ارسالها: 9253
#381
Posted: 8 Nov 2014 00:56
استرس و سکس
سلام
من 24 سالمه قدم 187 و وزنم 75 و شیراز زندگی میکنم. تاحالا فقط دو بار سکس توی خونه و باخیال راحت داشتم و بقیه همش بیرون از خونه بوده سکسهایی پر از استرس نمیدونم تاحالا تجربه داشتید یا نه اما مخلوط سکس و استرس زیاد یه حس جالبی میشه البته نه اینکه خودم بخوام اینطوری سکس کنم امکانات خونه خالی ندارم متاسفانه. بریم سراغ خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم.
من چند سال پیش دانشجوی یک شهرستانی بودم که هر ترم خودم یه اکیپ تشکیل میدادم و از طرف دانشگاه میرفتیم تهران واسه یه سمیناری و چون مجانی بود یواش یواش بعد از چند ترم کلی از دانشجوها میومدن و میگفتن ما رو همراه خودت ببر. چون منم اولین کسی بودم که از این قضیه با خبر شدم یه جورایی مسئول ثبت نامها شده بودم و معمولا سعی میکردم رفقای پایه خودمو که با هم جوریم ببرم که اونجا با هم بریم عشق و صفا. بار دوم که رفتیم یه اکیپ دختر هم همراه خودمون بردیم و همه جا همرامون اومدن و حسابی بهشون خوش گذشت منو 3 تا رفیقم هم همیشه تریپ سوشال داشتیم باهاشون و هر کی یه نفر رو واس خودش داشت تو اون جمع. بعد از برگشتن این دخترا رفتن تو خوابگاهاشونو کلی از این سفر تعریف کردن که همین باعث شد سفر بعدیمون ما 4 تا پسر با 46 تا دختر همسفر بشیم. البته این کارشون ما رو به حراست هم کشوند که چرا به بهونه سفر علمی میرید عشق و صفا که قضیه یه جورایی مسکوت موند چون ما همه درسمون خیلی خوب بود و استادا هوامونو داشتن.
بعد از اون سفر من احساس کردم یکی از دخترا (غیر از اونی که خودم میخواستمش) خیلی سعی میکنه بهم نزدیک شه به بهونه های مختلف منم اولش بدم نمیومد شمارمو بهش دادم و بعدشم شروع کردیم چت کردن. دقیقا یادمه بعد از سه روز چت کردن چون خیلی وقتمو میگرفت و حرفای چرت و پرت میزد خستم شد و برای اینکه رابطمون تموم شه بهش گفتم اگه میخوای با من دوست باشی باید از لحاظ جنسی هم منو ارضا کنی و فکر میکردم اون مطمئنا میگه نه ولی در کمال ناباوری دیدم جواب داد رابطه جنسی تا چه حد؟! منم دیدم موقعیت خوبیه گفتم در حد لب گرفتن و پیش خودم میگفتم مطمئنا کسی از طریق لب گرفتن ارضا نمیشه. اونم جواب داد همین؟ منم گفتم آره فعلا. اونم سریع باهام برا فردا ظهرش قرار گذاشت و رفتیم تو یه پارک خلوت وسط شهر بعد از یک ساعت گوش دادن به شرایط و چرت و پرتای خانم دستمو انداختم گردنشو ازش لب گرفتم و با اون یکی دستم سینه هاشو میمالیدم. اونم یه دختر نسبتا سبزه لبای خوشکل و کون بزرگ اما سینه هاش فقط اندازه دستم بود که من عاشق سینه بزرگم.
همینطور که داشتم سینه هاشو میمالیدم دیدم داره نفس نفس میزنه و دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد مالیدن. منم با حالت شوخی میگفتم دوسش داری؟ اونم سرشو به علامت تایید تکون میداد و بعد چند دقیقه اومد نشست رو کیرم با اون کون گندش البته همه این مسائل از رو لباس بود. یکم دیگه همدیگه رو مالیدیم که دبیرستان پسرونه ای که اون اطراف بود تعطیل شد و یهو پارک شلوغ شد و اینطوری رابطه ما شروع شد.
تو سفر بعدی که رفتیم تهران من مخ یه دختر دیگه رو زده بودم و با اون بودم و میخواستم تو تهران بکنمش ولی دست بر قضا دختر قبلیو کردم. داستان اینه که تو راه تهران بعد از یه شب بگو و بخند و کلی مسخره بازی تو قطار همه خسته و خورد رفتن تو کوپه هاشون تا بخوابن که این دختره اومد پیشم تو راهرو واگن من اولش هیچ حسی نداشتم همینطوری داشتم ازش میپرسیدم خوش گذشت و اینا که ازم پرسید: ازم ناراحتی؟ منم گفتم: نه واسه چی؟ که یه دفعه دیدم خودشو چسبوند بهم اون سینه هاش خورد به شکمم منم یه لحظه هوسی شدم و یکم سینه هاشو مالیدم تو اون تاریکی که هوسم بیشتر شد برا اینکه دوستام از پنجره کوپه هاشون سایه ما رو نبینن مخصوصا اون دختری که میخواستم مخشو بزنم دستشو گرفتم بردمش تو یه کوپه دیگه تا بمالمش تو همین حین یه فکری اومد تو ذهنم: دستشویی قطار ،
تو اون لحظه به هیچی دیگه فکر نمیکردم بردمش سمت دستشویی اونم پشت سرم اومد رفتیم تو و در دستشویی رو قفل کردیم و شروع کردم لب گرفتن و سینه هاشو خوردن. برعکسش کردم و کیرم رو مالیدم به کونش دیدم اینطوری نمیشه شلوارشو در آوردم شرت صورتی رنگ گل گلی پاش بود اونو هم کشیدم پایین دیدم کونش صافه صافه یه نخ مو هم نداشت حسابی حشرم زد بالا کیرم رو کشیدم بیرون و یه تف زدم به سرش و با یه انگشتم کونشو باز کرده بودم با یه انگشتم میکردم تو کونش که یکم گشاد شه. احساس کردم خودشم داره کسشو میماله کیرم رو با یه بدبختی تا نصفه هاش کردم تو کونش و حدود یه 4 دقیقه ای عقب و جلو میکردم تا اینکه احساس کردم داره آبم میاد همون موقع بود که یه لحظه فهمیدم قطار داره وایمیسه. حسابی گرخیدم چون میدونستم قطار که وایمیسه در دستشوییاشو مامورای واگن قفل میکنن تو همون حین بود که دیدم یکی میخواد بیاد تو دستشویی و داره دستگیره رو بالا و پایین میکنه جفتمون رنگمون پریده بود. آروم در دستشویی رو باز کردم دیدم بله مامور واگن وایساده بیرون و یه جوری نگاه میکرد انگار بو برده قضیه چیه. یه سلام کردم و آروم در رو بستم داشتم میرفتم که مامور صدام زد که آقا پسر چرا در دستشویی قفل شد؟ فهمیدم بله خانم از داخل در رو قفل کرده. دیگه اونجا بود که به ماموره گفتم دوس دخترم داخله. ازینجاش زیاد با جزییات تعریف نمیکنم چون خاطره خوبی نیست این قسمتاش به دختره گفتم اومد بیرون جفتمون ترسیده بودیم ماموره کارت ملی منو گرفت که بره به رییس قطار بگه ما رو ایستگاه بعدی پیاده کنن. با ماموره کلی صحبت کردم که یکمم سر و صدا شد یکی از دخترامون که تو این کوپه بود اومد بیرون و جریان رو دید و فهمید و رفت تو....
خلاصه با هر بدبختی بود و بعد از 4 ساعت سخنرانی اون شب ماموره واس من و کلی نصیحت کردن بلاخره راضی شد بیخیال شه و منم رفتم به دختره خبر رو گفتم و حسابی شانس آوردیم که ازین داستان فقط شق دردش برا من موند. البته با این دختره و دو تا دختر دیگه تو همین سفر و دو تا دیگه تو سفر بعدی ازین داستانها دارم که اگه خوشتون اومد براتون مینویسم بازم. ..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#382
Posted: 8 Nov 2014 01:22
مخ زدن زن شوهردار
این داستان مال چند سال پیشه که من تازه کنکور داده بودم. موقعی که تازه چشم و گوشمم داشت واز میشد. اون زمان یه جورایی ما مدیر ساختمون بودیم و همه قبضهای مختلف رو ما پرداخت میکردیم و سهم هر همسایه رو تو یه کاغذ مینوشتیم بهش میدادیم. مثل الان نبود. قبضها خیلیهاش مشترک بود و در نتیجه این مسئله که بخوایم در یه همسایه رو بزنیم و یه کاغذ بهش بدیم در طول ماه زیاد پیش می اومد. و البته این کار کامل به عهده من بود. مسئله بعدی اینکه ما حیاط بزرگی داشتیم که توش کلی درخت میوه داشت و ماههای مختلف سال محصولات مختلفش در می اومد که اونم باز چیدنش و تقسیم کردنش بین همسایه ها کار من بود. همین طور اینکه ما یه رسمی داشتیم که زیاد نذری و این جور چیزا درست میکردیم که بازم پخش کردنش تو در و همسایه ها واسه من بود...
خلاصه اینکه من زیاد میرفتم در همسایه هامونو میزدم و مثلا یه چیزی بهشون میدادم. تا اینکه همسایه جدیدمون که یه زن و شوهر جوون بودن اومدن تو ساختمون ما. خب البته اولاش من نظر خاصی بهش نداشتم اصلا تو این باغا نبودم که بخوام با یه زن رابطه داشته باشم ولی خداییش کم کم اون شروع کرد. مثلا تا منو تو کوچه یا آپارتمان یا پارکینگ میدید شروع میکرد به لاس زدن و حرف الکی زدن خب اعتراف میکنم که منم خیلی خوشم میومد و یه جورایی کم کم این قضیه دو طرفه شد. مثلا تا صدای ماشینش رو میشنیدم سریع به یه بهونه میرفتم بیرون که تو راه پله بهم برخورد کنیم (اونا یه ماشین مزخرف اسپورت داشتن که صدای خیلی تابلویی داشت از طرفی زنه زیاد از خونه میرفت بیرون با ماشین) یا مثلا اینکه وقتی یه چیزی میبردم جلو خونشون با لباس زیر میومد جلو در و کلی لاس میزدیم و حتی بهم میگفت بیا تو در خدمت باشیم. یا اینکه یه سری زد به کله م یه بهونه ای دادم دستش گفتم شما که صبح تا شب شوهرت میره سر کار یه موقع خریدی چیزی داری به من بگو اونم از خدا خواسته یه روز در میون زنگ میزد هم کلی تلفنی لاس میزدیم هم وقتی اون خریدش رو واسش میبردم کلی بهم حال میداد. حال میداد منظورم اینه که با سر و وضع خیلی سکسی ای میومد جلو در و منم فقط سینه ها و باسنشو نگاه میکردم بعد که می اومدم پایین سریع میرفتم حموم جق میزدم. حتی بعضی وقتها با کرست میومد در رو باز میکرد.
یه سری من زیرشلواری پام بود. رفتم یه قبضی چیزی بهش بدم دیدم یه دامن کوتاه پوشیده با یه تاپ تنگ. انقدر راست کردم که کیرم تابلو شده بود. اونم هی زیرچشمی داشت کیر منو نیگاه میکرد و یه جوری انگار ترسیده باشه صداش میلرزید یا شاید هیجانی شده بود. جفتمون شانس اوردیم خودمو کنترل کردم همونجا بهش تجاوز نکردم.
انصافا هم بدن خوبی داشت. نه چاق بود نه لاغر ولی سینه ها و باسنش عالی بودن خیلی هم تو آرایش کردن به خودش میرسید من که میرفتم پیشش از نوک پا تا فرق سرش آرایش کرده بود. اینم بگم که کلاس ایروبیک هم میرفت و اصلا بعد یه مدت که اومده بودن تو محل همسایه ها کسی عروسی یا تولدی پاتختی ای جشنی چیزی داشت دعوتش میکردن بیاد برقصه. از خوانوادش هم همینو بگم که چه مهمونیهای مختلط خفنی میگرفتن. جشن تولد یکسالگی بچه اولش منو دعوت کرد. بهم میگفت تو نباشی به من خوش نمیگذره. آقا رفتیم عجب چیزی بود. منم تا حالا مهمونی مختلط این مدلی نرفته بودم. کف کرده بودم.
فکر میکردی اومدی کلوپ سکس. چه تیپای خفنی داشتن مهموناشون. خودش لامصب چی میرقصید. جلو شوهرش با صد نفر رقصید. من خودم جلو شوهرش باهاش دست دادم تازه من خوب بودم کسای دیگه بوسش هم میکردن. چه کونی قر میداد لامصب. باور کن نصف مهمونا وقتی میرقصید تمرکز کرده بودن رو کونش. پلک نمیزدن. خلاصه بعد اون مهمونی بود که دیدم عوض شد با خودم این شعر رو زمزمه میکردم آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم کوس در خانه و ما گرد جهان میگردیم یا مثلا یاد شوهرش که می افتادم به خودم اینجوری میگفتم اون (شی، She) راضی، اون هم (هی، He) راضی، تو هم راضی، کون لق ناراضی. خلاصه بعد اون بود که دیگه تصمیم گرفتم هدفمند و با برنامه باهاش لاس بزنم. با خودم گفتم یه برنامه سه ماهه میریزیم آخر سه ماه باید کرده باشمش. اینو از رو تجربه م سر کنکور استفاده کردم. آدم باید واسه همه کاراش برنامه داشته باشه. خلاصه شروع کردم.
الهی از تو مدد. خدا هم همینو میگه. میگه از تو حرکت از من برکت دیگه وقتی به یه بهونه با هم صحبت میکردیم یا مثلا میرفتم جلو خونش شروع میکردیم لاس زدن، سعی میکردم بحث رو ببرم به چیزای خصوصیش. ینی تقریبا یه جوری شده بود که با من درد و دل میکرد. چیزایی که به شوهرش نمیگفت رو به من میگفت. یا مثلا به یه بهونه ای میرفتم تو خونه ش. مثلا میگفتم کلید ندارم خونواده رفتن بیرون یه ساعت دیگه میان من مونده م پشت در. یا اینکه وقتی خونمون خالی میشد میکشوندمش خونمون. خلاصه قدم به قدم طبق برنامه سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم و مثلا بغلش میکردم و هی بهش دست میزدم و از این کارا.
اینکه میگن خدا روزی رسونه واقعا راسته. تو آخرای همون مدت سه ماهه که من برنامه ریزی کرده بودم زد و یکی از اقوام ما که تو شهرستان زندگی میکرد عمرشو داد به شما و رفت به رحمت خدا. خدا بیامرز عجب وقت خوبی مرد. خانواده هم پا شدن چن روز رفتن شهرستان. منم البته چون درس داشتم نرفتم. بهش که گفتم چن روزی خونواده نیستن اونم پایه گفت خب غذا رو بیا با هم بخوریم. لااقل ظهرا رو بیا خونه ما. خلاصه ظهرا میرفتم پیشش و یکی دو ساعتی با هم لاس میزدیم. یکی از همون روزا گفتم میخوام خودم غذا درست کنم. البته خورشتش آماده تو فریزر بود فقط برنجش رو باید خودم میپختم. زنگ زدم بهش با بچه یک و نیم ساله ش اومدن پایین. بعد برنج رو که گذاشت دم بکشه یه کم با هم صحبت کردیم و خندیدیم و یه دفه بچه ش گریه ش گرفت گفت آره احتمالا گشنشه. جلو من تاپشو کلا در اورد سینه شو گذاشت دهن بچه ش. یه جوری با یه شهوت خاصی هم به من زل زده بود انگار منتظر بود من یه چیزی بگم. بچه ش که خوابید گفتم راستی شیر مادر چه مزه ایه؟ گفت میخوای بچشی؟ گفتم آره اگه کم نمیاد. گفت یه کم اشکال نداره. همینجوری که بغلش نشسته بودم سرمو بردم جلو و یه چند ثانیه ای شروع کردم به مکیدن سینه هاش. دستش رو گذاشته بود رو سرم و نوازشم میکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
سرم رو که اوردم بالا سرشو نزدیک کرد بهم شروع کردیم به لب گرفتن. دیگه از خود بی خود شده بودیم یه جوری انگار جفتمون مدتها بود که دنبال این موقعیت بودیم همینطور که داشتم ازش لب میگرفتم داشتم سینه هاش رو میمالیدم کم کم دستم رو بردم پایین و گذاشتم رو لاپاش. اینم بگم که فقط یه شورتک پوشیده بود. بقیه جزئیاتش رو دیگه نمیتونم واستون تعریف کنم. شماها از من واردترید تو این چیزا. الانشم یادش میوفتم داغ میکنم میخوام برم حموم ... واقعا یه حس بینظیری داشت. خلاصه بعد اون موقع بود که دیگه چند وقت یه بار ترتیبش رو میدادم تا اینکه اهالی ساختمون تصمیم گرفتن خونه رو بکوبن و ما دیگه باید یکی دو سالی از اونجا میرفتیم. یه جورایی جفتمون هم تصمیم گرفته بودیم دیگه کات کنیم. من از ترس شوهرش اونم شاید از ترس شوهرش شاید هم چون با یکی دیگه دوست شده بود. خلاصه اینکه توافقی از هم جدا شدیم. دیگه بعد از اون ندیدمش ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#383
Posted: 9 Nov 2014 00:39
من و اون سکسو میفهمیم
سلام،من ستاره هستم،25 ساله از رشت.دوس دارم اول از همه بگم ک سکس رو از کی شروع کردم.وقتی ک پیش دانشگاهی رو تموم کردم با ی مرد متاهل دوس شدم،اولش نمیدونستم ک متاهله ولی وقتی فهمیده بووم ک دیگه خیلی بهش علاقمند شده بودم و نمیتونستم ازش دل بکنم.اولین بوسه رو لب رو باهاش تجربه کردم ک اونجا فهمیدم چقد سکس لذت بخشه.سکس ما در حد لب و خوردن کیرش بود،چون معمولا تو مغازش اینکارو میکردیم،من سینه های متوسطی دارم ک نوکش خیلی درشته و اون عاشق سینه هام بود، در هرصورت طولی نکشید ک رابطه ما بهم خورد.چند سال بعد تو سن 21 سالگی با ی پسر هم سن خودم دوس شدم.اینم جز تجارب تلخ منه،چون پسر ایده آلی نبود.ما 10ماه دوس بودی ک ی بار تو ی شرایطی 1هفته باهم زندگی کردیم.2شب اول سکس ما فقط معاشقه بود ولی شب سوم ازم خواست ک فقط سر کیرشو بکنه تو کسم،منم چون خیلی داغ بودم قبول کردم اما اون بعد اینکه سرشو کرد تو بیشتر ادامه داد کیرش کامل رفت تو کسم.خیلی درد داشتم و بی حس شده بودم و اصلا نمیدونستم که چه اتفاقی میفته، بعد 4 سال دوستی باهاش کات کردم،بعد اون با هر پسری دوس میشدم سکس میکردم و لذت میبردم،فقط ب سکس فک میکردم و روحیه عشقو علاقه در من مرده بود.تا اینکه با ی مردی 43 ساله و متاهل دوست شدم...
از روز اول بهم گفت ک متاهله و چون زنش توانایی سکس نداره میخواد بامن دوس شه،2ماه دنبالم اومد تا بالاخره راضی شدم باهاش دوس شم.این مرد بهترین اتفاق زندگی من بود،چ از نظر روحی و چ از نظر سکسی همیشه پشتمه.سکس ما هر روزه،کیرش حدود 15 سانته و کلفته،اولین بار ک باهاش سکس کردنم هیچوقت از یادم نمیره،ما ناهار رو باهم بیرون بودیم،بعدش اون منو برد ب یکی از خونه هاش نه اون خونه ای ک زندگی میکرد.خونه ای ک خریده بود واس همین کار.اونجا یکم باهام صحبت کردو شروع کرد ب نوازش دستام.من از جام پاشدم ک ازش فاصله بگیرم،اما اون منو تو گوشه اتاق گیر انداخت طوری ک نمیتونستم تکون بخورم،لباشو آروم ب صورتم مالید و کم کم لبامو میخورد،خیلی حس بی نظیری بود.منم زبونمو انداختم تو دهنش وقتی زبونشو با زبونم حس کردم کسم شروع کرد ب خیس شدن،اون همزمان کسمو میمالیدو بهم میگفت ک عاشقم شده،من سرپا بودم .اون نشست و شلوارمو کشید پایین،شروع کرد ب خوردن کسم.منم موهاشو با دستام نوازش میکردم.آروم منو برد تو ی اتاق دیگه ک کل دیوارش آینه کاری بود،من ک اون اتاقو دیدم هیجان زده شدم،بهم گفت دیدن سکس آدمو حشری تر میکنه واس همین این اتاقو آینه کاری کردم ک لذت بیشتری ببریم.
خلاصه آروم من خوابوند کف زمین و لباسمو زد بالا و از رو سوتین با زبون سینمو لمس میکرد،کیرشم احساس میکردم ک هر از گاهی ب کسم میمالوند،سوتینمو خودم خیلی شتابزده درآوردم داشتم دیوونه میشدم،سرشو چسبوندم ب سینم گفتم نوکشو گاز بگیر طوری ک دردم بیاد،اونم محکم گاز میگرفتو میلیسید،دستمو برم رو کیرش بلند شدم شروع کردم ب خوردن کیرش،کیرش خوشبو بود چون ب کل بدنش ادوکلن زده بود و این لذت سکسو واسم بیشتر کرده بود.اونقد مکیدم کیرشو ک فکم خسته شده بود،کیرشو انداختم تو کسم،اومد روم خیلی آروم تلمبه میزدو دستش زیر سرمو رو کمرم بود،یعنی محکم بغلم کرده بود و لبامو آهسته میمکیدو تو گوشم میگفت عاشقتم،منم بهش میگفتم من بیشتر عاشقتم،بهم میگفت زن ب این خوشگلی و جوونی رو باید هر روز کرد.منم از حرفاش ذوق میکردم.بعدش حالت داگی وایسادمو گفتم محکم تلمبه بزن ک دردم بیاددوس پسرم کمرمو گرفتو محکم کیرشو میکرد تو کسم از لذت جیغ میکشیدم و بهش میگفتم میخوامتتتتتت،اونم میگفت من واست میمیییرمممم.گفتم میخوام ارضا شم،ازم پرسید چجوری ارضا میشی،گفتم دراز بکش،
اون دراز کشیدو من رفتم رو کیرش سوارشدم،بهش گفتم اصلا کاری نکنه فقط سینه هامو بماله باقیش با خودم.خلاصه سینه هامو فشار میداد منم رو کیرش بالا پایین میکردم ک بعد چند دقیقه آبم اومد و درحین ارضاشدن تمام بدنشو چنگ انداخته بودم،بیچاره زخمی شد ولی بهم گفت این اولین باره ک میبینم ی زن اینجوری بدنمو زخمی کنه.نوبت اون شده بود ک ارضا شه،رفتیم رو صندلی و من ب حالت داگی موندم،از پشت کیرشو انداخت تو کسمو تند تند تلمبه میزد،بهم گفت ستاره آبمو بیارم؟گفتم آره عشقم،و اون چند لحظه بعد آبشو ریخت تو کسم،چون وازکتومی کرده بود میتونست آبشو بریزه توش.از دوستی ما 1سالو 3 ماهه میگذره اما هر بار ک سکس میکنیم انگار اولین باره،بقول دوس پسر نازم ما سکسو میفهمیم.
نوشته: ستاره
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#384
Posted: 12 Nov 2014 00:36
سکس شب عروسی
سلام من سامانم 29 سالمه و 1 ساله که ازدواج کردم ، قدم 178 و کیرمم تقریبا 18 سانته ، این قضیه برای 1 سال پیشه یعنی موقع ای که عروسی کردم ! از دوران دانشگاه سارا (زنم) ـو میشناختم خیلی با هم صمیمی بودیم ، اما بگم که با چند تا دختر دیگه هم بودم ، بالاخره بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفتیم و... با هم رابطه نداشتیم ، من مشتاق بودم اما اون میگفتتا قبل نامزدی نه ، البته چند باری از هم لب گرفته بودیم و وقتی هم مست میشد و میفتاد تو بغلم ی خورده میمالوندمش!
خلاصه گذشت تا شب عروسی ، بعد از آتلیه با ماشین رفتیم تو باغی که مراسم بود ، طبق معمول دیر کرده بودم ! مهمونا قرار بود از ساعت 7:30 بیان و تازه 8:45 بود که ما رسیده بودیم ، همینطور تا وسطای مراسم گذشت تا گفتن وقت رقصه تانگوئه عروس و دوماده!! منم که البته بلد نبودم باس میرفتم دست سارا رو میگرفتم میاوردم وسط ، به هر سختی ای که بود رقصیدم و آخرش یهو دی جی ـهه برگشت گفت داماد باید عروسو ببوسه ، منم آروم لپای سارا رو بوسیدم اون خیلی خجالت کشید اما بعد دی جی گفت: از اینا نه! از اوناش و ی چشمک به من زد ! منم دلو جرئتمو جمع کردمو لباشو بوسیدم ، سارا که دیگه داشت از خجالت آب میشد! به محض اینکه لبمو از رو لباش برداشتم رفت اونور باغ البته خیلی عادی و ریلکس رفت تا کسی فکر نکنه ناراحت شده ، اما من فهمیده بودم که ناراحت شده ، منم رفتم دنبالش ، گفتم چی شد؟ گفت آبرومونو بردی ! گفتم چرا؟ گفت خر خودتی اما لحن حرف زدنش جوری بود که معلوم بود حشری شده ، منم که نمیخواستم شبمون خراب بشه دستاشو گرفتم و بوس کردم و گفتم ببخشید فک نمیکردم ناراحت بشی عزیزم ، اونم به من با کلی اکراه دستمو گرفتو و رفتیم و مراسم ساعت 1 بود که مراسم تموم شد و ما برگشتیم خونه ی خودمون
مامان و بابای من و اون تا نزدیکای 2 – 2:30 خونه ما بودن اما بعد رفتن و شب نموندن ، من سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو تخت ، سارا قبلا لباسای خونشو پوشیده بود و اومد کنار من خوابید ، دست راستشو گذاشت رو شونه ی راست بدنمو ی لب ازم گرفت منم خیلی داغ شدم و دستاشو گرفتمو کشیدمش رو خودم ، هی از هم لب میگرفتیم و تو اون حالت قشنگ چاک سینه هاش معلوم بود و سوتینم نداشت ، با خوشحالی بلوزشو در آوردم اول گردنشو خوردم تا رسیدم به سینه هاش سینه هاشو هم میمالوندم هم نوکشونو گاز میگرفتم ، که یهو آروم با کلی آه و ناله در گوشیم گفت جرم بده ناکس ، منم شلوار و شورتشو با هم کشیدم پایین چرخوندمش اول کسشو هی میخوردم تا اینکه دوباره گفت ناکس جرم بده ، زودباش! منم نامردی نکردم بلند شدم ، گفتم پشت کن به من ، گقت از کس نه از کون ، گفتم پشت کن حرف نباشه! برگشت و من کیرمو آروم از پشت گذاشتم دم کسش و آه و ناله هاش زیاد شد با دستش کسشو ی خورده باز تر کرد منم کیرمو فشار دادم به چیزی نخورد و دفعه بعد که آوردم بیرون و بردم تو ی جیغه خیلی بلند زد و از بغل کیرم خون میومد و فهمیدم پردش پاره شد بعد شروع کردم پشت سر هم تلمبه زدن ، حدودا 1 ربع تلمبه زدم گفتم بریزم توش؟ گفت گه خوردی بده بخورمش
درآوردم کیرمو کرد تو دهنش چند تا جلق هم برام زد و تمام آبمو خورد . ی لب دیگه ازش گرفتمو گفتم عاشقتم ، اونم هیچی نگفت و گفتنم میخوام از پشت جرت بدم ، عزیزم ، معلوم بود دوست نداره اما گفت فقط یه امشب! با دستش باز کرد سوراخ کونشو و کیرمو فشار دادم تو خیلییییییییییی تنگ و داغ بود ، داشتم دیوونه میشدم ! میگفت نکن کسکش نکن درد داره و آه و ناله میکرد و من هی محکم تر تلبمه میزدم ، اونم با کسش ور میرفت اول آب اون اومد و بعد من 2 بار آبم اومدو هر 2 بار آبمو ریختم تو کسش ، بعدشم ی دور کسشو خوردم تا آبش اومد ، گفتم عزیزم دیگه فقط برا خودمی! تا صبح کنار هم لخت خوابیدیم و بعد از چند ماه که هر شب سکس داشتیم تصمیم به بچه دار شدن کردیم ، الانم زنم حاملس و منتظر پسرمونیم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#385
Posted: 12 Nov 2014 00:45
کس دادن من به استاد
سلام من جیران هستم ۲۳ سالمه. ترم سه بوم که یه استاد تقریبا ۳۲ ساله اومد سر کلاسمون اولین جلسه اش بود من با نگاهشم حشری می شدم کثافت خیلی جذاب بود شروع کردم به شیطنت توی کلاس که یهو داد زد و صدام کرد گفت چه خبره ته کلاس معرکه گرفتی منم یکم نگاش کردم لبخند زدم گفتم دعوا کردنتم قشنگه یهو کل کلاس ترکید به خنده هیچی کل کل با استاد شروع شد کار به جایی رسید که خودم شخصا ازش خواستم شمارشو بده گفتم می خوام اگه به مشکل بر خوردم تو نمایشگاه ازتون کمک بگیرم شمارشو گرفتم شروع کردم پیام دادن پیامای عاشقونه اون اصلا جواب نمی داد تا اینکه یه روز واسه نمایشگام نیاز به کمکش داشتم زنگش زدم گفت بیا اینجا تا واست درستش کنم طرحتو گفتم کجا گفت خونه گفتم استاد موردی نداره مطمئنی گفت خیالت راحت بیا.
مطمئن بودم می خواد منو بکنه پاشدم کلی به خودم رسیدمو رفتم وقتی رفتم در آپارتمان رو باز کرد رفتم بالا در واحدشو باز گذاشته بود رفتم داخل ولی دم در ایستادم صدا کردم گفتم سلااااام استاااااد دیدم هیچ کس جواب نمی ده یه لحظه دیدم انتهای سالن پذیرایی رو به پنجره رو صندلی نشسته پاش تکون می خورد گفت بیا تو ،راستش بدم اومد از استقبالش رفتم داخل و نزدیکش شدم مطمئن بودم تنهاس که دعوتم کرده خونش گفتم تنهایین گفت مگه نمی دونی من مجردم گفتم خب پدر و مادر گفت چند ساله جدا زندگی می کنم .بعد پیپش رو روشن کرد گفتم به به استاد تنها تنها پیپ می زنی برگشت نگام کرد یه لبخند زد پیپ رو آورد جلو گفت بکش گرفتم چند تا کام گرفتم اومدم بهش بدم گفتم وای رژی شد گفت مگه همینو نمی خوای گفتم چیو؟ گفت رژتو بخورم برق از سرم پرید ولی ریلکس گفتم حالا خودت می خوای نذارش گردن من خندید گفت حیف این همه زیبایی نیست چرا انقدر شیطونی تو چی می خوای هاااان؟ گفتم تورو
گفت من پیرم نمی بینی داغونم پوزخند بهش زدم گفتم مرد جا افتادش خوبه قه قه زد و بلند شد پرسید چی می خوری گفتم یه لیوان آب کافیه رفت آب آورد و اومد رو به روم نشست گفت تخته بازی می کنی گفتم پایه ام گفتم شرطی می زنم ابروهاشو داد بالا گفت به چه شرطی منم خیلی ریلکس چشامو خمار کردم یه لبخند زدم لبمو خیس کردم گفتم اگه باختم باید منو بکنییییی هنگ بود تو چشام نگاه می کرد گفت من تو را می کشماااااا گفتم خیلی وقته کشتی دستمو گرفت بلندم کرد کشید سمت خودش منو نشوند روی پاش کیرش زیر کونم بود منم از قصد کونمو یه کم قر دادم گفت می خوای گفتم آره گفت پاشو بریم تو اتاق خماره خمار بود رفتیم تو اتاق خودش جلوتر می رفت دست منو می کشید سمت خودشو می برد رسید تو اتاق نشست رو تخت رفت بالا تکیه داد گفت می خوام هنرتو تو سکس ببینم یالا ...
منم با عشوه شالمو در آوردم موهامو باز کردم پشتمو کردم بهش مانتومو در آوردم تاپ مشکی تنم بود با یه شلوار مشکی ریون چسبون برگشتم سمتشو از لب تخت زانومو گذاشتم بالا و به حالت چهار دستو پا رفتم سمتش موهامو ریختم یک طرفمو تو چشماش نگاه می کردم سرمو آردم سمت کیرش کونم بالا دااده بودم کیرشو از رو شلوار بوسیدمو رفتم بالا تر رسیدم به لبش نشستم رو کیرشو لبشو یواش شروع کمردم به خوردن موهامو جمع کرد تو دستشو لبمو می خورد و کیرشو می مالید بهم بلوزشو دکمه هاشو باز کردم با کمربندش گفتم پاشو لخت شو پا شد لباساشو در آورد من رو شکم خوابیده بودم رو تخت زد رو کونم گفت چه کونیم داره جوجه گفتم لختم کن گفت چششششششم شلوارو شورتمو با هم کشید پایین می کشید پایینو کونمو می خورد و می بوسید دستشو انداخت لا کسم گفت واااااااااای جااااااان چقدر خیس شده چی می خواد انقدر داغه منم خمار کس و کونمو یکم تاب دادم گفتم کیرتو اومد خوابید روم هنوز تاپ تنم بود کیرش رفت لا کسم چشامو بستم گفتم آخ قربون کیرت برم چقدر بزرگه پاشد تا من از زیر تنش بیام بیرون و بخوابم روش منم پا شدم تاپمو در آوردم یوتینمو در آوردم انداختم پایین تخت نشستم رو کیرش سینه هامو مالیدم تو صورتش اونم سینه هامو گرفت به خوردن بعد گفت کیرمو بخور عزیزم
رفتم پایین وسط دوتا پاش نشستم کیرشو گرفتم دستم سرشو یه بوس کردم کیرشو گرفتم بالا تخماشو لیسیدمو خوردم آخ و اوخی می کرد که نگو از زیره ختماش تا سر کیرشو لیسیدم تا رسیدم به سر کیرش دوباره تو چشماش نگاه کردمو بوسش کردم گفت جونم دوسش داری منم لبخند زدمو سر کیرشو با لبام دزدیدم می مکیدمش و با زبون می زدم جای ختنه گاهش آه می کشید بعد با یه حرکت کل کیرشو کردم تو دهنمو شروع کردم به ساک زدن دارکوبی تند تند موهامو دور دستش تاب داده بودو سمو فشار می داد یهو گفت کافیه داره می یاد نزن منو بلند کرد گفت تا می تونی برام قمبل کن منم سجده خوابیدم سرم رو زمین کونم تو هوا اومد پشتم چندتا زد رو کونم سرشو کرد لا کونمو زبونشو کشید لا کسم و قربون صدقم می رفت
کسمو می خورد من بیهوش بودم هی کونم می یومد پایین می زد رذو کونم می گفت بدش بالا وای زبونش محشر بود بعد پاشد پشت سرم رو زانو ایستاد کیرشو کشید لا کسم گفت ششیطونکم کست آمادس جرش بدم منم نالون گفتم تو را خدا بکننننن اونم مطمئن شد پرده ندارم گذاشت دمه کسمو یواش هول داد توش وای کیرش هیلی خوب بود زیاد دراز نبود اما مناسب بود ولی کلفت تو کسم بهترین میری بود که رفت تا کرد توش گفت جوووون گفتم وااااااای کسم گفت قربون کست برم جنده کوچولوی من باید دیگه همیشه بهم کس بدیااااا گفتم بکن شروع کرد عقب جلو کردن انقدر کسم خیس بود که صدا می داد چندتا زد من داشتم ارضا می شد بلند کفتم بکن بکن تورا خدا تندتر تندش کرد من شدم داشتم وا می رفتم اونم چون تند زد آبش داشت می یومد یهو کیرشو کشید بیرون ریخت رو کونمو کمرم وااااای یه عالمه آب داشت بعد خودش با دستمال تمیز می کردو می خندید می گفت خیلی وقت بود سکس نداشتم ببخشید منم می خندیدم بعد لا کسمو تمیز کردو خوابیدو لبامو می خورد و سینمو تو دستش گرفتو گفت یکم بخواب تا پاشم واست غذا آماده کنم ضعف کردی منم آروم شدمو خوابیدم و من تا ترم آخر باهاش دوست بودم تنها دوست پسرم شد ولی بورسیه گرفت و رفت و من تنها موندم هنوز با چت در تماسیم اما چه فایده ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#386
Posted: 16 Nov 2014 00:31
به هر کی که بخوام میدم
سلام، من سحر هستم 21 ساله الان ساعت 2 صبحه و من دارم یکی از خاطرات سکسیم رو تعریف می کنم من مطلقه هستم خیلی زود ازدواج کردم و خیلی زود طلاق گرفتم اما الان دوباره نامزد کردم.اولین سکسم تو سن 16 سالگی بود که البته سکس نبود فقط عشق بازی با اولین و تنهاترین عشق زندگیم بود.اولین بوسه رو اون به گونه ام زد که هیچ وقت فراموش نمی کنم چون خالصانه دوستش داشتم اما به هم نرسیدیم و غصه های من از همونجا شروع شد حتی وقتی ازدواج کردم غصه دار بودم چون شوهرمو دوست نداشتم.وقتی طلاق گرفتم انگار از زندان آزاد شدم چون خیلی اذیتم می کرد، کتک میزد، شکاک بود، فکر و ذکرش کردن بود منم به زور بهش میدادم چون ازش متنفر بودم...
خلاصه بعد از طلاق یه نفس راحت کشیدم من یه دختر خوش اندامم با سینه های درشت و باسن گنده.پوستم سفیده و همه میگن خوشگلم یه دوستی داشتم که زیاد قیافه نداشت ولی شیطون بود اکثر اوقات با هم بودیم چون همکارم بودیم بعد از کار می رفتیم می گشتیم.یه روز که تیپم خفن تر از همیشه بود رفتیم اتو زدیم دوتا پسره فقط حواسشون به من بود.منم یه مانتوی تنگ و کوتاه پوشیده بودم که سینه هام داشت جرش میداد باسنمو که نگو موقع راه رفتن چنان بالا پایین می رفت که پسرا دیگه به دوستم نگاه نمیکردن، یه شلوار جذب کوتاهم تنم بود .موهامم که بلوند بود با یه آرایش غلیظ.خلاصه کلی لاس زدیمو پسرا از مشروب گفتنو ازمون دعوت کردن بریم خونشون بخوریم ما هم چیزی نگفتیم.بعد از چند روز امین که شمارمو گرفته بود زنگ زد دعوتم کرد خونشون دوستم گفت نمیام منم گفتم پس منم نمیرم ولی دلم می خواست برم، بهش گفتم تنها میام.واسه فرداش قرار گذاشتیم، منم کلی صفا دادم به همه جامو یه لباس سکسی تنم کردم و یه تیپ ناز زدمو رفتم.وقتی رسیدیم خونشون از گرما مانتومو در آوردم اونم تا منو با تاپ سکسی دید گفت لامصب چه سینه هایی داری منم یه اخم تصنعی کردمو رفتم پیشش تو آشپزخونه که داشت مشروبو آماده می کرد همونجا چند تا پیک زدیم و در حال صحبت بودیم که یه صدایی از اتاق اومد گفتم چی بود رفت نگاه کرد گفت هیچی نبود.بلند شدیم رفتیم تو اتاق خوابش هم یه کم خوردیم امینم نشسته بود کنارم رو تختش که یهو بغلم کردو من دیگه نفهمیدم چی شد داشتیم لبای همو می خوردیم، من خیلی مست شده بودمو حشرم زده بود بالا بدجور.امینم با ولع داشت لبامو گردنمو می خورد.
بعد شروع کرد تاپم و سوتینمو در آورد و افتاد به جون سینه هام یکیشو می مالید اون یکیو می خورد و لیس میزد منم آه و اوه می کردم ولی اصلا تو حال خودم نبودم فقط می خواستم منو بکنه و جرم بده.بلند شد شلوارم و از تنم کشید بیرون و شرتمو در آورد که منم شرت اونو در آوردم واای چه کیری داشت کلفت و دراز.شروع کرد لیس زدن کسم خیلی خوب می خورد منم حال می کردم.یه چند دقیقه که کسمو خورد بلند شد رفت پایینه تخت ایستاد پاهامو داد هوا کیر گندشو یهو کرد تو کسم منم یه آه بلند کشیدم اونم شروع کرد تلمبه زدن منم سینه هامو می مالیدمو آه و اوه می کردم وسطاش یهو از کسم در آورد گفت بخور یه کم ساک زدم و دویاره کرد تو کسم منم مگفتم جووووون بکن عزیزم منو بکن اونم تند تر می کرد. اولین باری بود که تو مستی سکس می کردم فوق العاده بود خیلی حال میداد گاهی هم چرت و پرت می گفتم که امین هر هر می خندید.یه چند دقیقه که تلمبه زد آبش اومد ریخت رو سینه هام ...
. امین رفت آب بخوره بیاد که اومد بهم گفت سکس سه نفره دوس داری منم که مست بودم نمی فهمیدم چی میگم گفتم آره یهو دیدم یه پسره لخت اومد تو اتاق که بعدا فهمیدم همون دوستش بوده منم رو تخت دراز کشیده بودم حال نداشتم چیزی نگفتم که دیدم اومد رو تخت شروع کرد دو دستی سینه هامو مالوندن امینم اومد کنارم یکیشو اون می خورد یکیشو امین .خلاصه پسره که امین فرشاد صداش میزد رفت پایین یه کم تف زد سر کیرش بعد بدون مقدمه تا ته کرد تو کسم و تلمبه زدنو شروع کرد.امینم کیرشو کرده بود تو دهنم.یعد از چند مین فرشاد بلند شد امین گفت بشین روش منم نشستم رو کیرشو تا ته رفت تو کسم که دیدم فرشادم گفت خم شو می خواست بذاره تو کونم منم حال نداشتم چیزی نگفتم اونم اول سرشو گذاشت بعد تا ته کرد تو کونم که حس کردم کل تنم سوخت ولی حال میداد دوتایی داشتن منو می کردن داشتم جر می خوردم.فرشاد یه کم تلمبه زد بعد بلندم کرد خوابیدم رو تخت دوتایی کنارم دراز کشیدن پاهامو دادن هوا امین کونمو می کرد فرشاد کسمو منم چند بار اون وسطا ارضا شدم ولی بازم دوس داشتم منو بکنن آخ چه حالی میداد...
امین از کونم در آورد گفت لیس بزن منم لیس زدم و تا ته خوردمش تخماشو مالیدم و خوردم دوباره قمبل کردم کرد تو کونم اینبار فرشاد کیرشو آورد جلو دهنم منم واسش کلی ساک زدم که یهو آبش اومد پاشید تو صورتم امین هنوز داشت کونمو جر میداد و هر چند بار تلمبه یه ضربه میزد به کون گندم که اونم آبش اومدو خالی کرد تو کونم سه تامون بی حال افتادیم رو تخت.بعدش رفتیم حمومو اونجا هم کلی منو کردن . صبحم منو رسوندن خونمو رفتن..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#387
Posted: 16 Nov 2014 00:37
سکس با بیوه چادری
سلام
این خاطره برای دو ماه پیش هست یعنی تابستان 93. من تقریبا 25 سالمه و شغلم بازاریابی یک شرکت معتبر اهل مازندرانم.اوایل ماه رمضان بود اون روز باید میرفتم فریدونکنار از شهر ما تا اونجا 1 ساعت راهه .با ماشین خطی راه افتادم رسیدم فریدونکنار باید یک کورس تاکسی بگیرم تا برسم اول مسیرم که ویزیت رو شروع کنم.نشستم تا ماشین پر بشه که این خانم که اسمشو میزارم زری سوار شد کنارم.قیافه خاصی نداشت قد متوسط و هیکل متوسط.چادری هم بود که بعدا که باهاش اشنا شدم سوال کردم چرا چادر میزاری گفت پسر کوچکش که 20 سالشه بهش گیر میده چادر بزاره تو این پنج دقیقه ای که کنارم بود حس کردم خودشو جفت من کرده منم خودمو بهش چسبوندم دیدم خودشو کنار نکشید کرایه خودمو دادم و ارنج دستمو گزاشتم رو سینش دیدم کاری نمیکنه ولی هرچی نگاش میکردم نگاش جلو بود کارتمو در اوردم دستم بود دیدم نگاه نمیکنه دیگه باید پیاده میشدم گزاشتم رو صندلی دیدم سریع گرفت.
تو فکر بودم که واقعا کس بود یا نه اخه سن و سالی داشت.یک ربع شد که اس ام اس امد از یه خط ایرانسل بود فکر نمیکردم که به این زودی اس بده نوشت من همین خانمی هستم که شماره دادی زنگ زدم گفت سر کار میرم اشپز یه اشپزخونه بود از سنش سوال کردمو چندتا سوال دیگه.متولد 46 بود شوهرش ده ساله سکته کرد و مرد چهار تا بچه داشت که دو تا مجرد بودن.یک هفته با هم تلفنی اس میدادیم و حرف میزدیم دیدم بد تو کفه.یه روز که بهش زنگ زدم گفتم سه روز دیگه میام شهرت میتونی ظهر ساعت یک تا سه بیای با هم باشیم گفت اره گفتم یه خونه اجاره میکنم با هم دو ساعتی راحت باشیم که گفت مشکلی نداره فقط کیرت کلفت نباشه کون نمیدم و ابتو هم نمیخورم.موندم چی میگه.اون روز رفتم فریدونکنار صبح یه سوییت ساعتی گرفتم به کیر و تخمم خوب اسپری بی حسی زدم ساعت یک رفتم دنبالش رفتیم خونه گفت صیغه بخونیم گناه نکنیم صیغه رو خودش خوند.
اول یکم صحبت کردیم میگفت تو این ده سال که شوهرش فوت کرد.مانتو شو در اورد زیرش فقط سوتین داشت اولین چیزی که توجهمو به خودش جلب کرد سینه هاش بود کوچک خوش فرم ایستاده.شلوارشو در اوردم منم لخت شدم بهش گفتم کیرم چطوره گفت خوبه نه کلفته نه کوچیکه.گفتم میخوری گفت اره .بی شرف چه خوب میخورد اینکاره بود شرتشو در اوردم کسش کوچک و جمع و جور بود فقط دو تا پوست تقریبا دو سانتی از دو طرف سوراخ کسش اویزون بود رفتم کاندوم بزارم گفت کاندوم خوشم نمیاد دراز کشید رو زمین کیرم گزاشتم رو کسش رفت تو نه گشاد بود نه خیلی تنگ درسته ده سال سکس نداشت ولی چهار تا بچه زاییده بود اون هم طبیعی.شروع کردم تلمبه زدن پنج دقیقه ای کردم بعد چند دقیقه ای کیرمو خورد حالتمونو عوض کردیم از پشت گزاشتم تو کسش باز تلمبه زدم انواع مدل کردمش روی مبل ایستاده .اخر هم رو زمین درازش دادم گزاشتم تو کسش سرعتمو بردم بالا اینقدر کردمش که ناله هاش در امد البته از هوس نه درد.
ابم داشت میومد کیرمو در اوردم ریختم روی سینه هاش خیس عرق شده بودم دیگه نا نداشتم چون سکس 45 دقیقه طول کشیده بود نشستم رو مبل دیدم امد زیر پاهام نشست با کیرم ور میره گفتم مگه سیر نشدی گفت خوب بود ولی بازم بخوای بکنی مشکلی ندارم گفتم دیگه کیرم بلند نمیشه گفت اون با من.ده دقیقه ای خورد کیرم بلند شد نیم ساعت دیگه کردمش ولی ابم نیومد کردمش تا اون بیشتر حال کنه.یه دوش گرفتیم و تو حموم هم چند دقیقه کیرمو خورد و امدیم بیرون تو این دو ماه چهار بار باهاش سکس داشتم ولی زن تو این سن و سال اخر شهوت و تجربه هست.الان که دارم این داستانو مینویسم قراره دو روز دیگه برم اونجا یه سکس دیگه داشته باشیم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#388
Posted: 17 Nov 2014 00:59
خانوم شدن من تو سفر به ایران
سلام من سیما هستم ۲۰ سالمه قدم۱۷۸و وزنم ۵۲/۵۳.سایز سینه هام ۸۵وکونمم بزرگه. موهامم مشکی پر کلاغی و چشمامم مشکیه. رنگ پوستمم نسبتا سفیده. این داستان که مینویسم مال همین امسال تابستونه.
بلاخره تعطیلات تابستونی و کالجم داشت شروع میشد و وقت این بود که برم ایران.
تا از فرودگاه اومدم بیرون تاکسی گرفتمو تصمیم گرفتم برم مجتمع ایی که دوستام اونجا بودن. رفتم دم خونه ی دوستم کلی با هم حرف زدیم بعد ازش از علی پرسیدم
(علی پسری بود که قبل از رفتنم باهاش دوست بودم ولی ازش جدا شدم.اونم از اون به بعد خیلی بد نگام میکرد چون من خیلی بد ازش جدا شدم. )گفتم هنوز اینجا میاد ندا(دوستم)گف اره الانم اینجاس.
ناراحت شدم چون نمیخواستم ببینمش. ساعت نزدیکای ۷شب بود که ندا گف بیا بریم بیرون تو محوطه (اونجا یه مجتمع بزرگ بود که حیاط بزرگی داشت و زیر این حیاط پارکینگ و انباری ساختمونا بود) یکم راه بریم منم قبول کردم خوشگل کردمو لباسامو پوشیدمو رفتیم داشتیم راه میرفتیم که از رو به رو علی و دوستش اومدن علی به من سلام کرد ولی من رومو کردم اونور و رفتم. نشستیم روی یکی از صندلی ها. داشتیم حرف میزدیم که ندا گف ایدا علی و دوستش نشستن رو به رومون. نگا کردم دیدم اره نشستن اونجا بعد علی با اشاره ی چشم بهم میگفت برو تو راه پله منم اعتنایی نکردم تا اینکه دیدم خیلی اصرار میکنه قبول کردم. رفتم تو راه پله.وایساده بودم که یهو یکی از پشت بغلم کرد. فهمیدم علی.
خواستم از بغلش بیام بیرون ولی اجازه نداد. گفتم علی ولم کن بزار برم. گفت عشقم دلم برات تنگ شده بود چرا اینقدر دیر اومدی؟ بعدش بوسیدمو دستمو گرفت و گفت دنبالم بیا گفتم کجا؟ نمیخوام بیام ولم کن. ولی دستم رو سفت گرفته بود و دنبال خودش میکشید. گفتم جیغ میزنم ولم کن با دستش محکم زد تو دهنم گف خفه شو. منم ساکت شدم و فقط اروم گریه میکردم. رفتیم رسیدم به راهروی انباری یه کلید از جیبش در اورد و در یکی از انباریا رو باز کرد بهم گف برو تو فهمیدم میخواد چیکار کنه. گفتم علی عزیز من نکن تو رو خدا ولم کن بزار برم خواهش میکنم ولی اعتنایی نمیکرد و در و از پشت قفل کرد و اومد نشست پیشم (البته اون انباری که رفتیم تمیز بود نمیدونم چرا ولی کفش تمیز بود و یه مبل کهنه داشت )گف دلم برات حیلی تنگ شده میخوام تلافی همه ی این چند سالی که نبودی رو توی ۲ساعت در بیارم. دیگه مطمئن بودم میخواد چیکار کنه اومدم حرف بزنم که دیدم داره میبوستم و من فقط اروم گریه میکردم. همزمان داشت از روی لباس سینه هامو میمالوند یه لحظه سفت سینمو فشار داد منم لبشو گاز گرفتم. ولم کرد گفت چیکار میکنی عوضی؟ جررررررت میدم حالا دیگه لب منو گاز میگیری؟ گفتم علی لطفا نکن اگه دوستم داری نکن ولی اون گوش نمیکرد همینجوری داشت لباسامو درمیاورد.
کامل که در اورد افتاد به جون سینه هام میخوردشون و گاز میگرفت احساس میکردم الان سینه هام کنده میشه همش میزدمش میگفتم بسه بسه و اون به کارش ادامه میداد کم کم رفت پایین تر تا رسید به کسم گفت وای چه کس خوشگلی همش مال خودمه همش. داشت میخورد منم اولش چندشم شد ولی بعدش شروع کردم به اه و اوه کردن که ای کاش نمیکردم چون حشری تر شده بود و وحشیانه میخورد خوب که خورد شروع کرد لباساشو در اوردن و لخت مادر زادی جلوی من وایستاد. بهم گف ساک بزن برام جنده کوچولو منم گفتم نمیخوام بدم میاد ولی بزور کیرشو گذاشت دم دهنم خیلی بزرگ بود و دراز تقریبا ۲۰سانت شایدم بیشتر بود موهامو گرفته بود تو دستشو سرمو عقب جلو میکرد منم همش اوق میزد وقتی که خوب ساک زدم گفت دراز بکش رو مبل من هم که دیگه تسلیم شده بودم دراز کشیدم رو مبل اول مالید دم کونم به خودم گفتم خدا رو شکر حداقل پردمو نمیزنه ولی نه یهو گذاشت دم کسم گف پرده داری؟ گفتم علی نکن تو رو خدا. گف پس داری و کیرشو تنظیم کرد دم سوراخم و سرشو هول داد تو کسم جیغ زدم ولی دم دهنمو گرفت و گفت خفه شو جنده ی من. وقتی کیرشو اورد بیرون دیدم پر خونه اره پردمو زده بود. گف دیگه مال خودم شدی عشقم. من هم گفتم من هیچ وقت مال تو نیستم و نخواهم بود این و که گفتم خیلی عصبانی شد و وحشیانه دوباره شروع کرد به تلمبه زدن کسم خیلی میسوخت و همش گریه میکردم چشمامو بسته بود که احساس کردم تموم بدنم داغ شد ابشو خالی کرده بود تو کسم
عصبانی شدم گفتم چرا اینکارو کردی گف من که گفته بودم تو مال منی سیما نگران نباش بچمون خیلی خوشگل میشه خیلی به مامانش میره گفتم عوضی کار خودتو که کردی بزار برم دیگه گفت نه نشد. باید دوباره ابمو بیاری و بلندم کرد و گفت دوباره ساک بزن دوباره ساک زدم وسط ساک زدنم گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشت دید اسم یه پسره گوشی رو پرت کرد تو دیوار و منو هول داد رو مبل و شروع کرد به کتک زدنم گف پس با پسرای دیگه دوستی هان؟ گفتم نه دوست نیستم گف پس این پسره کی بود که زنگ زد گفتم علی نزن نکن خواهش میکنم گف اگه بفهمم بازم با پسری دوستی چند نفر دیگه رو هم میارم که جرت بدن تو این فاصله کیرش دوباره خشک شده بود اما شق شق بود همونجوری خشک فرو کرد تو کونم و تند تند تلبمه میزد نمیذاشت نفس بیاد بالا. دیگه اون درد به لذت تبدیل شده بود اه اه میکردمو اونم داشت منو میکرد و قربون صدقه ام میرفت برم گردوند و گذاشت دم کسم و فشار داد تو و تلمبه زدن رو شروع کرد تند تند تلمبه میزد منم گفتم علیییی جرررر خوردم اروم. اونم چون دیگه دید منم دارم حال میکنم به حرفم گوش کرد و اروم کرد .دوباره هم داشت ابش میومد که اینبار میخواست بریزه تو کونم ولی چون زود در نیاورد ریخت رو شکمم. یکمم رو کسم یکم عصبانی شد به خودم گفتم الان میگه باید دفعه سومم بکنیم ولی خدا رو شکر اومد کنارم نشست و بغلم کرد و میبوسیدم و قربونم میرفت ولی من داشتم گریه میکردم
بهش گفتم علی گفت جونم عشقم گفتم چرا اینکارو کردی من دختر بودم چرا پردمو زدی گفت ببخشید ولی از اون روز اولی که دیده بودمت میخواستم باهات باشم ولی تو هیچ وقت پا نمیدادی و بعدشم که ازم جدا شدی هم ناراحت بودم از دستت هم که عقده ی این که نکردمت رو دلم موند و امروز که دیدمت سریع تصمیم گرفتم هم دلتنگیمو خالی کنم هم عقده و حرصمو ..با دست هولش دادمو گفتم من چطوری شوهر کنم شوهرم نمیگه این دختره چرا پرده نداره؟ گف خودم میام خواستگاریت نمیذارم مال کس دیگه ای باشی تو مال خودمی با اینکه از دستش خیلی عصبانی بودم ولی خب به هر حال منم یه جورایی هنوز دوسش داشتم و بغلش کردم گفت دیگه برو بالا ندا حتما نگرانت شده گفتم میرم و بوسم کرد منم لباسامو پوشیدمو رفتم بالا پیش ندا همه چیو براش تعریف کردم الانم علی بهم گفته سال دیگه که برم ایران میخواد بیاد خواستگاریم ولی نمیدونم چقدر راست میگه.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#389
Posted: 17 Nov 2014 01:29
شب خاطره انگیز فرهاد
من فرهاد هستم ۳۸ ساله ..میخواستم براتون خاطره ای تعریف کنم که هنوز هم برام تازگی داره و هیچوقت فراموش نمیکنم...اما قبلش اینو بدونید لحظه لحظه این اتفاقات برام افتاده فقط اسامی رو تغيیر دادم و همینطور از گفتن شغلم که نمیخوام برای دوستان سوءتفاهمی پیش بیاد.این سایت رو به طور اتفاقی دیدم نمیدونم چرا اما گفتم که این خاطره رو براتون بنویسم هیچ دلیلی هم برای اینکه چرا دارم این کار رو انجام میدم ندارم ...
بگذریم یکی از شبهای پايیز بود.. چند سال پیش بود اما هنوز هم یادمه انگار همین دیروز بود...بخاطر شغلم مجبور به ترک شهر خودم کرده بودم..حدود ۸ سالی میشد که از تهران دور بودم ..زیاد اهل رفت و آمد و شلوغی نیستم نه اینکه آدم ساکتی باشم برعکس خیلی هم شلوغ و شاد هستم اما دوست دارم که محیط اطرافم آروم باشه ...ساده و اسپرت لباس میپوشم یه ظاهر معمولی مثل همه... تو محیط کارم با یکی از دوستام خیلی صمیمی بودیم.اون ازدواج کرده بود اما من نه ..طوری که حتی وقتی خانواده همسرش میومدن من هم یه پای ثابت تو جمعشون بودم . یه شب تازه از سر کار اومده بودم که دوست زنگ زد و گفت حاضر شو داریم میایم دنبالت بریم بیرون باهم یه قلیون بکشیم..هر چی گفتم که خستم گفت نه بیا..بالاخره قبول کردم اما واقعا حالش رو نداشتم ...بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد و گفت فرهاد من یکی از دوستام و خانمش هم با ما هستند من هم که دنبال بهونه میگشتم گفتم پس شما برید من که اونارو نمی شناسم پس بهتره که من نباشم ...اما قبول نکرد گفتم پس اگه فقط میخواین قلیون بکشید بیاین همینجا.(راستی یادم رفت بگم اسم دوستم و همسرش سعید و سهیلا هستش...) بهم گفت مشکلی نیست که اینا با ما هستند؟گفتم نه ..گفت پس تا چند دقیقه دیگه ما اونجايیم بلند شدم و به سرعت مشغول مرتب کردن خونه شدم بعد از یک ربع دیدم که اومدن ...اول سعید و سهیلا اومدن بعدش هم دوستاشون که مجید و سارا وارد شدن به همراه پسر۴ سالشون که اسمش شایان بود ...اون شب تا دیر وقت همه دور هم بودیم و گفتیم و خندیدیم. شایان پسر آرومی به نظر میومد و خیلی مودب صجبت میکرد برام جالب بود یه بچه تو این سن انقدر خوب صحبت کنه...شروع کردم ازش تعریف کردن از لحاظ ظاهری هم به مادرش رفته بود...سارا خیلی زیبا بود و از همسرش مجید خیلی سر تر بود..وقتی داشتم تعریف میکردم یه دفعه سعید گفت:نه فرهاد..بزار یخ شایان باز بشه بعدا از تعریفات پشیمون میشی...این رابطه مدتها به طول کشید و همیشه به هر بهانه ای ما دور هم جمع میشدیم ..رفته رفته اخلاقای شایان واقعا رو اعصابم بود . یه پسری که اصلا نمیشد رو کاراش کنترلی انجام داد لوس و سر شار از مردم آذاری....یه حساسیت خاصی نسبت بهش پیدا کرده بودم ...اما همونقدر که ظاهرش شبیه مادرش بود اخلاقش هم مثل اون بود...این رفت و آمدها بود هر چند وقت یه بار هم ...دست جمعی میرفتیم مسافرت...درسته که من مجرد بودم اما باهم خیلی راحت بودیم... آخرین مسافرتی که من باهاشون بودم(چون بعد از ۸ سال از اون شهر رفتم)اواخر تابستون بود ..من زودتر از بقیه همیشه بیدار میشدم...داشتم صبحونه رو آماده میکردم که سارا بیدار شد...گاهی کارای عجیبی میکرد که واقعا نمیشد دلیلی براش پیدا کرد...اومد تو آشپزخونه شروع کردیم به جرف زدن.بقیه هنوز خواب بودن...سارا یه شلوارک زرد پوشیده بود با یه تاپ نیم تنه...تا الان اینجوری ندیده بودمش..همیشه با تی شرت میگشت ..بعد براش چای ریختم و داشتیم صحبت میکردیم که چند باری رو صندلی به سمت جلو جابجا شد...با هر بار جابجا شدنش سینه هاش معلوم میشد سعی میکردم که نگاهی نکنم اما نمیدونم چرا باز نگاهم به سینه هاش گره میخورد...یه گردنبند داشت که یه آویز سنجاقک بهش بود...هوس همه وجودم رو گرفته بود میترسیدم از اینکه بخوام بیشتر باهاش تنها بمونم و دوست داشتم که کسی بیدار میشد اما انگار اون روز کسی قصد بیدار شدن نداشت... سارا از هر چیزی حرف میزد اما من تو ذهنم طوفانی بود...همینطور که داشت آروم صحبت میکرد من بی مقدمه گفتم...نمیشه انقدر تکون نخوری موفع جرف زدن ؟ با تعجب پرسید چرا؟ گفتم دلت به حال اون سنجاقک نمی سوزه به حال من بسوزه...اولش نفهمید چی گفتم بعدش یه دفعه زد زیر خنده و گفت کصافط بی شعور..آدم باش...اما باز هم نشست...از بعد اونروز دیگه فکرم رو گاهی درگیر میکرد..بعد از برگشتنمون از مسافرت سارا اینا به طبقه بالای خونه من که تو یه مجتمع بود اومدن...بعد از مدتی سارا با سهیلا برای گذروندن اوقات بیکاریشون تصمیم گرفتن که به کلاس رفص برن.....شده بود سوژه برای ما هر جقدر که از کلاس رفص اونا میگذشت ما بیشتر میخندیدیم...دریغ از ذره ای استعداد..من رقصم خیلی عالیه یه بار گفتم بجای اینکه انقدر هزینه میکردید برای کلاس نصفش رو به من میدادید من بهتون یاد میدادم...وقتی خونه من میومدن دیگه هی باید ایرادهای رفصشون رو میگرفتم..اما تو اون لجظه واقعا عذاب میکشیدم...هر بار که دست سارا رو میگرفتم که مثلا این جرکت رو اینچور باید انجام بدی یکدفه ذهنم درگیر میشد بدنم داغ میشد و گر میگرفتم....سعید و مجید هم که فقط میخندیدن....حس بدی بود نمیدونم برای کسی پیش اومده یا نه از یه طرف همسر دوستم بود و دیگه با مجید خیلی صمیمی شده بودم از یه طرف هم که حس غجیبی پیدا کرده بودم...سارا حذود ۱۷۰ قدش بود ۶۰ کیلو وزنش یه بدن بی عیب ...پاهای کشیده و سفید موهای کوتاه تو پشت گردنش سینه های سفت و سفید که گاهی وقتی سوتین نمی پوشید نوک سینه هاش معلوم بود.... ۲ سالی از رابطه رفت و آمد ما میگذشت که یه روز عصرکه من خونه بودم مجید بهم زنگ زد که اگه مشکلی نیست یه سر برم بالا و به سارا بگم که با مجید تماس بگیره...گفت تلفنش خاموشه و تلفن خونه هم دايما مشغوله...اون روز مجید شیفت شب بود..هفته ای ۲ شب شیفت شب داشت..گفتم باشه ....رفتم در زدم بعد از چند بار زنگ زدن سارا درو باز کرد ..به شلوار کوتاه سفید با یه تاپ قرمز که یقه شلی هم داشت پوشیده بود که واقعا زیباترش کرده بود..بعد از چند ثانیه به خودم اومدم گفتم مجید زنگ زده میگه که بهش زنگ بزنی گفت باشه .اومدم که برگردم برم گفت بیا تو پايین که خبری نیست من تازه بیدار شدم یه چای میزارم میخوریم...نمیدونم چرا اما قبول کردم...رفتم تو پرسیدم شایان کجاست گفت خوابیده بعد گفتم که مجید گفته تلفن خونه همش مشغوله ...گفت من خواب بودم بعدش متوجه شدیم که شایان طبق معمول گوشی رو انداخته بود زمین ...خلاصه بعد اینکه زنگ زد و صحبت کرد با مجید گفت که من اونجام...وفتی راه میرفت نگاهم فقط به پاهاش بود.داشتم دیونه میشدم چند بار خواستم برم اما یه حسی بهم این اجازه رو نمیداد...ار دیدن اندامش به وجد اومده بودم وفتی راه میرفت همه بدنش مثل ژله میلرزید.. چای رو آماده کرد و اومد درست روبروم نشست از هر چیزی صحبت میکرد اما من ناخود آگاه همه حواسم به اندامش بود بارها و بارها از لباش تا انگشتهای پاهاش رو برانداز میکردم...از اون صبحت و از من بی حواسی...تا اینکه لب تاب رو آورد و گفت فیلم رقص دانلود کرده که نشون نمیده...گفت بببین میتونی درستش کنی...گفتم لب تاب و بده ببینم چیه...گفت باطریش رو درآوردم سیمش تا اونجا نمیاد بیا همینجا...بلند شدم رفتم کنارش نشستم بعد از جند دقیقه مشکلش رو برطرف کردم و نشست فیلم رو دیدن من هم داشتم تی وی میدیدم اما همه حواسم به سارا بود...یه دفعه یه صدا از بیرون اومد من هم سریع بلند شدم ببینم صدای چی بود...کاناپه دقیقا زیر پنجره بودش وقتی بلند شدم از پنجره بیرون رو نگاه کنم یک دفعه بدون هیچ قصدی پاهام چسبید به شانه سارا...منتظر یه عکس العمل بودم اما هیج واکنشی نشون نداد.منم وقتی دیدم کاری نمیکنه به همون حالت واستادم...دیدم بیرون تصادف شده..دوست نداشتم بشینم ...دلم میخواست بیشتر به شونه هاش فشار میاوردم اما میترسیدم که چیزی بگه ...با زنگ تلفن به خودم اومدم...شایان همون لجظه بیدار شد...همسایشون بود گفت شایان بیاد خونشون با پسرش بازی کنن شایان هم سریغ لباس پوشید و رفت...گفتم پس من هم میرم پايین ...سارا گفت اگه کاری نداری بمون یه کم تو رقص به من کمک کن من هم شروع کردم به سر به سرش گذاشتن و سوژه کردنش...دوباره تلفن زنگ زد سهیلا بود ...کمی باهم صحبت کردن و من هم فقط دنبال یه راه میگشتم که از اونجا دور بشم...تلفن رو که قطع کرد گیر داد که یه کم ایرادهای من رو تو رقص بهم بگو من هم خیلی جدی داشتم بهش میگفتم که چیکار بکنه..سارا با هرحرکت رقصی که انجام میداد منو بیشتر از قبل دیونه میکرد...هز از جند گاهی شوخی میکردم که فکرش از سرم بره بیرون...بعد یه دفعه تو تمرین شمارش رو با حرکات پاهاش قاطی کرد...من کنار دیوار بودم اون وسط اطاف من هم زدم ریر خنده و گفتم تو رفص یاد بگیر نیستی...حالا جرا گیر دادی که شهناز تهرانی بشی(اسم یه بازیگر قدیمی ایرانیه) بهم هم میاین ...فقط اون دست و پاهاش بهم امضاء نمیدادن...خدايی انگار مثل عروسکهای خیمه شب بازی بستنت به نخ و تکونت میدن...یه دفعه اومد سمتم و گفت خفه نشی عوضی بعد صندلی که پاش بود رو اومد سمت من برت کنه که یه دفعه رفتم سمتش و دستش و گرفتم...خیلی تقلا میکرد که با صندل منو بزنه اما من محکمتر گرفته بودمش..یه لحظه همه تنم داغ شد فکرم از کار افتاد هیمنجور که محکم دستاش رو از دو طرف گرفته بودم یه دفعه بلندش کردم اروم زدمش زمین ار رو نمیرفت و میخندید و دست و پا میزد ...سابقه همجین شوخیهايی اصلا نداشتیم..من هیچی بجز لباش نمیدیدم یه لحظه دستش رو ول کردم اونم یه دفعه با صندل زد رو بازوم...تو همون لحظه که رو زمین افتاده بودیم و اون داشت میخندید بدون اینکه فکری بکنم یه دفعه موهاش رو از پشت گرفتم و سرش رو به عقب کشیدم و گردنش رو بوسیدم ...خنده هاش رو لبش خشکید و یه دفعه ساکت شد ...داشتم از ترس میمردم نمیدونم جرا اینکارو کردم چند ثانیه ای گذشت و یه دفعه بخودم اومدم میخواستم بلند شم و فرار کنم اما پاهام جونی نداشت جس بوسیدنش داشت دیوونم میکرد هنوز موهاش تو دستم بود...سارا هیچی نمیگفت سرش رو انداخته بود پایین اما هنوز کنارم بود...دوباره حس بوسیدنش تو تنم رخنه کرد اینبار همونجور که کنارم بود بی پروا شروع کردم به بوسیدنش داشتم میسوختم... بهم میگفت نکن اما هیچ تقلاپی نمیکرد که از دستم در بره یا دادی نمیزد که منو به خودم بیاره بعد از چند بار بوسیدن گردنش و شونه هاش و صورتش کم کم داشت خودش رو از من دور میکرد اما من جریحتر شده بودم و به سمتش میرفتم تا اینکه خودش رو سمت مبل کشوند گفت بسه دیگه اما کاری که نباید میشد اتفاق افتاده بود...وقتی اومد بلند بشه از پشت بغلش کردم و هلش دادم رو مبل گردنش رو دايما داشتم میخوردم از پشت خودم رو میمالوندم بهش و میبوسیدمش موهاش رو چنگ میزدم و دیوونه وار میبوسیدمش..انگار اون هم منتظر این اتفاق بود..هیچ سعی نمیکرد که بلند بشه یا من رو از خودش دور کنه فقط میگفت نکن بسه پاشو...کم کم تاپش رو زدم بالا و کمرش رو میبوسیدم داشتم دیوونه میشدم دستم رو بردم رو دکمه شلوارش که باز کنم اما اول نزاشت اما من دست بردار نبودم بیشتر خودم رو بهش میمالیدم و میبوسیدمش دیگه تاپش رو کامل تا رو شونه هاش زده بودم بالا سوتین تنش نبود.از پشت دستم رو بردم سمت سینه هاش به محض اینکه سینه هاش رو لمس کردم یک دفعه تنش شل شد همونجور که دستم رو سینش بود دکمه شلوارش رو بازکردم اینبار چیزی نگفت فقط صدای نفساش به شمارش افتاده بود شلوارش رو کشیدم پاپین یه شورت خریر قرمز پوشیده بود که سفیدی پاهاش رو زیبايی بیشتری بهش داده بود...شلوارم رو تقریبا کشیدم پاپین و کیرم رو در اوردم گذاشتم لای پاهاش ...صدای جیغش با جون گفتنش یکی شد...تو همون حالت که رو مبل افتاده بود و زانوهاش رو زمین بود کمی پاهاش رو باز کردم و اروم کس سفیدش رو مالوندم دلم میخواست برش میگردوندم و کسش رو میخوردم اما میترسیدم زمان رو از دست بدم از پشت کمی دستم رو خیس کردم و کشیدم رو کسش بعد کیرم رو گذاشتم رو سوراح کسش تا ته فشار دادم داشت مبل رو چنک میزد از درد و شهوت...من هم از اون بدتر دلم میخواست همه تنش رو چنگ بکشم تا ته فشار میدادم و گردنش رو میخوردم...با هر نفسش بیشتر دیوونه میشدم و خودش هم دیوونه تر میشد...فقط صدای نفساش رو میشنیدم که یه دفعه جیغ آرومی کشید و بدنش شروع به لرزیدن کرد پاهاش رو چنان به هم فشار میداد که کیرم داشت نصف میشد...وفتی ارضاء میشد حس میکردم.سرش رو از پشت به سمت بالا اورد و دوباره جیغ دیگه ای زد و دستاش رو به سمت عقب آورد و من رو بیشتر به خودش چسبوند...میگفت بکن ...از جالت گفتنش خوشم اومد من جند بار سکس داشتم اما انگار این یه جیز دیگه بود....بعد از چند دقیقه تو همون حالت ارضاء شدم با هر قطره آب کیرم خودش رو بیشتر بهم میمالوند...دلم نمیخواست از روش بلند بشم چند دقیقه ای تو همون حالت بودیم. از پشت لاله گوشش رو میخوردم موهاش رو چنگ میزدم ...سرش رو به سمت چب چرخوندم و لباش رو دیوونه وار میخوردم و میبوسیدم...اما هنوز کیرم و از کسش در نیاورده بودم..دوست داشتم بازهم ادامه بدم که یک دفعه صدای زنگ در همه حسمون رو پروند..من نگاه کردم از چشمی در دیدم شایانه ....کمی معطلش کردم تا سارا خودش رو جمع و جور کنه ....در و که باز کردم شایان رفت سریع به سمت اطاقش....درو بستم و سریع رفتم به سمت سارا چسبوندمش به دیوار و دستم و بردم زیر شلوارش پاهاش سست شد اما گفت شایان اومده/میبینه .... دلم میخواست بازم اون لجظه باهاش سکس داشته باشم اما خب راست میگفت با وجود شایان نمیشد ....اما همجنان دستم تو شلوارش بود ....دوباره با سر صدای شایان از هم دور شدیم ....گفتم میرم پايین یه دوش بگیرم اما دوش گرفتن بهونه بود میدونستم اونجا بمونم طاقت نمیارم و شاید جلوی پسرش کاری بکنم ...زود اومدم پايین...ساعت ۹ شب بود داشتم دیوونه میشدم ....وقتی یاد اندامش میوفتادم هوس همه وحودم رو میگرفت ...تی وی رو روشن کردم که کمی ذهنم آروم بشه تا ۱۱ حلوی تی وی بودم اما همه فکرم بالا بود...اما جرات اینکه دوباره بهش چیزی بگم رو نداشتم...تو همین فکر بودم که یه دفعه دیدم برام پیام اومد نگاه کردم دیدم ساراست نوشته بود بیا بالا تمومش کن دارم جون میدم...نفهمیدم چطور رفتم بالا..گفت شایان خوابه فقط زود تمومش نکن...اون شب تا ۶ صبح طولانی ترین عشق بازی و سکس رو تجربه کردم.... اون اولین و آخرین باری بود که باهم سکس کردیم....هیجوقت هم ازش نپرسیدم که چرا چی شد که این اتفاق افتاد....اونم چیزی نپرسید....
الان ۲ سالی هست که ندیدمشون چون از اون شهر رفتم اما هنوز باهم تماس تلفنی داریم مثل یه دوست..تا الان هم نشده که پای تلفن بخوایم از اون شب حرفی بزنیم...اما میدونم که اونم مثل من همیشه به اون شب فکر میکنه....نمیدونم که اگه دوباره ببینمش این اتفاق میوفته یا نه.............
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#390
Posted: 17 Nov 2014 23:23
من و عشقم استاد
از همون برخورد اول كه ديدمش جذبم كرد . نگاهش خيلي جذب كننده بود . بعدها فهميدم كه اونم تو همون برخورد اول از من خوشش اومده. هر وقت به من ميرسيد بلند ميخنديد و منم با لبخند بهش سلام ميكردم.
يه روز كه واسه تعيين عنوان پايان نامم رفتم پيشش از اونجايي كه عصباني بود يكم بحثمون شد خيلي ناراحت شدم تا اينكه هفته بعدش وقتي ديدمش رفتم اتاقش ازش بابت اونروز عذرخواهي كردم . چشماي خوش رنگي داشت از پشت عينك زول ميزد به ادم انگار كه تا اونجاي ادم داغ ميشد ! نگاش كه ميكردم صورتم سرخ ميشد. اونروز همينطور كه تو اتاقش بودمو باهاش حرف ميزدم كم كم حالش بهتر شد و موضوع بحث و جدلمونو از دلش در اوردم يه چشمك بهم زد و گفت خانومي من هيچوقت از شما ناراحت نميشم . حرارتم زده بود بلا نفهميدم چي شد ولي يه لحظه ديدم كه دستش رو دستمه . يه لبخند بهش زدم . گفت خيلي دوس داشتم يه روز با هم باشيم.منم معطلش نكردم گفتم كي استاد؟ گفت هر روز تو بگي. حالم خيلي بد بود . گفتم امروز شما وقت دارين گفت اگه تو بخواي اره . گفت من ميرم تو هم نيم ساعت ديگه راه بيوفت . ادرسشون رو بهم اس داد . خلاصه رفتم خونش. يه جاي جمع و جوري بود . زنش چند سالي ميشد كه جدا شده بود و پسرشم با مادرش زندگي مي كرد. در رو به روم باز كرد . اصلا نميدونم ولي يه ذوق خاصي داشتم كه تا به اون روز با هيچ كدوم از رفيقام نداشتم. بغلش كردم و رفتيم تو . لباساي بيرونم رو در آوردم . نشستم روي مبل. يكم با هم صحبت كرديم رفت دو تا ليوان آبميوه آورد و خورديم. پيشم روي مبل نشسته بود . بهم نزديك شد . دستشو انداخت دور كمرم گفت راحتي. گفتم اره فقط يكم خجالت ميكشم . گفت فكر كن من رفيقتم با اسم كوچيك صدام كن باهام راحت باش .
من 25 سالم بود و اون 40 سال. خلاصه دست ميكشيد روي رونام ديگه طاقت نداشتم عينكشو برداشتم تو چشماش نگاه كردم لباشو بوسيدم اونم خودشو بهم چسبوند و شروع كرد به لب گرفتن. حس خيلي خوبي داشتم . دستمو گرفت تو دستشو گذاشت روي كيرش منم واسش ميماليدم.نفساي گرمي داشت. همينطور كه لبامو ميخورد دستاشو روي سينه هام حس كردم كه داشت ميماليد. رفت پايينو شروع كرد به ماليدن كسم. اروم دستشو برد تو شورتمو با انگشتش چوچولمو ميماليد داشتم بيهوش ميشدم تا حالا همچين حسي نداشتم من ادم دير ارضا بودم و معمولا خيلي دير تو حس ميرفتم اما اونروز واقعا اوضاع عوض شده بود.احساس كردم عاشقشم. فهميد كه حالم بد شده . بلوزم رو در آورد و سوتينم رو باز كرد و شروع كرد به خوردن سينه هام . با زبون نوك سينه هامو ميليسيد و كامل ميخورد. بهم گفت كه رو مبل دراز بكشم. شورت و شلوارمو در آورد . پاهامو باز كرد و سرشو گذاشت لاي پام شروع كرد به خوردن كسم . وافعا محشر بود . چوچلمو بين لباي نازش حس ميكردم. با زبون لاي كسمو ميليسيد انگشتشو ليسيد و اروم اروم با سوراخ كونم بازي ميكرد. كه يه لحظه بدنم لرزيد كسم باد كرده بود كه يهو خالي شد .
خيلي كم پيش اومده بود كه اينجوري آبم بريزه بيرون خيلي عالي بود . هر چي ميگذشت حس ميكردم بيشتر دوستش دارم. يكم با دست برام بازيش داد و كسمو ليسيد. دستمو انداختم دور گردنشو بلند شدم رفتم رو پاهاش نشستم و شروع كردم به خوردن لباش. گردنشو خوردم. بلوزشو در آوردم. نوك سينه هاي كوچولوشو خوردم و شكمشو ليس زدم . هميشه دلم ميخواست كيرشو بخورم از تو شلوارش قلمبه ميشد .هر وقت ميديدمش نگاهم ميوفتاد روش. منم كه چش چرون! جوووووووووون. ديگه از خود بيخود شدم. شلوارشو خواستم كه در بياره . از رو شورت حسابي كيرشو بوييدم . بوسيدم و از روي شيطنت يه كوچولو گاز گرفتم . بهم لبخند زد. شورتشو در آورم . خيلي لحظه خوبي بود. كيرشو گرفتم دستمو حسابي سرشو خوردم . سرشو ميكشيدم روي لبام. به سوراخش تف ميماليدمو ميليسدم. علاوه بر چهره صداي خيلي جذابيم داشت. صداي آه گفتنش بيشتر حشريم ميكرد. كيرشو تا ته كردم دهنمو تند تند واسش ميخوردم . طعمش فوق العاده بود. ازش خواستم پاهاشو باز كنه تا بتونم تخماشو بخورم. با دست بازيشون دادم. كردمشون دهنم خيلي داشت حال ميكرد آب دهنمو ريختم رو تخماش و همينطور كه ميخوردمشون كيرشم ميماليدم . قدش خيلي بلند نبود اما كير خوش تراشي داشت هم از نظر اندازه هم كلفتي. حسابي سيخ شده بود . سر كيرشو ميماليدم به نوك سينه هام خوشش ميومد كيرشو گذاشتم لاي سينه هامو عقب جلو ميكردم واسه شيطنت به سر كيرش زبون ميزدم صورت و بدنش سرخ شده بود احساس كردم كه ديگه وقتشه ازم خواست كه بريم رو تختش .
دراز كشيديم اومد روم خوابيد قربونش برم بدن خيلي گرمي داشت. بلند شد و پاهامو باز كرد كيرشو ميكشيد لاي كسم و گاهيم ميكوبيد سرشو به چوچولم. رونامو بوسيد و پاهامو بهم جمع كرد و كيرشو گذاشت لاشو تند تند شروع كرد به عقب جلو كردن.برعكس شدم از پشت هم كيرشو لاي كونم ميكشيد. يكم كه حال كرد دولا شد و از تو كشو يه وازلين آورد بيرون . يه چشمك بهم زد و پاهامو از هم باز كرد . شروع كرد به ماليدن كرم به سوراخ كونم. نميدونم چرا ولي اونروز حالم خيلي بد بود تا اونروز دوستان زيادي داشتم اما به هيچكدوم همچين اجازه اي نداده بودم اما بهش پيشنهادي دادم كه هنوزم گاهي واسم عجيبه اما ناراضي نيستم . ميدونست كه دخترم. بهش گفتم عزيزم دلم ميخوام بازم كني. يه لحظه چشماش گرد شد و گفت نه اينكارو نكن از پشت هم ميتونيم حال كنيم گفتم نه دوست دارم واسه تو باشم. خلاصه با اصرار من از خدا خواسته راضي شد! يكم ترس داشتم اما خواسته ي خودم بود. از توي كشو يه كاندون آورد بيرون. گفتم استاد ماشالا مجهزي! گفت واسه تو نگه داشته بودم.
كلي خنديديم. خلاصه پاهامو باز كرد و باز شروع كرد به خوردن كسم . يكم كه خورد كاندومو كشيد رو كيرشو آروم گذاشت رو سوراخ كسم و يكم كرد تو . درد داشتم يه لحظه جيغ زدم. يكم صبر كرد و دوباره يكم ديگه فشار داد . دردم ميومد و آه و ناله ميكردم . كم كم عقب جلو ميكرد . خم شد و صورتمو بوسيد همينجور كه با حرف زدنو چشمكاش حواسمو پرت كرده بود كه يهو ديدم كامل رفت تو يه جيغ بلندي زدم و اونم عقب جلو ميكرد يه لحظه درد بدي داشتم دوس داشتم بزنمش اما به اين فكر كردم كه هميشه دوست داشتم باهاش باشم پس بهتره لذت ببرم چشمامو بستمو خودمو زدم به نفهمي كه حواسم به دردش پرت نشه شونه هاشو چنگ ميزدم و اونم اروم كيرشو تو كسم عقب جلو ميكرد . خون خيلي كمي ديدم دكتر قبلا گفته بود كه حلقويم اما بار اولي بود كه سكس از جلو رو تجربه ميكردم . خلاصه هر دو رفته بوديم تو حس اون اه ميكشيد و من ناله ميكردم با هر بار عقب جلو رفتن كيرش حس ميكردم كه ارضا ميشم . يكم كه گذشت بهم گفت بلند شو و از پشت بخواب. بدنم بي جون شده بود بلند شدمو دستامو گذاشتم رو تخت و كونمو دادم بالا. از پشت درد زيادي نداشتم چون از قبل يكم راهش باز بود .با انگشتش يكم عقب جلو كرد. سر كيرشو نرم نرم برد تو .
اخخخخخخ. حال خوبي بود. داشتم بهش كون ميدادم. هميشه هر وقت ميديدمش و ميومدم خونه با اين صحنه خود ارضايي ميكردم خيلي خوشحال بودم كه حقيقت شده. حسابي داشت حال ميكرد . تا ته تلمبه ميزد و گاهي وسطش ميخنديد. تند تر كرد داشتم گاييده ميشدم آه و نالم رفت بالا كه حس كرد دردم مياد انگشتشو گذاشت دهنم كه بخورم اما از صدام كم نشد با يه دست ديگش از زير بدنم چوچولمو ميماليد . يه چند ضربه محكم زد سينه هامو گرفته بود گفتم آبتو بريز تو كونم كه بعد چندتا ضربه حس كردم كه كونم داغ شده و فهميدم كه آبش اومد . خيلي حال كردم . برگشتمو كيرشو گذاشتم دهنمو ته مونده ي آبشو خوردمو واسش ليسيدم. بي حس شده بود . طبق معمول ميخنديد. كيرشو واسش ماليدمو بوسيدمش. اونم مونو بوسيد و رو تخت دراز كشيديم. دستمو انداختم دور كمرش چشماشو بست يه چند لحظه كه گذشت فهميدم خوابش برده . حس خوبي بهش داشتم حسي كه ميشد بهش اعتماد كرد. منم خوابيدم يه نيم ساعتي خوابيديم كه من از خواب پريدم . اونم با تكوناي من بيدار شد. ساعت تقريبا 3 و 4 بعداز ظهر بود بهش گفتم كه ديگه بايد برم . حاضر شديمو تا يه جايي منو رسوند. كلي بوسيدمشو ازش خداحافظي كردم اون روز بهترين روز من بود . هميشه وقتي ميديدمش مث قبل با لبخند بهم چشمك ميزد . خيلي دوسش دارممممممممممم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم