سلام درخواست ایجاد تاپیکی در قسمت داستانهای سکسی به نام عشق تو انتقام دارم نویسنده:مهدیار تعداد قسمت ها:آزاد بیش از ١۵قسمت کلمات کلیدی:داستان سکسی،عاشقانه،mahdiyar 9698 ،ادامه عشق سازنده
عشق تو انتقام1 چشم من بیا منو یاری بکنگونه هام خشکیده شد کاری بکنغیر گریه مگه کاری میشه کرد؟کاری از ما نمیاد زاری بکناون که رفته دیگه هیچوقت نمیادتا قیامت دل من گریه میخواد...نمیدونم چرا ناخودآگاه این آهنگ داریوش تو ذهنم پخش شد از پارک زدم بیرون پیاده راه افتادم سمت خونه تو راه به این فکر میکردم با اینکه یچیز با ارزشو از دست دادم ولی ولی یچیز با ارزش دیگه بهم برگشت فکرکنم بخاطر همین میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیستولی مثل اینکه من هیچوقت نباید همه چیزو باهم داشته باشم اون موقع که خانواده داشتم عشق نداشتم موقعی که عشق داشتم خانواده نداشتم!نمیدونم زندگی من چرا اینجوری بود با خودم تصمیم گرفتم غم فرشته رو تو همین راه بذارم گوشه خیابونو با خودم به خونه نبرمش دوس نداشتم کسی بفهمه چقدر فرشته رو میخواستم ولی وقتی تنها میشدم چی اون موقع أم میتونستم وانمود کنم؟بجزء اینا یچیز دیگه اون ته تها ی ذهنم مثل چراغای تهرون وقتی که از بالا بهش نگاه میکنی سو سو میزد انتقام از اون بچه قشنگی که باعث شد عشقمو،واسه همیشه ازم بگیرن ولی آخه چجوری؟از چه طریق؟؟برم با ماشین زیرش بگیرم یا یه گوشه خیابون گیرش بیارم اونقدر بزنمش تا خون بالا بیاره یا...نمیدونم ولی اول از همه باید آمارشو در میاوردم که اونم از طریق نگار راحت بود.بقول یه بنده خدایی ذهنم مثل فراری انزو تخته گاز میرفت اونقدر سریع که نفهمیدم کی رسیدم جلو در خونهدرو با کلید باز کردم قبل اینکه وارد بشم یه بوی خوب تو مشمام پیچید ای جان دوباره مامان اومد تو این خونه بوی غذا بعد چند وقت تو خونه ما راه افتاد!_به به خدایا شکرت دوباره این مامان اومد خونه بوی خوش گرفت این خونه ما بوی قرمه سبزی یادم رفته بود_تو سلام بلد نیستی یذره تربیتم چیز خوبیه _بله کاملا حق با شماست_خجالت نمیکشی _نچ بلد نیستممهرشاد از اون جلو تلویزیون تقریبا با داد گفت_سلام داداش_ای کوفتو سلام زهره ترک شدم نکبت بعد از گفتن این جمله از پشت پریدم روش_آییییی چته با تو نمیشه مثل آدم رفتار کرد بهت سلام داد جنبشو نداری؟_خفه شو افغانی واسه من فاز ادب برداشته_آخه گلابی کدوم افغانی اقامت هلند داره؟بیچاره تو که بخوای از عوارضی قم ردشی باید پاس نشون بدی_خفه شو خفه شو نکبت وطن فروش حالا خوبه اونجا کنده کاری میکرده این همه واسه ما گوز گوز میکنه_هه کنده کاری؟این یتیکه صداشو آورد پایین با صدای آروم جوری که مامان نشنوه گفت:بدبخت اون دافای هلندی که من اونجا گاییدم تو تعریف شو فقط تو آهنگای ساسی مانکن شنیدی!!!اصلا فکر نمیکردم انقدر بزرگ شده باشه اون برعکس من موهاش قهوه ای بود و لخت لخت که چهرش تقریبا اروپایی بود هیکلشم فابریکی گنده و عضله ای بود نه مثل من به زور باشگاه رفتن که با اون زبون چرب و نرمش و شیطنتاش از همون دوران دبستان دخترا زیاد میومدن طرفش ولی منم یچیزایی داشتم که از اون متمایزم میکرد هم ازش بلندتر بودم هم خوشتیپ تر...
عشق تو انتقام2 منم مثل خودش صدامو آوردم پایین _اسگل ملخ همه چی وطنیش خوبه حتی کس_اینو نگی چی بگی؟_الان دهنتو سرویس میکنمشروع کردم مامانو صدا زدن _مامان این نکبت اونجا هروز با یه دختر بود دیگه؟_نه بچم ساکت بود کاری به کسی نداشت فقط ۴تا مدرسه عوض کرد اونم سر این که هی دعوا میکرد_بیا باز تو گنده گوزی کردی؟_آخه مگه مامان باید از همه چی با خبر باشه اگه میفهمید که دهنم سرویس بود_راس میگیا از این جهت بهش نگاه نکرده بودمبلند شدم رفتم طبقه بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم سرم به بالشت نرسیده خوابم برد یه خواب که باهاش احساس غریبی نمیکردم انگار قبلا واسم زیاد تکرار شده بود یه جشن توی همون باغی که اولین بار فرشته رو اونجا دیدم وارد شدم همه خوشحال بودن میزدن و میرقصیدن رفتم جلوتر فرشته اونجا بود تو لباس عروسی داشت بهم لبخند میزد ناخودگاه منم به روش خندیدم یهو همه ناپدید شدن هیچ صدایی نمیومد من موندم فرشته یهو آرمین اومد دستشو گرفت فرشته گریه میکرد اسم منو صدا میزد ولی من نمیتونستم تکون بخورم انگاری بختک افتاده بود روم خشکم زده بود هر لحظه ازم دورو دورتر میشد تا این که ناپدید شد!از خواب پریدم داشتم دنبال فرشته میگشتم یهو انگار یکی بغل گوشم گفت اوسگل همش خواب بود آره همش خواب بود یکی ازمجموعه خوابایی که درمورد فرشته میدیم یه خواب تلخ!!!ساعتو نگاه کردم نزدیک ١٠بود رفتم پایین تازه میخواستن شام بخورن منم رفتم پیششون اون شب بعد چند وقت ۵تایی شام خوردیم آبجی کوچولو شیرن زبونمم همش خودشو واسه ماها لوس میکرد!فردا اولین کاری که کردم از نگار سراغ اون پسررو گرفتم که برم سروقتش خونشون تو یه آپارتمان سمت سعادت آباد بود با محمدم هماهنگ کردم بیاد کمکمادامه دارد...
عشق تو انتقام 3عین اوسگلا نشسته بودیم تو ماشین سابق مامانم کشیک ساختمون آرمین اینا رو میدادیم منتظربودم ببینیم کی میاد بیرون؟ خودمم نمیدونستم وقتی اومد بیرون میخوام چیکار کنم خنده دار بود واقعا خنده دار!_هان؟ذل زده بودم تو چشمای محمد داشتم فکرمیکردم_هان چی؟خب یهو رفتم تو فکر_آخه یجوری نگاه میکردی که انگار داری دوست دخترتو نگاه میکنی و ازش بوس میخوای داداش اگه لب میخوای تعارف نکن_ای فرض کن از تو لب بگیرم_خیلی دلتم بخواد اصلا گه خوردی نمیدماوه اونجارو اومد_کی؟آرمین؟_خب خودت برگرد نگاه کن_راس میگیبرگشتم نگاه کردم ولی خبری از آرمین نبود اصلا هیچ پسری نبود فقط یه دختر بود دختر که نه یه فرشته با چشمای طوسی و موهای خرمایی با یه کوله رو کولش که روش عکس اسکلت روش بود خیلی بامزه شده بود بود و شرارت از اون چشماش میبارید_هوی نخوریش خودم اول پیداش کردما _ضر ضر نکن مال خودت این جوجه فنچ فکر کنم15سالش بیشتر نباشه!_به تو چه ملخ فنچ بازی مد شده آینده کشور دست همین فنچاست!_خب که چی؟_هیچی وایسا نگاه کنمحمد از ماشین پیاده شد رفت سمت دخترهحتما رفت شماره بده با اون زبون چرب و نرمش حتما مخ شو میزنه تازه سنشم کمه راحت تر پا میده خب به من چه بره بده؟خب اگه پا بده که تو از حسودی میترکینمیدونم چرا هی با خودم حرف میزدم مثل دیونه ها شده بودم البته دیونه تر چون قدیما أم دیونه بودم!بعد نیم ساعت محمد پیداش شد قیافش یجوری بود _چه راحت پا دادیجوری نگاش کردم که خودش فهمید نباید چرت بگه_باشه بابا پدرسگ پا نداد_هر هر هر چه کیری زد بهت _خفه شو خب شاید منگل بود که به همچین شاخ شمشادی پا نداد_در نوشابه باز میکنی دیگه_آدم خودش واسه خودش در نوشابه باز نکنه کی بازکنه_آره خب_وای مهدی نمیدونی از جلو چه جیگری بود یجور با جذبه ذل زد تو چشمام که خودم فرار کردمراستی سه ساعته مارو کاشتی اینجا تریپ شرلوک هلمز برداشتیم هیچیم ندادی بخوریم دم ظهره زود باش بریم رستوران(ته دلم از این که به محمد پا نداد خوشحال بودم)_ای که هناق بگیری کارد بخوره به شکمت فقط فکر شکم واموندشهای..._خفه شو عین پیر زنا نفرین میکنه_خیل خب الان میریم یه ساندویچی جایی یچیز میدم تو کوفتت کنی _خبر مرگت اون بابای الاغت پولش از پارو بالا میره اون وقت میخوای ساندویچ بدی بهم خاک تو سر خسیست_هو الاغ خودتیا میره که میره به توچه ربطی دارهپشت چشم نازک کرد مثل دخترا خودشو لوس کرد با یه ناز پسر کش گفت:_گه خوردی عشقم باید منو ببری از این رستوران باکلاسا من چیم از این دخترا که کنار خیابون بلندشون میکنن کمتره _منظورت جنده هاست؟_خیلی بیشعوریرفتیم رستوران بعد بردم برسونمش خونه_کجا امشب میمونی اینجا ننه بابام نیستن رفتن شیطونی _نه داداش مزاحم نمیشم _خفه شو ماشینو پارک کن بیا بالا منتظرمبعدش راه افتاد سمت خونشون منم ماشینو پارک کردم زنگ زدم به مامانم گفتم امشب نمیام اولش راضی نمیشد فکر میکرد میخوام بقول خودش برم دنبال الواتی ولی بعدش که اطمینان پیدا کرد بیخیال شد.ساعت دو و سه بود رفتیم خونه محمد اینا به محض اینکه رسیدم تو خونه بی هیچ حرفی مستقیم رفتم تو اتاق محمد گرفتم تخت خوابیدم خیلی زود خوابم برد،با احساس اینکه یکی عین بختک افتاده روم از خواب پریدم_پاشو بسه تنبل مهمون قراره بیاد واسمون_ای خبر مرگ مهمون بیاد آدمو اینجوری از خواب بلند میکنن مهمون دیگه کیه برو بابا من میرم خونمون _نه الاغ بمون خوش میگذره زنگ زدم دوتا هلو امشب بیان پیشمون_چییییییی؟ادامه دارد...
عشق تو انتقام 4_مرگ چی زنگ زدم دوتا کس بیان امشب تنها نباشیم و تو کس نکرده از دنیا نری؟_برو کونتو بده من جنده نمیکنم_إ میگه جنده کس خل دوتا دختر فرارین یکی از یکی خوشگلتر تازه یکیشون مثل اینکه بار اولشه اون یکی که من میشناسمش از اونا نیست که هروز زیر یکی خوابیده باشه و گشاد باشه به چهار پنج نفر بیشتر نمیده یجورایی فابریکیه زیاد پول میگیره کم میده_پدر سگ چه دقیقم آمار داره در هرحال من نیستم _پس چی آدم باید بدونه تو کجا میکنه در ضمن_در ضمن چی؟جلو جلو بگم گه خودت خوردی_از کجا فهمیدی میخوام اینو بگم حرفشو تموم نکرده صدای آیفون در اومد _مهموناتم مثل خودت حروم زادن اسمشون که اومد زود پیداشون شد_خفه شو إ آره خودشوننرفت درو زد در بالارم باز کردمثل اینکه بعد چند دقیقه پیداشون شد.من که از همون اول نشستم رو کاناپه ای که پشت به در ورودی بود جوری که تا کسی نمیومد روبرم معلوم نمیشدماز یه طرف اصلا دوس نداشتم با دختری رابطه ی جنسی یا عاطفی برقرار کنم از یه طرفم یه هیجان خاصی داشتمو دوس داشتم تجربش کنم ولی خیلی مغرورتر از این حرفا بود که بخوام پای حرفی که زدم واینستم برم سراغ یکی از اون دخترا_به به خانما خوش اومدین صفا آوردین _چطوری آتیش ببینم امشب آماده ای دیگه میخوام رس تو بکشم محمد_آره بدجور نمیخوای دوستتو معرفی کنی؟_غزل،محمد همون که گفتم خیلی اهل حالهمحمد،غزل دوستم که گفتم بار اولشه محمد_چقدرم خوشگله دوستت ماشاالله_نظر لطفتونهدختر اولیه که هنوز نمیدونستم اسمش چیه گفت_من فکر کردم دوتایید پس دوستت کو؟_نمیدونم همین الان اینجا بود ولش کنید انو خودش پیداش میشه مانتو شالتونو بدید من برید بشینیدغزل_سمیرا پس دوستش کجاست؟سمیرا_چه میدونم غزل حتما از اون بچه پول داراست که چس کلاس میذارن از رو کاناپه بلند شدم جوری که هم اونا منو ببینن هم من اونارو ذل زدم بهشون یکیشون که میخورد چهار پنج سالی از ما بزرگتر باشه یه تاپ بنفش پوشیده بود که با موهای بلند شرابیش ترکیب رنگ جالبی رو به وجود آورده بودن ولی اون یکی میخورد همسن و سال خودم باشه واقعا زیبا بود چشمای عسلی موهای کوتاهش که یه طرف بلندتر از طرف دیگه بود با یه آستین کوتاه صورتی جوری که خط سینش معلوم بود که احساس کردم توش خیلی معذبه با اینکه محوش شده بودم ولی سعی کردم خودمو عادی و بی تفاوت نشون بدم _خب دیگه چی؟سمیرا که با دیدنم به اندازه کافی جا خورده بود مثلا اومد درستش کنه با یدونه از این عشوه خرکیا شروع کرد به حرف زدن _إوا سلام، خب چرا بهت بر خورد عزیزم خب ببخشید_نه جالب شد بدونم چرا کسی رو ندیده نشناخته روش قضاوت میکنید درهرحال من نمیخواستم امشب اینجا بمونم چون امثال شماها ارزش اینو ندارن که حتی بخوای باهاشون بخوابیسمیرا_ببین بچه مایه دار خیلی داری تند میری تو چی میفهمی از دردای یه دختر فراری که هیچی نداره جزء این(دستشو گذاشت لای پاش)همه أم همینو ازش میخوان تا حتی یه لقمه نون بهش بدن،(غزلو کشید سمت خودش )اینو ببین تاحالا با هیچکس نبوده هنوز بکارتش سالمه ولی بخاطر همون یه لقمه نون که از گشنگی نمیره میخواد اونو زیر کمر یکی مثل تو از دست بده غزال با گریه شروع کرد_تورو خدا بس کنید سمیرا تو بس کن به اندازه کافی با اومدن تو اینجا تحقیر شدم بدترش نکن_چی؟؟تو؟؟هنوز بکارت؟؟ نمیدونم چرا زبونم بند اومده بود بدجوری جا خورده بودم باورم نمیشد من به کی چی گفتممحمد از آشپز خونه اومد بیرون _چتونه شماها همه فهمیدن میخوایم چه غلطی کنیم سمیرا تو چیزی گفتی؟سمیرا با یه لبخند تمسخر آمیز نگاشو از من گرفت انداخت به محمد_از این رفیقت بپرسمحمد یدونه از این نگاه های پرسشگرش انداخت روممن چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین یعنی چیزی نداشتم که بگم تقصیر من بود محمد_أه بیخیال دیگه شبمونو خراب نکنید(رفت سمت سمیرا دستشو کشید) تو بیا ببینم آتیش پاره امشب یکاری میکنم باهات که دیگه سربه سر رفیق من نذاریبردتش تو اتاق خواب مامان باباش من موندمو غزلادامه دارد...
عشق تو انتقام5_گفت خب از کجا شروع کنیم؟...گفتم یعنی چی؟یه زهر خند زد سریع بولیزشو درآورد با یه سوتین بنفش جلوم بودمحو بدن زیباش شده بودم دم دمای غروب بود هوا کم کم داشت تاریک میشد از لابلای پنجره نور نارنجی رنگی داخل خونه ساطع شده بود بخاطر اینکه چراغای خونه رو روشن نکرده بودیم خونه لحظه به لحظه تاریک تر میشد و غزل با اون پوست سفیدش مثل الماس تو تاریکی خونه میدرخشیدصداش منو از حال خودم بیرون آورد_چرا ماتت برده این یکی رو خودت باید باز کنی زبونم بند اومده بود...چی...رو؟بدم میاد یسریا خودشونو میزنن به خنگی از پشت گیره های سوتینشو باز کرد اونم انداخت کناروای دیگه داشت هوش از سرم میپرید خیلی از فرشته سرتر بود درسته واسه عشاق هیچکسی زیباتر از عشقشون نیست ولی به خودم نمیتونستم دروغ بگم اون پایینم یکی داشت اظهار وجود میکرد جوری که فکر کنم اگه درستش نمیکردم دکمه های شلوارمو باز میکرد این غزل کم منو تحریک کرده بود صدای ناله، جیغای کوتاه سمیرا بدتر فضای اون خونه رو هوس انگیز کرده بود،منم که عین منگلا ذل زده بودم به سینه های خوش فرم و سر بالای غزل!یهو نمیدونم محمد چیکار کرد که صدای جیغ سمیرا بلند شد که داشت به محمد فحش میداد... کثافففففففففففت مگه من به چند نفر میدم که اینجوری فرو میکنی آخخخخخخخ سوختم،محمدم که مثل همیشه باید جواب میداد حتی تو سکسم دست از عادتش برنداشته بود ...خفه شو تازه دارم حال میکنمانگار تازه بعد جیغ و دادای سمیرا و محمد به هوش اومدم رو به غزل گفتم...چیکار میکنی؟من نمیخوام باهات...؟_هه خوبه نمیخوای و داشتی منو با چشمات میخوردی اگه میخواستی که حتما الان زنده نبودم..از حرفش پقی زدم زیر خنده رفتم طرفش غزل أم از خنده ی من خندش گرفت ولی سریع خندش محو شد و دوباره شروع کرد به حرف زدن ولی یه بغضی تو صداش بود...چیه رام شدی؟بیا زودتر تمومش کن؟رفتم از کنارش بولیزشو که رو زمین افتاده بود برداشتم گرفتم سمتش اونم هاج و واج نگام میکرد...بگیر تنت کن.نه مثل اینکه بدجوری هناگ کرده بود منم دیدم بخوام وایسم باید حالا حالاها منتظر باشم خودم تنش کردم ... دوباره صدایی مثل داد از اتاق بلند شد محمد داشت به سمیرا میگفت آخ که تو چقدری تنگی جوووووونیه نگاه به غزل کردم که انگاری از شرم سرشو انداخته بود پایین با خودم فکر میکردم این دختر چجوری تا دو دقیقه پیش اونجوری رفتار میکرد؟!!!با تته پته شروع کرد به حرف زدن خب...خب تو نکنی فردا یکی دیگه میکنه...شایدم کسی نکرد فعلا بیا بشین شاید یکاری تونستم بکنم.خودم نشستم رو کاناپه اونم نشست کنارم بعد چند دقیقه سکوت غزل با اون صدای گیراش شروع کرد_خب الان حتما میخوای بپرسی چرا اینجوری شدی چرا از خونه فرار کردی چرا نمیری دنبال کار؟چرا...؟وایسا وایسا نه بابا فعلا نمیخواستم اینارو بپرسم یچیز دیگه میخوام بپرسم...چی بپرس؟جدی جدی تو دختری یعنی...یعنی؟ خودم فهمیدم آره...منم گفتم مطمنی؟ اونم تو جوابم گفت بنظرت دلیلی دارم واسه دروغ گفتن چه فرقی داره به حالم که... باشه باشه تسلیم حالا میشه بگی چرا از خونه فرار کردی؟...یه لبخند زدو روشو کرد به سمت پنجره نه مثل اینکه همیشه باید این سوال پرسیده بشه خب از کجا شروع کنم آهان از اونجا که ده سالم بیشتر نبود مادرم مرد بابامم یه آدم هوس باز بود وقتی مادرم زنده بود دنبال دخترا و زنای مختلف بود وای به حال اینکه حالا دیگه مادرمم نبود ولی بابام منو همیشه خیلی دوست داشت هرچی میخواستمو واسم فراهم میکرد بعد سال مادرم یه دختر که بیست سالش بیشتر نبود به اسم الهه که بعده ها فهمیدم قبل مادرمم باهام در ارتباط بودن زن بابام شد بامن خیلی مهربون بود تا اینکه بابام سرطان گرفت و ٣ ماه پیش مرد اونم بعد چهلم بابام کاراش شروع شد مردای جورو واجور میاورد خونه یه شب که داداش عملیش اومده بود خونه ی ما شنیدم میخواد منو واسه اون عقد کنه منم دوروز بعدش از خونه فرار کردم رفتم پیش سمیرا که یکی از دوستای دوران دانشگاهم بود اونجا فهمیدم سمیرا واسه درآوردن خرجش تن به این کار داده چندروز پیش سمیرا موندم میرفتم دنبال کار ولی کو کار؟تا اخمو تخم سمیرا شروع شدو بقیشم که خودت میدونیبعداز گفتن این حرفا ساکت شد مثل اینکه چشماش اشکی شده بود آخه با دستاش گوشه ی چشماشو پاک کرد_یه سوال دیگه بپرسم؟...بپرس؟تو درسم خوندی؟...آره فوق سخت افزار دارم...منم با ذوق گفتم چه خوب فکر کنم بتونم یکاری واست کنم...غزل ذل زد بهم چطوری؟...بهت میگم،پنج دقیقه صبر کنگوشیمو از جیب شلوارم درآوردم زنگ زدم به بابام شب قبلش داشت با یکی از همکاراش صحبت میکرد میگفت چندتا نیرو جوون واسه کار با کامپیوتر میخوایم با دوتا منشی جدید منم نه اینکه گوش وایسم به صورت کاملا تصادفی شنیدم_الو سلام بابا چطوری؟ادامه دارد...
عشق تو انتقام 6_به به آقا مهدیار چه عجب یادی از ماکردی چی شده زنگ زدی حتما پول مول میخوای...ای بابا این چه حرفیه من کی اینجوری بودم زنگ زدم حالتو بپرسمو بگم خسته نباشی...کره خر بچه هاتن من توله ی خودمو نشناسم باید بمیرم بگو چی میخوای...باشه خودت خواستی برم سر اصل مطلب اون کاره بود دیشب به همکارت پای تلفن میگفتی...تو گوش وای میستی خاک برسرت نشه،بچه بزرگ کردم وایسه حرفامو گوش کنه...وایسا وایسا منو این کارا؟ اصلا بلدم به صورت کاملا اتفاقی شنیدم حالا اونو ول کن هنوز کسی رو پیدا نکردین؟...نه،خب که چی من اون رفیقای الوات تورو استخدام نمیکنما گفته باشم...ای بابا فقط حرف خودشو میزنه یه دیقه صبرکن پدر من...خب بگو...دخترخاله دوستم دنبال کار میگرده فوق دیپلم کامپیوترم داره فکر کنم به دردت بخوره...تخم جن به دختره خاله رفیقتم رحم نکردی پسر منی دیگه ،ولی قول نمیدم شاید بتونم واسش یکاری کنم آدرس دفتر جدیدرو واستsms میکنم بده بهش بیاد اونجا باهاش صحبت کنم ببینم شاید به دردمون خورد...ایول بابا باشه،دمت گرم کار مار نداری؟...نه خوش بگذره فقط دوباره طرف اون کوفتیا نریا خدافظ...چشم قربونت خدافظیه نگاه به غزل کردم اونم مثل من لبخندی از رضایت رو لبای خوش فرمش نقش بسته بود_بفرما خانومokشد فردا برو واسه مصاحبه%90 قبولی%10بستگی به خودت داره...نمیدونم چی بگم نمیدونم چجوری جبران کنم میخوای؟...میخوای چی؟...میخوای واسه اون کاری که اومده بودم اینجا...با لحن تندی حرفشو قطع کردممعلوم هست چی میگی تو؟اگه دنبال این چیزا بودم که همون موقع کارمو میکردمو الانم روت بودم نه فاز خدابیامرز فردین بردارم واقعا که خیلی بچه ای...خب ببخشید آخه..._آخه بی آخه من اگه کاری کردم بخاطر انسانیت خودم بود(آره چقدرم انسانی تو)توأم دیگه حرفشو نزن باشه؟...باشه ولی خداکنه یروزی بتونم جبران کنم_یچیز دیگه فکرنکنم حقوقش اوایل خیلی باشه ولی به مرور بهتر میشه...هر چقدرم باشه راضیم بهتر از پول این کاره فقط سمیرا رو چیکار کنم؟...یمدت صبر کن یکاریم واسه اون میکنم...باش ولی مثل اینکه تو این کارم زیادی وارده آخه بدجور صدای رفیقتو درآورده...از حرفش زدم زیر خنده دقیقیا بعداز خنده ی من صدای محمد در اومد جوووون سمیرا عجب چیزی هستی تو دخترچند لحظه سکوت بینمون برقرار شد فقط همدیگرو نگاه میکردیم لبای خوش فرم غزل تو اون نور کم چشمک میزد بدجوری وسوسه شده بودم که ببوسمش همش یچیزی منو میکشید سمتش یجور نیروی مغناطیسی ذل زده بودم به لباش نمیدونم چرا اونم داشت سرشو میاورد سمت سر من ...فقط چند ثانیه مونده بود که لبامون بخورن بهم که چشمم افتاد به صورت معصومش خودمو کشیدم عقب یه ببخشید گفتم..سریع پاشدم رفتم سمت آشپز خونه برقشو روشن کردم اصلا یادم نبود که خیلی وقته که قول دادم دیگه لب مشروب نزنم نمیدونم چرا هوس کردم بعد مدت تقریبا زیادی لبی تر کنم...غزل مشروب میخوری؟...اگه باشه آره حالا چی هست؟...هنوز نمیدونمرفتم سروقت جاساز محمد و باباش که همیشه مشروباشونو اونجا میذاشتن یجا تو تراسی که تو آشپز خونه بود توی یه کابنیت،درشو باز کردم دیدم دوتا شیشه هست یه شیشه تکیلا با یه شیشه راکی رفتم دم اپن غزلو نگاه کردم میخواستم بپرسم ببینم کدومو بیارم چون واسه من فرقی نداشت کلا با همه چی حال میکردم،دیدم خیره شده به یه گوشه داره ناخونشو میخوره انگار یچیزی بدجور ذهنشو به چالش کشیده بود دوباره خیره شدم بهش واقعا خدا تو آفریدن این بنده هیچی کم نذاشته بود انگاری سفارشی زده بودتش!از خلوتش کشیدمش بیرون_ غزل تکیلا یا راکی؟...یهو مثل کسی که از خواب پریده باشه جواب داد نمیدونم جفتشم خوبه...شیشه راکی رو برداشتم گذاشتم رو میز تو آشپزخونه رفتم سمت یخچال یخورده خوراکی برداشتم رفتم نشستم پیش غزل بازم تو فکر بود اونقدر عمیق که نفهمید اومدم کنارش نشستم_غزل،غزل...بله؟...چیه تو فکر بودی؟...ببخشید هواسم نبود راستی من هنوز اسمتم نمیدونم... راست میگیا دستمو بردم سمتش گفتم مهدیارم...ریز خندید اونم دست داد بهمو گفت خوشبختم..خب اگه مراسم معارفه تموم شد بریز بخوریم. غزل میریختو به سلامتی هم میخوردیم شیشه از نصفش یذره خالی تر شده بود بدجور داغ کرده بودم غزلم از حرکاتش معلوم بود حالش بهتر از من نیست برای بار چندم خیره شدم بهش نمیدونم چی تو صورتش بود که انقدر منو جذب خودش میکرد مستقیم تو چشمای هم نگاه میکردیم تو یه لحظه لبامونو چسبوندیم بهم لبامون تو هم قفل شد انگار عقربه های ساعت حرکت نمیکردن لبای داغشو میخوردم واقعا که تو اوج لذت بودم دستمو از زیر لباسش گذاشتم رو گدی کمرش با ناخن آروم میکشیدم رو پوست نرمو لطیفش دستمو از کمرش برداشتم گذاشتم زیر پاش بلندش کردم همینجور که لبامون تو هم بود بغلش کردم تلو تلو خوران بردمش سمت اتاق خواب محمد گذاشتمش رو تخت
عشق تو انتقام 7محوِ زیبایی این دختر شده بودم، همه چیش آنتیک بود سرمو کشیدم عقب یه نگاه به چشماش کردم...دوباره لبامون رفت تو هم به هیچ وجه دلم نمیخواست از لباش دل بکنم با دستم خیلی آروم سینه های نرمشو میمالیدم اونم دستشو گذاشته بود رو دستم،دست اونم با دست من حرکت میکرد سرمو آوردم بالا باز تو چشماش دقیق شدم یه شرم دخترونه تو چشمای عسلیش بود که خیلی به صورت ظریفش میومد دلم تاقت نیاورد یه بوسه دیگه رو لباش کاشتمو رفتم سمت گوشش یذره با زبون با لالهی گوش چپش بازی کردم هرم نفسای داغشو رو پوست صورتم حس هرم میکردم وقتی گردنشو دیدم تاقتم تاب شد...واقعا نمیدونم چرا گردن دخترا انقدر منو تحریک میکنه یه بوسه ریز رو گردنش زدم ناله کوچیکی کرد...مثل اینکه رو گردنش خیلی حساس بود منم شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گردنش دستمو از رو سینه هاش که در حال ماساژ دادنش بودم برداشتمو گذاشتم رو کمرش تو یه لحظه کشیدمش رو خودم دستام رو کمر لختش میرقصیدن این دفعه خودم لباسشو از تنش در آوردم غزلم که حالش بهتر از من نبود سینه هاشو گذاشت رو صورتم منم خیلی ملایم نوک سینه هاشو به نوبت زبون میزدم و گازای کوچیک میگرفتم دوباره اونو کشیدم زیر خودم اینجوری تسلط بیشتری رو کارم داشتم بعد از چند دقیقه از سینه هاش دل کندم سرمو آوردم بالا نگاهی به سینه هاش کردم وسط شونو بوسیدم با بوسه های کوچیک از رو سینه هاش تا نافش اومدم رو نافش یه مکث کوچیک کردم یذره با زبونم باهاش بازی کردم رسیدم به شلوارش اول دکمهشو باز کر م بعدم زیپشو کشیدم پایین اونم از پاش درآوردم الان فقط با یه شرت فانتزی بنفش سِت سوتینش جلوم بود اول بالای کسشو بوسیدم بعد اونم از پاش در آوردم سرمو آوردم عقب ذل زدم به کسش که از خیسی برق میزد لبه های کس کوچولوش بهم چسبیده بودن دستمو گذاشتم دو طرف کسش اونو از هم بازش کردم توش یه رنگ صورتی کمرنگ داشت که هرچی به پایینش نزدیک تر میشد پرنگ تر میشد پاهاشو گذاشتم رو شونه هام زبونمو گذاشتم رو کسش از پایین تا بالا کشیدم...جووووووووووووون سکوت چند دقیقه ای بینمونو بالاخره غزل با این حرفش شکست سرمو آوردم بالا...عجبه صدای تواَم دراومد...بازم حالت شرمنده به خودش گرفت و گفت ببخشید دست خودم نبود...اتفاقاً باحال بود بعد از گفتن این حرف دوباره افتادم به جون کسش با زبون کلیتورسشو بازی میدادم انگشت اشاره دست چپمم از خیسی کسش خیس کردم آروم آروم کردم تو سوراخ کونش فکر کنم اونقدر بهش حال داده بود کونش درد نمیگرفت حتی خودشو به عقبم نمیکشید انگار یادش رفته بود،همزمان هم کسشو میخوردم هم انگشتمو عقب جلو میکردم کم کم تونستم دوتا انگشتمو تو کونش جا کنم اونقدر به کارام ادامه دادم که احساس کردم داره میلرزه و با یه جیغ نسبتا بلند ارضا شدنشو اعلام کرد ولی من هنوزم با این که ارضا شده بود دست برنمیداشتم...مهدیار بسه تورو خدا بس کن...ولی من بازم بی توجه ادامه دادم که یه آب سفید رنگی با فشار از کسش زد بیرون بعدشم بیهوش افتاد!واقعاً ترسیده بودم من بجز فرشته با هیچ دختر دیگه ای رابطه ای نداشتم اونم اصلاً اینجوری نشد که بخوام به این چیزا عادت داشته باشم ...رفتم خوابیدم بغلش موهاشو از رو صورتش زدم کنار مستی از سرم پریده بود عذاب وجدان اومده سراغم چرا با این دختر این کارو کردم اون به من اعتماد کرد الاً پیش خودش فکر میکنه بخاطر اینکه واسش کاری کردم دارم ازش سوء استفاده میکنم...یکی از درون بهم نهیب زد هنوز کاری نکردی که...خود درگیری پیدا کرده بودم تو همین فکرا بودم که غزل چشماشو باز کرد یه لبخند تحویلم داد سرشو آورد نزدیک تر لباشو گذاشت رو لبم نمیدونم...کی لخت شدم وقتی به خودم اومدم که داشت با دستش کیرمو عقب جلو میکرد خیلی آروم رفت پایین سر کیرمو گذاشت تو دهنش به محض اینکه کیرمو کرد تو دهنش یه آه از ته دلم کشیدم...کیرمو گرفته بود دستش جاهای باقی موندشو لیس میزد دوباره کیرمو کرد تو دهنش با دستشم عقب جلو کرد نزدیک اومدنم بود که گفتم...بسه دیگه پاشو کار اصلی مونده... نگو کار اصلی بگو درد اصلی...اگه نمیخوای ادمه ندیم...نه نه عادت ندارم کاری رو نصفهو نیمه ول کنم...باشهبلندش کردم خوابوندمش رو تخت از رو میز محمد کرمو برداشتم انگشتامو کرم زدم گذاشتم رو سوراخ کونش یذره انگشت اشارمو کردم تو که خودشو سفت کرد منم گفتم... خودتو شل کن...خودشو شل کرد منم بیشتر انگشتمو کردم تو یه یذره صبر کردم که جا باز کنه بعد چند ثانیه شروع کردم به عقب جلو کردن بعد یه دقیقه خیلی راحت عقب جلو میشد انگشت دومم کردم تو یذره با سختی ولی جاش کردم مثل اولی صبر کردم تا جا باز کنه وقتی دیدم انگشت دومم راحت عقب جلو میشه دوباره کرمو برداشتم کیرمو چرب کردم یذرهاَم به کون اون زدم بعد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشار کوچیک دادم که سرش رفت تو.......
عشق تو انتقام 7محوِ زیبایی این دختر شده بودم، همه چیش آنتیک بود سرمو کشیدم عقب یه نگاه به چشماش کردم...دوباره لبامون رفت تو هم به هیچ وجه دلم نمیخواست از لباش دل بکنم با دستم خیلی آروم سینه های نرمشو میمالیدم اونم دستشو گذاشته بود رو دستم،دست اونم با دست من حرکت میکرد سرمو آوردم بالا باز تو چشماش دقیق شدم یه شرم دخترونه تو چشمای عسلیش بود که خیلی به صورت ظریفش میومد دلم تاقت نیاورد یه بوسه دیگه رو لباش کاشتمو رفتم سمت گوشش یذره با زبون با لالهی گوش چپش بازی کردم هرم نفسای داغشو رو پوست صورتم حس هرم میکردم وقتی گردنشو دیدم تاقتم تاب شد...واقعا نمیدونم چرا گردن دخترا انقدر منو تحریک میکنه یه بوسه ریز رو گردنش زدم ناله کوچیکی کرد...مثل اینکه رو گردنش خیلی حساس بود منم شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گردنش دستمو از رو سینه هاش که در حال ماساژ دادنش بودم برداشتمو گذاشتم رو کمرش تو یه لحظه کشیدمش رو خودم دستام رو کمر لختش میرقصیدن این دفعه خودم لباسشو از تنش در آوردم غزلم که حالش بهتر از من نبود سینه هاشو گذاشت رو صورتم منم خیلی ملایم نوک سینه هاشو به نوبت زبون میزدم و گازای کوچیک میگرفتم دوباره اونو کشیدم زیر خودم اینجوری تسلط بیشتری رو کارم داشتم بعد از چند دقیقه از سینه هاش دل کندم سرمو آوردم بالا نگاهی به سینه هاش کردم وسط شونو بوسیدم با بوسه های کوچیک از رو سینه هاش تا نافش اومدم رو نافش یه مکث کوچیک کردم یذره با زبونم باهاش بازی کردم رسیدم به شلوارش اول دکمهشو باز کر م بعدم زیپشو کشیدم پایین اونم از پاش درآوردم الان فقط با یه شرت فانتزی بنفش سِت سوتینش جلوم بود اول بالای کسشو بوسیدم بعد اونم از پاش در آوردم سرمو آوردم عقب ذل زدم به کسش که از خیسی برق میزد لبه های کس کوچولوش بهم چسبیده بودن دستمو گذاشتم دو طرف کسش اونو از هم بازش کردم توش یه رنگ صورتی کمرنگ داشت که هرچی به پایینش نزدیک تر میشد پرنگ تر میشد پاهاشو گذاشتم رو شونه هام زبونمو گذاشتم رو کسش از پایین تا بالا کشیدم...جووووووووووووون سکوت چند دقیقه ای بینمونو بالاخره غزل با این حرفش شکست سرمو آوردم بالا...عجبه صدای تواَم دراومد...بازم حالت شرمنده به خودش گرفت و گفت ببخشید دست خودم نبود...اتفاقاً باحال بود بعد از گفتن این حرف دوباره افتادم به جون کسش با زبون کلیتورسشو بازی میدادم انگشت اشاره دست چپمم از خیسی کسش خیس کردم آروم آروم کردم تو سوراخ کونش فکر کنم اونقدر بهش حال داده بود کونش درد نمیگرفت حتی خودشو به عقبم نمیکشید انگار یادش رفته بود،همزمان هم کسشو میخوردم هم انگشتمو عقب جلو میکردم کم کم تونستم دوتا انگشتمو تو کونش جا کنم اونقدر به کارام ادامه دادم که احساس کردم داره میلرزه و با یه جیغ نسبتا بلند ارضا شدنشو اعلام کرد ولی من هنوزم با این که ارضا شده بود دست برنمیداشتم...مهدیار بسه تورو خدا بس کن...ولی من بازم بی توجه ادامه دادم که یه آب سفید رنگی با فشار از کسش زد بیرون بعدشم بیهوش افتاد!واقعاً ترسیده بودم من بجز فرشته با هیچ دختر دیگه ای رابطه ای نداشتم اونم اصلاً اینجوری نشد که بخوام به این چیزا عادت داشته باشم ...رفتم خوابیدم بغلش موهاشو از رو صورتش زدم کنار مستی از سرم پریده بود عذاب وجدان اومده سراغم چرا با این دختر این کارو کردم اون به من اعتماد کرد الاً پیش خودش فکر میکنه بخاطر اینکه واسش کاری کردم دارم ازش سوء استفاده میکنم...یکی از درون بهم نهیب زد هنوز کاری نکردی که...خود درگیری پیدا کرده بودم تو همین فکرا بودم که غزل چشماشو باز کرد یه لبخند تحویلم داد سرشو آورد نزدیک تر لباشو گذاشت رو لبم نمیدونم...کی لخت شدم وقتی به خودم اومدم که داشت با دستش کیرمو عقب جلو میکرد خیلی آروم رفت پایین سر کیرمو گذاشت تو دهنش به محض اینکه کیرمو کرد تو دهنش یه آه از ته دلم کشیدم...کیرمو گرفته بود دستش جاهای باقی موندشو لیس میزد دوباره کیرمو کرد تو دهنش با دستشم عقب جلو کرد نزدیک اومدنم بود که گفتم...بسه دیگه پاشو کار اصلی مونده... نگو کار اصلی بگو درد اصلی...اگه نمیخوای ادمه ندیم...نه نه عادت ندارم کاری رو نصفهو نیمه ول کنم...باشهبلندش کردم خوابوندمش رو تخت از رو میز محمد کرمو برداشتم انگشتامو کرم زدم گذاشتم رو سوراخ کونش یذره انگشت اشارمو کردم تو که خودشو سفت کرد منم گفتم... خودتو شل کن...خودشو شل کرد منم بیشتر انگشتمو کردم تو یه یذره صبر کردم که جا باز کنه بعد چند ثانیه شروع کردم به عقب جلو کردن بعد یه دقیقه خیلی راحت عقب جلو میشد انگشت دومم کردم تو یذره با سختی ولی جاش کردم مثل اولی صبر کردم تا جا باز کنه وقتی دیدم انگشت دومم راحت عقب جلو میشه دوباره کرمو برداشتم کیرمو چرب کردم یذرهاَم به کون اون زدم بعد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشار کوچیک دادم که سرش رفت تو.......
عشق تو انتقام8چنان جیغ بنفشی کشید که تو عمرم همچین جیغ کر کنندهای به گوشم نرسیده بود از اونجایی که بار اولم بود سریع کیرمو با هول کشیدم بیرون برش گردوندم گفتم چی شدی؟ چرا اینجوری داد زدی؟ _خیلی دردم گرفت نباید انقدر یهو فرو میکردیمنم با شیطنت تو جوابش گفتم_آی آی آی پدر تجربه بسوزه چندبار از اینکارا کردی که انقدر خوب واردی؟ راستشو بگو کمکت کنماونم با ی اخم ناز گفت...خیلی پرو ای تنت میخاره آره؟منم برگشتم پشتمو کردم بهش یه قسمتی از کمرمو نشونش دادم_آره قربون دست و پنجولت اینجا خیلی میخاره بی زحمت بخارونش اونم با عشوه گفت باشه عزیزم...یه شیطنت خاصی تو صداش موج میزدیهو از بالایِ کمرم ناخوناشو که مثل بیل بودو یجور فرو کرد تو پوستمو کشید تا پایین که دادم رفت هوابا هول برگشتم سمتش میخواستم بزنم لهو لوردش کنم که دیدم خودشو مثل این گربه های ملوس جمع کرده گوشهی تختو دستاشو آورده دو طرف صورتش سوزشِ کمرم یادم رفتو از حالت این دخترهی دیوونه خندم گرفت_چرا ترسیدی؟ نترس بابا کاریت ندارم فقط بخاطر این کارتم که شده امشب حسابی از خجالت اونی که چند دیقه پیش بیخیالش شدم در میاماز اون لاک دفاعیش اومد بیرون ذل زد تو چشمام خیلی صریح گفت _باشه فکر کردی کم میارمخودمم یذره جا خوردم از انقدر سریع جواب دادنش با اون جیغی که اون زد گفتم امشب باید بیخیال سکس شمبعد چند ثانیه که تو فکر بودم به خودم اومدم بهش گفتم خب این خوابید باید زحمت راست کردنشو بکشی...اومد جلو کیرمو با دستش گرفت یذره عقب جلو کرد دوباره راست کردم_خب حالا برگرداونم برگشت به پشت خوابید دوباره کیر خودمو کون اونو چرب کردم این سری خیلی آروم کیرمو کردم تو کونش یذره آخ و اوخ کرد ولی نه مثل دفعه قبل!وقتی همشو جا کردم خوابیدم روشو با زبونم با گوشش بازی میکردموقتی مطمئن شدم که جا باز کرده شروع کردم آروم تلمبه زدن بعد چند دیقه کیرمو کشیدم بیرون غزلو برگردوندم پاهاشو گذاشتم رو شونمو از جلو کردم تو کونش میشد دردو از جمع کردن صورتش فهمید ولی بعد گذشت چند دیقه دیگه اون آثار درد تو صورتش نبود همش زیر لب ی چیزایی میگفتهمین طور که تلمبه میزدم با دستمم کس غزلو میمالیدم بعد حدود پنج دیقه مالیدن ارضا شد منم دو سه دیقه بعد ارضا شدن غزل آبم اومد و همشو خالی کردم تو کونشو بی حال افتادم بغلش.به محض اینکه حالم یذره جا اومد برگشتم نگاش کنم که دیدم یه جفت چشم عسلی که تو اوننور کم برق میزد با لبخند ذل زده بهم بهش خندیدم دستمو بردم زیر پاش اون یکی دستمم گذاشتم زیر گردنش یهو رو دستام بلندش کردم اونم یه جیغ کوچیک کشیدو بعد خندید تو بغلم بردمش سمت حموم...بعد دوش گرفتن اومدیم بیرون هر دوتامون لباسامونو پوشیدیم همدیگرو بغل کردیم خوابیدیم انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده!!صبح با صدای پچ پچ بالا سرم بیدار شدم زیر چشمی نگاه کردم دیدم محمدو سمیرا بالا سرمن دارن باهم پچ پچ میکننو هی به ما نگاه میکننسمیرا–هه ببین این همونه که دیشب فاز یاس گرفته بودامحمد–خب چیکار کنه بچم جیگری مثل غزلو بغل مردهاَم بذاری آنتنش بلند میشه اونوقت چه توقعی از این بچه داری؟چشمامو باز کردم نگاشون کردم از حرفای محمد خندم گرفته بود سمیرا اومد دوباره یچیزی بگه که حرفشو قطع کردم_خوبه خوبه پشت سر ما حرف نزنید میبینید که لباس تنمونه ما فقط مست کردیمو بعد تو بغل هم خوابیدیم همینسمیرا_ تو گفتی منم باور کردم اومدم جواب سمیرا رو بدم که محمد پرید تو حرفم_یعنی خاک دو عالم تو سرت پسر تا صبح فقط خوابیدی؟! مطمئنی تو مردی بیا جلو چک کنم ببینممن پاشدم برم سمت محمد دستمو گذاشت دو طرف شلوارم که بکشم پایینمحمد پرید وسط گفت_هو چیکار میکنی؟_هیچی میخوام به تویِ انتر ثابت کنم که مردمآب دهنشو قورت داد گفت:داداش تو ثابت شده ایاز لحن بامزش هم من هم سمیرا زدیم زیر خنده،صدای خندهی یکی دیگهاَم به گوشم اومد برگشتم دیدم غزل بیدار شده داره به ما میخنده...چهار تایی رفتیم تا صبحونه بخوریم سر میز سمیرا از غزل پرسید غزل دیشب چی شد؟_مهدیار که گفت هیچی من_اِ پس تواَم بیدار بودی؟محمد_جفتتون کم داریدمن_ هو بعد اینکه تنها شدیم به محمد گفتم:_ممد کی بریم دنبال اون پسره _کدوم؟_همون آشغالی که...پرید وسط حرفم نزاشت بقیشو بگم فکرکنم حرفام اونقدر تکراری شده بودن که همه از بر بودنشون _باشه گرفتم کیو میگی،هرموقع دوس داری بریم_اگه الا بیکاری الا بریم چون این آدمای بی درد تا لنگ ظهر میخوابن اگه قرار باشه برن دنبال کارو زندگی تازه الانا میرنمحمد با چشمایی که از تعجب گرد شده بود ذل زده بود بهم_هان چیه؟چرا عین بز نگام میکنی؟_مرتیکه یجور میگی انگار خودت از این دسته آدما نیستی توکه از اونم بی درد تری_خب تواَم حالا یبار ما اومدیم ادا این بلدارو دراریما