انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 59:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 
ریحانه و کیر داداشی

پس از سکس منو رامین و لو رفتن اون قضیه پیش داداشم چند روزی گذشت. همیشه پیش خودم فکر میکردم که هیچ کس از این موضوع چیزی نفهمیده ولی سخت در اشتباه بودم . داداشم حمید همه چیو از توی راه پله ها دیده بود ولی هیچی نگفت بود تا امروز که سر و کلش پیدا شد . بعد از ی نیم ساعتی بهم گفت ریحانه بیا بالا کاریت دارم .
منم رفتم بالا . بهم گفت ی چیزایی شنیدم ! گفتم چی؟ گفت شنیدم با رامین ی کارایی کردین تا اینو گفت رنگ و روم زرد شد و بدنم لرزید . پیش خودم گفتم ای رامین بی معرفت چرا رفتی همه چیوگفتی ولی بعد به خودم گفتم آخه اون بره به داداشم بگه من با ریحانه حال کردم که واقعا محال بود
واسه همین فهمیدم که خودش اون روز ما رو دیده بود . هیچی نمی گفتم . داداشم گفت جواب بده چند روز پیش با رامین چیکار میکردی؟
من بازم سوت کردم آخه چیزی نمی تونستم بگم . ترسیده بودم . گفتم حالا ی کتک حسابی می خورمو بعدشم همه می فهمنو آبروم میره .
گفتم ببخشید حمید . خواهش میکنم به کسی حرفی نزن بعد اشک توی چشمام جمع شد طوری که داداشمو تار میدیدم .
در حال اشک ریختن بودم که ی هویی حمید لبامو بوس کرد و گفت به ی شرط دهنمو می بندم که با منم حال کنی .
اینو که گفت از تعجب شاخ در آووردم و ی جورایی خوشحالم شدم چون همیشه دوست داشتم داداش یا بابام با من حال کنم .
خب منم آروم گفتم قبول !
بعد حمید بهم گفت خیلی وقته تو کفتم خواهر گلم . اینو گفتو بدون هیچ مکثی بغلم کردو شروع کرد به خوردن لبام .
لبام کوچیکو غنچه ای بود که حتی دوستامم بهم می گفتن بخورم لباتو واسه همین حمید هم از لبای من نگذشتو ی دل سیر ازشون خورد . خب منم شروع به لب دادن کردم . حمید خیلی بیشتر از رامین ازم لب گرفت دیگه لبام سست شده بودن اون داشت با لذت تمام لبای خواهر کوچیکشو می خورد . لبای زنشم فکر نکنم اینطوری خورده بود .
همین طور که ازم لب می گرفت دو تا دستاشو برد پشتمو کونمو گرفتو سفت می مالید . دستاشو به طرف پایین می کشیدو بعد سفت به طرف بالا می کشید . هر چند باری هم قمبولامو تو دستش گرفتو جمع کرد و می مالید واقعا حال می داد
منم چون با رامین سکس داشتم با حمید کمترترسیده بودم و خیالم راحت تر بود . حمید لبامو ول کردو شروع به لیسیدن گردنم کرد که واقعا لذت بخش بود خیلی با این حرکتش حال می کردم . اون دستاشو کرد توی شرطمو دوباره مثل قبل کونمو چنگ مال می کرد ولی این دفعه بیشتر حال میداد چون دستای گرمشو احساس می کردم .
دستاشو در آووردو منو برگردوند و پشتم قرار گرفت ی تاپ تنم بود دستاشو از زیر تاپ برد تو و سینه هامو تو دستاش گرفت همون کاری که رامین از روی لباس کرد و حمید مستقیم ا روی سینه هام کرد و واقعا داشتم لذت می بردم دیگه توی حال خودم نبودم وتی سینه هامو می مالید تمام بدنم بی حال شده بود .
تاپمو کشید بالا و سینه هام افتاد بیرون بعد دوباره گرفتشونو میچرخوندو می مالیدشون . مرتب قربون من می رفت و گردنمو بوس می کرد .
یکی از دستاشو ازرو سینم برداشت و گذاشت از روی شلوار روی کونمو وسط قمبولامو می مالید با اون دستشم یکی از سینه هامو گرفته بود.
دستشو کرد توی شلوارمو با انگشتش به سوراخ کونم ور می رفت . دستشو در آوورد مثل رامین منو روی همون میز آرایش خم کرد .
شلوارمو کشید تا زیر باسنم پایین . به هر دو تا قمبولم ماچ کرد . اون کون خواهرشو دوست داشت . انگشتشو خیس کرد و کرد توی کون من . عقب و جلو میکرد تا کم کمک ی انگشت دیگه بهش اضافه شد . منم آه آه کردنم در اومده بود که حکید می گفت ای جانم !
انگشتاشو توی کونم می چرخوند تا سومین انگشتشم داخل کونم کرد . دیگه جا باز کرد بود .
انگشتاشو در اوورد یکم تف به سوراخم زد . بعد صدای زیپ شلوارشو شنیدم که باز کرد . خیلی دوست داشتم کیرشو ببینم ولی پشتم بهش بود . سر کیرشو روی سوراخ کونم احساس کردم . کم کم فشار داد سرش داشت می رفت تو . من دردم گرفته بود که هی می خواستم کونمو بکشم کنار ولی حمید کمرمو سفت گرفته بود و مانع می شد .
صدای آخ گفتنم در اومد تا بلاخره سر کیرش رفت توی کونم . معلوم بود کیر کار درستی بود. هرچی بود از رامین کلفت تر بود ولی از رامین خیلی خوشکل بود.
کیرشو بیشتر توی کونم کرد و اروم اروم شروع کرد به تلمبه زدن . دای خوشکلم فضای اتاقو پر کرده بود ولی اونقدر بلند نبود که مامان اینا بفهمند.
اگه مامان می فهمید که حمید داره کون خواهرش می ذاره در جا سکته کرده بود.حمید آبش اومد که توی کونم خالیش کرد ولی دوباره به کردنش ادامه داد . ی چند باری ارضا شد و ابشو همون تو خالی کرد .
معلوم بود واقعا تو کف من بوده که چند بار ارضا شد ولی بسنده نکرد و بازم منو کرد
من کون دادنو تجربه می کردم و واقعا لذت می بردم خیالمم از همه چی راحت بود چون داداشم بود . حمید دیگه راضی شدو کیرشو از تو ونم در آوورد سوراخ کونم داغ شده بود و اب کیر حمید ازش سرازیر شده بود . بلند شدم و برگشتم تا کیر حمیدو ببینم ولی اون دیگه شلوارشو پوشیده بود و من نتونستم کیرشو ببینم . خود حمید عمدا زود شلوارشو پوشید که من نبینم . شاید خجالت میکشید .
بهم گفت این قضیه بین خودمون بمونه و هر وقت احساس نیاز کردی بیا پیش خودم و پیش رامین نرو .
بعد ماچم کردو رفت پایین . من ان روز اولین کونمو دادم اونم به داداشم . بهاین کار علاقه مند شده بودم و دوست داشتم دوباره تجربه کنم .
     
  
مرد

 
شماره اشتباهی

سلام : اسم من اميره الان 31 سال دارم اين داستان بر ميگرده به 9 سال پيش تا الان
9 سال پيش ميخواستم به خالم در شهرستان زنگ بزنم که يادم رفت بايد کد ان شهر را اول بگيرم و بدون کد شماره را گرفتم که گوشي را دختري که بعدآ فهميدم اسمش بهاره است برداشت و من طبق معمول که با دختر خالم شوخي ميکردم شروع کردم به اراجيف و جالب اينجا بود که اون اصلا نگفت که اشتباهه و با دقت گوش ميکرد و در اخر گفتم که آخر هفته بايد براي نامزدي برادرم حتما بيايند و بهاره هم گفت که حتمآ مياييم و من گوشي را قطع کردم 2 ساعتي گذشت که تلفن زنگ زد
وقتي کالر ايدي را ديدم تعجب کردم شماره خالم بود البته بدون کد گوشي را بردااشتم ديدم دختري ميگه من دختر خالتم گفتم اسمت چيه گفت همونيکه دعوت کردي براي نامزدي برادرت من که تازه فهميدم چه کار کردم گفتم ببخشيد من مزاحم نيستم اگه به شمارتون کد اظافه کنيد شماره خاله من است و من حواسم نبوده و بدون کد گرفتم و اون گوشي را قطع کرد
نامزدي برادرم تموم شده بود و 2 روز گذشته بود که دوباره زنگ زد وگفت که تنهاست و ميخواهد با کسي حرف بزندو من هم که تنها بودم شروع کردم از عشق و عاشقي حرف زدن اين صحبتها 3 ساعت طول کشيد تا اخر سر ميدان امام حسين با هم قرار گذاشتيم روز قرار من با موتور سر قرار رفتم و با نشانيهايي که از هم داشتيم هم ديگر را زود پيدا کرديم و رفتيم ابميوه فروشي کلي با هم حرف زديم بهاراه که خيلي زيبا با اندامي کاملا مانکن و خيلي خوش صدا و 19 ساله و من که خودمو آماده ديدن زني 35 ساله و زشت کرده بودم با ظاهري بسيار بد صورت نتراشيده ولباسهايي کاملآ معمولي و با موتور رفته بودم و حسابي خجالت کشيدم ولي بهاره اصلآ به روم نياورد و قرار بعدي را منزل من گذاشتيم و خداحافظي کرديم تا موقع قرار فرا رسيد من که اينبار حسابي به خودم رسيده بودم با پرايد برادرم رفتم با يک دسته گل سر قرار رسيدم و با بهاره به منزل رفتيم من که حسابي پيش خودم نقشه کشيده بودم وبساط مشروب و کاندوم واسپري را قبلآ اماده کرده بودم وقتي وارد منزل شديم براي او مبل را کنار کشيدم تا روي مبل بنشيند و او هم همين کار را کرد من هم رفتم کمي تنقلات و ميوه آوردم و نشستم پيشش ود ستم را انداختم دور گردنش و برايش از اين خانه که قسطي خريدم ميگفتم که با يک نگاه به چشمانم يکدفعه گفت که چرا مرا به اين خانه آوردي من فکر ميکردم که مادر و پدرت هم هستند و اين يک جلسه آشنايي است. من که مات مونده بودم گفتم پدرم که به رحمت خدا رفته و مادرم هم همين حوالي زندگي ميکند پيش برادرم و من هم ترا براي اينکه بيرون ممکن است ماموري به ما گير بدهد اينجا اوردم تا بدون دلهره با هم حرف بزنيم ولي اگه تو ناراحتي بيرون برويم که گفت نه همين جا هم بد نيست و تو پسر خوبي به نظر ميايي و من به تو اطمينان ميکنم . من که انگار گردن گيرم شده باشه شروع کردم از خوم فردين بازي در اوردن و گفتم که بايد از طرف من خيالش راحت باشه و تا زماني که خودت نخواهي از من نامردي نميبيني خلاصه 5 الي 6 ساعت حرفهايمان که بوي عشق ميداد طول کشيد موقع خداحافظي هديهاي به من داد که من ان موقع بازش نکردم و تشکر کردم وگفتم که حتمآ دفعه بعد هديه مرا خواهد ديد وقتي رساندمش منزل خودشان بعد از خداحافظي دو سه کوچه انطرفتر هديه را باز کردم چيزي ديدم که اصلآ باورم نميشد يک گوشي صفر موبايل با يک خط 0912 و يک نامه داخل نامه نوشته بود که از من خوشش امده و اگر رفاقت با او به ازدواج ميانجامد به يک شماره موبايل که نوشته بود زنگ بزنم واگر نه کلآ بي خيال شم وتماس نگيرم واي خط وگوشي را همينجور کادو بردارم
من که گيج شده بودم زنگ زدم و چند روز مهلت فکر کردن خواستم در اين يک هفته کلي با خودم فکر کردم در آخر تصميم گرفتم که که با او ازدواج کنم وقتي به او خبر دادم همان روز با هم قرار گذاشتيم و او خواست که چند ماهي بين خودمان بماند بعد من به اتفاق خانواده براي خواستگاري به منزلشان بياييم خانواده من از همه چيز خبر داشتند وکلي با بهاره به مهرباني رفتار ميکردند ولي خانواده بهاره خبر نداشتندمن کم کم فهميدم که پدر بهاره از خرپولهاي تهرانه واين موضوع مرا ناراحت ميکرد مادرم ميگفت وصلت با اين خانواده پول ميخواهد و من هم که حالا عاشق بهاره بودم دلم نميخاست بهاره پيش خواهر بزرگش که شوهر کرده بود کم بياره شوهر خواهرش سوپر مارکتي داشت به همين خاطر به بهاره گفتم ميرم ژاپن الارقم مخالفت همه و بهاره رفتم بماند که با چه بدبختي اما رفتم هر ماه يکي دوبار بيشتر نميتوانستم تماس بگيرم ان موقع موبايل ايران خارج خط نميداد بماند که در اين دو سال چه کارهايي نکرده بودم 2 شيفت کار ميکردم روزي 120000 ين به پول ان زمان 140000 تومان ما ميشدخلاصه بعد از 2 سال صد ميليون تومان به پول 6 سال پيش جمع کردم در اواخر اين دو سال موبايل بهاره همش خاموش بود خانوادم هم از او خبر نداشتند تا اينکه به ايران برگشتم ولي باز هم موبايلش خاموش بودخلاصه رفتم طرف خانهاشان ديدم دم در خونشون چراغوني شده ويک پسر کوچيک 12 يا 13 ساله کرابات زده و ايستاده صداش کردم گفتم چه خبره گفت عروسي گفتم عروسي کي گفت خاهرم گفتم اسمت چيه گفت رضا گفتم فاميليت گفت........ يک ان دنيا رو سرم چرخيد وقتي سر حال اومدم گفتم عروسي کجاست گفت تالار.......تو تهران پارس نميدونستم بايد چکار کنم ماشين سييلو که روز قبل برادرم برام خريده بود را سوار شدم رفتم دسته گل بزرکي خريدم اخر شب ساعت 10 شب رفتم تالار ايستادم تا جشن تموم شدموبايل وخطي را هم که او گرفته بود را کادو کردم ومنتظر ماندم تا عروس داماد امدند بيرون بله بهاره بود دسته گل را برداشتم کادو را هم همينطور و جلو رفتم بهاره از ديدن من داشت سکته ميکرد داماد که لا اقل 40 سال را داشت سلام کرد .گل را گرفت من خودم را هم دانشجويي خانم ........ معرفي کردم و عذر خواهي کردم که دير به جشن رسيدم و کادو را به دست بهاره دادم بهاره که انگار کمي خيالش راحت شده بود تشکر کرد ولي لحن صداش داد ميزد که بغض گلوشو گرفته و من هم بدون خداحافظي برگشتم يک ماه بعد خانه را فروختم ويک مغازه خريدم وامتياز اژانس اتوموبيل کرايه را گرفتم که الانم در ان مشغول کارم داخل ستار خان 5 سالي گذشت تا اينکه روزي خانمي ماشين خواست من هم يکي را فرستادم بعد از 10 دقيقه ماشين با خانم به آژانس برگشتند و راننده گفت که خانم به بازار ميرند و راننده من طرح ندارد من به يکي از راننده هام که طرح داشت گفتم که او خانم را ببرد خانم پياده شده بود که با يک ماشين ديگه سوار شود من هم سرم به کار خودم بود اصلآ به او نگاه نميکردم که يکي صدا کرد امير تويي من که تعجب کرده بودم اين خانم مرا از کجا ميشناسد با دقت به او نگاه ميکردم منم که انگار سوزن خورده بودم از جا پريدم بله او بهاره من بود البته حدود 20 سال پيرتر خيلي شکسته شده بود من که به خودم اومدم ديديم بهاره گريه ميکنه منم شروع کردم به گريه سويچمو برداشتم يکي از دوستامو گذاشتم سر جام ورفتيم تو ماشين کمي که دور شديم ايستادم وپرسيم چرا پير شدي فهميدم 2 سال بيشتر زندگي نکرده طلاق گرفته والانم به دور از پدرش که مصوب ازدواج اون بوده تنها زندگي ميکنه و يک ارايشگاه تو مطهري داره وخواهرش تو ستارخان زندگي ميکنه من هم از اول تا اخر قضييه خودمو گفتم وازش خاستم که به خونه من که الان ديگه گيشا خريده بودم بريم قبول کرد وقتي وارد خونه شديم بي مقدمه ازش لب گرفتم بردمش روي کاناپه وشروع به ماليدن سينههاش کردم که يکهو پريد و گفت من جنده نيستم منم محکم زدم تو گوشش وگفتم که همون روز اول ميخواستم بکنمت اگه به حرفت گوش نميکردم الان تو زن من بودي ولي حالا هم منو بدبخت کردي هم خودتو بهاره ديگر هيچي نگفت منم ولش کردم زنگ زدم 2 تا پيتزا اوردند بعد از نهار خودش گفت من به تو بد کردم حالا ميخام يک هديه بهت بدم دست منو گرفت گذاشت رو کسش من که دوباره مات مونده بودم رفتم طرفش و شروع کرديم به لب خوردن نيم ساعتي لبشو ميمکيدم که دستمو بر دم رو سينش از رو ي لباس خيلي سفت بود من تا حالا بدن لختشو نديده بودم اون هم معلوم بود خيلي وقته با کسي نبوده چون لا ماليدن سينه هاش از روي لباس ارضاع شده بود من اول لباسشو در اوردم سوتين قشنگي داشت من لنگشو نديده بودم از پشت باز نميشد خودش فهميد من بلد نيستم با يک اشاره از جلو باز کرد جالب بود سينه هاش خيلي خوشگل بود دلم ميخاست تا اخر فقط نگاش کنم وقتي به سينه هاش دست زدم خيلي سفت بودند ديگه طاقت نياوردم وشروع به ليسيدن سينه هاش کردم نوک سينه هاش صورتي بود اول سينه چپشو خورم سينه راستسو ميماليدمبعد بر عکس دوباره رفتم سراغ لبش که يک با ولع شروع به خوردن لبم کردکه به من خيلي حال داد و باز هم ارضاع شد در همين موقع دست بر د به کير من و ميماليد من هم لباسم و شلوارم و شورتمو در اوردم و کيرمو بردم جلوي دهنش اول کمي به من و کيرم نگاه کرد ولي بعد برد تو دهنش معلوم بود وارد نيست کمي که گذشت عادي شد وخوب ساک ميزد ومحکم هم ساک ميزد من هم با سينه هاش بازي ميکردم که ديدم داره ابم مياد کشيدم بيرو ن ريختم رو سينه هاش رفت حموم من هم کمي به خودم رسيدم کمي اب هويج وموز خوردم وقتي از حموم اومد يک حوله دور کمرش بود و بالا تنش هنوز لخت بود منم به بهانه اب هويج صداش کردم که امد من حوله را کشيدم باورم نميشد کس به اين باحالي نديده بودم کون خوبي داشت يک گرم هم چربي نداشت خوابوندمش اول گفت ديگه بسه ولي ديد من گوش نميکنم چيزي نگفت منم رفتم وسط پاش و شروع کردم بع ليس زدن هر بار که زبانمو از پايين به بالا ميکشيدم اهي ميکشيد که منو ديوانه ميکرد ديگه کير من هم بزرگ شده بود کمي با کيرم به لبه هاي کسش ماليدم بع کردم تو با هزار زحمت رفت خيلي تنگ بود خلاصه من شروع کردم تلمبه زدن حالا ديگه اه بهاره به اخ تبديل شده بودو سر و صدا ميکرد 20 دقيقهاي ميکردمش که يهو لرزيد و منو محکم به خودش فشار داد منم که ميدونستم از کون عمرآ بذاره هيچي نگفتم و هي تلمبه ميزدم عرقم ديگه در اومده تا بالاخره ابم اومد ريختم رو کسش بعد بلند شد دوباره حموم کرد اومد لباساشو پوشيد ماچم کرد حالا هم که يک سال ميگذره با هم تو يک خونه ايم ولي زنو شوهر نيستيم
برام غذا ميپزه لباس ميشوره همه کارامو ميکنه کس ميده ولي ديگه شوهر نميخواد به منم نميگه چرا.
     
  
مرد

 
دو خانم باشخصیت

این دفعه میخوم درباره ی یکی از فامیلام براتون بنویسم. پروانه 40 سالش و از شوهرش جدا شده و یه دختر 21 ساله هم داره. صورت زیبایی داره هیکل قلمی سینه های گرد و میزون و رون ساق فوق العاده .
اون یه 14 سالی کانادا زندگی کرده و الان 3 سال اومده ایران. فوق العاده سکسیه و امکان نداره اونو ببینید و به سینه و ساقش نگاه نکنید.
خونه ی اونا با ما زیاد فاصله نداره. منم هر دو سه روز یه بار پیشش میرم . بیشتر به خاطر دیدن هیکل زیبا ش و دخترش میرم. دخترش چون اونجا بزرگ شده یه جورایی فرهنگ اونارو هم داره. هم از لحاظ رفتار و هم از لحاظ پوشش و ... یعنی اگه یه ذره روش کار کنم قشنگ پا میده. ولی خواب من با مامانش بیشتر حال میکنم.
در ضمن اینم داخل پرانتز بگم اون تو فامیل به سکسی پوشیدن معروف و خیلی دوست داره با مردا ارتباط برقرار کنه با وجود سن تقریبا بالاش البته برای این جور کارا . اون چون طلاق گرفته دنبال یه مرد مایه دار میگرده که دیگه با رفتن دخترش نه تنها بشه و نه مشکل مالی داشته باشه البته خودشون وضعشون بد نیست.
اینارو خودش بهم گفته. اون از من خیلی خوشش میاد بخاطر همین بعضی اوقات با من درد و دل میکنه.
اما بریم سر اصل مطلب ساعت حدود 9:30 شب بود من و یلدا دخترش تو خونشو ن رو زمین دراز کشیده بودیم و فیلم میدیدیم که دیدم در صدا میخوره برگشتم چشمتو روز بد نبینه نمیدونین چی بود همون لحظه فورا کیرم دار شد. یه ماتو آبی کوتاه و تنگ با یه شلوار برمودا جین تا وسط ساق و یه کفش پاشنه بلند فوق العاده سکسی که دیگه پاهای برنزش اون تو داشت منفجر میشد مثل کیر من. کونشم که طبق معمول بد جور زده بود بیرون . سلام کرد و رفت تو اتاقش . بد دخترش رفت بخواب و اون اومد و کنار من دراز کشید و تلویزیون نگاه کرد عجب هیکلی داشت. نمیدونم چی شد که یهو پرسید تو دوست دختر داری یا نه بهش گفتم نه. بعد گفت بچه های هم سن تو اونجا دوست دختر دارن. منم فقط یه سر تکون دادم و گفتم که اینجا اونجا نیست فرق فوکوله. بعد از چند دقیقه یهویی بدون مقدمه گفت یعنی تو تا حالا با کسی سکس نداشتی من که از حرفش تعجب کرده بودم گفتم نه بعد گفتش یعنی دوستم نداری منم که هنوز از حرفاش متعجب بودم با یه لبخند و سر تکون دادن جوابشو دادم. نمیدونم چی شد موبایلشو در اورد وبهم گفت این شماره رو یادداشت کن. من نمیدونستم جریان چیه تا اومدم بپرسم گفت فقط بنویس. منم نوشتم بعدش گفت به این شماره زنگ بزن اسمش سوسن بگو از طرف پروانه زنگ میزنم بهت یه حالی میده. حالا دیگه مطمئن شده بودم که شماره کس بهم داده. منم از ذوق یه ساعت بعد رفتم خونه و چون میدونستم فردا کسی خونه نیست تصمیم گرفتم فردا صبح زنگ بزنم. صبح ساعت 9 به سوسن خانوم زنگ زدم و خودمو معرفی کردم و گفتم از طرف پروانه خانوم تماس میگیرم اونم کلی تحویل گرفت و بعد از گرفتن ادرس گفت تا 1 ساعت دیگه میاد. تو این مدت تو فکر این بودم که حتما این پروانه هم دیگه این کارست و چه حالی میداد من باهاش یه حالی میکردم. زنگ در زده شد یه استرسی داشتم در رو باز کردم وقتی دیدمش کیرم شروع به تکون خوردن کرد. اولین چیزی که از بالا اومدن پله ها جلب توجه میکرد پاهای سفیدش توی اون کفش مشکی پاشنه بلندش بود با یه مانتوی مشکی و شلوار کوتاه سرمه‌ای و موهای طلایی از دور داد میزد که کس. من همش نگران همسایه ها بودم که تابلو نشه. خلاصه اومد داخل. بعد از سلام و احوال پرسی قبل از اینکه من بگم پرسید اتاق کجاست من نشونش دادم در حال رفتن بود که ازش پرسیدم ببخشید چند سالتون که با خنده گفت هم سن پروانه م. هنوز باورم نمیشد که تا چند دقیقه دیگه قرار یه کس 40 ساله بکنم. منم چند دقیقه بعد رفتم داخل عجب هیکلی داشت فقط با یه شرت اونجا سرپا ایستاده بود داشت عکسای اتاقمو میدید. منو که دید به طرفم اومد و همون طوری سرپا در یک چشم به هم زدن شلوارمو کشید پایین. و شروع به ساک زدن کرد چه حالی میداد. دیگه میخواستم بگم که رو تخت دراز بکشه که زنگ خونمون زده شد. بهش گفتم بره گوشه اتاق و درو ببنده. وقتی پرسیدم کیه دیدم پروانه خانوم. از یه طرف ترسیدم نکنه با مامانم اومده باشه.
ولی وقتی دیدم تنهایی با همون تیپ حشری کننده دیروز اومده و منم که حشری بودم چیزی جز یه سکس حسابی به ذهنم نرسید. وقتی اومد تو کفششو کند و گفت ای کلک نتونستی دو روز خودتو نگهداری. منم لبخندی زدم بعدش گفت سوسن کجا‌‌‌‌ست. معلوم بود که از قبل نقشه کشیده بود. منم با اشاره گفتم که اتاقه.
وقتی داشت میرفت از پشت هیکل فوق العاده‌ای داشت. کونش بد جوری زده بود بیرون. وارد اتاق شد سوسن لخت لخت فقط یه پیراهن منو پوشیده بود همدیگرو بغل کردن بعد پروانه با خنده به سوسن خانوم گفت به این فامیلمون حال دادی که اونم با لبخند گفت نه تازه شروع کرده بودیم اونم با خوشحالی منو نگاه کرد و شروع کرد به کندن لباساش. باورم نمیشد دو تا زن 40 سال که گاییدن یکیشون آرزوم بود جلوم لخت واستادن.
پروانه دستمو گرفت و برد به طرف رخت خواب دراز کشیدم . هر دو تا شون با هم شروع کردن به خوردن کیر شق شده من. چه حالی میداد. داشتم به این فکر میکردم که تا چند دقیقه دیگه کیرم میره تو کس پروانه خانوم . هم زمان پروانه رو تخت دراز کشید و گفت حالا نوبت تو منم رفتم و کس زیباشو خوردم بوی خوبی میداد بعد از چند دقیقه کیرمو گذاشتم رو کسش و اروم فشار دادم .کم‌کم صداش بلندتر میشد. سوسن هم مشغول خوردن سینه‌های پروانه شد. در حال تقه زدن بودم که وقتی پاهای زیبای پروانهو دیدم به ارزوی چند سالم رسیدم و شروع به خوردن ساقش کردم. بعد از چند دقیقه نوبت سوسن خانوم شد. به پشت چهار زانو نشست و منم شروع که تلمبه زدن کردن سوراخ کونش تقریبا گشاد بود. دیگه داشت ابم میومد که بهشون گفتم. منم سرپا واستادم و اونا هم صورتاشونو جلو اوردن. من دستامو پشت سرم گذاشتم و اونا انقدر با کیرم ور رفتن که ابم پاشید رو صورتشون خیلی خالی کردم. بعدش افتادم رو تخت دیگه نای بلند شدن نداشتم اما بازم با دیدن بدن لخت پروانه کیرم یه تکونایی میخورد.
اونا هم رفتن و صورتشون و شستن . بعد پروانه اومد بهم گفت بهت حال داد منم ازش تشکر کردم . و اونم ازم خواست که این موضوع بین خودمون بمونه. و گفت اگه بازم خواستی به سوسن زنگ بزن .
حالا من موندمو سکس با دو تا خانوم با شخصیت!
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
کس دادن تو عروسی

سلام.من ترانه ام! 26 سالمه و 2 ساله که ازدواج کردم! یه شب عروسیه یکی از اقوام شوهرم بود!!خیلیم عروس ناز بود. شوهرمم سینا که 32 سالشه!
خلاصه من یه آرایش غلیظ اما سنگین و زیبا کردم.یه لباس آبی آسمانی با یقه ی نیمه باز و تا یکم بالاتر از زانو پوشیدم!!شدم عین باربی!!!موهامم که تازه های لایت کرده بودم!!!
من و شوهرم رفتیم به این عروسی که تو یه باغ خیلییییییی بزرگ و زیبا بود و این عروسی از اول قاطی بود!!!شوهرم با خیلی از مردا مشغول مشروب شدن و منم بهد از یه نیم ساعتی احوال پرسی و غیبت مجبور به رقص شدم!آخه رقصم خیلی خوبه و کلاس رفتم!!!!
شروع کردیم به رقص!یه آهنگ بندری بود منم باسنمو خیلی تکون می دادم با یه قر وحشتناک و مردکش!!!آهنگ که تموم شد یه آهنگ ملایم شروع شد که اس تانگو بود!!!سری یه پسر خیلی قد بلند و یکمم چهار شونه با یه مدل مو تو مایه های دیکاپریو اومد جلو و گفت افتخار رقص میدین؟؟؟
یه کم هول شدم راستش خجالت می کشیدم اما می خواستم برقصم!!!یه نگاه به شوهرم کردم دیدم اصلا حواسش نیست و مسته مسته!!!منم گفتم با کمال میل!!گفت من سروشم منم گفتم من ترانه ام!!
خلاصه آهنگ شروع شد و ما هم شروع کردیم!!وسط آهنگ وقتی منو با دست چرخوند آردوم کیرشو به کونم چسبوند و چند لحظه فشار دادو مالید!!!راستش حشری شدم ولی حرفی نزدم.
آخره آهنگ بود که دیدم دستشو قلاب کرد رو باسنم و منو از جلو چسبوند به خودش واسه یه لحظه اما همون یه لحظه کلفی بود تا گرمی کیرش رو کوسم بشینه و مندم یه لبخند بش بزنم!!!آهنگ که تموم شد سروش گفت ترانه خانوم میشه وقتتونو چند لحظه بمن بدین؟؟؟منم گفتم الان باید برم پیشه شوهرم!!گفت پس من اول اون راهه به سمت پاکینگ وایمیستم!!!رفتم پیش شوهرم دیدم داره زنارو دید میزنه و مسته!!اطرافو نگاه کردم دیدم سروش همون جاس که گفته!!
رفتم طرفش بش گفتم خوب بفرمایین؟گفت اینجا که تابلوس بریم جا ماشینه من!!رفتیم دیدم ماشینش آخر پارکینگ یه جای تاریکه اما وای یه B.M.W X3 داشت که فکم افتاد!!همونجوری محو ماشین بودم که صدام زد ترانه!!تا برگشتم دیدم محکم بغلم کردو لباشم گذاشت رو لبام!!!منم که داشتم می مردم با دست هلش دادم اونور!!دیدم از ترس داره میمیره شروع کرد به بهانه تراشی که آره ببخشید من از اول که دیدمت عاشقت شدوم و تو خیلی خوشگلی و به کسی نگو غلط کردم!!
من بش گفتم عزیزم منکه حرفی نزدم فقط اینجا تابلو بود بریم تو ماشین!!!
وای کف کرده بود اصلا هنگ بود!!رفتم طرف ماشین که دیدم درو باز کردو اومد تو!!!یهو لبامو گاز زد!!راستی عقب رفتیما!!!! آره یه دستشم رو سینه هام بود و اون دستش لای کسم!!!گفتم عزیزم زیاد وقت نداریم زود باش!!زیپشو باز کردم وایی چه کیر سفیدو باحالی!!!شروع کردم به ساک زدن اونم کونمو انگشت می کرد!!!بعد 2-3 دقیقه گفت بسه سکسی!!!!!لباسمو زد بالا و شرتم داد کنار و یه 5دقیقه کسمو خورد!!!بعد نشستو اون کیر زن کششو تا دسته و یه جا کرد تو کس تنگ من واایییییییی آخ چه کیری داری تو!!!جر خوردم من جنده توام!!!!!و تلمبه ها شروع شد!!تو همین گیر و دار سینه هامم دراوردو لیس زد!!
یه 10 دقیقه که تلمبه زد من با کلی لرزش اورگاسم شدم و بی حس افتادم!!!سروش گفت من کونتم می خام جر بدم!!!گفتم امشب وقت نیس
خلاصه یه 2 دقیقه بعد تلمبه هاش محکم تر شدو معلوم شد داره میاد!!گفت ترانه آبم!!گفتم عزیزم می خورمش!!کیرشو بیرون کشیدو من تا تهش کردم تو گلوم که ابش اومو افتاد!!بعد کلی لب گرفتو شمارمو گرفت و رفتیم تو مجلس!!بعد اون من با سروش و 3تا از دوستاش کلی سکس کردمو کس و کون دادم!!!اگه نظر بدین اونارو هم می نویسم!!بای!. Wink
     
  
مرد

 
همسایه جدید ما

روز دومی بود که اومده بودیم توی این خونه و هنوز تمام اسباب ها رو جا نداده بودیم و من داشتم از خستگی می مردم ،
حدودای ظهر بود که سعید دوستم اومد درخونه و خواست که بریم یه چرخی بزنیم . منم که حالم خیلی گرفته بود از خدا خواستم لباس پوشیدمو اومدم بیرون هنوز از کوچه بیرون نرفته بودیم که دیدم سعید زد رو ترمز و پیاده شد نگاه کردم دیدم wow یه خانم میانسال با دخترش دارن با سعید احوال پرسی می کنن!
منم برای رعایت ادب پیاده شدم و احوال پرسی کردم
بابا دختره عجب گوشتی بود
خانمه از سعید پرسید که اینجا چکار می کنی؟
اونم گفت که خونهء دوستم اینجاست و . . . . . . .
خلاصه اونا سوار شدن که تا یه جایی برسونیمشون
اون خانم دوست مامان سعید بود در طول راه من همش تو فکر بودم وحتی یکبار هم به سمت مهتاب نگاه نکردم...
سر میدون که رسیدیم اونا پیاده شدن . . .
سعید گفت چطور بود؟ گفتم بدک نبود!
- گُه خوردی توپ بود!
- می خوام مخشو بزنم
- اینم نمی تونی بخوری ، اینکاره نیستی منم ضایع می کنی
- مخشو میزنم ها
- می زنی ولی زبون سر این . .
- حالا می بینی
خلاصه سر پول یه شام مفصل شرط بستیم . . .سه روز بعد سعید زنگ زد وگفت یه خبر توپ داره گفتم بگو گفت نُچ باید مژدگونی بدی!
گفتم چی گفت دو شب شام گفتم اصلا نگوس
- ضرر می کنیم
- به تخمم
- تخمت تو کونت ، بخدا ضرر می کنیم
- باشه حالا تو بگو ببینم می ارزه
- بخوریش اصلا نمیگم به کیرم که ندونی تو لیاقت نداریم
- خیلی خوب گه نخور قبول حالا بگو
- گفت دو شب شام
- باشه بابا گاییدی منو ، بگو دیگه
- هیچی دیشب مهتاب زنگ زد خونهء ما شمارهء تو رو می خواسته
یه دفعه ای قلبم اومد تو دهنم
گفتم : چی . . . می خواست چکار
- هیچی می خواست ببینه تلفنتون زنگ می خوره یا نه
- مثل آدم بگو ببینم چه گهی خوردی
- زنگ زد گفت که شمارهء تو رو می خواد گفتم چرا گفت باهاش کار دارم منم شماره رو بهش دادم ، شایدم یه کار دیگه داشته باشه
دیگه تو کونم عروسی شد و کنار تلفن اتراق کردم شب حدودای ساعت 7 بود که زنگ زد یه چند باری مزاحم شد ولی آخرش صحبت کرد اولین مکالمهء تلفنی مون حدود دوساعت ونیم طول کشید ولی جالب بود، دختر توپی بنظر می رسید
بهم گفت از اینکه مثله پسرای عقده ای خودمو جلوش جر ندادم ازم خوشش اومده بیچاره نمی دونست که فرصت نکردم وگر نه جلوش با دماغ راه می رفتم . .
یکی دو ماه گذشت وما همین جوری ادامه دادیم
هفته ای دو روز مامان مهتاب شبکار بود و پدرش هم فوت شده بود برای همین هم هفته ای دوبار تلفنی تا ساعتای 12 یا 1 با هم حرف می زدیم راستش بدجوری بهش عادت کرده بودم و توی این مدت خیلی با هم صمیمی شده بودیم یک شب 5 شنبه بود و مامان مهتاب هم شبکار بود حدود ساعتای 11:30 بود که برق رفت ، دختر بیچاره تنها توی خونه داشت از ترس می مُرد گفتم می خوای بیا خونهء ما من خواهرمو بیدار می کنم بیا پیش اون گفت نه یه وقت مامانم تلفن کنه اَگه جواب ندم نگران میشه گفتم می خوای انو بفرستم خونهء شما بازم گفت نه! نمی خوام از این جریان چیزی بدونه!
دیگه زدم به پررویی گفتم می خوای خودم بیام خونتون
گفت نه خدا مرگم بده یه وقت یکی از همسایه ها ببینه آبرومون میره
گفتم خوب از پشت بوم میام کمی مکث کرد وگفت باشه فقط زود بیا که من خیلی می ترسم . . .
منم از خدا خواسته باهمون لباس خونه از پشت بوم رفتم خونشون اونم اومده بود تو راه پله و منتظر نشسته بود یه
چادر گلدار خاکستری رنگ هم انداخته بود رو سرش. . .
خواست که بریم تو اتاقش منم قبول کردم . . . همه جا تاریک بود و هیچ چیز مشخص نبود یه دفعه دیدم که وسط زمین و هوا دارم پشتک وارو می زنم و به مغز اومدم رو زمین
با نگرانی پرسید چی شد
گفتم هیچی پام به یه چیزی گیر کرد گفت دستتو بده من ،
منم فوری دستشو تو تاریکی پیدا کردم و محکم گرفتمش و دنبالش راه افتادم داخل اتاق که رسیدیم رفت و روی تختش نشست نور ماه اتاقشو کمی روشن کرده بود منم رفتم روی مبل روبروی تختش نشستم و شروع کردیم به صحبت کم کم اومدم پایین و جلوی تخت رو زمین نشستم هیچ وقت اینقدر بهش نزدیک نشده بودم
فاصلمون فقط چند وجب بود اون روی تخت دراز کشیده بود و منم کنار تختش نشسته بودم کم کم صورتامون به هم نزدیکتر شد و لبهامون تو هم گره خورد . . .
آروم آروم خودمو کشوندم رو تخت و کار بجایی کشید که همدیگرو محکم بغل کرده بودیم من چرخیدم و اونو کشیدم رو خودم داشتم گردنشو می مکیدم که یه دفعه برق اومد و همجا روشن شد فوری از روی من بلند شد و از تخت پرید پایین . . . منم نشستم تمام یقهء لباسش خیس بود یه لحظه هر دومون خجالت کشیدیم ولی مهتاب چراغو خاموش کرد و گفت اینجوری بهتره منم که حسابی کیرم راست شده بود بلند شدم و دستشو گرفتم و کشیدمش رو تخت پیرهنامونو در آوردیم تا راحتتر باشیم عجب سینه هایی داشت شروع کردم به خوردن سینه هاش و احساس می کردم که اون از اینکار خیلی لذت می بره می خواستم برم سراغ شلوارش ولی روم نمی شد
خلاصه کم کم اومدم پایین و شروع کردم به لیس زدن شکمش حسابی حشری شده بود منم کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد خلاصه بهر بدبختی بود کمرویی رو گذاشتم کنار و شلوارشو آروم آروم کشیدم پایین سعی کرد مقاومت کنه ولی قدرت نداشت بدنش کاملا بی حس شده بود
از روی شرت صورتمو به کسش مالیدم ، شرتش خیس خیس بود بلند شدم و نشستم و خیلی آروم
شرتشو در آوردم و سرمو بردم لای پاهاش و با زبون شروع کردم به بازی کردن با چوچولش ، به نفس نفس افتاده بود و مدام شکمش سفت وشل می شد و تکون می خورد و همش پاهاشو
تکون می داد و با دست سعی می کرد منو از کسش دور کنه ، خوب که بی حس شد چرخوندمش و گفتم حالا نوبت منه شلوارمو در آوردم و کیرمو خوب خیس کردم روی زانوهام ایستاده بودم پاهامو گذاشتم دو طرف باسنش و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و آروم فشارش دادم تو. یه دفعه تکون خورد و پاهاشو سفت کرد و با دست شکممو عقب زد ولی من تکون نخوردم می دونستم که اگه درش بیارم بدتره برای همین آروم دستشو گرفتم و یه کمی دیگه فشار دادم، بادستای کوچولو وتپلش دستمو فشار می داد و پاش روی تخت می کوبید سعی می کرد یه جوری خلاص شه ولی نمی تونست ، کم کم کیرم تا نصفه رفت تو و منم تلمبه زدن رو شروع کردم ، سرعتمو زیادتر کردم احساس کردم که دیگه آروم شده یه لحظه ترسیدم خم شدم و سرمو بردم کنار گوشش و بهش گفتم می خوای درش بیارم ولی جواب نداد اومدم از روش بلندشم ولی با یه صدای خفه گفت نه خوبه . . .
خیالم راحت شد و تلمبه زدن رو ادامه دادم ، نزدیک اومدن آبم بودو من محکم بهش تقه می زدم طوری که محکم تکون می خورد اما هیچ عکس العملی نشون نمی داد آبم اومد ومن بیحرکت افتادم روش ، حتی قدرت بلند شدن هم نداشتم و کیرم هنوز تو کونش بود و من روش دراز کشیده بودم چند دقیقه ای به همین وضع بودیم که من دوباره شروع کردم اینبار دیگه داشتم جون می کندم در همین حال کتف و گردنشو می مکیدم و اونم کاملا راضی بود دفعهء دوم که داشت آبم میومد چنان محکم تقه می زدم که احساس کردم داره جر می خوره آبم که اومد به سختی خودمو از روش بلند کردم و کنارش خوابیدم بعد از چند دقیقه که یکمی خستگیم در شد ولی یکمی سر گیجه داشتم و خیلی هم احساس گرسنگی می کردم نیم ساعتی گذشت به ساعتم نگاه کردم ساعت 4 صبح بود
بهش گفتم خوابی؟
آروم گفت نه بیدارم
پرسیدم حالت خوبه گفت آره ولی پاهام خیلی بی حسه ، پشتمم درد می کنه
گفتم الهی بمیرم تقصیر منه
گفت نه چرا تو! اتفاقا خیلی خوب بود! من خوشم اومد
تو دلم گفتم بهتر که خوشت اومد حالا دفعه ی بعد چنان بکنمت که چشات از تو کونت در بیاد و کیر من از تو دهنت ولی یه لحظه دلم براش سوخت ، بلند شدم و نشستم و آروم آروم پاهاشو ماساژ دادم مشخص بود که احساس خوبی داره ، چرخید و به پشت خوابید و منو کشید روی خودش و دوباره لبهامون تو هم گره خورد بدنش خنک بود و کمی میلرزید پتو رو کشیدم رومون و زیر پتو دوباره مشغول شدیم که با صدای زنگ تلفن جفتمون از جا پریدیم هوا روشن شده بود ، مامانش بود و گفت آماده شه که برای ناهار باید برن خونهء داییش ، دو تایی هل هلکی لباسامونو پوشیدیم و من از همون پشت بوم برگشتم خونه و یواشکی رفتم تو اتاقم و خوابیدم ، حدود ساعتای 2:30 بود که بیدار شدم . . .
رفتم یه دوش گرفتم بعد هم یه چیزی خوردم و عصر هم مثل همیشه با سعید از خونه زدم بیرون . .
شب یکشنبه مهتاب زنگ زد و گفت که تو خونهء داییش سر سفره خواب رفته و همه فکر کردن که تا صبح درس می خونده ولی خیلی خوب شد که هیچکدوم از افراد اون مجلس نزدیک خونه ی ما نبودند چون می گفتن که اونشب برق قطع بوده و حسابی ضایع می شدیم!!!
     
  
مرد

 
دختر افغان

ما شهرستان ساوه در يک ساختمان دو طبقه زندگي ميکرديم. طبقه ي دوم ما بوديم و طبقه ي اول هم يک خانواده افغان اهل کابل.

که يک دختر خيلي خوشگل به اسم نسيبه داشتن که 16 سالش بود. پدرش در شرکت کوره آجري پزي کار ميکرد. براي همين به ساوه نقل مکان کرده بودند.

چون راه پله ي ما مشترک بود و با هم رفت و آمد هم داشتيم. همديگر رو زياد ميديديم. از بس اين نسيبه خانم خوشگل بود هر وقت ميديدمش دستو پامو گم ميکردم. ولي از نگاهش معلوم بود دلش ميخواد با من دوست بشه. از خدا ميخواستم يک بهانه اي جور شود که باهاش سر صحبتو باز کنم. يک شب که خانه ي ما بودند حرف از درس و مدرسه شد و مادرم بهشون گفت که جواد ما هر سال شاگرد اول ميشه،که مادرش گفت نسيبه ما امسال از رياضي تجديد آورده و ازمن خواهش کرد اگر برام امکانش هست روزي يک ساعت برم خونشون و به نسيبه جون کمک کنم.

من هم که از خدا چنين فرصتي رو ميخواستم قبول کردم. ولي هر بار که خونشون ميرفتم. مادرش هم در چند متري ما مينشست و فقط راجع به درس ميتونستيم با هم حرف بزنيم. چند هفته اي گذشت. تا اينکه يک روز که طبق معمول سر ساعت مقرر به خانه يشان رفته بودم. متوجه شدم که تنهاست. گفتم مامانت خونه نيست. گفت نه جايي کار داشت رفت شايد يک ساعت ديگه بياد. طبق روال هميشه جلسه ي درس رو شروع کردم. داشتم درسو بهش توضيح ميدادم سرم يک دفعه بلند کردم ديدم حواسش به درس نيست و داره زير چشمي منو ديد ميزنه. نگاه هامون به هم گره خورد. نميدونم چند دقيقه در همين حالت بوديم.که يک دفعه بي اختيار بهش نزديک شدم. صورتمو بردم جلو و لبهامو گذاشتم روي لباش. از خجالت رنگش قرمز شده بود. آروم آروم شروع کردم به خوردن لباش. بعد از چند لحظه اون هم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و شروع کردن به بوسيدن صورت و گردنم و بعد هم خوردن لبام. واي ي ي ي ي که چه کيفي ميداد. اول نميذاشت ولي بعد از چند دقيقه گذاشت پستوناي خوشگلشو از روي لباس تو دستام بگيرم و بمالمشون. ولي هر کاري کردم نذاشت دامنشو بالا بزنم خيلي خجالت ميکشيد. ولي همونجوري از روي دامن کمي با روناي خوش فرم و گرمو نرمش ور رفتم. که يک دفعه صداي در هال بلند شد. فهميدم مادرش داره مياد. فورا از هم کمي دور نشستيم و لباسامون مرتب کرديم.
وقتي مادرش اومد تو بلند شدم و بهش سلام کردم و جوري وانمود کردم که انگار خبر نداشتم که اون رفته بوده بيرون. ولي از نگاهش و لحن حرف زدنش معلوم بود که به ما شک کرده. دخترش هم که موضوع رو فهميده بود شروع کرد به تعريف و تمجيد کردن از من که امروز چقدر درس يادش دادم.
2-3 هفته گذشت و ديگه هيچ فرصتي پيدا نشد تا با هم تنها بشيم.
من شبها ميرفتم بالاي پشت بوم ميخوابيدم. يک شب که خواب بودم يک چيز گرم و نرم روي لبام حس کردم. در حالت بين خواب و بيداري بودم و فکر ميکردم دارم خواب ميبينم. ولي نه خواب نبود. چشمامو که خوب باز کردم ديدم که نسيبه خوشگلم است که بالاي سرم نشسته. باورم نميشد. در اون لباس سفيد خواب و در زير نور ماه چيزي از اون پرياي توي قصه ها کم نداشت
از خوشي ميخواستم پرواز کنم. پيش از اينکه من چيزي بگم. گفت که هر کاري کردم من خواب نبرد. برای همين اومدم پيش تو. من هم گفتم خوش اومدي.
نشوندمش روي پاهام و شروع کرديم به لب گرفتن از هم. فکر کنم يک نيم ساعتي به همون منوال گذشت. دستم از زير لباس کردم تو سينه بندش
وا ي که چه پستونايی داشت. انگار براي دستاي من درست شده بودند. نه کوچيک و نه اونقدر بزرگ که توي دست جاي نشن. بعد از کمي مالوندن گفت ميخاي منو لخت ببيني.من هم با تمام وجود لبانش را ميکدم و خودش
لباس خوابش در آورد و بعد گفت حالا خودت سينه بندم و شرتم در بيار
اول کرستش باز کردم. هوش از سرم پريده بود. سفيد تر از شير بودند و چقدر نرم و لطيف و سفت مثل توپ ....
اول تا تونستم پستونش خوردم و بعد رفتم سراغ کس تپل و خوشگلش
اول از روي شورتش کوسشو چند بار بو کردم. چه بوي خوشي ميداد. با هر بار بو کردن کيرم بيشتر راست ميشد.
با دندونم شورتش گرفتم و کشيدم پايين. جوووووووون چه کسي. سفيد و تپل. بي اختيار شروع کردم به ليسيدن و خوردن کس قشنگش. تمام بدنش ميلرزيد و نميتونست خودش نگه داره. خوابوندمش روي تشکم و دوباره رفتم وسط پاهاش و شروع کردم به خوردن کسش. بعد از چند دقيقه گفت حالا من ميخوام تو رو لخت کنم.
با هزار ناز و نوازش لباسم در آورد و شروع کرد به خوردن , کيرم چند بوس کرد ولي ساک نزد. گفت که از اين کار خوشش نمياد و من هم اصرار نکردم.بعد تعريف خوش تيپ بودن مردان ايراني کرد. من هم شروع به بوسيدنش کردم گفتم دختران افغاني شاه کوس هستند.

گفتم من دارم مي ميرم. بيا ديگه ميخوام کيرمو هر چي زودتر بزارم توي اون کوس خوشگلت. گفت نه. من ميترسم. اين اولين سکسمه و من هنوز دخترم. فهميد ناراحت شدم. گفت بيا بغلم دراز بکش و کيرتو بمال به کسم تا ارضا بشي. ولي بايد قول بدي نکني توش.
گفتم باشه. و شروع کردم به مالوندن. کسش کاملا خيس شده بود و من هم کلاهک کيرمو گذاشته بودم وسط لباي کسش و از پايين به بالا و از بالا به پايين به درز کسش ميکشيدمش.
چون سر شب به ياد سمانه جون يه بار جلق زده بودم. مطمئن بودم حالا حالاها آبم نمياد.
کم کم آخ و افش بالا رفت. براي اينکه زياد داد نزنه متکا رو گاز ميگرفت. يک دفعه برگشت و گفت ديگه طاقت ندارم بکنش تو. مونده بودم چيکار کنم. گفتم تو که از من قول گرفتي که...
گفت قول ول کن بکن تو کسم. گفتم دختريت چي ميشه؟ گفت برام مهم نيست. فقط ميخوام که منو همين لحظه بکني و گرنه ميميرم.
برگردوندمش به پشت. وسط پاهاش نشستم. اول يه کم از آب کوسشو ماليدم به کيرم تا ليز بشه. بعد گذاشتم در کوسش و آهسته آهسته شروع کردم به فشار دادن. ولي کسش زياد تنگ بود و به آسوني داخل نميرفت. فشارمو بيشتر کردم دادش رفت بالا. گفتم زياد درد داري باشه يک وقت ديگه. حالا همسايه ها بيدار ميشن. گفت نه بايد منو همين امشب بکني. گفت متکا رو ميگيرم دم دهنم. تو کارتو کن. يک فشار محکم دادم و سر کيرم رفت داخل و متوجه شدم که پرده ي بکارتش هم همزمان پاره شد. و کار داخل کردن راحتترشد و شروع کردم به تلمبه زدن که يک مرتبه کيرم اتش گرفت
و کشيدمش بيرون و ابم را روي پستونش خالي کردم.
اون شب رو با اينکه لذت ميبرد ولي طفلکي زياد درد کشيد.
از اون به بعد ديگه تقريبا هر شب توي بغلم بود و کلي ازش لذت بردم.
     
  
مرد

 
کیس یاسمن

سلام به همه ی شما دوستان خوب
اسمن من شایان هستش 23 سالمه و قدم 1مترو 78 و وزنمم 73 هستش قیافه خوبی دارم نمی گم خوشگلم ولی قابل تحمل هستم.
من یه مغازه خدمات و تعمیرات کامپیوتری تو شرق گیلان دارم خودمم گیلانی هستم. یه رفیقم دارم که از داداشم به هم نزدیکتریم اسمش مهدی هستش. من زیاد اهل دخترو دوست دختر نبودم دوستمم همین طور. تا اینکه یه روز مغازه بودم دیدم یه دختره با باباش اومد مغازه دست پدره هم یه کیس هستش. گفتم بفرمایید که گفتن آره یه باره از کار افتادو از این حرفا.واقعا دخترش گوشت خوبی بود. تو همون نگاه اول جذبش شدم. پیش خودم گفتم باید مخشو بزنم. یه دختری بود قد 170 سن 18 تا 20 وزنم حدودا 65 تا 70 همین حدود و واقعا قشنگ بود یه آرایش ملایم هم کرده بود. کیس رو گرفتم گفتم شماره بدین باهاتون تماس میگیرم.پدره شماره خودشو داد.مهدی باز هم مثل همیشه شروع به کارشناسی کرد.شایان دیدی عجب کسی بود چی می شد من ترتیبشو میدادم.گفتم می خوام مخشو بزنم به دلم نشستم هدی گفت: یا منم بازی یا بازی خراب.گفتم حالا ببینیم چی میشه هرچی پیش آمد خوش آمد.خلاصه کیس رو با کمک مهدی باز کردیم داشتیم باز می کردیم مهدی می گفت چی میشه الان تو کیس شورت یا کرستشو جا گذاشته باشه.گفتم خره کیس هستش کمد لباس که نیست.مهدی میگه خوب حالا ما یه چیز میگیم تو ضد حال بزن.کیس رو باز کردیم دیدیم پاورش سوخته.مهدی پاورش رو تعویض کرد سیستم رو روشن کردیم.مهدی گفت بورو کنار من باهاش کار دارم.گفتم هرچی پیدا کردی 50 ، 50.گفت باشه قبول.من رفتم مشغول کارا بودم که یهو متوجه شدم مهدی دستشو گذاشته رو کیرش داره نوازشش میکنه گفت اگه جنبه نداری دیگه نیا مغازه ما اینجا آبرو داریم.گفت خفه شو اگه خودتم ببینی راست می کنی.سریع رفتم پشت دستگاه دیدم وای خدای من چه عکس هایی از دختره.همه با تاپ و شلوارک مهدی گفت بزار بریزم تو فلاش گفتم نه بیخیال ول کن جایی درز می کنه.گفتم ببین چت هم می کنه که دید آره با سیستمش دوتا آیدی باز شده خلاصه 2تا آیدی رو برداشتیم.فرداش زنگ زدم به بابای دختره گفتم سیستمتون آمادست بیاین ببرین که مادر جنده خودش تنها اومد برد.به مهدی گفتم تو آیدیشو ادد میکنی از الان میشی پای چت میبینی که خانوم کی آن میشه.خلاصه کار مهدی شده بود همین بعد از مغازه هم میرفت خونه شب می رفت تا شاید شب آن شد. خلاصه بعد از 5 روز آن شد مهدی یکم باهاش چت کرد خودشو معرفیکرد ولی یه چیزایی که معلوم نبود کی هستش اونم خودشو ياسمن 19 از شمال معرفی کرد.خلاصه مخشو زد و همش باهاش تو چت قرار می ذاشت و میچتیدن.تا یه روز گفتم مهدی بهش بگو اهل سکس هست یا نه گفت نه زوده از این حرفا.گفتم خوب با یه آیدی دیگه بورو ببین اگه اهلش هست که می کنیم توش اگه نه که کم کم رامش میکنیم.خلاصه با یه آیدی دیگه شروع کردیم من هم یکم باهاش چت کردم تو آیدی دوم خودمو شایان 23 شیرازی معرفی کردم اونم ياسمن 19 شمال. تا بهش گفتم اهل سکس چت هستی یا نه که کم کم آوردمش تو مسیر و کم کم یاهاش سکس چت می کردم.تا یه روز داشتیم سکس چت می کردیم خیلی حشری شده بود که حتی نمی تونست باهام بچته گفت چی می شه الان تو بیای خونمون آخه من خونه تنها هستم.گفتم هیچی من 30 دقیقه دیگه خونتون هستم گفت دروغ میگی چه جوری از شیراز می خوای بلند شی بیای گفتم شیراز کجاست من همشهریت هستم گفت دروغ میگی گفتم من فلانی هستم فلان جا مغازه دارم که باورش نمی شد خلاصه گفت تا نیم ساعت دیگه بیا خونمون.منم آدرسو گرفتم گفتم باشه.گفتم کسی خونتون نیست دیگه گفت پدر و مادرم رفتن رشت من خونه تنهام.گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه اونجام.از محل کارم تا خونشون با ماشین 15 دقیقه بود.به مهدی گفتم آقا شکار رو زدم گفت دروغ میگی گفتم به جون خودم الان می خوام برم ترتیبشو بدم.گفت منم میام یا میام یا بازی خراب گفتم خره صبر کن الان من می رم دفعه بعد تورو می برم.گفت نه من میام.حالا مگه میتونم اینو راضی کنم.خلاصه به هر بدبختی بود راضیش کردم.یعد رفتم داروخونه یه اسپری گرفتم با چند تا کاندوم خاردار .بعدم سر راه رفتم گل فروشی یه دسته گلم خریدم(داشتم می رفتم خاستگاری) رفتم دره خونشون قبل از اینکه پایین بیام زیپ شلوارمو باز کردمو اسپری رو زدم گفتم شاید تو خونه رفتم دیگه وقت نشه.رفتم در خونشون و زنگ رو زدم بدون هیچ حرفی در باز شد.در رو باز کردم رفتم داخل و در رو بستم یه حیاط کوچیک داشتند رفتم بالا از پله ها یه یا الله گفتم دیدم کسی خبری نیست گل رو گذاشتم رو میز جلوی مبل و تو یکی از اتاق ها رو نگاه کردم دیدم ياسمن خانوم لخت مادر زاد خابیده رو تخت و بهم اشاره می کنه که بیا دارم می میرم منم فرصت رو غنیمت شمردم و سریع لباسامو کندم و افتادم بجونش.اول از صورتش چند تا بوس چیدم تا دلم خنک شه. بعد یه لب طولانی ازش گرفتم و اومدم رسیدم به سینه هاش.سینه سمت چپش دو دهنم بود و سمت راستم تو دستم بعد جاهارو عوض کردم.یعد از 10 دقیقه که واقعا سیر شدم اومد رو بهشتش تا اومدم سرمو بهش نزدیک کنم دستشو گذاشت روش گفت فقط حواست باشه من دخترم.منم گفتم باشه خیالت جم منم پسرم.چوچولشو پیدا کردمو با زبون باهاش بازی میکردم و گاهی هم کسشو لیس میزدم که یهو با دو دستش سرمو بین پاهاش قفل کرد و یهو شل شد فهمیدم ارضا شد. گفتم حالا نوبت تو هستش. کیرمو دادم دستش هر کاری کردم حاضر نشد ساک بزنه.گفتم برگرد.برگشت و حالت چهار دستو پا به خودش گرفت دیدم کونش واقعا تنگ هست اول با انگشتام باهاش بازی کردم بعد کیرمو خوب با آب کسش خیس کردم ولی هر کاری میکردم داخل نمی رفت که نمی رفت ياسمن هم می گفت نه تو نمی ره دیگه نمی زارم از این کسه شعرا بزار لا پام.گفتم جا دیگه نیست بزارم لای پات رفتم رو میز آرایش گشتم یه ژل پیدا کردم آوردم تا میتونستم به دور کونش مالیدم و کیر خودمم کاملا ژلی کردم و به هزار زور و زحمت یک سانت یک سانت فرستادم تو.گریش در اومده بود میگفت بکش بیرون گفتم الان جا باز می کنه بعد از 2 دقیقه کم کم شورع کردم به تلمبه زدن.گفت یواش درش بیار دارم می سوزم.من گوش نکردم و به کارم ادامه دادم بعد از چند دقیقه دیگه کیرمو تا ته میکردم تو و فشار میدادم که جیق ياسمن هم به آه اوف تبدیل شده بود.20 دقیقه تلمبه زدم ولی از آب خبری نبود ياسمن ارضا شده بود ولی از آب من خبری نبود کیرمو کشیدم بیرون دیگه واقعا خسته شده بودک گفتم واسم جلق بزن که همین کارو کرد هر چقدر منتشو کشیدم تا واسم ساک بزنه نزد که نزد. کیرم دستش بود و واسم جلق میزد که دوباره نفسی تازه کردم و کیرمو گذاشتم تو کونش.بعد ار 10 دقیقه آبم اومد بهش گفتم آبمو کجا بریزم گفت همونجا جاش خوبه. که همون لحضه هم ياسمن شل شد.منم همشو همونجا خالی کردم.همونجا رو تخت هر دوتامون ولو شدیم ومن از لباش چند تا بوسه گرفتم و ازش تشکر کردم.بعد ار 5 دقیقه کیرمو بیرون کشیدم.و با هم رفتیم حموم وخوب همدیگرو شستیم. دیگه داشت دیر میشد من ازش دوباره تشکر کردم و اومدم رفتم خونه دیگه مغازه نرفتم گوشیمم خاموش کردم.رفتم یه دوش دیگه گرفتم خابیدم تا فردا صبح رفتم مغازه دیدم مهدی مثل برج زهر مار میمونه گفتم ها چته گفت کوفتت بشه.گفتم کسخل قراره تو هم بری ترتیبشو بدی گفت کی گفتم هنوز معلوم نیست.
ولی بعد از چند هفته هم مهدی رفت ترتیبشو داد و هنوزم با هم در ارتباط هستن ولی من دیگه قیچی کردم.
     
  
مرد

 
پرستار حشری

ساعت 8شب بود و من و خانومم توي يه بيمارستان بوديم، خانومم به دليل استفاده از قرص ضد بارداري توبيمارستان بستري شده بود و سرم تو دستش بود و من بالاي سرش نشسته بودم، تخت كناري ما يه خانم مسن بود كه كسي همراهش نبود و مسموم شده بود، يه پرستار هم هر از گاهي ميومد توي اتاق كه به اون خانم مسن و همسر من سر بزنه و كلي هم با من لاس ميزد و ميرفت.

من 25 سالم بود و اون پرستار 27-28 ساله، از نگاهش فهميده بودم اهل حاله ولي اصلا تو فكر دوستي باهاش نبودم، يك ساعت بعد رفتم نزديك ايستگاه پرستاري رو صندلي ها نشستم كه فوتبال نگاه كنم كه متوجه شدم حواسش كامل به منه و زير نظرم داره، حول شده بودم، هم ميخواستم باهاش دوست بشم هم ميترسيدم كه اومد جلو و حال همسرم رو پرسيد و گفت اگه چايي ميل داريد واستون بيارم ولي من كه حول شده بودم بهش گفتم نميخورم و اونم رفت، يكي 2ساعت گذشت و من هرجا چشم انداختم پيداش نكردم، با خودم گفتم حتما شيفتش تموم شده و رفته و يه آه از روي حسرت كشيدم و رفتم بالا سر همسرم كه متوجه شدم اون خانوم مسن حالش بد شده و داره بالا مياره، يكي از پرستارا اومد بالا سرش و گفت همراهش بره يه تي بياره و اينجا رو تميز كنه ولي اون كه همراه نداشت، از روي محبت من حاضر شدم اين كار رو انجام بدم، وقتي اومدم كه از يه پرستار تي بگيرم چشمم افتاد به اون پرستاره-اسمش پريسا بود- قد بلند و هيكل تو پري داشت وجوري آرايش كرده بود كه انگار اومده عروسي، بسيار هم لوند و اهل حال بود و از من خيلي خوشش اومده بود، وقتي ديدمش ازش پرسيدم پس يه دفعه كجا غيبتون زد؟ جواب داد چه طور؟ مونده بودم چي جواب بدم كه گفت نميدونستم باهام كار داريد وگرنه نميرفتم، شيفتش تموم شده بود و لباسش رو عوض كرده بود وآماده رفتن بود، بهش گفتم تخت كنار بيمار من حالش بد شده و اگه ميشه يه تي به من بديد تا اونجا رو تميز كنم، گفت تا نيم ساعت ديگه خدمتكار مياد، گفتم تا اون موقع اتاق بوي بد ميگيره بعد با هم رفتيم سمت انبار كه به من تي بده، وقتي رفتيم داخل قلبم داشت تند تند ميزد، ميخواستم بهش پيشنهاد بدم ولي اصلا روم نميشد تا اينكه وقتي تي رو برداشتم يه تكه از چوب دستش رفت داخل انگشتم، همين كه صدام رفت بالا گفت چي شد؟ گفتم رفت تو دستم، اومد دستم رو گرفت و به انگشتم نگاه كرد، واااااي.... چه دستاي گرمي داشت، حرارت بدنش داشت منو ميسوزوند، از لرزش دست و صداش فهميدم اونم حالش خرابه، همين كه داشت دستم رو ميماليد بهش گفتم واقعا پرستار به مريض محرمه؟ گفت آره ،گفتم مريض هم به پرستارمحرمه؟ يه مكثي كرد و گفت بستگي داره كه بخواد چيكار كنه ، گفتم مثلا در حد يه لب محرمه؟ گفت در همين حد آره ،صورتش با صورت من يه وجب فاصله داشت، لبمو گذاشتم رو لبش، هر دو چشمامون رو بسته بوديم و صداي قلبمون توي اتاق پيچيده بود، من كه ديگه رو پا بند نبودم ، اون شيرين ترين لب زندگيم بود، توي اوج حال بوديم كه يه دفعه يه صدايي اومد و هردومون 2متر پريديم بالا، تازه فهميديم صداي تي بوده كه افتاده روي زمين، ولي ما هردو دست وپامون رو گم كرده بوديم، نميدونستيم كدوم سمت فرار كنيم ، يكم كه آروم شديم بهش گفتم داري ميري خونه؟ گفت آره ، گفتم ميشه من برسونمت؟ گفت باشه و جدا جدا رفتيم سمت ماشين من.

ساعت از دوازده شب گذشته بودواطراف ماشين من قو پر نميزد، همين كه سوار شديم 2باره لبامون رفت رو هم، بهم گفت بد جوري حشري شده، منم كه حالم از اون بدتر بود بي مقدمه زيپ شلوارم رو دادم پايين و كيرمو دادم دستش، جوري مك ميزد كه داشت ارضا نشده آبم رو ميكشيد، انگار داشت از باك ماشين بنزين ميكشيد، آن چنان آبم رو تو دهنش پاشيدم كه تا ته حلقش رفته بود، يكم كه حالم جا اومد گفتم بريم خونه ما؟ اونم كه ديگه چشماش باز نميشد قبول كرد، وقتي رفتيم خونه حتي به من فرصت نداد كه لباسم رو در بيارم و يكم بدنش رو بخورم، گفت اينقدر حشريم كه احتياجي به اين كارا نسيت، وقتي ميكردمش جوري دادو بيداد ميكرد كه در دهنش رو گرفته بودم، اون حشري ترين كسي بود كه به عمرم ديده بودم
     
  
زن


 
اداره پست

اون روز میخواستم برم پست پولی رو که برای موبایل ریخته بودم پس بگیرم صبح از خواب بیدار شدم حموم رفتم لباسم رو پوشیدم و آماده شدم از خونه زدم بیرون تو راه چند نفری بهم تیکه انداختن تو تاکسی یه جوونی بغلم نشسته بود و خودش رو چسبونده بود به من برگشتم یه چپ چپ نگاش کردم خودش رو جمع وجور کرد رسیدم پست دیدم وای چه خبره انگار همه میخواستن انصراف بدن نزدیک هزار نفر آدم اونجا بود پرسون پرسون نفر آخر رو پیدا کردم و ایستادم تو صف چند دقیقه نگذشته بود که یه آقای 24 / 25 ساله اومد پشت سرم اولش خیلی عادی برخورد میکرد بعد از ده دقیقه که یه کم نفرات جلو تر جابه جا شدن و از پشت سر هم یه سری اضافه شدن و شروع کردن به هل دادن. نفر جلویی من یه زن 40 / 45 ساله بود منم حسابی چسبیده بودم بهش که احساس کردم از پشت یه نفر چسبید بهم برگشتم نگاه کردم دیدم همون آقاست تا دید نگاهش میکنم با لبخند یه معذرت خواهی کرد و پشت سرش رو نشون داد که اونا داشتن به جلو فشار می آوردن منم نمیتونستم چیزی بگم یه کم دیگه خودم رو چسبوندم به اون زنه اما فشار از عقب همچنان ادامه داشت تا اینکه احساس کردم یه چیزی داره روی باسنم تکون میخوره باز حس شهوت اومد سراغم یه کم خودم رو جا به جا کردم که اون چیز گرم و داغ قشنگ افتاد روی خط باسنم یه کم هم خودم رو عقب هل دادم که بیشتر حسش کنم که دیدم اون آقا هم فشارش رو بیشتر کرد تنها شانسی که داشتیم این بود که از بس شلوغ بود کسی حواسش به ما نبود با تکون خوردن اون آقا حسابی خوش خوشانم شده بود کم کم حس میکردم نوک سینه هام داره صفت میشه و ترشحاتم داره شروع میشه مخصوصا از پشت سر باهام حرف میزد و گرمای نفسش از روی روسری نازکم میخورد به گردنم یه عطری هم به خودش زده بود که انگار شهوت رو زیاد میکرد دلم میخوست برگردم کیرش رو بگیرم لای پام و بمالم به کسم با مکافات تحمل کردم تا اینکه یه نفر دیگه مونده بود به من که بهم گفت کارتون تموم شد یه چند دقیقه وقتتون رو به من میدین بدون اینکه جواب بدم کارم رو انجام دادم و از ساختمون پست بیرون اومدم جلوی در تو پیاده رو ایستادم چند دقیقه بعد برگشت دیدم داره به اطرافش نگاه میکنه تا من رو دید با لبخند یه دستی برام تکون داد و اومد سمتم تازه متوجه شده بودم که هم صورت قشنگی داره هم خوش تیپه رسید جلوم ازم تشکر کرد که منتظرش موندم بعد گفت شما ماشین دارین گفتم نه خیر گفت خوب شد گفتم چطور گفت چون من ماشین دارم هم شما رو میرسونم هم تو ماشین با هم صحبت میکنیم گفتم مرسی من مزاحمتون نمیشم شما هم اگر امری دارین بفرمائین چون من باید برم به کارام برسم یه کم اخم کرد گفت فکر کنید من آژانس هستم امروز میخوام تا هر موقع که کار دارین در خدمتتون باشم بعد بدون اینکه من چیزی بگم گفت یه خیابون پائین تر ماشین رو گذاشتم تو پارکینگ بعد با دستش من رو به سمت جلو هدایت کرد نمیدونستم چی بگم دنبالش راه افتادم من یه قدم عقب تر ازش میرفتم رسیدیم دم ماشین یا زانتیا مشکی اسپرت بود در رو برام باز کرد نشستم روی صندلی تو ماشینش هم بوی عطر میومد خودش هم نشست پشت فرمان دستش رو دراز کرد سمت من گفت فرزین هستم منم بهش دست دادم و خودم رو نادیا معرفی کردم یه سری تکون داد گفت به به چه اسم قشنگی نادیا خانم گفتم همون نادیا یا نادی بگو کافیه با لبخند دستم رو فشار داد و گفت نادی عزیز استارت زد و حرکت کرد از پارکینگ بیرون اومد تو خیابون اصلی برگشت سمت من گفت خوب نادی جان کجا باید برم گفتم شما کارتون رو به من بگین من رفع زحمت میکنم گفت من امروز میخوام در خدمت شما باشم همین و بس با خنده بهش گفتم بهت نمیاد آدم بیکار و سرگردون باشی پس نه خودت رو بذار سر کار نه من رو خندید گفت خوشم اومد آدم زرنگی هستی گفتم مرسی حالا بگو کارت چیه گفت میخوام امروز بهم افتخار بدی کارت که تموم شد با هم ناهار بخوریم و بعد من شما رو میرسونم تا منزلتون گفتم من هیچ کاری ندارم بهت دروغ گفتم برای ناهار هم الان خیلی زوده پس اگر میشه من رو برسون و بعد هم برو به کارت برس یه کم اخماش رفت تو هم گفت چقدر بد اخلاقی گفتم شاید گفت نادی جان میشه افتخار بدی با هم بریم خونه ما ناهار با هم باشیم یه نگاهی بهش کردم گفتم تو در مورد من چی فکر کردی آقای ... خندید گفت فرزین گفتم بله گفت هیچی فقط ازتون خوشم اومده گفتم پس اون فشارهای تو صف هم برای این بود که ازم خوشت اومده بود؟سکوت کرد و چیزی نگفت گفتم خوب الان چرا نمیگی چی میخوای گفت شما تشریف بیارین منزل من از خجالتتون در میام بهش گفتم وایسا پیاده میشم برگشت نگاهم کرد گفت قصد جسارت نداشتم گفتم خوب پس نگهدار پیاده شم نگهداشت دستش رو گذاشت روی پام گفت نادی جان خواهش میکنم اذیتم نکن من ازت خوشم اومده باور کن من خودم هم آدم علاف نیستم ولی ... گفتم ولی چی گفت اجازه میدی بریم خونه چیزی بهش نگفتم چند ثانیه به من نگاه کرد و بعد با سرعت حرکت کرد تو راه دیگه هیچ حرفی نزدیم فقط صدای موزیک تو ماشین بود خونشون بالا شهر بود یه خونه بزرگ و با کلاس از توی ماشین با ریموت در رو باز کرد با ماشین رفتیم تو حیاط و بعد در بسته شد یه پیر مرد داشت با گل و درختهای باغچه سر و کله میزد دوید اومد سمت ماشین دستش رو بلند کرد و سلام کرد فرزین هم بهش سلام کرد بعد من سلام کردم فرزین بهش گفت من امروز مهمون دارم فقط برای ظهر از بیرون غذا میخوام مرده هم سرش رو به علامت تائید تکون داد و رفت از ماشین پیاده شدیم و با راهنمایی فرزین رفتیم داخل ساختمون فرزین تعارفم کرد که مانتوم رو دربیارم و راحت بشینم تو دلم گفت خوب شد صبح حموم رفتم و لباس مرتب تنم کردم مانتو روسری رو در آوردم با یه تاپ زرشکی و یه شلوار جین نشستم روی مبل که دیدم فرزین داره از آشپزخونه با یه ظرف میوه میاد سمتم ازش تشکر کردم نشست کنارم گفت خوب نادی جان خوش آمدی گفتم خواهش میکنم گفت خوب حالا یه کم از خودت تعریف کن گفتم چی باید بگم هر چی میخوای بدونی بپرس تا جواب بدم با لبخند سرش رو تکون داد گفت منظورم وضعیتته شوهرت چیکاره است خودت چیکار میکنی گفتم شوهر ندارم لبخند نشست روی لباش گفتم همین رو میخواستی گفت ای گفتم خودم هم زندگی میکنم فقط همین گفت چه کوتاه و مختصرو مفید گفتم خوب دیگه حالا شما بفرمائین گفت منم هنوز ازدواج نکردم گفتم این رو توی صف متوجه شدم!خندید گفت تقصیر من نبود هر کسی جای من بود همین کار رو میکرد گفتم چرا سرش رو پائین انداخت گفتم پرسیدم چرا آروم گفت آخه باسنتون خیلی قشنگه بعد دیگه هیچی نگفت گفتم خوب چیکار میکنی گفت تو شرکت بابا مشغولم گفتم پس چرا الان اینجایی گفت مشکلی نیست بابا خودش مسافرته منم با تلفن کارم رو هماهنگ میکنم عصری میرم شرکت گفتم شرکت چی دارین گفت کار واردات و صادرات انجام میدیم از وضع خونه و زندگی و ماشینش هم معلوم بود وضعشون باید خوب باشه گفتم خوب حالا با من چیکار داشتی این همه اصرار کردی گفت هیچی دلم میخواست بیشتر باهات باشم گفتم برای چی گفت برای اینکه با هم حرف بزنیم گفتم فقط حرف زدن یه کم سکوت کرد گفت میتونم باهات راحت باشم گفتم از چه نوعش گفت از همون نوع تو صف گفتم یعنی میخوای بازم بچسبی بهم گفت آره گفتم خوب بیا بچسب ببینم آروم میشی لبخندی زد و گفت میوه بخور بریم تو اتاقم گفتم میوه نمیخورم بلند شو بریم لبخندش بیشتر شد بلند شد دستم رو گرفت بلندم کرد تقریبا بغلم کرد و من رو برد تو اتاقش اونجا که رسیدیم بغلم کرد و و محکم فشارم داد به خودش اول رو پیشونیم رو بوس کرد و بعد یه کم از خودش جدام کرد یه کم تو چشم هم نگاه کردیم و سرش رو جلو آورد و شروع کردیم از هم لب گرفتن زبونش رو کرده بود تو دهن من و میچرخوند بعد زبونم رو کشید تو دهنش و شروع کرد به مکیدن دستشم از بالای لباسم کرده بود تو داشت سینه هام رو از روی سوتین میمالید یه کم گذشت تاپم رو از تنم درآورد و سوتینم رو باز کرد من رو خوابوند روی تخت خودش هم خوابید کنارم از گوشم شروع به خوردن کرد گوش و گردن بعد اومد پائین تر تا رسید به بالای سینه هام یکی یکی لیسشون میزد و نوکشون رو می خورد دستشم از روی شلوار گذاشته بود روی کسم داشت میمالیدش یه کم سینه هام رو خورد و بلند شد گفت نادی جون اجازه میدی با سر بهش گفتم آره دکمه شلوارم رو باز کرد و اون رو از پام بیرون کشید یه کم از روی شرت کسم رو مالید و خورد بعد شرتم رو در آورد یه بالشت گذاشت زیر کمرم از دم سوراخ کونم زبونش رو میکشید بالا وسط کسم رو یه کم بیشتر زبون میزد و زبونش رو فشار میداد تو کسم و بعد با لباش تاجکم رو میگرفت تکون تکون میداد و میکشید بعد باز برمیگشت سمت پائین من حسابی تحریک شده بودم دستم رو کرده بود لای موهاش و سرش رو به کسم فشار میدادم ناله میکردم و آروم بهش میگفتم جوووووونننننن بخووووورررررر آیییییییی بخخخخخووووررررر اونم ادامه داد تا دیگه صدای من بلند شد و با یه لرزش شدید و یه آیییییییییییییییییییییی بلند اورگاسم شدم سرش رو از کسم بلند کردم داشت لبخند میزد بهش گفتم لخت شو سریع لخت شد دیدم چه کیر بزرگی داره کلفت و دراز حسابی باد کرده بود شرتش رو که درآورد مثل فنر تکون میخورد بلند شدم نشستم لب تخت اومد جلو با دستم کیرش رو گرفتم یه کم مالیدم بعد آروم و با احتیاط کردمش تو دهنم کیرش هم بوی عطر میداد خوشش اومده بود شروع کردم به ساک زدن با دستم تخماش رو میمالیدم اونم فقط آه میکشید و با دست سینه هام رو میمالید حسابی سرعتم زیاد شده بود که کیرش رو از دهنم بیرون کشید اومد خوابید روی تخت و من رو کشید روی خودش به حالت 69 شدیم باز شروع کرد به خوردن کسم ولی به من اجازه نمیداد ساک بزنم حسابی تحریکم کرد بعد بلندم کرد گفت بیا بشین روی کیرم پاهم رو کنارش گذاشتم خودش کیرش رو با کسم میزون کرد و من رو نشوند روی کیرش حسابی کسم پر شده بود یه کم نشستم بعد با کمک فرزین شروع کردم بالا پائین کردن فرزین هم خودش رو بالا پائین میکرد با کیرش تو کسم ضربه میزد بعد بلندم کرد به حالت سگی خوابوند و از پشت کیرش رو گذاشت جلوی سوراخ کونم برگشتم نگاش کردم و دستم رو دراز کردم کیرش رو یه کم پائین دادم تا رفت جلوی کسم گفتم حالا درست شد گفت نادی جون گفتم اصرار نکن فایده نداره یه کم خودم رو عقب دادم کیرش رفت تو کسم شروع کردم خودم رو عقب جلو کردن از قصد سرعتم رو زیاد کردم که زود تر ارضاء بشه فکر کونم به سرش نزنه اونم با دستش سینه و تاجکم رو میمالید منم براش حرفهای خوب خوب زدم که زود تر ارضاء بشه بهش میگفتم بکن کسم داره حال میکنه تموم کسم پر شده کسم سرعت میخواد اونم فقط ناله میکرد و کیرش رو تو کسم میکرد دیگه آخرش بود منم داشتم اورگاسم میشدم یه کم خودم تکون رو بیشتر کردم تا به اورگاسم رسیدم همون موقع فرزین کیرش رو از کسم بیرون آورد و تموم آبش رو روی کمرم خالی کرد بعد بی حال افتاد روم چند دقیقه بعد بلند شدیم به اصرارش با هم رفتیم حموم اونجا هم من رو قشنگ شست و بعد اومدیم با هم ناهار خوردیم بعد از ناهار یه کم با هم حرف زدیم و شماره خودم رو بهش دادم اونم شماره داد بعد بهش گفتم من باید برم برام یه آژانس بگیر هر کاری کرد که خودم میرسونمت قبول نکردم زنگ زد ماشین اومد بعد خودش اومد تا جلوی در کرایه آژانس رو حساب کرد و من اومدم خونه شب ساعت 10 بود بهم زنگ زد بعد کلی تشکر گفت توی کیفت یه امانتی هست دیدیش گفتم نه همونطوری که باهاش حرف میزدم رفتم سر کیفم دیدم یه دستبند طلای خیلی قشنگ توی کیفمه بهش گفتم کی اینکار رو کردی معذرت خواهی کرد که بی اجازه رفته سر کیفم بعد گفت موقعی که رفتی دستشوئی گذاشتم منم ازش تشکر کردم گفت دوست نداشتم بهت پول بدم اما دلم هم نیومد دست خالی بری. این شد دوستی من و فرزین که واقعا برای من یه دوست به تموم معناست

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منو منشي شركت ساختماني

سلام دوستان مي خوام براتون امروز يکي از خاطراتم رو بنويسم اين خاطره بر ميگرده به يک سال پيش که من بايد ميرفت توي يک شرکت ساختماني و در اونجا دوره ي کار آموزي ميديدم من با معرفي پدرم به اون شرکت رفتم روز اول وقتي در رو زدم يک صداي جيگر گفت کيه؟ من گفتم ..... هستم براي کار آموزي اومدم اون هم در رو باز کرد و من به داخل رفتم وقتي رفتم داخل ديدم دو تا دختر اونجا هستند که يکي منشي بود و يکي هم طراح نقشه کشي بود از منشي پرسيدم ببخشيد آقاي ..... نيستند اون گفت فعلا نه ولي بشنيد خودشون مي ياند من هم روي مبلي که اونجا بود نشستم و منتظر مهندس شدم توي همون زمان من حسابي توي کف اون دو تا دختر بودم البته منشي باحال تر و توپ تر از اون يکي بود بزاريد يک خورده از منشي براتون تعريف کنم دختر زيبا با کمري باريک و کوني بزرگ و صورت واقعا قشنگ که با ديدنش زدن کف دستي بر هر جووني حلال خواهد بود خلاصه من حسابي توي کف اين خانوم منشي بودم و اون هم همش از خودش حرکت هايي در مي آورد که جلب توجه کنه و همش با صدايي حشري اون يکي دختره رو صدا ميکرد و باهاش حرف ميزد تا اينکه مهندس اومد و من مجبور شدم باهاش برم سر يک ساختمون فرداييش دوباره اومدم و دوباره خانوم منيشي عزيزم رو ديدم و حسابي داشتم از هيکل زيباش حال ميکردم که يکدفعه اي چشمم به حلقه ي توي دستش افتاد که حسابي ناراحت و غمگين و افسرده شدم و با خودم گفتم خيلي حيف شد اين که شوهر داره بس لقمه دهن من نيست ولي نمي تونستم از فکرش بيرون برم خلاصه مهندس اومد و به من گفت از اين به بعد ديگه نياز نيست بياي دفتر ، شما فقط برو سر همون ساختموني که باهم رفته بوديم من هم که مجبور بودم قبول کنم خلاصه همينطوري 27 يا 28 روز گذشت که من براي آخرين روز بايد ميرفتم پيش مهندس تا بدم برگه ي کارآموزيم رو امضاء کنه پدرم هم گفت من هم باهات مي يام تا برم با رفيق قديميم يک سلام و عليکي هم بکنم خلاصه با همديگه رفتيم دفتر آقاي مهندس و منتظر مونديم تا مهندس برسه و فقط خانوم منشي اونجا بود و هيچکس ديگه اي نبود ، همينکه اومدم بشينم چشمم افتاد به سينه ي خانوم منشي که مشخص بود سوتين نپوشيده و نوک سينه اش کاملا مشخص بود و مانتوش انقدر تنگ بود که داشت سينه هاش مي ترکيد يکدفع اي توي دلم قند آب شد و گفتم واي خاک بر سرم اگه من اين آخرين روز نتونم اينو بکنم ولي چشمم خورد به بابام که درست نشسته بودم بقلم و هيچ راهي نداشت که بتونم از دست اون خلاص بشم خلاصه مهندس رسيد و با بابام 2-3 ساعت صحبت کرد و به بابام گفت که بيا با هم بريم سر ساختموني که دارم مي سازم بابام هم قبول کرد و ما 3 تايي از شرکت زديم بيرون من هم گفتم کار دارم نمي تونم بيام و از دستشون جيم زدم طرف در شرکت 2-3 ساعت کيشيک کشيدم تا ببينم خونه ي اين خانوم منشي کجاست و مي خواد کجا بره اون بعد از چند ساعت در اومد و داشت در رو مي بست که من رفتم جلوي بستن در رو گرفتم بهش گفتم سلام خوبي شما؟ -ممنون آقاي.... شما خوبي؟ ممنون به لطف شما -آقا مهندس الان نيست باهاش کار داشتيد؟ نه -پس چي؟ من ب ب ب ب با خو ددددد تون کار داشتم -با من؟ خوب بفرماييد توي همون لحظه تلفن شرکت به صدا در اومد و اون گفت ببخشيد تلفن داره زنگ ميزنه رفت داخل شرکت و تلفن رو برداشت من هم پشت سرش رفتم داخل ، حسابي داشتم سکته ميکردم و کاملا آب دهنم خشک شده بود و گوش هام هم قرمز بودند اون بعد از جواب دادند به تلفن به من گفت خوب امرتون رو بفرماييد من همون لحظه به آرومي دستاشو گرفتم و گفتم نمي دوني من نسبت به تو چه احساسي دارم و من عاشق تو هستم تو هموني هستي که من هميشه دنبالش بودم و درجا يک بوسه به لباش زدم اون هم بلافاصله دستاش رو کشيد و گفت آقاي محترم من شوهر دارم اين چه کاريه کرديد؟ گفتم ميدونم ولي ... همون لحظه کمرش رو گرفتم و به خودم نزديکش کردم و لباش رو خوردم واي چه قدر شيرين و خوشمزه بود تا حالا چيز به اون شيريني نخورده بودم دستم رو گذاشتم روي سينه هاش و مالوندم اون داشت کم کم رام ميشد ولي حمش ميگفت نه نه با من اين کار رو نکن تو رو خدا ولي مشخص بود که خوشش مي ياد خلاصه کم کم مانتوش رو در آوردم و يک تاپ سفيد زيرش پوشيده بود و اون رو هم در آوردم و با سينه هاي خوشگل و خوش فرمش روبرو شدم و انقدر خوردم تا نخوردن شير دوران بچه گيم رو جبران کردم اون چشمهاش رو بسته بود و چيزي نميگفت من هم از خدا خواسته همش سينه هاش رو مي خوردم و همجاي شکمش رو مي ليسيدم تا اينکه پيراهنم و شلوارم رو کندم و بهش گفتم ببينم چي کار ميکني اون هم محکم گرفت پسرم رو و از روي شرت واسم مي مالوندش تا اينکه شرتم رو کشيدم پايين و اون هم روي دو زانو نشست و کيرم رو مي خورد يک جوري که انگار تا حالا غذا نخورده بود و انگار داشت بستني مي خورد من نمي خوام بگم جنبه ام زياد هست ولي مي تونم بگم که ديگه با يک ساک زدن آبم نمي ياد اون هم همش مي خورد و با تخم ها بازي ميکرد تا چند ثانيه بعدش گفتم پاشو بسته ديگه اون هم بلند شد و من با کمک خودش شلوار و شرتش رو در آوردم عجب کس نازي داشت واي عجب کوني داشت من تا حالا برامدگي باسن از اين باحال تر نديده بودم خوابوندمش روي مبل و گفتم پاهات رو باز کن و اون هم که انگار داخل خواب و بيداري بود پاهش رو برد هوا و روي دو تا شونه هام گذاشت و من هم شروع به خوردن کسش کردم عجب بويي مي داد ، اصلا يک دونه مو هم انگار نداشت بدنش واقعا توپ بود انشا ا... نسيب شما هم بشه ، البته من ناعب الزياره شما هم بودم مطمئن باشيد خلاصه من مي خوردم و اون هم مي گفت بخور بخور تا اينکه حدود 2 دقيقه شد به من گفت تو رو خدا من رو بکن ، لطفا من رو بکن ازت خواهش مي کنم من رو بکن گفتم پس آماده اون گفت آره من هم بلند شدم و کيرم رو دوباره کردم دهنش و بيشتر خيسش کردم تا اينکه پسرم رو گذاشتم دم کسش و روي سوراخ کسش مي مالوندم تا اينکه اصلا داشت با دادهاي حشري من رو مست ميکرد همينکه کيرم رو انداختم داخل کسش يک جيغ کشيد ( وااااااااااااااايييييي) من هم گفتم چيزي نيست خوب ميشه خلاصه اولش شروع کردم به آرم تلمبه زدن بعد از 5-6 دقيقه ديدم اصلا حال نميده و يک نواخت شده بود بايد يک کار جديد مي کردم واسه همين از روش بلند شدم و گفتم من ميشينم تو بخواب روم اون هم همينکار رو کرد و درست جاهامون برعکس شد و ايندفع ديگه اون هم کمر مي زد ديگه حسابي سينه و شکمش خيس خيس شده بودند انقدر خورده بودمشون احساس کردم داره ديگه آبم مي ياد بهش گفتم ابم داره مي ياد چي کار کنم؟ گفت بزار دستمال مي يارم بريز اونتو گفتم باشه ولي توي دلم گفتم کسکش مي خواي بچه هام رو بريزم توي دستمال؟؟؟ عمرا" همينکه دستمال آورد بهش گفتم ساک بزن گفت آخه گفتي که آبت داره مي ياد که گفتم بزن هر موقعه اومد خبرت مي کنم اون هم شروع به ساک زدن کرد و من هم ديگه ديدم آبم داره مي ياد گفتم صبر کن نزن کار دارم کيرم رو به دست گرفتم و جلغ زدم و آبم رو روي سينه هاش ريختم اون هم انگار آب روي گربه ريخته باشي چشمماش رو از روي ترس بست و گفت اين چه کاري بود کردي من هم وسط حرف زدنش يک تير از آبم رو ريختم توي دهنش و گفتم بخور و کمتر حرف بزن اون هم خورد و دم نزد ؛ انگار از مزه ي آبم خوشش اومده بود خلاصه من هم رفتم از اونجا بيرون و الان يک ساله که ديگه از خانم منشي خبري ندارم ولي خيلي دوست دارم يک بار ديگه هم ببينمش و يک بار ديگه بکنمش چون واقعا حال داده بود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 5 از 59:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA