انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 19 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین »

گناه عشق


زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۱

نلی دل تو دلش نبود . با این که می تونست تا حدودی حدس بزنه که نیما چی می خواد بهش بگه ولی با این حال استرس داشت . یعنی اون چه حسی می تونه نسبت به من داشته باشه ؟ چی می خواد بگه ؟ یعنی ممکنه بخواد از من جدا شه ؟ اگه این حرفو بزنه من چه عکس العملی نشون بدم ؟ چیکار کنم که به شخصیت اون بر نخوره ؟ می دونست که اگه شوهرش نیما خودشو در موضع قدرت ببینه راحت تر می تونه با مسائل کنار بیاد و خودشو قانع کنه که تسلیم خواسته های درونی زنش بشه .
-چی می خوای بگی نیما ..
-راضی هستی که از هم جدا شیم ؟ ..
حدس رویایی نلی درست بود . اون داشت به خواسته اش می رسید . حداقل در این مسیر ولی نمی دونست چی جواب شوهرشو بده . تمام بدنش می لرزید . دوست نداشت روحیه نیما رو کسل ببینه . اون می خواست شوهرش با عشق ایثار گری کنه ولی حالا همه چی فرق کرده بود .
-نمی دونم نیما چی داری میگی از چی داری حرف می زنی ؟
-من حس می کنم که زندگی که بر پایه عشق نباشه و مهم تر از اون قلب یکی از طرفین با طرفش نباشه و دلش جای دیگه ای باشه اون زندگی محکوم به شکسته و جلوی ضررو از هر جا بگیری استفاده هست .
-نیما تو که خودت می دونی من چقدر بهت احترام می ذارم و زندگیمو دوست دارم . عمری رو با نجابت زندگی کردم و هیشکی هم جرات اونو نداشته که نسبت به من نظر خاص و بدی داشته باشه . حالا سر نوشت من به این صورت بوده . اما اگه تو این طور تشخیص میدی من بر ای نظر تو احترام قائلم .
نلی حس کرد که انگاری با گفتن این جملات چند کیلو لاغر شده . خیلی سختش بود . اون بیش از پیش فهمید که چقدر عاشق ناصره که تونسته این حرفا رو در این شرایط بر زبون بیاره . شاید نیما از اون این انتظارو داشته که بیاد و بگه نه عزیزم این حرفا چیه من به زندگی با تو ادامه میدم .. شاید انتظار داشته که به دست و پاش بیفتم یا به نحوی ازش التماس کنم که دیگه از این فکرا نکنه و حالا دیگه مثل گذشته ها به فکر ناصر نیست . ولی اون اینا رو نگفت . چون نمی خواست که از این پیشرفتی که به وجود اومده یک قدم هم عقب نشینی کنه .
نیما : باشه .. همه چیزو فهمیدم ..
نلی واسه ثانیه ای احساس تاثر کرد ولی دیگه سکوت رو ترجیح داد . می دونست که نیما حالا دست بر دار نیست تا این که حکم طلاق صادر شه .. نوشین دوست داشت خیلی حرفا به شوهرش بزنه . ازش تشکر کنه . از جوانمردی اون بگه . ولی می دونست حالا جاش نیست . حالا موقعیتش نیست . باشه برای وقتی که کارشون در داد گاه تموم شده باشه .. اون وقته که می تونه بهش بگه تو بهترین مرد دنیایی ولی من نمی تونم عاشقت باشم . باورش نمی شد .. باورش نمی شد که به این سادگی موفق شده باشه .. ولی ناصر و نوشین چی میشن ؟! سر نوشت اونا چی میشه ؟! کار اونا به کجا می کشه ؟! اگه اون از نیما جدا شه می تونه معشوقه ناصر باقی بمونه ولی وقتی که این موضوع علنی شه نمی تونه جنبه خوبی داشته باشه . نه نمی تونه . نیما هم به خوبی متوجه این موضوع بود ..
-می دونم ناصر دست از سر زنش بر نمی داره . اون دیگه مدتهاست خو ی انسانی خودشو فراموش کرده . .ولی باید یه کاری کنیم که ناصر هم دست از سر نوشین بر داره . اون زنشو دوست نداره ..
نلی تعجب می کرد . از این حرکت همسرش . باورش نمی شد که اون بخواد فکر همه جا رو بکنه . این مرد دیوونه هست . وقتی می خواد یه کاری رو انجام بده وقتی تصمیم بگیره تا آخرشو میره . هیچی نمی تونه جلو شو بگیره . نلی می دونست که در این لحظات باید حس بگیره و تا می تونه خودشو غمگین و متفکر نشون بده . اما اگه دست خودش بود دوست داشت که برقصه شاد باشه .. شاد ترین آهنگها رو بذاره و به دنیا نشون بده که یکی از بهترین لحظات زندگیشو سپری می کنه .. ولی اون حس آرامششو به خوبی حفظ کرده بود . یه غم سنگینی رو دل نیما نشسته بود . دیگه باید باورش می شد که از دواج اون با نلی اشتباه محض بوده ولی اون تقصیری نداشته . چرا نلی اقدام به این کار کرده .. چرا ؟ از ناصر نا امید شده و واسه این که سر و سامونی بگیره تن به این کار داده ؟ دیگه همه چی تموم شده بود . باید واقعیت رو قبول می کرد ..
نیما : این جدایی دلیل بر این نمیشه که دیگه دوستت نداشته باشم ..
نلی : منم تا آخر عمرم دوستت دارم . تو بهترین مرد دنیایی نیما .. .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۲

نیما می خواست بگه خیلی کم پیش اومده که بهترین , خوشبخت ترین بشه . نلی به اون گفته بود که دوستت دارم . هرچی فکر کرد به یادش نمیومد این حرف رو تا به حال از زبون زنش شنیده باشه . اما این بار خیلی با هیجان و با تمام وجود و از ته دل این حرفو بر زبون آورده بود . شاید به این خاطر بود که بازم شرمنده محبت همسرش شده بود . حس بدی داشت . حس این که قربانی شده . قربانی سرنوشتی که خودش واسه خودش رقم زده بود . میگن سر نوشت آدما از پیش نوشته شده .. نه این طور نیست . اگه بگیم سر نوشت آدما از پیش نوشته شده انسانها اون وقت محکوم ترین موجودات روی زمین میشن . باید گفت اون سر نوشتی رو که ما و حتی به دنیا نیومده ها واسه خودشون رقم می زنن اون سرنوشت در کتابچه خدای دانا و توانا و آگاه نوشته شده . این اون چیزی نیست که خدا بهمون دیکته کرده باشه .. این همون نوشته ایه که ما می دیمش به دست معلممون تا از رو اون واسه ما دیکته بگه
نیما دلش می خواست گریه کنه ولی نلی شاد بود . با همه مشکلاتی که بر سر راه جدایی ناصر و نوشین می دید بازم می خواست که شاد باشه . زندگی براش یه معنای دیگه ای داشت . دوست داشت با یه آهنگ شاد برقصه .. دوست داشت با یه آهنگ ملایم چشاشو بذاره رو هم . به بچگی هاش فکر کنه .. به این که از همون روزا عشقشو همبازی شو در کنارش داشته و حالا میره تا واسه همیشه اونو در کنارش داشته باشه .
هر چند مرگ, اونا رو از هم جدا می کنه . ولی نمی خواد که به مردن فکر کنه . نمی خواد که به روزای بد فکر کنه ..
نوشین ناصرو دوست نداره . پس اونا هم بالاخره از هم جدا میشن . ناصر عزیزم بهت نشون میدم که تو هر عیبی که داشته باشی من تنهات نمی ذارم .. تو هر چقدر بد باشی من بهت قشنگی خوبی ها رو نشونت می دم .. تا بدونی اون که تو رو از ته دلش دوستت داره کیه .. اون که هر کاری کرده و می کنه تا واسه همیشه در کنارت باشه کیه .. دیگه نمی خوام جز تو به هیشکی فکر کنم . دیگه نمی خوام واسم مهم باشه که دل شوهرم نیما می شکنه .. چه کسی تا حالا غصه دل شکسته منو خورده ؟ مگه من دل ندارم ؟ مگه من نباید عاشق شم ؟ من که قبل از از دواجم عاشق بودم . حالا دارم به اون چیزی که می خواستم می رسم . به اون چیزی که یه روزی فکرشو نمی کردم . به تو عشق من ..
و نیما دیگه زیاد به این فکر نمی کرد که جواب بقیه رو چی می خواد بده اون حالا به خودش فکر می کرد که دیگه نلی رو در کنار خودش حس نمی کنه .. نلی امیدو با خودش می بره . اون همیشه منتظر روزی بود که نلی یه حس قشنگ عاشقونه رو تقدیمش کنه .. یه حسی که بین خیلی از زن و شوهرا می دید . آخه از این و اون شنیده بود که وقتی دو نفر بدون پایه ای عاشقونه با هم از دواج کنند رابطه شون به مرور زمان عاشقونه میشه و پیوندشون مستحکم .. ولی گویی این واسه اون و نلی صدق نمی کرد . و نلی به ناصری فکر می کرد که باید ساعاتی از روزشو رو صندلی چرخدار بگذرونه .. خودم دستت میشم ..پات میشم .. من که دلمو خیلی وقته بهت دادم وجودمو هم همراه دلم بهت دادم .. بازم بهت نشون میدم که چقدر دوستت دارم .. و بدون تو زندگی برام سرابه .
و نیما به ستاره ها نگاه می کرد از نلی فاصله گرفت .. رفت به سمت پنجره ای دیگه .. پنجره رو باز کرد تا دیگه دیواری بین اون و ستاره ها نباشه .. خیلی آروم اشک می ریخت . واسش خیلی سخت بود دل کندن از چیزی که سخت بهش دل بسته بود .. و بهش عادت کرده بود .
ونلی با این که حس می کرد نیما از اون فاصله گرفته اما توجهی نداشت که اون داره چیکار می کنه .. ولی واسه این که شوهرش نگه چی شده گفت نیما حالت خوبه ؟ کجا رفتی ؟
بغض گلوی نیما رو گرفته بود . نمی دونست چی باید بگه . سعی کرد حرفاشو با خنده بزنه تا بغضشو میون خنده هاش قایم کنه .
-هیچی عزیزم اومدم با ستاره ها درددل کنم .. آخه بعد از رفتن تو دیگه کسی نیست که سنگ صبورم باشه .. ولی خب تو هم که بودی شبای زیادی بود که با اونا حرف می زدم ..حالا دیگه اونا رقیبی ندارن . ولی خیلی دلم می خواست وقتی رازمو با ستاره ها در میون می ذارم تو هم در کنارم باشی ..
نیما ادامه نداد .. سکوت کرد تا که زنش بغض صداشو نشنوه .
-رازت چی بود نیما .. واسه چی می خواستی وقتی رازتو با ستاره ها در میون می ذاری منم در کنارت باشم .
-رازم تو بودی .. هر شب اینو به ستاره ها می گفتم که تو از همه شون بهتری .. از همه شون خوشگل تری .. بهش می گفتم که تو ستاره اقبال منی ..همه چیز منی .. حالا تو رو نمیدم به دست اون ستاره ها .. تو رو نمیدم به آسمون .. تو رو میدم به خود خدا ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
shahrzadc
عالی بود مثل همیشه باید گفت قلم طلایی شما شایسته بهترین تشویقهاست.ایرانی عزیز امروز یکی از بدترین صحنه های زندگیمو ناباورانه به چشم خودم دیدم ... و باخودم گفتم شاید اینم مثل داستانای شما زود تموم بشه ! بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس تنهایی میکنم.
اینجا بجز دوری تو چیزی بمن نزدیک نیست...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
morvarid1355: shahrzadc
عالی بود مثل همیشه باید گفت قلم طلایی شما شایسته بهترین تشویقهاست.ایرانی عزیز امروز یکی از بدترین صحنه های زندگیمو ناباورانه به چشم خودم دیدم ... و باخودم گفتم شاید اینم مثل داستانای شما زود تموم بشه ! بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس تنهایی میکنم.

سلام مروارید جان اولا خوشحالم که همراه خوب و نازنین و خوش کلامی چون شما با من است و درثانی ناراحتم از این که چرا باید اتفاق بدی برای شما بیفتند . امید وارم این مشکل هر چه باشد زود تر رفع شده و به آرامش برسید .. احساس تنهایی نکنید . فعلا تعداد انتشار این داستان در هفته کمه .. اما هفته آینده از نوزدهم تا بیست و دوم ماه رمضان یعنی به مدت چهار روز فقط دو داستان گناه عشق و نامردی بسه رفیق راخواهم نوشت و درجا منتشر خواهم کرد . نمی دونم تا چه اندازه یا میزان از نوشته های عشقی و ادبی و ..منو در تالار ادبی مطالعه کرده ای و رمانهای عشقی و عاطفی را ... اگر هم اطلاعی و توضیحی در این زمینه بخواهی در خد متم . بین 15 تا 20 درصد از نوشته های من آن چیزیست که با عشق و کمال میل خودم می نویسم ( غیر سکسی ) ..ولی احساس تنهایی کردن .. احساس خوبی نیست . البته انسان گاه به تنهایی نیاز دارد تا با انرژی بیشتری در میان جمع باشد ... هیچ کس جز خدا ..هیچ وقت تنها نبوده .. خدا هم قبل از آفرینش جهان و موجودات تنها بوده .. حوصله اش سر اومده گفته دنیا رو درست کنم منو بشناسن . در نتیجه تو هم نباید احساس تنهایی کنی . اگه زندگیت یه روال درستی داشته باشه و دربرابر بدیها خوب باشی خودت باشی آرامش واقعی همیشه با توست و خدایی که در خون توست همراه توست . متاسفانه ما آدما حس می کنیم که در همه چیز استقلال داریم .. در حالی که اگرم تنها باشیم در واقع تنها نیستیم ..یکی هست که دوستت داره .. حتی اگه بهش فکر نکنی . کنار توست حتی اگه حسش نکنی ..میگن آدم باید خودشو باور کنه تا خدای خودشو باور کنه ..ولی گاه آدمی به جایی می رسه که از خداباوری به خود باوری می رسه فرقی نمی کنه ..شکیبا باش .. هر کسی فقط یک روح در بدنشه .. یک احساس داره . خیلی سخته اون طرف یعنی ماورای جسم آدماهمون درونشونو بشناسی .. برای به دست آوردن حق خودت باید که بجنگی و دفاع کنی اما به یاد داشته باش که برای مقابله با بدی و ستم دیگران هرگز بد نشی و ستم نکنی . این جوری می تونی به خودت ببالی .. حتی اعتماد به نفس داشته باشی .. می بخشی زیاد حرف می زنم . هر کی که بهم میگه من ناراحتم دلم می خواد تا اون جایی که ازم بر میاد کمکش کنم . واژه ای به نام غریبه برام غریبه ... چون تمام مردان و زنان دنیا خواهران و برادران هم هستند واسه این که همین جور بریم عقب می رسیم به اصلمون .... زیاد حرف زدم .. با آرزوی سلامت و آرامش برای تو نازنین .. دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۳

نلی احساس کرد که در حق نیما ظلم زیادی شده .. دوست داشت بغلش بزنه .. شاید بار ها و بار ها خودشو در اختیارش گذاشته بود اما همیشه به خاطر یک اجبار .. به خاطر این که اون شک نکنه که دلش با زندگی نیست . نلی شکنجه می شد . عذاب می کشید از این که خودشو در اختیار کسی بذاره که نا خواسته تن به از دواج با اون داده . اونم به خاطر این که ناصر ازش خواسته . اون رنج می کشید . حس می کرد که در حق ناصر داره خیانت می کنه . دوست داشت طوری نیما رو بغلش بزنه که حس قدر شناسی خودشو نشون بده .. شاید شوهرش خیلی زرنگ تر از این حرفا بوده . شایدم تا حالا احساس اونو درک کرده و می دونسته که نلی بی هیچ حس و عشق و عاطفه ای خودشو در اختیار اون می ذاره . نیما ادامه داد ..
-حالا فکر می کنم که اون ستاره ها خیلی خوشحالن . ولی ستاره شانس من می خواد از پیشم بره .. من اونو می سپرمش دست خدا . امید وارم اشتباه نکرده باشم . امید وارم این همون زندگی باشه که تو آرزوشو داری ..امید وارم ..امید وارم .
نلی ساکت بود .. حس کرد که نیما می خواد که اون یه چیزایی رو بر زبون بیاره شاید دوست داشت از عشقش به ناصر بگه .. یا طوری حرف بزنه که نشون بده برای نیما ارزش زیادی قائله ..
-نیما عزیزم منم برات دعا می کنم که یک ستاره ای نصیبت بشه که ستاره شانس و خوشبختی تو باشه . یکی که قدرت رو بدونه . یکی که مثل من بد نباشه . می دونی چرا ستاره ها می خوان تو رو داشته باشن ? می دونی چرا دوستت دارن ؟ چرا می خوان بیان سراغ تو ؟ چرا ولت نمی کنن .؟ واسه اینه که اونا عاشقتن و می دونن تو واسشون شانس میاری . این تویی که شانس اونایی . تویی که بهشون نور میدی .. تویی که از اونا ستاره می سازی . بهشون میگی خودشون باشن . احساس درخشیدنو درشون زنده می کنی ..
نیما : من که خودم زندگیم تاریکه .
نلی : نه عزیزم این طور احساس نکن . وجودت .. درونت روشنه .. تو دنیایی از محبت و گذشت هستی .. تو خیلی مهربونی .
نیما بازم به بیرون نگاه می کرد . به ستاره های آسمون . می خواست بگه که با رفتن تو من دیگه خاموش خاموشم . چه جوری می تونم از خودم نوری داشته باشم که ستاره ها بهش بنازن . وقتی تو رو ندارم بد بختم . چطور می تونم ستاره بخت ستاره ها باشم .
لحظاتی بعد نلی دست نیما رو کشید و اونو به سمت خودش آورد . بغلش کرد . سرشو گذاشت رو سینه اش . نمی دونست اسم این حس و کارشو چی بذاره . می دونست که احساس یک معشوقه به معشوق نیست . احساس دوست داشتن به معنای واقعی دوست داشتن نیست . احساس زنی نسبت به شوهرش نیست .. اونو نجات دهنده ای فرض می کرد که دلش واسش می سوزه .. با موهای سر همسرش بازی می کرد .. و به ناصر فکر می کرد به پسری که شده بود همه جیز اون . مردی با عقده های فراوان .. از دست دادن پا هاش ... همسرش .. احساس حقارت کردن ها .. این که دیگه خودش نمی تونه کاراشو انجام بده . و اینا مسئله ای نبود که نلی رو از عاشق بودن منصرف کنه پشیمونش کنه که چرا طالب بودن با ناصره .
اون شب نیما با هزاران شکنجه و عذاب چشاشو رو هم گذاشت . وقتی که بیدار شد برای ثانیه هایی به یادش نمیومد که چی شده ولی وقتی که همه چی رو به خاطر آورد احساس کرد زندگی واسش ارزشی نداره . این فقط یک خواسته و پذیرش بود .. مراحل قانونی کار .. رفتن به داد گاه .. نصایح قاضی و سر دواندن .. همه اینا واسش نوعی شکنجه و عذاب بود . می خواست دیگه همه چی تموم شه و به این فکر نکنه که نلی همسر اونه . می خواست که دیگه به سایه های پشت سرش نگاه نکنه . به دنیایی که با هاش بی مهری کرده بود . صبح وقتی نیما رفت بیرون نلی خودشو به خونه نوشین رسوند ..
-عزیزم عزیزم دیگه همه چی تموم شد . نیما موافقتشو با طلاق دادن من اعلام کرد . یعنی خودش پیشنهاد داد .. آخ اگه بدونی چه سخت بود جواب دادن بهش وقتی که نظر منو می خواست بدونه .
نوشین : اوخخخخخخخخ جووووووووون می دونستم همین جور میشه . ولی استرس داشتم که نکنه یه چیزی مانع این کار شه . ولی خب عزیزم تا تنور گرمه باید نونو چسبوند . زود تر باید قال قضیه رو کند . ولی اگرم چند روز طول کشید تو باید زرنگی به خرج بدی . یه طوری خودت رو نشون بدی که اون فکر نکنه که تو از جدایی منصرف شدی . فاصله خودت با اونو حفظش کن . عمل زناشویی که هیچی یه مدتیه با هاش نداری .. همون آشپزی و چند کلمه حرف معمولی کفایت می کنه . تنت رو هم به تنش نچسبون . بهش نشون بده که داری خودت رو به شرایط جدایی عادت میدی . چه عالی شد ! کاش ناصر هم میومد سر عقل و منم هیچ غمی نداشتم ..نمی دونی چقدر خوشحالم ..خیلی !
نلی : آره کاش اونم خودشو قانع می کرد که از تو دل بکنه و بیاد با من باشه .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۴

نلی : حالا من موندم که این خبر رو چه جوری به ناصر بدم . نمی دونم واکنش اون چیه ..
نوشین : هر چی باشه یه چیزی رو می دونم و اون این که من به هیچ وجه نمی تونم با اون زندگی کنم . اون دیگه واسه من ارزشی نداره . حالا تو چه جوری می تونی با اون زندگی کنی اون برای من جای تعجب داره شاید به این دلیله که دیگه از وقتی که چش باز کردی اونو در کنار خودت دیدی . جزیی از وجودت شده .. همیشه با تو بوده . با خوب و بدش و با زشت و زیباهاش آشنایی و همین به نفع منم شده . من نمی دونم چرا کور بودم . چرا کور شدم . همه اینا در اثر نداشتن تجربه هست . شاید اگه کس دیگه ای هم بو د و به من می گفت که این جوری از دواج نمی کنن شاید حرفشونو قبول نمی کردم . دارم به این فکر می کنم که اگه یه روزی تجربه خودمو در این زمینه در اختیار یکی قرار بدم اونم حرفمو قبول نمی کنه . اینو هم نباید نادیده گرفت که این روش یعنی عجولانه بله رو گفتن همیشه هم به شکست منجر نمیشه . ولی بهتره که آدم عاقلانه و با شکیبایی تصمیم خودشو بگیره تا به مشکل نخوره ..
نلی : از نادر چه خبر ..
-سلامتی .. من و اونم نگرانیم که ببینیم این جریان به کجا ختم میشه . خوشم اومد که تو فیلمها رو ندادی به دست ناصر تا ازش سوء استفاده کنه . اگه اونا رو می شدند منم اونی رو که در اختیار خودمه رو می کردم .. اون وقت همه مون پا مون گیر بود . نلی : ناصر همه اینا رو می دونه . شاید اون خودش بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داره که همچین شرایطی پیش بیاد تا همه مونو بندازه به دردسر . این جوری می تونه به خیال خودش تا حدودی انتقام گرفته باشه . ..
چند ساعت بعد نلی خودشو به ناصر رسوند .. نمی دونست که چه جوری این خبر رو به ناصر بده که اون و نیما می خوان از هم جدا شن و اون دیگه میشه یک زن آزاد .
-ناصر می خوام یه خبری رو بهت بدم .. نمی دونم تا چه اندازه خوشحال میشی .. من و نیما داریم از هم جدا میشیم . اون موافقت کرده که طلاقم بده ..
ناصر که تمام فکر و ذکرش شده بود نوشین , گفت:
تعجب می کنم . یعنی اون به همین راحتی رضایت داده که دست از سرت بر داره ؟ اون دیگه چه جور مردیه ؟!
نلی : حتما تشخیص داده که زنش از زندگی با اون احساس خوشبختی و رضایت نمی کنه . آخه از روزی که از دواج کردم حتی یک روز هم باهاش اون بر خورد گرمی رو که یک زن باید با شوهرش داشته باشه نداشتم . همه چیزش فراهم بود کم و کسری نداشت ولی یک مرد و یک زن از همسرشون اون انتظارو دارن که حس شادی و طراوت خودشونو از زندگی مشترک نشون بدن . واگه این حس نشون داده نشه اون وقت احساس حقارت و زدگی به وجود میاد . زندگی شور و حالی نداره . نیما می تونست به امید آینده بشینه .. ولی خیلی فداکارانه دست از سر همسرش بر داشت .. ناصر : نمی دونم چی بگم . من الان نوشین بهم خیانت کرده .. هر گز تصورشو نمی کردم که یک زن به خاطر تلافی بیاد و این کارو بکنه .. با همه عذابی که بهم داده نمی تونم ازش دل بکنم . اون چه جوری قبول کرده .
نلی : برای تو چه فرقی می کنه ناصر .. چرا این قدر شلوغش می کنی
-تو موضوع خودمونو بهش گفتی ؟
-نه .. دیوونه ای ؟ کار خیلی درستی کردیم که برم همه جا جار بزنم و بگم ؟ خونواده چی فکر می کنن ؟ در و همسایه ها .. ملت ؟ درسته که ما برای مردم زندگی نمی کنیم ولی خیلی زشته انگشت نما شدن ..
ناصر : این که همون شد ..
نلی ک ببین ناصر اون از این که من بهت توجه خاصی دارم رفت توی فکر و جریان اینو که با وجود دختر بودن در هنگام از دواج تونستم قانعش کنم که دختر نیستم تا خودمو در اختیارت بذارم و به آرزوم برسم رو که می دونی ... خیلی خنده داره نه ؟ زن .. روز اول از دواجش به شوهرش بگه دختر نیست خودشو بزنه به افسردگی و عذاب وجدان و بگه آمادگی سکس نداره اون شبو خلاص شه .. فرداش بیاد پیش معشوقش ناصر خان و تسلیم اون شه .. هم به خواسته اش رسیده باشه و هم اون دروغی رو که روز گذشته گفته راست در بیاد .
ناصر : خب حالا که چی ؟
نلی : حالا که چی ؟! اینه اون جوابت ؟ ! مگه من قصد از دواج داشتم ؟ تو بودی که می گفتی که اگه از دواج کنم و اگه دیگه دوشیزه نباشم تو راحت تر می تونی باهام باشی . حتی خودتو فکر نمی کردی که من خودمو واسه تو حفظ کنم و بار اول تسلیم تو بشم . اولین و آخرین عشق زندگیم .. وگرنه برای من اهمیتی نداشت که در اون شرایط بدون از دواج هم در اختیارت قرار بگیرم ..
ناصر : من برای حفظ آبروی تو گفتم .
نلی : حفظ آبروی من ؟ یا ترس از این که نکنه یه مشکلی واست پیش بیاد که جبران پذیر نباشه ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۵

ناصر : من به خاطر این که مشکلی برات پیش نیاد این کارو کردم . به خاطر این که دوستت داشتم . به خاطر این که نمی خواستم کسی پشت سرت حرفی بزنه ..
نلی : سر در نمیارم چی داری میگی ..
ناصر : نلی کمکم کن .. کمکم کن . من می خوام یه کاری کنی که با نوشین آشتی کنم . بر گردم سر خونه و زندگیم .. یعنی نمی خوام کاری به کارش داشته باشم . برم بشینم توی خونه مون . ازش هیچ انتظاری ندارم . حتی یه پرستار می گیریم ..کار گر می گیریم .
نلی : چه طوره من پس از جدایی از نیما هم بیام پرستار شما شم و هم کار گرتون .. ناصر : درکم کن ..
نلی : اون چشم دیدن تو رو نداره . اون نمی خواد با هات حرف بزنه . اون وقت تو. داری از این میگی که می خوای با اون زیر یه سقف زندگی کنی ؟ حتما می خوای با اون زیر یک سقف و روی یک تخت هم بخوابی .
ناصر: ولی بهش دست نمی زنم .
نلی : ببین کسی رو به ده راه نمی دادن سراغ خونه کد خدا رو می گرفت . چرا نمی خوای باور کنی اون عاشق یکی دیگه شده . اون حالا به این باور رسیده که از اول هم تو رو دوست نداشته . ازدواجش با تو یک اشتباه بوده . چرا ما آدما فکر می کنیم که وقتی در یک انتخاب عشقی یا انتخابی برای شریک زندگی خودمون شکست خوردیم به بن بست رسیدیم و همه چی برامون تموم شده . در حالی که زندگی ادامه داره . آدم می تونه آغوششو واسه کسانی وا کنه که معنای عشق و دوستی و محبت و وفاداری رو بدونن . حالا این اون زندگی نیست که تو می خوای ... تو با نوشین خوشبخت نبودی . اون نادر رو دوست داره . تو روی صندلی چرخداری . خونه نشین هستی . چی دوست داری ؟! دوست داری که اون تو رو به حال خودش بذاره و هر وقت که دوست داشت از خونه بره بیرون و با عشقش نادر خوش باشه ؟ این جور فریب خوردن ها رو دوست داری ؟ ولی فکر نکنم به اون جا هم برسی . یعنی نوشین راضی بشه که در همچین شرایطی هم باهات زندگی کنه . می دونی چرا ؟ واسه این که اون می خواد عشق با نادر براش یه حاصلی داشته باشه . می خواد باهاش ازدواج کنه .. می خواد از اون بچه دار شه . ولی از تو نمی خواد . تو درش هیچ احساسی رو به وجود نمیاری .
ناصر : چقدر امید وارانه حرف می زنی !
نلی : من دارم واقعیتو میگم . فکر نکن دارم مسخره ات می کنم یا موضوع رو لوث می کنم .
ناصر : به نظر تو من باید چیکار کنم ..
نلی : برو سمت کسی که تو رو با تمام وجودش دوست داره . اگه تب کنی اون تا پای مرگ میره .. به کسی که به خاطر تو هر کاری کرده و بازم می کنه . نشون داده و بازم نشون میده . دوستت داشته همون جوری که بودی . در روزای خوب و بدت باهات بوده .. بهت نگفته که چرا بدی .. تو رو به خاطر کارات سر کوفت نزده . همونه که خوشبختی تو رو تضمین می کنه . همون دختری که حقه بازی نمی دونسته ولی به خاطر تو و عشق تو بار ها و بار ها حقه بازی کرده ولی هر گز تو رو گولت نزده .
ناصر : نلی تو حرفای قشنگی می زنی . ولی هنوز دلم پیش اونه .
نلی : چند بار باید بگم تو هم اونو دوست نداری . این یه عادته .. یه سر پوش گذشتن بر عقده هاته که می خوای نشون بدی شکست نخوردی و کم نیاوردی . در حالی که خوشبختی تو راحتی تو پیش منه .. با منه . منم که تا آخرین نفسم کنارت می مونم . منی که عاشقتم . چرا این قدر منو اذیت می کنی ؟ چرا چشاتو به روی اون چیزایی که باید باز کنی بستی ؟ چرا آدما همش به دنبال اون چیزایی هستند که در اختیارشون نیست ؟! حالا به خوب و بدش کاری ندارن . تو می تونی جواب این همه سوالو بدی اگه بخوای . چون می تونی زندگی رو حس کنی . می تونی عشقو حس کنی . دوست داشتنو حس کنی . ناصر تو بد جنس نیستی . ذاتت خراب نیست . تو خیلی مهربونی . . ناصر : من نمیگم دوستت ندارم نلی ولی .. ولی حس می کنم دلم می خواد بر گردم به سر خونه زندگیم . نوشینو با همه گناهانش ببخشم به شرطی که اونم دیگه نادر رو فراموش کنه ..
نلی : همه مون در این مورد حرفای زیادی با هم زدیم . تو و نوشین اگرم با هم حرف بزنین به نتیجه ای نمی رسین . چون هدف تو رسیدن به اونه .. هدف اون رسیدن به نادره . راهیه که انتخاب کردین . راهی که درش عشقی دو طرفه نباشه محکوم به شکسته . حالا گاه این شکست ممکنه سالها بکشه خودشو نشون بده ..گاه ممکنه با مرگ یکی از طرفین خودشو نشون بده مثل زن و شوهری که مثل دو تا مجسمه در کنار هم زندگی می کنن . ولی در مورد شما حالا خودشو نشون داده و کاریش هم نمیشه کرد . درسته مقصرش خودت بودی و حالا می خوای هم پوزش بخوای و هم گذشت داشته باشی ولی این عقده سر باز کرده . این تضاد خودشو نشون داده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۶

ناصر : من نمی تونم قبول کنم که زنمو از دست دادم و دیگه نمی تونم اونو ببینم . اون از نظر قانونی زن منه و اگرم حالا کاری نمی کنم به خاطر عشقیه که به اون دارم .
-تو اگه دوستش می داشتی دست از سرش بر می داشتی تا اون به زندگیش برسه . تا بتونه اون رنج های گذشته ای رو که از تو کشیده فراموش کنه .
نلی فهمید که کمی تند رفته . چون هر لحظه امکان داشت که ناصر بهش بگه که مقصر تمام اینا نلیه . اون بوده که باعث شده که نوشین بهش خیانت بکنه ... نلی ادامه داد
-اماناصر جان . این که بخوای فکر کنیم نوشین فقط به خاطر تلافی کار تو با نادر آشنا شده این اشتباهه . اگه اون می خواست تلافی کنه مورد.. زیاد بود . حتی همین نیمایی که می بینی خیلی پسر با مرام و با اخلاقیه .. اون قبل از از دواج با من عاشق نوشین بود و تا زمانی که اون از دواج نکرد به فکر ازدواج نیفتاد . به خاطر این که واقعا نوشینو دوست داشت و به این امید وار بود که یه روزی به عشقش می رسه . اون هنوزم که هنوزه نوشینو دوست داره و اگه موضوع نادر نبود یه جورایی سعی می کرد که باهاش رو هم بریزه یا این که بعد از جدایی از من از اون تقاضای ازدواج بکنه . ولی دست تقدیر نوشین و نادر رو کنار هم قرار داد . من و تو رو هم در کنار هم قرار داده بود اما می بینی گاه بعضی ها از این فرصت نهایت استفاده رو می کنن و می دونن که ستاره بخت اونادر کنار هم قرار داره و معطلش نمی کنند و عده ای هم مثل من و تو بیست و خوردی ساله که در کنار همیم ولی نمی خوایم قبول کنیم که برای هم ساخته شدیم . البته من که اینو قبول کردم و این تویی که باید این موضوع رو قبول کنی . داشتم از زنت نوشین می گفتم . نوشین نادر رو پیدا کرده . گمشده خودشو .. و بهتره بگم پیدا نشده ای رو که بالاخره پیدا کرده بود . بعضی وقتا آدما فقط خیالی از عشقو در کنار خودشون می بینن وحس می کنن , به خیال این که عاشق شدن به ناگهان از خواب بیدار میشن .. ممکنه تا آخر عمر هم در خواب بمونن . هر چند زندگی یکنواخت و بی تحرک اونا حکایت از این داره که ته دلشون از این زندگی خود راضی نیستند . خیلی ها اینو نشون نمیدن . خیلی ها اینو به صورت یه عقده در خودشون نگه می دارن . عقده ای که یه روزی خودشون نشون میده . و خیلی ها اونو سر کوبش می کنن . حالا نمی دونم تو می خوای چیکار کنی . بین شما فقط قرار دادی به نام از دواج بوده . یک توهم از ماههایی که فکر می کردین همو دوست دارین . نوشین حالا عاشق نادره . چه تو باشی چه نباشی .. اون از زندگی با تو چی می خواد نصیبش بشه . چی ؟!یک مشت خاطره تلخ ؟! دوست داری باشی و ببینی که اون چه جوری بهت خیانت می کنه ؟ یا بازم می خوای آدمکش اجیر کنی و بفرستی سراغش که هر جا اون میره نعقیبش کنه .. عشقشو بزنی ؟ تو هیچ کار نمی تونی بکنی . ..
ناصر مشتاشو گره کرده پی در پی فریاد می زد نلی به زور ساکتش کرد . مرد نمی خواست قبول کنه که باخته .. با این که می دونست شکست خورده و بهترین کار اینه که با همسرش بر سر جدایی تفاهم کنه ولی باور نداشت شکست رو .
ناصر : من نمی ذارم اونا به هم برسن . حتی اگه شده که سالهای سال اونا رو در همین وضعیت نگه داشته باشم .. نلی : بالاخره راهی هست که اون تقاضای طلاق کنه ..
ناصر : من میرم همه جا عنوان می کنم که اون معشوق گرفته . دوست پسر گرفته . هوایی شده . پیش تمام فامیلا آبروشو می برم . کاری می کنم که انگشت نما شه . به قاضی میگم ..
نلی : اونم میاد از موضوع من و تو میگه ..
-ثابت کنه ..
نلی : تو هم نمی تونی ثابت کنی .. اگه بخوای بازم موضوع فیلما رو پیش بکشی اونم در اختیارش فیلمی هست که نشون دهنده تقدم خیانت توست ولی اینا چیزی رو یک طرفه به نفع کسی قرار نمیده .
ناصر : من می تونم قانعش کنم . قانعش کنم که بر گرده سر خونه و زندگیش . شاید حالا که ویلچر نشین شدم براش سخت باشه ..ولی یه امیدی هست که بتونم رو پا هام وایسم .
نلی : من نوشینو می شناسم . اون خیلی بهتر از منه . اون اگه عاشق کسی باشه واسش مهم نیست که سلامت خودشو از دست داده باشه یانه . این که شرایط جسمانی تو به چه صورت باشه در تصمیم گیری اون نقشی نداره . اون قلبش پاک تر و عملش خالص تر از ایناست . ناصر من دوستت دارم . این قدر وقت تلف نکن . تو باید قبول کنی ..
ناصر : هر دو شونو می کشم .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۷

نلی : من بهت اجازه نمیدم که این کارو بکنی . تو اگه منو بکشی من حرفی ندارم . ولی دلشو ندارم که خودت رو به کشتن بدی . من دوستت دارم . دوستت دارم . به تو احترام می ذارم .. تو هم باید به من و خواسته های من توجه داشته باشی .. آره عزیزم . تو گناهی نداری . منم همین طور .. شاید گناه از عشق بوده که خونه شو اشتباه پیدا کرده . از اول با یه آدرس غلط ما ها رو کنار هم نشونده .. من و تو باید کنار هم می بودیم . نوشین هم که دنیای خودشو پیدا کرده , نادر رو . اونه که می تونه بهترین همدم نوشین باشه . شاید تمام اینا یک حکمتی بوده که همه چی بر گرده سرجای خودش . هیچ امروزی مثل دیروز نیست . و هیچ فردایی هم مثل امروز نخواهد بود . درسته که این تغییر برات خیلی گرون تموم میشه ..من نمی خوام بگم که برات بهترین انتخاب روی زمین هستم ولی سعی می کنم بهترین باشم . دلسوز ترین باشم . می دونم میگی دوست داشتن و عاشق بودن اجباری نیست .. اینو قبول دارم . تو نسبت به من بد جنسی های زیادی داشتی ولی گاه در چشات یه نوری می بینم و یه حسی که اون با احساس من هماهنگی داره . می تونم بخونم که می تونی دوستم داشته باشی عاشقم باشی . همونی باشی که من می خوام . همونی که در کنار تو دنیا رو خیلی قشنگ تر از اونی که هست می بینه و حس می کنه . می دونم حرفای منو تکراری حس می کنی .. می دونم گوشت از این حرفا پره . آخه بار ها و بار ها برات گفتمش . ولی من نا امید نمیشم . ناصر نوشین دوستت نداره ..می خوای فریاد بکش . جیغ بزن .. به در و دیوار مشت بزن ... دوست داری اونو به زور سر نیزه کنار خودت بنشون .. ولی اون دلش با تو نیست . قلبش جای دیگه ایه . چند بار اینو بهت بگم . چه جوری بگم من .. من از دستت خسته شدم ولی اون قدر میگم و تلاش می کنم و استقامت نشون میدم که تو رو خسته ترت کنم و چاره ای جز تسلیم نداشته باشی .
نلی احساس می کرد که زیاده از حد داره به حال ناصر دل می سوزونه . وقتی مردی مثل نیما با اون متانت و آقایی خود امکانات رو طوری براش فراهم آورد که بتونه به زندگی دلخواهش رو بیاره چرا ناصر می خواد همه چی رو خراب کنه ؟! اون زیادی ناصر رو لوسش کرده بود . طوری که همش عادت داشت به این که نلی نازشو بخره .. حس کرد که تنها راه نجات اونا و رهایی از مخمصه اینه که ناصر از زبون خود نوشین بشنوه که به هیچ وجه راه باز گشتی نیست . ولی می دونست که نوشین قبول نمی کنه که با ناصر حرف بزنه . زن حساسیت عجیبی نسبت به شوهرش پیدا کرده بود . مردی که حالا اونو شوهر خودش نمی دونست .. دوست داشت زود تر بر نامه طلاقش با ناصر ردیف شه و با نادر از دواج کنه . .. نلی دوست داشت تا تنور گرمه نونو بچسبونن . اون به حرف شوهرش نیما اطمینان داشت و به قولی که داده بود . می دونست رو حرفی که می زنه هست بهش اعتقاد داره اگه گفته که دست از سر نلی بر می داره و اونوبه حال خودش میذاره که یک زندگی جدیدی رو تشکیل بده حتما این کارو می کنه . تصمیم گرفت که موضوع رو با نوشین در میون بذاره . شرایط رو براش توضیح بده . بگه که اگه نخواد با ناصر حرف بزنه تا خودش آب پاکی رو رو دستش بریزه ممکنه اون لج کنه و شرایط به همین صورت معلق بمونه و اگرم کار به شکایت و داد گاه بکشه ممکنه ماهها طول بکشه و اون وقت قضیه گره بخوره و به مسیری بیفته که خواست هیشکدوم از اونا نیست .
نوشین : من با اون کثافت حرفی ندارم . وقتی یاد کاراش میفتم . وقتی به این فکر می کنم که چطور اون روز با بی رحمی بهم تجاوز کرد دیوونه میشم ..
نلی حرصش هم می گرفت از این که از زبون نوشین می شنیدکه ناصر با اون عشقبازی کرده .. هر چند طرف همسرش بوده ولی نلی دوست نداشت که ناصر به غیر از اون با کس دیگه ای باشه .
نلی : آره می دونم کار زشتی کرده . به زور نمیشه کاری کرد و درست هم نیست . یه کاری که آدم انجام میده باید به دل آدم بشینه .
نوشین : می دونم چی داری میگی ولی من نمی تونم با ناصر حرف بزنم ..
-عزیزم اون که دیگه نمی تونه کاری به کارت داشته باشه . اون دیگه نمی تونه به طرفت حمله بکنه .. اون به خیال خودش می خواد تو رو تحت تاثیر قرار بده . می دونه دلسوزی .. می خواد بهش رحم کنی . مهم اینه که بر خوردت چه طور باشه .. نلی با این که می دونست این تنها راه نجات اوناست ولی اینو هم می دونست که ناصر خیلی خرد میشه اگه نوشین آب پاکی رو بریزه رو دستش .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶۸

نلی : شاید منم ته دلم راضی نباشم که تو و ناصر با هم حرف بزنین . چون اصلا دلشو ندارم که اونو این جوری ناراحت ببینم . می دونم اون دلش خوشه که تو رو تحت تاثیر قرار میده . می خواد تو رو به یاد روزای مثلا خوشی بندازه که با هم داشتین و از این جور حرفا .
نوشین : خیلی پرروست . خیلی ..
نلی : نوشین من اصلا دوست ندارم اون با تو روبرو شه ولی از میون بد و بد تر مجبورم بد رو انتخاب کنم . چاره دیگه ای ندارم . راهی نیست .
نوشین : من حرفی ندارم . فقط من اونو نمی تونم این جا توی خونه خودم بینم . چون اون حق نداره پاشو توی خونه من بذاره . جایی که من درش زندگی می کنم جای اون نیست . به خونه اونم پا نمی ذارم که حس کنه آدم حسابش کردم و اومدم یا پدر و مادرش فکر کنن که قصد آشتی دارم . من و اون در حضور تو میریم به یک پارکی و یه جای دنجی حرفامونو با هم می زنیم ..
نلی : اگه اون سختش باشه که در حضور من با هات حرف بزنه چی ؟
نوشین : این که مسئله ای نیست . تو می تونی از من و اون فاصله بگیری و حرفامون که تموم شد بیای و اونو با خودت ببری . دیگه آخرین حرفامو با هاش می زنم . اگرم موافقت نکرد که توافقی از هم جدا شیم من به همین صورت رابطه مو با نادر ادامه میدم . هر چند اگه تو با من همراهی کنی می تونم بدون درد سر ازش جدا شم . ولی می دونم این بعدا به آینده رابطه تو و ناصر لطمه می زنه و تو هم بر سر دو راهی گیر می کنی . چون گاه به فکرم می رسه که ازش شکایت کنم .
نلی : این کارو نکن . تا موقعی که میشه از راه راحت تری وارد شد بهتره که همون کارو انجام بدیم مگر این که دیگه مجبور شیم .
-باشه عزیزم . نلی جون . تو به اندازه کافی به من محبت کردی . هر چند در آغاز راه سایه ات رو با تیر می زدم ولی حالا دیگه بهت مدیونم . چون همون قدر که تو عاشق ناصر هستی منم عاشق نادر هستم .
نلی : پس من با ناصر صحبت می کنم ببینم قبول می کنه که در یه پارکی همدیگه رو ببینید یا نه ..
نوشین : ناصر چیکاره هست که قبول بکنه یا نکنه .. این اون نیست که تصمیم می گیره ...
نلی : باشه ..ولی یه خواهشی دارم این که تا می تونی با منطق و آروم باهاش حرف بزن . اون همون قدر که از تو نا امید شه دیگه کافیه . دلم نمی خواد داغون شه . ولی همون براش کافیه که احساس نا امیدی بکنه .. من کمکش می کنم . آرومش می کنم . می دونم که می تونم .
نوشین : منم دوست دارم که بتونی ..ولی فرقی هم نمی کنه برام که بتونی ردیفش کنی یا نه . من در درجه اول این واسم مهمه که همون جوری که از شرش خلاص شدم و دیگه ریخت نحسش رو نمی بینم اسمش هم از توی شناسنامه من خط بخوره . و اون دیگه به عنوان همسر من تلقی نشه . ..
نلی رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه .. نوشین هم خودشو آماده کرد .. واسه جوابایی که باید بده .. حرفایی که باید بزنه ... تقریبا می دونست که ناصر چی می خواد بگه .. رو چه نکاتی انگشت می ذاره و بهش تکیه می کنه . موضوع رو با نادر در میون گذاشت .. نوشین کمی مضطرب بود ...
نادر : عزیزم تو منو ناصر حساب کن . ما با هم تمرین می کنیم . حالا شاید دقیقا پرسشها و حرفای اون همونی نباشه که من می خوام بر زبون بیارم .. ولی از هیچی بهتره . ذهنت آماده میشه . مسلط تر جوابشو میدی .
-باشه این جوری خیلی عالیه .
نوشین و نادر یکی دو ساعتی رو با هم تمرین کردند ... یه جا هایی بود که نوشین باید از عشق و علاقه اش به نادر می گفت .. این جای کار دو تایی شون خنده شون می گرفت و برای دقایقی در آغوش هم آروم می گرفتن ..
نوشین : این بزرگترین آرزوی زندگیمه که زود تر از دستش راحت شم .
نادر : تو همین حالاشم از دست اون خلاصی . فقط نوشین باید خونسردی خودت رو حفظ کنی . هر قدر بیشتر جوش بیاری و حرص بخوری اون بیشتر می تونه از این نقطه ضعف تو استفاده کنه .اما اگه خونسردی و تسلط و اعتماد به نفست رو ببینه خودش بیشتر جوش میاره . می فهمه که دیگه هیچ راهی براش نمونده جز جدایی . وقتی ببینه پیشش این قدر راحت از من و عشق من حرف می زنی دیگه همه چی واسش تموم شده هست ..
-اون خودش همه اینا رو می دونه ..
-ولی این آخرین ضربه دردش خیلی زیاده .. دیگه آخرین امیدشو هم از بین می بری و اونو به حقش می رسونی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 19 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA