ارسالها: 3650
#91
Posted: 2 Jul 2014 21:22
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 86
ناصر تنهای تنها درآپارتمان خودش به اون چه که بر سرش اومده بود فکر می کرد . داشت به این فکر می کرد که آیا نلی ارزش اینو داشته که خودشو تا این حد براش کوچیک کنه و آبروش پیش زنش بره ؟ از خودش خجالت می کشید . اون نلی رو دوست داشت . شایدم بار ها بهش گفته باشه که عاشقشه . اما از روی عشق این حرفو نزده . شاید از روی دلسوزی و قدردانی و نوعی عادت به اون و هوسش بوده . می دونست که وقتی یک زن در این شرایط با مردی لج کنه به این سادگیها از خر شیطون پیاده نمیشه . ولی به این امید داشت که این شرایط مشمول مرور زمان شده و بتونه یه جورایی مشکل خودشو حل کنه . باید با این شرایط می ساخت و یه جوری باهاش کنار میومد .. دلش گرفته بود . حوصله هیچ کاری رو نداشت . اون قدر داغون و به هم ریخته بود که اگه زیبا ترین زنان دنیا رو هم پیش اون می آوردند نمی تونست نسبت به اونا احساسی داشته باشه . خیلی سخت بود که مثل سابق بتونه رو اندیشه و احساس نوشین نفوذ کنه . ولی چاره ای نبود باید صبر می کرد . اگه بقیه متوجه شن که اونا با هم قهرن ؟ و اگه دعوتی هایی پیش بیاد که مثلا یکی از اونا حضور نداشته باشن چی میشه . چهره زیبا و مظلومانه همسرشو به یاد می آورد . تمام وجودشو غم فراگرفته بود . حس می کرد که همه چی خیلی زود ردیف میشه . از این دست مسائل برای خیلی ها پیش اومده بود و آخرش زنا دیگه مجبور بودن که مردشونو ببخشن . ولی اون چقدر زود لو رفته بود . باورش نمی شد . حالا چرا این طور شده رو باید فراموش کرد . باید به این اندیشید که چه باید کرد و در اون سمت نوشین احساس تنفر از یک سمتو با احساس لذت در سمتی دیگه در هم آمیخته بود ..
-بغلم کن .. فشارم بگیر .. منو ببوس .. تنهام نذار ..
-دوستت دارم . دوستت دارم نوشین .
- نمی دونم این لحظه های گناه واسم چقدر شیرین به نظر می رسن ..
-باورم نمیشه نوشین . نمی دونم چرا حس می کردم که دیواری به نام دیوار رویا بین من و تو کشیده شده .. نه میشه ازش بالا رفت و نه میشه این دیوارو شکست .
-خیلی می ترسم نوشین
-ازچی ؟
-از این که از این خواب لطیف بیدارشی ؟ از این که حس کنی به اون چه که می خواستی رسیدی و منو از خودت دور کنی ؟
-نمی دونم .. نمی دونم چی می خوام نادر .. فقط در این لحظه تو و گرمای تنتو می خوام . آرومم کن . آرومم کن . بهم بگو نشون بده که زندگی ادامه داره .
-عزیزم تو داری زندگی می کنی ..
-آره دلم می خواد یکی اینو بهم بگه .. بهم بگه که واسش عزیزم .. برام هر کاری می کنه .. وقتی گفت دوستم داره وقتی گفت عاشقمه همین حرفا رو به یکی دیگه نمی زنه
-نوشین !عشق اونه که در قلب آدم کاشته شه . وقتی که اون عشق شکوفه بده و غنچه هاش رو لبای آدم بازشه تو رو به یه جایی می رسونه که دیگه دوست نداری از اون جا حرکت کنی .. اونجا رو بهشت خودت می دونی .
-منو به بهشتم برسون .
-تو الان غرق هوسی . وقتی که به بهشت عشق رسیدی اون لحظه هست که دوست نداری از جات تکون بخوری .
نوشین حس کرد که خیلی راحت تر از شب قبل داره به بدن بر هنه نادر عادت می کنه . و نمی تونه ازش دل بکنه . احساس کرد که که این بار به جای اشک از چشم لبخند از لباش جاری میشه .. اون دیگه عصیان کرده بود .
-نادر خیلی خوشم میاد وقتی با زمزمه های عاشقونه ات گونه هامو , نرمه گوشمو می بوسی .
-از کدومش بیشتر خوشت میاد ؟ از بوسه ها یا زمزمه ها ؟
-از هر دو تاش . هیشکدومش به تنهایی لطفی نداره .
-این حرفات آرومم می کنه . کاش فقط احساسات اوج گرفته به وقت عشقبازی نباشه نوشین .
-نمی دونم نمی دونم . هیچی نمی دونم .
-چرا عزیزم . زندگی برای تو تازه شروع شده .
-شاید باور نکنی ولی دراین سا عات گاهی حس می کنم به یک فراموشی رسیدم .. اسمم از یادم میره . نمی دونم واسه چی اینجا هستم . واقعا بر سر من بر سر عشق چی اومده ؟ !
-عشق جاویدانه .. خدا یعنی عشق .. و اون عشقک هایی رو که آفریده تا دلهای ما رو به هم نزدیک کنه , اونا هم یعنی عشق . گناه عشق این بوده که من و تو رو از هم دور داشته بود .. فکر نکن این تویی که داری گناه می کنی و باید توبه کنی . این عشق گناهکاره که باید توبه کنه و از ما عذر بخواد . اون حالا من و تو رو به هم رسونده . دوستت دارم نوشین . تا اونجایی که نفسی هست و جونی .. تا اون جایی که بتونم فریاد بزنم . تا اونجایی که بتونم حتی جونمو واست بدم .
-نادر نمی دونم چرا دوست دارم این حرفای شیرین از ته دل باشه.
-چرا فکر می کنی منم ممکنه اهل دروغ باشم ؟
-آخه خود خواهی آدما .. تنوع طلبی اونا .. اصلا معلوم نیست هدفشون از زندگی چیه
-کاش آدما راهشونو گم نمی کردند .
نوشین در اوج لذت بردن از سکس با نادر بود , اما با همه اینها نمی دونست که باید به چی فکر کنه و با آینده چه جوری کنار بیاد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#92
Posted: 6 Jul 2014 21:30
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 87
نوشین به اوج لذتش در سکس رسیده بود . هماغوشی با نادر آرومش کرده بود . حس کرد که که از هم بستری با اون سیر و خسته نمیشه .
-ادامه بده نادر . نمی دونم که ته این راه کجاست . شاید انتهای این راه روشن نباشه . ولی دوست دارم برم . دوست دارم همچنان این راه رو طی کنم . احساس قشنگی که هست و منو با خودش می کشونه . به جایی که نمی دونم کجاست .. نادر به من بگو من دارم به کجا میرم . به کجا می رسم . نمی دونم این راه به کجا می رسه . شایدم دور یه دایره دارم دور می زنم . شایدم برسم به نقطه اول ..
-نوشین هرچی باشه و هر چی بشه تو پا به خونه واقعی عشق گذاشتی . به همونجایی که باید بذاری . همون جایی که خیلی وقت پیشا باید می رسیدی به اون . همیشه رسیدن به مقصد, نهایت اون چیزی نیست که آدم می خواد . زندگی یعنی حرکت .. حرکت و باز هم حرکت . اما تو شاید به خیلی از چیزایی که می خواستی رسیده باشی .. لحظه ای که داره حرکت می کنه ممکنه توقف لحظه ای دیگه باشه . دستاشو یک بار دیگه دور کمر برهنه نوشین حلقه زد و گفت مثل حالا که لحظه ها هم دارن حرکت می کنند و هم من و تو رو به حال خودمون رها کردن . رها کردند تا با هم باشیم . تا بایستیم و فریاد بزنیم که عاشق همیم . این راه تردید نیست . راه بی انتها نیست و حتی بن بستی که ما رو به هیچی و پوچی برسونه . راه همین جاست . حرکت همین جاست . آغوش من و تو . چیزی که ما رو به هم می رسونه و در واقع رسونده . من دیگه به جدایی بین خودم و تو اعتقادی ندارم .
-نادر من شوهر دارم .
-شوهرت هم زن داره .. تاریکی هرگز نمی تونه بین فرشته و شیطان حکومت کنه .
-فکر نمی کنی منم یک شیطان باشم ؟
-برای چی ؟ چون خودت رو در آغوش من قرار دادی ؟ تا به کی یک زن و حتی یک انسان می تونه خودشو حتی بعد از فریب خوردن و خیانت دیدن اسیر تعهداتی بکنه که جز مرگ و نابودی اون اثر دیگه ای نداره .
-بغلم بزن .. بازم منو ببوس . بازم باهام سکس کن .. حالا دیگه نمی خوام خودمو به این باور برسونم که منم می تونم . منم می تونم بد باشم . حالا می خوام آروم بگیرم . باور کنم که منم می تونم زندگی کنم . منم اگه راه زندگیمو گم کردم پیداش کنم . نمی دونم باید چیکار کنم . ولی همینو می دونم که می تونم حالا خودمو بهت بسپرم . می دونم که امشب مال توام . دیشب هم مال تو بودم .. چون من مال خودمم .. پس می تونم خودمو بسپرم به دست کسی که دوستش دارم و دلم می خواد که با اون باشم . می خوام خودمو باور کنم . تو رو باور کنم . ولی هنوز خیلی چیزاست خیلی چیزای دیگه که باید باورشون کنم .
وقتی نادر این بار لباشو رو لبای نوشین قرار داد تا با بوسه ای دیگه به استقبال هماغوشی دیگه ای بره حس کرد که داره بوسه هاشو باور کنه . یه حس گرم و آشنایی که اونو به ساحل آرامش می رسوند .. ساحلی که اونو از دریای پر تلاطم و طوفانی نجات داده بود . چشاشو بسته بود .. انگاری داشت به خوابی طولانی فرو می رفت . نادر هم که دیده بود نوشین داره از بوسه گرمش لذت می بره اونو به حال خودش گذاشت . هر دوی اونا حس می کردند که این طولانی ترین بوسه ای بوده که لباشون اونو حس و تجربه کرده .. هیشکدوم اونا دوست نداشت بین لبهاشون فاصله ای بیفته . نادر از این که نوشین تغییر زیادی کرده خیلی خوشحال بود . اما برای رسیدن به فضا و تغییری که دوست داشت هنوز راه زیادی مونده بود . می دونست که قدرتشو داره که اون فضا رو ایجاد کنه . اگه نوشین به اون فرصت می داد می تونست . می تونست عشق پاکشو بیشتر نشون بده . موهای بلند و سیاه نوشین اسیر نوازشهای نادر شده بود .. نوشین در آغوش نادر خوابش برده بود . اون چشاشو بسته به خوابی عمیق فرو رفته بود .. نادر خیلی آروم زیر گوشش زمزمه می کرد.
-بخواب عشق من .. بخواب .. در آغوشم آروم بگیر . بخواب که لحظه های شیرین عشق من و تو در راهند . بخواب !
با این که چشای نادر سنگین شده بود ولی با لذت به آرامش عشقش نگاه می کرد . همین واسه خوشبختی اون کافی بود . نوشین در عالم خواب و رویا و بی حسی بود و نادر واسه خودش و اون حرف می زد.
-بخواب عشق من . نمی ذارم هیشکی اذیتت کنه .. نمی ذارم کسی دل کوچولو و مهربونتو بشکنه .. نمی ذارم کسی تو رو از زندگی بیزارت کنه .. تو رو با عشق آشتی میدم . کاری می کنم که عشق جلو ت زانو بزنه .. گریه کنه و ازت بخواد که اونو ببخشی .. حالا نوشین یواش یواش داشت بیدار می شد و به نوعی هوشیاری می رسید اما موتور نادر تازه گرم افتاده بود .
-عزیزم تو حالا توخواب نازی .. تو رو فریادت می زنم با تو از روشنی فردا میگم .. بخواب عشق من .. بازم صبر می کنم که تو با عشق و هوس بغلم کنی . نوشین من !عشق بالاتر از هوسه بر تر از هوسه .. عشق از شهوت و نیاز جنسی بالاتره . آخه عشق همیشه هست . وقتی که هوس فروکش می کنه این عشقه که سلطنت می کنه .. حتی وقتی که هوس نفس می کشه بازم این عشقه که فرمان میده . بهت نشون می دم که دوستت دارم . عشق پاکمو بهت نشون میدم .
نوشین از شنیدن حرفاش لذت می برد .. دوست داشت لباشو بذاره رو لبای اون ولی دوست نداشت که حرفای شیرینشو قطع کنه . بازم خودشو زد به خواب .. به این فکر می کرد که ای کاش آدما بیشتر و بهتر می تونستن همو درک کنن . به این فکر می کرد بیشترین وقتی که میشه به یه نفر اعتماد کرد و حرفاشو باور داشت زمانیه که داره با خودش حرف می زنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#93
Posted: 9 Jul 2014 21:04
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 88
نوشین از شنیدن حرفای نادر لذت می برد . واسش شیرین تر از لالایی بود . وقتی چشاشو باز کرد دید که صبح شده و هنوزم برهنه در آغوش نادر قرار داره .. وقتی بیدارشد دیگه مثل روز گذشته احساس گیجی و منگی نمی کرد. این که در یک حالت بی تفاوتی قرار داشته باشه . دیگه به این فکر نمی کرد که چه خبر شده ! به یادش میومد اونی که این جاست شوهرش نیست . حالا می دونست که باید شوهرشو فراموش کنه . وقتی که بی وفایی و خیانت پایه های عشقو سست کنه دیگه تعهد و زندگی مشترک فایده ای نداره . گذشت برای آدمایی که ایمان و سابقه خوبی ندارن جز مایه دردسر نمی تونه چیزی باشه . نوشین جسورانه به نادر نگاه می کرد . براش گذشت زمان مفهومشو از دست داده بود . اون حتی به این فکر نمی کرد که حالا ممکنه یکی از راه برسه .. می تونست خیلی خونسردانه نادرو یه گوشه ای قایمش کنه .. حتی از هارت و پورت های ناصر هم ابایی نداشت . این شوهرش بود که باید از اون می ترسید . فیلمی رو که از نلی و ناصر برداشته بود تبدیل و تکثیرش کرده بود که اگه احیانا به هر دلیلی نسخه ای از اون محو شد بتونه با نسخه ای دیگه و به موقعش به بقیه نشون بده که شوهرش چه گرگیه . هر چند نشون دادن صحنه های سکس اون دو نفر می تونست زشت و ناخوشایند باشه ولی اگه قرار بر اثبات چیزی بود و شاخ و شونه ای شکستن مجبور بود این جوری شاخ و شونه های شوهرشو بشکنه . اوهومممممم ناصر حقت بود . می دونم تو نلی رو نمی تونی دوست داشته باشی . تو یک هوسبازی . من تو رو خوب می شناسم . تو حتی منو هم دوست نداری . شاید اگه منم یه رفتار گرمی با بعضی از پسرای دانشگاه می داشتم به من گرایش پیدا نمی کردی . شایدم به خاطر غرورت بود که اومدی سراغ من و ادعا کردی که عاشق منی و به خاطر غرورته که حالا هم می خوای ناز منو بکشی . اصلا برای چه تشکیل زندگی و خونواده دادی تو که عرضه زن داری نداشتی .. ناصر تو دیگه منو از دست دادی من اون آدم سابق نیستم .. نوشین با خود فکر می کرد و انگاری داشت از رو کتاب واسه خودش می خوند . احساسات خودشو در قالب جملاتی مرور می کرد . با این افکار خودشو به آرامشی می رسوند که می دونست آرامش قبل از قبل از طوفانه . می دونم ناصر تو اگه بفهمی دمار از روز گار من در میاری ولی کور خوندی . طوری آدمت کنم که مرغان آسمان به حالت گریه کنن . تمام مردای خیانتکار دنیا از سرنوشت تو درس عبرت بگیرن . تو رو به خاک سیاه می نشونم .. ولی وقتی به چهره مظلومانه نادر نگاه می کرد حس می کرد یواش یواش یه نیروی خاصی داره بر حس نفرت اون از ناصر غلبه می کنه . نمی دونست اسم این کششو چی بذاره . یه بار حس می کرد که عاشق شده . همون نیرویی که اونو به سوی جنس مخالف می کشوند . و حالا فهمیده بود که اون یه احساس اشتباه بوده .. نه .. نه .. من نباید بازم اسیر اشتباه شم . ولی اون با این که دو بار با من بوده بازم از این میگه که تنهام نمی ذاره . مگه من براش کی هستم . واسش چیکار کردم . جز دردسر چه ثمره ای براش داشتم . هنوز جای کبودی از کتکهایی که به خاطر من از شر خرین ها خورده رو صورتش هست . نادر به آرامی چشاشو باز کرد ..
-نوشین تو هنوز نخوابیدی ؟
-یه نیمساعتیه که بیدارم .
-چیکار می کردی؟
-به تو نگاه می کردم و فکر می کردم ..
لحظاتی رو با سکوت گذروندند.
-نمی پرسی به چی فکر می کردم ؟
-اگه دوست داشته باشی بهم میگی ..
-شاید من دلم بخواد بدونم که برات اهمیت داره یا نه ؟
-مگه میشه چیزی مربوط به تو باشه و برام بی اهمیت باشه .
-بازم منو ببوس . بغلم کن .. بوی نفسهای تو رو می خوام .. نگو خسته ای .. اونی که دیشب بین ما بود واسه بیداری و خواب من بود . بیداری به خاطر این که چشامو باز کنم و ببینم که از زندگیم چی می خوام و خواب این که شبو بتونم در آرامش بخوابم .
-و حالا دیگه چی ؟
-به خاطر این که با توانی بیشتر با سختی ها بجنگم .حس کنم که یکی هست که براش مهمم به حرفام گوش میده . تنهام نمی ذاره . داد و بیداد های منو تحمل می کنه .
-حتی سیلی های تو رو ؟
با شنیدن این حرف نوشین خودشو به آغوش نادر انداخت و در آغاز صبحی زیبا یک بار دیگه زیبایی و هیجان هوس رو در آغوش کشیدند ....نوشین می خواست واسش از ناگفتنی ها بگه . اما می ترسید که هنوز وقتش نباشه که راز قشنگ زندگی بین اونا آشکار شه .
-نوشین من باید برم دانشگاه ..
-یه جوری بر نامه منو هم ردیف کن که واسم غیبت رد نشه.
-حلش می کنم .
-ببینم, نبینم با اون دو سه تا استاد زن گرم بگیری و منتشونو بکشی .. اون وقت اون جوری ترجیح میدم که اخراج شم .
-میگم خوشم میاد مث زنای حسود فکر می کنی.
-تو این جوری فکر کن .
-حس می کنم امروز حالت بهتره .
-از کجا می دونی .
-از اون جایی که اگه تا پنج دقیقه دیگه نرم بیرون یه بار دیگه منو کنار خودت می خوابونی ..
-به این زودی سرم منت نذار ..
-می میرم برات .
-باید زنده بمونی و بهم زندگی بدی .
وقتی که نادر می خواست از در اتاق بره بیرون نوشین خیلی آروم صداش کرد .. نمی خواست از عشق بگه .. بازم احساس می کرد که زوده بهش بگه عاشقتم .
-نادر!...
-جاااااان
-نادررررررررر
-بگو چی می خوای بگی .
-بهم نخندی ها.
-این همه به خودم خندیدم حالا یه بارم به تو بخندم .
-ولی اگه به این حرفم بخندی دیگه باهات قهر می کنم تا به قیامت .
-دلم نمیاد از این جا برم . ولی فقط به یه دلیل میرم . خودم مهم نیستم . فقط واسه این که تو غیبت نخوری ..
-تو چقدر خوبی .
-حالا حرفتو نمی زنی ؟
-چرا حالا میگم .. دوستت دارم .. دوستت دارم .. دوستت دارم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#94
Posted: 13 Jul 2014 21:03
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 89
نادر از اون فاصله طوری نوشینو نگاش می کرد که به نظر میومد اصلا انتظار شنیدن این حرفو نداشته ..
-نوشین درست می شنوم ؟
-آره درست شنیدی .. چیه انتظارشو نداشتی ؟ منم انتظارشو نداشتم . ولی باید باور کنی .
نادر می خواست برگرده و یک بار دیگه عشقشو درآغوش بکشه اما از این می ترسید که اون تصوری که اون از دوست داشتن داره با تصور نوشین فرق کنه .. نوشین نمی دونست چه جوری ادامه اش بده .
-دختر من با تو چیکار کنم .
-هیچی .. دوستم داشته باش .. هر وقت بهت گفتم بیا بهم سر بزن .. از من خسته نشو .. بعد مهم تر از همه اینا بهم تقلب برسون . خیلی از درسام عقبم . نمی رسم . ولی از یکی دو روز دیگه میرم دانشگاه . برو بگو مریضه . اصلا خودم گواهی دکتر میارم .
-نوشین یه چیزی بپرسم ؟
-بپرس.
-بازم بهم میگی دوستم داری ؟
-من می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟
-بپرس نوشین .. هرچند تو به سوال من جواب ندادی.
-نادر تو مث سه روز پیش دوستم داری ؟
-راستشو بخوای نه ..
-می دونستم . وقتی مردا به برهنگی و سکس می رسن دیگه اون روح برهنه زنو نمی تونن در آغوش بکشن ..
-آهای دختر این قدر تند نرو .دو سه روز پیش به اندازه بی نهایت دوستت داشتم اما حالا از بی نهایت یه خورده بیشتر .. حالا تو جوابتو بده ..
-نمی دونم نادر .. نمی دونم . حس می کنم می تونم لبخند زندگی رو ببینم . این حسو قبلا هم داشتم . می ترسم از این که عشق بازم خونه شو گم کرده باشه .
-عشق باید به خونه تو هم بیاد .
-شاید این من باشم که باید به خونه عشق برم .. نمی دونم آخر این راه به کجا می رسه . من نمی تونم از عشق ببرم . اما می دونم با ناصر به جایی نمی رسم . لعنت بر پیوندی پوچی که پیوند عاشقانه ما رو به خطر میندازه.
-نوشین تو فقط بگو آره هیشکدوم کاری نداره .
-ولی این جورا هم که فکر می کنی نیست . اون احمق عشقو شوتش کرد .
-نوشین می تونم یه چیزی ازت بخوام ؟
-بگو و بخواه اگه تونستم انجامش میدم ..
-یه بار دیگه بگو .. اون جمله دوستت دارم رو تکرار کن .. تا من برم .
-اگه اجازه میدی نگم .
-پشیمون شدی ؟
-نه .. آخه آدم هر چیزی رو نمی تونه در هر لحظه ای بگه . حتی اگه احساسش در تمام لحظه ها یکسان باشن .. ولی حس آدم , لطافت روح آدم گاهی اونو به اوجی می رسونه که می خواد فریاد بزنه عشقشو نشون بده .. به کسی که دوستش داره با تمام وجودش بگه که دوستش داره .. اون لحظه حس می کنه تمام نیاز های دنیا رو در عشقش خلاصه شده می بینه .
-تو فقط در بعضی لحظات اون حسو داری .
-نه.. من در تمام لحظات حداقل در این چند ساعته این حسو پیدا کردم . وقتی به تو فکر می کنم وقتی می بینم که تو فرشته نجات من شدی و شاید گمشده مو خیلی سریع پیدا کرده باشم .. ........
-نمی دونم نوشین . باشه هر وقت حس گرفتی بگو . یه وقتی نمی خوام پشیمونت کنم .
نوشین با خودش فکر کرد که حداقل تا شب نمی تونه اونو ببینه . اگه تازه بتونه در سومین شب پیاپی با اون باشه -نادر یه لحظه صبر کن ..
-چیه چیزی رو جا گذاشتم ؟
-آره قلبتو .. اونو می فرستم سمت تو . نگهش داشته باش .. دوستت دارم . دوستت دارم . بازم میگم تا هر وقت که بخوای ..
این باردیگه پسر به خودش این اجازه رو داد که به سمت عشقش بره .. در آغوشش کشید اونو غرق بوسه کرد . بوسیدنها و بوییدنهاشون تمومی نداشت .. نادر رفت و نوشین دیگه نمی تونست به آینده دور فکرکنه . حالا اون به آینده نزدیک می اندیشید . به ده دوازده ساعت دیگه . این که شبو چه جوری می گذرونه . آیا می تونه بازم با عشقش باشه ؟ آیا این لذتی رو که از جسمش و از هوس و هماغوشی با نادر می بره باید بهش بگه لذت گناه ؟ یا در واقع لذت عشقه ؟ .. نوشین به این چیزا فکر نکن . به این فکر کن که یکی هست که قلبش برای تو می تپه . دوستت داره . فراموشت نمی کنه .. اگه اونم مث ناصر باشه چی ؟ آخه مردا تا زمانی که تحویلشون نگیری یه ارزش خاصی برات قائلن اما همین که تو رو سهل الوصول حس کردند همه چی براشون عادی میشه . فکر می کنن کی باشن . اون وقت میرن دنبال عشق و هوسی تازه .. حتی اگه اون عشق و هوس ها و در واقع معشوقه های تازه ارزشی پایین تر از قبلی و قبلی ها داشته باشن .. کمی خونه رو مرتب کرد .. آثار نادر رو پاک کرد . حسی به اون می گفت که سر و کله ناصر پیدا میشه . این بار خیلی راحت تر می تونست باهاش حرف بزنه . پشتش گرم بود . نمی خواست باهاش آشتی کنه . هنوز زود بود بهش بگه که می خواد ازش جدا شه .. می خواست بازم بیشتر نادرو بشناسه . اون یه عشق و دلبستگی خاصی رو نسبت به غریبه ای که واسش از هر آشنایی آشنا تر شده بود ..احساس می کرد . با این حال دوست داشت بازم بیشتر امتحانش کنه . بازم صبر کنه . نمی تونست بازم ضربه بخوره .. اگه طوری خودشو وابسته می کرد که دل کند ن واسش غیر ممکن می شد اون وقت مرگ تنها چاره ممکن برای اون بود .. ناصر برای اون مرده بود . پیوند ازدواجشو با اون مثل تلی از خاک فرض می کرد ولی می دونست این حسو ناصر نداره . به این آسونی ها دست از سرش بر نمی داره . مامور میذاره تا بفهمه علت تغییر روحیه اش چیه .. همون طوری که قبلا مامورا یا گماشته هاشو فرستاد سر وقت نادر تا اونو گوشمالی بدن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#96
Posted: 23 Jul 2014 20:31
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 91
ناصر با خودش فکر می کرد که این چه طرز رفتاری بوده که نوشین با اون داشته ؟ انتظار بر خورد تند تری رو هم داشت ولی نوشین از کلامی استفاده می کرد که در عین این که نفرت خودشو نشون می داد نوعی بی تفاوتی اونو هم به رخش می کشید .اون همسرشو می شناخت . می دونست که جز شوهرش نمی تونه به کسی دل ببنده . می دونست که اصلا در این فاز ها نیست که بخواد در پی تلافی باشه . اصلا ذره ای هم به مغزش خطور نکرده بود که ممکنه همسرش به نوعی با این مسئله کنار اومده و اونو دور زده باشه . اون برای آشتی با نوشین بی تابی می کرد . حس می کرد که خیلی بیشتر از نلی اونو دوست داره . اگه دختر عمه شو از دست بده می تونه خودشو با این قضیه هماهنگ کنه ولی تحمل دوری از نوشینو نداشت . رنج می کشید از این که دستش پیش همسرش رو شده . و نلی تا زمانی براش دوست داشتنی بود که جریانشون لو نرفته باشه و بتونه عشق و محبت همسرشو داشته باشه . ولی از برق نگاه نوشین و از درشتی حالت چشاش تعجب می کرد . قبلا هر وقت که با همسرش سکس می کرد تا دو سه ساعتی اونو در همین وضعیت می دید ..ولی حالا اونو به عصبی بودن اون نسبت می داد . من چطور می تونم عشق به نوشینو فراموش کنم .. ولی اون راست میگه . حق با اونه . من چطور می تونم اشتباهمو جبران کنم . من چطور می تونم با اون کنار بیام .
-الو نلی چیکارم داری . من حوصله شو ندارم .
-ببین نیما رفته بیرون . میای پیشم ؟
-این چند روزه حسابی بیکارمون کردی . نلی من دارم زنمو از دست میدم .
-از دستش نمیدی .
-اگه بخواد ازم جدا شه چی؟
-اون همچین کاری نمی کنه . زنا خیلی بخشنده اند .
-ولی اون هنوز منو نبخشیده ..
-ناصر من چقدر واست صبر کنم . کی میای فدات شم ..
-مثل این که تو همه چی رو شوخی گرفتی . اون اگه بیاد همه چی رو به پسر عمه اش نیما بگه چی ؟ که شوهر جنابعالی باشن . تازه پسر عمه اش قبل از این که شما رو بگیره عاشق زن قبل از از دواجم بوده یعنی عاشق نوشین .. اون وقت اگه بخوان تلافی کنن چی ؟ تازه پدر تو رو هم در میارن . فکر می کنی آب خوش از گلومون پایین میره ؟
-مطمئن باش نوشین چیزی به نیما نمیگه تازه من از خدامه که بگه . من از چیزی یا کسی باکی ندارم . من از اولش با از دواج خودم و نیما مخالف بودم . اصلا احساس خوشبختی نمی کنم . تو مجبورم کردی . من و تو برای هم ساخته شدیم . باور کن بین شما عشقی نیست .
-نلی تا یه حرف تند بهت نزدم ساکت شو ..
با این حال راه خونه نلی رو در پیش گرفت . نمی دونست چرا بازم رفته سمت اون .. شاید از حرصی بود که به عکس العمل نوشین داشت . حالا که تو با من راه نمیای همون بهتر که فکر کنی من درمانده و دست و پا بسته ام . بالاخره خودت خسته میشی و میای سمت من . .. من حالا می دونم باهات چیکار کنم . دیگه تحویلت نمی گیرم . .. نادر هم رفته بود به دانشگاه .. همش به اتفاقات این دو سه روزه فکر می کرد . ناصر بر گرده .. بر گرده و با زنش آشتی کنه چی میشه . درسته که اون دو شبو با یک زن شوهر دار گذرونده ولی اون شوهر دیگه براش شوهر نیست . هیشکدوم به هم علاقه مند نیستند . از اول هم از دواجشون بی خود بود . ولی اگه نوشین باهاش آشتی کنه . اگه دیگه منو نخواد .. اگه منو نخواد . اگه دوستم نداشته باشه .. اون تا یه حدی عشقشو نشون داده . ولی اگه فقط به این دلیل باشه که این روزا خودشو با این وضعیت وفق بده من چیکار کنم . من دوستش دارم . بهش عادت کردم . تن داغش هم واسم یه دنیا عشق و آرامشو به ار مغان آورده بود . حرارت تنش .. نفسهای گرمش .. بوی گونه هاش .. بوی موهاش .. عطر پیر هنش .. و صدای گرم و دلنشینش . من نمی تونم اینا رو فراموش کنم . من فقط به اون فکر می کنم . ..
نوشین استرس خاصی داشت . دوست داشت که شب دیگه ای رو هم با نادر بگذرونه . هیجان و نیاز رو در اعماق وجودش حس می کرد .. مدام از این سمت به اون سمت می رقت . ثانیه ها واسش مثل یه سال می گذشتند . اونی که یه روزی دوست داشت یه دختری بیاد و با نادر دوست شه تا این جوری اون دست از سرش برداره حالا داشت به این حسادت می کرد که در غیابش چی می گذره . نکنه دخترا بخوان تورش کنن . چرا زنگ تفریح نمیشه تا من یه زنگی بهش بدم .. .. بالاخره اون لحظه رسید .. وقتی نادر الو رو گفت صدای خنده های چند تا دخترو که دور و بر نادر بودند رو شنید .. اونا به حال خودشون بودن ولی نوشین احساس ناراحتی می کرد .. کاش می رفتم دانشگاه . بهتره این بی حوصلگی و تنبلی رو کنار بذارم . تا اونو هم مثل ناصر از دست ندم . ولی اگه دوستم داشته باشه به این سادگی ها به من خیانت نمی کنه .. خنده اش گرفته بود .. من که هنوز بهش نگفتم عاشقشم . شاید بازم اسیر یه غروری شدم که نمی تونم دختری رو بالا تر از خودم ببینم که رو دست من بلند شده .
-الو ..نوشین ..نوشین .. حالت خوبه ؟ چرا ساکتی ..نوشین ..نوشین ..
-ببخش منو .. حواسم رفته بود جای دیگه .. اصلا حواس ندارم . بهم گفته بودی من یادم نیست . خواستم ببینم عمه گل تا امشب از شهرستان بر می گرده ؟
-چی بود ؟
-بر می گرده یا نه؟
-نه اون تا دو سه روز دیگه هم نمیاد ..
- من توی خونه ام احساس امنیت نمی کنم . اگه زحمتی نیست شبو بیام اونجا ..
-چی ؟ درست می شنوم ؟
-مزاحمم ؟
-وووووویییییی نههههههه نههههههه خیلی خوشحالم ..
-من غروبی زود تر میام پیشت ..
نادر باورش نمی شد .. ای دانشجوی شلخته .. زود تر باید بری خونه و اتاقتو مرتب کنی . امشب عشقت خودش میاد اون جا ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#97
Posted: 27 Jul 2014 21:50
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 92
نوشین خیلی به خودش رسید . یه چند روزی می شد که زیاد با خونواده اش و پدر و مادرش بر نخورده بود . یه سری به اونازد و یه بهونه های هم آورد که چرا این روزا بهش سر نزده و از درس و فشردگی اون گفت . دیگه اینو نگفت که امشبو خونه نیست . با تاکسی تلفنی به خونه عشقش رفت . نادر دیگه سنگ تموم گذاشته بود .
-اگه دوست داشته باشی به دعوت من شامو میریم بیرون .
-نه نادر همین خونه بهتره . راستش شانس نداریم . می ترسم یه وقتی ناصر ما رو با هم ببینه . هرچند این شهر درندشت کسی به کسی نیست ولی شانس که نداریم ..
-ببینم واسه این که ناصرو نبینی اومدی پیش نادر ؟
-توچی فکر می کنی ؟
--شاید بین اون چیزی که دوست دارم فکر کنم تا واقعیت خیلی راه باشه .
نادر نگاهی به نوشین انداخت . دوست داشت به چشاش نگاه کنه . به صورتش خیره شه . شاید رازی و حسی درش نهفته باشه و بتونه به اون احساس پی ببره . دوست نداشت بین خودش و اون زن فاصله احساس کنه .. وقتی می خندید چهره اش خیلی زیبا تر نشون می داد . شاید به این دلیل که نادر مدتها بود که شادی نوشینو ندیده بود .. به این فکر کرد که دوشب پشت سر هم اونو تا صبح در آغوشش داشته .. و شب قبل برای لحظاتی گرمای عشقو در آغوشش حس کرده .. حس کرده می تونه به آینده ای که در کنارش بمونه امید وار باشه . نادر این قدر ضعف نداشته باش .. تو می تونی بغلش کنی . اونو ببوسیش . بهش بگی دوستش داری .. اون که فقط نیومده از شوهرش خلاص باشه ..واسه لحظاتی اصلا نمی دونست قبلا چی بهش گفت و چی ازش شنید . اون یه حس تازه ای داشت . یه حسی که اونو به سوی نوشین می کشوند . شاید از سکس خسته می شد ولی از این که بخواد عاشقانه عشقو در آغوش داشته باشه براش از آینده بگه خسته نمی شد . می تونست تا ساعتها حرف بزنه . می تونست با اون از رویاهاش بگه . کاش نوشین اون چیزایی رو که دلش می خواست بهش می گفت .
-امشب اتاق عمه ام می خوابیم ؟
-مگه اون جا چه خبره ؟!
-تختش دو نفره هست . آخه خیلی غلت می زنه .
-چه عجب ! آقا نادر فراری از ما امشب عجله دارن . مثل این که بد نگذشته آقای عاشق پیشه .
-نوشین من منظوری نداشتم . اینو فقط برای این گفتم که از همین حالا احساس سختی نکنی .
-حالا چرا این قدر سرخ شدی . من که چیزی نگفتم . اصلا شاید امشب پیشت نخوابم .
-باشه مسئله ای نیست . شبای قبل هم من اصرار نکرده بودم . .. من که خودم می دونستم علت این کارتو چیه و خودت هم گفتی که می خوای آروم شی ..
- میگما تو از دخترا هم حساس تری .
-تو اگه مث من عاشق بودی همین طور حساس می شدی ..
نوشین واسه یه لحظه به یاد شوهرش افتاد . به عشقی که نسبت به اون داشت و نفرتی که حالا جایگزین اون شده بود . شایدم اون و نلی حالا در یه گوشه ای داشتن با هم سکس می کردن . برای اونا زمان و حتی مکان هم نمی تونست مفهومی داشته باشه . فقط همین که خونواده نفهمن کافی بود . نوشین دلش نیومد بیش از این نادرو اذیتش کنه .
-نادر یه چیزی ازت بپرسم ؟
-بپرس ..
-می تونی منو نگاه کنی حستو به من بگی ؟ فکرت رو به من بگی ؟ البته اون احساسی رو که توی دلت نسبت به من داری رو نه .. چون من خیلی از اون شنیدم .
-واست ارزشی نداره ؟
-موضوع رو عوض نکن . می خوام بدونم در مورد من چی فکر می کنی ..
نادر یه نگاهی به زن انداخت .
-ناراحت نمیشی ؟
-نه من خودم بهت گفتم که بکو راجع به من چی فکر می کنی .
-یک صخره سخت .. آدمی که نمی دونه چی می خواد . یه روز نرمه . یه روز سخت . برای خواسته هاش هر کاری می کنه . به دنبال چیزی میره که دوستش داره ودر این جا اختیار با خودشه که به اونی که دوستش داره و براش هر کاری می کنه اهمیت بده یا نه ؟
-نادر تو راستی راستی در مورد من این جور فکر می کنی ؟ یعنی من احساس ندارم ؟ من که امروز باهات بر خورد نرمی داشتم .. یه حرفایی رو هم زدم ..
-خودت گفتی حسمو بگم . یه حال و هوایی رو نشون میدی که انگار لحظه های جدیدی باید بین من و تو و برای من و تو متولد شه .
-تو الان دلت چی می خواد نادر ؟نترس . احساستو در عمل نشون بده .
نادر سکوت کرده حرفی نمی زد .
-چرا ساکتی ..
نادر نگاهشو به نوشین دوخته بود . دوست داشت با تمام وجودش عشقشو درآغوش بکشه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#100
Posted: 6 Aug 2014 23:08
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 95
عشق یا هوس یا هر دو تا .. چه فرقی می کرد اون نوشینو دوست داشت و دوست داشت که اون اینو با تمام وجودش حس کنه .. زن حس کرد که حالا می تونه فریاد قلبشو با نهایت آرامش به گوش دل عشقش برسونه . نادر لباشو به لبای نوشین نزدیک کرد . خواست اونو ببوسه ولی دختر نذاشت .
-چی شده .. ببینم کار بدی کردم ؟
-نوچ ..نوچ ..نوچ ..
-پامو از گلیم خودم دراز تر کردم ؟
-نوچ ..نوچ ..نوچ ..
-می خوای پاشیم چیزی بخوریم بعدا بغلت بزنم ؟
-نوچ ..نوچ ..نوچ ..
-پس چته نوشین . دارم دیوونه میشم .
-تو از اولشم دیوونه بودی . آخه یه آدم عاقل میاد عاشق یه زن شوهر دار میشه ؟ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ؟ ... فکرشو کردی بعدا چی میشه ؟
- همینو می خواستی بگی ؟ فکر نمی کردی من اینا رو می دونم ؟ راستش اون وقتی که قلبمو لرزوندی و حس کردم تو همونی هستی که من بهش نیاز دارم ولی هر گز نمی تونم بهت برسم دیگه همه اینا رو پذیرفته بودم . اینا رو حس نکردی که من تو رو فقط برای خودت دوست دارم ؟ حتی اگه پیشم نباشی و نمونی ؟ وقتی که ناصرو تعقیب می کردم .. اگه اون آدم خوب و وفاداری از آب در میومد فکر می کردی زانوی غم در بغل می گیرم ؟ عاشق اون نیست که با ناخوشی عشقش بخواد خودشو بهش نزدیک کنه . عاشق اونه که دلشو از ناپاکی و کینه تهی کنه .
-جون من راست میگی نادر ؟ من نمی دونم چرا همه مردا که به من می رسن اون اولش خیلی عاشق پیشه و رویایی میشن .
-ببینم مگه غیر ناصر کس دیگه ای هم بوده ؟
-تو که می دونی اون تنها مرد زندگیم بوده . همونی که اشتباها زنش شدم و حالا می خوام به هر قیمتی که شده از شرش خلاص شم . این دندون کرم خورده رو از ریشه در آرم بندازمش دور . این آدم کثیف و آلوده رو . من از عشق گله دارم که افتاده رو سر ما دو تا ..
-نوشین بی خود همه اینا رو به گردن عشق ننداز .. اگه از عشق بپرسی اون انکار می کنه و میگه من همچه کاری نکردم . میگه پای منو وسط نکش . یعنی اصلا عشقی بین تو و ناصر در کار نبود . عشق گناهکار نیست .
-ولی من عاشقش بودم ..
-بس کن . این قدر حرف یه گناهکار رو نزن .
-اوخ آقا رو باش . چقدر حسود شده . حالا پیشش از شوهرم حرف می زنم به پز قباش بر می خوره ..
-راستی نوشین چی می خواستی بگی که نذاشتی من ببوسمت ؟
-پسر خوب . نگو که نذاشتم منو ببوسی . بگو که در بوسه تا خیر انداختم ..
-حالا بهم نمیگی چی خواستی بگی ؟ چرا در بوسه تاخیر انداختی ؟
-نادر این جوری بهم نگاه نکن و این جوری چشاتو خمار نکن که یادم میره چی می خواستم بگم . اون وقت من قبل از تو لبامو می رسونم به جایی که بین من و تو فاصله ای نباشه . بذار من نگات کنم . تو اصلا چشاتو ببند . هوا رو نگاه کن . به اندازه کافی وقت داری که تا صبح بشینی نگام کنی . آخه من می خوام بخوابم .. کاری به کارت ندارم . تو فقط می شینی نگام می کنی و حس می کنی که عاشقمی . اصلا می خوام سکوت کنم حس بگیرم نمی تونم . نادر بهت دستور میدم پنج دقیقه سکوت کنی . حرف نزنی . سرت رو بندازی پایین .
-من که چیزی نمیگم . این تویی که همش داری حرف می زنی . .
-اصلا یادم رفت که چی می خواستم بگم .
-نه .. تو یادت نرفته . من اینو از حرکاتت حس می کنم .
- ببینم تو هم حس داری ؟
-اگه نداشتم که عاشقت نمی شدم .
نوشین داشت با خودش فکر می کرد که چه جوری به نادر بگه عاشقشه که احساس محبتش بیشتر از دفعات قبل روش اثر بذاره .. صداشو آورد پایین تر ..
-می دونم شنیدن و گفتن بعضی چیزا خیلی سخته . ولی من می خوام یه حقیقتی رو به تو بگم . حقیقتی که زندگی منو دگر گون کرده . نمی دونم این موضوع تا چه حد می تونه روی تو اثر داشته باشه . ولی من باید بهت بگم . وگرنه رو دلم سنگینی می کنه . حس می کنم اگه نگم در حقت ظلم کردم و در حق خودم . آفرین پسر خوب . می بینم که سرت رو انداختی پایین . خیلی از پسرای سر به زیر خوشم میاد . ولی می تونم صورتت رو ببینم . چرا رنگت پریده . چرا اضطراب داری . من که بر گه جهنمو هنوز به دستت ندادم . وای امان ازدست شما مردا . یا عاشقین یا این که می خواین آزاد باشین ..
-نوشین تو که منو کشتی ..
-همینو می خواستم بگم نادر . این تویی که منو کشتی . نمی دونم چند بار بهت گفتم که عاشقتم اما گذرا بوده .. انگار می خواستم بگم و رد شم . وای نایستاد تا اون کلمه رو ذخیره اش کنی . اما این بار می خوام خیلی آروم تر و بیشتر و با تمام وجود م بهت بگم که عاشقتم .. راستکی ها .. اون قدر بهت میگم تا بتونی اونو در یکی از فولدر های قلبت ذخیره کنی . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم