انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 36 از 59:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 
ازدواج پر ماجرای مرجان

من فرهاد هستم و 26 سالمه . اواخر سال 83 که 23 سالم بودم ، پرایدم را به مریم خانم (مادرمرجان ) فروختم و از همان زمان خانواده ما و خانواده آنها تا حد خاله و عمه هایم با هم رفت و آمد پیدا کردیم . خانواده آنها از مرجان خانم ، شوهرش ، پسر 20 ساله و دختر 17 ساله اش ( مرجان ) تشکیل می شد . من همیشه دوست داشتم با همسر آینده ام اختلاف سن بیشتر از یک دو سال داشته باشم مرجان شش سال کوچکتر از من بود به جز خوشکلی ، چهره ای سکسی داشت خیلی هم جذاب و خوش هیکل بود .از اون هیکل هایی داشت که مانتوهای تنگ و شلوار جین های چسبونشون از جلو چشم آدم کنار نمیره . پوست گندم گون شاید هم برنز و چشمان خیلی دیوانه کننده و عسلی رنگ . همیشه تصور می کردم اگر باهاش س ک س داشته باشم ، لحظه ای که فقط توی چشمام نگاه کنه ارضا بشم خلاصه حسابی دیوونه از سر تا پاهاش بودم اما انگار یقین داشتم اگر حرف رابطه و دوستی غیر از همین آشنایی خانوادگی بزنم ، جواب رد می شنوم آخه مرجان خیلی خیلی نجیب و دست نخورده بود .
بعد از چهار ماه از آشناییمان ، در سومین مرتبه ای که با همون پراید سابقم رانندگی یاد مرجان می دادم ، در لحظه ای که مادرش ( مریم خانم ) برای

تلفن زدن پیاده شد ، حرف دوستی را مطرح کردم اما دقیقا گفت :
مامانم همیشه بهم میگه : برای انجام بعضی کارا دل میگه آره ولی عقل میگه نه . اگه یه ذره به حرف دلت گوش کردی عقلت دیگه اصلا حرفی نمیزنه . توی روابط با پسرها خیلی مواظب این یه ذره باش .
حالا در مورد شما البته ببخشید اینو میگم همون دلم هم نمیگه آره .
مطمئن بودم شخص دیگه ای در کارش نیست ولی بازم اینو ازش پرسیدم و جواب داد : نه پسری توی زندگی من هست و نه شما بد هستید اگه ناراحتتون کردم ، اینم بگم که اتفاقا از لحاظ ظاهری و موقعیتی خیلی هم خوب هستید ولی این تقاضا رو از من نداشته باشید ، ممنون میشم . همین لحظه مریم خانم تلفنش تمام شد و سوار شد اولین حرف مرجان هم این بود : مامان خوب شد رفتی واسه تلفن بیچاره آقا فرهاد می خواستند یه چیزی بگن روشون نمی شد .
اصلا باورم نمی شد اینقدر بی ظرفیت باشه و آبرو منو ببره اما گفت : میگن چون ترم آخر دانشگاه هستن نمیرسن رانندگی به من یاد بدند منم دیگه از هفته آینده نباید مزاحمشون بشم .
با این ترفندش این لذت رو هم ازم گرفت . تلفنی پرسیدم چرا این کار کرد و رانندگی چه ربطی به پیشنهاد من داشته ؟ جواب داد : دوست نداشتم بیشتر از این به چشم یه دختر خراب به من نگاه کنین . گفتم این چه حرفیه شما نجیب ترین دختری هستید که توی عمرم دیدم . گفت به هر حال بذارید حداقل روابط خانواده هامون سر جاش بمونه .
چهار ماه دیگه هم از این جریان گذشت و سال 84 شده بود که پس از هشت ماه آشنایی و هشت ماه خماری دیدم بهترین مورد برای ازدواج من همین مرجان هست هیچ ایرادی نداشت مخصوصا که از نجابتش واقعا مطمئن بودم و این برام خیلی ارزش داشت آخه من ظاهری خوب و شخصیتی با کلاس داشتم ولی بازم باهام دوست نشده بود خانواده بسیار خوبی هم داشت ( ناگفته نماند بی حساب و کتاب هم سراغ ازدواج نرفتم تازه لیسانسم گرفته بودم و پدرم دنبال خرید یک مغازه برایم بود معاف هم شده بودم چند میلیونی هم داشتم که تقریبا پول همان پراید بود ) خلاصه مطرح کردم و رفتیم خواستگاری مرجان لجباز . دو جلسه اول همه چیز خوب پیش رفت تا سومین جلسه خواستگاری که من به او گفتم : ببینید مرجان خانم رسم اینه که دو طرف درباره همه چیز صحبت می کنن جز یه چیزی که کم اهمیت هم نیست . البته حرفای منو توهین تلقی نکنید مثل اونبار که دختر خراب رو مطرح کردید . گفت نه راحت باشید . گفتم ببینید از روابط ج ن س ی هیچ صحبتی نمیشه و من و شما هم صحبتی در اینمورد نکردیم . گفت یعنی صحبت کنیم ؟ گفتم لازمه آخه . گفت گوش می کنم . گفتم لذتهایی که خدا توی روابط ج ن س ی و زناشوئی قرار داده خیلی متنوع هستن و متاسفانه بعضی زوجا چندان استفاده ای نمی برند . من تمایل دارم یا بهتره بگم مصمم هستم که توی این مورد شکر نعمت رو عملا و کاملا بجا بیارم .
گفت میشه این شکرگزاریتون رو شفاف تر بیانش کنید تا منم راحت تر بتونم تصمیم بگیرم ؟ گفتم می ترسم ولی میگم . ببینید منظورم اینه که مثلا ا ر ا ل ، آ ن ا ل رو فاکتور نگیریم . ( اون طفلک که مثل من شب و روز توی سایتهای – – – نبوده اصلا متوجه نشد چی میگم ) گفت من راجع به بعضی چیزا نمی تونم از مامانم راهنمایی بخوام خودتون لطف کنید واضح تر بگید بابا من هجده سالم بیشتر نیستا . گفتم ا ر ا ل یعنی س ک س دهانی یا س ا ک زدن و آ ن ا ل هم س ک س مقعدی از عقب البته منظورم مداوم نیست که عوارض داشته باشه . سرش پایین انداخت و حدود یک دقیقه هر دو ساکت بودیم . بالاخره خودش سکوت رو شکست و گفت بهم بر نخوردا دارم فکر می کنم چون جوابش حساسه یه عمر باید پاش ایستاد . اتفاقا خوشحالم شما اینقدر دقیق موارد لازم رو دارید عنوان می کنید . ولی اصلا برام هیچکدوم از این دو تا قابل تصور هم نیستش واقعا نمی تونم بپذیرم حتی اگه تنها هدف شما از ازدواج باشن . ( اینا رو در حالیکه قالی رو نگاه می کرد می گفت ) خیلی ناراحت شدم چون برای منم اصلا قابل گذشت نبود از طرفی هم نمی خواستم بعد مجبورش کنم یا خیانت کنم و جای دیگه ای به این خواسته هام برسم . بهش گفتم : حالا شما فکراتون بیشتر بکنید ما هیچ اختلاف نظری تا حالای صحبتامون نداشتیم حیفه به هم نرسیم منم که بیشتر از تمام دنیا شما رو دوست دارم . هشت ماهه . جواب داد : راستش هم خوشحالم هم ناراحت چون دل به دل راه داره و منم ... ( دیگه مکث کرد بعد ادامه داد ) ولی اصلا فکرش نکنید که من راضی بشم واقعا نمی تونم با این وجود شب تماس می گیرم نظر قطعی رو بهتون میگم .
کمی خلاصه تر بنویسم ، شب جواب منفی قطعی داد و چند ماه بعد با پسری بنام میلاد عقد شد و پس از ده ماه زندگی با هم چون پسره دست بزن داشت ، جدا شدند ( توی این ده ماه هم روابط خانوادگیمان ادامه داشت یکبار هم مرجان با خود میلاد آمدند ) حالا دیگه مرجان شده بود یک ماهروی جوان ، جذاب و اپن که دیگه معنی خیلی چیزا رو لمس کرده بود اصلا هم ناراحت طلاقش نبود و هر چه پسره التماس می کرد اینبار دیگه هیچ فرصت دوباره ای بهش نمی داد .
البته از لحاظ ازدواج ، مرجان برای من هم تمام شده بود چون علاوه بر آن عدم توافقی که با هم داشتیم ، ازدواج قبلی او هم به آن اضافه شده بود ولی این مورد دوم برایم قابل گذشت بود و یکبار که با مادرش به خانه ما آمدند فقط من خانه بودم و به بهانه اینکه چند سوال کامپیوتری از مرجان دارم با او به اتاق خودم آمدیم البته مطمئن بودم بزودی مریم خانم هم به اتاق من می آید تعارفش هم کرده بودم . همون اول که تنها بودیم سریع ازش خواستگاری کردم . کمی صمیمی تر شده بودیم . گفت یعنی میلاد ( شوهر سابقش ) برات مهم نیست ؟ پرسیدم مخالفتش ؟ جواب داد : مخالفت که غلط کرده ازدواج گذشتم رو میگم . گفتم : نه جسم تو و نه روح تو با اون ده ماه زندگی تموم که نشدن . جواب داد : تموم نشدن ولی عوضم نشدن هنوز روی اون دو تا خواستت هستی ؟ گفتم اگه تو عوض نشدی من بدون هیچ تجربه ای عوض شده باشم ؟ معلومه که روی خواستم هستم . گفت : پس بدون تجربه هم اینقدر دوست داری ؟ شاید بدت بیاد شاید زیادی از خود بیخودت کنه خودت بگی نمی خوام . گفتم : یعنی اینقدر حرفه ای شدی ؟ یادمه حرفش هم که میزدی به قالی نگاه می کردی . گفت نه خیر حرفه ای نشدم اون بیچاره هم توی خماری موند ولی دیگه اندازه تو هم بهش اهمیت نمی داد . گفتم حالا نظر قطعی رو شب تماس می گیری بهم میگی ؟ گفت : چه خوب یادت مونده دوست داشتن یعنی این . آره چون هیچ اختلاف نظری تا حالای حرفامون نداشتیم حیفه . بیشتر فکر می کنم شب بهت تماس می گیرم . ( اونم حرفی که من توی جلسه خواستگاری اولیم زده بودم ، بکار برد )
هم اون شب که زنگ زد و هم چند بار دیگه نتونستیم با هم به توافق برسیم و بعد از عید 86 هم شده بود . یعنی از اواخر 83 تا حالا عاشقش بودم و دستم هم بهش نخورده بود روز به روز هم جذاب تر و خوشکل تر می شد بعد ازدواجش آرایش بیشتری هم می کرد و دیوونه کننده تر شده بود . توی این مدت گواهینامه رانندگی هم گرفته بود . یک روز منتظر تاکسی بودم که کاملا تصادفی مرجان جلوی من نگه داشت سوار شدم گفت هر چه باشه من سه جلسه اول ماشین راندنم رو از تو دارم . در راه فن پرایدش کار نکرد من راحت می تونستم درستش کنم اما حیفم می اومد به این زودی منو برسونه و بره برای همین گفتم این وقتی داغه نمیشه بهش دست زد کمی که خنک شد تا خونتون نرم رانندگی کن اونجا درستش می کنم . رفتیم و اتفاقا با آنکه من به خیال خالی بودن خانه شان هم نبودم ، دیدیم مریم خانم روی کاغذی نوشته : مرجان دایی رضام فوت کرده من وبابات و مهیار ( برادر بزرگتر مرجان ) خانه آنها هستیم ما احتمالا عصر یا غروب میایم تو برای خودت ناهار یه چیزی درست کن یا بخر اگر هم خواستی عصر بیا اونجا . ببین موبایلت هم چرا زنگ نمی خوره ؟
مرجان یادش اومد که موبایلش رو توی آرایشگاه جا گذاشته ولی فعلا ماشینش خراب بود و بی خیال موبایل شد منم حسابی خودم رو معطل ماشین کردم تا خوب مرجان گرسنه بشه بخواد ناهار بخوره . همون اول که رسیده بودیم خونه اونها ماشین رو توی حیاط برده بودیم تا همسایه هاشون منو نبینن . وقتی کار ماشین تمام شد مرجان با پررویی گفت خسته شدید حالا با خود ماشین برید خونه بعد ازتون می گیرمش . منم از اون پرروتر گفتم حداقل می گفتی بیام دستام بشورم فرمون ماشین خودت چرب نشه . گفت چرا ناراحت شدی آب که توی حیاط هستش من فکر کردم شستی به خدا . با خنده گفتم مرجان خانم فکر کردی ناهار هم خوردم ؟ گفت وای معذرت می خوام یه ربع به دو هست ؟ بیا داخل یه چیزی بخور به مامانت اینا هم بگی هنوز ناهار نخوردم برای ما زشته . بی تعارف و از خدا خواسته رفتم . نفهمیدم چه موقع زنگ زده بود که غذا آوردند . کباب کوبیده و ماست موسیر و نوشابه بود خوردیم و لذتبخش ترین و باور نکردنی ترین و فراموش نشدنی ترین ناهار عمرم هم بود .
مرجان اصلا دختری نبود که به این راحتی ها بشه ازش لذت برد و من هم جرات هیچ گستاخی نداشتم جز اینکه مودبانه به خودش بگویم و از خودش بخواهم تازه حساب گناه و ... هم زیاد می کرد . شروع کردم گفتم مرجان من که می دونی چند ساله که دیوونه توام تو هم که یه بار گفتی دل به دل راه داره پس چرا دیگه اینقدر اذیتم می کنی . ببین اینا یاری خدا هست که همه شرایط رو ردیف کرده که الان من و تو بی هیچ قصد قبلی کنار هم باشیم می دونم دختر با ایمانی هستی و اهل روابط حرام و گناه نیستی ولی تو که باکره نیستی شوهردار هم نیستی منم که زن و بچه ندارم چه ازدواج موقتی از ازدواج موقت من و تو بجا تر و حلال تر . بیا و نه نگو که دیگه واقعا کشتی منو .
مرجان خیلی سعی می کرد خودش رو کنترل کنه و بی تفاوت نشون بده ولی بی تفاوت هم نبود . گفت : یعنی عقد موقت مخفی بدون اجازه بابام ؟ بعدشم کی خطبه می خونه ؟ خودت ؟ کاش زودتر می رفتی خونتون .
گفتم دختر من میگم چی تو میگی چی . مرجان منم پسرما شاید یه کم کنترلم رو از دست دادما ؟ ببین توی این لحظه هیچ پسری به این مودبی برخورد نمی کنه ها اونم با یه فرشته مثل تو واقعا سخته آدم بتونه حتی صبر کنه . گفت بابا حالا بتون صبر کنی تا ببینم رساله کجاست حداقل خودمون بخونیم .
اینو که گفت داشتم از شادی پر در می آوردم . آخه انتظار داشتم بیشتر از اینا ناز کنه . رساله رو آورد و خوندیم و محرم شدیم با کی ؟ با هلوی اپن 20 ساله منم 26 سالم شده بود ( سنهای الانمون ) . با اتمام خطبه چنان به لبهای هم چسبیدیم که انگار خیال جدا شدن نداشتیم . باقی ماجرای اون روز هم که حتما همه می دونید دیگه .
بعد از آنروز به یاد موندنی ، مرجان فقط مادرش رو به تدریج از قضیه با خبر کرد نه اینکه جریان اونروز رو به مادرش بگه فقط گفته بود فرهاد به من پیشنهاد ازدواج موقت داده منم اگه شما اجازه بدید چون از لحاظ جنسی نیاز دارم و فرهاد هم مورد مناسبی برام هستش می خوام قبول کنم . مریم خانم هم پذیرفته بود .
بعد از اطلاع مادر مرجان ، من فقط به همین منظور یک سوئیت رهن کردم و حدودا هفته ای یکبار اونجا من و مرجان با هم س ک س داشتیم البته روابط خانواده ها هم مثل قبل بودش و جز من و مرجان و مامانش هیچکس چیزی نمی دونست ناگفته نماند قبل از رهن خانه ، سه نفری به محضری هم رفتیم و من و مرجان رسما عقد موقت یکساله شدیم . راستی یادم نره بگم که مرجان با س ا ک هم هیچ مشکلی نداشت و بیخود اینقدر کلاس می ذاشت فقط میگفت قبلش هر دو دوش بگیریم و متقابل هم باشه . البته از مقعدی همچنان بی نصیبم گذاشت و اصراری هم نمی کردم و خیلی هم خدا رو شکر میگفتم که توی این موقعیت قرار گرفتم که بدون احساس گناه بتونم روابط جنسی سالمی داشته باشم .
از شانس بد من و شانس خوب مرجان هنوز دو ماه هم از ازدواج موقتمان نگذشته بود که در همون رفت و آمدهای خانوادگی ، پسرخاله خود من برای اولین بار مرجان را دید و نه یک دل و نه صد دل هزار دل عاشق این دختر شد . موقعیت و مشخصات خوبی هم داشت ازدواج اول مرجان هم اصلا براش مهم نبود . نمی دونستم چکار کنم مسلما مرجان ازدواج دائمش رو فدای ازدواج موقت با من نمی کرد . منم به ناچار با اینکه دلم نمی خواست ، جریان عقد موقتمون و اون سوئیت رهنی رو به پیمان ( پسرخاله ام ) گفتم . پیمان اولش خیلی ناراحت و حیرت زده شد ولی کمی فکر کرد و گفت : اینقدر زیاد می خوامش که اینم بی خیال . باکره که نیستش حالا تو هم روش . بگذریم ، این عاشقی پسرخاله ما باعث شد که من عجولانه و مصرانه برای ازدواج دائم از مرجان خواستگاری کنم و مرجان هم جواب بده که : از لحاظ خصوصیات ظاهری و موقعیتی هر دوی شما خوبید و در حد هم هستید ( اینو راست هم میگفت فقط پیمان دو سال جوانتر از من هست ) ولی دوست داشتن و خواستن آقا پیمان برام ثابت شده تر هستش چون با وجود خیلی چیزا بازم منو می خواد و دائم هم می خواد . آقا فرهاد بهتره شما هم گذشته با من رو فراموش کنید و به آینده با من فکر نکنید جواب منفی چندان هم شنیدن نداره که شما مایلید اون رو بیش از یه بار بشنوید .
( اینکه چقدر ناراحت شدم رو وصفش نمی کنم که شما هم ناراحت نشید چون جریان چند تا س ک س با مرجان هم وصف نکردم که لذتی ببرید . پس بی حساب میشیم ) فقط اینو بگم که من بیچاره بعد از 26 سال هم که دستم به جنس مخالف رسید ، آقا پیمان دیر اومد و زود هم بردش . هفتم شهریور 86 مصادف با میلاد امام زمان (عج) توی شهر صدرای شیراز به قول خود آقا داماد جشن ازدواج دائم و همیشگیشون هست . اگه تشریف ببرید ، خوشحال میشن . به هر حال مبارکشون باشه و خوشبخت بشن قسمت منم این بوده که به جنس مخالف معتادم کنه و تنهام بذاره .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خودم زنمو جنده كردم

سلام به همه . من اسمم مهرداد و خانومم پریسا من 32 سالمه و خانومم 26 سالشه 6 ساله ازدواج كرديم خانومم دختر خوشگل و خوشتيپ هست هر مردي ارزو داره حداقل يه بار باهاش سكس كنه اوايل زندگيمون هيچ علا قه اي به سكس نداشت و من كه خيلي حشري بودم برام تحملش سخت بود تا سال قبل كه ديدم اروم اروم تغير ميكنه و خيلي خوشحال شدم ولي نميدونستم چرا تا اينكه يه روز وقت سكس بهم گفت كه يه دوست تلفني داره و اون تونسته حشرش ببره بالا من اولش خيلي ناراحت شدم ولي بعدش ديدم كه به نفع من شده و همين فكر باعث شد كه اجازه بدم شب ها پيش خودم سكس تل كنه كم كم خودمم قاطي ميشدم و با پسره دوس شديم يه روز به پریسا گفتم كه دوس داري يه سكس سه نفره با محسن داشته باشي كه گفت اره خيلي منم راستش بدم نميومد بهش زنگ زدم و دعوتش كردم از يه شهر ديگه بود رفتم دنبالش و اوردمش خونه وقتي رسيديم ديدم دستاي پریسا ميلرزه بغلش كردم اروم بشه...



خلاصه بعد يه دوساعتي بگو بخند و پذيرايي به پریسا گفتم يه تاپ باز بپوش و بيا و به محسن گفتم هر چي امشب ديدي همين جا تمومش كني وقتي اومد چشماي محسن خيره شد به سينه هاش داشت خيلي خووشش اومده بود منم پریسا رو اوردم بينمون بشينه بعدش يه فيلم سوپر گذاشتم يكي از سينه هاي پریسا رو اون ميماليد يكي رو من تنش داغ داغ بود نتونست دوام بياره گفت بريم رو تخت سه نفري رفتيم تو اطاق خواب لخت شديم و با محسن پریسا رو لختش كرديم من يه لحظه كنار وايستادم تا محسن شروع كنه كه ديدم پریسا كيرشو تو دهنش كرد وبراش ساك ميزنه منم رفتم جلو كيرمنو هم گرفت وشروع كرد به خوردن بعدش بعدش بهش گفتم شروع كنه اونم پاهاي زنمو بالا داد و شروع كرد كير شو به كس زنم مالوندن منم كيرمو داده بودم دست پریسا برام ساك ميزد بعدش اروم اروم تو كس زنم كرد و شروع كرد به تلمبه زدن وقتي صداي اخ و ناله پریسا زير محسن ميومد بيشتر شهوتي ميشدم





بعد چند دقيقه جامونو عوض كرديم و پریسا براش ساك ميزد منم كس پریسا رو ميكردم بعد محسن دراز كشيد و پریسا رفت رو كيرش نشست منم از پشت تو كونش كردم كير محسنو تو كسش حس ميكردم و تند تند تلمبه ميزدم كه محسن گفت جاهامونو عوض كنيم بعد كلي حال كردن اخرش سه تايي رفتيم حموم تو حموم هم يكم شيطوني كرديم بعدش رفتيم سه تايي تو حال خوابيديم پریسا وسطمون بود محسن و من از دو طرف بغلش كرده بوديم من خوابم برد صبح كه بيدار شدم و محسن رفت پریسا گفت كه يه سكس ديگه هم داشتن كه من خواب بودم از اون موقع تا حالا با يه نفر ديگه هم پریسا سكس داشت يه زوج كه براي ضربدري با هم اشنا شديم كه خيلي حال داد.





نوشته: مهرداد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با عشقم تو حموم


سلام اسم من رضاست این خاطره که میخوام براتون بگم مربوط میشه به یک ماه پیش.من یک سال پیش عاشق دختری بنام حدیث شدم.بدون هم نمیتونستیم نفس بکشیم خیلی همدیگرو دوست داشتیم بعد از چن وقت رفتم خواستگاریش مادرش قبول نکرد هرچی ازش خواهش کردم ولی راضی نشد.داشتم دیوونه میشدم نمیتونستم بدون حدیث زندگی کنم اونم همینطور.بعد ازماجرای خواستگاری خواستیم رابطه مونو قطع کنیم ولی نتونستیم چون عاشق هم بودیم.اینم بگم حدیث دوست صمیمی دختر عمومم بود.چن وقت یبار میرفتیم خونه دخترعموم همدیگرو میدیدیم ودلمون اروم میشد.



بعد از چن وقت حدیث بهم گفت میخوام بیام خونتو ببینم ولی گفت باید دخترعموم هم باشه تا بیاد منم قبول کردم.اینم بگم من تنها زندگی میکنم.روز بعدش زنگ در بصدا در اومد رفتم درو باز کردم خودشون بودن حدیث لباسی که من براش خریدهع بودم روپوشیده بود یه مانتوی ابی .اومدن تو بعد از احوالپرسی نشستیم حرف زدن دخترعموم رفت تواشپزخونه چای درست کنه.باهم تنها شدیم گفتم راحت باش مانتوشو دراورد سارافونی که براش خریده بودم کرده بود تنش خیلی خوشم اود گفت بخاطر تو پوشیدم بعد چن لحظه دخترعمومم اومد پیشمون داشتیم حرف میزدیم که من گفتم میخوام برم حموم حدیث تو هم هرموقع صدات کردم باید بیای پشتمو تمیز کنی قبول نمیکرد بالاخره دخترعموم راضیش کرد من رفتم تو حموم بعد چن لحظه صداش کردم گفتو حدیث جون بیا عشقم بیا.اونم بعد چن لحظه اومد



من شرت پام بود دروبازکرد چشمش بهم افتاد روشوکرد اون ور خجالت میکشید گفتو بیاتو گفت روم نمیشه دستشوگرفتم اوردم تولباساشو دراوردم فقط شورت با یه کرست تنش بود بدن خوش فرمی داشت کیرم داشت شق میشد پشتمو کردم بهش اونم شروع کرد به شستن اروم دستشو روچشتم میکشید میگفت رضا بزار برم بیرون دارم ازخجالت میمیرم گفتم نه هنوز کار داریم.برگشتم توچشماش نگاه کردم گفتم حدیث توتمتم زندگی منی اونم گفت که عاشقتم اروم رفتم طرفش لبامو گذاشتم رولباش رفت عقب گفت نمیزارم گناه داره بیخیال شو گفتم توروخدا فقط یبار دارم میمیرم ب سختی راضیش کردم.لباموگذاشتم رولباش لباشو محکم میخوردم دستامم انداخت دور باسنش سفت بهم چسبیده بود کیرم شق شده بود بی هوا دستشو اورد کیرمو ازرو شورت گرفت وباهاش بازی میکرد





سریع هردو لخت شدیم وای ی کوس ناز داشت سفید خوشگل بود رفتم سراغ کسش زبونمو میکردم تو کسش اونم داشت حال میکرد بادستاش سرمو فشار میدادتا بیشترکسشو بخورم اه ونالش بلند شده بود گفت نوبت منه کیرمو اروم تودستش گرفت وعقب جلو میکرد بلد نبود ساک بزنه.داشتم حال میکردم بلندش کردم چهار دستو پاخوابید خیلی میترسید گفتم فقط لاپایی میزارم کیرمو گذاشتم لای باسنش وعقبوجلو میکردم اه ونالش بلند شد خواستم کیرمو بکنم تو کونش که بلند شد گفت نه نمیزارم کونم بزاری اخه هی ندادن درد داره باخواهش راضیش کردم گفتم قمبل کن کونتو بازکرد اروم سرکیرمو که باروغن چرب شده بود گذاشتم در کونش فشاردادم سرش به زور رفت تو جیغی کشید گفت درش بیار گفتم تحمل کن الا جاباز میکنهده دقیقه همینجوری سر کیرم تو کونش بود تکونش ندادن تاجاباز کنه اروم کونش باز شدیه کم دیگه حول دادم رفت تو کون داغی داشت کیرمو جرمیداد وایییییییی





جیغ اروی کشید گفت زود باش دارم از درد میمیرم اروم تلمبه میزدم جون چه کونی داشت کیرم تا ته تو کونش بود اونم داشت حال میکرد میگفت عشقم بزارکونم تاته داشتم میکردمش که بلند شد اومد توبغلم کیرمو اززیر کردم تو کونش وبلندش کردم پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و داشتیم لبای همو میخوردیم یه لحظه هم لبامون جدانمیشد کیرم داشت میترکید بعد ازچن لحظه ابم اومد ریختم تو کونش مهینجوری که کیرم تو کونش بود تا ده دیقه بغل هم بودیم ابم از لای کونش زده بود بیرون کیرم نرم شد واومد بیرون بلندش کردم گفتم مرسی عشقم دورت بگردم اونم گفت دیگه ازاین خبرا نیست هامنم گفتم باش تا بعد بعد دوش گرفتیم و اومدیم بیرون دخترعموم اومد زیرگوشم گفت ناقلا کارخودتو کردی ها.امیدوارم از ماجرای که براتون گفتم خوشتون اومده باشه
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس خیلی‌ خفن با سمانه


با سلام محمودم که داستان سکسی با زن رفیقم سمانه جونو نوشتم من و سمانه و خواهرش خیلی سکس داشتیم ولی یه بار خیلی خفن شد که می خوام بنویسم یک روز تو خونه بودم سمانه اس ام اس داد گفت شب شوهرش نیست با باباش اینا دارن میرن جایی منم گفتم من میرم خونه مامانم وشب بیا که دلم کیر میخواد...



منم اس دادم تنهایی یا سه نفره ایم آخه دیگه سکسم اساسی شده بود یا خودش جور می شد یا خواهرش یا هردو تازه بهم گفته بیا با خواهرم ازدواج کن که شرایط حال کردنمون بهتر بشه اما چون من با شوهرش قهرم یه جورایی گفتم نه نمیخوام با اون چشم تو چشم بشم خلاصه جواب داد که تو بیا بالاخره یه طوری هست منم خودمو آماده کردم دوباره اسپری زدم واردم شدم دیگه قرصم خوردم و شب رفتم خونشون درو باز کرد فقط مشکل خونشون این بود از تو حیاط باید میرفتی تا برسی به پله ها بری بالا رفتم بالا طبق معمول با شرت و سوتین بود درو باز کرد و پرید بغلم دیگه حسابی عاشقم شده بارهام گفته بیا طلاق میگیرم باهام ازدواج کن منم گفتم نه همینجور بهتره بعد از کلی عشق بازی رفت یه کم خوراکی آورد و نشست به صحبت منم شک کردم چرا سر کار اصلی نمیره سر صحبتو باز کرد گفت محمود منو دوست داری گفتم آره گفت خواهرمم دوسش داری گفتم آره گفت من و خواهرم هیچی جز کیر تورو نمی خوایم فقط می خوایم مارو بکنی منم کم کم کیرم بلند شد و آماده کار بعد گفت محمود می دونی من فقط سکس می خوام و خیلی خوشحالم که مارو ارضا می کنی ولی یه حرفی داشتم گفتم بگو گفت یه رفیق دارم که اونم مثل ماس ولی شوهرش خوبه اخلاقشم بد نیست فقط کم میکندش بهش حال نمی ده و رفیقم خیلی افسرده شده بهش گفتم خوب اومد پیشم بعد کیرمو گرفت شروع به مالوندن کرد و گفت اگه بخوام اونو بکنیش و بهش حال بدی این کارو می کنی فقط مثل من و خواهرم دوسش نداشته باش فقط بکنش





منم فهمیدم چه خبره و فهمیدم به طرف حسودیشم میشه بهش گفتم حسودی نکن من فقط مال شما دوتام گفت آخه ندیدیش اگه ببینیش زیر قولت میزنی اینقدر خوشگل و سکسیه که من و خواهرم باهاش حال کردیم و حسابی حالش آوردیم گفتم نترس گفت باشه پس صبر کن رفت تو اتاق خواب بعد دوتا دختر اومدن بیرون یکیشون که خواهرش بود اون یکیم یه دختر که بگم شماها هم کیرتون شق میشه عین این زنا تو فیلم سوپرا بود موهاشو رنگ کرده بود بلوند با اندامی سکسی که دهنم آب افتاد سمانه اومد بغلم گفت اسم دوستم نگینه(این اسم بنا به مسایل امنیتی عوض شده) بعد در گوشم با لحن ناراحتی گفت حالا دیدی نزنی زیر قولت اینو هر وقت من بخوام میکنی نه مثل خواهرم که هر شب روشی!!!خلاصه رفیقش یه کم میترسید اومد پهلوی من و این بار یه موقعیت پیدا کردم به سمانه گفتم میدونی عاشق دیدن چیم امشب سه تایی بهم حال بدین اونم گفت چشم رفت و با خواهرش افتادن به جون نگین در عرض چند دقیقه سه تا دختر لخت جلوم داشتن هم جنس بازی می کردن عاشق دیدن لز دخترام ولی فقط حواسم به نگین بود و اون بدنش آخه سمانه یه کم لاغر بود خواهرشم یه کم سبزه بود ولی نگین سفید با کونی بزرگ و اندام سکسی تر سه تایی لخت شدن و بیشتر به نگین حال میدادن افتاده بودن به جونش اونم حشری دو سه بار راضا شد



این آخری می گفت سمانه گولم زدی من کیر میخوام چرا کیر بهم نمی دی کارشون که تموم شد اومدن سراغ من دیدم نگینم سر حال اومده سمت من باورم نمی شد اینقدر آتیشش داغ باشه خوشحال بودم که هم قرص خوردم هم اسپری زدم نگین اومد سمت من و لباسامو در آورد و افتاد به جون کیرم همش میگفت جووووووووووووووننننننننننننن چههههههههههه ککککککککککککییییییییییییییییییرررررررررررررییییییییییی دددددددددداااااااااااااااررررررررررریییییییییییی کوفتت بشه سمانه با این کیر چه کیرییییهههههههههه منم حسابی حشری شده بودم سمانه اومد لبامو می خورد و خواهرشم رفت پهلو نگین خایه هامو لیس میزد منم برای اینکه دل سمانه نشکنه آروم بهش گفتم نترس من فقط کس تور می خوام سمانه هم انگار اعتمادش صد درصد شد گفت نگین پاشو محمود می خواد یه حال اساسی بهت بده که طعم حالو بفهمی یه چشمک به من زد و با خواهرش رفتن لز کنن دیگه براشون عادی شده بود از بس من ازشون خواسته بودم....


افتادم به جون نگین و شروع کردم به خوردنش از بالا تا رسیدم به کسش واقعا کس داشت عین زن خارجیا انگار عمل کرده بود صاف و دست نخورده شروع کردم به لیسیدنش اینقدر لیس زدم اونم می گفت بخخخخخخوووووووووووورررررررررررر مممممممممااااااااااااااللللللللللل خخخخخخخخخخووووووووووووودته بخور که داری بهم حال میدی حسابی براش خوردم ولی نزاشتم ارضا بشه میخواست حال حسابی بکنه بلند شدم و اونم خوشحال فکر کرد میخوام بکنمش خوابید و پاهاشو باز کرد گفت بیا بکن که دارم میمیرم کیرت مال خودمه بکن توش کس منم مال توس هرچی میخوای بکنش منم کیرمو گذاشتم روی کسش و شروع کردم به مالیدن همش منتظر بود بکنم توش ولی با کیرم کسشو لیس میزدم دیگه داشت فحش میداد حتی به سمانه می گفت به این کثافن بگو جرم بده سمانه هم میدونست قضیه چیه بار اولم با خودش همین کارو کردم یه چشمک دیگه بهم زد و منم اینقدر زولش دادم که دیگه داشت ناله می کرد میگفت بکنم جججججججججرررررررررمممممممممممممم بددددددددددههههههههه چچچچچچچچچچچچچرررررررررررررااااااااااااااااا نمممیکنیم من کیر میخوام چرا بهم کیر نمیدین خوب که حشری شد خیلی آروم کردم تو کسش و تا ته رفت شاید باورتون نشه اینقدر منتظر شده بود و حشری شده بود وقتی کیرم رسید به آخر یه آهی کشید و لرزید و بی حال شد و ارضا شد اینقدر بهش حال داد من داشتم تلمبه آروم می زدم ولی هیچی نمی گفت خیلی حال کرده بود کم کم سر حال اومد و شروع کرد به ناله میگفتتتتتتتتتت آآآآآآآآآآآآرررررررررررهههههههههههه بالاخره دادیش بهم بالاخره اومدی توم جرم دادی بکن کسمو بکن جرم بده من کم کم داشت آبم میومد ولی ترسیدم بار آخر باشه کیرهمو در آوردم و آروم گذاشتم دم کونش اینقدر بی حال بود فقط گفت میخوای جرم بدی کونمو نکن پاره میشم منم آروم فشار دادم یه داد زد که سمانه گفت هوی همسایه ها بیدار شدن یه چنتا تلمبه زدم بعد گفتم آبم داره میاد سمانه گفت باید بدی بخوریم شاید دیگه نیاد آبت امشب کیرمو در آوردم و سمانه شروع کرد به ساک زدن نگینم حال نداشت خواهر سمانه هم خایه هامو می خورد





بعد کلی خوردن آبم با شتاب پاشید تو دهن سمانه خواهرش گفت کثافت منم می خوام و اونم کیر منو خورد تا تمیز تمیزبشه نگینم آخر سر یه کم برام ساک زد ولی حسابی حالش آوردم که فرداش سمانه می گفت پدرمو در آورده می گه بازم می خوام.....
بعد حال و حول نگین بلند شد لباس پوشید و کم کم رفت گفت شوهرم نگران میشه داستان اصلی بعد رفتن نگین شروع شد منم دیگه حال نداشتم گفتم بچه ها منم برم سمانه گفت کجا حالاتو کردی حالا می خوای بری که نگینو حشریش میکنی و توش نمیکنی ها!!!گفتم می خواستم یه حال اساسی بهش بدم گفت به خاطر این کارت باسد تنبیه بشی اومد دستمو گرفت بردم رو تخت و گفت هنوزم دوسمون داری گفتم آره گفت پس هیچی نگو خواهرش رفت چهارتا دستمال آورد بعد دست و پای منو بستن به تخت گفت چون دوسمون داری و ما هم فقط تورو دوست داریم پس تنبیهت نمی کنیم ولی باید خودمون باهات حال کنیم اومدن کنار من و شروع کردن به مالیدن و لیسیدن کیر من منم هیچ کاری نمی تونستم بکنم فقط نگاه می کردم و حال می کردم بعد خواهرش اومد کسشو گذاشت رو صورتم گفت محمودم بخورش که دارم می میرم برام لیسش بزن منم مجبور بودم اینقدر لیس زدم تا آبش اومد اونم نامردی نکرد کسشو فشار داد همه آبشو خوردم سمانه هم داشت کیرمو ساک میزد تا کامل سفت سفت شد بعد اومد کیرمو گذاشت دم کسش و همش باهاش بازی می کرد ولی توش نمی کرد حالا من داشتم دیوونه می شدم سمانه می گفت ججججوووووووووووننننننننننننننن چچچچچچچچچچچچچچچییییییییههههههههههه ککککککککسسسسسسسممممممووووو میخوای بهت نمی دم فقط میزارم بمالیش میخوای کیرتو بکنی توم یگو کسمو میخوای منم گفتم سمانه بشین روش بزار بره توش من کس تورو می خوام دیوونه من کس تورو می خوام بعد یهو نشست رو کیرم و گفت آآآآآآآآاااااااخخخخخخخخخخخخخیییییییییییی چه حالی میده چه کیری شده امشب یه کم بالا پایین کرد بعد بلند شد و خواهرش که یه کم سرحال شده بود اومد گفت نوبت منه کثافت نقشه کشیده بودن اونم کلی کیرمو مالید دم کسش که به التماس افتادم که بکنه تو می دونستم خواهرش هنوز پرده داشت گفتم دیوونگی نکنی گفت مگه من مال تو نیستم گفتم بله گفت می خوام پردمو بزنی ولی کثافت دروغ می گفت میخواستن منو تنبیه کنن



مثلا خوب بازیش داد منم کاری نمیتونستم بکنم سمانه میگفت خواهر خوشگلم بشین روش بزار اینجا خونی بشه بزار محمودو مال خودمون کنیم منم دیگه داشتم می ترسیدم آخه من در بند ازدواج نیستم وقتی دو سه تا کس مفتی هست مغز خر خورده آدم مگه ترسیدم گفتم آخرش بندال شدن بعد کلی این حرفا خواهرش گفت نه عزیزم نترس فقط شب عروسی بهت میدم بعد کیرمو گذاشت دم کونش و آروم نشست روش و کلی آی و وای کرد و بعد بلند شد رفت سمانه اومد سراغم گفت تنبیه اصلیت دست خودمه این جراتشو نداشت کسشو پاره کنه اومد ونشست رو کیرم به خواهرش گفت عزیزم نترس محمود مال خودمونه صبر کن امشب ازش بچه دار که بشم مال خودمون میشه محمود که بچشو ول نمیکنه پس مامانشم ول نمی کنه تازه خاله بچشم همیشه پیشمون می مونه...



اینو گفت همش بالا پایین می شد منم واقعا ترسیدم و و دیگه تو این فکرا نبودم چون فکرم منحرف شده بود آبم نمیومد سمانه هم کم کم داشت خسته می شد می گفت کثافت آبتو بده بچه می خوام خواهرش اومد شروع کرد خایه هامو دست زدن منم کم کم داشتم کنترل خودمو از دست می دادم که با ناله و دادو بیداد سمانه هم فهمید دارم میام تندترش کرد گفت زود باش آبتو بریز تو سمانه جونت من زنتم دیگه و آخر کارم کسشو چسبوند بهم و نگه داشت و گفت سوختم محمود چه داغه آبت چقدر آبت با حاله بازم میدی میخوام زود بلند شد و رفت خوابید گفت نمیخوام آبت بیاد بیرون که مطمئن بشم بچه دار می شم خواهرش دست و پامو باز کرد منم بلند شدم با اعصاب خورد و داغون لباسامو پوشیدم گفتم خداحافظ سمانه گفت کجا بیا بچتو ببر و با خواهرش خندیدن منم اعصابم خورد گفتم سمانه فکر نمی کردم اینقدر نامرد باشی بعد به من میگی زیر قولم نزنم کم داشتم داغ می کردم خواهرش اومد گفت محمودم بعد کیرمو از رو لباس گرفت گفت تازه رحم کردم می خواستم مال خودم باشی



سمانه گفت نه میخوام مال من باشه به تو هم حال میده منم گفتم برو هر کاری می خوای بکن منو دیگه نمی بینی حقته چنین شوهری گیرت بیاد و نقشه کشیدین منو بدبخت کنین و اومدم از در بیرون سمانه اومد دستمو گرفت گفت محمود خودم تو بری ما میریم به یکی دیگه میدیم ما کیر می خوایم بیا تو پیش ما میگم بچه مال شوهرمه رفتم تو گفتم اصل کارت اشتباه بود بعد دیگه نتونستن تحمل کنن یهو سمانه گفت خره خدا نفهم تنبیه شدی و زدن زیر خنده منم گفتم چی شد گفت نترس می خواستم حال با نگینو یادت بره که خر نشی مارو ول کنی من قبلش قرص خوردم خیالت راحت و اومد بغلم منم کسشو گرفتم فشار دادم گفتم یه جوری جرت می دم که تو تاریخ بنویسن خندید و گفت از خدامه کی ایشالا گفتم امشبو زهر کردین یهو خواهرش اومد سمانه هم گفت من حال ندارم اگه می تونی بهش یه حالی بده اونم شلوارمو کشید پایین گفت کاری نمی کنم ولی سمانه از هر دو طرف آب خورد من چی و شروع کرد به ساک زدن تا کیرم بلند شد گفت جججججججججووووووون چه با حاله ...



دوباره بلند شد ولی فقط ساک زد و اسنقدر خورد که آبم پاشید تو دهنش چون با سومم بود دیگه چیزی نمونده بود ولی همش قربون صدم می رفت و تا تهش میک زد و خورد گفت حال کردی محمود جونم قربون کیرت بشم بازم می خوای گفتم هنوز تو فکر تنبیهم سمانه حامله نشه گفت نترس نقشه بود منم یه لب ازش گرفتم و گفتم می خوامت جیگر یه دست کونتو باید بکنم اساسی گفت جونننننننننن کییی همین حالا بکن گفتم نه یه وقت دیگه ازشون خداحافظی کردم و اومدم بعدش گفت اینقدر بهم حال داده از این به بعد آبتو تو کسم میخوام حس کنم منم گفتم باشه
     
  
مرد

 
چطور مامی برام نمره قبولی گرفت

سلام سال سوم راهنمايي بودم كه همه نمراتم عالي بود بجز انشا به همين خاطر معلم انشا مون كه يك مرد ٤٥ ساله قد بلند هيكلي بيشتر شبيه قصابا بود به من گفت با يد پدر يا مادرت و بيان مدرسه با هاشون در مورد نمرات ضعيف تو صحبت كنم وگرنه امسال به خاطر نموه قبولي نمي گيري خلاصه شب به مامانم گفتم اونم كلي ناراحت شدو گفت فردا اخر وقت ميام چون مامانم كارمند يك شركت بود اون روز اقاي مفيدي معلم انشا زنگ اخر كلاس ما بود بعد از اين زنگ خورد بهش گفتم مامانم داره مياد بعد از تقريبا يك ربع ديدم مامانم اومد و اوردمش دم كلاسمون ديگه همه بچها رفته بودن و مدرسه خلوت شده بود مامانم با مانتو شلوار سرمه اي كه كون گندشو بزرگ تر نشون ميداد مقنعه مشكي, در زد رفتيم تو ...



مامانم روي صندلي نشست جلوي اقاي مفيدي و ازش وضعيت درسي منو پرسيد و اقاي مفيدي هم كه يك ادم عصبي بود با عصبانيت از من بد مي گفت هر چي هم كه مامانم از خواهش كرد نمره قبولي بده اون قبول نمي كرد تا ديدم مامانم پا شو انداخت رو هم شلوارش يكم رفت بالا يك جوراب مشكي نازك كوتاه تا مچش پاش بود و شلوارش كه رفته بود بالا ساق سفيدش اندازه يك وجب معلوم شد اقاي مفيدي هم داشت زير چشمي پاي مامانو ديد ميزد مامان هم با ناز خواهش مي كرد تو رو خدا نمره قبولي بدين اقاي زماني هم بك چشش به پاي مامان بود يك چشش به سينه ٨٥ مامان كه از زير مانتو هم معلوم بود بعد رو به من كرد گفت تو برو تو حياط منتظر باش صدات كنم مي خوام در مورد نمرات با مامانت حرف بزنم



منم رفتم رفتم بيرون تو راهرو يك حس شهوت اميخته با فضولي داشتم تا وسطاي راهرو رفتم اما يواشكي طوري كه صداي پام نياد اومدم دم كلاسمون از سوراخ كليد تو رو نگاه كردم ديدم مامانم داره مي گه تو رو خدا ارش پسر خوبي همه درساش نمرش عالي ولي اقاي مفيدي قبول نمي كنه تو همين حال مامانم يواش دكمه بالاي مانتوش باز كرد مغنه اش و داد بالاتر چاك سينه شو انداخت بيرون اقاي مفيدي كه داشت با چشم سينهاشو مي خورد بلند شد اومد سمت مامان دستشو كرد تو سينه مامانم و گفت چشم هر چي شما بخواين بعد زيپ شلوارشو باز كرد كيرشو در اورد خيلي كلفت و گنده بود مامانم يك خورده واسش ساك زد بعد مامانم بلند شد شلوارشو كشيد پايين يك شرت قرمز پاش بود اقاي مفيدي سرشو گذاشت لاي كون مامانم يك كم از رو شرت ليس زد بعد يكهو شرتش و كشيد پايين گوشه شرت مامانم پاره شد اونم مثل وحشيا كيرشو كرد تو كس مامانم



هنوز ٥ دقيقه نشده بود كه كيرشو در اورد ابشو ريخت. روكون مامان من هم دوباره اروم رفتم تو حياط و مامانم بعد يك خورده ديگه اومد گفت بالاخره راضي شد نمره قبوليو داد ام تو هم بايد بيشتر سعي بكني بعد رفتيم خونه تا رسيديم مامان رفت حموم و ديدم شرتش كه پاره شده بود لاي روزنامه پيچيد انداخت دور تا بابام نفهمه شرتش واسه چي پاره شده
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اگه دوسش داری باهاش سکس کن سکس با نامزد

داستانی که میخوام براتون بنویسم واقعییه برا همین از اسم های اصلی استفاده نمیکنم. من یه دختر اهل تهرانم! چشم ابرو مشکیم و قیافم از نظره اطرافیانم با مزه و سکسیه! قدم 170 و وزنم 52 هستش کونم زیاد گنده نیست ولی کمر باریکم و هیکلم خیلی مانکنیه یه دوس پسر داشتم که یکی دو ماهی میشه که ندیدمش. منو مسعود عاشق هم بودیم یه پسر با قد بلند و قیافه ی سکسی بود جوری بود که وختی باهاش بودم احساس غرور میکردم. ما همدیگرو به خانواده هامون معرفی کرده بودیم و عاشقانه از کنار هم بودن لذت میبردیم خیلی وقتا منو تو کف میزاشت. آرزوم شده بود که باهاش یکی بشم. اون خیلی مغرور بود وقتی میدیدمش دلم میلرزید. با اینکه خیلیا تو کف من بودن ولی من مسعودمو با هیچی عوض نمیکردم.





یکی دو ماه از رابطمون گذشت روز پنجشنبه بود و خانواده ی من به ویلامون رفته بودن و خونه تا چند ساعت خالی بود. مسعود برا شام منو برد رستوران شاندیز و بعدش رفتیم پارک آب و آتش ^_^ اونقدر باهم آب بازی کردیم که هر دومون خیسِ خیس شده بودیم. هوا گرم بود ولی باد که میزد هر دومونم یخ میزدیم! ازش خواستم که منو ببره خونه تا لباسمو عوض کنم . برد دمه خونه و گفت که زود تر لباسامو عوض کنم و بیام . خودشم تو ماشین نشست منتظر من... رفتم خونه همه آرایشم پاک شده بود دوباره آرایش کردم و لباسامو عوض کردم و یه تیپِ توپ با شلوار پلنگیم زدمو اومدم پایین. سیگار مارلبروش گوشه ی لبش بود با غرور خاصش که به آدم نگا میکرد قند و نبات تو دلم آب میشد. مسعود رفت سمت نیاورون اونجا خونه داشت ازم خواست که باهاش برم بالا تا تو انتخاب لباس کمکش کنم. یه خونه ی بهم ریخته بود که لباسا همه جا پخش بود ولی در کل خونش خیلی باحال بود.





سبک کلاسیک بود و پر از شیشه های ویسکی و مارتینی بود. میدونست که تا شب دیر وقت خونه نمیرم برا همین لباساشو عوض کرد و رفت تو آشپزخونه و یه پیک ویسکی برا منو خودش خالی کرد و آورد. نوره خونه خیلی ملایم بود یه آهنگ لایت جَو رو بهتر میکرد ازش خواستم که یه موزیک لایت بزاره... سیگارشو گوشه ی لبش روشن کرد و رفت سمت Tv و یه آهنگ کلاسیک اروپایی گذاشت. مثل تو فیلما شده بودیم ویسکیو سر کشیدم و ازش خواستم که یه سیگار برام روشن کنه... اومد نشست کنارم و برام یه سیگار روشن کرد. سیگارم مزه ی لبای اونو میداد... ازم خواست کفش های پاشنه بلندمو در بیارم واقعا اذیتم میکرد کفشام... درشون آوردمو گذاشتمش کنار مبل. به پاهام نگا کرد و گفت چه پاهای خوشگلی داره عشق من قربونش برم من. این جوری که قربون صدقم میرفت تو دلم غوغا میشد... سیگارمون باهم تموم شد و خاموشش کردیم زل زد تو چشام. تو اون نور ملایم خونه چشاش برق میزد دستمو گرفت و بهم گفت که خیلی دوسم داره و اصلا دوس نداره ازم دور باشه. ذستشو انداخت دوره گردنم نفسش بهم میخورد حشریم میکرد آخه به قول خودش مردم عضو جامعه ی بشری میشن! ما هم عضو جامعه ی حشریم!





صورتمو با دستاش گرفت جلو صورتش لبام چسبید به لباش . عاشقانه میبوسید... همیون جور که نشسته بود بلندم کرد و نشوند روش... کیرشوکه میخورد بهم هس میکردم حشریم میکرد چشاش هیکلش تیپش... همه چیش حشری کننده بود مخصوصا اینکه همدیگرو دوست داشتیم باعث میشد بیشتر حشری بشیم و لذت ببریم خیلی hoT ~ شده بودم دستشو گرفتم آروم بردم روی سینم. آروم و با احساس میمالیدش حرکاتش یهو تند شد قلبش تند تند میزد ازم خواست که T-shert ام رو در بیارم سوتین تنم نبود یعنی یادم رفته بود بپوشم نوکک سینه ام رو گذاشت تو دهنش محکم میک میزد و با دستش اونیکی سینه ام رو میمالید احساس عشق میداد بهم... دستشو برد روی کسم. کسمو میمالید انگار تشنه ی کردنم بود با صدای آروم در گوشم میگفت که دوسم داره. میدونستم تا سکس نکنیم از این خونه نمیریم بیرون اونقدر که مسعود رو دوست داشتم حاضر بودم همه کاری براش بکنم پیرهنشو در آوردم و محکم بغلم کرد گفت بیشتر از این دیوونم نکن نمیخوام دستخورده شی قبل از ازدواجمون اینو گفت و آروم گرفت دو ذیقه نگذشته بود که شروع کرد ازم لب گرفت دوباره hot شده بود کسمو با دستش میمالید





دیگه صدای هر دومون در اومده بود منو گرفت بغلش و برد تو اتاق رو تخت درازم کرد و روم خوابید بازم ازم لب گرفت... شلوارشو در آوردم اونم ماله منو در آورد بهم گفت قول میدم با بکارتت کاری نداشته باشم فهمیدم که از پشت سکس میخواد منم که بش پا میدادم تو هر شرایطی رفت و یکم لیدوکایین آورد و زد به سوراخ کونم من کونم بزرگ آنچنانی نیست ولی چون کمر باریکم خیلی به چش میاد یه بالش گذاشت زیر کونم و اومد روم خودمو برا جر خوردن حاظر کرده بودم سر کیرشو گذاشت تو کونم آروم آروم هل میداد تو که من دردم نگیره بش گفتم که محکم تر بکنه خیلی حشری شده بود از قیافش معلوم بود آه و ناله ی جفتمونم در اومده بود. تند تند میکرد تو اوج حشر بودیم هر دومون داشت ارضا میشد ازش خواستم که بریزه رو سینه هام . فک کنم تاخیری زده بود چون من سه بار ارضا شدم و اون بعد نیم ساعت یه بار ارضا شد بعدش دوتایی رفتیم دوش گرفتیم و یه بارم تو حموم سکس کردیم خیلی حال داد بهم بعدش اومدیم بیرون از حموم و زدیم از خونه بیرون ساعت نزدیکای 2 شده بود خیابون نسبتا خلوت بود منو رسوند خونه و همین که رسیدم خونه خوابم برد بعد اون چند بار سکس کردیم و سرد شدیم از هم...


اگه کسیو دوست دارین باهاش سکس کنین چون ممکنه سرد بشین و این یه واقعیته! فکرشو بکنین که به خاطر همین سکس ازدواج کنین و یه ماه بعد از ازدواج سرد بشین. شما میمونین و یه زندگی‌ نابود شده و حتما هم طلاق. تو رو خدا سکس قبل از ازدواج رو فراموش نکنین که بعد از ازدواج به خطر سرد شدن از هم بدبخت نشین.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آشنایی با نیلو دختر حشری

.این داستانه سکس با دوست دخترمه که نه عجیبه و نه چیز خاصی.من ایمان ۲۴ سالمه شیرازی هستم ۱۸۶ قد و ۶۵ وزن فیس خوبی هم دارم.

حدود ۲سال پیش بود با دوستم ارش رفته بودیم پارک ازادی شیراز بگردیم که کنار اون دریاچه داخل پارک یه دختر تقریبا لاغر قد کوتاه رو یه صندلی نشسته بود.من یه نگاه بهش انداختم که اونم خندید رفتم پیشش و خلاصه یکم دوست شدیم ارش دوستم اشاره میکرد بیا بریم این دختره مالی نیست ولی از اونجایی که گفت دوستاش دارن میان موندیم.اسمشو پرسیدم که دروغ گفت نیلوفر بعد فهمیدم اسمش سحر هست.دوستاش اومدن یاسمن و نیلوفر.یاسمن سبزه و توپر بود ولی نیلوفر سفید و اندامی که من و ارش همون لحظه اول گفتیم چی میشد اگه با این میشدیم.خلاصه اونا ۳تا بودن ما ۲تا که زنگ زدم یکی از دوستام هم اومد که اونم بی نسیب نمونه.خلاصه رفتیم بریم ارم یه چرخی بزنیم و بریم خونه.که به خاطر پلیسی که در پارک ازادی هست دخترا از ما فاصله گرفتن.بعد که رسیدن به ما سحر به من گفت بیا کارت دارم.من و سحر جدا شدیم و عقبتر میرفتیم که بهم گفت نیلوفر از من شمارتو خواسته که من تو کونم عروسی شد.گفت منو میخوای یا اون که منم مخشو گرفتم به کار که سحرو با علی یا ارش دوست کنم که ناراحت نشه خودمم برم با نیلو.

خلاصه با نیلو دوست شدم.فرداش زنگ زد که برم بیرون.قرارمون شد تو پارک خلدبرین .رفتم دیدم یه دختر با شلوار کنف سفید و مانتو کرم نشسته.دیدم خودشه.راه افتادیم رفتیم سمت ستارخان و ... که رسیدیم به پاساژ سینا رفتیم تو محوطه پاساژ نشستیم.رفتیم یه جایی که تو دید خیلی نبود.داشتیم حرف میزدیم که دیدم نگاهاش یکم فرق کرده سرمو بردم جلو که خودش سرشو اورد و لبو ازش گرفتم.بعد شالشو داد بالا گفت گردنبندم قشنگه که منم دست کشیدم رو سینش گفتم اره خیلی.دیدم چیزی نگفت.منم خیلی ریلکس سینشو گرفتم بازم چیزی نگفت.دکمه مانتوشو باز کردم یکیشو دست کردم سینشو گرفتم و حسابی مالیدم بعدشم دست کردم تو شرتش که گفت کاش خونه خالی داشتی که گفتم امروز داداشم خونه هست و انقد مالیدم کسشو که ابش اومد.خلاصه تموم شد و رفتیم خونه.خودم مات و مبهوت بودم که به این راحتی اجازه همه کاری داد.فهمیدم از اون حشریاس که عشق دادن داره.مامان و بابام شیراز زندگی نمیکردن داداشم هم بعد امتحانای دانشگاهش میرفت پیش اونا ولی من نمیرفتم.فرداش داداشم رفت امتحان بده که زنگ زدم و گفتم خونمون خالیه که ساعت ۱ اومز خونمون.نشستیم یکم تعریف کردیم و ... که گفتم بیا رو پای من بشین اومد و شروع کردیم لب گرفتن.لباشو مک میزدم ، زبونمو میکردم تو دهنش لباشو گاز میگرفتم میکشیدم دیدم خیلی حشرش زده بالا لبمو بردم سمت گوشش و شروع کردم به لیسیدن و خوردن گوشش و نفسامو یواهش میدادم تو گوشش لبمو بردم رو گردنش شروع کردم به خورد و لیسیدن از سینه تا لبشو لیس میزدم یهو گاز میگرفتم و جاشو بوس میکردم و میخورم.از رو پام بلندش کردم گفتم راحت باش و مانتوتو در بیا.که مانتو و شال و شلوارشو در اوردم منم لخت شدم فقط شرت پام بود.یه سوتین سفید ابی توری با یه شرت سفید ابی توری لای لمبه ای.بردمش رو تخت خوابوندمش رو تخت شروع کردم به خوردن.گردنشو میخوردم لیس میزدم لباشو لیس میزدم گوششو میخوردم سوتینشو باز کردم و با دست میمالدیم یکیشو و یکی دیگشو میخوردم.صدای اهش بلند شده بود.چشماشو بسته بود و اه میکشید.ایمان بخورش ایمان لیس بزن ایمان سرشو گاز بگیر.منم از گردن میخوردم میومدم تا ناف.شرتشو در اوردم یه کس تپل قلمبه صورتی تمیز داشت که خیلی عالی بود.از کس خوردن بدم میاد.ولی سینهاشو میخوردم با دستم چوچولشو میمالیدم و با اب کسش انگشتمو خیس میکردم.گردن میخوردم لب میگرفتم و سینهاشو کسشو میمالیدم.انقد ادامه دادم که ارضا شد.شرتمو دادم پایین گفتم حالا نوبت منه.نشستم رو تخت اونم نشست جلوم و شروع کرد به ساک زدن.خوب ساک نمیزد بهش گفتم برگرد از کون بکنمت که گفت نه و درد داره و ... که گفتم نه بابا یکم درد داره که بعدش میشه کلا حال.مخشو زدم حالت سگی نشست و منم یه تف زدم به کیرم و کونش و اروم اروم کردم تو که صداش بلند .واااااای ایمان درش بیار ایممممااان نیلوفرت داره میمیره ایماااااان تورو خدا.منم بدتر حشری میشدم و میکردم اروم اروم شدتو بیشر کردم و تند تند میکردم ولی معلوم بود قبلا داده .تنگ بود و میدونستم اگه واقعا نداده بود یه دردی میگرفت که نمیذاشت بکنم.شدتو بیشتر کردم حسابی میکردم اونم ساکت شده بود و اه میکشد و حال میکرد حالتو عوض کردم و خوابوندمش و کیرمو یواش کردم تو کونش و اروم خوابیدم روش.دستمو از زیر شکمش لرده بودم و کسشو میمالیدم.گردنشو بوس میکردم.لباشو مبخوردم که ابش اومد.کمر منم خیلی سفته بعد نیم ساعت ابم اومد همش ریختم توش( اخه شنیده بودم هم کون گنده میشه هم طرف کونی میشه که شد) و کنارش خوابیدم شروع کردیم به لب گرفتن و مالیدن بعد رفت خودشو شست و دوباره اومد پیشم خوابید تا ساعت ۷ خونه ما بود ۴ بار کردمش.که اب از کسش مثل شیر اب میومد.حدود ۵ ماه باهاش بودم و حسابی کردمش .هر روز میومد.بعضی روزا به زور یا بی خبر میومد که چند بار راهش ندادم بیاد تو خونه و رفت.عاشق منم شده بود که بعد این همه کردن کیرش کردم و کات کردم و چند روز بعد زندگیم عوض شد... ببخشید اگه بد بود بار اولمه مینویسم.اگه دوست داشتین بگین تا بگم خدا چجوری گذاشت تو کاسم و تقاص این کارامو پس دادم مرسی که خوندین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
گایش بهناز حشری



همین چند روز عقد کنان پسر عموم بود شهرستان بود
همه رفته بودن منم به خاطر کار فقط همون یه روز رو مرخصی گرفتم که برم و برگردم خلاصه رفتم مغازه لباس فروشی دوستم یه ست مشتی ازش گرفتم بهش گفتم میخوام برم عقدکنان گفت مسعود جون من ماشینو لازم ندارم میخوای ببرش منم از خداخواسته با چند تا تعارف راضی شدم ببرمش مگان سفید رنگ صفر با کلی مخلفات
چک لباسارو دادم و سویچ ماشین رو گرفتم و خدافظی کردم
به دوستم زنگ زدم برم پیشش گفت شماله
منم رفتم ارایشگاه و بعد آماده شدم برم برا جشن
حدودا" 2 ساعت راه بود
شب قبل مراسم رسیدم
سر شام بودیم که زن پسر عمه ام رو دیدم
اومد باهام دست داد
اون وقتایی که تازه ازدواج کرده بود لاغر بود و استخوانی
زیبا و جذابم بود
حالا علاوه بر زیبایی و جذابی هیکلشم جاافتاده بود
خلاصه ازهرفرصتی برا دید زدنش استفاده میکردم
چندبار نیگاهامون بهم گره خورد که بد جوری نیگاش میکردم
حیاط نشسته بودیم یک طرف خانوما و یک آقایون
اونم داشت برامون چایی میریخت
پاشدم رفتم طرفش
گفتم دستت درد نکنه
مال من پررنگ باشه
گفت پررنگه مال توئه
خندید...
منم نشستم پیشش گفتم خیلی خوب مونده 10 سال جوون تر شده واونم خوشش اومد و خندید
خلاصه ساعت1 شب بعد کلی رقص و شلوغ کاری وقت خواب بود
همه رفتن بخوابن
مردا بیرون زنا تو اتاق
اولش خوابم برد
ولی ساعت حدودای 3 بود که بیدار شدم
دیدم یکی رفت تو دستشوئی حیاط
منم مبیخولستم برم
منتظر شدم بیاد بیرون
سرفه میکردم دقت کردم دیدیم خود بهنازه
بالباس زیر خوابیده بودم فوری پاشدم اومدم جلوی دستشوئی
حیاز عموم اینا بزرگه
دستشوئی هم گوشه حیاط
اومد بیرون حوله دادم دستاشو خشک کنه
جاخورد که من جلوش بودم
گفتم خوش به حال پسر عمه ام یه همچین جواهری داره
من چون معمولا شوخم همه میدونن از حرفم تغییری نکرد
گفتم باهات خوبه
حرفی نزد
گفتم چیزی شده
دیدم میخواد گریه کنه
بغلش کردم
گفتم نه الان وقتش نیست
همه بیدار میشن
اونم گوش کرد
اونم بالباس خواب بود
گرمی بدن همواحساس کردیم
منم حشرم بالاس
فوری کیرم بلند شد
ولی روم نشد چیزی بگم
گفتم ناراحت نشو برو بگیر یخواب
گفت نه منتظر میمون ه از دستشوئی بیام بیرون
رفتم و اومدم
دیدم دست و روش رو شسته
نشسته لب حوض
رفتم نشستم پیشش
داشت نسیم ارومی میومد
پتو رو انداختم دوشش
یه نیگا بهم کرد گفت چرا زن نمیگیری گفتم
از خودم مطمئن نیستم بتونم خوشبختش کنم
گفت تو همه شرایطو داری
کار پول خوشگل خوش تیپ
پسر خوبی هم که هستی
میخوای خواهر من مهناز رو ببینی
منم نمیدونم چی شد گفتم من ازتو خوشم میاد.
صورتش سرخ شد
گفت م م م من...
من شوهر دارم
گفتم میدونم ولی من از تو خوشم میاد
یکم حرف زدیم رفت بخوابه
ساعت 5 بعد ازظهر عاقد بایستی میومد
زنعمو گفت برو عروس و دخترا رو از آرایشگا بیارشون
منم رفتم دم ارایشگاه که گفتن بیا تو
رفتم تو
دیدم آرایشگر همون بهناز خودمونه
با بهناز 5 تا خانوم بودن
گفتم 4 تا بیان میام بهنازم میبرم
بهش گفت آماده بوق زدم بیا بیرون
گفت باشه
دخترارو رسوندم خونه
گفتم برم بهنازم بیارم
قبل اینکه برسم بهناز زنگ زد گفت تو این فاصله یه مشتری اومده بیا تو منتظر باش باهم بریم
منم رفتم تو سلام و احوالپرسی کردم به خانومه گفت همسرمه
اونم باهام احوالچرسی کرد
خانومه تموم شد و ورفت
منم رفتم نشستم رو صندلی
با موهام ور میرفتم که اومد طرفم
گفت خیای خوش تیپی بابا
گفتم به موهام دست نزن
دوباره موهامو بهم زد
با لباس کار بود
یه واحد بود با 2 تا اتاق
یکی برا کار بود یکی برا زندگی
رفت تو اون یکی اتاق
من دنبالش کردم
پاشو گرفت
اروم زمین خورد
گفتم چرا موهامو بهم زدی گفت خوشم میاد
:باشه میدونم باهات چیکار کنم
:فوری خودمو کشیدم روش
صورشو لیس زدم همه موادی که به صورتش زده بود بهم خوردن
فوری بلند شده
رفتم که سوار ماشین بشم
دیدم در قفله
پاشد خندید گفت نمیتونی از دستم فرار کنی
گوشی رو برداشت به زن عموم رنگ زد
:یه مشتری برام اومده تا نیم ساعت میام
گفنم کو مشتری
گفت تو -الان موهاتو درست میکنم بیا بشین رو صندلی
یکم اب زد
ژل بعد باشون درست کرد
خواستم بلند شم
از پشت گوشم رو گرفت تو دهنش با زبونش بازی کرد گفت : خیلی دوستت دارم
من جا خوردم
برگشتم بهش چیزی بگم لبامو گرفت تو دهنش
گفت دیشب تا صبح نخوابیده همش تو فکر من بوده
منم از خدا خواسته بلند شده بغلش کردم لبامو گذاشتم رولبش
میدونست تجربه سکس رو دارم
گفتم بهناز خیلی دوستت دارم
یکم ازش تعریف کردم
گفت ماتو م رو درآر
منم مانتوش رو که دگمه هاش باز بود رو درآوردم
فقط موند سوتین با یه شلوار سفید کار
دوباره لب بوس گلو
از رو سوتین سینه هاشو گاز زدم
: یواش چه خبرته
: شیر میخوام بده
بادندونم سوتین رو ددر اوردم
تا جا داشت سینه هاشو خوردم
داشت حال میکرد
موهامو گرفته بود تودستش اخ و اوخ میکرد
: بخور مسعود جون جوووووووووووووووووووووووون
: میخورم برات نازیم
: برو پایین تر
: نمیشه اونجا رفت
: برو مسعود جون
:شکمو و نافشو لیس زدم
خوابوندمش رو مبل 2 نفره ای که پشت صندلی مشتری بود
ساق شلوارش گرفت کشیدم پایین
یه شورت سفید با خالهای قرمزداشت
جووووووووووووووووووووووووووووووووون
از رو شورت با دستم مالیدم
:بخورش مسعود جون
:کافیه نمیتونم
: مسعود من بخورش
: نمیتونم
: خواهش میکنم التماست میکنم
منم زدم به بی خیالی
از رو شورت لیس زدم
بوی آبش میومد تحریک شده بود
بوش کردم
بینی مو مالیدم به شورتش
شورتشو درآوردم
لنگاشو دادم بالا
همه کسشو یه لیس کلی زدم
دستامو حلقه کردم دور پاهاش
سرمو بردم .سطشون
با لبام لبه کسشو حرکت دادم
چوچول نازش می لرزید
زبونمو نزدیک بردم
خط کسشو لیسیدم
انگشت شستم رو کسش بود
همه زبونمو با کمک انگشتم کردم رو کسش
سرمو فشار میداد
:ایییییییییییییییییییییییی
جوووووووووووووووووووووون
بخور مسعود جونم
دستشو برد رو کیرم
که داشت شلوارمو پاره میکرد
فوری شلوارمو کشید پایین
شورتمو در اورد
یهو که چشمش افتاد به کیرم
: جوووووووووووووووووووووووووون
قطرشم زیاده
منظورش کلفت بود
با 23 سانت بلندی
" جونننننننننننننننننننننن
نوکشو گرفت تو دهنش
لباشو نگهداشت رو کیرم
با زبونش حرکت داد
داشتم حال میکرد
انگار همه وجودم رو نوک کیرم جمع جمع شده بود
دراز کشید برعکس شدم
کیرم تودهنش
منم کسشو گرفتم تو دهنم
تا جاداشت خوردم
من آبم دیر میاد
ولی اون آبش اومدو مزه دهنموو عوض کرد
: زود بکن تو کسم
بلند شدم
پاهاشو بردم بالا
کیرم که داشت میترکید رسوندم لب کسش
نیگاش کردم
منتطر بو بکنم توکسش
منم منتظرش نذاشتم
تا لبه اش رو گذاشتم توکسش
هلش دادم تو
یه جیغی کشید
گفت جووووووووووووون
بکن منو
جرم بده
این کیر تاحالا کجا بود
همه ش مال خودمه
پاهاشو گرفت تو دستم
وقتی کیرمو میکردم تو کسش
همه بدنش حرکت میکرد
پاهاشو باز کرد حلقه کرد دور گرفت
پیرهنم درآورد
:بخواب روم
منم خوابیدم
بغلش کردم
لباشو گرفتم تو دهنم
انگشتمو از پشت کردم تو کونش
داشت حال میکرد
پاشد دستاشو گذاشت رو مبل گفت از پشت بکن تو کسم
منم از پشت کردمش
صداش خیلی بلند شده بود
سینه هاشو گرفتم تو دستم
: تند تند بزن
تندتر زدم
داشت آبم میومد
: داره میاد
بریز تو کسم
قرص جلوگیری خوردم
منم همه شو ریختم تو کسش
اونم دوباره آبش اومد
نفسم بالا نمیومد
بوسیدمش دیدم گوشی داره زنگ میخوره
زن عموم از تالار بود
گفتم تا 15 دقیقه میایم
فوری بلندش کردم
رفتیم تو حموم یه بارم تو حوم کس خوشگلشو کردم
بذاش حال داده بودم
ازم تشکر کرد
من تا لباس میپوشیدم
اونم موهامو درست کرد
لباس پوشید
سوارش کردم
باهم رفتیم عقد کنان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ماساژ تایلندی

قبل گفتن اين خاطره بايد بگم كه داستان خجالت از كتاب طوطي نوشته زكريا هاشم بود و من فقط دوست داشتم با نوشته های اين نويسنده آشنا بشيد اميدوارم همه بتونن اين كتاب رو بخونند.
ماجرا كه ميخواهم تعريف كنم صدرصد تخيلی نيست اما من يكم آب و تابشو زياد ميكنم.
پارسال بود به همراه خانواده خواهرم كه شامل خواهرم و شوهر خواهرم و دو بچه كوچيك 5 ساله و 8 ساله و به اضافه خوش غيرت خانواده كه بنده عنوانش رو يدك ميكشم رفتيم به مسافرت. فكرشو بكنيد كجا؟ تايلند. بله . به منبع فساد و شلوغي كثافت. دوستاني كه رفتن ميدونن چي ميگم. و ميدونن كه شايد يكي از بهشتهاي ما ايرانيها همينجاست كه در واقع بهمون سكس رو تعارف ميكنن و خيلي راحت ميتوني يه كس تنگ كه صاحبش يه دختر با لگن كوچيك هست كه وقتي ميكنيش چه حالي بهت ميده رو پيدا كني و در كل باز هم اساتيد ميدونن اين تايلنديهاي استاد ساك زدن هستن. بهرحال بنده حقير كه در طول سفر دعا گو دوستان سكسي خودم بودم. شما هم بگيد زيارت قبول. اما اصل داستان. رفقا كه رفتن تايلند خبر دارند كه يكي از مزاياي سفر تايلند ماساژورهاي اونجاست كه الحق و النصاف نونشون حلاله. چون با دل جون سرويس ميدن. يه شب بعد از خريد روز كه حسابي پوستمو كنده بود تو اون شرجي وحستناك بانكوك خواهرم پيشنهاد ماساژ رو داد البته به خرج خودش. قرار شد شوهرش پيش بچه ها باشه و من به اتفاق خواهرم بريم يه يكي از مراكز ماساژ دهنده. تقريبا يازده شب بود كه از هتل زديم بيرون چند روز گذشته اكثر ماساژورها رو رفته بود و اشنا شده بودم چون وقتي ميري اونجا خودت انتخاب ميكني كه چه كسي ماساژت بده. القصه هنوز زياد دور نشده بودم كه چشم خورد به يه تابلو. ساختمونش كه زياد چنگي به دل نميزد اما خب اونجا رو تازه ديده بودم چراغشون هنوز روشن بود. به خواهرم پيشنهاد دادم كه بريم همين جا اولش قبول نكرد و گفت زياد جالب به نظر نميرسه اما من خستگي روز رو بهانه كردم و اونم قبول كرد. با باز كردن در و بهصدا درامدن زنگ در كه بالاي در هست ديدم يه خانم اومد به استقبال ما. اين تايلنديها فابريكشون همينطوريه كه جلوي مشتري لبخند بزنن. خلاصه دست پاشكسته منظورمون رو بهش فهمونيدم. ديدم به زبون كيري خودشون چند نفر رو صدا كرد. و چند تا دختر اومدن در حد سه يا چهار نفر. خواهرم ازم پرسيد اينها واسه چيه بهش گفتم كه بايد يكيشون رو انتخاب كني تا اون ماساژت بده و نوع ماساژ هم كه با روغن باشه يا معمولي رو بهشون بگيم. خلاصه ما هم يه دختر ترگل ورگل مانكني كه معلوم بود سن سالي هم نداشت انتخاب كرديم . اما اين خواهر وسواسي من هنوز داشت نگاهشون ميكرد . من به جاي اون يه دختر همچين گوشتي رو انتخاب كردم چون خواهر خودم هم همچين تپل بود. سرتون رو در نيارم. ما رو راهنمايي كردن طبقه بالا راستش هر چي ميرفتم بالاتر يه جورايي ترسناك تر ميشد. اخه تاريكتر هم ميشد. رسيديم جلوي دوتا در با دست بهمون اشاره كردن كه هر كدوم بريم تو يه اتاق. خواهرم در گوشم جوري كه اونها نفهمن بهم گفت ميترسه. بهش گفتم اولا اينها كه زبون ما رو نميهمن چرا يواش ميگي دوما نترس من همين بغل هستم. راستش گوه زيادي ميخوردم چون شنيده بودم اينها دختر پسرشون معلوم نيست و دوجنسه هم زياد دارن حالا واسه خودم نميترسيدم بيشتر واسه خواهرم بود. دل به دريا زديم رفتيم داخل. فضاي اتاق رو با نور كمي روشن كرده بودن. يه رخت اويز هم بود وسطش هم يه تخت. تازه متوجه شدم كه دوتا اتاق از وسط با يه پرده از هم جدا شدن يعني بهم مرتبط بودن. خلاصه دختره به من فهموند كه بايد لباسمو در بيارم. منم كه ريلكس سريع دراوردم و حوله ايي رو كه بهم داده بود دور ودم پيچوندم. هنوز شورتم پام بود. ( بي جنبه ها كمي صبر كنيد ). وقتي ميخواهستم برم رو تخت بخوابم دختره رفت بيرون و بهم فهموند كه برميگرده. يه لحظه يه فكر شيطاني از ذهنم گذشت كه برم از لاي پرده ببينم خواهرم چكار ميكنه ايا جاش خوبه نترسيده. اروم با دستم پرده رو كمي كنار زدم. ديديم كه سر پا ايستاده كنار رخت اويز و داره بلوزشو درمياره. يه بلوز نخي نازك كه سوتينش هم تو اون تاريكي معلوم بود. يه شلوار جين مانند هم پاش بود. خواهر من در كل سنش حدود 32 سال و تپله. راستش بگي نگي به چشم برادري كون تپلي هم داره و حسابي تو اون شلوار جين خود نمايي ميكرد. حالا منو تصور كنيد پشت سرش ار كنار پرده بايه شورت استريج و حوله دور كمر دارم اين صحنه رو ميبينم. بعد بلوز نوبت به شلوارش رسيد. يكم دور برش رو نگاه كرد و ممطعن شد كه كسي نيست دكمه شلوارشو باز كرد و كشيدش پايين. اينقدر تنگ بود كه شورت مشكيش كه معلوم بود حسابي كه كپلش چسبده بود رو هم با خودش كند و پايين اورد. همش دلم ميخواهست كه برم و ديگه نگاه نكنم اما نميدونم براتون پيش اومده يا نه اون لحظه ديگه عقل كار نميكنه و اين نبض كيرتون هست كه بهتون ميگه چكار كني. و نبض كير من ميگفت كه وايسم و نگاه كنم. حالا من داشتم بدن لخت خواهرم رو نگاه ميكردم. سوتينش رو هم به روش همه خانما دراورد و خيلي مرتب رو رخت اويز گذاشت و سريع حوله رو به دور خودش پيچيد. و من نتوستم چيزي از سينها ش رو ببينم. همين كه خواهست برگرده من پرده رو زدم كنار و برگشتم تو اتاق. اما مگه ميشد ديگه اروم نشست. تو فكرم چيزهاي كه ديده بودم ميچرخيد كه دختر ماساژور اومد. منو خوابوند رو تخت و از روغت مخصوص خودشون به كمرم ما لوند و شروع كرد. دستش درست من مونده بودم اين دختره 40 كيلويي اين همه زور رو از كجا مياورد. خلاصه منو برگردوند و رو شكمم نشست و سينه امو ماساژ ميداد. پدرسگ حروم زاده به من ميگفت خرس به خاطر موهاي روي سينه ام. من كه هنوز حوله دور كمر بود و شورت هم پا بود اما بدجوري بدن لخت خواهرم جلوي چشمم رژه ميرفت و فكر كنيد يه دختر خوشگل هم داره شما رو ماساژ ميده حالا بفهميد حال من بيچاره رو. اين ماساژورها خوبيشوناينه كه با پول همه كار براتون ميكنن. بهش فهموندم كه اگه بهم حال بده پول بيشتري بهش ميدم. خلاصه. رفت يكم عقبتر نشست و با باسنش شروع كرد به ماساژ كير ما كه تو شورتم داشت خودشو دار ميزد. حوله و شورتم رو با هم كند و چشم دختر ولايت تايلند به كير ايراني روشن شد. من كه يه رگم عرب و فقط كير تنها ارثيه من از عربها هست. اونم سريع تيشرتش رو دراورد و شلواركي كه پاش بود. اما شورتش رو درنياورد. با روغن خاص خودش شروع كرد به مالوندن كير مبارك و خايه عزيز . راستش نميدونم چطوري بگم از ماساژ اين دختر چون غير قابل توصيفه فقط در اين حد بگم كه از تمام جلقهاي دوران بچگي تا اين سن كه حدود 28 سالمه بيشتر لذت بردم حتي از سكسهام. در همين حد كافيه. خلاصه حسابي تو ابرها واسه خودم سير ميكردم كه يه لحظه يه صداي اشنا منو هوشيار كرد.......... اون صداي خواهرم بود. فكر كردم شايد اتفاقي براش افتاده سريع بلند شدم ار روي تخت جوري كه اون دختر بدبختي كه داشت ماساژ ميداد نزديك بود از روي تخت بيفته فكر كنم زير لب هم چندتا فحش نثارمون كرد. سرع رفت سمت پرده ايي كه مثلا اتاق ما رو از هم جدا ميكرد. همينطور كه پرده رو كنار ميزدم و تخت وسط اتاق جلوي چشمام نمايان ميشد يه بدن خواهرم جلوي چشم ظاهر ميشد كه رو تخت دراز كشيده بود و سرش به سمت مخالف من بود موهاي بلندش روي كمر سفيد و گوشتيش ريخته بود يه دستش زير سرش و دسته ديگه اش هم كنار بدنش بود تو اون حالت نميتونست منو ببينه اما من نميتونستم چشم رو ببندم روي اون هيكل تپل . يه كمر سفيد كه از طرفي كه من ميديدم سينه هاي بزرگش از بغلش مقداري زده بود بيرون و روغني كه ماساژور به بدنش مالونده بود براقي خاصي بهش ميداد. به پايين تنه اش كه توجه كردم ديدم هنوز حوله قسمت باسنش و مقداري از رونهاي خوش تراشش رو پوشونده بود. اون دختري هم كه ماساژش ميداد پشتش به من بود. حالا ترس من از اتفاق ناخواسته به شهوت تبديل شده بود . به چشم چراني به بدني كه تا حالا فقط خواهرم بود و به قول دوستان كه نظر داده بودن غيرت اجازه نميداد نگاه شهواني بهش داشته باشم. تازه يادم افتاد كه لخت هستم . راستش روم به ديوار كيرم راست شده بود اين اين خوني كه تو رگهاي كيرم بود به خاطر بدن لختي بود كه ميديدم. نميدونم شما هم تو موقعيتش قرار گرفتي يا نه سر يه دوراهي كه بيخيال بشي يا شايد تنها موقعيت رو از دست ندي. در مورد من مورد دوم اتفاق افتاد. ترجيج داادم بايستم و تماشا كنم. ناله هاي خفيفي از خواهرم بلند ميشد كه فكر كنم از تماس دست چيره گر اون دختر ماساژ دهنده بود. اين حروم زاده هاي خوب بلد هستن چكار كنن كه ادم حشري بشه. با نوك انگشتاش از زير موهاي خواهرم از بالاي گردن تا وسط كمر تا برسه به بالاي باسن رو به ارومي و ماهرت مي مالوند و گاهي هم فشار كوچيكي وارد ميكرد. و دوباره از پايين پهلوهاي خواهرم رو با كف دست تا برسه يه كنارهاي سينه هاش ماساژ ميداد. دستي كه مال دختري بود كه منو ماساژ ميداد منو از حال خودم كشيد بيرون. تازه متوجه حضورش پشت سر خودم شدم. فهميد كه دارم كجا رونگاه مبكنم. البته اون فكر ميكرد كه يا اون زنمه يا دوست دخترم اينو ميشد از لبخند روي لبهاش فهميد. برام مهم نبود اون چي فكر ميكنه. روي پاها ش خم شد و شروع كرد مالش دوباره كير راست شده من. راستشو بخواهي خيلي حس خوبي داشتم چشم جوري حال ميكرد و كيرم جور ديگه ايي. برگرديم به اتاق خواهرم. دختره كم كم شروع كرد به پايين اوردن حوله ايي كه باسن خواهرم پوشونده يود و من كه نتوسته بودم تو اون نور كم درست ببينمش اما حالا دوتا كپل گوشتي و نسبتا خوش فرم رو داشتن چشمهاي منو نوازش ميكردن. دختره مقداري روغن مخصوش رو كف دستش خالي كرد و دستهاشو بهم مالوند و گذاشت رو باسن خواهرم. با لرزش بدن خواهرم كاملا مشخص بود كه بهش شوكي وارد شده كه با توجه به شناختي كه از خواهرم داشتم مطمعن بودم كسي بجز شوهرش تا حالا به باسنش دست نزده اما حالا يه زن ديگه كه تا حالا داشته يك ساعت كمرشو ماساژ ميداده داره كونش رو لمس ميكنه. دختر ماساژور با ماهرت خاصش از بالاي كونش تا پشت رونش رو ميمالوند و رگهاي پشت رونش رو فشار ميداد. ميدونستم كمي درد داره اما درد شيريني كه واكنش خواهرم فقط صداهاي خفيفي بود كه بيشتر به ناله هاي كه تو سكس ميشنوي شبيه بود. اميدوارم بتونيد تصور كنيد كه يه تخت وسط يه اتاق و يك زن با هيكلي تپل كه ميشه پستي و بلندي بدن عريانش رو با چشم ببينيد روي اون تخت و لخت.
حالا ديگه كم كم دستهاي ماساژور داشت قسمت داخلي پاهاي خواهرم رو لمس ميكرد اما هنوز هم به وسط پاهاش دست نزده بود. شرم خواهرم رو ميتونستم حس كنم براي اينكه وقتي دست اون دختر به بالاي رونهاش ميرسد از داخل پاهاش رو بهمم مي چسبوند. دختره هم كم كم به قسمتهاي پايينتر و مچ پاهاش رفت اما باز هم اومد بالاتر و اين بار خبري از شرم حيا و جسبيدن پا بهم نبود . اين ماساژورها براي پول همه كاري ميكنن و اون دخترههم فهميد كه اين مشتري خانمش داره يه جورايي لذت ميبره براي همين از كارش دست برداشت و تي شرتشو و شلواركشو دارود و ب يه شورت رفت روي دخت سوتين نبسته بود چون سينه هاي بزرگي نداشت. و كاملا بدنشو چسبوند به كمر خواهرم. راستش نيمخواهم بگم لز بود اما دست كمي نداشت. متوجه شل شدن عضلات خواهرم شد و اين نشانه از رضايت داشت. دختره ماساژور حالا داش با سينه هاش كمر خواهر منو ماساژ ميداد كه بيشتر شبيه مالوندن بود تا ماساژ. و كم كم خودشو به سمت پايين كشوند تا جايي كه سينه هاي كوچيكش لاي باسن خواهرم قرار گرفت. و با دستهاش كمر و پهلوي خواهرم رو ميمالوند. كمي پايينتر رفت دستشو گذاشت رو كپلهاي خواهرم و از هم جدا كرد و به ارومي زبونش رو كشيد به وسط پاهاي خواهرم. شايد به طور همزمان ريختن اب كيرم توي دهن اون دختري كه داشت برام ساك ميزد و واكنش خواهر كه يدفعه سرش رو بلند كرد تنها چيزي باشه كه بتونم از حس اون لحظه خودم بگم. ارضا شدن خودم و ديدن اون صحنه حسابي منو حشري كرده بود. نگاهي به پايين كردم ديدن دختره با اون لبخند مصنوعيش داره منو نگاه ميكنه و كير خودم كه اخرين قطرات مني كه داشت از خارج ميشد. بايد اين دختره رو دك ميكردم. سريع از جيب شلوارم كه روي رخت اويز بود بهش پولشو دادم يكم بيشتر هم دادم و بهش فهموندم كه مزاحم من نشه. به راحتي قبول كرد و گورشو گم كرد. دهنم خشك شده بود بطري ابي كه همراهم داشتم رويه سره كشيدم بالا و برگشتم سر جام تا بقيه ماجرا رو ببینم....اونجا گفتم كه دخترك ماساژور شوك اول رو به خواهرم با ليسيدن لاي باسنش داد. حالا ديگه خواهرم ديگه مطمئن شده بود ميتونه بدون دغدغه به لذت نخواسته برسه . من ممطئننم هيچ وقت تو خواب خيال هم فكر نميكرد يه زماني تو همچین اتاقي يه دختر تايلندي زبونش رو بكن لاي باسنش و بخواهد كسش رو براش ليس بزنه. بنده خوش غيرت هم حالا كه ديگه ماساژور خودمو دك كرده بودم و تا حدي با ارضا شدنم اروم شده بودم محو تماشاي اين صحنه بودم.
نميدونم چرا زنهاي ايراني فكر ميكنن اگر با طرف جنسيشون چشم تو چشم نباشن راحتر ميتونن سكسشون رو تحمل كنن. خواهر منم به همين منوال سعی چنداني در برگشت خودش نميكرد و با همون پوزيشن كه داشت مونده بود و دختره ماساژور همچنان داشت با مهارتي كه معلوم بود ذاتي بود زبونش رو به ارومي لاي باسن خواهرم ميچرخوند. چند لحظه ايي به همين منوال گذشت تا اينكه سرشو بلند كرد و نوك زبونش رو از بالاي باسن خواهرم كشيد تا روي كمرش تا به سمت گردنش. به همين شكل خودشو دوباره خوابوند روي كمر خواهرم. دستهاش رو كم كم برد زير سينه هاي خواهرم و شروع كرد به نوازش اونها. جالبه كه هنوز خواهرم دلش نميخواهست با اون چشم به چشم بشه . دختره ماساژ دهنده كه اين موضوع رو فهميده بود تلاشي هم نميكرد براي ديدن صورت خواهرم و باز هم شروع كرد به بوسيدن نقطه به نقطه بدن خواهرم . از لحاظ هيكلي نسبت به خواهر من ريز تر بود و تقريبا ميتونست تو بغل اون جا بشه. چند دقيقه ايي به همين منوال گذشت تا به جايي رسيد كه برق سه فاز از سر من خارج شد.دخترك ماساژوري همينطوري كه داشت بدنش رو به بدن تپلي خواهرم ميمالوند با يه دستش شورتشو كشيد پايين . خدايي كون رديفي داشت رنگ پوستش هم سبزه بود و همين باعث ميشد كونش حسابي تو چشم بياد درست مثل شير خرما. ديدم داره خودشو يه جورايي تنظيم ميكنه با باسن خواهرم يه جورايي كه يه پسر بخواهد يه دختر رو بكنه و سعي ميكنه كيرشو با كون دختره تنظيم كنه. من هنوزم هم متوجه نشده بودم تا اينكه ديدم يدفعه خواهرم سرش رو بلند كرد درست مثل كسي كه ترسيده باشه. و با تعجب داشت دختره رو نگاه ميكرد و با لبخند دختره روبرو شد. هنوز داشتم فكر ميكردم كه چرا خواهرم داره عين ديوانه ها دختره رو نگاه ميكنه كه متوجه حركت باسن دختره روي باسن خواهرم شد. دقت بيشتري كردم ديدي كه انگاري چيزي شبيه كير اون وسط داره ميره داخل خواهرم. اونجا بود كه دوزاريم افتاد بله. خانم ماساژور دوجنسه تشريف دارن. قبلا چيزهايي شنيده بودم كه تو تايلند مشابه اين دختره زياد هست اما اصلا فكرشم نميكردم يه روزي يه دو جنسه بخواهد خواهرم رو سرحال بياره و بخواهد كير نه چندان بزرگشو بكنه تو ....... مخم هنگ كرده بود ايا من بايد نقش يه برادر متعصب رو بازي كنم و برم اون دختر يا پسر رو ميكشتم پيش خودم گفتم اگه خواهرم راضي نبود مطمئنن اون زودتر از من واكنش نشون ميداد. پس حتما يه جورايي راضي هست و من به خودم اجازه ندادم كه اين لحظاتشو خراب كنم.حالا اون ماساژور دو جنسه داشت سرعتش رو زيادتر ميكرد و صداي برخورد بدنش به كپلهاي تپل و گوشتي خواهرم صداي اشنايي رو ايجاد ميكرد كه فكر ميكنم همه شماها اين صدا رو دوست داريد. خواهرم هم كم كم از شدت تعجبش كم شده بود و به شدت لذتش افزوده ميشد حالا داشتم ميديدم كه داره خودش باسنش رو مياره بالاتر و كمرش رو بيشتر گود ميكنه تا شدت ضربه هايي كه بهش وارد ميشد تا عمق وجودش حس كنه. سرش رو هم بالاتر اورده بود اينطوري سينه هاش هم از تخت جدا شده بود و اون دختر پسرنما حالا سعي ميكرد با يه دست تعادل خودشو حفظ كنه و با دست ديگه ايي سينه هاي نسبتا درشت خواهرم رو بگيره. حالا ديگه اونم فهميده بود كه كسي كه زيرش خوابيده و داره ميكنه خودش هم راضيه. راستي اسم خواهرم راضيه هست.حالا ديگه سرعت ضربات اين موجود دوجنسه به بالاترين حد خودش رسيده بود و فكر كنم اونم داشت از نفس ميفتاد چون اين ماده ايراني كه از خودش هم هيكلي تر بود نفسشو گرفته بود و اما من در حال تماشاي صحنه ايي بودم كه تا حالاتو هيچ كانال سكسي يا مجله سكسي نديده بود. آره اين خواهرم بود كه داشت به اين دوجنسه تايلندي كس ميداد. كيرم دوباره بلند شده بود اما به خودم اجازه نميدادم كه برم و محفلشون رو بهم بزنم. ياد بگيريد به خوشهاي ديگران احترام بذاريم. القصه بعداز سپري شدن چند دقيقه ديديم كه كه اون دخترك ماساژور كه يدفعه واسه ما كير دار شد كيرشو از لاي باسن خواهرم كشيد بيرون و چسبوند به كمر خواهرم و اب نسبتا كم رنگي ازش خارج شد. بله اين دخترك پسر نما با كردن خواهر من ارضا شده بود. خيلي زود از پشت خواهرم بلند شد و شروع كرد يه تميز كردن كمر خواهرم. خواهرم كه انگار تازه فهميده باشه چه كار كرده توي فكر بود . حتما داشته فكر ميكرد اين كاري كه كرده درست بوده يا نه. كاملا ميشد اين فكرها رو تو چهره اش خوند كه يدفعه سرش پيچيد سمت پرده و فكر كنم فقط لغزش پرده رو ديده باشه..پایان
     
  
مرد

 
کس دادن من به نامزد کیر کلفت دوستم



۱۵ سال پیش دانشجوی دانشگاه یکی از شهرای استان فارس بودم. یه شب یکی از همخونه های شیرازیمون نامزدش رو اورد خونمون البته مامانش رو هم اورده بود که حرف وحدیثی توش نمونه. قبل از شام منو دوتا دیگه از همخونه هام رفتیم توی اتاق اون دوستم واسه خوش امد گویی. اولین چیزی که به چشم خورد کیر طرف بود یه شلوارک تنگ پوشیده بود که کیرش وحشتناک افتاده بود توش. منکه خیلی حشری بودم وهستم نا خدا گاه کسم داغ شد. نمیتونستم چشم ازش بردارم.هی هرجور بود یه نگاه بش مینداختم معلوم بود کیر خفنی داره.بحثمون بیرون از اون اتاق شده بود که این چیه پوشیده. یا چه کیری داره طرف, یا ...,یه بار که داشتم کیرشوکه انگار نیمه راست هم شده بود نگاه میکردم, متوجه شدم داره بالبخند نگاهم میکنه.



نگاهمون تو هم گره خورد و من شهوتی شدم بدفرم. اونم توی اینهمه دختر شروع کرد به لاس زدن با من , منم که جندگیم زده بود بالا بش حال میدادم و میذاشتم بام شوخی کنه.منم یه استرچ پام بود ویه پیرهن بلند که روی کس و کونمو میگرفت. ولی گاهی عمدا لای پامو وا میکردم که یه چیزایی ببینه.یه بار که بیرون اتاق داشتیم با بچه ها درموردش حرف میزدیم. لیلا ,همون نامزد اقا, گفت میبینید کثافت چی پوشیده که ما هم زدیمزیر خنده, بعد گفت ارزو من میشناسمش واسط راست کردهمیخواد بکنت, من بااین حرف دیگه اب کسم میریخت, وبه ظاهر گفتم غلط میکنه. خلاصه بعد از شام من پای ظرف شور داشتم ظرف میشستم که اومد کنارم ایستاد وبهم فهموند میخواد دست بشوره من کنارنرفتم فقط دستامو از زیر ابدراوردم همینطور که دست میشست با ارنجش میزد زیر سینه هام ومن حال میکردم. گفت شلوارم خیلی ضایس, لیلا گیر داده عوض کنم گفتم شما که به همه نشون دادید دیگه عوض کردن نداره.

گفت خوب چیکار کنم لامصب خیلی گندس!من حشرم زده بود بالا وحرف نمیزدم وقاحتش خیلی بم حال داده بود. کارش تمام شد ایستاد کنار و من شروع کردم ظرف شستن.یه لحظه از پشت چسبید بم و شروغ کرد کیرشو فشار دادن به کونم.منکه انگار برق گرفته باشم سریع چرخیدم طرفش گفتم دیوانه چیکار میکنی یکی میاد.ایندفعه ازجلو چسبید بم ومنم چسبیدم بهدیوار راه فرار نبود هر چند اگر هم بود فرار نمیکردم.لباشو چسبوند رو لبام بایه دست سینه هاموگرفت بااون دستش لای رونام کشید بالا تا کسم رو از رو استرچ گرفت من اهی کشیدم واو گفت جونم چه کسی. من فقط هی میگفتم کسی نیاد وخودمو گذاشته بودم در اختیارش. دستشو اورد از بالای استرچ و شورتم برد رو کسم گفت وای اینجا سیلاب راه افتاده مت دیگه داشتم به اه واوه میفتادم.

انگشتشو کرد تو کسم. من به همه گفته بودم شوهر کردم وعقدم ولی نامزد داشتم ولی جلوم باز بود و از جلو حال میکردیم مهدی گفت وقتی گفتن شوهر داری مطمین بودم هم تو کفی و هم اینکه تو الان ازین دخترا بیشتر قدر کیرو میدونی, اینوکه گفت دستمو بردم رو شلوارکش و اروم دست میکشیدم رو برجستگیا. یه لحظه دستشو برد تو شلوارش وکیرشو که حالا واقعا راست بود در اورد و داد دستم هنوز ندیده بودمش ولی تو دستم که گرفتم از کلفتیش تموم موهام سیخ شد خواستم ببینمش مهدی هم که دستمو خونده بود گفت ببین این بهتره یا کیر شوهرت, وقتی دیدمش دقیقا سه برابر کیر نامزدم کلفتی داشت ودو برابر طول چیزی نگفتم ولی فشارش دادم . وچشامو بستم چرخندم طرف دیوار از پشت استرچ و شورتمو کشید پایین. میخواستم بگم نه ولی منکه عاشق کیر کلفت بودم زبونم یاری نمیکرد کیر کلفتشو چند بار زد رو ولای کونم واروم گفت جلوت بازه دیگه؟به علامت تایید سرتکون دادم.کیرشو کشید لایاب کسم که یهو یه صداهایی اومد که یکی داشت از اتاق میومد بیرون اون فرار کرد تو حیات منم کشیدم بالا وشروع کردم ظرف شستن. مامان لیلا بود ازمن سراغ مهدی رو گرفت گفتم شاید دستشوییه ولی انگار شک کرده باشه یجوری نگاهم کرد وبرگشت تو اتاق. مهدی هم اومد و مستقیم رفت تو. منم شستم و رفتم داخل. شلوارشو عوض کرده بود بعدا گفت چونکیرش که برا من راست یود تو اون شلواره جا نمیشد عوض کرده به زور بهم توی فرصت گفت ساعت ۲شب بیا تو حیات من اونشب حتا به نامزدمم گفتم یه مرد کیرگنده تو خونمونه وتوضیح دادم چی پوشیده بود. اونم گفت پس حسابی کست اب افتاده و وقتی من به علامت تایید سکوت کردم یه سکس فون باهم رفتیم

نگاه کردم دیدم ساعت دو شده بش گفتم باید برم دستشویی. تو حیات کسی نبود. رفتم تو دستشویی چفت درو ننداختم که دیدم وسط شاشیدنم با یه شورت اسلیپ که کیرش داشت میترکوندشاومد تو چفت در رو انداخت بدون هیو حرفی نشست کسمو موقع شاشیدن نگاه کرد داشتم میمردم از شهوت همونطور کهبودم خودش شیلنگو اورد وکسمو به اسمشستنحسابی مالوند بعد ایستاد کیرشو داورد داد دستم وگفت بخورش منم خوب دید زدمش یه کیر سفید باسربزرگ صوزتی وتنه خیلی کلفت وبه سمت بالا قوس داشت یا اصطلاحا موزی بودانقد کلفت بود که به سختی تو دهنم میرفت. بعدش بلندم کرد شلوار و کامل از ی پام در اورد یه پامو انقد داد بالا که داشتم جر میخوردم. تف زد سر کیرش من تموم بدنم میلرزید.سرشو کشید لای کسم تنظیمش کرد و شروع کرد فشار دادن داشتم جر میخوردم نمیرفت تو اون میگفت جون چه کس تنگی دست شوهر کیر فسقلیت درد نکنه. نمیرفت تومت داشتم جیغ میزدم دیگه, همونم که رفته بود تو کشید بیروندوباره تف زد به منم گفت با دست کسمو باز کنم تنظیمش کرد و اینبار محکن و یدفعه تا دسته کرد تو کسم...
یه جیغی کشیدمو ارضا شدم شروع کرد عقب جلو کردن ازم پرسید کیرم چطوره منم با درد گفتم کلفت, گفت جرخوردی گفتم حسابی _بازم به من کس میدی _اره,... واه اوهه شهوتم بالا بود و دیگه اهمیت نداشت که نکنه کسی بفهمه. اون میکرد ومن داشتم با کیر کلفتش حال میکردم گفت ابمو بریزم داخل قرص میخوری گفتم اره. دوباره منم باش ارضا شدم. یه وقتی کشید بیرون سوراخم همونجور باز مونودو ابشم ریخت بیرون. کیرشو گرفتم گفتم اگه شوهرمگفت کی گشادش کرده میگن نامزد کیر کلفت دوستم. اون رفت بیرون ومن خودمو توالتو داشتم میشستم که دیدم داره با مامان لیلا بحث میکنه که اره به توچه. فقط تو دختر خواهرت رو بکنم کردمش بازم میکنمش. بعدها فهمیدم اون مامان لیلا نبوده و خالش بوده و این مهدی هر دو رو میکنه!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 36 از 59:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA