انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 59:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 
سكس چتي


سلام خدمت همه يه برو بچ با حال اميدوارم كه حالتون توپ توپ باشه! كه مطمئنم هست! يعني نميشه كسي بياد اينجا و حال نداشته باشه! درسته ! حالاااا وللش ميريم سر اصل مطلب اوكي ؟؟؟
راستش من اسمم مهرزاد هستش ! 20 سالمه و بدبختانه يا خوشبختانه بيشتر از ديپلومو تو درسهام نتونستم پاس بكنم ! خلاصه ! من تقريباً 3 ماهه كه به چت و اينترنت وارد شدم يعني اوستا شدم !
من 2 ماهه توي چت با يه خانم 17 ساله به نام الميرا آشنا شده بودم كه اهل تهران بود و هر روز باهاش چت ميكردم و كم كم داشت روابط منو و اون نزديكتر و خودموني تر ميشد و من واقعاً عاشقش شده بودم و اون هم واقعاً منو دوست داشت . ولي اين دوست داشتنش بيشتر از 2 ماه طول نكشيد ! آخه ميدونين اون به من قول داده بود كه با هيچ كي به غيره من چت نكنه ولي اين كارو نكرد ميدونين چه طور شد كه من فهميدم سر قولي كه داده نيست من الميرا رو با يه آي دي ديگه امتحان كردم... بعده چند بار پي ام دادن بالاخره جوابمو داد و ...
برا همين من تصميم گرفتم كه يه كاري بكنم از من بدش بياد و و دست از سرم برداره كه يه ماجراهايي افتاد كه الا بهتون تعريف ميكنم!!!!
راستش فرداي اونروز كه منو و الميرا داشتيم با هم ميچتيديم سر صحبت سكس رو باز كردم و بهش رك و راست گفتم : با سكس حال ميكني و تا به حال تجربه ش رو داشتي يا نه!!! اولش فكر ميكردم جوابمو نميده ولي زود به من گفت تو فكر ميكني ما دخترها چي هستيم!! ها!! گفت كه: شما پسرها فكر ميكنين دخترها دلشون نميخواد حال كنن و از اين حرفا............
من زبونم بند اومده بود و به تته پته افتاده بودم كه بازم حرفاشو تكرار كرد و گفت: ما دخترها وقتي كه تنها ميشم بهترين تفريحمون بازي كردن با دودولمونه مثل شما؟؟؟؟؟؟؟منم ديدم كه طرف خودش ميخواد در اين مورد حرف بزنيم يه سايته توپ بالاي 18 بهش دادمو و گفتم : الميرايه من يه نگاه به اين سايت بندازو نظر بده تقريبا 5 دقيقه بود كه ديگه رو وويز نمي اومد و حرف نميزد منم داشتم خودمو فوش ميدادمو به خودم ميگفتم: آخه كوني اين چه وقت گفتن بود داشتم كم كم نا اميد ميشدم كه يه دفعه دوباره صداش اومد و بهم گفت : مهرزاد با من چيكار كردي! ميخواي الان حالمو ببيني ؟ گفتم مگه چي شده!!ديدم كه وب خودشو فرستاد زود اوكي رو زدم و باز شد !! ديدم داره از حال ميميره بلند شده بود بالا و يه هويج خوشگل كه شباهت زيادي به كيره من داشت رو تو اون كوس اوپنش ميكرد من فقط تصويره كوس خوشگلشو داشتم و خودشو نميديدم !!!منم كم كم داشتم از حال ميرفتم!!!! نديد بديد نيستما ولي يه دفعه بد جوري آمپر مهدي كوچولو بالا رفتو شروع كرد به فيگور گيري !!! خلاصه مهدي كوچولو اينقدر فيگور گرفت كه بالاخره شلوارمو خيس كرد ...
ديگه بدبخت شده بودم نميدونستم چه جوري پاشمو از كافي نت بيرون برم ؟؟ بدبختانه تي شرت منم كوتاه بود و نميتونستم بندازم روش كه زياد تابلو نشه پيش خودم گفتم ولش كن تا وقت رفتنم خشك ميشه ! توي اين فكر بودم كه الميرا داد زد و گفت: مهرزاد اونجايي ؟
جوابشودادمو و گفتم: آره اينجام !!!تو هم منو بد جور بد بخت كردي !!گفت من مگه به شما چي گفتم؟؟
گفتم شما چيزي نگفتين با دادن اون وبتون مهدي كوچولو منو بد بخت كرد!
گفت مگه چي كار كرد مهدي كوچولويه من؟
گفتم : حالااااا
گفت نه بگو! بي ادبي كرده !!!!!!
با خجالت گفتم: متاسفانه آره !!!!!!!!
گفت عيبي نداره مگه حالا چي شده!!!!
گفتم: هيچ چي نشده ولي نميتونم ديگه از جام بلند بشم!!
گفت چرا؟؟؟؟؟
قضيه رو براش تعريف كردم و اونقدر خنديد كه من داشتم از خجالت ميمردم!!!!!!
اونتقدر خنديد و خنديد كه من ديگه يادم رفت شلوارم خيسه وبعد از خداحافظي با الميرا از جام بلند شدم و رفتم حسابمو كردمو و اومدم بيرون توي خيابون يه لحظه فكر كردم كه مردم بد جوري به من نگاه ميكنن !!!
اولش نفهميدم ولي بعداً كه قضيه افتاد زود پيچيدم توي يكي از كوچه هايه خلوت اونطرفا و با هزار زحمت خودمو به خونمون رسوندم !!وقتي كه به خونه رسيدم مامانم توي آشپزخونه بود منم برا اينكه تابلو نشم سلام دادمو و زود پريدم حموم و به مامانم گفتم وسائل منو لطف كنو بيار ! رفتم و دوش گرفتم و يه دست با مهدي كوچولو فوتبال دستي بازي كردمو و اشكشو آوردم (البته به ياده الميرا). شبو با هزار زحمتو با هزاران مكافات صبح كردمو و وقت رفتن به كافي نت شد ! شلوارمو كه تازه خشك شده بود و پوشيدمو رفتم كافي نت
خلاصه بعده اون قضيه هر روز كه نه! ولي ميداد! يه 2 سه روز در ميان يه وب كوس و پستون ميداد و منو رو حال مي آورد !!!!!
البته من ديگه تي شرت كوتاه نميپوشيدم و هميشه پيرهن بلند ميپوشيدم كه وقته فيگور گيري داش مهدي بتونم قايمش كنم !!!
اميدوارم كه خوشتون اومده باشه و اگه خوشتون نيومده عيب نداره يه ليوان آب بخورين حتماً خوشتون ميآد !
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
مرد

 
سكس از راه دور


با صدا و لرزش چندش آوري از خواب بيدار شدم چند لحظه منگ بودم ديدم صدا باز داره مياد از زير بالش و از موبايل اومد خودمو رو تخت ولو كردم و دستمو به جستجوي گوشي زير بالش فرستادم .
- الو
بله
- كيوان
بفرمائيد
- خودتي ؟
اين موقع شب زنگ زدي كه اينو ازم بپرسي آره خودمم شما
- من ! منم ديگه مگه در روز چند تا غريبه بهت زنگ ميزنند ؟
ببين خانم ساعت 3 صبحه اذيتم نكن كاري نداري ؟
- يادت نيست امروز به كي شماره دادي ؟
حس كنجكاويم خيلي گل كرد نيم خيز شدم و تو ذهنم دنبال كسي ميگشتم كه شماره بهش داده باشم اصلاً يادم نيومد صداي اون منو به خودش آورد
- آهاي يادت نيومد
نه بخدا
- امروز يادت نيست بهم ميل زدي در جواب ميلم ازم خواستي چند تا عكس بفرستم بعدشم شماره موبايلم رو بهت دادم كه زنگ بزني كه زدي اما من جواب ندادم .
با تعجب در حاليكه سر جام نشستم گفتم : تو !؟ واقعا خودتي ؟
- آره خودمم منصوره !
خوب ممنون كه زنگ زدي اما چرا اين وقت
- خوب اگه ناراحتي قطع كنم
نه بابا منظورم اين نيست اما فكر نميكني وقت زياد مناسبي نيست ؟
- نه من خودم هر وقت رو مناسب بودنم بايد براي همه مناسب باشه بخصوص وقتي يه خانم ميخواد به يه آقا پسر زنگ بزنه
تو دلم گفتم اين از اون دختر هاي فيس و افاده اي هست كه اگه بخواد حال بگيره بد جوري بايد ترتيبشو بدم تا يادش نره . كلي صحبت هاي متفرقه كرديم خيلي متكبر و از خود راضي بنظر ميومد حرفهاي قلمبه زياد گفت كه با گيجي و خواب آلودگي من اصلاً نفهميدم چي ميگه قطع كردم و گوشي رو طبق عادت گذاشتم زير بالشم . تازه داشت چشم گرم ميشد كه باز زنگ خورد برداشتم و گفتم الو الو اما صحبتي نميشد صداي نفس هاي مقطع شخصي ميومد از كوره دررفتم و گفتم آخه آدم عوضي ديوانه ابله مرض داري خوب حرف بزن اما بازم خبري نشد جز صداي نفسها . با عصبانيت شديدي گفتم احمق عوضي چوب تو يه جات كردن حرف نميزني ؟ خنديد و گفت آخ خ خ خ خيلي خوشم اومد بازم بگو بيشتر و داغ تر بگو سكسشو بيشتر كن .
ديدم انگار همون منصوره خانمه گفتم منصور خودتي ؟ گفت آره گفتم الان كه كلي با هم حرف زديم گفت ميخواستم فحش بدي حرفهاي ركيك بگي تا من حال كنم گفتم خوب الان تاريك بود به شماره نگاه نكردم اما اينكار بده بعداً من چه جوري تو روت نگاه كنم خنده عصبي كرد و گفت فقط بگو فحش بده و حرف بزن گفتم نه بابا اينجوري بده من اينكارو نميكنم بلند داد زد يالا ديگه حرف بزن فحش بده كيرتو حواله ام كن اصلاً بيا جرم بده ميدوني من الان لخته لخت هستم آخ ميدوني الام دستم كجاست ميدوني الان خيسه خيس هستم .
ديدم چيكو كه كاملاً خواب بود و البته فقط يه ملحفه نازك اونو از من مخفي كرده بود تقريباً بلند شده و و ملحفه داره خيمه ميشه گفتم منصور بده بي خيال داد زد سكس چت بلد نيستي سكس تلفني چي ؟ بلد نيستي ؟ ديدم داره قاطي ميكنه كم كم شروع كردم و خوابمم پريده بود گفتم منصوره : الان لختي ! دست منو رو سينه هات حس ميكني نوك سينه هاتو چي چقدر سفته چقدر داغي دختر و همينطور پشت هم براش اومدم تا اينكه دستم تقريباً رفته بود اون تو صداهاش داشت تبديل به جيغ ميشد و بعدش يه نفس بلند و خنديد كلي خنديد گفت خيلي حال دادي شب بخير گفتم زكي بابا پس من جواب اينو چي بدم گفت كي گفتم آقاي چيكو الان با حداكثر قد از من كس ميخواد خنديد و گفت تو هم مثل من ارضا بشو باي باي .
ديگه خوابم نبرد فكر نميكردم اينجوري هم تحريك بشم اما بد جوري شده بودم اگه منصوره دم دستم بود كه بد جوري تقاص ميداد اما حيف . تا صبح نتونستم بخوابم صبح ساعت 6 بلند شدم و صبحانه و مخلفات اما حالم اصلا مساعد نبود اين بود كه رفتم شركت و نشستم تا صفورا بياد اون موقع صفورا منشيم بود و خيلي هم راه افتاده بود در اتاقم رو باز گذاشته بودم تا بياد ببينمش بالاخره كليد انداخت و اومد تو تا منو ديد با خنده اومد جلو و گفت سلام صبح بخير سحر خيز شدي گفتم آره بيا تو و درو ببند اومد تو و كمي با ترديد اومد نزديك گفتم ميدوني ديشب يكي از دوستها زنگ زد گفت خوب گفتم انقدر تحريكم كرد كه نتونستم بخوابم و دستشو گرفتم و كشيدم سمت خودم به ميز تكيه داد و روبروم واستاده بود تو چشاش نگاه كردم و گفتم آره حالم خيلي خراب شده پاهاش با شلوار از چاك ماتنو بيرون بود و حتي همين صحنه هم منو تحريك ميكرد بلند شدم و جلوش واستادم هنوز دو دل بود ديدم انگار دم صبح زياد ميل نداره اين بود كه دست انداختم دور كمرش و اول يه بوسه داغ و خيس از لبهاش با تعجب بهم نگاه كرد آخه تا حالا اينجوري شروع نكرده بودم بلافاصله برش گردوندم و رو ميز خمش كردم و مانتوشو دادم بالا و چسبيدم بهش باسن گردشو محكم به خودم چسبونده بودم برگشت و گفت خوب خودتو راحت كن چرا اينجوري بلافاصله شلوار و شرتشو با هم كشيدم پائين و پوست سبزه اش چشمامو نوازش داد پوست خوش رنگي داشت بخصوص رو باسنش قبلا هم گفتم انگار شكر آب شده بود كيرمو كه بطرز ناجوري سفت بود درآوردم و گذاشتم لاي كونش و فشار دادم گفت : اوي ي ي ي يك كم خيسش كن پاره شدم صورتشو برگردونده بود و منو نگاه ميكرد آثار درد تو صورتش مشهود بود كيرمو كمي آوردم عقب و خودش برگشت و كرد تو دهنش و خيسش كرد وبعد برگشت و سرشو گذاشت در كونش و سرشو كرد تو خودشو ول كرده بود اما به سختي ميرفت تو بالاخره نصفش رفت تو و شروع كردم به كردنش كمي بعد راحت تر شد و داشت حال ميكرد كه چيكوي نامرد خوشو توي صفورا خالي كرد و بعدش به آرومي اومد بيرون صفورا برگشت و يه نگاه شماتت آميز و بعدش شلوارشو كشيد بالا وقتي داشت ميرفت تو اتاقش بلند بلند گفت لااقل اونو بذار سر جاش ديدم چيكو هنوز از لاي زيپ شلوارم بيرونه به راحتي رفت تو لونه اش و رفتم تو فكر دوست اينترنتي جديدم كه اونم مثل من كه مرض دارم هي فحش ميخورم و داستان مينويسم اونم مرض سكس از راه دور داشت .


--------------------------------------------------------------------------------

يادمه اون روز صبح وقتي رفتم سر باكسم يه ميل ناشناس ديدم با يه آيدي دخترونه تا آن شدم شروع كرد به ارسال پيام با اينكه سرم شلوغ بود اما جوابشو ميدادم خيلي اصرار كرد كه بهش شماره بدم اما ندادم تا اينكه با هد ستش مشغول صحبت شد و صداي دخترونه اشو شنيدم تا اينكه شمارمو براش ميل كردم اما تا نصف شب كه زنگ زد خبري ازش نشد خيلي متعجب بودم كه چرا اون ساعتو برا تماس در نظر گرفته رفتم سر وقت باكسم و يه ميل با كلي نيش و كنايه براش نوشتم كه منظورش چي بوده تا عصر كه دفتر بودم خبري ازش نشد شب حدود يازده زنگ زد بيدار بودم و ديدم خودشه گفتم چيه باز مشكل ديشبي رو داري گفت نه خواستم احوالتو بپرسم صداش برام آشنا بنظر ميومد گفتم خوب بپرس با لحني مظلومانه گفت دوست داري همديگرو ببينيم با اشتياق گفتم آره چرا كه نه . گفت اما نميشه گفتم چرا گفت اگه منو ببيني شاخ درمياري با خنده گفتم چرا مگه از مريخ اومدي ! گفت نه كاش از مريخ اومده بودم اما مسئله اي هست كه مانع ديدار منو تو ميشه خيلي صحبت و اصرار كردم ظاهرا خودشم مايل بود اما چيزي اين وسط بود كه نميدونستم چيه بعد از كلي صحبت قطع كرد و منم رفتم تو فكر كه اين كيه اصلاً ميل منو از كجا گير آورده و منو از كجا ميشناسه هر چي فكر كردم عقلم به جائي قد نداد صبح كه رفتم شركت ديدم چند تا ميل زده انگار تا صبح بيدار بوده ميل هاش همه حاكي از شهوت شديد و تمايلات آتشين اون داشت كه خودشو منصوره معرفي كرده بود اما ميدونستم كه اسم اصليش نيست در جواب خواستم برام عكس بفرسته ظهر جواب داده بود و فقط نوشته خوب مشكل همينه نميشه عكس بدم برات و توضيح زيادي همه نداده بود چندين روز حيرون اين دختر بودم كه كيه و چرا با من بازي ميكنه تا اينكه يه شب كه زنگ زد بلافاصله گفتم ببين منصوره اگه نبينمت ديگه جوابتو نميدم و قطع كردم باز زنگ زد سريع گفتم ها يا نه ؟ با تلخي گفت چرا عذابم ميدي ميگم كه نميشه گفتم پس شب بخير چندين باز زنگ زد و جواب ندادم صبح برام ميل زده بود و گفته بود كه حاضره همديگر رو ببينيم اما بايد موضوع جائي درز نكنه و يكساعت بعدش زنگ زد و قرار گذاشتيم تو خيابان دانشگاه كه يه كافي نت با كافي شاپ سر هم هست اونجا همديگر رو ببينيم حدود يك ربع خودمو زودتر رسوندم سر قرار از دور ديدم يكي پشت ميزه كه انگار بايد خودش باشه رفتم نزديكتر چهره بسيار آشنا شد گرچه يه عينك آفتابي بزرگ بيشترشو پوشونده بود اما مانع از اين نشد كه پگاه رو نشناسم .
آره اون پگاه بود تك دختر يكي از فاميلهاي دورمون كه مشهدي نبودن و كلاً خراساني نبودن اون دختر شيرين و جذابي بود با قدي كوتاه و هيكلي لوند پوستي گندمگون و كمي سبزه ابروان پهن كه هنوز بهشون دست نزده بود موهاشو كه دم اسبي بسته بود از زير روسري نازكش پيدا بود سينه هاي درشت و بسيار برجسته اي داشت كه هميشه با ديدنش اين دل بي ظرفيت منو هوائي ميكرد همينطور باسن گرد و برجسته اي داشت كافي بود كمي پست سرش راه بري تا خودتو خراب كني . كمي عينكشو داد پائين و يه نگاهي كرد و گفت منو كه ميشناسي با خنده نشستم و گفتم آره عزيزم خيلي هم خوب و ميدوني كه چقدر با نگاهام خوردمت تاحالا .
اولين بار كه ديدمش تازه اومده بودم مشهد و هنوز دختر نورسي بود . با پدرش كه مهندس ساختمان بود يه پروژه مشترك داشتيم كه صنعتي محسوب ميشد و من مرتب به منزل اونها ميرفتم تو خونه خيلي بي پروا بود و هميشه همه جاش ديده ميشد بخصوص شرتهاي رنگ و وارنگي كه ميپوشيد و خوب به حساب كم سال بودنش ميذاشتن . از همون بر خورد اول با نگاهش باهام حرف ميزد و معلوم بود كه خيلي كنجكاو مسائل سكسي هست كار من با مهندس تموم شد و رفت و امدمون كمتر شد اما هنوزم گه گاه پگاهو ميديم و ميديدم كه چطوره داره بزرگتر ميشه و لوند تر ميشه خيلي آزاد بود راجع به هر چيزي سئوال ميكرد بعضي وقتا تو تولدي يا مجلس خودموني تا آخر ازش نگاه بر نميداشتم و خودشم ميدونست اما نميدونم چي مانع ميشد كه حتي يك كلمه راحت با هم صحبت كنيم هميشه حالت رسمي و تشريفاتي بين ماها برقرار بود همون احوالپرسي هاي كليشه اي معمول و تعارفات مسخره يه بار كه آخر مجلس بود و همه با هم ميرقصيدن رفتم سمتش و ازش خواستم با هم برقصيم چراغها بسيار كم نور بود و موزيك خيلي لايت دستم دور كمرش بود و دست اون روي شونه من تاريكي مجلس جسارتمو بيشتر كرد و كمي به خودم فشردمش اونم بدون مقاومت سينه هاي سفتشو چسبوند بمن تا لب گرفتن ازش راهي نبود كه چراغها روشن شد و خنده و مسخره بازي و دوباره حالت تعارف و تشريفات حايل بين من و پگاه شد و از هم فاصله گرفتيم بد جوري تو كفش بودم تا اينكه گرفتاري هاي كاري من ديدارهاي ما رو كمتر و كمتر كرد و تقريباً فراموشش كرده بودم اون تنها فرزند يه خانواده نسبتاً ثروتمند بود و البته كمي هم لوس و از خود راضي بود اما لبهاي قيطاني و سرخرنگش كه هميشه با دندون مشغول كندن پوست اونها بود فقط و فقط براي بوسيدن بود و بس كاربرد ديگري نداشت و اگر هم داشت بهانه اي بيش نبود .
گفتم همين جا بشينيم گفت نه بريم بردمش دفتر و درو بستم بلافاصله مانتو و روسريشو درآورد و با لباس حرير چسباني كه تورهاي چين دار ظريفي اونهارو زينت داده بود نشست روبروم شلوار مشكي تنگ كون بزرگشو بزرگتر نشون ميداد از برنامه اون شبش و سكس تلفني خجالت ميكشيد گفت كه مدتها بوده كه ميخواسته از نظر جنسي خودشو ارضا كنه اما از بكارتش ميترسيده كه دوست پسر داشته باشه و بيشتر خودارضائي ميكرده تا اينكه نگاه هاي خيره من يادش مياد و تصميم ميگيره هر جور هست يه ارتباط مخفي و مهيج بقول خودش با من داشته باشه كه خيره سري من باعث افشاي قضيه ميشه . چاك سينه هاش كه از لاي يقه پيراهن زيبا و مجللش هويدا بود بدجوري منو تحريك ميكرد كه بي تعارف در بيارم بذارم لاي سينه هاش اما همون رسميت ديدار هاي قبلي هنوز مقاومت بخرج ميداد به زحمت جوري كه متوجه نشه كيرمو جابجا كردم و سرشو هم كمي پيچوندم كه فعلاً خفه بشه همونجور كه نگاش ميكرده يه سكس طولاني و پر از كثافت كاري رو تو ذهنم مجسم ميكرده از اون سكس هائيكه از ظهر بعد از ناهار شروع ميشه و تا دم دماي صبح روز بعد كه هر دو بيهوش بشيم ادامه داره . گفتم پگاه مايلي ناهار رو با هم باشيم گفت البته بريم مهمون من رستوران معين درباري گفتم نه بريم خونه من يه نگاهي كرد و گفت فكر نميكني زود باشه گفتم اصلا ً اما گفت از نظر من خيلي زوده و گفت بريم و باز مانتوشو پوشيد و هر رفتيم براي ناهار تو رستوران خيلي راحت و دوستانه نشسته بود و باهام شوخي هم ميكرد ميگفت باور نميكردم وقتي منو ببيني بخاطر فاميليمون مايل به دوستي باشي گفتم اتفاقاً من خيلي مايل به دوستي باهات بودم چون رشدت رو ديدم و شاهد رسيدنت بودم الان هم كه شدي يه هلوي رسيده يه نگاهي كرد كه الاغ كتك خورده به صاحبش نميكنه اما برق شيطنت از چشاش تراوش ميكرد و سكوت كرد نميدونستم تو ذهنش چي ميگذره اما حاضر بودم هر بهائي رو براي دونستنش بدم در سكوت مشغول بازي با غذا شديم معلوم بود كه ذهنش خيلي مشغوله حدود يك ساعتي با غذا ور رفتيم انقدر ذهنم مشغول كنكاش چهره پگاه براي فهميدن نيتش بود كه اصلاً نفهميدم چي خوردم با صداي اون به خودم اومدم ديدم بلند شده و ميگه بسه ديگه بريم . بلند شدم اما احساس سنگيني مفرطي ميكردم . وقتي نشستيم تو ماشين گفتم ميري خونه ؟ گفت نه بريم خونه تو اما بي كلك ! گفتم مگه عشق و سكس كلك هم داره اونم واسه بعضي ها كه ساعت 3 شب زنگ ميزنن و سكس تلفني ميكنن ديدم چهره اش از خجالت ارغواني شد كمي دستپاچه شدم و گفتم چي شد بابا منظوري ندارم اما انگار خيلي خجالت كشيده بود گفتم ببين تو رفاقت اونم بين يه پسر و دختر اين چيزا بي معناست چرا خودتو آزار ميدي رسيديم خونه و تقريبا با هل بردمش تو پرده ها كشيده بود و خونه تقريباً تاريك خودشو رو مبل ولو كردو تا خواستم پرده ها رو كنار بزنم گفت نه همينطوري خوبه رفتم كنارش نشستم يه گيلاس كوچيك ويسكي حالشو جا آورد و جسور تر شد گفت فقط بزار تو چشمات خيره بشم كاري كه من با خيلي از دخترها اول آشنائيم ميكردم . با اينكه اتاق تاريك بود اما نگاهش تا مغرم نفوذ كرد نميتونستم تو چشماش نگاه كنم سرمو انداختم پائين و گفتم پگاه بسه اما دو طرف صورتم رو با دستاش گرفت و بالا آورد و دوباره زل زد تو چشمام واي چقدر سخت بود تو اين چشما نگاه كردن انگار دو ميله فلزي داغ و سخت داشتم به چشمام نزديك ميشدن و آماده فرو رفتن تو كاسه سرم بودن انقدر نگاه كرد كه ظاهرا جوابشو گرفت نميدونم خودم چرا اينكارو با بعضي دخترا ميكردم اما خيلي لذت ميبردم اما حالا نگاههاي پگاه عذابم ميداد خيلي رومانتيك و آهسته لباشو بهم نزديك كرد خودمو براي بوسيدن لباش حاضر كرده بودم كه شروع به صحبت كرد چنان نزديك صورتم بود كه لباش باهام مماس ميشد اما صحبت ميكرد از شهوت از ترس و از آينده مبهم براي دختراني كه تمايل به سكس دارن - ازم خواست كه بزارم هر كار اون خواست بكنه ولي من كاري نكنم خيلي ميترسيد اما كنترل خودشو هم نداشت بالاخره اون لباي قيطوني رو لباي پهن من نشست . چقدر خوشمزه بود تاحالا دو دختر رو نديدم كه طعم لباشون يكي باشه و پگاه هم مستثني نبود عطر كامش داشت منو به آسمونها ميبرد دندونهاي سفيد و مرتبش هوس گاز گرفتن رو در من زنده كرد به نرمي گوشه لبشو گاز گرفتم لبخندي حاكي از اعتماد زد و با زبونش به آهستگي لبامو امتحان كرد و بعد بيشتر داخل رفت نوك زبونش رو به لبه دندونهاي تيزم ميكشيد و بعد زبري زبونش رو با زبونم حس كردم محكم زبونشو داخل دهنم كشيدم و مكيدم آخ كه چه مزه اي داشت كمي بعد با اعتراض زبونشو به داخل اون دهن تنگ و زيبا لغزوند سينه هاي درشتش مماس سينه ام بود و دستم داخل چاك سينه اش قرار گرفت آخ كه چقدر منتظر اين سينه هاي درشت و نرم بودم دستش به نرمي روي شلوارم لغزيد و كمي كيرمو نوازش كرد تحملم تموم شد و كيرمو درآوردم و راست گذاشتم كف دستش با تماس كيرم با دستش انگار برق گرفته باشدش يا چيزي يادش بياد به سرعت دستشو كشيد و كمي فاصله گرفت و گفت كيوان نه خواهش ميكنم نه نميتونم و كمي عقب تر رفت گيج شدم يعني چشه رفتم جلو اما ترسيد و رفت عقب تر و به سرعت لباسهاشو مرتب كرد و گفت خوب برا امروز بسه منو ميرسوني خونه ؟ با تعجب گفتم پگاه چي شد ؟ طوري نشده كه ؟ گفت نه ولي بهتره تا طوري نشده بس كنيم و به سرعت كيفشو برداشت و مجبور شدم منم تبعيت كنم در حاليكه هر نوع لعن و نفرين كه از مادر بزرگم بلد بودم نثار خودم و چيكوي وقت نشناس ميكردم لباسهامو مرتب كردم و دنبالش راه افتادم تا ببرمش انگار كمي هم ترسيده بود رنگش كمي پريده بود و لباش هم به كبودي ميزد با هم سوار ماشين شديم و رفتم بطرف خونشون در حاليكه فقط داشتم به خودم فحش ميدادم . وقتي پياده شد برگشت و با لحني كه حاكي از عذرخواهي بود گفت : ميترسم فقط ميترسم و گرنه خودمم خيلي ميخوام .
پنج شنبه شب خونمون تولده حتماً بيا و رفت . با حالي گرفته رفتم تو شهر و برا خودم تو شلوغي شهر ميچرخيدم . حاشيه بلوار وكيل آباد يه خانمي حدود 30 سال دست بلند كرد نگه داشتم و سوارش كردم نشست عقب و گفتم كجا ميريد ؟ يه نگاهي كرد و گفت : شما كجا ميريد ؟ خنديدم و گفتم ميرم خونم شما هم ميايد ؟ گفت آره اما شب نميمونم ها ؟ پوزخندي زدم و گفتم حالا كي خواست شب بموني ؟ چند ميگيري ؟ گفت خوب حالا ببينيم ولي 30 تومن . يه نگاهي بهش كردم خيلي آرايش كرده بود و كمي چاق بود و بدنش دفرمه شده بود انگار خيلي ازش كار كشيده بود . زدم كنارو و برگشتم و يه نگاهي بهش كردمو و گفتم ببين من خودم برا هزار تومن كون ميدم بزن به چاك گفت غلط كردي سوارم كردي بايد 5 تومن بدي . گفتم انگار ميخواي تلكه كني خوب خودت خواستي ها و با تيك آف محكمي ماشين از جا كنده شد اول خونسرد بود بعد با ترديد گفت كدوم گوري ميري ؟ گفتم حالا ميبيني . كمي بعد با ترس گفت : نگه دار حمال پياده ميشم گفتم حمال باباته عذر خواهي كن گفت خيلي خوب غلط كردم نگه دار . نگه داشتم و پياده شد و از ترسش ديگه چيزي نگفت و درو محكم بست و راه افتاد به آهستگي رفتم كنارش و گفتم خوب حالا نرخت رو بگو و بيا بالا گفت برو گمشو ديگه من با تو نميام . گفتم نميشه من امشب كفم 3 تومن بهت ميدم بيا بريم واستاد و گفت راست ميگي گفتم آره 3 تومن ميدم گفتم بخوره تو سرت من براي 3 تومن لبم نميدم آخرش با 8 تومن راضي شد و خواست سوار شه كه گازو گرفتم و در رفتم ديدم از پشت سر داره بيلاخ حواله ميده . چه كنيم ديگه اينم يه نوع آزاره كه وقتي كسي اذيتم بكنه به سرش ميارم . رفتم شركت و ديدم صفورا داره ميره گفتم چيه امشب دير ميري ؟ يه نگاهي كرد كه معلوم بود هنوز از دادن نابهنگام قبلي دلخوره گفت : اگه موردي هست كه بكشم پائين ؟ خنديدمو و رفتم طرفش محكم تو بغلم گرفتمش و چنان فشارش دادم كه دادش در آومد و خودشو از بغلم كشيد بيرون . گفتم با شام موافقي بازم خيره خيره نگاهم كردو و بلافاصله گوشي رو برداشت و شماره منزلشون رو گرفت.
توي راه صفورا گفت خوب كجام يريم گفتم هر جا تو بگي و خوب مثل هميشه بسمت شانديز رفتيم . يكي از رستورانهاي شانديز ايستاديم و رفتيم تو . سفارش غذا و مخلفات ميخواستم هر جور هست از دلش در بيارم . كمي صحبت و تازه داشتم ميرفتم تو كارش . وسط هفته بود و خلوت . صفورا كنارم و چسبيده بم نشسته بود دستمو از پشتش بردم و نوك انگشتامو به سينه اش رسوندم و فشار دادم خنديد و گفت بده كسي ميبينه گفتم خوب ميخوام ببينن و صورتمو به صورتش چسبوندم صفورا بدن و صورت سفتي داشت البته اهل ورزش آنچناني نبود اما ظاهرا بقول بچه ها فابريك همين شكلي بود خوشگل نبود اما از اون سبزه هاي نمكي بود كمر بسيار باريكي داشت و باسن پهن دستمو آوردم پائين تر و انداختم دور كمرش اونم كمي خودشو ول كرد و داشت لذت ميبرد .
صداي خنده ريز چند زن و دختر توجهمو جلب كرد بسرعت برگشتم و ديدم چند دختر و يك مرد كه دو تا تخت بعد از ما نشسته بودن رفتن تو نخ ما و انگار دارن فيلم سكسي نگاه ميكننن صفورا خيلي جاخورد و سريع نشست كنار و لباسشو مرتب كرد نگاه خشمگينم رو رو يكي از دخترا ثابت كردم خنده رو لباش خشكيد و سرشو انداخت پائين شام رو در كمال سكوت صرف كرديم و خواستيم راه بيفتيم كه ديدم اون تخت بغلي هم كه ضد حالو زدن دارن راه ميفتن اونها با يك پرايد سفيد اومده بودن تا راه افتادن از عقب رفتم نزديكش و سو بالا دادم تو چشم راننده حالم خيلي گرفته بود البته ديد زدن اونها فرقي در اصل قضيه نميكرد چون تا اون حد هم با پرروئي رفته بوديم اما خوب ضد حال ضد حاله ديگه . سرعتشو كم كرد تا رد شم اما آزارم گرفته بود و بايد خالي ميشد هر جور رفت فقط پشت سرش ميرفتم اخرش نزديكهاي ويراني كشيد كنار منم با چند متر فاصله واستادم دوباره راه افتاد ايندفعه با حداكثر سرعت تا دوراهي وكيل آباد كه بقول مشهديها كخم خوابيد (( يعني كرمم كاملا ريخت )) ولش نكردم و بعد ازش سبقت گرفتم و در رفتم اونم سو بالا داد ولي بمن نميرسيد نزديكهاي سه راه آب و برق نزديك شد و دستشو رو بوق گذاشته بود صفور گفت ولش كن گفتم باشه و محكم زدم رو ترمز و منتظر شدم كه ماشين عقبي بخوره بهم اونم ترمز شديدي كرد و بلافاصله راه افتادم شايدم اگه واستاده بودم بهم خورده بود رفتم سمت خونه گفتم صفورا مياي از چشماش معلوم بود كه از من خرابتره چيزي نگفت و رفتم خونه . صبح با هم بلند شديم و رفتيم شركت شب قبل تا نزديكاي صبح كارمون طول كشيده بود و هردو با چشماي پف كرده و بهم ريخته رفتيم دفتر من بلافاصله رفتم حموم اما صفورا نميتونست بره و كمي معذب بود .تلفن زنگ زد پگاه بود
- كجائي بشر
. همين جا تو لباسامم
- فكر كردم سينه قبرستوني
. چرا اينقدر بمن لطف داري تو
- شنيدم ديشب خوب ديونه بازي درآوردي
. خبرا زود ميپيچه
- آره وقتي مريم ببينتت خوب منم بايد بفهمم
. مريم كيه ديگه
- اي بابا همون كه بيار اومدي و داشتي با چشات ميخورديش همون تپله
ذهنم ياري نميكرد و چيزي يادم نبود
- شب كه مياي
. كجا
- مگه نگفتم امشب خونمون تولده حتما بيا
. تولد توئه ؟
- نه بابا به هواي تولد مامان يه پارتي راه انداختيم غريبه نيست همه خودين
. باشه حتما ميام عزيزم
رفتم از يخچال يه آبجو برداشتم و پشت ميز مشغول كارهام شدم تا عصر خبري نبود عصري رفتم خونه و لباسهامو عوض كردم و كمي خودمو از پائين و بالا و عقب و جلو خجالت دادم و رفتم سمت سجاد دنبال يه كادوي مناسب بالاخره آخرشم يه ادكلن گرفتم تا حالا يادم نمياد براي تولد كسي چيز ديگه اي گرفته باشم .
در زدم و پگاه خودش درو باز كرد آخ كه چقدر به خودش رسيده بود به حالت رسمي باهام دست داد و منم زدم به در پرروئ
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
مرد

 
ساسان حشری

ببينيد من هميشه دوست داشتم قبل از سكس - براي بيشتر تحريك شدن ٿيلم پورنو نگاه كنم - مخصوصا با شريك سكسيم - (چه همسر چه دوست دختر) ولي همسرم هيچ وقت با من همراهي نداشت و طوري وانمود ميكرد كه گويا اصلا از سكس شرعي و عرٿي با همسرش هم زياد دل خوشي نداره و صرٿا به خاطر من و شايد هم انجام وظيٿه زناشويي تن به سكس با من ميده.
به اين ترتيب خيلي به ندرت و زماني كه يه كمي حشريش كرده بودم با من ٿيلم سوپر نگاه كرده بود ولي ٿقط سكس هاي عادي رو. يعني اگه به همجنس بازي زنها ميرسيد يهو از حالت سكسي خارج ميشد و ميگٿت اين كثاٿت كاريها رو بزن بره
منم كه حقيقتا يكي از ٿانتزيهاي ذهنيم و ايده آل هام ديدن همجنس بازي دو تا زن از نزديك بود - حتي تو ٿيلمهاي سوپر از ديدن لزبين ها بيش از سكس هاي معمولي تحريك ميشدم- الهه هميشه تو اين جور موارد ضد حال بود
ميدونين واسه امتحان الهه يه بار بهش گٿتم الهه ديشب خواب ديدم با سارا (دختر دايي زيبا و لوند همسرم) داري همجنس بازي ميكني
يهو خيلي آشٿته شد - و مني كه بعضي وقتها با خيال همجنس بازي همسرم با زيبا روي ديگر خودم رو تحريك ميكردم - از اين آشٿتگي برام مسجل شد بي نهايت از همجنس بازي بدش ميادو منزجره
تا روزي كه گٿت دوست جديدي به نام تينا پيدا كرده كه از مشتري هاي آرايشگاهشه و وقتي عكسهاي عروسي ما رو ديده به همسرم گٿته حيٿ تو كه با اين (منو گٿته) ازدواج كردي و شوهرت اصلا بهت نمياد و تو خيلي ازش سر تري ( البته همه اينها رو الهه به من گٿت) - و الهه هم گٿت ساسان منم جوابشو دادم
ولي راستشو بخواين حس كردم يه جورايي دچار غرور شده و خودش رو گرٿته - از تعريٿ تينا خودش رو گم كرده - مثلا هميشه تو سكس هامون واسم ساك ميزد ديگه بازي در مياره و به نوعي مثل قبل به من حال نميده
حدس زدم همه اين آتيشا داره از تو کوره تينا بلند ميشه - شروع كردم به صورت غير مستقيم از تينا پرسيم - ٿهميدم از همسرش طلاق گرٿته و 29 سالشه و تو باشگاه محلمون مربي آيربيكه و خانواده درست و حسابي هم نداره - مادر ناتني و اينكه تينا رو تو 15 سالگي مجبور به ازدواج كردن - و تنها داره زندگي ميكنه و خونه مجردي داره
يه حسي به من گٿت شيرازه زندگيم در خطره و بايد بيشتر حواسم رو جمع كنم
تا اينكه يه روزي كه من وقت دندونپزشكي داشتم و قرار بود ديرتر سر كارم (كه پيش پدرم تو كارخونش - توليدي گرده هاي آْلومينيومي براي ظرٿهاي تٿلون- هستم) برم - الهه از من خواهش كرد زودتر برم از خونه بيرون - تعجب كردم گٿتن چرا؟
گٿت تينا قرار بياد آرايشگاه (در ضمن يكي از اتاق خواب ها رو الهه كرده آرايشگاه)
گٿتم خوب بياد - گٿت ميخواد اپيلاسيون كنه - منم با شيطنت پرسيدم همه تنش رو؟ (البته چون ميدونستم الهه از اين كارا نميكنه نهايت ٿقط دست و پا روانجام ميده)
الهه هم گٿت آره همه تنش رو - چون با هم صميمي هستيم و اونم خواهش كرده - منم قبول كردم حالا زودتر برو كه تو رو ببينه معذب ميشه - منم با بيميلي و يه طوري كه سرش منت بذارم (چون منو از نعمت ساك زدن كيرم توسط همسرم محروم كرده بود) گٿتم باشه ولي اين جور مشتري ها و رٿيق ها رو آدم نداشته باشه به نٿعشه - الهه هم با شيطنت گٿت چيه چون گٿته خوش قياٿه نيستي ازش دلخوري؟
منم بهش گٿتم : منم صد تا رٿيق دارم كه ميگن من از تو سر ترم- حالا منم بيام واسه تو قياٿه بگيرم؟ يا اصلا چه دليلي داره كه بخواي اين حرٿا رو مطرح كني؟
تو همين حين آيٿون زنگ زد - گٿتم بيا اينم همونيه كه ريده به زندگي مون- اومدم بيرون در محكم پشتم كوبيدم - موقع پايين اومدن ديدم تينا داره مياد بالا - يه نگاه كشداري به هم كرديم و سلام كرد - منم بدون جواب از كنارش رد شدم - ولي نگاهش آنچنان گيرا بود كه من تو يه لحظه تو ذهنم باهاش تا تو رختخواب هم رٿتم - تو يه لحظه ٿكر اينكه تينا اومده كس شو مومك بندازه- كلاٿم كرد- تصور كس مو دارش يا كس بي موش يه لحظه رهام نميكرد
تو همين ٿكرا بودم كه الهه در و باز كرد و از بالاي راه پله ها پايين نگاه كرد ببينه من اونجا هستم يا نه؟ احتمالا زاغ سياه منو چوب زده بود و ديده بود كه من از در ساختمون بيرون نرٿتم - بعدا به من گٿت ٿكر كردم واستادي بياي بالا جلوي تينا به من چيزي بگي من ضايع شم- به تينا هم بر بخوره و بره پي كارش-ولي تو يه لحظه ديدن اپيلاسيون كس تينا بزرگترين هدٿ زندگي من تو اون لحظه شده بود - و اين ٿكر سمج ولم نميكرد كه صورت به اين زيبايي و گيرايي ببين عورتش چيه؟ و دائم اين آيه شريٿه رو زمزمه ميكردم كه: كس كسه بي مو ، با آب ليمو
گٿتم تا كار و شروع نكرده به بهانه اي برم بالا و كليد رو ذره اي از تو مغزي خارج كنم تا بتونم از بيرون با كليد خودم در و باز كنم شايد بتونم به آرزوي بزرگ اون لحظم جامه عمل بپوشونم
دويدم بالا در زدم الهه در و با اخم و سردي باز كرد- گٿت چيه؟(با حالت عصباني)
منم خودم رو زدم به غد بازي گٿتم اگه دوست محترمتون تو هال نيستن ميخوام برم از تو كشو پول بردارم - پول تو جيبم كمه-اونم با سردي گٿت واسا الان خودم ميارم –
همينكه رٿت آروم كليد رو به اندازه دو سه ميليمتر از مغزي خارج كردم - به اميد اينكه شايد بتونم صحنه نابي از كس تينا رو شكار كنم - و به آرزوي بزرگ اون لحظم برسم(ميدونين آدمها در موقع عصبانيت و شهوت تصميماتي ميگيرن كه تو حالت عادي به قدري ملاحظات هست كه انسان حتي بهشون ٿكر نميكنه- حالا يكي نيست به من بگه بابا كس كسه ديگه چه كسه الهه كه هر روز زيارتش ميكني چه كسه تينا كه اينطوري در حسرت ديدارش ميسوزي از خود بيخود شدي!
الهه با يه دسته پونصدي برگشت - منم گرٿتم و از پله ها پايين اومدم و از درب حياط هم خارج شدم و متوجه بودم انگار الهه داره از پشت پنجره رٿتن منو چك ميكنه
يه چند دقيقه اي صبر كردم تا الهه خيالش از رٿتن من راحت شه - ديگه دندونپزشكي تخمم هم نبود - ٿقط ٿكر كس تينا بود كه برام آروم و قرار نذاشته بود - با سلام و صلوات اومدم و در حياط رو باز كردم - و اومدم بالا پشت درب منزل - گوشام رو تيز كردم - ديدم صداي موهومي از داخل به گوش ميرسه - ولي قابل ٿهم نبود - منم مستاصل نشستم رو پله ها - با خودم گٿتم چي كار كنم؟ ٿكر كسه تينا( در حين اپيلاسيون) ديوونم كرده !
وقت دندونپزشكي رو چيكار كنم؟ - خلاصه با اكثريت آرا به اين نتيجه رسيدم برگشتن به منزل حماقت محضه و احتمالا چيزي هم نصيب كيرم نميشه - به قول شاعر: دست بردم به ابول ديدم شده چوب طغور - گٿتم يه راه كٿ دستيه رو بريم ٿكرمون آزاد شه ؟ چون طبقه آخر هستيم خيالم از اينكه كسي منو ببينه راحت بود
القصه - گرٿتم دستمو و لحظه هاي اپيلاسيون كس تينا رو با جزييات كامل به تصوير كشيدم - كه مثلا من كليد انداختم تو در و رٿتم تو و الهه و تينا هم كه حشري شده بودن - الهه از لمس كردن كس تينا و تينا از لمس كردن كسش توسط الهه - همين كه منو ديدن اومدن سراغم - تينا كمربندم رو باز كرد - كيرم رو در اورد گذاشت تو دهنش و د بخور - چون وقتم كم بود ديگه زود ميخواستم تو ذهنم بكنمش برم برسم به دندونپزشكي - ( مي دونين تصورات سكسي واسه جلق زدن انقدر بعضياش احمقانه ست كه ٿقط به درد كٿ دستي ميخوره و بس) آقا اٿتادم رو تينا و گذاشتم نو كسش ( حالا انگار الهه اونجا برگ چغندره - اصلا الهه كيرمم نيست) داشتم تو ذهنم جلو عقب تينا يكي ميكردم كه.....- يهو صداي جيغ هاي كوتاه و شيطنت آميز از داخل خونمون به گوشم رسيد - كه حس كردم دارن دنباله هم ميكنن - منم كه ٿكرم دنبال كس و كون وسكس بود هيچ ٿكري به ذهنم نيومد جز اينه حتما قضيه سكسيه
تو دلم گٿتم جووووووون_ همونجا سجده شكر به جا آوردم - كه انگار دارم به آرزوم ميرسم..........(
گوشم رو تيز كردمو منتظر موندم - صدا بعد از مدتي قطع شد - همينطور داشتم با خودم كلنجار ميرٿتم - كه خدايا چي كار كنم ؟- برم تو؟ - نكنه اون چيزي كه من ٿكر ميكردم نباشه؟ - ولي حشر چنان قالب شده بود كه اگه نمي رٿتم تو ، مطمئن بودم كه تا آخر عمر حسرت مي خورم- با تمام حشري كه كس تينا برام به وجود آورده بود ، بازم يه ملاحظاتي نميذاشت بي پروا عمل كنم - اگه ميرٿتم تو و الهه ديوونه بازي در ميورد؟ اگه تينا جيغ و داد ميكرد؟ و خيلي اگه هاي ديگه ولي........ - ولي مطمئن بودم اون تو يه خبر هايي هست - ولي ممكن بود با اين كار زندگيم از هم بپاشه - دل رو به دريا زدمو ........ خودم رو واسه عمليات استشهادي آماده كردم - (به هر حال ممكن بود تو اين راه به مقام رٿيع شهادت نايل بشم .........)
شهادتين رو بر زبان جاري كردمو- با رمز مبارك و مقدس يا باب الحوائج - عمليات رو آغاز كردم
كليد رو با احتياط كامل وارد مغزي كردمو - آروم چرخوندم - در قٿل نبود ٿقط بسته بود - تقريبا بدون صدا در باز شد - نٿسم تو سينم حبس شده بود - خدا خدا ميكردم تيرم به سنگ نخوره - وارد خونه شدم - كسي تو هال نبود - اومدم پشت در آرايشگاه ( همون اتاق خواب وسطي) - گوشم رو چسبوندم به در - خبري نبود - از سوراخ كليد نگاه كردم همينطور - بازم خبري نبود - يه لحظه به خودم اومدم و خواستم اگر ديده شدم ( كه قطعا ديده ميشدم ) ورودم عادي به نظر بياد - ٿقط اونقدر حول بودم كه حتي نمي تونستم درست ٿكر كنم و يه دروغ واسه برگشتنم بسازم - مخم كاملا از كار اٿتاده بود -
رٿتم به سمت اتاق خوابمون - همينكه در و باز كردم - در دم خشكم زد - الهه روي تخت به صورت طاقباز خوابيده بود و تينا تو لاپاش بود - سرش لاي كسه الهه بود - ولي تنها چيزي كه سريعا توجه منو جلب كرد - كسه خوش استيل و مو دار تينا بود - كه به صورت چهار دست و پا خم شده بود - و كس استخونيش تو بين لاپاش جلب توجه ميكرد - نميتونستم چشم از روش بردارم - البته همه اينها در كسري از ثانيه اتٿاق اٿتاد
تينا يهو مثل برق گرٿته ها كسو كونشو جمع كرد - الهه هم كه سكس از سرش پريده بود با پررويي گٿت تو اينجا چه غلطي ميكني؟
منم با خونسردي رو كردم به تينا گٿتم انگار شما داشتين كسه الهه رو اپيلاسيون ميكردين؟
الهه گٿت برو گم شو بيرون - منم يهو قاطي كردم - گٿتم بي پدر - تو حين هرزگي مچت رو گرٿتم دوقورت و نيمت هم باقيه؟ لاشي
تينا به سرعت لباساشو پوشيد و خواست بره كه من دستم رو اوردم جلوش
گٿتم تشريٿ داشته باشين - باهاتون كار دارم - با عصبانيت دستم رو كنار زد و رد شد - منم همچين هولش دادم كه محكم خورد به در اتاق خواب - يهو با صداي بلند، آخي گٿت كه همراه با گريه بود ( يه لحظه دلم سوخت براش )
گٿتم حرومزاده يه بار ديگه ببينمت مادر تو به عزات ميشونم ها - با گريه در وا كرد و به سرعت خارج شد كه الهه هم با بي شرمي اومد جلو ( همينطور كون برهنه) گٿت كثاٿت چيكارش داري؟
منم كه كيرم رو صابون زده بودم واسه كسه تينا - با اين پيش آمد شديدا عصبي شده بودم - يهو الهه خواست به من تعرض كنه ( احتمالا بزنه تو صورتم ) - كه ناخودآگاه هولش دادم
ناگهان يه ٿكري مثل برق از ذهنم گذشت - الهه كه از اول ازدواجمون منو تو حسرت گاييدن كونش گذاشته بود - حالا بهترين ٿرصت بود - ازش آتو هم داشتم - اگه بازي درميورد - خوارش رو ميگاييدم - خواست با عصبانيت از كنارم رد بشه كه گرٿتمش - محكم هولش دادم رو تخت - تو يه چشم به هم زدن شلوار و شورتم رو در اوردم و با زور زيرم نگهش داشتم - دائم به من ٿحش ميداد - ولي كيرمم نبود - از پشت اٿتادم روش - يه لحظه حس كردم خودشو شل كرد - حتما پيش خودش گٿته يه راه كس بهش ميدم خرش ميكنم - ولي كور خونده بود
سريع تٿ زدم سر كيرم - و گذاشتم در سوراخ تنگ كونش - يه حركتي به خودش داد و كيرم رٿت تو چاك كسش - سريع در اوردمش- و دوباره دستم رو تٿي كردم ماليدم به سوراخ كونش و كمي هم زدم به سره كيرم - تو اين مدت لاينقطع ٿحش ميداد و ميگٿت كثاٿت ولم كن و آشغال.........
- من كه گوشم اصلا بدهكار نبود - همينكه تٿ زدم دم سوراخ كونش دوزاريش اٿتاد كه چه خوابي براش ديدم
گٿت احمق چيكار ميكني؟ منم كه تو بدترين لحظات دست از لودگي بر نميدارم - گٿتم بايد تنبيه بشي - همچين كونت ميذارم كه ديگه از اين غلط ها نكني - حالا واسه من ٿيلم بازي ميكني؟ همجنسبازي رو خاموش كن يا بزن بره؟( موقع ٿيلم سكسي ديدن)
همينكه متوجه شد چه خيالي تو سرمه - عضلات كونش و سوراخ كونش رو شديدا منقبض كرد - منم ديدم اينجوري ديگه محاله بتونم كونش بذارم - يهو بي هوا گذاشتم تو كسش - جا خورد و يهو شوك زد - تو همين حال خودش رو يه كم رها كرد - منم وحشيانه كيرم رو دراوردم و گذاشتم سر سوراخش - يه ذره رٿت تو - ديگه با ٿشار وزنم سعي كردم نذارم بياد بيرون - يهو انگار كه يه كوچه بن بست تهش باز شده - جر خورد و رٿت تو سوراخش - چنان جيغي زد .... مامان مامان مامان
- آخ نميدونين چه حالي داد - كيرم تا دسته تو كون الهه رٿته بود و آرزوي ديرينم برآورده شده بود- طٿلي الهه با دستش تمام رو تختي رو چنگ زده بود و مچاله كرده بود - آروم داشت اشك ميريخت- حالا وقتش بود كه آروم تلمبه بزنم تو كونش - باورتون نميشه وقتي كيرم رو ميكشيدم بيرون انگار سوراخ كونش هم چند ميليمتري به سمت بيرون كشيده ميشد - چون من حالت تلمبه زدن رو حس نميكردم - ٿقط سوراخ كونش به بيرون كشيده ميشد و برمي گشت سره جاش
طٿلك به التماس اٿتاده بود - تو رو خدا - تو رو خدا - مردم - پاره شدم - پاره شدم - بسه ديگه .......... گٿتنش بي وقٿه ادامه داشت - ٿكر كنم طٿلك از درد داشت زمين و گاز ميگرٿت ولي......
ولي بالاخره بايد تنبيه ميشد - به هر حال از نظر شرعي هم كه حساب كنيم - تنبيه زن يه وقتهايي لازمه - حالا من اين تنبيه رو در نظر گرٿته بودم - البته مطمئنم كه شما هم حق رو به من ميدين - مگه نه؟
خلاصه اونقدر عجز و ناله كرد كه زودتر از هميشه به اوج لذت جنسي رسيدمو به سرعت آبم اومد - منم ريختم تو سوراخ كونش - خيلي حال داد - خيلي .......
همينكه در آوردم - مادرشو گاييدم - ديدم سره كيرم اني شده - خاركسده انش قهوه اي بود - گٿتم ريدي رو كيرم -
اونم با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن......(دلم واسش سوخت)
ولي همينكه چشمم دوباره به كير اني شدم اٿتاد شاكي شدم مي خواستم به زور كيرم رو بكنم تو دهنش ساك بزنه - ولي............ ولي گٿتم خدا رو خوش نمياد و از مسلماني هم به دوره
رٿتم به سمت حموم واسه نظاٿت و غسل جناب...
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دندان پزشكي

چند وقي بود بد جوري دندانم اذيتم مي كرد از طرف يكي همكارانم يه دكتر توي بالا شهر به من معرفي شد كلي هم از كارش تعريف كرده بود بعد ازتماس با مطبش براي دو روز بعد ساعت 8 شب به من وقت دادن وقتي رسيدم. فقط يه مريض تو اتاق دكتر بود چشمم افتاد به منشي دكتر كه عجب مالي بود يه دختر توپولي سفيد با پستوناي بزرگ و كون گنده و چشماي قهوه اي كه خيلي هم لوند بود ديگه درد دندان يادم رفته بود داشتم تو فكرم با اين خانم خوشگل حال مي كردم!
ساعت 8:15 بود كه كار مريض تموم شد منشي بعد از بيرون اومدن از اتاق دكتر من رو راهنمائي كرد كه برم داخل خدا قسمت همه بكنه وقتي رفتم تو يه لحظه جلوي در ميخكوب شدم عجب جائي بود منشي خوشگل دكتر خوشگل تر يه خانم دكتر 32 يا 33 ساله بدون روسري آرايش كرده با يه روپوش سفيد آستين كوتاه كه معلوم بود زيرش هم لباسي نداره چون كرستش قشنگ معلوم بود بعد از سلام و خوش آمد گويي ازم خواست كه روي صندلي مخصوص كارش بشينم بعد منشي رفت بيرون من موندم با خانم دكتر از روي صندلي بلند شد اومد كنارم و شروع كرد به معاينه دندانم وقتي خم شد روي من از بين دكمه هاي لباسش كرست مشكيش قشنگ معلوم شد و من تونسته بودم پوست سفيد بدنش رو ببينم كيرم راست شده بود دلم ميخواست تا صبح فقط من رو معاينه كنه دستم روي جا دستي كنار صندلي بود كه يه لحظه گرماي رون دكتر رو حس كردم دكتر همين جوري چسبيده به صندلي داش رو دندانم كار مي كرد و با من صحبت مي كر.
منم كه تو اون حالت نميتونستم چيزي بگم من دستم رو يه كم تكون دادم كه ديدم هيچ به روي خودش نيورد منم دوباره دستم رو ماليدم به رونش مطمئن بودم كه حركت دستم رو حس كرده ولي چيزي نگفت منم جرات پيدا كرده بودم بيشر رونش رو مي ماليدم كه متوجه حركت پاي دكتر شدم داشت پاش رو تكون ميداد كه بيشتر به دست من بخوره!
بعد يه دارو به دندانم زد و گفت بايد چند دقيقه صبر كني و رفت كنار كه بشينه روي صندليش چشمش به كيرم افتاد كه حسابي باد كرده بود و داشت خود نمائي مي كرد يه خنده معني دار كرد و گفت معلوم خيلي اذيتت ميكنه!
روم نشد چيزي بگم بعد شروع كرد به حرف زدن در مورد شغلم و ... دوباره اومد سمتم و داخل دندانم رو نگاه كرد و گفت امشب نميتونم روش كاري انجام بدم چون عفونت داره بايد دارو استفاده كني چند روز ديگه بياي!
حالم گرفته شده بود گفتم حالا يه كم ديگه دارو بريزد كه دردش ساكت بشه!
خنديد گفت درد دندان اذيت مي كنه يا شلوار تنگ!
باورم نميشد كه اين حرف رو به هم بزنه گفتم هر چه باداباد نهايتش اينه كه بيرونم ميكنه ميرم يه دكتر ديگه گفتم هر دوتاش!
گفت براي دندونت كاري نميشه كرد!
گفتم براي شلوارم چي؟
گفت چون آخرين مريض هستي يه نيم ساعتي وقت داري زيپ شلوارت رو باز كن بزار يه هوايي به اين كوچولو بخوره!
چند ثانيه سكوت بينمون بود كه گفت چي شد پس چرا به حرف دكتر گوش نميدي؟
بازم سكوت كردم كه خودش اومد زيپم رو باز كرد دستش رو كرد تو شلوار و شرتم و كيرم رو گرفت آورد بيرون انگار داشتم خواب ميديدم لالموني گرفته بودم يه دستي بهش كشيد و با خنده گفت همچين كوچولو هم نيست حق داشت زبون بسته تو اون جاي تنگ بعد صندليش رو كشيد كنارم و شروع كرد با كيرم بازي كردن چشمام بسته بود كه متوجه شدم كيرم رو كرد تو دهنش!
بهش گفتم اگر منشي بياد تو چي؟
كيرم رو از دهنش در آورد گفت خوب بياد به اونم ميرسه !زياده! و خنديد گفت: نكنه نميتوني دو نفر رو سير كني؟
گفتم اينجوري كه شما شروع كردي نه!
باز كيرم رو كرد تو دهنش يه كم ديگه ساك زد بعد بلند شد از داروهاي سر كننده دندان زد به كيرم اولش يخ كردم ولي بعد از چند لحظه سري كيرم رو احساس كردم كركره اتاق رو تاريك كرد و با صداي بلند به منشيش گفت پرستو جان اون در ورودي رو قفل كن يبا اينجا كمك من!
منشي كه ازاين جا به بعد اسمش رو ميذارم پرستو تا اومد تو اتاق چشمش به من افتاد با خنده به دكتر گفت: سيمين جون اين ديگه چه مدل معالجه است؟
دكترم كه اسمش رو از اين به بعد ميذارم سيمين خنده اي كرد و گفت اين وضعش خراب تر از دندانشه!
بعد به پرستو گفت يه كم با سرم شستشو بشورش سر كننده زدم اونم يه چشم گفت با سرم شستشو و يه كم گاز استريل اومد سروقت كير من حسابي تميزش كرد و به سيمين گفت تميزش كردم حالا چي كارش كنم؟
اونم گفت بخورش خوشمزه است!
پرستو خنديد گفت اي شيطون بازم زرنگي كردي گلش رو زدي بعد شروع كرد به در آوردن مانتوش منم كه ديگه به خودم اومده بودم بلند شدم نشستم رو صندلي پرستو مانتوش رو درآورد ديدم اونم فقط يه كرست سفيد زير مانتوش داره يه پارچه پهن كرد روي زمين نشست روش وشروع كرد به ساك زدن مثل فيلماي سوپر شده بود سيمينم كنار ايستاده بود داشت ما رو نگاه ميكرد دستم رو دراز كردم طرفش فهميد باهاش كار دارم اومد جلو دكمه هاي روپوش رو باز كردم و با دستم شروع به مالوندن پستوناش كردم.
بعد بهش گفتم روپوشت رو دربيار بعد بهش گفتم برگرد بزار كرستت رو باز كنم اونم همين كار رو كرد.
پرستو هم كه مشغول ساك زدن كيرم بود سرش رو بلند كرد به سيمين گفت از كدوم دارو براش زدي سيمين گفت قوي! نترس حالاحالاها خيس نميكنه!
پرستو خنديد وبه من گفت شلوارت رو دربيار منم شلوار و شرتم رو در آوردم پرستو باز شروع به ساك زدن كرد و با دستش با تخمام بازي مي كرد و مي كرد تو دهنش منم داشتم پستوناي سيمين رو ميخوردم و ازش لب مي گرفتم بعد سيمين و پرستو جاشون رو عوض كردن پستوناي پرستو رو هم حسابي خوردم لباسم رو دراوردم سيمين رو روي صندلي مريض خوابوندم شلوار و شرتش رو باهم از پاش در آوردم شروع كردم به خوردن كسش واقعا اين دكترا كسشونم با بقيه فرق مي كنه بوي عطري داشت كسش سفيد و گوشتي بدون مو وسطش صورتي خوشرنگ كه من عاشق اين رنگم يه كمي هم آبدار شده بود پرستو هم دوباره رفته بود زير من خوابيده بود داشت ساك ميزد انگار سير نميشد بعد كه حسابي كس سيمين رو خوردم به پرستو گفتم حال نوبت تو.
سيمين بلند شد پرستو جاش خوابيد كس پرستو رو هم كه خوب خوردم سيمين گفت بسه بيا ديگه كار رو تموم كن!
بعد رفت بالا نشست روي كمد هاي كوتاهي كه تو اتاق بود و پاش رو از هم باز كرد منم همينطور ايستاده كيرم رو با كسش ميزون كردم يه كم ماليدم به كسش كه ناله سيمين دراومد.
ميگفت بكن تو ديگه! بسه بعد با يه فشار تموم كيرم رو كردم تو كس سيمين با چند تا حركت سيمين صداش بلند شده بود همش داد ميزد آخخخخخخخخخخخخ جووووووووون
بعد كيرم رو از كس سيمين در آوردم به پرستو گفتم نوبت تو پرستو هم يه جون گفت بيا من حاضرم بهش گفت دستت رو بزار روي صندلي خم شو ميخوام از كون بكنمت!
كه ديدم گفت نه من كون نميدم كونم همين جوري بزرگ هست هر كاري كردم نذاشت!
آخر سيمين عصباني شد گفت از كس بكنش بعد من بهت كون ميدم!
حال كردم چون كون سيمين بهتر از پرستو بود ولي روم نشده بود بهش بگم ( همون حجب و حياي دكتر و بيمار )
منم كيرم رو كردم تو كس پرستو خواركسه با اين كه از سيمين كوچيك تر بود ولي كسش خيلي گشاد بود كس سيمين بيشتر جذب كيرم بود يه كم كه از كس كردمش به سيمين گفتم من كون ميخوام سيمين دستش رو گذاشت رو همون كمدي كه روش از كس كرده بودمش پاهاش رو از هم باز كرد از پشت نماي كسش قشنگ بود دوباره كيرم رو كردم تو كسش!
گفت مگه كون نميخواستي بهش گفتم كست از اين پشت خيلي نماي قشنگي داره دلم نيومد ديگه نكنمش خنديد و گفت بكن بكن خوب مي كني بعد كيرم رو از كسش در آوردم و گذاشتم دم سوراخ كونش يه فشار دادم دادش رفت هوا!
بعد به پرستو گفت بهش كرم بده بماله با اين كير گنده اش داره كون من رو پاره ميكنه پرستو خودش برام كرم زد به كيرم منم كرم زدم به كون سيمين اين بار با يه فشار سر كيرم رفت تو كون سيمين يه كم نگه داشتم باز فشار دادم تا ته كيرم رفت تو كونش پرستو هم رفته بود جلوي سيمين روي كمد نشسته بود سيمين داشت كسش رو براش ميخورد منم كيرم رو تو كون سيمين عقب و جلو مي كرد پرستو از لذت جيغ ميكشيد منم با دستم هم چوچول سيمين رو ميماليدم هم با پستوناش باز مي كردم سيمينم چون داشت حال مي كرد بد جوري كس پرستو رو مي خورد بعد ديدم صداي هر دوشون بلند شد منم ديگه آخر كارم بود كيرم رو تا ته تو كون سيمين نگه داشتم و هرسه با هم آه آه كرديم و ارضا شديم تموم آبم رو ريختم روي كمر سيمين بعدم با كمك پرستو آبم رو به تمام پشت سيمين ماليدم بعد پرستو تك تك انگشتاش رو كرد تو دهندش سيمينم با دهنش كير من رو تميز كرد.
سيمين با خنده مي گفت من همون دكتريم كه ترتيب مريضاش رو ميداده .
تا دندان من درست بشه سه ماه هفته اي يه بار با سيمين و پرستو سكس داشتم . الانم تلفني با هر جفتشون در تماسم و گاهي به بهون دندان درد بهشون سر ميزنم .
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
مرد

 
جبران باحال


تازه ماشين رو از تعمير گاه گرفته بودم و داشتم ميرفتم و با يكي از دوستام هم تلفني حرف ميزدم و ميخواستم برم پيش اون به همين خاطر سرعتم كم بود كنار يكي از خروجي‌هاي اتوبان يهو چشمم به يه زن جون افتاد نا خودآگاه چون سرعتم هم كم بود ايستادم و از تو آينه نگاهش كردم اول بي اعتنا نگاه كرد و بهد از چند لحظه كه معلوم بود دودله اومد سمت ماشين از تو اينه كه خوشكل به نظر ميرسيد شيشه رو دادم پايين با صداي گرفته‌اي پرسيد شما مسيرتون سمت .... ميخوره؟ من هم با خنده گفتم آره و از دوستم خدا حافظي كردم در رو باز كرد و نشست تو ماشين معلوم بود كه دودل بوده كه سوار شه يا نه!!!! بعد گفت ببخشيد كه مزاحم شدم من هم فقط خنديدم و گفتم مسير بعدي شما كجاست؟ با نگاه نه چندان خوشايندي پرسيد مگر شما ....... نميريد؟ گفتم چرا خانوم اول شما رو ميرسونم خوبه؟ گفت ممنون و روبرو رو نگاه كرد چند لحظه ساكت بود و بعد گفتم شما هميشه اينقدر بد اخلاقين؟ يهو انگار شوكه شد و با يه حالتي برگشت طرف من ولي انگار خودش هم فهميد بد عكس العملي نشون داده چون با لحن ارومي گفت نه اول از همه تعجب كردم از لحن حرف زدن و عكس العملش زياد نتونستم قيافش رو خوب ببينم چون داشتم ميروندم ولي قيافه بامزهاي داشت البته خوشكل هم بود ديگه حرفي نزدم و صداي ظبط رو بلند كردم و به شانس كيريم داشتم ميخنديدم داشتيم ميرسديم ديگه پرسيدم ميتونم باز هم شما رو ببينم گفت اره ولي.... ديگه معطل نكردم و كارتم رو دادم دستش دوباره گفت ولي.... گفتم پس زنگ بزن ولي زود باشه خنديدم و معطل نشدم ناز كنه حال اين كا رو نداشتم وراه افتادم در كه بسته شد رفتم تو فكرش من حتي اسمش رو هم نپرسيدم ولي به قيافه و رفتارش نميخورد كه جنده باشه چون بيشتر به ادم‌هايي شبيه بود كه براي اولين بار يا براي سرگرمي يا كنجكاوي اتو ميزنن بودسنش هم حدود 27 يا 28 بود ولي اندامش رو فرم نبود ولي سكسي بود با اون گونه هاي پر و لب‌هاي قلنبه كه بد جوري روشون ماتيك قرمز ماليده بود راستي چطور اون آرايش غليظي كه اون كرده بود به چشمم نيومد تو همين حين يه ماشين بد جوري پشتم بوق زد تازه به خودم اومدم راه رو باز كردم اون هم كلي هوار زدو رد شد........
شب ساعت 9 بود كه زنگ زد +الو سلام خوبي؟ -مرسي +كجايي عزيزم؟ گفتم دارم ميرم خونه گفت ميخوام ببينمت و قرار گذاشتيم راستش من از تعجب داشتم شاخ در مياوردم چون رفتار و حرفهاي ظهرش با لحن حرف زدن لوندش از پشت تلفن خيلي فرق داشت رسيدم سر قرار اين بار يه مانتو تنگ پوشيده بود و آرايش زيادي هم كرده بود موهاش رو هم ريخته بود يك دستش رو كنار سرش و يه عينك شب هم زده بود. سلام كردم دست داد!!! و پرسيد ميخواي من رو كجا ببري؟ ديگه حسابي تعجب كرده بودم و لي فوري گفتم هر رستوراني كه تو بخواي عزيزم البته بيشتر منظورم اين بود كه بفهمم مزه دهنش چيه و منظورش چيه!!! اون هم با صداي يواش در حالي كه سرش رو انداخته بود پايين پرسيد بعدش؟ يواش يواش داشتم حشري ميشدم خيلي ناز پرسيد من هم شيطنتم گل كرد و گفتم بعدش هم ميريم ميگريم با هم باز هم پرسيد بعدش؟ خنديدم و گفتم اگر نخواي بري خونتون خونه ما!!!! ساكت شد فكر كردم شايد زود گفتم يا نبايد اينقدر رك ميگفتم يهو با همون صدا گفت باشه عجب دختر باحالي بود براي چندمين بار تعجب كردم ولي مثل اينكه از اين آدم همهچي برميامد كه گفت ولي اگه ميخواي شب پيشت بمونم بايد به من صد تومن بدي و اينقدر ساده و عاميانه گفت كه خندم گرفت و گفتم بابا بي خيال به ما فقير فقرا تخفيف بده ما هم دل داريم كه با صداي عربدش روبرو شدم چون داشت گريه ميكرد و جيغ ميزد و حرف ميزد چيز زيادي دستگيرم نشد از حرفهاش فقط شيشهاي ماشين رو دادم بالا كه صداش بيرون نره فقط از بين حرفهاش بي شعور و نفهم و بي غيرت و رو شنيدم به پست يه آدم ديونه خورده بودم گفتم بابا شوخي كردم ببخشيد يهو ساكت شد من هم عصباني بودم داشتم برميگشتم سمت اون جايي كه سوارش كرده بودم كه باز هم با صدايي گرفته گقت تو رو به خدا من رو ببخش من منظوري نداشتم يهو نفهميدم چي شد هر چي تو بگي اصلا شام هم نميخوام هر كاري تو بگي باشه؟ ديوانه بود و من هم عصباني داشتم خدا خدا ميكردم فقط زود برسيم و پيادش كنم مثل سگ پشيمون بودم كه شماره دادم بعد گفت من رو بخشيدي؟ گفتم آره عزيزم مساله‌اي نبوده كه.... گفت پس بريم گفتم كجا گفت خونه شما ديگه شام رو هم بيخيال شو باشه و دستش رو گذاشت روي پام من شك نداشتم كه مشكل رواني داره از حرف‌هاش و كارهاش كه هي ضد و نقيض بود معلوم بود دستش رو گذاشت روي كيرم و مكثي كرد و بعد شروع كرد به ماليدن پچيدم داخل كوچه كه يهو لبهاش رو گذاشت رو لبهام و يه لب سريع از من گرفت انتظار اين يكي رو نداشتم ولي خوب چون سر اين كوچه پياده ميشد هيچي نگفتم رسيديم و من وايسادم پرسيد چرا اينجا وايسادي؟ گفتم من ميخوام برم جايي كار دارم اصلا هم يادم نبود باشه براي يه شب ديگه شب به خير گفت نه ميدونم كه از كار من عصباني هستي من رو تو رو به خدا ببخش دست خودم نبود به قران راست ميگم نميدونم دلم سوخت يا حرفش به دلم نشست اون هم فهميد چون گفت حركت كن بي اختيار راه افتادم كه گفت امشب تا صبح هر كاري كه بخواي با من ميتوني بكني خندم گرفته بود ولي اون خيلي جدي داشت ميگفت پرسيدم ميتونم ازت يه سوالي بپرسم گفت چي گفتم ناراحت نميشي گفت نه! گفتم تو اين كاره نيستي از حرفها و كارات هم معلومه پس چرا مي خواي ادا در بياري؟ گفت نه تو كارت رو ميكني و من هم پولم رو ميگيرم گفتم خوب ولي فكر نميكني صد تومن براي يك شب خيلي زياده گفت اگر كمتر ميدي من رو پياده كن! نمي دونستم بايد چي بگم يا چي كار كنم عجب شبي بود ! گفتم باشه ولي بايد به من ثابت كني كه به اندازه صدتومن ميارزي قبوله؟ دكمه پايين مانتوش رو باز كرد و دكمه شلوارش رو هم باز كرد دست من رو گرفت و گذاشت بالاي شلوارش و گفت امتحان كن دست زدم كس تپلي داشت گفتم نه مال همه همينه فرقي نداره گفت ببين آقا پسر من صد تومن ميخوام اگه ميدي در ازاش من هم به تو ميدم اگر نه بذار من برم همين و صداش قطع شد خيلي دوست داشتم بدونم چرا كنجكاو شده بودم برگشتم نگاهش كردم باز هم سرش پايين بود گفتم خوب من هنوز اسم تو رو هم نميدونم نميخاي به من بگي؟ اروم گفت پريوش ولي صداش معلوم بود ميلرزيد اول فكر كردم ترسيده ولي از زير يه تير برق كه رد شديم ديدم صورتش برق ميزنه فكري به نظرم رسيد گفتم حاضري قبلش بريم شام بخوريم سرش رو تكون داد.......
اواخر شام بود كه گفتم من حاضرم اين پول رو بهت بدم و كاري هم باهات ندارم ولي ميخوام بدونم ميخواي چيكار؟ همين اخه تنها فكري كه به ذهنم رسيد كه بهش يه دستي بزنم همين بود گفت لازم دارم گفتم ميدونم ولي براي چه كاري خيلي ساكت شد و سرش رفت پايين فكر كردن دوباره داره گريه ميكنه ولي سرش رو اورد بالا و محكم گفت براي پول دكتر پسرم ميخوام ازم سوال نپرس ديگه اگر ميدي كه بده وگرنه من برم و اشكش جاري شد. راستش ته دلم لرزيد ولي گفتم اين هم از همون دروغگوهاست مثل بقيه پرسيدم لابد شوهرت هم معتاده و تو زندونه؟ كه بلند شد و يه نگاه بهم كرد و رفت همين... بدون اين كه چيزي بگه ميدونستم مثل بقيه ناز ميكنه و بيرون اتفاقي سر راهم سبز ميشه ميز رو حساب كردم و اومدم بيرون ديدم نيست فقط يه ناكسي ديدم از سر خيابان رفت تيز رفتم دنبالش ديدم خوشه تاكسي رو نيگر داشتم و اون رو پياده كردم البته به زور و سوارش كردم تصميم رو گرفته بودم گفتم من حاضرم همه هزينه بچه‌ات رو بدم ولي به شرطي كه اون رو ببينم و تو هم راستش رو بهم بگي هميين وگرنه ميتوني پياه‌شي داشت من و من ميكرد كه دوباره گفتم همين!!! گفت باشه گفتم بچه ات كجاست گفت خونه گفتم بريم بياريمش توقع داشتم جا بزنه گفت باشه ولي به شرطي كه قول مردونه بدي سر حرفت باشي گفتم قول ادرس يكي از محله‌هاي خفن رو داد و داشت آرايشش رو پاك ميكرد اين بار من ريدم گفتم نكنه فكرهايي داشته باشه؟ بهش گفتم بذار من زتگ بزنم به يكي از دوستام اون دكتر آشنا سراغ داره بيماريش چي هست؟‌گفت مربوط به كليه‌ش....
اون شب ما رفتيم بيمارستان...... و بچه‌اش رو خوابونديم خيلي حالم گرفته شد يه بچه ده ساله كه از هشت سالگي مجراي ادرارش نيمه بسته بود و خرج عملش نود هزار تومن بود(البته تو بيمارستان بادكتر بيشتر از اين حرفا شد) و اين مادر نداشت و براي تهيه‌ش ميخواست خود فروشي كنه بعد از انجام اين كار احساس خوبي داشتم تو اين يه هفته پريوش هر روز زنگ ميزد و قربون صدقه من ميرفت شوهرش معتاد بود و به جرم جيب بري در زندان بود يه شب پريوش گفت ميخوام كارات رو جبران كنم و باهام قرار گذاشت و به من گفت ميخوام كاري كنم كه هيچ وقت فراموش نكني گفتم پريوش تو شوهر داري و من .... گفت خفه شو رفتيم ميدان....... تو يكي از خيابان ها دم درب يه خونه گفت وايسا با موبايل من به يه شماره زنگ زد و بعد درب پاركينگ خونه روبرويي باز شد و من رفتم تو و از ماشين پياده شدم من رو به دوستش معرفي كرد و خوش آمد گفتن اولش يكم ترسيده بودم ولي چون دوستم خيلي چيز از پريوش ميدونست و ميدونست كه امشب با اونم يكم خيالم راحت شد از در كه رفتم تو يه صداي موزيك ملايم ميومد ونور ضعيفي سالن رو روشن ميكرد كه ديدم يكي ديگه هم اومد و سلام كرد و تعارفم كرد رو مبل پريوش هم روبروي من بود اونها اومدن كنار من و شروع كردن به خوش و بش كه يه صداي ضريف دخترونه هم از پشت به من سلام كرد برگشتم يه دختر حدودا 17 با 18 ساله بود اون هم اومد پريوش تا اون رو ديد به من خنديد و گفت اگه با من كاري نداري احمق جون من سرم درد ميكنه برم بخوابم توي اون اتاق روبرو.... تا اومدم حرفي بزنم شب بخير گفت و رفت باز هم ترسيدم ولي با ناز و نوازشي كه ميشدم ترسم جاي خودش رو به سكس داد مهرناز هم اومد و روي پام نشست و بعد از كلي عشوه گفت ميخوام با هم امشب مست شيم خنديدم كه نازي از كنار كاناپه يه شيشه ويسكي در اورد و مهر ناز هم بلند شد رفت و با چند تا ليوان برگشت نم نم مشروب رو خورديم و گرم شديم مهرناز گفت من باز هم ميخوام و نازي اين بار از توي يخچال براش يه شيشه نصفه اورد به اصرار اونها اون رو هم خورديم من ديگه تقريبا مست بودم كه ديدم اونها سيگار تعارف كردند برداشتم و ديدم نازي داره سيگاري ميچاقه خنديدم و تعارف كرد گفتم اين متاع به من نميسازه خنديد و مهرناز خودش رو انداخت تو بغل من و هر پكي كه من ميزدم اون لب ميگرفت و از دهن من ميكشيد و ميداد به نازي اون دختر سومي رو اسمش رو يادم نيست ولي اون هم سرش رو گذاشته بود رو شونه من و داشت گردنو گوش من رو بوس هاي ابدار كه بيشتر شبيه مكيدن اروم بود ميكرد كيرم داشت حسابي راست ميشد كه مهرناز گفت من گرمم شد و يهو تاپي كه تنش بود رو در آورد فكر نميكردم سوتين نداشته باشه چون سينه هاش خيلي سفت وايساده بودن دستش رو انداخت دور گردن من و سنه اش رو به من نزديك كرد و من هم شروع كردم به خوردن ديدم نازي هم داره كمربندم رو به زور از اون لا باز ميكنه مهرناز كه رفت عقب ديدم اون دختره لخت كنار من نشسته ديگه خيلي حشري بودم نازي گفت دوست دارم امشب تو من رو لخت كني ولي نه معمولي با زور خنديدم از سر مستي و دست انداختم به لباسش كه بكشم گفت اگه تونستي يهو مهرناز دستم رو كشيد و گذاشت وسط پاش گفت اون رو ول كن واين يكي هم پاهاي من رو گرفت وكشيد از كاناپه پايين در همين حين شلوار من رو هم در آورد و شروع كرد باكير من بازي كردن نازي گفت زود باش دوباره رفتم طرفش و اين دو تا هم ول كن نبودن نمي دونم چرا با اين كه يكيشون كامل لخت بود و اون يكي فقط با دامن من هوس كرده بودم نازي رو لخت كنم اون هم البته عشوه ميومد تا مقاومت و اون دو تاي ديگه هم مثلا ممانعت ميكردن ديگه از ديدن اين صحنه ها و اين حركات حسابي حشري شده بودم كيرم مثل سنگ بود بالاخره پيرهن نازي پاره شد و از تنش در آوردم البته اون هم لباس من رو پاره كرد و به من گفت دوست دارم شلوارم رو هم جر بدي و از پام در بياري اون دختره ديگه ساكت شده بود و كاري نميكرد فقط لخت رو كاناپه نشيته بود و پاهاش رو باز كرده بود و آروم داشت خودش رو ميماليد و يواش اه اوه ميكر ديگه حواسم فقط به نازي بود با ددن سينه هاش كه با هر دفه تقلا اين ور و اون ور ميرفتن بيشتر حشري ميشدم داشت ميرفت كه دست انداختم و از پشت شلوارش گرفتم و كشيدم شلوار و شرتش باهم پاره شد و كون برنزه قلنبش افتاد بيرون ديگه اونقدر حشري بودم كه ميخواستم اگه برگشت صاف بكنمش ولي اون دويد و رفت مهرناز لب‌هاش رو رو لبهام گذاشت و آروم خوابيديم زمين اون داشت كسش رو ميمالد به كيرم ديگه طاقتم داشت تموم ميشد كه بلند شد و ديدم نازي لخت مادر زاد داره برام ساك ميزنه ديدن اون بدن برنزه كه با زحمت و تقلا لخت كرده بودم برام لذت بخش بود حالا مهر ناز هم داشت لخت ميشد البته شرت كه نداشت ولي دامنش رو داشت در مي اورد اون بدن تركه اي داشت و يكراست اومد و به نازي گفت بسه نازي بلند شدو اومد بالاي سر من وشروع كرد گردن من رو مكيدن نازي هم اروم نشست روي كيرم كسش خيلي تنگ نبود ولي مثل آتيش بود با صداي ناز و اه و اوهي كه ميكرد خيلي حال ميكردم چشمام رو بسته بودم يعني از زور مستي و لذت نميتونستم باز كنم كه احساس رد انگشتهاي پام رو هم دارن ميخورن نمدونين نازي خيلي آروم بالا و پايين ميرفت و نفس گرم نازي به همراه صداي آه واوهش كه احتمالا از ماليدن خودش بود به همراه اون مكيدن‌ها و ليسيدن انگشتهاي پام با رونهام داشت خفم ميكرد اصلا دوست نداشتم ابم بياد ولي احساس كردم يه لحضه داخل كس مهرناز تنگ شد و حركات اون هم تندتر صداي جيغهاي كوچيكش هم تبديل به ناته شد كه نازي در گوشم گفت اگه اومد بريز توش باشه مهر ناز اين بار خيلي اروم اومد پايين دستش كه خرد به شكم من احساس كردم كيرم اون تو منفجر شد چون اينقدر با فشار اومد كه با اين كه تا ته اون تو رفته بود باز هم از كنار كيرم ريخته بود بيرون مهرناز هم يه چند باري به حلت دايره روي كيرم چرخيد و حسابي حال داد و بعد آروم اومد توبغل من نازي هم اين طرف من بود اون دختره هم مثل اين قحطي زده‌ها داشت پس مونده آبم رو ميخورد. بعد از ده دقيقه كه اونها داشتن من رو ميماليدن بلند شديم مرناز گفت پريوش خيلي سفارشت رو كرده خاطرت و ميخواد تو اتاقه اگه ميخواي برو اونجا...... گفتم نه ولي رو پام بند نبودم مهرناز گفت ميخواي بخوابيم نازي گفت بريم رفتيم تو اتاق خواب من الان فقط يه تخت دونفره يادمه با يه نور قرمز ديدن بدن نازي تو اون نور همراه مالشهاي مهرناز كيرم رو دوباره داشت شق ميكرد كه اون دختره هم اومد ولي نشست پاي تخت نازي ول كن نبود يه سر يا داشت كيرم رو ميماليد يا ميخورد تا اين كه دوباره راست كردم اين بار بلند شدم گفتم پشتت رو بكن به من نميدونم مهرناز چه فكري كرد كه يه كاندوم از كشو داد دست من كاندوم رو زدم و كون برنزه نازي رو دادم بالا و از پشت كردم توكسش هم ليز بود هم تنگ اما مال مهرناز خيلي گرم بود بعد از دو ياسه تا تلمبه دگه نتونستم سرپا وايستم و خوابيدم روش ديدم تخت نرمه اومديم رو زمين درست در كنار ما مهرناز با اون دختره داشتن به هم ور ميرفتن ديدن اين صحنه هم كار خودش رو كرد و دوباره آب من اومد و همون جوري روي نازي بعد از كلي صفا درازكشيدم.
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
زن

 
اولین سکس من با صبا


سلام.اسم من دانیاله چشمای سبز با موهای جو گندمی و یکم ته ریش با قد 192 و با وزن حدود 95 تعریف از خود هم نباشه ولی واقعا خوشتیپ و خوشگلم،این داستانی که می خوام بنویسم مربوط میشه به 2 سال پیش یعنی وقتی که من 19 سال داشتم.من الان مهندس هوا فضا هستم و تو دانشگاه تبریز درس خوندم.
تابستون 89_88 بود،با دوستام قرار گذاشتیم بریم فوتبال بازی کنیم،قرار بود ساعت 4:30تو باشگاه باشیم.من ساعت 4 از خونه اومدم بیرون،زیاد حوصله نداشتم و همش تو خودم بودم چون قراربود واسه دختر همسایمون خواستگار بیاد و من اونو خیلی وقت بود که دوس داشتم.خلاصه ،حدودای 4 و نیم رسیدم باشگاه ،حدود ساعت 6 بود که از باشگاه اومدم بیرون،با دوستام بودم و از اونجایی که حوصله نداشتم بچه ها حی سربسرم میذاشتن.
باشگاه به خونمون نزدیک بود و بغل اون یک پارک بود که همه ی دختر پسرای محلمون میومدن اونجا.بچه ها اسرار کردن که برم اونجا،منم رفتم،بی حوصله کنار بجه ها رو نیمکت نشسته بودم که بهم گفتن: ((دنی اون دختر رو نگا،زوم کرده به تو)) اولش فکر کردم بازم دارن سربسرم میذارن ولی بعد دیدم نه راس میگن،دختره زوم کرده به من و از رو هم نمیره از اونجایی که حوصله نداشتم گفتم: ((ولش کنید بابا،من دارم میرم خونه حوصله ندارم))با بچه ها خدافظی کردم واومدم خونه.
شب تو تختم همش به اون دختره فکر می کردم و هرکاری می کردم از فکرم بیرون نمی رفت.به خودم گفتم فردا میرم پارک و ازش دلیل زوم کردنش رو من رو ازش میپرسم.شب خوابیدم و حدود ساعت 12 از خواب پاشدم رفتم دوش گرفتم ماهواره داشت مسابقات کشتی کج رو نشون می داد منم نشسته بودم داشتم اونو میدیدم که موبایلم زنگ خورد،دیدم آرازه گوشی رو برداشتموبعد احوالپرسی بهم گفت: ((امروز میای بریم پارک؟بچه ها همه هستن،خوش میگذره))منم قبول کردم گفت: ((ساعت 7 پارک باش))ساعت 6 بود که رفتم پارکینگ تا یکم به سرو وضع ماشینم برسم.ماشینو تمیز کردم و از خونه زدم بیرون.
بعد از 20 30 دقیقه الافی تو خیابونا رفتم پارک.بچه ها روی چمن نشسته بودن و داشتن شاه وزیر بازی می کردن منم رفتم نشستم پیش شون یکی از بچه ها رفت که از کافی شاپ پارک 5 تا قهوه بگیره بیاره که بهم گفت: ((دنی پاشو با هم بریم)) پاشدم که باهاش برم یه 200 300 متری از بچه ها دور شده بودیم که همون دختره رو دیدم به دوستم امیر گفتم: ((امیر تو برو من با این دختره کار دارم)) فکر کنم شنید چون خودشو خیلی جمع و جور کرد،رفتم جلوش،با دوستاش بود،بهش گفتم : ((خانم ببخشید یه لحظه میاین؟کارتون دارم))با یه کمی غرور از پیش دوستاش پاشد و گفت: ((بفرمایید؟))یکمی رفتیم اونطرفتر بهش گفتم: ((ببخشید،شما دیروز خیلی بهم نگاه میکردین!کاری داشتین!!))با غرور و انکار گفت : ((نه.حتما اشتباه می کنید.من؟!!اصلا!!امکان نداره.حتما اشتباه گرفتین))گفتم: ((باشه،ببخشید که وقتتون رو گرفتم))2 3 قدمی ازش دور شده بودم که برگشتمو بهش گفتم: ((ببخشید،این شماره ی منه اگه مایل بودید بهم زنگ بزنید تا با هم بیشتر آشنا بشیم))شماره رو گرفت و یه تبسم کوچیکی کرد و رفت.منم در این حین گفتم: ((منتظرتونما)) بعد رفتم سراغ دوستام تا ساعت 10 پارک بودم که بابام زنگ زد و بهم گفت یه ماست بگیر و بیا خونه،مهمون داریم.ماست رو خریدم و رفتم خونه.خالم اینا اومده بودن خونمون.
از یک طرف اضطراب داشتم و ازیک طرف دیگه خوشحال بودم.ساعتای 2 نصف شب بود داشتم میرفتم بخوابم که دیدم یه اس ام اس اومد.اومدم بازش کردم دیدم شماره ناشناسه و نوشته بود: ((آره شما راس می گفتین من دیروز حی به شما نگاه میکردم،من به شما یکی دو ماهه علاقه پیدا کردم ولی شما متوجه نمیشدید))بعد از نیم ساعت اس بازی خوابیدم.صبح که از خواب پاشدم دیدم 10 تا میست کال دارم وهمش هم اوندختره بود.راستی اسم دختره صبا بود.
اومدم بیرون و بهش زنگ زدم،گوشی رو برداشت،بهش گفتم: ((ببخشیدا صبا جون،خوابیده بودم متوجه تماستون نشدم،کاری داشتین؟))گفت: ((کار واجبی نداشتم،می خواستم اگه میشه بیای بیرون و باهم باشیم،میاین؟؟))منم قبول کردم گفتم: ((کجا؟))گفت: (( بیا ورودی پارک))قبول کردم و رفتم دم ورودی پارک 5 6 دقیقه منتظر موندم که دیدم داره یواش یواش داره میاد.با ماشین 2 3تا چراغ دادم و فهمید تو ماشینم،اومد و نشست تو ماشین و یه سلام گرمی داد،من یکم شوکه شدم نیم ساعتی داشتیم با ماشین می گشتیم که دمه یه رستوران توقف کردم.رفتیم ناهار رو خوردیم و بعد رسوندمش جلو در خونشون.وقت خدافظی با هم دست دادیم و یه لحظه هردومون خشکمون زد و بی اختیار از لپش بوسیدم.هم اون هم من هر دوتامون شوکه شدیم.رفتم خونه و یه دوش آبسرد گرفتم،بعد صبا اس ام اس زد که: ((خیلی ممنون از بابت ناهار امروز،مرسی خیلی خوشگذشت!!))بعده 2 3 روز که رابطه مون فقط دوستی بود،بهش یه جوک سکسی فرستادم،اونم جوابمو داد و از اون روز به بعد رومون به هم باز شد.هر روز رابطمون گرم و گرمتر میشد.
یه هفته بعدش پدرو مادر من تصمیم گرفتن که برن کانادا سری به داداشم بزنن آخه داداشم اونجا دکترا می خونه منم به خاطر اینکه کارت پایان خدمت نداشتم و سربازی نرفته بودم،نتونستم با اونا برم.
خلاصه،بعد یه هفته بابا و مامانم رفتن کانادا و من موندم یه خونه ی تنها.روز ها همینطور میگذشت و من نمی تونستم به صبا پیشنهاد سکس بدم تا یه روز که:
بهش گفتم: ((خونه تنهام و حوصله ی اومدن به بیرون رو ندارم و تو خونه هم حوصلم سر میره)) گفت: ((دنی خیلی دوس دارم اتاقت رو ببیتم، میای دنبالم بریم خونتون؟؟))رفتم دنبالش و اومدنی از فس فود سر خیابونمون 2 تا پیتزا با مخلفات اضافی گرفتم و رفتیم خونه.
محلمون هم آروم بود و کسی هم همدیگرو دید نمیزد یا کاری به کار همدیگه نداشت،در پارکینگ رو باز کردم و ماشین گذاشتم تو پارکینگ. بعد رفتم خودم در ماشین رو واسش باز کردم و خودشم خیلی از این کارم تعجب کرد،رفتیم خونه و صبا هم خیلی خودمونی و راحت و انگاری دفعه ی اولش نیست که اومده تو خونمون،رفت و همه جای خونمون رو گشت(خونه ی ما عین یه خونه باغه،تو الهی پرست)اتاق من طبقه ی دوم بود رفت اونجا منم رفتم حموم تا یکم به سرووضعم برسم،از حموم در اومدم صداش زدم ولی جوابمو نداد.رفتم به طرف اتاق در رو باز کردم دیدم رو تختم خوابیده یواش صداش زدم ولی جواب نداد،منم دیدم خوابیده رفتم از کمدم لباسام رو برداشتم و همونجا حوله رو در آوردم تا لباسام و بپوشم که یهو صدای خنده ی صبا بلند شدمنم ئشوکه شدم برگشتم طرفش ببینم چی شده که صبا بهم گفت: ((به پاهام اشاره کرد و گفت دیوونه لباساتو بپوش))منم گفتم: ((ببخشید،آره!!!یادم رفت،دیوونه ترسوندیم)) بازم خندید و منم پشتم رو کردم طرفش تا لباسام و بپوشم.بعدش رفتیم تا ناهار بخوریم؛پیتزاهارو گرم کردم و سرمیز نشستیم،ازش دلیل خنده هاشو پرسیدم گفت: ((دنی!!تو بدنسازی کار میکنی؟)) گفتم: ((قبلا دوسال کار کردم.چطور؟)) گفت: ((وقتی بدنتو دیدم نتونستم جلو خودموبگیرم،از بدنت خوشم اومد خیلی اندامت قشنگه!!)) گفتم: ((قابل شمارو نداره))جواب ندان و سرش رو انداخت پایین و تبسم کرد و بهم گفت: ((سر نهار زیاد حرف نمی زنن،ناهارتو بخور سرد شد!!))بعد ناهار بهم گفت(دنی اون پیانو تو اتاقت مال خودته؟بلدی؟))گفتم(آره،پاشو بریم تو اتاقم واست یه ذره آهنگ بزنم))رفتیم اتاقم و واسش آهنگ سلطان قلبم رو زدم خیلی خوشش اومد بهم گفت که بذار منم بزنم خوشت میاد.اومد جلوی پیانو و منم کنارش ایستادم.تا دستشو برد طرف پیانو فهمیدم آماتوره و تا حالا پیانو هم نزده گفتم (میخوای بهت یاد بدم))گفت(آره،آقای استاد!بفرمایید))از پشت دستاشو گرفتم و روی پیانو همرراه با انگشت های من انگشتاشو حرکت میداد.چون به طرف جلو خم شده بودم سینه هام به پشتش چسبیده بود،کیرم شق شق شد و از رو شلوار بدجور معلوم بود مواظب بودم که کیرم بهش نخوره،ضربان قلبم خیلی رفته بود بالا،سرم گیج میرفت و چشمام یه لحظه تار میشد از رو شهوت نمی دونستم دارم چیکار می کنم،چشمامو بستم و خودمو از پشت بهش چسبوندم،بدنش خیلی نرم بود،محکم تو بغلم گرفتمش و از پشت گردنشو میبوسیدم و خودشم چشماشو بسته بود.حالا فقط صدای نفس نفسمون بود که همه جای اتاق رو پر کرده بود.همینطور تو بغلم گرفتمشو بردم رو تختم،برگردوندمش و لبام رو گذاشتم رو لباش خیلی با احساس لب همدیگرو میخوردیم و هردو تامون هم عجله نداشتیم که زود تموم کنیم.همیطور که ازش لب می گرفتم دستمو بردم طرف سینه هاش یکمی با دستم مالوندمش و صباهم دستشو کرده بود تو موهام و سرم رو محکم رو سرش نگه داشته بودو لبیایه همدیگرو میخوردیم.با زحمت لبامو از رو لباش کشیدم کنار و شروع کردم به بوسیدن گردنهش،تیشرتشو در آوردم شروع کردم به بوسیدن سینه هاش از روی سوتینش و شکمشو بوسیدم.صبا چشماشو بسته بود و نفس نفس میزد.سوتینشو در آوردم و نوک سینه هاشو بوسیدم،و با نوک زبونم خیلی کنار نوک پستوناشو لیسیدم بعد کردم تو دهنم و مکیدمشون،یه آخ کوچیکی گفت و لباشو گاز میگرفت.
همه جای سینه هاشو خوردم و یواش یواش رفتم پایینتر.شلوترشو با شرتش کشیدم بیرون،از روی کسش بوسیدم و شروع کردم به خوردن کسش.صدای آه آهش همه جا رو پر کرده بود. 2 3 دقیقه خوردمش.بعد یه لب ازش کرفتم و شروع کردم به در آوردن تیشرتم.وقتی میخواستم کمرم رو باز کنم بهم گفت(دنی!بذارخودم شلوارتو میکشم پایین!!))بعد خندید و اومد طرفم با عجله کمربندم رو باز کرد و شلوارمو کشید پایین،از رو شرتم کیرم رو گرفت و فشار داد و گفت(اینچیه دیگه؟!کیر یا خرتوم فیله!!!)) خندیدم و شرتم رو کشیدم پایین،با دستش کیرمو گرفت تو دهنش و با ولع خاصی تند تند خورد،واقعا خیلی بهم حال میداد 3 4 دقیقه بود که داشت میخورد که آبم اومد.خیلی عصبانی شد و دوید طرف دسشویی،منم رفتم دنبالش بهش گفتم(صبا!چی شده؟!ببخشید،نتونستم جلوی خودمو بگیرم.حالت خراب شد؟؟!))از دس شویی اومد بیرون
گفت(آره،اشکالی نداره))گرفتم تو بغلم و بردمش تو اتاقم،انداختمش روی تخت و بوسیدمش،بهش گفتم(صبا!اوپنی؟)) گفت(نه،مواظب باشیا)) یه کمی کیرمو به کسش مالوندم که خیلی به هردومون حال میداد ولی ترسیدم نتونم جلو خودم رو نگه دارم و بکنم تو کسش و هردوتامون پشیمون بشیم.بهش گفتم(از عقب اجازه میدی عملیاتمون رو شروع کنیم؟))گفت(آخه،شنیدم خیلی درد داره!!))گفتم(بذار امتحان کنیم اگه درد داشت نمی کنم)) حرفی نزد ولی فهمیدم راضیه.
کرم نرم کننده ی نیوام رو برداشتم و به سوراخ کوننش زدم و یواش یواش انگشتم رو کردم تو کونش صداش همه جای اتاقم رو گرفته بود.کم کم او یکی انگشتم رو هم کردم تو کونش،حالا دو انگشتممم توش بود،یکیم که گذشت عادت کرد و منم کیرم رو خوب چربش کردم و گذاشتم دم سوراخش.2 3 ثانیه ای نگه داشتم که خودش گفت(دانیال بکن دیگه!چرا منتظری؟!!جرم بده دیگه)) این حرف رو که گفت حشری تر شدم و کیرمو تا دستش کردم تو کونش یه جیغی کشید که نمیتونم الان توصیفش کنم.وقتی کیرم رو کردم تو کوننش همه جای بدنمو یه گرمایه خاصی گرفت،حدود 1 دقیقه ای بود که داشتم تلمبه میزدم که فهمیدم داره آبم میاد(من تا اونموقع حتی جلق هم نزده بودم و به همین دلیل زود ارضا میشدم)،بهش گفتم و گفت(عیبی نداره بریز تو کونم و خودتو خالی کن))انتظار این حرفشو نمی کشیدم،تا اینو گفت شدتم رو زیاد کردم و تمام آبم رو تا قطره ی آخرش ریختم تو کونش............. .
الان دو سال از اون قضیه میگذره و منو صبا هم حدود یک سالی میشه که با هم حرف نمیزنیم،چون بعدا فهمیدم که بهم خیانت کرده.......امیدوارم از این ماجرایی که به سرم اومده بود خوشتون اومده باشه...خوشحال میشم اگه اشکالاتم رو به بگین....مخصوصا ساینا جون و سارا.

نوشته: دانیال
     
  
زن

 
آموزش هندسه


سلام دوستان شهوانی من اسمم دنیال است و19سالمه. من 3تا دایی دارم و 3تا خاله.خاله هام عروسی کردن و2داییام هم همینطور.دایی سومیم که 23سالشه بامن خیلی راحته و خونه مادر بزرگم زندگی میکنه ومن بیشتر شبها پیش داییم میرم وباهاش PS3بازی میکنم.یه روز که تمام فامیل خونه مادر بزرگم بودن ماهم به اونجارفتیم ومن دختر خالم نازنین رو دیدم خیلی خوشکل شده بود اون شب من حالم گرفته بود اخه با دوست دخترم دعوام شده بود. رفته بودم تو حیاط نشسته بودم که دیدم یکی دست گذاشت رو شونم.نازنین بود گفت
_چته کشتی هات غرق شده گفتم نه کاپیتان فوت کرد بعد خندید گفت دانیال شماره تلفنت رو میدی گفتم چرا؟گفت میخوام تو درسهام کمکم کنی.نکه من رشته ریاضی میخوندم وسال اخر بودم واون یه سال از من کوچکتر بود و اونم رشته اش ریاضی بود. بهش گفتم نه نمیشه و بلند شدم رفتم داخل. چند دقیقه بعد از من امد ونشست.اون شب تمام شد و داییم گفت شب بمون وگفتم حوصله ندارم بزار فردا میام. رفتم خونه.

ساعت 1شب بود نشسته بودم پای کامپیوتر داشتم عکسهای زمان بچگیم رو نگاه میکردم که یه عکس دیدم که من و نازنین داخلش بودم.بعد یادم امد که چه گندی زدم.فردا ظهر ساعت نزدیکای 3ظهر بود که گوشیم زنگ خورد شمارش ناشناس بود برای همین جواب ندادم بعد داییم زنگ زد گفت برم خونشون.وقتی رسیدم داییم گفت دیشب شمارت رو دادم به نازنین فهمیدم شماره ناشناس نازنینه. زنگ زدم بهش گفت چه اجب جواب دادی دیگه داشتم فکر میکردم شماره اشباست گفتم کاری داشتی؟گفت نه اگه فردا صبح بیکاری بیا خونمون تو درس هندسه کمکم کن گفتم باشه شاید بیام گفت شایدنداره فردا منتظرت هستم وخداحافظی کرد.فردا رفتم خونشون زنگ زدم دیدم خواهرش در رو باز کرد رفتم داخل به خالم سلام کردم ودیدم نازنین داره ماهواره نگاه میکنه گفت امدی گفتم نه تو راهم.لبخند زدبعد گفت بیا بریم تو اتاقم. بعد از نیم ساعت گوشیش زنگ خورد و بهم گفت دوستمه میگه بیا بریم سینما من گفتم خداحافظ من برم گفت کجا؟گفتم خونه.گفت مگه باهام نمیای؟ خندیدم گفتم زشته دوستت خجالت میکشه گفت نه با دوست پسرش میاد من که تعجب کرده بودم گفتم باشه.بعداماده شدورفتم سینما.وقتی رسیدیم سینمادوست نازنین رو که دیدم کونم سوخت اخه دوست دختر قبلیم بود وقتی رفتیم تو سینما فیلم شروع شد ومن که کلا از فیلم ایرانی بدم میامد زیاد به فیلم توجه نکردم.تو فکر بودم که دیدم نازنین در گوشم گفت دانیال خیلی دوست دارم ودستم رو گرفت. از تعجب داشتم سکته میکردم که ایا این همون نازنینه که به هیچ پسری رو قبول نداره.وقتی فیلم تمام شد.بردمش تا در خونشون وبعد رفتم خونه مادر بزرگم که شب اونجا بخوابم.شب ساعت حدود 2‎:30‎بود که یه اس فرستادم براش که بیداری یانه؟اون جواب داد نه خوابم.خندیدم جواب دادم اگه خوابی پس خداحافظ.گفت شوخی کردم کارداشتی؟گفتم منظورت از دوست دارم چی بودتو سینما؟جواب داد شاید باورت نشه تا همین الان به فکرت بودم.گفتم من همینطور.گفت فردا صبح میای خونمون؟گفتم باشه عزیزم.گفت پس شب بخیر گلم.فردا صبح رفتم خونشون در زدم بعد چند بار زنگ زدن در باز کرد ورفتم داخل راستش رو بگم تا اون موقع حتی فکر سکس با هیچ دختری رو نکرده بودم بعد رفتم رو مبل نشستم اومد با یه شلوارک ویه تاپ که روشPUMAنوشته شده بود.میوه و شربت اورد وامد پیشم نشست کنترل مهواره رو برداشت و گذاشت روی فیلم داشتیم فیلم نگاه میکردیم که یه دفعه مرده زنه رو میبره تو اتاق تا باهاش سکس بکنه رو به نازنین کردم دیدم داره با خودش ور میره من که شهوتی شده بودم رفتم نزدیکش و ازش لب گرفتم اون هم شروع کرد به لب گرفتن بعد تاپش رو در اوردم وشروع کردم به خوردن سینه هاش چه حالی میداد بعد امدم پایین تر رسیدم به شلوارکش که چسبیده بود به پاش با کمک خودش از پاش درش اوردم و بعد کسش رو دیدم نمیدونید چقدر سفید بود شروع کردم به خوردنش بعد چند دقیقه لرزش شدیدی کردو ارضا شد بعد بلند شدم ولباس هام رو در اوردم کیرم که مثل یک چوب شده بود رو به روی نازنین بود نازنین گفت خوشش نمیاد ساک بزنم و من گفتم باشه وبهش گفتم چهار دست وپا بشینه وکیرم رو گذاشتم در کونش و کمی توف زدم وکیرم رو تا ته کردم تو کونش جیغی کشید که گوشم تا 5دیقیقه سوت میکشید وبعد زد زیر گریه و من که حشری بودم فقط تلمبه میزدم بعد چند دیقیقه ابم امد وریختمش تو کون نازنین بلند شدیم وباهم رفتم حمام بعد حمام از نازنین پرسیدم خاله کجاست گفت رفته شهرستان و تا دو روز دیگه هم نمیان چونکه یکی از فامیل های باباش فوت کرده من شب اونجا پیش نازنین خوابیدم وبعد صبح رفتم خونه بعد از اون سکس بازهم باهم سکس داشتیم امیدوارم خوشتون امده باشه.

نوشته: دانیال
     
  
زن

 
صیغه (۱)


داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به دومین سکس من که اولیش ماله خیلی وقت پیش بود شاید 7 سال پیش که اونم یکی از دوستای هم خدمتیم ردیف کرده بود بگذریم . من از اون اول دل دختر بازی رو نداشتم و الان هم ندارم اما این واقعه خیلی اتفاقی برام پیش اومد و خدا این دختر رو تو دامن من گذاشت و از حق نگذریم چقدر از تنهایی درومدم.

شب بود رفته بودم خونه پسر خالم و جاتون خالی بساط عرق خوری هم ردیف شد خوردیم مست بودم و از اونجا رفتم به سمت خونه توی راه مسافرهای زیادی بود تو دلم میگفتم کاش یکی از اینارو بتونم بلند کنم ( اما خب خونه خالی نبود ) اگر هم سوار میشدند نه زبونشو داشتم که سر صحبت رو باز کنم نه مکانی برای حال . به هرحال دلمو زدم به دریا و با اولین بوق 3 تا سیبیل کلفت نشستن عقب و کمی جلوتر خانومی جلو نشست نفر اول و دوم و سوم پیاده شدند و من موندم و این خانوم.

با اینکه مست بودم اما اضطراب تمام وجودمو گرفته بود مونده بودم چیکار کنم که یهو یه موتوری کون نشور از یه فرعی ورود ممنوع اومد و یه کوچولو زد به سپر ما و یه بگو مگو کوچیک کردیم و رفت و ما هم به راه خودمون ادامه دادیم تا اینکه همین تصادف باب حرف بین منو این خانوم باز شد و از هر دری صحبت کردیم تا اونجا که من گفتم بخاطر اینکه مجردم کارم رو از دست میدم و اون تازه فهمید که من مجردم البته دروغ نگفته بودم و اون هم برگشت به من گفت که ازدواج کرده و از شوهرش جدا شده و الان تنها زندگی میکنه و بعد از کلی صحبت یه شماره تلفن بین ما رد و بدل شد و اون رفت برگشتم خونه و به تمام اتفاقاتی که برام پیش اومده بود فکر میکردم یک سال از من بزرگتر بود به خودم گفتم خب اگه مجرده پس چرا منو دعوت نکرد به خونه خودشون ( خب خنگه طرف جنده باشه این کار رو نمیکنه ) برای خودم رویایی ساخته بودم که نگو منتظر تا فردا رسید. زنگ زدم دستگاه مورد نظر خاموش است وای خاک به سرم شد اینم پرید روز دوم خاموش روز سوم خاموش روز چهارم بوق ازاد خورد و قطع شد ترسیده بودم نمیدونم چیکار میکردم که یه اس ام اس برام اومد که خودم تماس میگیرم . ای من قربونت بشم من مردمو و زنده شدم بالاخره زنگی خوردو صحبتی کردیمو بعد از احوال پرسی قرار گذاشتیم رفتم سر قرار . باورم نمیشد دوباره دارم میبینمش . خانوم خونه ای داشت اما یه صاحب خونه کاملا فضول که این خودش باعث دردسر بود اون رفت و من بازم تنها شدم سری بعدی که اومد بهش گفتم میخوام باهات دوست بمونم یعنی میخوام صیغه بشیم حرفی نزد.
     
  
مرد

 
عيد، شمال و سكس



روز 8 فروردين كه رفتيم شمال جناب پدر خانواده تصميم گرفت بريم مجتمع مسكونی صدف و يه سوئيت بگيريم بگذريم كه با چه بدبختی سوئيت گرفتيم. اما خيلی جای قشنگی بود من هم چون تنها فرزند خانواده هستم در حال حاضر عصرها تنهايی می رفتم كنار دريا يه كم شاعر می شدم و خلاصه يه هوا هم احساساتی، من شب دريا رو خيلی دوست دارم دوست دارم 15 قبل از غروب بشينم رو ماسه ها تا هواتاريك تاريك بشه... روز اول اينقدر خسته بودم و از طرفی هم دلم خيلی گرفته بود تو حال خودم بودم اصلا به اطرافم توجه نمی كردم بعد از اين كه هوا تاريك شد با چشم های ورم كرده رفتم خونه حسابی استراحت كردم تا حالم يه كم جا بياد روز بعد با مامان رفتيم كنار دريا ديدم با هم صحبت می كرديم و راه می رفتيم كه من يه لحظه سنگينی نگاهی رو متوجه شدم وقتی برگشتم اطرافم ديدم از ويلای كناری يه پسری با قيافه معمولی ولی خيلی با وقار ايستاده ما رو نگاه می كنه من اعتنای نكردم و رفتيم نزديك غروب بود كه خودم تنهايی به قول دوستام زدم به ساحل فكر می كنم 1 ساعتی از راه رفتم و نشستنم گذشته بود كه يه صدايی توجهم رو جلب كرد وقتی برگشتم و خوب نگاه كردم ديدم همون پسر هست كه صبح ديدمش من چيزی نگفتم خودش خيلی راحت اومد نشست كنارم ... من كه می ترسيدم يه موقع بابا پيداش بشه گفتم ميشه بريد من خيلی نگرانم نكنه كسی ما رو ببينه در صورتی كه می دونستم كسی نمی ياد. اون پسر هم خودشو محسن معرفی كرد و ازم خواست تا برم تو سوئيت اون و گفت كه تنهايی اومده شمال.دروغ نگفته باشم من هم از خدام بود اول يه كمی ناز كردم ولی بعد گفتم باشه بريم... وقتی رفتيم تو خونه ديدم خيلی تميز و مرتب هست. خلاصه تعارفم كرد كه بشينم و خودش شروع كرد به پذيرايی كردن منم حسابی لباسم خيس شده بود و رطوبت دريا رو به خودش گرفته بود بعد از خوردن چای و يه كم صحبت كردن راجع به خودمون آقا محسن تازه فهميد كه لباس من خيس شده گفت برو تو اتاق خواب از تو كشو لباس هست بردار بپوش من هم رفتم تو اتاق و يه لحظه منظرة قشنگ دريا رو از پنجره ديدم خيلی قشنگ بود فكر كنم نزديك 5 تا 10 دقيقه همون جا موندم يه هو يادم افتاد كه اومدم لباس عوض كنم سريع يكی از تی شرت ها رو انتخاب كردم و همين كه لباسمو در آوردم تا تی شرت رو بپوشم محسن اومد تو ولی زود برگشت بيرون و معذرت خواهی كرد راستش يه كم تعجب كردم و از طرفی هم ازش خوشم اومد.بعد كه از اتاق رفتم بيرون باز هم معذرت خواهی كرد و من هم بهش گفتم اصلا اشكالی نداره الان دقيقاً يادم نيست كه چی شد بحث كشيده شد طرف سكس و از اين جور حرفها كه من هم يه سری مسائل رو براش توضيح دادم و بهش گفتم كه يه بلاگ دارم و توش این موضوع رو مطرح می كنم اونم خيلی تشويقم كرد و می دونم كه الان هم خودش می ياد اين رو می خونه آقا محسن خيلی باحالی عزيز به من كه خيلی حال دادی.خلاصه يه لحظه حس كردم با حرفهای من محسن شق كرده چون واقعاً شلوارش داشت پاره می شد و مرتب با هر حرف و خنده من لباسش رو می كشيد روی كيرش و قايمش می كرد خوب حقيقتاً من هم خيس كرده بودم. خلاصه با هزار خجالت محسن ازم خواست كه با هم باشيم اين چند روز رو ولی من كه خيلی ديرم شده بود ی خواستم برم محسن گفت هستی تو رو خدا نرو آخه من حالم خيلی بده زنگ بزن به مامان بگو يه دوست پيدا كردی تا 1 ساعت ديگه هم می روی خونه ... من هم با هزار زحمت اين مامان رو راضی كردم كه تا 1 ساعت ديگه دم در سوئيت هستم.همين كه اين رو گفتم و گوشی رو قطع كردم محسن دو تا دستاش رو گذاشت كنار صورتم و منو كشيد طرف خودش و شروع كرد به بوسيدن و تشكر كردن ولی من جام خيلی بد بود محسن گفت بريم تو اتاق من و رفتيم تو اتاق خواب وقتی وارد شديم گفت تی شرتم رو پس بده زود باش و منو مجبور كرد لباسش رو در بيارم و به محض اين كه لباس رو در آوردم اومد طرفم و دستش رو از پش گذاشت تو گودی كمرم و شروع كرد لب گرفتن و ماليدن كمر من ... بعد از 10 دقيقه كه يستاده به هم گره خورديم منو پرت كرد رو تخت و آروم دكمه های شلوارم رو باز كرد و پرسيد اپنی گفتم :نه. اونم آروم شلوار نو در اورد و شورتم رو هم پشت سرش و آروم دست كشيد لای پام. بعد ازم خواست كه من هم لختش كنم منم اول بالاتنه و بعد پائين تنه رو در آوردم فقط مونده بود شورتش ه كيرش قشنگ معلوم بود می شد حدس زد ه كير بزرگی داره ولی وقتی شورتش رو در آوردم واقعا تعجب كردم چون خيلی بزرگ بود.محسن هم منو خوابوند رو تخت و از نوك پام شروع كرد به ليسيدن وقتی رسيد به زانوهام خودم ازش خواستم بياد ديگه ادامه نده و محكم بغلم كنه محسن هم به حرفم گوش كرد همون طور كه محكم تو بغلش بودم مدام لب می گرفت يه موقع ها هم لب گرفتن جاشو می داد به گاز و چنان گای از لبا می گرفت كه دادم من می رفت هوا و از پائين هم مدام پاشو می ماليد به كسم ازم خواست به پشت بخوام و اصلا هيچ چی نگم بزارم اون كارش رو بكنه من هم اطاعت كردم و خوابيدم محسن هم حسابی نفس های داغش رو می زد به گردنم و منو حشری تر می كرد آروم رفت سراغ سينه هام هنوز سوتين تنم بود شروع كرد به گاز گرفتن مدام نوك سينه هام رو گاز می گرفت منم سوتينم از جلوباز می شد آروم سوتينم رو درآورد وقتی سينه های من رو ديد قشنگ می شد شهوت رو تو چشماش خوند من فكر می كردم فقط كس يه دختر می تونه اينقدر كسی رو حشری كن ديگه دست از سينه هام بر نمی داشت تا اين كه بهش گفتم دردم گرفته واقعا سينه هام درد گرفته بود محسن هم رفت سراغ نافم و مدام زبونش رو فرو می كرد تو نافم و فشارش می داد تو ... اونجا بود كه صدای ناله ام در اومد محسن به محض شنيدن صدای من گفت : الهی فدات بشم و تندتر نفس می كشد و مدام به كارش ادامه می داد همون طور كه گازم می گرفت و ليسم می زد رفت سراغ كسم و آروم شروع كرد گاز گرفتن و خوردن كسم با دستش دو تا لبه كسم رو از هم باز كرده بود و مدام زبونش رو روی چوچولم می لرزوند من ديگه واقعا داشتم می مردم حسابی آه و نالم در اومده بود محسن دوباره اومد بالا طرف سينه هام منم بيكار نموندم آروم تو گوش محسن گفتم كجاب بدنت خيلی حساسه؟ اونم با دست زد رو كسم و من فهميدم كيرش حساسه و بعد هم گفت همين جايی كه دارم می خورم هم حساسه يعنی سينه هام. يه لحظه ياد حميد افتادم آخه اونم همين طوريه. به خودم گفتم بايد مثل حميد دادش رو در بيارم و فقط 15 دقيقه وقت داشتم بهش گفتم محسن حال نوبت منه به پهلو بخواب اونم خوابيد من يه دستم رو برم روی باسنش و با دست ديگه هم با نوك كيرش ور رفتم و می ماليدمش و همزمان نوك سينش رو هم گاز می گرفتم همون 7-8 دقيقه اول ديدم داره ناله می كنه و بهم گفت هستی بسه مال من جنبه نداره می ريزه بيرون منم خنديدم و ازش خواستم طاق باز بخوابه و آروم يه پاشو بلند كردم گذاشتم روی ميله های پائين تخت و محكم نگهش داشتم تا پاشو شل نكنه و همون طور كه بين پاهاش نشسته بودم با كيرش بازی می كردم و با دست ديگه ام هم زير بيضه هاش بود و خيلی آروم نوازشش می كردم طوری كه محسن ديگه نمی تونست پاشو بالا نگه داره و مدام آه و اوه می كرد بهم گفت هستی داره می ياد چيكار كنم گفتم هيچ چی ولش كن و بعد از فكر كنم 2-3 دقيقه آبش با چنان شدتی زد بيرون كه تمام بدن من و خودش رو كثيف كرد خودش خيلی ناراحت شد ولی من برای اين كه از دلش در بيارم آروم خوابيدم روی بدنش و گفتم اصلا اشكالی نداره بعد از 5 دقيقه كه خودمون تازه فهميديم كجا هستيم و حالمون يه كم خوب شد محسن بهم گفت برو دوش بگير ولی چون خيلی داشت ديرم می شد گفتم نه نمی شه و اونم بلند شد و با يه دستمال بدنم رو تميز كرد و با هم برای پس فردا قرار گذاشتيم... خلاصه خيلی خوش گذشت خيلی زياد... محسن جون اگه اومدی و اينو خوندی بايد بهت بگم كه من عيد خيلی خوبی با تو داشتم.
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
زن

 
صیغه (2)


دل و زدم به دریا و گفتم ببین من تورو تنها برای سکس نمیخوام اما دوست دارم باهم باشیم چون هم تو تنهایی هم من و گفت باید فکر کنه و روز بعد افتاد . شب دوباره دیدمش و تمام حالاتش با روزای قبل فرق کرده بود مثلا موقع سلام کردن دست میداد امشب صورتشو اورد و بوسم کرد و از اون بوس به بعد تو طول مسیر این کیرم راست راست شده بود و فرط هیجان تو پوست خودش نمیگنجید. تو اتوبان ازادگان در حال حرکت بودیم یه سوال ازش پرسیدم گفتم من دوست دارم قبل از سکس از طرف مقابلم بپرسم که از کجای سکس لذت میبره یه کمی خجالت کشید چون من دیگه آخر پر رو بازی رو در اورده بودم که گفت من از خوردن گوشم گرفتن لب و گردن سینه خوشم میاد و اونم از من کرد و من گفتم خجالت میکشم و ناز کردم که دیدم ناراحت شد و گفت حالا که دیدی من چقدر باهات راحتم تو هم باید بگی و قولی گرفتم که ناراحت نشه من گفتم از خوردن وسط پای زن خوشم میاد (منظورم همون کس هستش ) دیدم خنده ای کردو گفت خیلی بی ادبی گفتم نه که خوشم میاد اصلا کلا از خوردنش سیر نمیشم که دیگه از خنده داشت منفجر میشد البته رنگش پریده بود. بعد از خندش چند ثانیه ای سکوت بینمون بود بوی شهوت کل ماشین رو فرا گرفته بود که بهم گفت از کجای سکس بدت میاد منم با کمال پررویی گفتم دوست دارم اونجایی که خیلی دوست دارم بخورم همیشه تمیز باشه و یه دونه مو هم نداشته باشه که درجا گفت من همیشه تمیزم و از کثیفی بدم میاد. گفتم یعنی الان تمیزی ؟ اره بخدا . ببینم ..... پررو برو بابا چقدر عجله داری . پس بزار دست بزنم ببینم تمیزه یا نه گفت خجالت میکشم . خواهش میکنم باشه اما پایین تر نمیری چشمی گفتم و زیپشو اورد پایین گفتم هوا تاریکه من نمیتونم پیداش کنم خودت دستمو ببر . دستم به شکمش خورد و یواش یواش رفت پایین تر تو فضا بودم دیدم بنده خدا راست میگه یه دونه هم مو نداشت دستم رو پایین تر بردم مخالفتی نکرد سرش رو گذاشته بود رو ستون ماشین و پاهاش سمت من بود وای خدا مردم چقدر خیس بود یعنی من تونسته بودم تحریکش کنم یکسره انگشت وسط من لای کسش بود و خیس خیس که یکمی فشار دادم به اندازه یه بند انگشت رفت تو خدا مردم چقدر داغ بود به همون قانع بودیم وسطای کار چند باری فوشم میداد و انگشت دوم رو هم هدایت کردم سمت سوراخ کسش که یه دفعه سرش رو به صندلی ماشین فشار داد و حالتی از لذت و شور دستمو به کسش فشار داد و ارضا شد دستمو کشیدم بیرون و بو کردم اصلا بو نداشت یا اگه داشت نفهمیده بودم دیگه داشتیم میرسیدیم به خونش ازم تشکر کرد و رفت و من منده بودم و یه کیر شق که دردش گرفته بود و خوشحال راضی از اینکه تونسته بودم ارضاش کنم البته بهم گفته بود که خیلی وقته که سکس نداشته و اون شب هم تموم شد
     
  
صفحه  صفحه 28 از 59:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA