انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 17 از 21:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  20  21  پسین »

گناه عشق


زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۴۹

نلی : ناصر من زندگی بدون تو رو نمی خوام . من نمی تونم وظایف زناشویی خودمو برای نیما انجام بدم . یه روزی گند همه این کارا در میاد و اون وقت من نمی تونم جمعش کنم . بهت گفته باشم . گفته باشم ..
ناصر : میگی من چیکار کنم .
نلی : همون تصمیم صحیحی رو بگیر که خیلی وقت پیشا باید می گرفتی .
ناصر : یعنی بودن با تو ؟
نلی : نمی دونم . تو حالا هم داری با من زندگی می کنی ؟ تو همسری نداری . تو نوشینو نداری . چرا نمی خوای اینو باور کنی . زندگی تو داره نابود میشه . من کنارتم .. با توام . تو هیچوقت نخواستی درکم کنی . نخواستی بدونی که دوست داشتن یعنی چه . نتونستی عشقو درک کنی . ..
نیما این روزا خیلی ناراحت بود . حتی زمانی که این مسئله هم واسه ناصر پیش نیومده بود حس می کرد که نلی دلش به زندگی نیست و اصلا احساس خاصی نسبت به اون نداره . همش از سکس فرار می کنه . خیلی سرده . تنها چیزی که به فکرش خطور نمی کرد این بود که با ناصر رابطه داشته باشه . با این که آدم دلسوزی بود ولی از این که نلی بیش از اندازه بخواد بره خونه دایی اش و به اونا در نگه داری ناصر کمک کنه خیلی ناراحت بود . اون شب اون و نلی با هم بحث کردند . نلی که اعصابش از بابت ناصر به هم ریخته بود حال و حوصله جر و بحث و کل کل با نیما رو نداشت اصلا به شوهرش اهمیتی نمی داد و واسش ارزشی قائل نبود . گذاشت هرچه سر و صدا می کنه بکنه .. رفت توی رختخوابش و دراز کشید و چشاشو رو هم گذاشت که فکر کنه و نیما هم کاری به کارش نداشته باشه ...
روز بعد نیما رفت به سراغ نوشین ..
نیما : ببین دختر دایی داری اعصابمو می ریزی به هم . چرا یه کاری نمی کنی که با ناصر آشتی کنی ؟ زندگی من داره از دست میره . من نمی دونم چیکار کنم . اگه یه راهی هست که بتونی بر گردی سر خونه و زندگیت منو نجات میدی ..
نوشین : ولی اگه یه راهی هست که تو سر خونه و زندگیت نری می تونی منو نجات بدی .
نیما : منظورت رو نمی فهمم ..
نوشین : هیچی .. ناصر یک جنایتکاره . من نمی تونم با اون باشم . اون منو می کشه .. اون منو زده .. اون باعث شده که من خیلی از مسائلو نادیده بگیرم . اون زندگی منو تباه کرده .
نیما : من نمی دونم چرا یه کار گر .. یه پرستار واسه نگه داری ناصر استخدام نمی کنن ؟
نوشین : اونشو دیگه باید از زنت و از پدر و مادر ناصر پرسید . دیگه دست من نیست نیما : تو یه چیزی می دونی بهم نمیگی ؟
نیما داشت به این فکر می کرد که شاید دوست پسر سابق زنش .. همونی که قبل از از دواج دختری اونو گرفته رو افکارش اثر گذاشته . چون قبل از این که این اتفاق برای ناصر بیفته طبع نلی سرد بود . دیگه به این فکرنمی کرد که ممکنه تمام فتنه ها زیر سر ناصر باشه .
نیما : یه چیزی هست که من نمی تونم بگم .. یعنی نباید بگم . پای حیثیت خودم و زنم در میونه . ولی دارم به یه بن بستی می رسم که با همه شرم و خجالتم مجبورم یه جوری بیانش کنم . شاید بتونی کمکم کنی . شاید بتونی یه راهی پیش پای من بذاری . اگه با ناصر خوب بودی شاید اون می تونست یه اطلاعاتی در مورد نوشین در اختیار من بذاره . چند بار نلی رو زیر نظر گرفتم ولی جز این که اونو با ناصر ببینم و بیاد سر و کار و برگرده چیز دیگه ای ازش ندیدم .
نوشین با خودش گفت این همه اون چیزی بود که بایستی می دیدی ...
نوشین : نیما ! تو چیزی می خواستی بگی ؟ رازی داری ؟ نترس . دختر دایی ات لوت نمیده . تو که اخلاق منو می دونی ..
نیما : آره به خاطر همین اخلاق پسندیده ات بود که بهت علاقه مند شده بودم ..
نوشین : اگه یه چیزیه که مایه خجالته غیر مستقیم بیانش کن ...
نوشین یه چیزایی رو می دونست ولی وقتی نیما از سیر تا پیاز ماجراهای شب عروسی شو در رابطه با حرفایی که زنش نلی به اون زده بود برای نوشین تعریف کرد اون دیگه کاملا متوجه شده بود که نلی علاقه ای نداشته که حتی برای یک شب هم خودشو تسلیم شوهرش کنه .. و دیگه یقین پیدا کرده بود که این ناصر بوده که نقش داماد نلی رو بازی کرده و دختریشو گرفته .
نوشین : پسر عمه ! اگه یه روزی متوجه شی که زنت آدم خوبیه .. خلافی نمی کنه ولی دلش پیش دوست پسر سابقشه تو چیکار می کنی ..
نیما : کاری می کنم که اون فراموشش کنه و دیگه فکرشو از سرو دلش بیرون کنه . نوشین : ولی فکر نکنم چنین چیزی امکان داشته باشه که آدم بتونه عشقشو فراموش کنه .
نیما : ولی اگه اون عشقش بود به این راحتی ها ولش نمی کرد .
نوشین : ما که نمی دونیم داستان از چه قراره ..
نوشین حس کرد که حالا بهترین وقتیه که بتونه همه چی رو ردیف کنه ... اما ترفند زیادی می خواست و کمی شانس و اقبال .. مشکل اساسی خود ناصر بود. اونو باید نلی ردیفش می کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵۰

نوشین : نیما نمی دونم چه جوری بهت بگم .. تو که نلی رو با همه شرایطش قبول کردی . کاری کردی که هیشکی در حق زنی که تازه با هاش آشنا شده با یه دنیا امید و آرزو با هاش ازدواج کرده نمی کنه . تو جوانمردی رو به نهایت رسوندی . من ازت تعجب می کنم . نمی دونم چه جوری بگم . ولی تو خیلی آقایی . منتها اینا واسه این که آدم عاشق کسی بشه کافی نیست . نمی تونی واسه عاشق کسی شدن دلیل بتراشی . تو شاید بهترین مردی باشی که من تا حالا دیدم . نمی دونم چرا نلی با تو از دواج کرد ..
نیما : مگه چی شده . من زنمو دوست دارم . چرا حرفای دوپهلو می زنی . مگه اتفاقی افتاده . خبری شده ..
-نه خبری که نشده .. همون جوری که خودت گفتی تو زنت رو با این که دختر نبود پذیرفتی . نلی یه دختر پاک و نجیبه . یک زن دوست نداره سر نوشتش به گونه ای رقم بخوره که نیاز مند به این باشه که یکی نسبت بهش احساس ترحم کنه . می دونی که منظورم چیه ؟
-ولی من طوری رفتار نکردم که اون احساس ناراحتی کنه . یا سر خوردگی .. چون دوستش داشتم . حس می کردم که اگه این خوبی رو در حقش بکنم اونم می تونه زن زندگی شه . با یه احساس دلگرمی به فردا و فرداهای زندگیش نگاه کنه . روحیه بگیره ... اون خیلی دلگرم بود .. به این که کارشو خوب انجام بده .. به خونه و زندگیش هم می رسید .. شاید اون جوری که دوست داشتم طبعش گرم نبود ولی به هم احترام می ذاشتیم .. نمی دونم تو چه چیزی رو می خوای به من بگی که هی از این پهلو به اون پهلو می کنی . از این شاخه به اون شاخه می پری ..
-نمی دونم چه جوری بگم . تو راز نگه دار خوبی هستی . می تونم یه چیزی رو بهت بگم ؟ امید وارم که پیشت بمونه . من اینو خیلی تصادفی فهمیدم . ناصر شوهرم بهم خیانت می کرده .. من اینو مطمئن بودم . بازم پیشت بمونه . چون من تو رو از قبل می شناسم دارم بهت میگم . نادر بهم کمک کرد تا فهمیدم که ناصر با زنای زیادی رابطه داره . یه روز پشت در اتاق کارشون سر و صدا میومد . ناصر ونلی بد جوری با هم بحث می کردند . نلی به ناصر می گفت فکر نکن که نوشین هم مثل منه که بخواد این قدر راحت ازت بگذره . تو در حق من نا جوانمردی کردی .. کاری کردی که من دختر نباشم و از بس که دوستت داشتم اعتراف نکردم .. اما یه جوانمرد اومد وگذشت کرد . آره نیما قبل از این که تو اینا رو واسه من تعریف کنی من از همه چی با خبر بودم .. رنگ از چهره نیما پریده بود -دختردایی .. یعنی ناصرو نلی همدیگه رو دوست داشتن ؟ این ناصر بوده که اون کارو در حق نلی کرده ؟
-آره نیما .. اون ناصر بوده .. ولی تو نباید اینو واسه کسی بگی .. دونستن این موضوع که چیزی رو عوض نمی کنه ..
-اتفاقا خیلی هم عوض می کنه . حالا من می دونم اونی که یه روزی زنمو دوست داشته حالا نزدیک اونه .. یعنی اونا بازم با هم رابطه داشتن ؟
-نه نیما .. نلی آدم دلسوز و متعهدیه .. اون شوهرشو دوست داره . پای بند به اصول اخلاقی و اجتماعیه .. اما قلبش چی ؟ دلش چی می خواد ؟ تو مگه می تونی جلو دلشو بگیری ؟ اون داره عذاب می کشه .خاطراتش چی ؟! ناصر در حقش نا مردی کرده ولی نلی نمی تونه اونو نا توان ببینه . ببینه که سرش به سنگ خورده .. ناصر وارد زندگی من شد و محیط دانشگاه هم عرصه رقابتها بود .. شاید می خواستم به خودم نشون بدم که از بقیه دخترا سرم . می تونم اون پسری رو که همه دوست دارن مال خودم بکنم .. ولی یه مدت واقعا دوستش داشتم . فکر می کردم اون مرد زندگی منه ..نلی خیلی با ناصر بحث کرد . این که به من نوشین خیانت نکنه . به اصول زناشویی معتقد باشه .. ولی حرف زدنهای نلی نشون می داد که هنوزم به یاد عشق اولشه .هنوزم قلبش به خاطرش می تپه ولی عذاب می کشه روشونداره که بیاد و همه چی رو اعتراف کنه . اعتراف کنه که چی بشه .اما این دلیل نمیشه که به همسرش خیانت کنه . درست مثل ویجنتی مالا در فیلم سنگام که نا خواسته با راج کاپور ازدواج کرد وبهش وفادار موند با این که دلش پیش عشق اولش راجندرکمار بود . تازه ناصر هم زن داره که من باشم ولی من دیگه این هیولا این جلاد رو دوست ندارم . می دونم ازم ناراحت میشی نیما و انتظار نداری که این حرفا رو از من بشنوی ولی شاید ناصر و دختر عمه اش نلی برای هم ساخته شده باشن . اونا زبون همو بهتر می فهمن . شاید من عجله کرده باشم و نباید این قدر زود با ناصر از دواج می کردم .. نیما دست و پا هاش سست شده بود .. باورش نمی شد .. اون تا حالا نمی دونست که چه کسی قبل از اون با نلی سکس داشته . حالا که می دونست عذابش چند برابر شده بود . تازه اونم به این سبکی که نوشین براش تعریف کرده بود .. اون از این خبر نداشت که ناصر و نلی در این چند ماه اخیر با هم رابطه داشته و تمام این فتنه ها بر خاسته از رابطه نا مشروع این پسردایی و دختر عمه بوده و نوشین داره مغلطه بازی می کنه .. اگه اینا رو می دونست که دیگه خون به پا می کرد و تمام نقشه هاش نقش بر آب می شد .. -نوشین ..اگه همه اینایی که میگی درست باشه دیگه ناصر چه فایده ای می تونه واسه نلی داشته باشه .تو که میگی اون خیانتکاره . -نمی دونم نیما منم توش موندم ولی اون سرش به سنگ خورده .. شاید مصلحت این باشه که همه چی بر گرده سر جای خودش ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
مرد

 
shahrzadc: می دونم ازم ناراحت میشی نیما و انتظار نداری که این حرفا رو از من بشنوی ولی شاید ناصر و دختر عمه اش نیما برای هم ساخته شده باشن
درود
استاد ایرانی خسته نباشید . این یک جمله یکمقدار برای من گنگ و نامفهوم بود لطفا یکمقدار شفاف سازی کنید با سپاس .
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
hamiice: درود
استاد ایرانی خسته نباشید . این یک جمله یکمقدار برای من گنگ و نامفهوم بود لطفا یکمقدار شفاف سازی کنید با سپاس .

با درود به حامی آیس نازنین .. نلی دختر عمه ناصره .... نوشین با ترفند سعی داره کاری کنه که نیما بدون این که متوجه خیانت زنش بشه جنبه عاطفی و احساسی و انسانیش تحریک شه . اون اول عذر خواهی خودشو از نیما می کنه ولی اینو هم میگه که در هر حال ممکنه یک واقعیت باشه .. داره زمینه های ذهنی نیما رو آماده می کنه که مثلا حالا نلی از روی دلسوزری رفته کمک ناصر .و با توجه به عشق گذشته و قدیمی زمینه های گرایش به همو دارن .. اما نلی اهل خیانت نیست .. باید آزادش کرد . . و خلاصه با در هم بر هم کردن موضوع می خواد کاری کنه که هم نلی خلاص شه و هم خودش راحت شه چون در اون صورت نلی راحت تر می تونه ناصرو به طرف خودش بکشونه و اونم از دست شوهرش خلاص شه . ..هر چند تمام این کار ها اگه همزمان صورت بگیره بهتره ..
     
  
مرد

 
استاد ایرانی یعنی توی جمله ای که من نقل قول زدم بعد از دختر عمه اش یک کاما وجود داشت حل بود درسته؟
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
     
  
زن

 
hamiice: استاد ایرانی یعنی توی جمله ای که من نقل قول زدم بعد از دختر عمه اش یک کاما وجود داشت حل بود درسته؟
سلامی دوباره به حامی جان .. حالا متوجه شدم چی شده .. بعضی وقتا آدم در اثر بی دقتی به بیراهه میره حالا حکایت من شده .. در این عبارتی که فر مودی کلمه نیما اضافه بوده .. یا باید حذف شه ..یا به جاش نوشته شه نلی ..منظورم به این صورت بود .. البته در یه حالت می شد با کمی ارفاق بعد از دختر عمه یک کاما گذاشت و بعد از نیما هم یک علامت ندا ! که این یه مقدار جمله رو گنگ می کرد و نوعی عدم هماهنگی به وجود می آورد هر چند در اون صورت دیگه از خودم انتقاد نمی کردم ولی بهتر همونه که کلمه نیما حذف شه . . ممنونم از دقتت .. و دیگه پیش میاد دیگه .. یکی گوش خودمو بکشم که دیگه اشتباه رو با بی دقتی پاسخ ندم . ممنونم که داستانهامو پیگیری می کنی . دست گلت درد نکنه .. دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵۱

نیما : راستشو بگو نوشین . راستشو بگو .. اونا با هم رابطه داشتن ؟ با هم رابطه دارن ؟ هنوز عاشق همن ؟
-چی داری میگی نیما . چرا از این افکار بد به خودت راه میدی .؟ چرا بی خود و بی جهت می خوای خودت رو ناراحت کنی . زندگی ارزش اینو نداره که تو بخوای خودت رو به خاطر این مسائل ناراحت کنی . نگاه کن همین حالا چقدر داری عذاب می کشی از این که نلی رو همیشه کنارت نمی بینی ؟ تو اونو دوست داری .. ولی فکر می کنی که دوستش داری . دوست داشتن برای ما بیشتر یک عادت شده تا بخواهیم خود دوست داشتن رو درک کنیم . تو ممکنه الان با یه زن دیگه با یه دختر دیگه احساس خوشبختی بیشتری کنی . بیشتر بتونی اونو درکش کنی . اونو حسش کنی . بتونی با اون زندگی راحتی سر شار از عشق و امید به آینده داشته باشی . ولی یه چیزایی هست که تو رو وادار به موندن می کنه . یک عادت . این که اسم نلی به عنوان یک همسر با تو بوده . همه شما رو زن و شوهر می شناسن . و شاید خودتو در مقابل خودت و نیاز ها و خواسته های خودت احساس غرور می کنی . نمی خوای که خجالت بکشی . نمی خوای که احساس عذاب بکنی . زندگی برای تو و برای همه آدما شده تکرار . تکرار لحظاتی که آدم با این که شیرینی اونو حس کرده بازم به دنبال همون تکرار هاست . عیب ما آدما اینه که از شکست می ترسیم . یعنی اقدام به شروع دیگه رو یک شکست می دونیم . اما هر گز نباید در مقابل شکست تسلیم شیم . شکست اون چیزیه که ما فکر می کنیم وجود داره .. در حالی که این ما هستیم که اونو به وجود میاریم به اون بها میدیم . واسه اون ارزش قائل میشیم و یکی از دلایل ترسیدن ما از شکست همینه .. تو باید شکست رو یک تغییر جهت در اصول زندگیت به حساب بیاری .
نیما حس کرد که داره قاطی می کنه . دختردایی نوشینش حرفای قشنگی می زد . می دونست که بسیاری از حرفاش منطقیه ولی هنوز این اطمینانو نداشت که این حرفا در مورد نلی صدق می کنه یا نه . آیا شامل حال زنی میشه که یه روزی با پسر عمه اش دوست بوده و رابطه ای جنسی و عشقی داشتند ؟ نوشین بهش گفته بود که اونا حالا دیگه رابطه ای ندارن ولی اینو هم گفته بودکه درسته نلی زن وفاداریه .. ولی جلوی دلو که نمیشه گرفت .. احساس قلبی رو که نمیشه کشت . خاطرات آدمی همیشه یه گوشه ای از دل آدمو اشغال می کنن و شاید همون حساس ترین نقطه باشه . نقطه ای که زندگی و سر نوشت آدمو تعیین می کنه . خیلی براش سخت بود که بخواد زندگی خودشو از هم بپا شونه . نمی دونست چیکار کنه . یعنی به خاطر تصور و احتمال نوشین , بیاد و همه چی رو خراب کنه ؟ ولی یه حسی به اون می گفت که بیشتر حرفای نوشین درسته و اون داره صادقانه با هاش حرف می زنه . اون داره اتفاقات و ما جرا ها رو همون جوری که هست واسش شرح میده . شاید نوشین حالا دوست داره که از دست ناصر خلاص شه ولی اون می دونست که نوشین عاشق ناصر بوده . دوستش داشته شاید به خاطر عشقش به ناصر بوده که برای آخرین بار به در خواست اون برای از دواج پاسخ منفی داده ... آره نوشین ناصرو دوست داشته .. اون به خوبی دختر دایی شو می شناخت با روحیه اش آشنایی داشت . می دونست زنی نیست که اهل خیانت باشه .. می دونست زنی نیست که کاری کنه که واسش پشیمونی به بار بیاره .. اما از دواج یه نوع قمار بوده که این بار گریبان نوشینو گرفته . اون هنوزم نوشینو دوست داشت به حرفاش احترام می ذاشت ولی نمی تونست باور کنه که یه روزی همسرش نلی با مرد دیگه ای باشه . به همین راحتی .. اما اگه قلبش با اون باشه چی ؟ اگه جسمش در کنارشوهرش باشه و دلش باشه پیش مردی که فلج شده .. اون هر گز نمی تونه احساس خوشبختی و راحتی کنه . همش باید نگران این باشه که چی پیش میاد . اون نمی تونه نلی رو در خونه اش حبس کنه .. هر کاری کنه اگه زندانیش هم بکنه مرغ دلشو چیکار کنه .. اون نمی تونه از نلی بخواد که عاشق ناصر نباشه . نه .. نههههه .خدایا همه اینا دروغه .. اون چیزایی رو که من شنیدم درست نیست . نیما غرق افکار ش بود . اون کاملا به هم ریخته و آشفته به نظر می رسید .
نوشین : چته ؟ من که نگفتم همین الان برو و ازش جدا شو . تازه به من ربطی نداره . یه وقتی فکر نکن که من همه اینا رو دارم برای این میگم که از ناصر خلاص شم . حساب من و اون جداست . ناصر سیاست خاص خودشو داره . درسته من قبول نکردم که با تو از دواج کنم ولی سر نوشت تو .. زندگی تو برای من مهمه من نمی خوام تو گرفتار مشکلاتی بشی با گرهی کور که هر کاری کنی نتونی اون گره رو باز کنی . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵۲

نیما نمی تونست نلی رو از دست رفته فرض کنه . نمی تونست همه چی رو تموم شده بدونه . اون همسرشو دوست داشت . اونو با هر شرایطی که داشت پذیرفته بود .
نوشین : نلی و ناصر حسابشون جداست . شاید هر دو ته دلشون به یاد هم باشن .. اما ناصر خیلی راحت می تونه اصول و مقرراتی رو که باید تابع اون باشه فراموش کنه . اما نلی یک زن وفاداره ..
نوشین می دونست که میشه از حرفاش خرده گرفت . برای همین دائم مسیر صحبتو عوض می کرد تا از این آشفتگی ذهنی نیما نهایت استفاده رو ببره و فکر اونو متمرکز یک نکته نکنه ..
نیما : میگی من چیکار کنم ؟ میگی من چیکار کنم نوشین .. یعنی به همین راحتی بیام زندگی خودمو خراب کنم ؟ .. نوشین : تو فکر می کردی من چیکار کردم ؟ در من می دیدی که بیام و زندگی خودمو به این شکل در بیارم ؟ به من میومد که خیلی راحت به همه چی پشت پا بزنم ؟ به نظر تو من یک زن شکیبا نبودم ؟ فکر کردی من خیلی دوست دارم که همه از من به عنوان یک زن مطلقه یاد کنن ؟ من ..اونم تنها فرزند پدر و مادرم که واسه خودشون آبرو دارن . درسته که یک زن مطلقه جنایت نکرده .. سرنوشت واسش چنین شرایطی رو رقم زده .. قمار رندگی بازی رو به این جا کشونده ولی با همه اینا همه جا انگشت نماست . منم دوست نداشتم این طور باشم . ولی نمی تونم تا آخر زندگیم که فقط یک بار می میرم هزاران بار بمیرم . من نمی تونم .. نیما ..من نمی تونم . برای رهایی باید جنگید .. باید گذشت داشت . گاه خیلی سخته واسه یه چیزایی تصمیم گرفتن . مردانگی می خواد .. شهامت می خواد . نیما ! من در تو این مردانگی رو می بینم . این شهامت رو می بینم . می بینم که بتونی دست از سر زنت ور داری . می دونم که می تونی نلی رو هر چند سخت و درد ناک فراموشش کنی . دلت رو به کسی بسپار که دلش با توست . بعضی ها عاشق زیبایی هم میشن .. بعضی ها از رو عادت به هم دل می بندند .. بعضی ها یه واسطه هایی باعث پیوندشون میشه .. مثل فرزند .. مثل شغل .. اما مهم اینه که آدما با روح و قلبشون با هم پیوند داشته باشن . دوست داشتن این نیست که فقط بر زبونش بیاری . بدون این که مفهوم اونو درک کنی به یکی بگی دوستت دارم . می دونم نیما تو این جوری نیستی . تو وقتی که یکی رو دوست داری با تمام وجود دوستش داری برای خوشبختی اون هر کاری می کنی . با گذشتی . با محبتی .. مهربونی ...
نوشین پی در پی کلمات و جملاتی رو به کار می برد که روی نیما اثر بذاره و از طرفی حس می کرد که بسیاری از حرفاش هم واقعیت داره و نیما خیلی از این خصوصیات رو داره . با این حال شم زنانه اون می گفت که این جوری و با این طرز صحبت می تونه نتیجه مثبتی بگیره ... هر چند زمان می برد و به این سادگی ها هم نبود . مشکل سخت تر و گره کور تر, وجود ناصر بود . اما نوشین در مر حله بعدی باید نلی رو همراه خود می کرد . می تونست با نلی هم از همون نقطه ضعف خودش روبرو شه . می تونست دست بذاره رو نقطه حساس اون و اتفاقا کار روی نلی خیلی راحت تر بود تا مخ نیما رو زدن . چون نیما داشت یه چیزی رو از دست می داد ولی نلی می خواست یه چیزی رو به دست بیاره . عشقی رو که حاضر بود جونشو واسش بده .
-نیما فقط تو رو به جون عزیز ترین عزیزات اصلا با نلی حرفی نزن در این مورد که من چی گفتم و چی نگفتم . من بهت اطمینان داشتم ودارم که این حرفا رو راز ها رو باهات در میون گذاشتم . با این همه حساب من و ناصر جداست . من نخواستم که در میان توهم زندگی کنی . چون می دونستم پسر عمه من قابل احترامه ..
نیما گفت بهم اعتماد داشته باش نوشین ..
-در ضمن طوری هم رفتار نکن که گویی دنیا به آخر رسیده یا آسمون اومده به زمین . همه چی درست میشه . به نظر من جدایی تو و نلی برای هر دو تون بهترین کاریه که میشه انجام داد .
-اگه اون نخواد چی ..
-می تونی به نحوی موضوع رو باهاش در میون بذاری .
-بدون دلیل ؟ اگه دلیلشو بپرسه چی ..
-اون وقت می تونی مثلا بهش بگی که می دونی که اون قدیم قدیما ناصرو دوست داشتی و از یه جایی شنیدی . ببین مزه دهنش چیه .. این بهترین کاره ..
-نوشین ! درسته که منو در میون یه سری حقایق تلخ قرار دادی ولی حس می کنم که تو منطقی ترین زنی هستی که تا حالا دیدم . کاش نادری هم نبود اون وقت من خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا می دونستم .
-نیما .. من همیشه دوستت داشتم و بهت احترام می ذاشتم و می ذارم .. اما این دوست داشتن نمی تونه اون دوست داشتنی باشه که تو می خوای .. نمی دونم چرا . ولی امید وارم که بتونی درکم کنی . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵۳

وحالا زن عاشق باید طوری رفتار می کرد که بتونه تمام این مهره ها رو با هم پیش ببره . شطرنج سختی بود . کافی بود که یکی از مهره ها نقششو به خوبی انجام نده . دیگه نمی تونست کاری کنه . در این جا نمی شد گفت مهره قوی و ضعیف کدومه . نوشین با این که از شوهرش ناصر نفرت داشت و دوست نداشت اونو اونم در این شرایط , قدرتمند بدونه ولی حس می کرد که اون وزیر این بازی شطرنجه . اون حالا خیلی ماهرانه می تونست کاراشو پیش ببره . نمی تونست پیش بینی کنه که چه اتفاقی میفته ولی امید وار بود . چون می دونست که عاشقه برای رسیدن به عشقش مبارزه می کنه . و زندگی یعنی مبارزه . پس به خودش گفت نوشین تو باید اعتماد به نفس داشته باشی . از نتیجه کار هم اصلا هراسان نباش . به این فکر کن که اگه مثلا شکست هم بخوری شرایط از اینی که هست بد تر که نمیشه . پس تو چیزی رو از دست ندادی . و در همین شرایط هم خیلی راحت می تونی خودت رو در کنار نادر احساس کنی . حتی اگه تعداد دیدار هات با نادرو زیاد هم کنی اگرم آدمای فضولی که نمیشه در دهنشو نو بست رو کاری کنی که دست از فضولی ها شون بر دارن بازم هیچ اهمیتی نداره .. باشه چند روز صبر می کنم اگه شرایط خیلی نا مساعد شد علیه همین ناصر با این شرایطش شکایت می کنم . به من چه مربوطه که اون پا هاشو از دست داده . من که نباید زندگیمو به خاطر دلسوزی نسبت به یک حیوون کثیف خراب کنم . تازه اون که دوستم نداره . اون فقط از این که غرورش پایمال شده می خواد دوباره به چنگم بیاره .. کور خونده ...
نوشین سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه . اون به فر دا و فر داهای دیگه می اندیشید . به روزایی که بتونه در آغوش عشقش نادر به نهایت آرامش رسیده باشه . دیگه دغدغه اینو نداشته باشه که شوهر کثیفی به نام ناصر بلای جونش شده . مرد کثیف و هوسبازی که دوست داره با زن دیگه ای باشه ولی وقتی که زنش عاشق یکی دیگه میشه نمی تونه تحمل کنه . بهت نشون میدم ناصر که این باور تو و همه مردای پستی که فکر می کنن دنیا مال اوناست یک باور غلطه . نقره داغت می کنم . همین جوری که تا حالا کردم . دستت درد نکنه نلی که از من و نادر فیلم گرفتی و نشون معشوقت ناصر دادی .. جیگرشو آتیش زدی .. نشون دادی که نوشین هم می تونه .. ولی دیگه اینا واسم مهم نیست . مهم اینه که من حس می کنم این بار دیگه اشتباه نکردم . این بار به اونی که می خواستم رسیدم . با این همه این دفعه باید حواسمو جفت تر کنم . ولی نادر این جوری نیست ..
نوشین چشاشو رو هم گذاشت .. دوست داشت برای چند ساعتی بخوابه و در نهایت آرامش بره سراغ دختر عمه یا همون معشوقه شوهرش نلی .. نوشین دلش واسه پسر عمه اش نیما می سوخت .. اگه همه به چیزی که می خواستند می رسیدند نیما می تونست تنها قر بانی این ماجرا باشه ...
چند ساعت بعد نلی و نوشین با هم بودند .. نوشین از نلی خواست که بیاد خونه شون -زیاد وقتتو نمی گیرم نلی .. می دونم که ازم خوشت نمیاد . همون احساسی که من نسبت به تو دارم . قبلا هم بهت گفتم کاری که تو کردی زشت و زننده بود . اومدی و پا توی زندگی یکی دیگه گذاشتی .. ولی هر چی بود دیگه گذشته .. حالا من عاشق یکی دیگه هستم و تو هم نشون دادی که ناصر رو از صمیم قلبت دوست داری . اونو با همه بدیهاش تحمل کردی . تنهاش نذاشتی . من واقعا از این احساس تو از این عملکرد تو واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم . اینو جدی میگم .. ولی من زن ناصر هستم .. تو هم زن نیما هستی .. این جا شرایط خیلی در هم و بر همه .. الان من و تو چشم دیدن همو نداریم .. ولی گاه دشمنا و اونایی که خط همو نمی خونن بالاخره در یه جایی یه اشتراک خواسته ای دارن که اونا رو به هم نزدیک می کنه .. مجبورشون می کنه که به هم کمک کنن . نمیشه گفت یک همزیستی مسالمت آمیز . چون من که در کنار تو زندگی نمی کنم . خلاصه می کنم نلی .. ما هر دو مون عاشقیم . این یک نقطه رو مشترکیم . نقطه اشتراکی که از نیاز ما میگه .. درسته عاشق یک نفر نیستیم ولی این احساس عاشقونه در وجود ما هست ..
نلی : چی می خوای بگی ؟
نوشین : دوست داری به ناصر برسی ؟ دوست داری زنش بشی ؟
نلی : اگه در دنیا یه آرزو داشته باشم فقط همینه ..
نوشین : من نمیگم که می تونم برای رسیدن تو به این آرزوت بجنگم . تازه عاشق جمالت هم نیستم که برای تو تلاش کنم . به خودمم فکر می کنم . تو باید همراهم باشی ..کمکم کنی .. فعلا مجبوری منو به عنوان یک دوست قبول کنی .. هر چند دوست دارم تو رو بگیرم زیر مشت و لگد و تا جون داری بزنمت ..
نلی : دست شما درد نکنه ..
نوشین خیلی آروم و شمرده تمام ماجرا رو واسه نلی تعریف کرد ..
نلی : باورم نمیشه .. تو چطوری تونستی این جور به همه چی فکر کنی .. بابا تو دیگه کی هستی ..
نوشین : هنوز هیچی نشده .. الان مونده بازی تو .. تو یک بازیگر ماهری هستی . خیلی ماهر تر از من . اون وقتا که من یک بیننده بودم تو یک هنر پیشه خوب بودی .. نلی : ولی تو حالا دست منو از پشت بستی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵۴

نوشین : ببین عزیزم رگ خواب نیما در دستای منه . یعنی من به روحیه اش آشنایی دارم . اگه بخوای با اون بپیچی نمی تونی به خواسته ات برسی . ولی اگه خودت رو مظلوم نشون بدی و براش ارزش هم قائل شی اونم بهت اهمیت میده . حتی جونشو هم واست میده . می تونه از مرز ایثار هم رد شه . ولی نشون بده که به خاطر ناصر هر گز به شوهرت نیما پشت پا نمی زنی . این یه تیکه رو فیلم بیا . حتی اگه ازت خواست که دیدار ها تو با ناصر کم کنی این کارو انجام بده .. اون وقت می تونی برای خود ناصر هم زنگ بزنی و موضوع رو براش تعریف کنی که نیما مثل سابق بهت اجازه نمیده که بری پیشش . تو در این زمینه با نیما همراه باش اما روحیه ات همین روحیه فعلی باشه . میگی چه جوری ؟! خب معلومه عزیزم . همین جور گوشه گیر .. اخمو .. توی فکر .. همه چیز زندگیت آروم باشه .. حتی می تونی به شوهرت خوب برسی . خودت رو کاملا در اختیارش بذاری . ولی تا اون حدی که اونو تحریک و حساس نکنی میری به عالم خودت . به عالم خیال .. به اون توجه می کنی .. ولی می دونی که باید چیکار کنی . خیلی تیز باید این کارو انجام بدی . فقط مشکل اساسی ما ناصر و عکس العملهای اونه . اگه جریان کمی طول کشید میشه از یه پرستار موقت واسه اون استفاده کرد .. در صورتی که کار به اون جا کشید میشه اون پرستار رو خرید . یه دستوراتی بهش داد و اونم باید یه کارایی انجام بده که ناصر خان قدر تو رو بیشتر بدونه . بدونه که بدون تو نمی تونه زندگی کنه .
نلی : فکر می کنی نیما دست از سرم بر داره ؟
نوشین : مگه اون در مورد بکارتت باهات راه نیومده ؟
نلی : چرا در اون جا وضع فرق می کرد . در اون جا این دلخوشی رو داشت که من در کنار اونم . و بقیه زندگیمونو در کنار همیم . در اون جا اون پشت سر غم انگیز رو فراموش کرد ولی در این جا گذشته خوشی رو که با من داشته باید فراموش کنه
نوشین : تا حدود زیادی حق با توست . حق با توست عزیزم . ولی من نیما رو می شناسم . اون در این مورد تا اون جایی که بتونه صبر می کنه . صبر می کنه تا تو همونی بشی که اون می خواد . ولی وقتی ببینه که تو نمی تونی خودت رو با خواسته های اون هماهنگ کنی اون وقت اون خصلت ایثارگری خودشو نشون میده . خونسرد باش . خسته نشو . تو که سالهای صبر واسه عشقت صبر کردی ..
نلی که چشاش پر اشک شده بود گفت سالهای سال که نه .. از بچگی از همون وقتی که خودمو شناختم و هم بازیش بودم .
نوشین : پس این چند روزه رو هم صبر کن . همه مون نجات پیدا می کنیم .
نلی : بیچاره نیما .. دلم واسه اون می سوزه .
نوشین یه نگاه خاصی به نلی انداخت که نتونست جلو خنده شو بگیره ..
-می تونم ازت خواهش کنم که دلت برای نیما نسوزه ؟ اگه دلت واسش می سوخت از همون اول با هاش از دواج نمی کردی و بعد از از دواج , با ناصر رابطه بر قرار نمی کردی . فکر کردی اون بلاهایی که قبلا سرش آوردی از این نقشه ای که الان می خوای پیاده کنی کمتره ؟
نلی هم خنده اش گرفته بود .
نوشین : می بینم طوری از همین حالا رفتی توی خط فیلم که خودت هم باورت شده که باید کاملا حس بگیری .
دیگه وقت خداحافظی نوشین و نلی رسیده بود .. نوشین گفتنی ها رو گفته بود .
-فقط نلی هر جا گیر کردی نمی دونستی باید چیکار کنی واسم زنگ بزن . پیام بده . ایمیل بده . هر کاری دوست داشتی انجام بده . کاری رو که شک داری انجام نده . می دونم با هم فکری هم به یه جایی می رسیم . برای موفقیت باید تلاش کرد اراده داشت . نلی : می دونم که زندگی یعنی جنگ . حتی در اون لحظاتی که احساس می کنیم برنده ایم و همه چی آرومه بازم معنای زندگی یعنی جنگ . یعنی تلاش . حتی در اون وقتی که آرومیم . آرامش هیچوقت طولانی نیست . شاید ما اینو خیلی دیر بگیریم و بفهمیم . ولی من اینو حس می کنم . وقتی که خو دمو در کنار ناصر حس می کردم و برای چند وقتی همه چیز آروم بود خودمو خوشبخت ترین می دونستم . حس می کردم که آروم ترینم . ولی ناصر از تو حرف می زد . بازم به تو اهمیت می داد . نمی خواست تو رو از دست بده . می خواست هم منو داشته باشه و هم تو رو . تو براش بیشتر اهمیت داشتی . منو می خواست واسه هوسهای خودش . و من به همینشم قانع بودم . به این که در کنارش بمونم . شاید یه روزی بتونه دوستم داشته باشه و همون جوری که عاشقشم عاشقم شه .
نوشین حالا خیلی راحت تر می تونست به نلی فکر کنه . . چون خودش عاشق نادر بود و به خود گفت حالا می فهمم که چقدر لذت می برم از این که برای رسیدن به خواسته هام برای رسیدن به عشقم تلاش می کنم و می جنگم . موفقیت در چنین جبهه و حالتی خیلی لذت بخشه . نوشین و نلی قبل از خداحافظی همدیگه رو در آغوش کشیدند .. حالا دیگه خواسته ای مشترک داشتند . رهایی از مردی به نام شوهر و رسیدن به عشقی که نهایت خواسته اونا بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 17 از 21:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA