ارسالها: 9253
#351
Posted: 11 Sep 2014 00:26
ازدواج پر ماجرای مرجان
من فرهاد هستم و 26 سالمه . اواخر سال 83 که 23 سالم بودم ، پرایدم را به مریم خانم (مادرمرجان ) فروختم و از همان زمان خانواده ما و خانواده آنها تا حد خاله و عمه هایم با هم رفت و آمد پیدا کردیم . خانواده آنها از مرجان خانم ، شوهرش ، پسر 20 ساله و دختر 17 ساله اش ( مرجان ) تشکیل می شد . من همیشه دوست داشتم با همسر آینده ام اختلاف سن بیشتر از یک دو سال داشته باشم مرجان شش سال کوچکتر از من بود به جز خوشکلی ، چهره ای سکسی داشت خیلی هم جذاب و خوش هیکل بود .از اون هیکل هایی داشت که مانتوهای تنگ و شلوار جین های چسبونشون از جلو چشم آدم کنار نمیره . پوست گندم گون شاید هم برنز و چشمان خیلی دیوانه کننده و عسلی رنگ . همیشه تصور می کردم اگر باهاش س ک س داشته باشم ، لحظه ای که فقط توی چشمام نگاه کنه ارضا بشم خلاصه حسابی دیوونه از سر تا پاهاش بودم اما انگار یقین داشتم اگر حرف رابطه و دوستی غیر از همین آشنایی خانوادگی بزنم ، جواب رد می شنوم آخه مرجان خیلی خیلی نجیب و دست نخورده بود .
بعد از چهار ماه از آشناییمان ، در سومین مرتبه ای که با همون پراید سابقم رانندگی یاد مرجان می دادم ، در لحظه ای که مادرش ( مریم خانم ) برای
تلفن زدن پیاده شد ، حرف دوستی را مطرح کردم اما دقیقا گفت :
مامانم همیشه بهم میگه : برای انجام بعضی کارا دل میگه آره ولی عقل میگه نه . اگه یه ذره به حرف دلت گوش کردی عقلت دیگه اصلا حرفی نمیزنه . توی روابط با پسرها خیلی مواظب این یه ذره باش .
حالا در مورد شما البته ببخشید اینو میگم همون دلم هم نمیگه آره .
مطمئن بودم شخص دیگه ای در کارش نیست ولی بازم اینو ازش پرسیدم و جواب داد : نه پسری توی زندگی من هست و نه شما بد هستید اگه ناراحتتون کردم ، اینم بگم که اتفاقا از لحاظ ظاهری و موقعیتی خیلی هم خوب هستید ولی این تقاضا رو از من نداشته باشید ، ممنون میشم . همین لحظه مریم خانم تلفنش تمام شد و سوار شد اولین حرف مرجان هم این بود : مامان خوب شد رفتی واسه تلفن بیچاره آقا فرهاد می خواستند یه چیزی بگن روشون نمی شد .
اصلا باورم نمی شد اینقدر بی ظرفیت باشه و آبرو منو ببره اما گفت : میگن چون ترم آخر دانشگاه هستن نمیرسن رانندگی به من یاد بدند منم دیگه از هفته آینده نباید مزاحمشون بشم .
با این ترفندش این لذت رو هم ازم گرفت . تلفنی پرسیدم چرا این کار کرد و رانندگی چه ربطی به پیشنهاد من داشته ؟ جواب داد : دوست نداشتم بیشتر از این به چشم یه دختر خراب به من نگاه کنین . گفتم این چه حرفیه شما نجیب ترین دختری هستید که توی عمرم دیدم . گفت به هر حال بذارید حداقل روابط خانواده هامون سر جاش بمونه .
چهار ماه دیگه هم از این جریان گذشت و سال 84 شده بود که پس از هشت ماه آشنایی و هشت ماه خماری دیدم بهترین مورد برای ازدواج من همین مرجان هست هیچ ایرادی نداشت مخصوصا که از نجابتش واقعا مطمئن بودم و این برام خیلی ارزش داشت آخه من ظاهری خوب و شخصیتی با کلاس داشتم ولی بازم باهام دوست نشده بود خانواده بسیار خوبی هم داشت ( ناگفته نماند بی حساب و کتاب هم سراغ ازدواج نرفتم تازه لیسانسم گرفته بودم و پدرم دنبال خرید یک مغازه برایم بود معاف هم شده بودم چند میلیونی هم داشتم که تقریبا پول همان پراید بود ) خلاصه مطرح کردم و رفتیم خواستگاری مرجان لجباز . دو جلسه اول همه چیز خوب پیش رفت تا سومین جلسه خواستگاری که من به او گفتم : ببینید مرجان خانم رسم اینه که دو طرف درباره همه چیز صحبت می کنن جز یه چیزی که کم اهمیت هم نیست . البته حرفای منو توهین تلقی نکنید مثل اونبار که دختر خراب رو مطرح کردید . گفت نه راحت باشید . گفتم ببینید از روابط ج ن س ی هیچ صحبتی نمیشه و من و شما هم صحبتی در اینمورد نکردیم . گفت یعنی صحبت کنیم ؟ گفتم لازمه آخه . گفت گوش می کنم . گفتم لذتهایی که خدا توی روابط ج ن س ی و زناشوئی قرار داده خیلی متنوع هستن و متاسفانه بعضی زوجا چندان استفاده ای نمی برند . من تمایل دارم یا بهتره بگم مصمم هستم که توی این مورد شکر نعمت رو عملا و کاملا بجا بیارم .
گفت میشه این شکرگزاریتون رو شفاف تر بیانش کنید تا منم راحت تر بتونم تصمیم بگیرم ؟ گفتم می ترسم ولی میگم . ببینید منظورم اینه که مثلا ا ر ا ل ، آ ن ا ل رو فاکتور نگیریم . ( اون طفلک که مثل من شب و روز توی سایتهای – – – نبوده اصلا متوجه نشد چی میگم ) گفت من راجع به بعضی چیزا نمی تونم از مامانم راهنمایی بخوام خودتون لطف کنید واضح تر بگید بابا من هجده سالم بیشتر نیستا . گفتم ا ر ا ل یعنی س ک س دهانی یا س ا ک زدن و آ ن ا ل هم س ک س مقعدی از عقب البته منظورم مداوم نیست که عوارض داشته باشه . سرش پایین انداخت و حدود یک دقیقه هر دو ساکت بودیم . بالاخره خودش سکوت رو شکست و گفت بهم بر نخوردا دارم فکر می کنم چون جوابش حساسه یه عمر باید پاش ایستاد . اتفاقا خوشحالم شما اینقدر دقیق موارد لازم رو دارید عنوان می کنید . ولی اصلا برام هیچکدوم از این دو تا قابل تصور هم نیستش واقعا نمی تونم بپذیرم حتی اگه تنها هدف شما از ازدواج باشن . ( اینا رو در حالیکه قالی رو نگاه می کرد می گفت ) خیلی ناراحت شدم چون برای منم اصلا قابل گذشت نبود از طرفی هم نمی خواستم بعد مجبورش کنم یا خیانت کنم و جای دیگه ای به این خواسته هام برسم . بهش گفتم : حالا شما فکراتون بیشتر بکنید ما هیچ اختلاف نظری تا حالای صحبتامون نداشتیم حیفه به هم نرسیم منم که بیشتر از تمام دنیا شما رو دوست دارم . هشت ماهه . جواب داد : راستش هم خوشحالم هم ناراحت چون دل به دل راه داره و منم ... ( دیگه مکث کرد بعد ادامه داد ) ولی اصلا فکرش نکنید که من راضی بشم واقعا نمی تونم با این وجود شب تماس می گیرم نظر قطعی رو بهتون میگم .
کمی خلاصه تر بنویسم ، شب جواب منفی قطعی داد و چند ماه بعد با پسری بنام میلاد عقد شد و پس از ده ماه زندگی با هم چون پسره دست بزن داشت ، جدا شدند ( توی این ده ماه هم روابط خانوادگیمان ادامه داشت یکبار هم مرجان با خود میلاد آمدند ) حالا دیگه مرجان شده بود یک ماهروی جوان ، جذاب و اپن که دیگه معنی خیلی چیزا رو لمس کرده بود اصلا هم ناراحت طلاقش نبود و هر چه پسره التماس می کرد اینبار دیگه هیچ فرصت دوباره ای بهش نمی داد .
البته از لحاظ ازدواج ، مرجان برای من هم تمام شده بود چون علاوه بر آن عدم توافقی که با هم داشتیم ، ازدواج قبلی او هم به آن اضافه شده بود ولی این مورد دوم برایم قابل گذشت بود و یکبار که با مادرش به خانه ما آمدند فقط من خانه بودم و به بهانه اینکه چند سوال کامپیوتری از مرجان دارم با او به اتاق خودم آمدیم البته مطمئن بودم بزودی مریم خانم هم به اتاق من می آید تعارفش هم کرده بودم . همون اول که تنها بودیم سریع ازش خواستگاری کردم . کمی صمیمی تر شده بودیم . گفت یعنی میلاد ( شوهر سابقش ) برات مهم نیست ؟ پرسیدم مخالفتش ؟ جواب داد : مخالفت که غلط کرده ازدواج گذشتم رو میگم . گفتم : نه جسم تو و نه روح تو با اون ده ماه زندگی تموم که نشدن . جواب داد : تموم نشدن ولی عوضم نشدن هنوز روی اون دو تا خواستت هستی ؟ گفتم اگه تو عوض نشدی من بدون هیچ تجربه ای عوض شده باشم ؟ معلومه که روی خواستم هستم . گفت : پس بدون تجربه هم اینقدر دوست داری ؟ شاید بدت بیاد شاید زیادی از خود بیخودت کنه خودت بگی نمی خوام . گفتم : یعنی اینقدر حرفه ای شدی ؟ یادمه حرفش هم که میزدی به قالی نگاه می کردی . گفت نه خیر حرفه ای نشدم اون بیچاره هم توی خماری موند ولی دیگه اندازه تو هم بهش اهمیت نمی داد . گفتم حالا نظر قطعی رو شب تماس می گیری بهم میگی ؟ گفت : چه خوب یادت مونده دوست داشتن یعنی این . آره چون هیچ اختلاف نظری تا حالای حرفامون نداشتیم حیفه . بیشتر فکر می کنم شب بهت تماس می گیرم . ( اونم حرفی که من توی جلسه خواستگاری اولیم زده بودم ، بکار برد )
هم اون شب که زنگ زد و هم چند بار دیگه نتونستیم با هم به توافق برسیم و بعد از عید 86 هم شده بود . یعنی از اواخر 83 تا حالا عاشقش بودم و دستم هم بهش نخورده بود روز به روز هم جذاب تر و خوشکل تر می شد بعد ازدواجش آرایش بیشتری هم می کرد و دیوونه کننده تر شده بود . توی این مدت گواهینامه رانندگی هم گرفته بود . یک روز منتظر تاکسی بودم که کاملا تصادفی مرجان جلوی من نگه داشت سوار شدم گفت هر چه باشه من سه جلسه اول ماشین راندنم رو از تو دارم . در راه فن پرایدش کار نکرد من راحت می تونستم درستش کنم اما حیفم می اومد به این زودی منو برسونه و بره برای همین گفتم این وقتی داغه نمیشه بهش دست زد کمی که خنک شد تا خونتون نرم رانندگی کن اونجا درستش می کنم . رفتیم و اتفاقا با آنکه من به خیال خالی بودن خانه شان هم نبودم ، دیدیم مریم خانم روی کاغذی نوشته : مرجان دایی رضام فوت کرده من وبابات و مهیار ( برادر بزرگتر مرجان ) خانه آنها هستیم ما احتمالا عصر یا غروب میایم تو برای خودت ناهار یه چیزی درست کن یا بخر اگر هم خواستی عصر بیا اونجا . ببین موبایلت هم چرا زنگ نمی خوره ؟
مرجان یادش اومد که موبایلش رو توی آرایشگاه جا گذاشته ولی فعلا ماشینش خراب بود و بی خیال موبایل شد منم حسابی خودم رو معطل ماشین کردم تا خوب مرجان گرسنه بشه بخواد ناهار بخوره . همون اول که رسیده بودیم خونه اونها ماشین رو توی حیاط برده بودیم تا همسایه هاشون منو نبینن . وقتی کار ماشین تمام شد مرجان با پررویی گفت خسته شدید حالا با خود ماشین برید خونه بعد ازتون می گیرمش . منم از اون پرروتر گفتم حداقل می گفتی بیام دستام بشورم فرمون ماشین خودت چرب نشه . گفت چرا ناراحت شدی آب که توی حیاط هستش من فکر کردم شستی به خدا . با خنده گفتم مرجان خانم فکر کردی ناهار هم خوردم ؟ گفت وای معذرت می خوام یه ربع به دو هست ؟ بیا داخل یه چیزی بخور به مامانت اینا هم بگی هنوز ناهار نخوردم برای ما زشته . بی تعارف و از خدا خواسته رفتم . نفهمیدم چه موقع زنگ زده بود که غذا آوردند . کباب کوبیده و ماست موسیر و نوشابه بود خوردیم و لذتبخش ترین و باور نکردنی ترین و فراموش نشدنی ترین ناهار عمرم هم بود .
مرجان اصلا دختری نبود که به این راحتی ها بشه ازش لذت برد و من هم جرات هیچ گستاخی نداشتم جز اینکه مودبانه به خودش بگویم و از خودش بخواهم تازه حساب گناه و ... هم زیاد می کرد . شروع کردم گفتم مرجان من که می دونی چند ساله که دیوونه توام تو هم که یه بار گفتی دل به دل راه داره پس چرا دیگه اینقدر اذیتم می کنی . ببین اینا یاری خدا هست که همه شرایط رو ردیف کرده که الان من و تو بی هیچ قصد قبلی کنار هم باشیم می دونم دختر با ایمانی هستی و اهل روابط حرام و گناه نیستی ولی تو که باکره نیستی شوهردار هم نیستی منم که زن و بچه ندارم چه ازدواج موقتی از ازدواج موقت من و تو بجا تر و حلال تر . بیا و نه نگو که دیگه واقعا کشتی منو .
مرجان خیلی سعی می کرد خودش رو کنترل کنه و بی تفاوت نشون بده ولی بی تفاوت هم نبود . گفت : یعنی عقد موقت مخفی بدون اجازه بابام ؟ بعدشم کی خطبه می خونه ؟ خودت ؟ کاش زودتر می رفتی خونتون .
گفتم دختر من میگم چی تو میگی چی . مرجان منم پسرما شاید یه کم کنترلم رو از دست دادما ؟ ببین توی این لحظه هیچ پسری به این مودبی برخورد نمی کنه ها اونم با یه فرشته مثل تو واقعا سخته آدم بتونه حتی صبر کنه . گفت بابا حالا بتون صبر کنی تا ببینم رساله کجاست حداقل خودمون بخونیم .
اینو که گفت داشتم از شادی پر در می آوردم . آخه انتظار داشتم بیشتر از اینا ناز کنه . رساله رو آورد و خوندیم و محرم شدیم با کی ؟ با هلوی اپن 20 ساله منم 26 سالم شده بود ( سنهای الانمون ) . با اتمام خطبه چنان به لبهای هم چسبیدیم که انگار خیال جدا شدن نداشتیم . باقی ماجرای اون روز هم که حتما همه می دونید دیگه .
بعد از آنروز به یاد موندنی ، مرجان فقط مادرش رو به تدریج از قضیه با خبر کرد نه اینکه جریان اونروز رو به مادرش بگه فقط گفته بود فرهاد به من پیشنهاد ازدواج موقت داده منم اگه شما اجازه بدید چون از لحاظ جنسی نیاز دارم و فرهاد هم مورد مناسبی برام هستش می خوام قبول کنم . مریم خانم هم پذیرفته بود .
بعد از اطلاع مادر مرجان ، من فقط به همین منظور یک سوئیت رهن کردم و حدودا هفته ای یکبار اونجا من و مرجان با هم س ک س داشتیم البته روابط خانواده ها هم مثل قبل بودش و جز من و مرجان و مامانش هیچکس چیزی نمی دونست ناگفته نماند قبل از رهن خانه ، سه نفری به محضری هم رفتیم و من و مرجان رسما عقد موقت یکساله شدیم . راستی یادم نره بگم که مرجان با س ا ک هم هیچ مشکلی نداشت و بیخود اینقدر کلاس می ذاشت فقط میگفت قبلش هر دو دوش بگیریم و متقابل هم باشه . البته از مقعدی همچنان بی نصیبم گذاشت و اصراری هم نمی کردم و خیلی هم خدا رو شکر میگفتم که توی این موقعیت قرار گرفتم که بدون احساس گناه بتونم روابط جنسی سالمی داشته باشم .
از شانس بد من و شانس خوب مرجان هنوز دو ماه هم از ازدواج موقتمان نگذشته بود که در همون رفت و آمدهای خانوادگی ، پسرخاله خود من برای اولین بار مرجان را دید و نه یک دل و نه صد دل هزار دل عاشق این دختر شد . موقعیت و مشخصات خوبی هم داشت ازدواج اول مرجان هم اصلا براش مهم نبود . نمی دونستم چکار کنم مسلما مرجان ازدواج دائمش رو فدای ازدواج موقت با من نمی کرد . منم به ناچار با اینکه دلم نمی خواست ، جریان عقد موقتمون و اون سوئیت رهنی رو به پیمان ( پسرخاله ام ) گفتم . پیمان اولش خیلی ناراحت و حیرت زده شد ولی کمی فکر کرد و گفت : اینقدر زیاد می خوامش که اینم بی خیال . باکره که نیستش حالا تو هم روش . بگذریم ، این عاشقی پسرخاله ما باعث شد که من عجولانه و مصرانه برای ازدواج دائم از مرجان خواستگاری کنم و مرجان هم جواب بده که : از لحاظ خصوصیات ظاهری و موقعیتی هر دوی شما خوبید و در حد هم هستید ( اینو راست هم میگفت فقط پیمان دو سال جوانتر از من هست ) ولی دوست داشتن و خواستن آقا پیمان برام ثابت شده تر هستش چون با وجود خیلی چیزا بازم منو می خواد و دائم هم می خواد . آقا فرهاد بهتره شما هم گذشته با من رو فراموش کنید و به آینده با من فکر نکنید جواب منفی چندان هم شنیدن نداره که شما مایلید اون رو بیش از یه بار بشنوید .
( اینکه چقدر ناراحت شدم رو وصفش نمی کنم که شما هم ناراحت نشید چون جریان چند تا س ک س با مرجان هم وصف نکردم که لذتی ببرید . پس بی حساب میشیم ) فقط اینو بگم که من بیچاره بعد از 26 سال هم که دستم به جنس مخالف رسید ، آقا پیمان دیر اومد و زود هم بردش . هفتم شهریور 86 مصادف با میلاد امام زمان (عج) توی شهر صدرای شیراز به قول خود آقا داماد جشن ازدواج دائم و همیشگیشون هست . اگه تشریف ببرید ، خوشحال میشن . به هر حال مبارکشون باشه و خوشبخت بشن قسمت منم این بوده که به جنس مخالف معتادم کنه و تنهام بذاره .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#352
Posted: 12 Sep 2014 22:56
خودم زنمو جنده كردم
سلام به همه . من اسمم مهرداد و خانومم پریسا من 32 سالمه و خانومم 26 سالشه 6 ساله ازدواج كرديم خانومم دختر خوشگل و خوشتيپ هست هر مردي ارزو داره حداقل يه بار باهاش سكس كنه اوايل زندگيمون هيچ علا قه اي به سكس نداشت و من كه خيلي حشري بودم برام تحملش سخت بود تا سال قبل كه ديدم اروم اروم تغير ميكنه و خيلي خوشحال شدم ولي نميدونستم چرا تا اينكه يه روز وقت سكس بهم گفت كه يه دوست تلفني داره و اون تونسته حشرش ببره بالا من اولش خيلي ناراحت شدم ولي بعدش ديدم كه به نفع من شده و همين فكر باعث شد كه اجازه بدم شب ها پيش خودم سكس تل كنه كم كم خودمم قاطي ميشدم و با پسره دوس شديم يه روز به پریسا گفتم كه دوس داري يه سكس سه نفره با محسن داشته باشي كه گفت اره خيلي منم راستش بدم نميومد بهش زنگ زدم و دعوتش كردم از يه شهر ديگه بود رفتم دنبالش و اوردمش خونه وقتي رسيديم ديدم دستاي پریسا ميلرزه بغلش كردم اروم بشه...
خلاصه بعد يه دوساعتي بگو بخند و پذيرايي به پریسا گفتم يه تاپ باز بپوش و بيا و به محسن گفتم هر چي امشب ديدي همين جا تمومش كني وقتي اومد چشماي محسن خيره شد به سينه هاش داشت خيلي خووشش اومده بود منم پریسا رو اوردم بينمون بشينه بعدش يه فيلم سوپر گذاشتم يكي از سينه هاي پریسا رو اون ميماليد يكي رو من تنش داغ داغ بود نتونست دوام بياره گفت بريم رو تخت سه نفري رفتيم تو اطاق خواب لخت شديم و با محسن پریسا رو لختش كرديم من يه لحظه كنار وايستادم تا محسن شروع كنه كه ديدم پریسا كيرشو تو دهنش كرد وبراش ساك ميزنه منم رفتم جلو كيرمنو هم گرفت وشروع كرد به خوردن بعدش بعدش بهش گفتم شروع كنه اونم پاهاي زنمو بالا داد و شروع كرد كير شو به كس زنم مالوندن منم كيرمو داده بودم دست پریسا برام ساك ميزد بعدش اروم اروم تو كس زنم كرد و شروع كرد به تلمبه زدن وقتي صداي اخ و ناله پریسا زير محسن ميومد بيشتر شهوتي ميشدم
بعد چند دقيقه جامونو عوض كرديم و پریسا براش ساك ميزد منم كس پریسا رو ميكردم بعد محسن دراز كشيد و پریسا رفت رو كيرش نشست منم از پشت تو كونش كردم كير محسنو تو كسش حس ميكردم و تند تند تلمبه ميزدم كه محسن گفت جاهامونو عوض كنيم بعد كلي حال كردن اخرش سه تايي رفتيم حموم تو حموم هم يكم شيطوني كرديم بعدش رفتيم سه تايي تو حال خوابيديم پریسا وسطمون بود محسن و من از دو طرف بغلش كرده بوديم من خوابم برد صبح كه بيدار شدم و محسن رفت پریسا گفت كه يه سكس ديگه هم داشتن كه من خواب بودم از اون موقع تا حالا با يه نفر ديگه هم پریسا سكس داشت يه زوج كه براي ضربدري با هم اشنا شديم كه خيلي حال داد.
نوشته: مهرداد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#355
Posted: 15 Sep 2014 23:39
چطور مامی برام نمره قبولی گرفت
سلام سال سوم راهنمايي بودم كه همه نمراتم عالي بود بجز انشا به همين خاطر معلم انشا مون كه يك مرد ٤٥ ساله قد بلند هيكلي بيشتر شبيه قصابا بود به من گفت با يد پدر يا مادرت و بيان مدرسه با هاشون در مورد نمرات ضعيف تو صحبت كنم وگرنه امسال به خاطر نموه قبولي نمي گيري خلاصه شب به مامانم گفتم اونم كلي ناراحت شدو گفت فردا اخر وقت ميام چون مامانم كارمند يك شركت بود اون روز اقاي مفيدي معلم انشا زنگ اخر كلاس ما بود بعد از اين زنگ خورد بهش گفتم مامانم داره مياد بعد از تقريبا يك ربع ديدم مامانم اومد و اوردمش دم كلاسمون ديگه همه بچها رفته بودن و مدرسه خلوت شده بود مامانم با مانتو شلوار سرمه اي كه كون گندشو بزرگ تر نشون ميداد مقنعه مشكي, در زد رفتيم تو ...
مامانم روي صندلي نشست جلوي اقاي مفيدي و ازش وضعيت درسي منو پرسيد و اقاي مفيدي هم كه يك ادم عصبي بود با عصبانيت از من بد مي گفت هر چي هم كه مامانم از خواهش كرد نمره قبولي بده اون قبول نمي كرد تا ديدم مامانم پا شو انداخت رو هم شلوارش يكم رفت بالا يك جوراب مشكي نازك كوتاه تا مچش پاش بود و شلوارش كه رفته بود بالا ساق سفيدش اندازه يك وجب معلوم شد اقاي مفيدي هم داشت زير چشمي پاي مامانو ديد ميزد مامان هم با ناز خواهش مي كرد تو رو خدا نمره قبولي بدين اقاي زماني هم بك چشش به پاي مامان بود يك چشش به سينه ٨٥ مامان كه از زير مانتو هم معلوم بود بعد رو به من كرد گفت تو برو تو حياط منتظر باش صدات كنم مي خوام در مورد نمرات با مامانت حرف بزنم
منم رفتم رفتم بيرون تو راهرو يك حس شهوت اميخته با فضولي داشتم تا وسطاي راهرو رفتم اما يواشكي طوري كه صداي پام نياد اومدم دم كلاسمون از سوراخ كليد تو رو نگاه كردم ديدم مامانم داره مي گه تو رو خدا ارش پسر خوبي همه درساش نمرش عالي ولي اقاي مفيدي قبول نمي كنه تو همين حال مامانم يواش دكمه بالاي مانتوش باز كرد مغنه اش و داد بالاتر چاك سينه شو انداخت بيرون اقاي مفيدي كه داشت با چشم سينهاشو مي خورد بلند شد اومد سمت مامان دستشو كرد تو سينه مامانم و گفت چشم هر چي شما بخواين بعد زيپ شلوارشو باز كرد كيرشو در اورد خيلي كلفت و گنده بود مامانم يك خورده واسش ساك زد بعد مامانم بلند شد شلوارشو كشيد پايين يك شرت قرمز پاش بود اقاي مفيدي سرشو گذاشت لاي كون مامانم يك كم از رو شرت ليس زد بعد يكهو شرتش و كشيد پايين گوشه شرت مامانم پاره شد اونم مثل وحشيا كيرشو كرد تو كس مامانم
هنوز ٥ دقيقه نشده بود كه كيرشو در اورد ابشو ريخت. روكون مامان من هم دوباره اروم رفتم تو حياط و مامانم بعد يك خورده ديگه اومد گفت بالاخره راضي شد نمره قبوليو داد ام تو هم بايد بيشتر سعي بكني بعد رفتيم خونه تا رسيديم مامان رفت حموم و ديدم شرتش كه پاره شده بود لاي روزنامه پيچيد انداخت دور تا بابام نفهمه شرتش واسه چي پاره شده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#356
Posted: 17 Sep 2014 22:25
اگه دوسش داری باهاش سکس کن سکس با نامزد
داستانی که میخوام براتون بنویسم واقعییه برا همین از اسم های اصلی استفاده نمیکنم. من یه دختر اهل تهرانم! چشم ابرو مشکیم و قیافم از نظره اطرافیانم با مزه و سکسیه! قدم 170 و وزنم 52 هستش کونم زیاد گنده نیست ولی کمر باریکم و هیکلم خیلی مانکنیه یه دوس پسر داشتم که یکی دو ماهی میشه که ندیدمش. منو مسعود عاشق هم بودیم یه پسر با قد بلند و قیافه ی سکسی بود جوری بود که وختی باهاش بودم احساس غرور میکردم. ما همدیگرو به خانواده هامون معرفی کرده بودیم و عاشقانه از کنار هم بودن لذت میبردیم خیلی وقتا منو تو کف میزاشت. آرزوم شده بود که باهاش یکی بشم. اون خیلی مغرور بود وقتی میدیدمش دلم میلرزید. با اینکه خیلیا تو کف من بودن ولی من مسعودمو با هیچی عوض نمیکردم.
یکی دو ماه از رابطمون گذشت روز پنجشنبه بود و خانواده ی من به ویلامون رفته بودن و خونه تا چند ساعت خالی بود. مسعود برا شام منو برد رستوران شاندیز و بعدش رفتیم پارک آب و آتش ^_^ اونقدر باهم آب بازی کردیم که هر دومون خیسِ خیس شده بودیم. هوا گرم بود ولی باد که میزد هر دومونم یخ میزدیم! ازش خواستم که منو ببره خونه تا لباسمو عوض کنم . برد دمه خونه و گفت که زود تر لباسامو عوض کنم و بیام . خودشم تو ماشین نشست منتظر من... رفتم خونه همه آرایشم پاک شده بود دوباره آرایش کردم و لباسامو عوض کردم و یه تیپِ توپ با شلوار پلنگیم زدمو اومدم پایین. سیگار مارلبروش گوشه ی لبش بود با غرور خاصش که به آدم نگا میکرد قند و نبات تو دلم آب میشد. مسعود رفت سمت نیاورون اونجا خونه داشت ازم خواست که باهاش برم بالا تا تو انتخاب لباس کمکش کنم. یه خونه ی بهم ریخته بود که لباسا همه جا پخش بود ولی در کل خونش خیلی باحال بود.
سبک کلاسیک بود و پر از شیشه های ویسکی و مارتینی بود. میدونست که تا شب دیر وقت خونه نمیرم برا همین لباساشو عوض کرد و رفت تو آشپزخونه و یه پیک ویسکی برا منو خودش خالی کرد و آورد. نوره خونه خیلی ملایم بود یه آهنگ لایت جَو رو بهتر میکرد ازش خواستم که یه موزیک لایت بزاره... سیگارشو گوشه ی لبش روشن کرد و رفت سمت Tv و یه آهنگ کلاسیک اروپایی گذاشت. مثل تو فیلما شده بودیم ویسکیو سر کشیدم و ازش خواستم که یه سیگار برام روشن کنه... اومد نشست کنارم و برام یه سیگار روشن کرد. سیگارم مزه ی لبای اونو میداد... ازم خواست کفش های پاشنه بلندمو در بیارم واقعا اذیتم میکرد کفشام... درشون آوردمو گذاشتمش کنار مبل. به پاهام نگا کرد و گفت چه پاهای خوشگلی داره عشق من قربونش برم من. این جوری که قربون صدقم میرفت تو دلم غوغا میشد... سیگارمون باهم تموم شد و خاموشش کردیم زل زد تو چشام. تو اون نور ملایم خونه چشاش برق میزد دستمو گرفت و بهم گفت که خیلی دوسم داره و اصلا دوس نداره ازم دور باشه. ذستشو انداخت دوره گردنم نفسش بهم میخورد حشریم میکرد آخه به قول خودش مردم عضو جامعه ی بشری میشن! ما هم عضو جامعه ی حشریم!
صورتمو با دستاش گرفت جلو صورتش لبام چسبید به لباش . عاشقانه میبوسید... همیون جور که نشسته بود بلندم کرد و نشوند روش... کیرشوکه میخورد بهم هس میکردم حشریم میکرد چشاش هیکلش تیپش... همه چیش حشری کننده بود مخصوصا اینکه همدیگرو دوست داشتیم باعث میشد بیشتر حشری بشیم و لذت ببریم خیلی hoT ~ شده بودم دستشو گرفتم آروم بردم روی سینم. آروم و با احساس میمالیدش حرکاتش یهو تند شد قلبش تند تند میزد ازم خواست که T-shert ام رو در بیارم سوتین تنم نبود یعنی یادم رفته بود بپوشم نوکک سینه ام رو گذاشت تو دهنش محکم میک میزد و با دستش اونیکی سینه ام رو میمالید احساس عشق میداد بهم... دستشو برد روی کسم. کسمو میمالید انگار تشنه ی کردنم بود با صدای آروم در گوشم میگفت که دوسم داره. میدونستم تا سکس نکنیم از این خونه نمیریم بیرون اونقدر که مسعود رو دوست داشتم حاضر بودم همه کاری براش بکنم پیرهنشو در آوردم و محکم بغلم کرد گفت بیشتر از این دیوونم نکن نمیخوام دستخورده شی قبل از ازدواجمون اینو گفت و آروم گرفت دو ذیقه نگذشته بود که شروع کرد ازم لب گرفت دوباره hot شده بود کسمو با دستش میمالید
دیگه صدای هر دومون در اومده بود منو گرفت بغلش و برد تو اتاق رو تخت درازم کرد و روم خوابید بازم ازم لب گرفت... شلوارشو در آوردم اونم ماله منو در آورد بهم گفت قول میدم با بکارتت کاری نداشته باشم فهمیدم که از پشت سکس میخواد منم که بش پا میدادم تو هر شرایطی رفت و یکم لیدوکایین آورد و زد به سوراخ کونم من کونم بزرگ آنچنانی نیست ولی چون کمر باریکم خیلی به چش میاد یه بالش گذاشت زیر کونم و اومد روم خودمو برا جر خوردن حاظر کرده بودم سر کیرشو گذاشت تو کونم آروم آروم هل میداد تو که من دردم نگیره بش گفتم که محکم تر بکنه خیلی حشری شده بود از قیافش معلوم بود آه و ناله ی جفتمونم در اومده بود. تند تند میکرد تو اوج حشر بودیم هر دومون داشت ارضا میشد ازش خواستم که بریزه رو سینه هام . فک کنم تاخیری زده بود چون من سه بار ارضا شدم و اون بعد نیم ساعت یه بار ارضا شد بعدش دوتایی رفتیم دوش گرفتیم و یه بارم تو حموم سکس کردیم خیلی حال داد بهم بعدش اومدیم بیرون از حموم و زدیم از خونه بیرون ساعت نزدیکای 2 شده بود خیابون نسبتا خلوت بود منو رسوند خونه و همین که رسیدم خونه خوابم برد بعد اون چند بار سکس کردیم و سرد شدیم از هم...
اگه کسیو دوست دارین باهاش سکس کنین چون ممکنه سرد بشین و این یه واقعیته! فکرشو بکنین که به خاطر همین سکس ازدواج کنین و یه ماه بعد از ازدواج سرد بشین. شما میمونین و یه زندگی نابود شده و حتما هم طلاق. تو رو خدا سکس قبل از ازدواج رو فراموش نکنین که بعد از ازدواج به خطر سرد شدن از هم بدبخت نشین.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#357
Posted: 18 Sep 2014 23:42
آشنایی با نیلو دختر حشری
.این داستانه سکس با دوست دخترمه که نه عجیبه و نه چیز خاصی.من ایمان ۲۴ سالمه شیرازی هستم ۱۸۶ قد و ۶۵ وزن فیس خوبی هم دارم.
حدود ۲سال پیش بود با دوستم ارش رفته بودیم پارک ازادی شیراز بگردیم که کنار اون دریاچه داخل پارک یه دختر تقریبا لاغر قد کوتاه رو یه صندلی نشسته بود.من یه نگاه بهش انداختم که اونم خندید رفتم پیشش و خلاصه یکم دوست شدیم ارش دوستم اشاره میکرد بیا بریم این دختره مالی نیست ولی از اونجایی که گفت دوستاش دارن میان موندیم.اسمشو پرسیدم که دروغ گفت نیلوفر بعد فهمیدم اسمش سحر هست.دوستاش اومدن یاسمن و نیلوفر.یاسمن سبزه و توپر بود ولی نیلوفر سفید و اندامی که من و ارش همون لحظه اول گفتیم چی میشد اگه با این میشدیم.خلاصه اونا ۳تا بودن ما ۲تا که زنگ زدم یکی از دوستام هم اومد که اونم بی نسیب نمونه.خلاصه رفتیم بریم ارم یه چرخی بزنیم و بریم خونه.که به خاطر پلیسی که در پارک ازادی هست دخترا از ما فاصله گرفتن.بعد که رسیدن به ما سحر به من گفت بیا کارت دارم.من و سحر جدا شدیم و عقبتر میرفتیم که بهم گفت نیلوفر از من شمارتو خواسته که من تو کونم عروسی شد.گفت منو میخوای یا اون که منم مخشو گرفتم به کار که سحرو با علی یا ارش دوست کنم که ناراحت نشه خودمم برم با نیلو.
خلاصه با نیلو دوست شدم.فرداش زنگ زد که برم بیرون.قرارمون شد تو پارک خلدبرین .رفتم دیدم یه دختر با شلوار کنف سفید و مانتو کرم نشسته.دیدم خودشه.راه افتادیم رفتیم سمت ستارخان و ... که رسیدیم به پاساژ سینا رفتیم تو محوطه پاساژ نشستیم.رفتیم یه جایی که تو دید خیلی نبود.داشتیم حرف میزدیم که دیدم نگاهاش یکم فرق کرده سرمو بردم جلو که خودش سرشو اورد و لبو ازش گرفتم.بعد شالشو داد بالا گفت گردنبندم قشنگه که منم دست کشیدم رو سینش گفتم اره خیلی.دیدم چیزی نگفت.منم خیلی ریلکس سینشو گرفتم بازم چیزی نگفت.دکمه مانتوشو باز کردم یکیشو دست کردم سینشو گرفتم و حسابی مالیدم بعدشم دست کردم تو شرتش که گفت کاش خونه خالی داشتی که گفتم امروز داداشم خونه هست و انقد مالیدم کسشو که ابش اومد.خلاصه تموم شد و رفتیم خونه.خودم مات و مبهوت بودم که به این راحتی اجازه همه کاری داد.فهمیدم از اون حشریاس که عشق دادن داره.مامان و بابام شیراز زندگی نمیکردن داداشم هم بعد امتحانای دانشگاهش میرفت پیش اونا ولی من نمیرفتم.فرداش داداشم رفت امتحان بده که زنگ زدم و گفتم خونمون خالیه که ساعت ۱ اومز خونمون.نشستیم یکم تعریف کردیم و ... که گفتم بیا رو پای من بشین اومد و شروع کردیم لب گرفتن.لباشو مک میزدم ، زبونمو میکردم تو دهنش لباشو گاز میگرفتم میکشیدم دیدم خیلی حشرش زده بالا لبمو بردم سمت گوشش و شروع کردم به لیسیدن و خوردن گوشش و نفسامو یواهش میدادم تو گوشش لبمو بردم رو گردنش شروع کردم به خورد و لیسیدن از سینه تا لبشو لیس میزدم یهو گاز میگرفتم و جاشو بوس میکردم و میخورم.از رو پام بلندش کردم گفتم راحت باش و مانتوتو در بیا.که مانتو و شال و شلوارشو در اوردم منم لخت شدم فقط شرت پام بود.یه سوتین سفید ابی توری با یه شرت سفید ابی توری لای لمبه ای.بردمش رو تخت خوابوندمش رو تخت شروع کردم به خوردن.گردنشو میخوردم لیس میزدم لباشو لیس میزدم گوششو میخوردم سوتینشو باز کردم و با دست میمالدیم یکیشو و یکی دیگشو میخوردم.صدای اهش بلند شده بود.چشماشو بسته بود و اه میکشید.ایمان بخورش ایمان لیس بزن ایمان سرشو گاز بگیر.منم از گردن میخوردم میومدم تا ناف.شرتشو در اوردم یه کس تپل قلمبه صورتی تمیز داشت که خیلی عالی بود.از کس خوردن بدم میاد.ولی سینهاشو میخوردم با دستم چوچولشو میمالیدم و با اب کسش انگشتمو خیس میکردم.گردن میخوردم لب میگرفتم و سینهاشو کسشو میمالیدم.انقد ادامه دادم که ارضا شد.شرتمو دادم پایین گفتم حالا نوبت منه.نشستم رو تخت اونم نشست جلوم و شروع کرد به ساک زدن.خوب ساک نمیزد بهش گفتم برگرد از کون بکنمت که گفت نه و درد داره و ... که گفتم نه بابا یکم درد داره که بعدش میشه کلا حال.مخشو زدم حالت سگی نشست و منم یه تف زدم به کیرم و کونش و اروم اروم کردم تو که صداش بلند .واااااای ایمان درش بیار ایممممااان نیلوفرت داره میمیره ایماااااان تورو خدا.منم بدتر حشری میشدم و میکردم اروم اروم شدتو بیشر کردم و تند تند میکردم ولی معلوم بود قبلا داده .تنگ بود و میدونستم اگه واقعا نداده بود یه دردی میگرفت که نمیذاشت بکنم.شدتو بیشتر کردم حسابی میکردم اونم ساکت شده بود و اه میکشد و حال میکرد حالتو عوض کردم و خوابوندمش و کیرمو یواش کردم تو کونش و اروم خوابیدم روش.دستمو از زیر شکمش لرده بودم و کسشو میمالیدم.گردنشو بوس میکردم.لباشو مبخوردم که ابش اومد.کمر منم خیلی سفته بعد نیم ساعت ابم اومد همش ریختم توش( اخه شنیده بودم هم کون گنده میشه هم طرف کونی میشه که شد) و کنارش خوابیدم شروع کردیم به لب گرفتن و مالیدن بعد رفت خودشو شست و دوباره اومد پیشم خوابید تا ساعت ۷ خونه ما بود ۴ بار کردمش.که اب از کسش مثل شیر اب میومد.حدود ۵ ماه باهاش بودم و حسابی کردمش .هر روز میومد.بعضی روزا به زور یا بی خبر میومد که چند بار راهش ندادم بیاد تو خونه و رفت.عاشق منم شده بود که بعد این همه کردن کیرش کردم و کات کردم و چند روز بعد زندگیم عوض شد... ببخشید اگه بد بود بار اولمه مینویسم.اگه دوست داشتین بگین تا بگم خدا چجوری گذاشت تو کاسم و تقاص این کارامو پس دادم مرسی که خوندین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#358
Posted: 19 Sep 2014 23:24
گایش بهناز حشری
همین چند روز عقد کنان پسر عموم بود شهرستان بود
همه رفته بودن منم به خاطر کار فقط همون یه روز رو مرخصی گرفتم که برم و برگردم خلاصه رفتم مغازه لباس فروشی دوستم یه ست مشتی ازش گرفتم بهش گفتم میخوام برم عقدکنان گفت مسعود جون من ماشینو لازم ندارم میخوای ببرش منم از خداخواسته با چند تا تعارف راضی شدم ببرمش مگان سفید رنگ صفر با کلی مخلفات
چک لباسارو دادم و سویچ ماشین رو گرفتم و خدافظی کردم
به دوستم زنگ زدم برم پیشش گفت شماله
منم رفتم ارایشگاه و بعد آماده شدم برم برا جشن
حدودا" 2 ساعت راه بود
شب قبل مراسم رسیدم
سر شام بودیم که زن پسر عمه ام رو دیدم
اومد باهام دست داد
اون وقتایی که تازه ازدواج کرده بود لاغر بود و استخوانی
زیبا و جذابم بود
حالا علاوه بر زیبایی و جذابی هیکلشم جاافتاده بود
خلاصه ازهرفرصتی برا دید زدنش استفاده میکردم
چندبار نیگاهامون بهم گره خورد که بد جوری نیگاش میکردم
حیاط نشسته بودیم یک طرف خانوما و یک آقایون
اونم داشت برامون چایی میریخت
پاشدم رفتم طرفش
گفتم دستت درد نکنه
مال من پررنگ باشه
گفت پررنگه مال توئه
خندید...
منم نشستم پیشش گفتم خیلی خوب مونده 10 سال جوون تر شده واونم خوشش اومد و خندید
خلاصه ساعت1 شب بعد کلی رقص و شلوغ کاری وقت خواب بود
همه رفتن بخوابن
مردا بیرون زنا تو اتاق
اولش خوابم برد
ولی ساعت حدودای 3 بود که بیدار شدم
دیدم یکی رفت تو دستشوئی حیاط
منم مبیخولستم برم
منتظر شدم بیاد بیرون
سرفه میکردم دقت کردم دیدیم خود بهنازه
بالباس زیر خوابیده بودم فوری پاشدم اومدم جلوی دستشوئی
حیاز عموم اینا بزرگه
دستشوئی هم گوشه حیاط
اومد بیرون حوله دادم دستاشو خشک کنه
جاخورد که من جلوش بودم
گفتم خوش به حال پسر عمه ام یه همچین جواهری داره
من چون معمولا شوخم همه میدونن از حرفم تغییری نکرد
گفتم باهات خوبه
حرفی نزد
گفتم چیزی شده
دیدم میخواد گریه کنه
بغلش کردم
گفتم نه الان وقتش نیست
همه بیدار میشن
اونم گوش کرد
اونم بالباس خواب بود
گرمی بدن همواحساس کردیم
منم حشرم بالاس
فوری کیرم بلند شد
ولی روم نشد چیزی بگم
گفتم ناراحت نشو برو بگیر یخواب
گفت نه منتظر میمون ه از دستشوئی بیام بیرون
رفتم و اومدم
دیدم دست و روش رو شسته
نشسته لب حوض
رفتم نشستم پیشش
داشت نسیم ارومی میومد
پتو رو انداختم دوشش
یه نیگا بهم کرد گفت چرا زن نمیگیری گفتم
از خودم مطمئن نیستم بتونم خوشبختش کنم
گفت تو همه شرایطو داری
کار پول خوشگل خوش تیپ
پسر خوبی هم که هستی
میخوای خواهر من مهناز رو ببینی
منم نمیدونم چی شد گفتم من ازتو خوشم میاد.
صورتش سرخ شد
گفت م م م من...
من شوهر دارم
گفتم میدونم ولی من از تو خوشم میاد
یکم حرف زدیم رفت بخوابه
ساعت 5 بعد ازظهر عاقد بایستی میومد
زنعمو گفت برو عروس و دخترا رو از آرایشگا بیارشون
منم رفتم دم ارایشگاه که گفتن بیا تو
رفتم تو
دیدم آرایشگر همون بهناز خودمونه
با بهناز 5 تا خانوم بودن
گفتم 4 تا بیان میام بهنازم میبرم
بهش گفت آماده بوق زدم بیا بیرون
گفت باشه
دخترارو رسوندم خونه
گفتم برم بهنازم بیارم
قبل اینکه برسم بهناز زنگ زد گفت تو این فاصله یه مشتری اومده بیا تو منتظر باش باهم بریم
منم رفتم تو سلام و احوالپرسی کردم به خانومه گفت همسرمه
اونم باهام احوالچرسی کرد
خانومه تموم شد و ورفت
منم رفتم نشستم رو صندلی
با موهام ور میرفتم که اومد طرفم
گفت خیای خوش تیپی بابا
گفتم به موهام دست نزن
دوباره موهامو بهم زد
با لباس کار بود
یه واحد بود با 2 تا اتاق
یکی برا کار بود یکی برا زندگی
رفت تو اون یکی اتاق
من دنبالش کردم
پاشو گرفت
اروم زمین خورد
گفتم چرا موهامو بهم زدی گفت خوشم میاد
:باشه میدونم باهات چیکار کنم
:فوری خودمو کشیدم روش
صورشو لیس زدم همه موادی که به صورتش زده بود بهم خوردن
فوری بلند شده
رفتم که سوار ماشین بشم
دیدم در قفله
پاشد خندید گفت نمیتونی از دستم فرار کنی
گوشی رو برداشت به زن عموم رنگ زد
:یه مشتری برام اومده تا نیم ساعت میام
گفنم کو مشتری
گفت تو -الان موهاتو درست میکنم بیا بشین رو صندلی
یکم اب زد
ژل بعد باشون درست کرد
خواستم بلند شم
از پشت گوشم رو گرفت تو دهنش با زبونش بازی کرد گفت : خیلی دوستت دارم
من جا خوردم
برگشتم بهش چیزی بگم لبامو گرفت تو دهنش
گفت دیشب تا صبح نخوابیده همش تو فکر من بوده
منم از خدا خواسته بلند شده بغلش کردم لبامو گذاشتم رولبش
میدونست تجربه سکس رو دارم
گفتم بهناز خیلی دوستت دارم
یکم ازش تعریف کردم
گفت ماتو م رو درآر
منم مانتوش رو که دگمه هاش باز بود رو درآوردم
فقط موند سوتین با یه شلوار سفید کار
دوباره لب بوس گلو
از رو سوتین سینه هاشو گاز زدم
: یواش چه خبرته
: شیر میخوام بده
بادندونم سوتین رو ددر اوردم
تا جا داشت سینه هاشو خوردم
داشت حال میکرد
موهامو گرفته بود تودستش اخ و اوخ میکرد
: بخور مسعود جون جوووووووووووووووووووووووون
: میخورم برات نازیم
: برو پایین تر
: نمیشه اونجا رفت
: برو مسعود جون
:شکمو و نافشو لیس زدم
خوابوندمش رو مبل 2 نفره ای که پشت صندلی مشتری بود
ساق شلوارش گرفت کشیدم پایین
یه شورت سفید با خالهای قرمزداشت
جووووووووووووووووووووووووووووووووون
از رو شورت با دستم مالیدم
:بخورش مسعود جون
:کافیه نمیتونم
: مسعود من بخورش
: نمیتونم
: خواهش میکنم التماست میکنم
منم زدم به بی خیالی
از رو شورت لیس زدم
بوی آبش میومد تحریک شده بود
بوش کردم
بینی مو مالیدم به شورتش
شورتشو درآوردم
لنگاشو دادم بالا
همه کسشو یه لیس کلی زدم
دستامو حلقه کردم دور پاهاش
سرمو بردم .سطشون
با لبام لبه کسشو حرکت دادم
چوچول نازش می لرزید
زبونمو نزدیک بردم
خط کسشو لیسیدم
انگشت شستم رو کسش بود
همه زبونمو با کمک انگشتم کردم رو کسش
سرمو فشار میداد
:ایییییییییییییییییییییییی
جوووووووووووووووووووووون
بخور مسعود جونم
دستشو برد رو کیرم
که داشت شلوارمو پاره میکرد
فوری شلوارمو کشید پایین
شورتمو در اورد
یهو که چشمش افتاد به کیرم
: جوووووووووووووووووووووووووون
قطرشم زیاده
منظورش کلفت بود
با 23 سانت بلندی
" جونننننننننننننننننننننن
نوکشو گرفت تو دهنش
لباشو نگهداشت رو کیرم
با زبونش حرکت داد
داشتم حال میکرد
انگار همه وجودم رو نوک کیرم جمع جمع شده بود
دراز کشید برعکس شدم
کیرم تودهنش
منم کسشو گرفتم تو دهنم
تا جاداشت خوردم
من آبم دیر میاد
ولی اون آبش اومدو مزه دهنموو عوض کرد
: زود بکن تو کسم
بلند شدم
پاهاشو بردم بالا
کیرم که داشت میترکید رسوندم لب کسش
نیگاش کردم
منتطر بو بکنم توکسش
منم منتظرش نذاشتم
تا لبه اش رو گذاشتم توکسش
هلش دادم تو
یه جیغی کشید
گفت جووووووووووووون
بکن منو
جرم بده
این کیر تاحالا کجا بود
همه ش مال خودمه
پاهاشو گرفت تو دستم
وقتی کیرمو میکردم تو کسش
همه بدنش حرکت میکرد
پاهاشو باز کرد حلقه کرد دور گرفت
پیرهنم درآورد
:بخواب روم
منم خوابیدم
بغلش کردم
لباشو گرفتم تو دهنم
انگشتمو از پشت کردم تو کونش
داشت حال میکرد
پاشد دستاشو گذاشت رو مبل گفت از پشت بکن تو کسم
منم از پشت کردمش
صداش خیلی بلند شده بود
سینه هاشو گرفتم تو دستم
: تند تند بزن
تندتر زدم
داشت آبم میومد
: داره میاد
بریز تو کسم
قرص جلوگیری خوردم
منم همه شو ریختم تو کسش
اونم دوباره آبش اومد
نفسم بالا نمیومد
بوسیدمش دیدم گوشی داره زنگ میخوره
زن عموم از تالار بود
گفتم تا 15 دقیقه میایم
فوری بلندش کردم
رفتیم تو حموم یه بارم تو حوم کس خوشگلشو کردم
بذاش حال داده بودم
ازم تشکر کرد
من تا لباس میپوشیدم
اونم موهامو درست کرد
لباس پوشید
سوارش کردم
باهم رفتیم عقد کنان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#360
Posted: 21 Sep 2014 22:28
کس دادن من به نامزد کیر کلفت دوستم
۱۵ سال پیش دانشجوی دانشگاه یکی از شهرای استان فارس بودم. یه شب یکی از همخونه های شیرازیمون نامزدش رو اورد خونمون البته مامانش رو هم اورده بود که حرف وحدیثی توش نمونه. قبل از شام منو دوتا دیگه از همخونه هام رفتیم توی اتاق اون دوستم واسه خوش امد گویی. اولین چیزی که به چشم خورد کیر طرف بود یه شلوارک تنگ پوشیده بود که کیرش وحشتناک افتاده بود توش. منکه خیلی حشری بودم وهستم نا خدا گاه کسم داغ شد. نمیتونستم چشم ازش بردارم.هی هرجور بود یه نگاه بش مینداختم معلوم بود کیر خفنی داره.بحثمون بیرون از اون اتاق شده بود که این چیه پوشیده. یا چه کیری داره طرف, یا ...,یه بار که داشتم کیرشوکه انگار نیمه راست هم شده بود نگاه میکردم, متوجه شدم داره بالبخند نگاهم میکنه.
نگاهمون تو هم گره خورد و من شهوتی شدم بدفرم. اونم توی اینهمه دختر شروع کرد به لاس زدن با من , منم که جندگیم زده بود بالا بش حال میدادم و میذاشتم بام شوخی کنه.منم یه استرچ پام بود ویه پیرهن بلند که روی کس و کونمو میگرفت. ولی گاهی عمدا لای پامو وا میکردم که یه چیزایی ببینه.یه بار که بیرون اتاق داشتیم با بچه ها درموردش حرف میزدیم. لیلا ,همون نامزد اقا, گفت میبینید کثافت چی پوشیده که ما هم زدیمزیر خنده, بعد گفت ارزو من میشناسمش واسط راست کردهمیخواد بکنت, من بااین حرف دیگه اب کسم میریخت, وبه ظاهر گفتم غلط میکنه. خلاصه بعد از شام من پای ظرف شور داشتم ظرف میشستم که اومد کنارم ایستاد وبهم فهموند میخواد دست بشوره من کنارنرفتم فقط دستامو از زیر ابدراوردم همینطور که دست میشست با ارنجش میزد زیر سینه هام ومن حال میکردم. گفت شلوارم خیلی ضایس, لیلا گیر داده عوض کنم گفتم شما که به همه نشون دادید دیگه عوض کردن نداره.
گفت خوب چیکار کنم لامصب خیلی گندس!من حشرم زده بود بالا وحرف نمیزدم وقاحتش خیلی بم حال داده بود. کارش تمام شد ایستاد کنار و من شروع کردم ظرف شستن.یه لحظه از پشت چسبید بم و شروغ کرد کیرشو فشار دادن به کونم.منکه انگار برق گرفته باشم سریع چرخیدم طرفش گفتم دیوانه چیکار میکنی یکی میاد.ایندفعه ازجلو چسبید بم ومنم چسبیدم بهدیوار راه فرار نبود هر چند اگر هم بود فرار نمیکردم.لباشو چسبوند رو لبام بایه دست سینه هاموگرفت بااون دستش لای رونام کشید بالا تا کسم رو از رو استرچ گرفت من اهی کشیدم واو گفت جونم چه کسی. من فقط هی میگفتم کسی نیاد وخودمو گذاشته بودم در اختیارش. دستشو اورد از بالای استرچ و شورتم برد رو کسم گفت وای اینجا سیلاب راه افتاده مت دیگه داشتم به اه واوه میفتادم.
انگشتشو کرد تو کسم. من به همه گفته بودم شوهر کردم وعقدم ولی نامزد داشتم ولی جلوم باز بود و از جلو حال میکردیم مهدی گفت وقتی گفتن شوهر داری مطمین بودم هم تو کفی و هم اینکه تو الان ازین دخترا بیشتر قدر کیرو میدونی, اینوکه گفت دستمو بردم رو شلوارکش و اروم دست میکشیدم رو برجستگیا. یه لحظه دستشو برد تو شلوارش وکیرشو که حالا واقعا راست بود در اورد و داد دستم هنوز ندیده بودمش ولی تو دستم که گرفتم از کلفتیش تموم موهام سیخ شد خواستم ببینمش مهدی هم که دستمو خونده بود گفت ببین این بهتره یا کیر شوهرت, وقتی دیدمش دقیقا سه برابر کیر نامزدم کلفتی داشت ودو برابر طول چیزی نگفتم ولی فشارش دادم . وچشامو بستم چرخندم طرف دیوار از پشت استرچ و شورتمو کشید پایین. میخواستم بگم نه ولی منکه عاشق کیر کلفت بودم زبونم یاری نمیکرد کیر کلفتشو چند بار زد رو ولای کونم واروم گفت جلوت بازه دیگه؟به علامت تایید سرتکون دادم.کیرشو کشید لایاب کسم که یهو یه صداهایی اومد که یکی داشت از اتاق میومد بیرون اون فرار کرد تو حیات منم کشیدم بالا وشروع کردم ظرف شستن. مامان لیلا بود ازمن سراغ مهدی رو گرفت گفتم شاید دستشوییه ولی انگار شک کرده باشه یجوری نگاهم کرد وبرگشت تو اتاق. مهدی هم اومد و مستقیم رفت تو. منم شستم و رفتم داخل. شلوارشو عوض کرده بود بعدا گفت چونکیرش که برا من راست یود تو اون شلواره جا نمیشد عوض کرده به زور بهم توی فرصت گفت ساعت ۲شب بیا تو حیات من اونشب حتا به نامزدمم گفتم یه مرد کیرگنده تو خونمونه وتوضیح دادم چی پوشیده بود. اونم گفت پس حسابی کست اب افتاده و وقتی من به علامت تایید سکوت کردم یه سکس فون باهم رفتیم
نگاه کردم دیدم ساعت دو شده بش گفتم باید برم دستشویی. تو حیات کسی نبود. رفتم تو دستشویی چفت درو ننداختم که دیدم وسط شاشیدنم با یه شورت اسلیپ که کیرش داشت میترکوندشاومد تو چفت در رو انداخت بدون هیو حرفی نشست کسمو موقع شاشیدن نگاه کرد داشتم میمردم از شهوت همونطور کهبودم خودش شیلنگو اورد وکسمو به اسمشستنحسابی مالوند بعد ایستاد کیرشو داورد داد دستم وگفت بخورش منم خوب دید زدمش یه کیر سفید باسربزرگ صوزتی وتنه خیلی کلفت وبه سمت بالا قوس داشت یا اصطلاحا موزی بودانقد کلفت بود که به سختی تو دهنم میرفت. بعدش بلندم کرد شلوار و کامل از ی پام در اورد یه پامو انقد داد بالا که داشتم جر میخوردم. تف زد سر کیرش من تموم بدنم میلرزید.سرشو کشید لای کسم تنظیمش کرد و شروع کرد فشار دادن داشتم جر میخوردم نمیرفت تو اون میگفت جون چه کس تنگی دست شوهر کیر فسقلیت درد نکنه. نمیرفت تومت داشتم جیغ میزدم دیگه, همونم که رفته بود تو کشید بیروندوباره تف زد به منم گفت با دست کسمو باز کنم تنظیمش کرد و اینبار محکن و یدفعه تا دسته کرد تو کسم...
یه جیغی کشیدمو ارضا شدم شروع کرد عقب جلو کردن ازم پرسید کیرم چطوره منم با درد گفتم کلفت, گفت جرخوردی گفتم حسابی _بازم به من کس میدی _اره,... واه اوهه شهوتم بالا بود و دیگه اهمیت نداشت که نکنه کسی بفهمه. اون میکرد ومن داشتم با کیر کلفتش حال میکردم گفت ابمو بریزم داخل قرص میخوری گفتم اره. دوباره منم باش ارضا شدم. یه وقتی کشید بیرون سوراخم همونجور باز مونودو ابشم ریخت بیرون. کیرشو گرفتم گفتم اگه شوهرمگفت کی گشادش کرده میگن نامزد کیر کلفت دوستم. اون رفت بیرون ومن خودمو توالتو داشتم میشستم که دیدم داره با مامان لیلا بحث میکنه که اره به توچه. فقط تو دختر خواهرت رو بکنم کردمش بازم میکنمش. بعدها فهمیدم اون مامان لیلا نبوده و خالش بوده و این مهدی هر دو رو میکنه!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم