انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 29 از 59:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


زن

 
صیغه (3)

اون شب من با یه کیر شق به خونه برگشتم و اتفاقات گذشته رو مرور میکردم و برای فردا خودمو اماده کردم صبح که شد رفتم یه دوش گرفتم و اومدم دیدم موبایلم زنگ خورده . زنگ زدم و برای بعداز ظهر قرار گذاشتیم تو این فاصله چند تا محضر خونه رفتم تا ببینم مدارک برای صیغه چی میخواد خلاصه بعد از ظهر رفتم پیشش و با هم رفتیم محضر و یه صیغه 3 ماهه خونده شد و من که تو کونم عروسی بود البته دلیل صیغه کردنم مادرم و شخص خودش بود مادرم که باید تو جریان میزاشتم چون شبا نمیخواستم بیام خونه و خودش هم بخاطر در و همسایه و صاحبخونه فضولی که داشت باید این کار رو قانونی میکردیم .
تو ماشین در حال کس چرخ بودیم تا کمی هوا تاریک بشه و بیرون شام خوردیم و رفتیم سمت خونشون البته به من گفته بود که روز اول که سوار ماشینم شده بود بوی عرق رو حس کرده بود و ازم پرسید منم بهش گفتم که میخورمو از این حرفا که دیدم مخالفتی نداره و من هم با اجازش یه خانواده عرق سیب گرفتم با کلی مزه رفتیم تا در خونه .
وارد حیاط که شدم حس عجیبی بهم دست داده بود باورم نمیشد که تا چند لحظه دیگه میتونم به ارزوم برسم کلا یه اطاق داشت اشپزخونه و حموم دستشویی تو حیاط بود و صاحب خونه طبقه بالا که یه پیر زنی که من هیچ وقت ندیدم اما صداشو میشنیدم وارد اطاق شدیم سه سوت مانتو و شالشو دراورد و من هم مثله ندید بدیدا مبحوت داشتم استیل بدنشو نگاه میکردم و دروغ نگفته باشم خیلی هم لذت بخش بود برام عطر تنش کل فضای خونه رو پر کرده بود یه تاپ تنش بود و با یه دامن کوتاه که پاهای بلورینش زده بود بیرون من نشستم روی تخت اومد کنارم یه لب جانانه ازش گرفتم و بهش گفتم نمیخوای بساتمونو اماده کنی ؟ گفت همین الان میارم رفت اشپز خونه برام استکان سینی مخلفات رو با یخ اورد گفتم خودت باید بریزی اونم قبول کرد انصافا عرقش یه طعم دیگه ای داشت خیلی لذت بخش بود برام تا اینکه یه سیگار روشن کردم یه لب جانانه ازش گرفتم جالیش به این بود که نه از بوی عرق بدش میومد نه از سیگار ( البته بعدا بهم گفت که هم زمان شوهر اولش هم سیگار میکشیده هم مشروب ودکا میخورده ) همون شب هم یه نخ سیگار برداشت کشید و منم مست مست شده بودم جلو اینه داشت موهاشو مرتب میکرد که به خودم گفتم پسرجان پاشو یه کاری بکن تا دیروز میگفتی کس میخوام کس میخوام الان هم که یه هوری بهشتی جلوت هستش پس دیگه چی میخوای ؟ الان هم که حلال همدیگه هم هستیم پاشدم شلوارمو دراوردم با یه شورت زیر پیراهنی از پشت کیر شق و کس ندیدمو به کونش چسبوندم که واقعا کونش معرکه بود از جلو هم چون دستش تو موهاش بود با دستام سینه هاشو گرفتم و شروع کردم گردنشو خوردن و گوششو میک زدن که دیدم داره خودشو رو من ول میکنه خوشبختانه تخت هم بغلمون بود انداختمش رو تخت و بدون اینکه شورتمونو در بیاریم خوابیدم روش لب گرفتن شروع شد که دست کرد تو شورتمو گفت وای عجب کیری داری چقدر درازه؟ گفتم ماله خودته عزیز فقط داشت قربون صدقه کیرم میرفت ولی باور کنید هنوز نکرده داشتم ارضای روحی میشدم و این خودش لذت بخش بود
     
  
زن

 
صیغه (4)


---پاشو پاشو که دیگه طاقت ندارم این تاپو شورتو در بیار که میخوام یه دل سیر کس بخورم
--- باشه قربونت برم هر چقدر میخوای بخور ما ماله هم هستیم
---تو چی تو میخوری؟
---اصلا حرفشو نزن(فکر کن نمیخواد ساک بزنه ) به جهنم که نمیخوری
---شورتت ماله منه اونو درنیار که میخوام خودم در بیارم
--- باشه فقط زودتر عزیزم
تاپو دامنو با کمک هم دراوردیم من موندمو خانوم هر دومون با شورت که یواش یواش میخواستم شرت نسبتا خیسشو بکشم پایین اول از رو شورت یه بو کردم دیدم بو نمیده یه ماچ ابدار کردم شرتشو که کسشو پوشونده بود یه لیس زدم لذت بخش بود اروم اروم کشیدم پایین تا کس بینظیرش زد بیرون همونجا یه ماچ ابدار که فکر کنم یه ده ثانیه ای طول کشید کردم شرتشو کاملا دراوردم حالا من موندمو این کس که کیرم از دیشب که چه عرض کنم از چند ساله پیش در انتظارش بود.
یه دو دقیقه ای کسشو خوردم که سرمو پس زدو گفت من کیرتو میخوام الانه که ارضا بشم سریع بکن تو که میخوام وقتی ارضا میشم کیرت تو کسم باشه یه چشمی گفتمو تو یه چشم به هم زدم اومدم رو سینه هاش و یواش یواش تا دسته کردم تو کسش که محکم منو به خودش گره کرد و ارضا شد و شدیدا کسشو به کیرم فشار میداد نفساش تند تند شده بود منم تو همون حال نگه داشته بودم تا اروم بگیره بعد چشماشو باز کردو شروع کرد به خندیدن هنوز کیرم تو کسش داغ و خیسش بود کیرم در حد انفجار کس میخواست و دوست داشتم که تلمبه بزنم اما خانوم ارضا شده بود
---راحت شدی؟ ارضا شدی؟
--- اره خیلی حال داد به خاطر این حالی که دادی یه حالی بهت میدم که تا عمر داری فراموش نکنی فقط بزار یکم بگزره بعد بکن
---ببینیمو تعریف منیم فعلا یه پیک عرق میخوام میریزی؟
---اره میریزم
یه پیک داد خوردمو یه سیگار پش بندش و من با یه کیر راست نشستم پیشش که بی اختیار کیر شق منو دید نتونست طاقت بیاره و با یه اشوه خاصی جونی گفتو کیرمو تو دستش گرفت که داشتم از هوش میرفتم گفتم چرا نمیخوری؟ گفت بدم میاد ماله شوهر صابقم رو هم نمیخوردم با هزار التماس چون خودش هم عاشق کیرم شده بود( بعدا میگم) فقط محبت کرد یه ماچ از سرش کردو بلندش کردم بردم رو تخت . دیگه میکنمت این حرفا حالیم نیست با تمام ظرافت کیرمو از بالای کسش تا پایین میکشیدم تا کردم تو کسش خیلی حال داد بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم داغ و دل چسب بود ارامشی داشتم که نگو به چیزی جز کردن فکر نمیکردم تا حالا زن رو موقع دادن کس زیر خودت دیدی؟ تا حالا وقتی زنی زیر کیرت میخوابه و دستو پا میزنه و التماس گاییده شدن رو ازت میکنه حس کردی؟ حالت سکس بهترین حالته بین زن و مرد هستش همه میتونن بهترین لذت رو از هم ببرن من ارشیوی از داستانهای سکسی داشتم که بعد از این جریان پاکشون کردم انواع و اقسام داستانها مخصوصا داستانهای خانوادگی رو خوندم (سکس با محارم) حتی به سکس با مادرم و خالم که بیوه هستند افتادم و الان که فکرشو میکنم میبینم سکس با محارم تخمی ترین سکس هستش و خدامو شکر میکنم که هیچ وقت یه همچین اتفاقی نیفتاد (خواهر ندارم) سکس یه غریضه هستش و همه ماها دوست داریم که ارضا بشیم اما کجا ارضا بشیم اونش مهم هستش جغ زدن شرف داره تا ادم بخواد با محارم خودش سکس کنه( مثل اینکه زیادی رفتم بالای منبر) بی خیال اون شب تا ساعت 3.5 یا 4 صبح ما بیدار بودیم و سکس میکردیم البته بیشتر مابین ارضا شدنامون بیشتر حرف میزدیم . راستی یه چیز جالب بهتون بگم که الان من خودم که متاهل هستم بیشتر یک بار نمیتونم سکس کنم اما اون شب 7 بار خانوم ارضا شد و سه بار من که برام هنوز که هنوزه جالبه سکس ما با یه شبه تموم نشد و شبهای دیگه ای هم سکس داشتیم اما نه از کون بهم داد نه ساک زد اما بهترین خاطره رو برام به جا گذاشت . شاید اگر میتونستم عقد دایم میکردم اما بخاطر خیلی از مسایل نمیشد . هیچ وقت از یادم نمیره دوسش داشتم دوسش دارم و ازش ممنونم بخاطر همه اون خاطراتی که ازش برام به یادگار مونده. ( اینها تماما خاطره بود نه داستان )
به امید روزی که هیچ کس زیر فشار کمبود جنسی نباشه
بدرود

نوشته:‌ امین
     
  
مرد

 
mahsamamas

سكس زهر ماری در باغ

دیروز صبح که داشتم با یکی از رفقای به قول ملت ناباب خودم می رفتم طرف کارگاه تیرچه بلوک و سوار سمند باباش بودم هوس کردم بعد کار بریم روستای پدری اونجا تو باغ اجدادی مون و اونجا سه گوشی که پری روز گرفته بودم رو با پسر قاچاقچی بخورم .جریان و بهش گفتم گفت تنهایی مزه نمیده بزا به چند تا دیگه از بچه هام خبر بدیم تا عصر که قرار بود پارچه هایی که با پژو 405 GLX دیروز از اورمیه آورده بود برسونه تبریز با یکی از دوست دختراش هم قرار داشت. من بدبخت تا عصر با کارگرام مشغول کار کون خودم و جر میدادم دانشگاه می رفتم کارای اداری کارای مربوط به خونه رو هم خودم انجام می دادم خلاصه با این همه صرفه جویی آخرش هم فوقش ماهی یک و دویست بیشتر دشت نمیکردم. ولی اون کون گشاد هفته ای دوبار با چهار تا ماشین قاچاق می آورد و حداقل ماهی دو تومن در می آورد واسه همین فقط حال میکنم تیغ بزنمش بر همین مبنا بهش گفتم یه جنده هم مهمونمون کن بگذریم که وقتی این و گفتم یه رب فقط بهم گفت مگه قوادم مگه من دییوسم بالاخره قبول کرد قبل از این که بچه ها رو جمع کنه یه جنده بیاره دوتایی بکنیمش.مام که به کارای روزمره پرداختیم اينقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم با موتور جلو مدرسه دخترونه ویراژ بدم. دختر بازی سر شب تو محلمونم که از دست داده بودیم. تا عصرم تلفنی با دخترا حال کردیم ساعت شش و ربع بود به نگهبان گفتم من امروز زود میرم آوردم موتور و گذاشتم خونه زنگ زدم به این رفیق قاچاقچی صبحیم "داریوش" گفتم من تو خونمون منتظرتم.ننه و آبجی مونم که دیگه عادت کرده بودند. دادش بزرگمونم تهران بود. وقتی داریوش اومد سریع رفتیم از مراغه یه جنده ورداشتیم آوردیم بردیم تو باغمون از اونجایی که اهل هم دهاتی هامون واسه خاطر بابامون ما رو میشناختن مجبور شدیم کلی بیراهه بریم. داریوشم که ماشینش صفر بود با سرعت نزدیک صفر هم رانندگی می کرد تا برسیم اونجا انقدر با کون و کس و پستونای دختره ور رفتیم که سه بار آب کیرمون روانه شد خلاصه رسیدیم باغ.تازه یادم افتاد کلید نیاوردم از دیوار بالا رفتم دیدم دختره داد و فریاد گذاشته نميدونم کلک زدین و نمیدونم اگه باغ از خودتون نباشه من نمیام با هزار زحمت راضیش کردیم در باز کردیم رفتیم تو. جنده هه هم که هزارو یه جور بهونه می آورد. وقتی تو ماشین من راحت نیستم بهتر تو باغ کارامون بکنیم. وقتی که دید کلید ندارم گفت اینجا خطر داره نمی دونم گناهش بیشتره اینجا صاحبش راضی نیست کون گشاد انگار تا حالا گناه صواب حالیش بود. بهش گفتم بابا نماز که نمی خونی که صاحبش راضی باشه ازاون گذاشته صاحبش منم که راضی ام.خلاصه راضیش کردیم چون من ندید تر بودم کیرمم هف شق کرده بود طاقت هم نداشتم زود زیر درخت گردو یه پتو انداختم به داریوش گفتم اول من اونم قبول کرد و رفت تا مابقی بساط از ماشین بیاره و خود خواسته رفت دونبال نخود سیاه تا شاهد این جنایت نباشه و هم اینکه سر گوشی آب بده. بعد از چند تا لب پستونای دختر رو کردم تو دهنم با کسش بازی کردم خلاصه کیرم تاب و تحمل این انزوا رو نداشت شق شده شو که بیرون آوردم دختره گفت چقدر کوچیکه دیدم دختره دنبال بهونه است که در ره این همه هم که باهاش ور رفته بودم حشری نشده بود به همین خاطر بئد که گفتم آره راست میگی امونش ندادم مستقیم کردم تو کسش که سالها بود پرده اش پاره شده بود. دو دقیقه طول نکشید که کارم تموم شد وخودم و جمع و جور کردم و داریوش و صدا کردم تا اونم شروع کنه دو دقیقه طول نکشید که صدای آه واوه دختره شروع شد انگار تا حالا داشتم تو کسش فوت می کردم این ارزش کیر من و پائین می آورد. یه مدت که گذشت دیدم صداشون خیلی بالا رفته. ترسیدم کسی از اونجا بگذره و صداشون و بشنوه بهشون گفتم یه زره یواشتر ولی اونا بدجور رفته بودن تو یه دفه دیدم یکی از دیوار داره بالا می آد گفتم داریوش جمع کن بریم آومدن و سریع رفتم بالی یکی از درختای بزرگ گرد و لای شاخ برگاش قایم شدم اونام تا اومدن بجنبن ملت گرفتنشون یکی از اونا که مثلا پسر عموی بابامون بود گفت یه نفر دیگه هم اینجا دیدم من می رم با دوچرخه ببینم کجا رفته. میدونستم از لای شاخ وبرگ درخته راحت نميشه پیدام کرد ولی از زبون لق درخته میترسیدم که دائم می گفت دیدی به اون کسکش عوضی گفتم آخرش انش در می آد. جنده انگار صدای آه واوه من کل دهاتمون و برداشته بود.بعد دست جفتشون گرفتن همونجور لخت سوار ماشین خودشون کردن وبردنشون آگاهی یکیشونم اونجا کمین کرد تا هر وقت من برگشتم دستم و بگیره ببره پیش اونا انگار کار و زندگی نداشتن بعد سالی وعمری این اولین باری بود که کس میکردیم زهرمون کردن. تا حالا هرچی کرده بودیم همش یا لاپا بود فوقش هم که کون بعضی وقتام که با یه لب آب کیرمون سرازیر می شد. از لابلای حرفاشون هم که فهمیدم من و خوشبختانه نشناختن. در همین افکار غرق بودم که دیدم گور به گور شده موبایلم داره زنگ میزنه زود تا خواست ویبره بزنه زود با سامسونگ N 620 رد تماس کردیم. میدونستم اگه خاموشش کنم صدا میده. ساعت حدودا نه ونیم بود که نگهبانه شرش رو کند وقتی مطمئن شدم رفت سریع رفتم خونه. صبح تا عصر از این اون پرس و جو کردم دیدم بیچاره داریوش بهش گفتن یا باید بگیریش یا جفت تون رو اعدام می کنن. ولی خودمونیم اگه کیرم یه زره بزرگتر بود معلوم نبود حالا اون جنده رو به من می دادن یا به داریوش.
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
عشقم سعید


سلام من اسمم موناست
میخوام قبل از هر چیز چند تا مورد رو بگم...داستان سکسی باید راست باشه خیلی از این پسرای عقده ای(البته من به پسرها خیلی احترام میزارم منظورم با عده کمی از پسر هاست ) میان تخیلاتشون را به صورت مصنوعی داستان میکنن
مثلا میگن رفتم کنار خالم خوابیدم بعد دست کردم تو شرت خالم " خالم هم حشری شد و من کردمش
حتی یه زن جنده هم اینجوری به آدم نمیده و.....
پسرای عزیز هر کی هم میگه کیر من بزرگتر از 16 یا 17 سانت و کسی را کرده و طرفش هم هی قربون صدقش رفته کس شعر میگه واسه ما زنان اندازه کیر بین 10 تا 14 باشه بسه مهم سفتی و توانایی سکس طرف مقابلمونه

بریم سر داستان
من الان 16 سالمه از حدود 6 ماه پیش سکس را شروع کردم و فقط هم میخوام با همین شوهرخواهرم سکس کنم(حتی بعد از ازدواجمم)
اسم شوهر خواهرم سعید " قد بلندی داره و قیافش هم از نظر من و البته خیلی کسای دیگه از 20 حد اقل 17را میگیره
سعید فوق العاده هم زبون بازه
4 ساله داماد ما شده
من هیچوقت به سکس فکر نمیکردم چه برسه به سکس با سعید
تابستان پارسال بود و تعطیلات مدرسه .. یکی از دوستام واسه اولین بار بهم فیلم سوپر داد
منم دیدم و تا یه هفته از شدت حشری بودن داشتم میمردم
روزی که فیلم سوپر رو دیدم حدود 3 یا 4 ساعت بعدش سعید اومد خونمون با بابام کار داشت
تا دیدمش فهمیدم که چقدر دوستش دارم
کسم خیسه خیس بود و به زور از شدت حشر چشمامو باز نگه داشته بودم
همون موقع سعید بهم گفت خواب بودی
منم گفتم آره
من از طریق دوستام با داستانهای سکسی آشنا شدم .. هر چند خیلی از داستان های سکسی دروغ بود ولی جرات آدمو زیاد میکرد
دیگه فقط به سعید فکر میکردم وتو رویاهام باهاش سکس میکردمو خودمو ارضا میکردم
همیشه فکر میکردم ما دخترا هر وقت دلمون بخود میتونیم بدیم ولی اینجوری نبود
خلاصه تو مرداد بود که مادر بزرگم فوت کرد و سر مزارش خواهرم حالش بد شد و سعید گفت میبردش خونه
منم سریع گفتم منم میام
سعیدم با یه لبخند ازم تشکر کردکه اون لبخند دیوونه ترم کرد
رفتیم خونشونو خواهرم رفت تو اتاقش خوابید
فقط به سکس با سعید فکر میکردم که یه دفعه این به ذهنم اومد که اگه نتونم با سعید سکس کنم یا اگه اون پیشنهادمو رد کنه چی میشه
اینجوری هم آبروم میرفت هم سعیدو از دست میدادم
از شدت فشار عصبی گریم افتاد
سعید اومد و منو تو حال گریه دید .. فکر کرد به خاطر مادر بزرگمه و هی منو دلداری میداد
سعید پیشم نشسته بود
و منم به هق هق افتاده بودم سعید رفت یه لیوان آب اورد و داد به من
منم آبو گرفتم مخواستم بخورم که سعید شونمو گرفت و گفت ناراحت نباش و ....
منم خودمو انداختم تو بغلش سعید بیچاره یه لحظه لرزید منم سرمو گذاشتم روی پاش
احساس کردم کیرش داره نم نم بلند میشه
از خوشحالی داشتم میمردم
دیگه حالا مطمئن بودم منم سعید رو تحریک کردم

گفتم حالا وقتشه که به سعید بدم ولی جاش اینجا نبود
خلاصه اون روز گذشت و من از فرداش تو فکر این بودم که سعید رو کجا واسه سکس بکشونم
خونه خودمون که پر همیشه پر بود به فکر خونه دوستام افتادم ، 3 تا از دوستام موردهای خوبی بودند
خلاصه خونه آزاده اینه به خاطر اینکه مامان باباش تا ساعت 5 سر کار بودند مورد خوبی بود
جریان رو به آزاده گفتم ،اونم قبول کرد و از اینکه با یه آدم زن دار میخوام سکس کنم مخصوصا شوهر خواهرمخوشحال بود چون میگفت اینجوری اونم هیچوقت نمیتونه تهدید کنه یا قضیه سکس رو به کسی بگه چون اگه به کسی بگه خدشم لو میره و در خطره

خدایش هم راست میگفت

تصمیم گرفتم 4 شنبه نرم مدرسه و تا قبل از اینکه مدرسه تعطیل میشه سکس کنم
یه جور هیجان خوب داشتم یه جور استرس و ترس شدید
ولی وقتی آدم حشریه ترس واسش معنا نداره

شنبه عصربودکه به سعید یه اس ام اس تقریبا سکسی دادم ، اونم یه اس ام اس معمولی داد
منم از رو نرفتم و یه اس ام اس سکسی تر دادم که سعید اس ام اس داد مونا خانوم از این اس ام اس ها که میدین چندتا داری؟
منم جواب دادم خیلی گفت این اس ام اس ها رو نده آدم یه جوریش میشه
منم گفتم چه جوری .. سعیدم گفت نه تو نمیدونی
الان وقت اجرای نقشم بود
بهش گفتم یه مشکلی دارم میتونم روت حساب کنم؟
اونم گفت آره حتما
منم گفتم قضیش مفصله یه پسریه میخاد اذیتم کنه وازم باج بگیره
گفتم باید باهات مفصل صحبت کنم فقط به هیچ کس نگو
سعید هم گفت باشه ، کی میخوای حرف بزنیم؟
منم گفتم 4 شنبه صبح ساعت 8 دم پارک محلمون بیاد دنبالم ،اونم قبول کرد
منم همون روز رفتم و یه شرت و شوتین مشکی و آبی خریدم

4 شنبه صبح بود که سعید اومد .... بهش گفتم حرفام زیاده به خاطر همین کلید خونه یکی از دوستام رو گرفتم که بریم اونجا
ولی سعیدقبول نکرد .. گفت شاید کسی بیاد و درست نباشه منم هر چی گفتم کسی نمیاد گوش نداد که نداد
منم زدم زیر گریه که تو نمیخوای کمکم کنی
اونم گفت باشه حالا خونه رو هم درست میکنم
رنگ رد خونشون به خواهرم گفت کارش امروز زیاد ظهر نمیره خونه به خواهرم گفت تو برو خونه مامانت اینا منم 3یا 4 عصر میام اونجا

ما هم تا ساعت 9:30 بود که همینجور تو خیابون بودیم تا خواهرم زنگ زد که رسیده خونمون
سعیدگفت اینم از خونه
رفتیم تو خونه و نشستیم
سعید چایی اورد و روبروی من نشست
گفت خوب حالا بگو

منم شروع کردم دروغ گفتن: که با یه پسره دوست بودم و باهم سکس کردیم و حتی جزییاتشم گفتم مثله فیلم سوپری که دیده بودم
حالا هم میشد شدت حشر رو تو چشای سعید دید
بهم گفت حالا پسره چی میخاد
منم گفتم میگه بازم سکس سعید هم گفت دیگه دوسش نداری که نمیخوتی سکس کنی؟

اکه خواستین بگین بقیشم بنویسم

نوشته:‌ مونا
     
  
زن

 
بهار


بازم بنفشه ها بازم بوي ياس بازم اقاقيا،
من عاشق اين فصلم، اوج زيبايي زمين تو ارديبهشته يكمم خرداد، دلم بازم
هواي تاب بازي كرده، يادش بخير، خونه شون حياط بزرگي داشت، پنجره اتاقشم
رو به حياط بود، كنار پنجره ياس بود، حياطشون آدمو ياد آب و هواى خوب و
لطيف شمال مينداخت... پر از گل و درخت بود، وسط درختا هم يه تاب بود،
اونجا قشنگ بود گرچند اگه بهش بيشتر ميرسيدن قشنگ ترهم ميتونست باشه، اما
من اونجا رو دوست داشتم، شايد بخاطر اينكه بهار رو دوست داشتم، شايدم هم
سليقه بوديم بهار هم حياط خونه شونو دوست داشت، درست يادمه پارسال اين
موقعها بود كه همش منتظر يه فرصت بوديم كه باهم بريم تو حياط خونه شون
تاب بازي، چقدر عكس دارم تو اون حياط هي روزگار...
من نازنين هستم ، حياطي كه ازش نوشتم حياط خونه دوستم بهار، هردومون 19
سالمونه، من هيكلم لاغر ، قدم 173 وزنم 56، ولي بهار يكم تپل
بود 5،6 سانت از من كوتاه تر بودو حدود 66كيلو وزنش،
5، 6 سالي ميشد كه باهم دوست بوديم، يعنى از نظر مامان اينا زياد رفت و
آمدمون به خونه هم مشكل نداشت، بهار مهربون بود و دوست داشتني، هيچ
كدوممون دوست پسر آنچنانی نداشتيم،همه شيطنتامونم باهم بوديم، من با يه
پسر حرف ميزدم،به اسم نيما كه كيلومترها از هم دور بوديم، پسر دوست
داشتنى اى بود، ولي بهار شيطنتش از من بيشتر بود با نيما هم شيطوني
ميكرد، بماند كه اون موقعها وقتي نبود كه بدون پسر بمونه، هميشه 6، 7 تا
همزمان رو داشت، بيشترشون تلفني بودن، بهار پيش همه شون كرم ميريخت با
نصفشونم سكس تل داشت! يكم هات بود، اگه پاش ميفتاد با يه پسر خوب حاضر
بود...
گفتم كه من و بهار هواي همو خيلى داشتيم، تا حدی هم دخالت ميشه بهش گفت!
يه روز بود آخراي خرداد بهار زنگ زد خونه مون اصرار داشت كه من برم خونه
شون باهم درس بخونيم! نفهميدم چجوری مامانمو راضي كرد! اما ديگه...
مامانامون كلي تأكيد كردن كه شيطنت نكنيم و درس بخونيم!!! اما من كه
ميدونستم، اونجا خبري از درس نيست، بهار ميخواد دور هم باشيم!!! قبل
از رفتنم با نيما بحثم شده بود، اونجا كه رفتم يكم پكر بودم، بهار گفت چی
شده گفتم هيچي، گفت نازی بگو ديگه، چيزي نگفتم حوصله دخالتاشو نداشتم،
گفت به نيما اس دادم گفتم مياي اينجا، اونم گفته جاي من ببوسش گفت پرسيدم
كجاشو ببوسم؟ گفته لپشو!
بهار گفت پاشو بيا لپ تو ببوسم، اين از طرف نيمائه می چسبه منم گفتم
بوسشو نمی خوام، گفت ئه نازى...! باز چی شده؟ گفتم هيچی بگو بجای بوس
فرستادن رفتارشو بام درست كنه، بهار گفت ولكن بابا، خيلى مهمن اين پسرا!
البته واسه اون كه چندتا چندتا ازشون داشت مهم نبود، اما واسه من بود!
منم سرمو انداختم پايين چيزي نگفتم، بهار ميدونست نيما رو دوست دارم، سعى
كرد يكم برام حرف بزنه، آرومم كنه، اما حرفاش برام بی فايده بود،
گفت نازی ناراحت نباش، دلم نمی خواد اينجوری ناراحت ببينمت! مامان يكم
ديگه ميره بيرون، ما تنها ميشيم، به نيما زنگ ميزنم، آشتی تون ميدم!
تااون موقع كه خبری از درس نبود، تا مامانش رفت، دويديم پاى تلفن، به
نيما زنگ زديم بهار خيلي حق به جانب به نيما گفت چرا نازی منو اذيت ميكنی
!خلاصه به هرطريقی بود، آشتی مون داد، آخرشم گفت تا تو و نيما همو بوس
نكنين من رضايت نميدم، من يه بوس محكم فرستادم واسه نيما، اونم
همينطور!نيما گفت بهار جون، نازی جونمو جای من ببوس، نيما به هردومون جون
می گفت! گفت دوست دارم دو تا دختر همو ببوسن، گفتم نيما پس جات خيلى
خاليه چون من و بهار زياد همو می بوسيم، گفت ئه پس حالا هم ببوسين، محكم
كه صداش بياد، هرچى همو بوس می كرديم نيما می گفت صداش نيومد دوباره
ببوسين! يكم داشت كرم ميريخت...
منم دوباره بهارو بوسيدم، كنار لبشو بوسيدم، و بعد نيما گفت صداش اومد!
داشتن حرف ميزدن، نيما پرسيد چی پوشيدين الان؟ گفتم من گرممه برم بيرون،
اين اتاق گرمه، نيما گفت بهار الان بهترين موقعیته نازی گرمشه...! ببین
شما که همو دوست دارين، منم لز شما رو باهم دوست دارم، بهار جون بجنب
لباي نازی منو ببوس! بهار هم كه جلو نيما كم نمياورد از روز قبلش با هم
كل انداخته بودن، كه كی پرروتره !نيما با حرفاش تحريكمون می كرد كه لز
كنيم، می گفت لبای همو ببوسين،
نميدوني چه حالي سينه هاي همو بخورين... گفت چند ساعت پيش همين؟ گفتيم تا
شب، بعداز شام من ميرم خونه، گفت پس حسابی باهم حال كنين، بعدش شب جدا
جدا به من زنگ بزنين برام تعريف كنين چه ها كردين...! بهار هم نامردی
نكرد جلو نيما گفت كه همين اواخر من برا يه پسره از هيكل نازى تعريف
كردم، تو كف مونده، بهش گفتم نازی رو دوست دارم، گفته تو كه دوستش دارى
پس يه بار حتما باش حال كن!
نيما هم گفت شب منتظر شنيدن چيزاي خوب هستم تل رو قطع كرديم، فكنم 2ساعتی
باش حرف زده بوديم، كه يك ساعتشو رو مخمون بود لز كنين!!! من كه فكرم كار
نمی كرد، نيما مغزمو آب كرده بود، بهار هم كه هميشه پايه بود...! يكم
نگاهش كردم نگاهشو زود ازم دزديد گفت بريم تو اتاق من، اين اتاق نمونيم
كه معلوم نباشه تلی حرفيديم!
رفتيم تو اتاق بهار، همون كه گفتم پنجره ی بزرگ رو به حياط داره، به
حياطشون يه نگاه ديگه انداختم، دم غروب حياطشون قشنگ تر ميشد، اتاقش از
2طرف 2تا در داشت، معمولا وقتي درس می خوند واسه اينكه خواهر كوچيكش
مزاحم نشه قفلشون ميكرد، درا رو قفل كرد، پرده ها رو كشيد، يه لحظه دلم
گرفت ، حياطو ميخواستم ببينم، گفت بخواب الان مامان اينا ميان،
من رو تختش دراز كشيدم اونم اومد كنارم، منو بغل كرد، زل زده بود تو
چشمام مث هميشه برق شيطنتو ميشد تونگاهم ديد! فقط همو نگاه می كرديم حس
مي كردم نفسام يكم تندتر شده، فقط نگاهم به چشماش بود، هميشه بهش می گفتم
مژه هاى قشنگی دارى، مژه هاش فر و بلند بودن... فكرم تو زيبايي مژه هاش
بود، اما اون داشت با برق چشمام حرف ميزد، اون سمت چپم بود، دست راستشو
كشيد رو موهام يكم خودشو كشيد روم، يهو دستاشو آورد پايين، هردوتا دستمو
گرفت تو دستاش، گونه سمت چپمو بوسيد...
مامانش اينا اومدن، گفت پاشو خودتو جمع كن بريم، بعد از شام كاردارم بات،
گفتم واي بهار درس نخونديم مامانت كلى تهديد كرد كه ميپرسه ازمون، گفت
نگرون نباش، من بهت تقلب می رسونم! خلاصه جمع و جور كردم، روسری پوشيدم
گفتم بهار مرتبم؟ گفت اوهوم، خوشگلی تو همه جوره، با مامانش اينا سلام و
حال و احوال كرديم، مامانش گفت شام پيتزا داريم، دخترابياين وسائل شام رو
بچينين، باهم رفتيم تو آشپزخونه، پشت در يخچال يه بار ديگه بوسم كرد!
گفتم بهار الان يكى مياد! گفت نه نمياد! حس كردم نگاهمون به هم تغيير
كرده، رفتيم سر شام كنار هم نشستيم، من كه معمولا كم غذا بودم، اما بهار
بهم گفت تو كه زياد نخوريم كه بتونيم يكم ورجه ورجه كنيم، يه لبخند آروم
زدم، و شام در كمال آرامش صرف شد، نميدونم بهار تو چه فكرايی بود اما من
مغزم ديگه فكر نميكرد!!! انقدر سريع ميگذشت كه فرصت فكركردن نبود! شام رو
خورديم، بهار رفت مسواك بزنه، منم ازش خوش بو كننده دهان گرفتم، تو اتاق
رو تخت منتظرش نشسته بودم،داشتم با دفتر عربيش ورميرفتم،اومد تو در رو
قفل كرد، گفتم بيا چند كلمه درس بخونيم، كه بتونيم بگيم درس هم خونديم!!!
بهار گفت باشه ولي به شرطی كه دوباره بيای تو بغل من،رو تخت دراز كشيديم،
رفتم تو آغوش گرمش، بهار نگاهش فقط به لبام بود، آروم گفت يه صفحه بخونيم
بعد يه لب، گفتم می خوای اول لب بعد يه صفحه بخونيم، گفت نه، لبات جايزه
يه صفحه درس خوندنه، اون يه صفحه رو به هر بدبختی ای بود خونديم، تموم كه
شد گفتم لبات!گفت نازي، يكم ديگه بخونيم، يه صفحه ديگه! گفتم جر زني نكن،
لبات! همديگه رو نگاه كرديم خنديديم، گفت هيس! الان مامان مياد هردومونو
ميندازه بيرون، گفتم می خوای همون عربی رو بخونيم گفت نخير فكركردي من
ميزارم در بری مخصوصا الان كه نيما هم سفارشتو كرده، بايد بريم براش
چيزاي خوب تعريف كنيم، گفت لباتو بده، گفتم نه ولش، من نميتونم تفتو
بخورم...! گفت نازی حرف
نزن! چشاتو ببند مطمئنم خوشت مياد! منم گفتم بهار يادته كه من حتی با شما
غذا نمی خوردم، همش می گفتم ای! تفی يه!! گفت اين فرق داره، چشاتو ببند،
منو بيشتر به سمت خودش كشيد، اين بار بهار سمت چپم بود و از كنار بغلم
كرده بود، چشمامو بستم، به اين فكركردم تجربه هاي جديد می تونه جذاب
باشه، گرچند عمری حتى غذای دهنی كسی رو نخوردم...! حالا تفشو بخورم...!
سعی كردم به تفی بودنش زياد فكرنكنم گوشه لبامو يه بوس كوچولو كرد، بعدش
آروم لباشو كشيد رو لبام، چشمام همون جوری بسته بود، لباش لبامو ناز می
كرد، خودمو بيشتر بهش چسبوندم،اونم كم كم محكم تر لبامو خورد، منم با
ريتم اون شروع كردم ميك زدن لباش، لباش و تفش اونقدرا هم بد نبود، شايدم
خوب بود! از رو لبام اومد اينورتر زبون ميزد، تا رو گردنمو ريز ريز بوس
مي كرد، و آروم ميك ميزد، لباشو كه گذاشت رو گردنم يه لحظه حس كردم نفسم
حبس شد !!!همين طوري كه داشت گردنمو ميخورد دستشو می كشيد تو موهام خودمو
يكم جابه جا كردم، گفت نازى خوشت مياد؟ گفت اوهوم خوبه، يكم ديگه گردنمو
ليس زد، چشمامو باز كردم نگاهش كردم، تو چشماش يه دنيا مهربوني ديدم و
بس! يكم ديگه گردنمو خورد، يقه لباسم يكمي باز بود اونم يكم كشيدش پايين
تر تا لباشو گذاشت انگار منو برق گرفت! گفتم اى بهار تفی يه! گفت بميری
توام با اين لوس بازيات! گفتم ببخشيد ولي آخه خيلی تفيه!!! پاشدم نشستم
گفتم يه دقيقه وايسا، يه دستمال گرفتم گردنم رو پاك كردم!خندش گرفته بود
از كار من! گفت تو الان تفمو خوردی، لوس بازی درنيار، يه لبخند به نشونه
عذرخواهی بهش تحويل دادم، و اين بار من رفتم لباشو بوس كردم، همون طوري
كه كنارش نشسته بودم، دستمو انداختم دور گردنش، يكم لبای همو خورديم،
اينبار زبونشم خوردم، اون دوباره رفت رو گردنم، ياد twilight افتاده بودم
گفتم گاز نگيريا! چقدر اذيتش كردم اين موجود مهربونو، همين طوری كه اون
داشت از اينور گردنمو ميخورد منم از اينور رفتم سراغ گردنش، سعى می كردم
زياد فشار ندم بيشتر فقط لبامو می كشيدم روش، حسابي تفی شده بودم، ولي
ديگه چيزی نگفتم، به نظرم لذت بخش بود، به اين فكركردم كه منم به اون لذت
بدم، اگه دوستش نداشتم اجازه اين كارو كه بهش نمی دادم، يهو هولم داد رو
تخت خودشو انداخت روم به جون بلوزم افتاد از تنم درش آورد، من همش می
گفتم بهار نه، می گفت هيس، مامان صداتو ميشنوه! مامانش هم خوب بهونه ای
بود ها! لباسمو در آورد از گردنم تا رو سينه هامو ليس ميزد، گفتم بهار
يجوري ميشم، گفت جونم، تو خوشت مياد منم يه جوری ميشم... آروم لباشو می
كشيد كنار بند سوتينم گفت نازی درش بيارم، من فقط آروم ناله كرده، آروم
كه صدا به مامانش نرسه... سوتينمو كشيد يكم زد بالا شروع كرد با زبونش
سينه هامو خوردن، گفت چقدر
شيرينی تو نازی جونم... گفتم درآرم سوتينمو، گفت بزار خودم درش ميارم،
خودشو انداخت روم، لباشو آورد نزديك لبام گفت ميزاري لباتو ببوسم؟ منم در
جوابش شروع كردم به ميك زدن لباش، لبامو ول كرد دوباره رفت سراغ سينه
هام، يكم انگشت كشيد روش بعد دستشو برد پشت سوتينمو باز كرد، منم فقط
داشتم حال ميكردم، آروم آي و اوي می گفتم، تو همون حالت كه اون تقريبا
خودشو انداخته بود روم منم دستمو بردم زير بلوزش، سوتينشو باز كردم، اومد
كنارم بلوزشو دادم بالا، شروع كردم يكم با سينه هاش ور رفتم، زياد نذاشت
بخورم، بيشتر دوست داشت خودش بخوره، می گفت آخه تو خيلی خوشمزه ای، گفتم
چه مزه ايم؟ گفت تو آناناسی، بزار آناناس بخورم، سريع بلوزشو درست كرد و
اومد رو من و دوباره افتاد به جون سينه هام من همش آى و اوی می كردم اونم
می گفت يواش مامانم ميشنوه !گفتم تقصير توئه درد می گيره انقدر محكم
ميخوری گفت انقدر خوشمزه ای كه نميتونم آروم بخورم! تو فقط يكم يواش،
نگاهش كردم خنديدم، به شيشه بالای در اتاقش نگاه كردم گفتم فكركن مامانت
از اون بالا بياد مارو ببينه، گفت شك نكن اگه ببينه رسما مياد هردومونو
ميكنه! بهرحال نميدونم آخر مامانش فهميد يا نه! ولى تو همين فكرا بودم كه
صدای گوشيم دراومد پدر بهم اس داد كی بيام دنبالت يه نگاه به ساعت كردم
گفتم بهار خيلي وقته باهميم،اونم كه همش اصرار ميكرد شب پيشش بمونم، گفتم
شب رو نمي مونم، الان يكم ديگه هم هستم، به بابام اس دادم يه ربع ديگه!
بهار همش غر ميزد كه كمه، گفتم بهار ساعت يه ربع به يازدهه، ديگه ديرتر
مامانم رام نميده خونه! گفت بهتر اونجورى هرروز ميخورمت، چيز ديگه اي
نگفتم فقط آروم خودمو كشيدم تو بغلش، خواستم چند دقيقه ديگه تو بغلش باشم
چون به زودی بايد ميرفتم خونه، يه بار ديگه لبامو بوسيد، گفت زياد اذيتت
كردم؟ گفتم نه خيلی هم خوب بود،به بازوی تپلش نگاه كردم گفتم ميخوام
گازت بگيرم جای اينكه نذاشتی من زياد بخورمت بازوشو محكم گاز گرفتم، که
بعدا جاش موند ! البته اگه میدونستم جاش می مونه گازش نمیگرفتم ! بعدش
لپشو بوسيدم گفتم پاشم ديگه، گفت ازت دل نميكنم كاش شب می موندی گفتم
نميشد ديگه، سوتينمو واسم بست، بلوزمم تنم كردم، چشماش انگاری دلش نمی
خواست من برم، رفتم مانتو مو برداشتم پوشيدم، داشتم روسريمو سرم می كردم
كه دوباره موبايلم زنگ خورد، گفتم الان ميام پدر جون، گفتم بهار كليد اين
در كو؟ اومد درو باز كرد، با حسرت گفت نازي چقدر زود گذشت امروز...! گفتم
ولي خوب بود اونم تأييد كرد رفتيم با مامانش خدافظي كردم، گفت وايسا من
تا دم در بات ميام، رفت مانتو پوشيد اومد، گفت دلم برات تنگ ميشه تو برى،
آخه ازاين به بعد من بدون نازی چيكاركنم؟ گفتم فردا همو می بينم، نگران
نباش، خنديد دوباره هردو تا دستامو گرفت تو دستاش، آروم لباشو گذاشت رو
لبام، حياط تاريك بود مطمئن بوديم كسى مارو نمی بينه، صحنه رؤيايى حياط
بوسه قشنگى واسمون ساخت، گفتم بقدر كافى دير كرديم، برم ديگه، در رو باز
كرد، به پدر سلام كرديم، بهار گفت مرسى كه اومدى، شب خوش، گفتم زحمت
دادم، سوار ماشين شدم، برا بهار دست تكون دادم، پدر گفت خوش گذشت؟ چيزيم
درس خوندين؟ گفتم آره، خوب بود. به همين خوب بود بسنده كردم و ديگه چيزي
نگفتم شيشه ماشين رو دادم پايين، هوا بهاری بود و باد صورتمو نوازش
ميكرد،...
فقط به ماه نگاه كردم، مثل هميشه، تو ماه دنبال نيمه های گمشده ام بودم،
راستی ماه اون شب قشنگ تر از هميشه مي درخشيد...
الان بعد از گذشت يك سال ديگه رابطه ام نه با بهار اونجورى صميميه نه با
نيما، برا هردوشون آرزوهای خوب ميكنم كه قشنگ ترين روزاى منو ساختن، اما
دلم می خواست بازم ميشد يه بار ديگه اون احساس ها برگرده دوست داشتنی كه
فراموش نشده، اما كمرنگ شده، صدتاروز قشنگ مث همه اون روزامون تقديم به
نيما جون و بهار جونم، فداى هردوتون
نازنین
     
  
مرد

 
چند ساعت قبل جشن تولد

ماجراي اين بارم برمي گرده به دي ماه سال پي تولد يكي از دوستام (كيارش) ... فكر كنم 26 دي ماه بود كه همگي دعوت شديم به تولد دوست پسرم خير سرش همه دوستامو هم دعوت كرده بود منم از اونجايي كه مي خواستم يه ذره حالشو بگيرم به دوستام گفتن هر چند نفر كه دوست دارن بيارن تا حسابي تو خرج بيوفته منم منم نكنه و چون غذا رو بيرون سفارش داده بودن مي دونستم كه حسابي حالش گرفته مي شه.از اونجايي كه به ظاهر (و البته در باطن) دختر مثبتي هستم مامان كيارش من رو نهار دعوت كرد و خواهش فرمود كه ناهار هم اونجا باشم بعد از كلي كلاس گذاشتن قبول كردم ساعت 11 بود كه كارم تو آرايشگاه تموم شد و راهي خونه كيرش (ببخشيد كيارش) تا لباسهامو كيارش برام بياره تو و جاي ماشين رو عوض كنه منم با راهنمايي خواهر كيارش رفتم تو و ديدم پدر محترمه هم تشريف دارن... . عجب باباي كوني داشت جلو زنش چنان گوشه لب منو بوسيد كه اثر روژم روي لبش موند منم زود احوالپرسي رو تموم كردم و رفتم تو اتاق تا لباسمو عوض كنم و منتظر كيارش شدم وقتي اومد تو اتاق كمكم كرد تا لباسامو عوض كنه (بهونه بود...) خلاصه وقتي لباس پوشيدم و مي خواستم برم بيرون كيارش گفت: «هستي جان بعد از ناهار هر وقت صدات كردم بيا بالا آخه مامان و خواهرم مي خوان برن آرايشگاه و بابا هم عادت داره بعد از ناهار چرت بزنه». منم با خنده گفتم: «باشه، ولي فكر نمي كنم امروز بابات بخواد بخوابه» ناهار رو با هم خورديم، در حين ناهار نمي دونيد چند بار تلفن داشتم ديگه حسابي عصبي شده بودم همه مي خواستن آمار بدن كه چند نفري مي يان راستش كيارش با من و دوستام كلا دقيقا 36 نفر رو دعوت كرده بود ولي اين طور كه من حساب مي كردم نزديك به 73 نفر مي شديم. ناهار رو كه خورديم باباي كونيش شروع كرد با من بحث كردن از همه جا حرف كشيد وسط تا اين كه خواهر كيارش رفت آرايشگاه و مامانش خونه موند (فكر كنم فهميد دودول آقاي پدر ياد هندوستان كرده) وقتي اين طور شد يه كم خيالم راحت شد و كيارش هم تا فهميد رفت بالا و با صداي بلند گفت: «هستي جون بيا بالا مي خوام برات گيتار بزنم» منم معذرت خواهي كردم و رفتم طبقه بالا... صداي گيتار كيارش رو مي شد شنيد به محض اين كه از در اتاق رفتم تو كيارش در رو پشت سرم بست و با تعجب ديدم كه صداي نوار بوده و تمريناش رو ضبط كرده، كيارش هم از پشت محكم بغلم كرد و گفت: «هستي دلم براي لبات يه ذره شده». منم سريع گفتم : «بيخود حوصله دوباره آرايش كردن رو ندارم»، و بعد هم با يه لحن مظلومانه اي گفتم: «كيارش جون هستي بي خيال شو» گفت: «دختر خجالت بكش مگه تو بلد نيستي خودتو آرايش كني خوب ديگه بحث بي بحث تا ساعت 6 بعد از ظهر كلي وقت داريم». «تو خجالت بكش مامان و بابات پائين نشستن و تو اين بالا واسه خودت حال مي كني». «با بابام راحتم بهش گفتم كه كار دارم و به مامان هم گفتم مي خوام با هستي حرف بزنم مزاحمم نشيد». خلاصه به هر طريقي بود كيارش راضيم كرد كه موقعيتش رو درك كنم و معتقد بود كه بهترين هديه تولد براش اينه كه يه خلوت درست و حسابي داشته باشه اونم 3 ساعت. منم ازش قول گرفتم كه نخواد دراز بكشم چون حوصله مرتب كردن مو رو ندارم و اونم قبول كرد.چشمتون روز بد نبينه آدم مگه چقدر توان داره 3 ساعت اونم يا روي صندلي يا سر پا. ولي خيلي حال كردم آخه تا حالا موقعيت اين مدليشو تجربه نكرده بودم كيارش هم زود نوار رو زد اولش كه زود تموم نشه.منم نشستم روي مبل و كيارش با يه لب كوچولو شروع كرد واقعا تبحر خاصي داشت اصلا لبامو محكم نمي بوسيد يه كاري مي كرد كه دلم مي خواست لبامو گاز بگيره ولي اون اين كار رو نمي كرد. خيلي آروم زبونشو مي كشيد روي لبام و گاهي اوقات هم مي يومد سمت چونم و يه گاز كوچولو از چونم مي گرفت كيارش تو يه چشم بهم زدن لباساشو در آورد و با يه شلوارك جلوم وايستاد و بد هم لباساي منو در آوردن البته از اونجايي كه يه بلوز كشي تنم بود خيلي راحت در مي يومد و سوتينم هم از جلو باز مي شد خلاصه كلي خوش به حالش شد و بعد از اين كه سوتينم رو در آورد شروع كرد به خودن سينه هام با چنان ولعي مي خورد كه يه لحظه فكر كردم اين بچه حتي وقتي شيرخواره بوده از سينه مامان جونش شير نخورده وقتي نگاه منو ديد خودش خندش گرفت و گقت: «هستي به جون خودم دارم مي ميرم از شق درد اگه امروز هم جور نمي شد حتما يه جا رو گير مي آوردم تا با هم بريم اونجا و آروم دست منو كه كنار صورتش بود بوسيد. و بهد هم بلند كردم و ازم خواست بايستم منم همون كاري كه مي خواست رو انجام دادم راستش يه كم دلم براش سوخت و همون طور كه ازم لب مي گرفت دستاش آروم از روي سينم اومد روي پهلوهام و بعد هم رفت سراغ زيپ شلوارم كه از بغل باز مي شد و شلوارمو زيپشو باز كرد چون شلوارم نخي بود خيلي راحت از تنم جدا شد منم براي اين كه لباس زيرم معلوم نشه يه شورت نيمه سفيد پوشيده بود. همون طور كه بدنمو لمس مي كرد منو برد طرف ميز تحريرش و منو نشوند روي ميز و ازم خواست پامو بذارم روي لبه صندلي كه يه كم بالاتر باشه و خودش خيلي سريع روي زانوهاش نشست و سرشو گذاشت وسط پام اولي با دست يه كم باهام ور رفت حسابي تحريك شده بودم و تمام بدنم درد مي كرد از طرفي هم اصلا به كيارش دسترسي نداشتم وقتي كيارش حالمو ديد موقعيتش رو يه كم عوض كرد و دستشو آورد طرف دهنم منم انگشتشو كردم تو دهنم و با انگشت وسطش مشغول شدم كه مي دونستم خيلي دست داره و اونم با نوك زبونش چوچولمو مي لرزوند. هم برام لذت بخش بود و هم اينكه خيلي خسته شده بود. بعد از اين كه كيارش حسابي تحريكم كرد بلند شد و روبروم ايستاد و شروع كرد لب گرفتن منم با دستم شلواركش رو كشيدم پائين و خودش كمك كرد و چون كيارش خان معتقداً كه شرت اذيتشون مي كنه با پائين كشيدن شلواركش كيرش انگار از قفس آزاد شده بود، منم با كيرش ور مي رفتم خلاصه بعد از نيم ساعت كيارش خان حالش جا اومد و به قول يكي از دوستام مجبور شد از دستمال كاغذي استفاده كنه. وقتي هر دومون خسته و نالان نشستيم روي كاناپه من سرمو گذاشتم روي سينه كيارش و نوك سينشو بوسيدم اونم ازم تشكر كرد و همون طور كه سرم روي سينش بود سرمو بوسيد در همون حين بود كه صداي در اومد و بابا جان كيارش گفت: «كيارش يه دقيقه بيا». اونم سريع زير پيرهنش رو پوشيد و رفت جلوي در خيلي جالب بود باباش وقتي ديدش گفت خسته نباشي !!! (اي باباها يه ذره با پسراتون دوست باشيد به خدا خودتون هم بي نصيب نمي شيد يه موقع ديديد خودتون احتياج داشتيد و خانم محترمه در دسترس نبود). وقتي كيارش اومد گفت مامان ميگه بيايد چاي بخوريد بابا اومده بود كه اگه ما نمي ريم پائين برامون بياره و منتظر جواب من شد. منم گفتم بريم پائين بهتره... و لباسامو پوشيدم كيارش هم رفت كيفم رو آورد و آرايشم رو مرتب كردم و رفتيم پائين.... خلاصه خيلي بهمون خوش گذشت مخصوصا وقتي بچه ها اومدن يه سري هاشون نتتونسته بودم همراه بيارن و فقط با دوست پسراشون بودن ولي باز هم كلي زياد شديم باباي كيارش كه چيزي نفهميد مدام با رستوران در تماس بود در نهايت البته زياد نشديم 68 نفر شديم و كلي حال كرديم مخصوصا وقتي با باباي كيارش رقصيدم! عجب باباي باحالي داشت خدا به آدم از اين باباها بده به قول دوست جونم نيتشون فقط خيرخواهانه هستش... . حال كرديد؟؟؟ خوشتون اومد؟؟؟ مي خواستم دو قسمتيش كنم تا خسته نشيد ولي بايد جبران اين همه ننوشتن رو مي كردم به هر حال اگه خسته شديد ببخشيد زنگ بزنيد به GF تون و يه كم با هم TEL SEX كنيد حتماً خستگيتون در مي ره ... .
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
زن

 
سمیرا جونم






اسم من ساسانه.٢٣سال سن دارم.اين خاطره كه ميخوام واستون بنويسم برميگرده به٣سال پيش.
من يه دايى دارم كه٦سال از من بزرگتره و اسمش محمد.داييم ٣سال پيش با يه دختر خيلى قشنگ و ناز عقد كرد.يكم از زن داييم بگم:اسمش سميرا ست،قدش حدودا ١٧٠سانته.وزنش ٥٣كيلو،پوسته روشنى داره،سينه هاش نسبت به هيكلش يكم بزرگتره.ولى باسن خيلى سكسى و تو دل برو ئى داره.دور كمرشو كه گرفتم ٦٧سانت بود،به همين خاطر باسنش قشنگ خودشو نشون ميداد.واى كه چقدر عاشق كمر باريكشم.


قضيه از اينجا شروع ميشه كه اوايل كه اينا عقد كرده بودن شبها ميرفتن خونه ى پدر بزرگم ميخوابيدن.درضمن داييم بچه ى آخر خانواده بود.پدر بزرگ و مادر بزرگم بيشتر وقتها ميرفتن مسافرت و داييم و سميرا جونم خونه،تنها بودن.داييم روزها از ساعت٧ميرفت سر كار و تا ٢بعد ازظهر نميومد.يه روز ساعت حدوداى٩ صبح بود كه رفتم خونه ى پدر بزرگم.در زدم و سميرا درو واسم باز كرد و رفتم داخل.ديدم طبق معمول تنهاست و نشسته پاى كامپيوتر و داره باهاش ور ميره.سلام كردمو اونم با مهربونى جواب داد،منم يه صندلى از آشپزخونه آوردم و رفتم كنارش نشستم،ديدم داره عكس ميبينه.تو عكسا چندتا عكس نيمه سكسى قاطى بود.همينطور عكسا رو رد ميكرد كه يهو يه عكس اومد كه يه زن با يه شورت و سوتين قرمز رنگ ايستاده بود و دستاشو گذاشته بود روى سينه هاش.كه ديدم سميرا زود ردش كرد و عكس بعدى رو آورد،چندتا عكس لختيه ديگه هم ديديم كه سميرا از ديدن عكس صرف نظر كرد و يه آهنگ گذاشت كه گوش كنيم.من يه فيلم آمريكايى همرام بود،بهش گفتم دوست دارى فيلم ببينيم؟كه گفت آره.آخه اونم حوصلش سر رفته بود.فيلمى كه همرام بود فيلم زنان خشن بود،اونايى كه ديدنش ميدونن چندتا صحنه داره.من ميدونستم صحنه داره ولى سميرا خبر نداشت.شروع كرديم به ديدن فيلم.فيلمش يه طورىبود كه ميشد چاك سينه ى دخترا و رونهاشونو ديد.سميرا با ديدن اين صحنه ها غرق فيلم شده بود،تا اينكه فيلم رسيد به يك صحنه اى كه ٣تا مرد ٣تا دختر رو از كس ميكردن.البته ميدونيد كه تو اينجور فيلمها كير و كس رو نشون نميدن.ديدم سميرا دستشو گذاشته روى رون پاش و داره اونو ميماله،اون روز سميرا يه شلوار جين آبى و يه بلوز آبى آسمانى تنش بود،يه شال صورتىهم روى سرش انداخته بود.سميرا با ديدن صحنه ى فيلم معلوم بود كه شهوتش زده بالا،اون اصلا حواسش به من نبود و كم كم دستشو رسوند به وسط پاهاش و از روى شلوار كسشو ميماليد،من كه اين صحنه رو ديدم يهو يه فكر شيطانى اومد توى سرم و با خودم گفتم الان كه فرصت دارى يه كون تنگو ميتونى بسپارى به ساسىكوچولو تا پارش كنه.ساسى كوچولو اسم كير ١٨سانتيمه.كم كم صندليمو چسبوندم به صندليه سميرا.و دستمو گذاشتم روى پشتيه صندليش.راستش تو اون لحظه ميترسيدم بهش دست بزنم،البته منو سميرا خيلى با هم خوب بوديم و زياد با هم شوخى ميكرديم،آخه سميرا ١سال از من كوچكتره،و تو فاميل نسبت به بقيه با من راحتتره.با اينكه ميدونستم وقتى يه دختر شهوتى ميشه هر كارى كه بخواى باهاش بكنى،آزادى،ولى بازم دودل بودم،آخه هيچ وقت به سكس با سميرا فكر نكرده بودم.تا اينكه تصميم خودمو گرفتم و گفتم ميرم جلو،شايد يه حالى كرديم امروز.يا شايدم .... دستمو چسبوندم بهش و كم كم شونشو ميماليدم كه ديدم هيچ مخالفتى نكرد،منم ديدم اينطوريه پاشدم و پشت سرش ايستادم و دستامو گذاشتم رو شونه هاش.همون لحظه سميرا يه نگاه شهوت آلود بهم كرد و روشو كرد طرف مانيتور،همينطور كه ايستاده بودم شالشو از رو سرش برداشتم و يكم با موهاش بازى كردم،بعدش خم شدم و چندتا بوس از گردنشو گونشو لاله ى گوشش خوردم كه سميرا يه آهى كشيد.منكه ديدم اينجورى سختمه بلندش كردم،ازش پرسيدم دوست دارى يه حال كوچولو باهم بكنيم كه با يه لبخند قشنگ گفت مگه بلدى؟گفتم چى؟

يه خنده اى كردمو گفتم بهت نشون ميدم كه بلدم يا نه!

همونطور ايستاده شروع كردم به خوردن لباش،و دستمو گذاشتم روى سينش.اونم كم كم همراهى ميكرد و لبامو ميخورد.همونجا روى زمين درازش كردم و افتادم روش و لباشو ميخوردم.همزمان با لب گرفتن دكمه هاى بلوزشو باز كردم.يه تاب صورتى تنش بود.اونو نشوندم و بلوز و تابشو يكى يكى بيرون آوردم،تا تابشو بيرون آوردم ٢تا سينه ى خوشگل و سفيد افتادن بيرون.يه آهى كشيدمو درازش كردم،شروع كردم به خوردن لبهاش و همزمان سينه هاشو ميماليدم،كم كم اومدم پايين.يكم گردنشو بوسيدم و اومدم پايينتر تا رسيدم به سينه هاش.بازبون يه ليسىدورشون زدم و شروع كردم به خوردنشون.سميرا ديگه صداش در اومده بود و همش آه و ناله ميكرد.نوك سينه هاشو ميمكيدم.سرمو بالا آوردم و گفتم عزيزم چرا شيرش در نمياد؟من تشنمه،شير ميخوام.كه اون يه دستى به سرم كشيد و گفت بخور عزيزم،شيرم بهت ميدم به موقع اش.يه لبخندى زديمو افتادم به جون سينه هاش،بعد اينكه حسابى سينه هاشو خوردم رفتم پايينتر رو شكمش و يكم زبونمو تو نافش ميكردمو ميبوسيدمش.رسيدم به اصل كارى.طفلى شلوارشو خيس كرده بود.بهش گفتم جيش كردى سميرا؟


كه يه خنده اى كرد و گفت بيشعور و يكى زد پس كلم.گفتم اجازه ميدى عوضت كنم.كه با خنده اجازه رو صادر كرد.منم امون ندادمو دگمه و زيپ شلوارشو باز كردمو آروم از پاش درش آوردم،واى!!!چى ميديدم!

يه شورت تورى قرمز كه راحت ميشد از روش كس قشنگشو ديد.سرمو بردم جلو كسشو يه بويى كشيدم.چه بويى داشت.شهوتمو ١٠برابر كرد.شورتش كاملا خيس بود.از روى شورت كسشو چندتا بوس كردم و آروم شورتشو از پاش در آوردم،واقعا كس قشنگى داشت،تپل و خوشرنگ.يه دستى روش كشيدم كه سميرا يه آه بلندى كشيد كه گفتم الانه كه آبش بياد.سرمو بردم جلو و يه زبونى كشيدم روى كسش.خيلى خيس شده بود.وقتى شروع كردم به خوردن كسش،ديدم ناله هاى سميرا داره تبديل ميشه به جيغ و بدنش و مدام تكون ميداد.هنوز يه دقيقه نشده بود كه كسشو ميخوردم كه يه جيغى زد و يه تكونى خورد و ساكت شد،فهميدم ارضا شده.همينطور كسشو ميخوردم و اومدم بالا .چندا بوس از شكمش و سينه هاش خوردم و روش دراز كشيدم و يه لب ازش گرفتم.ازش پرسيدم خوب بود عزيزم؟به نظرت من بلدم؟يه لبخندىزد و گفت بايد به محمد بگم بياد شاگردت بشه و يه بوس از لبام خورد و ازم تشكر كرد.همينطور چند دقيقه كنارش دراز كشيدم تا يكم به حال بياد.

بعد چند دقيقه سميرا به حال اومد و بهم گفت حالا نوبت منه،اومد روم دراز كشيد و شروع كرد به بوسيدن صورتم و لباشو چسبوند به لبام و تا تونست لبامو خورد.بعدش ازم خواست كه بشينم كه بتونه تيشرتمو در بياره.اونو در آورد و دوباره روم دراز كشيد.يه دستى روى سينه هام كشيد و يه آهى كشيد.من رو سينم مو داره،موهاى فر و زبر.شنيدم زنا از موهاى روى سينه ى مردا خوششون مياد، ولى نميدونم چرا،از خانوما ميخوام علتشو تو قسمت نظرات بهم بگن.سميرا يه دستى رو سينه هام كشيدو رفت پايين تا رسيد به ساسى كوچولو،شروع كرد به مالوندنش از رو شلوار،ساسى كوچولو به احترام سميرا جون راست ايستاده بود.سميرا يه نگاهى بهم كرد و شروع كرد به باز كردن كمربند شلوارم.بعدش دگمه هاشو باز كرد و شلوار و شورتمو با هم كشيد پايين و از پام در آورد.تا كيرمو ديد چشاش گرد شد،مشخصات ساسى كوچولو،قد:١٨سانت،دور كمر:١٤سانت،سر بالا

ميتونيد تو زهنتون يه موز ١٨سانتى رو تصور كنيد.تا كيرمو ديد يه دستىروش كشيد و گفت اين چيه ديگه ساسان.منم گفتم ساسىكوچولو،از آشنايى با شما خوشبخته.گفتم دوسش دارى؟گفت خيلى و يه بوس از سرش خورد،چند بار زبونشو از سر تا پايينش ميكشيد كه گفتم بخورش.اونم شروع كرد به خوردن.هرچند خوب بلد نبود ولى دو سه دقيقه اى واسم خوردش.بهش گفتم بسه و بلند شدم،بهش گفتم به شكم بخواب.كه ترسيد،گفت ميخواى چيكار كنى؟گفتم عزيزم تو كه پرده دارى،پس بايد با كون از ساسى كوچولو پذيرايى كنى،يه چيزى گفت كه تو كونم عروسى به پا شد،فقط ترسيدم چاقو كشى بشه بزنن كونمو پاره كنن.گفت پرده ندارم،اجازه ى ورود به جلو رو دارى،ازش پرسيدم چطور؟گفت اون دايى شهوتيت همون شب سوم بعد از عقد پردمو پاره كرد.منم معطل نكردمو به پشت خوابوندمش و رفتم وسط پاهاش.اول يه لب ازش گرفت،بعدش چند بار كيرمو ماليدم به دهانه ى كسش،ديگه داشت ديوونه ميشد كه گفت بكن ديگه،كسمو پاره كن،زودباش،دارم ديوونه ميشم.باشنيدن اين حرفاش گفتم چشم گلم.يكم كيرمو تف زدم تا ليز بشه،آروم گذاشتم دم كسش و يه فشار آروم دادم،ديدم خيلى تنگه و با زور يكم رفت تو،سميرا يه آخى گفت كه پرسيدم دردت اومد عزيزم؟ميخواى در بيارم؟گفت نه،كارتو بكن،بكنش تو كسم.گفتم باشه و كم كم دادمش تو ،واقعا كس تنگى داشت،به زحمت همشو اون تو جا دادم.سميرا واقعا درد ميكشيد،چند لحظه صبر كردم و آروم چند بار جلو عقب كردم كه ديدم كسش يكم جا باز كرد.آه و ناله ىسميرا بلند شده بود و همش ميگفت بكن عزيزم،بكن،آه ه ه ه!


منم سرعتمو بالا بردم كه ديدم سميرا واسه بار دوم ارضا شد.ازش خواستم برگرده و چار دست و پا بشه ،اونم قبول كرد،منم كيرمو از پشت كردم تو كسش،يه چند دقيقه كه از كس كردمش بهش گفتم كرم دارى؟گفت واسه چى؟گفتم ساسى هوس كونتو كرده،كه گفت،نه ساسان،تو رو خدا،كيرت كلفته،كونم جر ميخوره،ديگه داشت التماس ميكرد كه گفتم چشم گلم،برش گردوندم و پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و كيرمو كردم تو كسش،ديگه نزديكاى اومدنم بود.بهش گفتم آبم داره مياد،كجا بريزمش؟گفت حيفه.بده بخورم،بعد چند تا تلمبه زود پاشدم و كيرمو كردم توى دهنش.چندتا ميك زد كيرمو و همه ى آبشو خورد،تا آخرين قطرشو.ديگه بيحال شده بودم،آفتادم كنارش و ازش تشكر كردم.اونم تشكر كرد و گفت خيلى حال دادى.بعدش پاشديم لباسامونو پوشيديم و يه لب از هم گرفتيم.ساعت ١ظهر بود.گفت بايد واسه داييت نهار درست كنم،بعدشم برم يه دوش بگيرم.يه بوسش كردمو خداحافظى كردم.از اون روز تا حالا خيلى با هم سكس داشتيم،حتى وقتى حامله بود.الان يه دختر ناز داره.اون موقع از كون ميكردمش.خيلى همديگه رو دوست داريم.

عاشقشم. من واقعيتو نوشتم.
باى

نوشته:‌ ساسان
     
  
زن

 
کيرکلفت و کس تپل


من کامرانم و ميخوام يه خاطره ديگه براتون بنويسم
تقريبا 3 سال پيش بود و من با يکي از دوستانم به نام آرش با هم شريک بوديم و کار کامپيوتر ميکرديم.اين آقا آرش ما از اون آدمهاي لانتوري اما بچه خوشگله.خلاصه يه روز گرم تابستان بود و 4 شنبه من در مغازه نشسته بودم که آرش هم اومد يکم کارامون رو رله کرديم سرمون که خلوت شد آرش گفت : راستي کامي ديشب داشتم ميرفتم خونه سر راه 2 تا دختر سوار کردم و با هاشون دوست شدم بعد شم بردم در خونشون تو فرمانيه پيادشون کردم. قرار شده که زنگ بزنن. من هم به شوخي بر گشتم گفتم : بد بخت اسکولت کردن فقط تو براشون جنبه يه راننده آژانس و داشتي عمرن زنگ نزنن. اونم شاکي شد. من خنديدم و گفتم شوخي کردم ايشالا زنگ ميزنن. فقط يادت باشه دوستش رو هم با من دوست کن.اونم گفت : حتما. اين تو فکر خودمم بود. خلاصه مشتري اومد و ديگه نتونستيم حرف بزنيم.

حوالي ظهر بود که تلفن زنگ زد و من گوشيو برداشتم:بفرماييد.- سلام ببخشيد ميتونم با آرش صحبت کنم ؟- بله حتما شما ؟- من الهه دوستش هستم- گوشي چند لحظه( اونطرف گوشي يه صداي ناز و مسخ کننده شنيده ميشد عجب صداي نازي داشت يه مقدار هم با عشوه صحبت ميکرد )گوشيو دادم آرش و گفتم : کونده اين ديگه کيه؟گفت : نمي دونمخلاصه آرش شروع کرد صحبت کردن و من يه دفعه ديدم انگار به آرش دنيا رو دادن نيشش تا بنا گوشش باز شد. من قشنگ ميتونستم حس کنم که آرش حسابي خر کيف شده.بعد از حدود نيم ساعت تلفن رو قطع کرد و يه بيلخ اساسي به من نشون داد. گفت ديدي زنگ زد؟گفتم خوب زد که زد چه فايده ؟گفت: ديوونه برا فردا شب باهاش قرار گذاشتم. تو هم بايد بياي.گفتم: من براي چي. بيام سر خر شم.گفت: با دوستش مياد ديگه. اسمش سميراس. تقريبا 2 سال هم از تو کوچيکتره.منم کلي ذوق کردم و گفتم ايول.اونروز گذشت و قرار شد اگر بشه وقتي رفتيم سر قرار اونارو ببريم دفتر باباي آرش و اگر تونستيم يه حالي بکنيم.5 شنبه بعد از ظهر مغازه رو بستيم رفتيم در خونه آرش اينا.با هزار زحمت کليد دفتر رو از باباش گرفته بود و بالاخره سرو کلش با 2 تا قوطي ويسکي و کليدها پيدا شدسوار شديم و رفتيم سر قرار ميدان توحيد.

ما که رسيديم دختره هم داشت از يه آژانس پياده ميشد.آرش گفت: داش کامي نگاه کن ببين چي تور کردم.گفتم: پس اون يکي کجاس ؟ گفت : نمي دونم. دختره اومد تو ماشين و بعد از معارفه آرش پرسيد پس سميرا کجاس ؟گفت که مهمون داشتن و نتونسته بيادمنم که حسابي خورد تو برجکم با زبون مطربي به آرش گفتم: پس من ميرم خونه شما هم بريد به عشق و حالتون برسيد.آرش گفت : لوس نشو ميريم يه مشروبي ميخوريم بعد برو گفتم: باشه فقط چون نمي خوام ضد حال بزنم ميام. رفتيم سمت دفتر باباي آرش. اونجا که رسيديم من رفتم يه کم خرت و پرت خريد مو رفتم تو دفتر.ديدم نشستن پهلوي هم و دارن حرف ميزنن.خلاصه نشستيم و بساط و پهن کرديم.تو حال خودم بودم که با صداي آرش به خودم اومدم. کامران چته حالا که چيزي نشده دفعه بعد سميرا هم مياد با هم جمع ميشيم حالا يه چند تا سلامتي آس بده حال کنيم منم که کونم سوخته بود پيکم رو گرفتم دستم و گفتم : ميخوريم به سلامتي ديوار که هر مرد و نامردي روش ميشاشه پيکمو که رفتم بالا يه دفعه به خودم اومدم ديدم الهه ترکيده از خنده آنقدر قشنگ ميخنديد که من و آرش هم با خنده هاي اون خند يد يم خلاصه يواش يواش داشتيم داغ ميشديم که الهه به آرش گفت : ميتونم يه نخ گرس بزنم من که چارشاخ بريدم يه نگاهي به آرش کردم ديدم اونم بدش نمياد و جواب مثبت داد من که اصلا از اين چيزا خوشم نمياد و فقط سيگار ميکشم خلاصه يه سيگار برداشت و شروع کرد درست کردن و با هم شروع کردن کام زدن يه دفعه الهه رو به من کردو تعارف زد!يه نگاه بهش کردم که آرش زرد کرد واي به حال دختره آرش سريع توضيح داد که من اهل اين چيزا نيستم و فقط با مشروب و سيگار حال ميکنم.خلاصه بعد ازمدتي قرار شد که من برم و به آرش هم يه نگاهي کردم و تو دلم گفتم کوفتت بشه!خداحافظي کردم و اومدم تو حال شرکت گفتم يه دستشويي برم بعد برم از دستشويي که اومدم بيرون ديدم در اتاق بستس صداي آرش رو شنيدم ميگفت بشين کامي بره برات برنامه دارم من هم يه آن يه فکري زد به سرم تا جلو در شرکت رفتم و در و بازو بسته کردم کفشهام رو هم از پام در آوردم گذاشتم کنار تو اون لحظه فقط فکرم اين بود ببينم ارش ميتونه کاري کنه يا نه ؟ رفتم از سوراخ کليد تو اتاق و ديد زدم ديدم دارن با هم عشقبازي ميکنن يه مدتي که گذشت ديدم الهه کير آرشو از جاش کشيد بيرون و شروع کرد به ساک زدن از صداي آرش ميشد فهميد که الهه خانم تو کارشون استادن يواش يواش آرش شروع به لخت کردن الهه کردو شروع کرد به ليسيدن تمام بدن الهه از مغز سر تا کف پا. بعد رفت سراغ اون کس خوشگلي که بهتون ميگم از کجا خوشگليش رو ديدمجفتشون حسابي حشري شده بودن يه دفعه الهه گفت : آرش کير ميخوامآرش هم گفت : کجات بزارم ؟گفت بزار تو کسمآرش گفت مگه اوپني ؟الهه با سر جواب داد آره.آرش هم که اينگار تو کونش عروسي بود( اگر انگشتش ميکردم شايد داماد کور ميشد )سريع پوزيشنش رو درست کرد و مشغول حال دادن به کير خودشو کس الهه شدتو اين حين منم که حسابي حشري شده بودم يه فکر بکر کردم سريع ليدوکائيني که تدارک ديده بودم رو ماليدم به کيرم و داشتم استخاره ميکردم که برم تو يا نه.از يه طرف الهه خيلي کس بود و نميشد ازش گذشت از يه طرف هم با آرش دوست بودم نميخواستم ضد حال بزنمتو 2 راهي بودم که صداي آرش رو شنيدم ديدم که ارضا شده و داره سعي ميکنه الهه رو هم با دست ارضا کنهزدم دنده خريت و در و باز کردم و رفتم توجفتشون تا منو ديدن کپ کردن منم که زده بودم رو دنده پر رو بازي و ديگه راه برگشت هم نداشتم رفتم سمت الهه و آرش رو کشيدم اينورگفتم من ارضاش ميکنم شما زحمت نکشخلاصه يکم با سرو سينه الهه ور رفتم تا از اين جو حاکم بياد بيرون آرش هم پاشد از اتاق رفت بيرون و جو يکم آروم شدرو کردم به الهه و گفتم : اگر اشکالي داره ميتونم برمگلوش رو صاف کردو گفت : نميدونم( البته اگر ميگفت اشکال داره بازم ميکردمش )

خلاصه شروع کردم به عشقبازي و ليسيدنش داشت دوباره به اون حالت قبلش بر ميگشت و دو باره حشري شده بود ديدم دستش اومد سمت کيرم و شروع کرد با هاش بازي کردنگفتم : ميخوريش ؟با سر جواب داد آرهکيرم رو بردم جلو دهنشاونم شروع کرد به ساک زدنجاي همتون خالي لا مصب چه قدر حرفه اي اين کارو ميکرد يه کم که گذشت خوابوندمش و خودم رفتم روش پاهاشو باز کرد و من هم اروم اروم سر کيرم رو روانه کسش کردم وقتي به آخرش رسيدم ديدم داره نگام ميکنه گفتم : چيه ؟ بزرگه ؟گفت آره از براي آرش هم بزرگترهگفتم حال ميکني ؟گفت : خيليگفتم : قشنگ پرت کرده ؟گفت : آره دارم حال ميکنمگفتم : حالشو ببرشروع کردم به تلمبه زدنجاتون خالي عجب کسي داشت عين جارو برقي مکنده بود و عين شومينه داغ يه چند دقيقه اي که گذشت پا هاش رو دادم بالا به هم چسبوندم کسش از اون وسط زد بيرون شروع کردم به تلمبه زدن ديگه داشت رو آسمونها پرواز ميکرد يه دفعه ديدم يه لرزش تو بدنش افتاد و سست شد فهميدم که پريده ولي من هنوز تا ارضاشد نم زياد مونده بود برش گردوندم و از پشت گذاشتم تو کسش همونطور که داشتم تلمبه ميزدم شروع کردم با سوراخ کونش بازي کردن عجب کوني بود لا مصب سفت و خوش فرم و کير شکن يه کم که گذشت اومدم انگشتم رو بکنم تو سوراخش با دستش دستم و زد کنار زدم رو دستش و گفتم حا لا که داري حال ميدي پس ضد حال نزن گفت آخه تا حالا از عقب ندادم گفتم خوب حالا ميدي عيبي نداره که گفت : آخه درد داره.گفتم تو که از عقب ندادي پس از کجا ميدوني درد داره ديگه چيزي نگفت يواش يواش انگشت دوم رو هم اضافه کردم و بعدش هم سر کيرم رو گذاشتم دم سوراخش گفتم : شايد درد داشته باشه ولي به حالي که ميکني ميارزه آروم سر کيرم رو فشار دادم تو لعنتي نميرفت يه تف توپول انداختم رو کيرم و يه دونه هم در سوراخش و دوباره سعي کردم کلاهکش که وارد شد کونشو سفت کرد يه سيلي زدم به کپلش تا شل کنهگفت درد داره.گفتم چند ثانيه تحمل کن دوباره يه کم ديگه پيشروي کردم و بهش وقت دادم تا استراحت کنه بعد از مدتي تمام کير 27 سانتي من داخلش بود يواش يواش شروع کردم به تلمبه زدن نميدونيد چه حالي ميداد فکر نکمنم بيشتر از 2 يا 3 بار کير رفته بود تو کونش ( خوش به حال اون کسي که افتتاح کرده بود )بعد از چند دقيقه تلمبه زدن ديدم که صداش دوباره رفت هوا دوباره داشت ارضا ميشد منهم تندتر تلمبه ميزدم اونهم مدام ميگفت : آهان اينجوري خوبه دوست دارم جرم بده دارم حال ميکنم اين حرفها بيشتر تحريکم ميکرد ديگه من هم داشتم ارضا ميشدم ديدم لرزه افتاد رو تنش تو همون حين من هم ارضا شدم و همونجا خالي شدم ديگه رمق نداشتيم تکو ن بخوريم.

همونجا يه لب اساسي ازش گرفتم که واقعا مکمل اون سکس زيبا بود هر دومون راضي بوديم چون با هم ديگه و هم زمان ارضا شديم بعد از چند دقيقه ديدم آرش اومد تو اتاق گفت بچه ها دير شده گفتم : بريم رفتيم الهه رو برديم دم خونشون و من با آرش رفتيم فري کثافت توخ خرمشهر تا يه غذاي خفن بخوريمبه آرش گفتم : آرش اگه از دستم ناراحتي بگو گفت : نه ناراحت نيستم اما خوب تيکه اي رو پر دادي گفتم : فکر نکنم بپره گفت : نمي دونم شايدوقتي رسيدم خونه يه دوش گرفتم و ميخواستم يه قهوه درست کنم بخورم ديدم که تلفن زنگ زد برداشتم آرش بود ميگفت که الهه زنگ زده و بابت همه چي تشکر کرده و گفته که خيلي حال کرده من هم خيالم راحت شد که حد اقل دختر نپريده بعد از اون من و آرش و الهه در حدود 7 ماه هفته اي دو بار با هم سکس داشتيم البته من هم با سميرا دوست شدم اما نذاشتم آرش بکندش اميدوارم خوشتون اومده باشه اوچيکه همه شما !
     
  
مرد

 
دوران باحال سربازی يه داهاتی كون كن

الان که این داستان رابراتون تعریف میکنم حدوداً چند ساله که ازاون خاطره خوب میگذره و من در حسرت اون روز به قول بزرگای ادبیاتمون آواره ترینم چون الان از شهرمون دورم و توی یک روستای دور افتاده که مثلاً پایتخت اقتصادی ایرانه توی یکی از پتروشیمیها مشغول به کارم (عسلویه). کف مثل کف صابون. اول اینم بگم که چون من بچه دهاتم اگر اسم ها رو واقعی بدم زود لو میرم من که گور سیاه اون بنده خدا که الان داره تو بغل شورهرش که ای کاش یه روز شوهرشم بکنم ضایع میشه.

من توی یکی از روستاهای شهرستان قیروکارزین واقع در استان فارس زندگی میکنم و از اون جایی که نتونستم سربازیمو بخرم مجبور شدم برم خدمت مقدس سربازی. من که دوران سربازیم هم مثل کارم توی یک شهرستان گرم بود هر موقع مییومدم باید کلی عشق و حال میکردم تا بتونم در انجام وظیفه، روحیه کافی داسته باشم. یکی از اون عشقوحالها بر می گرده به روزی که من از خدمت اومده بودم و بی خوابی شب گذشته باعث شده بود تا من تا ساعت 10صبح بخوابم. بالا خره بیدار شدم و دیدم غیر از داداش کوچیکم هیچکه خونه نیست، ما هم که کلی کف بودیم صبحونه روخوردیم و رفتیم دنبال یاسر تا بریم یه عرق سگی یا وتکا، کونیاک... یا هر زهر ماری که گیرمون اومد بگیریم و بخوریم دیدیم مثل همیشه آقا یاسر خوابه چون وضع مالی اونها خیلی خوب بود هیچ کاری جز خورد و خواب نداشت. ماهم بی خیال شدیم رفتیم سر کوچه دیدیم که رضا گفت من دارم میرم باغ تو هم برو مقداری مزه برای عرق سگی بگیر و بیار تا امروز که اومدی خوش باشیم. منم رفتم چند کوچه بالاتر تا چند کیلو میوه و چیپزو متخلفات بگیرم. توراه دیدم یه دختر خانومی داره مارو دید میزنه ولی از اونجا که یارو چادری بود گفتیم حالا همین جوری یه نگاه به مای بی جنبه کرده. دل سگ مذهب ما ول کن نبود ما هم اونو زدیم به دریا. گفتیم بریم دنبالش هر چه بادا باد، منم که خدایی اون موقع برا زرنگی مثل فنر بودم وحالا حداقل تو روستاییان خودمون خوش تیپ و خوش اندام، رفتیم تا در خونه یارو. اونم در را با کلید باز کرد و من فهمیدم طرف تنهاست وکسی خونشون نیست ولی حقیقتا ترسیدم چیزی بهش بگم چون طرف را یه خوبی میشناختم اونم یه نگاه معنی دار به ما کرد ورفت تو چون در را محکم نبسته بود گفتم برم تا ته کوچه یه دوری بزنم برگردم دیدم دم دره، یا یه چیزی بهم میگه یا یه چیزی بهش میگم، توکلت علی الله وقتی بر میگشتم دیدم دم دراز تو حیاط واستاده داره نگاه میکنه منم با کمال پررویی گفتم سلام اونم از من پررو تر گفت بفرما تو دم در بده (با شیطنت وشوخی) گفتم کی خونتونه گفت هیچکه همه رفتن تو باغ ولی از شانس بد من چون نزدیکای ظهر بود الان خونوادش مییومدن من گفتم من نمیام ولی خونه ما کسی نیست اگه خواستی بیا خونه ما باهات کار دارم منم بی خیال رضا رفتم خونه تا اون بیاد. حدود دو یا سه ساعت بعد دیدم یه نفر داره در میزنه خوشحال رفتم دیدم رضا ناراحت دم در واستاده، منم با عصبانیت گفتم ببخشید من مهمون داشتم نتونستم بیام باشه تا یک ساعت دیگه حتما میام واونم گفت من به خاطر تو خواستم سوروسات راه بیندازیم حالا تو... تو همین حین دیدم حوری هر دو عالم داره میاد منم با ترس و لرز از رضا خواهش کردم بره وهیچچی هم نگه واز اونجا که ما تو رفاقت واسه هیچ یکی از رفیقها کم نذاشتیم در این موردا از همه رفیقام مطمئن بودم تا پای جونشونم باشه هیچی لو نمیره اون اومد خونه و سلام کرد واول پرسید این پسره کی بود و از این جور حرفها که دیگه خودتون میدونید...... منم گفتم رفیقم بود و رفت. چون اگر غیر ازاین بود اون دم در وانمیستاد و اون که دیگه از این به بعد زهرا هست منطق را پذیرفت ودیگه چیزی نگفت زهرا جونم اومد تو ومن به داداش کوچیکم که تنها مزاحم بود گفتم بره توباغ ومیوه اون فصل یعنی انار برام بیاره در ضمن زهرا هم به خاطر کلاس خیاطی که اون روزها تازه توی روستای ما دائر شده بود اومده بود سر کلاس خیاطی (کیر) باهم رفتیم تو اتاقی که من توش خوابیده بودم. اونی که تو یک عروسی دید ما رو حسابی زده بوده از اون شب عروسی، بعداً که چقدر دنبال من بوده و از من تعریف شنیده و تعریف کرده و تو شهر (قیر) دنبال دختر خالش بودم فهمیده ولی چیزی نگفته ووو.. . تا یک ساعت هی میگفت منم الکی گفتم منم دنبال تو بودم وتو به من محل نمیزاشتی ووو... ولی همه این حرفها مخ زنی بود و بس من رفتم کنارش و دستشو گرفتم اون که حسابی از این کار میترسید گفت تورو خدا به من دست نزن توبه من گفتی کارت دارم من اومدم ببینم چیکارم داری. با اون لحجه ای که از شهریا یاد گرفته بودم خیلی با حال گفتم دوست دارم اونم احساس همدردی کرد و من دیگه طاقت نیاورد دستشو کشیدم رو رختخواب خودم که هنوز جمع نکرده بودم ویه لب به زورکی ازش گرفتم گفتم زهرا چرا نمیزازی من بوست کنم مگه نمیگی دوسم دارم داری گفت چرا ولی... من دیگه مهلت ندادم و پشت سرهم لب میگرفتم و دستم فقط روی سینه هاش بود دیدم آروم آروم شل و شلتر میشه تا اینکه خوابوندمش کاملاً رو تشکی که اونجا بود و همراه با لب، چادر که اونجا افتاده بود و لباسهاش رو از تنش در اوردم البته به اندازه تمام زندگیم دروغ گفتم و خایه مالی کردم وکونم پاره شد تا مخش رو زدم تا لباسش رو در بیارم اونم بعداز نیم ساعت قربان صدقه رفتن. یه شورت ویه کرست مشکی مثل روزگار الان من تنش بود. با خودم گفتم در آوردن این دیگه کار حضرت فیله تا همین تنه هم از دست ندادیم کارمون رو بکنیم کاملا خوابیدم روش همچنان لب میگرفتم واون هم تازه مز مزه میکرد مثل عرق خورای تازه کار از من لب میگرفت یعنی روش نمیشد و گرنه از خداش بود و مثلاً داشت نجابت نشون میداد. هزاران قربان صدقه مفت و مجانی نصیب هم میکردیم تا اینکه به من گفت تو من رو لخت کردی خودت لخت نمیشی. من که از خدام بود گفتم: شاید تو بدت بیاد، اونم گفت من که بهت گفتم دنبالت بودم تا گیرت بیارم و آرزو داشتم یه بار تو بغل هم باشیم من هم از فرصت استفاده کردم و خودم رو و کیر بدبختم که کونش پاره شده بود از تو لباس آزاد کردم من لخت و اونم یه شورت و کرست تو تن مبارکش. کم کم دستم رفت زیر شورتش ویه دستم هم زیر کرست، مالیدن همان وزهرا بی حال شدن همان منم که دیگه مثل خدابیامرزفردین شده بودم سلطان قلبش .کیرم رو چسپونده بودم به زهرا و اونم که در حال اه وناله بود خودشو بیشتر به من میچسبوند تااینکه زهرا جون منو توبغل گرفت و چنان فشرد که فهمیدم ارضا شده گفتم دیدی مملی کلاه رفت سرت. من که زرنگتر از این حرفها بودم سریع کرست و شورتشو در آوردم (اونم با التماس ودر حالی که اون از حال رفته بود) و سینه هاشو کردم تو دهن دیگه اعتراضی نکرد یه کس سفید مثل پیشونی یاسر وسینه هایی ازاون انارهای سفتی که برادرم رفته بود بیاره. من سینه هارو میخوردم واون تشنه آب بود تا بخوره در ضمن مملی کوچیکه هم لای پاش گذاشتم و هزاران قسم خوردم که مواظب باشم پرده پس نره.ت وی همین مکیدن سینه ولاپایی متوجه شدم داره بازم ولو میشه که امان بهش ندادم و وارونش کردم؛ گفت داری چیکار میکنی؟ منم گفتم: اینجا که دیگه شماره نمیندازه اونم یه لب بهم داد و شروع به شمارش گل تشک کرد و من که تا حالا کس و کونهای زیادی کردم چه پسر چه دختر و چه زن اول باید یه بوس رو کونش بکنم کس لیس نیستم ولی سینه رو دوست دارم کون زهرا جون رو یه دو سه بوس زدم و مقداری کرم که از تو یخچال موقعی رفتم آب برای زهرا بیارم همراه آوردم و کشیدم به کون مبارک وکیر خودم که شده عین گرز رستم. زهرا هم که تا اون موقع فرصت نشده بود کیر منو زیارت کنه یه نگاه بهش انداخت وکیرمو گرفت تودست وبعد از اون که مقداری با اون بازی کرد ودستشم چون کرمی بود نرم بود چند تا بوس به کیرم کرد و اونا از خجالت در آورد تا راحت کارشو بکنه و من چون بدم میومد و از همه مهمتر روم نمیشد ازش نخواستم برام ساک بزنه و شاید اون هم این کار را برام نمیکرد یه بالش گذاشتم زیر شکم نازش و مملی کوچیک که هر زن جنده ای خایش میچسبه چه رسد به یه دختر رو فرستادم برا ماموریت یه کم خیسش کردم واون که دیگه داشت منفجر میشد (کیر نگون بخت من) گذاشتم در سوراخ زهرا خانم وبهش گفتم تا اونجایی که میتونه شل کنه. تا کیرم رو فشار دادم از تنگی سوراخ کون یه ناله کرد ولی کیرم وارد مخزن الاسرار نشد و اونم چون دردش اومد یه جیغ زدوگفت دیگه نمیزارم این کار را بکنی بازم من التماس و دوست دارم های تکراری نصیبش کردم و به قولی حسابی خایه مالی کردم واسه دم مالی. تا اینکه اون قبول کرد ومن هم که دیگه راضی نبودم دوباره خایه مالی کنم گفتم اول سوراخ را کمی گوشاد کنم وبا انگشت افتادم به جون کون ومن هم چون عاشق کون هستم حسابی یه انگشت دو انگشت کردم تا اینکه اون آماده پذیرایی شد سر کیر را گذاشتم در کون مبارک و آهسته سر کیر را کردم تو. زهرا جونم یه جیغ دیگه زد و گفت دارم میسوزم منم به اون قول دادم الان دردش خوب میشه واز این کا ر خوشش میادکم کم کیر م رو فرستادم جلو تا آخرش اونم با استادی کامل. زهرا جون که داشت می ترکید گفت مملی جون هر كی دوست داری زود باش منم با حرکت آهسته شروع به تلمبه زدن کردم و اون بیچاره فقط ناله میکرد کم کم داشتم سرعت را بیشتر میکردم که دیدم دارم ارضا میشم بهش گفتم داره آبم میاد اونم گفت بریز رو سینه هام برگشت و من هم آبم رو ریختم رو سینه هاش. اصلاً دلم نمیخواست به این زودی کارم رو تموم شده ببینم ولی دیگه کاری نمیشد کرد اونم که دوباره نمی ذاشت بکنمش (چون واقعا کونش پاره شده بود) وداشت با آبم رو سینش حال میکرد منم با اینکارش فهمیدم که اون از ما پاچه پاره تره. ولی انصافاً اینجوریش رو دیگه نخورده بود. بعد که کلی همدیگر رو تو بغل گرفتیم و بوسیدیم به هم قول دادیم که تا آخر عمر مال هم باشیم. جون بیبیامون! اون دیگه باید میرفت، وقتی بلند شد که بره سوزش عمیقی در اعماق کونش احساس میکرد از حرکتاش میخوندم روش نمیشد ولی آخرش که داشت میرفت گفت کونم رو پاره کردی منم با خنده گفتتم توکه دیگه تو خیاطی استاد شدی برو بدوزش. آخرین لب رو دم در ازش گرفتم و تا دیدار بعدی که هنوز میسر نشده همدیگر رو به خدا سپردیم. ولی خداییش شاه کون بود.خوش به حال اون که میکنتش و اینم بگم که رضا هنوز واسه اون روز که درباره من مردونگی کرده به خودش فحش میده. اگر هم داستانم یه کمی داهاتی بود منو ببخشید.
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
زن

 
سکس شب عروسیم


لام به همه دوستان خیلی وقت نیست که با این سایت آشنا شودم، من سکس خیلی زیاد داشتم از دختر خاله بگیر تا دخترای همسایه و همکار و ... ولی این داستان یک چیز دیگه است .
داستان از اینجا شروع می کنم که با یکی از دخترای فامیل(به اسم مستعار مریم)
چند سالی دوست بودم از اون دخترایی بود که اولش دهن من رو سرویس کرد تا بده ولی بعدش رام من شد هرجا بگید من با اون سکس داشتم خیلی حشری بود
مخصوصاً وقتی مشروب می خورد که دیگه وحشت ناک می شد. از خودم هم بگم خیلی معمولیم ولی خوب بخاطر کارم که فروش هست خیلی حراف با روابط عمومی خیلی قوی(کارشناس ارشد MBA)، خلاصه از مریم گفتم ما چند سالی با هم بودیم بعد فاصله ای افتاد بین من و مریم ولی جسته گریخته سکس داشتیم تا زمانی که من داشتم برای مراسم ازدواجم حاضر می شدم ، تلفنی با هم در تماس بودیم که می گفت باید آخرین سکس رو باهم داشته باشیم تا تو زن نگرفتی و از این حرفا که من همیشه به مسخره می گفتم زن گرفتم ایدز که نگرفتم...
خلاصه هر کار کردیم تواین مدت نشد که بشه با هم باشیم. تا شب عروسیم
عروسیم تو یک باغ تو کرج بود که خیلی باغ بزرگی بود
خود من که دوماد بودم ته مست و پاتیل بودم ، وسط رقص تو سن رقص این خانم هی خودشو به من می مالوند، با اینکه خیلی مست بودم چند بار بهش گفتم که نکن من رو همه دارن نگاه می کنن ولی اون حس زنونگی (حسودی یا شهوت) نفهمدیم که کدومش بود. من خودمو جمع جور کردم و رفتم نشستم ولی همش داشتم به مریم فکر می کردم به لحظه لحظه سکس هامون چون تو فامیل بود ما سکس های هیجانی زیادی با هم داشتیم(تو مسافرت ها با وجود همه فامیل)
، یک لحظه اولین سکس مون رو یادا آوری کردم که خیلی بچه بودیم خیلی حشری شده بودم از یک طرف هم داشتم فکر می کردم که لاشی تو زن گرفتی شب عروسیت داری با یکی لاس می زنی که یک هو برام SMS امود. SMS که باز کردم از مریم بود که نوشته بود خواهش می کنم بیا تو پارکنیگ(پارکینگ باغ ابتدای باغ سمت راست بود و یک زمین بزرگ و خاکی که دورش پر درخت و شمشاد بود) این جا رو بگم که اون باغ یک مامور نگهبان داشت به نام امیر که از اون لاتو لووت های قدر بود.که وظیفه داشت جلوی در ورودی و پارکینگ نزاره کسی مشروب بخوره و از این کارا ولی من سیبیل این آقا رو حوب چرب کرده بودم که خرم بود.
من با کلی بدبختی که من گرمم شده و از این حرفا پیچوندم و رفتم طرف پارکینگ امیر اونجا بود گفتم من دارم می مشروب بخورم مواظب باش کسی نیاد دوباره شاباش دادم بهش و خلاصه رفتم سمت محوطه پارکینگ که موبایلم زنگ زد دیدم خودشه که بیا این طرف خلاصه پیداش کردم دیدم دره ماشین خودشون بازه نشسته روی صندلی راننده و سیگار می کشه. رسیدم بهش تو اون تاریکی با هر با پک زدن به سیگارش چشمای خومار و حشری شو می شد به وضوخ دید. یک لباس تنگ کوتاه طلایی زیبا هم تنش بود که اندام قشنگش شو جذاب تر می کرد . تا رسیدم به ماشین گفتم مریم اینجا اگه ما رو ببینن که آبرو برام نمی مونه از این حرفا ساکت بود. یک لحظه از جاش بلند شد و گفت خواهش می کنم و لب شو گذاست رو لب من تو همون لحظه اول با چشیدن لبش مزه و بازدم های گرم و طولانیش می شد فهمید که خیلی مسته من که می دونستم و قتی مست میشه غیر قابل کنترله چنه لحظه ای به لب گیری مشغول بودیم که گفتم اینجا ضایع است بریم یک جای دیگه گوچه اونجا یک حالت خرابه بود که جلوش ماشین پارک کرده بود و از تاریکی نمی شد جایی رو ببینی ،پیش خودم گفتم بهترین جاس برای کار.
دست شو گرفتم و با دست دیگم دور کمرشو رفتیم پشت درختای قسمت خرابه چسبودمش به دیوار دستم از زیر لباس کوتاش خیلی راخت رسوندم به کسش که خیس خیس بود داشت دیونه می شد لبای من رو گاز می گرفت جوری که گفتم الان که باد کنه همه بعداً بفهمند، لبام نجات دادم و شروع کردم به کس مالی اینقدر خیس بود که انگشتم خیس خیس شده بود اون بیکار نبود زیپ شلواروم باز کرد تا کمربند من خواست بازکنه من نزاشتم گفتم دیگه اگه کسی بیاد نمی تونم جمع جور کنم ،تو اون حال خیلی فکر از ذهنم می گذشت که باعث شد به خودم بیام و هرچی خوره بودم بپره و لی از یک طرف خیلی خیلی حشری بودم تو این فکر را بودم که دیدیم بله کیرم تو دهن مریم و داره با ولع می خوره داشت آبم می امد بهش گفتم آب من داره می باد که سرعت ساک زدنشو بیشتر کرد و آب من با فشار زیاد ریخت تو دهنش چون چند وقتی بود بخاطر هیجان های شب عروسی وقت فکر کردن هم نداشتم چه برسه به سکس آب من خیلی زیاد بود فضای دهنش پر شده بود و کمی از آبم روی گردن و لباس ریخت بلندش کردم و گفتم من چکار کنم نمیشه الان سکس کنیم گفت با دست ،من هم نامردی نکردم انگشتم کردم تو دهن خودش خیس شد و شروع کردم بارش جق زدن بالا و پایین سریع روی چوجولشو دستمو می چرخوندم تا یک لحظه آه بلندی کشد و ارضاء شد داشت از سستی عظلات می افتاد که گرفتمش تو بغلم و چنتا لب گرفتم که مزره مشروب با آب خودم درهم بود تمام این داستان کمتر از 15 دقیقه طول کشید ولی برای من خیلی بیشتر طول کشید
خلاصه به اوضاع سرو سامون دادم خودم خودشو جمع جور کرئم یک لب خفنی گرفتم بو خودم سزیع رفتم به سمت سالن عروسی ، یک رب بعد مریم هم امو تو سالن من که شارژ شارژ بودم داشتم اون وسط با عروس می رقصیدم که چشم خورد به مریم یک بوس ریز برام فرستاد من هم با یک چشمک جوابش و دادم
عزیزان این خاطره برای خودم که خیلی تجربه سکس داشتم با اینکه قسمت سکسیش خیلی زیاد نبود ولی یک چیز دیگه بود که لحظه به لحظه اون رو هیچ وقت فراموش نمی کنم.
وقت همگی خوش امیدوارم که از خاطره من رازی باشد.

نوشته: پندار
     
  
صفحه  صفحه 29 از 59:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA