبت کردن و شوخی کردن و رمشو پر کردم و بهش دادم حساب کرد و رفت بعد ظهر همون روز اومد و گفت که رمو انداختم به گوشی و آهنگهارو بالا نیاورده منم اعصابم خراب شده زدمش تو دیوار ال سی دیش شکسته و قابش ضربه دیده خلاصه گوشیشو داد و شمارشو هم داد و اسمش هم نگین بود یه گوشی ساده باهاش بود گفت هروقت درست شد زنگ بهش بزنم رفت ال سی دی شو عوض کردم براش و شبش بهش زنگ زدم فرداش اومد بهش دادم. قرار شد قاب براش گیر بیارم آخه قاب گوشیش گیر نمیومد.
خلاصه قاب شد بهانه ی دادنش کم کم شروع کردیم به اس دادن و اس سکسی دادن تا یک روز پیشنهاد خونه خالی بهش دادم که گفت اصلا نمیتونه بیاد داداشاش روش حساسن منم زیاد اصرار نکردم و زنگ میزد و اس میداد که من بیشتر از الفاظ سکسی استفاده میکردم و اون میگفت فقط من الفاظ سکسی بگم اون روش نمیشه تا اینکه یه روز گفتم بیا از پشت گوشی با هم حال کنیم که خندش گرفت و گفت مگه میشه از پشت گوشی هم حال کرد؟ گفتم امتحان می کنیم شاید شد. خلاصه از پشت گوشی تو ذهنش صحنه کسکسو طراحی کردم و طوری براش گفتم که احساس کنه دارم میکنمش البته بهش گفتم موقعی من حرف میزنم تو با دستت کوستو بمال خلاصه شبای اول زیاد حال نمیکرد کم کم خودش زنگ میزد میگفت بیا حال کنیم و ارضاء هم میشد با این حرفام خیلی حال کرده بود کاری کردم دختری که روش نمیشد اسم کیر و کوس بیاره پشت گوشی همش میگفت بیا بزار تو کونم آخ حال میکنم کیرتو بخورم و از این حرفا.
تا روز موعود رسید و گفتم اگه خونه خالی کنم میای تا دیگه پشت گوشی حال نکنی گفت فردا اگه داداشم رفت سر کار شاید بیام من رو نگو که داشتم غش میکردم از خوشحالی خلاصه فرداش خونه رو خالی کردم و زنگ زدم بهش گفت میاد یه نیم ساعتی چشم براه موندم تا اومد اوردمش تو خونه همش میگفت میترسم نکن و از این حرفا خلاصه یه کم لب گرفتیمو درازش کردم وپیرهنشو در آوردمو سوتینشو هم در آوردم مه مه های کوچیک و تو مشتی باحالی داشت که شروع کردم به خوردنشون و اومدم تا ناف وبعد دامنشو در آوردم بهبه شلوار پاش نبود فقط شرت پوشیده بود و از روشرت کمی کوسشو مالیدم براش چشاشو بسته بود قلبش داشت از سینش درمیومد شورتشو که در اوردم یه کوس سبزه تو قرمز خوشگل داشت که شروع کردم به خوردنش همش میگفت نکن وای دارم آتیش میگیرم مردم وهمزمان انگشت میکردم تو کونش که واقعا تنگ بود انگشتم بزور جا میشد تو کونش و دادش در میومد یه کم حال کردیم من شلوارکمو در آوردم چشش به کیرم خورد جا خورد گفت وای چقد کیرت بزرگه خوشش اومده بود نمیدونست که باید از کون بخورش خلاصه درازش کردم و دراز کشیدم روش کونش تنگ تنگ بود کیرمو میزاشتم دم کونش حال میکرد از روش بلند شدم انکشتمو خیس کردم کردم تو کونش همش خودشو جمع میکرد انگشت دومو هم کردم تو کونش جیغش در اومد دیگه انگشتارو تو کونش عقب جلو میکردم یه کم باز شد کیرم گزاشتم دم کونش یه کم فشار دادم سر کیرم رفت تو که چنان جیغ زد گفتم الان همسایه ها همه میرزن دم خونم جلو دهنشو گرفتم کم کم تلمبه زدم اونم دستمو گاز میگرفت وای کونش داشت کیرمو خفه میکرد از تنگی مثل آتیش بود احساس کردم داره آبم میاد که درش آوردم ریختمش رو کمرش و دراز کشیدم روش جون نداشت تکون بخوره بلند شد لباساشو پوشید و رفت گفتم با این کاری که کردم دیگه طرفم نمیاد برعکس هرروز زنگ میزد که خونه رو خالی کن تا بیام هر وقت خالی میشه زنگ میزنم زودی میاد قربون کون خوشگلش بشم که کمر برام نزاشته
امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظر داستانهای بعدی من باشید
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#166
Posted: 21 Dec 2010 11:10
[font#DF0101][/font]سکس سه نفره تو باغ دماوند
سلام .اسم من مانی هست.البته اسم مستعار.قبلا ماجرای بهانه کاندومی رو براتون نوشتم.بازم میخوام یه ماجرای واقعی دیگه از خودمو براتون تعریف کنم.میگم واقعی چون خودم کلا از داستان و داستان پردازی بدم میاد و طرفدار چیزیم که عینیت داشته.خوب میرم سر ماجرا. این ماجرا اوایل مهر ماه همین امسال اتفاق افتاد. راستی همین اول بگم که کلیه اسامی رو به صورت مستعار مینویسم.من و دوستم حمید همیشه تو رویاهامون از سالها قبل دلمون میخواست که سکس همزمان داشته باشیم .منظورم اینه که همزمان یه زن و بگاییم و همیشه بدنبال اون فرصت بودیم تا اینکه یه روز دیدم حمید از سر کار اومد دنبال من بریم یه گشتی بزنیم.منم حاضر شدم.تو راه بهم گفت سوپرایز داره برام اونم اینه که رفیق شخصیه سابقش که یه زن حدودا 33 ساله و بیوه بوده رو بعد از 3 سال دوباره پیدا کرده و همین الان باهاش 3 راه تهرانپارس قرار داره که اگه بشه امروز بالاخره میتونیم همزمان عملیاتو انجام بدیم.اول رفتیم سراغ احمد یکی دیگه از رفقا چون برای نگهبانی به وجودش نیاز داشتیم.بعد سه نفری رفتیم سه راه مریم خانومو سوار کردیم.راستش خیلی ساده بود و برو روئی نداشت ولی هیکلش و خودش تمیز بود.خلاصه ما که مکان نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم باغ پدر بزرگ احمد تو یکی از دهاتهای دماوند.خلاصه راه افتادیم.تو جاده اولش جو سنگین بود.هم من وهم مریم از هم خجالت میکشیدیم.ساعت حدود 8 رسیدیم باغ.هوا تاریک بود.حمید یواشکی بمن گفت اول خودش میره یه راه بکنه تو باغ بعدش که مخشو زد منم صدا میکنه .ما هم گفتیم اکی و با احمد تو ماشین نشستیم.راستی احمد چون خودش زن داشت و اهل وفا بود فقط بعنوان نگهبان و صاحب مکان اونجا بود و قرار نبود کاری کنه.خلاصه بعد حدود 20 دقیقه حمید اومد دنبالم گفت بیا که وقتشه ما هم یا علی گفتیم و رفتیم تو باغی که البته اتاقی نداشت و مجبور بودیم رو زیلو وسط باغ عملیات کبری 11 رو اجرا کنیم.خلاصه ما رفتیم و دیدم مریم لباساش تنشه و کز کرده.دیدم مث اینکه راضی نیست به من بده.حمیدم از اونجا که منو خیلی دوست داره و بیشتر از من سکس دونفررو شاکی شد و شروع کرد مخ مریم و زدن که این مانی بهترین رفیق منه و اگه بهش بدی انگار به من دادی و از این حرفا.خلاصه مریم بالاخره راضی شد ولی به حمید گفت که بره تا ما تنها باشیم.حمیدم یه چند متری رفت اون ور تر.منم سریع لخت شدم ولی دیدم مث مریم بازم دو دله.منم که دلم نمیخواست با زور کسی رو بکنم بهش گفتم اگه نمیخوای بمن بدی مجبور نیستی.اونم تو جواب گفت که دلش نمیخواد.منم که ضد حال خورده بودم حمیدو صدا کردم گفتم پاشو بریم مریم دلش نیست به من بده.اینبار حمید جدا قاطی کرد اومد مریم و بزور خوابوند کیرشو کرد تو دهنش بعدشم به من اشاره کرد که شروع کنم.مشکل اصلی تازه شروع شده بود.بله تاریکی باغ تواون ساعت که نه کیر کسو میدید نه کس کیرو.خلاصه با بدبختی و نور موبایل کس مریم و دیدم.ایول داشت باد کرده و شش تیغ و تمیز.منم که این اولین سکس غیر همجنسبازیم بود سریع تپوندم توش.مریم که حالت سگی داشت از دو جبهه مورد حمله قرار گرفت.کیر حمید تو دهنش و کیر منم تو کسش.راستش من همیشه فکر میکردم که کون یه چیز دیگس ولی حالا که برای اولین بار کس میکردم دیدم که در اشتباه بودم.کسش داغ بود و همینطور عضله هائی داشت که کون اونارو نداره و کیرو حسابی ماساژ میداد.خیلی حال میداد.مریم بیچاره که حالا کیر تو دهن بود فقط ناله میکرد منم که تند تند تلمبه میزدم آه آه میکردمو و حمیدم که این وسط به زر زر افتاده بود و یه دم حرف های سکسی میزد.یه چند دقیقه بهمین حالت بودیم با اشاره حمید فهمیدم وقت رسیدن به آرزومونو.مریمم که حالا اصلا نه نمیگفت.حمید پرسید میخوام زیر باشم یا رو.خب منم که حالا مزه کس زیر دندون کیرم رفته بود گفتم زیر.خلاصه ما خوابیدم مریمم رو من حمیدم اون بالا رو هر جفتمون.وای که چه حالی میداد وزن هر دوتاشون رو من بود ولی من تو یه عالم دیگه بودم.کیر من تو کسش بود کیر حمیدم تو کونش.مریمم همش ناله میکرد که خسته شده و سردرد گرفته ولی گوش شنوا کجا بود.مث دو تا گرگ گرسنه فقط میتپوندیم توش.جاتون خالی.حالا می خواستیم موقعیتو عوض کنیم.من کردم تو کونش و حمیدم تو کسش.راستش کونش به اندازه کسش حال نمیداد ولی من که آمپرم رو 100 بود فقط میکردم.بیچاره احمدم که 1 ساعتی تو ماشین منتظر بود چند دقیقه به چند دقیقه بوق میزد.ولی کون لقش.ما الان تو اروپا بودیم یا بهتر بگم کیرمون تو اروپا بود.حالا نوبت ساک بود همینطور که حمید با حشر بالا میکردش منم کیرنازمو کردم تو دهنش ولی اصلا خوب ساک نمیزد.حال نکردم.آب حمید برای بار دوم اومد.حالا وقتش بود که تنهائی بکنم تو کس تمیز مریم جونم.حالا نکن کی بکن.منم که خدادادی آبم حسابی دیر میاد.دیگه مریم به التماس افتاده بود که بابا مردم خسته شدم سرم ترکید.ما هم بهش میگفتیم خفه کجا دوتا جوون خوشگل پیدا میکنی که اینقدر مشتی بهت حال بدن.اون شب هر روشی رو که تو فیلما دیده بودم رو مریم اجرا کردم.آخرشم که آبم داشت میامد ریختم لای پاش.اونم بیچاره هیچی نگفت فقط مجبور شد شورتشو که لای پاش بود همونجا بندازه دور که 2 ماه بعدم که رفتیم دوباره همونجا با هم سه نفری شورتشو دیدیم کلی خندیدیم.موقع برگشتن مریم اصلا آدم اول نبود.خیلی باهام صمیمی بود.راستش یواشکیم بهم گفت که شمارمو بهش بدم چون دیگه بنمیخواد با حمید باشه.ولی خوب من اهل نامردی نبودم و قضیه رو پیچوندم که حمید نفهمه که ناراحت شه.راستش فکر نمیکردم اینقدر خوش شانس باشم که تو تولین تجربه سکسیم یه همچین سکس با کیفیت و بیاد موندنی و مجانی داشته باشم.راستش احساس غرور میکردم.قبلا چند بار تو فیلم های آمریکائی دیده بودم تا وقتی پسری کس نکنه و آبشو نریزه مرد نشده.خب اون شب منم مرد شدم..بعد از اون یه بار دیگه هم با مریم سکس سه نفره داشتیم که ایندفعه تو چادر بود.اگه حوصلم گرفت اونم بعدا مینویسم.فعلا بای رفقا.چاکریم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#167
Posted: 23 Dec 2010 16:48
مسافر شب
سلام ماجرائی رو که میخواهم براتون تعریف کنم قصه نیست واقعیته که برای خود من اتفاق افتاده قبلأ از اینکه قلم شیوائی ندارم از همه شما پوزش میطلبم
مشغول انجام خدمت سربازی بودم و محل خدمتم ارومیه مرخصیم تمام شده بود وداشتم برمیگشتم پادگان . معمولأ من با اتوبوس شب رو سفر میکردم تا هم توی راه بخوابم و هم صبح اول وقت به پادگان برسم . تازه از قزوین رد شده بودیم که اورکتمو کشیدم روسرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و طبق عادتم که دستهامو زیر بالش به هم قلاب میکردم دستاهمو از دو طرف بالای پشتی صندلی به هم قلاب کردم و خوابیدم.
تازه داشت چشمهام گرم میشد که احساس کردم یه چیز نرمی به دستهام برخورد کرد حس کردم نفر پشتی من با دستاش دستگیره پشت صندلی من رو نگه داشته نمیدونم چرا حس کردم مخصوصأ دستشو مالیده به دست من
برای اینکه اطمینان پیدا کنم نوک شستم رو به پشت دستش مالیدم دیدم که دستشو کنار نکشید با انگشتهام پشت دستشو نوازش کردم بازهم دستشو نکشید و در عوض دست دیگه خودشو گذاشت رو دست من چه دست کوچک ونرمی داشت . برای اینکه ببینم که طرف کیه به بهانه اینکه از توساکم چیزی رو بردارم بلند شدم و از مردی که کنار دستم نشسته بود عذر خواهی کردم و از تو ساکم یه چیزی برداشتم و به صندلی پشتی نگاهی انداختم دیدم یه دختره حدودأ 17/16 ساله پشت من نشسته و یه بچه 6/5 ساله هم روی صندلی کنارش خوابیده .
دختره زل زده بود به چشمای من و لبخند محوی هم روی لبهاش نشسته بود منم بدون اینکه تو تاریکی اتوبوس کسی متوجه بشه یه لبخدی بهش زدم و نشستم سر جام . مرد کنار دستی من اومد شروع کنه به حرف زدن دیدم اگه رو بدم تا صبح میخواهد کله منو بخوره برای همینم دوسه تا جواب کیری به سئوالهاش دادمو اور کتمو کشیدم روسرم و مثلأ خوابیدم ایندفعه دیگه یه وری خوابیدم به طرف پنجره اتوبوس و دستمو از بین صندلی و شیشه بردم بطرف عقب .
دختره که فهمید منظورم چیه سرشو تکیه داد به پشتی صندلی و چادرش رو کشید روسرش و مثلأ خوابید منم تا اونجائی که میشد دستم رو دادم عقب چند ثانیه ای نگذشته بود که تماس لب گرم و نمدارشو با پوست دستم حس کردم و بعد از یکی دو بوسه ای که از دستم گرفت انگشتمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن بقدری قشنگ ساک میزد که من احساس میکردم داره کیرمو ساک میزنه دونه دونه انگشتهامو میکرد تو دهنش و ساک زدن انگشتهامو تکرار میکرد . دیگه داشتم دیونه میشدم کیرم داشت میترکید حس کردم العانه دکمه های شلوار سربازیمو بترکونه برای همین با دست دیگرم کیرمو از تو شلوارم کشیدم بیرون خدای من مثل چوب شده بود حس کردم طول و ضخامتش ده برابر شده از گرمیش دستم گر گرفت
اون دهنشو از روی دستم کشید کنار و خودشو کشید جلو یک لحظه حس کردم یه چیز گرد و نرم خورد بدستم آره سینه هاشو آورده بود جلو وگذاشته بود کف دستم نمیدونم جنس لباسش چی بود که اینقر لغزنده بود مثلأ ابریشمی ژرسه ای یک همچین چیزی
سینه کوچیک گرد و سفتی بود با انگشتم پیراهنشو کشیدم اونم فهمید منظورم چیه دکمه هاشو باز کرد سوتینشو زد بالا یک آن فکر کردم دستم آتیش گرفت یه سینه گرد با نوک برجسته اومد تو دستم .شروع کردم سینه شو مالوندن خودش با انگشتش آب دهنشو مالید به نوک سینه اش منم شروع کردم با دوتا از انگشتام نوک سینه رو مالوندن .
حشرم زده بود بالا دهنم خشک شده بود چهار چنگولی چسبیده بودم به صندلی اتوبوس از بالا پائین شدن سینه هاش فهمیم اونهم حال و روزش از من بهتر نیست کیرم دیگه داشت منفجر میشد که حس کردم اتوبوس ایستاد و صدای نخراشیده شاگرد شوفر رو شنیدم که با لهجه ترکی میگفت بفرمائید برای شام و نماز . ای کیرم تو این شام
دختره دست منو بطرف عقب فشار داد منم منظورشو فهمیدم و دستمو کشیدم بیرون کیرمو بزور کردم تو شلوارم صدای مادر دختره رو شنیدم که مثلأ داشت بیدارش میکرد و به ترکی میگفت ((مارل دور یاتما)) مارال بلند شو نخواب
تازه فهمیدم که اسم طرف ماراله .
منم اورکتمو از روی صورتم برداشتم و عمدأ منتظرماندم که آنها بلند بشن پدر و مادرش جلو تر رفتن و بعدش مارال در حالی که بچه رو بغل کرده بود و بایک لبخند و نگاه دل منو به آتیش کشید.
منم دنبال آنها پیاده شدم ومخصوصأ منتظر شدم تا بنشینند و جائی رو انتخاب کنم که مارال در دید مستقیم من باشه
مارال که دید من زل زدم بهش مخصوصأ شروع کرد با بچه ور رفتن و در حالی که نگاهش به من بود صورت و لب بچه رو ماچ مالی میکرد .
غذا رو آوردند راستش نفهمیدم غذا چی خوردم موبایلم رو بهش نشون دادم که مثلأ بهم شماره بده با سر اشاره کرد که موبایل نداره.
غذاش که تموم شد بهش اشاره کردم بیاد بیرون . از جام بلند شدم و بطرف دستشوئی که بیرون از رستوران بود رفتم . خارج از رستوران منتظر شدم تا ببینم میاد بیرون یانه دقیقه ای نگذشته بود که دیدم مارال از در رستوران خارج شد منهم راه افتادم بطرف دستشوئی اطراف رو پائیدم ووقتی دیدم کسی حواسش به ما نیست آروم آروم از جلوی دستشوئی رد شدم و به پشت دستشوئی که فضای تاریکی بود پیچیدم مارال هم آرام آرام دنبال من اومد .
به محض اینکه پیچید پشت دستشوئی بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار و لبم رو گذاشتم رو لبش این لذت بخش ترین بوسه ای بود که تا این تاریخ از یک دختر گرفتم. برش گردوندم و لبمو گذاشتم روگردنش و شروع کردم به لیسیدن گردن و بنا گوشش سینه هاشو گرفته بودم تو مشتم و میمالوندم و با لبهام لاله های گوشش رو میخوردم او هم کونشو چسبونده بود به کیرم هی خودشو تکون میداد.
مارال که حسابی حشری شده بود خم شد و مانتوشو زد بالا یه شلوار کشی هم پاش بود اون روهم کشی پائین چشمام داشت از حدقه میزد بیرون تو اون تاریکی یه کون سفید خوشگل جلو چشمهام بود منم تند دکمه های شلوار سربازیمو باز کردم و کیرمو که دیگه شده بود تنه درخت درآوردم و گذاشتم در کونش دوسه تا که عقب جلو کردم بادستم تف زدم سر کیرم خواستم بکنم تو کونش که خودشو جمع کرد فهمیدم که یا تاحالا کون نداده و یا میترسه منم تو گوشش گفتم نترس توش نمیکنم (آخه بابا ماهم آدمیم حیوان که نیستیم ) سر کیرمو لغزوندم به لای پاش و مالوندم به کسش مارال هم پاهاشو به هم فشار میداد حسابی کیرمو تو منگنه گذاشته بود .کسش کاملأ خیس شده بود برای همین هم خیلی راحت لای پاهاش تلمبه میزدم .
یه لحظه فکر کنید توی سرمای اون شب وسط بیابون تو تاریکی بد تر ازهمه پشت دیوار دستشوئی با اون بوی تعفن و صدای گوز و ریدن مسافرا چه حالی میده حال کردن با یه دختری که خدای مهربون از آسمون برات فرستاده باشه.
از خودم تعریف نمیکنم ولی کمرم واقعأ سفته هنوزم که سالها از اون ماجرا میگذره وقتی سکس میکنم طرفم رو دیونه میکنم تا آبم بیاد سرتونو درد نیارم با تکانهائی که مارال میخورد فهمیدم که به اورگاسم رسیده منم حرکتم و تند تر کردم تا آبم بشدت ریخت بین پاهاش مارال هم با دستش آبمو مالید به کسش یه لب حسابی ازش گرفتم و گفتم صبر کن من برم وقتی اشاره کردم بیا دنبالم شماره موبایلمو هم که قبلأ رو یه دستمال کاغذی نوشته بودم بهش دادم و گفتم حتمأ بهم زنگ بزنه .
از پشت دیوار دستشوئی اومدم بیرون ووقتی فهمیدم کسی حواسش نیست بهش اشاره کردم که بره مارال هم تند از جلوم رد شد و رفت داخل رستوران منم رفتم دستشوئی تا کیرمو بشورم داشتم شلوارمو میکشیدم بالا که صدای شاگرد راننده رو شنیدم که مسافران را دعوت به سوار شدن میکرد.
وقتی داخل اتوبوس شدم دیدم مادر پدرش پشت من نشسته اند و مارال هم جای اونها نشسته لبخندی بمن زد و لباشو غنچه کرد برام منم سرمو تکون دادم و سرجام نشستم.
گرمای مطبوع اتوبوس و رخوت ناشی از سکس عجیبی که داشتم حتی مهلت نداد فیلمی روکه راننده گذاشته ببینم و بخواب عمیقی فرورفتم .
با تکانهای شاگرد شوفر که میگفت سرکار پاشو رسیدیم از خواب بیدار شدم از جام که بلند شدم اول نگاهی به پشت سرم انداختم دیدم هر چهارتا صندلی پشت من خالیه نمیدونم تو کدوم یکی از شهر های بین راه پیاده شده بودن
از اون زمان تا مدتها هر وقت موبایلم زنگ میخورد خوشحال میشدم و فکر میکردم ماراله ولی هرگز بامن تماس نگرفت و فقط یک خاطره زیبا از اون شب سرد پائیزی برام به جا گذاشت
تا پایان خدمت چند بار دیگر به اون رستوران بین راهی رفتم و به دیوار پشت دستشوئی سرزدم حتی یکبار رفتم اونجا و به یاد اون شب جلق زدم
نمیدونم شاید مارال هم الان در گوشه ای از ذهنش یاد اون تجربه سکسی عجیب رو حفظ کرده باشه او حتی اسم منو هم نمیدونه لابد هروقت سربازی میبینه یادی هم از من میکنه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#168
Posted: 29 Dec 2010 22:16
شهوت و اعتقاد
من حامد هستم
الان 35 سال سن دارم این یه قسمتهایی از زندگی منه سعی می کنم لحظات سکسیشو زیاد نکنم تقریبا یه جورایی نیمه سکسی می نویسم
تو سن نوجوانی و اول جوانی دوست دختر زیاد داشتم و باهاشون خیلی زیاد هم حال کردم البته اون زمونها راضی کردن دخترها برای اومدن به خونه خیلی سخت بود و بعضی هاشون هم می اومدند نمی ذاشتند بهشون دست بزنی و بعضی هاشون هم که اجازه میدادند باهاشون ور بری ولی نمذاشتن لختشون کنی و هزار مشکلات دیگه
ولی من با چرب زبونی و وعده و وعید تونستم با خیلی از دوست دخترهام حال کنم
اون زمونها تازه ویدئو فیلم بزرگ باب شده بود و فیلم کوچیک از بازار رفته بود و ما هر هفته با دو تا دیگه از بچه ها فیلم سکس گیر میاوردیمو با چشمای از حدقه بیرون اومده فیلم نگاه میکردیم بعدش هم از خونه بیرون میومدیم همه رو شکل کس میدیدم داغ داغ بودیم و به زور خونه خالی گیر میاوردیم و به زور هم دوست دخترمون به مکان میومد
یادش به خیر چه روزهایی بود
سکسم خوب بود ولی فقط با دختر حال کرده بودم اونم روکاری ، با هیچ زنی دوست نشده بودم چون اعتقاد داشتم نباید با زن شوهر دار دوست شد و زن بیوه هم که گیرم نمی اومد، با زنهای خیابانی هم که نه اون موقع حال می کردم نه تا حالا حال کردم ازشون بدم میاد فقط دوست ، حتی اگه خرجشون بالا هم باشه ارزش داره چون هر دوتون یه چیز می خواین سکس و حال
ولی زنهای خیابانی فقط پول میشناسن و رابطه سکسی که یکی از دو طرف طالب حال نباشه به شاش هم نمی ارزه
بگذریم
خونه ما سه طبقه بود که طبقه پایینی جلوش مغازه بود و یه حیاط که از اون به عنوان پارکینگ هم استفاده میکردیم و پشتش هم یه واحد بود که به اجاره داده بودیم بالای این خونه و مغازه یه واحد ما بود و طبقه سوم اتاق من بود و یه پذیرایی بزرگ که ما بهش مسجد می گفتیم آخه هم بزرگ بود هم بابام که مذهبی بود تو در رو دیوارش پر کرده بود از تابلوهای دعا و مدینه و مکه
حتی ساعت دیواری هم شبیه مکه بود و عکش مکه رو داشت
خونه ما سر نبش بود و یه طرف خونه یه کوچه 8 متری بود که دقیقا روبروی پنجره پذیرایی یه خونه بود که کل حیاطش از این پنجره دیده می شد تو اون خونه یه زن و شوهر جوان بودند با یه بچه 3 ساله اسم زنه لیلا بود یه قد بلند داشت و با یه هیکل خوشگل ، همه تو کفش بودند واقعا خوشگل و خوش هیکل بود
شوهرش معتاد بود ولی اصلا قیافه اش تابلو نبود انگاری تازه معتاد شده بود شوهرش یه دوستی داشت که برای اون مواد میاورد و باهم میکشیدند بعد یه مدت دیدم وقتی شوهره خونه نیست هم این مرده به خونه اونها میاد و گاهی ناهار هم اونجاست
اون موقع من سرباز بودم سال 77 بود و آخرای سربازی من بود من دیر به سربازی رفته بودم که رهبر عزیز( دامت حفاظاتو) (دامت حفاظاتو رو درست گفتم؟) به خاطر 22 بهمن 3 ماه ما رو بخشیدن(خلاصه از این دولت هم به ما چیزی رسید) چند ماه مونده بود خدمت من تموم بشه اکثرا ظهر ها خونه بودم تو خیابان جشنواره تو پادگان نصر (که الان شهرک نیروی انتظامی شده )خدمت میکردم بعد ازظهرکه میرسیدم میرفتم تو پذیرایی پنجره رو باز نمیکردم یه آمار از خونه لیلا خانم میگرفتم که آیا این پسره اونجاست یا نه (از موتورش که تو حیاط خونه لیلا میذاشت می فهمیدم) بعد همون جا لباس سربازی رو در میاوردم بعد میومدم یه کم می خوابیدم و بعدش میرفتم مغازه این اواخر تا من میرفتم پنجره رو باز میکردم لیلا خانم اگه کسی خونه شون نبود میومد تو حیاط یه نگاهی به من میانداخت و یه چرخی تو حیاط میزد
یه روز که مغازه بودم پسره از خونه لیلا خانم اومد بیرون لیلا هم دنبالش ، مثلا بدرقه اش کرد من تا دیدم پسره داره میاد بیرون رفتم جلو در مغازه تو کوچه هیچ کس نبود من چپ چپ پسر رو نگاه کردم تا چیزی بگه تا بهش بپرم ولی اون با لیلا خداحافظی کرد و موتور رو روشن کرد رو رفت من با همون حالت به لیلا که داشت منو نگاه میکرد نگاه کردم و وقتی داشت در رو می بست بهش گفتم مال ما خار داره؟
لیلا در رو که نیمه باز بود رو باز کرد و گفت چی؟ گفتم مال ما خار داره؟ هیچی نگفت رفت تو
فرداش که اومدم دم پنجره لباسهامو در میاوردم دیدم لیلا اومد تو حیاط و یه کم نگاه کرد ولی زود برگشت تو خونه وقتی داشت میرفت تو خونه برگشت یه بوس بهم انداخت دهنم وا موند همونجا وایسادم تا دوباره اومد بیرون بهش خندیدم اون هم خندید بهش اشاره کردم بیا مغازه
خلاصه بعد از اون من با لیلا دوست شدم البته اون همیشه منکر بود که با دوست شوهرش رابطه داره ولی تابلو بود
لیلا خیلی حشری بود و من هم بین اعتقادم و شهوتم گیر کرده بودم
شوهر اون بعضی شبها شب کار بود اون التماس میکرد که برم پیشش ، ولی من هر دفعه یه بهونه میاوردم
اون هم برای اینکه منو راضی کنه هر وقت من کنار پنجره میومدم میومد تو حیاط و لخت میشد و با خودش ور میرفت من هم نگاه میکردم و به خودم فحش میدادم واقعا عذاب بود نه می تونستم نگاه نکنم و باهاش دوستی نکنم نه می تونستم رو اعتقاداتم پا بذارم و برم با یه زن شوهر دار حال کنم واقعا دیونه میشدم این کیر ما هم که لامصب تا لیلا رو می دید راست راست می شد
یه بار دیدم لیلا سریع خودشو جمع و جور کرد رفت تو فهمیدم تو پشت بام بغلی ما خبری شده کله رو تا از پنجره آوردم بیرون دیدم زن همسایه یه نگاه به خونه لیلا میندازه و یه نگاه به پنجره ما من هم احمقانه کله رو آورده بودم بیرون و اون هم منو دید و فهمید بله لیلا با من سرو سری داره بعد ها فهمیدم برام داستانی شده
یه روز که جلوی پنجره بودم انگاری لیلا هم خیلی خیلی حشری بود چون سنگ تموم گذاشت من هم با دیدن اون سینه و بدن سفید و باسن خوش تراش و رونهای قشنگ (فکر کنم صفتهای باسن با رون عوض شد باید می گفتم باشن قشنگ و رونهای خوش تراش) و دستش که همش تو شورتش بود و خودشو میمالوند و همش بهم اشاره میکرد بیا بکن این تو و کسشو نشون میداد، دیگه نایی برای واسادن نداشتم کیرم سیخ سیخ شده بود و من همش باهاش ور میرفتم همیشه هم سعی میکردم تا جایی که بتونم استمناء (جق) نزنم چون هم برای بدنم ضرر داشت هم گناهش که از زنا هم بالاتر بود خلاصه اون روز فقط با خودم ور رفتم کیرم داغ داغ شده بود و قرمز قرمز داشت میترکید رفتم دستشویی و یه آب سردی رو سرش ریختم رفتم مغازه بعد نیم ساعت لیلا هم اومد مغازه تو مغازه یه مشتری بود اونو که راه انداختم یه لب جانانه داد گفت امشب تنهام میای؟ گفتم ببینم چی میشه گفت حتما بیا گفتم اگه شد باشه لیلا رفت و من تو فکر اینکه چیکار کنم واقعا بدمخمصه ای هستش موندن تو وسط اعتقاد و شهوت یواش یواش من احساس کردم داغی کیرم داره زیاد میشه و یه دردی هم تو بیضه هام پیچیده وقتی مشتری میومد و من بلند می شدم و راه میرفتم دردم بیشتر می شد دیگه طوری شد که طاقت نیاوردم و مامانمو صدا کردم و بهش گفتم که جلوم درد می کنه اون هم رفت به بابام گفت و بابام مغازه وایساد من رفتم دکتر
دکتر معاینه کرد و نسخه نوشت و گفت 48 ساعت نباید راه بری
رفتم داروخانه دعواهارو گرفتم اومدم مطب همونجا 4 تا آمپول یکجا بهم زد و بقیه آمپول و قرص ها رو هم بهم داد گفت صبح 2 تا آمپول شب هم 2 تا آمپول
فردا صبح زنگ زدم به پادگان هرچی به فرمانده کونی گفتم دکتر برام استراحت نوشته و گفته نباید راه بری تو کونش نرفت که نرفت گفت باید بیای اینجا بهداری اینجا تایید کنه بعد بهت استراحت بده بری خلاصه لباس پوشیدیمو گشاد گشاد راه افتادیم سمت پادگان هرکس هم منو می دید می گفت چی شده می گفتم عرق سوز شده
سر این جریان لیلا رو ول کردم گفتم به ما نیومده با زن شوهر دار بپریم بریم سراغ همون دوست دخترهامون
ولی
ولی مگه این زنهای حشری میذارین
از زمانی که قضیه من و لیلا تو محل پیچیده بود بعضی از این زنها تا میدیند من تو مغازه ام برمیگشتند و خرید نمی کردند ولی بعضی ها هم میومدند و زیر چادرشون لباسهای باز می پوشیدند و جلوی من مثلا داریم چادر رو درست می کنیم باز و بسته می کردند و هیکل و سینه هاشون رو نشون میدادند بدبختی من هم همشون زن شوهر دار حتی یه بار مامان دوستم که یه پیرزن بود و منو همیشه پسر خودش صدا میزد، منو صدا کرد گفت قربون دستت بیا کمک کن این کمد رو تو خونه جا به جا کنیم اونها هم خونشون دو واحدی بود یه واحدش دوستم با مامانش و یه واحد هم دادشش با زنش که یه سالی بود عروسی کرده بودند عروسشون از اون خوشگلها بود و من همیشه احساس میکردم این داره یه جور دیگه منو نگاه میکنه و می خاره خلاصه رفتم دیدم عروس خانم هم اونجاست قرار شد من یه طرف کمد رو بگیرم و مادر دوستم با عروسش اونطرف کمد رو ، عروسش طوری وایساد که به من نزدیک بود من هرجا دستمو میذاشتم عروسش دستشو میذاشت رو دست من
از یه طرف کیرم داشت راست می شد از یه طرف هم زن شوهر دار و بدتر از همه زن داداش دوستم ، اعصابم خیلی گهی شد کارم که تموم شد اصلا به عروسش نگاه نکردم ولی واقعا دوست داشتم همونجا بگیرم بکنمش ولی نمی تونستم رو اعتقادم پا بذارم و از طرفی هم به دوستم خیانت کنم
تا اینکه
یه روز یه خانمی اومد مغازه چادری و بی نهایت خوشگل با هیکلی میزون وقتی چادرشو باز و بسته کرد واقعا دیونه شدم حتی یه گرم هم گوشت اضافی نداشت سینه هاش اندازه مشتم نه زیاد نه کم واقعا همه چیزش عالی بود فقط قدش متوسط بود اگه یه ذره قد بلندتر بود واقعا تو دنیا تک نداشت خلاصه از اون روز هر وقت میومد مغازه انقدر اشوه میومد و ناز میکرد و چادرشو باز و بسته میکرد که دیگه مطمئن بودم کیر می خواد
ولی من باز هم تو همون اعتقادات خودم سعی کردم باهاش دوست نشم ولی نمی شد آمارشو گرفتم فهمیدم یه ماهی میشه به محل ما اومدن و مستاجر هستند یه پسر 5 ساله داشت
باز هم تو مخمصه افتاده بودم به خودم گفتم این با این دلبری که خیلی ها دنبالش هستند (تمامی بچه های کوچه و حتی فامیل خودمم هم دنبالش بودند ولی به کسی پا نمیداد) به من پا نمیده بعد می گفتم پس اینکارهاش چیه ؟ مثلا خواستم ببینم آیا پا میده یا نه ، تصمصم گرفتم باهاش دوست بشم اگه پا داد که ولش نمی کنم اگه نداد می فهمم که اشتباه می کنم
بالاخره فرداش که مغازه اومد همه رو راه انداختم ولی اونو نگه داشتم و اکثرا هم از ساعت 2 تا 5 مشتری زیادی مغازه نمی اومد
باهاش صحبت کردم ازش پرسیدم شکا کجایی هستید قبلا کدوم محله بودید و از این کس و شعرها که ما پسرها برای گفتن حرف آخرمون ازش استفاده می کنیم اون هم همه رو با خنده جواب داد من هم که مطمئن شده بودم اون راضی هستش ازش درخواست دوستی کردم و اون هم برام کلاس گذاشت و گفت بذار در موردش فکر کنم
اینو که گفت مطمئن شدم جوابش اوکی هستش
بعد از اینکه رفت به خودم گفتم وقتی اوکی رو داد بهش ضد حال میزنم و می گم من نمی خوام به شما دوست بشم چون شوهر دارید
ولی زهی خیال باطل
فرداش وقتی اومد مغازه تا دیدمش تمام تصمیمهام یادم رفت گفتم چی شد ؟ با هزار ناز و اشوه فهموند که قبول کرده
بهاش دست دادم و ازش تشکر کردم(ما رو باش می خواستیم چرت و پرت بدیم حالا دارم تشکر می کنم)
خیلی حشری بود همیشه تا از پادگان میومدم میرفتم مغازه منتظر می شدم بیاد سر ظهر هم که مغازه خلوت تا میومد شروع میکردم به مالوندنش از لب و سینه اش می خوردم ولی همیشه جفتومون حواسمون به بیرون هم بود تا صدای پا میمومد من سریع میرفتم پشت دخل و اون هم شروع میکرد به جمع کردن وسایل و وقتی مشتری میرفت دوباره شروع میکردم بغلش کردن و بهش چسبیدن و لبو سینه و کیر دازمو از روی لباس لای کون و کس گذاشتن
و بعد از رفتن عذاب وجدان بود که میومد سراغم همیشه میگفتم دیگه بهش دست نمیزنم ولی مگه می شد تا میدیدمش همه چیز یادم میرفت این کیر لامصب دیگه تو اختیار خودم نبود واقعا خوشگل و خوش هیکل بود بعدها که رابطمون لو رفت و من از خونه اومدم بیرون و دامادمون واسه وساطتت رفته بود پیش بابام و مامانم ، وقتی برگشت گفت خودمونیم ها عجب چیزی طور زدی گفتم مگه دیدیش گفت نه ولی مامانت می گفت که حامد تقصیر نداره این زنه اینقدر خوشگله مثل حوری 14 ساله می مونه ، من که زن هستم هر وقت میومد مغازه از زیباییش خوشم میومد حامد که جوون و مرد هستش نتونسته جلوی این خودشو نگه داره وگرنه میدونم حامد اینکاره نیست
همیشه هم آخرش شاکی میرفت اوایل نمی دونستم چرا اخرش شاکی میشه و میره چند جلسه بعد که دلیل شو رو پرسیدم گفت که وقتی باهام ور میری خیلی تحریک میشم و من اگه تحریک بشم باید ارضا بشم و اگه نشم سردرد میگیرم و دیوانه میشم تو هم که تو مغازه نمی تونی منو ارضا کنی
تا اینکه یه شب قرار یود همه برن مهمونی و طبق معمول من بمونم مغازه ، من از قبل باهاش هماهنگ کردم ساعت 8 قرارمون بود که سر ساعت اومد قلبم داشت وایمیساد از در مغازه فرستادمش تو حیاط بهش گفتم سریع بره بالا تا مستاجرمون ندیده و خودم هم در مغازه رو بعد چند دقیقه بستم سابقه نداشت تو اون ساعت تو اوج شلوغی مغازه ما بسته باشه ولی من بستمش و رفتم بالا وقتی رسیدم دیدم با چادر همانطور سرپا وایساده یغلش کردم حتی اجازه ندادم چادرشو رو برداره با چادر بغلش کردم و شروع کردم به لب خوردن بعد گردن و سینه دیگه چادرش هم افتاده بود زیر پامون اونقدر هول بودم که حتی یادم نیست چی پوشیده بود فقط داشتم می خوردمش و لختش میکردم
دیگه کاملا لختش کرده بودم سریع لباسهای خودم رو هم درآوردم و رفتم روش وسط پذیرایی روی فرش دیگه کار به تخت و اتاق خواب نکشید
روش که بودم شروع کردم همه جاشو خوردن اون هم بدجوری حشرش زده بود بالا
می خواستم بذارم تو کسش ولی میترسیم تاحالا کس نذاشته بودم بچه ها نمی گفتند کس دو تا سوراخ داره یکی به مثانه میره برای ادرار یکی هم به رحم برای کردن اشتباهی بذاری راه مثانه رو پاره میکنی من گفتم چه جوری باید بدونم کدوم سوراخ رحم هستش یکی گفت اگه بذاری توش خودش وارد سوراخ رحم میشه ولی یکی از بچه ها می گفت که نه باید حواست باشه یکی می گفت اونی که داره میده خودش طوری تنظیم می کنه که بره تو سوراخ رحم
خلاصه ترسیده بودم که یه وقت اشتباهی نذارم هم اون پاره بشه هم من آبروم بره
دیدم از بس من معطلش کردم اون دیگه صداش در اومد گفت بسه دیگه چقدر می خوری بذار توش دیگه
من هم که کیر لامصب داشت از سیخی و سفتی میترکید رو گرفتم و آوردم تا دم کسش ، باور کنید داشتم میمردم از اینکه تا چند لحظه دیگه کیر ما هم وارد کس میشه و میره تو داشتم میترکیدم ، خیلی روی کس مالونده بودم و آبمو رو رو شکم دوست دخترهام ریخته بودم ولی جرات نکرده بودم حتی یه ذره از کیرمو توی کسشون بذارم میترسیدم پرده شون پاره بشه
خلاصه کیرمو دستم گرفت گذاشتم در کوسش سر کیرمو فرستادم تو دیگه طاقت نیاوردمو آبمو ریختم تا دید آبم اومد یه نه کشداری گفت و پرسید اولین بارت بود مگه ؟ گفتم اره گفت چرا بهم نگفتی ؟ گفتم مگه فرقی هم میکرد ؟
گفت پاشو پاشو تا پاشدم دیدم یه ذره از آبم رفته تو ولی خیلیش ریخته روی کسش ، شده بودم کس نجس کن( هر وقت با بچه ها حرف از سکس میزدیم و می خواستیم به یکی بگیم که ناوارده بهش میگفتیم کس نجس کن بین خودمون معنیش این بود که بلد نیست بکنه فقط کس رو نجس می کنه طوری که کس دیگه هم نمی تونه اون کس رو بکنه)
خلاصه کلی خجالت کشیدم اون هم زیاد نمی تونست بمونه خودشو شست و رفت
ولی برای دفعات بعدی دیگه اوستا شدم عشق بازیم که عالی بود فقط می موند کنترل خودم ، زمانی که کیرم رو تو کس میذاشتم سریع آبم میومد این برام یه مقدار مشکل بود که خیلی تمرین کردم تا تونستم و یا اگه وقت بود من سریع یه بار تخلیه می شدم و بعد از یک ساعت دوباره حال میکردیم که ایندفعه می تونستم زیاد دوام بیارم و اول اونو ارضا کنم بعد خودم بشم
(تو یه مقاله ای خوندم کسانی که خودارضایی می کنند حتی کم هم باشه زود انزال میشن یعنی وقتی کیر رو داخل کس میذارن نمی تونند خودشون رو کنترل کنند و قبل از اینکه طرفشون ارضا بشه اینها آبشون میاد و این خیلی بده و خجالت آوره
باور کنید آدم احساس ضعف و ناتوانی می کنه وقتی طرف هنوز ارضا نشده داره نگات می کنه نمی دونی چیکار کنی میدونی می خواد و داره بهت تو دلش فحش میده میگه لامصب پس من چی
خلاصه بعد از اون جریان دیگه استمناء(جق ) نزدم و خیلی تمرین کردم تا تونستم طاقت خودمو بالا ببرم وقتی که می خواست آبم بیاد تکون نمی خوردم و فکرمو از حال کردن به جای دیگه می کشوندم و به چیزهای ناراحت کننده فکر می کردم
اینجوری دیرتر آبم میومد یعنی بعد از ارضا شدن اون
زمانی که با اون رفیق بودم نزدیک به یه سالی شد
باهم خیلی حال کردیم از کوچیکترین مکان و موقعیت واسه حال کردن استفاده میکردیم خیلی هم به هم وابسته شده بودیم
یه سری هم باهم رفتیم به شمال اون بود و بچه اش (خدا منو ببخشه)و زندایش و بچه های زن داییش
زن دایش هم سه تا بچه داشت یه دختر ودوتا پسر و 35 سالش بود
اونها تونسته بودند شوهرهاشون رو راضی کنند که برن شمال بدون شوهرهاشون ، چون اونها نمی تونستند مرخصی بگیرن
زن دایش هم با یه مرد دوست بود هماهنگ کردیم باهم رسیدیم شمال
رفتیم چمخاله از قبل دوست پسر زندایی یه ویلا که سرایدارش یکی از دوستاش بود رو رزور کرده بود
خدایا منو ببخش هروقت یادم میافته عذاب وجدان میگیرم
شب بچه ها رو توی هال می خوابوندیم و بعدش جفتی میرفتیم تو یه اتاق خواب
چند بار هم مطمئن بودم که بچه ها بیدارن و ما میرفتیم تو اتاق خواب
ولی شهوت جلوی چشامو گرفته بود، خدایا الان اون بچه ها چیکار می کنند وقتی یادشون میافته مادرشون با یه مرد غریبه تا صبح باهم می خوابیدند خدایا منو ببخش و از عذابت ایمن بدار خدایا غلط کردم
بچه های زندایش بزرگتر بودند مخصوصا دخترش که از همه بزرگتر بود فکر کنم 9 یا 10 سالش بود
خلاصه اونجا هم شب حال میکردیم هم صبح که از خواب بیدار میشدیم قبل صبحانه و بعضی مواقع هم که می تونستند بچه ها رو بخوابونند و بیرون نبودیم ظهر ها هم حال میکریدم
یه بار رفتیم ییلاق لاهیجان ، خیلی بالا رفتیم کنار رود نگه داشتیم و ناهارمون رو خوردیم زن داییش با دوست پسرش رفت تو جنگل بچه ها با آب بازی می کردند ما هم مخالف جهت زندایش رفتیم تو جنگل یه مقدار که رفتیم رسیدیم یه جایی که با درخت درست کرده بودند آلاچیق نبود ولی جایی بود که به صورت مربع دورشو با درخت پوشونده بودند و می شد دونفر توش کنار هم بخوابه و از کنار کسی نبیتنشون معلوم بود تازه هم درست کرده بودند چون هنوز روزنامه هایی که گذاشته بودند خیس نشده بود
و مشخص بود قبلش توش حال کرده اند تا اینو دیدم کیرم راست شد بهش گیر دادم و همونجا خوابوندمش و یه دست کردمش خیلی حال داد وسط جنگل
یه بار هم رفتیم لیلا کوه تو لنگرود
عصر بود و ما خیلی از بچه ها جدا شده بودیم و داشتیم قدم میزدیم اینقدر باهم ور رفتیم که حشر من زد بالا
بازم گیر دادم که من می خوام گفت بابا الان یکی میادمی بینه من قبول نکردم خیلی اصرار کردم
قبول کرد و گفت فقط سریع حالتو بکن وقت نیست من ارضا بشم فقط خودت ارضا شو من هم قبول کردم
اون شلوارشو تا زانوش کشید پایین و مانتوشو داد بالا و خم شد و درخت رو گرفت من هم از پشت گذاشتم تو کسش
از بس باهم ور رفته بودیم کس اون هم خیس خیس بود
چند تا تلمبه زدم و خودمو خالی کردم و بعد سریع خودمون رو جمع جور کردیم باور نمی کنید 3 دقیقه بعدش یه پیرمرد محلی اومد از کنارمون رد شد خیلی شانس آوردیم اگه یه ذره طول کشیده بود میدیدمون
بگذریم
چند وقت بعد از دوستشم با این متوجه شدم یکی از بیضه های من بزرگ شده فکر میکردم بادفتق هستش برای همین زیاد محل ندادم ولی وقتی برگشتیم تهران دیگه خیلی بزرگ شده بود دیگه از روی شلوارم هم کاملا مشخص بود برای همین رفتم دکتر
دکتر آزمایش و سونوگرافی نوشت
وقتی جواب رو آوردم گفت باید بری بیمارستان و عمل بشی و بعد از عمل هم شاید درمانت ادامه پیدا کنه
گفتم مگه بادفتق نیست گفت نه ، می نویسم برو بیمارستان .... اونجا دکترهای متخصص داره اونجا بهت میگن چیکار کنی
اومدم خونه به داداش بزرگم گفتم اون گفت چیزی نیست حالا فردا من هم باهات میام بیمارستان
فرداش رفتم بیمارستان دکتر سونوگرافی و جواب آزمایش رو دید برام سی تی اسکن نوشت اومدیم بیرون
ولی داداشم گفت کلیدش جا مونده برگشت درمانگاه بیمارستان
من تو حیاط منتظر بودم وقتی برگشت احساس کردم یه جوریه انگار ناراحته البته به رفتنش هم شک کرده بودم
خلاصه رفتیم سی تی اسکن نوبت گرفتیم و چند وقت بعد هم رفتم سی تی اسکن دادم دیگه هروقت می خواستم برم سی تی اسکن یا بیمارستان داداشم باهام میومد
هرچی بهش می گفتم من که بچه نیستم خودم میرم تو نمی خواد از کارت بمونی برو سرکار قبول نمی کرد رفتار خواهرهام هم باهام فرق کرده بود همیشه مهربون بودند ولی تازگی ها خیلی باهام مهربون شده بودند یه مدت بعد هم بابام و مامانم خیلی ناراحت میدیمشون و تو خودشون اکثرا میدیم سرنماز دارن زیاد طول می دن و خیلی گریه می کنند دیگه مطمئن شده بودم که مریضی من عادی نیست
بیضه سمت چپم شده بود شبیه یه سیب زمینی گنده و کشیده، شکلش شبیه کلیه گوسفند بود ولی خیلی گند بود فکر کنم 300 گرمی وزن داشت
سی تی اسکن رو بردیم پیش دکتر و دکتر نوشت که بستری بشم و عمل بشم بهم گفت باید یکی این بیضه تو در بیاریم تا اون یکی رو هم مریض نکرده گفت مشکلی برات پیش نمیاد اگه مواظب اونیکی بیضه ات باشی اون بیضه ات می تونه تو رو بچه دارت کنه
یه بار که برای کارها و آزمایشهای عمل رفته بودم رفتم پیش دکترم و ازش خواستم که واقعیت رو بهم بگه بهش گفتم من آدم بالغی هستم و دوست دارم خودم بدونم که مریضیم چیه و فهمیدم که یه چیزیم هست دکتر بهم گفت تو سرطان بیضه گرفتی وباید عمل بشی و بعد از عمل شاید یه عمل دیگه نیاز داشته باشی و هم باید شیمی درمانی بشی ، یکی از بیضه های تو تبدیل به غده شده و همینطور تو شکمت هم دو تا غده کوچیک وجود داره گفت تو باید خیلی زودتر میومدی ولی الان سرطان داره تو بدنت پخش میشه و دو تا غده هم به جز این بیضه ات تو شکمته اول باید بیضه ات عمل بشه بعد شورای پزشکی بذاریم ببینیم چیکار کنیم آیا اول غده های شکمت رو در بیاریم بعد شیمی درمانی بشی یا نه اول شیمی درمانی بشی بعد اگه لازم بود شکمت رو هم عمل کنیم گفتم خوب میشم؟ دکتر گفت انشالله نگران نباش علم پیشرفت کرده و اکثر بیماری ها راه درمون داره الان اولویت درآوردن اون بیضه ات هستش
از بی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#169
Posted: 29 Dec 2010 22:20
ادامه
با فاصله 10 -15 سانتی و مطمئنم این وضعیت اونو یاد ساک زدن برای کسی انداخته بود یک لحظه دیدم جو خیلی خرابه و هر لحظه است که هر دومون به طرف هم کشیده بشیم واقعا داشت با چشمهاش التماس کیر رو می کرد و کیر من هم که چیزهایی بو برده بود داشت سیخ می شد و متوجه شدم بزرگ شدن کیرمنو خانمه فهمیده و اگه من کاری نکنم اون کیرمو میگیره و پیش قدم میشه بالاخره با هزار زور رو زحمت و تلقین کردن به خودم که اون زن شوهرداره رومو برگردوندم و رفتم پشت میز و وسایلامو ریختم تو کیفم و اومدیم بیرون
واقعا خیلی سخت بود وقتی اومدیم بیرون چون پنج شنبه بود و اداره بهمون ناهار نداده بود رفتیم اون اطراف و باهم پیتزا زدیم و من رفتم هتل و برگشتم تهران
برای سری بعدش که می خواستم برم گرگان برام کاری پیش اومد و رفتم پیش سرپرست ارشد تیممون که از دوستام بود بهش گفتم که نمی تونم برم گرگان و می دونم که باید همین الان یکی بره به گرگان و یه کار مهمی رو انجام بده ازش خواستم یکی از بچه ها رو بفرسته ولی اون گفت که نمیشه چون اونمار مهم باید تو همه استانها انجام بشه و همه بچه ها دارن میرن به استانهای تحت نظارت خودشون ولی گفت که خودش به جام میره گرگان ولی بقیه استانهامو باید خودم برم من هم قبول کردم البته سرپرست هر تیم تو کل استانها هر از گاهی سر کشی میکرد ولی بیشتر از یک روز هیچ جا نمی موند چند باری هم گرگان رفته بود برای همین تو گرگان هم اونو می شناختند و هم می دونستند مقامش از من بالاتره ولی اینجوری که بره یک هفته بمونه تا حالا نرفته بود
سری بعد که این دوستم رو دیدم گفت حامد از این به بعد گرگان رو خودم میرم و تو به بقیه استانها وقت بیشتر بذار گفتم ای شیطون خانم فلانی؟
گفت نکنه تو هم آره گفتم نه من بهش پا ندادم گفت چرا؟ گفتم شوهر داره
قبلا هم با این تو مشهد دوتایی شیطونی کرده بودیم ولی اونها هردوشون دختر بودند
بهش گفتم ببین اون شوهر داره بی خیالش شو گفت برو بابا کسی که میده باید کرد گفتم تاوانشو میدی ولی قبول نکرد بعد از اون دیگه گرگان رو اون میرفت تا اینکه لو رفتن و هر دوشون رو گرفتن البته حراست شرکت گرفته بودتشون برای همین مورد قضایی نداشتند ولی هر دوشون موقعیت شغلیشون رو از دست دادند سری بعد که رفتم گرگان دیدم اون خانم رو از اون قسمت برداشتند و یه مدت معلق بود تا اینکه مدیر مالی و اداری شرکت وساطتت کرده بود و یه کار سبک و با یه موقعیت پایین بهش داده بودند البته همه می گفتند وساطتت مدیر مالی و اداری خیلی مشکوکه اون اصلا از این کارها برای کسی نمی کنه
بماند
برای من هم یه موقعیت بسیار عالی کاری پیش اومد و از اونجا استعفا دادم
موقعیت و کار جدیدم یواش یواش منو مغرور کرد و فاصله ام با خدا دیگه خیلی زیاد شده بود نمازهامم به زور می خوندم
تو اینترنت با چند تا دختر دوست شدم یعد مدتی تلفنشون رو گرفتم و با یکیشون به سکس تل و بعد وب سکس همراه با تل سکس و آخرش هم اومدن به خونه و سکس انجام میدادم ولی بعد از مدتی دیگه دوستی با دخترها بهم حال نمیداد به صورت اتفاقی با یه زن شوهر دار تو اینترنت دوست شدم و شمارهشو گرفتم همدیگرو چند بار بیرون دیدیم قد کشیده و خوش فرمی داشت نه لاغر بود نه چاق اصلا شکم نداشت باسن خیلی خوش فرمی داشت خیلی زود به تل سکس رسیدیم و بعد از اون هم وب سکس ،
حشر هر دومون بالا زده بود تا اینکه سر سکس باهاش به توافق رسیدم و قرار شد یه روز بیاد پیشم برای سکس
به خودم می گفتم من محاله باهاش سکس کنم بذار بیاد ببینم چقدر می تونم مقاومت کنم
چه استدلالی
داشتم خودمو گول میزدم ولی همش به خودم می گفتم محاله که من باهاش سکس کنم
بالاخره اومد و بعد از اینکه ازش پذیرایی کردم رفتم کنارش نشستم شروع کردم به مالوندنش و لب گرفتن و عشق بازی ولی اون یه مقدار تردید داشت و می گفت که شوهر داره و از گناهش میترسه
پیش خودم گفتم ما رو اسکول گیر اورده تو وب کس و کونشو بهم نشون داده و کس و کونشو برام مالونده کیرمن رو هم تو وب دیده پشت تلفن هم که دو سه بار ارضاش کردم حالا که اومده بده میگه شوهر دارم می ترسم از گناهش
یه لحظه خوب که دقت کردم دیدم اون زن خود من هستم با افکار من و عقاید من عین من بود اون هم مثل من بین شهوت و اعتقاد گیر کرده بود
بلند شدم بی خیالش شدم و از پیشش رفتم کنار ولی این شهوت لعنتی مگه گذاشت این دفعه که برگشتم پیشش نشستم انگار اون هم از حرفی که زده بود پشیمون شده بود دوباره شروع کردیم
سینه هاشون از پیراهنش و کرستش بیرون آورده بودم و داشتم می خوردم و آروم اروم دکمه شلوار و زیپش رو باز کردم و دستم کرد تو شورتش و باسنشو مالوندم و یواش یواش دستمو گذاشتم رو کسش ، معلوم بود تازه صاف و صوفش کرده و موهاشو زده مطمئن شدم که اومده بده
دستشو گرفتم بردم سمت کیرم
کیرمو دستش گرفت و از روی شلوار شروع کرد به مالوندنش من شلوارمو کشیدم پایین و دوباره کیرمو دادم دستش اون هم شروع کر به مالوندن من هم هم سینه و گردنشو می خوردم هم با دستم کسشو و اطراف کسشو می مالوندم از طرز نفس کشیدنش مطمئن بودم داره حال می کنه برای همین ادامه دادم ولی یک دفعه مثل دیوانده ها بلند شد و شلوارشو کشید بالاو گفت تو رو خدا حامد ولم کن من شوهر دارم ازت خواهش می کنم به من نزدیک نشو فکر کردم داره ناز میکنه رفتم از پشت بغلش کردم نذاشتم دکمه شلوارشو ببنده و کیرمو مالوندم به باسنش یه مقدار رام شده ولی دوباره خودشو از بغلم بیرون کشید گفت حامد تو رو خدا من نمی خوام گناه کنم من می ترسم
یه مقدار باهاش صحبت کردم تا آرومش کنم ،نشد
اونم مثل من بین اتقاداتش و شهوتش گیر کرده بود
دیگه اصراری بهش نکردم و بهش گفتم کاملا مختاری که هر کاری که دوست داری بکنی من میرم رو تو اتاق خواب لخت میشم دوست داشتی بیا خواستی هم برو ولی من تو اتاق منتظرت هستم
اومدم تو اتاق واقعا شهوتم زدم بالا و می خواستم برم به زور بیارمش و بکنمش مطمئن بودم اون هم اینو می خواد یعنی اینکه هم شهوتش بخوابه هم پیش وجدانش آسوده باشه که من نمی خواستم که اون به زور کرد
ولی یکی دو دقیقه بعد دیدم صدای در اومد وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم رفته بود
اون تونسته بود به شهوتش غلبه کنه ولی من نتونسته بودم و دوباره داشتم زنای محسنه می کردم
هرکس جای من بود با اون لطفی که خدا بهش کرده بود تا آخر عمر بنده خالص خدا می موند ولی من زود فراموشش کردم
از خودم بدم اومده بود
چقدر بنده شهوت بودم
تا فردا به اون زنه زنگ نزدم و بعد از اون هروقت زنگ زدم (البته ساعتهایی که گفته بود شوهرش پیشش نیست) اون رد تماس می کرد تا اینکه دیگه بهش زنگ نزدم بعد از شش ماه تو گوشیم دنبال شماره ای می گشتم شماره اونو دیدم بهش زنگ زدم این دفعه جواب داد و ازم خواست که بهش کاری نداشته باشم و فراموشش کنم
گفت که یه دوره ای تونسته فیلتر رو بشکونه و تحت تاثیر داستانها و عکس ها قرار گرفته و شهوتی شده و داشته به گناه میافتاده
ازم خواست هیچ وقت بهش زنگ نزنم تا اون هم دیگه یه وقت دوباره به هوس نیافته بهش گفتم باشه و خداحافظی کردم و شمارشو پاک کردم
یه چند وقتیه تو کارم به مشکل برخوردم و یکی تمام داروندارمو برد و کلی هم قرض بالا اوردم
دوباره با شرمندگی دست به دامان خدا شدن و خدایا منو ببخش و غلط کردم
دوستام و پدر و مادر و برادر و دامادها کمکم کردند قرض مردم رو دادم الان هم دارم کارمی کنم و کم کم پول اونها رو میدم
ولی هنوز این شهوت لعنتی دست از سرم برنداشته با اینکه الان متاهل هستم ولی شهوت و وسوسه بدجوری داره اذیتم می کنه
اگه بتونم چشمامو پاک کنم و نگاهمو به هر کس نندازم مطمئنم می تونم جلوی خودمو بگیرم ولی مگه لامصب میشه
تا چشم میچرخونی یه باسن خوشگل و ناز از زیر مانتو زده بیرون و صاحبش با هزار فیس و افاده و عشوه داره راه میره
واقعا طرز پوشش زنها داره دیونه ام می کنه و نمی دونم دوباره کی بشکنم
برام دعا کنید
بین شهوت و اعتقاداتم دارم دیوانه میشم
البته الان یه چیز رو خیلی خیلی مطمئن هستم و اون اینکه خدا منو خیلی دوست داره
هر دفعه که دارم زیاده روی می کنم یه مشکلی جلوی پام میندازه و منو از اون گندابی که توش هستم بیرون می کشه
اره الان فهمیدم که سرطان و قرض همش رحمت خدا برای من بوده تا هر از گاهی یادی از خدا بکنم و اونو فراموش نکنم
برام دعا کنید
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#170
Posted: 2 Jan 2011 09:43
ميثم وشهلا
سلام به دوستان عزيزاميدوارم که حالتون خوب باشه اين داستان مربوط به سال ۸۶ ميشه من در کارخانه ... کارميکردم عاشق يه زنى شدم به اسم شهلا .... من يه روز از شوخى بهش گفتم ميخام صیغه ام بشى من باورم نميشد درخواست منو قبول کرد اينم بگم ۳۰ سالش بود ولى بهش نميخورد بهش ميخورد جون ۲۵ ساله باشه يه روز که ازسر کارداشتيم برميگشتيم بهش گفتم سر پوينک پياده شواونم قبول کرد مارفتيم خانه يکى ازدوستام که خونه مجردى داشت بهش گفتم چه پاهاى سفيدى دارى شهلا جون اون خوشش امد وپريد بغل من وشروع کرد به خوردن لب من منم جورى شهوتم رفته بودبالا منم شروع کردم به خوردن لب شهلا جون من عين وحشيها لب اوروخوردم وپريدم روش وشروع کردم به باز کردن دکمه پيراهنش واى خداى من چه سينه هاى بزرگى داشت وشروع کردم به خوردنش چه حالى ميداداينقد سينه هاشو خوردم واونم اين وحشى ها لباس منو دراوردومنم شلوارشووشورتشوازپاش دراوردم واى چه کسى داشت وگفتم شهلاجون ازکجاشروع کنم گفت مال خودته ميثم جون زودبکنم شوهرعزيزم منم کيرنازنينمو گذاشتم دم دهانش گفتم بخورشهلاجون. اونم اول خجالت کشيدو شروع کردبه خوردنش ميگفت اين کيرتو از کيرشوهر منم بزرگتره منم گفتم مال تو شهلا جون.
عين حرفه ايهاکيرمو ميخورد شهلا که داشت کير منو ميخورد منم شروع کردم به خوردن کوسش چه حالى ميدادچه حالى ميکرد من که داشت ابم ميومدسريع ازدهنش کشيدم بيرون وخوابوندمش رو تخت و کيرمو گذاشتم دم سوراخش واى چقدرتنگ بود و شروع کردم به تلمبه زدن شهلا اه اه ميکردو بايه اه بلند فهميدم که ارضاشد. تفلکى شهلادردش امده بود و من نيم ساعتى تلمبه ميزدم که داشت ابم ميومدگفت همشو خالي کون توکونم منم بافشارهمشو خالى کردم توکونش. بعدش رفتم براى کله دوم و شروع کردم به خوردن کسش وميخوردم کوس شهلا رو. اشهلا بدجورى شهوتى شده بود و کوسشو عين آدمهای حرفه اى ميخوردم شروع کردم به گايدن شهلا و سرکيرمو گذاشتم رو سوراخ کوس شهلا و به آرومى فروکردم تو کوس شهلاجون واى خداى من چقدر داخل کوس شهلاجون داغه و شروع کردم به تلمبه زدن واى واى چه حالى ميدادميگفت ميثم همش مال خودته عزيزم من تلمبه زدنو تندترکردم نيم ساعت رو هم بوديم که داشت ابم ميومدگفت همشو ميثم خالى کن توکوسم عزيزم اينم بگم شهلاقرص ضدحاملگى خورده بود منم همه ابمو خالى کردم تو کوس شهلاجون من تاصبح پنج دفه کمرمو خالى کردم اين بود داستان منو شهلاجون اميدوارم که خوشتون امده باشه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash