انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 59:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


زن

 
ساک زدن مونا در کافی نت


اگه یادتون باشه داستانی رو نوشتم با عنوان بیوه خطرناک. دیدم استقبال خوبی شد ازش. خدا رو شکر کسی هم بهم فحش نداد . گرچه میدونم کاربرای این سایت کاملا خودشون به راست بودن یا دروغ بودن داستانها واقف هستن و میدونن به چه کسی فحش بدن یا چه کسی رو تمجید کنم...

حالا مهم نیست. هرجور دوس داشتین قضاوت کنین
--
این جریان رو که میخوام بگم مربوط میشه به سالهای84-85---
مدتی بود که میرفتم سایت اویزون رو دید میزدم و یجورایی خوشم اومده بود ازش. بیشتر وقتمم تو قسمت دوستیابیش میگذروندم و هر روز تاپیکهایی که دخترا میزدن رو چک میکردم تا شاید یه همشهری پیدا کنم . هرچی میگشتم کمتر کسی رو پیدا میکردم که به موقعیت مکانی من بخوره...

یه روز طبق معمول داشتم تو سایت چرخ میزدم که دیدم یه دختر به اسم مونا ازگرگان یه تاپیک زده که دنبال دوس پسر میگردم میخوام با کسی دوس باشم که از همه نظر ساپورتم کنه و از این کسشعرا...

بعدشم ایمیلشو گذاشته بود نوشته بود یه عکس از خودتونو کیرتون بفرستید..

منم که از بس گشته بودم یه همشهری پیدا نکرده بودم با خودم گفتم حالا بذار واسه این یه میل بفرستیم ببینیم چی میشه..

یه عکس از خودمو یه عکسم از کیرم به ایمیلش فرستادم و یه نامه احساسی هم نوشتم که اره من فقط واسه سکس نمیخوامت و.... خداییش هم هرچی براش نوشتم واقعی نوشتم چون شدیدا دنبال یه دوس دختر میگشتم که از همه لحاظ باهم باشیم نه فقط سکس.

خلاصه گذشت و بعد از 4-5 روز دیدم برام جواب نامه امو داده و کاملا معلوم میشد این یه جوابی بود که بصورت روتین برای همه کسانی که بهش ایمیل میدادن میفرستاد تو ایمیلش چند تا سوال خصوصی تر نوشته بود(بحساب خودش کسانی که به ایمیلش نامه میدادن رو گزینش میکرد و از جواب هرکسی که بیشتر خوشش میومد میذاشتش تو مرحله بعدی) منم به سوالاش پاسخ دادمو دوباره براش فرستادم..
خلاصه سوال جوابامون تا جایی رسید که قرار شد تلفنی حرف بزنیم.
من تو همون نامه اول که بهش داده بودم شمارمم گذاشتم اما اون تا وقتی که مطمئن نشد تماس نگرفت.

بالاخره بعد از چند مدت که نامه نگاری کردم باهاش زنگ زد.
صدای خیلی جذابی داشت و واقعا ادم رو دیوونه صداش میکرد.
چند وقت باهم تلفنی حرف زدیم و جوری که هر دو تقریبا به هم وابسته شده بودیم.
روزی که عکسشو برام میفرستاد رو یادم نمیره چقدر هیجان داشتم. خیلی لحظه قشنگی بود. چندتا عکس برام فرستاد چقدر زیبا بود واقعا زیبا بود.

بهم قول داد دیگه سایت اویزون نره حتی پاسورد ایمیلی که تو سایت گذاشته بود رو هم بهم داد. وقتی بازش کردم بیشتر از 200 تا نامه درخواست دوستی داشت..
خیلی بهم وابسته شده بودیم. تنها مشکلی که بینمون بود مسافتی که بینمون بود که خیلی اذیتم میکرد.
گرگان کجا و شهر ما کجا ....

کارمون این شده بود اون پشت وبکم برام لخت میشد و من جلوش جلق میزدم. یه مدت همینجوری گذشت و تا اینکه دیدم اینجوری نمیشه باید یه فکری کنیم.

قرار شد من برم گرگان پیشش. مشکل این بود که اونجا هم جا نداشتیم.
نه دوستی نه اشنایی. خونه خودشونم که نمیشد بریم. مونده بودم چکار کنم. به خودم لعنت میفرستادم چرا عاشق کسی که ازم دوره شدم.. دل بود دیگه چکارش میشد کرد.

خلاصه بلیط گرفتمو رفتم گرگان. باورتون نمیشه وقتی اومد استقبالم باورم نمیشد که از نزدیک دارم عزیزمو میبینم. هر دومون در حسرت سکس داشتیم میسوختیم.

با ماشین اومده بود دنبالم حدود ظهر بود که رسیدم گرگان سوار ماشینش شدمو رفتیم یکی از رستورانهای اونجا و ناهار زدیم.

بعد از رفع گرسنگی و خستگی شروع کردیم به فکر کردن و بحث کردن که حالا کجا بریم که بتونیم حداقل یه لبی ازهم بگیریم.
که یهو مونا فکری به ذهنش رسید گفت بریم کافی نت .... که تو خیابون....

هست. چندبار رفتم اونجا خیلی خلوته میشه اونجا کنار هم بشینیم..

من که نمیشناختم جایی رو موافقت کردم باهم رفتیم کافی نت. حدود ساعت 3ظهر بود یه دختر خوشکل هم مسئولش بود که پشت سیستم نشسته بود.

رفتیم ردیف اخر یه میز تحریر بزرگ گذاشته بودن که دوتا سیستم همراه با کیس هاشون روی میز گذاشته بودن. طوری که وقتی کسی مینشست پشت این میز تقریبا میشه گفت اون کسی که جلو نشسته نمیتونه ببینه ...

دقیقا جایی بود که بهش نیاز داشتیم.

مونا نشست کنار دیوار منم کنار اون که میشه سر میز. چون ردیف اخر هم بودیم خیالمون راحت بود که کسی از پشت نمیتونه ببینه مارو.

تنها نگرانیمون یه پسره دو ردیف جلوتر بود با همون دختره که ردیف اول پای سیستم نشسته بود هر از گاهی از جاش پا میشد...

دیگه طاقت نیاوردیم مونا به عنوان اینکه میخواد چیزی رو از زمین برداره دو زانو نشست رو زمین منم زیپ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو که مثل تیراهن شده بود اوردم بیرون دادم دستش...

وای چه لحظه ای شده بود. چه صحنه ای بود. وقتی کیرمو کرد تو دهنش انگار دنیا رو بهم داده بودن. جوری ساک میزد برام که تصورشو نمیتونستم بکنم...

اینقدر حشری شده بودم که در عرض 3-4 دقیقه ابم با قدرت زیاد اومد و تا تهش رو ریختم تو دهن مونا اونم بدون اینکه کم بیاره کاملا قورتش داد.

نمیدونین چقدر لذت بردیم .
یه بوی اب منی ته کافی نت رو گرفته بود که هرکسی اضافه میشد به اون قسمت میفهمید خبریه..

سریع خودمونو جمع و جور کردیم از کافی نت زدیم بیرون.

مونا گفت بیا بریم جنگل نمیدونم اسمش چی بود توسکان بود توستسکان بود دقیق یادم نمیاد اسمش چی بود

سوار ماشین شدیم و رفتیم همون جنگل. یخورده اونجا قدم زدیم پشت چندتا درخت هم یخورده لب گرفتیمو سینه خوردم ولی میترسیدیم سکس کنیم نمیشد..

تا اینکه مونا گفت بیا بریم مسافرخونه ای پیدا کنیم شاید قبول کنه پول بهش بدیم بیخیال بشه و شناسنامه نخواد ازمون..

رفتیم پایین شهر یه میدون بود که داخل یکی از کوچه های مشرف به میدون یه مهمان پذیر بود داخلش شدیم یه پیرمرد باحال بود (اگه زنده هست خدا حفظش کنه) بهش گفتم حاجی من از ... اومدم این خانم هم دوس دخترمه. نه میخواییم ادم بکشیم نه دزدی کنیم نه کار دیگه ای فقط میخواییم این دوروزی که اومدم شهرتون با ایشون باشم/ اگه حرفامو باور میکنی مردونگی کن و بذار ما باهم باشیم. پولشم هرچقدر میشه میدم.

واقعا خدا حفظش کنه پیرمرده قبول کرد اجاره رو دوبل بگیره بذاره تا شب مونا پیشم باشه .
وقتی رفتیم تو اتاق اول باهم پریدیم تو حموم وای چه لذتی داشت.
بدن همو لیف میزدیم. لب میگرفتیم... باور نکردنی بود.
از حموم که اومدیم بیرون پریدیم رو تخت . حالت 69 شدیمو میخوردیم مال همو.

مونا اوپن نبود نمیتونستم از جلو بکنمش. بهم گفت از پشت بکن. دوسه بار از پشت کیرمو کردم تو کونش ولی راستش با ساک زدن بیشتر حال میردم...
خلاصه دو روزی که گرگان بودم همش پیش هم بودیمو همدیگرو ارضا میکردیم...

چندبارم رفتیم ناهارخوران قلیون کشیدیمو غذا خوردیم..

دوستان باور کنین سکسی که همراه عشق باشه بزرگترین لذتیه که برای یه پسر و دختر فکر میکنم میتونه باشه.
امیدوارم همتون این نوع سکس رو همیشه تجربه کنین/

---------------

سالهای ساله که ازجریان منو مونا میگذره و متاسفانه اتفاقاتی پیش اومد که ما بهم نرسیدیم دیگه///

موفق باشید
کاوه
     
  
زن

 
فاز نیلوفر


ميخوام از يكي از بهترين دوست دخترهام براتون بگم ، اسمش نيلوفر بود و آخر هر چي كه فكر و شو كني . ديوانه سكس و آخر شهوت با اندامي فوق العاده زيبا و متناسب و البته جذاب كه هر مردي را مجذوب و ديوانه ميكرد . ( قدي بلند 185 با سينه هايي بزرگ و سفت و باسني خوش فرم و بدني خوش استيل و تركيب ) خيلي وقتها بخش ميگفتم خدا موقع آفريدن تو كاملا بيكار بوده و تو تمام اندام و چهرت كار كرده .
ما با هم همه جوره رفيق بوديم و خيلي هم سكس داشتيم. يكروز بعداز بيرون رفتن و سكس با هم به نيلوفر پيشنهاد كردم بريم شمال هم تفريح كنيم و حال . اونم قبول كرد ولي به شرطي كه صبح زود بريم و تا غروب برگرديم چون ميگفت پدرش ادم گيري و مادر و خواهراش رابطمونو ميدونستن . فكر كنم در اون موقع 30 سال داشتم اونم 28 سالش بود .
قرارمون شد جمعه ساعت 6 صبح نزديك خونشون ، من رفتم دنبالش و بعد از سوار كردنش با سرعت زياد به سمت شمال رفتيم . يادم به خاطر پليس از جاده فيروزكوه رفتيم قائمشهر و بعدش بابل و بابلسر و در آخر مقصد خيابون دوازدهم دريا كنار . توي راه خيلي عطش كير داشت شايد چند روزي بود نكه نكرده بودمش و همش ميگفت تندتر برو بايد زود برگرديم . تقريبا ساعت 30/9 صبح رسيديم و هنوز دو دقيقه نشده بود كه رسيديم بغلم كرد و شروع كرد به لب و ماليدن .

من هم كه يك اذربايجاني سريع بردمش اتاقهاي بالا و شروع كردم به برنامه و بعد از شايد 40 دقيقه و اتمام كار هر دو مون لخت روي تخت دراز كشيديم . وقتي بلند شدم ديدم ساعت نزديك ظهر بود و به اتفاق رفتيم بابلسر رستوران ميزبان بعد از صرف نهار و تجديد قواي جسمي و تغذيه دوباره برگشتيم ويلا و كاري كردم كخ تا عمر دارم نه من فراموش ميكنم و نه اون . شايد بگم نزديك به يك ساعت و نيم رو كار بوديم و دقيقا متوجه ارضا شدنش شدم . توي اين مدت 3 بار ارضا شد و مثل يك گربه وحشي تمام كمرم و از پشت چنگ انداخته بود .
سكس به ارامي شروع شد و در ادامه با خوردن نيلوفر همراه بود و هر چه ميگذشت ميديم كه ديوانه تر ميشه و در 40 دقيقه پاياني به قصد كشت تلمبه ميزدم و اون با داد و فرياد و عدم تعادل روحي در سكس و حشري بودن كه بعضي اوقات ميخنديد من را به سكس طولاني تر مصمم ميكردد .
اون روز از هر جايي كه بگي ( دهان / لاي سينه / لاي پا / كون / كس ) به دشمن متجاوز حمله ميكردم و انصافا عالي فاز ميداد و همراهي ميكرد .
خودش ميگفت تا حالا اينطوري سكس نداشتم و بعد از اين موضوع تقريبا 3 سال با هم بوديم كه بعدش فكر كنم ازدواج كرد .
ما با هم مسافرتهاي زيادي رفتيم و خاطرات شيريني را با هم داشتيم ، البته بگم به نظرم همه چي سكس نيست خيلي جدابيتهاي ديگه در دوستي وجود داره كه با سكس كامل ميشه .
موفق و سربلند باشيد .

نوشته: ساسان
     
  
زن

 
کون بجای کس


با سلام مجدد من علیرضا هستم که چند روز پیش یه خاطره از دوران دانشجویی براتون فرستادم اما قضیه ای که می خوام تعریف کنم مربوط میشه به همین جمعه گذشته.
عصر جمعه خونه داداش بزرگم بودم که میخواستن برن مهمونی منم با بی حالی از خونشون زدم بیرون یه ساعت کوس چرخ زدم زنگ زدم خونه دادش کوچیکم دیدم خانمش رفته خونه مادرش شهرستان اینم تنهاس رفتم خونشون برش داشتم زدیم بیرون که بیفتیم دنبال یه کوس بگردیم و روز جمعه ای یه حالی به خودمون بدیم!
اول عصر یه کم خبری نبود و کل محدوده میرداماد تا ونک و ولی عصر تا تخت طاووس عاری از هرگونه کون و کوسی بود یه خورده بعد زنگ زدم پسر عمم که همیشه تعداد متنابهی کوس زیر دست و بالش داره خلاصه اون کس کش هم دم لایه تله نداد و 2 ساعت تمام ما رو کیر کرد خلاصه هوا که تاریک شد جنده های محترم کمکمک فعالیت شبانه خود را شروع کردن و خیابان پر شد از کوس های رنگارنگ در انواع مختلف. کیس اول رو تو خیابون ولیعصر نرسیده به ونک زدیم که دو نفر بودن یکیش کیری بود و اون یکی چیز توپی بود دیدم از جلو ماشین در میرن پیاده شدم رفتم طرفشون تا گفتم سلام پیریه برگش گفت نفری 40 میگیریما! یه لحظه مخم تیر کشید که اووووووووووو چه خبره یه راه میخوای بکنیش تو کوس طرف حالا معلوم نیس دفه اول ابت زود بیاد بعدش زرتی 40 چوب پیاده بشی ولی به روی خودم نیاوردم گفتم بابا کی حرف پول زد در راه کوس جان دادن رواس که لااقل سوارشون کنم و بعدش مخشونو کار میگیریم قیمت رو میاریم پایین القصه این دو فقره کوس رو بلند کردیم اومدن چپیدن تو ماشینو تا نشستن پیریه گفت که ما نصفشو تو ماشین میگیریم نصف بعدی تو خونه قبل از عملیات!
دیدم کاملا حرفه ای ان و به هیچ وجهی من الوجوه نمیشه سرشونو شیره مالید دوباره شروع کردم به مزه ریختن که بابا بیخیال حالا یه تخفیفه کوچولو بدین ما هم از شرمندگیتون در میایم و یه دفه که نیس ما میخایم مشترک بشیم و از این کوس شعرا که پیریه یه دفه ای وحشی شد که یالا نیگهدار پفیوس بچه کونی!
بعد با عشوه به اون یکی گفت که مریم جون پیاده شو بریم اینا پول بده نیستنو اسو پاسن. ناکس انقد حرفه ای بود که فوری به افکار پلید من پی برد و با صدتا فحش که لطیف ترینش مادر قحبه بود پرین پایین تو این اثنا دیدم اووووووو اون ور خیابون یکی دیگه واساده انده کوسه خیلی توپ و خوش هیکل تا خواستم دور بزنم برم جلوش واسم فوری دو تا کوس اولی رفتن سراغش که بابا با این بچه کونیا نریا اینا پول ندارن که خودشون کونین و از این کوس شرا خانم کوس دومی هم اگه 1% احتمال سوار شدنش بود با این حرفا دیگه رایش برگشت اونم بی خیال شدیم و دوباره تلاش مستمری رو برا یافتن لااقل 1 فقره کوس تعاونی و اعلا شروع کردیم نیم ساعت بعد دو مورد دیگه رو سوار کردیم که نسبت به اولی ها هم خوشگل تر بودن و هم قیمتشون 30 تومن بود و همینکه مهربونتر هم بودن اما اینا هم گیر داده بودن که نصفش باید تو ماشین پرداخت بشه که منم یه تراول بیستی اماده کرده بودم که بهشون بدم ایناهم میگفتن باشه 40 تا هم خوبه میدین ولی نظر من این بود که تو خونه هم 20 تا دیگه بدیم و بی حساب بشیم که بعد از کمی چونه زدن متآسفانه این دو مورد نیز رمیدن و پریدن!
دیگه داشت اعصابم خرد میشد به زمین و زمان فحش میدادم که ای کیر تو این شانس هیچ جنده ای یعنی حاضر نمیشه یکم بامون راه بیاد عجب زمونه ای شده عجب گرانی شده گوشت خوب کیلویی 5000 تومن اون موقع 250 گرم گوشت خوک 30-40 هزار تومن ای ریدم تو این مملکت از این پسر عمه کوس کشم خبری نشد که نشد مثل اینکه اونم رو فرم نبود اخه این جور مواقع کوسای تیری می اورد میکردیم حیف. ساعت دیگه داشت 11 میشد و دیگه هرکی هم قرار بود بده سوار یکی شده و رفته بود خیابونم کمکم داشت خلوت میشد که یه هو سمت مخالف خیابون کیس تازه ای به چشم خورد از دور خیلی کوس به نظر اومد فور دور زدیمو من پیاده شدم دیگه باید هر طور شده مخ این یکی رو می زدیمو یه فیضی به کیر مبارک کی رسوندیم خلاصه تا پیاده شدم خانم گفتش که 30 میگیرم منم گفتم باشه زود بیا سوار شو دو قدم به طرف ماشین اومد بعهد وایساد منم برگشتم دیدم دو تا جوجه بسیجیه کونی بغل ماشین به داداشه گیر دادن حوصله درگیری رو نداشتم پریدم تو ماشین دستی بردم بالا گفتم برادر سوتفاهم شده یا مهدی ادرکنی!
کوس کش نیششو باز کرد و به راننده گفت بریم برادر خودین. گازشو گرفت رفت دختره هم از ترسش پرید تو یه پیکان قراضه و رفت ما هم دنبالش یه خرده بعد پیاده شد اون بغل یه فرعی بود رفتیم تو صداش کردم بدو اومد پرید تو ماشین گازشو گرفتیم رفتیم یه هو دیدم دوباره این دو تا کسکش بغل ماشین دارن علامت میدن که وایسا خوشبختانه بزرگراه نزدیک بود و مسیر باز و ساعت حدوده 11.5 منم با این اطمینان زنجیری که همیشه تو ماشین بود در اوردمو اومدم از شیشه بیرون جاتون خالی یه 4 5 تا حسابی حواله این مادر قحبه ها کردم و گاز دادیم و رفتایم خوشبختانه این مورد اخری دیگه از پول پیش و این حرفا چیزی نگفت و منم اصلا راجع به پول صبتی نکردم فقط تو را واسه غذا و کاندوم نیگه داشتیم رفتیم خونه!
تو خونه اولش نفری یه قرص خوردیم و بعد شامو زدیم بعدش دختره پاشد که کی اول میاد منو داداشی به هم نیگاه کردیم و با اشاره به من گفت که اول تو برو منم قبل از اینکه برم اتاق خواب به پسر عمم زنگ زدم که کونده تو که کوس جور نکردی لااقل اگه دوس داریس یکی اوردیم بیا بکن.
اونم مثل قرقی از اون ور شهر حرکت کرد که بیاد. خلاصه من تا رفتم تو جنده خانم چراغو خاموش کرد به طوریکه اتاق تاریکه تاریک شد بعد هم فوری لباساشو دراورد و کاندوم رو سریع کرد تو کیرم و شروع کرد از رو کاندوم ساک زدن (البته اینم مدل جدیدیه که چند وقتیه در میان جنده های محترم مد شده و به خیال کوس کششون فکر می کنند که به این طریق جلو ایدزو میگیرن که البته از همین جا به عنوان یک پزشک به کلیه جنده های محترم اعلام میکنک که ایدز از طریق سکس اورال منتقل نمیشود" و از این به بعد با فراق خاطر نسبت به کیر رنج کشیده مردم ساک بزنن و لذت یه ساک اساسی رو به ملت زهر مار نکنن و صد البته تنها کاری که جنده ها خوب انجام میدن همین ساک زدنه که اونم بیشتر به خاطر اینه که اب مشتریه بخت برگشته زودتر بیاد و زودتر اسکن ها رو بگیرن و گورشونو گم کنن) خلاصه دیدم این جنده الانه که ابمو بیاره اول خواستم یه بار ابمو بیارم بعد دیدم که ممکنه بعدش کیرم راس نشه بی خیالش شدم و رویا رو کشیدم کنار!
خواستم به کوسش دست بزنم که دیدم خودشو میکشه کنار و نمیذاره دست بزنم برگشت گفت دست نزن ابم میاد گفتم اشکالی نداره خوب بیاد دیدم بهونه اورد بیخیال شدم در ضمن هی پاهاشو به هم میچسبوند که دستم به لای پاش نخوره خلاصه رویا دراز کشید و یه چیزی مثل کرم مالید به کیرم بیشتر شک کردم که واسه کوس کردن که کرم نمیخواد اخر سرم یه متکا خواست که بذاره زیر کمرش در حالیکه دستاش رو جلوی کوس کذاییش گرفته بود تقریبا مطمئن شدم که خانم دو جنسس و به اصطلاح شی مل تشریف دارن منم به روی خودم نیاوردم و کیرم رو اروم گذاشتم لب کونش که گشاده گشاد بود معلوم بود که حسابی واسش زحمت کشیده و موقع ریدن دیگه احتیاجی به زور زدن نداره و خیلی راحت رفع حاجت میکنه با بی میلی شروع به تلمبه زدن کردم و تو این فکر بودم که این دوجنسه کونی پیش خودش سرمون کلاه میذاره لذا از افکار سکس خارج شدم و ابم هم که موقع ساک کم مونده بود بیاد دیگه سست شد و با وجود فشارهایی که رو کون طرف میاوردم ابم نمی اومد دو بار پوزیشن عوض کردیم تا بالاخره ابم اومد واز لجم کشیدم بیرون کاندومو در اوردم و پاشیدم به سر و کولش بلافاصله اومدم بیرون جریانو به داداشم گفتم برخلاف من حالش گرفته نشد و خوشش هم اومد و گفت که اتفاقا من از دو جنسه ها خیلی خوشم میاد خلاصه یه نیم ساعتی هم اون با رویا ور رفت و دو بار کاندوم ترکوند اخرشم ابش نیومد که نمیدونم به دلیله گشادیه بیش از حد کونه رویا بود یا قرصه اثر خوبی داشت پشت سر داداشم رویا ذرتی لباس پوشید اومد بیرون تو این بین پسر عمم هم اومد ولی هر چقدر اصرار کردیم که تو رو خدا به این بنده بینوا هم بده نداد که نداد و برگشت گفت که دیرم شده ازین قرتی بازیها!
خلاصه بهش گفتم چقدری بدم راضی بشی برگشت گفت که 2 نفر 60 تومن مخم تیر کشید با خودم گفتم ای کوس کش کون گشادتو جای کوس حواله کردی این همه هم پول میخای هر چقدر کردم به 30 تومن راضی نشد که نشد و تز منم این بود که من فکر کردم 2 نفرو گفتی 30 تومن و الا 20 تومنم کوس توپ فراوون بود تازه فکر کردی با بچه 15-16 ساله طرفی اندازه موهای سرت تو کون و کوس گذاشتم دیگه فرق این دو رو نفهمم باید برم بمیرم کس کش حروومزاده با پررویی تمام با اون صدای کلفت کیریش از رو نمیرفت که من کوس دارم بش گفتم جای دور که نیس مایه همین جاس بکش پایین ببینیم ولی نکشید که نکشید!
دیدم به هیچ صراطی مستقیم نمیشه یه نقشه شیطانی واسش کشیدم گفتم راستشو بخوای من اصلا پول همرام نیس باید از عابر بانک بگیرم بهت بدم که لااقل از خونه ببرمش بیرون که یه موقع ابرو ریزی نکنه از خونه زدیم بیرون و به پسر عمم گفتم تو از پشت بیا که یه موقع مشکلی پیش نیاد الکی دنبال عابر بانک بودم واین کونیه مدام تکرار میکرد که من خودم ختم روزگارم یه موقع فکر نکن میتونی منو دور بزنی و از این حرفا که تو این بین دوباره 2 نفر از برادرها به دادم رسیدن اونا که داشتن با موتور گشت میزدن 2 نصفه شب ما رو میبینن و شک میکنن و با موتور میفتن دنبالمون منم یه معکوس کشیدمو گازش و گرفتم! پست سر من پسر عمم و پشتش برادرا عجب صحنه ای بود خیلی زود گمشون کردم ولی رویا که معلوم بود خیلی ترسیده و دنبال درد سرم نمیگرده هی اصرار میکرد که پولم نمیخام فقط نیگر دار پیاده بشم تو دلم میگفتم کوس عمت باستی پولم بدی که دو تا پسر خوشگل و خوشتیپ و علاف خودت کردی تو این بین با موبایل پسر عمم تماس گرفتم و مثلا با ترس بهش گفتم که این کوس کشا افتادن دنبالمون نمیتونم برم بانک پول همرات داری و جوری که رویا بشنوه بلند گفتم صدیه باشه دختره میاد اونجا صدیو بهش بده بره. برگشتم به رویا گفتم زود 40 تا پیاده شو میخام یه صدی بت بدم گورتو گم کنی ما کی امروز همش بد اوردیم اینم روش اولش قبول نمیکرد و هی میگفت نیگر دار میخام پیاده شم بالاخره خم شدم به زیر صندلی که ترسید گفت چاقو در بیاری جیغ میزنم!
بهش گفتم بچه بازیا چیه الان کلتو در میارم یه دونه تو مغزت خالی میکنم که نتونی نفس بکشی بد جوری ترسیده بود و عرق کرده بود در اورد 40 تومن داد بهش گفتم برو ماشین پشتی بگیر تا پیاده شد جفتمون گاز دادیم رفتیم و. پشت سرمون صدای ناهنجار رویا که داد میکشید مادر جنده ه ه ه ه ه وایساااااااا و ما تو سیاهی شب گم شدیم تا اولا واسه خیلی ها درس عبرتی بشه که کونو به جای کوس قالب نکنن و مهم تر اینکه زیاد سر پولش چونه نزنن که ممکنه اعصاب طرف بریزه به هم و مادرشونو بگاد و به قول جنده ه ای قدیمی هر چی دادی خدا بده برکت سرمایه دادی مگه مایش چیه؟
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
برده ی شهوت


یه سیگار از پاکت دراوردم فندک اوردم بالا درشو باز کردم یادگار داداشم بود سنگشو چرخوندم روشن نشد باز این کار و تکرار کردم روشن نشد ا ه ه ه تو دیگه اذیت نکن فندکی که همیشه روشنش میکردم یاد داداشم می افتادم و خاطراتش همیشه پیشم بود ولی انگار راضی نبود من سیگار بکشم فندکش برای این بود که روشن نمیشد سیگار و انداختمش دور من که سیگاری نیستم پس اینجا چکار میکنم سیگار چرا تو دستام بود , یاد گذشته افتادم خیلی هم دور نبود...
سامان ... سامان ... سامان… سامان ... سامان , بله...بله چیه بابا 20 دفعه صدا میکنی یه بار صدام کنی میفهمم ,آره جون دلت کجایی پسر خبری نبود ازت گفتم دور از جون شانس اوردیم بلایی سرت اومده ,هه هه هه بی مزه , بابا 4 5 دفعه صدات کردم , اخ خ خ خ خ ببخشید داداش راست میگی حواسم نبود فردا با یه نفر قرار دارم همش فکرم پیش اونه , آی ی ی ی ناقلا دوست دختر جدید پیدا کردی , ای بگی نگی هم آره هم نه , یعنی چی هم آره هم نه :دی نکنه دوجنسست که اینجوری میگی , نه بابا چرا چرت میگی یه جورایی با تمام دوست دخترایی که داشتم فرق میکنه , اوهووووم ولی باز عقلم جایی قد نمیده سامان بگو ببینم بچه چی تو کلته , هیچی بابا طرف 38 سالشه با هم تلفنی آشنا شدیم , ای بابا سامان یه جوری رفتار میکنی انگار کمبود محبتی چیزی داری یا خیلی تنهایی تو که 20 تا دوست دختر داری الاغ آخه زن 38 ساله برا چیته من که نمیفهمم , خوب من همه جورشو داشتم میخوام اینجوریشم امتحان کنم , واقعا الاغ بهترین و زیباترین کلمه ای بود که میشد برای تو به کار برد میگم جون احمد بیخیال شو , نه احمد من باید این ببینم باهاش یه مدت رابطه داشته باشم ببینم چه جوریاست دوستی با یه زن سن بالا , اوکی خود دانی سامان مراقب خودت باش کار دست خودت ندی , چشم داداش حتما حواسم جمع میکنم ... اما من حواسم جمع نبود همش به اون فکر میکردم که فردا ببینمش چطور رفتار کنم ...
(صدای آلارم موبایل)چشمام باز کردم ساعت 9 صبح بود دیشب ساعت 3 خوابیدم حتما برای اینه که دیر بلند شدم یه صدایی از درونم میاد , پاشو دیگه پسر آماده شو امروز باید از همه ی روزا بهتر باشی , بابا ول کن من و چه به زن 38 ساله نمیرم , عجب پسر انقدر ترسو نبودی که تو چرا اینجوری شدی کوچولو , یعنی میگی برم ارزشش و داره ؟آره برو ارزش داره ,تو همین فکرا بودم که خودم تو حمام دیدم یه دوش آب سرد گرفتم صورتمم اصلاح کردم زدم از خونه بیرون رفتم پارکی که قرار گذاشته بودیم روی همون نیمکت که گفته بود نشستم 5 دقیقه ای زودتر اومده بودم دقیق سر زمان مورد نظر اومد نگاش کردم با اون چیزایی که میگفت از خودش یکی بود قد حدودا 160 یه7,8 کیلویی اضافه وزن داشت موهاش مش بود اومد نزدیک گفت آقا سامان گفتم بله خودم هستم گفت من شراره هستم گفتم بله شناختم یه لبخند زیبایی رو لباش بود منم یکم خجالت میکشیدم با یه زن که 19سال از خودم بزرگتر بود الان بیرونم باهم رفتیم یه بستنی خوردیم و اونروزم تموم شد روز به روز بهم نزدیکتر میشدیم تا اینکه حرفامون بعد چند وقت کشید به سکس گفت من 6 سال از همسرم جدا شدم سکس نداشتم به شدت نیاز دارم منم از خدا خواسته گفتم منم نیاز دارم برای جمعه همون هفته قرار گذاشتیم خونه ی اون شراره از ارث پدرش و مهریه ای که از شوهرش گرفته بود تونسته بود یه خونه و یه ماشین بگیره رفتم خونش از زنگ خونرو زدم در باز شد دیدم شراره با یه تاب طوسی با یه شلوارک سفید تنگ در خونرو باز کرد اومد جلو دست دادیم بقلم کرد و بوسیدم خیلی داغ بود بدنم قشنگ داشت گرماشو حس میکرد بهش گفتم برم دیگه کاری نداری رامون نمیدی که تو خونه گفت :آخ خ خ خ ببخشید عشق من تو خوابم نمیدیم این صحنه رو که تو واقعا بیای بیا تو شرمنده یکم هیجان زده شدم یه جورایی مثل بچه ها شد بود اما من با سن کمم خیلی ریلکس برخورد کردم شاید از استرس زیاد بود قفل کرده بودم نمیدونم رفتم رو مبل نشستم با یه از خاصی گفت آقامون چی میل داره براش بیارم گفتم هیچی بیا بشین اومد کنارم نشست واقعا خانوما یه جوری طراحی شدن که هوش از سر آقایون بپرونن خیلی ناز شده بود دستشو اورد رو شونه هام یکم ماساژ داد بعد لباشو آروم آورد جلو لباشو خوردم لبامو یواش گاز میگرفت که منو با با اینکارش حشریتر میکرد حدود 5 دقیقه اینکارو انجام دادیم تا اون بهم گفت بیا بریم رو تخت تا ببینم دیگه چیا بلدی رفتیم کنار تخت که رسیدیم کامل لخت شد فقط شرتش و در نیاورد به سینه هاش داشتم نگاه میکردم که گفت کجایی کارت دعوت میخوای گفتم نه من که دعوت دارم زود تیشرت با شلوار دراوردم پریدم بقلش انقدر خوردم سینه و گردنشو که کامل قرمز شدن گفت کاه که از خودت نیست کاه دون از خودت منم گفتم خوشمزست دوست دارم نمیخواستم فکر کنه بچم هیچی حالیم نیست من و چرخوند خودش اومد رو اروم همه جای بدنم بوس کرد و رفت تا رسید به شرتم گفت اوففففففففف میدونی چند وقت تو حسرتتم شرتمو دراورد کیرمو که کاملا راست شده بود گرفت دستش یه بوس کرد کامل کرد تو دهنشخیلی خوب ساک میزد کم کم داشتم میومدم بهش گفتم گفت میخوام بخورم منم گفتم اوکی که 5 ثانیه بعد ابم اومد تا قطره اخرشو خورد رفت به سمت اشپزخانه 2 تا لیوان ابمیوه اورد خوردیم دوباره اومد سر وقت کیرم انقدر ساک زد تا کاملا کیرم بزرگ شد گفتم بسته بخواب تا بهت نشون بدم چیا بلدم گفت جوووووووون فدااااااااااااااات شرتشو در اوردم گفتم بخورم گفت نه خوشم نمیاد منم سر کیرم و یکم رو چاک کسش بازی دادم مثل دیونه ها شده بود میگفت بکن جرم بده کیرتو میخوام منم حول دادم رفت تو تا وسطاش حدودا با حول اول رفت که دیدم سرخ شدمیگفتم چی شد گفت خیلی دردم گرفت گفتم ادامه ندم که گفت نه ادامه بده دوست دارم دردشو منم ادامه دادم کیرم و تا اخر تو کس تنگش جا کردم شروع کردم به تلمبه زدن خیلی تنگ بود چشماشو بسته بود و اه واوه میکرد منم همینجوری ادامه دادم تا ابم داشت میومد گفتم دارم میام گفت همشو میخوام تو کسم منم خالی کردم اونروز 3 بار دیگه سکس کردیم که براش سنگ تموم گذاشتم دیگه عاشقم شده بود به خیالم هفته ای 2 3 روز اگه باهم نبودیم ناراحت میشد از دستم تا اینکه بعد 6 ماه یه روز بهم پیشنهاد داد که ماشینشو به نامم بکنه و من به طور همیشگی با اون زندگی کنم که من قبول نکردم درست بود شرایطشو داشتم باهاش زندگی کنم اما مغزم و که خر گاز نگرفته بود که رد کردم درخواستشو که بهم گفت تو برده ی منیو هرکاری که میگم باید انجام بدی که منم این گفت همونجا خوابوندم زیر گوشش افتاد زمین تا جایی که میخورد زدمش و از خونش زدم بیرون تازه فهمیدم اون من و دوست نداشت و یه کیر جوان میخواست تا خودشو ارضا کنه از خودم حالم بهم خورد توبه کردم دیگه از این خریتا بکنم ...
دوباره خودم و رو نیمکت پارک دیدم پاکت سیگارو مچاله کردم قطره اشکی از گوشه گونم سر خورد افتاد پایینیاد داداشم افتادم از این ماجرا یه سال میگذشت داداشم یه ماهی بود من و باری همیشه ترک کرده بود از وقتی داداشم رفت همه ی خاطرات بدم داشت میومد جلوی چشمم.
از سکس با افرادی که اختلاف سنی زیادی دارند با شما اجتناب کنین ببخشید بار اولی بود که مینویسم نویسنده هم نیستم و ضعفهایی که داستانم داره اینو نشون میده خوشحال میشم از ضعفام بهم بگین اینم قسمت کوچیک از زندگی پرفرازونشیب بنده بود اسم خودمم تغییر دادم از اسمی استفاده کردم که منوصدا میکنن اسم واقعیم چیز دیگه ای هستش.
خدانگهدار
     
  
زن

 
من و تینا جوون


سلام به همگی خسته نباشید اولین بارمه که یکی از داستان های خودمو با دوست دخترم (عشقم ) می نویسم راستی یادم رف خودمو معرفی کنم دوستام بهم میگن مهی بچه شمال غرب کشور هستم همون جایی که اخبار بعضی وقتا میگه سیل میادو بارون میاد حالا بگذریم .امسال 19 سالمه پارسال 18 سالم بود که با یه دختری آشنا شدم اما دختری متفاوت آشنا شدم از 17 سالگی تو خط دختر بودم یعنی همه کار زندگیم شده بود دختر بازی و این حرفا تا اینکه با یکی از این دخترا خیلی صمیمی شدم حالا در حد دل دادیمو قلوه گرفتیم این خانوم ما که اینجا اسمشو میذاریم همیشه با تیپ اسپرت و شیک میگشت واقا از لحاظ قیافه هیچی کم نداش یه خواهر از خودشم بزرگتر داره که دانشجوی مکانیک .حالا بازم بگذریم . یواش یواش بریم سر اصل مطلب
این تینا جوووون من قدش تقریبا 170 و وزنش 65 کیلویی با چشای سیاه و موهای بلوند . بعضی روزا بعد ظهر کلاس داش حالا کونکوری و زبان و این حرفا موقع برگشتن از کلاس معمولا تو کوچه یا خیابون میدیدمش انصافا تو قیافه حرف نداش یعنی همه بچه های کوچه و فامیل حسرته لباشو و میخوردن آخه واقا هر چی بگم بازم کمه
پارسال عید مامانش اینا رفتن مسافرت اونو داداشش موندن خونه حالا دلیل خواصی داش یه روز شب اس داد که صب مهمون منی اومدنی خونه با خودت یه نون بگیر صبحونه رو با هم بخوریم من بار اولم بود که داشتم به خونه دختر میرفتم از یه طرف میترسیدم از یه طرفم نمی دونسم که روز سوم عید صبح زودی با چه بهونه ای از خونه بزنم بیرون خلاصه سر تونو درد نیارم بابام اینارو به بهونه کتابام پیچوندمو که دوسم میخواد بره مسافرت میرم کتابامو ازش بگیرم
حالا من با کلی ترس و وحشت اومدم کوچه تینا جووووون یه 10 دقیقه ای نگهبانی دادم بعدش تینا جووون درو باز کردو رفتم تو چون بار اولم بود خیلی میترسیدم و هم اضطراب داشتم . تینا اومد جلو و دس دادیم و رفتیم تو گفتم که بار اولم بود تنهایی با یه دختر تو خونه خالی بودم بخاطر همین کیرم حسابی آپ شده بو خجالتم میکشیدم آخه تا اون موقع اصلا تو فکر سکس و ... نبودم فقط در حد دوستی معمولی و ....
خلاصه بعد صبحونه رو با هم خوردیم یکم دری وری گفتیم و خندیدیم برگشتم خونه بدون اینکه با هم رابطه داشته باشیم
بعد عید تو کلاس بودم فک کنم زنگ آخرادبیات بود هم معلم خسته شده بود هم ما ها
یهو گوشیم به ویبره افتاد که اس اومده باز کردم دیدم که تینا جونه نوشته (دوستت دارم مهی) منم نوشتم همینطور جیگر تو اس دادن بار اول بود ک میگف میبوسمت منم واسش یه بوووس آبدار فرستادم تا اینکه بهش گفتم میخام از نزدیک ببوسمت خلاصه قرار بعدی مون نزدیک امتحانات خرداد بود من رفتم خونشونو اون اومد به پیشوازیمو همو بغل کردیم وااااااااای نمیدونم حسه دفعه اول تو آغوش هم بودنو چطوری بگم بعد یه 5 دقیقه هم آغوشی چند تا بوووووس آبدار از لباش گرفتمو رفتیم پای کامپیوترش اون نشست منم پشتش موهاشو نوازش میکردم اونم داش عکساشو نشونم میداد عکسای عید و دید و بازدیدا بودن بعد دیدن عکسا ازم پذیرایی کرد میوه و شیرینی اورد واسم اونا رو ک خوردیم بهش گفتم تینا جوووووون گف جوووونم گفتم میشه تو بغل هم باشیم یکم سرخ شد اما قبول کرد و گف فقط 2 دقیقه ها گفتم باشه یه ذره هموبغل کردیم حالا دیگه من ول کن نبودم تا اینکه احساس کرد کیرم حسابی آپ شده و منم خودمو بهش میمالیدم این دو دقیقه شد 1 ساعت اونم همین طور برگشتم گفتم بخوابیم رو زمین ک راحت باشیم اولش من دراز کشیدم روش و بدنه خودمه به بدنه ناز و توپولش میمالیدم دیگه هر دومون فهمیده بودیم که از هم چی میخواییم سینه هاشو گرفتم تفلی یکم خجالت زده شد و چشاشو بست از رو پیراهنش حسابی مالیدم تا اینکه پیراهنشو زدم بالا و وااااااااااااااای این دیگه چی خیلی سفید و ماه ه ه ه اونقدر مالیدمش که دیگه آهش بلند شد یکمم با زبونم دورشو لیس زدم و میخوردم و لای سینه هاشو با زبونم عینه بستنی میلسیدم برگشتم گردنشو صورتشو خوردو لباشم خوردما نگید ناشی هستی تا رو نافش همینجوری میلیسیدم
هووووووووم چقد خوشمزس . بچه ها هرکی دوس داره بگه عکس سینه ک نه ولی هولو هاشو براش میفرسم
خلاصه این کیر منم دیگه داشت شلوارمو پاره میکرد تینا هم از یه طرف خجالت میکشید بهش دس بزنه تا اینکخ خودم شلوارم با شورتمو کشیدم پایین و دادم دسش یکم تو دسش گرف و مالوندش دو دقیقه نکشیده آبم ریخت تو دسش . حالا دیگه نوبت اون بود که شلوارکشو بکشه پایین ولی قبول نمی کرد با کلی قوربونه صدقت برم و فدات شم راضیش کردم
وااااای کسش هم چیزی از سینه هاش کم نداش کاملا بی مو وصاف عینه دو تا کلوچه
هوووووم حلا دیگه من نمیدونم بخورم یا انگشت کنم هم با دسم نازش میکنم هم با زبونم قلقلکش میدم و صدای تینا هم در آومده اونقد با انگشتم قلقلکش دادم تا اینکه خودش دسمو گرف و نگه داش یکم لرزید و احساس کردم اونم ارضا شده . هردو کنار هم دراز کشیدیم منم دسمو گذاشتم رو سینه های بهشتیش یکم ک مالوندم این کیر ما بازم آپ شد و هردومون لختیم من رفتم روش و کیرمو گذاشتم لای پاش اولش یکم ترسید ولی بعد اینکه لبمو گذاشم رو لبه مثله توت فرنگیش آروم شد وکیرمو آروم لای پاش حرکت میدادم این دفعه میدونسم آبم دیر میاد خلاصه یه بار اون رو من دارز کشید یه بار من رو اون بعدش گفتم بخواب به پشت میخوام از پشت بزارم لای پات و اونم خوابید من از پشت روش دراز کشیدم
آخ خ خ خ خ چقد نرم و نازه چقد خوردنیه اولش یکم با روناش بازی کردم اونقد خوابوندم رو روناش که حسابی سرخ شده بود و کیرمو فرسادم از پشت لای پاش حالا دیگه دستا مون تو هم بودو کیرم نزدیکه کسش و از لای کسه سفیدش بالا پایین میشد انگار گذاشتیش تو کسش و لبا مون هم رو لبه هم بود یکم که تلمبه زدم انصافا اونم هم کاری میکرد احساس کردم که آبم میاد و هی بهش گفتم که آروم نمخام به این زودی آبم بیاد ولی اون که زیر من بود یکم کونش (کون که چی عرض کنم ؟ دشک بود ) و حرکت داد و همه آبم ریخت لای پاش و رو کسش حالا هردو مون رو هم هستیم و کیرم مثه چسب چون تازه آبش اومده بود به لای پای تینا جوون چسپیده بود اونروز تموم شودو لای پاشو تمیز کردمو و لخت تو خونشون با هم (دانس) میرفتیم با اینکه بلد نبودم ولی دسامو گرف و یکم بگی نگی یادم داد سینه هاش جلو چشم هی بالا پایین میشد و منو دیونه میکرد لبامو گذاشم رو سینه هاش اونقد خوردم که سینش هم مثل کونش سرخه سرخ شد کیر منم بازم آپ شد اما دیگه هیچ کودوم مون نای سکس کردنو نداشتیم . این دفعه کیرمو گرف تو دسشو لباسامو بهم پوشوند و یه بوووس حسابی از کیرم گرف . نوبت من شودو دسمو گذاشم رو کسش و شرتشو پاش کردم سوتینشم بستم حالا با ی شرت و سوتین حسابی خوردنی شده بود همون جوری اومد دم در و تا حیاطشون همراهی کرد .....
بچه ها بعد اون سکسمون خیلی سکس داشتیم تقریبا فک کنم پردشو زدم آخه ی باری گف بعد اینکه تو رفتی از کوسم خون اومده . آخه کیرمو تو سکس های بعد اون روزمون یواش یواش میفرسادم داخل کسش
منتظر خاطرات واقعی من باشید .
دوستتون دارم
مهی از همین نزدیکیا
اگه غلط املایی داشتم قوربونتون زیاد سخت گیری نکنید .

نوشته:‌ مهی
     
  
مرد

 
دختر فراری ... (۱)

سالم بود که فهمیدم کسی که تا اون موقع فکر می کردم مامانمه , مامانم نیست و مامان بزرگمه و کسی که فکر می کردم داداش بزرگمه ,داداشم نیست و بابامه!!!
این ها گفتنشون خیلی راحته و نوشتنش خیلی راحت تره . اما برای من همش کنیه بود...همش تنهایی بود... همش یه عذاب بود و اون عذاب دوست نداشته شدن بود!
بابام به مامانم خیانت می کنه و مامانم طلاق می گیره و دیگه هیچ وقت برنمی گرده.حتی به خاطر من! و بابام که من شده بودم سربارش , خودش رو پدر من معرفی نمی کرد تا اینکه با گوش ایستادن فهمیدم که من کی م و بابام کیه و مامانم کجاست...
اون موقع دیگه راهی نداشت....
بابام ازدواج کرد و به اجبار من رو با خودش به اون خونه برد. به خاطر من کلی دعوا و کشمکش با زنش داشت ولی در نهایت مجبور بود.
زندگی کردن با اونا خیلی سخت بود. شاید بیشتر به خاطر اینکه تصمیم گرفته بودند که فکر کنند موجودی به نام سما پیششون نیست. توی مهمونی هایی که مربوط به زن بابام می شد من نمی رفتم. یعنی من و نمی بردند. از وقتی که سارا شده بود زن بابای من , اکثر اوقات توی خونه تنها بودم و به این تنهایی عادت داشتم.
زندگی من توی اتاقم خلاصه می شد. تنها و ساکت . اکثر اوقات به گریه کردن و بعض کردن می گذشت. برای یه دختر خیلی سخته که مادر نداشته باشه. خیلی سخته که از پدرش بی توجهی ببینه و بیشتر از همه اینا خیلی سخته که ببینه همون پدر چقدر به برادر ناتنیش محبت می کنه.
اسم برادر ناتنی م بردیا بود و اسم زن بابام سارا. سارا کلا کاری به کارم نداشت. نه محبت می کرد نه اذیت می کرد. سعی می کرد کلا من و نبینه تا مشکلی هم پیش نیاد. بابا که من بهش می گفتم امیر سعی می کرد من رو از خودش دور کنه تاسارا از دستش نرنجه. اره خوب ... من برای کسی مهم نبودم و این عاملی بود که من رو به بیرون خونه می کشوند. خونه و اتاقم برام مثل زندون بود. از زمانی که از مدرسه می اومدم , می رفتم پارک و تا شب اونجا تنهایی یا با صمیمی ترین دوستم سمیرا برای خودم خوش بودم. همین که توی اون خونه نباشم برام کافی بود. کسی هم توی خونه سراغم رو نمی گرفت. اگر شب هم خونه نمی رفتم 100% خوشحال هم می شدن.
16 سالم بود که با امیرسام اشنا شدم. دو سه باری با ماشین اومده بود دم در مدرسمون و بالاخره موفق شده بود که من و سمیرا رو سوار کنه. از همون روز اول شیفته چشماش شده بودم. چشمای درشت و عسلی داشت. لب هاش گوشتی و جمع و جور بود.20 سالش بود. چهره مهربون و خواستنی داشت. وقتی می خندید زندگی هم به من می خندید و از همون روز اول امیرسام هم عاشق چشم های ابی و موهای پرکلاغی من شده بود..!
این چشما رو از بابابزرگ سمت مادریم ارث برده بودم. بابابزرگم ایتالیایی بود و با مامان بزرگم دوست بوده و بعد به دنیا اومدن مامانم اینا رو ولشون می کنه. اینا چیزایی بود که عمه و مامان بزرگ در مورد مامانم بهم گفته بودند. مامانم از خانواده پولدار و تحصیل کرده ای بوده ولی بابام از یه خانواده معمولی...
تمام تلخی هایی که باعث می شد اون خونه برای من بشه شبیه جهنم در کنار امیر سام و با حضورش به شیرینی تبدیل می شد. حتی شنیدن صدای گرم و مهربونش از پشت تلفن دلم رو اروم می کرد و خیالم رو راحت می کرد که من تنها نیستم و کسی رو دارم که حداقل توی اوج تنهایی هام پیشم باشه.
از هر شرایطی برای بیرون رفتن با امیر سام استفاده می کردم. برای من فقط تماشای امیرسام بزرگترین هدیه ای که بود می تونستم دریافت کنم اما همیشه یه شاخه گل یاس همراهش بود. گاهی شرمندم می کرد یه کادوی ناز هم برام می گرفت. با کادوهایی که بهم می داد می خوابیدم. گل هایی که بهم هدیه می داد تا یه هفته اتاقم رو پر از عطر یاس می کرد و عطر گل یاس ناخوداگاه چهره مهربون و عاشق امیرسام رو جلوم می اورد.
وقتی دلم می گرفت این بقل امیرسام بود که به روی من باز بود. اون قدر توی بقلش گریه می کردم تا اروم اروم می شدم.
یه روز که با هم رفته بودیم بیرون پلیس بهمون گیر داد و بردنمون کلانتری. به جای اینکه به بابا یا سارا اطلاع بده به عمه گفتم. بیچاره عمه از همون بچگی همون طور که به ایدا دخترش محبت می کرد به من هم محبت داشت. وقتی که اومد و با کلی عز و التماس بیرون اوردنمون اولش می خواست دعوامون کنه اما امیرسام اون قدر با شخصیت و با نزاکت باهاش برخورد کرد که عمه پشیمون شد. حتی عمه رو تا دم در خونشون رسوندیم. اینجوری بود که عمه در جریان دوستی من و امیرسام قرار گرفت. بیچاره خیلی نگرانم بود ولی این رو می شد فقط از توی نگاهش فهمید!!!
.... یک سالی دوستی من و امیرسام گذشت و تو این مدت علاقمون نسبت هم دو چندان شده بود. اون قدر بهش وابسته شده بودم که اگر یه روز صداش رو نمی شنیدم تا صبح خوابم نمی برد و بیقراری می کردم. حتی به خاطر امیرسام و اصرارهاش درسهام هم پیشرفت کرده بود و این برای مدیر و معلم هام جای تعجب خیلی زیادی داشت!
دلم می خواست تولد امیرسام رو که اول فرودین هستش پیشش باشم اما همیشه سال تحویل ها رو خونه ی مامان و بزرگ با عمه اینا دور هم بودیم...
غیبت های بابا و سارا و خیلی زیاد شده بود. یه شب فهمیدم که دارند به عروسی می رند. از کراوات زدن بابا و ارایشگاه رفتن سارا مشخص بود اما حتی به من نگفتند که قراره شب رو دیر بیایند یا به من هم بگند که خبر مرگت تو هم پا شو بیا! مثل همیشه که کز می کردم و می نشستم گوشه اتاقم و برای بی کسی خودم اشک می ریختم باز هم بعد رفتنشون بغضم ترکید و اون قدر گریه کردم که توی همون حالت نشسته و جمع شده خوابم برده بود. حتی صبح که از خواب بیدار شدم کسی نیومده بود توی اتاق که ببینه مردم یا زنده! معلومه که هیچ کسی برای ادم مادر نمی شه. و مادر من که فکر کنم با همه مادرهای دنیا متفاوت بود که حتی توی این همه سال نخواسته بود برای یه بار هم که شده ببینه دختری که پس انداخته چه شکلی شده!
بعدها از عمه شنیدم که مامانم بعد از باردار شدن متوجه خیانت بابا شده بود و بعد اینکه من رو توی بیمارستان به دنیا اورد نخواست که من و ببینه و فقط طلاق خواست!
نمی دونم ! ولی چرا مسئول خیانت بابا من بودم؟ چرا من باید تاوان گناه می دادم؟؟؟
از روزی که سارا و بابا رفته بودند عروسی یه هفته ای می گذشت که بابا بلند صدام زد! فکر کردم لابد باهام کاری دارند! می خوان ابی میوه ای چیزی براشون ببرم! جز در این مواقع یاد من نمی افتادند!
در حالیکه سرم پایین بود از اتاق خارج شدم و به سمت بابا و سارا رفتم . بردیا داشت نقاشی می کشید و بابا و سارا کنار هم نشسته بودند و بابا دستش رو دور گردن سارا انداخته بود! وقتی این حالت هاشون رو می دیدم حالم بد می شد . ازشون بیشتر بدم می اومد . بیشتر حس می کردم که سارا باعث شده که من این جوری زندگی کنم و علاوه بر مامانم بابام رو هم از چنگم در اورده.
بابا با یه لحن اروم و مهربون گفت: عزیزم بشین کارت دارم!
من: چشم
-ببین دختر گلم. ماشاالله هزار ماشالله دیگه بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی. این روزها که سر ما شلوغ بود عروسی داداش سارا بود!
بابا یه کم مکث کرد. انگاری که دست پاچه شده باشد. دستش رو از دور گردن سارا برداشت و تکیه داد به زانوهاش و سرش رو انداخت پایین و ادامه داد:
ببین سما جان! زن داداش سارا و فامیل هاش از حضور تو خبر ندارند. یعنی فعلا نمی دونند که سارا زن دوم منه! ببین بالاخره می فهمند اما الان که روز های اول زندگی و اشنایی دو تا خانواده ست بهتره که ندونند! می دونم اون قدر بزرگ شدی که بفهمی من چی می گم! امسال عید ما به خاطر عضو جدید خانواده سارا باید اونجا باشیم. می شه تنهایی بری خونه عمه یا مامان بزرگ؟؟؟
از وقاحت بابا حالم داشت به هم می خورد. از اینکه اینقدر لحن مهربون و مظلوم به خودش گرفته بود تعجب کرده بودم اما نمی دونستم که می خواد یه همچین حرفی رو بهم بزنه؟
با عصابنت از جام بلند شدم . دلم می خواست هر چی که دم دستم هست رو به سمتش پرتاب کنم! کلی کلمه و حرف توی ذهنم صف کشیده بودند ولی تا اومدم همه رو نثار بابا کنم انگاری که واژه ها رو گم کردم!
با عصبانیت به سمت اتاقم رفتم . بابا از پشت داد زد: سما جان! جواب من و نمی خوای بدی؟؟؟
دیگه طاقت نیاوردم! چشمام رو بستم و با تمام توانی که داشتم شروع کردم به داد زن : از من چی می خوای؟ که انکار کنم که دخترتم؟ که بگم من مسئول خیانت بابام هستم؟ که بگم من مقصرم که دو تا احمق ندونسته من و به دنیا اوردند؟ بابا چرا من و به دنیا اوردید؟ چرا؟ تو و مامان هدفتون چی بود؟ چرا دارید زجرم می دید؟ بابا اصلا من می شناسی؟ می دونی من کیم؟ می دونی چند سالمه؟ دوستام کین؟ می دونی بیرون که می رم کجا می رم؟ اصلا برات مهمه که مردم یا زنده؟؟؟ نکنه داری دعا می کنی سریع بمیرم؟؟؟ اره! برو بگو ... برو بگو که اون دختر بدبخت و بی کسی که توی خونه من زندگی می کنه خواهرمه. مثل بچگی هام که خودت رو ازم قایم می کردی. این جوری بهتره.
داد می زدم و اشکام بی امان جاری می شدند
وقتی به سارا نگاه کردم چشماش پر شده بود!
نگاهم رواز روی جفتشون برداشتم و به اتاقم پناه اوردم. سریع به سمت تلفن دوییدم . میون حمله اشکهام به صورتم سعی می کردم شماره امیرسام رو بگیرم.
تا گوشی رو برداشت بدون اینکه حرفی بزنم فقط و فقط گریه کردم! بیچاره مونده بود چی بگه . اولش چندبار سوال کرد ولی وقتی دید که گریه امونم نمی ده ساکت شد تا گریه هام تموم شه. وقتی قضیه رو بهش گفتم چند لحظه مکث کرد . هنگ کرده بود و بعدش هم هر چی فحش از دهنش دراومد حوالی بابا کرد! وقتی امیرسام بهش فحش می داد انگاری که دل من خنک می شد!!!
بعد اینکه تلفن رو قطع کردم تازه یاد این افتادم که می تونم اولین فروردین رو پیش امیرسام بااااشم! تا یاد این قضیه افتادم خواستم بهش زنگ بزنم اما خواستم سورپرایزش کنم!
با سمیرا و محمد(محمد دوست صمیمی امیرسام و دوست پسر سمیرا بود) هماهنگ کرده بودم. سمیرا و محمد قرار بود که برند ولی به جفتشون سپرده بودم که از رفتن من چیزی نگند. روز اول عید من رفتم خونه سمیرا. به عمه و مامان بزرگم هم گفته بودم که پیش سمیرا هستم.
خونه سمیرا کلی به خودم رسیدم. خاله سمیرا جوری ارایشم کرده بود که باورم نمی شد این منم!
پدر و مادر و شوهر خاله سمیرا توی یه تصادف فوت شده بودند و سمیرا با خاله ش زندگی می کرد!
یه لباس خیلی نااااااااز که قبلا با سمیرا رفته بودم و خریده بودم و تنم کردم جلوی اینه ایستادم! برای تولد امیرسام رفته بودم سولاریوم . موهای مشکی و تن برنز شده م توی اون پیرهن دکلته و کوتاه خیلی خودنمایی می کرد. ارایش ملیحی که روی صورتم بود زیباییم رودوچندان کرده بود. موهای نصف بسته و بازم که به صورت اشفته درست شده بود یه عروسک کامل ازم ساخته بود! خاله سمیرا همش سر به سرم می گذاشت و می گفت: من به امیرسام حسودیم می شه! یعنی که چی می خوای اینجوری بری پیشش و دلبری کنی؟؟؟
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه امیرسام.
سمیرا و محمد وارد شدند اما من توی راه پله ها ایستادم تا یه ذره بگذره و تنهایی وارد بشم!
یه دسته گل بزرگ براش سفارش داده بودم و یه عطر خوش بو که می دونستم دیووونه ی بوشه براش خریده بودم.
بعد چند لحظه.
پشت در به سمیرا میس انداختم! قرار بود که محمد سر امیرسام رو گرم کنه تا من وارد خونه بشم. بعد چند لحظه سمیرا در رو باز کرد و سریع من رو برد به سمت اشپزخونه...
مانتو و روسریم رو در اوردم. موهام رو دست کشیدم و توی اینه جیبی ارایشم رو چک کردم. دسته گل رو دستم گرفتم و از اشپزخونه بیرون اومدم. محمد با دستش اشاره کرد که برم سمت اتاق!
کلی استرس داشتم. قلبم تند تند می تپید. همش دوست داشتم ذوق رو توی چشای امیرسام هر چه زودتر ببینم. دست و پام یخ کرده بود و می لرزید.
در زدم!
امیرسام: محمد به خدا اگه شوخی شهرستانی کنی خودت می دونی هاااااااااااا
توی دلم بهش خندیدم!
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم! امیرسام روی تختش نشسته بود چشماش بسته بود! معلوم نبود محمد بهش چی گفته بود...
اروم نزدیکش شدم. امیرسام گفت: محمد! داری چی کار می کنی؟ به خدا می کشمت هااااااا
به زور جلوی خندم رو گرفتم! صندلی رو اوردم گذاشتم جلوش و نشستم. اروم گفتم: امیرسام جونم! گلم چشممات رو باز کن
امیرسام با تعجب چشماش رو باز کرد و اولین کلمه ای گه گفت این بود: نه!!!؟؟؟!!!!!
با خنده گفتم: اره!
-وای دختر تو اینجا چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خدا جووووووونم!
بعدش هم به سمتم اومد و محکم من رو توی بقلش گرفت. محکم بقلش کرده بودم. همیشه اغوشش برام امن ترین جای دنیا بود.
بعدش با خنده گفت: برو یه کم وایستا اون تر ببینم! با ناز یه کم ازش دورتر شدم و از سر اتاق مثل مانکن ها فشن تی وی براش ژست گرفتم و راه رفتم ...
امیرسام: جوووووووون! جیگرتووو دیوووونه1 چی کار کردی با خودت؟؟؟ چه قدر ناز شدی! چقدر ماه شدی! وای نمی گی طاقت ندارم جلوی خودم و نگه دارم!
یه چشمک شیطون زدم و از اتاق اومدم بیرون. تا از اتاق بیرون اومدیم سمیرا و محمد یه اهنگ روشن کردن و شروع کردن به رقصیدن و مسخره بازی!
جشن تولد کوتاه ولی شادی براش گرفتیم. اخر تولد من با محمد و سمیرا برنگشتم. مامان و بابای امیرسام مسافرت بودند و از اونجایی که امیر سام هم باهاشون مشکل داشت هیچ وقت باهاشون هیچ جا نمی رفت.
بعد رفتن محمد و سمیرا ,اروم دستم رو گرفت و بدون اینکه چیزی بگه من و برد به سمت اتاقش. نشوندم روی تخت و خودش هم نشست کنارم . دستام و گرفت توی دستاش و ذل زد توی چشمام... می دونستی خیلی خوشگلی؟ می دونستی با اعصاب ادم بازی می کنی؟ می دونستی روانیم کردی؟
-فکر کردی تو روانیم نکردی؟ من عااااااشقتم امیر... بدون تو می میرم!
-منم بدون تو می میرم. قول بده که هیچ وقت تنهام نذاری! باشه؟
-با همه وجودم بهت قول می دم
یه لحظه نگاهمون تو هم گره خورد. تا عمق نگاهش نفوذ کرده بودم. لب هامون بی اختیار همدیگه رو می طلبیدند. وقتی که لبش رو لبم گذاشت . داغی لبهاش نفسم رو بند اورد. اولش اروم با بوسه های پی در پی شروع کردیم! کم کم بوسه ها تبدیل به لبازی شده بود. دستام رو توی موهای امیرسام فرو کرده بودم و سرش رو به سمت خودم فشار می دادم . وقتی که به چشماش نگاه می کردم حس می کردم توی چشماش هیچی جز عشق نیست... امیرسام وسط لب بازی ها مکث می کرد و نگاهم می کرد و دوباره به لب هام هجوم می اورد... من غرق در بوسه های امیرسام بودم و امیرسام داشت زیپ پیرهنم رو پایین می کشید! من اون روز می خواستم فقط مال امیرسام باشم! همه جوره...
در حالیکه داشت بند سوتینم رو باز می کرد من رو روی تخت خوابوند. همون طور که داشت ازم لب می گرفت با عجله لباس های خودش رو از تنش در اورد. من هم از این فرصت استفاده کردم و پیرهنم رو کامل از تنم در اوردم...
امیرسام رو روی خودم انداختم! با لبخند بهم نگاهم کرد و دماغش رو به دماغم مالید. دوباره به سمت لب هام هجوم بود. کم کم از روی لب هام سر خورد روی گردنم. با ولع گردنم رو لیس می زد. با بوسه های پی در پی به سمت سینه هام رفت. تا به اون موقع این حس ها رو تجربه نکرده بودم. امیرسام نوک سینه هام رو میک می زد و با دست دیگه ش از روی شرت با هام ور می رفت. تعداد نفس های من هر لحظه بالاتر می رفت و داغی تنم رو خودم هم حس می کردم.
امیرسام با ردی از بوسه از سینه هام به سمت شورتم رفت. شورتم رو با ارامش در اورد و دو دور بال اسرش چرخوند و پرتش کرد اون ور تر. پاهام رو از هم باز کرده بود. با صدای بلند گفت: واااااااااااااای! دوست دارم دیوووووووووونه!
سرش رو کرد لای پاهام و شروع کرد با زبونش به ور رفتن با کلیتورسم. نفس های تندم تبدیل به ناله شده بود و این ناله ها هر لحظه قویتر می شدند. بدنم تاب می خورد و مثل موج دریا بالا پایین می شد. با دستام محکم به رو تختی چنگ زده بودم! و خیلی طول نکشید که ارضا شدم. با ناله بلندی که بیشتر شبیه به جیغ بود امیرسام فهمید که ارضا شدم. از جاش بلند شد و اومد کنار من که بی حال دراز کشیده بودم دراز کشید! با پشت دستش شروع کرد به ناز کردنم. وقتی چشمام رو با بی حالی باز کردم دیدم زل زده توی چشمام و یه لبخند مهربون روی لباشه. یه لبخند زدم و گفتم: مرسی! خیلی حال داد!
امیرسام: تازه این اولشه.. بیشتر از این ها هم حال می کنی...
تازه یاد اون بیچاره افتادم . قیافم و مظلوم کردم و گفتم : ببخشیدددددد. من بلد نیستم. اولین بارمه خوب. یادم نبود تو موندی.
بلند بلند خندید : حالا تو فعلا حالت جا بیاد...
از جام بلند شدم و کیرش رو کردم توی دهنم. یهووو بلند داد زد: دیوووووووونه! دندونااااااااات! نباید بخوره بهش..
با چشمام گفتم باشه و دوباره سعی کردم که بدون اینکه دندونم بهش نخوره براش ساک بزنم. در طی این کار امیرسام هم کمکم میکرد و اخرها می گفت: اها! حالا بهتر شد...
بیچاره گیر چه کسی هم افتاده بود...
بعدش کیرش رو از دهنم کشید بیرون... با خنده بهم گفت! بسه دیگه! بریم لباسامون رو بپوشیم
تعجب کردم! اخه اون که ارضا نشده بود. فهمیدم که با ساک زدن من بیچاره اذیت هم می شده. مجبورش کردم که از پشت بکنه.
قبول نمی کرد. می گفت طاقت نمی اری و خیلی درد داره. ولی هر جور که شده راضیش کردم. من و خوابوند و خودش پشتم دراز کشید. از پشت محکم بقلم کرد و اروم نوک کیرش رو گذاشت روی کون من. خیلی درد داشتم. فقط یه کم نوکش رفته بود داخل اما من فکر می کردم که داره کمرم نصف می شه. امیرسام با انگشتش یه ور می رفت و یه کم دیگه با نوک التش. کم کم التش رو به داخل هدایت کرد ... حس وحشتناکی داشتم. دستای امیرسام رو که از پشت بقلم کرده بود محکم چسبیده بودم و از درد فشار می دادم. اشکم در اومده بود اما خوب بود که پشتم به امیرسام بود. نمی خواستم لذتی که داره می بره زهرمارش بشه. اون قدر تنگ بود که رفت و اومد کیرش زور می برد. تا نزدیک ارضا شدنش شد ,بیرون کشید و ریخت روی بدنم!
خودشم ولو شد روی تخت. من هم همون طور پشت بهش خوابیده بودم. همه جام درد می کرد ولی خوشحال بودم که حداقل امیرسام حال کرده. یه کم که گذشت .. امیرسام از بالاسرش دستمال برداشت و روی بدنم رو پاک کرد. من رو به سمت خودش برگردوند و تازه اشکای روی صورتم رو دید. محکم توی بقلش فشارم داد . سرم روی سینه ش بود و امیرسام مدام از روی سرم من رو می بوسید...
وقتی سرم رو بلند کردم دیدم داره گریه می کنه . با تعجب گفتم : چته؟؟؟؟؟
-ببخشید! دردت اومد نه؟ به خدا نمی خواستم. چرا بهم نگفتی؟؟چرا؟ من حاضر نیستم یه مو از سرت کم بشه
-این ها چه حرفیه؟ من هم حال کردم. یه کم هم درد داشتم. اذیت نکن دیگه. مرد مگه گریه می کنه؟ خجالت بکش بابا. پاشو از مهمونت پذیرایی کن. خرس گنده رو باش...
خندش گرفت. از جاش بلند شد وگفت: بریم حموم؟؟؟
توی حموم خودش همه جام شست. وقتی حرکاتش رو می دیدم بیشتر عاشقش می شدم. بیشتر دیووونش می شدم. و بیشتر حس می کردم که نفسم به نفسش بنده ....

نوشته: یک دوست قدیمی
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
زن

 
اوج لذت با مینا 2

و بعد چند دقیقه حرف زدن گفتم دوستتون نمیاد گفت نمی دونم بهش زنگ بزن ببین کجاس گفتم جوابمو نمیدی تا حالا باهاش تلفنی صحبت نکردم گفت خوب اس بده اس دادم که خانوم گلم کجایی ؟ تا سند رو زدم صدای گوشیه خانم رفیعی دراومد گوشیشو برداشت ویه نگاه کرد و گوشی رو گذاشت رو میز بعدش صدای گوشی من دراومد اس رو که خوندم دیدم نوشته روبروت نشستم قرمز شدم دستو پاموگم کردم اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم اونم یه خرده خجالت کشیده بود گفت راستش من از شما خوشم اومده بود و به همچین رابطه ای هم نیاز داشتم از طرفی هم نمی خواستم با کسی باشم که ازم سوء استفاده کنه ،جا خورده بودم ولی خیلی خوشحال بودم بالاخره مینا یا همون خانم رفیعی رو دوس داشتم و ناچارا میخواستم با دوستش باشم،دوستیمون شروع شد روزای خوبی داشتیم آزادی زیادی داشت بابت دخترش هم خیالمون راحت بود اکثرا با مادربزرگش بود و هفته ای یه شب با باباش بود ،خیلی باهم بیرون میرفتیم پارک کوه هر جا که میشد البته ساعتای خلوت روز بعضی وقتا هم که کسی نبود میبوسیدمش واقعا دوسش داشتم و با تموم وجودم میبوسیدمش اونم همچین حسی داشت و من اینو میفهمیدم دیگه نیازامون قوی تر شده بود و میخواستیم با هم به اوج برسیم یه روز که داشتیم با هم تلفنی صحبت میکردیم بهش گفتم و اونم حرفمو تایید کرد و گفت همچین حسی داره و منتظر بوده که من پا پیش بذارم برای دو روز دیگه دعوتم کرد به خونش روزی که دخترش با باباش بود،دو روز برام دو سال گذشت تا اینکه روز موعد رسید یه دوش درست و حسابی و کلی هم به خودم رسیدم بعدش رفتم خونش واسه شام دعوت بودم یه دسته گل خوشگل براش گرفتم و رفتم خونش در رو برام باز گذاشته بود که دم در معطل نشم که کسی منو ببینه رفتم تو دیدم در واحدش بازه و داره منو دید میزنه خونشون دو واحد بیشتر نبود طبقه پایین مینا و دخترش طبقه بالا هم صاحبخونه بود رفتم تو دم در گل رو دادم بهش و بوسیدمش خیلی خوشگل شده بود یه خرده بیشتر از همیشه به خودش رسیده بود بهش گفتم چه ناز شدی خانومم تشکر کرد و دعوتم کرد که بشینم رفت برام چایی با شکلات آورد نشست کنارم و شروع کردیم به خوردن و حرف زدن بعد اینکه چایمو خوردم دستمو انداخته بودم رو شونش و با موهاش بازی میکردم یهو گفت آخ سرم ترسیدم گفتم چی شد یهو؟؟؟گفت بعضی وقتا سردرد شدید میگیره رفت یه قرص خورد و اومد نشست کنارم و سرشو گرفت تو دستاش خیلی نگرانش بودم نمی دونستم باید چکار کنم دستمو گذاشتم رو سرش و موهاشو نوازش کردم گفتم مینا جونم حالت خوبه میخوای سرتو ماساژ بدم خیلی خوبه شاید سرت خوب بشه گفت باشه امتحانش ضرر نداره رو زمین نشستم و سرش روگذاشت رو پاهام من 4 زانو بودم و سرش بین پاهام بود حالت Tشروع کردم به ماساژ دادن سرش بعد ده دقیقه گفت خیلی بهتر شدم و تقریبا دردش خوابید خوشحال شدم که بهترشده خم شدم و یه بوساز پیشونیش کردم بعد یه بوس از چشمش کردم بعد از لبش بعد بازم لبش و اونم جوابمو داد بعدش لبامون بهم قفل شد قبلا هم پیش اومده بود ازش لب بگیرم ولی الان یه چیز دیگه بود یه احساس بهتری داشت خیلی خوب بود دلم میخواست زمان وایسه و من همیشه تو اون حالت بمونم با این مدل لب گرفتن اذیت میشدم آخه خم شده بودم و کمرم درد میگرفت مینا هم اینو فهمید و گفت عزیزم بیا بریم تواتاق خواب بلند شدیم یه لب سر پا گرفتیم و رفتیم تو اتاق مینا رو محکم گرفتم تو بغلم و به خودم فشارش دادم دوست داشتم اینقد فشارش بدم که بره تو وجودم لبای همدیگرو میخوردیم و چشامونو بسته بودیم کم کم رفتیم طرف تخت و آروم هلش دادم رو تخت و همه جای صورتشو بوسیدم یه بلوز آبی پوشیده بود با دامن بلند تنگ بلوزش رو درآوردمو خوابیدم روش لبم رو لباش بود و با دستم هم موهاشو نوازش میکردم از لبش اومدم پایین زیر گردنشو بو کشیدم و بوسیدم تنها صدایی که تو فضای اتاق بود صدای نفس کشیدنمون بود از گردنش رفتم پایین سراغ سینه هاش از روی سوتین یه خرده مالیدمش بعد دستمو بردم پشتش و گیرشو باز کردم سینه هاشو گرفتم تو دستم سینه هاش خیلی درشت نبود به بدنش میومد ولی یه خرده آویزون بود که اونم طبیعی بود بالاخره یه بچه شیر داده بود یه سینش رو گذاشتم تو دهنم و میک زدم یه آه کشید که کیرم که نیمه جون بود کاملا به هوش اومد و قد کشید اون یکی هم تو دستم بود و با انگشت شصت و اشارم نوکشو میمالیدم بعد جاهاشونو عوض کردم بین سینه خوردنم هم میرفتم یه لب میگرفتم دوباره میومد سراغ سینش بعد چند دقیقه که سینشو خوردم با دستی که سینشو میمالیدم رفتم سراغ کسش دامن تنش بود از رو دامن کسشو مالیدم دیدم اینطور نمیشه چون دامنش خیلی تنگ بود بلند شدم نشستم گفتم میخوام دامنتو دربیارم چرخید گفت زیپش پشتمه بازش کن وای چه کونی داشت چه خوش تراش بود زیپشو باز کردمو چرخید رو به پشت و با کمک خودش دامنشو درآوردم خواستم بخوابم روش گفت نه اینطور نمیشه تو هنوز لباس تنته بیا لباستو دربیارم تیشرتم رو در آورد کمربندمو باز کردم زیپ و دکممو باز کرد و سرپا پایین تخت وایسادم و شلوارمو درآورد حالا هر دومون فقط با یه شرت جلوی همدیگه وایساده بودیم گفت میخوام برات ساک بزنم گفتم نمی خوای من اول برات بخورمش گفت نه میخوام اول ساک بزنم آبتو بخورم بعد تو بخوری وبعدشم بکنی میتونی دو بارارضا بشی؟ گفتم آره مشکلی نداره ولی میتونی آب کیر منو بخوری بدت نمیاد؟ گفت نه دوس دارم بخورم گفتم هرجور راحتی عزیزم یه دست از رو شرت کشید به کیرمو و شرتم درآورد کیرمو گرفت تو دستش یه بار دستشو کشید از بالا تا پایین روش و بعدش گذاشتش تو دهنش خیلی خوب ساک میزد احساس لذت فوق العاده ای داشتم در عین حالی که کیرمو میخورد خایه هامو میمالید وقتی هم که خایه هامومیک میزد واسم جلق میزد با هرحرکت لبش رو کیرم احساس بهتری بهم دست میداد بعضی وقتا هم کیرمو تا ته میکرد تو دهنش وایییی وقتی سر کیرم میخورد به ته حلقش خیلی حال میداد کم کم ریتم خوردنشو تند کرد و کیرمومحکمتر میک میزد و تا ته تو دهنش میکرد تو اوج لذت بودم که آبم اومدو خالی شد تو دهنش اونم تا قطره آخرشو مکید خیلی بیحال بودم افتادم رو تخت و اصلا حس نداشتم اومد کنارم و پیشونیمو بوسید منم لبمو گذاشتم رو لبش و لب و زبونشو خوردم حالا نوبت من بود که اونو به اوج برسونم خابوندمش رو تخت لب و زبونشوخوردم بعد سینه هاشو خوردم بعدش رفتم سراغ کسش از رو شرت یه زبون به کسش زدم و شرتشو درآوردم و پاهاشو باز کردم معلوم بود خیلی حشری شده کسش خیسه خیس بود با شورتش کسشو پاک کردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن چوچولشو میکردم تو دهنم و میمکیدمش اونم اول آه آروم میگفت و بعدش صداش اوج گرفت و با آه و ناله های اون من بیشترحشری میشدم و محکمتر میخوردم انگشتمو میکردم تو کسش جوری که کف دستم رو به صورتم باشه و از زیر دستم کسشو زبون میزدم دیگه صداش اوج میگرفت و منم فهمیدم که نزدیک ارضا شدنشه با زبونم کسشو میمکیدم و با دستم بالای چوچولشو میمالیدم دیگه صداش خیلی بلند شده بود و یهو یه آیییییییی بلند گفت و بی حال شد فهمیدم ارضا شده یه خرده دیگه دستو زبونمو تکون دادم تا ارضا شدنش کامل باشه بعد رفتم کنارش دراز کشیدم و بوسیدمش که دستشو گذاشت رو کیرم و گفت حالا نوبت اینه گفتم فعلا واسا حالت جا بیاد گفت نه حالم خوبه بیا رو سینم یه خرده بخورمش که بره سر جاش رفتم رو سینش سرشو آورد بالا و کیرمو کرد تو دهنش بعد یه خرده که خورد گفتم عزیزم بسه دیگه اجازه بده بره سر جاش با یه لبخند حرفمو تایید کرد و من نشستم جلوش پاهاشو دادم بالا و کیرمو گذاشتم دمه کسش گفتم یهو فشار بدم یا آروم آروم دوست داشتم الان که با منه بیشترین و بهترین لذت رو داشته باشه یه فکری کرد و گفت یهو گفتم باشم عزیزم همینطور که کیرمو دم کسش بازی میدادم یهو تا ته کردم توش وایییییییییییییی چه تنگ بود اونم یه آی بلند گفت شروع کردم به عقب جلو کردن تو کسش خیلی حال میداد یه احساس فوق العاده بود من یه بار ارضا شده بودم و دیرتر ارضا میشدم بعد چندتا عقب جلو کردن حالتمو عوض کردم به بغل خوابید منم پشتش بودم پاشو بلند کردم و از پشت کردم تو کسش بعد حالت سگی کردمش که بهترین حالت بود تو این حالت ارضا شدم و آبمو ریختم رو کمرش با سرو صداهایی هم که مینا انجام میداد فهمیدم دوبار ارضا شده ، بعد ارضا شدن تو بغل هم خوابیدیم که احساس کردیم داره بوی سوختگی میاد بله غذاش سوخته بود زنگ زدیم از بیرون غذا آوردن و خوردیم وراجع به سکس عالیمون صحبت کردیم آخر شب هم رفتم خونمون اگه دوست داشتین بگید بقیه سکس هامون رو هم بنویسم

نوشته: یه آشنا
     
  
زن

 
کس دادن زنم به پسر همسایه 1


میخوام داستان سکس زنم با سینا پسر همسایمون رو واستون تعریف کنم. اوایل ازدواجمون من
ومحرابه زندگی خوب وشادی رو داشتیم. هردومون با عشق و علاقه هیچی رو واسه همدیگه
کم نمیذاشتیم.شایدبتونم به جرائت بگم اوائل ازدواجمون از لحاظ سکس کردن هیچ زن وشوهری
به پای ما نمیرسید. هردومون حشری و کم تجربه تو سکس ومی خواستیم همون روزهای اول
هر مدلی رو توی فیلمهای سوپر یاد گرفته بودیم روی همدیگه پیاده کنیم. اون روزها ما همه چیز
رو توی سکس می دیدیم. واقعآ یادش بخیر باور کنید شاید اگه پا میداد روزی سه بار هم من اونو
می کردم. این لحظات خوش ادامه داشت تا اینکه اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. صاحب
خونمون که عموی محرابه می شد خونه رو بدون اینکه از ما ریالی اجاره بگیره داده بوددستمون .
ولی همون اول به ما شرط کرده بود که این خونه رو واسه پسرش که توی سوئد درس می خوند
گذاشته کنار وتا مادامی که اون نیومده ما می تونیم ازش استفاده کنیم.وما هم قبول کرده بودیم.
بله شهاب درسش رو تموم کرده بود و همونجا هم با یک دختر ایرانی ازدواج کرده بود وبه پدرش
تماس گرفته بود وگفته بود که تا یکماه دیگه کاراش ردیفه و می خواد بیاد ایران. عمو تو کونش
عروسی بود وچنان با ذوق وشوق این خبر رو به ما داد که می شد لابه لای حرفاش خوند که دیگه
جدی جدی باید فکر یک خونه تا ظرف یکماه دیگه باشیم. وای ازاین بدتر نمی شد .اخه ما اصلا
امادگیش رو نداشتیم چون ما که پول اجاره بالا شهر اونم تو تهران رو نداشتیم پایین شهر هم فقط
به یک دلیل نمی تونتم برم. دلیلش هم این بود که محرابه از هر لحاظ یک گوشت به تمام عیار بود
باور کنید وقتی راه میره همچین اندامش شروع به رقصیدن می کنه که من که شوهرشم کیرم
راست میشه وای به غریبه دیگه. همین مسئله منو بر سر دوراهی قرار داده بود وا عصابم رو بود
خورد کرده بود. یا باید میرفتم زیر بار قرض و همون بالا شهر زندگی میکردم یا باید پایین شهر با
همسایه های اکثرآ چشم چرون و کس لیس زندگی می کردم. محرابه هم چون یک زن کاملآ
حشری بود منو نگران می کرد.چون دیده بودم با لوازم ارایشی سر کوچه مون چه جوری با ادا حرف می زد.

واقعآ داشتم دیوونه می شدم . شاید اشکال از خودم بود. چون زیادی بدبین شده بودم ولی شما قضاوت کنید ایا با داشتن چنین زنی واقعآ این افکار نباید سراغم میومد؟ تصمیم گرفتم از فردا زیر سنگ هم که شده یک کم پول پیش واسه اجاره خونه دوروبر خونمون پیدا کنم.فکر اینکه کس محرابه جونم کیر دیگه ای رو لمس کنه اصلآ واسم قابل قبول نبود.پیش هر اشنایی واسه پول رفتم یا نداشتند یا اگه هم داشتن اونقدری نبود که به درد من بخوره .نا امید و دل نگرون اومدم خونه.صدای محرابه زدم دیدم از توی انباری جوابم رو داد. اخه داشت وسائل رو واسه اسباب کشی جمع می کرد.تو چهرش اصلآ نگرانی نبود انگار نه انگار که عمو جونش جوابمون کرده بود. گفتم محرابه تو انگار اصلآ تو فکر از اینجا رفتن و پیدا کردن خونه نیستی؟. اون با خونسردی نگاهم کردو گفت چرا ناراحت باشم امروز داشتم تلفنی با شهین جون صحبت می کردم وبهش گفتم که داریم دنبال خونه می گردیم. که اونم با خوشحالی گفت که الان مدتیه که طبقه بالایه خونشون تخلیه شده وباباش داره دنبال یک مستآجر مطمئن می گرده وحالا که تو گفتی چه کسی مطمئن تر ازتو وعماد. شهین رو می شناختم اون یکی از دوستای صمیمی محرابه بود. اون هم واقعآ یک کس اساسی و به تمام معنا بود یادم شب عروسیمون وقتی تو قسمت زنونه کنار محرابه نشسته بودم موقع رقصیدن چنان جلوی من کون تکون میداد که از بس که راست کرده بودم نزدیک بود همه خانمها بفهمند که من محو کس و کون شهین جون قرار گرفته بودم. بعد از اون ماجرا هم کمتر دیدمش وخیلی دلم می خواست اون رو بیشتر ببینم و یک جورایی با ا اون دوست بشم. وقتی محرابه این خبر خوش رو به من داد باور کنید می خواستم بال در بیارم. چون با یک تیر دو نشون می زدم 1. دیگه نمی خواستم واسه پیدا کردن خونه همه بنگاهها رو بگردم 2.به ا ارزوم هم یعنی تور کردن شهین و کردن اون می رسیدم.با خوشحالی ولی به صورتی که سه نشه گفتم خوب حالا کی قراره خبرش رو بهمون بده؟ محرابه گفت شهین گفت که خونه کاملآ خالیه هرموقع شما ok بدید واسه ما هم مشکلی نداره. من هم گفتم پس منتظر چی هستی دیوونه زنگ بزن بگو ما از فردا دیگه اسباب کشی می کنیم. محرابه هم با خوشحالی گفت چشم عزیزم الان زنگ می زنم. طرفهای شب بود داشتیم با کمک هم اسبابامون رو جمع می کردیم که تلفن زنگ زد محرابه گفت عماد من دستم گیره اگه میشه تلفن رو جواب بده. من هم رفتم گوشی رو برداشتم. الوبفرمایید....؟ ناگهان یک صدا کاملآ شهوت الود از پشت خط گفت الوه ه ه ه سلام اقا عماد من شهینم عذر می خوام که مزاحم شدم محرابه جون هستش؟ من که با شنیدن صدای شهین هم کیرم راست شده بود و هم ضربان قلبم هم روی هزار رفته بود با لکنت زبون گفتم سلام شهین خانوم.. بله هستن گوشی خدمتتون..... محرابه محرابه عزیزم بیا شهین خانوم کارت داره. محرابه سریع اومد گوشی رو ازم گرفت... الو سلام شهین جون خوبی؟ چطوری با زحمات ما؟ خوب بفرما عزیزم..... وای نه دیگه مزاحمتون نمیشیم اندازه کافی شرمندتون شدیم ... نه به خدا... خوب حالا که اصرار می کنی باشه ولی حسابی ما رو خجالت زده کردیا..خوب قربونت برم .... می بینمت خدا حافظ.... گفتم چی شده؟ محرابه گوشی رو گذاشت ورو به طرف من کرد و گفت می بینی عماد این شهین جون چقدر با معرفت ونازه.... با اصرار زیاد منو راضی کرد که فردا با داداشش سعید بیان اینجا و تو اسباب کشی کمکمون کنن .من هم که خوشحال شدم گفتم می خواستی بگی بابا خودشون رو توی زحمت نندازن.. فردا هم فرا رسید حول و حوش ساعت 9 صبح بود که زنگ ایفون خونمون به صدا در اومد .. محرابه رفت در رو باز کنه. در رو که باز کرد دیدم یک کس ناز ناز توپ همراه یک پسر 24 ساله که دست کمی از خودش نداشت اومدن تو. تا شهین منو دید گفت سلام اقا عماد حال شما خوبه؟ من که واقعآ از این همه خوشکلی و زیبایی کم اورده بودم و دهنم دیگه داشت باز می موند گفتم مرسی شهین خانوم خیلی خوش اومدید بفرمایید. شهین هم رو کرد به سعید و گفت معرفی می کنم داداشم سعید من هم رفتم جلو وبهش دست دادم وگفتم خوشبختم. سعید پسر خیلی قشنگی بود ودست کمی از شهین نداشت ولی چشمهای خیلی حیزی داشت اینو قشنگ می شد از طرز نگاهش خوند همین مسآله منو ناراحت کرد که بعد ها یک وقت با محرابه عیاق نشن وهمون اتفاقی رو که ازش می ترسیدم بیفته؟.. اما همون موقع من چنان رفته بودم توی کس وکون و لب شهیین جون که انگار یکی بهم گفت بی خیال بابا تو دیگه خیلی شورش رو در اوری ادم نباید اینقدر شکاک باشه. خلاصه تا شب با کمک همدیگه اسباب کشی رو تموم کردیم وبه خونه جدیدمون نقل مکان کردیم. من که 3روز مرخصی گرفته بودم سعی کردم اون 2 روز دیگه رو هر کاری بود انجام بدم که دیگه تا 2ماه بعد خبری از مر خصی نبود. جا دادن ومرتب کردن وساییل هم همون2 روز طول کشید وبعداز 2 روز من به سر کارم برگشتم.ظهر که از سر کارم بر گشتم کلید رو که انداختم روی در دیدم صدامحرابه داره از تو اتق خواب میاد . انگار داشت با تلفن صحبت می کرد رفتم جلودر اتاق رو که باز کردم تا من رو دید سریع دستش رو از تو شرتش کشید بیرون وبا لکنت گفت عزیزم بعدآ با هات تماس می گیرم و گوشی رو گذاشت. رو کرد به من وگفت عماد جون کی اومدی؟ ومن هم که خودم رو زدم به کوچه علی چپ گفتم همین الان منتهی شما از بس که بلند بلند با دوستتون صحبت می کردین اگه توپ هم منفجر میشد نمی فهمیدید. محرابه که می شد حسابی شهوت رو از تو چشماش خوند گفت عزیزم ببخشید داشتم با شهین حرف می زدم . اینو گفت و اومد جلو لباش و گذاشت تو لبم 2..3 دقیقه ای لب همدیگه رو خوردیم که زیپ شلوارم رو کشید پایین که واسم ساک بزنه گفتم نه الان اصلآ حسشس نیست واسه بعد . محرابه با ناز و ادا گفت چراااااااااا؟ گفتم خسته ام. خودت هم می دونی وقتی خستم باشه اصلآ حال و حوصله حال کردن رو ندارم... گفت باشه عزیزم.. هر چی تو بگی

...
     
  
زن

 
کس دادن زنم به پسر همسایه 2

بابی حوصلگی لبا سام رو در اوردم و افتادم روی تخت. همش تو این فکر بودم که یعنی محرابه با کی داشت صحبت می کرد که اینجور حشری شده بود و داشت از پشت تلفن کسش رو می مالید؟ دیگه داشت اعصابم خرد می شد همینجور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم یهو یک فکر عالی به سرم زد. بله تصمیم گرفتم به بهانه مسافرت رفتن یک جورایی سر از کار محرابه در بیارم وخودم رو از این حالت شک و عصبی بودن در بیارم. فردا صبح که رفتم اداره با هزار بد بختی و چرب زبونی2 روز مرخصی گرفتم و سریع رفتم خونه و به محرابه گفتم که از طرف اداره مون به یک مآموریت اعزام شدم وباید همین الان حرکت کنم. اونم هم سریع یک مشت وسایل رو واسم داخل یک ساک کوچک ریخت و گذاشت رو میز. خوب دیگه موقع رفتن بود نگاه با معنی به محرابه کردم وگفتم عزیزم کاری نداری محرابه هم اومد جلو و یک لب ابدار ازم گرفت و با شهوت گفت:عزیزم برو خدا نگهدار. فقط نمی دونم این 2 روز رو از بی کیری چکار کنم؟ من هم گفتم عزیزم من که نمی خوام برم سفر قند هار 2روزه برگشتم تو هم می تونی این مدت با یک چیزی خودت رو سرگرم کنی مثلآ خیار. فیلم سوپر یا چیز دیگه ..چه میدونم ........ دوباره یک لب ازش گرفتم وخدا حافظی کردم . لب اخری رو طوری بهم داد که کیرم راست شد زد به سرم که همون لحظه یک حالی با هم بکنیم اما واسه اجرای نقشه ام یک لحظه هم خودش یک لحظه بودو نباید فرصت رو از دست میدادم.سریع ازش خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم. اومدم سر کوچه مون ویک تاکسی گرفتم به راننده گفتم اولین مسافر خونه رو نگهداره. خلاصه به اولین مسافر خونه که رسیدیم راننده نگه داشت و گفت همین جا خوبه اقا؟ من هم گفتم اره مرسی همین جا عالیه. کرایه رو حساب کردم و بلافاصله رفتم داخل مسافرخونه. لابد می پرسید مگه تو داخل شهر خودت کس وکار نداشتی که رفتی مسافر خونه؟ اره داشتم می تونستم خونه پدرم هم برم ولی می خواستم واسه اجرای نقشه ام توی نهایت مخفی بازی باشه. صاحب مسافر خونه هم یک اتاق مرتب و جمع وجور رو بهم داد ومن کلید رو گرفتم ورفتم داخل اتاق. لبا سام رو در اوردم و رفتم روی تخت دراز کشید و تصمیم گر فتم که تا بعداز ظهر یک چرتی بزنم و بعد واسه اجرای نقشه ام دست به کار بشم. از بس که خسته ام بود یهو خوابم برد که ناگهان با صدای زنگ گوشی موبایلم از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 4/5 بعداز ظهره نگاه توی مانیتور موبایل که کردم دیدم محرابه ست وداره ازخونه تماس می گیره. الو..... سلام عزیزم خوبی؟؟.. چی شده کارم داشتی؟؟... محرابه هم گفت نه عزیزم طوری نشده میخواستم حالت رو بپرسم راستی الان کجائی؟ رسیدی شهرستان؟ منم سریع گفتم نه عزیم هنوز نرسیدم اونجا هر موقع رسیدم خبرت می دم...... خوب کاری نداری عزیزم ؟خداحافظ...... این رو گفتم وگوشی رو قطع کردم. دیگه مطمئن مطمئن شدم که کاسه ای زیر نیم کاسه ست. چون اصلآ سابقه نداشت که هر وقت من به مآ موریت می رفتم محرابه به این زودی بهم تماس بگیره و در ضمن بپرسه که من به محل مورد نظر رسیدم یا نه؟ مثل برق لباسام رو پوشیدم اون لحظه ای که دنبالش بودم خودش جور شد و من نباید فرصت رو از دست می دادم.





از مسافر خونه اومدوم بیرون یک تاکسی دربست واسه تجریش یعنی محله مون گرفتم و حرکت کردیم. خداروشکر چیز زیادی تو ترافیک گیر نکردیم. جلوی خونه پیاده شدم و به طرف در خونمون حرکت کردم. باور کنید هر قدمی که طرف خونه بر می داشتم ضربان قلبم تندترو تندتر می شد. اخه اینکار من ریسک بود یا اینوری می شدم یا اونوری. یا من مچ محرابه رو می گرفتم و پیروز می شدم .. یا بر عکس این اتفاق می افتاد ومن شرمندش می شدم.خلاصه با همین افکار کلید رو انداختم روی قفل و چرخوندم و در رو باز کردم.یواش یواش از پله ها رفتم بالا. از هیجان داشتم می مردم. خلاصه با هر جون کندنی که بود رسیدم در خونمون. یواش کلید رو انداختم رو ی قفل و در رو باز کردم. بدون سروصدا رفتم تو .ظاهرآ کسی خونه نبود داشتم نا امید می شدم. یهو یک صدایی شنیدم .... اره صدا از تو اتاق خواب بود .رفتم پشت در اتاق خواب که درش نیمه باز بود داخل رو نگاه کردم. یکدفعه انگار که برق 220 ولت بهم وصل کردند.. خدایا چی می دیدم یعنی اشتباه نمی کنم؟محرابه پشت به من به سمت پنجره زانو زده بود وکونش رو تاقچه کرده بود ویک نفر هم مثل قحطی زده ها با ولع تمام داشت کس وکونش رو لیس می زد.محرابه ناله میکردو می گفت واااااااااااای بخور بیشتر..... زبونت رو محکمتر بکن تو سوراخ کونم..واااااااای ... سعید جون بخور بخور کسم و بخور وای زود باش دارم دیوونه می شم.تازه فهمیدم که حضرت اقا سعید داداش شهینه. می خواستم برم داخل و حال جفتشون رو بگیرم و سعید رو همونجا خفه کنم که انگار یکی بهم گفت صبر کن خره همه چیز رو می خوای خراب کنی؟ داشتم دیوونه می شدم. حرومزاده سعیدلای کو ن سفید محرابه رو باز کرده بود وداشت سوراخ کون محرابه رو که وسطش قرمز و دورش قهوه ای بود رو با اشتهای تمام لیس می زدو می خورد محرابه هم از روی شهوت تا حد جنون رسیده بود وکم کم داشت ناله هاش به جیغ تبدیل می شد. پیش خودم گفتم چرا من تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم که محرابه اینقدر از خوردن سوراخ کونش لذت می بره.دیگه داشتم یواش یواش ازنوع حال کردن سعید و ناله های محرابه حشری می شدم. ناخوداگاه دستم سمت کیرم رفت وشروع کردم به مالیدن . لیس زدنهای سعید تموم شد ونوبت به ساک زدن محرابه رسید. محرابه کیر سعید رو از تو شرتش کشید بیرون..حرومزاده چه کیر کلفت و خوش تراشی داشت اصلآ بهش نمیومد که توی این سن وسال همچین کیری داشته باشه. محرابه هم که مثل اونائی که توی کویر دارن از تشنگی می میرندو یهو می رسند به اب چنان کیر سعید رو می خورد که گفتم الانه که کیرش رو از جا بکنه. سعید ناله می کردو می گفت اااااااخ وااااای جوووووون بخور بخور جنده خانوم بخور همش مال خودته بخور عزیزم. ناگهاان سعید به محرابه گفت عزیزم دهنت رو باز باز کن .محرابه هم دهنش رو با زکرد وسعید هم کیرش رو کرد توی دهن محرابه و شروع کرد به تلمبه زدن..واااااااای خدا چه حالی میده این کار دقیقآ همون جور ساک زدنی بود که من دوست داشتم همیشه هر موقع این صحنه ها رو تو فیلمهای سوپر می دیدم از شدت حشری شدن به جنون میرسیدمو حالا داشت یک صحنه زندش اونم با زنم جلوم نمایش داده می شد. سعید با قدرت هر چه تمامتر داشت با کیرش توی دهن محرابه تلمبه می زد. هربار که سعید کیرش رو از تو دهن محرابه در می اورد محرابه هم مثل اونایی که سرشون زیر اب باشه و دارن خفه میشن چنان نفسی می کشید که کیر ادم سیخ سیخ میشد....سعید رو کرد به محرابه گفت عزیم برو کنار تا من بیام روتخت دراز بکشم می خوام اون کس نازت رو جر بدم. این رو گفت و رو تخت دراز کشید محرابه هم اومد با کسش نشست روی کیر سعید و شروع کرد به بالا و پایین کردن واییییییییی سعید جون کشتی منو کشتی منو با این کیر کلفتت وااااااای ..الهی که من قربون اون کیرت برم واااااااااااااااای اووووووووووووووووووووخ... ااااااااااااااااااااااه ...اووووووووووووف وااااااااای بگآء منو بگا وااااااااااااای کسم.سعید اونو رو به بغل خوابوند کیرش رو گذاشت در کس محرابه و شروع کرد به تلمبه زدن. صدای جیغ محرابه دوباره بلند شد....محکم.. محکم..محکمتر بزن...ااااااااااااااااخ جرم بده همش مال خودته...تو دلم گفتم جنده خانوم داره از کیسه خلیفه می بخشه..کیر سعید توکس محرابه در حال تلمبه زدن بود و محرابه هم داشت با دستش چوچولکش رو می مالید. ناگهان محرابه یک جیغ بلند کشید معلوم بود که ارضآء شده. حالت هاش رو خوب می شناختم.سعید گفت عزیزم زانو بزن نوبتی باشه نوبت اون کون سفید و نرم و خوشمزه نازنینته.محرابه با عشوه زانو زدو گفت فقط عزیزم یواش. سعید هم گفت باشه عزیزم حواسم هست.سعید رفت سراغ جیب شلوارش ویک قوطی روغن وازلین بیرون اورد اندازه2تا انگشت روغن مالید در سواراخ محرابه. ول 1 انگشت کرد توش بعداز کمی عقب و جلو کردن انگشتش داخل سوراخ محرابه دومین انگشتش رو هم کرد توش. محرابه کمی تو خودش جمع شد و گفت یواش سعید جون یواش.سعید هم انگشتاش رو دراورد وگفت خوب الان اماده شده واسه جر دادن . اینو گفت و سر کیرش رو گذاشت در سوراخ محرابه.یواش یواش کیرش رو کرد داخل وااااای ... یوواش یواش دارم می سوزم. باشه عزیزم طاقت بیار الان واست عادی می شه.اینو گفتو شروع کرد یواش یواش تلمبه زدن . بعداز 30 ثانیه سرعتش رو بیشتر کرد حالا دیگه محرابه هم داشت کم کم خوشش میومد. وای وقتی که سعید داشت تلمبه می زد کون نرم و سفید محرابه جونم داشت مثل ژله می لرزید....اااااااااااااااااااااییییی دارم جر می خورم...بده بیاد... وووووووووووووووووووووای کونم.... جربه منو....اااااااااااااااااخ.... وای ..اوووووووووووووووووووف.... سعید داشت تلمبه می زد که یک ناله بلند کشید و با صدای بلند گفت واااااااااااااااااااااااای داره ابم میاد محرابه جون...واااااااااای کیرش رو بیرون اورد سریع گرفت سمت دهن محرابه با تمام وجود هر چی اب داشت رو ریخت تو دهن محرابه... محرابه هم که انگار تشنه ها همشو قورت داد ویک خنده جنده وار کرد. سعید هم مثل لاش مرده روی زمین افتاد. شاید توی عمرش هم همچین حالی رو تو خواب هم نمی دید که بکنه.محرابه هم داشت ذره های اب سعید رو از روی سینه های ناز و سکسیش جمع می کرد و می خورد. حالا بهترین موقع واسه وارد عمل شدن من بود.در رو باز کردم وگفتم....خوب خسته نباشید... حال داد بهتون؟؟؟؟.. یهو محرابه وسعید مثل شوکه شده ها رو به من کردن... باور کنید نزدیک بود که سکته قلبی به جفتشون دست بده... انتظار هر کسی رو داشتی غیر از من. رو کردم به محرابه و گفتم چیه؟ انتظار نداشتی من رو الان اینجا ببینی ؟.. می خواستی که من الان جلفا باشم که سر کار خانوم راحت به کس دادنت ادامه بدی؟پس همه اون شک کردن ها بیجا نبود ومن حق داشتم؟...وای خدا من چقدر احمق و بد بختم..... اینو گفتم وسریع به طرف سعید حمله ور شدم و چنان مشتی زیر چشمش فرود اوردم که می خواست غش کنه...گفتم اگه الان نمی کشمت به خاطر اینه که نمی خوام دستم به خون سگ الوده بشه وگند موضوع در بیاد که فردا مردم بگن فلانی زنش هم جنده بود... برو بی ناموس .. برو از خونه من بیرون.بیچاره سعید از شدت ترس نفهمید که چه جوری لباسهاش رو بپوشه وسریع فرار کردو رفت.....سعید که رفت رو کردم به محرابه و گفتم : خوب همسر با وفا ونجیب من چطوری؟خوبی؟ این رسمش بود؟ها؟(با فریاد) اخه چرا مگه من چی واست کم گذاشتم؟..محرابه با لکنت و امیخته با شوکی که بهش وارد شده بود گفت:عماد...من...من.. داد زدم گفتم بسه دیگه. دیگه نمی خوام اون صدای نحست رو بشنوم.. تو هم گورت رو گم کن از این خونه برو.. برو خونه بابا جونت تا همین روزها بیام تکلیفت رو روشن کنم... محرابه هم کمتر از نیم ساعت وسائلش رو جمع کرد ویک اژانس گرفت و رفت خونه باباش. سعید و محرابه فکر می کردند من خیلی مردم که اون رونکشتم . ولی اونا نمی دونستن که من خایه این کار رو ندارم و اگه چیزی نگفتم صرفآ به خاطر این بود که بهانه ای واسه راحت رسیدن به شهین و کردن او که یکی از ارزوهای من بود برسم



...
     
  
زن

 
کس دادن زنم به پسر همسایه 3


موقعی که محرابه رفت یک حالت عجیبی بهم دست داده بود. از یک طرف خیلی ناراحت و عصبی بودم که من از لحاظ سکس هیچ چیز واسه محرابه کم نذاشته بودم و دلیل خیانتش رو نمی دونستم و از یک طرف دیگه به خاطر اینکه یک بهانه بسیار عالی واسه دوستی با شهین و کردن او پیدا کره بودم منو خوشحال و راحت می کرد. طرفهای غروب بود که احساس کردم بد جور گر سنمه رفتم سر یخچال یک چیزی پیدا کنم و بخورم که دیدم چیز به درد بخور و باب میل من پیدا نمی شه. یک ان قاطی کردم پیش خودم گفتم :جنده خانوم فقط بلد بود به وسائل ارایشی هاش برسه که مبادا چیزی از مد روز عقب بیفته. دیدم در حال حاظر هیچ چیز مثل یک پیتزا نمی تونه منو اروم کنه . واسه همینم سریع لباسام رو پوشیدم که برم پیتزا فروشی یک پیتزا بخرم و بیام حسابی دلی از عزا در بیارم. از خونه اومدم بیرون خدا خدا میکردم سریع یک ماشین گیرم بیاد که برسم اونجا. راسیتش اصلآ حوصله پیاده روی رو نداشتم. از شانس بد من یک ماشین هم ترمز نزد و من مجبور شدم که یک ربع ساعتی رو تا اونجا راه برم. رفتم داخل و پیتزا رو سفارش دادم و بعداز گرفتن قبض روی یکی از صندلیها منتظر نشستم تا پیتزا اماده بشه. تو عالم خودم بودم که دیدم داره شماره من خونده میشه وبلند شدم و سریع پیتزا رو گرفتم وبه طرف خونه حرکت کردم.توراه که داشتم می رفتم یهو دیدم که یک ماشین داره پشت سرم بوق می زنه .یواش اومدم کنار که رد شه دیدم یک اقای مسنی سرش رو از ماشین کرد بیرون گفت:شرمنده جوون که پشت سرت بوق زدم اخه عجله داشتم... حالا واسه اینکه ناراحت نشی من مسیرم تا اخر همین خیابونه اگه مسیرت می خوره سریع بیا بالا تا برسونمت. منم از خدا خواسته سریع رفتم سوار شدم وحرکت کردیم. چیزی گذشت که رسیدیم در خونه ومن از اقاهه تشکر کردم واونم دو باره از من معذرت خواهی کرد. اومدم جلو در خونه و کلید رو از جیبم در اوردم وانداختم روی قفل و دررو باز کردم. از پله ها که داشتم میرفتم بالا یهو سایه یک زن رو سمت خونمون دیدم. اول خیال کردم که محرابه ست. ولی محال بود اون به این زودی ها برگرده.یعنی دیگه روش نمی شد که برگرده. همینجور کنجکاوانه داشتم بالا رو نگاه می کردم و پله ها رو پشت سر می ذاشتم که دیدم بله اون سایه کسی نیست غیر از خانوم خوشکله خودم یعنی شهین جون. تا دیدمش دوباره دست پام رو گم کردم و بدنم داغ شدو قلبم شروع کرد به تاپ تاپ کردن.... که انگار یکی تو گوشم گفت چیه بدبخت باز یک کس دیدی و مثل این دهاتی کس ندیده ها حالت کما اومد سراغت؟ این چه وضعیشه؟ خودت رو جمع وجور کن. به هر بد بختی که بود خودم رو خونسرد گرفتم وگفتم سلام شهین خانوم.. شهین هم سریع روشوبه طرف من چرخوند و با عشوه گفت سلام اقا عماد ببخشید که حواسم نبود....... راستی اقا عماد مگه محرابه جون نیستش؟.. اخه هرچی زنگ زدم و هر چی در زدم هیچ کس جوابی نداد دلم شور زد گفتم شاید طوری شده.... منم سریع گفتم نه شهین خانوم مادر محرابه بنده خدا مشکل دیابت داره و هر چند وقت یکبار حالش بهم می خوره وبایدیکی پیشش باشه حالا اونم رفته اونجا که ازش پرستاری کنه.. شهین هم با ناراحتی گفت وای بمیرم ...اگه ازمن کاری بر میاد بگید تا انجام بدم تورو خدا تعارف نکنید.... نه مرسی شهین خانوم ما اندازه کافی مزاحمتون شدیم. همین جور که داشتیم صحبت می کردیم یک ان شهین چشمش به دستم افتاد و گفت : وا اقا عماد یعنی مارو قابل ندونستی شام رو در خدمتتون باشیم که رفتید پیتزا خریدی؟ گفتم این چه حرفیه شهین خانوم من امشب هوس پیتزا کرده بودم وگرنه ما که نمک پرورده هستیم. یهو با زیرکی گفتم حالا اگه شما قابل می دونید ما شام رو در خدمتتون باشیم. شهین یک نگاه معنی دار بهم کرد وگفت: نه مرسی اقا عماد من باید برم خونه چون منتظر تلفن یکی از دو ستامم. با اجازه تون........ به سلامت شهین خانوم... در رو باز کردم و رفتم خونه. تو کونم عروسی بود چون مرحله اول با موفقیت پشت سر گذاشتم یعنی مطلع شدن شهین از خالی بودن خونمون. رفتم داخل اشپزخونه و پیتزا رو گذاشتم رو میز و رفتم سر یخچال که یک نوشیدنی پیدا کنم که اولین چیزی که خورد به چشمم بطری دوغ بود سریع اونو برداشتم و نشستم وشروع کردم به خوردن شامم. شام که تمموم شد یک لیوان دوغ واسه خودم ریختم.داشتم دوغ رو می خوردم که صدای زنگ اومد پیش خودم گفتم یعنی کیه؟ در رو که باز کردم دیدم شهینه ویک کاسه آش هم دستشه. گفتم شهین خانوم این چه کاریه اصلآ راضی به زحمت نبودم..... نه بابا چه زحمتی گفتم یک کاسه از این اش رو واستون بیارم که پیتزا واسه شما نمیشه یک شام درست حسابی....... خوب بفرمائید تو .... یهو شهین یک نگاه جنده وار بهم کردو گفت : اخه اقا عماد می ترسم مزاحمتون بشم... گفتم این حرفها چیه می زنید شهین خانوم شما مراحمید .. بفرمائید خواهش می کنم بفرمائید... شهین یک نگاه به سمت پایین کردو اومد داخل.... یهو چشماش رو انداخت تو چشمام و گفت.. راسیتش اقا عماد این کاسه اش بهونه ای بود که من بیام اینجا چون من فردا باید واسه یک پروژه تحقیقاتی که تو شرکت به من محول شده کارم رو تحویل بدم . واسه همین هم یک کمی از اون مونده که باید به یک سایت اینترنتی مراجعه کنم که اطلاعات لازمه رو جمع اوری کنم.. راسیتش کامپیوترمون به خاطر دسته گل به اب دادن سعیداقاpower اون سوخته و من هنوز وقت نکردم که اونو ببرم واسه تعمیر این بود که گفتم این موقع کافی نت هم باز نیست ودیدم که نزدیک ترین راه اینه که بیام مزاحم شما بشم و از کامپیوتر شما استفاده کنم . به همین خاطر هم الکی به مامانم گفتم که می خوام یک سری برم پیش محرابه جون و بیام. داشتم از خوشحالی سکته می کردم..نه چک زدم نه چونه کس با پای خودش اومد تو خونه..... گفتم کار بسیار خوبی رو کردید که اومدید اینجا..همه وسائل این خونه متعلق به خودتونه اگه چیز دیگه ای هم لازمتون شد خداوکیلی تعارف نکنید... شهین هم با یک عشوه و ناز خاصی گفت:مرسی اقا عماد امیدوارم که بتونم جبران کنم.. منم تو دلم گفتم اگه تو بخوای همین امشب جبران میشه فقط اگه بخوای...... منم سریع کامپیوتر رو که تو اتاق بود نشونش دادم گفتم اینم کامپیوتر در خدمت شما.. شهین هم گفت ممنون اقا عماد فقط با اجازتون من یک زنگ خونمون بزنم..این رو گفت ورفت سراغ تلفن و شماره خونشون رو گرفت.....الو...الو سلام مامان جون.. میخواستم بگم که من واسه تموم کردن پروژه ام امشب رو تا دیر وقت پیش محرابه جون هستم تا از کامپیوترشون استفاده کنم .... می خواستم اطلاع بدم که دلتون شور نزنه .... باشه مامان سعی میکنم زود بیام..... باشه... خداحافظ.. وای دیگه بهتر از این نمیشد انگار همه مسائل داشت خود به خود حل میشد.یک ان یک چیزی فکرم رو مشغول کرد انم هم سعید بود... سریع از شهین پرسیم. راستی سعید اقا کجاست؟ شهین هم گفت: اون الان توی یکی از این کافی شاپها داه با یک مشت الاف تر از خودش وقت گذرونی میکنند. هرشب کارشه وتا ساعت2 بیرونه.... عالی شد خیالم از دست اون حرومزاده هم راحت شد.. شهین گفت خوب من دیگه با اجازه تون میرم تو اتاق تا کارم رو شروع کنم.. منم گفتم بفرمائید اجازه ما هم دست شماست.. وقتی رفت توی اتاق چادرش رو از سرش برداشت....وااااااااااااااااااااااااااای خدا جون چی می دیدم ...عجب هیکل ناز ومیزونی داشت یعنی من عمرا همچین هیکلی رو تا حالا ندیده بودم حتی هیکل محرابه..وای اون رکابی قرمز و شلوارک لی ابی با اون رونهای بدون مو هر بیننده ای رو بی هوش و دیوانه می کرد.....دیگه داشتم از حشر می مردم . حالت جنون بهم دست داده بود وصادقانه بخوام از احساس اون لحظه ام بگم میتونم بگم که قفل کرده بودم واقعآ قفل کرده بودم....توی حال و هوای خوردن اون هیکل ناز بودم که یهو گوشی موبایلم ز نگ خورد نگاه کردم دیدم معاون رئیس اداره مونه.میخواستم جواب ندم که پیش خودم گفتم نه .. حتمآ کار مهمی داشته که این موقع بهم زنگ زده..... الو... سلام .... مخلصیم جناب ابوابی... امرتون؟......... همینجور که داشتم حرفمو می زدم رفتم تو اشپز خونه روی یکی از صندلیها نشستم...بله ..بله .. اون پرونده رو فاکس کردم واسه بندر عباس پس فرداش جوابش اومد که گفتند مدارک لازمه اش ناقصه و باید تکمیل بشه ....بله... چشم...چشم ...تو اولین فرصت که اومدم اداره یک نگاهی بهش می ندازم.....قربون شما... خداحافظ...گوشی رو گذاشتم رو میز و رفتم ببینم خانوم کسه در چه حاله؟... با تعجب دیدم که در اتاق بسته ست...گفتم لابد موقعی که من داشتم با مهندس تلفنی صحبت می کردم تمرکزش ریخته بهم ودررو بسته .یک ان احساس شرمندگی بهم دست داد چون واقعآ بلند صحبت کردن با تلفن واسه من یک مشکل شده بود وچندین بار هم محرابه این موضوع رو بهم گوشزد کرده بود...یک ان حس کنجکاویم همراه با شهوت منو به سمت قفل در اتاق کشوند چشمم رو بردم نزدیک سوراخ قفل....... واااااااااااااااااااااااای خدا یعنی واقعیت داشت؟ پلکهامو دوباره بهم زدم که شاید خواب نباشم.. بله شهین خانوم بجای سایت تحقیقاتی رفته بود داخل یک سایت سکسی که همش عکس و کلیپ های بکن بکن داخلش بود.. یک دستش روی کیبرد بودو دست دیگه ش هم داخل اون شلوارک وداشت اون کس نازنینش رو می مالید.. اقا کیره می گفت بپر داخل و کاررو تموم کن.ولی یک حس هم می گفت صبر کن حالا زوده...یواش یواش شلوارکش رو هم کشید پائین تر ورکابیش رو زد بالا..وااااااااااااااااااااااااای خدا خدا دیگه داشتم می ترکیدم .. فکر اینکه اون دوتا سینه ناز که تا لحظاتی دیگه توی دهنمه داشت منو به مرز جنون می رسوند..بیچاره فکر کرده بود حالا که در رو بسته من حتمآ واسه اومدن تو در میزنم واجازه میگیرم که اینجوری خودش رو راحت روی صندلی ولو کرده بود وداشت با کس و سینه اش ور میرفت.. نمی دونست کیر وقتی پاشد ادب که خوبه تمام قوانین روی زمین هم رو زیر پا میذاره تا به مقصودش برسه..دیگه نتونستم طاقت بیارم با دست لرزون در رو با شتاب باز کردم..... یک ان شهین سر جاش خشکش زد...اصلآ انتظار اینو نداشت که من اینجوری وارد اتاق بشم و غافل گیرش کنم..سریع نفس نفس زنون وبا لکنت زبون گفتم....معذرت...می خوام ششهین جون.. اصلآ نمی خواستم این جوری بشه ..ولی...ولی.دیگه نمی تونستم لامسب از موقعی که چندروز پیش بعداز مدتها که از عروسیمون می گذشت دیدمت دیوونت شدم.. خدا وکیلی دیگه شب خواب نداشتم.. هرشب خواب می دیدم دارم باهات سکس میکنم... اونم نگاهی خمار به من کردو با صدایی که شهوت و جنده گی ازش می بارید گفت:حالا که اینطور شد پس بذار منم بگم.. تو میگی از چند مدت پیش که منو دید دیوونه شدی ولی من یک عمر دیوونت بودم وتو خودت نمی دونستی.. باور کن از همون شب عروسیتون من این حس اومد سراغم.. مگه ندیدی که موقع رقصیدن چه جوری جلوت کون تکون می دادم.. ولی تو دوزاریت نمی افتاد.. باور کن چندوقت پیش که محرابه به من زنگ زد وگفت داریم دنبال خونه می گردیم چنان خوشحال شدم که می خواستم بال در بیارم.چون می دونستم با اومدن شما به اینجا من هم سریع به ارزوم یعنی خوردن اون لبات می رسم. این رو گفت وسریع بلند شد دیوانه وار لباش رو گذاشت توی لبهام.. دیگه داشتم از شدت هیجان غش میکردم..با دیوانگی هر چه تمامتر شروع کردیم به خوردن لب همدیگه.. وای خدا یک بر یک حریص تر بودیم.هر چه می خوردیم بیشتر تشنه می شدیم. اب دهان شهین واقعآمثل عسل بود ..دیگه داشتیم لب همدیگه رو از جا می کندیم.ملچ ملچ ملچ لبامون خونه رو برداشته بود..من چنان داغ شده بودم که دیگه داشتم اتیش می گرفتم..لبهامو به بدبختی از لباش جدا کردم ورفتم سراغ اون سینه هایی که یک موقع از روی مانتو منو دیوونه می کرد ولی حالا لخت لخت تو دستای من و توی دهنم بودم.......مکیدن خوردن سینه ها که شروع شد حرارت بدن شهین ده برابر شد..ااااااااااااااااااااااااخ خدا.. واااااااااااای ..بخور بخور... عماد جون دارم میممیرم... بخور زبونت رو بکش لای سینم.اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه.. این کار رو که کردم داشت از شدت حشر به جنون میرسید.......همینجور که سینش رو داشتم می خوردم بغلش کردم وبردمش توی اتاق خوابم و پرتش کردم رو ی تخت خوابم.سریع لباس هامو در اوردم ور فتم طرفش..دوتا پاهاش رو گرفتم بال و بینی ام رو بردم نزدیک کسش. وای خدا جون داشتم ازبوی ناز کسش دیوونه می شدمرفتم پایین تر به درسوراخ کونش که رسیدم چنان بی اختیار شدم که با ولع هرچی تمومترشروع کردم به خوردن کس وکون جیگرم..دوستانی که خوردن کس کون رو تجربه کرده باشن می دونن من چی میگم.. وااااای. خدا هر چی میخورم کسش خوشمزه تر می شد.لای کسش رو که باز کردم قرمزی کسش که پیدا شد دلت می خواست زبونت رو تا اخر بکنی توش..شهین هم که از شدت شهوت چنگ اندخته بود داخل موهام وداشت موهام رو از جا می کند. یک ان منو پرت کرد به عقب گفت نوبتی هم که باشه نوبت ساک زدن منه. این رو گفت شروع کرد به ساک زدن..ااااااخ احساس کردم که کیرم رفت داخل کیسه اب جوش..چنان حرارت شهین رفته بالا که دیگه داشت می سوخت..کیرم رو تا ته میکرد توی حلقش و در میا ورد .. بار دهمی چنان کیرم رو کرد توی حلقش که دیگه عقش گرفت.گفتم شهین جو ن بسه دیگه . می خوام بکنمت.... میخوام بکنم توی اون کس سفید و نازت..اون پاش رو با ز کرد با صدایی که بیشتر شبیه جیغ بود گفت بیا.. بیا..جرش بده جرش بده.. منم کیرم رو گذاشتم دم کسش اومدم که فشار بدم یهو پرسیدم.. راستی شهین مگه تو اوپنی؟ شهین گفت اره.. گفتم کی اوپن شدی؟گفت هیچی بابا اوایلی که جلق زدن رو یاد گرفته بودم یک روز خونمون خالی شد ومنم یک فیلم سوپری رو که از همکلاسیهام گرفته بودم رو از تو کمدم در اوردم و گذاشتم رو دستگاه نشستم نگاه کردم.یهو چنان تحت تآثیر اون فیلم قرار گرفتم که یک ان دیدم انگشت سبابه ام تا ته تو کسمه ودستم خونی شده.. اینو که گفت یک ان دلم سوخت..ولی دیگه کاری بود که شده بود..سر کیرم رو اروم کردم توش.. دیدم یک ناله شهوت انگیز کرد و گفت .. بکن بکن .. میخوام کیرت رو حسابی سیر کنی.. وای وقتی همه کیرم رو هل دادم توی کسش داشت از شدت دردو شهوت میمرد.. اخه تا حالا شاید این سومین کیری بود که به قول خودش می خورد.اااااااااااااااااااااه واقعآ هم راست می گفت عجب کس تنگی داشت.باور کنید کیر ادم خم میشد تا بره توش..وااااااااای خدا جون هر چه عقب جلو می کردم بیشتر می مردم..وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عماد..بکن عماد..اووووووووووووووووووووووووووف جرم بده جرم بده...همینطور که داشتم تلمبه میزدم کیرم رو دراوردم گفتم حالا زانو بزن زانو که زد کیرم رو از عقب کردم تو کسش. وشروع کردم به تلمبه زدن...وای ازشدت شهوت دیگه حواسم به تلمبه زدن هام نبود چنان میزدم که تمام بدن شهین به لرزه می افتاد. شهین هم که از شدت درد وشهوت یکی از بالشها رو گاز گرفته بود وداشت جیغ می زد....کیرم رو کشیدم بیرون.اون سورا خ کونش چنان وسوسه انگیز بود که انگار داشت باهات حرف می زد.قبل از که بکنم توش شهین گفت عماد جون بذار یک کم ساک بزنم بعد بکن تو کونم. گفتم بیا عزیزم..واااااااااااااااااااااااای دوباره ساک زدن دیوانه وارش شروع شددیگه داشت ابم میومد که هلش دادم عقب و گفتم کافیه می خوام ابم رو بریزم توی اون کون سفید و نرم گوشتیت.سریع زانو زدو کونش رو طاقچه کرد طرفم گفت زود باش زودباش دیگه...منم یک تف انداختم سر کیرم و گذاشتم در کونش یواش هل دادم توش دیدم یک کم درد کشید بعد سریع خودش شروع کرد به عقب و جلو کردن.اوووووووووووووووووووووووووووف داشتم دیوونه میشم. مثل اینکه خیلی دردش نمیومد معلوم بود از عقب زیاد داده.اه ه ه ه ه ه ه ه ه عماد واااااااااااااااااااااااای عماد جونم بگآء منو بگا تا ته بکن توش بکن اوووووووووووووف بکن محکم محکم محکمتر... اوووووووه ..واااای بزن بزن وای کونم...همینطور که داشتم تلمبه میزدم احساس کردم که تمام وجودم می خواد از کیرم بزنه بیرون..وااااااااای داره میاد داره میاد...اااااااااخ تکون نخور تکون نخور .. اااااااااااخ احساس کردم کیرم منفجر شد.. با نیروی هر چی تمامتر ابم رو ریختم توی کونش..شهین هم جیغ زد..وااااااااااای جون سوختم سوختم... وای خدا جون..... من که دی گه نا نداشتم راه برم .. هر دو مون واسه 10 دقیقه افتادیم روی تخت. بعداز 10 دقیقه بلندشدم لب شهین رو بوسیدم وازش تشکر کردم. شهین هم منو بوسید و اومد لباساش رو تنش کنه که گفتم شهین جون حموم نمی خوای بری؟.شهین هم گفت نه مرسی الا اگه برم خونه شک می کنن رفتم خونه خودم میرم. گفتم باشه هر جور میلته. دوباره اون لبای نازش رو بوسیدم وتا دم در بدرقه اش کردم وچشمام انداختم تو چشماش گفتم شهین بابت هم چیز ممنونم و اونم گفت من هم همچنین.این رو گفت و خداحافظی کردو رفت. وقتی رفت هنوز باور نمی کردم که الان من وشهین داشتیم با هم حال می کردیم. سریع رفتم توی حموم دوش رو باز کردم. زیر دوش که بودم یک ان یاد محرابه افتادم. ولی گفتم بذار یکماهی خونه پدرش باشه که هم ادب بشه و هم من دلی از عزا با شهین جونم در بیارم... تا اوون باشه دیگه به غریبه کس نده.
     
  
صفحه  صفحه 26 از 59:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA