انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

من و غربت


مرد

 
دوش بود عجب حال مرا
خانه ام شده بود غم سرا

کنجی نشسته، غرق در افکار
بریده ز عالم، خسته از تکرار

روز و شب از پی هم می گذرد
چه با سرعت این عمر می پرورد

دیروز و امروزم مثه هم
هرلحظه از این رفته بود، غم

ناامید و دلشکسته، گذشت و گذشت
ای وای از این عمر که بی ثمر سرگشت

چه شبی دارم در این ماتمکده
بغض در گلویم طغیان کرده

ضجه می زنم در این تنهایی
نگاه به اطراف می کنم، نیست رهایی

آنکه دعوی دوستی داشت چه شد؟
من را رها کرد و یار دگر شد؟

ای دوست، هست وقت نیازم
آن وعده که داده ایی، اکنون دریابم

پشتم را خالی کردی، شدم غمخوار
مگه با تو چه کردم، ای فریبکار؟

جز محبت چه دیدی که رفتی؟
من و ماندم و یادت، غم ماند و عکسی

در آغوشت بودم و نبود خیال مرا
مثه پرنده آزاد بودم و فرا

بال میزدم از این به آن سو
در هوایت، چرخ بر گیسو

همه فکر و خیالم بودی
همه وجودم را ربودی

دیدگانم جز تو ندید
چشمانت دیده های را درید

خاطرم آسوده می گشت، دستت در دست من
هر طپش در قلب من چون پنبه زن

پرستاره و مهتابی بود شبهای غم
بی معنا بود تاریکی و دشت بلا و ماتم

چه خوابهای شیرینی
چه احساس بی کینی

زندگیم زیبا بود ای رفیق
درد کجا و من کجا، ای شفیق

ساعت عمرم طلایی
لحظه هایم پر زرق و برق و کهربایی

لذتی داشتم بدون وصف
همه آرزوهایم تو بودی و هست

اما، چه شدت که رفتی؟
منو جاگذاشتی و نگفتی حرفی؟

ما که خوش بودیم و خوشت بود
چه شد که رفتی و ناخوشت شد؟

هنوزم هستم در شوک رفتنت
می سوزم در آتش نگفتنت

سوختنم را دوست دارم، چون برای توست
برای که که می سوزی، ای دوست؟

سوختنم را خواستی که سرگشتی؟
آن همه احساس را در بستی؟

دل شکست و دلت شاد
آوار شد خانه ام به دست باد

مرا روزی اگر دیدی با موی سپید
یاد آر روزی بودت معشوق، این خمین.

" الهه ی مرگ "
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 22:
استارت زدم و گذاشتم عقب، گذاشتم حسابی گاز بخوره و سرعت بگیره فضای پشت باز بود واسه دور پلیسی، وقتی از سرعتم مطمئن شدم فرمون گرفتم و دستی را کشیدم چون ماشین صفر بود خوب ترمزش تنظیم نبود واسه همین به طور کامل دور زدن انجام نشد سریع دنده یک گذاشتم و با تیکاف ماشین از جاش کنده شد و رو به جلو رفت، مهران: آخرش تو آدم نمیشی، آخه با ماشین صفر اینطوری رفتار می کنن؟.... اتفاقا" گربه را باید دم حجله کشت، از الان باید بفهمه که رانندش کیه..... مرجان: گربه را دم حجله می کشن آررررره؟.... از توی آینه نگاهی بهش کردم، شما بزرگوارین منظورم فقط ماشین بود.
دل توی دلم نبود، ای خدا یعنی بیدارم؟ من صاحب ماشین شدم؟ واااای باورم نمیشه، قبلم از ذوق داشت از جاش کنده میشد اونقدر خوشحال و سرمست بودم که حرف نمی زدم و با عشق رانندگی می کردم، ای خدا ممنونم، مممممممنونننننننم.
مرجان نمی خوای این خانم را به ما معرفی کنی؟.... آها راست میگیا اصلا" یادم نبود، ایشون بهترین دوستم هستن که از بچگی باهمیم و تمام راز دل همدیگه را می دونیم نزدیکترین فرد به همدیگه هستیم الانم که تو به این نزدیکی اضافه شدی، با خنده آروم، این خانم خوشگله اسمش رکساناست البته رکسانا جان خانوادش هم با ما خیلی نزدیکه.... چطور؟.... رکسانا باباش با بابام شریکن.... شریکن؟.... آره.... کارگاه که شریک نداشت فقط بابات بود، تعجب کردم.... حالا بماند بعدا" میفهمی.... مهران: خیلی سرد، آره اگه وقتش شد میفهمی.... باشه چرا میزنی، پس من چی؟.... چی پس تو چی عزیزم؟.... منو معرفی کن دیگه.... هه، رکسانا تورو بیشتر از من میشناسه.... یعنی چی؟... فکر کنم صمیمی ترین دوست هم هستیما! من و اون رازی بینمون نداریم.... رکسانا: مرجان راست میگه آقای مهندس آرش..... اگه راست میگه من چی خوندم؟.... مهندسی برق.... مرجان شماره شناسنامه منو ندادی که؟.... ناراحت نشو، رکسانا از خودمونه خیلی دختر خوبیه خیالت راحت.... مهران: مرجان درست میگه هم رکسانا هم خانوادش خیلی خوبن.... ولی مرجان دوستت خیلی واسم آشناست انگار قبلا" دیدمش.... رکسانا: با دست پاچگی، منو دیددین؟ من که اولینباره میبینموتن.... نمیدونم ولی خیلی آشنا میزنی، ظاهرا" رکسانا امشب دعوت بود و زودتر همراه مرجان اومده که بیشتر بمونه. برگشتم سمت عمارت و وارد شدیم.
سلیمی: چطور بود آرش؟.... دستتون درد نکنه نمی دونم چجوری باید تشکر کنم، ازتون ممنونم. نشستم روبروش، کمی در سکوت گذشت روم نمی شد حرف بزنم هنوز با سلیمی و مژگان راحت نبودم ولی یک چیز هنوز خاطرم را ناراحت می کرد و اون موضوع کلانتری بود، آقای سلیمی.... بله؟... من کی باید برم کلانتری؟.... نیازی نیست نگران باشی، فعلا" کارات را داره وکیل انجام میده هروقت دادگاهت شد خبرت می کنه که احتمالا" واسه بعد از عید میشه، آرش چطور شد که اون شب کارتون به درگیری کشید؟.... خوب اونا گفتن برو کنار و دخالت نکن تا کارمون را بکنیم بعد سهمت را میدیم منم موافقت نکردم که درگیر شدیم.... خوب موافقت می کردی، خیلی راحت این حرف را زد، اگه همکاری می کردی سهمت بیشتر از این ماشین بود.... آقای سلیمی از شما توقع نداشتم، ناراحت شدم از حرفش، من واسه دزدی نیومده بودم، من اهل این کارا نیستم اون شب حاضر بودم جونم را بدم اما دست به دزدی نزنم، تازشم این نامردی بود شما به من اعتماد کردین همه مدارکم را برگردوندین، به دور از مردونگی بود که ناامیدتون می کردم.... از ته دل لبخندی زد انگار شیرینترین حرف را شنیده بود.... وقتی شما اینقدر هوام را دارین و نمیزارین آب توی دلم تکون بخوره، وقتی که موجب پیشرفتم میشین واسم قدم برمیدارین درحقم مردونگی و خوبی می کنین چرا من بهتون خیانت کنم چرا باید درحقتون نامردی و بدی کنم، باور کنید هیچ وقت بخاطر اینکه از شما توقع مالی داشته باشم کاری نکردم اون شب مرگ را جلوی چشمام دیدم که البته در مقابل کار شما هیچی نیست، من فقط دارم درس پس میدم دارم خوبی شما را با خوبی کوچک و حقیر خودم جواب میدم، سوییچ را روی میز گذاشتم، من هیچ چشم داشتی به اموال شما نداشتم و ندارم بدون این ماشین هم دوستتون دارم و حرمت نمکتون را نگه میدارم، خیلی بیشتر از اینا بهتون بدهکارم.... مرجان و مژگان لبخندی از روی رضایت زدن، مژگان: پس مرجان حق داشت واست رگش را زد، سلیمی: سوییچ را بردار، تو یک قدم سمت من بیا من چند قدم میام سمتت.... می دونم آقای سلیمی، با چشمای خودم دیدم که چقدر هوای کارگرها را دارین. خیلی خوشحال و راضی بود از حرفام.
رفتیم واسه ناهار، بعد ناهار سلیمی و مژگان رفتن.
مهران به امید گفت یک سری وسایل واسه جشن امشب گرفته از توی ماشین بیاره. به به عجب چیزایی، عجب مشروبایی اوه اوه چه خبره، ویسکی، ودکا، من که تمام عمرم عرق سگی نهایاتا" عرق کشمش ناب خوردم این شیشه ها واسم جالب بودن، مهران اینا واسه امشبه؟.... آره.... بابا امشب می ترکونن، اینا را بخورن که نمی تونن سرپا وایسن. دلم نیومد تا مهمونی صبر کنم، مهران من یکیش را برمیدارم.... از الان می خوای مست کنی؟... بابا من خیلی وقته لب به مشروب نزدم دلم ترکید..... هرکدوم را دوست داری بردار.... حالا کدوم را بردارم، امشب که جشنه نباید مست کنم پس بهتره شب ویسکی بزنم اما الان می تونم سوار شاتل بشم پس ودکا برمیدارم، بریم که سفینه را روشن کنیم خدا منتظر باش که با اولین پرواز دارم میام پیشت، عین بچه که بهش شکلات داده باشن با ذوق و خنده رفتم بساط را از ملیحه گرفتم و پذیرایی نشستم، بچه ها اونایی که اهل پروازن بیان که دارم میپرم، دور هم جمع شدیم و پیکها را ریختم به نوبت رفتیم بالا، رکسانا و مرجان 3تا بیشتر نزدن اما مهران 5تا اومد ولی من که بی خیال نمی شدم، آروم آروم میرفتم بالا. سگ مست شدم رفتم بالای بالا، آخ که چه حال قشنگی دارم داد زدم من همتونو دوست دارم، اونا هم تقریبا" بالا بودن اما نه اندازه من، من اوج آسمان بودم از اون بالا نگاهشون می کردم، مرجان آهنگ شادی گذاشت و شروع کرد به رقصیدن، رکسانا اولش جلوی من سختش بود اما مشروب کاره خودش را کرد و با اصرار مرجان اونم رفت و رقصید جفتشون زیبا می رقصیدن، من و مهران نگاشون می کردیم، آخ که چقدر الان من جرات دارم، پاشدم شیشه به دست رفتم وسطشون رو به مرجان کردم، از قدیم گفتن مستی و راستی، عاشقتم مرجان.... مرجان حواسش سرجاش بود زیاد بالا نبود، مهران تلو تلو می خورد اما بازم خیلی پایینتر از من بود اومد وسط تا تکونی به خودش بده، منم عاشقتم عزیز دلم.... سرمو بردم جلو لب روی لبش گذاشتم وای که چه حس خوبی داشتم، چی بهتر از این لب روی لب یارت بزاری، آن چنان همدیگه را بوسیدیم که انگار نه انگار مهران و رکسانا کنارمونن، آخ که چقدر مستی خوبه آدم سرش بالاست، جراتش زیاده، مهران که سهل بود حتی اگه سلیمی الان اینجا بود از حس قشنگی که الان نسبت به مرجان دارم نمی گذشتم و لبش را می بوسیدم، حس می کنم بیشتر از همیشه عاشق این دخترم، سرم را آوردم بالا توی چشماش نگاه کردم خوشحالی تو چشماش موج میزد، تعادل نداشتم، روم به سمت رکسانا افتاد که داشت خیلی حسودانه مثه آدم تشنه به من و مرجان نگاه می کرد، لبخندی زدم، چیه تو هم دلت می خواد؟.... دیگه معطل نکردم که چی می خواد بگه، بی امان لب روی لبش گذاشتم اما اون هیچ مقابله ایی نکرد خیلی هم با علاقه لبم را بوسید انگار از خداش بود، طولانیش نکردم و زود ازش جدا شدم، چشمام کوچیک شده بود کمی از بطری را سر کشیدم، مرجان: آرش تو حالت خوب نیست اینقدر نخور می فهمی که داری چیکار می کنی؟.... مگه چیکار کردم؟.... هیچی فقط کم مونده لب مهران را هم ببوسی، مهران لبخند تحویلش داد، من را برد که بنشونه، تلو تلو راه می رفتم، بشین اینم بده به من، شیشه را ازم گرفت، بسه تا بیشتر سوتی ندادی.... چرا اینطوری می کنی؟ من که کار بدی نکردم.... نگاه غضبناکی کرد، نگاهی که بز به مار می کنه، بوسیدن لب رکسانا کار خوبیه؟ آرش اینو میزارم پای مستیت وگرنه پوستت را می کندم.... فریاد زدم، مرجاااااان دووووستت دااااارررررم، آی همه بدونن من عاشق مرجانم.... مهران و رکسانا می خندیدن بهشون نگاه کردم و خیلی جدی گفتم، برج دوقلو یازده سپتامبر، جفتشون دهنشون باز موند، شوکه شدن که چی بگن.... مرجان داد زد آررررشششش حرف نزن که داری خراب می کنی.... خوب باشه بخاطر تو برج میلاد خوبه؟.... مرجان خندش گرفت.... انصافا" دیگه کمتر از این راه نداره یکاری کن مشتری بشیم، حالا یکی باید می رفت جلوی خنده مرجان را می گرفت. اگه کارد به اون دوتا میزدی خونشون در نمیومد.
ساعاتی گذشت و حالمون بهتر شد حواسم سرجاش اومد مهران خیلی زودتر حالش خوب شد، گوشیش زنگ خورد، سرایدار بود چیزی بهش گفت مهرانم گفت بگو بیان تو میشناسمشون.... مهمونا از الان اومدن؟.... نه اونا بعد از شام میان الان بیان چیکار؟ DJ اومده.... DJ؟.... آره.... مگه عروسیه؟.... رکسانا: فکر کنم اونم دیگه نزدیک باشه، با لبخند به مرجان نگاه کرد.... مرجان هم با لبخند حرفش را تایید کرد. DJ که وارد شد مهران باهاشون صحبت کرد و اونا هم شروع کردن به ردیف کردن سیستمشون.
همه چیز آماده بود واسه یک مهمونی زیبا، شام را خوردیم و رفتیم که لباسامون را بپوشیم تا آماده باشیم واسه اومدن مهمونا...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 23:
کت و شلوار سفید، پیراهن آبی سیر که انتخاب و خرید مرجان بود را پوشیدم، مرجان هم همون لباس مشکی که انتخاب کرده بودیم را پوشید، مهران کت و شلوار نقره ایی که جدید خریده بود را پوشید و رکسانا رنگ زرد روشن پوشیده که خیلی بهش میومد واقعا" محشر شده بود مرجان وقتی دید که به رکسانا میخ شدم تکونم داد و گفت، الللو تخته اینورها.... نگاهی بهش کردم و لبخند زدم، تو که روی سرمی عزیزم، جوابمو با لبخند داد. موهای بلند مرجان کاملا" پشت سرش افتاده بود تا زیر باسنش، خیلی زیبا شده بود، لباس مرجان از رکسانا خیلی پوشیده تر بود لباس رکسانا هم کوتاه بود و هم خیلی باز. آروم آروم مهمونا اومدن، من که نمیشناختمشوم فقط سلام می کردم دیگه چیزی نمی گفتم مهران هم که تا اونا را دید دیگه منو فراموش کرد، باهم خوش وبش می کردن که مرجان صدام کرد و منو برد میون دوستاش، رکسانا هم بود، ایشون آقای مهندس آرش هستن، از خجالت روم نمی شد حرفی بزنم اینا همشون اعیون بودن و من گدا، رکسانا ادامه داد مهندس آرش بدجوری دل مرجان را برده خوشبحال مرجان، باید می گفت خوشبحال آرش چون مرجان خیلی از من سرتر بود اما چرا برعکسشو گفت؟ دوستای مرجان همه تبریک گفتن و کلی ازم تعریف کردن، یکی از دوستان مشترک رکسانا و مرجان پرید وسط، از لباس و قیافش معلوم بود که اونم باباش از اون خرمایه هاست خیلی هم سکسی پوشیده بود، DJ آهنگ آروم شروع کرد، خوب مرجان جان این آقا آرش خودش مایه داره یا باباش؟.... مرجان نگاهی به دوستش کرد، منظور؟... آخه بهش نمیاد همقواره تو باشه.... مگه پارچه بودم که منو قواره بندی کرد، هرچی هم ما فقیر فقرا تیریپ بالاشهری بزنیم باز اونا تا ما را ببینن میفهمن که از پایین شهریم، اونا هم جنس خودشون را خوب میشناسن، دوست مرجان هرچی در من دقت کرد چیزی ندید که به خودشون بخوره جز لباسی که اونم داد میزد درحدش نیستم.... آخه این پسره کجا! داداش من کجا؟ حتی ناخن کوچیکه داداشم نمیشه کل هیکلش را با یک چک می تونه بخره، اتفاقا" داداشش هم توی جمع بود و داد میزد وضعش خیلی خوبه.... مرجان: درست صحبت کن، داداشت هرچی داره از باباته وگرنه اونم هیچی نداشت اما عشق من که موجب افتخارمه هرچی داره از بازوش بدست آورده، خودش زحمت کشیده. رکسانا ادامه داد: واقعا" باید خجالت بکشی امشب جای این حرف بود؟ یکبار خواستگاری کردی مرجان جواب نه داد و گفت داداشت بدون بابات هیچه، دیگه چرا کشش میدی؟.... با حالت مسخره، نه آخه واسم مهمه بدونم این پسره چی داره که داداشم نداشت؟.... رکسانا: می خوای بدونی؟ پس گوش کن، من حرفی نداشتم بزنم واقعا" چیز خیلی کمی واسه مرجان بودم. مرام، معرفت، پشتکار، عاطفه، غیرت، مردونگی، فهم، شعور، اما داداشت هیچکدوم از اینا را نداره بماند، اینایی هم که تو داری بهش می نازی از باباته وگرنه او عرضه نداشت بدستش بیاره همونطور که عرضه نداره نگهش داشته باشه و همه را داره خرج الواطی می کن.... مرجان: حالا خفه شو برو گمشو از اینجا بیرون یا اگه می خوای بمونی غلطای اضافی نکن دیگه هم حق نداری به عشق من که از تو و کل خاندانت هم بالاتره بی حرمتی کنی.... رکسانا: خیلی احمقی، کل دوستیمون را بردی زیر سوال.... دوست مرجان: حالا تو چرا داری سنگش را به سینه میزنی؟ رکسانا نکنه چشم تورو هم گرفته؟ چرا همه یهو گدانواز شدین؟.... خداوکیلی اینو راست گفت، رکسانا چرا داشت جوش منو میزد؟، تا دوست مرجان گفت گدانواز مرجان دستش را شل کرد محکم کوبوند زیر گوش رفیقش، بیچاره دختره سرخ سرخ شده بود گریه کنان رفت سمت داداشش و از جشن خارج شدن و سوار بر ماشینشون رفتن بیرون از باغ، مهران که دید جمع یخ کرده و DJ با سیلی مرجان قطع کرده اعلام کرد: دوستان اونایی که اهل نوشیدن هستن الان نوشیدنی سرو میشه و اینکه امشب این جشن مربوط به دوست عزیزمون مهندس کارخونمون که خیلی خاطرش عزیزه و هممون دوستش داریم آقا آرشه که امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشه، به افتخارش یک دست قشنگ بزنین، همه شروع کردن به دست زدن، DJ عزیز بترکون. همه به تحرک دراومدن، یک سریها با آهنگ شادی که گذاشته شد بود شروع به رقصیدن کردن سری دیگه هم رفتن سمت پرواز، 2نفر از کارگرها مشروبها را سرو می کردن، حرفهای دوست مرجان همش حقیقت بود، یک گیلاس ویسکی برداشتم و از عمارت زدم بیرون که کمی هوا بخورم و به ظلمی که در حق مرجان کردم فکر کنم، مدتی توی هوای آزاد بودم که مرجان پیدام کرد، مرجان برو داخل لباست مناسب نیست سرما می خوری.... تو اینجا چیکار می کنی؟ بیا بریم توی جشن دیگه.... مرجان منو ببخش.... تعجب کرد؟ ببخشم؟ مگه چکار کردی؟.... مرجان این حرفهایی که دوستت زد فقط مختص امشب نیست تمام عمرت از خیلی های دیگه هم می شنوی و اذیت میشی.... من اذیت نمیشم، من تورو دوست دارم و بهت افتخار می کنم اگه دوستم موجب ناراحتیت شد تو ببخش... نه من ناراحت نیستم آخه هرچی گفت درست بود من واسه تو ناراحتم... لبخند زد و رومو بوسید، بیا بریم داخل من از با تو بودن لذت میبرم حرف دیگران واسم مهم نیست.... د نه د، محکم گیلاس مشروب را زدم زمین شکستم و روبروش ایستادم، با صدای تند گفتم، بابا اون درست می گفت، دقت کن این جمعیت که اومدن را ببین از 100 کیلومتری داد میزنن که بچه مایه هستن اما من چچچچچچی؟ بغضم گرفت، بسوزه پدر نداری، من هیچیم به اینا نمی خوره هیچیم به تو نمی خوره حتی این لباسها هم واسه من نیست همه اینا حفظ ظاهره تو سعی می کنی ظاهر را درست کنی اما در باطن من همون بچه فقر پایین شهر نشینم.... دستم را گرفت، آرش تورو خدا بازم شروع نکن، من که با اینا هیچ مشکلی ندارم چرا داری هم خودتو هم منو ناراحت می کنی؟.... مرجان چشماتو وا کن ، بابا بفهم یک عمر باید بشنوی آرشت گداست تو گدانوازی چرا بروی خودت نمیاری، بابا درک کن من توی این جمع زیاااااااادیییییییم اصلا" گروه خونی اینا به من نمی خوررررررررررره، راه رفتنشون، حرف زدنشون، حتی مشروب خوردنشون، ببین اینا را، تو از اینایی باید با اینا باشی نه با یکی مثه من.... ازت خواهش می کنم آرش تمومش کن، تو همه عمر منی اگه تو نباشی این آدما و این ثروت را می خوام چیکار؟ همه این چیزای خوبی که گفتی بدون تو واسه من معنی نداره،اینبار تو منو درک کن، تو منو بفهم، من تورو انتخاب کردم نه مال و منالت را، خودت واسم مهمی احساست واسم مهمه، بس کن آرش بیا بریم داخل من این جشن را واسه تو گرفتم اگه تو نمیای داخل همه اینا را از اینجا بیرون می کنم و کل جشن را بهم میزنم، آرشم تو خیلی واسم مهمی با این حرفها منو اذیت نکن به احساس و عشقم توهین نکن. واقعا" کم آوردم، کمی صبر کردیم و بعد رفتیم داخل. کمی مشروب خوردیم اما نه اندازه ایی که مست کنیم و قاطی جمع شدیم. مرجان ازم خواست که باهاش برقصم حرفش را زمین نزدم، مهران و رکسانا باهم بودن من که رقصیدن وارد نبودم الکی خودمو تکون میدادم، اما عجب درودافایی هستن اگه مرجان واسم وجود نداشت ترتیب تک تکشون را میدادم. به مرجان گفتم بیشتر از این اگه وسط بمونم ضایع میشه، آخه نمیگن پسر تو که رقص وارد نیستی چرا وسطی؟ تو خودت باش و برقص منم از دور نگات می کنم.... باشه عزیزم ولی نری شیطونی کنیا؟ مشروبم زیاد نخور.... چشم امر دیگه؟ آروم از جمع اومدم بیرون و مرجان غرق در جمعیت شد، رکسانا فرصت را غنیمت شمرد، هنوز از جمع دور نشده بودم اومد سمتم، به من افتخار رقص نمیدی؟.... با روی خوش نگاش کردم، من که رقصیدن وارد نیستم درضمن اگه زیاد بهت نزدیک بشم یهو دیدی اشتباه امروز تکرار شد و ناراحتت کردم، این را با لحن شوخی گفتم که ولم کنه.... من که از اشتباه امروز خیلی هم خوشحالم، کمی با من برقص.... این چی میگه؟ اینا چشونه؟ از بدبختها خوششون میاد یا دلشون می سوزه؟ نه به مرجان گفتم نمی تونم برقصم اگه الان مارا ببینه حتما" فکرای بد می کنه و ناراحت میشه من طاقت ناراحتی مرجان را ندارم، خواستم ازش جدا بشم اما دیدم بهتره رکسانا را هم با خودم ببرم ازش در مورد حرفهایی که مرجان از من پیش اون گفته بود بفهمم، رکسانا خانم بجای رقص افتخار بده یک گیلاس با هم باشیم؟...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت 24:
نفری یک گیلاس ویسکی برداشتیم و رفتیم گوشه ایی نشستیم و جمع را نظاره می کردیم، گیلاسها را بهم زدیم و به سلامتی همدیگه جرعه ایی نوشیدیم. رکسانا خانم می تونم چیزی ازت بپرسم؟.... بفرما.... از کی مرجان در مورد من باهات حرف زده؟.... از اولین باری که دیدت.... یعنی همون شب که اولینبار شام خونشون رفتم؟.... اوهوووم، خیلی با ناز حرف می زد، اونقدر به هم نزدیکیم که از هر روز زندگیمون باخبریم.... چی گفت؟.... دیگه قرار نشد از همه چی باخبر باشی تا همین حد بدون که اون شب خیلی هیجان داشت و انگار گمشدش را پیدا کرده بود.... فقط همین؟.... نمی خوام راز بهترین دوستمو فاش کنم ازم نخواه ولی بدون از تمام اتفاقایی که بین تو و مرجان افتاده باخبرم اونقدر ازت گفت که دل منم برد، لبخند قشنگی روی لبش نقش بست، اونقدر تعریف کرد که آرزوم شد فقط یکبار ببینمت به مرجان اصرار کردم که حداقل عکست را بیاره ولی می گفت عکست را نداره اما یکبار که رفتی مشکل برق خونشون را برطرف کنی یواشکی ازت عکس گرفت و نشونم داد ولی بازم دوست داشتم که از نزدیک ببینمت که این شازده پسر کیه و چجوریه که دل بهترین دوست منو برده، آقا آرش، مرجان خیلی دوستت داره خیلی خاطرت را می خواد نمیدونی که چقدر واسه رسیدنت تلاش کرد، چه شبها و روزهایی که کارش واسه نداشتنت گریه و زاری بود.... می دونم درحقش خیلی بدی کردم ولی اون کارهام بخاطر این بود که روزی مثه امشب نیاد که یکی بگه مرجان گدانوازه.... شما آقایی، قدر مرجان را بدون.... نگاهی توی چشماش کردم، خیلی نگاهش آشنا بود خیلی شبیه به نگاه مرجان بود وقتی که به من نگاه می کرد انگار چشماش چیزی می خواستن بگن، رکسانا خانم حرفی توی دلتون مونده که نمیگین؟.... حرف؟؟؟ آره ولی جای گفتن نیست.... در مورده مرجانه؟ نکنه مشکلی بوجود اومده؟ اشک توی چشماش حلقه زد، قطره ایی گونش را خیس کرد، توروخدا اگه چیزی هست بگین دارم نگران میشم.... نننننه، با بغض، در مورد مرجان نیست، اشکش را پاک کرد.... چرا نسیه صحبت می کنین، قبلم اومد توی دهنم پس چیه؟.... اونقدر مرجان ازتو به من گفت که ندیده عاشقت شده بودم هر روز واسش زنگ میزدم که به هوای اینکه حالش را بپرسم و با من دردودل کنه، از تو بشنوم، آرش توی دلم خونه کردی، نتوستم با این حسم مقابله کنم حاضر نشدم حتی یکبار هم ببینمت به همون عکست اکتفا کردم اما مرجان تا از تو می گفت بازم احساسم فوران می کرد دلم می ریخت پایین نمی خواستم و نمی خوام رودست مرجان بلندشم نمی خوام اونو ناراحت کنم اونو بیشتر از همه توی زندگیم دوستش داشتم و دارم اما الان تو هم به مرجان اضافه شدی، خیلی دوستت دارم وقتی امروز دیدمت انگار دنیا را به من دادن، وقتی لبم را بوسیدی دل توی دلم نبود دوست داشتم همونجا واست جون بدم بهترین حس دنیا را داشتم ببخشید نباید از احساسم می گفتم، گونه هاش را دوباره پاک کرد، تمام سعیم را می کنم تا احساسم به تو و البته مرجان لطمه نزنه ولی بدون یکی دیگه هم عاشقته، بدون اینکه بزاره من حرفی بزنم راه افتاد سمت جمعیت، مونده بودم چیکار کنم. ویسکی را کامل سرکشیدم و رفتم دوتادیگه را کامل یجا سر کشیدم و یکی دیگه برداشتم و رفتم اطراف جمعیت ایستادم و نگاشون می کردم اما فکرم جای دیگه بود. از مرجان شروع شد به مهران رسید حالا هم شد رکسانا. هرچی نگاه می کنم میبینم هیچیم سرتر از اونا نیست، اونا به چیه من دلشون را خوش کردن، اینا یا خودشون کوسن یا منو کوس گیر آوردن، باااااباااا شما که دوروبرتون پر از آدم حسابیه کافیه اراده کنین 100تا سرتر از من گیرتون میاد، پس چرااااااااااااا ممممممممممن؟! واقعا" دیوونه هستن خوشی زده زیر دلشون نمی دونن چیکار کنن. مرجان که اونجور واسه من رگشو میزنه، خوب منم عاشقشم و تا حدودی مسئله حل شدست، اما مهران چی؟ حاضر نیست غیر از من دوست پسر بگیره حرفم گوش نمیده که من گی نیستم همین روزاست که کونمو به باد بدم، کونی نبودم توی عمرم که به لطف اطرافیان دارم میشم الکی میگه من فقط میدم من که میدونم نقشه کونموکشیده، حالا اینم به کنار رکسانا تو دیگه چرا؟ تو دیگه چته؟ فکر کنم از خوردن مشروب باشه که احساساتش امشب فوران کرد ولی اگه حسش واقعی باشه چی؟ نکنه اونم عاشقمه؟ اینو دیگه کجاااای دلللم بزاااارم؟! هه، از بس گفتم خدا هوام را داشته باش، خدا هم نامردی نکرد چنتا چنتا میفرسته واسم اونم چی همشون خرمایه، افتادم توی عسل، عسلی که زنبوراش منتظرن دست از پا خطا کنم، ای خدا من منظورم فقط مرجان بوداااا لطفا" توی ارسال الطافت کمی نظارت کن احتمالا" این جبرعیل داره خطا می کنه واسه همینه که توی این مملکت یکی اونقدر داره که نمی دونه چیکار کنه یکی هم گرسنست خدا فکر کنم باید تنبیهی واسه جبرعیل درنظر بگیری بندازش وسط قزوین تا همچین بزارن تو کونش که عدالت جلوی چشماش تداعی بشه. مرجان پوستمو می کنه، من مقصر نیستم که، یارو خودش ابراز احساسات کرد. اه ه ه ه، ولش به من چه، خسته شدم از بس نگران آینده این و اون بدوم وقتی خودشون نمی خوان خوشبخت باشن و سرشون را بالا بگیرن به من چه، تا کی می خوام راهو نشونشون بدم و از اشتباشهشون باخبر کنم حتما" میفهمن که دارن چیکار می کنن و دیگه بچه نیستن که. توی همین فکرها بودم که یهو صدایی از رکسانا رسید که داد زده بود، اه ه ه ه میگم ولم کن دیگه، آشغال برو به یکی دیگه بچسب. مرجان: حیوون چیکار با این دختره داری؟ نظرم سمتشون جلب شد گفتم نرم جلو خودشون دارن حل میکنن شاید پسره منو ببینه جوگیر بشه، اون قسمت از رقصنده که اطراف مرجان و رکسانا بودن داشتن نگاشون می کردن بقیه هم توی حال و هول و بغل هم داشتن مثلا" می رقصیدن که بیشتر داشتن لاس میزدن. مهران رفت سمت پسره نمی دونم چی گفتن چون موسیقی هنوز پخش می شد و مهران هم آروم حرف می زد، یهو مهران پسره را هول داد اونم جواب مهران را با مشت داد و مهران پخش زمین شد، حالا دیگه همه نظرشون جلب شد، وااای چه افتضاحی، دیگه نگاه کردنم فایده نداشت باید وارد عمل می شدم خودم را جنگی رسوندم به وسط معرکه، نه گذاشتم نه برداشتم مشت اول را بدون تعارف گذاشتم روی دماغ پسره دماغش را گرفت اما خونی نیومد خوب پس شکر که نشکست، یارو تا دماغش را گرفت پام را بلند کردم و با کف پام محکم کوبوندم وسط قفسه سینش اونقدر ضربم محکم بود که یارو پرت شد روی زمین گارد گرفتم واسه حرکت بعدی که پسره بلند نشد اما ی مشت محکم خورد به پشتم روم را برگردوندم نشناختمش، جیغ و داد شروع شد، این دیگه کی بود اما به دقیقه نرسید که یکی دیگه هم بهش اضافه شد ظاهرا" از دوستای همون پسره هستن که ازم کتک خورده، مهران هم اومد کنارم یکی از کارگرها هم اومد جلو، به اون دوتا گفتم، ببینین اصلا" قصد دعوا ندارم فقط کتک مهران را جبران کردم بهتره همینجا تمومش کنیم شما هم دوستتون را بگیرین از اینجا برین ما هم با شما کاری نداریم اگرم جوگیر شدین و فکر دعوا دارین من حاضرم منتها بیرون از اینجا نمی خوام کف این خونه با خونتون کثیف بشه. اونا شدن 3تا ما هم شدیم 3تا کافیه که ی مشت یا لگد به پهلوم بخوره تا ازپا دربیام، باید حواسم را جمع کنم، توافق کردیم که بیرون دعوا کنیم امید و کارگرهای دیگه هم اومدن که کمکمون کنن اما اجازه ندادم به اون کارگری که اومد ما را کرد 3تا، گفتم نیازی نیست دخالت کنی اگه نمی تونی برو کنار اما اونم کلش مثه من بوی قرمه سبزی میداد، هنوز نمی دونستم واسه چی دارم دعوا می کنم فقط میدونم که باید بزنمشون وگرنه میزننم، وقتی داشتم می رفتم بیرون یک گیلاس دیگه مشروب یکجا سر کشیدم که سرمای بیرون به من غلبه نکنه همه نگاهشون به کارای منه، آدم را سگ بگیره ولی جو نگیره، آخه یکی نیست به من بگه تورو چه به دعوا، با این حال و روزت یکه بزن شدی؟ کتم را درآوردم دادم به مرجان، مهران هم کتش را داد به مرجان. مرجان: آرش، مهران، بی خیال بشین.... دیگه کار از کار گذشته یا میزنیم یا می خوریم، وایسا و نگاه کن. رکسانا: مواظب خودتون باشین. یقه و آستینم را باز کردم. نگاهی به 3تاشون کردم و گفتم، هوزم دیر نشده می تونین برین یکیشون گفت، بیشین بابا و سمتم حمله ور شد اولین مشت را فرستاد که با کف دست چپم مشتش را گرفتم و با مشت دست راستم محکم کوبوندم توی گونش پسره کمی عقب رفت و اون 2تا جلو اومدن، چه بزن بزنی راه افتاد، مشت و لگد بود که روانه همدیگه می کردیم دوتا مشت خورد به سرو صورتم دهنم زخمی شد اما اون پسره را تا می خورد زدم، مرجان که دید تمام شدنی نیست امید و بقیه کاگرها را فرستاد، بزن بزن شدت گرفت عصبانیتم اوج گرفت گردن یکی از اونا را محکم گرفتم و با مشت راستم پشت هم می زدم توی صورتش که دماغش شکست یهو مهران پرت شد، امید و بقیه امونشون ندادن و دنبالشون کردن اونا هم رفتن سمت ماشینشون منم دنبالشون افتادم اون پسری که دعوا را شروع کرد را دم ماشینش گرفتم با یک دست یقش و با اون دستم کمرش را گرفتم و بلندش کردم زدم زمین اوخ که چه صدایی داد اما بازم بهش رحم نکردم گرفتمش زیر لگدهام که چند نفری منو جدا کردن تمام صورتش خونی شده بود پسره را بلند کردن گذاشتنش توی ماشینش و سریع از باغ فرار کرد، انگار بعد قمه خوردن جراتم بیشتر شده بود دیگه ترسی از کتک خوردن نداشتم نمی دونم چرا ولی اون تا دم مرگ رفتنم دل شیر بهم داده بود ترسی از دعوا نداشتم. مرجان: آرش، مهران حالتون خوبه؟ زخمی نشدین که؟.... رکسانا اومد جلو اما چیزی نگفت، آره خوبم.... داشتی پسره را می کشتیااا.... حقش بود بهش گفتم که بی خیال دعوا بشه و بره اما گوش نکرد باید می کشتمش.... رکسانا: آره واقعا" حقش بود.... مرجان نگاهی به رکسانا کرد، تو هم دست کمی از اینا نداری. مرجان همونجا اعلام کرد: از دوستان و مهمونای عزیز بابت اتفاقی که افتاد عذرخواهی می کنم خودتون شاهد بودین که مقصر کی بود، جشن را همینجا تموم می کنیم، بریم داخل آرش، مهران داداشی بیرون سرده.... مهران: خوبه که من یادتم. از امید و بقیه کارگرها که اومدن کمکمون تشکر کردم و مهران هم رفت با اون کارگری که از اول پیشمون بود صحبتی کرد و رفتیم داخل مهمونا هم خداحافظی کردن و رفتن. DJ بساطش را جمع کرد و پولشو گرفت و رفت. به امید گفتم که یک شیشه ویسکی و چنتا گیلاس بیاره واسمون. 4تایی نشستیم دورهم...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 25:
گیلاس ها را ریختم و اولی را رفتیم بالا. مرجان چی شد که ما کتک خوردیم؟... رکسانا افتاد جلو: داشتم با اون پسره می رقصیدم که اون همش به من می چسبید منم چندبار خودمو جدا کردم و گفتم مثه آدم برقص دیدم نمیفهمه رفتم سمت مرجان که بی خیالم بشه ولی دنبالم اومد و گفت با هم برقصیم اذیتت نمی کنم اما روی حرفش نموند بهش گفتم نمی خوام باهات برقصم ولی گوش نمی کرد که اعصابم بهم ریخت و فریاد زدم، مرجان هم شاهد بود..... نگاهی بهش کردم، البته اون آدم کثیفی بود ولی ببخشید که روک حرف می زنم، وقتی اینجوری لباس می پوشی یک سری ظرفیت ندارن و فکر می کنن که پایه هستی و اتفاق امشب میفته.... ببخشید که من موجب شدم دعوا افتادین.... نه اتفاقا" خوب شد، پسره درس خوبی گرفت ولی من واسه جاهای دیگه گفتم.... می دونم منظورتون چیه آقا آرش.... مرجان: نمیشه که بخاطر چنتا آدم آشغال مثه اون پسره که پتو دور خودت بپیچی.... حرفت درسته باید آزاد باشین من زیاد با پوشش شما مشکلی ندارم مهرانم نداره، کلی دختر بودن که خیلی بدتر از شما لباس پوشیده بودن که پسرهای دیگه حتی نگاه بد هم نکردن و فقط با اونی که داشتن می رقصیدن بودن، البته هرجور می رقصیدن موجب آزار اون دختر نبود ولی خوب اینجا ایرانه و امثال اون آشغال زیاد پیدا میشه.... مهران: احسنت، تکبیر، همه خندیدیم.... تا دیر وقت مشروب خوردیم و گفتیم و خندیدیم، دیگه هر4تامون مست مست شدیم دیگه شرم و حیا رفته بود کنار، مرجان خودشو انداخت بغلم و سیر لب همدیگه را می خوردیم، مهران هم دید وضعیت ناجوره رفت سمت دیگه با خودش خلوت کرده بود اما رکسانا موند، اولش فقط نگامون می کرد اما طاقت نیاورد و اومد کنارمون نشست مرجان از بغلم تکون نمی خورد، عاشقونه لب همدیگه را می بوسیدیم، رکسانا دستش را گذاشت روی دستم نوازشش می کرد بعد اومد جلوتر و گردن منو بوسید، مرجان نگاهی بهش کرد و با حالت مستی گفت، رکسانا جان دوست پسرم دل توروهم برده؟.... در کمال ناباوری رکسانا جواب داد، آخ مرجان من عاشق آرشم میزاری منم ازش بهره ببرم؟.... مرجان چشماش گرد شد ولی مخالفت نکرد، باشه ولی فقط امشب.... باشه مرجان جون. رکسانا خودش را چسبوند به ما دوتا و لب روی لبم گذاشت، لبم را می بوسید، آی آرش خیلی دوستت دارم، عاشقتم. مرجان: من خوابم میاد بریم 3تایی بخوابیم؟.... رکسانا: باشه بریم. دیگه نیازی به تایید من نداشتن خودشون دستم را کشیدن و بلند کردن و بردن سمت اتاق. ولو شدیم روی تخت، من وسط مرجان و رکسانا بودم. جفتشون را بغل کردم اونا حسابی منو می خوردن، مرجان خودشو انداخت روی من، ای وای این الان مسته نمی دونه داره چیکار می کنه فردا عذاب وجدان دیوونش می کنه، لب جفتشون را بوسیدم و از اتاق زدم بیرون هرچی که اصرار کردن نموندم.
توی اتاقم داشتم لباسم را عوض می کردم که مهران اومد تو به لخت شدنم نگاه می کرد، با شورت جلوش بودم تا شلوار راحتی بپوشم اونم زول زده بود به شورتم.
مهران: امشبم که مردونگی کردی و.... چی میگی مهران؟ واضح حرف بزن. شلوارم را پوشیدم و داشتم رکابی می پوشیدم.... هم اینکه پشتم در اومدی و هم از اتاق آبجیم بیرون اومدی ولی سواستفاده از مستیش نکردی، چون رفتم دیدم که جفتشون با همون لباس مجلسی خوابیده بودن پس یعنی توی میتی هم مردونگی و غیرت حالیت میشه... ای بابا مرد کجا بود، برو بخواب مهران از ساعت خوابت گذشته.... می خوام توی اتاق تو بخوابم... مهران اذیت نکن دیگه.... آرش امشب قول میدم تا همون حد دیشب باشه.... باشه ولی نچسبیا خوشم نمیاد.... خندید و در را قفل کرد منم دراز کشیدم لامپ را خاموش کرد و لباسش را درآورد با شورت پشت به من دراز کشید.... تو چرا لباس تنت نیست مهران؟.... دوست دارم اینجوری توی بغلت باشم.... مهران من واسم سخته.... همین امشب فقط آرش.... تو که منو نمودی با این امشبهات.... بغلم کن دیگه.... دستمو دورش انداختم و اونم باسنش را چسبوند به کیرم.... مهران؟.... واااای آرش حس خوبی دارم بزار حسش کنم.... مهران من گی نیستم نمیفهمی؟.... من که نخواستم کاری کنی می خوام حسش کنم، باسنش را روی کیرم می مالید، چه درشته آرش.... مهران ول کن بزار بخوابم، پاشد نشست، دیگه چی شده؟.... می خوام ببینمش.... ننننه، مهران بی خیال شو، دستش را روی شلوارم گذاشت که بکشه پایین ولی نزاشتم. مهران نه سختمه، اما بی خیال نمی شد. اه ه ه ه ه تو چقدر لجبازی، تسلیم شدم و شلوار و شورتم را کشید پایین کیرم افتاد بیرون اما تاریک بود، دست دراز کرد کنار تخت و لامپ را روشن کرد، خیلی متعجب به کیرم نگاه می کرد.... واااای آرش چه نازه؟.... بسه مهران زشته من راحت نیستم، کیرم را گرفت توی دستش اصلا" به حرفم گوش نمی کرد به بدنش دقت کردم حتی یک دونه مو هم نداشت، کمی کیرم را مالید دستش را کشیدم، نه مهران نمی تونم، داری اذیتم می کنی اما دوباره گرفت بی توجه به حرفم یهو کیرم را بوسید، مهران بی خیال، شروع کرد به خوردن کیرم. دیگه بی خیال شدم، کیرم داشت سفت میشد، مهران از کارش خوشحال بود، از اینکه بهش حس گرفتم شاد بود و با لذت بیشتری ساک میزد، مهران همینطور می خورد و من نگاش می کردم، دیگه تسلیم شهوت شدم، پاشدم از جام و جلوی مهران ایستادم. مهارن فردا مستیت می پره پشیمون میشیاااا. نمیشم من از خدامه کیرت را بخورم.... پس بخورش، شروع کرد به خوردن، بلد نبود ساک بزنه چون کسی را نداشت ولی من حس گرفته بودم دیگه نمی تونستم مقاومت کنم. کیرم را ول کرد و شورتش را درآورد وای چی میدیدم، اون کیر نداشت یعنی داشت ولی کوچیک بود شاید 5-6 سانت، شق هم نمی شد باسنش خیلی خوش فرم و سکسی مثه دختر. حتی یک تار مو هم نداشت. نه بدنش نه هیچ جای دیگه فقط روی کیرش کمی داشت که زده بود، با تعجب نگاش کردم اما هیچ حسی نداشتم، وقتی به پسر بودنش فکر کردم دوباره کیرم از شهوت افتاد، بدن به این زیبایی اما هیچ حس شهوتی نداشتم.... از بدنم خوشت اومد آرش؟.... بدنت حرف نداره مهران ولی.... آرش بیا بخورمش تا دوباره شق بشه.... نه مهران نه، ازش فاصله گرفتم، نه نمی خوام، تو پسری من نمی خوام گی باشم، من عاشق مرجانم نمی خوام واسش جایگزین بزارم، لباسم را پوشیدم.... ولی آرش پس من چی؟.... ببخش مهران نمی تونم، این یجور خیانته و من نمی خوام خیانت کنم، نمی خوام مرجان را ازدست بدم، از اتاق زدم بیرون و رفتم اتاق مهران و در را قفل کردم و خوابیدم، تاصبح بیرون نیومدم، اصلا" دلم نمی خواست به اتفاق آخر من و مهران فکر کنم و سعی کردم بخوابم.
صبح که از خواب بیدار شدم مثه دیروز باز هم من اولین نفر بودم توی بیداری...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 26:
در تکت تکشون را زدم، پاشو مهران ظهر شده.... باشه، آب نیار الان پا میشم.... هه، ترسم خوب چیزیااا، مرجان، رکسانا پاشین دیگه، دخترها پاشین ببینم. همشون را بیدار کردم و رفتم پایین به ملیحه با لحن دوستانه که فکر نکنه رئیس بازی در میارم گفتم صبحانه را آماده کنه. ساعت 8:30 بود تا بیان پایین واسه صبحانه شد 9. سلام کردیم و نشستیم دور میز. مهران: پسر تو ساعت زنگداری که اول صبح بیدارمون می کنی؟ نسبتی با خروس نداری؟ بیشتر بخواب دیگه.... این همه خوابیدیم کجا را گرفتیم؟.... نه اینکه بیدار بودیم امپراطوری سابقمون را گرفتیم. هممون خندیدیم، راست می گفت خواب و بیدارمون فرقی نداره، کسی از اتفاقات دیشب چیزی نگفت، اما سوال مهمی ذهنم را قلقلک میداد اونم شراکت سلیمی با بابای رکسانا بود. سلیمی که جز کارگاهی که من کار می کردم کارگاه یا کارخونه دیگه ایی نداشت پس داستان شراکتش چیه؟ بعد صبحونه مرجان را صدا کردم تا باهاش بطور خصوصی حرف بزنم.
مرجان قصد فضولی ندارم ولی میشه در مورد بابای رکسانا واسم توضیح بدی؟.... چیز مهمی نیست.... می دونم ولی ذهنم کنجکاو شده.... بابای من و بابای رکسانا یک کارخونه با هم شریکن که کسی از این شراکت جز خانواده ما یعنی من و مهران و بابا و مامان و خانواده اونا یعنی رکسانا و مامان وباباش کسی خبر نداره.... پس رکسانا تک فرزنده ها؟.... آره، بابا به اون کارخونه نمیره، فقط بعضی وقتها مستقیما" میره اتاق بابای رکسانا و بهش سر میزنه کاراش را وکیلی انجام میده که وکیل خانوادگیمونه و داره کار وکالت تورو هم انجام میده، کارش حرف نداره یک وکیل کاملا" باتجربه و کار بلد. از اونجایی که بابا نمی خواد دولت پی به دارایی واقعیش ببره تمام مدارک کارخونه را به نام شریفی کرده.... الان شریفی کیه این وسط؟... بابای رکسانا دیگه.... آها، زیر دیپلم حرف بزن متوجه بشم.... چششششم، بین شریفی و بابا یک سری نوشته و مدارک تنظیم شده توسط همین وکیل خبره که شریفی نتونه سهم بابا را بالا بکشه، همه چیز کاملا" روشن و معلومه و اگه اتفاقی بیفته بابا می تونه ادعای سهم کنه ولی تا حالا هیچ اتفاقی نیفتاده و در این چند سال که شریفی این کارخونه را می گردونه هیچ مشکلی بینمون پیش نیومده و مثه دوتا داداش میمونن البته از اونم نزدیکتر، دوتا رفیق به تمام معنا که مادیاتشون را از رفاقتشون جدا کردن و هیچ چیز مبهمی بینشون نیست. من و رکسانا و البته بعدا" مهران از بچگی با هم بزرگ شدیم و نزدیکترین فرد توی زندگیم قبل تو، رکسانا بود البته بازم میمونه منتها تو هم هستی دیگه.... چه جالب، حالا اینا از کجا همدیگه را پیدا کردن.... داستانش طولانیه.... بگو من حوصلم زیاده.... لبخند، بابا و شریفی از دوران مدرسه با هم دوست بودن، بابا کارگاهی که الان داره را از باباش به ارث برده که بعدا" گسترش داده تا رسیده به امروز که شده مینی کارخونه.... خندم گرفت، مینی کارخونه!!!.... شریفی هم وضع باباش خوب بوده کلی زمین و املاک داشت منتها ارثیه خور زیادی هم داشت، بابا جوونیش توی یکی از مهمونیها مامان را میبینه و یک دل نه صد دل عاشق همدیگه میشن و از اونجا رابطه عاشقونشون شروع میشه مامان دختر کارخونه دار بود منتها تک دختر، کارخونه و تمام ارث بی پایان پدرش میرسه به مامان و مامان همه اونو بعد از ازدواجش با بابا در اختیارش میزاره، کارخونه مامان نیاز به تغییرات اساسی داشت بابا هم که مشکل سیاسی با این انقلاب داشت و نمی خواست دولت از داراییش باخبر بشه با توافق مامان به نزدیکترین دوستش یعنی شریفی پیشنهاد داد که بیاد و با اون توی این کارخونه مادری شریک بشه و شریفی تونست 20% سهامدار بشه، توافقی که پشت پرده انجام دادن طوری بود که جفتشون راضی و خاطر جمع از سهمشون بودن. شریفی به کارخونه سروسامان داد و درآمدش را فوق العاده افزایش داد، بابا هم با توافق مامان 15% دیگه به سهمش اضافه کردن و اینطوری شریفی بیشتر به بابا مدیون شد و رابطمون نزدیکتر شد و البته ناگفته نماند شریفی واسه کارخونه خیلی زحمت کشید و داره میکشه طوری که تولید همیشه افزایش یافته و درآمد روبه صعود بود، بابا هم به کارگاهش رسید و واسه اینکه ثروت مامان مورد پرسش قرار نگیره این خونه باغ و مقداری زمینهای دیگه خرید و کارگاهش هم بعد ارثیه مامان بزرگش کرد که خودت میبینی چی شده.... مامان رکسانا هم بچه مایه بود؟.... اونم آره چطور؟.... هیچی، همه بازها با هم می پرن ولی تو داری با سنجاقک می پری.... سنجاقک جون دوباره این بحث بی خود را شروع نکن.... ممنون که باهام روراست بودی، حالا من می تونم ی چیزی بگم؟.... بفرما عزیزم، دوتا چیز بگو.... شما می خواین برین سفر درسته؟.... خوب آره.... باید واسه سفر آماده بشین درسته؟... آره.... وقتی اینجا باشین که نمی تونی به کارات برسی چیزی هم تا عید نمونده..... خوب؟.... هیچی دیگه، من می خوام برم کمی به ماشین برسم تا آماده بشه واسه سفر... سفر؟.... هفته بعد سال تحویلیه شما هم که اونور آب سال تحویل می کنین، موندنم موجب میشه شما به کاراتون نرسین، واسه منم سخته که ازت دور باشم ولی تکلیفمون با همدیگه مشخصه و دل نگرانی نداریم قرار هم نیست که واسه همیشه ازت دور باشم مگه اینکه تو بخوای بری اونور و برنگردی.... نگاه تندی کرد، من که جونم واست در میره اون وقت من بر نگردم؟ خیلی سخته ولی چاره ایی نیست بالاخره این عید جدایی اومد.... امیدوارم آخرین عید جداییمون باشه.... وااای یعنی میشه آرش؟ یعنی میشه عید بعدی زیر یک سقف باشیم؟ بغلم کرد.... آره چرا که نه.... از بغلم جدا شد، کی می خوای بری؟.... فردا اول صبح.... پس امشب آخرین شبه؟.... آخرین شب واسه امسال، سال بعد میبینمت.... به شوخی، یعنی یکسال باید صبر کنم؟.... خندیدم، اگه دوستم داری صبر کن، اگه نه امیدوارم خوشبخت بشی.... بدجنس، لبم را بوسید، فداتم میشم.... قربونت برم عزیز دلم.... آرش خیلی دوست داشتم تو هم با ما میومدی.... ممنون، هرسال میرین؟.... آره، هر سال نو با خانواده رکسانا با هم میریم.... آها پس رکسانا اینا هم هستن.... آره دیگه، هرجا میریم با هم میریم حتی مسافرت داخلی.... بهتون خوش بگذره عزیز دلم.... آرش پول داری که داری میری؟.... آره دارم.... اگه نداری کارتم را بگیر.... نه ممنون دارم.... آرش تعارف نکن.... نه، با تو راحتم مرسی.... خواستم آماده بشم که رکسانا گفت اونم میاد تا بره خونشون، جفتمون آماده شدیم و راه افتادیم.
آقا آرش کجا کار داری؟... کلانتری، کارگاه، تغییرات در ماشین.... چرا کلانتری؟.... فکر کنم یکی را کشته باشم، دلم طاقت نمیاره باید حتما" از نزدیک برم از اوضاعم باخبر بشم... کارگاه چرا؟.... واسه خداحافظی از همکارم و لباسام را بردارم، می دونستم از تغییرات ماشین هم می خواد بپرسه، ماشین هم باید واسه صندلی روکش بزارم و سیستم صوتی درست حسابی بندازم البته کمی هم بخواب بشه، سوال دیگه ایی هم هست؟.... خندید و ساکت شد، کمی گذشت، آرش خان میشه منم باهاتون بیام؟.... آرش خالی راحتترم.... چشم آقای مهندس.... نداشتیما، نه خسته ایی از دیشب برو خونه استراحت کن.... نه خسته نیستم ولی اگه نمی خواین باید یک روز منو بیرون بگردونین قبول؟... من که دارم فردا میرم.... ای واااای، جددددی؟.... آره اگه خدا قبول کنه.... پس این آخرین روز را باید با شما باشم، قبول کن لطفا".... مگه دارم میرم شهر بازی، الاف میشی دختر.... اشکال نداره، به الافیش می ارزه.... رکسانا جاااان من الان اول میرم ماشین را تحویل میدم به کاراش برسن تا آماده بشه باید پیاده این ور اون ور برم اینجوری هم خسته میشی هم حوصلت سر میره منم حوصله نق شنیدن ندارم.... چرا پیاده؟ میریم خونمون ماشینم را می گیرم سواره میریم.... هرچی میگم تو حرف خودت را میزنی، ولی اینجوری بهتر بود کی می خواست این تاکسی اون تاکسی کنه.... پس اول بریم خونمون تا من ماشینم را بیارم.
رفتیم خونشون و ماشینش را آورد...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 27:
رکسانا با ماشینش اومد بیرون، اوووووه پوررررشه؟ عجب ماشینی، کاملا" مشکی، دهنم همینطور باز موند، اومد کنار ماشینم ترمز کرد من داخل بودم شیشه را دادم پایین.... پشت سر من بیا، می دونم کجا ببرمت که همه کارات را یجا برسی.... تو رانندگی بلدی که پشت این ماشین نشستی؟.... هه، بیا پشتم.... باشه برو من میام فقط می ترسم کلاس ماشینت پایین بیاد.... خندید و راه افتاد، واااااای عجب صدای خفنی آدمو دیوونه می کنه، افتادم دنبالش انصافا" رانندگیش خوب بود، سر نترسی داشت، تا می تونست گاز میداد منم سپر به سپر دنبالش می رفتم البته این شلوغی خیابونا بود که موجب می شد بهش برسم وگرنه عمرا" نمی تونستم بگیرمش، پشت چراغ قرمز رفتم کنارش گفتم، لایی می کشی میری نمیگی من گمت کنم؟.... تو که توی رانندگی ادعا می کنی الان ثابت کن چند مرده حلاجی.... سبز شد و راه افتاد خیلی جالب بود تا جای خالی پیدا می کرد تخت گاز می رفت منم باید بهش می رسیدم خیلی حال میداد جون میده باهاش مسابقه بزاری. رسیدیم به جایی که می گفت، یک مسیر که همش تعمیرگاه و صافکاری و روکش صندلی و رینگ اسپرت و غیره داشت. زد کنار پیاده شد، زدم کنارش، خوب کسی را می شناسی؟.... آره دوست پسر دوستمه، آرش؟.... بله؟ یک چیز میگم نه نگو.... خدا رحم کنه دیگه چی شده؟... چیزی نشده فقط قبول داری این ماشینت کادو از طرف مهران و مرجان و مژگان و سلیمی هستش؟ البته بخشی هم قراره تو بدی درسته؟... خوب درسته.... قبول داری هر وقت این ماشین را ببینی یاد اونا میفتی؟ مخصوصا" مرجان؟.... آره همینطوره.... منم می خوام سهمی داشته باشم تا یاد منم بیفتی؟.... یعنی چجوری؟... هزینه امروز ماشینت با من، تا هروقت این ماشین را میبینی غیر از اونا من را هم ببینی... نه یک کار دیگه کن.... چه کاری؟.... یک خط بزرگ بندازش روش تا هروقت اونو دیدم حرصم بگیره یک دل سیر فحشت بدم، اینجوری بیشتر از اونا به یادت میفتم تازشم هرکی برسه از این خط می پرسه که بازم یاد تو میفتم که یاد مرجان نمیفتم.... خیلی بی نمکی.... شرمنده نمکام واسه یکی دیگه صرف شده.... آررررش، جون مرجان بزار.... قسم نده، نه درست نیست.... چی درست نیست، کسی که نمیفهمه فقط من و تو می دونیم، قبول؟... نه رکسانا.... نننننننه؟.... نننننننه. باشه بریم به یارو بگو چه کارهایی باید انجام بده.
به اتفاق رکسانا سیستم صوتی و روکش، کف پوش و اگزوز و غیره انتخاب کردم چون گرون بودن یک مدل دیگه خودم انتخاب کردم که بتونم بپردازم، سوئیچ را تحویل پسره دادم و بهش گفتم که از همسایش بخواد کار خوابوندن ماشین و تنظیم ترمز و کلاچ را انجام بده هر وقت به کاراش رسید باهام تماس بگیره که برم تحویل بگیرم... آرش میبینی چه رینگ اسپرتهای نازی داره؟..... ناااااز؟ آره قشنگن ولی فعلا" نمی تونم بمونه واسه بعد.... بعدا" که خواستی عوض کنی کدوم را میندازی؟.... از این مدلها که جنسشون خوبه.... کدوم شکل؟.... اوووووم، این یکی خیلی به ماشینم می خوره.... این چطور؟.... خوبه حرف نداره، خیلی شیکه و زیباست اما خیلی گرونه هیچ وقت نمی تونم بندازم ولی اگه قیمتش مثه اونی که انتخاب کردم بود حتما" اینو مینداختم چون خیلی خوشگلتر از اونه. خواستم حساب کنم که رکسانا گفت، هنوز که انجام نداد، بریم به کارامون برسیم بعد اگه انجام داده بود پولش را بده.... حرف بدی نبود، بااااشه. خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون، ای وای آرش من باید در مورد مریم چیزی بهش می گفتم.... مریم دیگه کیه؟.... دوست دخترش که دوستمه دیگه، مریم داره بهش خیانت می کنه بهش میگم و میام، باش الان بر می گردم. رفت و بعد چند دقیقه برگشت و راه افتادیم سمت کلانتری که به ظهر نخوریم. دم کلانتری رکسانا منتظر شد و من رفتم داخل و پرس وجو کردم. از قرار معلوم از روز اول که من بستری بودم سلیمی کارهای کلانتری را داشته انجام میداده و بخاطر اینکه بعد از مرخص شدنم از بیمارستان کارم به بازداشتی تا روز دادگاه نکشه سند گرو گذاشته بود، سلیمی گفته بود که من شبها واسه حفاظت از کارگاه اونجا می موندم تا از نظر قانون نگهبان اونجا تلقی بشم و مشکلی واسه محاکمه پیش نیاد، احتمالا" این را وکیل بهش یاد داده بود، دادگاه اون دزدی که کما رفته بود بعد مرخص شدنش از بیمارستان انجام شده بود و اون یارو همه چی را اعتراف کرد و گفت که بهم پیشنهاد همکاری دادن من نپذیرفتم و اینکه تا قبل حمله اونا دستم خالی بود و بعدا" لوله را گرفتم و زدمشون و اینکه اول قمه خوردم بعد زدم توی سر اونی که مرد. نفر سوم را هم معرفی کرد که تحت تعقیبه و اینکه اون دزد فراری و این دزد مقتول با هم برادر بودن، همه چیز به نفع من بود، تبرئه شدنم حتمیه ولی چون قتل انجام شده احتمالا" زندان کوتاه مدت داره ولی اگه وکیلم کارش درست باشه اونم حذف میشه. با خیال راحت از کلانتری اومدم بیرون، رکسانا تا منو دید پیاده شد، میبینم که لبت خندونه، ظاهرا" حله همه چی نه؟... آره همه چی به نفع منه.... رفتم که سمت شاگرد بشینم، آرش دوست دارم تو رانندگی کنی و من کنارت بشینم.... من که رانندگیم خوب نیست.... جدا"؟ اومد سمتم، دیروز تقریبا" نشون دادی که چقدر شیطونی وقتی به ماشین صفر رحم نکردی.... برو بشین.... در را باز کرد و سمت شاگرد نشست منم رفت پشت فرمون، استارت زدم، وای صداش آدمو به وجد میاره، آدم دلش می خواد فقط گاز بده، آروم راه افتادم خیلی عادی و مثه بقیه.... آرش حیف این ماشین اسپورت نیست که مثه پیکان باهاش رفتار می کنی؟.... نگاه معنا داری بهش کردم، این چجوری میره دنده دستی؟.... اینجوری.... تمام عشق ماشین به دنده کشیشه، ماشین باید دنده دستی باشه تا دنده کشی کنی اتومات حال نمیده، خودت خواستی پس سفت بشین.... ببینیم و تعریف کنیم.... کشیدم معکوس و گاز را تخت کردم، لایی اول، دنده بالاتر، لایی بعدی و بعدی و بعدی، جلو خالی بود پس تخت گاز، با دنده و فرمون معشوقانه رفتار می کردم، آخ که چه حالی میده وقتی صداش توی گوشم میپیچید فقط دوست داشتم گاز بدم ماشینی نبود که نگرفته باشم، وای خدا عجب ماشینیه آدم خسته نمیشه، نگاش کردم اصلا" نمی ترسید، دختر تو خیلی شیطونی، بهت نمیاد پشت ماشین بی رحم باشی.... آخه من عاشق رانندگیم، معلومه که به رانندگی عشق می ورزی اگه عاشق فرمون نباشی نمی تونی اینقدر نرم و راحت با ماشین رفتار کنی و در عین حال حرف اول را توی جاده بزنی، برو که دارم حال می کنم... رفتم سمت کارگاه، ظاهرا" دلت می خواد آخر سالی ماشینت را بخوابونن، نه؟... بخوابوننش من که دارم میرم مسافرت وقتی برگشتم پس می گیرم، خندش پر از غرور بود، رکسانا سرشار از غرور و خودبرتربینی اما درعین حال نسبت به عشقش فروتن، از رفتار و حرفاش می شد فهمید که خودش را بالا میبینه ولی نمی خواد در رابطه با من احساس کنم که خیلی کمم، نزدیک شهرک که رسیدیم قبل ورودی زدم کنار تا کسی منو با رکسانا نبینه، از ماشین پیاده شدم و از رکسانا خواستم که همونجا منتظرم بمونه یا بره خونه منتها ایشون قصد خونه رفتن نداشت.
دم نگهبانی رسیدم و از شهرام پرس وجو کردم که گفتن چند روزی بازداشتگاه نگه داشتنش تا مثلا" تنبیه بشه که با تلاش سلیمی کار به دادگاه نکشید و با تعهد ولش کردن، پرسیدم کجاست که گفت شیفت شبه.... رفتم سمت کارگاه در زدم در باز شد و اولین همکار منو دید و از شوق بغلم کرد، کارگرها دورم جمع شدن و کلی تحویلم گرفتن، عده ایی که نتونستن به ملاقاتم بیان ازم عذرخواهی کردن و بعد سمت اتاق سلیمی رفتم که با روی باز ازم استقبال کرد، بهش گفتم که صبح می خوام برم و خداحافظی کردم و سمت خوابگاهم رفتم و لباسهام را جمع کردم، از همکارام خداحافظی کردم تا بعد عید و رفتم بیرون از شهرک. به رکسانا گفتم که خودش برونه و بریم ناهار بزنیم.
ظاهرا" ماشینم آماده شده بود و اون یارو تماس گرفت که برم تحویل بگیرم که بهش گفتم تا کی میمونه گفت یکسره بازن و قرار شد بعد ناهار برم تحویل بگیرم. موقع ناهار رکسانا روبروم نشسته بود یک جور خاصی نگام می کرد، رکسانا چرا اینجوری نگام می کنی؟.... خوب یک جوری هستی دیگه.... چجورم؟.... دوست داشتنی.... ولی صاحب دارم.... خندید، صاحبت دوست صمیمه.... خوبه که می دونی پس با این کارات جفتمون در حقش خیانت می کنیم.... من که دیشب جلوی تو و مرجان احساسم را گفتم.... آره ولی مست بودی گذاشتیم پای مستیت.... الانم مستم؟.... فکر نکنم.... مرجان بهت نگفت که من دیوونم؟.... خوب خدا را شکر، دستمون جور شد.... دوست داری بهت نشون بدم چقدر دوستت دارم؟.... نیازی نیست، این دوست داشتن نیست اسمش هوسه.... هوس؟.... نمی دونم تو محل شما چی میگن اما بعضیا بهش شهوت هم میگن.... نه اشتباه نکن من دوستت دارم.... عمرا".... یهو صداش را برد بالا و با فریاد گفت، دوووووووسسسستت داااااااررررررم عاااااااااشقققققققتممممم، می فهمی؟.... لقمه از دستم افتاد فکم خورد به میز غذا، همه ما را نگاه می کردن، این دیووونه نیست، این کوسخوله، به اطراف چشم انداختم، احمق چرا آبروریزی می کنی، مثلا" از خانواده سطح بالا هستی، تو آبرو نداری چرا منو خراب می کنی؟.... خوب دوستت دارم تو باورت نمیشه.... اعصابم بهم ریخت، باااشه دوستم داری میگی چیکار کنم؟.... دوستم داشته باش.... مگه آمپوله که به خودم تزریق کنم، قاشق و چنگال را انداختم روی بشقاب، با عصبانیت، قلبم را دادم به یکی دیگه نمیفهمی؟.... خوب یک قسمتش را بده به من.... مگه اومدی قصابی؟ ول کن دیگه بزار ناهارم را کوفت کنم، اه.... نوش جان کن.... حتی درخواست دوستیش هم با غروره، رکسانا چرا داری در حق مرجان جفا می کنی؟.... بهش میگم که دوستت دارم.... ای بابا، من نمی تونم دو نفر را دوست داشته باشم.... چرا می تونی.... د نه د، حرصم گرفت از حرفش، این شما دخترها هستین که همزمان می تونین چندین نفر را دوست داشته باشین، ما پسرها عاشق کسی نمیشیم همه را به چشم هوس میبینیم اما اگه عاشق کسی شدیم فقط واسه اون میمونیم چه جسمی چه روحی.... سرش را انداخت پایین و آروم گفت باشه دوستم نداشته باش ولی من دوستت دارم این احساس را نمی تونی ازم بگیری.... اشتباه می کنی دیگه، یکی را دوست داشته باش که بتونی بهش برسی.... سکوتش حاکی از اعتراض بود، آرش خیلی دوستت دارم حداقل بزار رفیقت بمونم.... آخرش نزاشتی غذام را بخورم بهتره بریم، پا شدم رفتم صندوق حساب کردم و اومدم بیرون از رستوران.... کجا بریم آرش؟.... می خوام برم ماشین را تحویل بگیرم، اگه اون حرفها را ادامه نمیدی منو برسون اگه نه خودم میرم.... نه بریم چیزی نمیگم.... در سکوت کامل تا اونجا رفتیم حتی یک کلمه هم حرف نزدیم.
سلام کردم و ماشینم را خواستم، پژویی که شبیه ماشینم بود اما رینگش اسپرت بود را نشونم داد.... من که رینگ اسپرت نداشتم.... رکسانا: من گفتم.... تو گفتی؟ رینگش همون گرونه بود، روکش و تمام سیستمش همونایی که اول انتخاب کردم ولی گرون بودن یکی دیگه انتخاب کردم بودن، به یارو گفتم من که چیز دیگه انتخاب کرده بودم اشتباه بستی پول اینا را ندارم که بدم.... نه درست بستم، پولشم حساب شده.... حساب شده؟ کی؟ رکسانا را نشونم داد. تو کی رفتی گفتی اینا را ببندن من ندیدم؟ کی رفتی حساب کردی؟.... همون موقعی که گفتم می خوام در مورد مریم صحبت کنم.... پس دروغ هم میگی.... آره دروغ گفتم چون می خواستم سهم داشته باشم و تو چشمت باشم.... خانم سهامدار کار درستی نکردی نمیفهمی کککککه، آقا لطفا" همشون را باز کنین و پول خانم را پس بدین.... شرمنده داداش اینا دیگه به درد من نمی خوره ببر جایی که جنس کارکرده قبول کنن.... کارکرده؟ من حتی در ماشین را هنوز باز نکردم که.... وقتی از پلمپشون در بیان میشن کارکرده، چرا ناراحتی همه از خداشونه یکی واسشون خرج کنه.... بفرما خانم سهامدار تحویل بگیر این اولیش، اینش به شما هیچ ربطی نداره من مثه امثال تو پست نیستم که اهل تیغیدن باشم.... یارو که دید من جوش آوردم سعی نکرد دعوا بشه، ناراحت نباش پول بخواب کردن و تنظیم ترمز و کلاچ را حساب نکرد.... بدون اینکه هیچی بگم رفتم بیرون از مغازش و اونا را حساب کردم و خواستم سوار ماشین بشم، نگاهی به رکسانا کردم، از اینکه من را رسوندی ممنون ولی بخاطر دروغی که گفتی و منو اینجوری جلوی پسره پست کردی که برگشته منو تیغ زن خطاب می کنه واسه همیشه از چشمم افتادی دیگه نمی خوام حتی یک لحظه هم ببینمت، سوار ماشین شدم.... ولی آرش من قصدم خوشحال کردنت بود.... بدون اینکه چیزی بگم فرمون گرفتم سمت خیابون که رکسانا با چشمای گریون پرید جلوی ماشین، برو کنار حوصله نش کشی ندارم.... تا منو نبخشی نمیرم کنار، گریش زیاد شده بود.... هیچ وقت.... پس از روی من رد شو.... کمی گاز می دادم سر ماشین را یواش بلند می کردم اما هیچ تاثیری نداشت اون نمی ترسید و با گریه نگام می کرد، پیاده شدم رفتم جلوش، تو اونقدر مغروری که فقط خودتو میبینی هر کاری که دلت بخواد می کنی و طرف مقابل اصلا" واست اهمیت نداره، غرورت کار را به اینجا کشید حالا برو گمشو کنار، آروم هولش دادم و رومو سمت ماشین کرم که برم سوار بشم.... آرش غلط کردم، آرش اینجوری نرو دق می کنم، آرش ببخشید، های های گریه می کرد اما محل نزاشتم سوار شدم و تخت گاز راه افتادم سمت باغ...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 28:
انصافا" ماشینم شیک شده بود، هم بیرون و هم داخلش، عمرا" نمی تونستم همچین سیستمی روی ماشینم پیاده کنم، آمپلی و کپسول sub و اسپیکرهای غول پیکر و پخش کننده نمایشگر و روکش و رینگ به اون شیکی و چراغ و بقیه موارد که خیلی توی چشم بودن و معلوم بود حسابی هزینه برداشته، درسته که از کار رکسانا راضی نبودم اما ماشینم خوب چیزی شده بود. توی جاده داشته می رفتم کمی هم خلوت بود تو فکر و خیال خودم بودم که یهو یک جت از سمت چپم صوت کشید و رفت، کمی که جلوتر رفتم دیدم پورشه رکسانا جلومه دستش را از پنجره داده بیرون و تکون میده که وایسم، اگه وایسم حرفای تکراری میزنه اگه بهش توجه نکنم میدونم که دیوونگیش کار دستش میده و روز آخر جسدش رودستم میمونه زدم کنار تا هرچی از دهنم در میاد بهش بگم. رکسانا جلو و من پشتش ایستادم از ماشین پیاده شدم اونم پیاده شد، هردو به سمت هم می رفتیم خیلی عصبی بودم، بهم رسیدیم، تا خواستم دهنم را باز کنم چیزی بگم امونم نداد سریع با یک حرکت غافلگیرانه سرمو گرفت و لب روی لبم گذاشت چند ثانیه روی لب هم گذروندیم که از هم جدا شدیم، مات مونده بودم، دیگه مطمئنم که این بشر دیوونست، لب؟! اونم توی جاده؟ کوسخول بودن واسه یک لحظشه آخرش این بشر کار دستم میده. آرش ببخشید، اشتباه کردم، باور کن دیگه کاری نمی کنم که ازم ناراحت بشی این اولین و آخرین بارم بود، درسته من مغرورم اما ببین بخاطرت غرورم را زیر پا گذاشتم و دنبالت اومدم، اونجوری جلوی ملت ضایعم کردی اما بازم اومدم ازت عذرخواهی کنم، آرش هرچیم مغرور باشم به تو که میرسم غرور واسم هیچ معنی نداره، می خوای همینجا جلوت زانو بزنم، اینو که گفت گریش شروع شد.... مونده بودم از رفتارش چه باید بکنم، رکسانا همه چی تموم شده برو به زندگیت برس.... نه آرش من دیوونه میشم.... تو از دیوونگی گذشتی خودت خبر نداری.... با گریه، آرش ببخش ببین چجوری خرد شدم، ببین چجوری دارم بهت التماس می کنم.... آخه رکسانا این اشتباست، تو باید واسه کسی دیگه خودت را کوچیک کنی، امان از این دلم که طاقت ضجه زدن و ناراحتی کسی را نداره، رکسانا گریه نکن بخدا گریم می گیره طاقت دیدن اشک کسی را ندارم.... خیلی دوستت دارم آرش چرا نمی خوای دوست داشتنمو ببینی، نمی خوام غیر تو به کسی علاقه داشته باشم.... پس من چی؟.... هیچی نمی خوام، فقط از خودت منو نرون.... آخه.... آرررش توروخدا ترکم نکن، تو واسه مرجان باش هیچ حرفی ندارم فقط بزار من با تو خوش باشم.... خانمی این عشق یکطرفه چه سودی واست داره؟.... به همین دلخوشم اینو ازم نگیر دنبال سود یا ضرر نیستم، آرش منو به کسی دیگه پاس نده در همین حد راضیم، ردم نکن.... سکوت کردم، چجوری میشه که یک نفر به عشق یکطرفه راضی بشه، باید خیلی طرفشو بخواد که به این یکطرفه بودن قانع باشه، چقدر بردباری می خواد تا یکی با این وضع بسازه، رکسانا دیوانه وار دوستم داره، حاضر نیست تحت هیچ شرایطی از احساسش نسبت به من صرفه نظر کنه، من الان باید چیکار کنم؟ باید چی بهش بگم؟ هر جوابی بدم غلطه، احساس من ماله مرجانه، نمی تونم به رکسانا عشق بورزم اما دوستی هم نمی تونم؟ اگه دوستی باشه مطمئنم به خیانت می کشه، مطمئنم که رکسانا بیش از همه این وسط ضرر می کنه. گریه نکن خانمی، بهم فرصت بده تا فکر کنم، نمی تونم الان جوابی بهت بدم باشه؟.... یعنی ازم ناراحت نیستی؟.... توف به این قلب رئوف من، نه ازت ناراحت نیستم.... خیلی خوشحالم، خیلی دوستت دارم آرش و خودشو انداخت بغلم.... رکسانا این جا جای اینکارا نیست، جداش کردم، از جدا کردنم ناراحت نشو یکی بیاد گیر بده واسه جفتمون بد میشه.... لبخند روی لباش نقش بست قلبم آروم شد، بهش دستمال دادم، اشکاتو پاک کن، دیگه هم گریه نکن.... باشه هرچی تو بگی.... آخ که چقدر آروم شدم، گریه والتماسش داشت داغونم می کرد، حالت بهتره خانمی؟.... با لبخند، آره خیلی خوبم، ممنون که آرومم کردی.... قربونت، حالا برو خونه استراحت کن که امروز کلی خسته شدی.... باشه آرشم، مواظب خودت باش. از هم جدا شدیم و هر کدوم به سمتی راه افتادیم، من خونه باغ و رکسانا خونه.
فلشی پر از آهنگ روی سیستم بود آهنگی انتخاب کردم و صدای سیستم را دادم بالا و بوق زنان رفتم جلوی عمارت، درها را باز کردم وصندوق را دادم بالا تا از کپسول بی بهره نمونیم، صدا کل باغ می پیچید، مرجان و مهران اومدن بیرون، مرجان با ذوق و شوق اومد جلو، وااای مبارکه چه ماشینت شیک شده... قشنگه؟... آره خیللللی.... قابل نداره، مهران اومد جلو شروع به دست زدن کرد این پسره هر شب که با من می خوابه فرداش مهربونتر و دوست داشتنی تر میشه کاش بتونم واسش کاری کنم، داد زد آها حالا بیا وسط و شروع به رقصیدن کرد منم دست مرجان را گرفتم به مهران پیوستم، کمی بیرون شلوغ کاری کردیم و رفتیم داخل، دم در عمارت مرجان دستم را کشید، وایسا کارت دارم.... مهران لبخندی زد و رفت داخل، جانم؟.... تو این همه خرج کردی واسه ماشینت پول داشتی؟.... آره پس اندازی که کرده بودم و پولی که بابات بیمارستان بهم داده بود را خرجش کردم، نه نمی تونستم دروغ بگم، نمی خوام به پاره تنم دروغ بگم، مرجان یچیزی میگم جون من قضاوت بد نکن.... چی شده؟.... ماجرای حساب کردن رکسانا را تعریف کردم، به جون خودم من مقصر نیستم، توی عمل انجام شده قرار گرفتم.... کمی مکث کرد، پس رکسانا اون حرفایی که توی مستی زده حرف دلش بوده، رفت توی فکر.... مرجان هیچ احساسی از طرف من با اون نیست، در مورد من منفی فکر نکن.... نگاه اندیشمندی بهم کرد، نه به تو اعتماد دارم وگرنه دیشب حداقل با رکسانا حرکتی می کردی ولی جفتمون را ول کردی رفتی، باااشه خودم درست می کنم.... یعنی چیکار می کنی؟.... هنوز نمی دونم ولی باید فکری کنم تا موجب شر نشه.... منو هم درجریان بزار هر وقت خواستی کاری کنی.... باشه، فعلا" بمونه واسه بعد. دوتایی رفتیم تا وسایلمو جمع کنم واسه فردا آماده باشم. ساعت گذشت و گذشت تا موقع خواب رسید، همه رفتیم اتاق خودمون خوابیدیم در را قفل کردم تا مهران نیاد، کمی گذشت که صدای در اومد حتما" مهرانه امشب نمیزارم با من بخوابه، در را باز کردم اما مهران نبود، مرجان بود، چیزی شده مرجان؟ اومد داخل در را قفل کرد.... تو چرا درت قفل بود؟.... چی باید می گفتم؟ هیچی عادت دارم شب بدون لباس بخوابم واسه همین در را قفل کردم تا راحت باشم.... جدا"؟ پس چرا لباس تنته؟.... تازه می خواستم بکنم که اومدی، راستی تو چرا اینجایی؟.... هولم داد روی تخت، موقع عید که نیستم الان می خوام بهت عیدی بدم.... عیدی؟.... اومد روم لبم را بوسید، الان وقتشه.... خودم را زدم به نفهمی، وقت چی؟.... دستم را گذاشت روی سینش، یادت اومد؟.... مطمئنی؟.... 100%.... مست نیستی احیانا".... به هیچ وجه ولی تو داری مستم می کنی، امشب می خوام طعم تورو بچشم، تو هم منو مزه مزه کنی.... مرجان.... دوستت دارم، آرش می خوام دوست داشتنمون به اوج برسه، نشونم بده که چقدر دوستم داری، چرخیدم رفتم روش گردنشو بوسیدم از روی لباس سیشو خوردم.... اووووم آرش داری دیوونم می کنی، شرم و حیا نمی ذاشت راحت حرف بزنه، خواستم لباسش را دربیارم، آرش روم نمیشه... آگه نخوای ادامه نمیدم... نه ادامه بده فقط.... فقط چی گلم؟.... یک قسمتش را بزار واسه شب حجله باشه؟.... بیچاره روش نمیشد بگه پردش را نزنم.... باشه گلم خاطرت جمع.... اجازه میدی لختت کنم؟.... با سرش تایید کرد، پیراهنش را در آوردم، سوتین نبسته بود، شلوارش را درآوردم، شورت صورتی که آرم خرسی داشت پاش بود، نگاهی توی چشماش کردم، لبش را گاز گرفت، می تونم؟.... با خجالت، اوهوم.... شرتش را درآوردم، بدن کاملا" برهنه مرجان جلوی چشمام بود، وای چه پوست سفیدی درجا شق کردم، سایز سینش، فرم کوسش، باسنش، همه چیزش میزان بود، خیلی زیبا بود، وقتی دید خیلی بهش خیره شدم دست روی کوس و سینش گذاشت. نوبت من بود که لخت بشم، دونه دونه لباسام را درآوردم، کیر شقم جلوی چشمش بود نگاهش خیره به کیرم شد چشماش گرد شده بود، انگار چیزی می خواست بگه اما روش نمی شد، منم اذیتش نکردم افتادم روش لب روی لبش گذاشتم، کیرم را لای پاش گذاشتم آهسته گفتم پات را جمعتر کن عزیزم. پاهاش را چسبوند و کیرم را توی آغوش کوسو لای پاش گرفت، سینش را به دهن گرفتم و عاشقونه باهاش حال می کردم، آروم لای پاش تلمبه میزدم کیرم روی کوسش کشیده میشد، مرجان حسابی خیس کرده بود، آروم و آهسته با شرم و حیا صدام می کرد و ناله لذت سر میداد، رفتم پایین دلم می خواست طعم کوسش را بچشم، پاهاش را باز کردم کوس ناز و زیباش را به دهن گرفتم و همزمان سینش را می مالیدم، مرجان دیگه توی اوج بود اینو از صدای نالش میفهمیدم، با دستش سرم را روی کوسش فشار میداد شاید اگه روش میشد داد می زد و می گفت، آرش بخور، بخور، آرش کوسمو بیشتر بخور دارم لذت می برم، کوسمو بلیس عزیزمم. پاهاش را بیشتر باز کرد داشت نهایت لذت را می برد، دستم را آروم بالای کوسش و روی چوچولش می مالیدم، آروم آروم مرجان داشت تکون می خورد کمرشو حرکت میداد، ارضا شدنش نزدیکه، کارم را تندتر کردم و مرجان جیغ زد و کمرش را داد بالا و محکم زد به تخت و ارضا شد، بی حال شد. کنارش داراز کشیدم نوازشش کردم، دوستت دارم عزیزم، مرجان من، خوب بود گلم؟.... با نفسهای عمیق، آره خیلی خوب بود، چشماش را باز کرد نگاه به من انداخت، تو هنوز ارضا نشدی، کیرم را توی دست گرفت، لب روی لبم گذاشت و کیرم را می مالید، آهسته گفتم نمی خواستی طعمم را بچشی؟.... حرفی نزد رفت پایین کیرم را ثابت با دستش نگه داشت، کمی نگاهش کرد، به کله کیرم زبون زد، بوسید، نوکشو توی دهنش کرد و آرم فقط کلش را توی دهنش می برد و در می آرد، یواش یواش رفت پایینتر دندوناش می خورد به سر کیرم، اولینبار بود که سکس می کرد نمی تونست خوب ساک بزنه، مقدار زیادی از کیرم را نمی تونست توی دهنش ببره بیشتر با سرش بازی می کرد و واسم جلق میزد، اونقدر به کارش ادامه داد که نزدیک به ارضا شدم، دارم میام مرجان.... کیرمو ول کرد، دوست داری روی سینت بریزم؟.... آره و دراز کشید. آبمو خالی کردم و با دستم روی سینهاش پخش کردم، لبش را بوسیدم، بهترین عیدی زندگیم بود.... ازم راضی هستی آرش؟.... آره خیلی خوب بود... می خوام برم دوش بگیرم.... منم میام.... مکث کرد، باشه بیا. رفتیم حموم بدنش را کامل شستم کمی باهاش عشق بازی کردم، اندامش را تحریک کردم اونم منو شست و با کیرم بازی می کرد، از پشت بغلش کردم و کیرم را لای چاک باسنش که خیلی نرم بود می کشیدم، چیزی نمی گفت، به همین اندازه بسنده کردیم اومدیم بیرون لباسامون را پوشیدیم، آرش می خوام تا صبح کنارت بخوابم ولی از اون کارها نکنیم باشه؟..... هرچی تو بگی گلم، از خدامه که توی بغل من باشی.... قفل را باز کن بیا بخوابیم. قفل را باز کردم و از روبرو بغلش کردم، جفتمون چشممون را بستیم و از آغوش همدیگه لذت می بردیم، حس زن و شوهری بهمون داد، تا صبح راحت بدون کوچکترین حرکتی خوابیدیم.
صبح زود بیدار شدیم من صبحونه خوردم، مهران تا دم عمارت اومد ولی مرجان می خواست تا آخرین لحظه با من باشه. باید با مهران حرف بزنم، مهران را به گوشه ایی بردم، مهران از من ناراحت نباش، واقعا" تورو دوست دارم منو ببخش که نمی تونم اونجوری که تو دوست داری باشم، درکم کن.... می دونم آرش تو حست یجور دیگست.... ازم ناراحت نیستی؟.... نه واسه چی؟.... آخه نتونستم.... باید قول بدی وقتی برگشتی بعضی وقتها توی بغلت فقط بخوابم نه بیشتر باشه؟.... نه بیشتر مثه اون شب؟.... خندید، نه مثه شب اول.... باشه اگه مثه شب اول باشه منم قبول دارم ولی باید هرچه زودتر واست دوست پسر خوب و دوست داشتنی پیدا کنیم که تو از این حس نهایت لذت را ببری.... خندید و با هم خداحافظی کردیم. مرجان تا دم ماشین اومد، مرجان خیلی دوستت دارم، لحظه شماری می کنم تا دوباره ببینمت، دیشب واسم فوق العاده بود، خیلی دوستت دارم، ممنون که بهم اعتماد کردی، دیگه طاقت نیاورد و گریش گرفت، در آغوش گرفتم و نوازشش کردم، بوسیدمش، عزیزم چند هفته دیگه دوباره میبینمت ناراحت نباش، اگه بخوای به گریه کردن ادامه بدی رفتن واسم سخت میشه. گونش را پاک کردم لبش را بوسیدم، خداحافظ، بازهم گریه امونش نداد.... آرش منتظرتم باهام تماس بگیر.... زود برگرد دلم واست تنگ میشه، نری یک وقت بر نگردی.... سوار ماشین شدم روشنش کردم.... عزیز دلم زود زود بر می گردم تو هم وقتی رفتی شهرتون فراموشم نکنی؟.... دیوونه بی تو زندگیم زهرماره.... فدات بشم.... لبش را آرود جلو، بوسیدمش، لحظه آخر دیگه نتونستم جلوی خودم را بگیرم و گریم شروع شد، مرجان دوستت دارم منتظرم بمون، گازش را گرفتم و با گریه و بوق زنان از باغ خارج شدم.
پیش بسوی زادگاهم، زادگاهی که منو نخواست تا من در زادگاه دیگری طعم خوشبختی را بچشم...
" پایان فصل دوم"
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
درود بر مخاطبان عزیز.
دو فصل کامل داستان را بصورت نسخه PDF واسه علاقمندان آپلود کردم:
http://expressleech.com/fikqv3fmxem5.html

پسورد:looti.net

بدون فیلترشکن هم می تونید دانلود کنید. با سپاس از شما.

"الهه ی مرگ"
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  ویرایش شده توسط: elaheyemarg_64   
مرد

 
فصل سوم

قسمت 1:
ترمینال کاوه... آ ه ه ه ه، زدم کنار نگاهی به ترمینال کردم، از ماشین پیاده شدم. ناخودآگاه یاد اون غربت که افتادم گلوم پر از بغض شد خدایا چی کشیدم من اون شب، یاد اون شبی افتادم که با چشمانی پر از اشک به اینجا رسیدم الانم دوباره با چشمانی پر از اشک اینجام. زمین چرخید و چرخید و من را دوباره اینجا پیاده کرد. اشکای اون شب از تنهایی و بی تکلیفی و استرس فردا، اشکای امروز از شوق پیروزی و با دست پر برگشتن، اشکای امروز برای دوری از یار، یاری که قابل بهترین ستایشهاست، آخخخخخ مرجان دلم هنوز نرفته واست تنگه،هنوز از شهرتون بیرون نرفتم اما یادت را کردم، دارم میرم اما دلم اینجاست، دلم را اینجا میزارم و میرم، نکنه دلم اینجا تنها بمونه؟ نکنه دلم اینجا پیرشه؟ نکنه؟... هی روزگار چه کارها که با آدم نمی کنی، یک روز همینجا پشیمون از اومدن بودم دلم می خواست برگردم ولی الان می خوام بمونم، بمونم و از یارم لذت ببرم، ای عید کوفتی میمردی کمی دیرتر میومدی؟ خواستم سوار بشم راه بیفتم، من باید تا شهرمون تنها توی این جاده بی پایان برم؟ مکث کردم، بهتر نیست یکی از این مسافرها را با خودم برم تا هم اون معطل اتوبوس نشه هم من تنها نباشم؟ دودوتا چهارتا کردم، آره بهتره که تنها نرم یکی کنارم باشه. ماشین را قفل کردم راه افتادم اون طرف سمت ترمینال. وای چقدر شلوغه هرکی ساک دستشه این طرف اون طرف دنبال بلیط و اتوبوس می گرده، حالا از بین این همه کدوم یکی؟ من که مسافرکش نیستم فقط یک همراه می خوام یکی که خستم نکنه اما کدومشون؟ یکی از جوونها که گوشه ایی ایستاده بود نظرم را جلب کرد رفتم سمتش.
سلام.... سلام.... بلیط گرفتی؟.... نه هنوز.... کجا میری؟.... تهران.... واسه کی بلیط می خوای؟.... هرچی زودتر بهتر.... اینجا که کسی زیاد معطل بلیط نمیشه.... آره اما چون نزدیک عیده بلیط هایی که دارن ساعتش خیلی دیره منتظرم شاید یکی از اتوبوسها مسافرش نیاد من بجاش برم، شما تعاونی چندین؟.... تعاونی کار نمی کنم سواری شخصی دارم، تا تهران هم میرم، الانم دارم راه میفتم.... اوه سواری نه.... کرایه زیادی نمی گیرم، بهتره رو نکنم مسافرکش نیستم، همون کرایه ایی که واسه اتوبوس می خوای بدی به من بده.... نگاه زیرکانه ایی کرد، گیر آوردی منو؟.... نه جدی میگم.... نه ممنون.... چرا می ترسی؟ گفتم که همون کرایه را بده تا نرسیدیم هم نده، خوبه؟.... ببین من بیشتر از اون نمیدمااااا.... باشه نده، مثه مسافرکش ها یک طرف ساکش را گرفتم و راه افتادیم.... خوب بقیه مسافرها کجان؟.... صندوق را باز کردم، فقط ماییم.... شک کرد بهم، نه داداش ممنون با اتوبوس برم بهتره.... چرا خوب؟.... نگاهی به ماشین کرد، بچه که نیستم این ماشین مسافرکشی نیست اگرم باشه یک مسافر نمیزنه.... راست می گفت بدبخت، لبخند زدم، ببین درسته مسافرکش نیستم دارم میرم تهران تنهام گفتم یکی همرام باشه، بهت نمیاد آدم ترسویی باشی درضمن من تنهایی که نمی تونم بلایی سرت بیارم یعنی حریفت نمیشم، توی دلم گفتم عمرا" اگه بتونی منو بزنی.... بهش برخورد، خوب تحریکش کرده بودم، سینش را داد جلو، ازت نمی ترسم ولی احتیاط شرط عقله.... توی دلم گفتم بابا نمی خوام بکنمت که، توی دلم گفتم معلوم نیست چند کلاس درس خونده حالا ادای عاقلها را درمیاره، پرفسور، شما که عاقلی حرفت قبول، فکر می کنی دروغ میگم؟ بیا این سوییچ را بگیر اگه رانندگی واردی تو برون هرجا که خسته شدی من میشینم خوبه؟ سوییچ را جلوش با دستم آویزون کردم.... کمی مکث کرد، واسه اینکه بفهمی ازت نمی ترسم و عددی نیستی باشه، توی دلم گفتم همچین میزنمش که تا خونش سینه خیز بره هاااا، ساک را انداخت صندوق و سوییچ را نگرفت، بریم.... سوار شدیم و را ه افتادیم.
مسیر با سکوت می گذشت هیچ حرفی بینمون تبادل نمی شد فقط صدای خواننده ایی از اسپیکر ماشین والبته صدای اگزوز ماشین نازم شنیده می شد. دیگه داشت حوصلم سر می رفت، پس من واسه چی اونو سوار کردم؟ خودم تنهایی هم می تونستم آهنگ گوش کنم، قرار بود با همسفر بگذره ولی اینجوری که نبودنش با بودنش فرقی نداره، صدای موسیقی را قطع کردم. به شوخی گفتم، پرفسور هنوزم فکر می کنی کاسه ایی زیر نمی کاسه است؟ جوابی نشندیم بچه پررو جواب نمیده، با شمام آقای ادیسون.... سرش را چرخوند با غرور گفت، نمیدونم ولی فعلا" که داریم میریم، واقعا" واسه اینکه یکی همرات باشه منو سوار کردی؟.... آره خوب وگرنه دلیلی نداشت فقط تورو سوار کنم البته تو هم اونقدر ساکتی که بازم انگار توی این ماشین و این مسیر طولانی تنهام.... لبخندی زد، خوب حق بده اگر این اتفاق واسه خودت میفتاد چه رفتاری نشون میدادی؟.... حق داری من اگه بودم اصلا" سوار نمی شدم، با تعجب نگام کرد، حالا که سوار شدی و داریم میریم حالا می خوای تا پایان مسیر ساکت بمونی؟ اینجوری من خوابم میبره که.... باشه اگه حرفی بود می زنم.... ببین حقیقتش تورو سوار کردم که.... که چی؟.... فرمون را یهو سمت خاکی گرفتم ولی وارد خاکی نشدم و گفتم، دیگه گوزیدی، متوجه منظورم شد و خنده از نوع قهقه بلند زد، خیلی جدی و بلند گفتم، برج دوقلو 11سپتامبر، مبهوت نگام کرد گفتم، شرمنده من زیاد شوخی می کنم به دل نگیر.... آها اینجوریه؟.... آره ناراحت نشو.... باشه ناراحت نمیشم.... پس بزار توش بمونه، بیچاره دیگه نمی دونست چی باید بگه، خندم گرفت و دستمو دراز کردم، آرش هستم.... دستم را فشرد، منم رضوانم.... آقا رضوان دانشجویی یا اینجا مشغول به کاری؟.... آره دانشجو هستم، به شما هم نمی خوره اصفهانی باشین، دانشجو هستین؟.... نه من خیلی مدتیه که بازنشسته شدم، شاغلم.... چه جالب، حالا چرا اینجا؟.... خوب سمت ما نتونستم کار درست درمونی پیدا کنم.... یعنی اینجا کارتون خوبه؟.... این بیشتر از من فضوله، آره راضی هستم، چی می خونی؟.... ریاضیات محض.... اوهووو، هول بده من، پس واقعا" نابغه هستی، ببینم با ادیسون نسبتی داری؟.... نه نابغه نیستم اگه بودم دانشگاه تهران قبول می شدم نه اینجا با این همه فاصله، شما فقط ادیسون را می شناسین؟.... انصافا" اونو هم فقط اسمش را شنیدم هیچ شناختی ازش ندارم، توی دلم گفتم چقدر کوته فکری که چون فقط اسم یکی از بزرگان را میارم فکر کردی که همونو فقط می شناسم.... شما چی خوندین؟.... مهندسی برق.... خوب شما هم که دست کمی ندارین، شغلتون به رشتتون مربوطه؟.... تقریبا" آره هنوز کاملا" سمت رشتم نرفتم ولی خوب میشه گفت مدرکم بی تاثیر نبوده.... موفق باشین.... نوش جان، آها یعنی همچنین شما.... خندید، ممنون.... ترم چندمی فیثاغورث؟.... دو ترم دیگه تموم می کنم.... پس چیزی نمونده، میری ارشد یا بی خیال میشی؟.... بدم نمیاد ادامه بدم اما خوب به کار نیاز بیشتری دارم.... اینجا شهرک صنعتی زیاد داره می تونی همینجا کار بگیری و ادامه تحصیل هم بدی.... آره خوب هنوز نرفتم دنبال کار، خودتون چرا ادامه نمیدین؟.... توی دلم گفتم به تو چه آخه، من که تا حالا دنبال کار بودم حالا شاید بعدا" ادامه دادم البته شاید، معمولا" دانشجوها با هم سفر می کنن چطور شما تنهایین؟.... حتما" اونم توی دلش گفت به تو چه، همه که مثه هم نیستن، من کلا" تنهایی را بیشتر دوست دارم.... اوهوم مثه اینایی که توی تنهاییشون به خودشون زجر میدن فرداش میان جلوی قطار را می گیرن، پس خوابگاه چیکار می کنی اونجا که شلوغه؟ دیگه نهایت فضولی بود.... خودم تنها خونه اجاره کردم.... پس مکان هم داری، خندش گرفت، هزینش واست سنگین نمیشه؟.... میشه ولی خوب خدا بابا را آفرید واسه همچین روزایی.... پس بابات مایه داره.... نه مایه دار نیست ولی اونجور هم نیست که نتونه خرجمو بده، منم که خرج خاصی ندارم، متوسطیم.... آخه تو همچین گفتی که قبل ادامه تحصیل نیازت به کار بیشتره که.... الانم میگم چون می خوام مستقل باشم.... بعععععله، چقدر استقلال طرفدار داره.... فکر نکنم کسی باشه که از مستقل بودن بدش بیاد.... بله شما درست می گویین، مجردی؟.... آره چطور؟.... گفتم نترشم بیای خواستگاریم، همینجوری پرسیدم.... مگه مجردین؟.... اگه خدا قبول کنه، البته نیمه متاهلم یعنی شناسنامم مجرده ولی بیرون شناسنامه نه.... پس کسی را زیر سر داری.... ببین الکی نیست که ریاضی قبول شدی خوب میفهمی چی میگم، آره یک کوچولو.
صحبتهامون بعضی وقتها اوج می گرفت و بعضی وقتها هم موسیقی جای ما را می گرفت، با شوخی های من یخش باز شده بود خیلی با هم راحت شده بودیم حتی بعضی وقتها اونم شوخی می کرد، وقتی چندین ساعت با یکی زیر یک سقف باشی خواه ناخواه رابطه برقرار میشه، موقع خداحافظی شماره همدیگه را گرفتیم تا درصورت تمایل، برگشت یا توی اصفهان بازهم همدیگه را ببینیم. مسیر را سمت خونمون ادامه دادم، توی مسیر چندبار مرجان زنگ زد هم حالمو بپرسه هم ببینه که کجام رکسانا هم یکبار زنگ زد و جویای حال و مکانم شد و کمی دورم گشت. دیگه نزدیک شده بودم رفته رفته به شهرم رسیدم و چشم برهم زدنی به کوچمون رسیدم. دوتا از دوستام سرکوچه ایستاده بودن و حرف میزدن با دیدنشون ترمز کردم و پیاده شدم، احوالپرسی گرمی کردیم، چشمشون با دیدن ماشینم گرد شده بود، واسشون سوال شده بود در عرض این مدت چقدر درآمد داشتم که به پرشیا رسید؟ به شوخی به من گفتن نکنه دارم قاچاق می کنم، دیدار را کوتاه کردم و ادامه را به بعد موکول کردم تا زودتر پدرومادرم را ببینم. دم در خونمون ایستادم با سر رفتم سمت در خونمون و پیاده شدم زنگ خونمون را زدم...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

من و غربت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA