گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۴هماغوشی با نلی برای دقایقی ناصرو آرومش کرده بود . حس می کرد که تا حدودی تسکین پیدا کرده . به خودش گفت حالا که این طور شد منم به این روشم ادامه میدم . می دونم نوشین می خواد حرص منو در بیاره . ولی اون که نمی دونست من در اون لحظه وارد دانشگاه میشم . باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه . نلی لباشو رو لبای ناصر قرار داد و تن برهنه شو به بدن بر هنه اون سپرد . به آرامشی که اونو با هیچ چیز در این دنیا عوضش نمی کرد . اون می تونست افکار ناصرو حتی از بوسه هاش بخونه . به خوبی متوجه بود که داره به نوشین فکر می کنه . به زنی که معلوم نبود برای چی رفته به سمتش . شاید به خاطر غرورش .. حس می کرد واسه این که به بقیه نشون یده چه قدرتی داره این کار رو کرده . این که خودشو از خیلی از پسرا خوش تیپ تر و بالاتر می دونست . می خواست قدرت و بر تری خودشو به بقیه پسرا نشون بده ولی دیگه حالا استرس عجیبی داشت از این که نکنه نوشین در پی تلافی باشه .. خیلی دلش می خواست یه جورایی بفهمه که جریان چیه ... دوست داشت نوشینو تعقیبش کنه و از کاراش سر در بیاره .. هرچی فکر می کرد نمی تونست به خودش بقبولونه که نوشین اهل تلافی باشه . نلی می دونست که نوشین فردای اون روزو کلاس نداره .. -عزیزم من یه کاری برام پیش اومده و اگه اجازه میدی و مانعی نداره فردا صبح تا ظهر رو یه جوری به کارا سر و سامون بده.. البته اگه کارای غیرفوری پیش اومد بذارش برای خودم وقتی که اومدم انجامش میدم . ناصر حال و حوصله اینو نداشت که بپرسه جریان چیه .. نلی داشت با دمش گردومی شکست ..-عزیزم نگران نباش . نوشین اهل این حرفا نیست . ناراحت نباش . بهت قول میدم که اون به زودی بر می گرده سر خونه و زندگیش . اون دوستت داره . اون زنی نیست که اهل خیانت باشه . تو هم کاری به کار اون نداشته باش . این قدر تعقیبش نکن . اونو حساس تر می کنی و اونم بد تر می کنه و این به ضرر خودته .. - یعنی میگی من بی خود اضطراب دارم ؟ -اینو شم زنونه من میگه .. -چقدر تو خوبی نلی .. حرفات به من آرامش میده ..-فقط ناصر این قدر دور و بر خونه نباش . اونو تعقیب نکن .. به دانشگاه نرو ... یه دو سه روزی رو در آپار تمان بمون و اصلا بیرون نیا .. آفرین پسر خوب .. -نلی دوستت دارم . حتما همین جوره که تو میگی .. اون دوستم داره .نلی به شدت عصبی و عصبانی بود و به زور خونسردی خودشو حفظ کرده بود .. با خودش خیلی آروم زمزمه می کرد لعنتی من تمام هستی و وجودمو نثار تو کردم و تو اون وقت داری از زنت حرف می زنی ؟ .. -نلی داری با خودت حرف می زنی ؟ -نه عزیزم . من وقتی می بینم تو این جوری ناراحتی و داری خود خوری می کنی خیلی ناراحتم و اصلا نمی تونم این شرایطو تحمل کنم .-کاش نوشین هم مثل تو بود. صبح روز بعد نلی اول یه زنگ به خونه نوشین زد .. اون خواب آلوده گوشی رو گرفت .. نلی گوشی رو قطع کرد .. در گوشه ای منتظر موند . اون قصد داشت تا ساعتها همون جا وایسه و شانسشو آزمایش کنه . ببینه می تونه سر نخی به دست بیاره یا نه .. .. از اون سمت نوشین هم با کارت تلفن واسه ناصر زنگ زد و متوجه شد که اون در شرکته .. درجا واسه نادر زنگ زد .. -عزیزم دلم واست تنگ شده . می تونم بیام اون جا ؟ -من که از خدامه . -ببین فقط یه کمی می ترسم . خوب اون اطراف رو بپا .. منم وقتی رسیدم نزدیک خونه یه زنگ واسه ناصر می زنم و قطع می کنم البته واسه شرکت تا مطمئن شم اونجاست . دور و بر خونه رو حسابی چک کن ..-باشه عزیزم . نمی خوام برات مشکلی پیش بیاد . در ضمن می تونی از در پشتی هم بیای ولی تا بخوای متوجه مسیر شی سخته .. .. ن قند توی دل نوشین آب شده بود . حس می کرد که در چند روز اول از دواجش تا به این حد هیجان نداشته که از رابطه با معشوقش دستخوش هیجان و سر خوشی شده .. صبر نلی خیلی زود نتیجه داد . نوشینو دید که از در خارج شده ولی سوار ماشینش نشده بود . اون سوار یه تاکسی تلفنی شد . نلی حس کرد که این جوری بهتره . دست به فرمون خوبی داشت . خیلی راحت سمنده رو تعقیبش کرد . .. فقط خدا کنه بری به همون جا که دلم می خواد . یعنی واقعا اون هم کلاس لعنتی تو بوده که واسه من و ناصر مایه اومده .. اصلا تو تا کی می خوای بین من و ناصر قرار بگیری . باید دمت رو قیچی کنم نوشین . کاری رو که همون اول باید انجامش می دادم حالا انجامش میدم . ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۵این جا ظاهرا باید خونه اون پسره باشه . حالا من از کجا می تونم اینو بفهمم ؟کاری نداره . برای نلی تحقیق در مورد این مسائل کاری نداره . خیلی راحت همه چی رو می فهمم .. چقدر هم این نوشین به خودش رسیده . نلی فاصله اشو با نوشین طوری تنظیم کرده بود که متوجهش نشه . اوخ از این بهتر نمی شد . پسره آقا نادر خودش با پای خودش اومده به استقبال عشقش . پس هرچی که این ناصرمیگه درسته . دوربینشو برداشت .. شیشه ماشینو باز کرد .. اون باید روی صحنه زوم می کرد . نوشین پشت به اون بود احتمال این که نادر اونو ببینه خیلی زیاد بود ولی نلی کارشو کرد .. خیلی سریع و کوتاه و از چه صحنه ای هم فیلم گرفته بود . نوشین روسری شو بر داشته بود . با یه بوس لب به لب کوتاه و دست توی کمر از سوی نادر دو تایی محو شدن .. ..از این عالی تر نمیشه . ولی من این فیلمو حالا نشون ناصر نمیدم . اون وقت عشق و هوسش نسبت به من خشک میشه . بذار اونا داغ و داغ تر شن . کثافت حالا عشق منو از چنگم در میاری ؟ حالا برای ما توطئه می چینی ؟ کثافت با دور بین خودت ازمون فیلم می گیری ؟ نوشین .. نوشین یه نوشینی ازت درست کنم که مرغان آسمون به حالت گریه کنن . حالا میری ناصر خان ما رو ناراحت می کنی ؟ بهش خیانت می کنی و از این می نالی که چرا ناصر به تو خیانت کرده ؟ نلی از اون جا دور شد و چند تا خیابون اون ور تر در گوشه ای نگه داشت . چند بار به فیلمی که گرفته بود دقت کرد .. لبشو گذاشت روی دور بین و حسابی ماچش داد . واقعا عجب ریسکی کردم . به دقت حالات و حرکات بدنی نوشینو به وقت دیدن نادر زیر نظر داشت .. حس کرد داره خودشو می بینه که میره به سمت ناصر .. با همون حرکات و واحساس .. یعنی نوشین عاشق شده ؟ دست نادر دور کمر اون زن .. اونا چه رابطه ای می تونن با هم داشته باشن . در همین حده ؟ خنده اش گرفته بود .. چون با این دست دور کمر زدن و بی پروا روسری از سر برداشتن به خوبی مشخص بود که اونا خیلی با هم صمیمی هستند .. خیلی دلش می خواست بیشتر سر در بیاره که اونا تا چه حد با خودمونی شدن . کاش می شد از عشقبازی احتمالی اونا هم یه فیلمی بگیرم . کاش می شد ! نمی دونم .. شاید اگه اونا توی خونه نوشین با هم بودند می شد یه جوری رفت اون جا ولی تا آخر خط و وارد اتاق خواب شدن .. نه نههه این نمی تونه کار من باشه . از دست من یکی بر نمیاد .. این پسره اصلا بهش نمیاد پلیس مخفی باشه .. یعنی من می تونم یکی رو استخدام کنم که تعقیبشون کنه ؟ .. نلی با خودش خیلی کلنجار می رود . حس کرد همه اینا در درجه بعدی اهمیت قرار داره .همین که متوجه شده بود دختری که به نظر خودش عشقشو از چنگش در آورده با یکی دیگه رابطه داره براش از همه چی مهم تر بود . خیلی عالی شد . از نظر اون ناصر نباید حالا متوجه این جریان می شد . نلی حس کرد باید کاری کنه که ناصر در حال حاضر زیاد دورو بر همسرش نباشه . ولی تا به کی می تونه به این شیوه ادامه بده ؟ خونواده رو می خواد چیکار کنه ؟ اگه اون به خونه برگرده .. زنی که به یکی دیگه دل بسته باشه و شوهرشو دور بزنه امکان نداره دیگه به همسرش دلبستگی پیدا کنه و در هر شرایطی نوع زندگی قبلیش محکوم به شکسته .. نلی از اون جا دور شد .. با رویاهایی که در سر می پروانید .. با امید به آینده .. بودن و موندن در کنار کسی که ازبچگی دوستش داشت و بهش احترام میذاشت . اونو با همه با دیگری بودنهاش دوست داشت . می تونست اونوببخشه .. اگه این کارو نمی کرد چیکار می تونست بکنه . هر گز اون جوری که وجدانش تحت تاثیر قرار بگیره به شوهرش فکر نکرده بود . و نیما مردی که نلی رو خالصانه دوست داشت .شوهری که فکر می کرد همسرش قبل از از دواج بکارتشو از دست داده شب اولو باهاش نبوده و نلی هم از این فرصت استفاده کرده و روز بعد از ازدواجش خودشو در اختیار عشقش قرار داد .. در اون سمت نادر و نوشین مثل عشاقی که سالهاست دور از هم بوده در عطش دیدار هم می سوخته اند در آغوش هم قرار داشته و به فردای مبهم خودشون فکر می کردند . -خیلی سخته نوشین که اون بخواد که دست از سرت بر داره .-ولی اگه بخواد اذیتم کنه من فیلمها رو رو می کنم . میندازمش زندون . هم اونو هم اون دختره آشغالو . -یعنی حاضری اونا رو به کشتن بدی ؟ -حالا این قدر راحت اعدام نمی کنن . ولی اول سعی می کنم اونا رو بترسونم بعد .. فعلا که از موضوع فیلم چیزی نمی دونن . اونو می ذارم به عنوان آسی که به موقعش رو کنم .-حالا نمی خوای آس خودتو واسم رو کنی ؟-خودتم می تونی این کارو انجام بدی . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۶نلی دیگه کاملا مطمئن شده بود که این دیدار نمی تونه هدف تحصیلی و درسی داشته باشه .. نوشین از شوهرش دوری می کنه و میاد به خونه همکلاسی پسرش .. فکرش خیلی مشغول بود . خیلی دوست داشت مدارک دیگه ای رو جمع آوری کنه . ناصر بهش گفته بود که نوشین طوری رفتار می کنه که انگاری با تمام وجودش دوست داره که ازش جدا شه . نلی می دونست که هرچه عمق رابطه نوشین و نادر بیشتر شه احتمال جدایی بین آن دو کم و کمتر میشه و تحکیم این رابطه نیاز به فرصت و فراغت داشت . پس اون باید کاری می کرد نوشین فرصت بیشتری داشته باشه که با نادر بگذرونه و برای این کار هم نباید ناصرو تنها می ذاشت . .. نلی دیگه کاری نداشت که بخواد دور و بر خونه نادر وقت تلف کنه . ترجیح داد که بر گرده به محل کارش .. ناصر : زود بر گشتی .-کارمو سریع ردیف کردم . ولی بعدا یکی از این روزا ممکنه چند ساعت دیگه هم کار داشته باشم .گفتم حالا که کارم تموم شده بر گردم که بعدا بازم بتونم از رئیس خودم مرخصی بگیرم .-نلی ! تو خودت یه پا رئیسی . این روزا اگه تو نبودی من نمی دونستم چه جوری این بازیهای نوشینو تحمل کنم . نلی نمی دونست چی بگه . هر بار که ناصر از نوشین می گفت خشمودر تمام وجودش حس می کرد . خشم و نفرت به اون زن خیانتکارو . .. ناصر! ناصر! تو چطور می تونی عاشق یه زنی باشی که داره بهت خیانت می کنه .. همون جوری که اون به خاطر خیانت توبه عشق تو پشت کرده . ناصر این منم که دوستت دارم . این منم که تو رو با تمام وجودم با تمام احساسم با تمام بدیهات تحمل کردم . به خاطر تو و عشقم دارم صبر می کنم . وقتی خودمو تسلیمت می کنم وقتی به آغوشت پناه می برم حس می کنم که زن دیگه ای هم هست که همین کارو کرده . اونم خودشو متعلق به تو دونسته .. ولی حالا دیگه نمی دونه .. حالا دیگه نمی دونه ..-نلی چته .. چرا این قدر ساکتی ؟ به چی فکر می کنی .-به تو ناصر .. به این که چرا ناراحتی و چرا باید ناراحت باشی . به تو فکر می کنم که آینده تو چی میشه .. ولی نلی به این فکر می کرد که آیا می رسه روزی که ناصر به اندازه ای که امروز نوشینو دوست داره و به اون اهمیت میده اونو هم دوست داشته باشه ؟ آخه شایدم اونو دوست نداشته باشه وبه خاطر غرورشه که هنوزم از اون حرف می زنه . ... نوشین بعد ازبر گشتن ازطرف پدر و مادرش احضار و سوال پیچ شد ..نریمان : نوشین یه چند روزیه تو و ناصر این طرفا نمیاین .. شما رو نمی بینم ؟ بهمون سر نمی زنین . چند بار هم اومدم در زدم خونه نبودین.. مگه اتفاقی افتاده ؟-نه بابا ..یه خورده درسام زیاد شده وکار ناصر هم زیاد شده . شما که خودت می دونی شرکت کارش چقدر زیاده . نلی هم اکثرا باهاش همکاری داره . دوتایی شون خیلی دیر میرن خونه .نیما هم خیلی کم زنشو می بینه .. من بیشتر وقتامو با سمانه می گذرونم .. دیگه این یکی دو ترم رو هم تموم کنم . خسته شدم . شوهر به این خوبی چشه که باهاش اختلاف داشته باشم .. نرگس : حالا کاری به این کارا ندارم .من و نریمان می خواهیم چند روزی رو بریم مشهد . تو که می دونی من هر چند ماه در میون میرم به پابوس امام رضا .. می خوام تو و ناصر حواستون به خونه باشه .. البته گاهی باغبون و نظافتچی میاد و میره ولی اون وقتایی رو که می تونی خونه بمونی بمون .. ..نوشین اولین چیزی که به خاطرش رسید این بود که این بهترین فرصتیه که اون ونادر لحظات خوشی رو با هم بگذرونن .می تونه اونو ببردش خونه پدر و مادرش . بدون این که چیزی به ناصر بگه . اونا قصد داشتند همون لحظه ای که موضوع رو با نوشین در میون گذاشتند به طرف مشهد حرکت کنند .. نریمان گوشی رو برداشت تا یه زنگی واسه ناصر بزنه .. نگاه نوشین به شماره گیر تلفن منزل نشون داد که پدرش داره واسه ناصر زنگ می زنه .. -بابا باشه من خودم بهش میگم و از طرف تو با هاش خدا حافظی می کنم .-سر در نمیارم نوشی .. اصلا واسه چی این جوری استرس داری ؟-بابا چیزیم نیست . واسه چی استرس داشته باشم . اصلا خیالم نیست . تو این طور فکر می کنی ؟نریمان و نرگس با نوشین خدا حافظی کردند .. -نرگس من میگم این دختره وضعیت عادی نداره .-چی میگی مرد ! درس زیادی خسته اش کرده . اصلا چه به دردش می خوره این جور درس خوندن .. خب اونو می بردی شرکت پیش خودت ؟ -نرگس جان .. درسته این روزا مدرک و تحصیل به درد نمی خوره ولی نوعی کلاس گذاشتنه . نریمان دلش طاقت نگرفت و واسه ناصر زنگ زد .. ناصر جایی رفته بود و گوشی رو جا گذاشته بود .-الو بفر مایید.-سلام نلی جان .. ناصر هست ؟-نه .. امری بود؟ -ما داشتیم می رفتیم مشهد گفتم یه خدا حافظی باهاش کرده باشیم . یه خورده از کارای شرکت کم کنه و سعی کنه شبا رو زود تر بیاد خونه که نوشین تنها نباشه ..-باشه بهش میگم ...بازم لبخندی بر گوشه لبان نلی نقش بست . چون او قصد نداشت تا حداقل دو روز چیزی به ناصر بگه .. اون در سرش نقشه ها داشت . می دونست یه حسی بهش می گفت که نادر و نوشین از این فرصت به دست اومده در خونه نوشین استفاده می کنند ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۷اون حتی با تر فند هایی فکر ناصرو به این سمت کشوند که تودر حال حاضر باید از هم صحبت شدن با پدر و مادر نوشین دوری کنی و از این حرفا .. ممکنه سوال پیچت کنن . -ولی اونا عادت داشتن که هفته ای چند بار منو ببینن . من باید گزاررش هایی رو تحویلش بدم . -من خودم همه این کارا رو انجامش میدم . بذار چند روزی وضع به همین منوال باشه . دیگه چاره چیه . .. نقشه به خوبی پیش می رفت . از اون طرف هم دیگه نوشین معطل نکرد اون و نادر از این فرصت نهایت استفاده رو کردند .-عزیزم میگم یکی دو روزو اصلا دانشگاه نریم .-ببینم نوشین پنجشنبه و جمعه رو که تعطیلیم . شنبه رو نمیریم . -باشه عزیزم .. سه روز کاملا پیش همیم . نکنه از من خسته شی و دلت رو بزنم . -نوشین تو اینو بهم نگو . مگر این که خودت ازم خسته شی . نوشین و نادر رفتند به ساختمون پدر و مادر نوشین . تمام این کارا واسه این بود که اگه یه وقتی ناصر وارد ساختمون شد به اونا دسترسی نداشته باشه . زن ماشین خودشو هم از خونه برد بیرون و در جایی امن قرار داد و از نادر هم خواست که ماشینشو نیاره اونجا .. -حالا اینجوری خیلی بهتر شد نوشین.-آره فقط شب که شد اون اوایلش خیلی باید مراقب باشیم سر و صدا نکنیم . میشه پشت در هم کلید انداخت ولی این جوری ممکنه گندش در بیاد .. -نه تا همین جاش طبیعیه . اوخ جون . باورم نمیشه چند روزو می تونیم با هم باشیم . کی میشه ازش جدا شم و این قصه تلخ من و ناصر بره به خاک سیاه و همون جوری که حس می کنم با تو دارم سبز میشم به سبز شدن خودم ادامه بدم ؟ -نوشین یه حالی داری . انگار گاهی سخت به فکر فرو میری .-خب آره . حالم به هم می خوره از کاغذی به نام قباله ازدواج . چه مسخره ! این چی می تونه باشه . . چرا باید این تیکه پاره نذاره عشق و رابطه خودمونو علنی کنیم . چرا باید اسم اون نامرد هنوز به عنوان یک شوهر رو من باشه . من دوستش ندارم . من اونو نمی خوام . بین من و اون تفاهمی وجود نداره . اون اگه صد بار بخشیده شه همونی بود که هست . همون پستی روداره . حس و حال هوسباری و. تنوع طلبی درش هست . نادر من دوستش ندارم . من تو رو دوست دارم .من تو رو می خوام . تو رو .فقط تورو . من عاشقتم . من به تو احتیاج دارم . کمکم کن . خواهش می کنم . -من هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم . من بیشتر از تو می خوام که تو رو از چنگش نجات بدم . و اون وقت من و تو میشیم زن و شوهر . مثل بمب همه جا می ترکه .-آره نادر همه تکون می خورن .هیشکی باورش نمیشه . ولی من حالیشون می کنم که باید باور کنن . که عشق با پستی و خیانت آخر و عاقبت خوشی نداره . -اگه بگن پس تو هم به ناصر خیانت کردی چی ؟ -راستش من معنای این کارو خیانت نمی ذارم . حتی اونو به عنوان یک تلافی هم نمی دونم . شاید در ظاهر حالت تلافی رو داشته باشه . ولی در اصل این طور نیست . این طور نیست . من اون کاری رو که دوست دارم ..دارم انجام میدم . شاید بگی ناصر هم داره این کارو انجام میده .. آره اگه اون دوستم داشت این کارو نمی کرد . پس چه فایده ای داره دو نفر که همدیگه رو دوست ندارند و هیچ عاملی برای پیوند اونا وجود نداره در کنار هم باشن . -نوشین خواهش می کنم این قدر خودت رو ناراحت نکن . ولش کن . بیا آرومت کنم . بیا بهت بگم دوستت دارم . عزیزم من منتظر شنیدن حرفای قشنگتم . حرفایی که از ته دلت زده شه .دوستت دارم . بیا تو هم به من همینا رو بگو . می دونم که از ته دلت میگی .. .. -واسه همین حرفای دل و نیاز دلمه که سعی می کنم آینده رو روشن ببینم .-فقط سعی می کنی ؟ -نه می بینم. -حالا چی می چسبه نوشین ؟ -یه بوسه ..-بعد ؟ -اونو دیگه باید نشون داد . به جواب دادن نیست .-منو ببوس .. به من بگو همه چی درست میشه . آرومم کن . آرومم کن . ..... از اون سمت نلی خیلی دلش می خواست که سر و گوشی آب بده و ببینه که توی خونه نوشین چه خبره .. . یک روزاز رفتن نریمان و نرگس به مشهد گذشته بود و هنوز نلی کاری نکرده بود . نلی و ناصر در محل شرکت سرگرم رسیدگی به کاراشون بودند که برای لحظاتی ناصر از اتاق خارج شد . فکری مث برق از سر نلی گذشت . دستشو کرد توی جیب کت ناصر که آویزون بود .. یه دسته کلیدو بر داشت . سریع از شرکت خارج شد .. خودشو رسوند به کلید سازی اون سمت .. به غیر از یکی دو تا کلید که می دونست ربطی به خونه نداره از رو بقیه یکی ساخت .. دلش مث سیر و سر که می جوشید .. کلیدا رو با خودش به اتاق نبرد .همش از این می ترسید که نکنه ناصر متوجه غیب شدن کلیدا شده باشه .. چند ساعت کشید تا به هر ترفند و موش و گربه بازی بود تونست کلید های اصلی رو بر گردونه به جیب کت ناصر .. یه لبخندی رو لباش نقش بسته بود که بی اختیار خودشو تحسین کرد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۸حالا می تونم یه بهونه ای جور کنم و برم جاسوسی . اگه می تونستم این کارو شبونه انجام بدم خیلی بهتر می شد . ناصر می تونه تنها باشه . منم که باید برم به شوهرم سرویس بدم . اما شوهری که به زنش اعتماد داره و زنش هم بهش بگه تولد یکی از دوستاشه و شوهر مهربون هم بهش بگه تو تا هر وقت که دلت بخواد می تونی دیر کنی و بمونی .. خب من می تونم برم جاسوسی و اون ور برم پیش ناصر .. البته باید کلی دروغ بگم که واسه حفظ کردن اونا زمان زیادی می بره . آخ که این دروغگو ها چقدر کم حافظه ان . نلی بیشتر دور بین های امیتی رو که توی خونه نوشین کار گذاشته شده جا وشعاع دیدشو می دونست . با این حال خیلی مراقب بود که نکنه یه سوتی بده که از یکی از این دور بین ها دیده شه . وقتی خودشو در گوشه ای از محوطه وسیع و سر سبز خونه نوشین پنهون کرد هنوز هیچی رو احساس نمی کرد . خونه ناصر و نوشین که ظاهرا کسی درش نبود . پس اونا کجان ؟ یعنی دوباره رفتن به خونه نادر ؟ اون ترسیده ؟ نه امکان نداره ..به همین سادگی از این شرایط گذشته باشن . چراغای خونه ناصر و نوشین همش خاموش بود و فقط یکی ازلامپای خونه نریمان خان پدر زن ناصر روشن بود . من اگه تا صبح هم باشه همین جا میشینم . حتی اگه هوا سرد شه .. من بالاخره گیرت میندازم نوشین . تو واسه من مایه میای ؟ تو عشقمو از چنگم در آوردی ؟ بهت نشون میدم کی سواره هست و کی پیاده . یه لحظه حس کرد که یکی از لامپای خونه نریمان روشن و خاموش شده .. تعجب کرد .. فکر کرد که اشتباه دیده . اولش یه لحظه ترسید ..نکنه دزد اومده باشه ولی نه .. نه ...اگه این طور باشه اون باید چراغای بیشتری رو روشن کنه تازه منم مدتیه این جام صدای خاص و مشکوکی رو نشتیدم .. استرس خاصی برش حاکم شده بود . حس کرده بود یه خبراییه ولی نمی دونست چه خبرایی ! خیلی آروم خودشو به زیر دیوار های خونه ویلایی ورسوند . پنجره ها خیلی بالا قرار داشت .. اون طرف نادر و نوشین غرق در رویا های خود به سکوت عاشقانه ای فرو رفته بودند . کلمات عاشقانه جای خود را به واژگان سکوت سپرده بودند . سر نوشین روی سینه نادر قرار داشت . بازم طبق معمول این وقتا چند بار رفت که ناصر و این موضوع که اون یک زن آزاد نیست فکر نه که فوری خودشو ازفضای دست و پا گیر و تار عنکبوتی رها کرد . -نادر اگه بدونی چقدر به این عادت کردم که سرمو بذارم رو سینه ات . -ومنم به نوازش کردنت .. به بوییدن موهات عادت کردم . -به بوسیدن چی .. -اون که یکب از بهترین عادتامه .. ولی تو که همش ناز نداری. -من ناز دارم ؟ -خوشم میاد نوشین این جوری جوش میاری. خیلی خواستنی میشی .-میگی اگه ساکت بمونم اون وقت اونجور که باید جوش بیاری نمیاری ؟ -نادر چقدر از بوی موهای سینه ات خوشم میاد .یه بوی مردونه رو داره . مردی که می تونه تکیه گاهم باشه .. -ولی نوشین تو منو تکیه گاه خودت می دونی درحالی که اگه تو نباشی کنارم تو رو نداسته باشم که حس و امید من به زندگی مفهومی نداره . تو به من نیرو میدی . توان میدی . تو پای رفتن من برای موندن من در کنار عشق جاودانه منی .. -آخ نادر چقدر دلم می خواد این لامپای بنفش کم رنگو روشنش کنم. من واسه اتاق خواب خودمم از این رنگ ونور استفاده می کنم . .. واسه یه لحظه به نادر حس بدی دست داد و این که بازم این حسو درش زنده کرد که رقیب یا مانعی به نام ناصر بر سر راه اون وجود داره.. -چیه نادر ساکت شدی .؟ ازچیزی ناراحتی ؟ دلخوری ؟ -نه نوشین .. خیلی دلم می خواد این جا رو یه دانس پارتی کنیم . خودمون دو نفری . خیلی حال میده . ولی اگه ناصر بیاد و همه جا رو سوت و کور ببینه .. در اون سمت نلی دل به دریا زد و خودشو رسوند به پله هایی که اونو به در ورودی یا همون هال . پذیرایی می رسوند . دیگه نیازی نبود که بخواد از پنجره داخل خونه رو دید بزنه . لامپ هال روشن بود . نادر : اگه گفتی حالا چی می چسبه ؟ نوشین نمی دونم تو بگو ..نادر : یه حموم گرم که دو نفری حالمون جا بیاد .نوشین خب بعدش ..بعدش چیکار کنیم .. نادر : ماساژت میدم .. نوشین : بعدش .. نادر : روم نمیشه بگم . نوشین : ولی روت میشه که رو با من هر کاری که دلت می خواد بکنی .. یه شرط داره . نادر : هرچی تو بگی . نوشین : به شرطی که با یه بوسه منو داغم کنی .نادر : داغت کنم یا داغونت کنم نوشین :تو که قبلا داغونم کردی .. تصمیم گرفتن که با هم برن حموم .اتاق خوابشون حموم نداشت . کاملا برهنه از اتاق خواب اومدند بیرون و رفتن به سمت حموم ..نلی از تعجب دهنش وا مونده بود . حالا خیلی بیشتر و بهتر از اون چه که فکرشو می کرد دستگیرش شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ...ا یرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۰۹واقعا چه صحنه های دل انگیزیه . حالا بهترین موقعیه که بخوام خودمو یه جوری برسونم به اونا .. رسیدن به اونا و این که بخوام اونا رو مثلا گیر بندازم فایده ای نداره . خیلی هم خطر ناکه . اومدیم و نادر منو سر به نیست کرد .. به هر دری زد اونو بسته می دید . می خواست خودشو به فضای داخل خونه برسونه بلکه بتونه یه جورایی از صحنه ها فیلم بگیره .. حداقل چند ثانیه و اونو برای روز مبادا نگه داشته باشه ولی کار خطرناکی بود . شایدهم دوربین هایی رو کار گذاشته بودند که می شد چند گوشه رو زیر نظر داشته باشه .. من باید حالشونو بگیرم . ....اون طرف نادر و نوشین هنوز زیر دوش نرفته بودن که زن یادش اومد که شامپوی مخصوص موی سرشو با خودش نیاورده ..-عزیزم اجازه هست یه چند دقیقه ای تنهات بذارم ؟ زود بر می گردم .. یه لباسی تنش کرد و به سمت در ورودی ساختمون رفت تا سری به خونه خودش بزنه .. نلی از این کارش سر در نیاورد ولی سریع خودشو پنهون کرد . خدا کنه منو ندیده باشه .. نوشین وقتی که رفت دیگه درو قفل نکرد . .. فکری مثل برق از سر نلی گذشت . کار خطرناکی بود . ولی با این حال وارد ساختمون شد . قبلش مطمئن شد که نادر اون دور و برا نیست . دل توی دلش نبود .یه گوشه ای پنهون شد . شرایط خوبی نداشت . می تونست خودشو مخفی کنه ولی اگه می خواست از اونا فیلم بگیره خیلی سخت بود و واسه این که اونا متوجه نشن باید خیلی احتیاط می کرد . نوشین به محض این که برگشت همون جا لباسشودر آورد . یه شامپویی هم دستش گرفته بود .. اون پشت به نلی قرار داشت . نلی موبایلشو در آورد . این یه تیکه فیلم چیزی رو ثابت نمی کرد چون نوشینو به تنهایی نشون می داد ولی وقتی که فریاد زد و گفت - نادر! نوشین لخت تو , می خواد بپره توی بغلت و آماده باش ..پسر به شنیدن صدای عشقش اومد بیرون و همون جا نوشینو بغلش زد ..-دیوونه دیوونه عاشق همین چند ثانیه رو هم صبر نداشتی ؟ ..نلی که با تسلط از این یه تیکه هم فیلم گرفته بود با خودش و خطاب به نادر گفت وقتی که میگن عجله کار شیطونه یعنی همین . با این که نوشین قبلش اسم نادرو بر زبون آورده بود ولی صحنه هماغوشی اونا و بدن برهنه نادر دیگه جایی واسه حرف نذاشته بود . دیگه بسه نلی .. حالا باید تمومش کنی .. وقتی اونا وارد حموم شدند نلی همین چند تا صحنه روکه خیلی هم شفاف و گویا بود بر رسی کرد و با یه احسنت و آفرین به خودش گفت مشت نمونه خروار است . واسه عاقل یه اشاره کافیه . همین برای ناصر کافیه . ولی حالا حالا ها حالشو نمی گیرم . حالا وقت اینه که باهاش حال کنم .اون فقط مال منه . ناصر فقط مال منه . عشق بچگی هامه .. نوجوونی هامه .. اون مال منه . نوشین این اجازه رو نداشته که اونو از چنگ من دربیاره . دیگه ازاین بهتر نمیشه . کاش ناصر موافقت می کرد که اون و نوشین از هم جدا شن . پس کاملا درسته . این که نوشینم دیگه تمایلی به ادامه زندگی با ناصر رو نداره . انگیزه اون فقط این پسره .. وای همه اینا به یک طرف و حرصی که ناصر می خوره از رابطه زنش با یکی دیگه... از طرف دیگه اگه ناصر به روش بیاره که تو به چه حقی به بدن بر هنه پسری دیگه که معشوق زنش بوده زل زدی من چه جوابی بدم .. عیبی نداره .. به نفع بیشترش بچسب . تازه ناصر اون قدرا هم راجع به من حساسیت نداره که بخواد به خاطر همین یکی دو نکته معمولی گیرم بده . از خونه اومد بیرون . حس کرد که نیاز شدیدی داره به این که حالا خودشو در آغوش عشقش ببینه . باهاش سکس کنه . اون هر گز تا به این حد خودشو به ناصر نزدیک حس نکرده بود . نزدیک از این نظر که بدونه در کنارشه و اونم هرگز تنهاش نمی ذاره . دوستت دارم ناصر دارم میام . دارم میام تا بهت ثابت کنم که هر گز تنهات نمی ذارم . همیشه مال منی و مال من خواهی موند . نلی طوری رفتار می کرد که انگار کسی به نام نیما در زندگیش وجود نداره . چون شوهرش خیلی آزادش گذاشته بود . به اون اعتماد داشت . حتی اگه نیمه شبها به خونه بر می گشت بازم بهش اطمینان داشت . ... نوشین و نادر تن داغشونو به آب ولرم سپرده بودند ..نادر : سرد ترش کنم؟نوشین : تنتو میگی یا آبو ..-تو دوست داری کدومش باشه ؟ -می خوام داغی عشق و هوست منو بسوزونه .-من که سوختم نوشین . یعنی می رسه اون روزی که تو رو به عنوان همسر در کنار خودم ببینم ؟ - اگه زن یه چیزی رو بخواد همه چی حله . زن اگه بخواد می تونه ستاره های آسمونوبیاره زمین ..-شیطونو چی ؟ -از کجا می دونی که من خود خود شیطون نیستم . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۱۰-نه نوشین . تو همون ستاره آسمونی . همونی که می تونی تمام وجودمو نورانی کنی . از عشق خودت .. از مهربونی هات . -تو از کجا می دونی که من همون ستاره آسمونم ؟ -آخه وقتی که میای و نزدیکم قرار می گیری من می سوزم .. -ووووووویییییی عجب گناهی مرتکب میشم . راستی می دونی ستاره ها تنهان ؟ من نمی خوام تنها باشم .-توتنها نیستی . مثل ستاره ها , مثل فرشته ها .. تو همه چیز منی . -نگو این قدر که لوس میشم .. بیا در آغوشم نادر . می خوام فراموش کنم که حالا کجا هستم .-فراموش کنی از این که کنار من و در آغوش منی ؟-چرا این قدر عجولانه قضاوت می کنی ؟ حالا کجا هستم یعنی شرایط من چیه . وگرنه من می خوام همیشه به یاد داشته باشم که این لحظاتو در کنار تو و با تو و برای تو هستم . تو عشق منی همه چیز منی هستی منی .. من دیگه نمی تونم وایسم دلم می خواد همین جا در آغوشت بخوابم .-اگه بیدار باشی خیلی بهتره ....نلی همچنان به رفتن ادامه می داد . وقتی به خودش اومد که دید چند تا کوچه رو هم رد کرده و فراموشش شده که ماشینشو بر داره . دچار استرس شده بود . اون باید خودشو زود تر می رسوند به ناصر و تمام تلفن ها رو به یه بهونه ای ازش دور نگه می داشت . نادر و نوشین تا می تونستن باید این چند روزه رو خوش می گذروندن . باید به هم عادت می کردن . برای اون کاری نداشت که همین الان بره اونا رو پیش ناصر لو بده . ولی این کار منجر به نابودی درجای عشقش می شد .ممکن بود بلایی سر خودش و اونا بیاره و خود نلی هم ناصرو از دست بده . شایدم این امکان وجود می داشت که نوشین به خاطر حفظ آبرو رابطه اش با نادر رو ادامه نمی داد . ولی از اون جایی که یک زن بود و به خوبی با احساسات خانوما آشنایی داست می دونست که یک زن هر چقدر عمق رابطه اش با یک مرد بیشتر شه بیشتر اونو ببینه و صداقت و مهر و وفای بیشتری از اون ببینه دل کندن از اون مرد واسش غیر ممکن میشه . به هر قیمتی که شده گاه به قیمت جونش حاضر به جدایی نمیشه . و این برای نلی بیشتر اهمیت داشت تا بخواد همین حالا به ناصر ثابت کنه که عشقش همسرش به اون خیانت می کنه .نلی مرتب با خود در گیر بود و ببا خودش می گفت ناصر ناصر این منم که به هر ساز تو می رقصم و هر کاری که بگی انجام میدم . چرا پاسم دادی طرف نیما ؟ من شوهرمو دوست ندارم . تو گناه می کنی ناصر ... ولی من می بخشمت . دوستت دارم . نمی خوام عذاب بکشی . منو ببخش که به خاطر خودت مجبورم خیلی چیزا رو فعلا اعتراف نکنم ولی به موقعش همه چی رو میگم . اون زنی رو که تو رو از چنگ من در آورده رسواش می کنم . نمی ذارم آب خوش از گلوش بره پایین . لعنتی حالا واسه من مایه میاد ؟ کاری می کنم که مرغان آسمون به حالش گریه کنن . نلی مظلوم .. نلی بی سر و زبون .. نلی ساکت .. نلی خجالتی .. آره همه و همه به من همینو می گفتن . همه فکر می کردن که تو میای منو می گیری . من محجوب بودم . خجالتی . فکر می کردم که همه اینا واست ارزش داره . تو درکم می کنی . تو دوستم داری . تو رفتی و با یکی بودی که اصلا نمی دونه وفا چیه . عشق چیه . قدر تو رو نمی دونه . خودم مراقبتم . دوستت دارم . ....-نلی چته این قدر نفس نفس می زنی ..کارت رو انجام دادی ؟-آره ناصر نگران تو بودم .-واسه چی ؟-واسه اتفاقات اخیر ..-من که بچه نیستم .-گاهی از یه بچه هم بچه تر میشی-منظورت رو نمی فهمم . -نمی دونم چی بگم . حرف بزنم سرم داد می کشی . دلم می شکنه .-نه بگو ..-کاش من می شدم زنت . اون وقت نمی ذاشتم حتی سر سوزنی چشنده این لحظه های تلخ باشی . آدم کسی رو که عاشقشه از خودش نمی رنجونه .. میگم ناصر بیا با یه بهونه ای بریم آپارتمانت .. دو روزه رو خوش بگذرونیم . اصلا جواب تلفن ها رو هم نمیدیم . میگیم بودیم یه ماموریت کاری . -یعنی تو دوروز به خونه ات نری ؟ شوهرت نمیگه با کی بودی و با کی رفتی ؟-ببین می تونم بگم با یکی از زنای شرکت دارم میرم ماموریت . اون که همکارامو نمی شناسه . من درستش می کنم . یه زن اگه بخواد هر کاری رو واسه عشقش انجام میده . ناصر یه نگاهی به نلی انداخت و گفت اینم بد حرفی نیست ولی اگه نریمان خان ازم گزارش بخواد چی .. ؟ اصلا من نمی دونم شرایط خونه ام چطوره ؟-من به تلفن ها جواب میدم . یه چیزایی رو سر هم بندی می کنم . فقط کاری نکن که نوشین حساس شه . اصلا طرف خونه نرو ..-سر در نمیارم . خیلی آشفته ای نلی . اگه موضوع خاصیه که منم باید در جریان باشم به من بگو ....-نه موضوعی نیست . همه چی امن و امانه .-ولی من تو رو خیلی نگران می بینم .-من نگران تو هستم ناصر . چون دوستت دارم . عاشقتم . دیوونتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
asheg2000: خیلی عالی بود .خسته نباشید. هر چند می دونم مشغلت زیاده ولی به این داستان هم زود زود سر بزن .با ممنون با درود به عاشق عزیز .. دست گلت درد نکنه. ممنونم از همراهی تو نازنین گل .. سعی می کنم ..ولی خب به تازگی بعضی داستانهام هفته ای یک بار شده .. حالا شاید خوانند گان به این سبک ها عادت کرده باشند . یک بار متوجه نبودم یک داستانمو سر هفته در لوتی منتشر نکردم جا موند و هفته بعد دو تا رو با هم گذاشتم ..هیشکی هم هیچی نگفت که اقا جا مونده .. با سپاس و نهایت احترام. دوست و داداشت : ایرانی
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۱۱-همه چی درست میشه ناصر .-یعنی میگی من و نوشین آشتی می کنیم ؟ ..نلی نگاهی به ناصر انداخت نگاهی از روی درد . با دنیایی حرف . می خواست بگه من به خاطر تو ازدواج کردم . به خاطر تو زندگی سختی رو تحمل کردم . به خاطر تو تن به هر کاری دادم . فقط نگفتی بمیر که اونو هم انجامش میدم . فقط از من نخواه که برم و فراموشت کنم . پیش من از عشق دیگه ای نگو . از زن دیگه ای نگو . کاش بهت می گفتم و نشون می دادم که اون یک زن خیانتکاره . نوشین به تو نارو می زنه . اون دوستت نداره . اون تظاهر می کنه .ولی نمی تونست . اون نمی تونست اینو به ناصر بگه . ازش می ترسید . از خشم اون می ترسید . چی می شد به روز بیاد و ناصر بفهمه که هیشکی به اندازه اون دوستش نداره . هیشکی به اندازه اون خاطرشونمی خواد . ولی حالا دیگه به این فکر می کرد که بازم از آغوش گرم عشقش و هماغوشی با اون لذت ببره .از لحظاتی که در نوجوانی و آغاز جوانی از دست داده بود . از بس توی گوشش خونده بودند دختر مراقب باش .. دختر عشق و عاشقی نکنی ها .. بد بخت میشی ها .. کاش بهت می گفتم و کاش تو بهم می گفتی !کاش تو بهم می گفتی که دوستم داری ! از بس جلو چشات بودم . آره از بس که منو می دیدی حس می کردی که هر گز ندیدی . از بس که در کنارت بودم حس کردی که نیستم . از بس که برات فریاد زدم صدامو نشنیدی . آخه چرا . چرا نباید حسم کرده باشی . من با تمام وجودم به دنبالت دویدم و تو ازم فرار کردی . فرارکردی و آخرشم به این جا رسیدی . به جایی که نمی دونی از زندگی چی می خوای . چه احساسی داری . زندگی خیلی قشنگه . خیلی . وقتی آدم در کنار اونی باشه که دوستش داره . اونو با تمام وجودش بخواد . چرا نیما رو فرستادی سراغم ?! چطور دلت اومد شکنجه ام کنی ? منو تحویل مردی بدی که اصلا دوستش ندارم . مرد خوب و مهربون و با شخصیت و جوانمردی که من عاشقش نیستم . وقتی عشق می خواد بیاد سراغ آدم اینا رو که نگاه نمی کنه . اول نگاه می کنه که دل آدم به آدم چی میگه . اون وقته که آدم دوست داره تمام خوبی های عالمو در وجود عشقش ببینه .براش بهترین باشه و وقتی که نتونه باشه . وقتی نتونه به اون خواسته ها و نیاز هاش برسه با تمام وجودش می شکنه . داغون میشه ..-نلی چته . امروز حرکتی نداری . -شاید امروز من دلم می خواد که این حرکت از طرف تو شروع شه و تو برام بجنبی .-باشه عزیزم . واسه این که تو دختر خوبی هستی . واسه این که به من روحیه میدی . امید وارم می کنی .. نلی از خشم لباشو می جوید آخه روحیه به خاطر چی . این که نشد زندگی . این که نشد عشق . یعنی اون به خاطر اینکه نلی اونو به بر گشتن نوشین امید وار می کنه هوای نلی رو داره . خودشو انداخت توی بغل ناصر و لباشو رو لباش گذاشت تا دیگه نتونه حرفای غم انگیزشو بشنوه تا زبونش حرفای غم انگیز قلبشونزنه . یه کاری می کنم که یه روزی این لبا واسم از عشق بگه . اون روزی که تو بفهمی این نلی بوده که همه چی رو واست به جون خریده . رسوایی رو , درد و غم و رنج و اندوه رو . من که بهترین ها رو برای تو می خوام . من که همه چیزای خوبو برای تو می خوام . واسه تو عشق خوبم .. ناصر تعجب می کرد از این که چرا بوسه شون تا این حد طولانی شده . حس کرد که نلی یه چیزیش میشه . می دونست که این زن دیوونه اونه . عاشقشه ولی هر گز نتونسته بود و نخواسته بود که اونو تا سر حد یک عشق واقعی درکش کنه . ..چند روز بعد نریمان و نرگس برگشتند .. نادر هم رفت خونه عمه اش .. ناصر بعدا متوجه شد که پدر زن و مادر زنش بودن سفر ... و نلی اون قدر مغلطه بازی کرد و موضوع بحث رو عوض کرد که وقتی نریمان از رفتن به مشهد و تماس تلفنی می گفت نلی فوری از زیارت و هوای روحانی مشهد و دعا و مناجات و حرم می گفت طوری که دیگه نریمان یادش می رفت چی می خواست بگه .. نوشین احساس می کرد که با این شرایط نمی تونه به زندگی ادامه بده . اون خودشو تسلیم مردی غیر از همسرش کرده بود . عاشق اون شده بود . دیگه بیش از این نمی تونست پیش خونواده فیلم بازی کنه . خونواده ای که نزدیکش بودن . اونا حداقل هفته ای چند شام و ناهارو با هم بودن .. ولی حالا خونواده اش مدتی بود که اونا رو نمی دیدن .. می خواست تقاضای طلاق کنه .. نمی دونست از کجا شروع کنه . می ترسید . می ترسید از این که ناصر بلایی سر نادر بیاره . دل توی دلش نبود . چند راه پیش رو داشت . می تونست با ناصر ادامه بده اونو ببخشه . ولی نمی شد . اون عاشق نادر بود .تن و روحشو تسلیم و تقدیم اون کرده بود . اون عاشق بود . احساس عذاب وجدان هم می کرد . باید زودتر این پیوند مسخره کاغذی بین خود و همسرشو ازبین می برد تا همه شون نجات پیدا کنن . می تونست ناصر رو به خونه راه بده . باهاش هم بستری نکنه ولی تا به کی ؟ .. و می تونست تقاضای طلاق بده .. و راه سوم سخت تر از همه بود ولی می تونست نتیجه شیرینی داشته باشه . .. به نادر گفت که چند وقتی رو سعی کنه زیاد دور و برش نپلکه اصلا یه حالت گرم گرفتگی نداشته باشه . احساسشو پنهون کنه. نوشین می خواست تقاضای طلاق کنه .. اون حس کرد که این بهترین راهه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
گنـــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۱۲نوشین دونست که راه دیگه ای نداره . اونی که فکر می کرد یه روزی دینه و دنیاش حالا شده بود براش کسی که جدایی از اون بزرگترین آرزوی زندگیش بود . وقتی که نفرت به جای عشق اول می شینه و عشق دیگه ای میاد رو کار دیگه هیچ چیز نمی تونه جلوی نیاز و خواسته ای رو بگیره که آدم احساس می کنه با اون می تونه رویا ها و آرزو های از دست رفته اشو زنده کنه . نوشین حالا عاشق نادر بود . همسرش ناصر بهش خیانت کرده بود . شاید در آغاز می خواست به نوعی تلافی کنه ولی به ناگهان خودشو اسیر دام عشقی تازه می دید و عشق گذشته اون اسیر دام خیانت شده محو شده بود . می خوام از ناصر جدا شم . خیلی آروم ازش می خوام که تمومش کنه . نباید بترسم .روز بعد نریمان و نرگس سری به نوشین که توی خونه اش تنها بود و فکر می کرد زدند و ازش خبر ناصرو گرفتن ..نرگس : عزیزم مدتیه که بهمون سر نمی زنین . حداقل یه شب در میون میومدین پیش ما . ناصر که بهونه کارومی کنه . قبل از این که بریم مشهد واسش زنگ زدیم و جواب که نداد و یه بار هم که خودش گوشی رو بر نداشت هیچ دیگه واسه ما یه زنگ هم نزد . دیگه ما هم بی خیالش شدیم . اگه بین شما اتفاقی افتاده .. مشکلی هست به ما بگو . یه حس مادرانه ای به من میگه که بین شما دو تا یه اختلافی هست . -مادر !ناصراون آدمی که شما فکر می کردین نیست . اون نمی تونه به من وفادار باشه . اون مرد زندگی نیست .نریمان : نوشین تو داری پرت و پلا میگی ها . اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟ اون که همش سرش تو لاک خودشه .. به نظرم این دوترم آخرو ول کنی بیای خونه داری یا شرکت وردست شوهرت خیلی بهتره . چه به دردت می خوره درس خوندن .. -بابا من می خوام طلاق بگیرم . می خوام از ناصر جدا شم . -به چه بهانه ای .؟!-اونو با ناصر ردیفش میکنم . -دختر چرا داری با آبروی ما بازی می کنی . توچته . می خوای ما رو دق بدی و بکشی ؟ این بچه بازیها چیه که در آوردی ؟-پدر تو خودت خوب می دونی که دخترت خیلی عاقله . مسئله این نیست که من چقدر دارم درس می خونم و این درس خوندن چه تاثیری رو من میذاره . من نمی تونم با ناصر ادامه بدم .-آخه چرا ؟-بذارین فعلا در مورد چراش حرفی نزنم . اول باید با ناصر در این مورد حرف بزنم و باید ببینم واکنش اون درمورد این تصمیم من چیه . نرگس : فدات شم شما دو تا که عاشق هم بودین . -مادر الان حساب روزایی که داریم جدا از هم زندگی می کنیم از دستم در رفته . نذاشتم که شما بفهمین . حالا به بهونه درس بود یا کار بود یا هر چیز دیگه دیگه نذاشتم .. خیلی مدارا کردم . خیلی با خودم فکر کردم . فکر نکن منم عذاب نمی کشم . یک زن از دواج نمی کنه که از همسرش جدا شه . به نظر من یک زن به ازدواج و پیوند عاطفی خود خیلی بیشتر اهمیت میده تا یک مرد . مادر ! پدر! دیگه راهی واسم نمونده . من می میرم اگه بخوام با اون زیر یه سقف زندگی کنم . من تحملشوندارم . من خودمو می کشم اگه نتونم ازش جدا شم .نرگس : من که فکر می کنم چیز خورت کرده باشن و جادو شده باشی.. نریمان : این مزخرفات رو ول کن زن . اگه هرکس که مخش تکون خورده باشه معناش جادوشدن باشه که باید بگیم تو تا حالا هزاران بار جادو شدی . این حرفا چیه داری تحویلش میدی . -این چه طرز حرف زدنه نریمان ؟ یعنی مخ من هزاران بار تکون خورده ؟ تو پدر همین دختری دیگه . آبرومونو داره می بره و تو همین جور ساکتی .. نریمان : بیا بریم شاید کله اش باد بخوره بهتر شه .. نوشین : پدر ! مادر ! تصمیم من جدیه . حالا دوست دارین باور کنین و دوست دارین باور نکنین . اون دو تا رفتند و نوشین تنها موند .. حالا مونده بود که چه جوری این خبرو به ناصر بده .دوست نداشت که وقتی که اونو از نزدیک می بینه این خبرو بهش بده . اگه بی هوا میومد خونه ؟..نه . تحمل اونو نداشت که پیشش بخوابه و به حرفای اون گوش کنه . اگه همسرش در آغوشش می گرفت اگه با هم همبستری می کردند حس می کرد که نسبت به عشقش نادر مرتکب خیانت شده . این بیشتر اونو عذاب می داد .. هر چند تا حدودی از این هم عذاب می کشید که به عنوان یک زن شوهر دار داره ناصرو دور می زنه . ولی حسی که به نادر داشت خیلی قویتر بود و نسبت به اون احساس مسئولیت می کرد و این که دوست نداشت دست مردی به غیر از نادر بهش برسه . پدر و مادر نوشین با ناراحتی رفتن خونه خودشون ..نرگس : نکنه راستی راستی به شوهرش این حرفو بزنه .نریمان : من که فکر نکنم . اون ظاهرا مغزش تکون خورده . نباید ادامه تحصیل بده .. نرگس : فکر کنم درسو ول کنه بچه دار شه بهتر باشه .. ..و نوشین گوشی رو برداشت تا واسه ناصر زنگ بزنه و بهش بگه که دیگه همه چی تموم شده .. ..دستاش می لرزید . حس می کرد که واسه یک دیو داره زنگ می زنه . مردی که شاید خوشبختی اونو به چالش بکشونه . مردی که دیگه هیچ احساسی نسبت بهش نداشت . چرا آدما باید این جور عاشق شن که ندونن چه جوری ازش رهایی پیدا کنن ؟ ناصر وقتی صدای نوشینو شنید احساس آرامش کرد ..-الو نوشین جون چه عجب ! بالاخره یادی از ما کردی ..-ازت یادکردم که بهت بگم دیگه نمی خوام به یادت باشم . خودتو آماده کن تا یکی از این روزا بریم واسه طلاق ..-شوخیت گرفته ...زنگ زدی اینو بهم بگی ؟ آخه برای چی ؟ مگه چی شده ؟ به همین سادگی ؟ در زندگی همه زن و شوهرا از این اشتباهات پیش میاد. -خفه شو ! اگه واسه من این اشتباه پیش میومد تو گذشت داشتی ؟ -تو هیچ کاری نمی تونی بکنی نوشین .. هیچ بهانه ای واسه طلاق نداری ..-چرا رابطه تو و نلی ..-و هیچ مدرکی نداری . کسی حرفتو باور نمی کنه .. -مدرک دارم عزیزم . حالا اونو وقتی رفتیم دادگاه معلوم میشه که مدرک دارم یا ندارم . اول عدم صلاحیت تو رو اثبات می کنم . ازت شکایت می کنم میندازمت زندون ... ببین ناصر بازی در نیار بهتره شلوغ بازی رو بذاری کنار .. من واسه توجیه تقاضای خودم باید پدرت رو در بیارم به خاک سیاه بنشونمت و بعد ازت جدا شم حتی اون جوری مهرمو تا دینار آخر ازت می گیرم ولی اگه مثل بچه آدم حاضرشی که توافقی جدا شیم من همه اینا رو ندید می گیرم . تو و عشقت نلی هر غلطی که دوست دارین می تونین بکنین . اون می دونه و شوهرش و تو . شتر دیدی ندیدی . مهرم حلال .. جونم حلال .. نوشین صداش می لرزید . فکر نمی کرد که اینا رو اون گفته باشه . اگه حضوری می خواست این حرفا رو به شوهرش بزنه توانشو نداشت . ولی حالا دیگه حس می کرد اون سد و تابو رو شکسته .. -تو چه جوری می خوای ثابت کنی که من و نلی رابطه داشتیم ؟ -بالاخره یکی هست که ببینه تو چیکار کردی .. -امکان نداره ازمون فیلم گرفته باشی .. -اونش دیگه به خودم مربوطه .. چیه دوست داری اونو بذارمش توی اینترنت یا واسه تو بلوتوثش کنم ؟ بیچاره نیما .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی