ارسالها: 107
#181
Posted: 7 Apr 2011 09:52
سکس توی کمد دیواری
سلام دوستان...امید وارم از دو مطلب قبلی (اولین باری که آبم امد و اولین رابطه جنسی من ) راضی با شید از تائید هاتون ممنونم.....امید وارم بتونم باز هم رضایت شماهارو فراهم کنم........سکس تمام فکر وذکر منو به خودش مشغول کرده بود شاید باور نکنید دیدن یه عکس زن بی حجاب منو تحریک میکرد.....یه روز با چند تا از دوستای خوانوادگیمون رفته بودیم پیک نیک هوای بهاری خیلی خوبی بود...هنوز بساط نهارو بپا نکرده بودیم که هوا ابری شد و بارون شدیدی شروع به رگبار زد طوری که تا وسائلمونو جمع کردیم همه لباسهامون خیس شده بود از جمله کسائی که باهمون بود زری دختر خانو م الف بود که دوسه سالی بود پدرش فوت کرده بود و بعد از اون هرجائی میرفتیم اونا هم باهامون میومدن......زری دختر خوبی بود و مرتب با شیطنتهاش همه رومی خندوند...در مجموع دختر شادی بود و حدودا 4سالی هم از من بزرگتر بود ولی چون جثه کوچکی داشت همه به چشم یه بچه بهش نگاه میکردن بالاخره تصمیم گرفتیم عطای پیک نیک را به لغاعش ببخشیم وبرگردیم خونه ما دور هم نهارمونو بخوریم ....همونطور که گفتم تقریبا هممون خیس شده بودیم تا اینکه رسیدیم خونه وهر کسی شروع به خشک کردن مو ها و لباسهاش میکرد ....منه کشته و مرده سکسم همش هواسم به زری بود.....بالاخره دل زدم به دریا ورفتم به زری پیشنهاد دادم اکه میخواد یه بلوز خودمو بهش بدم تا لباسهای خودش خشک بشه....اونم استقبال کرد و بطرف اتاق من رفتیم ...از داخل کمد لباسم یه پیراهن سفید داشتم که یه کمی ازم بزرگ بود وهنوز نپوشیده بودمش ....ازم تشکر کرد و من از اتاق اومدم بیرون تا لباسشو عوض کنه....چند دقیقه بعدش برای اولین بار زری بدون مانتو دیدم.....روسری خیسشو سرش کرده بود واز اتاق بیرون اومد .....باور کنید این قیافه اینقد سکسی بود که به اندازه یه فیلم پورنو منو تحریک کرد.....رفتیم به جمع بقیه پیوستیم و سفره نهارو انداختیم....سر سفره من تمام هواسم به زری بود ودر عالم خیال اجزا ء بدنشو پیش خودم مجسم میکردم....این به حدی بود که توجه زری هم جلب شده بود ومرتب زیر چشمی منو میپائید....بعد از نهار مردها رفتن تو حیاط و بساط قلیون بپا کردن وخانومها هم مشغول جمع کردن سفره وشستن ظرفها شدن ...زری هم که شیطنتش گل کرده بود منو صدا کرد وگفت بیا بریم تو اتاقت شطرنج بازی کنیم...منم از خدا خواسته قبول کردم وهمراه زری رفتیم تو اتاق من......داشتم بساط شطرنج و مهره هاشو جور میکردم که دیدم زری روسریشو انداخته دور گردنش ومو های لخت وخیس خوردشو داره هوا میده که خشک بشه....نمیدونم مهره های شطرنجو چه جوری چیدم چون تمام حواسم به زری بود.....چند دقیقه نگذشت که زری روی تخت من دراز کشید و گفت چه تخت راحتی...خوش به حالت.....داشتم منفجر میشدم ..کیرم داشت مثل یه چوب لباسی از زیر شلوارم بیرون میزد که یه مرتبه زری گفت میشه یه بالش دیگه بمن بدی ؟ من ناخود اگاه برای اجرای فرمان زری خانوم از جام بلند شدم که یه مرتبه من و زری متوجه دماغ پینوکیو تو شلوار م شدیم ...به روی خودم نیوورم ورفتم از توکمد یه بالش آوردم دادم بهش...زری چشمشو از روی کیر من بر نمیداشت..که یه مرتبه اشاره کرد بهش و گفت این چرا اینجوری شده؟..من که داشتم از خجالت آب میشدم شونه هامو بالا انداختم و گفتم نمیای شطرنج؟....زری اشاره کرد بمن که بیام نزدیکش منم اطاعت کردم وبا همون وضعیت رفتم نزدیکش.....زری با انگشتش ضربه کوچیکی به کیرم زد وگفت چرا اینقد بزرگه؟!..میزاری ببینمش؟ رفتم نزدیکش وباکنار کشیدن دستام عملا اجازه دادم ...زری مثل اونائی که تاحالا کیر ندیدن از جاش بلند شد و لب تخت نشست و اروم کش شورت وزیر شلواریمو از اروی کیرم کنار زد ...وبا تعجب داشت نگاش میکرد...بعداز کمی ورانداز با دوتا از انگشتاش گرفتشو یه کمی فشارش داد و گقت چرا انقد سفته....چند ثانیه ای بالا وپائین کیرمو نگاه میکرد که من کمرمو به جلو کشیدم وکیرمو نزدیک صورتش بردم...زری هیچ مقاومتی نکرد حتی یه کمی هم استقبال کرد واز نزدیک شروع به نگاه کردنشو بازی کردنش مشغول شد ...بی اختیار کیرمو نز دیک تر بردم وهمینطور که تو دستاش بود به صورتش و گوشش وگردنش مالیدم...احساس کردم یه مرتبه زری رنگش قرمز شده ونفسهاش تند تند میزنه.....اینکارمو ادامه دادم ویه کمی هم سر کیرمو رو لباش مالیدم .... زری کاملا مثل آدمهای مست شده بود دستاش میلرزد ولباش در عین حال که بسته بود بهم می خورد ...نمیدونم جی شد که منم دست از کم روئی برداشتم و گفتم منم میخوام مال تورو ببینم...یه نگاه تسلیم شده ای توچشمام کرد وبه در اتاق نگاه کرد تازه متوجه شده بودم که ممکنه یکی بیاد ....بهش پیشنهاد دادم بیا بریم تو کمد اگه کسی ام بیاد دیگه تو کمد نگاه نمیکنه....اینقدر هردو مون تحریک بودیم که نفهمیدیم چطوری رفتیم تو کمد ...هر چند که کمد اتاقم خیلی بزرگ بود اما برای اینکار اصلا مناسب نبود ولی هیچ چاره ای نداشتیم ...توی کمد زری همینطور که کیر منو تو دستاش گرفته بود گفت مگه نمی خوای توهم مال منو ببینی؟ منم از خدا خواسته شروع کردم به باز کردن دکمه شلوارش...خودشم کمک کرد تا نصفه های رونش کشید پائین ..نمیدونم شورت پاش بود یا باشلوارش در اومد .... دستمو وسط پاهاش بررم یه کمی موی نازک به دستم خورد ...دستمو. جلوتر بردم دیدم خیسه خیسه........توهمین موقه زری که سرتاپاش به لرزه افتاده بود کیر منو آورد نزدیک کسش وگفت مواظب که هستی؟؟؟منم که تجربه ای نداشتم با سر علامت مثبت دادمو کمرمو صاف کردم تا کیرم به کس زری نزردیک تر بشه ...زری ته کیرمو تومشتش گرفته بود وبدون توجه بمن میمالید بالای کسش که کاملا خیس ولیز شده بود....دو سه دقیقه ای که گذشت دیدم چشمای زری گشاد شده وسرشو بی اختیار این طرف اون طرف میکنه اینکارش شدید تر شدید تر میشد تا اینکه یه مرتبه یه هوووووف بلد گفت و بی حرکت شرشو گذاشت رو شونه های من واینگار یه مرده بی حرکت شد فقط جند بار با فاصله های کوتاه یه کمی کیر منو که هنوز روی کسش بود تکون میداد ویه لرزه های کوچیکی میکرد.....اومدم کیرمو یه کم به وسط کسش بمالم که خودشو کشید کنار وگفت نمیتونم.....چند دقیه گذشت دکمه های بالائی پیرهنشو باز کرد واز تو سوتینش سینه هاشو در اوورد با اشاره گفت بیا بذار لای سینه هام ..منم با تمام وجودم اطاعت کردم زری سینه های کوچیک سفدشو با دوتا دستاش بهم فشار میداد تا شبیه یه سوراخ برای کیر من درست کنه با هر زحمتی بود کیرمو تنظیم کردم که مسیر لای سینه زری طی کنه باوجود اینکه هنوز آب کسش رو کیرم بود یه کمی آب دهنشو وسط سینه هاش مالید تا رون تر بشه منم که داشتم میترکیدم شروع به بالا وپائین کردن کیرم لای پستوناش کردم یکی دو دقیقه طول کشید که یه مرتبه آبم زد بیرون و پاشید بالی سینه هاشو وگردنشو حتی جونه هاشم خیس شد...اصلا فکر نمیکرد اینهمه آب بیاد ....کاملا بی حس شده بودم وتو عالم خاص خودم بودم که یه مرتبه زری دستی به رونام زد وگفت زودی باش تا کسی نیومده بریم بیرون....منم که نمدونستم چکار باید بکنم اشاره به سینه و گردنش کردم گفتم اینارو چه کار کنیم....رزی با بی حالی از جاش بلند شدواز تو قفسه پشت سر من یه دونه از زیر پیرهنی های منو برداشت وخودشو پاک کرد ویه کمی هم از آبای سر کیر من که مونده بود تمیز کرد از کمد پرید بیرون وشروع کرد به مرتب کردن خودش ...الکی چندتا از مهره های شطرنجو جابجا کرد که صحنه بازی رو طبیعی کنه....لای پنجره هم کمی وا کرد وتا بقول خودش بو ی عرقمون بیرون بره.....با احتیاط از در اتاق بیرون رفت و خودشو به دسشوئی رسوند بعد از چند دقیقه برگشت ودر حالیکه گردن وسینه هاشو اینقدر با دستمال کا غذی پاک کرده بود که قرمز شده بود ....روسریشو پوشید و جلو صفحه شطرنج به علامت اینکه داریم بازی میکنیم دراز کشید ویه نیمه چرتی زد ...یک ساعتی با هم حرف زدیم که یه مرتبه صدامون کرده بیاین بستنی بخورین.......
نوشته: وحید
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 107
#182
Posted: 7 Apr 2011 10:01
خواهران بسیجی هم دل دارند (۲)
.
قسمت قبل
دقایقی گذشته بود و من داشتم دیوانه وار ادامه می دادم. کیرم را به کسش می مالیدم. شهوت و ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. داشتم به لحظات بعدی و کردنش فکر می کردم. می خواستم کیرم را به کسش فشار دهم که خودش را کنار کشید. غم صورتش را گرفت و سرخ شد. به سمت لباسش رفت و پوشید. من مبهوت نگاهش می کردم و او غرق در ناراحتیش نشست.
گفتم: چی شد؟
جواب نداد. خیلی به من بر خورد و شلوارم را بالا کشیدم و با صورتی آشفته، حسی نیمه کاره و عصبی، نگاه تندی به او کردم.
_به اتاق اصلی برگشتم و بلند گفتم: چه شد آخه؟ چرا اینطوری می کنی پس؟ من که نگفته بودم.
باز هم سکوت کرد. فضا سرد و غمگین بود و اضطراب و وحشت همه اتاق را گرفته بود. ماجرا زیاد طول نکشید اما در عین حال لذت زیادی برده بودم ولی هنوز از ترس در رعشه بودم. از اینکه لباسمان را پوشیده بودیم آرام تر شده بودم و حس امنیت به وجودم برگشته بود. سریع در اتاق را به راهرو باز کردم. ساعت تازه شش و بیست دقیقه بود اما برای من ده ساعت شده بود نه چون خوب نبود بلکه وحشت سکس در مکان عمومی بر همه چیز چیره شده بود. صدای گریه کردن زهرا را شنیدم و طاقت نیاوردم. به سمت اتاق پشتی رفتم و زیر چارچوب در چند ثانیه به او خیره شدم. احساس عذاب وجدان داشتم. از طرفی خودم را راضی می کردم که خودش شروع کرده بود. جلوتر رفتم و جلوی پایش نشستم و
_گفتم: زهرا چرا گریه می کنی؟! بگو چی شده؟ دارم نگران می شم. من کار بدی کردم؟ آخه خودت شروع کردی که!
_[گریه اش را فرو داد و با صدای لرزان] گفت: چیزی نیست باید تنها باشم. تو برو الانا حراست می آد اتاقارو چک می کنن
_مطمعنی؟ نمی خوای باهام حرف بزنی؟ باور کن نمی خواستم کاری کنم که ناراحت بشی
_علی تورو خدا برو بذار به حال خودم باشم [دوباره گریه اش از سر گرفت]
گویی دنیا روی سرم خراب شده بود. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده که انقدر بی تابی می کرد. نخواستم اذیت اش کنم و وسایلم را جمع کردم و رفتم. هزاران فکر به سرم رسیده بود. شاید مریض بود، عذاب وجدان داشت، کاش کاری نمی کردم، اگر با کسی در این مورد صحبت کند!؟ اگر پشیمان شده است و... باز در نهان دلم با خود می گفتم خودش می خواست، من که شروع نکردم.
روز و شب در فکر اشک های بی گناه اش بودم. چند روزی گذشته بود و خبری از هم نداشتیم. من دو روز دانشگاه نرفته بودم و از او هم خبری نبود. روز سوم با ترس و لرز رفتم به سمت دانشگاه، سوار ماشین بودم و تمام ذهنم به ماجرای آن روز بود. دیوانه وار رانندگی می کردم حالت طبیعی نداشتم. نگرانی، اضطراب و هیجان مرا به سقف جنون کشانده بود. آشفته رسیدم دانشگاه، پیاده شدم، هم کلاسی ام را دیدم داشت به من نزدیک می شد. لبخندش با نزدیکتر شدن سرد تر می شد. من همه چیز را به خودم می گرفتم. در این فکر بودم که شاید زهرا دیوانگی کرده باشد و ماجرا پخش شده باشد یا شاید کسی مارا دیده باشد. سرم را پایین انداختم و کیفم را دستم گرفتم و سعی در فرار از هم کلاسی ام را داشتم. با سریع شدن قدم های او من هم تندتر می رفتم. قلبم تند می زد و خیس عرق شده بودم. صدای پاهایش را می شنیدم که تند تر می شد گویی می دوید.
بلند صدایم کرد: علی وایسا! آقای صادقی کارت دارم.
قلبم ایستاد، خشکم زد. سر جایم ایستادم. در چشمانم ترس موج می زد. دو روز تمام خیال بافی کرده بودم و گویی همه واقعیت داشت. به سختی برگشتم. چند متر با من فاصله داشت و نمی دوید ولی با شتاب پیش می آمد. در چهر اش حالت خاصی بود. نگران بود و مضطرب بود. پیش خود می گفتم که بهتر است آماده ی اخراج شدن باشم. حتمی اتفاقی افتاده است حتمی کسی من را دیده است. نکند شنود داشته اند، نکنه صدایی که شنیده بودم صدای کسی بود که ما را می پاییده؟! اشکان به من رسید و ایستاد. نفس نفس می زد. دست هایش را روی پایش گذاشت و نفسی تازه کرد. سرش را بالا آورد. در چشمان هم چند ثانیه ای خیره شدیم.
گفت: علی جان چرا در می ری؟
گفتم: چی شده؟!
_ یه چیزایی شنیدم
_ چی؟! [فقط کافی بود یک کلمه دیگر بگوید که غش کنم]
_ چرا حالا رنگت پریده؟ زرد کردی!
_ می شه حرفتو بگی؟ حالم خوب نیست
_ هیچی بابا الان شنیدم معادلات افتادی گفتم بهت خبر بدم
_ [با عصبانیت و صدایم را بالا بردم] اشکان به جان خودت آنچنان می زنمت صدای سگ بدی، مرتیکه می بینی حالم خوش نیست شوخیت گرفته؟ نمره ها رو یه ماه پیش دادن خودم می دونم ریدم... به نال بگو چی می گی [مکث کوتاهی کردم و آرام طوری که انگار شوخی می کردم ادامه دادم] جان تو حالم بده!
_ چت شده؟
_ هیچی سرم خیلی درد می کنه
_قرص بخور خوب می شی! [به تمسخر]
_ کس گیر آوردی مارو؟ من رفتم
_ نه جدی! علی جان ده تومن پول داری؟ فردا بهت پس می دم
_ برو بابا توام دلت خوشه، خودم دارم شبا گشنه می خوابم ده تومن پولم کجا بود مرد حسابی؟
از دور دیدم زهرا داشت می آمد، صحبتم را با اشکان تمام کردم و هم سو با زهرا شروع به راه رفتن کردم. آرام می رفتم که برسد. آرام تر شده بودم لبخندی به خودم و توهماتم می زدم. زهرا از کنارم طوری رد شد که انگار من را هرگز ندیده و اصلا نمی شناسد. سرعتم را بیشتر کردم پشت سرش راه افتادم.
بلند طوری که صدایم را سایرین هم بشنوند گفتم: خانم محمودی، ببخشید!
نتوانست بی تفاوت ادامه دهد. برگشت و من سریع گفتم: سلام خسته نباشید
گفت: [با سردی مایوس کننده ای] بفرمائید
نزدیک شدم و آرام گفتم: چت شده؟ چرا دیوانه شدی؟ بابا لااقل بگو چی شده؟
داشت می رفت و من دوباره گفتم: وایسا ببینم. زهرا مگه چی شده؟ جان هرکی دوست داری حرف بزن. بذار ببینمت یه جا بشینیم بگو چی شده؟ بابا من این دو روزی مردم از نگرانی
گفت: الان نمی تونم حرف بزنم وسط حیات، بهت اس ام اس می دم
گفتم: باشه من منتظرم، نری که بری ها!
به راهش ادامه داد و من که کمی خیالم راحت تر شده بود و به سمت کافه تریا رفتم. متوجه اس ام اس شدم . در عرض چند دقیقه بمب باران اس ام اس شده بودم. شروع کردم به خواندن و آنقدر مشتاق بودم که بدانم چه اتفاقی افتاده،متوجه زمان از دستم رفته بود. بعد از اس ام اس بازی طولانی متوجه شدم که در حین سکس با من ِ بدشانس خانم عذاب وجدان به وجودشان غلبه کرده و دیگر قصد کاری ندارند. با اصرار زیاد قرار گذاشتیم که پنج شنبه به دنبالش بروم که در این مورد صحبت کنیم.
من که طعم جدید لحظات سکس با یک چادری سکسی را داشتم به این سادگی ها دست بردار نبودم. تازه اول راه بود. دیگر مطمئن بودم که ماجرای آن بعد از ظهر کذائی به خوشی تمام شده بوده است یعنی کسی از ماجرا بویی نبرده و من هنوز می توانم از این داستان بهره ببرم.
تا ظهر پنج شنبه هزاران نقشه به سرم زده بود که چطوری باید پیش بروم. فکر می کردم حال که او ظاهرا پشیمان شده است و قصد ادامه رابطه را ندارد، چگونه دوباره تن بدهد و ماجرا را سکسی تر کنیم. من هنوز کار های زیادی داشتم که نکرده بودم. در واقع کاری نکرده بودم.
موعد فرا رسیده بود. با کلید ویلای دوستم (اتفاقه دیگه! پیش می آد) سوار ماشین شدم و در حال خروج از خوابگاه بودم. تماس گرفتم و با هم در جایی قرار گذاشتیم. من هم از صبح پنج شنبه شق کرده بودم و به خودم رسیده بودم که یک ماجرای مفصلی ترتیب دهم. خنده ام گرفته بود. داشتم فکر می کردم سکس عجب قدرتی دارد که این گونه برگ این رابطه را به نفع او چرخانده است. حال این من بودم که دنبال او می دویدم. فکر کنم برای بدست آوردن یک مرد این بهترین ترفند دنیا بود. چشمه ای از سکسش تمام مغز من را برای ده روز اشغال کرده بود.
شلوار نخی روشن پوشیده بودم که جولان گاه کیرم باشد! شق کرده بودم و قلبم تند تند می زد. منتظر لحظه سوار شدنش بودم. فکر سینه هایش که آن روز در دستانم بود، لب های نرمش که دیوانه وار لبان من را خیس می کرد، کسش که لحظاتی با کیرم لمس کرده بودم، همه و همه درون سرم می چرخید. تمام خون بدنم در یک نقطه جمع شده بود. نشانه های دیوانگی ام داشت دوباره مشخص می شد. دستانم خیس عرق شده بود.
رسیدم. خودشه!
از دور هم دیگر را دیدیم. نزدیک تر شد. گویی برای مراسم عذا دعوت شده است. پوشیده پوشیده بود. کمی کیرم را جابجا کردم اما کلا کیرم خوابید. سوار ماشین شد. سلام خشکی کردیم. اعصابم ریخت بهم، انگار پدرش را گاییده بودم. طلب کار هم بود. به سمت دریا رفتیم (دانشگاه من در یکی از شهر های شمالی کشور بود). سکوت سنگینی حاکم بود که من ...
_سکوت را شکستم و گفتم: چرا ساکتی؟
_گفت: همینطوری
با اصرار من بحث ما شروع شد و او شروع کرد به توجیه خود و رفتار آن روز. من هم او را تصدیق می کردم و موضوع را بی اهمیت جلوه می دادم که شاید بتوانم راضی اش کنم برای حرکت بعدی. داخل شهرک بودیم. سوت و کور بود.
_گفتم: زهرا یعنی تو منو دوست نداشتی؟ پس چرا اون کارارو کردی؟ ببین من مشکلی ندارم با این قضیه باور کن منم با کسایی دوست بودم که احساسی بهم نداشتیم و فقط با هم سکس می کردیم. خودتم خوب می دونی که من اصلا به هیچ خرافاتی اعتقاد ندارم و می تونی باهام راحت صحبت کنی. فقط من یکم قاطی کردم بالاخره تو منو دوست داشتی یا اینکه فقط ...
_گفت:خودمم نمی دونم! حماقت کردم. باور کن من همچین دختری نیستم
_من از اصلا تورو قضاوت نکردم، درک می کنم، پیش می آد
_راستش من نسبت به تو حساس شده بودم، سعی می کردم خودمو بهت نزدیک کنم. اوایل فقط ازت خوشم می اومد. نمی دونم چرا انقدر بی جنبه بودم! برخورد هایی که بعضی وقت ها با هم می کردیم از قدیم منو یجوری می کرد. هیچ وقت اینطوری به یه پسر برخورد نداشتم. چندبار اونجات بهم خورده بود
_چرا الکی می گی؟ محاله!
_یادت رفته توی آمفی تئانر؟
_اونجا که زنونه مردونه جدا بود بابا خواب دیدی!
_نخیر، داشتیم عکس می گرفتیم
_آها! به جان تو عمدی نبود اون روز! جا نداشتیم عقبتر بریم... اصلا وایسا ببینم تو چرا جلوتر نرفتی؟!
سرش را پایین انداخت و خنده ی موزیانه همیشگی اش بر لبانش آمد و آتش به وجود من انداخت.
_به داستان دامن زدم و گفتم: ای ای ای! زهرا جان خیلی بابا تو کارت درسته، من هی می گفتم این چرا اینقدر نزدیک می وایمیسته! هفت، هشت بار هم خودتو به من زدی... حالا خودمونیما منم شق کرده بودم نافرم تو هم سواستفاده می کردی ها؟!
_[سرخ شده بود] گفت: حالا بگذریم، کلا گفتم
چادرش را نگرفته بود و همان ماتتوی تنگ قبلی را پوشیده بود ولی از این که لباس زیرش تنش بود و نوک سینه اش را نمی دیدم کمی نا امید شدم. من حواسم پرت سینه و لای پایش بود . گویا چیزی گفته بود و من در جوابش تنها شق کرده بود.
_گفت: علی!
_گغتم: بله؟ چی گفتی حواسم نبود
_مرده شورتو ببرن دارم باحات حرف می زنم [به شوخی]
_خب چی کار کنم حواسم پرت شد دیگه! اصلا تقصیر خودته
دستم را آرام به سمت دستش بردم. اول دستش را کشید اما بالاخره گرفتم. کیرم خیلی تابلو بود خودم فکر نمی کردم انقدر مشخص باشد. دستش را روی پایم گذاشتم و در چشمانش خیره شدم. در چشمانم شهوت موج می زد. می خواستم لباسش را پاره کنم. دستش را نوازش می کردم. سرش را انداخت و
_گفت: نکن علی! حالم بد می شه!
کاش نمی گفت که حالش بد می شود. چراغ سبز خوبی بود. داخل ماشین کمی سخت بود و من دیگر حاضر به تجربه آن همه اضطراب و تنش را نداشتم.
_گفتم: خب باشه دیگه بریم. فقط سر راه باید یه سر بریم خونه دوستم یه چیزی براش ور دارم
یک نگاه عجیبی به من کرد که فهمیدم تا انتهای ماجرا را خوانده است. چیزی نگفت و راه افتادیم. در دلم غوغایی بود. تصوراتم امانم نمی دادند. زهرا را تصور می کردم که روبروی من ایستاده است و من لباسش را آرام از تنش در می آورم. پوست نرم و سفیدش را لمس می کنم. کیرم را به اندامش می مالم. بغلش می کنم و کونش را در دست می گیرم و فشار می دهم. گردنش را می بوسم. نفس هایم را به گوشش می رسانم و سینه هایش را لخت می کنم. کرستش را پرت می کنم و شهوانی لیس می زنم. آنقدر که فریادش گوش آسمان را کر کند. کیرم در حدی شق شده بود که در ماشین شدیدا خود نمایی می کرد. یک لحظه زهرا را زیر چشمی نگاه کردم. فهمیدم باز عهدش با خدایش سست شده و دارد زیر چشمی کیرم را دید می زند. نزدیک ویلا شدیم و من ماشین را درون پارکینگ پارک کردم.
_گفتم: بیا تو
_گفت: نه راحتم برو زود بیا
ای داد همه نقشه هایم داشت نقش بر آب می شد باید دلیلی می آوردم که
_گفتم: کارم طول می کشه و در ضمن به کمکتم احتیاج دارم
مشکوک نگاهی به من کرد و پیاده شد. من هم فکری به ذهنم رسید که ناگهان خنده پلیدی روی لبانم نقش زد. وارد خانه شدیم و
_گفت: چی کاری باید بکنی؟
_گفتم: یه چیزی توی طبقه بالای کمد اتاق هست باید ور دارم
_کمک واسه چی می خوای پس؟
_صندلی رو نگه داری دیگه
_لوسس!
اتاق اول را دیدم که اصلا کمد نداشت ولی خوشبختانه اتاق بعدی کمد داشت. صندلی را از سالن نهار خوری برداشتم و رفتیم به سمت اتاق. من رفتم بالای کمد و از شانس بد من چیزی جز چند تابلوی عکس خاک خورده نبود. دو تا را برداشتم و دادم به دست زهرا. کیرم هنوز شق بود و زهرا بیشتر اوقات جایی را نگاه می کرد که کیرم در نظرش باشد. من هم خوب حواسم بود. تابلو ها را به دستش دادم و گفتم که بر روی تخت قرار دهد. من تا دیدم او برگشت (به صورت بسیار مضحک و غیر طبیعی ای) خودم را به زمین انداختم و شروع کردم به خودم پیچیدن. خودم را جمع کرده بودم. مشکلم این بود که نمی دانستم بگویم کجایم درد می کند. این همه نقش بازی کرده بودم اما از این به بعدش به ذهنم نمی رسید. زهرا تا دید که من زمین افتاده ام چادرش را ول کرد و سریع به سمت من آمد. دستم را دراز کردم و
_گفتم: کجا رفتی؟
_گفت: خودت گفتی که! حالا کجات درد می آد؟ چی شدی؟
_کمرم خرد شد واییییی
چشمم به لب و سینه اش بود که کمتر از نیم متر با من فاصله داشت. نگاهش به کیرم افتاد و دید که هنوز شق بود. خودم هم شق درد گرفته بودم در این یک ساعت. گویی فهمید که فیلم بازی می کنم داشت بلند می شد و من داشتم موقعیت را از دست می دادم.
دستش را گرفتم. به سمت خودم کشیدم اش. با چشمانی عصبای در چشم های من نگاه کرد و من هم در جواب یک دنیا شهوت را به نگاهش برگرداندم. روی زمین افتاد. من هنوز خوابیده بودم. هر دو ساکت بودیم. دستش را از دستم قاپید و به سمت در خروجی فرار کرد. من هم فرصت را از دست ندادم و مثل گرگ گشنه دنبالش کردم. جلوی در اصلی دستش را گرفتم و کشیدم عقب. مچ هر دو دستش را گرفتم و بروی سینه اش چسباندم. انگار ترسیده بود و من هم وحشیانه در فکر لحظات بعدی بودم. چشمانش التماس می کرد اما ساکت بود. سرم را جلو بردم که ببوسمش اما امتناع کرد. عصبانی شدم و به سمت دیوار بردمش. دلم سوخت به نظر محکم به دیوار کوبیده شده بود. کیرم را به کسش چسبانده بودم و فشار وحشیانه ای می دادم. دستانش هنوز در دست من بود. صورتش ناراضی نبود اما راضی هم به نظر نمی رسید لبم را به او نزدیک کردم تا ببوسمش اما لبانم را تا نزدیکی لبانش بردم و
_گفتم: زهرا من نظرم عوض شده! نمی تونم بعد از اون تجربه قبلی دست از سرت ور دارم، قول می دم هرکاری تو بگی انجام بدم فقط منو ببوس!
جوابی نداد و در چشمانم نگاه عمیقی کرد. در چشمانش خیره شدم و لبانش را بوسیدم. دستانش را آرام آرام رها کردم و دست روی سینه هایش گذاشتم که بسیار منتظرشان بودم. لبانش را خیس می کردم سعی می کردم تا آنجا که می شود حشری کنم اش. هنوز ممانعت هایی می کرد. به سراغ اولین نقطه ضعفش یعنی گردن و گوش اش رفتم. مزه می کردم و نفس گرمم را هدیه می دادم. تاثیر زیادی داشت چرا که دستانش به دور من حلقه شد. من کیرم را به او می مالیدم. برگرداندمش و از پشت به کونش مالیدم. کون نرم و بزرگی داشت. با دستانم سینه اش را فشار می دادم و در دست گرفته بودم. دستش را آرام به پشت خود آورد و کیر من را در دستم گرفت. کمی کیرم را مالید و سعی کرد دستش را داخل شلوارم کند. برگشت دکمه شلوارم را باز کرد و زیپ شلوارم را پایین کشید. قبل از اینکه کیرم را در بیاورد دست به زیر شرتم برد تا لمسش کند. برخورد دست او با کیر من دیوانگی من را به انتها رساند. چشمانم قرمز شده بود. وحشی شده بودم و هیچ چیزی در مغزم نبود. چند وقت انتظار این لحظه مرا مانند کس ندیده های زلیل جلوه می داد اما به یک دیوانه ی واقعی تبدیل شده بودم که فقط به دنبال سکس بود. گردنش را می بوسیدم و گاز می گرفتم. دکمه های مانتو اش را با آنچنان حرصی باز کردم که آخرین دکمه کنده شد. تاپ تنگی بر تن داشت که سینه هایش از بالا بیرون زده بود. سوتینش کوچک بود و تاپش یقه اش باز. سینه های سایز 85 ای اش فقط تا نوک سینه پوشیده شده بودند. نمی خواستم زود سینه هایش را لخت کنم. به سراغ شلوارش رفتم و دکمه اش را باز کردم. دستی بر کسش کشیدم و شلوارش را از پایش در آوردم. پاهایش را باز کردم و دستم را روی کسش گذاشتم شروع به مالیدن کردم و از روی تاپ، سینه هایش را گاز آرامی گرفتم.
او دیگر دست به لباس های من نزده بود و مات و مبهوت، فقط لذت می برد.
_[با حرص] گفتم: دیوونه شدم
_ [خنده رضایتی کرد] زمزمه کرد: دوست دارم
شلوار و پیراهنم را در یک چشم به هم زدن کندم. فقط با شرت بودم. خوابندمش روی زمین. سوتینش را باز کردم اما هنوز تاپش تنش بود. سینه هایش شل بود و تکان می خورد و من را دیوانه می کرد. کیرم از روی شرت روی کسش گذاشته بودم و فشار می دادم. بالا پایین می کردم. شک نداشتم که پرده دارد و خبری از کس کردن نیست. چشمانش را بسته بود و به بالا نگاه می کرد. دست کردم داخل شرتش و متوجه شدم خیس خیس شده است. کسش را مالیدم. دو انگشت وسطم را لای کسش گذاشتم و از بالا به پایین می کشیدم و در روی سوراخ اصلی فشار ملایمی به داخل می دادم. سرعتش را زیاد کردم. در عین حال با دست دیگرم تاپش را بالا دادم شروع به خوردن سینه های سفید و سفتش کردم. اندازه اش حرف نداشت. نوک سینه اش را لیس می زدم و زبانم را دایره وار حول آن می چرخاندم. می مکیدم و گاز های کوچکی می گرفتم.
زهرا کیر من را در دستش گرفته بود و تکان می داد ولی من هنوز منتظر بیشتر از اینها بودم. داشت خمار می شد. دستم را از کسش کشیدم و خودم را بالا آوردم. کیرم را جلوی صورتش بردم. شرتم را پایین دادم و به صورتش کشیدم. آهسته گفتم: بخورش. دهانش را باز کرد و کیرم را در دهانش فرو کردم. به دلیل وضعیت خوابیده اش نمی توانست ساک بزند. خودم را کمی بالا پایین کردم. تا انتها فشار می دادم. دهنش جای زیادی نداشت که تا آخر کیرم را بخورد. چند دقیقه گذشت و خسته شدم. بلند شدیم و به اتاق رفتیم.
وای! زهرا را لخت می دیدم. با سینه هایی که دیوانه وار حشریم می کرد. هنوز شرتش پایش بود. من لخت عور بودم. روی تخت رفتیم و من زیر خوابیدم. روی من خم شد. سینه هایش را در دستم گرفتم و کمی فشار دادم. پایین رفت به سمت کیرم و دستم از پوست سفید و نرمش جدا شد. سرش را گرفتم و روی کیرم فشار دادم. گرمای دهانش دیوانه ام می کرد. با تمام تجربه هایی که داشتم او بهترین بود. با لذت تمام کیرم را می مکید و سرش را بالا پایین می کرد. گاهی کیرم را با زبانش لیس می زد و بیضه هایم را می مکید. گویی سالهاست که تجربه دارد. کیرم را تاجایی که می توانست می خورد. من با صدایی فضا را حشری تر می کردم. ساک زدن را ادامه داد و با لذت تمام برایم می خورد. هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد. انتظار طولانی به سرآمده بود. بلندش کردم و شرتش را از پایش در آوردم. خدای من کسش از همه جایش بهتر بود. به خودش خوب رسیده بود انگار می دانست که اتفاقی قرار است بافتد. سفیدی پوستش و رنگ صورتی کسش منظره ای درست کرده بود که کیرم در پوست خودش نمی گنجید. جایمان را عوض کردیم و من روی او آمدم باز از سینه هایش شروع کردم. پایین رفتم تا به کسش برسم. کسش آنقدر تمیز بود که دلم نیامد بی بهره بگذارمش. اطراف کسش را لیس زدم ولی خودش را نه. با این کارم جیغش بلند شده بود. آه و ناله اش بلند و بلند تر می شد. به کسش رسیدم و جبران ساک زدنش را کردم. آنقدر خوردم که داشت فریاد می زد. ناگهان ارضا شد. پا شدم و بوسیدمش _گفتم خوبی؟
نای حرف زدن نداشت، لبخند ملیحی زد و _گفتم: می خوام بکنمت
_گفت (با افسوس) من دخترم!
با این که مطمئن بودم دختر هست اما از زبان خودش شنیدن مانند آب سردی بود که بر سرم ریخت. من هنوز ارضا نشده بودم و می خواستم ادامه بدهم. او هم هنوز مشتاق بود، از چشمانش می فهمیدم. که
_گفتم: از پشت چی؟
ادامه دارد...
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 178
#183
Posted: 9 Apr 2011 04:56
خواب ممه ای من[b][/b]
.حتمال زیاد همه پاملا اندرسون رو میشناسن.البته نه به قیافه بلکه به ممه های مرده زنده کنش...
همیشه به همه مبگم این پاملا اندرسون اگه بره جلوی اصحاب کهف وایسه بعد از هزاران سال دوباره سر از خاک بر میاورند....
اولین باری که پاملارو شناختم توی فیلم سیم خاردار(barb wire)بود...
توی فیلم یک نقش مثل جمیز باند داشت اما اینقدر پستوناشو تو فیلم به بهونه های الکی در میاورد که یاد شعر مرده بدم زنده شدم افتادم...
اما دیگه یک صحنه خیال همه رو راحت کرد و با بازیگر مرد نقش مقابل لخت شد و مرد اول کرست پاملا رو زد بالا و دوتا ممه خوشگل افتاد بیرون...
مرده تا دید حالا نخور و کی بخور...
نوکشو جوری میلیسید که انگار داره بستنی میهن لیس میزنه...(حالا انگار اگه من بودم مثل ایس پک نمیخوردم!)...
بعد شلوارک پاملا رو درمیاره و پاملا رو به دیوار قمبل میکنه و مرده همینطوری که پستونارو گرفته و نفس میزنه میزاره لاپا پاملا و تلمبه و الا ماشاالله....
من که با دیدن این صحنه کیرم شق بود هیچ قلبم از هیجان داشت مثل سوپاپ فراری میزد...
دیدم نمیشه پریدم تو حموم جون به بهانه دوش گرفتن با شامپو جلقیدم....
تو دوثانیه اول ابم اومد و جوری هم اومد انگار سالهاست که نزدم...
خلاصه تا شب به فکر پاملا و اون ممه ها بودم....
موقع خواب هم با صلوات بر پستان پاملا خوابیدم...
و حالا داستان شروع میشود...
خواب دیدم دقیقا توی فضای فیلم سیم خاردار هستم...
اونم کی؟همون بازیگر مرد نقش مقابل...
بایبد پاملا رو نجات میدادم....
نه به خاطر خودش...به خاطر پستوناش...
عملیات نجات پستون شروع شد...
ما توی مکانیکی بزرگ بودیم....
پاملا داشت به دشمنانش که همه روسی بودند شلیک میکرد...
اما مگه یک نفر با یک کلت یک ام16 از پس اون همه کلاشینکف برمیاد؟!
خلاصه مثل مکس پین دو تا کلت در اوردم و روی سطح زمین که روغن ریخته بود لیز خوردم و با شلیک به چپ و راست خیلی ها رو کشتم...
دیدم چند نفر هستند که هنوز دنبال منند...
من زیر یک ماشن قایم شدند...
وقتی نزدیک ماشین رسیدند تا زیرشو ببینند که اونجا هستم یا نه دو تا تیر به پاشون زدم...
تا رو زمین افتادند دو تاهم به کله هاشون زدم...
یکیشون وینچستر داشت...
برش داشتم از پشت همون ماشین سه تای دیگه رو هم کشتم...
اما هنوز یکی مونده بود...
دیدم اونجایی که ایستاده یک ماشین تو هوا معلقه که به یک اهرم وصله....
با توکل به مولای متقیان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اهرم رو زدم و ماشین ول شد و مغزش با تمام وجود پاچید بیرون!!!!
بعد رفتم سراغ پاملا و بلندش کردم و خاک روش رو تکوندم و خواستم برم...
که پاملا شونمو گرفت و برمگردوند و لبامو بوسید...
وای خدای من....
پاملا.............من................بوس..........................
دیگه صبر جایز نبود...
مثل فیلم چسبوندش به دیوار....
کرستشو زدم بالا و حسابی اون ممه هایی که حسرتشونو میخوردم رو گرفتم...
چنان خوردم که پاملا جیغش در اومد....
بعد زانو زد و من کیرمو گذاشتم لای ممه هاش و عقب جلو کردم....
بعد که خسته شدم بلند کردم و لباشتو تا پس حلقش خوردم....
بعد بدون فوت وقت شلوارکو در اوردم شروع کردم خوردم کس...
خدایا چه کس نرمی...
خوشبو بی مو....
باید مراقبش باشم که جر نخوره...
اروم گذاشتم لای کس....
اول کلاهشو کردم توش...
یک کم عقب و جلو تا کس پاملا اماده بشه.
بعد دیگه معطل نکردم زدم توش...
زدم توش ...
زدم توش....
دیگه عرق جفتمون در اومد....
بهش گفتم داره میاد....
گفت:بپاش لا پستونام....
من از خدا خواسته در اوردم و طوری پاشیدم که ممه هاش سفید پوش شد....
بعد بغلش کردم و بوسیدمشو گفتم:کلک تو فارسی بلدی؟
گفت:از بس ایرانیا فیلممو دانلود کردن و گذاشتن کم کم فارسی بلد شدم....
همون طور که تعجب کرده بودم بلند شدم و دیدم ساعت 10 صبحه...
عجیبتر این بود که دیدم شلوارم خیسه....
بعله....
تو خواب ارضا شده بودیم....
و لذا بلافاصله صبحونه نخورده پریدم حموم تا دوش بگیرم...
دوستان لطفا مسخره نکنند این خواب واقعی بود....
خوب مگه چیه....یک نفر تو خواب حال کرده....
شماها خودتون کم خواب کس و کون کردن نمیبینید....
پس لطفا عادل باشید...
تا بعد....
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#184
Posted: 11 Apr 2011 06:47
اولین سکس من با مریم خوشگله.
سلام . به خدا این داستان واقعیه.خواهر زادم اسمش پدرامه از اون دختر بازاست. هر کسی را تا پیدا میکرد میاورد خونمون میزد زمین. یک دختر پیدا کرده بود به اسم مریم. از اون مذهبی ها بود و اصلا تو راه نبود بعد از چند هفته خواهرزادم با هاش دعوا شد به قولی کات کرد. ولی نمیدونم بدجوری دائم زنگ میزدو سیرش شده بود با اینکه می دونست پدرام اهل وفاداری نیست باز زنگ میزد . خلاصه یک شب زنگ زد خونه ما ساعت 11 شب.درددل میکرد و دائم گریه وزاری.من هم قربونش برم تا همین الان بدشانسم با خودم گفتم مخشو بزنم.زنگ های عاشقانه شبانه و حرف های سکسی شروع شد.ولی هنوز ندیده بودمش گفت قیافم معمولیه اگه منو ببینی فرار می کنی. پیچ شمیران ساعت 7 صبح قرار گذاشتیم چون صبح می خواست بره دانشگاه پیام نور.
وقتی دیدمش پوست سبزه ای داره و قیافه خیلی نازی و هیکلش هم روی فرم بود.البته کونش از اون طاقچه ای بود که من خیلی دوست دارم.تو ماشین نشستیم تا شهریار با هاش رفتم . خلاصه مخشو زدم گفتم عاشقت شدم. و حسابی مالودمش و دستم رفت تو شورتش و چشماش یک حالت خاصی شده بود.برای اینکه تابلو نشه کاپشنمو گذاشتم روی پاش تا دستم معلوم نشه راننده از اون بیقا بود. بعد از این ماجرا 2 هفته بعد خرش کردم بزور آوردمش خونه به بهانه اینکه مجسمه سازم بیا مجسمه ها را ببین. از من قول گرفت بهش دست نزنم.ولی دوستان همه می دونیم دختری که بیاد خونه خودش می دونه سند دادنش امضا شده.میگفت تا حالا با کسی سکس نداشته. وقتی 1 ساعت با هاش صحبت کردم راضی شد فقط پیرهنشو در بیاره.دستم بردم زیر سینه اش حسابی مالوندم و آرام آرام نوک سینه هاش سخ شده بود خوردم.بزور شلوارشو از پاش در آوردم.و خودم کاملا لخت شدم و کیرم را گذاشتم زیر شورتش.هی بالا و پائین کردم دیدم صداش در آومده. شورتش که در آوردم قسم می خورد تا حالا با کسی سکس نداشته راست می گفت از یک نشونه فهمیدم.آنهم اینکه وقتی یک مشت کرم kv johnson به سر کیرم زدم بزور تو سوراخ کونش میرفت و گریه اش گرفته بود.یکدفعه انگاری پردش پاره شده باشه جیغی زد . من ترسیدم کشیدم بیرون دیدم دور سوراخ کونش ترک برداشته داره مقداری خون میادبه روش نیاوردم و به کارم ادادمه دادم. خیلی حال میداد از تنگی کونش و بعد کشیدم بیرون و آبمم را ریختم پشت کمرش.بعد از این زود لباساشو پوشید و با عصبانیت گفت منو بدبخت کردی چه جوری نماز بخونم . دیگه دوست ندارم ببینمت.من کلی رو مخش کار کردم ولی بیهوده بود تا 2 هفته زنگ نزد . یادمه درست 26 بهمن بهم زنگ زد که هنوز تو دفترچه خاطراتم یادادشت کردم. گفت چرا با من سکس کردی و از اینجور حرف هائی که دختره می زنن.ولی چیزی گفت من شاخ در آوردم گفت می خوام اتاقتو ببینم. فقط همین دست به من دیگه نمی زنی. نمی دونم چرا دخترها اینجوری هستند اصلا نباید بهشون بگی می خوام با هات سکس کن.
خلاصه 2 سال با هاش بودم و این شهوت لعنتی اجازه نمیداد به همین قانع بشیم.دائم سر کیرم را گه گاهی به دهانه کسش فرو میکردم و با دستاش اجازه دخول بیشتر را نمیداد.یک روز خر شدم گفتم برو دکتر شاید حلقوی باشی .جفتمون تو سکس به وابسته بودیم. به جان مادرم قسم قصد ازدواج با هاش داشتم که حادثه ای همه چیز را بر باد داد.گفت رفتم دکتر زنان آزمایش کرد گفت حلقوی هستی ولی از نوع ارتجاعی.ما هم که از خدا خواسته زدیم توش. ولی ای وای دروغ گفته بود تا کیرم را چند بار بالا و پائین کردم از کسش قدری خون اومد.و پردش پاره شد از زمانی که پاره شد من را ول کرد ورفت پسر بازی.ما می موندیم و عشق همراه با خاطراتش.
4 سال از این موضوع میگذره و گه گاهی بهم زنگ میزنه ودرد و دل میکنه ولی دیگه اصلا قرار تو خیابون هم نمیذاره.من آنقدر دوستش داشتم گفت اگر 206 بخری باز با هات رفیق میشم ما با هر بدبختی و قرض و قوله خریدیم . وبعد گفت فیلمت کرده بودم. ببخشید داستان زیاد سکسی نبود ولی نمی دونم هم عذاب وجدان دارم نفرت خیلی زیادی ازش.هر دختری که اپن بشه اینرا بدونید که دیگه مال شما نیست. وقتی مزه شو بچشه هوس کیر های دیگه هم می کنه. الان 206 سفید رنگ تو پارکینگه و هیج جا با هاش نمیرم. دیونه ام نه ............؟ اگر خوشتون نیومد بگید اینها عین واقعیت بود تا تخیل.....دوست داشتید داستان بیوه فلکه دوم صادقیه هم بگم که کلی سکس خنده بازاره.........شب خوش
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 107
#185
Posted: 14 Apr 2011 21:59
صیغه با پریوش خانوم
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 89 من یونس. من 26سالمه ولی این پریوش خانم 38 سالشه من کارم پخش لوازم خانگی این خانم خشگله 38 ساله مغازه داره من از اون روزی که با این خانم اشنا شدم رفتم تونخش. درسته 38سالشه ولی از 100تاجوان 20ساله خوشگلتره خلاصه من تا 6ماهی با این خانم یواش یواش بیشتر اشنا شدیم تا چند باری از خودم دوست دخترهام باهش حرف زدم بعد درباره مشروب باهم حرف زدیم دیدم این اهل مشروبه ازش خواستم که دعوت کنم باهم مشروب بخوریم اونم قبول کرد ولی هی این هفته اون هفته میکرد میگفت موقیعت ندارم ازین حرفها تا یه روزی که گفت پسرم میره مسافرت دیگه راحتم آخه این خانم بیوه بود خلاصه یه روز من اینو دعوت کردم با هم رفتیم جاده چالوس رستورانه وینه منم یه شیشه مشروب گرفتم تو ماشینم بود رفتیم باهم غذا خوردیم و قلیون کشیدیم پریوش جون گفت مشروب بیار همینجا کناره رود خونه بخوریم من قبول نکردم گفتم اینجه خطرناکه بریم خونه اونم ناز کرد ولی با ناز کردناش قبول کرد؟
رفتیم خونه خودش مشروب گذاشتم رو میز پریوش میوه و گیلاس مشروب خوری اورد خلاصه بغل هم نشستیم خوردیم مست مست شدیم هر دوتامون من دستمو انداختم دور گردنش یه لب ازش گرفتم گفت اقا یونس داشتیم من گفتم مگه چیه با پرروی اون 12سال از من بزرگتره ولی من عاشق سکسم کسی که بامن یه یار سکس کنه دیگه ولم نمیکنه بلخره قبول کرد لبای همدیگرو خوردیم بعد گفت بریم اتاق رفتیم اتاق من یه 10دقیقه ای خوردم بعد از کیفم یه اسپره ژله ای در اوردم زدم به کیرم کفت اون پیه بهش کفتم یه چیزی که بهت حال بده گفت خطر ندار گفتم نه عزیزم بعد همدیگرو خوردیم من اونو اون منو تا 15دیقه ای گذشت من رفتم دستشوی کیرمو با اب ولرم شستم تا سر سر بشه ؟
اومدم دیدم ولو افتاده رو تخت من امون ندادم افتادم روش شروع کردم به کردن هی اخ هوف میکرد منو بدت حشری میکرد منم مشروب خورده بودم اسپرم زده بودم دیگه هیچی حالیم نبود هی داد میزد میگفت بکن جر بده 3ساله این کس کیر ندیده جرم بده هر مدلی که بگین من اینو کردم عرق از کل سرپام میریخت تا جای کردم که دیگه میگفتت دیوانه شدم هرروز بهت کس میدم تو خوب میکنی کیر قشنگی داری منو داره جر میده جرم بده ای مردم تا 1ساعت من اینو کردم تا دیدم یواش یواش میخواد ابم بیاد بهش گفتم میخاد بیاد گفت باشه دستاشو قلاب کرد دوره کمرم گفت تند تند تلنبه بزن من یسره تند تند زدم تا 3-4دیقه خواستم بکشم بیرون کفت با فشار بریز توش گفتم خطر ندار گفت نه من رحممو برداشتم سه ساله این کس اب کیر ندیده همچین با فشار ریختم تو کسسش کیف کرد گفت من از زمانی که ازدواج کردم تا تلاق گرفتم همچین سکسی نداشتم میگفت تورا خدا هرروز بیا من بکن منم گفتم اخه نمیشه بس پسرت چی گفت ظهرا میمونم مغازه درو میبندیم همون مغازه حال میکنیم بالخره تا پسرش بیاد ما هروز تو خونش حال میکردیم ؟پسرش که اومد دیگه هرروز نشد منم دیگه داشتم میمردم با یه زنه سن بالا یه هفته حال کنی دیگه چیزی اذت نمیمونه کمرم خشک خشک بود بعد از اون دیگه یه هفته سکس نداشتیم هم من خسته بودم هم اون پریوت بود تا پریودش تموم شد پسرش رفته بود دانشگاه. زنگ زد گفت یه وسکی بگیر زود بیا خونه منم از خدا خواسته سری به رفیقم زنگ زدم برا ویسکی بیار انم زود اورد سریع رفتم خونشون اون روزم تا شب باهم حال کردیم از اون موقع به اینور باهم همیشه سکس داریم اخه من انو صیغه کردم دیگه به هم محرم باشیم میگه تو خیلی خوب میکنی اینم از داستان من با پریوش خانوم. تمام
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 107
#186
Posted: 15 Apr 2011 20:19
اولین سکس من
سلام من رویام ، 24سالمه . ماجرای سکس من ازسفرمون به شهر مشهد شروع میشه . اصلا دوست نداشتم بنویسم ولی با خوندن چند تا از این داستانها که بعضیاش خوب بودن و بعضیام تخیلی گفتم منم بنویسم تا اظهار نظر هارو ارزیابی کنم.
من 19 سالم بود وسال 85بعداز تعطیلی مدارس اول تیرماه با خونواده رفتیم مشهد. بابای من کارمند یکی از اداراته وتویکی از هتل های بی ستاره نزدیک حرم که از قبل رزرو شده بود ساکن شدیم. وای نمی دونید چقدر مشهد تو اون فصل شلوغه . منم خیلی دلم میخواست بریم خرید و تفریح ولی بابام ومامانم همش میخواستن برن حرم. البته منم چند باری باهاشون رفتم ولی یه بار از بابام اجازه گرفتم که تنها برم بازاررضا . من خیلی از محیط های شلوغ اونجوری خوشم میومد.
داشتم مغازه ها رونگاه میکردم که یه هو تواون شلوغی احساس کردم یکی بهم نزدیک شد ودستشو از پشت به من زد اما خیلی آروم این کارو کرد. من خیلی ترسیدم وبه خودم اومدم به خاطر همین زود رفتم تو یه مغازه ومشغول خریدن مهروسجاده شدم که اون مزاحمم بره . یه دفعه دیدم کنارمه ویواش دوباره خودشو به سمت من کج کرده وداره خودشو به من میماله البته به هوای دیدن ویترین مغازه، من هم خیلی ترسیده بودم واونم فهمیده بود که من خیلی ترسو هستم خلاصه دردسرتون ندم من تاخودموبه هتل رسوندم سه چهارمرتبه دیگه اذیتم کرد، بار آخرش که نزدیک هتل بودم یه دفعه احساس کردم دستشو چنان کرد لای پام که از ترس پریدم وبرگشتم یه نگاهی بهش کردم ،از ترس رنگم کاملا پریده بود همین که نگاش کردم با پررویی کامل گفت: جونننننننم. شهوتش میخواست چشاشو بترکونه.
واردهتل که شدم رفتم تواتاقم و یه لیوان آب خوردم وپریدم روتختم. داشتم بهش فکرمیکردم که دستمو گذاشته بودم روی کونم ودیدم دارم خودمومیمالم..
برای اولین بار داشتم باخودم حال میکردم. یواش یواش احساس کردم باید باخودم بیشترحال کنم ، لباسامو کامل درآوردم حسابی یه حالی باخودم کردم.....
فردا صبح موقع نماز مامان وبابا که طبق معمول رفتند نماز ،من خواب بودم دیدم در اتاقمون دارن درمیزنن، فکر کردم مامان یا باباس، خواب آلوده پاشدم رفتم درو باز کردم وسریع برگشتم .نمیدونید ازبس گیج بودم واقعا نیگاه نکردم دررو اسه کی دارم باز میکنم.
اومدم مثله یه جنازه افتادم روتخت که به جای مامان وبابا اون پسره بود( نگو نامرد کارمند همون هتل بوده واز اول منوزیر نظر داشته) به خصوصیات مظلوم وساکت بودنم هم پی برده بود.. یه دفعه دیدم اونم اومد روتختم، برگشتم ، وقتی دیدم اونه داشتم از ترس میمردم، نفسم داشت بند میومد، اونم مدام منودعوت به آرامش میکرد ومیگفت باهات کاری ندارم ، دست وپام به لرز اومده بودو هیچی نمیفهمیدم. یواش گفتم برو تو رو خدا میگفت باشه الان میرم فقط توآروم باش.. یکم آرومم کرد بعدشم آرومکی منو کرد.
دیدم یواش یواش داره منو بغل میکنه واومد ازم لب گرفت وگردنمو داره میخوره وسینمو بادستاش گرفته بود،م داشت حالم عوض میشد ولی نگرانم بودم،من باشلوارک وتاپ بودم که درآوردنش واسش کاری نداشت. منم اصلا مقاومت نمیکردم فقط بش التماس میکردم که زود منو ول کنه ... بهم گفت دختری؟ معلومم بود که دخترم خودشم میدونست ولی نمیدونم چرا پرسید. گفتم آره گفت پس اگه بهم ضد حال نزنی منم هوای همه چیزو دارم.
شلوارکمو تانصفه درآورد ، دستشو کرد لای دوتا پام، منوچرخوند ، برگشتم سریع اومد بالام. من واسه اولین باربود که داشتم سکس میکردم اونم بازور .
ابتدای کیرشو گذاشت روی سوراخم که منم حالی به حال شده بودم وباخودم گفتم اگه کسی هم بیاد بالاخره من که مقصر نیستم این بازور اومده. یکم کیرشو فشارداد از دردی که بهم وارد شد ناخودآگاه دستموبردم پشتم کیرشو گرفتم ، مثله یه دسته هاونگ سفت بود خودمو به تخت فشار دادم که کمتر کیرش بره تو . اونم گردنمو اونقدر میخورد که از گردنم تا بالای کونم خیس شده بود مثله اینکه یه بطری آب ریخته بود روم وقتی فهمید خیلی دردم میاد کیرشو گرفت تودستشو گفت زود بخورش، آورده بود جلودهنم منم امرشو اطاعت کردم یکم خوردمش اونم سینمو میمالیدواز جایی که من بادندونام ناشیانه کیرشو میخوردم بعد از یکئ دودقیقه از دهنم درآورد گفت بخواب ، خودمم حسابی حال کرده بودم خوابیدم اومدروم شروع کردبه مالوندن وخوردن من ،سرشو از گردنم آورد روسینه هام حسابی مک میزد، بعد اومد رو کسم وشروع کرد به خوردنش دیگه صدام یواش یواش داشت در میومدوآه وناله میکردم اونم فقط میگفت جوووووونم عجب کس وکونی داری عزیزم. تو یه چش بهم زدن دوباره منو چرخوندوشروع به خوردن کونم کرد وقتی داشت کونم رو میخورد دیگه تو فکر هیچی نبودم جز سکس .
کیرشوگذاشت روی کونم یکم دیگه هم باآب دهنش خیس کرد ویواش یواش کرد تو. شروع کرد عقب جلو کردن . یه درد توام با حال رو داشتم تجربه میکردم. هر دفعه که کیرشو عقب جلو میکرد سینه هاموبیشتر فشار میدادومیمالید تا اینکه دیدم همزمان هم داره به سرعت عقب جلو میکنه وهم سینه هاموحسابی میماله وهم گردنمو محکم داره مک میزنه ، میگفت: عجب کون سفیدی، جاااااان. صداش کاملا دورگه بود وداشت ارضا میشد که کیرشو از کونم درآورد دوباره آورد جلودهنم گفت بجُم دیگه بخورش . اومدم بخورم گفت تخمام آروم بخور ، داشتم تخماشو نوش جان میکردم گفت دستتو بیار بالا(جلودهنش) دستم بردم تُف کرد تودستم گفت کیرمو بمال. منم انجام وظیفه میکردم بعدش جاشونو عوض فرمودندو گفتند خب حالا کیرموبخور ، تخمامو بمال، خودشم شروع به مالیدن سینه هام کردودستشو از روی پشتم برد تا روی کونم ویواش دوتا از انگشتاشو فشار داد توکونم ، هینجور که کونمو با انگشتاش داشت سرویس میکرد منو چرخوندو بادست دیگش تا نصفه انگشتش کرد تو جلوم. دوباره ترسیدم زود فهمید گفت نگران نباش مواظب همه چی هستم .
پنج دقیقه با کس وکونم حال کرد وبعدشم دوباره کیرشو به هردوشون مالید ودوباره هوس کون فرمود. کیرشو چنان تا ته میکردتوکونم که تخماش قشنگ دم کونم رو نوازش میکرد.خیلی حال کرده بودم ودیگه نمیخواستم ولم کنه که یهو چنان کشید بیرون که میخواستم مثله یه جوراب که دستتو میکنی توش وراسته یا چپ میکنیش ،داشتم چپه میشدم همه آبشو خالی کرد روپشتم و اولین باری بود که ارضا شدن یه مرد رو دیدم بعدشم یه بوسم کردو زود خودشو جمع وجور کرد و رفت....
من از این قضیه به هیچ کس ،هیچ وقت وهیچ چی نگفتم... ولی تا سه روز دیگه که مشهد بودیم ودیگه اونو ندیدم ، الان فکر میکنم خیلی دلم واسش تنگ شده....
ببخشید خیلی پرحرفی کردم، موفق باشید ...
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 178
#187
Posted: 17 Apr 2011 04:44
سکس قشنگ ماهواره ای
.سلام خدمت تمامی دوستان سایت شهوانی اسم من مهرانه واین اولین داستانیه که تو سایت میذارم من سوای کار ه اصلی خودم ماهواره هم تنظیم میکنم من ساکن غرب تهران 28 سالمه وتیپ وهیکل معمولی دارم یه شب که از سر کار اومدم نگهبان مجتمع مسکونیمون گفت ورودی ؟ ط؟ یه نفر میخواد ماهواره نصب کنه من شمارتو دادم منم تشکر کردم و رقتم خونمون یه دوش گرفتم وداشتم شام میخوردم که موبایلم زنگ خورد جواب دادم صدای یه خانم بود ...الو سلام اقا مهران من یکی از همسایهاتونم شمارتونو برای نصب ماهواره گرفتم گفتم بله در خدمتتونم گفت اگه زحمتی نیست یه لحظه تشریف بیارید درب ساختمون ببینید چه وسایلی نیاز داره منم بعد خوردن شام رفتم در خونشون بعد از باز شدن در دیدم یه خانم تقریبا 30-35 ساله با مانتو با لبخند به لب گفت سلام بفرمایید منم با کمی تاخیر وگفتن یا ال..داشتم میرفتم داخل که گفت بفرمایید کسی نیست رفتم تو وطبق عادت رفتم سمت تلویزیون که اومد وگفت اقا بهرام لطف کن یه دستگاه خوب با وسایلش برام بگیر گفتم چه جهت هایی میخوای گفتش ترکیه و ایرانیها کانال pmc که سریال میده .تمام این صحبتها رو ایستاده بودیم که گفت بفرمایید بشینید خلاصه با چند تعارف نشستم روی مبل اونم نشست گفتم تا حالا ماهواره نداشتید گفت خودم ندارم ولی چند روزی که خواهرم مریض بود ومن خونشون بودم سریالهای خوبی دیدم مخصوصا سریال ماری چی که تصمیم گرفتم یه ماهواره بخرم بعد گفت این چند ماهی که اومدم اینجا شما رو ندیدم گفتم ای بابا صبح میرم سر کار شب میام وخلاصه سرتونو درد نمیارم سر صحبتو باهاش باز کردم فهمیدم که با مادر پیرش تنها زندگی میکنه در حین صحبت روسریش دیگه تقریبا افتاده بود وموهای مش شده وقشنگی داشت که یه کم بلند بودونصفش از زیر روسریش بیرون بود که خیلی چهرش رو جذاب کرده بود یه دفعه گفت اقا مهران مجردی یا متاهل گفتم مجردم گفت ای بابا چرا حیفه جوون به این خوبی واز این حرفا .. منم دیدم دیگه خیلی تند داره میره گفتم شما چی که اهی کشید چهرئ خندونش دگرگون شد گفت شوهرم 4 سال پیش توت یه تصادف ....دیگه حرفی نزد گفتم متاصفم خدا رحمتش کنه یه چند ثانیه ای سکوت کرد وگفت اقا مهران کی میتونی ماهواره رو نصب کنی منم گفتم سعی میکنم تا فردا برات ردیفش کنم وبلند شدم و درباره قیمتش هم به توافق رسیدیم وخداحافظی کردم ونزدیک در شمارشو گرفتم اونم شماره موبایلشو داد گفت ساعت 5 به بعد از اداره میام اگه خواستی بیای نصب کنی چند ساعت قبل زنگ بزن که من بیام داشتم شمارشو سیو میکردم گفتم ببخشید گوشیمو نشون دادم گفتم اسمتون با کمی تاخیر و یه لبخند کوچیک گفت الهام ..خدا حافظی کردم ورفتم خونه تو فکرم همش حرفای اون صورت زیبا وخندونش بود. سریع سوار ماشینم شدم ورفتم وسایلشو خریدم وبرگشتم خونه دیگه تقریبا ساعت 11 شب بود بهش زنگ زدم گفتم لوازمو گرفتم با خنده گفت چقدر سریع همیشه اینقدر تند کار میکنی؟ گفتم نه مال شما پارتی بازی کردم گفت دستت درد نکنه گفتم فردا شب میام وصل میکنم گفت پس من منتظرتم قربانت خداحافظ.....
اونشب همش فکرم به الهام بود خیلی ازش خوشم اومده بود میخواستم هر جور شده مخشو بزنم فردا شب رفتم حموم وحسابی صاف و صوف کردم و تیغ زدم رفتم در خونه اش درو باز کرد سلام کرد و با تعارفش رفتم تو گفت بشین یه چای بخور بعد کارتو شروع کن نشستم روی مبل با یه سینی چای اومد این دفعه یه پیرهن تقریبا تنگ با یه دامن بلند پوشیده بود بایه دستمال سر که با این تیپ خیلی خوشگل تر شده بود اومد پیشم نزدیکتر از دیروز نشست و با یه لبخند گفت خوب آقا مهران نگهبان گفت شما یه کم بد قولی ولی میبینم که نه خیلی هم خوش قولی یا اینکه ...دیگه چیزی نگفت منم با کمی خنده گفتم واسه شما نمیشه بد قول بود اونم میخندید.
چایی رو خوردم و ریسیورو در اوردم وتوی میز گذاشتم ورفتم پشت بوم سیم کشیدم اومدم وصل کردم به ریسیور الهام هم میگفت اگه کمک خواستد بگو گفتم نه مرسی ریسیورو روشن کردم رفتم بالا پشت بوم مشغول تنظیم دیشها بودم که اومد بالا وگفت این بالا چه منظره قشنگی داره پیشم وایساد ویه کم حرف زدیم ورفتیم پایین وشروع به گرفتن کانالها شدم هاتبرد و ترکیه رو گرفته بودم الهام تو اشپز خونه بود صداش کردم گفتم کانالها رو چه جوری بچینم گفت نمیدونم باسلیقه خودت منم ایرنا رو اول وبعد فیلما و... داشتم کانالها رو بالا پایین میکردم و براش توضیح میدادم که گفت کانالهای چیزشم گرفتی؟ منم میدونستم منظورش کانالهای سکسیه گفتم کانالهای چیز؟گفت کانالای -18 دیگه سرشو انداخته بود پایین گفتم این جهتایی که براتون گرفتم کانالهی سکسی نداره همش از این تبلیغ هاست چند تاشو نشونش دادم با تعجب نگاه میکرد فکر کردم زیاده روی کردم گفتم ببخشید من بی پرده توضیح میدم چون کارمه دیگه اگه کاملشو بخواین یا باید کارت بگیرید یا یه جهت هست که 2 تا کانال سکسی داره تو چشمام زل زده بود گفت نمیدونم منم از فرصت استفاده کردم وگفتم اون جهت رو هم اشانتیون براتون میگیرم. سرشو به علامت رضایت تکون داد منم رفتم پشت بوم وسریع جهت سیروس رو گرفتم اومدم پایین الهام تو اشپزخونه بود وبوی قرمه سبزی هم که خیلی دوست دارم میومد. سریع کانال سکسی هاستلر رو گرفتم ونشسته بودم که اومدرو مبل کنارم نشست گفت خسته نباشی کارتون تمام شد گفتم اره تقریبا تمومه گفت فقط کانالای بدشو قفل کن که مادرم و مهمونا که میان یه دفعه باز نشه گفتم باشه رفت دوباره تو اشپزخونه منم سریع کانالها رو قفل کردم وکارم تموم شده بود اومد بهش گفتم عجب بوی قرمه سبزی راه انداختید گفت معلومه خیلی دوست داری منم خیلی دوست دارم هوس کرده بودم پختم حالا اماده شد با هم میخوریم گفتم مزاحمتون نمیشم خندید گفت خواهش میکنم منم تنهایی بهم مزه نمیده مامانم میخواست بیاد زنگ زد گفت خونه خواهرم میمونه حالا اگه افتخار بدیید شام در خدمت باشیم من دیگه تو کونم عروسی بود ساعتو نگاه کرد نزدیکای 10 بود گفت مهران جان الان سریال ماری چی شروع میشه منم زدم کانال pmcهنوز شروع نشده بود رفت و با میوه اومد نشست و باسلیقه میوه پوست کند و گذاشت کنارم گفت بخور خستگت در بیاد تا شام اماده بشه با هم میوه خوردیم وسریال دیدیمو صحبت میکردیم ساعت دیگه 11 شده بود این 1 ساعت خیلی سریع گدشته بودگفت بریم اشپزخونه شام بخوریم رفتیم اشپز خونه شام رو کشید روی میز نهار خوری نشستیم مشغول شام خوردن انصافا خوشمزه بود خیلی از الهام خوشم اومده چون خیلی مهربون بود شامو خوردیم ازش تشکر کردم بهش گفتم شما خیلی خوب ومهربونید گفت خواهش میکنم خوبی از خودتونه گفتم جدی میگم با شما خیلی راحتم انگار چند ساله میشناسمت 1 نگاه کرد گفت تو هم خوبی که الان اینجایی با هم رفتیم کنار تلویزیون شروع کرد کانال عوض کردن وچند تا سوال درباره ریسیور وبعد کانال pmc موزیک داشتیم شو میدیدیم که نشسته با اهنگ سرشو تکون میداد دستمال سرشو باز باز کرد موهاشو که بسته بود باز کرد سرشو تکون داد موهاش کاملا باز شده بود گفت اخیش داشتم خفه میشدم اومد رومبل کنار من نشست داشت کانال عوض میکرد گفت اون کانالایی که گفتی کانال چنده منم گذاشته بودم 300 بهش گفتم گذاشت 300 قفل بود رمزشو گفتم زد باز شد داشت تبلیغ میداد گفت اینم که تبلیغه گفتم الان برنامش شروع میشه من رو کاناپه نشسته بودم اومد پیشم نشست سرشو گذاشت رو شونم منمدستمو باز کردم دیگه کامل اومد تو بغلمسرشو کذاشت رو سینم منم موهاشو نوازش میکردم تبلیغ تموم شد ورسید به جاهای سکسی که زنه لب استخر خوابیده بود یه مرده اومد پیششوسکسشون شروع شد فضای اتاق خیلی سکسی شده بود فیلم به اونجا رسید که مرده پای زنه رو باز کرده بود داشت کسشو میلیسید صدای نفسهای الهام بلند شده بود منم حسابی راست کرده بودم الهام سرش رو بیشتر نزدیک به صورتم کرد ویه بوس زیر گردنم کرد حسابی حشری شده بود توی فیلم بعد ساک زدن زنه نشست رو کیر مرده بالا پایین میرفت منم اروم دستمو گذاشتم روی سینه الهام اروم اروم میمالیدم دستمو گرفت بوسید و گت دوستت دارم منم بغلش کردم اروم لبهای گوشتیشو میخوردم وسینهاشو میمالیدم منو محکم بغل کرده بود ولبمو میخورد بلند شد تلویزیونو خاموش کرد دستمو گرفت برد اتاق خواب با هم رفتیم رو تخت شروع کردیم لب گرفتن یه حس خیلی خوبی داشتم کیرم دیگه داشت شلوارمو پاره میکرد رفتم گردنشو خوردم ورفتم سراغ سینه اش اروم لباسشو در اوردم سوتینشو باز کردم اخ چه سینه هایی شروع کردم به خوردن با ولع میخوردم سرمو تو دستاش گرفته بود اه اه.. میکرد پیرهنمو در اورد خوابیدروم سینه هاش رو سینم لب میگرفتیم زبونشو میخوردم خیلی حال میکردیم رفت پایین تمام بدنمو میخورد با یه حرکت شلوار و شرتمو با هم کشید پایین شروع به لیس زدن کرد دیگه تو فضا بودم دستشو گرفتم خوابوندم اروم اروم با ارامش تمام بدنشو شروع کردم به خوردن ناله میکرد دامنو شرتشو کشیدم پایین رونای پر وبدن بی مو ویه کس صورتی قشنگ داشت شروع کردم به مالوندن کسش بعد پاشو باز کردم رفتم لای پاشو شروع به خوردن کسش کردم مثل مار به خودش میپیچید اه اه وناله میکرد سرمو به کسش فشار میداد بلند شدم تو همون حالت کیرمولب کسش میمالیدم حسابی لیز شده بود اروم اروم فشار دادم تا ته رفت تو نفسشو حبس کرده بود خوابیدم روش لبمو گداشتم رو لبش با دستاش باسنمو گرفته بود دردش اومده بود اروم بدنشو شل کردکسش داغ داغ بود اروم شروع کردم تلنبه زدن دستاشو برده بود بالا منم دستامو حایل کردمو تندتر میکردم هر دومون عرق کرده بودیم سینه های قشنگش تکون میخوردکیرم اونقدر سفت شده بود که احساس میکردم داره میترکه الهام منو تو همون حالت سفت بغل کرد پاشو انداخته بود رو باسنم وتو تلنبه زدن کمکم میکرد با اه اه لبشو گذاشت رو لبام لباموگاز میگرفت منم تندتر میکردم سرو بلند میکرد میکوبید زمین داشت حالش میومد تو همون حالت با من چرخیدیم اومد رو من با شهوت زیاد بالا پایین میرفتمحکم با کسش رو کیرم میکوبید با چند حرکت با اه ولرزش ارضا شد ومنو محکم بغل کرد و میبوسید تند تند نفس میزد ویه دو دقیقه ای تو اون حالت بودیم بعد بلندش کردم رفتم پشتش خودش زانو زد منماز پشت کردم تو کوسش خیلی لیز شده بود شروع کردم به تلنبه زدن خیلی حال میداد دیدم داره ابم میاد تندش کردم الهام هم دوباره صداش دراومده بود وتختو چنگ میزد دیگهداد میزدم و میکردم کیرمو کشیدم بیرون با فشار ابمو ریختم تو کمرش احساس کردم جونم از کیرم بیرون اومد الهامو تمیز کردمو بغلش دراز کشیدم میگفت تو عمرم اینقدر خوب حال نکرده بودم الان یه ماهی میشه با هم سکس داریم ولی هیچ کدوم مثل اولیه نمیشه.......
ممنون از اینکه داستانمو خوندید ببخشید اگه بد بود
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#188
Posted: 17 Apr 2011 04:45
زن جناب سرهنگ
.می خوام از کس های که به طور اتفاقی کردم رو بگم البته شاید طول بکشه ولی من زیاد بلد نیستم خلاصه گویی کنم به بزرگواری خودتون ببخشید.. داستان ما مربوط به دوران دانشجویی بود وبه چندین سال پیش (6 سال) بر میگرده.در یکی از شهر های جنوبی کشور دانشجو بودم ، اواخر اسفند ماه بود و همه دانشجو های شهرستانی داشتند آماده می شدند ک که یواش یواش بر گردند خونه هاشون و همه همخونه های ما هم رفته بودن.من طبق معمول بر خلاف این روزها، دنبال خلاف کردن بودم..با یکی از هم خونه هام قرار گذاشتیم که ظهر یه مشروبی و یا تریاکی ، حشیشی بزنیم(هر کدوم که شد فقط می خواستیم به قول خودمون کله مون داغ باشه و یا خطی بندازیم روش) و بریم تو شهر و کسی رو تور کنیم و انتظار کس کردن رو تو اون روز اصلا" نداشتیم.دانشجو های یه شهر کوچیک که توش بودیم به قول معروف تابلو اند و همه میدونن که اینها دانشجوند از ثیپ و قافیه هاشون هم میشه فهمید.خلاصه ما بعد از ساعتها کس چرخ زدن و ترس و لرز دادن چند شماره و متلک موفق نشدیم با کسی هم صحبت بشیم.خلاصه فاصله خونه دانشجویی ما تا مرکز شهر زیاد نبود و ما با پیاده هم به مرکز شهر می رفتیم و می اومدیم یه بلوار بود.خلاصه رفیمون بعد از کس چرخ زدن قول و قرار ی که با بچه های دانشجو تو شهر داشت (البته همشهری هاش)جداشد ورفت و منم تنها راهی خونه شدم که قرار شد بعد از شامبرم پیش اونا.تو مسیر برگشت بودم که یه ماشین جلوم وایساد و یه فرشته پیاده شد.البته بعد از دید زدن مسافر خوشگلش پیاده شد.ما هم ادای آدمای باشخصیت رو در اوردیم و به راهمون ادامه دادیم.بعد فرشته خوشگل ازم پرسید شما آقا فرهاد نیستی ، مثل اینکه یه چیزی رو می خواست بهانه کنه و با من صحبت کنه.از خر شانسی ام بود.من کما کان تو فاز و تریپ شخصیت غوطه ور بودم.و فکر نمی کردم یارو کس باشه.خلاصه من با طرف هم صحبت و هم کلام شدیم.بعد فرشته قصه ما گفت که اومده خونه از شهر همجواری که نزدیک هم بود اومده خونه دختر خاله اش و نمی خواد بره اونجا ناسلامتی زن دوم جناب سرهنگ فرمانده انتظامی شهر بود که نخواسته تن به این کار داده بود و سر یک دعوای زن و شوهری گذاشته و رفته و به جناب سرهنگ هم گفته که تا یه هفته نمی یادو می خواد بره خونه دختر خاله صمیمی اش و تا قدرشو بدونه.
بعد من هم شرح حال خودمو گفتم و دانشجو هستم وتنهام وکمکی هم از دستم بر میاد می تونم مشکلت حل کنم و روانشاسی می خونم و از این کس شعر ها هم تحویلش دادم قدی هم باهاش شوخی کردم و خلاصه جای خودمو تو دلش کردم
بعد شماره رد وبدل کردیم جای خونه رو نشونش دادم وقرار شد فردا زنگ بزنه و گفت اطمیان از تماس شوهرش که اومده خونه دختر خاله که برنامه رو گذاشت واسه فردا و ما رفقیمون رو دک کردیم وهمه چی اماده بهره برداری شد.بعد فرداش زنگ زد که بیاد...من اماده سکس و طرف هم ردیف و انصاف به من میخورد قد بلند و موها و چشای مشکی دارم و خوش تیپ و فرشته قصه ما هم چیزی از خوشگلی کم نداشت قد بلند جوان کمر باریک چشای عسلی یه چیزی تو مایه های ایشواریا هندی.البته از زمانی که شماره دادیم چند تا اس ام اس و خلاصه تک زنگ هم زدیم که ما دوست داریم. بردمش خونه و بعد از اینکه کردمش برنامه رو گذاشتیم تو این یک هفته ای که اینجاست البته به دلیل سکس زیاد به هشت روز انجامید. دختر خاله جند ه اش رو بعدا" هم کردم..البت ه بهش گفته بود که میاد پیش من و من رو ندیده بود که در جلسات بعدی که با هم آشنا شدیم .طرح و برنامه کردنش رو ریختم. خلاصه فرشته ما یعنی زن جناب سرهنگ صبح ساعت 8 تا 6 عصر می اومد و میداد و می رفت و شب میرفت خونه که شوهر دختر خاله اش بهش شک نکنه.
خلاصه هر چی دلق دلی سر مامور بازی از زمان نوجوانی و جونی داشتکم سر این زن بیچاره از دست جناب سرهنگ دراوردم. باور کن تو این مدت اینقدر از لج گاییئدمش که کس اون فکر کنم زخم شده بود و از هرچی کس ناز وتوپل بود بدم می اومد .داستان سکسی بازم دارم اگه مایل بودین می گم ولی باید رو خلاصه گویی و کس طرف و اصل حال زوم کنم..ببخشید توراخدا.
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 107
#189
Posted: 20 Apr 2011 21:45
رابطه با دکتری شوهر دار
این داستان واقعیته فقط اسم ها واقعی نیست اونم به خاطره محافظه کاریه.
27سالم بودش سال قبل بود تهران شاغل بودم با داداشم اتاقی کوچیک اجاره کرده بودیم نزدیک های سید خندان
دوس دارم جزئیات رو بگم اما میترسم آشنایی بخونه بفهمه دوس دختری گرفته بودم تهرانی بودش خوشگل قد بلند حدود178 هشتاد کیلو وزنش میشد اما بهش هیچ حس بدی نداشتم وقتی باهاش بیرون میرفتم خیلی ها زن و مرد نگامون میکردن منم هم قدش میشدم اما کمی وزنم کمتر تا اینکه یه هفته ای بودش که داداشم چند روزی باید میرفت شهرستان من گفتم میمونم چهارشنبه داداشم رفت صاحبخونه امون که یه پیرمرد و خانمی میانسال بودن میخواستن برن شهرستان خودشون یادمه یه تعطیلی ای پیش اومده بودش چهارشنبه. منم دوس دخترم اهل خونه اومدن نبودش از یکی دو روز قبلش به تکاپو افتاده بودم حتما یکیو پیدا کنم چون حالت عادی داداشمم نبود نمیشد هیچ شخصی رو بیارم چون صاحبخونمون با اینکه فضول نبودن اما بلاخره میفهمیدن خوبیت نداشت داداشم بهم زنگ زد گفت من از همون ور میرم ترمینال شرق و گفت که خونه رو دستی بکش و غیره اتاقمون یه آشپزخونه کوچیک داشت یه دستشویی هم بیرون در که توش حموم هم بودش. من بی خیال کار شدم رفتم غروب بیرون دور زدم خیلی دخترا و زنای خوشگل میدیدم اما نمیدونستم چرا دستم نمیره پیش قدم بشم خیلی سخت سلیقه بودم و میدونستمم سخته پیدا کردن دختری که یهویی بخواد دوست بشه بعدم بگم فردا بیا خونه ام و اصلا طرف میترسه . تا اینکه حوالی خونمون تابلوی دکترایی رو دیدم خدا شاهده دروغ نمیگم دکترا تو تابلو هاشون شماره موبایل نمی نویسن اما یه دکتری بودش که تو ساختمانی جدا از بقیه شماره موبایلش بود و متخصص بودش من نمیدونستم دکتره چه شکلیه اما شمارشو یادداشت کردم این اتفاق روز پنجشنبه افتاد چهارشنبه اش هیچ کاری نتونستم بکنم دست از پا دراز تر اومدم خونه از رو شلوار آلتمو مالیدم ارضاع شدم.با تصور سکس با دختری از فامیل.نخندین فقط خلاصه پنجشنبه که شماره دکتره رو یادداشت کردم رفتم حوالی همون اطراف زنگ زدم ساعت سه بعد از ظهر بودش که گوشی رو گرفت گفت بله جانم گفتم ببخشید خانم دکتر فلانی گفت بله بفرمائید گفتم ببخشید من همچین مشکلی دارم خواستم ببینم قابل رفع هستش گفتش باید بیاید ببینم شما رو که بدونم چند جلسه باید کار بشه و غیره. تشکر کردم خداحافظی کردم روم نشد بگم ترسیده بودم رفتم دم کیوسک روزنامه فروشی تیترها رو نگاه میکردم یکی رفتم تو کافی نت نیم ساعتی نشستم با خودم کلنجار رفتم گفتم جهنم و ضرر برم دوباره زنگ بزنم یا میگه آره یا نه .
رفتم کیوسکی خلوت تر گیر آوردم دوباره زنگ زدم بعد چند بار زنگ خوردن گفتش بله .
گفتم ببخشید سلام من نیم ساعت یه ساعت پیش زنگ زدم گفت بله امرتون گفتم ببخشید خانم من سوالی داشتم به خدا بعدش میرم بی منظوره میشه بپرسم گفت بگین سوالتونو گفتم ببخشید شما شوهر دارین واقعا معذرت میخوام اگه سوالمو جواب بدین میرم. چند لحظه سکوت کرده بود فکر کردم قطع میکنه که گفت واسه چی این سوالو میپرسین گفتم خواهشا خواهشا شما میگین من که قصدم مزاحمت نیست به خدا فقط بگین.گفت نه حالا سوالتون گفتم ممنونم گفتم ببینید خانم من یه علاف نیستم سنم اینقده تحصیلاتم اینقده ولی دوس دارم با یکی حرف بزنم خدا گواهه من فامیلی یا آشنایی نیستم بخوام آزمایش کنم حتی نمیدونم چه شکلی هستین گفتش از لحنتون معلومه حالا چه کمکی میتونم بکنمت گفتم هیچی فقط دوس داشتم با یکی حرف بزنم گفت ببین پسر خوب میتونی بیای مطب من میدونی کجاس دیگه با هم حرف بزنیم به اون خدایی که اون بالا هست راست میگم شمایی که میخونید این داستان رو باورم نمیشد ترسم گرفت گفتم ببخشید اگه شوهر دارین بگین شما نمیخوایین که یه وقت مامور خبر کنید یا چیزی که گفت نه آقای عزیز چون روانشناسی خوندم میدونم داری صادقانه میگی میخوام ببینمت راهنمایی ات کنم گفتش میتونی ساعت پنج اینجا باشی اگه اومدی داخل به منشی بگو مهمان خانم دکترم میزاره بیای داخل کلی تشکر کردم گفتم پس خیالم راحت باشه گفتش آره من اگه نمیخواستم که باهات حرف نمیزدم از اول قطع میکردم.
خداحافظی کردیم سریع رفتم خونه دوش گرفتم ته ریشمو زدم پیراهنمو اتو کشیدم شلوار جین پوشیدم کیفمو گرفتم یه دوری زدم تو خیابون دقیقا قبل پنج رفتم داخل اون ساختمان دیگه بود که با گوشی خودم زنگ زدم به خطش گفت بله بفرمائیدم گفتم منم امیر اومدم گفت بیا داخل زنگ زدم در رو باز کردم چند تا مشتری بودن دخترای فشن گفتم ببخشید من مهمان که دیدم در اتاق باز شد خود دکتر اومدش تصورم زنی میانسال بودش اما زنی بود32ساله حدودا قد نسبتا کوتاهی داشت164 سفید رو قیافه جذاب و قشنگ عادی اما بدن تو پری داشت گفتم سلام گفت بفرمائید داخل در رو بستش رفت پشت میزش گفت خوب پس شما هستین اون آقا. شما که قیافه خوبی داری یعنی این همه دختر نمیتونی با کسی دوست بشی بعدشم شما شماره هر کی رو تو خیابون ببینی میگیری زنگ میزنی گفتم به خدا این اولین بارم بودش ضمنا من دوس دختر دارم اما دوس داشتم با کسی بشینم حرف بزنم گفت چیکاره ای بچه کجایی و غیره یه ربعی حرف زدیم خندیدیم گفتش بخوای من از بیمارام دخترای خوبی هستن بخوای با یکیشون آشنات میکنم گفتم مرسی امروز احساس تنهایی بدی داشتم و غیره
خلاصه از هم خداحافظی کردیم و رفتم بیرون نگاه چپ چپ منشی رو روی خودم احساس میکردم تو دلم گفتم کون لقش از یه طرف خودمو فحش میدادم که چرا حرف دلمو نزدم ولی همین که تحویل ام گرفت خوشحال بودم از یه طرف یه حساب دو دوتا چهار تا میکردم که واقعا این بود ارزش کردن داشت از افکار خودم خندم گرفت بیرون ساختمان رسیدم نفسی کشیدم رفتم سوپر مارکت رانی هلو گرفتم خوردم بعدش سمت خونه میرفتم چون همون حوالی بود ده دقیقه پیاده راه بودش گفتم امیر بیا سنگ مفت گنجشک مفت اگه واقعیتو نگی اینطوری هم مسخرس رفتم تلفنی پیدا کردم اما کره خر همش میگفت کارت شما اعتبار نداره شیش تا تلفن کارتی همشون همینو میگفتن از عصبانیت محکم گوشیو کوبیدم به آهن اطراف کیوسک.
پیرمردی داشت رد میشد نگام کرد پسر جان بیت الماله چرا خرابش میکنی حال نداشتم چیزی بهش بگم گفتم همشون خرابه شما غصه نخور سری تکون داد راشو گرفت رفت اگه یه جوون بود میگفتش جوابشو بد میدادم راه افتادم یه جا کیوسکی بود سر چهار راه ساعت هفت و نیم شب بودش که زنگ زدم بهش گفتم سلام خانم فلانی من این آخرین زنگمه ببخشید خیلی امروز تماس گرفتم اما از شما یه معذرت خواهی میکنم گفت چطور گفتم ببینید خدا میدونه من نیت بدی نداشتم اما اصل کاری این بود من دنبال یکی بودم که وقتی داداشم نیست و صاحبخونه نیست بیاد خونه ام خداییش نه برای نیت خاصی یا رابطه جنسی فقط حرف بزنم اگه طرف هر چی میخواست منم انجام میدادم ولی به شما چیز دیگه گفتم اینقده مهربون بودین که منم گفتم واقعیت رو بگم گوش میکرد به حرفام گفتش ممنونم از لطفت خونتون کجاس هنوز فکرشم نمیکردم منظورش از گفتن این حرف چیه گفتم فلان جان گفتش شاید بیام باورم نمیشد ولی یه حسی میگفت امیر این یه چی میگه عمل نمیکنه الکی ذوق نکن اما باز ذوق زده شدم گفتم میدونم نمیایین اما با این حال بازم ممنونم مرسی .... جان دیگه اسمشو صدا زدم که گفت نه جی گفتم دوس دارم حرفاتو بشنوم ولی الان نمیتونم بیشتر حرف بزنم ساعت ده شب بهم زنگ بزن گفتم ممنونم واقعااا ازت ممنونم مرسی از اینکه باورم کردی تو زمانه بدی که کسی به کسی اعتماد نمیکنه صادقانه بگم بیای دستم نمیزنمتون خندید گفت باشه بابا خواهش میکنم فعلا خداحافظ.
شنگول بودم یه حسی بهم میگفت کارا داره جور میشه گفتم اما امیر این سکس نمیخواد احتمالا با این حال رفتم داروخانه روم نشد بگم کاندوم میخوام شلوغ بود کمی رو کاغذی نوشتم کاندوم بعد به متصدی مرد اونجا گفتم ببخشید دارین بدون اینکه نگام کنه رفت یه بسته آورد پولشو دادم زدم بیرون یه لحظه داخل داروخانه رو نگاه کردم دیدم بی شرف خیره شده بهم خندم گرفت رامو کشیدم رفتم خونه رو تمیز کردم تخت رو مرتب کردم وسایلی شیک رو گذاشتم و خلاصه کنم حوالی ساعت ده شب زدم بیرون بهش زنگ زدم گفتش بیا دم در آیفون رو میزنم کسی نیست تو ساختمان اما آروم بیا رفتم بالا یه لحظه ترسم گرفت گفتم دکتره اما دکتر دلیل نمیشه آدم جانی نباشه در مطب رو باز کرد رفتم تو مطب تاریک بود موزیکی ملایم پخش میشد و فقط چراغ هایی کوچیک روشن بودش لباسش تنش بود فقط شال نداشت موهاش خرمایی بودش حالا قیافه اش جذاب ترم شده بود اما میگم قدش خیلی بلند نبود کمی حرف زدیم گفت ببین تو برو فلان جا منم پشت سرت میام میدونم خونتون کجا هست اما کلی اونجا منو میشناسن از هم خداحافظی کردیم رفتم بیرون پشت سرمو نگاه کردم دیدم از فاصله دویست متری من داره میاد خیابون خیلی خلوت شده بود رسیدم سر خیابونی که خونمون بود یا بشه گفت کوچه پهن رفتم کلید انداختم در رو باز کردم وارد راهرو شدم پشت سرمو نگاه کردم دیدم بعد یه دقیقه اومدش داخل در رو بست در حیاط رو اومدش داخل راهرو آروم گفت چقده تاریکه اینجاس خونتون گفتم نه طبقه بالا هست باهم رفتیم بالا وقتی داخل اتاق شد گفت وای چقدده کتاب اما چقده جاتون کوچیکه خیلی کوچیکه حسش نبود بگم کلبه درویشی هست فقط یه لحظه بغلش کردم پیشونیشو بوسیدم گفتم ممنونم از اینکه اعتماد کردی دیگه بهت دست نمیزنم تبسمی کرد و گفت خواهش میکنم رفتیم بغل تخت نشستیم و حرف زدیم و گفتم فکر نمیکردم بیایین واقعا این دوره اعتماد سخته شما که دکتر مملکت هستی من خودم اومدم دنبالت ترسیدم چه برسه شما گفت آره نمیدونم چرا الان اینجام ولی تو حرفات صداقتو دیدم کمی حرف زدیم گفتم یعنی شوهر نکردین تا حالا گفتش امیر من شوهردارم نمیگم شوکه شدم اما خودمو به ناراحتی زدم از یه طرف با زن شوهر دار سکس داشتم تجربه اشو یه بار قبلا ولی گفتم دیگه انجام نمیدم خودمو به ناراحتی زدم گفت آخ حیف شد دوس داشتم باهات دوست بودم گفت خوب دوست میمونیم اما از من توقع کاریو نداشته باش گفتم نه نه من سرقولم هستم فقط دستاشو گرفتم نگام میکرد بعد بلند شد دوری زد تو اتاق چند تا کتاب رو ورق زد باز نشستیم حرف زدیم گفتم میوه میخوای گفت نه سیر هستم کمی حرف زدیم که گفت خیلی خوشحال شدم واقعا پسر خوب و معصومی هستی بعدش گفت امیر جان یواش یواش باید برم گفتم مرسی از اینکه اومدی تو دلم گفتم اصلا تمام شده هست من حتی نمیتونم اینو لبی بگیرم تا دم در اتاق با هم رفتیم که دو تا دستاشو گرفتم یعنی کف دستاشو گفتم ممنونم بر فرض اسمشو بگیریم مهناز گفت خواهش میکنم یه لحظه بغلش کردم و ولش نکردم سرمو از دوشش برداشتم خیره شدم بهش گفتم کاش شوهر نداشتی که خندید گفت حالا که دارم بوی بدنش به دماغم خورده بود حالا یا بوی عطرش بود پیشونیشو باز بوسیدم یواش یواش همینطور که دستم دور کمرش بود بردمش سمت تخت اونم شبیه عروسک کوکی باهام اون چند متر رو اومد رو تخت نشستم اونم با فشار آروم دستم نشست روی تخت فقط کمی روش رفتم خودش خم شد سرش اومد رو پشتی چند بار پیشونیشو پشت سر هم بوسیدم دیدم هیچی نمیگه گونه هاشو بوسیدم مثل یه گربه دهنش بسته میخندید چشاشو بسته بود وقتی لبمو رو لبش گذاشتم چشاش باز شد خیره نگام کرد اونم لبشو باز کرد چند بار لبای همو آروم بوسیدیم و دیگه تند تر لب میگرفتیم طوری که زبونشو تو زبونم میکرد کیرم بزرگ شده بودش نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما شالشو که نیمه سرش بود برداشتم رفتم سراغ گردنش بوسیدمو لیسیدم که کمی اوم اوم میکردش که گفتم مهناز جان میشه مانتوتو در بیاری چروک نشه هیچی نگفت اما مشغول باز کردن دکمه شد کمی کمرشو راست کرد مانتوشو در آورد دوباره مشغول لب گرفتن شدیم همزمان دستم رو سینه و شکمش بود تاپش رنگ کرم بود شکم نداشت اما بدنش یه جورایی گوشتی بودش بی خیال لب گرفتن شدم رفتم از زیرتاپ شروع کردم لیسدین شکمش زبونمو تو نافش کردم که پاهاش بالا آورد مثل حالتی که آدم دراز نشست میره و آیی کشید دیگه صداش در اومد همینطوری تاپشو دادم بالا تا سوتینش اونم زدم بالا سینه هاش اومد بیرون شروع کردم لیسیدن سینه هاش به طور نا منظم سرمو بادستاش گرفت آورد بالا نگام کرد لباشو آورد جلو دوباره مشغول لب گرفتن شدیم گفت برقو خاموش میکنی گفتم باشه رفتم برق رو خاموش کردم ظلمات شده بود راه رفتم که تو پام به لب میز کامپیوتر خورد دردم گرفت اما درد روفراموش کردم رفتم سمت تخت دوباره نشستم دیدم با دستاش داره شلوارشو درمیاره کمکش کردم منم رکابی امو در آوردم شلوار گرم کنمو در آوردم اونم تاپشو در آورد اما سوتینش تنش بود ولی خوب سینه هاش ازش زده بود بیرون شروع کردم لیسیدن شکم سینه هاشو زیربغلشم لیس زدم که خندش گرفت گفت واایی جانم گفت امیر کاندوم داری کاندوم کنار کمد کنار تخت بود نمیخواستم حس کنه نقشه از پیش ریخته شده بود گفتم نمیدونم والله اما فکر کنم داداشم داره تو کمد میزاره بزار ببینم بلند شدم یکی دو دقیقه گشتم تو اون تاریکی میدونستم تو کدوم کاپشن گذاشتم گفتم آها اینجاس گفت بکش رو کیرت با نور موبایل بازش کردم اونم نگام میکردش کاندوم رو کشیدم اما کامل نرفت دوباره رفتم روش تنشو میلیسدم اونم آه و ناله میکرد گفتم مهناز جان بر میگردی گفت نه گفتم نمیخوام سکس از عقب فقط میخوام کمرتو بلیسم برگشت تا میتونستم کمرشو لیسیدم دیگه آه کشیدنش شبیه گریه بود که انگار درد میکشه شبیه صدای گربه های حامله آه و ناله میکرد رفتم روی کونش تا میتونستم بوسیدمو گاز میگرفتم روی کونشو که خیلی آروم گفت امیر بکن منو خودمم گفتم باشه حس میکردم کیرم داره از شقی در میاد برش گردوندم خودش کف دستش کلی تف زد مالید به کسش منم با اینکه چشام به تاریکی عادت کرده بود دنبال سوراخ کسش میگشتم میگفت سوراخم خیلی تنگه خیلی وقته سکس نداشتم از کس های تنگ بدم میاد واقعا سخته اونم با کاندوم گفتم قربونش بشم خلاصه با کمک اون تونستم کیرمو تو کسش بکنم یه ها ها کرد طوری که نفسش انگار بالا نمیومد تو تاریکی دیدم چشاش درشت شد مشغول کردن شدم آروم وپیوسته دو سوم کیرم تو کسش بود کمی حال میداد اما خیلی استرس داشتم هنوزم باورم نمیشد که کار به اینجا کشیده همینطوری فشار میدادم تو کسش اونم پنجه هاشو به بازوهام انداخته بودش دیگه رفتیم تو عشق و حال فقط دعا میکردم آبم زود نیاد چون روز قبلش جقه رو زده بودیم هی تلمبه میزدم میدونستم الان بدون کاندوم بود لذت خیلی خیلی بیشتر بودش اما چاره ای نبود صدای مهناز بود که میومد همش آه آه امیررر آی امیر بکن بکن خواهشا بکن کمی دست از کردن کشیدم چون حس میکردم آبم شاید بیاد اینطوری دوام سکس بیشتر میشدش کیرم از حالتی که داشت شل میشد دیگه شق شق بودش گفتم مدل سگی بشو مدل سگی شد کمی اینجوری حال کردیم اما انگاراستیل ما برای هم مناسب نبودش برای این کار اومدم پایین تخت اون پاهاشو از تخت آویزون کرد بعد پاهاشو دادم بالا شروع کردم به کردن دستم رو تخت تکیه داده بودم اونم با دستاش لنگشو نگه داشته بود حسابی عرق کرده بودیم داشتیم جیغ و داد میکردیم نه خیلی بلند واقعا تنگ بود دوس داشتم کمی راحت تر بودش خسته شده بودم نمیدونم چرا آبم نمیومد اونم ارضاع نمیشد که دست از کردن کشیدم بعد چهار پنج دقیقه رفتم رو تخت گفتم بزار من دراز بکشم دراز کشیدم گفتم بیا روم اینطوری هم میکردیم اما باز حال نمیداد جدا میگم خیلی تنگ بود برای همین اصلا راحت نمیشد تو کسش کرد دیگه کلافه شده بودم گفتم مهناز تو بخواب دوباره اون دراز کشید روش رفتم شروع کردم همین سکس عادی نمیدونم چرا نفس ام گرفته بود بعد چند دقیقه بلند شدم کمی ازروش گفتم ارضاع شدی گفتش نه خندم گرفت گفتش تو چی گفتم نه نگاهی به کاندوم انداختم آش ولاش شده بود انگار کمی از کیرم تو کسش رفته بود بدون کاندوم میگم چرا آخرا لذت داشت گفتم دکتر هست دلیل نمیشه مریض نباشه برای همین بی خیالش شدم شروع کردم لباشو خوردن و سینه هاشو خوردن اونم دستشو کرده بود توموهام البته موهام چون ژل زده بودم سفت بود کمی اما خیلی باهام ور میرفت دیگه قاطی کرده بودم همونطوری که کیرمو فقط میمالیدم به کسش میگفتم جونمی جون مهناز کجااااس اون شوهر بی شرفت ببینه دارم میکنمت حیف تو که ماله اون باشی البته اینا رو از شهوت میگفتم میدونستم خیلی رذلی بودش این حرفا اونم میخندید میگفتم کیرمن بزرگتره یا شوهرت گفت ماله شوهرم گفتم جدی گفتش آره کیر من کلفت بودش18 سانتی میشد اما میگفت ماله شوهرش بزرگتره شوهرش45ساله بودش بچه هم نداشتن.همینطوری کیرمو میمالیدم نمیدونم چرا خستگی اومده بود سراغم دیگه از روش بلند شدم کمی آبم اومده بود اما همشو توی رکابی ام ریختم دیگه حس کردن نداشتم بدنامون داغ داغ بودش گفتم ارضاع نشدی گفتش نه کمی بلند شد گفتم خسته شدم گفت منم من دراز کشیدم دوباره بغلش کیرمو دست مالی میکرد منم دستمو به کسش بردم دنبال چوچولش بودم چند باری ور رفتم گفتم خوبه ادامه بدم گفتش اوهوم گفتم دوس داری کستو بخورم گفتش آره که خودمو به نشنیدن زدم شروع کردم بوسیدن لباش نمیدونم چرا تو داستان های سکسی بعضی ها میگن کیرمو تو کون طرف میکردم بعدش تو دهن طرف میکردم بعد لب میگرفتیم به نظرم کس شره یا اگه واقعی باشه خیلی کثیفن من کیر خودمو توکسش کرده بودم دوس نداشتم برم کسشو بخورم فقط حرفی پرونده بودم بعد لب گرفتن یه پام رو بالا دادم اون اومد لاپشو لای پام گذاشت شروع کرد مالیدن کسش به روی ران پام منم با تف خودم شروع کردم به جق زدن دیگه خسته شده بودیم همینطوری اون خودشو میمالوند به پام آه و ناله میکرد منم آه میکردم که با قیمانده آبم اومدش پخش شد رو کونش که گفت آااه آه که نگو آهش از این بود اونم همزمان کمی ارضاع شده بود دیگه واقعاااااا به معنای واقعی کلمه خسته شده بودم دوس داشتم یه لگد بزنم دوکی رو پرت کنم بگیرم بخوابم تا صبح .اما کلی تحویلش گرفتم هر دو نفس نفس میزدیم تو بغل هم ولو شدیم چند دقیقه لب گرفتیم کمی بدن همو با پارچه پاک کردیم تو بغل هم خوابیدیم همش ترس داشتم نکنه صاحبخونه فردا صبح بیان از شهرستان برای همین ساعت گوشی رو روی شیش تنظیم کردم صبح خسته کوفته بلند شدیم تو بغل هم من زودتر شورتمو پوشیدم دوس نداشتم یعنی ندارم زنی از پشت منو ببینه نگاه بهش میکردم دیدم از اون دکتر یه زن لخت اونجا مونده که دراز کشیده یه دکتر متخصص لباس پوشیدیم بغلش کردم کلی بوسیدمش لب گرفتیم تشکر کردم گفتش برو پایین ببین کسی نیس رفتم دیدم نه نیومدن اون رفتش بیرون گفت وای میسه منم بیام با هم بریم جمعه ای دور بزنیم رفتن هم رفتیم که پدرمو در آوردش اینقده پیاده روی رفتیم تو پارکی ولی خیلی خوش گذشت بهم گفت که شوهرش تا سه سری میتونسته پشت هم سکس کنه اما تو خیلی زود بریدی منم گفتم آخه روز قبلش خیلی با خودم ور رفته بودم بعد اون دیگه سکسی نکردیم فقط دو بار تو مطبش مانتوش تاپشو در آورد سینه هاشو خوردم و لب گرفتیم اما سکس نکردیم من سر کمتر از یه سال با دو تا زن شوهردار سکس کردم اما اینو بگم فقط وفقط تقصیر یه دختری بود که در حقم نامردی کرد نمیخواستم حتما ماله من بشه اما در اوج ابراز علاقه ای که بهم داشت و دوستم داشتو میگفت سر کارش نزارم منو ول کرد این ماجرا چند ماه قبل این بود که تهران بیام و تواون چند ماه خیلی سمتش رفتم اما پسم زد همیشه بهش میگفتم ببین تو بهترین هستی هر وقت خواستگاری خوب و عالی اومد من کنار میکشم میگفت امیر این حرفو نزن تو رو خدا امیر من دوستت دارم برات صبر میکنم تا درسم تماش بشه تو هم اوضاع مادیتو رو براه بشه هیچ وقت دختری باهام اینکارو نکرد اگه هر دختری بود اونقده غصه دار نمیشدم ولی اون خوارم کرد هیچوقت هم نخواست دیگه باهام حرف بزنه چون وقتی داشت ولم میکرد فقط توعصبانیت چند تا فحشش دادم و به فحش حساس بود گفت تو یه عوضی هستی روی خودتو نشون دادی اگه پولدارترین دختر و زیباترین دختردنیا بودش اونقد برام مهم نبود اما محبت هایی که تو سه ماه بهم داشت هرروز اسم ام اس و اینکه امیر دوستت دارم و مهم اینکه دختری سالم بود که مطمئن بودم و هستم با کسی دوست نبودش با وجود زیبایی خوبش و خانواده اصیلش ولی من فقط هیچ خطایی نکردم بعد اون ماجرا بود که دیگه حرمت خیلی چیزا رو نگه نداشتم و رابطه با زن شوهر دار رو که گفتنشو گناهی بزرگ میدونستم چند سری انجام دادم ناراحتی من نبود برای اینکه اون ولم کرد از این بود که بعد اینکه ولم کرد حاضر نبود حتی یه بارم بیاد تو همین چت عادی باهام صحبت کنه انگار وجود خارجی نداشتم هیچ گناهی نکردم هیچ خطائی نکردم وقتی گفت امیر تلاشتو بکن من فقط تو رو میخوام میگفتم روزی میری میدونم نمیریسم بهم اما وقتی میری یهویی ولم نکن میگفت امیر نگو تو رو خدا این حرفا رو بغض ام میگیره من اگه تو ولم نکنی ولت نمیکنم اما سر آخر اون بی خیالم شد با زیباترین دخترا بعد اون دوس شدم که قیافه اون مقابلشون معمولی بود مثلا دوس دخترای تهرانیم قیافشون واقعا زیبا بود و قد بلند یکی 178 یکی 175 اما بااین حال نتونستم فراموشش بکنم .هرگز دختری رو گول نزدم اما بعضی دخترا رو دوس میشدم سریع بهم میزدم و دل دو تا دختر رو بد شکوندم خدا منو ببخشه. زمانی هم این دختر سمتم بیاد دیگه قبولش ندارم تا توضیح نده چرا یهو سر دو روز یهو بی خیالم شد تا حدی که جواب اس ام اس امو نمیداد.ببخشید از داستان اصلی دور شدیم خیلی دوس دارم نظراتون رو چه در مورد داستان سکسی ام چه هر چی خواستین بدین.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 107
#190
Posted: 21 Apr 2011 10:43
بردگی برای معلمم
در سالهای ابتدایی مدرسه من شاگرد نسبتا کودنی بودم و همواره کارهایی می کردم که باعث خنده دیگران میشد.اما در دبیرستان اتفاقی افتاد که خیلی جالب بود بطوری که مسیر زندگی منو تغییر داد.دبیر جدید انگلیسی من در سال دوم بسیار زیبا بود . خانم تاچر تقریبا 30 ساله بود. از آنجایی که من شاگرد درس نخوان و شلوغی بودم در کلاس باعث خنده همکلاسیام و به هم خوردن نظم کلاس .می شدم.و به همین علت هم خانم تاچر بارها منو از کلاس بیرون کرده بود
اما یک روز که طبق معمول باعث به هم خوردن نظم کلاس شدم خانم تاچر به من گفت که بعد از کلاس بمونم تا منو ادب کنه.بعد کلاس من برگشتم توی کلاس پیش خانم تاچر.او به من گفت : کریستینا میز منو تمیز کن . من هم میز رو کمی جمع و جور کردم.زمان می گذشت .سپس خانم تاچر به سمت در کلاس رفت و در رو بست و اونو قفل کرد بعد برگشت و روی صندلی نشست . کفشهاشو درآورد وبعد جورابهای نازک بلند و سیاهش رو از پاش کشید بیرون.من چیزی نمی فهمیدم جز اینکه دیدم خانم تاچر پاهای خیلی زیبایی داشت و یک انگشتر نقره ای با یک نگین قرمز تو انگشت پاشون کرده بودن.خانم تاچر گفت : کریستینا یه لحظه بیا اینجا.من رفتم جلو نزدیک معلمم کنار میز ایستادم.خانم تاچر گفت : کریستینا میخوای این درس رو پاس کنی .گفتم : البته خانم تاچر.او گفت : ولی من قصد ندارم توی این درس به تو نمره قبولی بدم برای تو خیلی دیر شده که خودتو به سطح کلاس برسونی و نمره قبولی بگیری اما اگه تو .دستور منو قبول کنی به تو نمره قبولی میدم
اون چیه خانم تاچر ؟ فقط بگو موافقی یا نه؟ من البته که موافقم ولی خوب بگید شرط چیه.خانم تاچر گفت : کریستینا زانو بزن.من هم روی زمین در مقابل معلمم زانو زدم.گفت : حالا خم شو جلو تا صورتت بین انگشت های پاهای من قرار بگیره.من پرسیدم ولی چرا ؟ خانم تاچر گفت : هیچ کس حرف احمقی مثل تورو باور نمیکنه اگه بگی که من بهت گفتم پاهامو بو بکشی ولی در عوض من می تونم تورو مردود کنم. پس خم شو بینی ت رو به پاهام بچسبون و دهنت رو ببند و بو بکش.من شوکه شده بودم.خم شدم و بینی مو لای انگشت های پای معلمم بردم و دهنم رو بستم و وقتی می خواستم نفس بکشم مجبور بودم پاهای عرق کرده خانم تاچر رو بو کنم.خانم تاچر گفت : خوب بگو چه بویی میده ؟ از صبح تو کلاس پاهام توی کفشهام بوده و کلی عرق کرده .جواب بده برده من چه بویی میده ؟ سپس خانم تاچرپاهاشو روی لبهای من گذاشت و فشار داد .نم روی پاهاشو و بوی عرقش رو احساس میکردم.او گفت : از امروز به بعد تا آخر ترم تو باید هر روزبعد کلاس پاهای عرق کرده و نمدار منو با زبونت تمیز کنی در حالیکه من روی صندلی می شینم و کاغذهامو مرتب می کنم.اما نه ممکنه این به اندازه کافی پست کننده نباشه با تو باید خشن تر از این رفتار کنم.روی زمین دراز بکش.من روی زمین دراز کشیدم خانم تاچر پای چپش رو روی صورت من گذاشت و خیلی محکم فشار داد و بعدبا انگشت بزرگ پای راستش با لبهای من بازی کرد.من متوجه شدم که زیر پاهای خانم تاچر خیلی نمناک و کثیفه.خانم تاچر گفت از این به بعد فکر نمیکنم توی کلاس بخندی چون به قدرت من پی بردی.حالا بلند شو و با زبونت پاهامو خوب تمیز کن.من بلند شدم و با زبونم پاهای خانم تاچر رو اونقدر لیس زدم تا کاملا تمیز شد.بعد گفت حالا برو و من به سمت در حرکت کردم ولی خانم تاچر منو صدا زد و گفت بیا جایزه امروزت رو بگیر و بعد برو.خانم تاچر آب دهنش رو تف کرد رو زمین و گفت اینو بخور.من حالم داشت به هم می خورد ولی مجبور بودم خم شدم .آب روی زمین رو خوردم و بعد اجازه داد که برم.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم