ارسالها: 66
#131
Posted: 30 Nov 2014 11:21
درود
استاد ایرانی خسته نباشید. واقعا داستان زیبا و آموزنده ایست. البته تمامی داستانهای شما اینگونه است و یکی از یکی بهتر . با آرزوی سلامتی و شادی روزافزون حامی آیس
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
ارسالها: 3650
#133
Posted: 3 Dec 2014 21:25
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 123
-نوشین کجا داری میری
-من کلاس دارم باید برم دانشگاه
-تو حق نداری بدون اجازه من بری جایی
-مادر نزاده که به من دستور بده
-بشین سر جات . به اندازه کافی بهت رو دادم . خیلی بی شرمی کاری نکن که سنگسارت کنن .
-تو زنده نیستی تا سنگسار شدن منو ببینی . دستتو از رو شونه هام بردار به من دست نزن
-تو زن من هستی
-من در خونه ام احساس امنیت نمی کنم .
- من خونه می گیرم و تو از نظر قانون باید بیای به اون جایی که من میگم .
-حرف حسابت چیه ناصر؟
-تو از این جا تکون نمی خوری . اون عوضی رو می کشم . چه با من تا کنی چه نکنی .
-تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی .
- حالا می بینیم که می تونم این کارو بکنم یانه . یه حوضچه درست می کنم پر از قویترین اسید ها .. اونو, معشوقتو میندازمش توی اسیدی که بسوزونه و حل حل کنه . همون جوری که توی فیلما نشون میدن . دیگه دست کسی هم به جنازه اش نمی رسه . اصلا کسی نمی فهمه که اون مرده . ولی تو متوجه میشی . وقتی ببینی که مدتی ازش خبری نیست متوجه میشی که عمرشوداده به من ..
ناصر یه نگاهی به نوشین انداخت . نفرت تمام وجودشو گرفته بود . دیگه نمی تونست اون زنو دوست داشته باشه . تنها عاملی که اونو اون جا نگه داشته بود این بود که حس می کرد تحقیر شده . نمی تونست شکست رو بپذیره . نمی تونست تحمل کنه زنش گستاخ شده باشه و یک جوان غریبه اون قدر پررو شده باشه که در بود ناصر و این که اون هنوز اسم شوهر روی نوشین داره بیاد و زنشو تصاحب کنه . اگه صحنه هماغوشی نادر و نوشینو نمی دید شاید تا این حد عذاب نمی کشید و همیشه این امید در دلش زنده می موند که چیزایی رو که دیده در خواب بوده وشاید یکی از روی غرض یه حرفی رو زده . اما حالا باید همه چی رو باور می کرد . باورش سخت بود . شاید می تونست روزی رو ببینه که پست ترین آدم روی زمین شده ولی نمی تونست تصور روزی رو داشته باشه که همسرش عشقش به این درجه از پستی رسیده باشه که به خاطر رابطه اون و نلی بخواد خیلی زود تلافی کنه . نوشین تصمیم گرفت که فعلا به حرفای ناصر گوش بده . عاصی شده بود .. اون رفت دستشویی و از اون جا یه پیامی واسه نادر فرستاد .. خلاصه جریانو واسش شرح داد . ناصر مشکوک شده بود که زنش چرا این قدر طول داده.. می دونست شک کرده بود که دیگه مهار زنی که یاغی شده باشه خیلی سخته . نمیشه رامش کرد و اونو بر گردوند به جای و جایگاه اصلیش . این جسم این زن نیست که پریده . روح و روان و اندیشه شه که پریده . نوشین سکوت کرده چیزی نمی گفت . نلی نگران ناصر بود . می دونست که اون اومده خونه . می دونست که می خواد به هر صورتی که شده زهرشو بریزه . ولی کاری ازش ساخته نبود . زنگ زد واسه ناصر
-چیه چیکارم داری /
-می خواستم حالتو بپرسم .
-می بینی که این جام . فعلا نمی تونم بیام سر کار.
-من خودم ردیفش می کنم . خودت چه طوری ؟
- دست از سرم بردار . اگه حالمو نپرسی خیلی بهتره و بهترم . هرچی می کشم از دست توست .
نلی تمام وجودش می لرزید . اون به خوبی درد ناصرو حس می کرد . اون حتی اینو حس می کرد که ناصر دیگه نمی تونه نوشینو دوست داشته باشه . یک مرد در این جور مواقع غرورشو خیلی بیشتر از زنی که خیانت می کنه دوست داره . یک مرد نمی تونه تحقیر شدنشو تحمل کنه . اون نفرت رو در وجود ناصر می دید . نفرت نسبت به زنش . یک حس انتقام . اون از بچگی احساس پسردایی شو به خوبی می دونست . از این می ترسید که ناصر بلایی سر خودش بیاره . و یا نادر و نوشینو از بین ببره . ولی بیشتر از همه این ها تردیدی بود که در مورد احساس ناصر نسبت به خودش داشت . و این براش خیلی اهمیت داشت که تا چه اندازه واسه اون ارزش داره . نمی تونست ببینه که اون ناراحته . این حس سالها بود که رهاش نمی کرد ولی این رفتار ناصر پاک نا امیدش کرده بود .. نمی دونست چی بگه و نمی تونست حرفی بزنه.. فقط خیلی زود خدا حافظی کرد . اون هیچوقت به نیما فکر نکرده بود . هنوز همه چیز واسش رنگ و بوی بازی رو داشت جز لحظاتی که خودشو در آغوش پسردایی اش ناصر می دید . کلمات در زندان اندیشه هایش می رقصیدند .. ناصرو روبروش تصور کرد ..چرا سرم داد می کشی دیوونه ؟ چرا نمی فهمی که هیشکی به اندازه من دوستت نداره و درکت نمی کنه ؟ چرا نمی خوای بفهمی که من عاشقتم ؟ وقتی که ناصر بهش گفته بود هرچی می کشم از دست تو می کشم می خواست بگه پس من چی .. منی رو که وادار کردی ازدواج کنم تا راحت تر با تو باشم . منی که بدون این که بدونی شوهرمو دور زدم و بهش گفتم دختر نیستم و صبح بعد از زفاف اومدم پیش تو تا در آغوش تو زن بشم . من که جسم و روح خودمو تقدیم تو کردم . رسوایی رو به جون خریدم .. کی حالا درد منو درک می کنه ؟ کی به من اهمیت میده ؟ من دارم می میرم . من که نمی خواستم با نیما ازدواج کنم . حالا تو میای و این حرفا رو تحویلم میدی ؟ مگه من نمی دونستم تو کلی دوست دختر داری .. خب شایدم تقصیر من بوده که بهت نگفتم چقدر دوستت دارم . همیشه این دلخوشی روواسه خودم نگهداشته بودم که اگه بهت می گفتم عاشقتم شاید تو هم دست از اون کارات بر می داشتی . حالا که می دونی . حالا که می بینی من بهت پشت نکردم , چرا این قدر بدو بد جنسی . چرا نمی تونی احساس منو درک کنی ؟ نلی در اتاق کارشواز داخل بسته بود و فقط می گریست ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#134
Posted: 7 Dec 2014 22:25
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 124
اعصاب ناصر به هم ریخته بود .. دختره لعنتی ... من خودم هزار جور بد بختی دارم اونم واسه من ناز می کنه . چه مرگته شوهر داری برو سر خونه زندگیت . چرا باعث بد بختی من میشی ؟ تا حالا هر چی کشیدم بسه . اگه وسوسه های تو نبود که دیگه کارم به این جا نمی کشید . به وقت خواب نوشین نگران بود و زجر می کشید . اون از این هراس داشت که شوهرش ناصر بهش دست بزنه .. و ناصر هم نفرت داشت از این که بخواد دستشو به بدن زنش برسونه .اما می خواست کاری کنه که اون اذیت شه . به این فکر نباشه که می تونه با عشقش خلوت کنه . باورش نمی شد . به این راحتی .. یک زن به این راحتی همه چی رو زیر پا گذاشته باشه . زنایی رو می شناخت که عمری خیانت های شوهرشونو تحمل کرده بودند و تازه مرد خونه سر پیری می خورد توسرش و بر می گشت سر خونه زندگیش . ولی نوشین چند ماه دوام نیاورده بود . اونم تنها مورد رابطه خلافش با نلی بود . دختر عمه اش که از بچگی با اون بزرگ شده بود .. باورش نمی شد ..
-ناصر اگه من و تو دور از هم بخوابیم خیلی خوب میشه ..
-ولی این درست نیست که زن و شوهر دور از هم باشن . میگن باید تنشون به هم بخوره . احساس نزدیکی کنن . صمیمیتشون زیاد تر شه ..
-بچه بازی رو بذار کنار . تو الان باید دختر عمه ات رو در کنارت می داشتی و تنت به تن اون می خورد تا به آرامش می رسیدی ..
-نوشین جون با یک زن شوهر دار که نباید شوخی کنی . همچین زنی رو باید سنگسار کرد . خیلی زشته آدم شوهر داشته باشه و بخواد بره دنبال مرد دیگه .. باید گردن این جور زنا رو خردشون کرد .. باید اونا رو گرفت زیر تریلی ..
-من حاضرم برم زیر تریلی .. به شرطی که بعد از تو و نلی نفر سوم باشم .
-ببینم چرا این جوری خوابیدی ؟
-چشه مگه ..
-عادت نداشتی با مانتو و این جور پوشیده دراز بکشی ..
-باید حجاب خودمو حفظ کنم . در واقع تو میشی نا محرم من ..
-آره زنای هرزه, غریبه ها رو محرم خودشون می دونن . آشغال کثافت ..
-آشغال خودتی . هر چی از دهنت در میاد میگی . حیف که زبونم بسته ..
-زبونتو به دهنت می دوزم . کاری می کنم که دنیا به حالت گریه کنه .. ولی من بخندم
-این آرزوتو به گور می بری . ناصر خودشو به همسرش رسوند . دستشو گذاشت رو سرش ..
-نکن جیغ می کشم . واسه چی به یه هرزه دست می زنی ..
-هر کی هرچی باشی زن منی . قانون هم از من حمایت می کنه . اگه عصیان کنی .. اگه تمکین نکنی قانون پدرت رو در میاره .
دستشو گذاشت دور کمر نوشین ..
-عذابم نده . تو رو خدا خواهش می کنم . اون دستایی رو که دور کمر نلی گذاشتی دور کمر من قرار نده .
نوشین از این که شوهرش همون کاری رو که با نلی انجام داده داره با اون می کنه ناراحت نبود . اون از این که حس می کرد داره به معشوقش ظلم میشه ناراحت بود . نمی خواست نادر به این دلیل که اون و شوهرش با همند زجر بکشه .و خودش هم خلاف میل و احساسش کاری انجام بده . دستهای ناصرو دستهای بیگانه ای حساب می کرد که داره اونو خفه می کنه . ناصر اسیر خشم و نفرت بود . دوست داشت نوشینو بزنه . اونو بگیره زیر مشت و لگد خودش .. صورتشو خراش بده . موهای سرشو بکشه . لگدش بزنه . یه خرده از عقده هاشو خالی کنه . اصلا من برای چی این جا هستم . پیش همه بی ارزش شدم . حالا خونواده زنم می دونن که اون در حق من چه کرده . یه آدمی هستم که ارزش اینو نداره که همسرش بهش وفا دار بمونه .. اون مرد چطور تونسته زنی رو که شوهر داره به چنگ خودش در بیاره . زن من چطور راضی شده با یه مرد بیگانه بخوابه .. چرا من نمی تونم نوشینو بگیرم زیر مشت و لگد های خودم ..
-نوشین ! نمی خوای منو ببوسی ؟ الان پس از مددتها اولین شبیه که پیش هم می خوابیم . دوست داری امشب شانسمونو واسه بچه دار شدن امتحان کنیم ؟ خیلی دلم می خواد بچه اولمون پسر باشه ..
نوشین به این فکر می کرد که تا به کی باید پرت و پلاهای شوهرشو گوش کنه .
-ناصر برو .. برو از پیش من برو
-امشبو میگی یا واسه همیشه ..
-فرقی نمی کنه برای هر دو وقت .. برای همیشه ..
-من طلاقت نمیدم . من اگه شده اونو معشوق تو رو بکشم نمی ذارم آب خوش از گلوت پایین بره . شایدم تو رو کشتم .
نوشین که دید ناصر از ش فاصله نمی گیره رفت به اتاقی دیگه تا اون جا بخوابه . من نمی ذارم که اون به بدنم دست بزنه. جسم و روح من متعلق به نادره . شوهرم دیگه حقی نسبت به من نداره . اون نباید با هام عشقبازی کنه . من این قانون مسخره رو زیر پا می ذارم . من نمی تونم با اون زندگی کنم . نمی تونم با اون باشم .
-نزدیک من نشو ناصر ..
در اتاقو از داخل قفل کرد ..
-درو باز کن نوشین . من زنمو می خوام .
-خفه شو عوضی .. زنت مرده . نلی زنته ..
-درو می شکنم .
-جرات داری این کارو بکن ..
ناصر هرچه شکستنی دم دستش بود رو بر زمین زد .. کف پذیرایی رو پر کرده بود از تیکه خرده های لیوان و ظروف شکسته ... اون شب تا صبح هیشکدومشون نخوابیدن .. و نوشین تا می تونست واسه عشقش نادر پیام فرستاد . ناصر در مانده و ناتوان و تحقیر شده منتظر روشنی صبح بود تا بتونه نقشه هاشو واسه انتقام از نادر بچینه .. من نمی دونم. نمی دونم چطور این جا نشسته دارم این ننگو تحمل می کنم . یه بار آدما مو فرستادم سراغش و ضرب شست منو دیده . کاش همون دفعه می کشتمش و کار به این جا نمی کشید . با زن من ؟ با اون ؟ اول نادرو می کشم . بعد نوشینو . اون وقت فرار می کنم . میرم خارج .. میرم جایی که دست هیشکی بهم نرسه . نادر نوشینو دعوت به آرامش می کرد .. بالاخره نوشین خودشو قانع کرد که بره به جا رختخوابی اتاق و خیلی آروم و به زحمت با نادر حرف بزنه ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#135
Posted: 11 Dec 2014 23:32
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 125
نوشین سعی می کرد خیلی آروم حرف بزنه تا ناصرو بیش از این حساس نکنه . حالا اون وناصر مثل دو تا آدمی بودن که هر کدوم یه سر طنابو می کشیدن ولی هیشکدوم شانس پیروزی رو نداشتن .مگر این که یکی از اونا به زمین می خورد . حس می کرد در این جا اونی که زورش بیشتره نمی تونه دلشو به پیروزی خوش کنه . مهم اینه چه کسی استقامتش بیشتره . نوشین حس می کرد که می تونه شکیبا تر باشه . و امیدشو از دست نده . ولی یه چیزی اونو نگران می کرد و اون این که خشم و عصبانیت و جنون ناصر اونو وادار نکنه که دست به دیوونگی هایی بزنه ..
-عزیزم نادر من می ترسم . می ترسم که اون بلایی بر سرت بیاره ..
-مگه من مرده ام . دست و پا چلفتی که نیستم . اون اگه خیلی مرد صفته بیاد از رو در رو با هام بجنگه ببینه که چه جوری سر و تهشو یکی می کنم .
-فدات شم اگه تو بمیری منم می میرم . ..
نوشین هنوزم شرم خاصی رو در عشق ورزیش به نادر احساس می کرد . دوست داشت زود تر از شوهرش ناصر جدا شه تا با آرامش بیشتری بتونه با نادر باشه .. بهش بگه دوستت دارم عاشقتم . هنوز حس عجیبی داشت . با این که با تمام وجود خودشومتعلق به نادر می دونست ولی اینو هم می دونست که جامعه این جور نمی پسنده و در شرایطی که زن و مرد هر دو شون خطا کار و خیانتکار باشند زن رومحکوم می کنه .
-نادر دوستت دارم . می خوام زود تر از این وضع خلاص شم .. نمی دونم چیکار کنم . -نوشین .. در فوتبال یه اصلی هست که میگن بهترین دفاع حمله هست .. ولی این جا فعلا فوتبال و میدون فوتبال نیست . بعضی وقتا باید آماده باشی برای دفاع . ببینی طرف چه جوری حمله می کنه . با چشایی باز و هوشیارانه همیشه منتظر باشی . فقط منتظر یک نقطه ضعف اون باش . ولی نوشین نمی دونم چه جوری بهت بگم .. من ترسم واسه یه چیز دیگه ایه ..
-از چی عزیزم
-از این که تو با ناصر آشتی کنی . از این که .. نمی دونم چه جوری بگم ..
نوشین می خواست فریاد بزنه.. سر نادر داد بکشه که چرا از این فکرا می کنه . چرا هنوز به اون اعتماد نداره .. از طرفی از این می ترسید که ناصرو حساسش کنه . به مرز جنون رسیده بود .. با همون صدای آروم گفت باشه نادر ازت انتظار نداشتم که در مورد من و عشق من این طور فکر کنی. یعنی تو منو این جوری دیدی ؟ این جور حس کردی ؟ یعنی من این قدر بدم ؟ فکر می کنی من یک زن هوسبازم که چند روز اومدم توی بغلت تا بتونم تلافی خیانت شوهرمو کرده باشم وحالا که اعصابم آروم شد برم سمتش ؟ چرا این جور قضاوت می کنی ؟ نکنه خودت می خوای تنهام بذاری ..
-بس کن نوشین .. من واسه همین موضوع دارم آتیش می گیرم . دارم دیوونه میشم .. -نادر به منم حق بده . هنوز شوهرمه ... منو در چهار دیواری حبس کرده و میگه نباید بری بیرون .. میگم خونه پدرمه ..میگه برات خونه می گیرم . اگه بهش اجازه بدم همچین کاری بکنه دیگه از اینی که هست زندونی تر میشم . من می میرم .. فکر می کنی بهش اجازه میدم که به بدنم دست بزنه .. من می میرم اگه بخواد همچین کاری بکنه . اون روز روز مرگ منه که اگه اون تن منو در اختیار خودش بگیره . من دیگه به اون هیچ وابستگی ندارم . این تعهد ..این قرار داد اجتماعی که بین ماست برای من پوسیده . من نمی خوام قلاده ای رو گردنم باشه به نام تعهد از دواج بین من و اون . من می خوام از اون جدا شم . نوشین به شدت اشک می ریخت ..
-نوشین متوجه نمیشم چی داری میگی ..
-نمی تونم حرف بزنم . اون دیوونه هر لحظه ممکنه درو بشکنه بیاد داخل . من تامین جانی ندارم .
-همش تقصیر منه ... من نمی خوام سرت بلایی بیاد . اگه دوست داری از زندگیت برم بیرون بگو ..
-خیلی دیوونه ای .. من اونو حالا خوب می شناسم . اون تا بوی خون به مشامش نرسه دست بر دار نیست . اون به این سادگی ها رضایت نمیده . مگه تو دلت می خواد که من از زندگیت برم بیرون ؟ دوست داری این جوری شرمنده وجدانت نباشی که یک زنو عاشق خودت کردی و تا به این جا رسوندی و حالا توپو میندازی به زمین اون ؟
-تو منو این جوری شناختی ؟ اگه من حالا دخالتی نمی کنم به خاطر اینه که شرایط خیلی سخت تر میشه
-من که از تو انتظاری ندارم . نگران خودتم . ....
صبح شد و ناصر همچنان دور و بر نوشین بود ..
-تا کی می خوای به این بازی خودت ادامه بدی .
-خوشم میاد نوشین که تو رو این جوری در هم و عصبی می بینم . من نمی ذارم آب خوش از گلوت پایین بره . دست از سرت بر نمی دارم . مگر این که بمیرم تا تو با اون پسره باشی . تو هنوز منو نشناختی ..
-چرا خوب شناختمت وقتی اون دفعه یه عده رو فرستادی سراغ نادر و اونو نا جوانمردانه کتکش زدند . فکر کردی من نمی دونم کار خودته ؟
-آفرین مادام مارپل . سیستم اطلاعاتی تو هم خیلی قویه .. نمی دونستم تو هم گماشته داری ..
-من دوستت ندارم .. دیگه نمی خوامت . ازت متنفرم . بدم میاد .. حالمو به هم می زنی -فکر کردی من دوستت دارم ؟ دلم می خواد سر به تنت نباشه . ولی تو زن منی عزیزم . تو که می دونی یک مرد باید از زنش مراقبت کنه . بهش نفقه بده . الان من اگه بذارم از این خونه برم و ترکت کنم تو نمیگی چه شوهر نامردی دارم ؟ واسه همین مرام و مردانگی هاست که پیشت موندم . وگرنه می خوام بری به درک .. بری به گور سیاه .. با همین دستام گردنتو فشار بدم خفه ات کنم تا روح از بدنت خارج شه .. ولی نترس .. تا زمانی که اون آشغالو نکشتم تو رو نمی کشم . ناصر حرفش حرفه ... حالیت شد ؟ پس می تونی خوشحال باشی . وقتی خبر مرگ عشقتو شنیدی اون وقت خودت میای پیش من و ازم می خوای که بکشمت .. یا شایدم خودت این کارو کردی .. اگرم تو رو به حال خودت بذارم دق می کنی می میری .. خیلی حال میده قیافه ات رو دیدن وقتی که خودم خبر مرگ نادرو بهت برسونم . .... ادامه دارد ..... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#136
Posted: 14 Dec 2014 22:00
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 126
-خودت به نلی زنگ می زنی که بیاد این جا چون من کارش دارم یا خودم باهاش تماس بگیرم .؟ این جورم به من نگاه نکن . من اگه بخوام از این خونه برم بیرون تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی . دیدی که چطور جیگرتو آتیش زدم . بازم اگه بخوام می تونم این کارو انجام بدنم و هیچی نمی تونه جلوی منو بگیره . کور خوندی ...
-باشه خودم زنگ می زنم ..
ناصر رفت به اتاق دیگه طوری که نوشین صداشو نشنوه .
-نلی زود باش پاشو بیا این جا . نمی دونم نوشین چیکارت داره . فقط گول نخوری . بچه نشی ها . اگه یه وقتی بهت گفت که فیلما رو پاک می کنین و دو تایی بی خیال شین زیر بار نری .. اون حتما کپی کرده داره .. تازه من زیاد از کارای قانونی سر در نمیارم ..
نلی حس کرده بود که اصلا حرفی بابت فیلم که ازش سوء استفاده شه یا نه به میون نمیاد و موضوع چیز دیگه ایه .. با این حال می خواست واسه ناصر کمی عشوه بیاد .. -خب این وسط چی به من می رسه ..
-نلی بچه بازی رو بذار کنار . اگه بخوای واسه من یکی مایه بیای دیگه فراموش می کنم دختر عمه ای دارم .
-تو خیلی وقته منوفراموش کردی ..
-حواست باشه با من نپیچی
-همون اخلاق همیشگی رو داری .
-بیا ببین حرف حسابش چیه . یه خورده آرومش کن تا من خد مت این پسره قرمساخ برسم . خیلی روش زیاد شده . میاد زن مردمو از چنگش در میاره ...
نلی خیلی دوست داشت بگه به درک که در آورد پس تو با من با زن نیما چیکار کردی؟ نادر هم همین کارو با تو کرد دیگه . چاره ای نداشت جز این که به حرف عشقش توجه کنه و بره خونه اونا . کمی نگران بود . حوصله درگیری لفظی با نوشینو نداشت . حس می کرد که می خواد به روش بیاره که اون چیکار کرده . اگه بخواد این کارو بکنه دیگه مستقیم به روش میاره که اون روز شاهد چی بوده . به خوبی می دونست که نوشین می دونه که جریان فیلمبرداری مال اونه . ولی نوشین نمی تونه پیش اون سر بلند باشه . هر چند خیانتش بعد از خیانت ناصر بوده باشه . عمل زشت زشته و اون نمی بایستی مقابله به مثل می کرده . تمام حرفایی رو که ممکن بود بین نوشین و اون رد و بدل شه و بهونه هایی که ممکنه رقیبش بگیره رو مرور می کرد و برای هر وضعیتی یک پاسخ مناسب در نظر می گرفت که کم نیاره . با همه بی توجهی هایی که ناصر نسبت به نلی داشت دیگه اون هراس گذشته رو از نوشین نداشت . می دونست که این زن دیگه ابهتی واسه ناصر نداره . ولی نمی خواست که پسر دایی اش عشقش این قدر عذاب بکشه . نمی خواست هنوز فکر کنه و حسرت بخوره که چه چیزی رو از دست داده و تازگی ها هم به این فکر می کرد که نلی در جدایی اون و نوشین مسبب اصلی بوده . همین نلی رو آزار می داد . اون می خواست به هر شکلی که شده ثابت کنه که نوشین این آمادگی رو داشته که تحت هر شرایطی به همسرش خیانت کنه . ولی خودشم می دونست که اصلا این طور نیست . تا می تونست به سر و وضعش رسید و رفت پیش نوشین . خیلی هم فانتزی و شیک وپیک کرده بود . خلاف اون چه که نوشین درهم و آشفته به نظر می رسید نلی با خودش کاری کرده بود که زیبا تر از همیشه به نظر برسه . هم نمی خواست پیش نوشین کم بیاره و هم این که می خواست پیش عشقش یه مانوری بده . نوشین وقتی اونو دید اون حس نفرت گذشته رو نداشت . دیگه باورش شده بود که با ناصر آینده ای نداره . اون عاملی که اونا رو به هم پیوند می داد دیگه وجود نداشت . تابو ها شکسته شده بود . هم ناصر و هم اون راه خطا رو پیموده بودند و دیگه امکان باز گشت نبود . حالا همسرش می خواست انتقام بگیره . واو به تنها چیزی که نمی اندیشید انتقام و خشونت بود . نوشین و نلی سلام و علیک سردی با هم کردند و نوشین از نلی خواست که به اتاقی دیگه برن تا دور از چشم و گوش ناصر با هم حرف بزنن . وقتی با هم تنها شدند برای لحظاتی سکوت حاکم بین اونا نلی رو در فکر فرو برده بود که نوشین چی می خواد بگه . بالاخره زن ناصر سکوت رو شکست .
-من نیومدم این جا که ازت انتقاد کنم . بگم چرا با سر نوشت من و خودت ونیما و ناصر بازی کردی . حتی با سرنوشت پسری به نام نادر که می دونی بین من و اون چه اتفاقی افتاده . شاید اگه این هنررو به خرج نمی دادی یه جورایی می شد ناصرو آرومش کرد که رضایت بده که از من جدا شه . اون وقت به نفع همه مون بود . حتی تو ..
نلی باورش نمی شد که نوشین داره با این لحن با هاش حرف می زنه .
نلی : ولی نیما رو چیکارش می کردم .
-اونشو می تونستیم و می تونستم و می تونم یه جورایی ردیفش کنم . تو مال ناصر می شدی . شما دو تا با هم جورین . هر دو تاتون متقلب و حقه بازین .. ناراحت نشو واقعیتو گفتم . گاهی آدما نباید تنها به خودشون فکر کنن . شاید در هر چیز و کار بدی یه چیز خوبی هم نهفته باشه .راستش وقتی تو اون کارو با من کردی ..شوهرمو ازم گرفتی ازت متنفرشدم . می خواستم سر به تنت نباشه ..
-همون احساسی که من نسبت بهت داشتم . وقتی که تو رو در لباس عروسی در کنارش دیدم . آخه ازدواج که پایان یک پیوند نیست ؟
-شایدم آغازشم نباشه . می دونی تو و ناصر واسه هم ساخته شدین . البته من بهت گفتم حقه باز .. ممکنه اینا به خاطر عشقی بوده که در قلب در وجودت نسبت به ناصر داشتی و من می دونم اون با تو چیکار کرده . شاید بهم بگی حالا که من عاشق شدم . حالا که مرد زندگیمو پیدا کردم دارم این حرفو می زنم . شایدم همین طور باشه . همیشه یه عاملی هست که چشم آدما رو به روی واقعیتها باز می کنه .
-حالا از من چی می خوای
-کاری کن که ناصر با جدایی از من موافقت کنه . منم بهت قول میدم یه جوری نیما رو متوجه اش کنم . نه این که شما دو تا با هم رابطه داشتین و این حرفا . اصولا یک مرد واسش افت داره که در یک شرایط تحقیرشده زنشو رها کنه . می دونم ناصر هم در این شرایط قرار داره ولی خودش این وضعو واسه خودش رقم زده .. وضعیت نیما فرق می کنه . اون به هیچ وجه نباید متوجه شه که شما دو تا با هم رابطه داشتین .. می تونی یه جورایی خودت رو دگر گون نشون بدی و افسرده .. فقط نمی دونم شخصیت ناصر و خودمو چه جوری به نیما نشون بدم تا ردیفش کنم ولی می تونم . می تونم . من می تونم .. چون عاشقم چون نادرو دوست دارم و می دونم که تو هم ناصرو دوست داری . اون یکدنده و لجبازه . من دست از سرش بر داشتم مال خودت . می دونم از بچگی باهاش بودی و این بزرگترین آرزوته که همسرش بشی ..
-نوشین باورم نمیشه داری این حرفا رو می زنی .. فکر می کنم تو یک فرشته ای ..
-من ؟ آلوده به گناهم . فراموش نکن که من به نفع خودمم دارم کار می کنم . ولی همه مون ریسک بزرگی رو به جون خریدیم . کمکم کن . منم کمکت می کنم . یه روزی دلم می خواست بزنمت . نابودت کنم .. ولی وقتی که فکرشو می کنم اگه حرکت تو نبود من امروز مهربون ترین مرد دنیا رو در کنار خودم نداشتم حس می کنم که باید یه جورایی عشقو به خاطر این گناهش ببخشیم که در محاسبات خودش اشتباه کرده ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#137
Posted: 17 Dec 2014 21:41
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 127
-حالا که من یک عاشقم می تونم حس کنم که یک عاشق چی می کشه . می تونم حس کنم . نلی تو زندگی منو داغون کرده بودی . کارت درست نبود . شاید کار من و ناصر هم درست نبود . نمی دونم چه قضاوتی داشته باشم . خیلی سخته شناخت آدما در مدتی کوتاه . حتی یه آدم ممکنه خودشو هم نشناسه . سالها با خودش داره زندگی می کنه ولی ندونه که از زندگی چی می خواد .چه چیزی اونو خوشحال می کنه و از چه چیزی فراریه . زندگی خیلی بالا و پایین داره . اون روی سکه مشخصه چیه ولی گاهی نمی تونی اون روی سکه رو هم حدس بزنی .ممکنه اون چیزی که فکرشو می کنی از آب در نیاد . ممکنه چیزی که بد نباشه معنای خوبی رو نده . حس می کردی من اونو از تو گرفتم . شاید غرور من باعث شده باشه که من به ناصر گرایش پیدا کرده باشم . این که دخترای کلاسمون دوستش داشتن . منم نمی دونستم دوست پسر گرفتن چه حس و حالی داره از همه شون خوشگل تر بودم درسمم خیلی بهتر بود . دیگه گفتم این تیکه رو باید که گل بکارم . باید که یه روزی ازدواج کرد . شایدم بشه یه روزی عاشق شد .. حس می کردم عاشقم . اما حالا که فکرشو می کنم این طور نبود . شایدم نمی خواستم عاشق باشم . نمی دونستم عشق به چی میگن . خیلی ها هم اینو نمی دونن . می خواستم از قافله عقب نمونم .
-حالا من باید چیکار کنم نوشین.
-نمی دونم فقط کاری کن که آروم شه .. وسوسه اش کن . بیشتر در کنارش بمون . اون می خواد نادرو بکشه .. من نمی تونم ببینم اون داره این کارومی کنه . اون آدمکش اجیر می کنه . این جوری آدم بدی نشون نمیده ولی وقتی که کله خر شه هر کاری از دستش بر میاد . اون اگه بلایی سر نادر بیاره من خودمو می کشم . از طرفی تو هم دیگه هیچوقت بهش نمی رسی . هیچوقت .
-نوشین عزیزم اون تازگی ها توجهی به من نداره . هیچوقت هم نداشته .همش یه حالت زور گویی داره . میگه حرف حرف منه .
-شاید هنوز تو روحس نکرده . شاید خیلی لوسش کردی ..
-من چاره ای نداشتم نوشین .. می دونم در حقت بد کردم . منو ببخش ..
-شاید هنوزم حس کنم فکر کنم که ازت دلخوم .. می دونم این یک عادته .. ولی ته دلم دیگه اون دلخوری رو ندارم هیچ .. فکر می کنم اگه تو نبودی امروز من عاشق نبودم . راسته که لذت عشق و عاشق بودن در اینه که آدم به سختی به کسی که دوستش داره برسه . عشق این جوری شیرین تر میشه .. ولی نگرانی اگه بخواد از حد بگذره زندگی آدم تباه شه . دلم برای پسر عمه خودم می سوزه . نیما با این که خیلی آروم و سر به زیر نشون می داد این جراتو داشت که به من بگه دوستم داره . بار ها و بار ها ازم خواستگاری کرد ولی من موافقت نکردم .
-حالا پشیمون نیستی ؟
-نه واسه چی پشیمون باشم ؟ من نادرو دارم . میگن عشق یه حسیه که نمی دونی چه جوری توصیفش کنی . فقط همینو می دونی که بی اراده یا با اراده به طرف یکی کشیده میشی . در تو یه شوق و هیجان خاصی به وجود میاره . هرچی ازش بگی بازم کم گفتی .. حالا یه عده ای عاشق نمیشن . می خوان همین جوری از دواج کنن در اون جا هم باید یه حسی باشه .. یه حسی به وجود بیاد که تو رو مایلت کنه به این که با خواستگارت ازدواج کنی . گاهی خوب بودن آدما دلیلی بر رغبت با از دواج با اون طرف نمیشه ..
نلی در حالی که فکرش رفته بود پیش ناصر و با خودش می گفت که اونم بهترین آدم دنیا نیست به نوشین گفت که آره تو درست میگی .
-نلی تو خودت بهتر می دونی که باید یه چیزایی بسازی و تحویل ناصر بدی . می دونم از این که به عشقت دروغ بگی شرمنده وجدانت میشی . ولی راه دیگه ای نداری . باید این کارو بکنی .
-به نظرت من بهش چی بگم .
-اون فکر می کرد که تو می خوای در مورد فیلمها حرف بزنی ..
-الان در شرایطی که میشه کلی از این فیلمها کپی گرفت و هزاران جا ذخیره اش کرد این حرفا دیگه بی معنیه .. می تونی بهش بگی نوشین تهدیدت کرده که اگه ناصر بخواد دست به کار های خطرناک بزنه اونم میره موضوع شما رو به نیما میگه .. یه جوری مغلطه کاری کن . در ضمن نلی تو باید حواست به تماس های ناصر و کارای اون باشه . اون با چند تا شر خرین دوسته .. یعنی آدمایی که حتی به خاطر زیر یک میلیون هم آدم می کشن .
نلی دچار ترس شد
-تو اینا رو از کجا می دونی ؟ می خوای منو بترسونی ؟
-نه اونا یه بار نادرو زدن . آخه اومده بود از تو و ناصر عکس گرفته نشونم داده بود . ازش دلخور نشو اگه این کارو نمی کرد و به روزی مث امروز نمی رسیدیم تفاهمی بین ما نبود . ما مجبوریم با هم کنار بیاییم . مشکل اصلی ما یکی ناصره و یکی نیما ..نیما قابل حله .. ولی ناصرو نمی دونم خیلی سخته . اون کله خره . آدم بشو نیست . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash