ارسالها: 9253
#341
Posted: 2 Sep 2014 21:47
مال اون شدم
از همون دوران دوستیمون منو خانم طلا صدا میزد. 23 سالم بود که اتفاقی و توی جمع دوستانه با هم آشنا شدیم. از همون نگاه اول به دلم نشست. فیس مردونه ای داشت که هرکسی جذبش میشه. تقریبا هرهفته بیرون بودیم اما نهایت تماسی که با هم داشتیم گرفتن دست همدیگه بود. حدود 1سال از دوستیمون میگذشت که همراه خانواده محترمه به خواستگاری بنده اومدن. واقعا عاشقش بودم و هستم و بهترین روزها رو باهاش داشتم. دو ماه از روزهای خوش نامزدی و نامزد بازی میگذشت که برای خرید حلقه عروسی به خرید رفتیم. مادرش به همراه خواهرش به شهرستان رفته بودند و مادرم تنهایی ما رو همراهی میکرد. بعد از خرید مادرم به خانه رفت و ما هم به بهانه خرید خرده ریز از او جداشدیم. وقتی از مادرم جداشدیم یواش دم گوشم گفت حاضری؟ با تمام عشقی که داشتم بهش جواب مثبت دادم. با هم قرار گذاشته بودیم اولین سکسمون زمانی اتفاق بیوفته که هردو خاطره خوشی ازش داشته باشیم. سریع یک ماشین دربست گرفتیم و رفتیم خونشون....
عاشقانه نگاهم میکرد که گرمای لبهاش رو روی لبهام حس کردم. با دندوناش لب پایینم رو گاز میگرفت و میک میزد، منم با اینکه حرفه ای نبودم اما همراهیش میکردم. یواش یواش اومد پایین تر و شروع کرد گردنم رو خوردن. دیگه داشتم از حال ميرفتم که تاپم رو از تنم درآورد. آنچنان سینه هام رو میمالید و میخورد که نزدیک بود ارضا بشم. اومدم پایین و از روی شلوار هی کسم رو فشار میدان.... جووووووووون عاشق تحریک کردنشم.
-بمال عزیزم،بکن،بخور. همش مال خودته، صاحب اول و آخرش خودتی شورتمو شلوارم رو در آورد و شروع کرد کسم رو خوردن. میمکید و لیس میزد. داشتم جیغ میزدم و به موهاش چنگ میزدم. خونشون عایق بود و مشکلی از نظر همسایه و صدا نداشتیم. پاشد گفت خانم طلا میخوریش؟ با کمال میل قبول کردم. زیپ شلوارش رو باز کردم و آروم درآوردمش. خیلی بزرگ نبود، شاید نهایتا 15سانت باشه. مثل بچه ای که به عروسکش رسیده گرفتم توی دستم و میمالیدمش، سرش رو کردم توی دهنم که یکم از پیش آبش رفت توی دهنم اما خودمو کنترل کردم ادامه دادم.
از اینجا به بعد رو از زبون هردومون مینویسم:
-جووووووووون بخور عشقم، بخور خانمم، بخورش که قراره همین کوچولو کارت رو بسازه.... بسه عسلم پاشو که خیلی کارت دارم.
- طاها قول بده که یواش بکنی
-اگر دردت اومد بگو
- دردم اومد ادامه نده، باشه عشقم؟
- به روی جفت چشمام نمیدونستیم چیکارکنم، تمام بدنم یخ کرده بود و پاهام میلرزید.
- میخوای ادامه ندیم؟
- نه عزیزم، بالاخره خودت باید کارش رو بسازی. به پشت خوابیدم روی زمین که یک ملحفه انداخته بود، ترسیدم روی تخت بریم و خون رو تختیش رو تابلو کنه. یک کاندوم انداخت روی کیر خوش تراشش و اومدم روم
- آماده ای خانم طلا؟
- جون هرکی دوست داری فقط یواش یواش سرش رو گذاشت دم سوراخ تنگ کسم با اولین فشار احساس کردم تمام دردهای دنیا لای پای من جمع شده، خواست در بیاره که پاهام رو حلقه کردم رو کمرش.
کشید بیرون و دوباره ادامه داد، اینبار بیشتر فشار داد که اشکم اومد، لباش رو اینقدر گاز گرفتم که کبود بده بود. با یه فشار تمام کیرش رو توی کسم جا داده. اینقدر لذت داشت که دلم نمیخواست اون لحظه تموم بشه. یکم مکث کرد و آروم آروم تلمبه میزدم.
-جانم، عسلم، عشقم، بالاخره خانم خودم شدی، با هیچ چیزی عوضت نمیکنم ، کس طلای خودمی، شیره جون خودمی
-بکن طاها، تا تهش بکن، میخوام، همه کیرت رو میخوام، میخوام تا آخر دنیا ادامه بدی،.... جون آه ه ه ه ه با حرفام اینقدر تحریک شده بود که مثل دیوونه ها تلمبه میزدم. ده دقیقه ای تلمبه زد که با هم ارضا شدیم. دیگه نه من توان راه رفتن داشتم نه اون، کنار هم چند دقیقه ای خوابمون برد. چشمام رو که بازکردم دیدم داره کاندومش رو که پر خونه با دستمال برمیداره. با عشق بغلم کرد، رفتیم حموم اما توان سکس دوباره نداشتم. داستانم واقعیه، هرچند که فکرنکنم قلمم خوب باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#342
Posted: 2 Sep 2014 21:49
استاد باکره
سلام اسم من شاهینه.27 سال سن دارم. قدم 180 وزنم 84 کیلو. درکل بد نیستم. این داستان مربوط میشه به حدود یه سال پیش. البته از قبل ترش بگم زمانی که من دانشجو بودم یه استادخانم داشتیم مدرس ادبیات .حدود 35 سال سنش بود. خیلی لوند بود اما انگار توی زندگیش شکست عشقی خورده بود که دیگه مجرد مونده بود.و خیلی از پسرای دانشکده توی کفش یودن بودن اما محل به هیچ کدوم نمی ذاشت. البته اینم بگم منم ازش بدم نمی اومد اما چون دوس نداشتم به دید دیگران نگام کنه و خودمم یه دوس ختر داشتم و سرم جای دیگه گرم بود دوران دانشجوییم هرگز سراغش نرفتم. اما شمارشو داشتم و بخاطر کارهای کلاس گاهی باهاش درتماس بودم.
و این ماجرا گذشت و من درسم تموم شد و دفتر خدماتی برای خودم باز کردم. ولی حالا هیچ دوست دختری ندارم و تنهاهستم و یه خونه مجردی دارم. اما اصلا آدم هرزه ای نیستم. در تمام سنم کلا با 2 تا دختر بیشتر نبودم. اونم تریپ لاو بود. یه روز به صورت اتفاقی اون خانم که اسم کوچیکش آیدا بود وارد دفتر من شد و طبق معمول کارمندها داشتن کارشو راه می انداختن. که من تا دیدیمش کیرم بهم دستور داد برو طرفش و... رفتم با کلی ادب و احترام کارش رو راه انداختم و دعوتش کردم به پشت پیشخوان و ازش پذیرایی کردم. ازم احوال زندگیم رو پرسید و منم مختصرا براش توضیح دادم و ازش شماره موبایلشو گرفتم واجازه گرفتم گاهی بهش پیام بدم. همون شب چند تا پیام عاشقانه براش فرستادم اما اون فقط با یه پیام بی روح جواب داد. منم بدجوری خورد توی ذوقم و تصمیم گرفتم دیگه بهش پیام ندم تا اینکه بعد دو هفته اینبار خودش پیام دادو خلاصه منم چند تا دیگه کس شعر براش فرستادم و گفت فردا کار داره و میاد به دفتر. حالا منو میگی توی کونم شد عروسی. فردا که امد با کلی مخ زنی و خواهش تمنا ازش وعده گرفتم بیاد شام با هم بریم بیرون. مژده با توجه به خصوصیات ظاهری خودش ، از آدم تریپ شخصیتی خوشش می اومد...
منم عصرش رفتم بیرون یه دست کت و شلوار توپ خریدم و از دوستم که سانتافه داشت قرض کردم و رفتم دنبالش. بردمش باکلاس ترین رستوران شهر. کلی اون شب پام در امد. خلاصه بعدش رفتیم توی ماشین. دوتا بستنی گرفتم و توی ماشین زدیم. گفتم من کار عکاسی میکنم دوس دارم چند تا از کارامو ببینی و اونم با سختی قبول کرد. وقتی که توی راه پله از پله ها بالا می رفت کونش همچنین زیر لباسش بهم چشمک میزد که کیرم داشت شرت و شلوارمو سوراخ میکرد. وقتی رسیدیم خونه و چند تا از تابلو ها رو که داشت نگاه می کرد همزمان خودمو از پشت بهش می چسبوندم و درباره عکس ها براش توضیح میدادم که دیدیم اونم بدش نمیاد و اونم خودشو بمن چسبونده. منم تیرم به هدف خورده بود(اقا جاتون خالی) سرشو برگردوندم طرف خودم و شروع کردم ازش لب گرفتن بعد کم کم گردنشو لیس میزدم و دستم از روی لباسش به سینه هاش میزدم.
از حق نگذریم سینه های بزرگ و خوش فرمی داشت. با همون حالت بردمش روی تخت و آرام لباساشو درآوردم شروع کردم به خوردن سینه هاش. کنارش دراز کشیدم و دستمو زدم لاس کوسش. کوسش منتظر دستای من بود تا لمسش کردم آبش ریخت بیرون حسابی آب لغزنده ای داشت. یه ذره که با کوسش بازی که کردم رفتم بین پاهاش و شروع کردم به خوردن کوسش. داغ بود. خیلی آروم داشت نفس نفس میزد و میگفت نمی دونستم همچین شاگرد با استعدادی دارم و ... من با این حرفاش داغ تر شده بود و منتظر اشاره کوچیکی از اون. دیگه شق کرده بودم و زود لباسای خودمم درآوردم و تا زدم زیر کیرم عین فنر از جا پرید. انقدر حشرش زده بود بالا که فقط گفت من پرده دارم نکنی ها. منم گفتم باشه استاد. اما توی دلم گفتم بجای همه پسرای دانشکده که بی محل می کردی با بگامت.
اروم کیرم به کس خیسش مالیدم و با فشار فرستادمش داخل. یه جیغی کشید و کیرم داغ شد. دیدیم به به. پرده استاد مغرور کلاس رو ما زدیم. منم دیدم حالا که کار از کار گذشته بذار یه حالی به کوس این استاد که 40 سال کیر ندیده بدم و با شدت نور تلمبه میزدم. اون 2بار زیر من ارضا شد و من کمرم داغون شد تا بالاخره آب حضرت کیر اومد.. آبمو ریختم روی دهنش و چشماش. بهش گفتم آیدا خوب گاییدمت ها. سریعا براش آژانس گرفتم و رفت. بعد اون ماجرا دو پا داشت دو پا دیگم قرض کرد و رفت که رفت...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#343
Posted: 3 Sep 2014 16:55
پرستار خصوصی شدم
سلام دیدم همه دارن داستان مینویسن گفتم خودی نشون بدیم 21 سالمه اسمم سحر ه پرسستاریو تموم کردمو منتظر جذب شدن هستم .سفید قدم 1/79 وزنم 69 اندامه ظریفو خوشتراشی دارم . 2 3 ماهی بود تو یه بیمارستان خصوصی کار می کردم و تمام تلاشمو می کردم شغلم ثابت شه . پدر مادرم به زور منو دانشگاه فرستادنو منو به اینجا رسونده بودن . وضعیت مالی خوبی نداشتیم . کارم شده بود سرو کله زدن با مریضا که اکثرا پول دار بودن . روز ها می گذشت صبح انگار انرژی زیادی داشتم رفتم بیمارستان و شرو به کار کردم جلو در بیمارستان یه امبولانس خصوصی و چند تا ماشین مدل بالا پارک بود رفتم ببینم چی شده دیدم چند تا خانم شیک و پیک مسن تو بخش نشستن رفتم دیدم پدرشو نو که سرهنگ بازنشسته هستش که فک کنم از اون کتو کلفت های شاهنشاهی بود و بستری کردن دکتر بیرون اومد و صدا م کرد خانم صادقی بیاین تو مریض سکته مغذی کرده تو کماست دارو هاش کنترولشه . .. . .. خلاصه کلی سفارش منم با حوصله به کار مشغول شدم یه خانوم از همون پول دارا همش به مریض نگاه می کرد که فک کنم دخترش بود و بعد چند لحظه خسته نباشید گفت و تشکر کرد که با حوصله کارمی کنم منم گفتم وظیفمه . این حرفا . . . خلاصه تا 2 روز بعد بهوش اومد و دکتر گفت کار دیگه ا ی از دست ما بر نمیاد و عمل هم انجام شده مریض باید خودش پیشرفت کنه نظرش انتقال به منزل بود که گفتم هر خرجی بشه می کنن که تحت نظر باشه که راضی شدن ببرن خونه همون خانم به دکتر گفت حالش چطوره الان دکتر گفت نمی سمت چپ بدنش از کار افتاده و باید خودش تواناییشو گسترش بده از نظر داروویی کاری از ما بر نمیاد گف ت پرستار بگیرید براش . خانم تشکر کردو بای . داشتم رد می شدم که دیدم یکی صدام کرد خانم صادقی یه لحظه صبر کنید . دیدم همون خانم بعد سلامو احوالپرسی بمن پیشنهاد پرستاری دادو گفت پوله خوبی میده و کار منو قبول داره گفتم چقدر با گفتن ماهی 2 ملیون مغزم ترکیدو به تتپته افتادمو گفتم در خدمتم سریع 1 میلیون چک کشیدو همون جا دادو ادرس دادمن با کله همون لحظه از بیمارستان رفتم خونه .خلاصه فردا رسیدو من رفتم خونه که جه عرض کنم قصر بود منو راهنمایی کردن به اتاق بیمار رفتم جلو دیدم یه پیرمرد 80 90 ساله اما سالم رو تخت خوابیده همین که وارد شدم سلام کردمو نشستم بعد چند دقیقه دخترش اومدو کلی تشکر کردو گفت پدرمو به شما میسپارم . منم تشکرم کردمو بای . . . رفتمو داروهاشو به ترتیب اماده کردم 2 3 هفته ای می گذشت کم کم حال پیرمرد داشت بهتر می شد دخترش سلامتیه پدرشونو از من می دیدنو می گفتم من خیلی موثر بودم خوشحال بودم دیگه راحت می دید می فهمید اما حرف نمی تونست بزنه روزه جمعه بودو خدمتکاراشون پیچونده بودن و از بخت بده من دست شوییشون گرفته بود باید سوند شونو عوض می کردم همیشه یه مرد این کارو میکرد اما بدبخت داشت می ترکید زنگ زدم دیدم کسی جواب نمیده چیکار باید می کردم سوندو دراوردم دستم دست کش کردم پتو شو کنار زدم دیدم نگام میکنه معصوم بود گفتم بابا جون اونطوری نگام نکنید خجالت نکشید حرفامو میشنید می فهمید با چشماش فهموند باشه شلوارشو کشیدم پایین وای یه کیره کلفتو سیاه که خوابیدش 14 15 سانت بود به شوخی گفتم بابا جون هرچی می خوری اینجا میره ها لبخند زدو کیرشو گرفتم سوندو گذاشتم رفتم اب بیارم که قرص بدم دیدم اقا سرش و رو بالش گذاشته گفتم چیزی شده بابا جون رفتم سوند عوض کنم کیرشو دوباره گرفتم داشتم کارمو می کردم که تو دستام کم کم داشت شغ می شد کیرشو اینورو اونور کردم دیدم کم کم داره گنده میشه گفتم وای بابا جون چرا اینطوری شد این با چشماش خیره به چشمام بود کیرش سیخو سیخ تر میشد بعد 40 ثانیه کامل کیره سیاه کلفتش رو به اسمون بود نفس نفس میزد گفتم بابا جان چیزی نشده اروم باش چشم ازم برنمی داشت من حرف میزدمو می گفتم بابا قرص قرص تو بخور نمی خودو به لبو لوچم نگاه میکرد من که فهمیده بودم حشری شده گفتم بابا جان چیکار کنم من قرص بخوری باید 5 تا قرصو به فاصله 10 دقیقه به 10 دقیقه می خود رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم کسی نیست درو بازکردم تو راهرو هم کسی نبود درو بستم قرصو دادم دیدم خورد و گفتم افرین بابا همینه دیدم به سینه هام نگاه می کنه گفتم بابا جان نمی شه می دونم منظورت چیه اون همین جور به لبو صورتم خیره بود رفتم جلو تر دیدم سیخ به لبام نگا می کنه کیرش که داشت می ترکید . گفتم بابا با این سیا سوخته چقدر شیتونی کردی ها خواستم گولش بزدم دیدم نه نمی خوره قرصا شو گقتم باشه فهمیدم با دستم کیرشو گرفتمو شرو به مالیدن کردم خیلی کلفت بود داغه داغ بعد چند لحظه دیدم دوباره خیره شده گفتم ببین باشه رفتم جلو تخت مانتومو باز کردم یه تاپ مشکی تنم بودو شلوار جین فقط به رون پامو شیکمم نگاه میکرد برگشتم کونمم دید گفتم حالا بخور حالت بد می شه خلاصه خوردو 3 تا دیگه مونده بود گفتم بابا 3 تام بخور تموم شه دیدم چشماشو بطرف لای سینم برد تاپمو زدم بالا سینهامو دراوردم بردم جلو لبش اروم زبونشو اورد بیرونو می لیسید خوشم میومد مثل بچه ها میخورد سینه راستمو جلو لبش بردم اونم خورد خم شدم کیرشو کردم تو دهنم واسش ساک میزدم می خواست حال کنه منم که بدم نمیومد یه ساک حسابی واسش زدم کیرش حسابی خیس شده بود تاپمو دراوردم شلوارمو کندمو شرتمو دراوردم جلو تخت به پشت واستادم و پاهامو یکم باز کردم خم شدمو به کمرم غوص دادم با دستم کونمو باز کردم خودشو تکون می داد دیگه تاقت نداشت گفتم باشه اومدم اومدم رو تخت پاهامو دو طرف پاهاش گذاشتم با دستم کیرشو رو کسم گذاشتم یه سالی بود به دوست پسرو بهم زده بودمو سکس نداشتم اومد بشینم دیدم دارم منفجر می شم خم شدم کیرشو خوردم لیز شد دوباره نشستم با جیغ فرو کردمو شرو به تلمبه های کوچیک کردم تا گشاد شم هر چقدر میشستم باز تا ته نمی رفت تلمبه هامو محکم تر می زدم 10 دقیقه ای تلمبه زدم گفتم الانه ابش بیاد پاشدم رفتم از کیفم کرم برداشتم مالیدم به کیرشو کونمو چرب کردم سوراخ کونم گشاد بود یادمه اولین بار ی که دست پسرم کرد از بس نرم بود یهو کرد تو کونم کیرشو اروم کردم تو کونم یه سوزه کوچیک داشت اما میدونستم خوب می شه شرو به تلمبه کردم 4 دقیقه نگذشت که همه ابشو ریخت تو کونم منو تا ته نشستم نریزه بیرون بره تو کسم پاشدمگفتم خوب میکنی ها خوب بود دیدم خودش ابو برداشت قرصو خورد داشتم شاخ در میاوردم گفتم از کی دستت حرکت میکنه لبخند زدو گفتم ای ناقلا . . . ..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#344
Posted: 3 Sep 2014 23:44
از رضا تا سارا ب سبک اروتیک
دینگ دانگ. دینگ دانگ
ر: بله؟؟
-آژانس خواسته بودید؟؟؟
ر: الان میام
رضا آیفون رو قطع کرد. کیفش رو برداشت و خونه
رو ترک کرد و سوار تاکسی شد.
-کجا باید برم قربان؟؟
ر: لواسان.
گفت و به پشتی صندلی تکیه داد. چشم هاش رو یه
لحظه بست و به خوش شانسیش فکر کرد.
رینگ رینگ رینگ
ر: الو
ص: سلام عزیزم. صبا هستم
ر: سلام عزیزم. چرا شمارت عوض شده؟؟؟
ص: سیم کارتم یه طرفه شده بود امروز اینو
خریدم
ر: اوکی. حالت خوبه؟
ص: مرسی عزیزم. راه افتادی؟؟
ر: آره همین الان راه افتادم. توی تاکسی هستم
ص: ببین برای دکتر یه کاری پیش اومده بود
رفته باغ کرج. به من پیغام داد که بهت بگم بری
اونجا.
ر: باشه عزیزم. آدرسش کجاست؟
ص: گفتش آدرسش پیچیدس. گفت رسیدی اول کرج زنگ
بزنی بهش که بیاد دنبالت
ر: باشه عزیزم. تو کی میای؟
ص: من یکم توی شرکت گیر افتادم. دیرتر میرسم
ر: مواظب خودت باش صبا
ص: توهم همینطور عزیزم. میبوسمت
ر: منم. و رضا کوچیکه
ص: قربون خودت و رضا کوچیکه
ر: بای
ص: بای
رضا گوشی رو قطع کرد. آدرس جدید رو به راننده
داد و چشم هاشو بست و به فکر فرو رفت.
"کمی بیشتر از 10 سال پیش توی تولد 18 سالگی
کاوه برای اولین بار با صبا آشنا شد. اون
موقع صبا یه دختر 15 ساله خوشگل و مهربون بود.
اتفاقات اونشب و روزهای بعدش باعث شد کمتر
از دو هفته بعد با هم دوست بشن. صبا دیوونه
وار رضا رو دوست داشت تا جاییکه همه اولین
هاش رو با رضا انجام داد. از اولین بوسه
عاشقانه تا اولین سکس. رضا همه چیز صبا بود.
حتی با مادرش به خاطر رضا جنگیده بود.
برعکس برای رضا صبا یک دختر ساده بود که خوب
خر شده بود و همه طوره به رضا حال میداد.
برعکس بقیه دخترهای دوروبر که توقعات
مختلفی ازش داشتن، صبا فقط سرویس میداد.
البته به هر حال تنگ بودن کس و کون صبا نسبت
به بقیه و اینکه صبا توقع ارضا شدن نداشت
مزیت های نسبی صبا نسبت به بقیه دخترها بود.
ضمن اینکه صبا انقدر ساده بود که متوجه
نمیشد همزمان رضا داره با 10 تا دختر دیگه
میخوابه. البته یه وقتایی رضا فکر میکرد اون
میفهمه ولی به روی خودش نمیاره.
به هرحال رضا یه پسر خوش تیپ و خوش هیکل، خوش
مشرب و پر طرفدار، سکسی و پولدار بود که همه
ویژگیهای جذب کننده برای دخترها رو داشت.
برای همین دختری هم که باهاش دوست میشد
نمیتونست توقع رابطه انحصاری رو باهاش
داشته باشه. ضمن اینکه کلن رضا دخترها رو
چیزی بیشتر از یه سوراخ (یا مجموعه ای از چند
سوراخ) جهت تخلیه خودش نمیدید. برای همین اگر
هم دختری ازش توقع وفاداری داشت به بدترین
نحو ازش ضربه میخورد. یکی از این دخترها
غزاله بود. دختری که فیلم کون دادنش به رضا
دست به دست بین بچه های اکیپ میچرخید چون به
اینکه رضا بهش خیانت کرده بود اعتراض کرده
بود.
به هرحال رابطه رضا و صبا بیشتر از 8 ماه
ادامه نداشت. رضا دانشگاه اصفهان قبول شد و
صبا رو گذاشت و رفت. گریه ها و زجه های صبای
بدبخت هم تاثیری در رفتنش نداشت. به هرحال
دیگه رضا آقای مهندس بود و نمیخواست وقتش رو
با یه بچه دبیرستانی عاشق پیشه سپری کنه. رضا
میدونست که توی دانشگاه کس های بهتری در
دسترسش خواهد بود.
2-3 سال بعد توی یه مهمونیصبا رو دید. صبا
اینبار حتی خوشگل تر از قبل بود اما دیگه اون
صبای خندان جمع نبود. اون شب رضا به یاد قدیم
کلی با صبا رقصید. فردای اون روز هم از صبح تا
شب کس و کون صبا رو آبیاری کرد. صبا خوشحال
بود که رضا برگشته درحالیکه رضا فقط میخواست
با کس تنگ صبا حال کنه. برای همین فرداش که
رضا ازش خداحافظی کرد رسمن دیوانه شد.
رضا آقای مهندس شد و بلافاصله بعدش هم فوق
لیسانس و حالا هم پذیرش دکترا از دانشگاه
لندن. تنها یک مشکل داشت و اونم سربازیش بود.
توی همین رفت و آمدهاش به اداره نظام وظیفه
بود که دوباره کاوه رو دید و مجددن برای تولد
28 سالگی کاوه دعوت شد. توی مهمونی ستاره جمع
یک دختر خیلی سکسی بود که همه پسرها دنبالش
بودن و اون کسی نبود جز صبا. و بازهم رضا و
صبا و یک شب سکسی و طوفانی. منتها اینبار نه
صحبت از عشق بود و نه علاقه. فقط سکس بود و
شهوت. بعد از سکس توی صحبتهاشون رضا داستان
پذیرش و سربازیشو مطرح کرد و اینجا بود که
صبا دکتر فرجام رو بهش معرفی کرد.
دکتر فرهاد فرجام پزشک معتمد نظام وظیفه بود
و میتونست یه کارایی برای گرفتن معافیت
پزشکی انجام بده. 2-3 باری رضا پیشش رفت و
فرهاد حسابی تحویلش گرفت. چند روز قبل هم
فرهاد به رضا زنگ زد و با صبا دعوتشون کرد به
ویلاش توی لواسان. یک هفته ای بود که رضا صبا
رو ندیده بود و شدیدن منتظر بود تا اساسی
ترتیب کس و کون صبا رو بده و برای همین هم با
کمال میل دعوت دکتر رو پذیرفت."
صدای راننده رضا رو به خودش آورد.
-قربان رسیدیم میدون شهرداری کرج
ر: مرسی همینجا پیاده میشم
از تاکسی پیاده شد و گوشیشو در آورد که به
دکتر زنگ بزنه که یه ماشین اسپورت جلوش توقف
کرد و شیشه رو داد پایین
ف: سلام رضا. بپر بالا تا پلیس جریمه نکرده
ر: سلام دکتر. داشتم بهت زنگ میزدم
در رو باز کرد و سوار ماشین شد. نیم ساعتی توی
کوچه پس کوچه های باغی کرج توی راه بودن تا
رسیدن به یه باغ بزرگ. وسط باغ یه خونه نسبتن
بزرگ بود. وارد خونه که شدن دکتر گفت
ف: پایه ویسکی هستی یا آبجو؟
ر: ویسکی
ف: اوکی. اتاق شما توی اون راهرو هست. در اول
سمت چپ برو لباس عوض کن بیا آشپزخونه
ر: اوکی
دکتر سویچ ماشین و کلیدها رو پرت کرد روی میز
و رفت طرف آشپزخونه.
ف: از صبا خبر داری؟
ر: آره. گفتش کار داره عصر میاد
ف: راه رو یاد گرفتی که عصر بری دنبالش؟
ر: دکتر من آدمما نه جی پی اس.
ف: هاهاها. باشه. با هم میریم. شاید هم هماهنگ
کنم با هیوا بیاد
ر: هیوا؟؟؟؟
ف: مرد حسابی فکر کردی موقعی که شما دوتا
میخواین برین توی اتاق حال کنین من قراره
اینجا کف دستی بزنم؟؟؟
ر: هاهاها. آهان از اون لحاظ. دکتر من پایه
ضربدری هم هستم ها
ف: به این میگن آدم چیز فهم. خوشم میاد که
اینکاره ای
ر: پس حلله؟
ف: من و هیوا که این حرفا رو نداریم. تو باید
صبا رو راضی کنی
ر: اون با من
رضا وارد آشپزخونه شد و لیوان ویسکی رو از
روی میز برداشت. دکتر هم لیوان آبجو دستش
بود.
ف: سلامتی
ر: سلامتی. دکتر سبک میری
ف: نه بابا تشنه بودم گفتم آبجو بزنم
ر: آهان یعنی تو تشنه ای جای آب آبجو میخوری؟
ف: معمولن نه. ولی موقعی که قراره سکس ضربدری
داشته باشم ....
ر: هاهاها.
ف: باتمز آپ
دوتایی لیوان هاشونو خالی کردن و دکتر
دوباره لیوان ها رو پر کرد
ر: ببینم دکتر حالا این هیوا مالی هم هست یا
نه؟؟
ف: یعنی فکر میکنی اگر مااالی نبود میذاشتم
تو دستت به صبا برسه؟؟؟
ر: اولن من کلن مشتری گذری هستم. شما اگر
بخوای من خودم واسطه میشم دستت به صبا برسه.
در ثانی پرده صبا رو من خودم زدم پس دست من
قبل از شما به صبا رسیده...
ف: اوکی ولی یادت باشه که دست هیوا رو من دارم
میذارم توی دستت ها. بعدن دبه نکنی.
ر: قبول. وای یادم به کس و کون تنگ صبا میفته
حالم بد میشه
ف: صبر داشته باش بچه جان. مگه نگفت عصری
میاد؟؟
ر: چرا ولی من الان یک هفتس توی کف کس صبام.
هیچ کدوم دخترای دیگه ای که میکنم از تنگی به
پاش نمیرسن
ف: هاهاها پس به سلامتی کس تنگ صبا
ر: به سلامتیش
لیوان سوم که خالی شد رضا احساس کرد یکم
سرگیجه داره. آروم آروم چشم هاش بسته شد و به
خواب رفت
چشم هاشو باز کرد و احساس کرد به حالت
ایستاده به یه ستون بسته شده. چراغ ها خاموش
بود و توی تاریکی چیزی نمیدید. فقط میدونست
نمیتونه تکون بخوره. سردش بود و میدونست
لباس تنش نیست. اما نمیدونست کجاست و چرا
بسته شده. پاهاش درد میکرد. چشمهاشو بست و
سعی کرد یادش بیاد که کجا بوده. بیهوش شدن از
مشروب رو یادش بود. منتها بعدش فقط تصاویر
نصفه و نیمه بود از بستری بودن روی تخت. و سرم
و تصویر محو فرهاد و صبا و یکی دو نفر دیگه.
"لعنتی حتمن ویسکیش یه ایرادی داشته و من
مسموم شدم. منتها اگر مسموم شدم حالا قضیه
بستنم به دیوارچیه؟؟؟؟" توی همین فکر بود که
چراغ روشن شد و فرهاد وارد اتاق شد.
ر: اینجا چه خبره؟؟؟
ف: به به. سلام عزیز دلم
ر: سلام و کوفت. میگم اینجا چه خبره؟ چرا منو
بستین به چارمیخ؟
ف: ناراحت نباش عزیز دلم. به زودی بازت
میکنیم. فقط باید از نظر روحی آماده بشی
ر: این چه مسخره بازیه راه انداختی اینجا.
ولم کن برم لباسامو بپوشم. الان باید بریم
دنبال صبا
ف: هاهاها. صبا رفت
ر: یعنی چی رفت؟؟؟ کجا رفت؟؟
ف: سر کار عزیز دلم. سر کار.
ر: من نمیدونم این مسخره بازی یعنی چی ولی
زود منو باز کن برم دنبالش. قرار بود این 2
روز با هم باشیم
ف: اگر دختر خوبی باشی و قول بدی وحشی بازی در
نیاری شاید بازت کنم
ر: دختر خودتی و عمت. خوبه لختم و کیر به این
گندگی جلوته
ف: هاهاها. منظورت چوچولته سارا جان؟؟؟
ر: سارا و زهرمار. من اصلن نمیفهمم چی میگی
ف: یه نگاهی به پایین کن خودت میفهمی
ر: چی رو می.........
رضا سرش رو برد پایین و جملشو نصفه فراموش
کرد. جای سینه های خوش فرم مردونش دوتا پستون
زنونه میدید. گرچه خیلی گنده نبودن اما
کاملن برآمده و تقریبن سایز لیمو بودن. بدن
پشمالوی خوش استیل و ورزشی رضا تبدیل شده
بود به یه بدن نرم و سفید و بدون مو. رضا قاطی
کرده بود
ر: دیوانه با من چکار کردی؟؟؟ عوضی ابله اینا
چی هستن؟؟؟ این چه مسخره بازیه؟؟؟
ف: آروم باش سارا جان. الان برات توضیح میدم
ر: سارا خودتی با عمه جندت. این مسخره بازی
یعنی چی؟؟؟
ف: مسخره بازی در کار نیست سارا جان
ر: اُه انقدر نگو سارا سارا... بگو این مسخره
بازی چیه؟ من چرا پستون دارم؟؟؟
ف: چون که داری دختر میشی.
ر: دختر میشم؟؟؟مگه خونه خالس؟؟؟ تو واقعن
جدی جدی زده به سرت
شترق. فرهاد یک کشیده محکم توی صورت رضا زد.
ف: اگر جواب میخوای خفه شو بذار حرف بزنم
رضا در حالیکه از شوک و درد چشمهاش مرطوب شده
بود توی صورت فرهاد نگاه کرد
ر: تورو خدا بگو چه بلایی سرم آوردی؟؟؟
ف: تو تحت یک دوره هورمون درمانی قرار گرفتی.
توی این مدت من هورمون های زنانه رو بهت
تزریق میکردم. و از اونطرف با یکسری
درمانهای خاص تولید هورمون مردانه توی بدنت
کلن متوقف شده.
ر: اینا که گفتی یعنی چی اونوقت؟؟؟؟
ف: یعنی اینکه از این به بعد تو از نظر بدنی
رفتارهای زنانه داری. و حس زنانه
ر: این که الان میخوام ننه تورو بگام حس
زنانه هست؟؟؟
شترق.
ف: گفتم اگر جواب سوالت رو میخوای خفه شو و
مزه پرونی نکن. در کنار این هورمون تراپی ها
2-3 تایی هم جراحی محدود روی بدنت انجام شده
(فرهاد شروع کرد دور رضا قدم زدن). در نتیجه
همه این کارها الان تو بدنت مدل دخترا بدون
مو شده، پستون در آوردی و کلن استیل بدنت
دخترونه شده. کونت هم مثل دخترا نرم و خوشگل
شده (با گفتن این حرف فرهاد دستی به کون رضا
کشید).
ر: دستت رو بکش عوضی
ف: مودب باش عزیزم (فرهاد یه درکونی آروم به
رضا زد)
ر: آییییی (گرچه رضا یکم دردش گرفته بود اما
یه جورایی از اینکه کونش داشت دستمالی میشد
داشت تحریک میشد)
ف: به به به(فرهاد آرام انگشتش رو روی سوراخ
کون رضا فشار داد)
ر: آییییییییی (رضا به طرز عجیبی از اینکه
انگشت فرهاد روی سوراخ کونش بود داشت لذت
میبرد)
ف: میبینم که خوشت اومده سارا جونم (فرهاد به
دستمالی کون رضا ادامه داد)
ر: موقعی که کیرم رفت توی کونت تو هم خوشت
میاد
ف: کیر؟؟؟ منظورت اون دودول کوچولوته؟؟؟
آهان این تیکه رو یادم رفت بهت بگم. کارایی
که روی بدنت انجام شده باعث آب رفتن دودولت
هم شده. در نتیجه الان در نهایت دودولت 4 سانت
طول داره. و البته هیچ وقت راست نمیشه.
تخماتم..... اوممممم. بذار خودت تست کنی. قول
میدی دختر خوبی باشی؟؟؟ اگر قول بدی الان
یکی از دستاتو باز میکنم که خودت خودتو
امتحان کنی
ر: من دختر نیستم عوضی. و اینو قول میدم که
اگر از این وضعیت خلاص بشم کونتو با اره جر
بدم.
ف: چه دختر خشنی!!! گرچه من جواب مورد علاقمو
نگرفتم منتها میذارمش به حساب استرسی که
داری.
فرهاد آروم کنار یک دستگاه کنترل رفت و 2-3 تا
دکمه رو روش فشار داد. رضا احساس کرد دست
راستش آزاد شده. اولین کاری که کرد سریع
دستشو برد سمت کیرش. جدی جدی کیرش آب رفته
بود. درحالیکه دستش میلرزید آروم آروم دستش
رو برد پایین تر تا دستش به کیسه بیضه هاش
برسه. احساس کرد کیسه هم کوچیک شده. بلخره کل
کیسه رو توی دستش گرفت و سعی کرد تخم هاشو
پیدا کنه. یکدفعه یه بافت محکم در ابعاد یک
لوبیا زیر دستش اومد. باورش نمیشد و شروع کرد
گشتن. ولی هیچ چیزی غیر از 2 تا لوبیای کوچولو
توی کیسه بیضه اش نبود. آروم آروم اشک ازچشم
هاش سرازیر شد
ر: عوضی با من چکار کردی؟؟؟ میکشمت. به خدا
میکشمت
ف: هاهاها. دوستشون داشتی؟؟؟ خوشت اومد؟؟؟
البته هیوا معتقد بود کلن از ته کیرتو قیچی
کنیم اما من اینطوری بیشتر دوست دارم. دوست
دارم موقعی که دارم کونت رو جر میدم یه چیزی
لای پاهات وول بخوره
ر: خفه شو
ف: مودب باش سارا جان. خوب نیست دختر حشری مثل
تو بد دهن باشه ها
ر: دختر حشری!!!!! کثافت مادر جنده
ف: موقعی که به التماس افتادی که بکنمت تا
ارضا بشی اونوقت بهت میگم سارا
ر: میکشمت فرهاد. میکشمت. اگر بابام بفهمه که
تو یه همچین بلایی سرم آوردی میکشدت
ف: بابات 3 ماهه که داره برای رضا توی کمپ
پناهندگی پول میفرسته. اونا فکر میکنن الان
تو توی کمپ هستی
ر: چی؟؟؟ 3 ماه؟؟؟ یعنی الان 3 ماهه که من
اینجام؟؟؟
ف: دقیقش رو بخوای 4 ماه و خورده ای. حدودن 130
روز میشه. 130 روز تو استراحت کردی ولی دهن ما
سرویس شد تا تو آماده بشی.
ر: ماه. لعنتی من باید 2 ماه پیش میرفتم
دانشگاه....
ف: خوب عوضش الان هر موقع بخوای بری میتونی
بری. چون دیگه پسر نیستی که مشکل سربازی
داشته باشی سارا جان. مگه تو مشکلت سربازی
نبود؟؟؟
ر: مرض.
ف: من فعلن برم باید به صبا زنگ بزنم و حال
کسشو بپرسم
ر: عوضی تو با صبا؟؟؟؟؟
ف: تو که مشتری گذری بودی!!!! ضمنن حق با تو بود
کس صبا از تنگترین کس های روی زمینه. بویژه
موقعیکه عاشقت باشه
فرهاد اینو گفت. چراغ رو خاموش کرد و از اتاق
خارج شد. رضا هنوز داشت فریاد میزد و تهدید
میکرد. اما اونم یواش یواش آروم شد. رضا
دوباره به کیر آب رفتش دست زد. بعد 2-3 تا چک به
خودش زد به امید اینکه از خواب بیدار بشه.
اما فایده ای نداشت. واقعیت در اون اتاق
تاریک ایستاده بود و مردونگی رضا به تاریخ
پیوسته بود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#345
Posted: 3 Sep 2014 23:48
اولین سکس با داداش دوستم
سلام من اسم نازیه و 20 سالمه یه دوست خیلی صمیمی داشتم تو دوره دبیرستان که خیلی بچه مثبت بود منم از اون دخترای شیطون بودم که جام همش تو دفتر بود ولی هیچ وقت تو دبیرستان نه سکس داشتم نه دوست پسر .سال پیش دانشگاهی بودم . اسم دوستم مریم بود خبر داشتم که یه داداش داره و اسمش شروینه ! بچه هایی که رفته بودن خونه مریم میگفتن که داداشش خیلی خوشگله و خوش هیکله . من با اینکه دوست صممیمیش بودم هنوز نرفته بودم خونشون تا اینکه یه روز مریم منو دعوت کرد اونجا .
وقتی وارد خونشون شدم چون خونشون دوبلکس بود از بالای پله ها گفت :نازی بیا بالا . رفتم بالا و وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقش از جلوی در یه اتاق دیگه هم رد شدم درش باز بود یه پسر لخت وایساده بود جلو ایینه و داشت با خالکوبی هاش ور میرفت حدس زدم باید شروین باشه چون متوجه من نبود رفتم عقب ودوباره از جلوی اتاقش رد شدم ایندفعه منو دید خیلی خجالت کشیدم و رفتم پیش مریم .
از اون به بعد بیشتر میرفتم خونه مریم اینا و باداداش میگفتم و میخندیدم . شروین خیلی خیلی پسر خوش هیکله چشمای عسلی داره و موهای بور و همیشه میره بدنشو برنز میکنه . یه بار تو اتاق مریم رو تختش دراز کشیده بودمو داشتم اسمس بازی میکردم که شروین اومد تو اتاق و گفت :نازی تو دوست پسر داری؟ انقد یهویی سوال کرده بود که شوک شدم گفتم نه واسه چی؟ گفت هیچی .
یه بار رفتم خونشون منتظر مریم بودم از استخر بیاد بریم کلاس زبان . مامان مریمم بود شروین اومدو داشتیم مث همیشه حرف میزدیم که یهوو چشم کرد تو چشم و گفت :دیگه تو کلاس زبان با پسرا کل کل نمیکنی. گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی همین که شنیدی . گفتم چرا؟ گفت واسه اینکه من وقتی یکیو دوست دارم روش حس مالکیت دارم خوشم نمیاد بقیه صداشم بشنون . مث مارگزیده ها نشسته بودم زل زدم بهش و گفتم چیییی؟ گفت نازی من خیلی دوست دارم .مریم مث خرمگس یهو رسید و رفتیم کلاس
دیگه از اون روز تو کلاس با هیچ پسری حرف نزدم و بعدش فهمیدم یکی از پسرای کلاس رفیق شروینه . یه روز مریم و مامان و باباش داشتن میرفتن مشهد یه کتاب مال دانشگاه شروین دستم بود که واسه تحقیق میخواستمش مریم زنگ زد خدافظی و گفت کتاب شروینمونو ببر کارش داره . کلی ذوق مرگ بودم که شروینو میبینم دوباره رفتم دم خونشون از وقتی گفته بود دوسم داره میرفتم اونجا انقد به خودم میرسیدم که نگو چون چشم دخترای زیادی بهش بود.اینم بگم که شروین تو شهر ما مدل بیلبورد ها میشه و تو تبلیغات بوتیک های لباس پسرونه بیشتر عکس اونه . رفتم دم خونشون شروین درو باز کرد لباس تنش نبود و با شلوارک بود بهم گفت چرا نمیای تو الکی گفتم مامانم منتظرمه اصلا کسی خونمون نبود . شروین گفت حتما مریم باید باشه اندازه مریم دوسم نداری یعنی ؟ منم رفتم تو .
نشستم روی مبل گفت بیا بریم بالا تو اتاق من .گفتم چرا ؟ گفت رازه بیا بریم میگم بهت به شرطی که نخندی شروین گفت از جاهای بزرگ و باز میترسه و تو جاهای کوچیک و تاریک احساس امنیت میکنه و به خاطر اینه که تو بچگیش همش تنها بوده رفتیم تو اتاقش نشستم روی تختش و اون روی صندلی و شروع کردیم چرت و پرت گفتن .بعد من بهش گفتم میشه کولرو روشن کنی گرمه .گفت آره تو چرا مانتوت رو در نمیاری؟ من قبلشم همیشه جلوش راحت بودمو و شال و مانتومو درمی اوردم مانتو و شالمو دراوردم یه تی شرت ابی تنم بود شروین گفت یه چی بگم ؟گفتم بگو ؟گفت بین دخترایی که دیدم و میشناسم از همه خوش هیکل تری ... خندیدم گفت ناز و عشوه ای که تو حرف زدن و راه رفتن و کارات هست خواستنیت میکنه . قرمز شده بودم اصلا هیچ کس تا حالا اینا رو بهم نگفته بود .شروین اومد کنارم نشست و گفت :مامان اینا برگردن میان خواستگاریت . برق سه فاز ار کله ام پرید گفتم جدی ؟گفت اره خودم بهشون گفتم . بهش گفتم داری دروغ میگی زنگ زد به مامانش گذاشت رو ایفون و گفت کجایین و کی میرسین و زود برگردین من دیگه طاقت دوری نازی رو ندارم بابا .
مامانشم خندید و گفت :خدا عقلت بده شروین دو روز تحمل کن میایم میریم خواستگاری اصلا شاید نشه شروینم گفت نشد نداره من میخوامش وقتی قطع کرد از خوشحالی قند تو دلم اب میشد .شروین دست برد تو موهام و موهامو باز کرد و گفت مال خودم میشی .سرمو انداخته بودم پایین صورتشو بهم نزدیک کرد و توی صورتم نفس میکشید یه دستش تو موهام بود یه دست دیگه اش کنار صورتم بهم میگفت خیلی دوست دارم نازی و تموم صورتمو بوسه بارو ن کرده بود بعد گفت بهم نگاه نمیکنی ؟سرمو اوردم بالا گفت قربونت برم چرا قرمز شدی ؟بعد خودش خندید و گفت خجالت که میکشیا خوردنی میشی .بهم گفت اجازه اس بغلت کنم ؟خودم رفتم تو بغلش و گفتم شروین هیچ وقت تنهام نزار . اینم بهتون بگم من تو زندگیم خیلی سختی کشیدم و زن بابا داشتم و اینا رو میدونست
بغلم کردو گفت گذشته هاتو یه تنه جبران میکنم و بعد شروع کرد بوسیدن من و ازم لب گرفت روی تخت کنارش خوابیده بودم و اون روز فقط منو بوسید و رفتم خونه فرداش بهم زنگ زد گفت پاشو بیا دلم تنگته گفتم باشه رفتم پیشش وقتی پامو گذاشتم تو خونشون محکم بغلم کردو گفت کجا بودی پدرسوخته مردم از دلتنگی لخت بود و تازه از حموم اومده بود بیرون و یه حوله دور کمرش بود رفتیم تو اتاقش مانتو و لباسمو دراورد سوتین ابی تنم بود وقتی لباسمو دراورد سوتی زد و گفت عاشق چه لعبتی شدم از اون روز مخمل صدام کرد چون پوست تنم نرمه . اون روز ازم لب گرفت و بند سوتینمو باز کرد و محکم بغلم میکرد منم حشری شده بودم دفعه اولم بود همچین حسی داشتم به خودم میگفتم چرا هیچ کاری نمیکنه .بهم گفت چشماتو ببند من از چشات خجالت میکشم دست بهت بزنم چشمامو دوختم تو چشماش و دستشو گذاشتم رو سینم و گفتم من مال توام از چی خجالت میکشی دیگه نتونست خودشو کنترل کنه سینه هامو میخورد و کم کم دستش رفت روی دکمه های شلوارم لخت لخت تو بغلش بود تموم تنمو میبوسید پشت سرهم قربون صدقه ام میرفت بعدش وقتی گردنمو بوسید رفت پشت سرمو زبونشو کشید روی کمرم دیوونه شدم شدم به کیرش یه کرمی زد و بعد از بوسیدن کسم کیرشو گذاشت دم کسم یکی دوبار جلو عقب کردو یه دفعه کرد توش آه بلندی کشیدم خم شد روی تنم و گفت جون دلم ...
نمیدونستم ناله کردن به مردا حال میده دفعه اولم بود مدام ناله میکردم و شروین دیوونه تر میشد ازم خون کمی رفت یه دوساعتی با شروین سکس داشتم و چند بار ارضا شدم چون قبلا اصلا کاری نکرده بودم و اماتور بودم!شروین که ارضا شد خودشو تمیز کرد و محکم منو بغل کرد بعد یه ربع دیدم رشونم خیسه داره گریه میکنه از تو بغلش اومدم بیرون گفتم چی شده حالت بده ؟ بغلم کردو گفت :من با تو چی کار کردم نازی؟ داشت دیوونه میشد به خودش فحش میداد و میگفت من یه اشغالم چرا بهت دست زدم چرا خودمو کنترل نکردم . بهش گفتم مگه من مال تو نیستم ؟گفت مرد نیستم اگه بزارم مال کسی دیگه بشی گفتم پس چه فرقی میکنه الان یا یه ماه دیگه زد زیر گریه و گفت مطمئن باشم ناراحت نیستی اشکام چیلیک چیلیک میرختن بهش گفتم اره . اما دیگه جون نداشتم از جام پاشم رفتیم حموم و تو حمو شروین تمام تنمو میبوسید و میگفت مال خودمی . بعدشم واسم جیگر کباب کرد و گفت فکر کنم واست خوب باشه !
تا شب پیشش بودم چون نمیتونستم تکون بخورم و برم خونه مون که فاصله اش دوتا کوچه بود اخرشم خودش تا دم خونه یواشکی باهام اومد و شبش با زن بابام دعوا کردم و الکی گفتم کتاب خونه بودم وقتی شب تو تختم خوابیده بودم هی پیش خودم میگفتم من الان زنم یه زن اونم زن شروین ،شروینی که دخترای مدرسه واسش میمیرن تو بغل من بوده واسه من گریه کرده مردم از خوشی و خوابیدم الان دوساله من و شروین عقدیم و قراره ازدواج کینم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#346
Posted: 4 Sep 2014 17:12
خاطرات مهرداد
سلام من مهرداد هستم و داستانی که می خوام تعریف کنم کوتاه ولی کاملا واقعیه
تو یه شرکته نسبتا معروف کار می کنم ۳۰ سالمه ۸۵ کیلو و حدود ۱۸۳ سانت قدمه، اینقدر هم هستم که تا حالا به جز چند تا دختر معمولا مورد پسندهمشون بودم و خلاصه با اینکه خیلی با حرفهام مخ زنی نمی کنم ولی هیچ وقت تو برقراری ارتباط مشکلی نداشتم،
با این حال و با اینکه تنها زندگی می کنم خیلی دختر باز نیستم و تو سکس زیاده روی نمی کنم
۴ ساله پیش یه دختره مانکن استخدام شرکت شد ولی بیشتر از یک ماه دووم نیاورد و رفت . خیلی خوشگل بود قد بلند و کشیده با رون های پر و سینه هایی که بدون اینکه خیلی بزرگ باشن از زیر مانتو داد می زدن که سفت و سر پا هستن خلاصه که همه شرکت تو کف این ادم بودن منم یکیش
ولی از اونجایی که من یکی از مدیر های شرکت هستم تا تونستم سعی کردم که مواظبه رفتارم باشم تا کسی نفهمه منم تو فکرشم با این حال وقتی رفت حالم گرفته شد
تا اینکه ۲ سال پیش سر زده اومد دفترم و ازم تو یه موضوعی کمک خواست منم که ته دلم کلی خوشحال بودم بهش قول دادم که کمکش کنم
شماره موبایلمو با ادرس ایمیلم گرفت و رفت تا پورپوزال رو واسم ایمیل کنه. چند روزی خبری ازش نشد تا اینکه پنجشنبه زنگ زد و نظرمو در مورده طرحش پرسید، من گفتم چیزی نگرفتم و اون گفت فرستاده، خلاصه قرار شد شنبه حضوری بیاره
ولی پنجشنبه که زنگ زد و وسط صحبت ها فهمید که خونمون نزدیکه گفت که طرح رو برادرش شبونه میاره جلو در آدرس گرفت و قرار شد ۷ بیاد (پاییز بود)
ولی شب دیدم که خودش اومده، پشت ایفون تعارف کردم بیاد تو اونم اومد و یه ۴۵ دقیقه ای طرحش رو توضیح داد، وسطا بود که روسریش افتاد و من با دیدم اون گردن سفید و کشیده بی خود شده. تا یادم نرفته بگم که کاملا مشخص بور که یه مانتو نازک تنشه و دیگر هیچ(تو پاییز)، من کلا حشری شده بودم و به زور جلو خودمو می گرفتم بعدا فهمیدم که اونم متوجه شده بود و یقه مانتوشو بازتر کرده بود
خودتونو بزارین جای من یه هلو درجه یک که همیشه تو کفش بودم اومده بود تو خونه با من تنها بود و من هیچ کاری نمی کردم خیلی سخت گذشت ولی تموم شد تا اینکه شب یه اس ام اس زد و سر حرفو باز کرد فهمیدم که خودش هم امادست ولی ریسک نکردم و تو موبایل اس نزدم فقط واسه فردا دعوتش کردم که ۲ باره رو طرحش کار کنیم ولی گرا دادم که من هم امادم
خلاصه جمعه ساعت ۱۰ اومد. من این بار صندلی ها رو پیش هم گذاشتم، شوفاژ رو زیاد کردم و یه کم شراب اوردم درست گذاشتم جلو چشمش
ایندفعه نشوندمش پیش خودم و یه جوری نشستم که گهگاه پامون بخوره به هم دیدم ممانعتی نمی کنه و راضی هم هست بهش گفتم چایی یا اب البالو می خوره ؟ گفت گرمه اب میوه می چسبه الکی فیلم در اوردم که ای بابا این شرایه و من فکر کردم اب البالو دارم ولی ندارم حلا بین چایی و شراب کدومشو انتخاب می کنه؟ با یه کمی ناز و کلاس و مزه کردنو نظر دادن در مورده انواع شراب در نهایت شراب و انتخاب کرد و خلاصه ...
دوباره شروع به کار کردیم این دفعه دستمو گذاشتم پشت صندلیش و اروم اروم بازو شو لمس کردم دیدم خوشش می اد، بهش گفتم مانتو و رو سریشو بده که اویزون کنم اونم انگار که خیلی وقته منتظر بود پاشد که در بیاره دیدم این دفعه یه تی شرت تنشه
همینکه لباسشو در اورد دیگه دل رو زدم به دریا و از پشت بغلش کردم یه لحظه جا خورد و با خنده پرسید چی کار داری می کنی دیگه مطمئن شده بودم که گل و زدم، برش گردوندم ازش پرسیدم واقعا می خواد بدونه چی کار دارم می کنم ؟ تا اومد جواب بده کشیدمش سمت مبل و خوابوندمش روی مبل هیچ مخالفتی نکرد باورم نمیشد یه همچین هلویی زیر منه حسابی لبشو خوردم و با دستم سینشو می مالوندم سینه هاش سفت و به اندازه بودن پیرهنشو زدم بالا که یه ناز کوچولو کرد که مثلا نذاره پیرهنشو در بیارم . من که دیگه کامل حشری بودم به زور پیرهنشو که در اوردم هیشی دگمه شلوارشم باز کردم (بدنش هیچ چربی ای نداشت) و افتادم به بوسیدن بدنش
وای چه بدنی داشت کشیده و سفید یه کمی هم ورزشکاری می خورد چون اصلا شل نبود
رفتم سراغ شلوارش دیدم هیچ ممانعتی نمی کنه یه دفعه با شرتش در اوردم اصلا باورم نمی شد بهترین منظره عمرم بود این دختر معرکه بود کونش کاملا گرد بود و انگار که ۲ تا توپ کنار هم گذاشتن)
با انگشتم کسشو انقدر مالوندم تا اه و نالش بلند شه (راستش من انقدر تو سکس با دختر مهارت پیدا کردم که می تونم سکس رو یک و نیم ساعت طول بدم و تو کل این مدت دختر در حد جیغ ناله کنه) برش گردونم کیرمو گذاشتم لای پاش و شروع کردم به ماساژ دادنش از لای مو ها تا کمرش راستش کلاس ماساژ هم رفتم و کارمو بلدم اروم از پشت خوابیدم روش و کیرمو لای پاش جابجا می کردم اونم که انگار بی حس شده بود داشت انگشت های منو می مکید
پاشدم که برم کرم بیارم تا از پشت بکنمش ولی از خودم پرسیدم ار کجا معلوم که اپن نباشه؟ به همین خاطر برش گردوندم رو به خودم، روش نمی شد تو چشم من مستقیم نگاه کنه، زانو هاشو اوردم بالاکیرمو گذاشتم سر کسش، یه سینشو گرفتم تو دستم و با زبونم زبونشو بازی می دادم
اروم کیرمو عقب و جلو کردم حس پرده داره کیرم تو نمی رفت ولی اروم اروم راه بهشت باز شدو من کیرمو تا ته کردم تو کسش، خیلی کس تنگی بود انقدر که فکر می کردم پرده داره
پاهاشو اوردم بالاتر و تا کیرم بیشتر بره تو دیگه رسما داشت جیغ میزد و هی می گفت مرسی. ازش پرسیدم سکسم چطوره گفت عالی
یه دفعه کیرمو در اوردم و گفتم باید بگی منو بکن اونم گفت من چند سال می خوام تو منو بکنی. تا دیدم داره ابم میاد برش گردوندم یه جوری که زانو هاش رو زمین باشه و ارنجش رو مبل باز هم کردمش تا میتوونستم فشارش می دادم اونم همینطور
یه بار دیگه نشستم رو مبل و نشوندمش رو کیرم ، اگه بدونین چطور بالا و پایین می رفت من هم که دیدم سینه هاش جلو دهنمه تا میتونستم سینشو میخوردم
تو همین حال یه هو ارضا شد و کسش رو فشار داد رو کیرم همین باعث شد من هم که نیم ساعت بود مواظب بودم ابم نریزه تو کسش ارضا شدم، خواستم بلندش کنم که ابم تو کشس نریزه ولی انقدر سفت پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود که نتونستم به موقع این کارو بکنم و نا چار کل ابمو ریختم تو کسش واقعا عالی بود هر دومون اروم شدیم
تازه فهمیدیم که چقدر عرق کردیمو خیس شدیم. موهای بورش ریخته بود رو سرم و ما تو همون حالت هم یه ربع بوس کردیم همو
فهمید که ترسیدم از حاملگیش و بهم گفت که نازاست و به همین خاطر هم داره طلاق می گیره
حالا کی ازدواج کرده بود که ما نفهمیدیم!!!
از اون موقع تا زمانی که از ایران رفت ما پارتنر هم بودیم
و اون بهترین پارتنره من بود
ما لحظه های خیلی خوبی با هم داشتیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#347
Posted: 5 Sep 2014 22:39
اولین سکس با سایه جونم
روی تختم دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم.اصلا خوابم نمیبره.ساعت 3 صبح هستش ولی طبق معمول موقع خواب این مغز آدم بر خلاف مواقع دیگه بسته نمیشه و همش در حال فکر کردنه... یاد شش ماه پیش می افتم.زمانی که عاشق دختری نسبتا ریزه بودم.دختری خوشگل،با پوستی سبزه،قدی حدود160 و وزن55 یاد اون روز می افتم که با هم در هوای سرد زمستان تو پارک لاله قدم میزدیم و در گوش هم حرفای عاشقانه میزدیم.اون موقع ها من از ته دلم عاشقش بودم...هر چند هنوزم هستم.یادمه دست خودم و سایه تو جیب کاپشن من بود...خیلی آروم دستشو نوازش میکردم...هر چند وقت یکبار یه نگاهی به پشت و جلوی خودم مینداختم و اگه کسی اون اطراف نبود یه لب کوچولو ازش میگرفتم. پارک خلوت بود و افراد زیادی اون جا نبودن.دو تا بچه با سر و صدای زیاد دنبال هم می دویدند و چند زوج جوان دیگر نیز مانند ما دست هم را گرفته بودند و به آرامی با هم صحبت میکردند.
وسط حرفای عاشقانه ام بودم.داشتم میگفتم چقدر عاشقشم و میتونیم تا یکی دو سال دیگه با هم ازدواج کنیم؛که گفت من سردمه روزبه. از پشت یه بغل محکم کردمش که البته قصد سکسی ای اون موقع نداشتم.اونم خندید و برگشت و یه بوس ریز از لبم گرفت. _ میخوای کاپشنمو بهت بدم؟؟ هر چند خودش یک کاپشن پر داشت!!و نمیدونم چجوری سردش شده بود _ نه.نمیخوام.اون جوری خودت سردت میشه عزیزم _ نه.نمیشه. و دستشو از تو جیب کاپشنم در آوردم که کاپشنمو دربیارم و بهش بدم. _ نمیخوام.بیا بریم خونمون _ باشه.هر جور راحتی چند بار قبلش هم رفته بودم خونشون ولی چون هیچ وقت به خاطر سکس باهاش دوست نشده بودم باهاش کاری نداشتم.
قدم زنان از پارک به سمت ماشینمون حرکت کردیم.سوار شدیم.تو خیابونهای خلوت به سرعت پیش می رفتیم.به خونشون رسیدیم.ازش یه لب گرفتم و خداحافظی کردم. _ مگه نمیای بالا؟ _ نه دیگه.برم خونه دیرم شده.بعدش مامانت وقتی هست زیاد راحت نیستم. _ خودتو لوس نکن.بیا.در ضمن مامانمم خونه نیست. _ باشه.به شرطی که یه لیوان قهوه بهم بدیا! _باشه.قبوله
در ماشینو قفل کردم و وارد ساختمان شدیم.طبقه ی سوم خونشون بود. خونشون خیلی بزرگه.خیلی مجلل و نورگیر.کلی هم لوازم تزیینی دارن. _ خب من میرم قهوه درست کنم.تو هم کاپشنتو در بیار. _ باشه عزیزکم و رفتم تو اتاقش.تقریبا بیست دقیقه ی بعد اومد تو اتاق با دو تا قهوه _ هنوز که لباساتو عوض نکردی؟ من بهش گفتم.آخه هنوز مانتوش تنش بود و فقط کاپشن پرشو در آورده بود. _ آخه داشتم واسه جناب عالی قهوه درست میکردم.کجا بودم که لباس عوض کنم؟؟ _ خیلی خوب. حالا برو عوض کن. اونم خیلی راحت جلوی من مانتوشو در آورد.زیرش یه تاپ صورتی خیلی خوشگل پوشیده بود.بعدم شلوارشو در آورد. کلا جلوی هم خیلی راحت بودیم و چون منم هیچ وقت قصد خاصی نداشتم اونم مشکلی نداشت در کل. بعد یه شلوار کوتاه بنفش پوشید و اومد بغلم روی تخت نشست. بعد این که قهوه هامونو خوردیم من دراز کشیدم رو تخت و اونم اومد بغلم خوابید.فکر کنم یه نیم ساعتی همون جوری بودیم و بعد من دستمو انداختم دور کمرشو آوردمش نزدیکتر به خودم.خیلی محکم لبشو خوردم و زبونمو تو دهنش می چرخوندم.از این کارا قبلا هم کرده بودیم ولی هیج وقت از این حد جلوتر نرفته بودیم.
_ روزبه
_ چیه؟
_ خیلی دوست دارم.میدونی؟
_ آره
بعد یهو مثل این که شهوتش زد بالا یهو تاپشو در آورد بعدشم شلوارکشو.منم همین جوری نگاش میکردم چون سورپرایز شده بودم. با این که بیست و پنج سالم بود ولی تا حالا سکس نداشتم. سایه هم بیست و سه سالش بود و همین طور.منم کم کم خجالتم ریخت و شروع کردم لباسامو در آوردم.بعد 5 دقیقه سایه فقط یه سوتین و شورت ست مشکی تنش بود.منم فقط شورت دوباره شروع کردیم به لب خوردن.بعد من خوابوندمش رو تخت و رفتم سراغ گوشاش.اول گوش چپش رو کامل خوردم بعدم گوش راستشو.بعد اومدم پایینتر گردنشو لیس میزدم.بعدم رسیدم به سینه هاش.سوتینشو چون بلد نبودم باز کنم!!(البته حالا بلدم!)خودش باز کرد. کم کم صدای اه و اوهش در اومده بود.بالاخره صبرش تموم شد و گفت روزبه بکن منو.بدوووو منم از سینه هاش رفتم پایین و از نافش گذشتم و شروع کردم رونهاشو بغل کوسشو لیس میزدم.سایه هم حسابی حشری شده بود.
بالاخره تحمل منم تموم شد و شورتشو در آوردم.کس تپل و سفیدی داشت.موهاشم تازه زده بود.بوی خیلی خوبی داشت.شروع کردم به لیسیدن کسش.خیلی مزه ی خوبی میداد.چند دقیقه همین جوری کسشو خوردم که به ارگاسم رسید. بعدش اون اومد شورتمو در آورد.کیرم خیلی سفت شده بود.خواست ساک بزنه ولی من نزاشتم.خوشم نمیومد دهنی که ازش لب میگیرم کیرمو بخوره...این نظر منه... به حالت سگی نشست.من کیرمو تنظیم کردم با سوراخ کسش و به آرامی تو فرستادم.اولش یه جیغ کوتاهی کشید.یکم درد داشت ولی بعد یک دقیقه عادت کرد.منم شروع کردم به تلمبه زدن. خیلی آروم جلو و عقب میکردم.راستش میترسیدم تندتر تلمبه بزنم!!بالاخره دفعه اولم بود دیگه کم کم جرئتم بیشتر شد و تند تر تلمبه میزدم.بعد تقریبا 5 دقیقه آبم اومد و همشو ریختم تو همون کون سفید نسبتا گندش بعدشم دراز کشیدم بغلش و توی بغل همدیگه خوابمون برد. سه ساعت بعد با زنگ گوشیم بیدار شدم.مامانم بود.نگرانم شده بود.ساعت تقریبا 11 شب بود. بهش گفتم رفتم با سایه رستوران.تا یک ساعت دیگه میام.
مامانم سایه رو می شناخت و ازشم خوشش اومده بود.ولی در این حد نبود که بگم تنهایی رفتم خونشون.مامان بابای سایه هم رفته بودن مسافرت تهران نبودن. دوباره پیش سایه ولو شدم.با موهای خرماییش بازی میکردم.یه دستم تو موهاش بود.یه دستم با سینه هاش ور میرفت و در همین حین ازش لب هم میگرفتم.خیلی لحظات خوبی بود اون موقع بعد 10 مین پا شدم.دیگه خیلی دیرم شده بود.سریع لباسامو پوشیدم.بازم ازش لب گرفتم.واقعا خیلی خوش طعم بودن و هر چی میخوردم سیر نمیشدم.قرار فردا بعد از ظهرو گذاشتیم،ازش خداحافظی کردم ،سوار ماشین شدم و رفتم خونه... بعد اون ماجرا یه بار دیگه هم موقعیتش گیر اومد و دوباره از پشت کردمش.ولی الآن تقریبا یه ماهه ندیدمش.به خاطر ماموریت باباش رفتن کیش.ولی تا یه هفته ی دیگه میاد و دوباره بهم بر میگردیم. ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#348
Posted: 5 Sep 2014 23:12
زنم نیلوفر زیر کیر علیرضا گاییده شدن همسر جلو چشم شوهر
سلام به دوستان،داستان من از حوالی غروب یک روز گرم تابستون ، تو اواخر مرداد ماه 92 شروع شد. روزی که من بعد از یک هفته شلوغ کاری ، از فرودگاه به خونه برگشم.توی راه به شوق دیدن نیلوفر ، تا خونه پرواز می کردم . می خواستم کمی غافلگیر بشه برای همین بی خبر اومده بودم . بدون سر وصدا در رو باز کردم و پاورچین رفتم داخل حال .هنوز لبخند رو لبام بود که یهو خشکم زد .در اتاق خواب نیمه باز بود و تخت گوشه اتاق از لای در پیدا بود.یه جوون با بازو ها و پاهای پر مو به پشت خوابیده بود و نیلوفر روی اون خمیده نشسته بود و نرم و آروم بالا و پایین می رفت. خشکم زده بود.زبونم بند اومده اومد ونمیتونستم تکون بخورم از خودم و از نیلوفر شوک زده بودم.نفهمیدم که چکارباید بکنم.احساس کردم دیگه فرقی نمیکنه.اگر داد و بیداد میکردم به همون اندازه که الان درمانده بودم به دردم اضافه می شد.مهم پایان عشق و رابطه بود ولی حس کنجکاوی تلخی هم ایجاد شده بود که چی کسی تونسته راه دومی به قلب نیلوفر باز کنه...
آروم به دیوار تکیه دادم و نشستم. اگر بر میگشتن میتونستن منو ببینن ولی نه برای من مهم بود و نه اونا به چیزی جز مالیدن هم فکر می کردن.ضمن اینکه هوای پذیرایی کم کم تاریک شده بود. ولی نور کوچه از پنجره اتاق خواب فضای عاشقانه اون دو نفر رو به خوبی روشن می کرد. موهای بلند و براق نیلوفر روی صورتش ریخته بود و رونهای سفید و خوش تراشش به موهای شکم جوونک چسبیده بود و سینه های برآمدش ، توی کف دستهای جوونک نرم و ملایم حرکت میکردن . سینه های نیلوفر که با یه قوس ملایم رو به جلو بودن ، با هر بالا و پایین رونها و نیمتنه نیلوفر،توی دستهای سفید اون جوون میرفت و برمیگشت و اون فقط به آرومی با کف دستش اونها رو نوازش میکرد انگار از شکل طبیعی اونها بیشتر خوشش میومد تا اینکه بخواد اونا رو به هم بمالونه . "علیرضا"-اسمش علیرضا بود- . اسمش بصورت خیلی مبهم از دهن نیلوفر بیرون میومد . علیرضا خیلی ملایم کمرش رو بالا و پایین میبرد و موج قشنگی توی رون و سینه های نیلوفر مینداخت و با هر ضربه همزمان آه و اوف میکرد و میگفت : فدای کس تنگت ، فدای سینه های خشگلت و ... ولی نیلوفر از زیادی شهوت چشماش بسته بود و فقط جیغ ناله های مبهمی میکرد و گهگاهی دستاشو میبرد روی سینه های پر موی علیرضا ، بعد خم میشد و لبای اونو با ولع میخورد و دوباره صاف میشد ...
کمی به عقب بر میگشت و دوباره صاف میشد .کلفتی کیر علیرضا به اندازه مچ دست نیلوفر بود .وقتی نیلوفر بالا و پایین میشد کمی از کیر علیرضا از کسش بیرون میموند و آب سفیدی از کس نیلوفر روی کیر علیرضا می ریخت و لزج و چسبناک دوباره به کسش بر میگشت . صدای باز و بسته شدن لبه های کسش وقتی کیر کلفت علیرضا توش عقب و جلو میرفت رو توی گوشم حس می کردم . شاید پنج دقیقه میشد که کیر کلفت علیرضا تا تخماش توی کس نیلوفر عقب و جلو میشد که کم کم حرکت جفتشون تند و تند تر شد صدای برخورد کون نیلوفر به رونهای علیرضا و برخورد تخمای آویزون علیرضا به زیر کس نیلوفر بلند تر شد . جیغ های نیلوفر سریعتر شده بود علیرضا سینه های نیلوفرو محکم چنگ میزد و می مالید تا اینکه با چند تا فشار محکم همه آبشو ریخت تو کس نیلوفر.نیلوفر هم که انگار گرمای آب کیر علیرضا تا قلبش رسیده بود جیغ نازکی کشید و بی حال روی علیرضا افتاد.هر دوتا از حال رفته بودن . همونطوری که روی هم بودن نفس نفس میزدن و از هم لب میگرفتن.احساس اضافی بودن می کردم ، آروم بلند شدم و بیصدا زدم بیرون.با یه مغزی که پر بود از فکر وخیال...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#349
Posted: 8 Sep 2014 23:07
سکس عاشقانه من و نامزدم
سلام اسم من صنم هست و 19سالمه قدم 170.وزنم 67 بدنه گوشتیی دارم و تو پرهستم.سینه هام سایزش 70هست.بدنم سفیده مایل به گندمیه لبای گوشتیی دارم وموهامم بلنده مشکی تاباسنم. قیافمم زیاد خوشگل نیست ولی همه میگن بانمکی. من عیدامسال باپسری که باهاش یه چندماهی دوست بودم وهمچنین فامیلمونم بودنامزدکردم.همه با ازدواج ماموافق بودن و انقد حسین منو دوست داشت و رفتارش عاشقانه بودکه همه میگفتن شما لیلی ومجنون هستین. من خیلی ازازدواجم راضی بودم و حسینو دوس داشتم. ما تو اون چند ماهی که باهم دوست بودیم چندباری بیرون رفتیم و شده بود که تلفنی حرفای تحریک کننده بزنیم ولی عملی کاری نکرده بودیم.چون فامیل بود من میخواستم سنگین ترجلوه بدم.
تا اینکه نامزدکردیم و عقد هم شدیم.اما بنا به دلایلی نشد پیش هم بخوابیم. یعنی ازطرف خانواده ی اونا اوکی بود ولی من روم نمیشد.و تو اون چند روزی که باغ و گردش میرفتیم یکم لب میگرفتیم و یکم منو میمالوند.ما خونمون تهران بود ولی اوناشهرستان. مابرگشتیم تهران واردیبهشت قرارشدبیاد دنبالم و منو ببره خونشون. خلاصه رفتیم خونشونو اولین باری بود که پیش خانوادشون تنها بودم.خانواده شلوغی دارن و همچنین شاد.گفتیم خندیدم و بعدشام من رفتم طبقه بالا تابرم حموم میدونستم امشب یه کارایی میکنیم.رفتم حمومو قشنگ خودمو شستم اومدم بیرون ورفتم تو اتاق موهامو سشوارکشیدمو خودمو ارایش کردم و سوتین شورت لامبادامو پوشیدم و بعدش شلواروتاب پوشیدم ازروشم مانتوپوشیدم ک برم بیرونوبه بقیه شب بخیربگم ومسواک بزنم تا برم تواتاق منکه رفتم پشت بندش حسین هم اومدتواتاق ولی تا اون اومد من مانتومو با شلوارمو دراوردم و یه دامن کوتاه لی پوشیدم.
تا اومد تواتاق چشم توچشم به هم خیره شدیم یواش دروبست و ازپشت قفل کرد.همینجورداشت بدنمو نگاه میکرد و نزدیکترمیشد منم نگاش میکردمویه لبخند کوچولو داشتم سعی میکردم با نگاهم حشریش کنم.نزدیکم شد ودستش روگذاشت روبازوم ودوباره تاپایین نگام کرد ومنم دستاموانداختم دورگردنش و لباموبردم جلو ولی نزاشتم رولباس تاخودش ازم لب بگیره لباشوگذاشت رولبام منم همراهیش میکردم ودستموکرده بودم لای موهاش.دستش روکمرم بودوکمرمومیمالید اروم رفت روباسنم.و من یهوخودموکشیدم اینور.ازقبل جامونواماده کرده بودم بهش گفتم چراغاروخاموش کن بیاتوجامون.اونم گفت ولی خودمونیما چه تیپی زدی.منم خندیدم.چراغاروخاموش کردو اومد.درازکشیدیم هوای تبریزخیلی سردبود رفتیم زیرلحاف وخودمو چسبوندم بهش وشروع کردم به نازکردن.
همش قربون صدقم میرفت بعدیهو مثه قحطی زده ها اومدرولبم تاپنج دقیقه اصلا لباشو جدانکرد ولبامومیخورد تامن یواش یواش خسته شدم وگفتم بسه.بهم گفت خیلی دوستت دارم.وبعدش همونجور که پیش هم خواب بودیم یکم سرشو خم کرد و لباشو میمالوند به گردنم نقطه ی حساس بدنمومیدونست که گردنمه همزمان موهامونازمیکرد.یواش یواش شروع کردبه لیس زدن من خیل حشری شدم وبدنم داغ کرده بودمیلرزید.بهویی سرشو گرفتم تودستاموشروع کردم به خوردنه لباش همونجورکه میخوردم اونم دستشوبردروسینم اومددره گوشم گفت میزاری تاپ خوشگلتودربیارم؟گفتم اره عزیزم دربیار.تاپمودراوردیه دست کشید روی سینم بالای سینموبوس کرد.رفت دکمه دامنموبازکردوزیپشویواش کشیدپایین ومنم پاهاموچسبوندم بهم واون دامنمودراورد.دوباره اومدبالا منوگرفت توبغلش همونجورکه باهم حرف میزدیم دستشوهمه جامیکشید.منم تیشرت اونودراوردم وبعدش شلوارشوکشیدم پایین حالا فقط شورت داشت.
همونجورکه توبعلش بودم پشتموکردم بهش تابندسوتینموبازکنه بازکرد یکم لباموخورد ورفت سراغ سینم اول نوکشو بوس کرد وبعدکردتودهنش یکم میک زد وبعددوباره لیس زد حالا دیگه بیشترسینموکردتودهنش و دوروبره نوکشو میخورد.خیلی حال میکردم.فکرکنم اکثردخترا ازسینه ی سمت چپشون بیشترحال کنن.وسط سینمولیس زداومدتاگلوم گلومم میلیسید دوباره اومدسراغ لبام وای اینباردیگه لبامو گازهای کوچولومیگرفت بااین کارش خیلی حشری شده بودم.دوباره رفت این یکی سینموخوردوهمزمان اون یکی رومیمالید کاملاروم بود کیرش ازروشورت حس میکردم چون کاملاافتاده بود روشیکمم.منم دستام دورگردنش بودو قوبون صدقش میرفتم ولی چشام بسته بود.انقدداغ کرده بودم که سرشو بادستم هول میدادم سمت پایین.رفت پایین نگام میکرد وهمزمان ازروشورت کوسمو میمالوند.منم هی خودموتکون میدادم ولبخندهای کوچولومیزدم همونجورکه باچشمای مستم نگاهش میکردم.همونجورکه نگام میکرد یه لیس ازروشروت برام زد.بهش گفتم نمیخوای زیرشوببینی چی برات قایم کردم؟گفت مطمعنم که یه چیزسفیدوخوشگلوگوشتیه.
بندشورتموکشیدوبازش کرد منم ازبالانگاش میکردم بعدسرموگذاشتم روبالشت اون بوسش کرد شروع کردبه لیسیدن وااااااااای خیلی حسه خوبی بود قبلا که تصورمیکردم فکرمیکردم که انقدحال بده امابیشترازحدتصورم حال میدادهفته ی پیشش رفته بودم اپلاسیون کل بدنموحتی کوسمم اپلاسیون کردم صافه صاف بودمیگفت خیلی داغ شده.روی چوچولمو خیلی قشنگ لیس میزد داشت ناله هام درمیومد ولی اروم ناله میکردم تاصدام نره بیرون.پاهامو بیشتربازمیکردم تاراحتتربخوره.چوچولموگرفته بود لای دوتالباش ومیک میزد روی سرواخمولیس میزدوزبونشو میکردتو سوراخم آخ بازم دلم خواست.... حدودپنج دقیقه ای گذشت اومدبالا به لبخندبهم زدو درازکشید ومن رفتم روش لباشوخوردمو گردنشولیس زدم رفتم سمته گوشش لبامومیمالیدم ب پایینه گوشش توی گوشم ناله میکرد موهامومرتب میکرد.صدای آه گفتناش دیوونم میکرد.گلوشولیس زدم.قبلابهم گفته بودکه دوس دارم زنم حتی نوک سینه منم گازبزنه.نوک سینشوگاززدم. لبامو ازروگلوش تاشیکمش روهمه ی نقطه هاش میزاشتم وسعی میکردم بیشترحال کنه.دستموازروشورتش کشیدم روکیرش حس میکردم داغیشو.شورتشودراوردم. قلبش تندتندمیزدمعلوم بودداره حال میکنه.کیرشوگرفتم دستمویکم مالوندم تاقشنگ راسته راست شد اولش مالیدم روی لبام وبعدش بانگاه خمار نگاش میکردم.
کیرشومیمالیدم به صورتم وگلوم و سینم.بعدکلشوبوس کردمو کردم تودهنم.کلشو یکم تودهنم میک زدم وبعدش ازپایین تابالا لیسش زدم.دوباره کلشومیخوردم زبونمو ادوره سوراخ کیرش میچرخوندم.بهم گفت تخمامم بخور.رفتم پایین وتخماشواول لیس زدم وبعدش کردم تودهنم باز شروع کردم به لیس زدن یه چنددقیقه ای ک گذشتاومدم روش رفتم سراغ لباش وهمزمان ازپایین خودمومیمالوندم بهش.من قبلناتودوران دوستیم قبل اینکه باحسین باشم فقط تاحدلب پیش رفته بودم نه بیشتر.حسین بهم قول داده پردموشب عروسیمون بزنه.اولش گفت بزارم لای پاهاتو من قبول کردم گذاشت لای پاهام ومن پاهاموقفل کرده بودم خیلی حال میدادکلش خیس شده بود.بعدش ازپشت اومددم گوشم و اروم گفت میزاری بکنم توکونت؟منم گفتم اخه تنگم حتی انگشتتم نمیره اگه یهوجیغ بز نم چی؟؟گفت اروم میکنم توهم دخترخوبی باش وجیغ نزن اروم صداکن.ازتوکیفم یه کرم اوردم دادم بهش مالید به سوراخه کونم یواش یواش انگشتتومیکردتو حتی باانگشت کردنش هم سوراخم دردمیگرفت ولی دوتاانگشتتوهرجورشده کردتویکم سوراخم بازشدومن به دردش عادت کردم قوربون صدقم میرفتو کمرمومیمالید تایکم اروم شم کله ی کیرشونزدیک کردبه سوراخم خیلی میترسیدم وقلبم تندتندمیزد.اروم کلشوگذاشت تو ولی همچین دردم گرفت وزدم تودستش که کشیدبیرون یکم اشکم دراومد.گفت یکم تحمل کنی دردش کمترمیشه سعی میکردم خودموباشرایط وفق بدم.خودموشل کردموگذشاتم بکنه تو دهنموگذاشتم روبالشت تاوقتی ناله میکنم صداش کمترشه.بازم کرم زدواینبار تانصفش رفته بود توش.
خودمومیدادم عقب تاکامل بره تو.حس خوبی بودولی دردم داشتم.اروم خودشونزدیک کرد به گردنمو گفت خوبه؟گفتم بدم نیست.همونجوراروم اروم عقب جلومیکردتااینکه یکم جابازکرد.داشتم حال میکردم.وااای خدا.کمرموگرفته بود و میزد.وقتی ابش داشت میومد ریخت روباسنم وبعدخودش افتادزمین.بهش گفتم بایدخودت پاک کنی خخخ:-بادستمال باسنموپاک کرد.رفتم توبغلش وبراش نازکردم که خیلی دردم اومد.اونم منوگرفت بغلش وگفت هرشب همینه .وبعدش دوتامون خندیدم ولی بازدستشوبردروسوراخم و برام مالید تادردش بهترشه.بعدشم کسمم مالید.منم خودمومیچسبوندم بهش وازش هرزگاهی لب میگرفتم بعدشم که چشم بازکردم دیدم صبح شده ولخت توبغله عشقمم.اون شب بهترین شب زندگیم بود.نمیدونی چ لذتی داره وقتی باعشقت سکس کنی وبراش لوس شی. هیچوقت اغوش همسرمو باهیچ ارامشی عوض نمیکنم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#350
Posted: 10 Sep 2014 23:39
سکس دوستم و دوست پسرش
سلام من زینبم! و یه دوست صمیمی دارم به نام نازنین.مامان نازنین از باباش طلاق گرفته و ازدواج کرده و تهرانه ولی نازی فعلا آبادان تو خونه ی مامانبزرگ و بابابزرگشه.از بس نازنین منو دعوت کرده بود به دست کلید خونشون دستم مونده بود!!یه روز به نازنین زنگ زدم گفتم چه خبر؟گف هیچی!بهش گفتم امروز بیام پیشت؟!گفت نه بابا مامانبزرگ و بابا بزرگم رفتنه منم دارم خوش میگذرونم منم گفتم نامرد کوفتت شه!و خداحافظی کردیم!اما من گوشم بدهکار نبود گفتم حتما میرم،تا سورپرایزش کنم!ساعت8رسیدم دم خونشون و با کلید درو باز کردم!آروم آروم پیش میرفتم و در هال رو هم باز کردم!دیدم هیچکییییی تو خونه نیست با خودم گفتم ای بابا این همه اومدم کسی نیست!!!که گفتم برم ببینم چی دارن حالا تو خونشون!!رفتم تو آشپز خونه که صدای حرف زدن اومد منم سنگر گرفتم پشت اپن!!دیدم به همه ی پذیرایی باز بود!ولی کسی متوجهم نمیشد!
دیدم نازنین با یه پسر که قد بلند بود و موهاش بلوند بود وسفید بود تو پذیرایین!نازنینم با اون پسره که بعد ها فهمیدم اسمش امیده اومدن نشستن رو مبلو با هم حرف میزدن و چرتو پرت تحویل میدادن!!پسره یه تیشرت سیاه بوشیده بود که اندام ورزش کاریش تو چشم بود و یه شلوار که دیگه نزدیک بود از پاش بیفته!!!!نازنینم یه دامن که حتی به وسطای رونشم نمیرسید و به رنگ سفید پوشیده بود که با پوست تیره اش تضاد جالبی داشت به همراه یه نیم تنه گردنی سفید که بند گردنش رو شل بسته بود و عمدا بین حرفای پسره یه دفعه گفت وا کنترل کجاست؟حالا خوبه تلوزیون خاموش بود ولی من این دوستی خودم رو میشناسم هیچکدوم از کاراش بی دلیل نیست!!!کنترل رو مبل ونزدیکش بود ولی نازی به طور ضایع گرفت هلش داد و رو زمین انداختش!که خم شد رو کنترل ولی زانو هاش اصلا خم نشده بودن و صاف صاف بودن!به چشم دیدم که نازی یه شرت طوری بندی پوشیده بود که تازه !"!قسمتش که بندی ظریف یا بهتره بگم نخ بود و قرار بود لا خط کونش باشه رو ظاهرا عمدا بر عکس پوشیده بود و اون قسمت که کلف تر بود رو کونش بود و کونش رو قلمبه کرده بود و پنج دقیقه تو همون حالت موند و بالاخره نششست ولی پسره بدجور حشری شده بود!!پسره دوباره شروع کرد حرف زدن که نازنین ایندفعه سمت چپ برگردوند که نیم تنهه به سمت می میه چپش کشیده شد و نازنین تو همون حالت موند!پسره دیگه صداش در نمیومد با چشماش داشت می میه نازنین رو میخور ونازنین میخواست حشریش کنه تو همون حا لت موند و دستش رو رو لبه تکیه گاه مبل گذاشت ک بابند پشت گردنش بازی میکرد منتظر پسره بود تا شروع کنه! من چشمم در اومده بود!می میش با مزه بود و کوچیک و اندازه ی مشت دست یه زنه 30ساله بودن!
به پسره که نگاه کردم اندازه ی 2بند انگشت با می میه نازنین فاصله داشت!نازنینم نگه داشته بود و همونطور که روش سمت چپ بود به پسره که نزدیک سمت راست و می میش بود رو داشت نگاه میکرد تا ببینه چقدر تاثیر گذاشته!که یدفعه پسره با سرعت شونه ی چپ نازنین رو با دست راست گرفت و با دست چپ پهلوش و رو مبل رو کمر خوابوند و می میه راستش رو که داشت با نگاهش قورتش میداد رو گازش گرفت محححکما!!به قدری که تصفه می میش تو دهنش بود و مچاله شده بود!!نازنیم یه دفعه که گاز گرفته شد یه دادی زد بلللند!امید بالاخره بعد از 10دقیقه که می میه نازنین رو گاز میگرفت و نازنین فقط داد میزد رو ول کرد!و با شهوت به نازنین نگاه کرد!نازنینم با لبخنده نیمه جون به می میش نگاه کردم جای دندونای امید مونده بود و حسابی قرمز شده بود!نازنین شروع به درآوردن لباس امید کرد و فقط شرت رو گذاشت امیدم به یه حرکت دامن نازنین رو کند!
مقابلش یه شرت توری سیاه بود که کس نازنین رو به خوبی نشون میداد چون فقط یه نخ بود که اونم تو خط کسش بود!!!! از رو شرت که هیچ فقط یه نخ بود که کس نازنین رو لیس زد و نازنین خندید!نازنین گفت به اونم میرسیم!پسره خنده ی شهوتناکی کرد و اومد بالا و لب جانانه ای از نازی گرفت و گردنش.رو خورد!نازی هم آو اوهش خونه رو رو هوا برده بود!پسره نیم تنه گردنیه نازنین رو در آورد و رو به روش یه کرست سیاهه توریه بدونه بند رو شونه بود و کرست رو سینه ی سمتراست نازنین پایین اومده بود!امید خندید و گفت شیطون خانوم این چه کاریه آخه؟!مثل یه دختر خوب میومدی میگفتی سکس میخوام و دوتایشون شروع کردن خندیدن!پسره کرس ت رو در آورد و دو تا می میه خوشگل و خوردنی که یکیش حالا قرمز شده بود و دیگری هم یه هاله ی قهوه ای درشت داشت که نشون میداد تو رشده که نازنین گفت مراقب باش قرص میخورم تا می میام هم بزرگ شن ممکنه شیر بده !آقا چشمام هزار تا شدن!پسره گفت اشکال نداره!یکم شیرم میخورم!همه حرفاش رو هوسناک میگفت!بعد نازی گفت دیگه هم گاز نگیر چون تو سینه هام چون تو رشدن یه حالت بادکنکی هست که گاز بگیری دردم میاد!امیدم با لبخند گفت باشه!شروع کرد مکیدن و نازی هم آهو اوه کردن!که یه دفعه پسره گازش گرفت محکم نازنینم جیغ بلندی زد!که پسره گف بابا اروم باش!!نازنینم گف چطور آروم باشم؟؟می میام تو رشدن درد دارن اگه دس بزنم اونوقت گاز میگیری؟پسره لبخند زد و گف حالا....ولی خداییش شیرت خیلی خوشمزه بود!!و نازنین گف مرسی!
پسره رف پایین تر و شرت نازنین رو از پاش در آورد و بو کشید و گفت چه بویی؟چقدر این کس خوشگله؟واقعن هم کس نازنین خوشکل بود!یه کس پف کرده و خیس و یه تاره مو هم نداشت!پسره مثه قطعی زده ها شروع کرد لیس زدن نازنینم آهش بلند شده بود!که پسره چوچولش رو گاز گرفت!کلا پسره میونه ی خوبی با گاز گرفتن داشت!!!نازنین یه جیغی کشیدو آروم شد!امید زانو های نازی رو تو شکمش خم کرد نازی هم تو همون حالتش گفت تو یخچال یه اسپری با کرم گذاشتمه بیار شون در ضمن از کسم نکنم از کونم بکن هنوز دخترم!پسره یه چشم بلند گفت و شرتش رو در آورد و گفت اول بخورش و نازی هم شروع کرد ساک زدن که گف دیگه بسه!برو بیار!آقا من به غلط کردن افتادم گفتم حالا منو میبینه!رفتم تو کنج اپن!امید یا همون پسره اومد یخچالو باز کرد و کرم و اسپری رو برد!یه نفس راحت کشیدم و دوباره نگاهشون کردم!پسره کرم و اسپری رو گذاشت رو زمین جفت مبل و نازی رو برعکس کرد و یه کوسن گذاشت زیره شکمش و نازی کونش رو تو صورت امید قلنبه کرد که امید لبخند شهوتناکی کرد و شروع کرد کرم مالیدن رو کون نازی و به کیر خودش اسپری زد!
نازی دوباره گف آروم لطفا!!که پسره لبخند موزی زد و کیرشو یه دفعه فرستاد تو!و همینطور شروع کرد تلمبه زدن!نازی فقط دادو بیداد و گفت میخوامت امید!تند تر!میخوام پارم کنی جرم بدی یالا لعنتی!اونم بیشتر حشری شد و مثل دیوونه ها تلمبه میزد نازی هم دو باره دادو بیداد که یه دفعه جیغی زد و شل شد!فهمیدم ارضا شده!که ام ید گفت داره آبم میاد بریزم یا نه؟!نازی گف نه نریز!که پسره ریخت رو کون و کمرش و روش افتاد!منم یه یاخدایی گفتم و رفتم تو حمومشون که تو آشپز خونه بود!گفتم حالا دیگه میخوان برن من بیچاره نشم یه وقت!!حمومشون یه پرده وسطش بود که سمت راست پرده وان بود و سمت چپ دوش بود!رفتم قسمت وان پرده رو هم کشیدم تا از درم معلوم نباشم یه دفعه صداشون اومد که تو حموم میخوان بیان!ای خاک به سررررم شد!که خدا شکری رفتن قسمت دوش من از کناده ی پرده نظاره گر بودم!بازم کیر امید تو کون نازی بود و ایندفعه امید شیر آب رو باز کرد و به کمر خوابید نازی هم طبق معمول آهو اوه!!!
امید همونطور که کیرش تو کون نازی بود با یه دستش می میه نازی رو مچاله میکرد و با دست دیگش می می آورد بالا میکشید و خودش میخورد که گفت اخ جوون شیر!!و گاز گرفت!نازنین فقط اخو اوخ میکرد دیگه!امید کیرش رو در آورد و شروع کرد گاز گرفتن می میه راست نازی که دیگه کبود شده بود!پاشدن و امید با می می های نازی ور رفت و نازی گفت امید کونم احساس میکنم که جرداده شده پسره هم گفت الان بریم تو اتاق معاینت کنم!!!و رفتن بیرون!رفتم بیرون منم خدا شکری رفته بودن تو اتاق!منم دیدم ساعت12شده!!!بدو رفتم بیرون کلیدا رو هم بردم با خودم! امیدوارم خوشتون اومده باشه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم