ارسالها: 133
#221
Posted: 11 May 2011 15:30
درد عشق
بنام خالق عشق سلام دوستان در ابتدا عرض کنم اين یک داستان تخیلی و سکسی نیست این سرنوشت واقعی تاوان عشق در زندگي منه وقتی داستان اولین و آخرین عشق نوشته آقای ایرانی رو در سایت امیر سکسی خوندم تصمیم گرفتم چکیده ای از سرنوشت تلخ زندگیم رو بنویسم و به نوعی تفاوت عشق و هوس رو بیان کنم ××× درد عشقی کشیده ام که نپرس ××× به احترام امیر سکسی اسم خودم رو میزارم امیر الان 35 سالمه و این جریان مربوط به سال 75 بود که رفتم خدمت سربازي پسر شوخ و خوش برخوردی بودم قيافه خوبي داشتم و خيلي از دخترها دوست داشتن با من دوست بشن اون زمان من با دختر همسايمون آرزو پنج سالی میشد که دوست بودم خيلي دختر خوب و مهربوني بود ما قصد ازدواج با همديگه رو داشتيم من با بابام خيلي رفيقم و عاشقشم اما مادرم زياد با من جور نبود و نیست ضمنا فرزند بزرگ خونواده ام هستم تا اواخر خدمت که چند ماه مونده بود تموم شه همه چيز خوب پيش ميرفت اما يکروز آرزو زنگ زد بمن و گفت که خواستگار براش اومده و خيلي هم مادر پسره سمجه و ولکن نيست گفتم خودت نظرت چيه ؟/؟ با حالتي عصباني گفت خودت که ميدوني تو رو دوست دارم الان 5 ساله با هم دوستيم نه تو یکبار بفکر خيانت بمن بودي نه من راست ميگفت من مثل بعض پسرها هوسباز نبودم و از همون اول که آشنا شدم تا زمانيکه با هم بوديم اگر 100 تا دختر ديگه حتي خوشگلتر و بهتر از اون بمن پيشنهاد ميدادن اصلا توجه نميکردم و اين خصوصيت باعث شده بود خيلي از دخترها دوست داشتن با من دوست بشن البته هنوزم اين خصوصيت رو دارم آرزو هم مثل من بود اگر از من بهتر و خوش تيپ ترم بهش پيشنهاد ميداد براش مهم نبود همين امر باعث شده بود پنج سال دوستيمون بدون هوس باشه حتي در حد يک بوسه هم پيش نرفته بودیم عشق واقعي از ديد من اينه که هوس توش نباشه حتي يک لب يا بوسه تموم دوستيهاي دخترها و پسرها که آخرش جدا ميشن از يک لب و بوسه شروع ميشه بگذريم آرزو شروع کرد گريه کردن منم آدم احساساتي هستم نتونستم جلوي خودمو بگيرم و بلند بلند زار ميزدم خدايااااااااااا اين بود جواب عشق پاک ما دور از گناه و هوس ؟؟/؟؟ من داشتم ديوونه ميشدم اونم بدتر از من بود گفت الان چند روزه مادر پسره همش مياد و ولکن نيست کار بجايي رسيده که ديروز بابام مادرش رو از خونه بیرون کرده و بهش گفته مگه دخترم بهت نميگه قصد ازدواج نداره برو ديگه آخه باباي آرزو ميدونست من دخترشو دوست دارم و چون روی من شناخت کافي داشت دلش ميخواست يک دونه دخترشو بده بمن البته هيچ زماني به روي من نياورده بود ولي از احترام خاصي که بمن ميذاشت و متقابلا منم میذاشتم مشخص بود اونشب تا صبح گريه کردم ناله کردم خدا رو قسم ميدادم اما انگار خدا هم نميشنيد چند روز بعد دوباره آرزو زنگ زد توي اين مدت که برام چند سال گذشته بود نه زياد ميتونستم بخوابم نه غذا بخورم هم خدمتيم از دستم شاکي بود التماسم ميکرد يک چيزي بخور اما اصلا نميتونستم عشقم و آرزومو دار و ندارمو تمومه زندگيمو داشتن به زور ميگرفتن آه ه ه ه ه خدااااااااا آرزو زنگ زد گفت مادرش بيچارمون کرده ولکن نيست از اونروز که بابا بيرونش کرده بدتر ميکنه فقط زمانيکه بابا ميخواد بياد ميزاره ميره باز فردا صبح مياد خونمون تا ظهر ميگي چیکار کنم ؟/؟ من داشتم منفجر ميشدم هيچوقت اينطوري نشده بودم عصبي و بد اخلاق حقم داشتم ميفهميد که ؟/؟ جوش آوردم اصلا نميفهميدم چي ميگم دست خودم نبود که ايکاش لال ميشدم و اون لحظه خودمو کنترل ميکردم گفتم نه مثل اينکه خودتم ازش بدت نمیاد دوست داري ننش بياد هر روز عروسشو ببينه تو و مادرت چرا مثل بابات نميندازينش بيرون هااااااااااااان ؟؟/؟؟ داد ميزدم گريه ميکردم اون بيچاره شوکه شده بود منو تا بحال اينطوري نديده بود فقط ميگفت بخدا داري اشتباه ميکني منم قاطي بودم حاليم نبود ميگفتم دروغگو تو بمن دروغ ميگي دوستش داري منو بازي دادي همه دخترها همينن همتون نامردين برو زنش شو خوش باش باهاش شب بغلش بخواب منو آدم حساب نکن ديگه حالم ازت بهم ميخوره دوستت ندارممممممممممممم مثل سگ پشيمونم بهت وفادار موندم و ... يکدفعه گفت جدي داري ميگي ؟/؟ اين حرف دلته ؟/؟ منه خر که اصلا قاطي قاطي کرده بودم گفتم آرههههههه حالم از همتون بهم ميخوره اونم معطل نکرد و گفت پشيمون ميشی هاااااااااااا حالا ميبيني و قطع کرد منم گفتم به درک برو لياقتت همون مرتيکه است اونروز وسط هفته بود که اين اتفاق افتاد هم خدمتيم ديد حالم خيلي خرابه گفت فردا سرهنگ اومد ميرم برات مرخصي ميگيرم چند روز برو شهرتون در ضمن به باباي آرزوهم بگو دخترشو ميخواي اين چند ماه رو صبر کنن تا خدمتت تموم بشه باهاش ازدواج کني منکه اطلا حاليم نبود اونموقع گفتم نه اگه دوستم داشته باشه خودش به مادر پسره ميگه و صبرمو ميکنه هم خدمتيم گفت با اين حرفهايي که تو زدي بهش بعید ميدونم خلاصه گذشت و آخر هفته شد و اداره تعطيل شد چند تا از سربازها اومدن پيشم و التماس دعا داشتن که اجازه بدم برن مرخصي تا شنبه منم آدم بي رحمي نبودم گفتم هر کي ميخواد بره برگه مرخصي هاشونو امضا کردم رفتن چون من ارشد بودم و محل خدمتم اداری بود و ایام تعطیل اختیار سربازها با من بود خلاصه من موندم و هم خدمتيم که بمن گفت تو نميري ؟/؟ گفتم نه تازه اگرم بخوام برم نميشه کسي توی اداره نيست مواظب باشه بيچاره سريع گفت من نميرم اين هفته تو برو من هفته ديگه ميرم من دلم ميخواست برم از آرزو هم خبري نشد اين چند روز قبول کردم راه افتادم طرف شهرمون همش دلشوره داشتم تا رسيدم جلوي خونمون يک نگاه با حسرت به درب خونه آرزو اينها کردم اشکهام مثل بارون شروع کرد اومدن نمي تونستم جلوشونو بگيرم چند دقيقه چشمم به درب خونشون خيره مونده بود که بابام اومد بره بيرون تا منو ديد اومد طرفم من سلام کردم بوسيدمش رفتيم داخل خونمون شب خوابيدم اما خوابم نميبرد که هيچ دلشوره داشتم و تموم خاطراتم از روز اول آشناييمون تا الان جلوی چشمهام ميومد عين فيلم نزديکهاي صبح بود که خوابم برد از خواب که بيدار شدم ساعت 11 صبح بود اومد توي آشپزخونه ديدم مامان داره غذا درست ميکنه سلام کردم چايی ريختم و با بي ميلي چند تا لقمه نون و خامه و مربا خوردم رفتم توی اتاقم اتاق من درست چسبيده به اتاق آرزو بود شبها که همه جا ساکت بود اگه گوشم رو ميچسبوندم به ديوار تقريبا ميشد فهميد که توی اتاق آرزو خبري هست يا نه ساعت یک ظهر بود که بابام صدام کرد بيا ناهار موقع ناهار بابا گفت ما داريم ميريم خونه يکي از بستگان که از مکه مياد تو مياي ؟/؟ گفتم حال ندارم نميام اونها نزديک ساعت سه بود رفتن همش با خودم ميگفنم آرزو که ميدونه من آخر هفته ها معمولا ميام پس چرا يک زنگم نزد بمن ؟/؟ فکرم خيلي مشغول بود سرمو تکيه داده بودم به ديواری که بين منو اتاق آرزو بود چند قيقه اي گذشت يکدفعه شنيدم صداهايي از اونطرف ديوار مياد ؟؟/؟؟ تعجب کردم شبها که ساکت بود اينطور صدا نمیومد ؟/؟ جريان چيه ؟/؟ بخدا همين الان که دارم مينويسم تموم تنم داره ميلرزه و اشکهام باز راهشونو بعد از سالها پيدا کردن مثل سيل دارن ميريزن خداااااااااااااااااا نهههههههههههه بخودم اومدم ؟؟/؟؟ نه نه دارم اشتباه ميکنم صداي دست زدن نيست حتما فيلمی چيزيه داره تلويزيون نشون ميده ولی نه دارن دست ميزنن ؟؟/؟؟ آرههههههههه صداي دست زدن و شادي ميومد بند دلم پاره شد شروع کردم لرزيدن وااااااااااییییییییییی خدااااااااا نکنه نکنه آرزوي من داره بخاطره ای در ذهنم مي پيونده ؟/؟ نه نه نهههههههههه دروغه امکان نداره خودم گوول میزدم که دارم اشتباه ميکنم قلبم درد گرفته بود داشت سينمو پاره ميکرد هيچي حاليم نبود هيچ صدايي رو نميشنيدم فقط يک صدا دست زدن و فریاد کشيدن خدااااااااااا چرااااااااااا جواب پاک بودن عشق اينههههههههههههه اونطرف ديوار داشتن شادي ميکردن و نيمه وجودمو که متعلق بمن بود رو تقديم يکي ديگه ميکردن و اينطرف داشت نيمه ديگه وجودم ذره ذره آب ميشد با خودم زمزمه کردم ××× اي ساربان آهسته ران که آرام جانم ميرود زان دل که با خود داشتم با دلستانم ميرود ××× آه ه ه اشکهام همينجور سر ميخوردن پايين مثل همين الان با صداي زنگ درب خونه بخودم اومدم توجه نکردم اما ولکن نبود خودمو کشون کشون رسوندم به اف اف کيه ؟؟/؟؟ تا صدا رو شنيدم لرزیدم ؟/؟ باباي آرزو بود سلام کردم گفتم در خدمتم امري دارين ؟/؟ از صداي لرزونم ميشد همه چيزو فهميد گفت بابات اينها هستن ؟/؟ گفتم نه رفتن بیرون من تنهام در خدمتم ؟؟/؟؟ يک مکثي کرد و گفت روم نميشه بگم ولي .. ولي .. گفتم اين چه حرفيه ميزنید ما که با هم اين حرفها رو نداريم گفت راستش راستش الان مجلس نامزديه آرزوست مهمونهامون زيادن اگر اشکال نداره مردها بيان منزل شما ؟/؟ وااااااااااایییییییی خدااااااااا داشتم ميمردم و خفه ميشدم خيلي خودمو کنترل کردم گفتم خونه خودتونه قدمتون روی چشم بفرمایید گفت ممنونم اما خیلی شرمندتم از اين حرفش جا خوردم ؟؟/؟؟ سريع گفتم دشمنت شرمنده ما يک آبجي آرزو که بيشتر نداريم و همين جور اشکهام ميومد از همون پشت اف اف خداحافظي کرد و رفت همونجا نشستم روي زمين پاهام حسي نداشت دو دستي سرمو گرفتم شروع کردم به زار زدن عشقم وجودم نيمه گمشده وجودم حالا شده بود خواهرممممممممم ؟؟/؟؟ ميسوختم از اينکه همه چيزت رو ازت بگيرن آخر سرم مجلس عروسي عشقت رو توي خونه خودت جلوي چشم خودت بگيرن خدااااااااا آدم با دستهاي خودش عشقش رو راهي حجله کسي ديگه کنه ؟؟/؟؟ واااااااااااییییییی ديگه ناي راه رفتنم نداشتم اما بايد خونه رو برای ورود مهموناشون آماده ميکردم شروع کردم با هزار بد بختي مبلهارو جا بجا کردن و جمع و جور کردن خونه تا تميز باشه البته خونه تميز بود اما بايد سنگ تموم ميذاشتم آخههههههههه عروسي عشقم بود مهمونهاشون نگن عجب داداش تنبلي داره اشک و اشک و اشک از اينطرف دستمال ميکشیدم روي ميز از اونطرف اشکهام بود که ميريخت روش و لک ميکرد صداي داريه به گوشم خورد بلللللللله شاه داماد رو داشتن مياوردن آخخخخخخخخخ داشتم سکته ميکردم اون لحظه بارها مرگم رو از خدا خواستم زنگ درب زده شد گفتم کيه ؟؟/؟؟ دیدم باباشه درب رو باز کردم گفتم بفرمائين داخل باباش اومده بود ببينه همه چيز رو به راهه ؟/؟ تا منو توی اون حالت ديد همه چيز رو فهميد سلام کردم اومد جلو گفت امیر جان ناراحتي ؟/؟ گفتم نه چطور؟/؟ گفت همینجوری پرسیدم گفتم با اجازتون من بايد برم تا جايي اما زود برميگردم اگر با من کاري ندارين شما که اومدين من از درب داخل حياط که ماشينم رو مياريم داخل ميرم و زود ميام ؟/؟ يک جور خاصی نگاهم کردم گفت نه کاري ندارم و رفت منم سريع لباس پوشيدم داشتم ميرفتم توي حياط که اونها هم از اون درب خونه داشتن ميومدن داخل برگشتم يک نيم نگاهي به پشتم کردم نميدونين اون لحظه چه حالي داشتم شاه داماد رو که ديدم ميخواستم برگردم سمتش و خفش کنم اما حیف که نميشد خودمو کنترل کردم رفتم توی حياط يک گوشه نشستم سرمو تکیه دادم به ديوار آروم آَروم اشک میریختم نمیدونم چقدر دز این حالت بودم که دستی رو روي سرم حس کردم تا چشمهامو باز کردم جا خوردم ؟؟/؟؟ باباي آرزو بود که داشت منو نوازش ميکرد ديگه نتونستم تحمل کنم و اشکهامو جمع کنم آروم آروم گريه ميکردم سرمو بوسيد و با بغضی که توی صداش کاملا مشخص بود گفت امیر جان من واقعا شرمندتم من همه چيز رو ميدونستم اما نميدونم چي شد با اينکه آرزو مخالف بود یکدفعه جواب مثبت داد ؟/؟ تو نميدوني ؟؟/؟؟ واااااااااایییی خداااااااا تازه فهميدم بخاطر لجبازي با من جواب بله رو داده اما هيچي نگفتم باباش منو بوسيد و آروم آروم از جلوي چشمهام دور شد و رفت داخل ساختمون اين آخرين باري بود که من باباش رو ديدم بخاطر این شکست و ضربه عشقی که بمن وارد شده بود تا مدتها افسرده بودم تا اینکه بر حسب یک اتفاق با دختر دیگه ای آشنا شدم و ازدواج کردم که ایکاش آشنا نمیشدم بعد از چند سال زندگی چنان جواب عشق پاکی رو که نسبت بهش داشتم با بی رحمی داد که هنوز بعد از گذشت چند سال از جدایی زخمهاش قلب و روحم رو آزار میده دیگه تا این ساعت عاشق هیچکس نشدم حتی در حد یک رابطه دوستی ساده از امیر عزیزم بخاطر انتشار سرنوشت واقعی من تشکر میکنم ضمنا دوستان اگر تمایل داشتید خلاصه ای از ماجرای شکست عشقی بعدیم رو بدونین نظر بدید تا برای امیر سکسی ارسال کنم ××× خدایا به آنان که ادعای عاشقی دارن بیاموز بزرگـتـریـن گـنـاه شکستن دل دیگران است
من به آمار زمین مشکوکم،اگر این سطح پر از آدمهاست،پس چرا این همه دلها تنهاست؟!
ارسالها: 2801
#222
Posted: 11 May 2011 22:00
خ مثل ....
طعم اولین بوسه. طعم اولین اغوش. همیشه اولین یعنی بهترین . اولین تجربه همیشه شیرین ترین تجربه ادم هست.
مرد در ذهنش به این اولین فکر می کرد. زن چرخی زد. و کنار مرد خوابید. مرد دستی در موهای سیاه زن کشید . لبخندی بر لب زن نشست. مرد با دستانش صورت سفید زن را نوازش کرد. زن باز لبخندی زد. مرد انگشتش را بر روی لب های زن کشید. زن ارام لبانش را باز کرد و بر انگشت مرد بوسه ای زد. زن چرخی زد و صورتش را رو به روی صورت مرد قرار داد. مرد لبخندی زد. زن لبانش را بر روی لبان مردگذاشت. حسی از لذت در تمام بدن مرد جریان پیدا کرد و زن تنش گرم شد از این بوسه. لب ها به هم قفل شده بود. و سکوت تنها صدایی بود که شنیده میشد. مرد غلتی زد و زن به زیر مرد رفت . مرد در چشمان زن نگاهی کرد. همان چشمانی که او را تا اینجا کشیده بود. شرو یک ماجرا . ماجرایی که هیچ کس در ان مقصر نبود . نه زن و نه مرد. اما باید بازی می کردند. این تقدیری بود که نا خواسته برای ان دو پیش امده بود. و این پیش امد چه خوش ایند بود. مرد دوباره لبانش را بر روی لبان زن گذاشت. لبی دیگر و طعمی دیگر. گرمایی در وجودشان زبانه میکشید. اما این گرما اتش نبود یک حس خوش بود. لبانشان از هم جدا شد. زن با تمام وجود هوا را به درون ریه اش کشید وبا اهی ملایم آن را خارج کرد. مرد لبخندی زد. و باز سکوت. مرد از روی زن بلند شد. و لب تخت نشست. زن نیز بر خاست و دستانش را از پشت بر روی شانه مرد گذاشت. تلفن مرد به صدا در امد. زن دستانش را از روی شانه مرد برداشت. مرد تلفنش را جواب داد.
مرد: سلام ..... شب میام .... باشه..... زنگ میزنم ...... نه ...... خداحافظ.
گوشی را قطع کرد.
زن : تا شب نمیادش. خیالت راحت.
مرد کمی تردید کرد. دور اتاق چرخی زد. در ذهنش در حال سبک و سنگین کردن بود. به این که کار درستی هست یا نه . روی مبل نشست. زن برایش میوه اورد. مرد به کوچه خاطراتش سری زد. به کوچه اشنایی . به کوچه اولین سلام و به کوچه ای که نمی دانست این کوچه در کجای خاطراتش است. گرمی دست زن را بر روی گونه اش احساس کرد. مرد لبخندی به زن زد و اغوشش را باز کرد. زن روی پاهای مرد نشست.
زن چرخی در تخت زد و مرد را به سوی خود کشاند. مرد با دستانش صورت زن را گرفت و در سیاهی چشمان زن خیره شد. و باز بوسه ای بر لب زن نهاد و ارام شروع به خوردن لبان زن کرد. زن هم با مرد همراهی می کرد. لب ها از هم جدا شد. مرد ارام بوسه ای بر گونه زن نهاد دوباره و دوباره و دوباره . زن لبخندی زد. مرد بوسه ای بر گردن زن نهاد. زن نفسی عمیق کشید . مرد با زبانش بر روی گردن زن می کشید گویی با زبانش در حال کشف زن است و زن فقط نفس هایی عمیق می کشید. مرد زبانش را ارام حرکت داد و بر روی سینه زن کشید.بر روی ان قسمتی که از لباسش بیرون بود و سفید بدنش را نشان می داد. مرد دستانش را به حرکت در اود. با دستش یکی از پستان های زن را گرفت و ارام با دستش بر روی گردی پستان زن دست می کشید. با دو انگشتش نوک پستان زن را گرفت. زبری لباس و خش خش لباس زن تنها صدایی بود که با نفس های زن مخلوط می شد. مرد لبانش را بر لبان زن نهاد.
مرد زن را از روی پاهایش بلند کرد. ارام لباس زن را از تنش بیرون کشید. زن سرش ا پایین انداخت. مرد مات بود. مات این همه زیبایی که در وجود این زن هست. سفیدی بدن. مرد با خود اندیشید اگر او هم ...
دیگر باقی جمله را در ذهنش خورد. نمی خواست به این موضوع فکر کند. فقط این زیبایی زن بود که او داشت خوب این زیبایی را تماشا کند. اولین باری که زن را دیده بود. زن با شوهرش امده بود و او انجا زن را دیده بود. مرد حتی در ذهنش هم نمی توانست تصور کند که روزی همان زن در کنار او می خوابد. سر مستی و شوقی در وجودش رخنه کرد. مرد هم نمی دانست این چه بازی است که او خواسته یا ناخواسته وارد ان شده است. زن مرد را روی زمین خواباند و شروع به بوسیدن زن کرد. لبان زن را می بوسید. صدای زنگ موبایل او را از ادامه کار منصرف کرد.
مرد: الو .... سلام ... مغازه .... نه نمیام ... شب میام دیگه ... نه .. خدا حافظ. گوشی را قطع کرد
زن : تا شب نمیادش. سرش تو مغازه گرمه فکر کنم.
مرد لبخندی زد و دستی بر روی پستان های لخت زن کشید. زن لبخندی زد. مرد یاد اولین باری که زن را در مغازه شوهرش دیده بود افتاد. فقط یک سلام و یک لبخند و حالا ان سلام و لبخند جایش را به یک رختخواب داده. خودش هم باور نمی کرد که چنین شود. مرد ارام زن را لخت کرد. و شروع به خوردن پستان های زن کرد. پستانهای زن از پستان های زن خودش کمی بزرگتر بود. و او چیزی بود که دوست داشت. شاید همین پستان ها بود که در زیر مانتو تنگ زن در مغازه ان دو را به رختخواب کشیده بود. زن بر خواست پیرهن مرد را از تنش بیرون اورد. سینه مرد . سینه ای مردانه . همان چیزی که زن دوست می داشت.
مرد زن را از روی زمین بلند می کند . زن جلوی مرد می ایستد و ارام لباسش را از تنش بیرون می کشد . گردی باسن زن مرد را جذب می کند. باسنی بزرگ که مرد را شیفته زن کرده بود. باسنی که ان روز در مغاز مرد دید و با تمام وجود این ارزو را در سر می پروراند اما باور نمی کرد که این ارزو به حقیقت بپیوند.
زن شلوار مرد را از پایش بیرون می اورد و به گوشه تختخواب می اندازد. زن دستی بر روی کیر مرد می کشد. کیر مرد از کیر شوهرش کمی حس می کند بزرگتر باشد. زن شورت مرد را از پایش بیرون می کشد و کیر مرد جلوی صورتش می ایستد. زن نگاهی به بالا جایی که صورت مرد است می اندازد. مرد لبخندی میزند.
مرد : بخورش.
زن لحظه ای تردید می کند.
مرد : بخورش.
و ارام کیرش را به لبان زن می مالد. زن باز تردید می کند. اما کیر مرد را در دهانش می گذارد. اولین باری است که دارد ساک می زند.
مرد : دندونات نخوره بش
و زن گوش می کند. زن به شوهرش فکر می کند که همیشه از او می خواست برایش ساک بزند و او امتنا می کرد و حالا دارد این کار را انجام می دهد. اما زن به خودش می گفت اگه من برای شوهرم ساک میزدم خیال می کرد من جنده ام. نباید ادم برای شوهرش این کار ها رو بکنه. مرد کیرش را از دهان زن بیرون کشید.
زن مرد را لخت می کند. مرد زن را می خواباند و شروع به لیسیدن کس زن می کند. زن خوشحال از این کار مرد. لبخندی میزند و با تمامی وجودش هوا را به درون ریه هایش می کشد و ان را بیرون می دهد. چقدر دوست داشت به شوهرش می گفت که این کا رو براش بکنه اما خجالت می کشید که این حرفو بزنه. و حالا مرد او را به ارزویش می رساند.
مرد زن را لب تخت می خواباند و پاهایش را از هم باز می کند و کیرش را درون کس زن می کند و شروع می کند به عقب و جلو کردن . زن سعی می کند پاهایش را بیشتر باز کند تا کیر مرد بیشتر وارد بشود . مرد روی زن خم می شود و لب های زن را می بوسد.
زن به صورت چهار دست و پا روی زمین می ایستد مرد از پشت کیرش را درون کس زن می کند و شروع به عقب جلو کردن می کند. زن نفس هایی عمیق می کشد . نفسی از سر لذت.
مرد زن را به هر صورت که دوست دارد می کند. و صدای نفس و صدای قیژ قیژ تخت تنها صدایی است که به گوش می رسد. مرد چند بار عقب و جلو می کند. زن جیغی می کشد و پیچی به بدنش می دهد. گویی انسانی در جال جان دادن است و پس از چند ثانیه ارام می گیرد نفسی عمیق می کشد. مرد کمی مکث می کند. چند ثانیه. لبان زن را می بوسد و باز شروع می کند به ضربه زدن.
زن پاهایش را باز می کند و مرد به درون پاهای زن می رود و کیرش را درون کس زن می کند و زن پاهایش را از پشت قفل می کند. مرد شروع می کند به عقب و جلو کرد. و با هر بار عقب و جلو کردن مبل کمی به عقب کشیده می شود. مرد سرعتش را بیشتر می کند و و چند ضربه محکم می زند و کیرش را از درون کس زن بیرون می اورد و اب با فوران زیاد روی شکم زن می پاشد.
مرد و زن لخت کنار هم روی تخت خوابیده اند. و مرد با دستانش مو های سباخ زن را نوازش می دهد.
مرد: خوب بود
زن: اره تا حالا اینقدر لذت نبرده بودم
مرد: منم همینطور.
مرد لبان زن را می بوسد .و از جایش بلند می شود. نگاهی به بدن برهنه زن می کند . و به سمت حمام می رود. زن هم پشت سر مرد به راه می افتد.
زن از حمام بیرون می اید. مرد هم پشت سر او. زن روی مبل می نشیند. مرد لباس هایش را از روی مبل بر می دارد و می پوشد. وقت وقت رفتن بود. مرد لبان زن را می بوسد. و نمی داند دیگر باری هست یا نه.
مرد: بازم می تونم بیام
زن: نمی دونم ولی اینبار که خیلی حال داد . شاید بازم گفتم بیای. تا ببینم شوهرم کی باز میره شرکت و تا شب نمیاد.
مرد : پس منتظرت هستم.
و لبان زن را می بوسد.و از خانه خارج می شود. زن هم شروع به مرتب کردن خانه می کند.
مرد اماده رفتن است.
مرد: باز می تونم بیام
زن : نمی دونم ولی اینبار خیلی حال داد. شاید بازم گفتم بیای . تا ببینم کی برای شوهر بار میاد که تا شب مغازه باشه.
مرد : پس منتظرتم
و لبان زن را می بوسد و از خانه خارج می شود. زن هم شروع به مرتب کردن تختخواب دونفرشان می کند.
و این اولین تجربه بود. یک تجربه.
مرد وارد خانه اش می شود. زن روی مبل نشسته و دارد تلویزیون تماشا می کند . مرد به کنار زن میرود. زن نگاهی به مرد می کندو دوباره چشمانش را به تلویزیون می دوزد.
مرد: پاشو شامو بیار که امروز خیلی خسته ام.
زن : خوب منم خسته ام . امروز کلی کار کرد.
مرد: خوب منم خسته ام.. حالا پاشو یک چیزی بیار بخوریم.
مرد به اتاق خواب می رود. زن رو تخت نشسته و دارد کتاب می خواند
مرد: سلام
زن: علیک.
مرد: شام چی هست بیار بخورم که دارم میمیرم از خستگی.
زن: الان .
و از جایش بلند می شود.
زن: وای مردم از خستگی.
هر بیلیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
ارسالها: 2801
#223
Posted: 11 May 2011 22:16
جنده ایی که در قلب من بود
بیست سال سن دارم وشعله های شهوت در درون من آنقدر فروزان شده بود که جانم راسوزانده بود چهار سال پیش عموی من که پولدار هم بود ووضع مالی خوبی داشت با ازدواج با یک زن سی ساله آتش زیر خاکستر درون مرا فروزان کرد اسم این زن که سارا بود وزن عموی من بود زنی با اندام متناسب گردن کشیده شانه های پهن بازوانی کشیده زیبا وپستانهای گرد و راق کمری باریک وباستن اسبی زیبا و جذاب که شهوت مرا برای سکس با او چندین برابر می کرد
ولی اولین احساسی که نسبت به او پیدا کردم مربوط به شبی می شود که از یک مهمانی خانوادگی در حال بازگشت بودیم وما به همراه عمویم سوار ماشین شدیم من در صندلی جلو نشسته بودم که منتظر بودم تا پدرم بیاد ودر صندلی جلو کنار من بنشیند وزن عموم و مادرم و برادر کوچکم وخواهرم در صندلی عقب بنشیند ولی اینگونه نشد و سارا با پیش دستی کنار من درصندلی جلو نشست البته من در آنموقع شانزده سال بیشتر نداشتم ولی از این حرکت او بسیار تعجب کردم در راه که بودیم یک لحظه متوجه شدم که او پستانهایش را به بازوهای من می مالد نمی دانید که چه حسی به من دست داد آن پستانهای درعین حال به نظر سفت ولی نرم وقتی به بازوهایم برخورد کرد انگار که با وجود من یکی شده تا عمق وجودم رخنه کرد واین سر آغازی بود برای تصمیم من برای سکس با سارا
شک مرا برداشته بود که آیا سارا با من حاضر به رابطه جنسی خواهد بود یا نه چون سارا در جمعهای خانوادگی مانند زنهای معمولی رفتار نمی کرد و یا هر وقت من به خانه ی آنها می رفتم او با لباسها یی جلوی من می آمد که واقعا احساس مرا برمی انگیخت
ولی روزی شک من به یقین تبدیل شد که توسط یکی از دوستان صمیمی با خبر شدم که سارا در سالهای قبل از ازدواج جندگی می کرده است نمی دونید چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدم و اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که چگونه با سارا رابطه برقرار کنم
و بهترین بهانه روزی بود که بعد از بیرون رفتن از خانه ی عموم به همراه عموم وقتی به سر کوچه رسیدیم وقتی از شیشه عقب ماشین نگاه کردم با صحنه ی عجیبی روبرو شدم بله یک پسر جوان وارد خونه ی عموم شد و این سر آغازی در زندگی جدیدم شد
تونستم به چیزی به جز سارا فکر کنم تمام فکرم مشغول این بود که چگونه واز چه راهی به سارا پیشنهاد بدم شبها قبل از خواب تا ساعتها به سارا فکر می کردم از فکر به زورگیری تا نامه های عاشقانه
ولی به این نتیجه رسیدم که اول باید ببنم نظر سارا چیه پس دست به کار شدم و در هر مهمانی مرتب به او زیره چشمی به طوریکه خوده اون هم بفهمه خیره می شدم و اون هم بدش نمی اومد و حتی اگر در جمع کوچکی از آشنایان بودیم اون به طوری می نشست که من بتونم قسمتی از پاهاوباستنشو ببینم با من در جمها خیلی شوخی میکرد همیشه با لحن جون صدام می کرد ولی هنوز ترسی در وجودم بود که من رو از پیشنهاد دادان به اون منصرف می کرد ومن منتظر یک فرصت بودم
تا اینکه این فرصت با رفتن به مسافرت سه روزه عموم به بندر عباس بدست اومد بله من ومادربزرگم به طرف خونه اونا حرکت کردیم تا شب پیشه سارا که تنها بود بخوابیم
وقتی به اونجا رسیدیم عموم میخواست تازه حرکت کنه وبعد از کلی سفارش که مراقب خدتون باشین رفت
وقتی داخل خونه شدیم سارا به من گفت که لباسامو تو اتاق عوض کنم وقتی داخل اتاق شدم لباسمو عوض کردم و روی چوب لباسی انداختم ولی قبل از اون جیزی رو دیدم سارا شورت وسوتینشو انداخته بود روی چوب لباسی وبا این کار اون من مطمئن شدم که اون از روی قصد این کارو کرده وقتی از اتاق خارج شدم به طور خاصی به من نگاه کرد که در نگاهش شهوت موج میزد
تصمیمم گرفته بودم می خواستم به طور حتم کارو امشب یکسره کنم فکر خوبی به ذهنم رسیده بود
ما در حال تماشای ماهواره بودیم که مادربزرگم برای دستشویی رفتن ما رو ترک کرد وقتی رفت من نگاهی به سارا کردم وشبکه ماهواره رو عوض کردم بطوریکه اتفاقی بنظر بیاد ویک کانال سکسی رو زدم کمی مکث کردم و به سارا نگاه کردم واون هیچ حرکتی انجام نداد و فقط می خندید تمام جرائتمو جمع کردم و بهش گفتم امشب منتظرم باشه
ساعت یازده بود که خوابیدیم من و مادر بزرگم توی حال خوابیدیم وسارا توی اتاق بعد از نیم ساعت که گذشت و وقتی مطمئن که شدم که او خوابیده بلند شدم و یک بالشت زیر ملافه گذاشتم تا اگر مادر بزرگم بیدار شد و نگاهی کرد متوجه نبود من نشه
سارا در اتاق رو باز گذاشته بود من وارد اتاق شدم سارا رو دیدم که رو دست خوابیده بدون اینکه صداش کنم لباسمو در آوردم و خیلی اهسته ملافه روبالا بردم واقعا نمیدونم چگونه این صحنه رو توصیف کنم بدن سارا مثل برفی که در شبهای مهتابی میدرخشید در تاریکی اتاق با لطافت خاصی کشیده شده بود ومننظر بود تا اونو در آغوش بکشم
به زیر ملافه رفتم وبه آرامی دستمو دوره کمرش انداختم وبا بادست دیگه پستوناشو فشاردادم که سارا هم باستنشو چسبوند به کیرم ومنم بلا فاصله پای سارا رو تو بین پاهام قفل کردم بدنش حرارت خاصی داشت که تا عمق انسان نفوذ می کرد بدنشو می فشردم مانند کسی که در سرما پتوی ابریشمو دوره خودش بپیچه من وسارا سخت به هم پیچیده بودیم بعد اونو با حرص و ولع خاصی به پشت انداختم و خدمو داخل پاهاش قراردادم و از اون مرتب لب می گرفتم و کیرمو که داخاله کسش نبود روی کسش حرکت می دادم بعد از چندین لب آتشین که از او گرفتم کمی خدمو پایین کشیدم واون پستونای گرد وتپلشو شروع به مکیدن کردم مثل بچه ایی که داره شیر می خوره بعد شروع کردم به لیس زدن کسش لبهای کسشو به حد کنده شدن مکیدم که سارا به حدی حشری شده بود که به من التماس می کرد تا بکنمش کمی اسپری زدم و یه بالشت زیر باستنه سارا گذاشتم و کیرمو به آرامی توی کسش فرو کردم نمتونم بگم چه احساسی داشتم ولی کس اون مثل یه مار پیتون داشت کیرمو مبلعید ماهیچه های کسش آنچنان به کیرم فشار می آوردند که فکر می کردم کیرم توی کسش به اندازه ی یه مداد باریک شده بعد اونو به حالت چهار دست و پا در آوردم ودوباره شروع به کردنش کردم سارا که از فرط لذت در حال انفجار بود با گاز گرفتن بالشت خدشو نگه داشته بود تا بعداز پانزده دقیقه آبمو روی سینه هاش خالی کردم وبعدش کلی کسشو لیس زدم به اندازه ایی که اون شب دو بارارضا شد و ما تا ساعت سه نصفه شب تو بغل همدیگه بودیم
صبح که بلند شدم نمی دونستم چه اتفاقی در انتظارمه
من برگشتم خونه و خودمو آماده می کردم تا شب دوباره به پیش سارا برگردم ولی عصر اون روز خبر تصادف سارا رو بمون دادن من سارا را تازه پیدا کرده بودم ولی دست رو زگار مارو از هم جدا کرد روحش شاد
هر بیلیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
ارسالها: 178
#224
Posted: 14 May 2011 05:06
منشی جان
سلام.اسم من نیما،21سالمه،قدم 187،ظاهرمو دوست دارم. این داستان واقعیه.سال 88 بود رفتم یه آموزشگاه یه مقدار اطلاعات بگیرم دیدم یه منشی خیلی خوشتیپ باحال اونجا نشسته.سوالامو کردم اما چشم منشیرو گرفت.فردا دوباره به بهونه سوال رفتم اونجا خلاصه ثبت نام کردم.همش تو فکرش بودم.یه روز زنگ زد گفت یکی از دوستام ازشما خوشش امده میخواد باهات دوست بشه شما موافقید ببینیدش منم گفتم من میخوام با شما باشم یه خورده منومن کردو گفت غروب بیا ببینمت.
خلاصه مخشو زدمو بعد سه روز بردمش خونه مادربزرگم.اسمش نازنین بود متولد 65بود.قدش حدود 168بود لاغر اندام سینه های کوچیک کمر باریک اما باسن بزرگ رنگ پوستشم گندمی بود. قیافشم خدایش خوشگل بود. خلاصه نشستیم بغل هم بعد من گفتم میشه یه لب ازت بگیرم گفت آره منم لبو گذاشتم رو لبشو یه پنج دقیقه ای لب گرفتیم،بعدبلند شد مانتوشو در اورد یه شلوار لی آبی پوشیده بود با یه تاپ مشکی،بعد امد بشینه گفتم بشین رو پام اونم نشست بعد دوباره شروع کردیم به لب گرفتن منم دستمو از رو کمرش کشیدم تا رسیدم به باسنش،از رو شلوار یکم باسنشو مالیدم،بعد بلند شد نشست بغلم من شرو کردم گردنشو خوردن و تو این فکر بودم که تاپشو در بیارم که یکدفعه خودش در اورد،سوتین نداشت چون سینش کوچیک بود بعد شروکردم سینشو خوردن بعد شکمشو خوردم تا رسیدم به دکمه شلوارش گفتم در بیارم که خودش شلوارشو در اورد منم رو زانوهام نشستمو شرو کردم رونای سفیدو تمیزشو خوردن،یه شورت آبی آسمونی هم پاش بود،از رو شورت شرو کردم کسشو خوردن دستام هم روی باسنش میکشیدمو میمالیدمشون چند دقیقه ای گذشتو من میخوردم پاهاشو باکسشو که بهش گفتم دمرو بخواب میخوام باسنت بخورم ،گفت شورتمو در بیارم گفتم نه خودم می دونم چکار کنم،از پایین رونش شروع کردم خوردن تا رسیدم به باسنش. وای چقدر خوشگل بود مخصوصا با شورتش یه ده دقیقه ای حال کردمو به کمر خوابوندمش خودمم لباسامو در آوردم،شورتشو با کمک خودش که پاشو داد بالا در اوردم،وای چه کس خوشگلی صورتی بدون مو،دولا شدم کسشو بخورم که یه دفعه منو کشید روش گفت کسمو ول کن من لب میخوام بخواب روی من،منم خوابیدم روش کیرم رفت لای پاش اونم حسابی داشت لبای منو میخورد،گفتم نازنین بذار کیرمو بزارم روی کست گفت یه کم فرو کنی اشکال نداره،مارو میگی دوزاریمون افتاد،سریع کاندومو زدم سرشو اونم پاهاشو داد بالا منم کیرمو میزون کردم فرستادم تو شروع کردم تلمبه زدن،من یه یه مشکلی دارم اونم اینه که کمرم خیلی سفته یعنی اگه پنج ساعت کس بکنم تا خودم نخوام ابم نمیاد،یه نیم بیست دقیقه ای کمر زدمو گفتم خسته شدم من می خوابم تو بشین رو کیرم همین کارو کردیم اما بعد ده دقیقه ای یهدفعه کسشو بلن کرد از رو کیرمو اندازه دو تا لیوان آب پاشید رو شکمو سینه ما،گفتم نازنین این چی بود گفت ببخشید،گفت جدی چی بود اگه آب بود که آب دختر انقدر نیست،نکنه جیش کردی رو ما گفت نه جون مهران آبم بود،خلاصه من هنوز تو کف اون آب موندم،بعد گفتم حالا زانو بزن دستاتم بزار رو زمین منم رفتم پشتش از لای پاش کیرمو کردم تو کسش،وای تلنبه که میزدم کونش میخورد به زیر شکمم یه موجی میزد کونش که داشتم روانی میشودم،نمیدنم چقدر تو این حالت کردمش ولی خیلی طولانی شده بود نازنین میگفت مهران نمی خوای آبت بیاد گفتم حیفه آخه خیلی بدنت باحاله،گفت خوب عزیزم بازم میایم کسم داره تیر میکشه چقدر میکنی. گفتم الان میام تند تند تلتبه زدمو دستمو میکشیدم به کونش که یهدفعه حس کردم دارم میام سریع کاندومو کشیدمو کیرمو گرفتم رو کونشو همه آبمو پاشیدم رو باسنش،وای همه باسنشو آب گرفته بود با کیرم آبو رو باسنش پخش کردمو کیرمو میکشیدم لای خط باسنش اونم آه اوه میکرد،بعد رفتم دستمال پیدا کنم که نگام بهش افتاد چه صحنه خوشگلی بود،خانم منشی کون لخت دمرو خوابیده بود منتظر که آب روی کونشو پاک کنم یه کس خوشگل صورتی هم از لای پاهاش داشت تو چشمام نگاه میکرد،خلاصه ما نزدیک شش ماه باهم بودیمو تو این مدت نزدیک بیست بار سکس کردیم.امیدوارم خوشتون آمده باشه،لطفا نظر بدید تا از دوست دخترای دیگم هم بگم.
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#225
Posted: 14 May 2011 05:07
بوتیک پر برکت
سلام
دو هفته پیش با یکی از دوستام رفته بودم یه بوتیک تو خیابون ابوذر طرفای آریاشهر. داشتیم جنساشو نگاه می کردیم که این رفیق ما یهو یه شلوار دید و خیلی خوشش اومد. ازم پرسید علی این شلواره چطوره؟ بدک نبود و منم بهش گفتم کون لقت برو پرو کن ببینم تو تنت چه جوریه... اونم گفت باشه و رفت تو اتاق پرو. منتظر بودم بپوشه تا ببینم که همینطور دور و برم رو هم نیگاه می کردم که یهو دیدم یه شاه کس اومد تو، اصلا جا خوردم. نمی دونم چرا... تا داشتیم از سر تا پایین کس محترم رو دید می زدیم یهو دیدم پشت سرش یه توله اومد تو. اصلا بهش نمی اومد بچه داشته باشه. خلاصه که خورد تو حالمو پیش خودم گفتم نوش جون اون شوهرش. خلاصه تو همین فکرا بودم که این رفیق ما رید تو فکر کردنمون. صدام کرد علی چطوره؟ منم نامردی نکردم گذاشتم تو حالشو گفتم نه خوب نیست. بیا بیرون یکی دیگه رو انتخاب کن. اونم گفت باشه و خلاصه بودیم تو این بوتیک و چند تا شلوار دیگه هم این رفیق ما امتحان کرد. تو این مدت نا خودآگاه حواسم به این زنه بود، اومده بود تاپ بخره. زیر چشمی داشتم نیگاش می کردم. از یه جایی به بعد یه کم احساس کردم اوضاع عادی نیست زنه یه کم عجیب برخور می کرد. اون پسر خپلش هم یه بند داشت با psp بازی می کرد و اصلا تخمش هم نبود ننش داره چه گهی می خوره. خلاصه زنه یه تاب انتخاب کرد و همینطور داشت با اون یارو صاحب مغازه لاس می زد. به جرات هم می تونم بگم بیش از 10 بار خودشو از قصد می مالوند به من تا اینکه اومد دقیقا پشت سرم وایسادو یه جمله گفت که دیگه داشتم دیوونه می شدم. برگشت یه جوری که من بشنوم به مغازه داره گفت : "ببخشید ازین تاب می خوام ولی می شه یکی دیگشو بهم بدید؟ آخه این رو سینش یه خط خودکاره سینه های منم یکم بزرگه خیلی مشخص می شه" اینو که گفت پشمام اتو مو شد! گرخیده بودم. پیش خودم گفتم این کسه می خواد بده، خیلی تابلو بود و منم گفتم یه تیری باید بندازم گرفت که می کنیم نگرفت هم خدا جلق رو برا همین موقع ها آفریده دیگه...
خلاصه این رفیق مام که بالاخره 3 تا شلوار انتخاب کرد و دیگه داشتیم می رفتیم. حال و حوصله مخ زدن واسه این شاه کس هم نداشتم تا اینکه یهو...
این یارو بوتیکه ادای با کلاسه رو در می آورد خیلی و وقتی زنه خواست حساب کنه بهش گفت خانم لطفا شمارتون رو هم بفرمایید وارد سیستم کنیم اگه تخفیفی یا فروش ویژه ای داشتیم حتما اطلاع رسانی کنیم خدمتتون. منم بهترین فرصت و گیر اوردمو شماره شاه کس رو حفظ کردم. میگم حالشو ببرید:
******09128
اومدیم بیرونو رفتیم به همراه دوستان کس چرخ خیلی حال کردیم. ساعت حدودا 12:30 شب بود رسیدم خونه. خواستم بخوابم گفتم بذار یه اس ام اس به این کس خوشگلم بزنم بعدش برم لالا. 99% مطمئن بودم که جواب نمی ده ولی گفتم یه امتحانی می کنیم ضرر نداره که...
براش زدم: "خودکاره پاک شد که اون سینه های بزرگ قشنگتون خوشگل تر دیده بشه؟" خلاصه یه کم با کیرم ور رفتم و گرفتم بخوابم. انصافا کیرم دهنش، هنوز چشام گرم نشده بود و یواش یواش داشتم وارد فاز خواب می شدم که زنگ اس ام اس گوشیم اونچنان منو از جا تون داد که تخمامو قشنگ زیره گلوم حس می کردم. یه چند ثانیه اصلا تو حال خوب نبودم تا این که هوشم اومد سر جاشو حدس زدم شاه کس پا داده باشه. اس ام اس رو خوندم دیدم به به، پا که چه عرض کنم لاپا داده!
جواب داده بود:"من که نمی دونم باید خودت ببینی تا قضاوت کنی!!!!"
اینو خوندم کیرم در ثانیه 10 سانتی متر دراز تر شد، اصلا فکرشم نمی کردم اینقد بده باشه. خواب از سرم پرید شروع کردیم با هم اس ام اس زدن:
- شما که صاحاب داری اون باید ببینه قضاوت کنه
- اون راضیه ولی می خوام تو هم راضی باشی
- آخه می ترسم من راضی شم اون صاحابتون ناراضی بشه
- صاحابمون خودش اینقدر از دیگرون راضی شده که کاری به من نداره
- البته من که همینجوریم خیلی راضی بودم ولی انصافا باید بازم خیلی دقیق تر ببینم.
- منم همینو میگم دیگه، فردا بیا ببین
(اینو که گفت دیگه خداییش زدم بغل)
- فک کنم رضایت من دو فوریت پیدا کرده آره؟!
- آره دیگه، البته منم می خوام یه چیزیتو ببینم شاید راضی شم.
- حتما راضی می شی، شک نکن. ولی حالا قضیه جدا چیه؟ شوهرت و بچت رو می خوای چیکار کنی؟
- شوهرم تا 3 روز دیگه دوبی می مونه واسه یه کار تجاری رفته. بچم هم فردا صبح قراره با مدرسشون بره مسافرت، به خاطر همین کس من میمونه و کیر تو!!
(بنده خدا اوضاعش از من بدتر بود دیگه علنا تو همون اس ام اس بحث کیر و کس رو اورد وسط)
- خیلی خوبه فقط یه سئوال از شاه کس خودم، کجا قراره از هم راضی شیم؟ خونتون چه جوریه همسایه ندارید؟
- خوبه خوشم میاد حواست به همه چی هست. همسایه که نداریم ولی یه جای خوب و دنج داریم که از صبح تا شب هر کار بخوای می تونیم بکنیم.
(منم که دیگه با کیرم گردو که سهله نارگیل می شکوندم)
- خیلی خوبه قرارمون فردا صبح کجا؟
- ساعت 10 صبح، بالای میدون آریاشهر با یه BMW نقره ای میام دنبالت
- باشه، امیدوارم فردا خوب از هم راضی شیم... شبت سکسی شاه کس من
- شب توهم سکسی...
خلاصه تااین اس ام اس بازیمون تموم شد و من به خودم اومدم ساعت شده بود حدود 2:30. حالا مگه می شد دیگه آدم بخوابه؟ گفتم پاشم برم یه دوش بگیرم و یه صفایی به کیرم بده که فردا بهترین روزه...
.
.
ساعت حدوده 9 بود که از خواب پاشدم، یه دستی به سر و صورتم کشیدمو از خونه اومدم بیرون. تا خودم رو رسوندم به آریاشهر تقریبا ساعت شده بود 10:10. تا از تاکسی پیاده شدم موبایلم زنگ خورد دیدم خودشه:
- سلام به جیگر خوشگل خودم، کجایی که میخوام راضیت کنم.
- خوب بابا چه عجله ای داری وقت زیاده فعلا که تاخیر داشتی...
- شرمنده کجایی بگو بیام
- یه کم بالاتر از ترمینال تاکسی ها، ماشنم هم نقره ایه
دویدم تا رسیدم به ماشینش، درو باز کردم که بشینم تو همون حالت خشکم زد. اصلا داشتم دیوونه میشدم یه کسی شده بود که همونجا داشتم بیهوش می شدم. دستمو گرفت و منو کشوند تو ماشین:
- چت شده بابا مگه جن دیدی؟
- جن که نه ولی دارم فک می کنم که آنجلینا جولی جلوت سوسک هم نیست
( با این جمله تو کون خانوم عروسی شد)
- ای بابا لطف داری
- حالا بی خیال این حرفا کجا باید رضایت بدم؟
- خوب پس توهم آماده ای بزن بریم که تا شب باید 100 بار بکنیم.
- جووون تا دلت بخواد می کنمت....
جفتمون غرق شهوت بودیم. انگار تو آسمونا بودم فوق العاده عالی بود. داشتیم می رفتیم طرف لواسون. اونجا یه باغ داشتن که قرار بود بریم اونجا، تو راه تا تونستیم همدیگه رو می مالوندیم. خیلی خوب بود. حدودا 50 دقیقه تو راه بودیم که رسیدیم به باغشون، خیلی بزرگ بود و خیلی شیک بود. درو باز کرد و رفتیم تو. به محض اینکه پشت سرمون در بسته شد حمله کرد به طرف لبام. یه 4,5 دقیقه ای از هم لب گرفتیمو بعدش دوباره ادامه داد به رانندگی تا رسیدیم تو پارکینگ. دستشو گذاشت رو کیرمو گفت پیاده شو که کلی کار داریم.
رفتیم تو خونه و خیلی حال کردیم. اول یه چیزی آورد خوردیمو بعدش دوتایی ولو شدیم رو کاناپه. شروع کردیم ور رفتن با هم و یه کم از هم لب گرفتیم. بهش گفتم پاشو آهنگ بذار یه کم واسم برقص. گفت ایول خوشم اومد اهل حالی... پاشد و کلی واسم رقصید و وسط رقص هی میومد یه لیسی از رو شلوار به کیرم می زد. خیلی داشتیم حال می کردیم. خلاصه کلی با هم ور رفتیم و دیگه آماده شده بودیم واسه سکس. اومد کنارم نشستو گفت بابا علی خسته شدم دیگه منم گفتم الان خستگیتو در می کنم. شروع کردم ازش لب گرفتنو دیگه شروع کردم لیسیدنش... رسیدم به سینه هاش گفتم چه با خودکار چه بی خودکار خیلی سکسی هستی شاه کس من! اینو که شنید با دستش کیرمو محکم یه فشاری دادو گفت بخورش که مش مال توه... همینطوری که میلیسیدمش لختش کردمو رسیدم به کسش، وای که چی بود... عالیه عالی، اینقدر واسش خوردم که که دیگه نا نداشت... بهش گفتم پاشو می خوام راضیت کنم، مثل وحشی ها شلوارو شورتمو کشید پایین. کیرمو گرفت تو دستشو گفت هیچی ازش نمی ذارم. این جملش دیوونم کرد، منم تو جوابش گفتم اگه واست کس و کون گذاشتم از سگ کمترم... شروع کرد به ساک زدن، بی نظیر بود. داشت آبم میومد دیگه بلندش کردمو از جلو کیرمو دوباره شروع کردیم لب گرفتن. دیگه طاقتم داشت تموم می شد می خواستم بکنمش ولی گفتم بذار اون ازم بخواد.
خوابوندمش روی تختی که تو اتق خواب بود و شروع کردم به لیسیدن کسش... حدود ده دقیقه یه بند داشتم واسش لیس می زدم، دیگه تمام بدنم رو چنگ مینداخت. اصرار می کرد تورو خدا منو بکن. داد میزد علی جرم بده، پارم کن بکن بکن بکن...
منم هی طولش می دادم تا اینکه پاشدم و سر کیر همایونی رو گذاشتم دمه دروازه ی کس خانوم بهش گفتم جیگر می خوای چیکارت کنم؟ یه جیغی زد مو به تنم سیخ شد.جیغ زد منو بکن، جرم بده، کسمو به گا بده... آخ آخ همینجوری ازین حرفا می زد منم با تمام قدرت تلمبه می زدم... بعد چند تا تلمبه یهو لرزیدو ارضا شد. بهش گفتم چیه خوشت اومد؟ حالا حالا ها باهات کار دارم، ازش پرسیدم کون میدی؟ گفت تا حالا ندادم ولی به تو میدم اگه قول بدی آروم بکنی... بهش گفتم اصلا فکرشو هم نکن کونتو جر میدم عوضش حال می کنی. شاه کس من قبول کردو یه کم خواستم کونش بذارم دیدم خوش قلقی نمی کنه و احساس کردم دیگه به اون سرحالیه اولش نیست به خاطر همین بی خیال کونش شدمو افتادم دوباره به جونه کسش. شاید نزدیک به 5 بار ارضا شد. حالا دیگه نوبت خودم بود، بهم گفت علی اینقدر بهم حال دادی هر کاری می خوای بکنی باهام بکن. آبتو می خوای بریزی رو سینم بریزی تو کوسم هر کا می خوای واست می کنم...
بهش گفتم بار اول بخور حالا تا شب کارای دیگه هم می کنیم...
کیر و گذاشتم تو کسشو تلمبه می زدمو سینه هاشو می مالوندم، بی نظیر بود تا اینکه احساس کردم ابم داره میاد از کوسش کشیدم بیرون خودش فهمید که دیگه وقتی سرو نوشیدینیه، اومد کیرمو گرفت و شروع کرد واسم ساک زدن آبم داشت میومدو اونم دائم ساک می زد تا اینکه همه ی آبمو ریختم تو دهنش و اونم همشو خورد. وای اینقدر حال کرده بودم که دیگه نمی تونستم وایسم. افتادم رو تختو اونم هی میمالوندم. بی نظیر بود. تا بعد از ظهر روهم خابیدیم و حدودا ساعت 6 بیدار شدیم. خواست بره یه چیزی بیاره بخوریم که یه سئوالی ازش پرسیدم که کلی جاخورد. بهش گفتم امشب برنامت چه جوریه؟ گفت چطور؟ گفتم من که هنوز راضی نشدم تو چی؟! گفت من که هیچ مشکلی ندارم ولی تو می تونی شب نری خونه؟ پاشدم جفت سینه هاشو گرفتم دستمو گفتم شاه کسی مثل تو اینجا باشه و من برم خونه جلق بزنم؟ مگه دیوونم؟!
زنگ زدم خونه و گفتم من امشب میرم خوابگاه پیش بچه ها می خواب، اونام گفتن باشه...
رفتم تو آشپزخونه از پشت جفت سینه هاشو گرفتمو گفتم کس خوشگلمو دوباره تا صبح میکنم. اون شب تو باغش خوابیدیمو تا خود صبح من 4 بار آبم اومد، اونو دیگه نمی دونم. فرداش هم تا حدوده 11 خواب بودیم. خیلی حال می داد بهد سکس لخت روهم می خوابیدیم، یه بارم که همینطور که کیرم تو کسش بود یه کم خوابیدیم. خیلی بهم خوش گذشت. از خواب که پاشدیم یه دوش گرفتیم باهمو دوباره با هم ور رفتیم. حدود ساعت 1:30 بود که از لواسون راه افتادیم. بهش گفتم دوس دارم بازم باهات سکس کنم، اونم گفت منم همینطور خیلی عالی بود. من شوهرم معمولا هر ماه چند روز نیست ولی پسرم یه کم ممکنه دردسر شه، حالا ببینیم چی میشه...
امیدوارم خوشتون اومده باشه...
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 107
#226
Posted: 24 May 2011 23:22
كس خيس
سال چهارم دبیرستان بودم . کلاس خسته کننده تازه تموم شده بود . گله واریخته بودیم بیرون ؛ هرکی به یه وری ؛ حوصله رفتن به سینما را نداشتم و بهرام به تنهایی رفت . خیلی فشار آورده بود ! نیاز شدیدی داشتم !
واقعا" نمی تونستم نگاهم رو از ماده ها دور کنم ! از اینکه تنهام ، خوشحال بودم ! از اینکه لباسها هنوز تابستونین خوشحالتر ! حوصله هیچ کدومو نداشتم ؛ فقط ماده ها !! گیلاسهای آبدار تازه بالغ ، تا رسیده های ولع انگیز 40 ، 45 ساله ، هر کدومشون یه جور منو تحریک می کردند . نگاه بعضیاشون بد جوری روی جلوی شلوارم کلید می شد .! آخه دوست داشت بلند بشه و نمی تونستم جلوشو بگیرم ! شلوارای لی این عیب بزرگ رو دارند و کاریش نمیشه کرد !! برق شیطنت بار نگاه بعضیاشون هر چند کوتاه بود ولی با تبسم خفیفی که در پی اون میومد به من فهموند که این نمی تونه لزوما"عیبی برای شلوار لی باشه !خیلی خوب می دیدم که چشمای بعضیهاشون باز تر می شه و حدود یک ثانیه بیشتر مکث می کنه ، آخ !! اگه فقط یه ساعت یکی شونو در اختیار من میذاشتن !!! گاهی اونقدر با فشار بلند می شد که مجبور می شدم کلاسورم رو بگیرم جلوش تا کسی برجستگی زیادشو نبینه !! اما با هر قدمی که بر می داشتم این امکان بود کلاسورم تماس کوچیکی باهاش پیدا کنه و همون کافی بود تا بیشتر تحریک بشه !
یه کیسه پر از اسپرم بود که فقط می خواست خالی بشه .
سی و پنج سالی داشت ولی جمع و جور و با نمک بود ! از دور نگاهم به جوراب نازک نایلونیش دوخته شده بود ! … یه جوراب تیره بسیار ظریف و یه کفش قرمز پاشنه بلند و براق که زیبایی پاهای نازکش رو دو چندان می کرد !! جلوی کفشش باز بود و ظرافت پنجه های پاش به خوبی دیده می شد . تیرگی جوراب نازکش اصلا" نمی تونست از سفیدی ساقهاش کم کنه و حتی جلوه اونو بیشتر می کرد ! یه مانتوی سفید زیبا ، خوش دوخت و یه روسری جگری با گلهای سفید ! آرایش ظریف و استادانه ای داشت . به خصوص لاک صورتی ناخنش عجیب به پوست سفید دستش میومد . استین گشاد مانتوش باعث می شد تا در لحظه های مناسب مچ و ساعد خوش تراش ، سفید و صاف و صوفش بهتر دیده بشه . موهای ابریشمیش که که بدون زحمت از پیشونی تا فرق سرش پیدا بود ، مژه های نمکی فر خورده ، سیاه و براقش تضاد مناسبی با پوست سفیدش داشتند . یه زن رسیده که فقط می خواستم بلیسمش ! از نوک انگشتای ظریف دست و پاش تا … بی نهایت خدا !!!
حالا بهش نزدیکتر شده بودم . از دید زدنش سیر نمی شدم ! بالاخره دست از ویترین چند مغازه بر داشت و وارد یه سوپری شد ؛ منم به دنبالش رفتم تو … اگه در زاویه مناسبی قرار می گرفتم ، ممکن بود در یه فرصت مناسب گره روسریش کنار بره و سینه شو هم ببینم ! خوشبختانه یقه مانتوش گرد و به اندازه کافی پایین بود . در لابلای قفسه های فروشگاه ، در ردیفی موازی باهاش حرکت می کردم . نگاههای صاحب فروشگاه آزار دهنده نبود . شاید چون فکر می کرد پسری 17-18 ساله مثله من برای دختر بازی همچین موردی رو انتخاب نمی کنه ! ولی اشتباه می کرد . بد جوری تو نخش رفته بودم . بالاخره اون لحظه رو شکار کردم .
موقعی که در ردیف مقابل ، رو به من ، خم شده بود تا سس مایونز رو از ردیف های پایینتر برداره برق سفید سینه مرمریش جدا" مستم کرد !
هیچوقت از سس مایونز خوشم نمی اومد . چقدر در اشتباه بودم . لرزش سینه هاش کاملا" میخکوبم می کرد . واقعا" ارزشش رو داشت ! فکرش رو بکنید گوشه سینه بندشم دیدم ؛ زرد لیمویی ؛ فوق العاده بود ! یعنی ممکنه امروز من این بند سینه رو باز کنم ؟
یه لحظه سرشو بالا کرد . نگاه مخملیش دلمو لرزوند ! … اما خوشبختانه طولانی نبود . کمی سرخ شدم ولی دست بردار نبودم ؛ واقعا: لذت داشت . خیلی خرید کرد ، دو کیسه پلاستیکی پر و بزرگ . یکی از کیسه ها ناگهان پاره شد ! یه فرصت طلایی ! تمام جراتمو جمع کردم و رفتم جلو : اجازه بدین ! و شروع کردم به مرتب کردن وسایل در یک کیسه جدید .
* اوا ! دست شما شما درد نکنه ؛ شرمنده !
دیدم که اونم کمی سرخ شده ، گفتم :
- برای شما سنگینه اجازه بدین تا یه جایی کمکتون کنم !
* نه تو رو خدا … نه ! اخه ….
و چند دقیقه بعد در مسیر خونش بودیم ! خیلی کم پیش می اومد که از خودم خوشم بیاد ، ولی این دفعه عالی بود …
* تو رو خدا دیگه بیشتر از این زحمت نکشین !
- اختیار دارین خانوم … زحمتی نیست !
مجتمعی که خونه اش بود خیلی ساکت بود ؛ یه جای واقعا" دنج …
* آسانسور هست لطفا" دیگه بیشتر از این خجالتم ندید !
موندم چی بگم !!
- نه این واقعا" براتون سنگینه !
* ای وای !! نه به خدا !
- نه خواهش میکنم زحمتی نیست !
شیرین ترین لحظه رسید ! توی آسانسور هیچ کس نبود و اپارتمانش هم طبقه ششم بود . کمی خودمو خجالتی نشون دادم ولی از روی قصد ، کاری کردم که چند بار نگاه مخملیش توی آیینه آسانسور با نگاهم یکی بشه .
* خیلی زحمت کشیدین به خدا !
این بار اصلا" جوابی ندادم و فقط با تبسم نجیب و خفیفی مستقیم نگاهش کردم !! بوی عطر یاسش گل بودنشو بیشتر و بیشتر نشون می داد . صدا و گرمی نفسهامون توی سکوت اونجا داشت خیلی چیز ها رو حل می کرد . گفتم :
- پنجمه ! ... یه طبقه دیگه .. ، حیف شد !
تا بنا گوش سرخ شد :
* چرا ؟؟؟
- هیچی ، همینجوری !
و خنده خفیفی کردم .
در باز شد و درست روبروی آپارتمانش در اومدیم .در خونشو باز کرد و با صدای ملایمی گفت :
* بفرمایین خواهش می کنم !
- ممنون ... بهتره برم ، زحمت نمی دم !
* اصلا" !! اصلا" مزاحم نیستین !! بفرمایین خواهش می کنم ! در پشت سرم بسته شد ؛ دیگه تو خونش بودم ! تعارف کرد . نشستم رو کاناپه .
* الان میام خدمتتون !
چهار پنج دقیقه ای طول کشید تا مانتوشو عوض کنه و بعد با یه لیوان شربت به لیمو دوباره اومد . وای ! یه تی شرت زنونه لیمویی که عکس یه گل سرخ روش بود . دامن سفید چین دار خونگی و ساقهای لخت و سفید با یه جوراب ورزشی ساق کوتاه ، اونم به رنگ لیمویی . وای !! ... لیمویی !! یعنی می شد اون روز اون سینه بندو باز کنم ؟!
دستشو انداخت پشت کاناپه و نشست کنارم ! موهای پریشونشو به یک طرف زد ! :
* هنوز درس میخونی ؟
- همچین ، نه اونجور !
نگاه ملایمی به هم کردیم ... از گوشه میز جلوی کاناپه بسته سیگاری برداشت و با فندکی که کنارش بود روشنش کرد . خیلس قشنگ سیگار می کشید ! آروم و ملایم و اهسته دودشو میداد بیرون ، بالای سرش ! نگاه ملایمشو دوباره بهم انداخت و با تبسم پاکت سیگارو بهم تعارف کرد . یکی برداشتم ! برق ملایمی تو نگاهش اومد صورتش رو جلوتر اورد و با فندکش سیگارمو روشن کرد . دود سیگارمو همزمان با اون توی هوای بالا سرمون بیرون می دادم . از این کار خیلی خوشش اومد . یه دفعه گفت :
* شیطونیا !!
در حالی که بیشتر و بیشتر تو چشام نگاه می کرد ، شربتشو خورد و سیگار دیگه ای برداشت ولی به جای فندک خواست از سیگار من استفاده کنه . اونقدر بهم نزدیک شد که گرمی بدنش رو رو گونه هام حس می شد و عطر یاس ، نگاه مخملیشو لطیف تر از همیشه می کرد . یه دفعه داغ داغ شدم !
لطیف ترین چیزی که تا اون وقت لمس کرده بودم ! با مهارت ، موقع روشن کردن سیگار ، دست چپشو ، رو دستم گذاشته بود . تبسم آرومی کرد و همونطور که دستمو گرفته بود ، آروم دود سیگارشو تو صورتم فرستاد ! سیگارمو خاموش کردم و اهسته و اروم نگاهمو تو نگاهش دوختم ! بعد از یکی دو پک ، سیگارشو به لبم گذاشت و همونطور که نگهش داشته بود پکی بهش زدم ؛ دو باره بهش پکی زد و این کار دو سه بار تکرار شد ! نگاه ها گرمتر و گرمتر می شد !! خاموشش کرد و این بار نرم و اهسته بلن شد و منو هم بلند کرد ! کاملا" در اختیارش بودم . به طرف اتاق خوابش رفتیم ...
ابتکار عملو بدست گرفتم ؛ نرم و سبک روی تخت درازش کردم ! با شادی این ابتکارو پذیرفت ! به عنوان اولین تجربه درست نمی دونستم از کجا شروع کنم ، خودمو به دست احساسم سپردم ! یکی دو بوسه نرم و دوستانه رو تجربه کردم . در اختیارم بود ، می خواست ببینه تا کجا پیش میرم ؟! بعد از بوسه ها آرومتر شده بودم ! همونطور که روش ولو بودم ، نگاهش می کردم و در حالی که با دست چپم آروم آروم گردن نرم و بلوریشو نوازش می کردم ، دست راستمو به زیر پیرهنش بردم ! زیپ شلوارم داشت از فشار پاره می شد ! ولی هر چیزی به موقع خودش ! بالاخره سینه بندشو لمس کردم ! خوشحالیمو حس کرد . با دو سه حرکت بعدی و کمک خودش ، پیر هنشو در آوردیم . نرمی بدنشو با تمرکز زیادی تجربه می کردم . با هر دو دست این تجربه جدید رو جشن می گرفتم . از پشت سینه بند ، پستوناشو لمس کردم . چقدر نرمن ! اصلا" نمی دونستم سینه یه زن تا این حد نرو و لطیفه . مشتاق شدم مستقیما" لمسش کنم . باز کردن بند ها راحت بود و بالاخره لحظه نهایی رسید ! آب دهنمو به سختی قورت دادم . با ارامش سینه بندو به طور کامل از رو سینه هاش برداشتم . نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچیک ! بسیار نرم و لرزان با نوک صورتی خوش رنگ . از کنجکاوی و تمرکز من لذت زیادی می برد .
آروم به پستوناش دست زدم .و با نوکش بازی کردم . حالا نوبت زیپ شلوارم بود . خیلی سریع شلوار ، شورت و پیرهنمو در آوردم ! لخت لخت بودم ! نگاهی بهش انداخت ! از اینکه می دید به خاطرش اونطور شدید راست کرده بودم ، صورتش گل انداخت ! هر چی باشه یه جوجه خروس سر حال تور کرده بود ! کاملا" روش ولو شدم . با تمام بدنم روش دمر بودم ! بینیمو تو موهاش فرو می کردم و با دو دستم موهاشو به هم می ریختم و از اینکه اونطوری در اختیار گرفته بودمش کیف می کردم . کم کم نفسهای تندمو کنترل کردم . آروم تو چشماش نگاه می کردم ! ضمن نوازش پهلوی راستش ، دستمو به نرمی به طرف دامنش بردم ! همونطور که انتظار داشتم شورتش هم یه رنگ زرد لیمویی بود ! دامنش رو کاملا" در آوردم ! سپیذی ، نرمی و لطافت پاهاش دیوونه ام می کرد ! پاهاشو جلو گرفت تا جورابای ساق کوته ورزشیش رو در آرم . حالا پنجه های برهنش با لاک صورتی توی دستهام بودن ! دو تا پای کوچیک و لطیف ! شاید شماره 37 ! بی اختیار و نا منظم او نا رو می لیسیدم . کف پا ف بین انگشتها و ... خیلی خوشش اومد ! آرومتر شدم . دوباره ازش مثله یه تشک نرم و خوب برای استراحت و نفس گیری استفاده کردم . آروم آروم شروع به لیسیدن گردنش، بدنش و مکیدن ممه هاش کردم . کم کم پایینتر اومدم و نافش رو هم لیسیدم . واقعا" لذت می برد . دوباره به چشماش نگاه کردم !
حالا دیگه وقتش رسیده بود ! چیز زیادی به مرد شدن من نمونده بود !! دستمو از روی شرتش بهش می مالیدم . نرم و کمی باد کرده و نرم بود . رطوبت کمی هم داشت . مگه زنها هم آبشون راه میفته ؟؟!! مال من کاملا" شق شده بود و حتی ضربان داشت ! آب دهنمو مرتب قورت می دادم ؛ کمی عرق داشتم و ضربان قلبم بالا بود ! شاید کمی عجله کردم ولی دیگه نمی تونستم معطل کنم ! دستمو به زیر شرتش بردم و لمسش کردم . کاملا" نرم ، مودار، مرطوب و لزج بود ! احساسا فوق العاده ای بود ... کسی که برای من خیس کرده بود ، وفتی که من به دنیا اومدم لابد خیلی جوون بوده و معلوم نیست به جز من تا حالا چند نفر دیگه رو مرد کرده ! آروم آروم شرتشو در آوردم . مرتب آب دهنمو قورت می دادم . ظاهرش تمایلمو چند برابر کرد ! شاید تضادی که موهای کرکی و سیاه اونجا با پوست سفید اطرافش داشتند ... ! یا پوست تیره ای که نسبت به اطرافش داشت ، یا ظاهر آرومش با اون لبه های صورتی رنگ که اون رو مثله یه گل خفته کرده بود ! گل خفته ای که می بایست با بیدار شدنش ، مرد شدنمو جشن می گرفتم !
با احتیاط لمسش کردم و بی اختیار شروع کردم به لیسیدن و مکیدنش ! خیلی خوشم میومد . اینو با نا منظم شدن نفسهاش می فهمیدم . به این کار ادامه دادم ! چوچوله ظریفش حساستر بود ! ازو می خواست تا روی اون متمرکز بشم ! از خود بی خود شده بود . دهانش کمی باز بود و چشمهاش نیمه باز ، نفسهاش نا منظم ! داشتم ارضا کردن یه زن رو تجربه می کردم ! دو لبه صورتی و دهانه گلش ، کاملا" باز ، مرطوب و آماده چیزی که حقشون بود شدن ! ... بدنش کاملا" شل و آماده بود .
کمی هیجان زده بودم ! کاملا" خودمو انداختم روش . بدنهای تحریک شدمون گرمای متقاوتی رو به هم هدیه می کردند . اصلا" به سادگی اونچه که فکر می کردم نبود ! کاملا" راست و آماده بود ولی نمی تونست بدون کمک من دهانه رو پیدا و راهشو باز کنه ! دوباره نیم خیز شدم . سرشو به دست گرفتم ؛ هول شده بودم . می دونستم که نباید تحریکش از بین بره و ناگهان انگشتای ظریفش با ملایمت دستمو کنار زدن و دور سرش حلقه شدن ! کاملا" در اختیارش بود ! با مهارت و با دست خودش ، سرشو واردش کرد ! آروم آروم دوباره روش دمر شدم و لغزیدن نرم تمتمشو به داخل واژن گرم و مرطوبش حس کردم . باورم نمی شد ! کاملا" فرستادمش تو !! دستاشو دور بدنم حلقه کرد و در امتداد تیره پشت ، به طور منظم نوازشم می کرد . کمی روی دستهام بلند شدم . حرکات رفتی و بر گشتی رو به آرومی تمام شروع کردم . خیلی لذت می برد . ناله های خفیفش بهم فهموند که فصل جدید زندگیمو خیلی خوب شروع کردم ! صورت لطیفشو با دستهام نوازش می کردم و به بوییدن و اشفته کردن موهای ابریشمیش ادامه می دادم ... می خواستم تک تک سلولهاشو حس کنم . با تمام نادونیم ، خوب می دونستم که نباید آبمو زود رها کنم .
سرعت کارو تغییر دادم !! کمی سریعتر ، کمی آهسته تر !! فشار حلقه دستهاش بیشتر شد ! ناله های بلند تری میکرد و نفسهای تند تر . فشار واژنش بیشتر شد و اونو تنگ تر از قبل در آغوشش میفشرد ! مقاومت می کردم ولی وقتی نگاهم به ممه های لرزانش با نوکهای سفت شده شون می افتاد بسیار سخت می شد ! دیگه امکان نداشت ! خودمو روش ولو کردم و محکم تو بغلم فشارش دادم ! هر دومون عرق داشتیم . لیزی بدن نرمش واقعا" لذت بخش بود . نفسها و ناله هامون بلن تر و توی هوا با هم یکی میشد ! احساس خوب یکی شدن ! با جریان ممتد و ملایمی ، تمام اسپرممو توی واژنش خالی می کردم ! مرطوب شدن اون تو رو با تبسم خفیفی استقبال می کرد . در اوج لذت بودیم ! از آرزوی اون جوراب ظریف نایلونی و مرمر لرزون سینه هاش، تا اون لحظه ، زحمت زیادی کشیده بودم و این ارگاسم کاملا" حقم بود ! تمام لحظه هاش و با تک تک سلولهام بلعیدم ! هر دو کاملا" ارضا و بی حس شده بودیم ! خودمو باز هم در اختیار احساسم گذاشتم و پس از یکی دو بوسه لطیف در اغوش هم به خواب رفتیم !! شاید یکی دو ساعت بعد با بوسه و نوازشهاش بیدار شدم . بالای سرم پوشیده و مرتب نشسته بود ؛ با تبسمی گفت :
* خوب خوابیدی ؟
- اوهوم !!
* خوب بود ؟
- عالی ... ! تو چی ؟
* اوهوم !!
بستنی وانیلی خوشمزه ای رو قاشق قاشق ، با بوسه ها و نوازشهای بینابینی به خوردم می داد ! هنوز کاملا" برهنه بودم . نگاهی به اونجام انداختم ! معصومانه خوابیده بود ! دیگه هیچ ادعایی نداشت ... هر دو بهش خندیدیم !!
با بوسه ای دم در بدرقه ام کرد و از هم جدا شدیم . بیرون مجتمع ، نسیم خنک پاییزی رخوتم رو کمتر کرد . نفسهام بسیار آروم و منظم بود . آرامش فوق العاده مطبوعی رو تجربه می کردم ! چند کوچه اونور تر ، دستس به شونه ام خورد ؛ بهرام بود : توکه نمی رفتی خونه چرا با من نیومدی کلک ؟ تبسمی کردم و چیزی نگفتم . اخه نمی تونستم بهش بگه که من مرد شدم و با اون فرقهای زیادی دارم !!!
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
ارسالها: 3650
#227
Posted: 7 Jun 2011 18:08
سکس بچه اصفونی
اسم من حمید هست.
از اصفهان هستم.
جریان سکس من در تاریخ14/3/90هست
یک روز خونه بودم.یکی از دوستهام بهم زنگ زد.اسمش محمد هست.الو/الو
گفتم سلام خوبی؟/بعد از کلی سلام و احوال پرسی بهم گفت که حمید امشب اعصابم خورده شراب داری بخوریم؟گفتم اره داداش تو جون بخواه/گفت ساعت 7 میام خونتون/تا ساعت 7 حمام رفتم و خودمو اماده کردم که برم بیرون و موهام رو اتو کشیدم و زدم بیرون(با محمد)
یه خونه مجردی داریم.اونجا شراب انداختم/جاتون خالی سیاه مست کردیم و رفتیم پیست ابشار.(پارک)
نشسته بودیم و داشتیم کس و کون زنها رو نگاه میکردیم یه دفعه چشمم افتاد به یک دختر/دختر خوشکلی بود/خوش استیل/وسفید/افتادم دنبالش.
تا بهش شماره تلفن دادم.
اون روز گذشت من رفتم خونه و تا 2 روز بعد بهم زنگ نزد.
2 روز بعد بهم زنگ زد و بعد از کلی چاپ لوسی و کس لیسی کیری باهاش قرار گذاشتم تا برم بیرون/ساعت 5 عصر بود که رفتم دنبالش 3 ساعتی با هم بودیم.
اون همه چیز میگفت.ولی من اصلا تو این باغ ها نبودم.وفقط تو فکر بودم که چطور جورش کنم و ببرمش یه کون سیر ازش بکنم/تا اینکه وقتی گذاشتمش دم خونشون(اطراف خونشون)یه بوسم کرد و رفت.
شب بهش پیام دادم.گفتم خیلی شیطونی ها.
گفت چرا؟گفتم منو بوسم کردی و فرار کردی؟منم بوس میخواستم!گفت الهی دفعه بعد که دیدمت بهت میدم گفتم باشه.تا فرداش 2باره باهاش رفتم بیرون و افتاب غروب کرده بود که یه جای تاریک تو راه خونشون وایسادم.خیلی خلوت و سوت و کور بود.سکوت عجیبی بین ما بود.خودش فهمید میخوام بوسش کنم.اومد کمربند ایمنی منو باز کرد و اومد تو بغلم.منم تا جایی که میشد لباشو خوردم.
وای الان که یادم میوفته خداییش کیرم بلند میشه.یادم باشه فردا ببرمش.
هههههههههههههه
اونقدر لباشو خوردم که خودشو خیس کرده بود.راستش یه نگاه کردم اون فهمید که من متوجه شدم /یک پاشو انداخت روی اون پاش که من متوجه نشم.
این جریان گذشت تا روزی که گفتم با ماشین حال نمیده و گیر ارشاد میوفتیم.
بریم باغ؟ترسید گفت نه!گفتم بریم خونه یکی از دوستام؟(خونه مجردیمون)
سریع گفتم تو با من میای نترس تا قبول کرد.
با موتور بودم من جلو رفتم اونم پیاده پشت سر من میومد البته با فاصله.تا کسی تو محلمون متوجه نشه.اوردمش خونه.نشستیم.لب تاپو روشن کردم یه کم اهنگ گذاشتم.اونم یه کم کس و شعر های همیشه گی رو گفت تا این که نمیدونم چی شد یواش یواش رفتم تو بغلش لباشو اونقدر خوردم که شرتم خیس خیس شده بود.شهوت زده بود تو چشمام/پیش خودم گفتم من تو رو امروز میکنم.من خوابیده بودم اونم زیر بغلش روی شکم من بود طوری که صورتش روبروی صورت من بود.به خودم جرات دادم البته با ترس.یعنی من حواسم نیست.دستمو زدم به سینه هاش.بعد چند دقیقه مثلا بخوام جای خودمو عوض کنم.یه تکونی به خودم دادم و دستم انداختم روی سینه هاش.وبر نداشتم.دیدم چیزی نگفت.همین جوری که داشتم لباشو میخوردم سینه هاشو میمالیدم.بهد چند دقیقه دستمو برداشتم و بازیر گلوش بازی کردم.گفتم اگه راحت نیستی مانتو تو در بیار.اونم از خدا خواسته در اورد.یه تاپ پوشیده بود.سینه هاش متوسط بود.وای خدای من خیلی خوش استیل بود.2باره برگشت سرجاش و لب داد.منم از بالای تاپش کم کم دستمو بردم تو سینه هاش.سوتینش منو اذیت میکرد.یه دفعه خودش گفت میخوای بیا لختم کن.یه کم جا خوردم خودمو جمع کردم.گفت شوخی کردم بابا.ناراحت نشو بازش کنم؟من چیزی نگفتم دیدم خودش برگشت به کمر گفت بازش کن.بازش کردم و برگشت.
وای خدای من وقتی تو بغلم بود انگار وسط ابرها بودم.خیلی حال میداد نسبت به سکس های قبلم!
کمرم درد گرفت یه کم بد جا بودم.گفتم اذیت میشم.گفت بیا جا عوضی گفتم باشه.خوابوندمش روی کمر و شروع کردم لب گرفتن.رفتم زیر گردنش شروع کردم گردنشو خوردن .نفسش تند شده بود.مثل یک بخاری حرارت پس میداد.
تو همون حال گفت خوب ضعف ما رو میدونی ها!خندم گرفت.گفتم کجاشو دیدی!
گوشوارهاشو در اوردم و شروع کردم به خوردن گوشش از بس شهوتش بالا بود ارضا شد.یه دفعه منو بغل کرد.خیلی محکم.وتنش شروع کرد به لرزیدن.
یه چند لحظه ساکت شد.منم سینه هاشو بوس کردم.گفتم بزار ببینم چجوریه.تاپشو دادم بالا شروع کردم سینه ها شو خوردن.گفت حمید بسه میخوا م برم گفتم خودم میبرمت الان میریم.دوباره امپرش زد بالا.اه اهش در اومد.
همه سینه و شکمشو خوردم.همینجوری دستو بردم روی شکمش و بردم پایین تا از روی نافش رفت پایین دستشو گذاشت روی دستم.گفتم چته؟گفت نه؟گفتم چرا؟گفت نه؟گفتم خوب چرا گفت حمید نه.گفتم دلیلشو بگو.گفت راستش...... یه کم روش نشد بگه.دستمو بردم سمت صورتش گفتم رک بگو.گفت راستش پریودم.
گفتم خوب باشه فقط ببینمش.گفت نه.فهمیدم یه کاسه ای زیر بشقابه.دستاشو گرفتم و شوخی شوخی شلوارشو زورکی کشیدم پایین.شرتشو با یک انگشت کشیدم پایین.دیدم دهن سرویس پریود نیست.یه کم بهش نگاه کردم.چیزی نگفت.گفتم چرا دروغ گفتی؟چیزی نگفت.دستمو گذاشتم روی پاش وای چقدر نرم بود مثل پنبه بود.گفتم خدا به دادم برسه.گفت چرا؟گفتم من امشب باید برم شیطونی کنم(جق)میخواستم ببینم چی میگه.گفت نه نکن.گفتم نمیشه.گفت اگه قول بدی لا پایی حال کنی من میتونم کمکت کنم.منم از خدا خواسته.به شوخی گفتم نه من از جلو میخوام.وزدم زیر خنده.اونم خندش گرفتم.
برگشت و گفت زود باش دیرم شده.گفتم اخه من هیچ چیز نداره.دست کرد تو کیفش یه کرم داد به من گفت زود باش.منظور من کاندوم بود ولی کرم دستمو گرفت.گفتم کیرم تو این شانس.(بدون کاندوم عادت ندارم)کرمو زدم سر کیرم وسرشو گذاشتم لای پاش.یه پنج دقیقه کردم.دیدم کارم نشد.کولر هم نبودوهوا گرم گرم.عرقم در اومده بود.یه چند ثانیه صبر کردم گفتم خوبه بکنم توش.یه کم خودمو عقب و جلو کردم.سرش گیر کرد دم سوراخ کونش.تا سرش رفت داخل گفت حمید چکار میکنی؟مراقب باش!تا اومد به خودش بیاد کیر ما تا دسته جا بود.اونم جیق میزد درش بیار درش بیار جر خوردم.تا یه یک دقیقه ای جیق جیق کرد دیگه من داشت کارم میشد کیرمو کشیدم بیرون و همشو ریختم روی کمرش.گفت خیلی نامردی.گفتم ببخشید دست خودم نبود.تو دلم گفتم کس ننت.بعد هم 2 تا ایستک با هم خوردیم. خودمونو جمع و جور کردیم.اومدیم بیرون. تا یه جایی را جدا گانه اومدیم. بعد هم سوارش کردم رسوندمش خونشون.
امیدوارم از داستان من خوشتون اومده باشه.بای
نوشته: حمید
گرفته شده از یه سایت دیگه //آره داداش //
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#228
Posted: 7 Jun 2011 18:12
دختری که به دوست پسرش پیشنهاد سکس داد
یه روز صبح هوا خیلی عالی بود من داشتم با دوستم به مدرسه میرفتم
تو راه مدرسمون دختر زیاد میدیم چشمم به یه دختره افتاد دیدم خوب کونیه
خیلی بدم آمار می داد فردااون روز به دختره شماره رودادم
چند هفته باهم حرف میزدیم اس می داد قرار میزاشتیم
یه روز دوست مادرم اومدخونمون بادخترش بود منم تو اتاق تو اینترنت گوز چرخ میزدم دیدم صداشون میاد خواستم یه بهانه ای برم بیرون تا دختررو ببینم رفتم بیرون دیدم وااااااااااای این همون دخترس که چند هفته پیش به اون شماره دادم نگو مادرش دوست مادر منه
رفتم به یه بهانه ای آب بخورم دختره منو دید جا خورد از اون روز گذشت شبش بهم زنگ زد درباره که منو دید حرف میزد یه مشت کس و شعر سرهم کرد گفت یه ساعتی حرف زد روز ها میگذشت که ما بهم نزدیک میشدم دیدم یه روز برام اس فرستاد گفت : این یه تیکه خدا نصیب همتون بکنه
گفتش که خونتون خالی شد بگو بیام خونتون منم گفتم چرا گفت بماند
بعد از دوروز خونمون خالی شد منم بهش زنگ زدم گفتم بیا
اومد اومد خونمون روسریشو در آورد گفت مامانت اینا کی میای گفتم شب گفت خوبه منم لب خندی زدم بعد از یه رب دیدم گفت میتونم راحت باشم گفتم بله دیدم مانتوشو درآورد یه رکابی قرمز پوشیده بود بهم گفت میشه چشماتو ببندی منم چشمامو بستم اومد نزدیکم ازم یه لب سکسی گرفت من خندیدم
گفدش که چیه خوشت اومد منم هیچی نگفتم روس صندلی نشتم دور صندلی میچرخید حرف میزد همون کس شعر ها میگفت منم حوصله کس شعر های اونو نداشتم چشامو بستم بعد از یه یک دقیقه اومد رو پام نشت لب گرفت چشامو باز کردم دیدم وااااااااای رکابیشو در آورده یه سوتین سیاه پوشیده بود
حالت شوخی بهش گفتم می خای بری حمام خندید گفت نه گفتم چرا اینجوری
گفت یشه بهت یه چیزی بگم گفتم بگو گفت مای باهم یه حالی کنیم منم یه ده ثانیه سکوت کردم ازم دوباره لب گرفت میای
گفتم چه حالی کنیم
خندید گفت تو نمی دونی گفتم اولشو بگو گفت س؟؟ گفتم سکس خندید گفت اره عزیزم گفت اهلش که هستی منم گفتم کمو پیش
رفتیم تواتاق روتخت داز کشیده بودم اومد از لب گرف دستامو ملیدم به سینه هاش عجب سینه های بود سوتینشو دراوردم جون سینه نبو هلو بود
سینه هاشو خوردم لباسمو درآورد شلوارم مو دراورد
اونم شلوارشو در اورد من شورتشو دراوردم دیدم موهای کسشو سه تیغ کرده بود یه خط با موهای کسش دراورده اونم شورت منو در اورد کیرمو دید گفت پسر عجب کیری هستی کمی با دست مالیدش بعد گذاشتش تو دهانش همیتور داشت ساک میزد کیرمو گذاشتم لا پاش گفت بذار تو کونم گفتم باشه عجله نکن
گذاشتم تو کونش یه جیغ زد که کفتر های همسایون به پرواز در اومدن گفتم ساکت گفت آروم تر گفتم فقت سرش بود چنبار گذاشتم دیگه کم تر درد حس می کرد همین طوری تلنبه تلنبه میزدم کیرم رو درآوردم آبو ریختم رو سینه هاش رفتم دست مال آوردم آبمو روسینه هاش باک کردم لباساشو پوشید دیگه می خواست بره ازم لبی گرفتو رفت ...
ادامه داستان در آیند نزدیک
نوشته: h.p
گرفته شده از یه سایت دیگه برا بچه های خوب لوتی // آره داداش //
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#229
Posted: 7 Jun 2011 18:17
خاطره ای با خاطره
سلام بچه ها نمیدونم از کجا بگم ولی باید از یه جایی شروع کرد.اسمم محسنه 17سالمه دختر داییم اسمش صدفه و اونم17سالشه و خاطره دوسته صدف 16سالش بود،از 1سال پیش من خیلی تو کف دختر داییم بودم و همشه شبا خوابشو میدیدم،راستش اونم میدونست که من دارم همشه بدنشو نگا میکنم،تا یه رو که خونه خالم بودیم و همه فکو فامیل اونجا بودن،صدف(دختر داییم)با دوستش که اسمش خاطره بود از کلاس ایروبیک امده بودن خونه خالم(راستی خونه ی خالم خیلی بزرگه)،دوستام از قبل بهم گفته بودن که خاطره دختری پایس و اهل همه کاریه.خوب سرتونو به درد نیارم،قرار شد دو تایی برن حموم و دوش بگیرن،وقتی که رفتن تو حموم فرصتو غنیمت شمردم گفتم لاأقل میشه نگاشون کرد،خونه ی خالم اینا نو سازه برای همین سوراخ حموم هنوز پنجره نداشت و میشد خوب نگاشون کرد،یه پله آخر حیات بود رفتم اوردم گذاشتم کنار پنجره و یواشکی یه نگایی انداختم تازه داشتن لخت میکردن وای نمیدونید چه صحنه ای بود کیرم داشت میترکید ۴ تا پستون خوشگل جلو روم بود،(اول شرتاشونو بیرون نیووردن)۴تا توپ خوشگل با سر صورتی رنگ مثل اینکه ایروبیک خوب این توپ های جنگیو پرورش داده،خاطره رفت زیر دوش و شرتشو در أورد یه کس بدون مه وشکلش انگار که تازه از کارخونه در امده صدف با شیطنت یکم بازی کرد که یهو خاطره لرزید و ارضا شد،حالا نوبت صدف جون بود که شرتشو در بیاره ولی خودش اینکارو نکرد خاطره واسش در اوورد وای کس صدف جون هم دسه کمی از خاطره نداشت فقط یکم مو داشت ولی یه خط صاف وخوشگل وسط پاش بود که قربونشون برم،خاطره شروع کرد به لب گرفتن و با دستش کسه صدفو میمالوند ارضا شدن صدف خیلی طول کشید،این دو فرشته از حموم بیرون أمدن،من رفتم گوشه حیاط سوار تاب شدم و تو فکر لحظهای خوش بودم که دیدم صدف و خاطر امدن کنارم نشستن صدف دستشو انداخت دور گردم و گفت حالا ذاق سیا ما رو میزنی...برق از کلم پرید گفتم چی؟گفت که از تو آیینه دیدیمت که داشتی نگامون میکردی واسه همین ما اون کارارو کردیم تا حشری بشی...رنگ از روم پرید گفتم الانه که به مامان بگه.تو همین فکرا بودم که در گوشم گفت خاطره ازت خوشش اومده و میخواد بهت حال بده.من مونده بودم که چی بگم یهو بوسم کرد دستشو گذاشت رو کیرمو به خاطره گفت ماله تو شد و رفت طرف خاطره چیزی بهش گفتو رفت.هوا کم کم داشت تاریک میشد.امد کنارم نشست دستشو گرفتم که یهو لبشو گذاشت رو لبم و یه مک محکم زد .ای چه حالی داشت منم نامردی نکردم و کترشو جبران کردم دستو گذاشتم رو سینه هاش و باهاشون بازی میکردم اونم دستشو گذاشت روو کیرم و باهاش بازی میکرد چادری که پوشیده بود دیگه دورش نبود یه تاپ پوشیده بود که نوک سینه هاش داش نشون میداد اخه زیرش سوتین نبسته بود.تاپشو زدم بالا و شلوار لی شو یکم کشیدم پایین خودمم پیرهن و شلوارمو رو دراوردم و با شرت نشستم رو تاب کنارش.سرشو اوورد پایین و از رو شورت یه گاز کوچولو گرفت سر کیرم از شورت بیرون زده بود سرشو تو دهنش کردو شروع به خوردن کرد ای چه حالی میداد از یه طرف من داشتم با کسش ور میرفتم که احساس کردم دارم ارضا مشم سرشو کشیدم بیرون و ابم ریخت رو صورتش گفت این چه کاری بود که کردی.گفت حالا نوبت تو که ارضام کنی گفتم الان ارضا شدی دوباره میخوای ارضا بشی گفت تو کارتو بکن.شرت صورتیشو کشیدم پایین و با دستم با کسش ور رفتم و همینطور لب میگرفتم بعد از چند دقیقه با کیرم باکسش ور رفتم از اول خط کوسش تا اخرش کشیدم که یهو ابش ریخت رو کیرم اجب داغ بود برش گردوندم و لاپایی زدم که خیلی حال میداد برای بار دوم ابم اومد افتادم رووش بعد از 2دقیقه بلند شد شلوارشو بالا کشیدو چادرشو برداشتو لباسایه منو اوورد کنارمو یه لب خوشگل گرفتو رفت گفت مرسی از حالی که دادی و فت.بعد از 5دقیقه منم رفتم تو خونه.بعد از اون قضیه من چند بار دیگه باهاش حال کردیم تا قبل از اینکه از اون شهر برن
//آره داداش //
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#230
Posted: 10 Jun 2011 10:50
اینم یه داستان بلند از آرشیو آویزون خدابیامرز@@@@@@@@
<<<زهر حسرت>>>
ساعت از 5 گذشته بود و تازه از خواب بیدار شده بودم ولی سختم بود از رو تختم بلند شم هی اینور اونور میكردم خودمو.گاهی میخندیدم گاهی ناراحت میشدم! خوب فكر دیگه دسته خودت كه نیست همش میره به گذشته موبایلم كه روی میز بود شروع كرد به زنگ زدن. اه یكی بیاد گوشیو بده به من سختمه تكون بخورم این مزاحم دیگه كیه بابا... با هر سختی بود گوشیو برداشتم شمارش هم نگاه نكردم چون اصلا مهم نبود كیه منم حوصله نداشتم. بله؟
-سلام... خوبی؟
یهو برق خوشحالی خشكم كرد! انگار نه انگار الان داشتم فحش میدادم به عالم و آدم كه یكی مزاحمم شده. دست خودم نبود دنیا یه طرف اون یه طرف دیگه.واقعا عاشقش بودم...
- چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟
ها؟ آره آره ببخشید خواب بودم یهو شد.
- میخوای بعدا زنگ بزنم؟
نه بابا چه حرفیه الان بیدار شدم. حالت چطوره؟ مامان اینا خوبن؟ همه خوبن؟ فامیلا؟ همسایه ها؟
- مسخره بازی در نیار حوصله ندارم.
باشه خوب چرا میزنی حالا بد اخلاق؟ كتك میخوایی نه؟ باز كتك خونت اومده پایین؟
- خستم كردی با این ادا اطوارت.میشه جدی باشی؟
اوهوم. بگو؟
- میایی اینجا؟ همین الان؟
مامانت اینا كجان؟ نكنه رفتن شیطونی كلك؟ آخ كه چقدر به بابات حسودیم میشه كه یكی مثله مامانت ماله اونه.كوفتش بشه از سرشم زیادیه!
- هویی؟ درست صحبت كن هر روز پر رو تر از دیروز میشی؟ بابام كارخونه جلسه داشت مامانم هم رفته خونه خالم. حالا میایی یا نه؟
باشه به جهنم حالا كه اصرار میكنی میام دیگه!!!
- مسخره اصلا 100 سال نیا برو گمشو...
(محكم خندیدمو تلفن رو قطع كردم)
همیشه همین بود! یكی از خوشگل ترین دخترایی بود كه تو زندگیم دیده بودم. درست مثل این بود كه بریتنی اسپیرز رو از وسط نصف كرده باشی! روزی كه دیدمش خودم باورم نمیشد بهش گفته بودم بابا جونت چقدر خرج عمل های متفاوت كرده كه خودتو شبیه بریتنی كردی!(بماند كه بهش برخورده بود و...) ولی درست برعكسش اخلاقش شبیه دخترا كه نبود هیچ اصلا شبیه آدما نبود! پرخاشگر ترین آدمی بود كه تو زندگیم دیده بودم.به قول باباش كدوم بیچاره ایی میخواد نصیب تو یكی بشه!
لباسامو پوشیدم و راه افتادم به سمت ماشینم و حركت كردم...
آسانسور تو طبقه اونا وایساد و من راه افتادم. در خونه نیمه باز بود. آروم در رو باز كردم و رفتم تو همه جا ساكت بود.ویدا؟ ویدا؟ گفت بشین اومدم.
رفتم تو نشیمن نشستم رو همون مبل راحتی كه همیشه لم میدادم! (انگار خونه بابا بزرگ مرحومم بود)
یهو یكی از پشت چشامو گرفت.آروم دستمو گذاشتم رو دستش گفتم دختر جون نمیترسی با من ور میری؟ میدونی كه من پسر كی ام....
آروم خندید دستشو ورداشت گفت پسر هركی میخوایی باش ولی بعدش كه ماله منی.
اومد جلوم بلند شدم چند لحظه تو صورت هم خیره شدیم (وای خدا واقعا این فرشته ماله من بود؟ یه لحظه به خودم حسودیم شد!) چشای مشكیش برق میزد.یكم اخم كردم گفتم تو یه چیزت هست از چشات معلومه. گفت نه چیزی نیست. دستاشو گرفتم حولش دادم رو مبل راحتی كناریمون خودمم نشستم كنارش گفتم 1 دقیقه فرصت میدم بگی چته؟ یعنی بگی چه مرگته؟ چون اگه نگی باید به زور بگی.
هیچیم نیسسسسسسسسست.اه ولم كن فقط بی حوصله ام.گفتم آها فهمیدم چی شده كتك خونت پایینه باید آدمت كنم باز گرخیدی. داد زد ساكت باش دیگه و حولم داد بلند شد رفت اونور و پشتش رو به من كرد دستمو نگاه كردم دیدم یكم خیسه یهو از جا پریدم رفتم سمتش گفتم ویدا؟ تو داری گریه میكنی؟ با صدای لرزون گفت ببخشید.میخوام بگم.... هیچی! ولش كن.
دیگه داشتم جدی میشدم اون بی دلیل گریه نمیكرد. 2 سال بود كه مال من بود ولی 1 بار اشكش رو ندیده بودم.واسه اولین بار بود گریه میكرد بعد از 2 سال!
دستشو گرفتم اخم كردم گفتم ببین خودت میدونی تا لحظه ای كه خوبم خیلی دوست داشتنیم ولی اگه اون روی من بالا بیاد و سگ بشم میدونی چی میشه دیگه؟ تجربش رو داشتی.یكم سكوت كرد گفت آره.هنوز بابام صداشو سر من بلند نكرده تا حالا ولی اون كشیده ای كه تو زدی تو گوشم هنوز صداشو میشنوم!
گفتم آفرین پس حرف بزن.گفت تورو خدا عصبانی نشو به جون مامانم میگم بعدا الان شرایط روحیم خوب نیست.گرفتمش تو بغلم گفتم باشه...
یكم گذشت منم لم داده بودم داشتم آهنگ گوش میدادم بلند شدم ببینم كجاست.دیدم كناره پنجره پذیرایی وایساده داره آسمون رو نگاه میكنه (هوا بشدت گرفته و ابری بود) رفتم پشتش اصلا نفهمید.نمیدونستم به چی داره فكر میكنه! آروم نزدیكش شدم. خدای من مگه میشه 2 نفر انقدر بهم شبیه باشن؟ حتی قد و هیكلش هم مو نمیزد با بریتنی! محكم از پشت بقلش كردم یهو جا خورد! یواش بابا چته؟ گفتم هیچی به كارت برس آسمون رو نگاه كن
با من چیكار داری؟ گفت راحتی دیگه؟ یكم بیشتر فشار بده فوقش پرس میشم نه؟ به خودم نگاه كردم خندم گرفت! راست میگفت هیكل خودمو نگاه كردم (قهرمان بدنسازی بودم) دیدم حق داره!
اومدم عقب تر خودمو جوری تنظیم كردم كه كیرم درست افتاد رو باسنش و محكم كشیدمش سمت خودم و از روی شلوار لمس میكردم چون عاشق این كار بودم.لبمو گذاشتم رو گوشش و گوشش رو میخوردم.
آروم برگندوندمش گفتم اه حالا میشه زده حال نزنی من حوصلم سر رفته. رفتیم سمت نشیمن رو مبل راحتی همیشگی نشستم اونم اومد رو پام نشست.صورتش رو كشیدم جلو لبم رو محكم گذاشتم رو لبش.
دست چپم رو سینه هاش بود با دست راستم با موهاش بازی میكردم آروم كشیدمش جلو تر درست نشست جایی كه میخواستم.آروم تاپش رو بالا زدم مثله همیشه یه نیم تنه تنش بود كه اونم از پشت بازش كردم ولی تاپش
هنوز تنش بود سینه های بی نظیرش افتاد بیرون دیگه بیخود شدم آروم لبمو گذاشتم رو گردنش و با لبام لمسش میكردم سرمو آوردم پایین تر رو سینه هاش شروع كردم به خوردن سینه هاش.دیوانه وار میخوردم سینه
هاشو گفت یواش بابا چته دردم گرفت گفتم ببخشید تقصیره خودته باهام ور میری و دوباره شروع كردم به خوردن سینه هاش.خودش رو روی پام تكون میداد تا باسنش رو كیرم لمس شه میدونست عاشق این كارم.
دستمو بردم سمت دكمه شلوار تنگی كه پاش بود آروم بازش كردم دستمو كشیدم رو نافش بردم پایین تر رو شرتش یكم دستمو كشیدم رو كسش خیسی رو میشد احساس كرد همونطوری كه نشسته بودم پاهامو بالا آوردم
سرمو خم كردم پایین لبامو گداشتم رو نافش و با لبام بازی میكردم میخواستم برم پایین تر دیدیم نمیشه! سرمو بالا آوردم زیر بقلشو گرفتم بلندش كردم و خودم بلند شدم.جلوش واساده بودم دستمو بردم از پشت تو شلوارش و
گذاشتم رو باسنش با انگشتم با سوراخ پشتش بازی میكردم و لبام هم رو لباش بود دست چپم هم رو سینه هاش چشاشو بسته بود و چیزی نمیگفت یكم فشار انگشتمو بیشتر كردم خودشو بهم نزدیكتر كرد دیگه داشتم آماده
میشدم واسه یه سكس بینظیر كه یهو مثل برق گرفته ها پرید عقب دكمه شلوارش رو بست تاپشو انداخت پایین و با اضطراب بهم خیره شد! شكه شده بودم یكم خودمو نگاه كردم گفتم چیزی شده؟
نه نه دیگه نمیتونم ادامه بدم. گفتم چی رو؟ گفت الان در موقیتش نیستم واسه سكس فكرم خرابه.یكمی جا خورده بودم گفتم مگه میخوام تو فكرت فرو كنم كه اینو میگی؟ گفت بس كن مسخره بازی رو من شرایط روحیم
خوب نیست.گفتم باشه هرجوری كه راحتی رفتم جلو آینه لباسمو مرتب كردم گفتم از اولشم میخواستی پاچه بگیری معلوم نیست باز چته من دارم میرم.
رفتم سمت داشتم كفشامو پام میكردم كه احساس كردم پشتم سنگین شد.خودشو انداخته بود پشتم و آروم در گوشم گفت ببخشید نرو بلند شدم نگاش كردم گفتم چیه؟ باز بازیه جدید یاد گرفتی؟ داد زد نه نمیخواستم نارحتت كنم
بغلم كرد گفت ببخشید ببخشید. گفتم اوه تو امروز زده به سرت روانی حرفای عجیب قریب میزنی؟ تو تاحالا مامانت رو اینجوری بغل كرده بودی ببخشید بگی؟ ازین كارا هم بلدی؟ گفت لازم بشه آره گفتم پس خدا رحم كنه
معلوم نیست چه مصیبتی تو راه كه تو اینجوری داری خودت و به آب و آتیش میزنی! گفت خفه شو محكم لباش رو گذاشت رو لبم تاپش رو از سریع در آوردم شروع كردم با لبام تمام تنشو خوردن.
بغلش كرم بردمش جای همیشگی انداختمش رو مبل راحتی دستم رو بردم سمت شلوارش دكمش رو باز كردم یهو دستش رو گذاشت رو دستم و نگام كرد اخمام رو كشیدم تو هم و خیره شدم بهش.گفت ببخشید دستش رو
برداشت منم یكم شلوارشو باز كردم ولی درش نیاوردم بلندش كردم صاف نشوندمش جلوم خودمم نشستم درست وسط پاهاش.دهنم رو بردم جلوش از روی شلوار تنگش شروع كردم به بازی با كسش.دستم رو میكشیدم رو
ران پاهاش زانوشو خم كردم تو بغلش وسط پاهاش زده بود بیرون داشتم دیوونه میشدم دستم رو بردم وسط پاهاش رو كسش آروم حركت میدادم صداش در نمیومد فقط چشاشو بسته بود.
پاهاش رو ول كردم بلند شدم شلوارش رو در آوردم فقط شرت پاش بود لبامو برم سمت نافش شروع كردم به خوردن میومدم پایین با دهنم شرتش رو پایین میدادم تا رسیدم نزدیك كسش ول كردم.اومدم پایین از بالای زانو
هاش شروع كردم به خوردن تا رسیدم رو ران پاهاش محكم تر دهنمو حركت میدادم اومدم بالاتر وسط پاهاش سرمو گذاشتم اون وسط لبامو از روی شرتش روی لبای كسش گذاشته بودم و تكون میدادم داشت دیوونه میشد غرورش اجازه نمیداد صداش در بیاد فقط لباش رو گاز میگرفت بازهم پاهاشو جمع كردم تو سینش وسط پاهاش به وضوح بیرون بود انگشتمو گذاشتم رو كسش از روی شرت دستمو میبردم رو سوراخش میمالیدم
انگشتم خیس شده شده بود از ترشحات كسش پاهاشو آزاد كردم رفتم كنارش نشستم لباشو آورد جلو رو لبام گذاشت زبونش رو آورده بود جلوی دهنم لبام رو لیس میزد دستشو آورد بالا صورتم رو محكم فشار داد دهنم یكم باز شد زبونش رو گذاشت تو دهنم و بازی میكرد كه منم دستمو بردم رو سینه هاش با سرشون بازی میكردم كه یهو پریدم هوا نامرد لبمو گاز گرفته بود از داخل! از خودم جداش كردم سریع سرم رو بردم پایین با دندونام شرت رو كشیدم رو زانوهاش بعد هم با عجله درش آوردم دستشو گذاشت رو كسش گفت خوابشو ببینی خندیدم دستشو برداشتم حولش دادم عقب تكیه داده بود به پشتش پاهاشو گذاشتم رو شونم سرمو برودم وسط پاهاش زبونمو گذاشتم رو كسش آروم بازیش میدادم سرمو محكم گرفته بود نفس میزد ترشحات كسش زیاد شده بود دستام رو بردم رو كسش یكم لباشو از هم وا كردم زبونم رو گذاشتم رو چوچولش فشار دادم كه جیغش رفت مثله برق گرفته ها میلرزید منم محكم تر با زبونم میكوبیدم بهش دیگه داشت گریه می افتاد ولی ول كن نبودم بدتر محكم تر زبونم رو تكون میدادم اونم میلرزید كه یهو موهامو چنگ زد نفس نفس میزد و یه جیغ بلند كشید دیدم آبش با تمام قدرت پاشید بیرون رو صورتم معلوم بود با آخرین توانش ارضا شده بود. دیدم بی حال شده بلند شدم سرشو گرفتم تو دستام پیشانیشو بوسیدم با صدای ضعیف گفت مثل همیشه بهترینی.نشستم كنارش احساس میكردم كمرم درد میكنه دیدم دستش آروم لغزید رو شلوارم و رفت روی كیرم شروع كرد به مالیدن.دكمه های پیرهنم رو به سرعت باز میكرد بعدم شلوارم رو در آورد گفت پاشو وایسا بلند شدم سرشو آورد جلو از روی شرتم زبونش رو روی كیرم میمالید دستش رو برد زیر بیضه هام عقب جلو میكرد كه شرتم رو از پام در آورد.سرشو آورد جلو تر زبونش رو محكم به سر كیرم كشید و شروع كرد به خوردنش.احساس كردم واقعا دیگه داره بهم فشار میاد (قبلشم اونو به شدت ارضا كرده بودم)
گفتم بسه پاشو زبونشو دوباره كشید رو بیضه هام و بلند شد.به پشت برش گردوندم دستاشو گذاشتم روی پشتیه مبل زانو هاش روی مبل بود كاملا از خودشو خم كرده بود.دستمو گذاشتو رو باسنش سرمو خم كردم باسنشو
بوس كردم دیدم برگشته با تعجب نگام میكنه گفتم هوم؟ گفت فكرشم نكن! دستمو بردم سمت كسش كه از پشت زده بود بیرون اروم كشیدم روش. اون هنوز دختر بود دنبال فرصت مناسب میگشتم كه بهونه گیری كنم و بكارتشو بردارم ولی الان نمیشد همینجوریش سگ بود وای به حال اون موقع! كیرمو آروم آوردم جلو سرشو خیلی كم گذاشتم جلوی سوراخ كسش و همینجوری بازی میدادم صداش دوباره در اومده بودم منم داشتم میمردم پس چه غلطی كنم؟ آروم كیرمو گذاشتم لای پاهاش بازی دادم ولی فایده نداشت. انگشتمو فرو كردم توی سوراخ باسنش بازیش میدادم گفت اوا؟ گفتم مرض بابا كشتی منو انگشتمه دیگه ستون چراغ برق كه نیست!
خندیدو گفت خب این كارو میكنی كه چی؟ مگه آبت از انگشتت میاد؟ گفتم حرف نزن 2 انگشتی فرو كردم تو خودشو كشید جلو گفتم وایسا تكون نخور گفت خر خودتی گفتم زرنگ شدیا گفت چون گناه داری فقط سرشو
میزاری بازی میدی گفتم باشه زر نزن مردم اه. سرشو آروم گذاشتم تو سوراخ باسنش شروع كردم بازی دادن یكمم سو استفاده كردم بیشتر فرو كردم ولی خب از هیچی بهتر بود! كیرمو آروم رو شیارای باسنش میمالیدم
كه گرفتمش گفتم برگرد من نشستم اون اومد رو پاهام نشست كیرم لای باسنش بود اگشتشتمو گذاشت تو دهنش میمكید ادا در میاورد كه اعصاب منو بریزه به هم. عادتش بود مثل سادیسمی ها رفتار میكرد! ولی بازم عاشق بودم چون تموم دنیای من بود. رفت پایین سرشو آورد جلو با تمام قدرت كیرمو میخورد دستام رو زانو هام بود اونم دستاشو گذاشت رو دستام همینجوری كه با قدرت ساك میزد ناخون هاشو (البته بهتره بگم چنگال هاش) فرو میكرد تو دستم. دستام درد میكرد آبم نزدیكه اومدن درد ارضا شدن و دستام باهام قاطی شده بود نمیدونستم كدومش بیشتر درد داره! گفتم اومدم دستاشو برداشت گذاشت زیر بیضه هامو محكم فشار داد كه داد زدم مردم از درد هم زمان ارضا شدم آبم پاشید رو صورتش.چشمامو وا كردم دیدم داره میخنده گفت خوب بود؟ گفتم ساكت باش فكر كنم عقیم شدم.
رفتم دستشویی سرو صورتمو آب زدم اومدم دیدم اونم خودشو تمیز كرده داره لباس میپوشه شرتمو پام كردم دیدم داره با حسرت نگاه میكنه؟ گفتم بیا تو دم در بده؟ چته؟
اصلا نخندید اومد جلو بغلم كرد لپمو محكم بوس كرد گفت دوست دارم. گفتم من كه ندارم ولی اگه اصرار داری تو داشته باش.ساعت و نگاه كردم وای خدا 3 ساعت بود اونجام سربع لباسمو پوشیدم رفتم جلو آینه خودمو مرتب كردم به قول معروف دوباره شدم جنتل من!
اومدم لم دادم جای همیشگیم اونم نشست كنارم سرشو گذاشت رو شونم.گفت:
- عزیزم یه چیزی بگم؟
اجازه صادر شد. اگه فقط یكیه بگو
- نه جدی میگم.فردا... فردا خواهرم داره میاد
هوم؟ ویدا چی میگی؟ اون كه 3 ماه پیش ایران بود؟ من سختمه موبایلمو از رو میزم وردارم اون از انگلیس همینجوری پا میشه میاد؟
- به من چه حالا كه داره میاد. میدونی كه اونم ازت دل خوشی نداره منم حوصله دعوا مرافه ندارم پس خواهش میكنم بزار بیاد بره تموم شه.
مگه من اصلحه كشیدم حالا؟ اصلا به من چه بیاد بره نره!
- اون كه 100% به تو ربطی نداره ولی تا بره نه زنگ میزنم نه زنگ میزنی نه اس ام اس نه هیچ كوفت دیگه ای
شوخی میكنی دیگه نه؟
- نخیر اصلا
ویدا دروغ نگوووووو من خودم ختم روزگارم اون الان درس و دانشگاه داره مگه الكیه بیاد.راستش رو بگو؟ باز چی تو سرته؟
- هیچییییییی اصلا دروغ گفتم. تو فقط هیچ كاری نمیكنی تا خودم بهت زنگ بزنم قول میدم همه چیرو بگم
ویدا واقعا كه آخرشی من احمق عاشق چیه تو شدم؟ ها؟
- دستشو گذاشت رو لبم گفت هیس دوباره شروع نكن حوصله ندارم.
اون عادتش بود گفتم كه اخلاقش شبیه دخترا كه هیچ اصلا شبیه آدما نبود.درست مثله یك سادیسمی رفتار میكرد! شایدم واقعا بود!
زنگ خونه صدا كرد. چند لحظه بعد تصویر مامانش روی مانیتور آیفون دیده شد و به سرعت صدام كرد و گفت: عزیزم مامانم اومد داره ماشینشو میذاره تو پاركینگ.سریع اومدم جلوی در.كفشهام رو به سرعت پام كردم دستش رو گرفتم و یه لحظه تو چشای هم خیره شدیم.احساسم مثل همیشه نبود 2 سالی میشد كه به پای هم جون می دادیم این دفعه بار هزارمی بود كه جلوی در خونشون میخواستم ازش جدا بشم ولی...
خدایا چرا اینطوریم این بارم مثله همیشه چرا تنم داشت می لرزید؟؟؟ گفتم عزیزم می ترسم احساس بدی دارم و اشك تو چشام جمع شده بود...
محكم منو بغل كرد لبهاشو گذاشت رو لبهام.نمیدونم چرا لبهاش سرد تر از همیشه بود؟ گفت برو كه الان مامان میاد بالا خراب كاری میشه.همین الان هم ماشینتو توی پاركینگ دیده فهمیده تو ساختمون ما هستی.
اصلا نمیفهمیدم چی داره میگه! كمرم از سكس طولانی كه باهم داشتیم درد گرفته بود اما مهم نبود چون من افكارم جای دیگه بود یه حس خیلی بدی داشتم و بغض كرده بودم... اما چرا؟ خودم هم نمیدونستم.درست مثل یه حیوونی كه میدونه بزودی قربانی میشه... زمان انگار ایستاده بود ولی سریع اومدم بیرون كه یاد این افتادم:
گفتمش عشقت به دل افسون شده ... دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده ... عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش ... طعم بوسه از سرم برو عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود ... بهره كس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود ... همچون عشق من هیچ گل زیبا نبود
با صدای در آسانسور به خودم اومدم و با حالی خراب یه سیگار آتیش زدم و به سمت ماشینم حركت كردم. هنوز اضطراب وجودمو پر كرده بود دستمو گذاشتم رو فرمان كه پشت دستهامو دیدم.از سروری ناخونهاش كه تو دستم فرو كرده بود هنوز داشت خون خفیف میومد دستمو بردم جلو دهنم با زبون روی زخمها میكشیدم اعصابم داغون بود ولی چرا شو خودمم نمیدونستم.
5 روز كه مثل 5 سال برام گذشته بود سپری شد.دم دمای غروب بود موبایلم صدا كرد از خواب پریدم می دونستم خودشه.بله شماره موبایلش بود كه زنگ میزد.به سرعت گوشیو گرفتم ولی صدایی نیومد گفتم عزیزم حالت خوبه؟ گفت اره گفتم كجایی؟ ولی باز هم صدایی نیومد. اطرافش خیلی سر و صدا بود فكر كردم از بیمارستان زنگ میزنه حالم بد شده بود فریاد كشیدم چی شده؟ كجایی؟؟
یهو یه صدایی شنیدم... صدای یه آمپلی سراری میومد... آره درسته! مسافرین محترم به مقصد لندن لطفا هر چه زودتر به گیت شماره 2 مراجعه كنند...
زمین زیر پام لرزید و یه صدا به گوشم رسید كه گفت دلم نیومد بی خبر برم.دوست دارم منو ببخش واسه همیشه.موفق باشی...
نه خدایا نه من دارم خواب می بینم نه... 3 روز بعد از بیمارستان مرخص شدم ولی خودم رو نشناختم. من شكسته بودم و داغون تر شده بودم. از آینه می ترسیدم شده بودم مثل یه مرده دیگه ازون خنده ها و شوخی ها خبری نبود.فقط سكوت میكردم و واسه خودم سیگار میكشیدم.
10 روز بعد روی صندلی نشسته بودم و داشتم از شیشه هواپیما به بیرودن نگاه می كردم و اشك از گونه هام جاری بود و هق هق گریه هامو خودم میشنیدم.
داشتم میرفتم به ویلامون در اسپانیا ولی اینكه تا كی و چه وقت می موندم معلوم نبود.چون بی رغبتی به خودم و زندگی تمام وجودمو گرفته بود.فقط می دونستم میخوام دور بشم از همه آداما. از همه كسایی كه اسمشون آدم بود ولی باطنشون چیز دیگه ای بود به قول بابام "آدم بودن است و انسان شدن"
دیگه میخواستم تنها باشم تا همیشه میخواستم خودم باشم و خودم.... هواپیما Take Off زد و پرواز كرد.
لبخندی به تلخی زهر رو لبهام بود و یه حسی بهم میگفت به جمع بازنده ها خوش اومدی. ناگاه حواسم اومد به این...
روزگار اما وفا با ما نداشت ... طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت ... بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس ... حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود ... در غمش مجنون عاشق كم نبود
بر سر پیمان خود محكم نبود ... سهم من از عشق جز ماتم نبود
2 سال از اون روزا میگذره گاهی خندم میگیره گاهی برعكس! نمیدونم كجاست و چه كار میكنه سعی كردم همه چیز رو فراموش كنم ولی فقط گاهی كه یاد اون روزا میفتم به خودم میگم:
عشق من بعد ازا ین هم آشیانت هركس است ... باش با اون یاد تو ما را بس است
ممنون از توجه شما. ارا (era)
تقدیم به همه ی دوستان ### آره داداش @@@ از اصفهان ×××
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم