انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین »

گناه عشق


مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــق 10

اون روز پیک نیک هم بالاخره رسید . باغشون تقریبا بزرگ بود و دریکی از قسمتهای مسطح کنار شهر واقع شده بود . شب قبلش از هیجان تا صبح نخوابیده بود .می خواست کسی رو ببینه که حیلی ها می گفتند که اون همسرش میشه . می خواست کسی رو ببینه که حس می کرد قلبشو شکسته . بهش نارو زده . احساساتشو به بازی گرفته .. می خواست کسی رو ببینه که پیش از این در اندیشه اون خیلی از این شبها رو پشت سر گذاشته . اما این بار با دفعات قبل فرق می کرد . نلی به خودش می گفت .. کاش خودمو در اختیارش میذاشتم . کاش به نوع دیگه ای باهاش برخورد می کردم . من چه جوری می تونم نوشینو ببینم . اون دختره عوضی آشغالو که از دوست داشتن هیچی نمی فهمه هیچی نمی دونه . از اون زنایی که بعد از 6 ماه میرن واسه خودشونم دوست پسر می گیرن . من به ناصر چی بگم . می برمش به یه جای خلوت . اول می زنم زیر گوشش . بهش میگم نامرد پست فطرت . ولی اون بهم می خنده .. شایدم بوسیدمش .. اون وقت روش زیاد میشه . ولی اگه نخواد منو ببوسه . اگه بازم بگه که ما با هم فامیلیم و تو جای خواهرمی .. چاقو رو فرو می کنم تو شکمش . می کشمش . بره به درک . اگه بمیره سر خاکش نمیرم . فاتحه نمی خونم واسش . .. نلی خودشو زیباتر از هر وقت دیگه ای کرده بود . خیلی به خودش رسیده بود . -ببینم نلی می خوان بیان خواستگاریت ؟/؟ -خفه شو نکیسا . خیلی پررو شدی . حواست باشه که چند وقت دیگه پیش دانشگاهیت شروع میشه -خب بشه چه ربطی به سر و وضع تو داره . -آدم با خواهر بزرگش این جور حرف نمی زنه . -ولی میگم خیلی حیف شدا آقا ناصر نشد داماد ما . من فکر می کردم بیاد خواستگاریت .. -نکیسا خفه میشی یا نه . من و اون مثل دو تا خواهر و برادر بودیم . اون خواهر نداشت من جای خواهر اون . اصلا مثل دو تا دوست . مگه تو فضولی . کدوم برادریه که با خواهرش از این حرفا بزنه .. -حالا چرا این قدر حرص می خوری -از دست تو به خاطر فضولی های تو . من با تو یکی چیکار کنم . معلوم نیست کدوم دخترو می خوای بد بخت کنی -همون دختری رو که ناصر خان بد بختش کرده .. ..با برادرش نیما خیلی صمیمی بود ولی هرگز بهش نگفته بود که ناصرو دوست داره . بالاخره اومدن . علاوه بر اون نازگل خانم عمه ناصر از برادرش هم که دایی ناصر بشه دعوت کرده بود تا جمعشون جمع تر شه . اونا هم چند تا بچه نو جوون داشتند .. اهالی ترجیح دادند که بند و بساطشونو ببرن در فضای سبز .. برخورد ناصر با نلی خیلی گرم بود ولی نلی با خشم و بی محلی بانوشین روبرو شد که از دید نوعروس پنهون نموند . -عزیزم مثل این که این دختره همون دختر عمه ات رو میگم از این که ما اومدیم اینجا خوشش نیومده . خودشون ما رو دعوت کردند . -عزیزم اون اخلاقش گاهی همینه . اگه توی خونه یه دعوایی با کسی افتاده باشه همین میشه .اون و نکیسا داداشش خیلی کل کل می کنن و سر به سر هم میذارن . الان بهت میگم که حتما سر یه چیزی باهاش بحثش شده . قبل از این که برن و در باغ سنگر بگیرن ناصر نلی رو کشید یه گوشه ای و گفت دختر آدم با مهمون خودش که این جوری برخورد نمی کنه -به اون نمیگن مهمون . به اون میگن اشغالگر . -اون جای کی رو اشغال کرده .. -جای منو توی قلب تو . ناصر می خواست بگه به اون صورت که من عاشقت باشم تو در قلب من جایی نداشتی که بازم پشیمون شد . -نلی من برات احترام زیادی قائلم . نوشین هرچی باشه حالا زن منه . اگه یک بار دیگه بشنوم که نسبت بهش بی احترامی کردی آبروی تو رو همه جا می برم . -مثلا می خوای چیکار کنی . به همه بگی دختر عمه ات رو قال گذاشتی ؟/؟ -چه قالی ؟/؟ نلی لباشو از حرص می جوید . حس می کرد که نمی تونه در مقابل حرفای ناصر سفت و سخت بایسته . واسه همین خونش به جوش اومده بود . با این حال نتونست در مقابل حرفای ناصر کاری کنه .. مجبور شد یه حسی به خودش بده که بتونه با نوشین روبرو شه و یه جوری از دلش در بیاره که ناصر ازش راضی باشه . ..خیلی سریع خودشو به نوشین رسوند و با لبخندی مصنوعی از این که بهشون افتخار داده و تشریف فر ما شده خوشحالی خودشو نشون داد . -نوشین خانوم اگه چیزی کم و کسری دارین بفر مایین . اگه راضی باشین ما میریم به باغ .. در خدمت شماییم .. دیگه از زبون بازیها چیزی به یادش نمیومد که انجام بده . فشار عجیبی برش اومده بود . خیلی به خودش سخت گرفته بود تا بتونه این جوری با کسی که فکر می کرد عشقشو از چنگش به در آورده روبرو شه . نلی زودتر رفت اون جلو تا چینش ها رو در جایی انجام بده که اگه ناصر رو به گوشه ای خلوت کشوند دید نداشته باشه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۱

نریمان خان و نرگس خانوم هم که دعوت بودند تا جمعشون جمع تر شه این جوری نلی راحت تر بود تا بتونه با ناصر خلوت کنه . زنای میانسال با نوشین گرم گرفتند . مردا هم که بساط چای و منقل رو ردیف کرده بودند . نلی نزدیک ناصر شد .. نوشین هم دیگه کاری به این نداشت که ناصر کجا میره . هرچند خیلی دلش می خواست با شوهرش قدم بزنه ولی نوعروس بود و نمی شد همون اول پاشه و بره دور بزنه . این جوری زشت بود . همه به دید دیگه ای به اون نگاه می کردند . . نکیسا هم متوجه بود که چطور خواهرش و ناصر رفتند به یه سمت دیگه ای با دو تا راکت بد مینتون . اون حس می کرد که خواهرش هنوز ناصرو دوست داره ولی چی می گفت . اصلا به من چه مربوطه . حال و حوصله شررو ندارم . خواهر بزرگتر داشتن یک دردسره کوچیک تر داشتن هم یک دردسر. خوش به حال اونایی که خواهر ندارن ولی با همه اینا من نلی رو دوست دارم . حس می کرد که در میون جمع تنهاست . آخه هم سن و سالش اونجا نبود . زنا غیبت کردن رو شروع کرده بودند و نوشین هم که حوصله اش سر رفته بود مجبور بود اونا رو تحمل کنه . از اون طرف هم ناصر به یاد دوران مجردیش افتاده بود و بی اختیار از خاطرات زمانی می گفت که همش در حال دور زدن در اینجا بود .. -دختر عمه یادته چقدر اینجا میومدیم ؟/؟ انگار همین دیروز بود .-همچین حرف می زنی که انگاری ما پنجاه سال سنمون باشه . همین چند وقت پیش اینجا بودیم . اصلا از بچگی هم میومدیم اینجا تقریبا با هم هم سنیم . یعنی واسه این که اون یه سال و خوردی ازم کوچیک تر بوده رفتی گرفتیش . -دختر دیوونه نشو .. -من هنوز دوستت دارم .. ناصر یه راکتو از دست نلی گرفت و گفت حالا برو عقب تر بازی کنیم -حوصله شو ندارم . -پس مرض داشتی ما رو با خودت کشوندی اینجا ؟/؟ الان زنم منتظره -پس من چی ؟/؟ منم آدمم . مگه چند سال باهام نبودی . با من . با هم همه اینجا ها رو وجب به وجب گشتیم . حتی موشها و خرگوشهای اینجا هم ما رو می شناسن . -خرگوش ؟/؟ -آره -آها یادم اومد . -ببینم منو هم یادت میاد .. ناصر به نلی نزدیک شد . واسه این که از دلش در بیاره دستی به صورتش کشید و موهای بلندشو به یک طرف صورتش داد . -نلی تو خیلی خوشگلی و خیلی هم خوبی . پس سعی کن یه خواستگار خوب اگه برات اومد جواب رد بهش ندی توی همین شرکت ... نلی که انتظار این حرفا رو از ناصر نداشت یه لحظه دستشو آورد جلو تا بذاره زیر گوش ناصر اما بازم یه چیزی مانعش شد . -حق داری نلی . چرا نمی زنی منو. نلی خودشو انداخت توی بغل ناصر . پسر دایی عقب نشینی نکرد . بازم گذاشت که دختر عمه هر کاری دوست داره انجام بده . نلی لباشو گذاشت رو لبای ناصر .. مرد حس می کرد که نباید بذاره اون این کارو انجام بده اما این تصور براش به وجود اومد که نلی دلش به همین خوشه و همین آرومش می کنه . گذاشت کارشو انجام بده . حس کرد خودشم بدش نمیاد . ولی این بوسه زمانی می تونست براش لذت بخش تر باشه که نلی رو مال خودش بدونه . اما شرایط طوری بود که اون نه می تونست همسر اون باشه و نه دوست دخترش . جز این که شر درست کنه فایده ای نداشت . ولی بوسه نلی به اون آرامش می بخشید -دوستت دارم ناصر . دوستت دارم . تو مال من میشی .. یه چیزی بگو بی احساس .. -نلی منم لذت بردم . خوشم اومد ولی بهتره از حد تجاوز نکنیم . -از حد که تجاوز نمی کنیم ولی اگرم خواستی بهم تجاوز کنی من حرفی ندارم . من دوست ندارم دست مرد دیگه ای به من برسه . -قاطی کردی نلی . این حرفای یک آدم عادی نیست -نه حرفای یه آدم عاشقه . آدمی که از بچگی منتظره . -نلی من خودم آدم درست و حسابی نیستم . تازه دارم آدم میشم . سعی کن منو از اینی که هستم خراب ترم نکنی . من به درد تو نمی خوردم و نمی خورم . من قبل از نوشین با خیلی از دخترا بودم . اون اینو می دونه . -بازم می تونی با خیلی از دخترا باشی و تو اصلا نباید از دواج می کردی . تو نمی تونی زندگی یکجا نشینی داشته باشی . .. من درکت می کنم . تازه اون دختریه که بریز و بپاش زیاد داره .. ..ناصر حس می کرد که نلی تا حدودی حقیقتو میگه ولی اون نوشینو دوست داشت -نلی من تازه از دواج کردم . زوده که در مورد خودم قضاوت کنم از طرفی نوشین هرچی ولخرج باشه داره وخرج می کنه ...دو تایی شون به درخت تکیه داده بودند . نلی دو سه تا از دگمه های بلوز نستوه رو باز کرد و کف دستشو گذاشت رو سینه های عشقش و با اون بازی می کرد . ناصر برای اولین باری بود که با یه همچین حالتی ازسوی دختر عمه اش روبرو می شد . به چشای نلی نگاه کرد حس کرد که اون می خواد در یک رقابت با نوشین شرکت کنه که داره این کارا رو انجام میده . ولی عاملش هر چه بود تمام وجودش بی حس شده بود . شاید اگه این رفتار ها رو قبلا نشونش می داد می تونست از اون هم کام دل بگیره . اون خیلی راحت داشت تحریکش می کرد . -نلی دستتو از رو سینه ام بر دار .-ولی نگات چیز دیگه ای میگه -اگه نوشین بیاد این طرف ؟/؟ -نه نمیاد . ما اینجا تسلط داریم . اگه بیان از دور مشخصن . ما خودمونو می کشیم پایین تر بعد مرتب که شدیم دوباره میاییم بالاتر . -نه خواهش می کنم .. -نلی شیطون شدی . می دونم این خواسته تو نیست وداری با نوشین لجبازی می کنی .. -نه ناصر من همیشه می خواستمت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 12

ناصر چرا باهام مدارا نمی کنی ؟/؟ -ببینم تو هم اگه شوهر می داشتی و من باهات این کارو می کردم نسبت بهم مهربون بودی ؟/؟عکس العملی نشون نمی دادی ؟/؟ -من اصلا غیر تو با کسی از دواج نمی کردم که به این روز برسم . چشامو باز می کردم . دور و بر خودمو می دیدم . -ببین من نمی تونم احساس تو رو داشته باشم نلی .. ولی دختر کارشو کرده بود .. ناصر حس کرد گر گرفته . به نقطه ای که اون طرفش مجلسی ها نشسته بودند نگاه کرد . می ترسید . داغ شده بود . هر چند می دونست حالا در موقعیتی نیست که کارشون به جاهای باریک بکشه ولی از این بیم داشت که به ناگهان یکی بیاد . نلی حس کرد که به اندازه کافی تونسته روی اون اثر بذاره . اون هنوز در عذاب از دست دادن عشقش دست و پا می زد . حس می کرد که ناصر بزرگترین ظلمو در حقش کرده . نلی صورتشو به صورت عشقش نزدیک کرد . اون دیگه هیچی جز صورت یارو در این دنیا نمی دید و لبایی رو که باز شده و داشتند یه چیزایی می گفتند . اون حتی دیگه صدای ناصر رو هم نمی شنید . فقط اینو حس کرد که اون لبای خوشگلو با جفت لباش بسته . کاری رو که باید همیشه انجام می داد . اون حس می کر که ناصر هم احساس اونو داره . حالا لباش لبای ناصرو می مکید و با خود به رویا ها می برد . دستاشو دور کمرعشقش حلقه زد . احساس آرامش می کرد . بدنشو به بدن مرد چسبوند . ناصر مسخ شده بود . دستاش نای حرکت نداشت نلی به خوبی متوجه شده بود که تونسته ناصرو در اختیار خودش بگیره . یه نگاهی به اون دور انداخت و به حرکت لبهاش ادامه داد . غرق در شیرینی بوسه به این فکر می کرد که چرا قبل از این که اونو از دست بده این طور قاطعانه رفتار نکرده و احساسات خودشو نشون نداده . نسیم ملایمی صورت ناصر و نلی رو نوازش می داد . -نلی بس کن ولم کن . نذار من یه حس بدی داشته باشم و نظر من نظرم راجع به تو عوض شه . --عزیزم تو راستی راستی حس بدی نسبت به این کار داری ؟/؟ بهت احساس بدی دست میده ؟/؟نظرت راجع به من عوض میشه . ؟/؟ خب بذار بشه . من دیگه نمی خوام فقط به عنوان یک دوست تنها باشم . این که منو به عنوان یک خواهر به همه معرفی کنی . من نمی خوام خواهرت باشم . من می خوام عشقت باشم . نگاه ناصر به شکاف بلوز نلی و برهنگی قسمتی از بدنش افتاد که این نگاه از دید دختر پنهون نموند . -حتی می تونی اینا رو هم داشته باشی . اگه بخوای . من تسلیم توام . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . ناصر با این که اهل تنوع بود ولی نتونست در مورد نلی به خودش بقبولونه که باهاش رابطه جنسی داشته باشه اونم بی نتیجه و این که بازم باید به خونه او برسه . می دونست اگه هم رابطه ای با نلی بر قرار کنه بازم باید ولش کنه واین نمی تونه براش خوشایند باشه . -تو از جون من چی می خوای -چند بار می پرسی . اون دفعه هم گفتم تو رو . تو رو .. -نلی من نمی تونم از همسرم جدا شم . -نشو با منم باش .. -که آخرش گیر بیفتم و همه چی بر ملا شه ؟/؟ قبول کن که دیگه اون دوران گذشته . بسپرش به دست خاطرات بچگی و نوجوانی . فکر کن طوفان اومد و همه رو برد . -اما این طوفان زندگی منو نابود کرد . واسه من شد طوفان عشق .. ناصر تو عجله کردی .. من حالاشم خیلی خواستگار دارم ولی هنوز دلم پیش توست . به این که شاید این روز های شکستو دارم خواب می بینم . به این که تو یه روزی بر گردی . بهم بگی نلی این منم می تونم که با لباس سپیدی با تور های سپید و تاج سپید مثل ملکه ها کنار پاد شاه خودم باشم . از وقتی که حس کردم می تونم عاشق شم هر شب با همین رویا چشامو میذاشتم روی هم و تو رویاهای منو خراب کردی -من که جزو رویاهات بودم و خودت گفتی حالاشم هستم . . بیا بریم نلی خیلی دیر شده .. ناصر برای این که نلی رو همراه خودش کنه و زود تر از اون فضا دور شن دخترعمه شو در آغوش کشید . نلی حس کرد که دنیا رو بهش دادند . باورش نمی شد که این بار اون باشه که بغلش کرده اونو به سینه اش فشار میده . ناصر لبا و صورت نلی رو می بوسید . حس کرد که دلش می خواد یه رابطه خاص با دختر عمه اش داشته باشه .. حالا که اون راضیه چرا من نخوام ولی می ترسید . شرمش میومد از این که تو روی نوشین نگاه کنه .هنوز احساسش در حدی بود که بتونه احساس شرمندگی بکنه . اشک شوق از چشای نلی جاری بود . دستاشو رو کمر ناصر حرکت می داد . لباشوبه اندازه ای که بتونه آروم حرف بزنه از لبای ناصر جدا کرد و خودش شروع کرد به حرف زدن -بگو ناصر بگو تو هم دوستم داری . بگو تو هم حس منو داری . بگو عاشقمی . من اینو از نگاه تو می خونم . چه روزایی که انتظار این لحظه ها رو می کشیدم که بغلم بزنی و حس قشنگ خودتو احساس گرمتو به بدن داغ من برسونی . بگو .. بگو .. -نمی دونم چی بگم . شایدم این طور باشه که تو میگی ولی نمی تونم نلی مثل تو باشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــــــق 13

نلی من نمی تونم نمی تونم مثل تو باشم -ناصر وقتی این طوری حرف می زنی با تکرار و با اصرار پس بدون که می تونی مثل من باشی .. منو ببوس . بازم ببوس . اگه حس کردی که نسبت به من هوسی داری و نمی تونی ازم دست بکشی و این هوس با نوعی علاقه همراهه پس بدون که نمی تونی ولم کنی .. -نه دختر شیطون نشو .-من می خوام از این به بعد شیطون شم و شیطون باشم -نه کی گفته ... من زن دارم . -داشته باش . این چه مسخره بازیه که تا یه چی میشه یکی میگه زن داره و یکی میگه که من شوهر دارم . این که رسمش نشد . ولش کن این قرار داد های دست و پاگیرو . آدم که نباید به خاطر مشتی تعهد یه عمر خودشو عذاب بده .. -ببین نلی من ادعا ندارم قبل از از دواج خیلی آدم مرتب و چشم و گوش بسته ای بودم . ولی حالا دارم آدم میشم . -می دونم تنها کسی که اصلا بهش توجه نداشتی و فکر نمی کردی که آدمه من بودم . -مقصر خودت بودی که مثل حالا خودی نشون ندادی . -چیه بیشتر پسرا میگن که دختر هر چی متین تر و سنگین تر باشه و لوس بازی در نیاره ارزشش بیشتره -خب من اینا رو از سوی تو به این توجیه می کردم که به خاطر رابطه فامیلی و دوستی ا ز بچگی شاید این رفتارو پیش گرفتی و برات مهم نیست که حتی من با چه دخترایی باشم و با چند نفر باشم . راستش نلی گاهی واسه این که با یه دختری باشم چند بار دل دل کردم که بیام از تو کمک بگیرم . آخه طرف از دوستات بود . -بد که نشد . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . ای کاش به من می گفتی و من خودمو برات ردیف می کردم . حالا هم دیر نشده . نلی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . دستا ی ناصر بازم رفت به طرف داخل بلوز دختر عمه اش . خوشش اومده بود که به یه بدن تازه دست می زنه . هوس در نلی به اوجش رسیده بود . دختری که حتی برای یک بار تجربه سکس نداشته و از روزی که زندگی رو شناخته بود ناصر رو شناخته بود براش فوق العاده مهم بود که دستای عشقشو روی بدن پر التهابش حس کنه . -آههههههه نههههههه ادامه بدهههههه . ادامهههههه . ولم نکن . دستاشو دور کمر ناصر قفل کرد وسط پاهاشو به وسط پاهای ناصر فشرد . چشاشو بست ناصر دستاشو از بلوز نلی بیرون کشید . این بار اون دستاشو گذاشت رو شونه های دختر . وقتی لباشون بازم پیمان دیگه ای بستند دو تایی شون بدنشونو به هم فشرده و حس می کردند که هوس یک عشقبازی داغو دارند . این حس بیشتر در نلی وجود داشت . طوری از خود بی خود شده و حالیش نبود که در چه محیطی قرار داره که از ناصر می خواست که لختش کنه . ناصر قبول نکرد . -عزیزم الان یکی بیاد زشته . برای هر دو مون بد میشه . نلی با این که می دونست ناصر حرفاش منطقیه ولی به خاطر این که عشقش بهش محبت کنه و نازشو بکشه و دلش هم پر بود بهش گفت -تو اصلا دوستم نداری . احساسات منو درک نمی کنی . تو بهم اهمیت نمیدی . تو همش می خوای دلمو بشکنی . -نلی . من ..من .... داشت دنبال واژه مناسبی می گشت که با بیان اون نه سیخ بسوزه و نه کباب ولی چیزی پیدا نکرد . در عوض نلی جمله شو تکمیل کرد -خب بگو من دوستت دارم دوستت دارم دختر عمه نلی . اینو که می تونی بگی جونت بالا بیاد .تو که منو دق آوردی .. پس بازم منو ببوس . این بار ناصر اونو طوری غرق بوسه چسبون خودش کرده بود و اونو رو زمین خوابوند که نلی حس کرد که تا به حال همچین حسی نداشسته . به اندازه عشقبازی بهش چسبید . احساس آرامش می کرد . -ناصر می دونم نوشین رو این جوری بغلش نکردی تا حالا . -سعی نکن از یه زن دیگه حرف بزنی . تازه مگه تو دیدی که من چه جوری بغلش زدم ؟/؟ -نمی دونم واقعا چی بگم .. ما دخترا حسمون خیلی قویه .. -حالا پاشو چند تا توپ این طرف و اون طرف کنیم که بهمون مشکوک نشن که داریم چیکار می کنیم .. از اون طرف نوشین با این که به شوهرش اطمینان داشت ولی از این که در اولین دعوتی که از اونا شده بود این قدر راحت ولش کرده و به یاد مجردی هاش افتاده تعجب می کرد . انتظار داشت که ناصر زود تر بر گرده . ناصر و نلی خودشونو مرتب کرده ..ادای بد مینتون بازا رو در آورده طوری با شوق و اشتیاق بازی می کردند که انگار این نیمساعته رو. جز این کار دیگه ای نداشتند . نوشین هم نزدیک اونا شد . راکتو از دست ناصر گرفت و خواست که با نلی چابک بازی کنه . دوشیزه زیبا برای این که حال نوشینو بگیره و لیاقت خودشو به ناصر ثابت کنه تا می تونست نوشینو می دواند و خسته اش می کرد و اکثرا برنده بود . -نلی تو بازیت خیلی خوبه دیگه خسته شدم . نفسم نمیاد . -یه چند کیلویی باید وزن کم کنی . ناصر جان از خانومای فانتزی بیشتر خوشش میاد .. ناصر : نلی ! نوشین خودش می دونه .. خواست ادامه بده و به نلی تشر بره که لبخند دختر دایی همراه با التماسشو دید که انگاری ازش خواهش می کنه اونو خیطش نکنه .. ناصر بازم تسلیم نگاه نلی شده بود .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۴

اون روز به شکل های مختلف نلی می خواست نشون بده که شناخت زیادی رو پسر دایی اش داره . این که اون به چه غذاهایی علاقه منده . از چه رنگهایی خوشش میاد . دوست داره بعد از ناهار یه ساعتی رو استراحت کنه .. نوشین حس کرد که حرکات نلی براش کسل کننده شده . -عزیزم حالا که ناهارمونو خوردیم میشه امروزه رو یا حداقل یه نیمساعتی رو نخوابی من باهات حرف دارم . این دختر قبلا زنت بوده ؟/؟ طوری باهات بر خورد می کنه که انگاری مادر بچه هاته . اصلا از حرکاتش خوشم نمیاد . اگه نمی شناختمش فکر می کردم که حتما دوست دخترته . می تونم ازت خواهش کنم که این قدر حسادت نکنی ؟/؟ -ناصر این جور حرف زدنهای تو منو بیشتر عصبی می کنه .. رفتارش عین بچه هاست . -پس تو که عاقل و فهمیده ای پس باید یه جورایی با این قضیه کنار بیایی و بدونی که من خیلی دوستت دارم و بهت اهمیت میدم . تازه ما خودمون در محیط دانشگاه کلی دختر و پسر با هم صمیمی بودیم و بگو بخند می کردیم و راحت بودیم . این که دلیل نمیشه هر کی با هر کی حرف می زنه و احساسات خودشو نشون بده یه غشی در کارش باشه . -ولی عزیزم دختر عمه ات عین عقده ای هاست و من ازت انتظار دارم بهش رو ندی . نوشین چند بار به سمت نلی که از دور اونا رو می پایید می نگریست . نفرت بد جوری جلو چشای نلی رو گرفته بود . یه حسی بهش می گفت که نوشین داره درمورد اون حرف می زنه . هم خوشحال بود هم ناراحت . خوشحال از این نظر که تونسته کاراش اثر گذار باشه و ناراحت از این که از این می ترسید که ناصر باهاش بپیچه و به خاطر زنش بهش بتوپه . واسه همین تر جیح داد مدتی رو به عالم خودش باشه . نکیسا : چیه پسر دایی تحویلت نمی گیره ؟/؟ اون دیگه زن برده . معلومه دیگه یاید هوای زنشو داشته باشه . تو که زنش نیستی . حالا این میشه که تو بشی همسر دوم اون . فکر کنم باید نوشین رضایت بده . ببینم حاضری ؟/؟ -نکیسا .. خفه شو تو چطور به خودت اجازه میدی از این حرفا بهم بزنی .. .. اون طرف هم نوشین و ناصر همچنان داشتند در مورد نلی بحث می کردند . -ببین ناصر من نمی تونم ببینم اون دختره پررو همین جور داره واسم دور می گیره -عزیزم ماالان چند ساعتی رو اینجا هستیم و میریم . شاید ماهی یکی دوبار هم نبینمش . چرا بی خود توی ذوقش بزنیم . تو منو نگاه کن .. ناصر به شذت از دست هر دو تا زن عصبی شده بود . دوست داشت در نهایت آرامش هر دو رو داشته باشه واونا هم کاری به کار هم نداشته باشن . از این که نلی یه حس خاصی بهش داشته و تا امروز یا مدتی قبل از از دواج از این احساس با خبر نبوده تعجب می کرد . این که دختر عمه اش حاضر بود خودشو تسلیم اون کنه براش جای تعجب داشت . ناصر احساس خستگی می کرد . به میان جمعیت بر گشتند . ناصر چشاشو رو هم گذاشت تا چند دقیقه ای رو بخوابه . دقایقی رو استراحت کرد . نسیم ملایمی گونه هاشو نوازش می داد . نوشین با زنا رفته بودن یه دوری بزنن . ظاهرا نلی هم با اونا رفته بود . حالا راحت تر می تونست به اون چه که بر سرش اومده بود فکر کنه . این که بخواد نلی رو به عنوان معشوقه خودش انتخاب کنه کاری بود خطرناک ولی لذت بخش . اون خیلی وسوسه شده بود . اما از آخر و عاقبت این کار می ترسید . آدم می رسه به یه جایی که فقط خودشو می بینه و حس می کنه سایرین از خیلی از چیزا با خبر نیستن و نمیشن . اون چیزی رو که دلش می خواد ببینه از دید دیگران می بینه . شاید همین حالاشم خیلی به رفتار اون و نلی مشکوک شده باشن ولی نه ..نه ..نلی خیلی خوشگل و ناز و فانتزیه . خواستنی و دوست داشتنی . اون عاشقمه .. و من با تمام وجودم دوستش دارم . ولی عاشقش نیستم . دلم می خواد باهاش عشقبازی کنم ولی نه در حدی که واسه خودم دردسر کنم . کاش نلی هم مال من بود . نه اون هیچوقت نمی تونست همسر من باشه .. اعصابش به هم ریخته بود . ناصر ناصر تو حالا باید به همسرت فکر کنی . زنی که بهت بله گفته . خودشو در اختیارت گذاشته .. به این امید که در کنارت خوشبخت شه . با احساس قشنگی از عشق و وفا .. یه لحظه چهره نلی رو پیش روش مجسم می کرد و لحظه ای دیگه نوشینو . .. خودشو به منتهی الیه باغ رسوند . از جویی که در جریان بود آبی به صورتش زد تا خوابش بپره و از شر افکار مزاحم خلاص شه .. حس کرد که به ناز نلی نیاز داره . به این که این دختر بازم نازشو بکشه و بهش بگه که نیاز مند اونه .. کاش نوشین باهاش اون جور حرف نمی زد .اون تنوع می خواست . عشق نوشینو با هیچی در این دنیا عوض نمی کرد . واسه این که از افکار مزاحم خلاص شه خودشو با میوه ها مشغول کرد .. یه لحظه صدایی رو از پشت درختای روبروش شنید -نلی اینجا چیکار می کنی .. -دلم برات تنگ شده بود . این زنا حوصله ادمو سر میارن . همش حرفای الکی می زنن . من همش فکرم پیش توست . -نلی برو خواهش می کنم . نوشین حواسش به من و توست . اگه الان نری کار خراب میشه و دیگه هیچوقت نمی توئنیم با هم باشیم . -ناصر چی ؟/؟ چی گفتی ؟/؟ یعنی بازم می تونیم با هم باشیم ؟/؟ خودت گغتی ها . من رو حرف تو حساب می کنم . -خب حالا من یه چیزی گفتم . نه من موقعیتشو دارم و نه تو -ولی اگه جورش کنم نه نباید بگی -نلی .. -خودت گفتی ناصر .. بگو باشه .. بگو باشه تا من برم . -باشه دختر عمه .. نازت منو کشته .. نلی در حالی که کبکش خروس می خوند از اونجا دور شد . داشت فکر می کرد که چه زمینه چینی هایی انجام بده تا بتونه با ناصر خلوت کنه ....ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۵

اون روز نلی سعی کرد که دیگه به نوشین و ناصر گیر نده ونوشین هم سعی کرد که نسبت به مسئله نلی و شوهرش بی خیال شه . به خاطر این که به شوهرش اطمینان داشت و تا حدودی هم این حق رو برای نلی قائل شد که به خاطر دوستی در حد فامیلی گذشته اونو به این صورت با ناصر صمیمی کرده باشه که حس کنه اون حرکاتی به این صورت از خودش نشون میده . در عوض زن و شوهر بازم وقتی که داشت غروب می شد دقایقی رو با هم به قدم زدن پرداختند . -ناصر می بینی غروب خورشید چقدر قشنگه .. -آره نوشین تکراریه که هیچوقت از زیبایی اون کاسته نمیشه . همیشه به آدم آرامش میده . -من طلوع خورشید رو هم خیلی دوست دارم . غروبش اگه به من آرامش می ده طلوعش به من امید هم میده . در کنارش تو رو احساس می کنم . فکر می کنم همیشه با من و کنار منی . . ببین دور و بر ما کسی نیست . -نه عزیزم . اونا رو چمن ها دراز کشیدند . نوشین مانتو شو پوشیده بود . چون حس می کرد شاید براش شرایطی پیش بیاد که به این صورت سرشو بذاره رو سینه شوهرش . خیلی آروم براش از آرزو هاش گفت . از این که دوست داره یه خیلی بچه داشته باشه . وقتی ناصر بهش گفت چه خبره گفت یه دختر و یه پسر خوبه .. -من از کجا اینایی رو که تو می خوای سفارش بدم ؟/؟ -اگه کمی زرنگ باشیم می تونیم خودمون تعیین کنیم که بچه مون چی بشه . -اوهو .. پس اینه که تو میگی . -آره هر طوری که تو بگی . -ناصر بیا منو ببوس .. -حواسمون پرت میشه و یکی میادا . اون وقت از خجالت نمی دونم چیکار باید بکنیم . -ببین ما که زن و شوهریم .. -یعنی سختت نیست ؟/؟ میریم توباغ خودمون خونه خودمون . -حالا من اینجا این هوس افتاد به سرم .. ناصر همسرشو در آغوش کشید حس کرد که با تمام وجودش وابسته به اونه .. ولی طعم بوسه زنش اونو به یاد بوسه نلی انداخت که چه با حرارت لباشو می مکید .. نوشین خودشوبا تمام احساس و خواسته اش تسلیم و تقدیم شوهرش کرده بود . ناصر از این همه اعتماد و صمیمیت نوشین شرمنده شده بود . اگه اون بفهمه .. اگه اون متوجه شه که زن دیگه ای هم در زندگی من هست اونو قت چه خاکی باید به سرم بریزم . نلی که ناصر و نوشین رو ندیده بود و از دور اونا رو دیده بود که رفته بودند به انتهای باغ یه مسیر دور تر و دایره ای رو براخودش انتخاب کرد و از پشت درختا خودشو رسوند به نزدیکی زن و شوهر . وقتی شرایط رو به اون صورت دید از غصه داشت دق می کرد . اون نمی تونست تحملشو نداشت که ناصر رو حتی در بغل زنش ببینه . با این که می دونست اونا وقتی با همند خب دیگه باید اصول زناشویی زو پیاده کنند . اشک از چشای نلی جاری شده بود . اون که این جوری زنشو بغل زده پس چه طوری می تونه منو دوست داشته باشه . چه طوری می تونه به وعده اش عمل کنه .حتما دیگه به من توجهی نداره . دوستم نداره . من باید کاری کنم که اون گرایشش به من بیشتر شه . باید همش بیاد طرف من . به یه بهونه ای اونو بکشونم این طرف . من اونو از دست نمبدم . اون عشق منه . مال خودمه. دوستش دارم . اجازه نمیدم کسی اونو ازم بگیره . تا حالاش هم اشتباه کردم . .. نوشین و ناصر همچنان مشغول بودند . نوشین دگمه های مانتوشو باز کرد تا دستای شوهرش به قسمتهای عمقی تر بدنش نفوذ کنه . نلی خیلی آروم از همون راهی که اومده بود بر گشت . وقتی از اونا فاصله گرفت و خودشو به جای امنی رسوند با صدای بلند خطابشون داد . -ناصر خان نوشین خانوم کجایین .. بقیه بر گشته بودند خونه. اونا .. زن و شوهر هم از ترس و خجالت برگشتند خونه . ولی نلی خیلی عصبی بود . ناصر رو صداش کرد .. -ببینم پسر دایی توی باغ که بد نگذشت .. -نه ما که خیلی با هم حال کردیم ولی بدن خوبی داری . خیلی ناز و تپل هم هستی . آدم دلش می خواد درسته بخوردت . -بنازم به این اشتها . ببینم اون هر کولی که با توست سیرت نمی کنه ؟/؟ -منظورت نوشینه ؟/؟ اون که زیادی چاق نیست ؟/؟-تو که قبولش داری ما که حرفی نداریم . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . -نلی جون به جای این که اون باید به تو حسادت کنه تو به اون حسادت می کنی ؟/؟ -دیدم که توی باغ چه جوری به هم پیچیده بودین -ولی نه اون جوری که من و تو به هم پیچیده بودیم . تازه من و اون زن و شوهریم .نمی تونم بشینم باهاش نون بیار کباب ببر بازی کنم . پس تو داشتی ما رو دیدمی زدی و بعدش صدامون کردی . دستت درد نکنه . دهنت درد نکنه .من که به اندازه کافی با تو حال کرده بودم و بودن با نوشین هم زیاد برام دلچسب نبود . خوشحال شدم که صدام کردی ولی اون ناراحت شد . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۶

-آره می دیدمت چه جوری اونو بغل کرده بودی و مراد دلتو از اون می خواستی . -نلی من چیکار می کردم ؟/؟ به نظرت باید کاری می کردم که اون مشکوک می شد ؟/؟ اصولا یه مرد باید تا اونجایی که می تونه اعتماد یک زن رو جلب کنه تا بتونه کارای خودشو به نرمی و آرامش و بدون درد سر پیش ببره . -حتما بعدا راجع به من هم همین نقشه ها رو پیاده می کنی و همین افکار رو راجع به من داری و کسی که همچین تزی داشته باشه همش در پی پیاده کردن افکار خودشه -نلی این قدر دیوونه بازی در نیار . اگه من از یک زن و مرد صحبت کردم در رابطه با زن و شوهر بود . -ببین تو خودت رو بذار جای من تو که سالها انتظار نکشیدی ؟/؟ سالها چشم امیدت به در دوخته نبود که کی باز میشه و محبوبت میاد تا بتونی خودت رو در کنارش حس کنی تا که شاید بتونی احساس و عاطفه اش رو به سویی بکشونی که از عشق بگه از دوست داشتن بگه از لرزشهای وجودش برات بگه از این بگه که دستهای نوازشش فقط برای بدن اونه .. از بوسه هایی بگه که طعم شیرین عشقو داره . -نلی ما مجبوریم . این جوری که تو میگی انگاری باید بیای و با ما زندگی کنی تا این جوری آروم و قرار بگیری . خلاصه مدتی به همین منوال سپری شد و نوشین هم که دیگه واحد های تابستونی روگذرونده بود و مدتی بود که خودشو با درسای ترم آخر مشغول کرده سعی می کرد تا اونجایی که می تونه به شوهرش برسه . ناصر هم بد جوری دو دل بود که از نظر کمک کاری هوای پدر زنه رو داشته باشه یا بره پیش پدرش کار کنه .گاهی این طرف و گاهی اون طرف رو انتخاب می کرد و نمی تونست به هر دو تا کار خوب رسیدگی کنه و خلاصه کلی دلیل و منطق برای خونواده زنش آورد و گفت نریمان خان من تا بتونم به حساب و کتاب و دفاتر اموال و سایر حسابهای کار مندای شما حداقل هفته ای یک بار رسیدگی می کنم ولی از اون طرف من باید حواسم به شرایط کاری پدرم باشه که اونا یه عده از دور و بری های پدرم ببینن که من ازش دور شدم و اهمیتی به شرایط و وضعیت اقتصادی اون نمیدم نقشه هاشونو برای تاراج آماده می کنن . .. خلاصه رضایت اونا رو جلب کرد که از نظر شغلی کار مند باباش باشه . هدف اون بیشتر از این که حاقظ منافع خودش باشه این بود که بتونه آزادی عمل بیشتری داشته باشه که زمان بیشتری رو با نلی بگذرونه . حدود یک ماه از جریان نیمه داغی که با دختر عمه اش داشت می گذشت و هنوز دیدار دیگه ای با او نداشت . -الو نلی چیه بازم باهام قهری ؟/؟ -من با تو قهر باشم ؟/؟ مثل این که خیلی دلت می خواد که از شر من خلاص شی . این تویی که به تماسهای من جواب نمیدی . -عزیزم من تا حالا بر سر شغلم دعوا داشتم . منم دلم برات تنگ شده .. یه ذره شده -دروغ نگو -اگه فکر می کنی دروغ میگم پس خداحافظ نلی .. -یه دقیقه صبر کن . بابا مامان این هفته رو واسه دو سه روز می خوان برن سفر . نکیسا مزاحم با هاشون نمیره . منو اون خونه تنهاییم . هرچی هم بهش میگم که تو همراهشون برو میگه من خواهرمو تنها نمیذارم -تو چرا همراهشون نرفتی -به خاطر تو .. این که با تو باشم . یه بهونه ای آوردم و نرفتم . الان هم می خوام یه چیزایی به داداش بگم که با یه بهونه ای تو رو بکشونم اینجا . که با هم باشیم . -نلی تو دیوونه ای -معلومه دیگه دیوونه ام . اگه این طور نبود که این بازیها رو برات در نمی آوردم .-آخرش کاری می کنی که از همسرم جدا شم و بزنم توی سر خودم .. -ببینم بازم که از اون داری حرف می زنی . منو که دوست داری نباید حرف اونو بزنی . از عشق اون بگی . -دختر عمه تو شیطون شدی . شیطون گاهی میاد کنارم با هام می شینه و درددل می کنه . از نامردی بعضی آدما میگه و از خیانت ها و بی وفایی ها می خونه .. ولی نلی تو اصلا خود شیطونی که اومده به وجودت چسبیده . چرا نمی خوای بفهمی من نمی خوام زندگیمو خراب کنم . بدون خداحافظی با دختر تماسشو قطع کرد ولی دوباره براش زنگ زد . دلش نمیومد ناراحتش کنه . هر چی نلی رو صداش می زد فقط صدای اشکشو می شنید . -نلی گریه نکن . من خیلی به این بازیها حساسم . نمی خوام ام دلخور باشی . باشه میام .. بر نامه هامو می چینم میام . تو هم یه جوری داداشتو توجیه کن . اون طرف نلی تا اینو شنید بر خود ش مسلط شد و احساس آرامش کرد . اون حالا داشت به این فکر می کرد که باید از همین حالا با داداشش در مورد کار های ساختمانی و حساب کتابش بگه که می خواد حسابهاشو شسته رفته کنه ولی از بعضی بر نامه ها سر در نمیاره می خواد از ناصر کمک بگیره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۷

-نلی من فقط برای یه شب و اونم شب جمعه میام پیشت . فقط کسی نباید بفهمه که من اونجا بودم . پیش همه دارم چاخان می کنم . انواع و اقسام کلک ها رو به این و اون زدم . یه جوری موضوع رو با نکیسا حلش کن . -داداش زرنگه ولی یه جوری باهاش حل می کنم . نلی با این که با برادرش راحت بود ولی نمی دونست چه جوری باهاش این موضوع رو در میون بذاره و . شاید اگه ناصر زن نداشت این قدر سختش نبود که از عشقش خودش با داداشش حرف بزنه ولی حالا چه توجیهی می تونست داشته باشه .. .... -نکیسا داداش . من یه خورده در حساب و کتاب مالی شرکت بابا دچار مشکل شدم . نمی خواستم کسی بفهمه . از ناصر کمک خواستم اون قراره امشب بیاد اینجا . فقط خواهش می کنم از این بابت به بابا چیزی نگو . آبروم میره . میگه حتما دخترش وارد نیست . ناصر به خونواده اش هم نگفته میاد این جا . با زنش که اصلا نمیشه هم کلام شد . -آبجی نلی . مایه اش چی میشه . -داداش تو که این جوری نبودی . باشه پنجاه چوب بهت میدم . -این که پول هفتگی منه . -خب من یه روزه بهت میدم . باشه صد چوب .. -نه نلی جون شوخی کردم . داداش باید هوای آبجیشو داشته باشه ولی اگه بقیه بفهمن خیلی بد میشه .. آخه فکرشو کردی اگه متوجه بشن یه مرد و یه دختر با هم تنها بودن چه الم شنگه ای به پا میشه . جنبه شو ندارن بعضی ها . -می دونم داداش .. نکیسا حس کرده بود که کار های ساختمونی و حساب و کتاب بهونه ای بیش نیست . ولی نلی خودشو قانع کرده بود که تونسته داداششو مجاب کنه که اونا دارن در مورد کارای شرکت فعالیت می کنن . نکیسا حس خوبی نداشت از این که خواهرش و ناصر خلوت کنن ولی اون خواهرش بود چند سال ازش بزرگ تر بود و می دونست که علاقه خاصی به ناصر داره . خواهرم باید خیلی زرنگ تر از این حرفا باشه . باید بتونه خودشو حفظ کنه من چیکار کنم . اگه پسر دایی ام بخواد با خواهرم باشه .. اگه آینده اونو خراب کنه من چیکار کنم .. ولی من به نلی قول دادم . دلش واسه نلی می سوخت . واسه دختری که سالها بود عاشق پسر دایی اش بود اما عشقی که ابراز نشه گاهی وقتا آخر و عاقبتش به اینجا ها می کشه . بعد از ظهر بود که ناصر اومد اونجا .. اون روز نلی با آینه قرار داد بسته بود که تنهاش نذاره . بیشتر از ده بار مدل موهاشو عوض کرده بود و ده بار هم لباساشو .. فقط کمی از داداش نکیسای خودش خجالت می کشید از این که پیشش گفته بود که به خاطر کار از پسردایی اش دعوت کرده ولی این جوری اون پیش خودش چی فکر می کرد . وقتی ناصر اومد اونجا نکیسا پس از سلام و علیکی که با ناصر کرد رفت به اتاقش و خواست که سرشو یه جوری گرم کنه . ولی نگران بود . نگران این که آخر و عاقبت کار خواهرش چی میشه . اونو زیبا تر از همیشه دیده بود . -نلی خیلی خوشگل کردی .. قلب دختر به شدت می تپید . حس کرد که دیگه نباید حسرت گذشته رو بخوره . اون حالا باید به آینده فکر می کرد و دیگه هیچی واسش مهم نبود . -نلی خیلی ناز شدی . حالت دو تیکه موهات خیلی بهت میاد نصفش چتری و نصفشو هم از پشت طوری بستی که منو یاد نوجوونی هات میندازه -هنوز اون وقتا یادته ناصر ؟/؟ -مگه میشه فراموشم بشه ؟/؟ . نلی هر کی ندونه فکر می کنه که الان می خوای بری مهمونی یا مجلس عروسی . -خب می خوام برم مهمونی . هر چند خیلی دلم می خواست برم به خونه ای که متعلق به خودم باشه . دارم میرم به خونه قلب تو . من امشب می خوام مال تو باشم . هر چند دوست دارم که هر شب مال تو باشم برای همیشه -نلی حرفای ترسناکی می زنی -یعنی بودن با من این قدر برات وحشتناکه ؟/؟ -لبات خیلی خوشگل تر از قبل شده . به رنگ گیلاسی در اومده که هنوز جا داره سرخ تر شه . ناصر دستاشو گذاشت پشت سر عشقش . نگاهشو به نگاه مظلومانه نلی که خودشو با تمام وجود در اختیارش گذاشته بود دوخته بود . -نلی می تونم ببوسمت ؟/؟ -فقط تویی که می تونی منو ببوسی . هیشکی دیگه اجازه این کارو نداره . -اون وقت اون روژخوشرنگت پاک میشه .. -در عوض رنگ عشق به دلم میشینه . لبان سرخ و تشنه نلی بر روی لبهای ناصر قرار گرفت . نلی چشاشو بسته بود . دستاشو دور کمر عشقش حلقه زده و خودشو به عالم خواب و رویا سپرده بود . به این فکر می کرد که چی می شد اگه تا ابد می تونست در آغوش عشقش باشه . در کنارش و با اون تنهای تنها و همدم تنهایی اون باشه . کاش با ناصر به فردا ها می رسید . -نلی یه سری کاغذ و دفتر بیار و این لپ تاب رو هم بیار که اگه سر و کله نکیسا پیداش شد فکر کنه که مشغولیم -من داداشمو می شناسم اون پیداش نمیشه . مگر این که اونو واسه شام صداش کنم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۸

-ناصر چرا منو از جام بلند می کنی . چرا می خوای منو از حال خوشی که دارم در بیاری . -یعنی میگی دیگه نمی تونم این حال خوشو برات درست کنم ؟/؟ -چرا عزیزم . من با تو خوش ترین لحظه های زندگی مو دارم . برای من یه شب مثل هزاران شبه . اگه اون شب همون جوری که من می خوام باشه . اگه لحظه ها همون جوری که من می خوام پیش بره ... ناصر عاشقتم . دوستت دارم . من بدون تو می میرم . وقتی شبا دور از تو و تنها سر به بالین می ذارم همش به این فکر می کنم که تو و نوشین دارین چیکار می کنین .صحنه های عشقبازی شما رو به خاطرم میارم . زجر می کشم . -می خوای اصلا به این چیزا فکر نکن . -حالا خوشحالم که کنار توام . انگاری زندگی رو به من دادن . دنیا رو به من دادن . نلی طوری رفتار می کرد که انگاری شب زفافش باشه . اون قصد داشت که خودشو تسلیم ناصر کنه . اونو طوری به هوس بیاره که ناصر مثل یک زن و این که که این تصورو نداشته باشه که اون یک دختره باهاش عشقبازی کنه . خیلی سخت بود رام کردن ناصر . می دونست که اون حتما اینو تکرار می کنه نلی تو یک دختری من نمی خوام آینده تو رو تباه کنم . تو باید از دواج کنی . آبروی خانوادگی در خطره . از همون حرفایی که در عشقبازی و ماچ و بوسه های قبلی در باغ بهش زده بود . برای نلی مهم نبود . اون می خواست تسلیم و در اختیار عشقش باشه . حتی اگه کار به جایی رسید که خونواده اش متوجه شدند براش اهمیتی نداشت . اون نمی خواست حسرت روز های گذشته اونو آزارش بده و عذابش به دنبالش باشه . حالا نلی آغوششو واسه ناصر باز کرده بود . پسر دایی تنوع طلب حس می کرد که یه هوس خاصی رو نسبت به نلی پیدا کرده ولی از اونجایی که سکس با نوشین تا مینش می کرد و قبل از عروسی هم به اندازه کافی سیراب از سکس شده بود می تونست تا حدودی خود نگه دار باشه ولی نلی تحمل نداشت . خودشو مدام به تن و بدن ناصر می چسبوند . اونو غرق بوسه کرده بود . قسمت های تحریک آمیز بدن ناصرو لمس می کرد . -نلی داری چیکار می کنی -عزیزم من دیگه نمی تونم . من تو رو می خوام . بهم بگو دوستم داری . بگو منم می تونم یه جزء مهمی از زندگیت باشم . دستشو از زیر پیراهن ناصر یه سینه اش رسونده باهاش بازی می کرد . می دونست عشقش نسبت به این کار خیلی حساسه و خوشش میاد . همون کاری که در باغ با هاش انجام داده بود و وسوسه اش کرده بود .. ناصر با این که به شدت حشری شده بود ولی بازم ترس برش داشته بود . از این که نکنه گام به گام با نلی بره جلو و با طناب اون بره توی چاه . -ناصر چرا بهم نمیگی دوستم داری . چرا نمیگی دلت برام تنگ شده .. ناصر نلی رو دوست داشت ولی این دوستی و محبت بیشتر یه حالت عادت و دلسوزی رو داشت ولی تازگیها حس می کرد که داره رنگ و بوی دیگه ای به خودش می گیره . رابطه اون و نلی در رابطه اون و نوشین تاثیر خاصی گذاشته بود .نوشین خیلی زرنگ بود . متوجه تغییراتی در رفتار و حرکات نا صر شده بود . -نلی منم دوستت دارم ولی می ترسم . نمی خوام زندگیم خراب شه -چطور تو زندگی منو خراب کردی .. باشه چون دوستت دارم هیچوقت نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . -نلی اگه امکان داره فعلا یه خورده استراحت کنیم . لپ تاب و کاغذ ماغذ های الکی رو بیار مشغول شیم و شب می تونیم بقیه حرفای خصوصی مونو با هم بزنیم . -فدای پسر دایی ام بشم که بعد از بیست سال دوستی این جور محترمانه و سر بسته با من حرف می زنه .-دلت نمی خواد این جوری با متانت باهات حرف بزنم ؟/؟ -چرا .. -برو دختر خوب . برو که الان قبل از شام غرق کارامون میشیم و اون وقت دیگه تنبلی بهمون اجازه نمیده به خورد و خوراکمون برسیم و نکیسا هم بهمون مشکوک میشه . نلی هیجان زده و مضطرب سعی کرد که دو مدل غذای خوشمزه و مورد علاقه ناصرو براش درست کنه . چند ساعتی از شب گذشته بود . نلی دلش می خواست که زود تر برن به رختخواب ولی ناصر از نکیسا خجالت می کشید . شاید اگه به جای نکیسا یه دختر اونجا بود یعنی کسی که خواهر نلی باشه اون احساس شرم نمی کرد ولی حالا خیلی سختش بود . همین سختی رو نکیسا هم احساس می کرد . اون می دونست که نلی و ناصر فقط واسه رسیدگی به کار های ساختمونی نیست که خلوت کردند . اونم به این صورت . می دونست پدرش عاشق نلیه . اگرم در حساب و کتابش اشتباهی شده باشه اونو مواخذه نمی کنه . به موبایل نلی زنگ زد . -نلی جون من می خوام برم خونه دوستم . می خوام با هم درس کار کنیم . -ببینم از اتاق بغلی داری به موبایلم زنگ می زنی ؟/؟ همین الان بیا من ببینمت .. نکیسا رفت و خواهر و پسر دایی شو دید که در شرایطی عادی هستند . ولی می دونست که شب دراز است و قلندر بیدار . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ۱۹

نلی از پشت پنجره رفتن نکیسا رو می دید . ناصر دستاشو دور کمرش حلقه کرده صورتشو به صورتش چسبونده بود . از اون طرف نوشین که احساس تنهایی می کرد برای ناصر زنگ زد .. ناصر سریع خودشو از دختر عمه اش جدا کرد و به گوشه ای رفت تا به تلفن زنش جواب بده .. -عزیزم پس از مدتها اولین شبه که از هم دوریم . منم دلم برات تنگ شده . خب دیگه چیکار میشه کرد . می دونی که چقدر عاشقتم . منم دلم واسه بغل زدنت تنگ شده . ..منم دوستت دارم .. -ناصر چت شده انگاری عجله داری . یااز یه چیزی داری فرار می کنی . ببینم چت شده . -چیزیم نیست . بعد از مدتها ازت دورم . حس می کنم یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه . -باشه من مزاحمت نمیشم ولی وقتی که بر گشتی حسابی تلافی شو سرت در میارم . -ببینیم و تعریف کنیم خانوم خانوما . . دوستت دارم نوشین . عشق من . -منم دوستت دارم ناصر ولی حس می کنم یه جوری شدی . شایدم اشتباه می کنم . شایدم این فاصله مکانی بین من و تو این احساس رو در من به وجود آورده -عشق من وقتی که بین قلبها فاصله ای نباشه وقتی دلهامون برای هم پر بکشه دیگه این فاصله های مکانی چیزی نیست . خودتو ناراحت نکن . .. با هم خداحافظی کردند . -ناصر بلند تر حرف می زدی تا منم درددل های عاشق و معشوقو می شنیدم -ببینم دلت می خواد که من برم و تنهات بذارم ؟/؟ -می خوای رو من منت بذاری ؟/؟ -چه منتی ؟! -ببین نلی من برای تو به نوشین دروغ گفتم ولی به خاطر نوشین به تو دروغ نگفتم . این چی رو می رسونه -اینو می رسونه که چون تو دزدکی داری باهام سر می کنی مجبوری که از این سیستم استفاده کنی . -من رفتم دختر عمه . تو اصلا احساس منو درک نمی کنی . -صبر کن ناصر من که چیزی نگفتم . منو ببخش باور کن گاهی وقتا یادم میره که توزن داری . هنوز همون حس ماههای قبل رو دارم . همون احساسی که یه روزی منو در رویاهام به تو می رسوند . همون حسی که فکر می کردم من و تو عقدمون در آسمونها بسته شده . چقدر ساده لوح بودم . راستش با این که به دوست دخترات حسادت می کردم ولی گاهی وقتا از این که اونا رو ولشون می کنی و بهشون وابسته نمیشی خوشحال بودم . یه چیزی به من می گفت یه روزی سرت به سنگ می خوره و بر می گردی پیش خودم . طعم شیرین عشقو می چشی . لذت اونو احساس می کنی .این منم که به تو عشق میدم . تر و خشکت می کنم . اون روز خیلی دور نبوده . حس می کردم که دیر هم نیست . من با تو زندگی رو حس می کردم . عشق رو لمس می کردم . بدیهاتو می بخشیدم . هوسهای تو رو که با یکی دیگه قسمت می کردی حتی اونا رو هم می بخشیدم .دلم می خواست خودمو در اختیارت بذارم . اما خیلی ها به من می گفتند که اگه یه دختری خودشو تسلیم یه پسری بکنه اون دختر ارزششو واسه اون پسر از دست میده . -حالا چرا نظرت بر گشت کرده . حالا چرا می خوای خودتو تسلیم من کنی -نمی دونم شاید واسه این که حس می کنم تو مال یکی دیگه هستی . شاید واسه این که ته دلم فکر می کنم هیچوقت مال من نمیشی . شاید می خوام انتقاممو از زنی بگیرم که پاشو گذاشته توی زندگی من . و شایدم می خوام به تو نشون بدم که که اون لذتی رو که از نلی می تونی ببری از هیچ زنی نمی تونی ببری . لذت عشق و هوس رو . .. نمی دونم می خوام برات بهترین باشم . -نلی من اگه با تمام دخترای دنیا رابطه داشته باشم شاید وجدانم اجازه بده که بزن در رویی داشته باشم ولی نمی تونم نمی تونم در مورد تو این حس نه زیاد عجیبو داشته باشم .راحت تر بگم نمی تونم با تو مث یه کالا رفتار کنم . -با من هر رفتاری که می خوای داشته باش . من فقط می خوام تو رو در کنارم داشته باشم . می تونی منو بزنی . می تونی گازم بگیری . می تونی بهم سیلی بزنی . می تونی به من تجاوز کنی . اصلا نیازی به این کار نیست چون تسلیم توام . می تونی خفه ام کنی منو بکشی . همون جوری که خفه ام کردی و منو کشتی تا وقتی که با یکی دیگه رفتی نتونم حرفی بزنم . خیلی نامردی ناصر -باز که شروع کردی .. نلی دوباره اشکاشو سر داده بود و ناصر بازم از پشت بغلش زد . حس کرد که دختر نیاز به محبت داره . نیاز به این که واسش حرفای عاشقونه بزنه . نلی سر شونه های پیرهنشو شل تر کرده بود . اون قسمتی از لباسشو که رو سینه اش قرار داشت دگمه هاشو باز کرده بود تا بدنشو بر هنه تر به ناصر نشون بده .. ناصر دستاشو رسونده بود به قسمتهای بر هنه بدن نلی . نلی هم دستاشو به دستای عشقش فشار می داد . هوس شدیدی برش غلبه کرده بود . اما هنوز نیروی عشق قدرتش بیشتر بود . دختر حس کرد که کمرش سست شده . ناصر از پشت بغلش زده بود . لبا شو گذاشته بود رو صورتش . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA