انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 21:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  20  21  پسین »

گناه عشق


مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 96

-من همین حالا اونو ذخیره اش کردم . ولی نمی دونم که باید باورش کنم یا نه .. نمی دونم . نمی دونم چرا گاه اعتماد به نفس آدم یه جوری پایه هاش لرزون میشه ..
-می خوای بگی تو هم مث ناصر دوست دختر زیاد داشتی ؟
-ببین نوشین اون وقتا تویی وجود نداشتی .
-خب همین حرفو اون خیانتکار هم می زد .. نترس عزیزم .. نمی خوای بغلم کنی ؟ به اندازه کافی نشون دادی که دوستم داری . نشون دادی که عاشق منی و منو می خوای . من اینو با تمام وجودم حس کردم و می کنم . وقتی که یک مرد زنی رو دوست داره و عاشقشه می دونه و بهش نمی رسه و تا پای جون بازم خودشو به خطر میندازه .. من چی می تونم بگم .. یعنی تو رو با اون مقایسه کنم ؟
نوشین خودشو به گردن نادر آویخته بود . اون به شدت از این فکر که اسمش به عنوان یک همسر در شناسنامه مردی وجود داره که ازش متنفره گریزان بود .. نمی خواست به این موضوع فکر کنه .. می خواست از این لحظه ها لذت ببره . عشقو همراه با هوس و هوسو همراه با عشق احساس کنه .
-چیزی نمی خوری نوشین ؟
-من فقط می خوام تو رو بخوم . فقط اشتهای تو رو دارم .. می خوام بازم خوابم کنی تا متوجه شم که بیدارم . چشامو ببندی تا بفهمم که با چشایی باز تن بر هنه خودمو تقدیم تو کردم . می خوام عشق و هوسو احساس کنم که زیر پوست من در تمام وجودم دارن با هم رقابت می کنن . اون میگه من زورم بیشتره این میگه نه من بیشتر زور دارم . دو تایی شون با هم رقابت می کنن . هوس میره بالا .. عشق میره بالا .. هر دو تاشون خیلی قوی هستن . آخخخخخخخ ولم نکن . منو ببوس .. منو ببوس . میشه بهتر و بیشتر از شبای قبل منو ببوسی ؟
-من همون نادرم ..
-خب منم همونم .. ولی یه عاشق هر بار که خودشو در آغوش عشقش حس می کنه احساس می کنه که بازم بیشتر ازدفعه قبل خودشو در اختیار محبوبش گذاشته . حس می کنه بیشتر از دفعه قبل دوستش داره . وقتی که خیانتی نباشه . وقتی که وفا حاکم بر رابطه شون باشه دیگه هیچ چیز نمی تونه اونا رو از هم جدا کنه . هیچ چیز نمی تونه رابطه شونو یکنواخت کنه .. اونا از هم سیر نمیشن .. به من بگو .. بگو نادر همینه که میگم .. حرفام درسته ..
-اذیتت کنم نوشین ؟ دارم اینو میگم که بدونی که دارم باهات شوخی می کنم . حتی دلشو ندارم که به شوخی هم اذیتت کنم .. سوالت رو تکرار کن ..
-به من بگو ممکنه در آینده ازم سیر بشی ..؟
-نمی دونم اینو آینده نشون میده .
-چی گفتی ؟ دلت کتک می خواد ؟ بیا جلو گوشاتو بکشم .
-وووووییییی من که بهت گفتم شوخی کردم . نزن .. نزن .
-تو جراتشو داری ازم سیرشی ؟اون وقت تیکه تیکه ات می کنم . گوشتتو می خورم تا خودم ازت سیر شم .. لبهای داغ دو عاشق نوید فردایی پر تلاطم را می داد . زنی که هنوز اسم شوهری در شناسنامه اش بود و مردی که عاشقانه اون زن رو دوست می داشت . مردی که نسبت به اون احساس مسئولیت می کرد .. این بار وقتی نوشین خودشو بر هنه در آغوش نادر دید دیگه نه به انتقام از شوهرش فکر می کرد نه به این که یک زن شوهر داره ... این بار به خودش فکر می کرد . به این که به عنوان یک زن به عنوان یک انسان حق زندگی کردن داره .. کسی هم نمی تونه ازش ایرادی بگیره . نه ..نه ..نوشین به هیچ چیز جز نادر و شکوه و التهاب لحظات عشق و هوس فکر نکن !.. دیگه به گناه نمی اندیشید . با تمام وجودش لذت می برد . احساس کرد که تا سپیده تا طلوع خورشید هم بازم می تونه لذت ببره .. و بعد از اون و تا بی نهایت .. یک لحظه به یاد ناصر افتاد و بعد به این فکر کرد که در این لحظات دو تایی شون می خوان که زمان متوقف شده اوج لذت واسشون جاودانه شه .. فوری با این فکرش که ممکنه ناصر مانعشون شه جنگید تا نام اونو از ذهنش پاک کنه . هر چند می دونست که به این سادگی ها نمی تونه از دستش خلاص شه . هما غوشی به هردو شون احساس آرامش و سبکی خاصی رو می داد .. ولی انگار این احساس موقتی درست اونا رو به سمتی می برد که حس می کردند بازم نیاز به سکس دارند ..
-نادر نمی دونم بهت چی بگم .. حرفای عاشقونه ات بیسته .. سکست هم بیسته ..
-ولی دیگه فکر نکنم نمرات درسی من بیست باشه ..
-وااااایییییی صبح باید بریم دانشگاه ؟ خسته شدم . اصلا از درس خوندن بدم اومده . فکرم همش مشغوله . زود تر باید تکلیف خودمو مشخص کنم . شاید فکر کنی دارم خیلی زود تصمیم می گیرم ..
-چی رو
-این که به ناصر بگم از هم جدا شیم ..
چشای نادر از خوشحالی برق می زد ..
-نه اتفاقا خیلی هم دیره .. ولی در این شرایط که کار رو به این جا رسوندی میشه گفت دیر نیست . تو باید همون بار اولی که من بهت گفتم که اون جنسش خرده شیشه داره و از اون و نلی عکس گرفتم ازش جدا می شدی .
-حالا دیگه گذشته .. بغلم بزن .. ساعت موبایلو کار بنداز که به دانشگاه هم برسیم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 97

-ساعتشو زنگ خوابشو کار انداختی ولی حالا که خوابم نمی گیره چیکار کنم ؟
-من چیکاره ام ؟
-اوه پاک یادم رفته بود . آخه هنوزم باورم نمیشه . گاهی در اوج خوشی ها نا خوشی میاد به سراغ آم و بعضی وقتا هم بر عکسش میشه . حالا من موندم و با دنیایی احساس عاشقونه .
-منم موندم نوشین . در کنار تو. . تا اونجایی که نفس می کشم نمی ذارم هیشکی سرت بلایی بیاره . خواسته های تو باید برای همه مهم باشه .
-من مهرمو می بخشم و ازش جدا میشم . اگه بخواد بازم اذیتم کنه و دست از سرم بر نداره حالشو می گیرم . اون فکر کر ده که هر غلطی بکنه و من به همین سادگی بی خیال همه چی شم . این معنای زندگی نیست . زندگی این نیست که فقط خودت بخوای گلیم خودت رو از آب بیرون بکشی . خودت باشی و خودت . زندگی خیلی قشنگ تر و با نظم تر از اونیه که من و تو فکرشو می کنیم . هر چیزی یه حساب و کتابی داره .
-یعنی من نادر که حالا در کنار توام اینو هم به حساب حساب و کتاب می ذاری ؟
-نمی دونم . من فقط حالا خودمو در میان دستای گرم تو در آغوش بر هنه تو احساس می کنم . این بر هنگی رو فقط یک هوس نمی بینم من اونو عشقی می دونم که فاصله ها رو از بین می بره . وقتی که خودمو در آغوش تو می بینم فقط به تو فکر می کنم . به لحظه ای که صدای آرامش عشق به من میگه وقت شکست ها به پایان رسیده . دیگه نباید به خاطر درد ها اشکی بریزم .
-نوشین ! دیگه به خاطر غروراز دست رفته ات نباید اشکی بریزی . در واقع غرورت از دست رفته نیست . تو غرورت رو رها نکردی . غرور زیبای تو همون وفادار بودنته همون عاشق پاک بودنته .
-نادر بازم از احساست بگو . بگو منو دوست داری . بگو عاشقمی . بگو تا با صدای تو با ندای تو آرامش بگیرم . بگو تا از زندگی لذت ببرم . زندگی دیگه برام مثل حباب نیست . دیگه همه چی رو مثل یه سراب نمی بینم . عشق با آدم بازیهای زیادی داره .. و بهتره بگم شاید این خود ما هستیم که عشق رو وارد بازیهای خودمون می کنیم . عشق رو شاید گناهکار بدونیم ولی خود ما هستیم که در بازیهای گناهکارانه شرکت می کنیم و از طرفمون انتظار داریم که حتی اگه خودمون بد باشیم اون خوب باشه .
-می دونی چیه نوشین میگن کودکا مث آدم بزرگا عاشق نمیشن . یعنی به یه جنس مخالف با هیجان و التهاب دوران جوانی دل نمی بندن . عشق پاکشون به پدر و مادر و عزیزانیست که دور و بر اونا قرار دارن . احساسشون و خودشون پاکند . حالا من حس همون کودکی رو دارم که نسبت به کسی که دوست داره یه احساس پاک وخالصانه ای رو داره .. نوشین من به تو همون احساسو دارم . تو رو بزرگ می بینم و خواستنی . خواستنی تر از اونی که با این که چند بار با هم در اوج هوس بودیم ولی با این حال هنوزم یه حس شرم رو پیشونیمون نشسته .
-نادر من داغم هنوز .. هنوز از بوسه های تو که هیچوقت سیر نمیشم سیر نشدم .
-منم هر گز از شنیدن حرفای تو که سیر نمی شم سیر نمیشم
-پس دوست داری واست حرف بزنم . اوخ که اگه موتورم گرم بیفته هیچی جلو درم نیست . کاری می کنم که طرف پشیمون شه اصلا چیکارم داشته ؟ یعنی به نظرت تو فکر می کنی که من باهات شوخی می کنم ..
-بده به من اون لباتو خیلی حرف می زنی ..
نوشین وقتی طعم شیرین لبان نادر رو روی لباش حس می کرد به خودش گفت نه این ظلم به خودمه اگه نخوام بازم یه ساعتی رو با اون باشم ..
-نادر حرارت تنتو می خوام .
-حرفای قشنگو چی .
-هر دو تا رو.
-من که همین الان لبامو رو لبات گذاشته بودم تا با شور و التهاب بیشتری بریم به استقبال خواب ..
-هم می خوام بخوابم و هم بیدار باشم . در آغوش تو بودن یعنی هر لحظه لذت بردن . و به زندگی رو کردن . فکر می کنم حالا زندگی با من قهر نیست . چون تو با من آشتی هستی . با این بدن و با این احساس و اندیشه احساس بیگانگی نمی کنم . همش تو رو احساس می کنم . حس می کنم اگه تو رو داشته باشم دیگه هیچی نمی خوام . نمی خوام چیزی داشته باشم . مگر اون چیزایی که منوبه تو برسونه . من رسونده به تو رو در کنارت داشته باشه . حفظم کنه . تو فقط برای منی و باید که این طور باشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 98


اونا تا صبح همراه با عشق و التهاب و هوس لحظه ها رو سپری کردند ..
-بیدار شو نوشین ..
-فکر کنم دوساعت بیشتر نخوابیده باشیم .
-ولی احساس سبکی و آرامش می کنم .
-اینو می ذارم به حساب این که خیلی دوستم داری و از بودن در کنار من لذت می بری .
-فدای تو .. اگه بدونی که چقدر احساس آرامش و سبکی می کنم . ..
اون روز فضای دانشگاه حس و حال دیگه ای برای نوشین داشت .
-میگم نادر یه حرکاتی انجام ندی که بقیه مخصوصا سمانه و جمشید یه چیزایی رو بوببرن . هر چند سمانه خیلی زرنگه . کوچک ترین تغییری رو در من متوجه میشه . اگه شوهر نداشتم موردی نداشت . ولی می تونم این موضوع رو با سمانه یه جوری حلش کنم .
-ببین نوشین من و تو دانشجو هستیم . دلیل نمیشه که هر کی با هر کی که صمیمی باشه یه رابطه خاصی بین اونا وجود داشته باشه .
-ولی نمی دونم چرا حس می کنم من در یک قفس هستم . کلاس برام حکم یک قفسی رو پیدا می کنه . از این که در کنار تو هستم و نمی تونم پیشت باشم ..
-بازم که داری با کلمات بازی می کنی .
-اینا همش از اثرات عشقه . فکر کنم بعد از این جریان اولین باریه که با هم میریم کلاس .. میگم نوشین خودت گفتی که از سمانه خواستی که اگه طوری شد بگی شبو اونجا بودی ..
-خب حالا تا توضیح نخواست چیزی نمیگم . سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندن .
اون روز در دانشگاه با این که نادر و نوشین خیلی رعایت می کردن تا التهاب قلبشونو طوری مهار کنن ولی بیش از همه سمانه رفته بود توی نخشون .آخرش نوشینو به گوشه ای کشید و گفت حالا همه چیزو ازمون قایم می کنی ؟
-چی رو ..
-خودت رو به کوچه علی چپ نزن .
-ببین سمانه چیزی نشده . این که من از نادر چند تا جزوه گرفتم که عقب موندگیهای درسی رو جبران کنم چی رو نشون میده ؟
-تو ازکجا می دونستی که من می خوام در مورد نادر حرف بزنم ؟
-خب معلومه دیگه . این اواخر وقتی که خودت اومدی و بهم گفتی که اون عاشق منه و منو دوست داره .. دیگه منظورت چی می تونه باشه ؟
-از ناصر چه خبر ..
-هیچی می خوام ازش جدا شم ..
-چیییییییی ؟ مگه تو دوستش نداشتی .
-خودت یه چیزایی رو که در جریانی.
-به همین سادگی ؟
-این قدرا هم که فکر می کنی ساده نبوده . چند بار پشت هم .. تازه نلی هم شوهر داره . شوهرشم فامیل منه . از اولشم نلی نیما رو دوست نداشت و منم شاید ته دلم ناصرو دوست نداشتم . اون ظاهرش مهربونه . ولی به موقعش پای خواسته هاش که پیش میاد خیلی وحشی میشه . یه بار دو نفرو فرستاد که تا سر حد مرگ نادرو کتک زدند . اون شک کرده بود که تمام این لو رفتن هاش زیر سر نادر باشه . حالا من به اندازه کافی از خیانت ناصر مدرک دارم . اون اگه نخواد منو طلاقم بده من اون مدارک رو, رو می کنم .
-اون وقت نوشین آینده ات چی میشه .؟چیکار می خوای بکنی .
-هیچی دوباره از دواج می کنم
. -با همین نادر ؟
-تو ولمون نمی کنی با این نادر نادر گفتن هات . آره دوستش دارم . عاشقشم .. سه شب پشت هم با اون بودم . خودمو در اختیارش گذاشتم . از دست ناصر خسته شدم . اون به اندازه کافی بهم خیانت کرده که برای آینده خودم تصمیم بگیرم . دیگه چیکار می تونم بکنم . من که گناه نکردم که یک زن شدم . حق زندگی کردن دارم . به نظرت این از حقوق انسانی من نیست ؟ -داری تلافی می کنی ؟
-نه اصلا صحبت مقابله به مثل نیست . من با عشق از دواج کردم . با این امید که کسی که دوستش دارم به من وفادار بمونه اصول اخلاقی رو رعایت کنه ..
-نوشین این سوالایی رو که ازت می کنم به این دلیل نیست که بخوام محکومت کنم . چون خودم از اول دوست داشتم که با نادر دوست شی و اصلا هم به اینش توجهی نداشتم که تو شوهر داری یا نه . نمی دونم چرا به اینش که چی میشه و چی پیش میاد فکر نکرده بودم . حالا دارم این سوالا رو می کنم که اگه یکی بیاد و ازت بپرسه که مثلا چرا تو داری خیانت می کنی چرا تو داری اصول و قرار داد های اجتماعی رو زیر پا می ذاری چه جوابی داری بدی ؟!
-ببین در هر معامله حداقل دو نفر پای قرار دادند . متعهد میشن به انجام اون .. در ازدواج هم همینه .. شاید ما با یک کاغذ ثبتی پای یک قانون و تعهد رو امضا می زنیم . اما من دارم طغیان می کنم . عصیان می کنم . میگم شاید قرار داد به زن میگه که زجر بکش .. تحمل کن .. دین و عرف به نفع مرد کار می کنه .. اما انسانیت چی ؟ قلب من چی ؟ قلب یک زن باید چه سر نوشتی پیدا کنه ؟ من یک اشتباه کردم .. نمی خواستم اشتباه شه . از دواج یک ریسکه .. ای کاش زمینه تفاهم چیزایی بود که باعث تحکیم و حفظ پیوند ها می شد . حالا که فکرشو می کنم نمی دونم واسه چی عاشق ناصر شدم ..
-این که چرا عاشق نادر شدی رو می دونی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 99

-تو ازم می پرسی واسه چی عاشق نادر شدم ؟ بهت میگم واسه چی عاشقش نشم . ؟ اگه تو کسی رو دوست نداشته باشی یکی رو پیدا کنی که از خودش بگذره .. حرکاتش هم نمایشی و ریاکارانه نباشه .. حتی از خودش به خاطر تو بگذره عاشقش نمیشی ؟ اون که پسر خوش سر و وضعیه ولی اگه زشت ترن زشتهای دنیا هم می بود بازم برای دوست داشتن اون انگیزه داشتم .
-ولی من بوی خونو احساس می کنم .
-ببینم اون موقع که توصیه می کردی من با نادر دوست شم بوی خونو احساس نمی کردی ؟
-ولی من فکر نمی کردم مسئله تا به این حد جدی شه .
-پس چی فکر می کردی ؟ که این که من توی خونه شوهرم باشم و دوست پسر نادر هم باشم ؟ معشوقه اش شم ؟ خودت که الان با جمشید هستی حاضری یه دوست پسر دیگه هم بگیری ؟
-نه .. من یک تار موی اونو به تمام دنیا و مردای دنیا نمیدم . ...
از اون طرف ناصر همچنان در تکاپوی اون بود که بتونه با همسرش آشتی کنه . اون حس می کرد که پس از چند روز قهر نوشین می خوابه و اون بر می گرده به سر خونه و زندگیش . در این فاصله یکی دوبار دیگه هم با نلی سکس کرده بود . مسئله دیگه ای که برای ناصر اهمیت داشت این بود که اون نمی خواست کسی از قهر و اختلاف اون و نوشین با خبر باشه . واسش گرون تموم می شد و با توجه به روحیه روز های اخیر نوشین هر لحظه امکان اون می رفت که زنش همه چیزو بریزه روی دایره . حالا اون علاوه بر همه این ها از زنش حساب هم می برد . می ترسید . از خشم اون هراس داشت . از این که لجبازی کنه .. بین دو دنیای بیم و امید .. لعنت بر من که نتونستم زنمو با خودم آشتی بدم . شاید بیش از این که دلش واسه خود نوشین تنگ شده باشه برای این تنگ شده بود که اعتماد اونو به دست بیاره . این که همسرش به اون توجه داشته باشه . فکر جدایی به سرش نیفته . تصور این که یه روزی اونو با یکی دیگه ببینه اونو دیوونه اش کرده بود . دوست داشت اونو از نزدیک ببینه . واسه همین سر در دانشگاه ایستاد . به یاد چند ماه پیش افتاد که خودش دانشجوی همین جا بود و ماهها بود که نوشینو می شناخت . خیلی سخت تونسته بود دلشو به دست بیاره و خیلی راحت هم دلشو از دست داد . احترامی رو که پیش اون پیدا کرده بود از دست داد . ..
نادر : چه روز خسته کننده ای بود .
نوشین : آره کلاسهای فشرده .. پدرم در اومد . حالم داشت بهم می خورد . فکرم همش بود جای دیگه .
نادر : منم همین طور . زمان چقدر دیر می گذشت . همش به تو نگاه می کردم . همش به تو فکر می کردم .
-زیارتت قبول نادر!
-تو چی تو نگام نمی کردی ؟
-چرا نادر طوری نگات می کردم که متوجه نشی و متوجه نشن .
-خیلی بلایی .
-نه بلا تر از تو .
-دلم برای بغل زدن تو تنگ شده نوشین . تو خیلی بی خیال نشون میدی .
-امشب مجبوریم به خودمون استراحت بدیم . می دونم که ناصر در کمین نشسته . اخلاقشو می دونم . اون قبل از از دواج هم تا روی خوش بهش نشون نمی دادم خوب بود اما همین که فهمید من هم بهش علاقه مند شدم و روی خوش نشون دادم دیگه از اون به بعد حسادتش گل کرد . بی خود و بی جهت غیرت بازی در می آورد . حالا که دیگه جای خود داره . بهتره که قبل از این که از در دانشگاه بیرون بریم از هم جدا شیم . چون من خیلی می ترسم که اون این اطراف کمین نشسته باشه .
-مگه دیوونه هست ؟
-از صد تا دیوونه هم دیوونه تره . اصلا نمیشه رو هیچی اون حساب کرد .
- ولی تو دیگه تصمیم داری ازش جدا شی و اونم باید شرایط تورو درک کنه .
-خیلی سخته برای یک مرد که بتونه و بخواد از نو تشکیل زندگی بده . علاوه بر هزینه های مادی باید از روح و روان و اندیشه اش هم هزینه کنه . این که دیگران در مورد اون چه عقیده ای پیدا می کنن . چون اگه ازش جدا شم پیش عالم و آدم رسواش می کنم . اون باید بدونه که با من چیکار کرده و به این آسونی نمی تونه هر غلطی رو که دوست داره انجام بده و باید چوب کارایی رو که کرده بخوره . دلم می خواد ببوسمت .. می دونم امشبو باید در تنهایی خودم به تو فکر کنم .
-منم به تو فکر می کنم ولی عذابی که من می کشم بیشتره . می دونی چرا ؟ من به این فکر می کنم که ممکنه ناصر برگشته پیش تو و با هم آشتی کرده باشین ..
-دیوونه حسود . تو که از اون حسود تری .
ناصر اومد و سر در دانشگاه ایستاد . وقتی از دور چشاش به نادر و نوشین افتاد که دارن به این سمت میان عصبی شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
asheg2000: سلام ایرانی عزیز من همه داستانهایت رو می خونم و باهاشون حال می کنم دستتون درد نکنه خیلی عالی بود
محبت داری عاشق عزیز ..و من با احساس خود وجود شما را محسوس تر از هز محسوسی در این مجموعه می دانم .. و پیام شما را با ارزش تر از همه این داستانها . با احترام دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۰

یه لحظه نوشین از دور متوجه ناصر شد ولی فوری سرشو برگردوند و خودشو زد به بی خیالی .
-نادر به روبروت نگاه نکن . حالت چهره ات هم طوری نباشه که به من توجه داری . ناصر روبروی ماست . نمی خوام که اون حس کنه که ما با هم خیلی صمیمی هستیم . یه خداحافظی عادی می کنی و میری . بعدا برات زنگ می زنم .
-نوشین خاطرم جمع باشه ؟
-بابت چی ؟
-نمی تونم حس کنم که دست مرد دیگه ای بهت برسه ..
-مگر این که از رو جنازه ام رد شه . حالشو می گیرم . حالا خدا حافظی کن . بعدا برات زنگ می زنم و حرف می زنیم . باید خودمو از شرش خلاص کنم . ....
نوشین پس از خداحافظی با نادر خیلی بی خیال در مسیر مستقیم به حرکت خود ادامه داد . ..
-خانوم سلام ! سرت رو بالا نمی گیری و یه نگاه به ما نمیندازی ؟
-نوشین بی اعتنا به اون به رفتن خود ادامه داد .
-آخه ما هم آدمیم دیگه .
-من روبروی خودم آدمی نمی بینم .
-ببینم اون آقا پسر نادر خان باهات چیکار داشت ؟
-هیچی می خواست بیاد خواستگاریم .. اصلا به تو چه ربطی داره . اون هم کلاسم بود . با من از در اومد بیرون . تازه اصلا تو چه کاره ای که به تو جواب پس بدم .
-نوشین من شوهرتم . شریک زندگیتم . چرا با من این طور حرف می زنی . من خودم از این وضعی که برامون پیش اومده خیلی ناراحتم . عشقمون نباید دستخوش حوادثی شه که بین ما فاصله بندازه.
-کدوم عشق . دیگه بین ما عشقی نیست . من راستش نمی تونم باهات زندگی کنم . نمی تونم با تو زیر یک سقف باشم . و واقعیتشو نمی تونم پیشت بخوابم . دوست ندارم خودمو در اختیارت بذارم .
ناصر که از دیدن اون و نادر خیلی ناراحت بود و نمی دونست در مورد اونا چی باید فکر کنه گفت :
پس می خوای خودتو در اختیار یکی دیگه بذاری ؟
این حرف مثل تیری در دل نوشین نشست یه لحظه دستشو آورد بالا خواست بزنه زیر گوش ناصر ولی جمعیت دور و برشو که دید حس کرد جلوه خوبی نداره .. فاصله لبهاشو با صورت ناصر کم و کم تر کرد و تفی توصورتش انداخت و راهشو کشید و رفت .. ناصر هرچی دستشو کشید اون بی اعتنا از ناصر فاصله گرفت. خودشو به خونه رسوند . عصبی شده بود . نمی دونست با این مرد باید چیکار کنه . این لعنتی هنوز اسم شوهرو با خودش یدک می کشید . به این سادگی ها نمی تونست خودشو از دستش خلاص کنه . تازه قصد تماس با نادرو داشت که حس کرد یکی توی اتاق خوابشه ..
-عزیزم بر گشتم سر جای خودم . هیشکی باورش نمیشه که زن و شوهرا با هم دعوا بیفتن .. می دونم که از دیدن من خوشحالی.
-ناصر پاشو گمشو برو بیرون . پاشو از خونه من برو بیرون . کی بهت گفت که بدون اجازه من بیای این جا . ..
نوشین با خودش فکر می کرد که شانس آورده که در خونه هیچ مدرکی رو در مورد گناه ناصر باقی نذاشته همچنین علامت و نشونی از حضور نادر هم در این جا نبود .. تنش مثل بید می لرزید . اصلا دوست نداشت اونو در خونه اش ببینه .
-ناصر من دیگه نمی تونم با تو زندگی کنم .
-باور کن برات بهترین میشم . چرا این قدر کینه شتری داری . اصلا تقصیر نلی بود . باور کن اون منو فریب داد .
-این که یه آدم بگه من گول خوردم مسخره ترین چیزیه که در دنیا وجود داره . بچه که نیستی . منو بتونی گول بزنی خدا رو که نمی تونی گول بزنی . اگه این جوری بود خدا در کتابش می نوشت من بندگانی را که فریب می خورند به بهشت می برم و آتش دوزخ را بر آنان حرام می گردانم ..
-نوشین من از کنار زنم تکون نمی خورم .
- زنگ می زنم به جرم مزاحمت ببرنت ..
-صاحب خونه باید زنگ بزنه .
-رسوات می کنم . تماس می گیرم با پدرم که بیاد و عذر تو رو بخواد . هنوز با خونواده ام در مورد گند کاری های تو چیزی نگفتم . دلم می خواد یه بهونه ای پیدا شه و این کارو بکنم . پس سعی کن زود تر این بهونه رو به دست من ندی .
- من از اولش از نگاه اون پسره خوشم نمیومد . اون آدم سالمی نیست .
-ربطی به من نداره که اون سالمه یا نه . زندگی خودشو داره . برام مهم نیست که چیکار می کنه یا نمی کنه . اصلا خودت سالمی ؟ خواهش می کنم برو بیرون .
-نه نمیرم .
-برو گمشو برو .. دیگه دوستت ندارم .
نوشین می خواست بگه تقاضای طلاق می کنم ولی حس کرد فعلا زمان و جای مناسبی برای گفتن این حرف نیست . بذار عملشو انجام بده بعد خود ناصر متوجه میشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۱

-نوشین من نمی دونم چرا این جوری شدی . در نگاه تو یه حس غریبی می بینم . اصلا باورم نمیشه تو این جوری شده باشی . نگاهت مثل آدماییه که می خوان با تمام وجودشون از چیزی فرار کنن . دنیایی نفرت در این نگاه موج می زنه .
-خوب حدس زدی . من ازت متنفرم . می خوام ازت فرار کنم . من دوستت ندارم . چرا آدم باید با کسی که دوستش نداره باشه .
-ببینم کس دیگه ای رو دوست داری ..
-خفه شو . من مث تو پست نیستم ..
-بعضی آدما وقتی که حس کنن طرفشون پست شده بدون هیچ گذشتی خودشونم پست میشن ..
نوشین خشمشو فرو خورد و چیزی نگفت . ناصر درست می گفت اما او نمی خواست پست باشه و از طرفی ناصر فقط حدس می زد . اگه سر سوزنی به این مسئله که نوشین با کس دیگه ای رابطه داره شک داشت حالا بلای جونش می شد و دست از سرش ور نمی داشت و داستان رو به انتها نمی رسوند تا قتلی اتفاق نمیفتاد .. ناصرغروبی واسه یه لحظه که به این فکر کرد نکنه نادر با زنش رابطه داشته باشه چاقویی رو تصور کرد که اونو تا دسته به شکم نادر فرو کرده ..
-نوشین من میرم ولی این وضع نمی تونه ادامه پیدا کنه ..
-چرا خیلی خوبم می تونه ادامه داشته باشه . من نمی خوامت .. برم همه جا جار بزنم ؟ برم زندگی نیما رو خرابش کنم ؟ شاید نلی بهتر از تو باشه .. شاید درجه پستی اون کمتر باشه ..
-اشتباه تو همین جاست نوشین . اون نمی تونه فراموشم کنه ولی من می تونم .
-پس تو در بازی دادن آدما یعنی دخترا و زنا خیلی استادی. اون به امید تو از دواج کرده که با تو باشه . پس اون باید خیلی بیشتر از من عاشقت بوده باشه که تونسته تو رو با همه کم و کاستی هات بپذیره . من خیانت تو رو تحمل نکردم ولی اون دلشو داشته که تو رو با یکی دیگه ببینه و بازم دوستت داشته باشه . به خاطر تو و به خواسته تو خودشو در اختیار یکی دیگه بذاره . تو یک زن نیستی و حس یک زنو درک نمی کنی . بزرگترین شکنجه ها و عذاب برای یک زن لحظه ایه که تنشو بذاره در اختیار کسی که روحش متعلق به اون نیست . همون احساسی که من الان نسبت به تو دارم . بعضی وقتا می بینی یکی مثل نلی حس خاصی نسبت به نیما نداره ولی من حالا علاوه بر این که اون حس خاصو نسبت بهت ندارم بلکه ازت متنفرم . بدم میاد . برو گمشو .. حالمو بهم می زنی . چند بار باید این جمله رو تکرار کنم. خسته شدم .. ناصر با خشم خونه پدرزنشو ترک کرد . خون جلو چشاشو گرفته بود . نوشین .. نوشین درسته که تو از دست من عصبی شدی و عصبانی هستی ولی این تو نیستی که داری باهام حرف می زنی .. باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه .. به تلفن های نلی پاسخی نداد . فقط تا نیمه های شب دور و بر خونه می پلکید تا ببینه که آیا غریبه ای وارد خونه میشه یا نه . هر ماشینی که از اون سمت رد می شد قلبش می لرزید . تقریبا به زنش اعتماد داشت از این که خیانتی در کار نیست ولی همون چند درصد تردید هم مثل خوره به جونش افتاده بود .. سوار ماشینش شد و به کنار پارکی پناه برد تا چند ساعتی رو در ماشینش بخوابه .. از اون سمت نلی نگران شرایط خودش و ناصر بود .. مثل همیشه تنها چیزی که واسش اهمیت نداشت شوهرش بود که اگه یه روزی اون جریانو بفهمه چی میشه . .....نوشین آشفته و در هم به بستر رفت . سایه شوم ناصرو بر سرش می دید . سه شب پشت سر همو در کنار عشقش نادر سر کرده بود .. به هر سه شب فکر می کرد . این که هر شب نسبت به شب قبل تا چه اندازه حس بهتر و داغ تری نسبت به اون داشته . و حالا حس می کرد که احساس اون اوج گرفته .. اما نادرو در کنارش نمی دید . خیلی دلش می خواست یه جوری از خونه بره بیرون و خودشو به عشقش برسونه . در آغوشش بگیره .. و اون واسش بگه که دوستش داره .. به نوشین بگه که اونو از جونش بیشتر دوست داره .. بهش بگه واسش هر کاری می کنه .. و بگه که اگه یه عاشق نما پوشالی بودن خودشو نشون میده دلیل بر این نمیشه که عشق پوشالی باشه . نادر و نوشین اس ام اس بازی رو شروع کرده بودند ..
-دلم واست تنگ شده نوشین !
-به همین زودی ؟
-می تونم یه جوری با شیرینی لحظه های انتظار سر کنم .
-تا به کی ؟
-تا هر وقت تو بگی .. تا هر وقت تو بخوای ..
-شاید من الان دلم بخواد که تو پیش من باشی .. با من باشی ..
-اگه بخوای پای پیاده هم خودمو می رسونم .
-مثل مجنون ؟
-آره با پای برهنه میام ..
نوشین خیلی دلش می خواست که نادرو از در پشتی و اون قسمتی که محل رفت و آمد پدر و مادرش بود به خونه اش بیاره ولی می ترسید .. اگه خونواده متوجه می شدند . اگه از دور بین مخفی همه چی رو می دیدن .. و اگه ناصر بین دو تا در که در دو زاویه مخالف بودن در رفت و آمد می بود ..... نه نمی ارزید که به خاطر یک شب همه چی رو خراب کنه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
asheg2000: مثل همیشه عالی بود ،ایرانی جان من فقط به خاطر داستانهای شماست که به این سایت سر می زنم .دستت درد نکنه
خسته نباشی .
شما خسته نباشی عاشق عزیز .. دست گلتان هم درد نکند . لطف دارید . البته نویسندگان و استادان عزیزی هستند که با قلمهای جادویی خود روز به روز فضای این جا را عطر آگین وافسونگرانه تر نموده دست تک تکشان را می فشارم به آنان تیریک می گویم و از شما بی نهایت سپاسگزارم که با پیامهای گرم خود انگیزه بخشم در ادامه راه نویسندگی هستید . با نهایت احترام .. دوست و برادرتان : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۲

نوشین با رویاهای خود به خواب رفت و از اون سمت نلی هم به این فکر می کرد که آیا میشه شرایط طوری بشه که ناصر و نوشین بهم بزنن یا نه ؟ اون در ظاهر پیش ناصر با اون اظهار هم دردی می کرد و مثلا امید وار بود که اون و نوشین آشتی کنن ولی ته دلش امید وار بود که اونا از هم جداشن . نادر بی تاب و در انتظار صبح بود که بتونه عشقشو ببینه ... به نوشین گفته بود که این بار جایی می شینه که نزدیک اون باشه. و ناصر به لحظاتی فکر می کرد که بتونه در کنار همسرش باشه و اعتماد اونو یک بار دیگه جلب کنه . اون بیش از این که تشنه به دست آوردنش باشه نگران از دست دادنش بود . نیما هم که دیگه در عالم خودش بود و به فکر کار و کاسبی بود و کاری هم به کار نلی نداشت . از اون جایی که فکر می کرد در حق زنش کار خیری انجام داده اونم دیگه یه حس وفا داری خاصی نسبت به اون داره و اگه از بیست و چهار ساعت شبانه روز رو هیجده ساعتشم می گفت که داره کار می کنه حرف نلی رو قبول می کرد . روز بعدعاشق و معشوق جدید در دانشگاه به هم رسیدن .
-دیشب خوب خوابیدی نادر ؟
-تو چی ؟
-اووووووههههههه خیلی راحت بودم . استراحت کردم .
-تو که دروغ گو نبودی ..
-دیوونه تو که می دونی من بدون تو یک لحظه آروم و قرار ندارم . پس واسه چی این سوالا رو می کنی ؟
-می خوام بازم از زبون تو بشنوم و لذت ببرم . لذت ببرم ..
-نیست که اصلا حرفای عاشقونه بهت نمی زنم ؟ می خوای زیاد بگم تا دلت رو بزنه ؟
-پس تو چرا پرسیدی ؟
-میگم بیا حرفای الکی رو ول کنیم و بریم یه دوری بزنیم . دلم برای بوسیدن تو تنگ شده .
-چطوره بریم وسط چمن ها همدیگه رو ببوسیم .
-میگم یه چند نفر رو هم بگیم که بیان باد ور بیناشون از ما عکس بگیرن
-منظورت همون موبایله دیگه .
-آره بد فکری نیست . ..
نوشین و نادر روی نیمکتی نشسته بودند . دستشونو گذاشته بودن تو دستای هم .. دو تایی شون به فردا فکر می کردن . به فردایی که سر نوشت واسشون رقم زده بود . به این که به کجا می رسن . آیا شانسی وجود داره که اونا بتونن به هم برسن ؟ یا این که قصه عشق اونا مثل داستان عشق بسیاری از دلدادگان به یک تراژدی تبدیل میشه . .. نادر و نوشین بازم واسه هم نغمه های عاشقونه می خوندن . از دیروزی که نوشین احساسی به نادر نداشت و از امروزی که نمی دونست چه بر سرش اومده تا این چنین دلبسته و وابسته به نادر شده ..
-نمی دونم با لحظه ها چیکار کنم نادر . همش دلم می خواد بگذره برسه به اون زمانی که بتونم تو رو ببینم .
-لحظات زاییده ذهن من و تو هستند . ما داریم پیش میریم . به سویی که مقصدشو ما و خدا می دونیم ولی تنها خداست که می تونه ببینه . اونا غافل و بی خبر بودن از این که دو تا چشم داره اونا رو می پاد . مراقبشونه . یه لحظه دنیا جلو چشای ناصر تیره و تار شده بود . فاصله دور بود و نمی تونست به درستی متوجه شه که دستای همو گرفتن یا نه .. و تا بیاد بیشتر دقت کنه اونا از جاشون بلند شده به سمت کلاس رفتن . تردید مثل خوره افتاده بود به جاان ناصر .. لباشو گاز می گرفت . چرا اونا اومدن و دور از بقیه کنار هم نشستن . جزوه ای چیزی هم دستشون نبود که بگیم یه بهونه ای واسه درس وجود داره . پس چی می تونست باشه .. این حرکت اونا چه معنایی می تونست داشته باشه .. نوشین زنی نبود که بخواد به کسی روی خوش نشون بده . اونا دیروز هنگام خروج با هم بودن .. نه .. امکان نداره .. امکان نداره که اون به من خیانت کنه .. یعنی اون به خاطر این پسره تازه به دوران رسیده نمی تونه گذشت داشته باشه ؟ اعصابش به هم ریخته بود . هردو شونو می کشم . نه .. نه .... برای نلی زنگ زد .
-می خوام ببینمت . بیا به همون آپار تمان .. -چی شده ناصر .. مثل این که آتیشت تنده . خیلی هم تنده ..
- الان بیرونی ؟
- یه خورده به خودم برسم میام .
-همین الان بیا .. می خوام بغلت بزنم . می خوام بهم نیرو بدی ..
-ناصر چته . حرفای عجیب و غریب می زنی . انگار حالت خوش نیست .
-نه خیلی خوبم . خیلی ..
-نگرانم می کنی .
-زود باش بیا
-باشه الان اومدم . ...
یک ساعت بود نلی و ناصر کنار هم بودند .
-عزیزم چیه .. در همی ..
-هیچی فقط می خوام با تو باشم . اون منو نبخشیده.
-اگه می بخشید اون وقت بازم سراغ من میومدی ؟
-نلی حساب من و تو جداست ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۳

ناصر راستشو بگو . تو یه چیزیت میشه . باهاش دعوا افتادی ؟ بحثت شد ؟ اون ازت تقاضای طلاق کرده ؟ بهت گفته که دیگه دوستت نداره ؟
ناصر در حال انفجار بود . حس کرد که دیگه نایی واسش نمونده . حتی نمی تونه فریاد بکشه . بغض راه گلوشو گرفته بود . حس این که نوشین داره بهش خیانت می کنه اونو داغونش کرده بود . تحمل این مسئله واسش خیلی سخت بود . سخت و جانکاه .
-منو آوردی به این جا تا قیافه عبوس تو رو ببینم ؟ تا اصلا ندونم چی شده ؟ چرا چیزی نمیگی ..
نلی صورتشو به صورت ناصر نزدیک کرد و لباشو رو لبای خشک و بی روح ناصر قرار داد . از این که اون هنوز به خاطر نوشین ناراحته دلگیر بود . ولی به خاطر عشقی که به اون داشت سعی می کرد درکش کنه و به نوعی با این مسئله کنار بیاد .
-عزیزم حالا من غریبه شدم ؟ حرف دلتو بهم بزن . شاید بتونم یه کمکی بهت بکنم .. ناصر سرشو بالا گرفت . یه نگاهی به چشای نلی انداخت . انگاری که اون زن منتظر همین نگاه بود .
-می دونم می خوای یه چیزی رو بهم بگی ولی تردید داری . به من اعتماد کن . اگه این یک رازه من راز نگه دار خوبی هستم . اگرم راز نیست می تونم هر جوری که تو بخوای کمکت کنم . ..
ناصر سختش بود . مثل هر مرد دیگه ای که بخواد از خیانت زنش بگه . نلی ممکنه چه عکس العملی داشته باشه .. شاید خوشحال شه .. شایدم با من هم دردی کنه .. ولی من باید چیکار کنم . نه ناصر این قدر به خودت عذاب نده . هنوز هیچی برات ثابت نشده . هنوز نمی تونی به این که دو بار اونا رو در کنار هم دیدی نتیجه بگیری که اونا با هم رابطه دارن . ناصر صحنه ای رو که ساعتی پیش دیده بود که این که نوشین و نادر کنار هم نشستن به خاطر می آورد . هرچه به مغزش فشار می آورد که متوجه شه آیا اون دو تا دستشون توی دست هم بود یا نه نمی تونست به نتیجه ای برسه -ناصر من برم ؟
-اگه دوست داری بری و تنهام بذاری برو . من که حرفی ندارم .
- خودت خواستی بیام . دستتو بده به دستم .
نلی دستشو گذاشت رو صورت ناصر ..
-باشه اگه نمی خوای چیزی بگی نگو ..
-نلی من به نوشین شک دارم ..
نلی متوجه منظور ناصر نشده بود . کلمه شک واسش یک کلمه شک بر انگیز بود ..
-ناصر میشه توضیح بدی ؟
-نمی دونم چه جوری بگم نلی . حس می کنم یکی از همکلاسی های نوشین ازش خوشش میاد . دوبار که رفتم دانشگاه دیدم اونا با همن ..
-این که دلیل نمیشه .
-ولی به نظرم رسید که امروز دست همو گرفته باشن . نمی دونم خوب متوجه نشدم . شایدم اشتباه کرده باشم . ولی اونا خیلی با همن . یه حس صمیمیت خاصی بینشونه که من اصلا خوشم نمیاد .
نوشین اصلاعادت نداشت که با پسری بر بخوره . جواب سلام اونا رو به زور می داد . حتی چند هفته طول کشید تا تونستم اعتمادشو جلب کنم . ولی در این مورد تعجب می کنم که چطور شد که به این سادگی با یه پسری نشست و بر خاست داره و یه حدسی هم می زنم که میشه گفت تقریبا یقین دارم . و این پسر همونیه که من و تو رو تعقیب کرده و احتمالا متوجه رابطه من و تو شده و مسبب اصلی تمام این بد بختیهای ماست . نلی با شنیدن حرفای ناصر به فکر فرو رفت . با این که دوست نداشت که عشقشو ناراحت ببینه ولی از این که حس می کرد احتمال خیانتی از سوی نوشین وجود داره ته دلش احساس آرامش می کرد . خیلی به خودش فشار اورد تا لبخند حاصل از شنیدن این خبر رو لباش نقش نبنده ولی با همه اینا هنوز نمی شد به این مسئله اطمینان داشت . این که دو تا همکلاس چون در کنار هم نشسته اند دلیل بر اینه که همو دوست داشته باشن . شاید اگه صد سال پیش یه دختر و پسری در همچه شرایطی در کنار هم می بودند می شد به اونا گفت که عاشق همن و اینم دلیل نمیشه که چون نوشین قبلا جواب سلام پسرا رو هم یه زور می داده پس حالا هم باید از اونا فاصله بگیره . شاید از اون جایی که از دواج کرده دیگه این حس درش وجود داره که مردا با دید خاصی به اون نگاه نمی کنن . ولی از طرفی هم می دونست که تردید ها و حرفای ناصر هم بی علت نمی تونه باشه . فضولیش گل کرده بود . به خودش گفت هر طوری شده باید از کار هاشون سر در بیارم . ولی اگه معجزه ای بشه و نوشین هم با کسی رابطه داشته باشه این مسئله می تونه خیلی به نفع اون تموم شه . ولی در این مورد نباید چیزی به ناصر بگم . نباید کاری کنم که اون بفهمه که من دوست دارم نوشین از زندگیش بره بیرون . -عزیزم نمیای یه استراحتی بکنیم .. کنارم نمی خوابی ؟
-باشه نلی .. آرومم کن .. ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 11 از 21:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA