ارسالها: 3650
#101
Posted: 10 Aug 2014 21:52
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 96
-من همین حالا اونو ذخیره اش کردم . ولی نمی دونم که باید باورش کنم یا نه .. نمی دونم . نمی دونم چرا گاه اعتماد به نفس آدم یه جوری پایه هاش لرزون میشه ..
-می خوای بگی تو هم مث ناصر دوست دختر زیاد داشتی ؟
-ببین نوشین اون وقتا تویی وجود نداشتی .
-خب همین حرفو اون خیانتکار هم می زد .. نترس عزیزم .. نمی خوای بغلم کنی ؟ به اندازه کافی نشون دادی که دوستم داری . نشون دادی که عاشق منی و منو می خوای . من اینو با تمام وجودم حس کردم و می کنم . وقتی که یک مرد زنی رو دوست داره و عاشقشه می دونه و بهش نمی رسه و تا پای جون بازم خودشو به خطر میندازه .. من چی می تونم بگم .. یعنی تو رو با اون مقایسه کنم ؟
نوشین خودشو به گردن نادر آویخته بود . اون به شدت از این فکر که اسمش به عنوان یک همسر در شناسنامه مردی وجود داره که ازش متنفره گریزان بود .. نمی خواست به این موضوع فکر کنه .. می خواست از این لحظه ها لذت ببره . عشقو همراه با هوس و هوسو همراه با عشق احساس کنه .
-چیزی نمی خوری نوشین ؟
-من فقط می خوام تو رو بخوم . فقط اشتهای تو رو دارم .. می خوام بازم خوابم کنی تا متوجه شم که بیدارم . چشامو ببندی تا بفهمم که با چشایی باز تن بر هنه خودمو تقدیم تو کردم . می خوام عشق و هوسو احساس کنم که زیر پوست من در تمام وجودم دارن با هم رقابت می کنن . اون میگه من زورم بیشتره این میگه نه من بیشتر زور دارم . دو تایی شون با هم رقابت می کنن . هوس میره بالا .. عشق میره بالا .. هر دو تاشون خیلی قوی هستن . آخخخخخخخ ولم نکن . منو ببوس .. منو ببوس . میشه بهتر و بیشتر از شبای قبل منو ببوسی ؟
-من همون نادرم ..
-خب منم همونم .. ولی یه عاشق هر بار که خودشو در آغوش عشقش حس می کنه احساس می کنه که بازم بیشتر ازدفعه قبل خودشو در اختیار محبوبش گذاشته . حس می کنه بیشتر از دفعه قبل دوستش داره . وقتی که خیانتی نباشه . وقتی که وفا حاکم بر رابطه شون باشه دیگه هیچ چیز نمی تونه اونا رو از هم جدا کنه . هیچ چیز نمی تونه رابطه شونو یکنواخت کنه .. اونا از هم سیر نمیشن .. به من بگو .. بگو نادر همینه که میگم .. حرفام درسته ..
-اذیتت کنم نوشین ؟ دارم اینو میگم که بدونی که دارم باهات شوخی می کنم . حتی دلشو ندارم که به شوخی هم اذیتت کنم .. سوالت رو تکرار کن ..
-به من بگو ممکنه در آینده ازم سیر بشی ..؟
-نمی دونم اینو آینده نشون میده .
-چی گفتی ؟ دلت کتک می خواد ؟ بیا جلو گوشاتو بکشم .
-وووووییییی من که بهت گفتم شوخی کردم . نزن .. نزن .
-تو جراتشو داری ازم سیرشی ؟اون وقت تیکه تیکه ات می کنم . گوشتتو می خورم تا خودم ازت سیر شم .. لبهای داغ دو عاشق نوید فردایی پر تلاطم را می داد . زنی که هنوز اسم شوهری در شناسنامه اش بود و مردی که عاشقانه اون زن رو دوست می داشت . مردی که نسبت به اون احساس مسئولیت می کرد .. این بار وقتی نوشین خودشو بر هنه در آغوش نادر دید دیگه نه به انتقام از شوهرش فکر می کرد نه به این که یک زن شوهر داره ... این بار به خودش فکر می کرد . به این که به عنوان یک زن به عنوان یک انسان حق زندگی کردن داره .. کسی هم نمی تونه ازش ایرادی بگیره . نه ..نه ..نوشین به هیچ چیز جز نادر و شکوه و التهاب لحظات عشق و هوس فکر نکن !.. دیگه به گناه نمی اندیشید . با تمام وجودش لذت می برد . احساس کرد که تا سپیده تا طلوع خورشید هم بازم می تونه لذت ببره .. و بعد از اون و تا بی نهایت .. یک لحظه به یاد ناصر افتاد و بعد به این فکر کرد که در این لحظات دو تایی شون می خوان که زمان متوقف شده اوج لذت واسشون جاودانه شه .. فوری با این فکرش که ممکنه ناصر مانعشون شه جنگید تا نام اونو از ذهنش پاک کنه . هر چند می دونست که به این سادگی ها نمی تونه از دستش خلاص شه . هما غوشی به هردو شون احساس آرامش و سبکی خاصی رو می داد .. ولی انگار این احساس موقتی درست اونا رو به سمتی می برد که حس می کردند بازم نیاز به سکس دارند ..
-نادر نمی دونم بهت چی بگم .. حرفای عاشقونه ات بیسته .. سکست هم بیسته ..
-ولی دیگه فکر نکنم نمرات درسی من بیست باشه ..
-وااااایییییی صبح باید بریم دانشگاه ؟ خسته شدم . اصلا از درس خوندن بدم اومده . فکرم همش مشغوله . زود تر باید تکلیف خودمو مشخص کنم . شاید فکر کنی دارم خیلی زود تصمیم می گیرم ..
-چی رو
-این که به ناصر بگم از هم جدا شیم ..
چشای نادر از خوشحالی برق می زد ..
-نه اتفاقا خیلی هم دیره .. ولی در این شرایط که کار رو به این جا رسوندی میشه گفت دیر نیست . تو باید همون بار اولی که من بهت گفتم که اون جنسش خرده شیشه داره و از اون و نلی عکس گرفتم ازش جدا می شدی .
-حالا دیگه گذشته .. بغلم بزن .. ساعت موبایلو کار بنداز که به دانشگاه هم برسیم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#102
Posted: 13 Aug 2014 22:04
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 97
-ساعتشو زنگ خوابشو کار انداختی ولی حالا که خوابم نمی گیره چیکار کنم ؟
-من چیکاره ام ؟
-اوه پاک یادم رفته بود . آخه هنوزم باورم نمیشه . گاهی در اوج خوشی ها نا خوشی میاد به سراغ آم و بعضی وقتا هم بر عکسش میشه . حالا من موندم و با دنیایی احساس عاشقونه .
-منم موندم نوشین . در کنار تو. . تا اونجایی که نفس می کشم نمی ذارم هیشکی سرت بلایی بیاره . خواسته های تو باید برای همه مهم باشه .
-من مهرمو می بخشم و ازش جدا میشم . اگه بخواد بازم اذیتم کنه و دست از سرم بر نداره حالشو می گیرم . اون فکر کر ده که هر غلطی بکنه و من به همین سادگی بی خیال همه چی شم . این معنای زندگی نیست . زندگی این نیست که فقط خودت بخوای گلیم خودت رو از آب بیرون بکشی . خودت باشی و خودت . زندگی خیلی قشنگ تر و با نظم تر از اونیه که من و تو فکرشو می کنیم . هر چیزی یه حساب و کتابی داره .
-یعنی من نادر که حالا در کنار توام اینو هم به حساب حساب و کتاب می ذاری ؟
-نمی دونم . من فقط حالا خودمو در میان دستای گرم تو در آغوش بر هنه تو احساس می کنم . این بر هنگی رو فقط یک هوس نمی بینم من اونو عشقی می دونم که فاصله ها رو از بین می بره . وقتی که خودمو در آغوش تو می بینم فقط به تو فکر می کنم . به لحظه ای که صدای آرامش عشق به من میگه وقت شکست ها به پایان رسیده . دیگه نباید به خاطر درد ها اشکی بریزم .
-نوشین ! دیگه به خاطر غروراز دست رفته ات نباید اشکی بریزی . در واقع غرورت از دست رفته نیست . تو غرورت رو رها نکردی . غرور زیبای تو همون وفادار بودنته همون عاشق پاک بودنته .
-نادر بازم از احساست بگو . بگو منو دوست داری . بگو عاشقمی . بگو تا با صدای تو با ندای تو آرامش بگیرم . بگو تا از زندگی لذت ببرم . زندگی دیگه برام مثل حباب نیست . دیگه همه چی رو مثل یه سراب نمی بینم . عشق با آدم بازیهای زیادی داره .. و بهتره بگم شاید این خود ما هستیم که عشق رو وارد بازیهای خودمون می کنیم . عشق رو شاید گناهکار بدونیم ولی خود ما هستیم که در بازیهای گناهکارانه شرکت می کنیم و از طرفمون انتظار داریم که حتی اگه خودمون بد باشیم اون خوب باشه .
-می دونی چیه نوشین میگن کودکا مث آدم بزرگا عاشق نمیشن . یعنی به یه جنس مخالف با هیجان و التهاب دوران جوانی دل نمی بندن . عشق پاکشون به پدر و مادر و عزیزانیست که دور و بر اونا قرار دارن . احساسشون و خودشون پاکند . حالا من حس همون کودکی رو دارم که نسبت به کسی که دوست داره یه احساس پاک وخالصانه ای رو داره .. نوشین من به تو همون احساسو دارم . تو رو بزرگ می بینم و خواستنی . خواستنی تر از اونی که با این که چند بار با هم در اوج هوس بودیم ولی با این حال هنوزم یه حس شرم رو پیشونیمون نشسته .
-نادر من داغم هنوز .. هنوز از بوسه های تو که هیچوقت سیر نمیشم سیر نشدم .
-منم هر گز از شنیدن حرفای تو که سیر نمی شم سیر نمیشم
-پس دوست داری واست حرف بزنم . اوخ که اگه موتورم گرم بیفته هیچی جلو درم نیست . کاری می کنم که طرف پشیمون شه اصلا چیکارم داشته ؟ یعنی به نظرت تو فکر می کنی که من باهات شوخی می کنم ..
-بده به من اون لباتو خیلی حرف می زنی ..
نوشین وقتی طعم شیرین لبان نادر رو روی لباش حس می کرد به خودش گفت نه این ظلم به خودمه اگه نخوام بازم یه ساعتی رو با اون باشم ..
-نادر حرارت تنتو می خوام .
-حرفای قشنگو چی .
-هر دو تا رو.
-من که همین الان لبامو رو لبات گذاشته بودم تا با شور و التهاب بیشتری بریم به استقبال خواب ..
-هم می خوام بخوابم و هم بیدار باشم . در آغوش تو بودن یعنی هر لحظه لذت بردن . و به زندگی رو کردن . فکر می کنم حالا زندگی با من قهر نیست . چون تو با من آشتی هستی . با این بدن و با این احساس و اندیشه احساس بیگانگی نمی کنم . همش تو رو احساس می کنم . حس می کنم اگه تو رو داشته باشم دیگه هیچی نمی خوام . نمی خوام چیزی داشته باشم . مگر اون چیزایی که منوبه تو برسونه . من رسونده به تو رو در کنارت داشته باشه . حفظم کنه . تو فقط برای منی و باید که این طور باشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#103
Posted: 17 Aug 2014 22:39
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 98
اونا تا صبح همراه با عشق و التهاب و هوس لحظه ها رو سپری کردند ..
-بیدار شو نوشین ..
-فکر کنم دوساعت بیشتر نخوابیده باشیم .
-ولی احساس سبکی و آرامش می کنم .
-اینو می ذارم به حساب این که خیلی دوستم داری و از بودن در کنار من لذت می بری .
-فدای تو .. اگه بدونی که چقدر احساس آرامش و سبکی می کنم . ..
اون روز فضای دانشگاه حس و حال دیگه ای برای نوشین داشت .
-میگم نادر یه حرکاتی انجام ندی که بقیه مخصوصا سمانه و جمشید یه چیزایی رو بوببرن . هر چند سمانه خیلی زرنگه . کوچک ترین تغییری رو در من متوجه میشه . اگه شوهر نداشتم موردی نداشت . ولی می تونم این موضوع رو با سمانه یه جوری حلش کنم .
-ببین نوشین من و تو دانشجو هستیم . دلیل نمیشه که هر کی با هر کی که صمیمی باشه یه رابطه خاصی بین اونا وجود داشته باشه .
-ولی نمی دونم چرا حس می کنم من در یک قفس هستم . کلاس برام حکم یک قفسی رو پیدا می کنه . از این که در کنار تو هستم و نمی تونم پیشت باشم ..
-بازم که داری با کلمات بازی می کنی .
-اینا همش از اثرات عشقه . فکر کنم بعد از این جریان اولین باریه که با هم میریم کلاس .. میگم نوشین خودت گفتی که از سمانه خواستی که اگه طوری شد بگی شبو اونجا بودی ..
-خب حالا تا توضیح نخواست چیزی نمیگم . سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندن .
اون روز در دانشگاه با این که نادر و نوشین خیلی رعایت می کردن تا التهاب قلبشونو طوری مهار کنن ولی بیش از همه سمانه رفته بود توی نخشون .آخرش نوشینو به گوشه ای کشید و گفت حالا همه چیزو ازمون قایم می کنی ؟
-چی رو ..
-خودت رو به کوچه علی چپ نزن .
-ببین سمانه چیزی نشده . این که من از نادر چند تا جزوه گرفتم که عقب موندگیهای درسی رو جبران کنم چی رو نشون میده ؟
-تو ازکجا می دونستی که من می خوام در مورد نادر حرف بزنم ؟
-خب معلومه دیگه . این اواخر وقتی که خودت اومدی و بهم گفتی که اون عاشق منه و منو دوست داره .. دیگه منظورت چی می تونه باشه ؟
-از ناصر چه خبر ..
-هیچی می خوام ازش جدا شم ..
-چیییییییی ؟ مگه تو دوستش نداشتی .
-خودت یه چیزایی رو که در جریانی.
-به همین سادگی ؟
-این قدرا هم که فکر می کنی ساده نبوده . چند بار پشت هم .. تازه نلی هم شوهر داره . شوهرشم فامیل منه . از اولشم نلی نیما رو دوست نداشت و منم شاید ته دلم ناصرو دوست نداشتم . اون ظاهرش مهربونه . ولی به موقعش پای خواسته هاش که پیش میاد خیلی وحشی میشه . یه بار دو نفرو فرستاد که تا سر حد مرگ نادرو کتک زدند . اون شک کرده بود که تمام این لو رفتن هاش زیر سر نادر باشه . حالا من به اندازه کافی از خیانت ناصر مدرک دارم . اون اگه نخواد منو طلاقم بده من اون مدارک رو, رو می کنم .
-اون وقت نوشین آینده ات چی میشه .؟چیکار می خوای بکنی .
-هیچی دوباره از دواج می کنم
. -با همین نادر ؟
-تو ولمون نمی کنی با این نادر نادر گفتن هات . آره دوستش دارم . عاشقشم .. سه شب پشت هم با اون بودم . خودمو در اختیارش گذاشتم . از دست ناصر خسته شدم . اون به اندازه کافی بهم خیانت کرده که برای آینده خودم تصمیم بگیرم . دیگه چیکار می تونم بکنم . من که گناه نکردم که یک زن شدم . حق زندگی کردن دارم . به نظرت این از حقوق انسانی من نیست ؟ -داری تلافی می کنی ؟
-نه اصلا صحبت مقابله به مثل نیست . من با عشق از دواج کردم . با این امید که کسی که دوستش دارم به من وفادار بمونه اصول اخلاقی رو رعایت کنه ..
-نوشین این سوالایی رو که ازت می کنم به این دلیل نیست که بخوام محکومت کنم . چون خودم از اول دوست داشتم که با نادر دوست شی و اصلا هم به اینش توجهی نداشتم که تو شوهر داری یا نه . نمی دونم چرا به اینش که چی میشه و چی پیش میاد فکر نکرده بودم . حالا دارم این سوالا رو می کنم که اگه یکی بیاد و ازت بپرسه که مثلا چرا تو داری خیانت می کنی چرا تو داری اصول و قرار داد های اجتماعی رو زیر پا می ذاری چه جوابی داری بدی ؟!
-ببین در هر معامله حداقل دو نفر پای قرار دادند . متعهد میشن به انجام اون .. در ازدواج هم همینه .. شاید ما با یک کاغذ ثبتی پای یک قانون و تعهد رو امضا می زنیم . اما من دارم طغیان می کنم . عصیان می کنم . میگم شاید قرار داد به زن میگه که زجر بکش .. تحمل کن .. دین و عرف به نفع مرد کار می کنه .. اما انسانیت چی ؟ قلب من چی ؟ قلب یک زن باید چه سر نوشتی پیدا کنه ؟ من یک اشتباه کردم .. نمی خواستم اشتباه شه . از دواج یک ریسکه .. ای کاش زمینه تفاهم چیزایی بود که باعث تحکیم و حفظ پیوند ها می شد . حالا که فکرشو می کنم نمی دونم واسه چی عاشق ناصر شدم ..
-این که چرا عاشق نادر شدی رو می دونی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#104
Posted: 21 Aug 2014 00:09
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 99
-تو ازم می پرسی واسه چی عاشق نادر شدم ؟ بهت میگم واسه چی عاشقش نشم . ؟ اگه تو کسی رو دوست نداشته باشی یکی رو پیدا کنی که از خودش بگذره .. حرکاتش هم نمایشی و ریاکارانه نباشه .. حتی از خودش به خاطر تو بگذره عاشقش نمیشی ؟ اون که پسر خوش سر و وضعیه ولی اگه زشت ترن زشتهای دنیا هم می بود بازم برای دوست داشتن اون انگیزه داشتم .
-ولی من بوی خونو احساس می کنم .
-ببینم اون موقع که توصیه می کردی من با نادر دوست شم بوی خونو احساس نمی کردی ؟
-ولی من فکر نمی کردم مسئله تا به این حد جدی شه .
-پس چی فکر می کردی ؟ که این که من توی خونه شوهرم باشم و دوست پسر نادر هم باشم ؟ معشوقه اش شم ؟ خودت که الان با جمشید هستی حاضری یه دوست پسر دیگه هم بگیری ؟
-نه .. من یک تار موی اونو به تمام دنیا و مردای دنیا نمیدم . ...
از اون طرف ناصر همچنان در تکاپوی اون بود که بتونه با همسرش آشتی کنه . اون حس می کرد که پس از چند روز قهر نوشین می خوابه و اون بر می گرده به سر خونه و زندگیش . در این فاصله یکی دوبار دیگه هم با نلی سکس کرده بود . مسئله دیگه ای که برای ناصر اهمیت داشت این بود که اون نمی خواست کسی از قهر و اختلاف اون و نوشین با خبر باشه . واسش گرون تموم می شد و با توجه به روحیه روز های اخیر نوشین هر لحظه امکان اون می رفت که زنش همه چیزو بریزه روی دایره . حالا اون علاوه بر همه این ها از زنش حساب هم می برد . می ترسید . از خشم اون هراس داشت . از این که لجبازی کنه .. بین دو دنیای بیم و امید .. لعنت بر من که نتونستم زنمو با خودم آشتی بدم . شاید بیش از این که دلش واسه خود نوشین تنگ شده باشه برای این تنگ شده بود که اعتماد اونو به دست بیاره . این که همسرش به اون توجه داشته باشه . فکر جدایی به سرش نیفته . تصور این که یه روزی اونو با یکی دیگه ببینه اونو دیوونه اش کرده بود . دوست داشت اونو از نزدیک ببینه . واسه همین سر در دانشگاه ایستاد . به یاد چند ماه پیش افتاد که خودش دانشجوی همین جا بود و ماهها بود که نوشینو می شناخت . خیلی سخت تونسته بود دلشو به دست بیاره و خیلی راحت هم دلشو از دست داد . احترامی رو که پیش اون پیدا کرده بود از دست داد . ..
نادر : چه روز خسته کننده ای بود .
نوشین : آره کلاسهای فشرده .. پدرم در اومد . حالم داشت بهم می خورد . فکرم همش بود جای دیگه .
نادر : منم همین طور . زمان چقدر دیر می گذشت . همش به تو نگاه می کردم . همش به تو فکر می کردم .
-زیارتت قبول نادر!
-تو چی تو نگام نمی کردی ؟
-چرا نادر طوری نگات می کردم که متوجه نشی و متوجه نشن .
-خیلی بلایی .
-نه بلا تر از تو .
-دلم برای بغل زدن تو تنگ شده نوشین . تو خیلی بی خیال نشون میدی .
-امشب مجبوریم به خودمون استراحت بدیم . می دونم که ناصر در کمین نشسته . اخلاقشو می دونم . اون قبل از از دواج هم تا روی خوش بهش نشون نمی دادم خوب بود اما همین که فهمید من هم بهش علاقه مند شدم و روی خوش نشون دادم دیگه از اون به بعد حسادتش گل کرد . بی خود و بی جهت غیرت بازی در می آورد . حالا که دیگه جای خود داره . بهتره که قبل از این که از در دانشگاه بیرون بریم از هم جدا شیم . چون من خیلی می ترسم که اون این اطراف کمین نشسته باشه .
-مگه دیوونه هست ؟
-از صد تا دیوونه هم دیوونه تره . اصلا نمیشه رو هیچی اون حساب کرد .
- ولی تو دیگه تصمیم داری ازش جدا شی و اونم باید شرایط تورو درک کنه .
-خیلی سخته برای یک مرد که بتونه و بخواد از نو تشکیل زندگی بده . علاوه بر هزینه های مادی باید از روح و روان و اندیشه اش هم هزینه کنه . این که دیگران در مورد اون چه عقیده ای پیدا می کنن . چون اگه ازش جدا شم پیش عالم و آدم رسواش می کنم . اون باید بدونه که با من چیکار کرده و به این آسونی نمی تونه هر غلطی رو که دوست داره انجام بده و باید چوب کارایی رو که کرده بخوره . دلم می خواد ببوسمت .. می دونم امشبو باید در تنهایی خودم به تو فکر کنم .
-منم به تو فکر می کنم ولی عذابی که من می کشم بیشتره . می دونی چرا ؟ من به این فکر می کنم که ممکنه ناصر برگشته پیش تو و با هم آشتی کرده باشین ..
-دیوونه حسود . تو که از اون حسود تری .
ناصر اومد و سر در دانشگاه ایستاد . وقتی از دور چشاش به نادر و نوشین افتاد که دارن به این سمت میان عصبی شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم