انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین »

گناه عشق


مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 28

من دلشو ندارم تو عذاب بکشی . تو رو که این جوری می بینم اصلا این مراسم عروسی به من خوش نمی گذره -به درک -ناصر دلت میاد با دختر عمه ات این جوری حرف می زنی ؟/؟ من اگه این مجلس بهم خوش میگذره به خاطر اینه که می خوام فر دا رو در آغوش تو باشم . -و امشبو با نیما -ببینم دلت نمی خواد فر دا رو یه کاریش کنی ؟/؟ نلی می خواست در مورد یه مسئله ای با عشقش صحبت کنه ولی اونو موکول کرد به دیدار فرداش .. -نلی کی می خوای یعنی چه ساعتی می خوای که همدیگه رو ببینیم . -احتمالا برای ده صبح می تونیم .. ناصر می خواست بگه که شوهرت دست از سرت بر میداره که تو بتونی در این ساعت بیای یا نه که فوری حرفشو پس کشید .. نلی و ناصر بدون این که متوجه باشن از جمع فاصله گرفته رفته بودند پشت درختایی که دیدی نداشت . هم نوشین و هم نیما و عده ای از مهمونا به دنبال عروس بودند . هر چند نیما و نوشین می دونستن که اون دو تا با همند .نوشین خیلی نگران شده بود .. ولی از اونجایی که نلی در این مورد که ناصر مثل داداششه و از بچگی با اون بوده با نیما حرف زده بود و طوری پرش کرده بود که اون راجع به این مسئله حساس نشه . چون می دونست که روزایی می رسه که ممکنه اون و ناصر به عناوینی در کنار هم قرار بگیرن با هم حرف بزنن . مثلا برن گردش .. مسافرت چهار نفره .. و حتی تصور این لحظات رو هم کرده بود . نیما هم بهش اعتماد داشت . یه مسئله ای رو به ناصر نگفته بود . نمی خواست ار حالا فکرشو مشغول کنه . نوشین خیلی نگران و ناراحت بود .. به سمتی رفت که برای آخرین بار ناصر و نلی رو دیده بود .. -شما کجایین . ناصر اینجا هم دست از سر نلی بر نمی داری . حواست باشه که اون از حالا به بعد شوهر داره . نمی تونی مثل سابق باهاش بگردی . پسر دایی من آدم حسودیه -نوشین خانوم . من شوهرمو بهتر می شناسم . نیما جون خیلی آقا ست . من در مورد ناصر جون باهاش حرف زدم گفتم ما از بچگی مثل خواهر و برادر بودیم . همه جا با هم بودیم اون مثل داداش هوای خواهرشو داشت . این مسئله واسه نیما حل شده .. حالا اگه شما حساسیت دارید اون مسئله ای جداست .. نوشین واسه این که قافیه وقیافه رو نبازه خودشو خونسرد نشون داد و گفت منم ناصررو بهتر از تو می شناسم . یک برادر بعضی چیزا رو نمی تونه به خواهرش بگه ولی به عشقش می تونه بگه . تو خیلی چیزا رو نمی دونی که من ازش اطلاع دارم .. نلی به شدت عصبی شده بود .. ولی به زحمت بر خود مسلط شد .. با خود گفت حالا می بینیم . کی کی رو بهتر می شناسه . تا حالا که اونو از چنگت به در آوردم فر دا هم کامل تر خودمو در اختیارش میذارم . ساکت شد و حرفی نزد . نوشین احساس آرامش می کرد . ناصر دلش واسه نلی سوخت . وقتی که با نوشین تنها شد گفت . این چه طرز صحبت با دختر عمه ام بود ؟/؟ انگاری داشتی بهش درس می دادی -ببینم این چه طرز صحبت با همسرته ؟/؟ مرد حسابی به جای این که من به تو اعتراض کنم تو با من دعوا داری ؟/؟ با عروس خلوت می کنی که چی بشه ؟/؟ -ربطی به تو نداره . اون دختر عمه منه از بچگی با هم بودیم . اگه کسی می خواست اعتراض داشته باشه شوهر اون بود . نوشین نمی تونست خودشو نگه داشته باشه . انتظار شنیدن این حرفا رو نداشت . نلی از دور مراقب اونا بود که چه کار می کنند . کاملا متوجهشون بود . -عزیزم چی شده -هیچی داشتم به ناصر و نوشین نگاه می کردم مثل این که با هم بد جوری کلنجار رفتند . -یعنی حرفشون شده ؟/؟ -این طور به نظر میاد .. -اونا از اول هم به درد هم نمی خوردند نلی -منم با تو هم عقیده ام ..... -ناصر دنبالم نیا . تو اگه دوستم نداشتی بی خود کردی باهام از دواج کردی .. این طور می خوای با احساسات من بازی کنی که چی بشه .. -زشته نوشین گریه نکن .من دوستت دارم . من که حرف بدی بهت نزدم . فقط گفتم بر خوردت زشت بود . حالا خواهش می کنم به دل نگیر . نلی و نیما حتما متوجه تغییر حالتت میشن زشته -بذار بشن آبروت بره بفهمن با چه آدمی طرفن -نوشین تو که می دونی من چقدر عاشقتم . دوستت دارم . یک لحظه بدون تو نمی تونم زندگی کنم . طاقت اخم تو رو ندارم . فدات شم . فدای اون دل کوچیکت شم .بیا ببوسمت .. -نکن اینجا بده ..حرفتو می زنی حالا می خوای از دلم در بیاری ؟/؟ به حرفای نیما توجه نکن اون مرد حسودیه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۹

ناصر در ظاهر با همسرش آشتی کرده بود . ولی هنوز دلش بود پیش دختر عمه اش . نلی هم به فردا فکر می کرد . داشت خودشو واسه لحظه های شیرینی آماده می کرد که سالها بود انتظارشو می کشید . همه فکر می کردند که اون یک عروس خوشحاله ولی اون برای گذر از لحظه ها خوشحال بود . فاصله بین امروز و فردا چی می تونه باشه . پلی که اونو به سوی ناصر برسونه . عشقی که از بچگی با اون بوده . هر شب با یاد اون به خواب می رفته .. هر لحظه از زندگی خودشو با امید به اون سر می کرده . چه راحت اونو به نوشین داده بود . نه نباید این اجازه رو بهش می داد . ولی اون همیشه عاشق ناصر باقی می مونه . حتی اگه اون با صد تا دیگه هم باشه .. اون عاشقش خواهد بود . براش هر کاری می کنه . حاضره عشقو با گناه پیوند بده تا به عشق پاکش برسه . شاید اگه ناصر کمی شل می گرفت اون رضایت می داد که به زمین و زمان بگه که عاشقشه . اصلا از هیچ کسی نمی تر سید . فقط به خاطر اون بود که ساکت مونده بود . اگه بهش می گفت بمیر این کارو انجام می داد . هیچ احساسی نسبت به شوهرش نیما نداشت . اونو از همون اول یه بازیچه فرض کرده بود باخود می گفت ... نیما نیما منو ببخش که با همه خوبی ها و جوانمردی هات مجبور شدم این کارو باهات بکنم . آخه من دوست دارم . من ناصر رو دوستش دارم . همون جوری که تو نوشین رو دوست داشتی و ای کاش باهاش ازدواج می کردی . در واقع جای من و نوشین باید عوض می شد . من باید مال ناصر می شدم و نوشین به تو می رسید . من گناهی ندارم . تقصیر عشقه . من تقصیری ندارم . من ناصر رو از همون بچگی هام دوستش داشتم . اشتباه کردم کاش از همون اول اینو بهش می گفتم اگه اینو بهش می گفتم شاید الان همه چیز سر جای خودش قرار داشت . شاید همای خوشبختی رو سر هر چهار تامون پرواز می کرد . شاید اون وقت ناصر بهتر می تونست دوستم داشته باشه وعشقشو به من نشون بده . .... در همین افکار غوطه ور بود که نیما اومد پیشش .. -عزیزم به چی فکر می کردی -به خودم به زندگی . به این که یک دختر بالاخره روزی عروس میشه . زندگی اون فرق می کنه . خواسته ها و باید و نباید های دیگه ای میاد روی کار .. لذت های زندگی فرق می کنه . آرزوهایی میان روی کار که قبلا نبودن .. -گفتی به همه چی فکر می کنی جز من نلی . من برات مهم نیستم ؟/؟ -چرا عزیزم تو هم جزوی از زندگی منی . یک جوانمرد .. کسی که اگه به غیر از من با هر کی دیگه هم از دواج می کرد خوشبختش می کرد . نیما ! آرزوی هر دختریه که شوهری مثل تو داشته باشه . کاری که تو در حق من کردی .. -چی میگی نلی .. من دوستت دارم . می خوام عمری باهات زندگی کنم . . تو هم قبول کردی که بیای به خونه من . جایی که از این جا کوچیکتره .. -و تو هم پذیرفتی که هفته ای چند روز رو بیام اینجا خونه بابام .. نلی اول قصد داشت که نیما رو دوماد سر خونه کنه ولی حس کرد که اون جوری راحت تر می تونه با ناصر خلوت کنه و هر وقت که نیما نیست اونو بیاره خونه شون . از این که بازم در یه خونه ویلایی زندگی خواهد کرد خوشحال بود . نیما از این که نلی رو خوشحال می دید فوق العاده خوشحال بود . حس می کرد که برای زنش یک اسطوره شده . حس می کرد که برای زنش بهترین مرد دنیاست .. -نیما از این که درکم می کنی خیلی خوشحالم . خیلی آقایی . -ببینم تو آقاها رو دوست نداری -یعنی چه ؟/؟ این که الان گفتی یعنی چه ؟/؟ یعنی من باید تمام آقایون روی زمینو دوست داشته باشم ؟/؟ غیرتت کجا رفته مرد ؟/؟ .. از اون طرف ناصر به خودش فشار می آورد . لحظه ای از فکر هماغوشی نیما و نلی بیرون نمیومد . به زحمت بر خود مسلط بود . لبخند های زورکی می زد . پس از نیمساعت دوباره خودشو به عروس رسوند . -ناصر چته .ظاهرا کاری کردی که زنت حساس شه . من با نیما مشکلی ندارم . اون فر دا صبح خونه می مونه . اگه نمی موند می گفتم بیایی خونه مون .. -نه ! تو میای اونجایی که من میگم . ولی نلی یه حسی به من میگه که وقتی امشب در آغوش شوهرت قرار بگیری وقتی اون چیزی رو که من نخواستم در اون شرایط بهت بدم اون تقدیم تو کنه همه چی از یادت میره . متوجه میشی حس می کنی اصلا عاشقم نبودی . -ناصر برات متاسفم . خیلی بد و بد جنسی . خیلی بدی . من دارم دنیا رو به خاطر تو قر بانی می کنم اون وقت تو داری با من این طور حرف می زنی ؟/؟ برات متاسفم .. ولی با همه اینا فردا میام پیشت . خودمو میندازم توی بغلت . زنی که اولین روز زندگی مشترکش با شوهرشو باید جشن بگیره و در آغوش اون باشه .. میاد به نزد معشوقش عشقش ..تمام وجود و هستی خودشو تقدیم اون می کنه . نلی به شدت به خودش فشار می آورد تا اشک ازچشاش جاری نشه . تو که رفتی با یکی دیگه .. حالا این طور باهام بر خورد می کنی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۳۰

خیلی نامردی ناصر ..خیلی .. من دیگه با چه زبونی باهات حرف بزنم . چه جوری احساسمو برات بگم . خیلی چیزاست که تو الان متوجهش نمیشی . خیلی چیزاست که حالا نمی تونم بهت بگم . تو کافیه که لب باز کنی . به من بگی که همین حالا جلو این همه جمعیت این لباسو بر تنم پاره کنم فریاد بزنم تا همه عالم و آدم بفهمن که دوستت دارم این کارو انجام میدم چون در دایره عشق جز خودم و تو کسی رو نمی بینم . شاید جسمم بالاجبار در کنار نیما قرار بگیره چون خودت خواستی ولی وجودم , روحم همیشه در کنار توست . من متعلق به توام . هر وقت که اراده کنی . اگرم می بینی که رعایت می کنم فقط به خاطر اینه که تو این طور می خوای تو این طور میگی . نیاز تو این طوره . ولی من بدون تو می میرم ناصر . من خوشبختی رو در با تو بودن می بینم . -نلی اشکاتو خیلی آروم پاک کن . آرایشت به هم می ریزه . -بگو دوستم داری ناصر .. اگه حس کنم دیگه به سراغم نمیای امروز بد ترین روز زندگیمه .. -نه ..عزیزم فردا می بینمت ولی ای کاش .. -ای کاش دختر عمه ات آکبند و دوست دوم نشده میومد سراغت ؟/؟. دیگه حساب اینو نمی کنی که روح و وجود و هستی اون فقط متعلق به توست . فقط تو رو می بینه . فقط عاشق توست . اینا که برات هیچ اهمیتی نداره . تو فقط خودتو می بینی به خودت توجه داری . .. خلاصه برنامه و جشن عروسی به انتها رسید . ناصر هم نلی رو دوست داشت و هم این که حس می کرد غرورش لگد مال شده .. حس می کرد که حقی که اون بر نلی داره بیشتر از حقیه که نیما بر زنش نلی داره . اون هنوز نمی تونست قبول کنه ک دختر دایی اش در آغوش کس دیگه ای باشه . حداقل دوست داشت این احساسو داشته باشه که اول اون بوده که دختری دختر عمه شو گرفته ولی دیگه کار از کار گذشته بود .. هر کاری کرد که نوشین متوجه تغییر حالتش نشه نشد .. -ناصر چته . مثل این که خیلی واسه نلی ناراحتی -نگرانم از این که ...-نگران بابت چی .. بابت این که به وقت انجام وظایف زناشویی نیما به نلی فشار نیاره ؟/؟ ببینم تو تا این حد غصه زنتو می خوردی ؟/؟-خب من کنار تو بودم .-نکنه دلت می خواد حالاشم کنار نلی بودی -چته نوشین . اون شوهر داره . واسه چی بهش حسادت می کنی ؟/؟ -حسادت ؟/؟ به خاطر چی ؟/؟ مگه تو و اون زبونم لال روابط اونچنونی دارین . تو و اون مثل برادر و خواهرین -پس اگه این جوریه چرا جوش آوردی ؟/؟ -من دارم می بینم که تو چطور مثل شمع داری آب میشی . اون دختر خودش پدر و مادر داره که غصه شو بخورن . تو دیگه لازم نکرده ناراحتش باشی -اصلا کی به تو گفته من ناراحتشم . با تو یکی نمیشه بحث کرد نوشین . تو همش داری حرف خودتو می زنی . اعصابمو به هم می ریزی . از حرکات تو خوشم نمیاد . تازگیها خیلی عوض شدی نوشین .. -کاش اینو زود تر می فهمیدی تا باهام از دواج نمی کردی -نوشین اون روی سگمو بالا نیار .. مرد روشو به سمتی برگردوند و بی توجه به زنش به ساعت دیواری چسبیده به دیوار نگاه می کرد . نور اون قدر بود که بتونه متوجه زمان شه . زمان خیلی کند پیش می رفت . اون می خواست زودتر به صبح برسه به لحظاتی که بتونه نلی رو ببینه . نلی حالا چیکار می کنه .. حالا دیگه دختر نیست ؟/؟ اون از بچگی کنارم بوده .. اون دوستم داره . اون مثل این نوشین دیوونه این قدر سر به سرم نمیذاره . درکم می کنه . عصبی ام نمی کنه .. چرا خدا .. سرم داره می ترکه .اون همیشه کنارم بوده . قدرشو ارزششو نمی دونستم . شاید یکی رو می خواستم که به دست آوردنش واسم سخت تر باشه .. نلی حالا داره لذت می بره ؟/؟ اون خوشش میاد ؟/؟ اون که میگه منو دوست داره . اون که وجودشو متعلق به من می دونه .اون که عاشق منه .. یعنی این قدر براش ارزش داشتم که به خاطر ان که با هام باشه رفته از دواج کرده ؟/؟ پس من باید خیلی احمق باشم که به این سادگی ازش گذشتم . نه ..نه..نلی مال منه . اون عاشق منه . اون به نیما فکر نمی کنه .. ناصر دستای نوشینو دور کمرش حس می کرد .. نوشین واسه آشتی پا پیش گذاشته بود ولی اون حواسش به دختر عمه اش بود . -ناصر می دونی که چقدر دوستت دارم .. همش به خاطر همینه .. ناصر روشو به سمت زنش برگردوند .. می خواست به خودش بقبولونه که باید واقعیتو قبول کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 31

با این که نوشین اون گرمی و حرارت هوسو در وجود ناصر احساس نمی کرد به خوبی می دونست که اون از چیزی رنج می بره . سکس اونا مثل هر وقت دیگه ای طولانی نبود . .. مرد چشاشو بسته بود . همسرشو در آغوش کشیده بود تا به این فکر نکنه که دختری که بیش از بیست سال باهاش هم بازی و دوست بوده توسط یکی دیگه دختریش گرفته میشه .. اون صبح خیلی زود تر از اونی که به نلی گفته بود خودشو به آپارتمان مخفی خودش رسوند . تا می تونست به خودش رسید . می خواست از هر نظر خودشو بر تر و جذاب تر از نیما نشون بده .. نلی بالاخره خودشو رسوند اونجا . زیبا تر از همیشه .. اون دیگه اون چهره دخترونه رو نداشت .. ناصر به دیدن اون همه زیبایی شگفت زده شده بود . نلی حتی زیبا تر از روز ازدواجش به نظر می رسید . زیبا تر از همیشه .. به خوبی متوجه تاثیرش بر روی ناصر شده بود .. ولی مرد بدون این که روی خوشی نشون بده گفت چطوری خانوم .. نلی لبخند تلخی زد و چیزی نگفت . اون به تمام زیر و بم ناصر آشنایی داشت . بار ها شده که به اون بگه خانوم ولی به خوبی متوجه شده بود که از خانوم گفتن این بار این منظورو داشته که تو حالا دیگه دختر نیستی .. -ناصر چرا داری هر دو مونو اذیت می کنی . این سر نوشتیه که خودت رقم زدی . عشقی که نخواستی . حس می کنم که عاشقم نیستی . شاید از روی عادت دوستم داشته باشی . ولی من به خاطر عشقم دارم خودمو قربونی می کنم . می دونی چرا چون عشق یعنی سوختن و عشق به سوختن . من متعلق به توام حتی اگه از روی اجبار و ناخواسته با یکی دیگه زیر یک سقف زندگی کنم . تو در حق من ظلم کردی .. -ببینم این چند ساعته جات خوب بود که این قدر بلبل زبون شدی ؟/؟ -چرا نمیای از این لحظات خوشمون استفاده کنی . -آره نلی من به تو قول دادم .گفتم که اگه از دواج کنی می تونم در آغوشت بگیرم . می تونم اون جوری که تو دوست داری با تو سکس کنم و این کارو می کنم .. -بد جنس . می دونم که می تونی می تونی عاشقم باشی . به جایی می رسی که متوجه میشی هیشکی جز من نمی تونه عاشقت باشه . تو رو خالصانه دوست داشته باشه . اگه بگی برو بمیر می میره .. اصلا برات مهم نیست که من از پیش شوهرم اونم چند ساعت بعد از اولین شب زندگی مشترکمون پا شدم اومدم اینجا ؟/؟ ناصر حس کرد که لجبازی اون تا حدودی بی مورده .. این دختر چیکار می کرد ؟! -نلی هنوز دوستم داری ؟/؟ هنوز عاشقمی ؟/؟ -آره آره با تمام وجودم . در حد پرستش دوستت دارم . مرد مغرور من . دیوونتم . بیشتر از اونی که فکر کنی . آینده نشون میده که به خاطر تو چه چیز ها یی رو زیر پا گذاشتم و اگه تو بخوای بازم زیر پا میذارم . فقط به خاطر تو .. به خاطر این که بهت نشون بدم عاشقتم و هر چند این برای خودمم ثابت شده ولی دوست دارم که در عمل هم اینو نشون بدم . ناصر و نلی هر دوشون متاهل بودند . و به دور از همسراشون به آغوش داغ گناه پناه بردند . نلی این آغوش داغ رو چیزی جز عشق نمی دونست و ناصر هم هنوز نمی دونست چه احساسی راجع به دختر عمه اش داشته باشه . شاید یک عادت شاید یک هوس و شاید هم روزی یک عشق .. اما نه حالا .. حالا فقط همینو می دونست که می تونه یک تنوع دیگه ای در زندگیش داشته باشه .. -چقدر دلم می خواد یه روزی بیاد که بگی عاشقتم نلی و این کلام از ته دلت بر خاسته باشه . اون روزی که من حس کنم دیگه هیچی از این دنیا نمی خوام . حالا هم اون حسو دارم . ولی دلم می خواد تو شریک قلب عاشق و پر تپش من باشی . -نلی خیلی خوشگل شدی امروز .. -برای خوشگل ترین مرد دنیا ..-و خواستنی -برای خواستنی ترین مرد دنیا .. نلی وقتی که خودشو کاملا بر هنه در آغوش ناصر می دید حس کرد که که حالاست که داره به خوشبختی واقعی می رسه . حالا دیگه نوشین نمی تونه به خودش بباله که تنها اونه که جسم و روح ناصرو تسخیر کرده .هرچند نباید چیزی بفهمه . ولی آیا ناصر روح و وجودشو هم دوست داره .. -ناصر عشق من واست یه هدیه دارم .. -ببینم من که ازت انتظاری نداشتم . عروس خانوم تو بودی من باید بهت هدیه می دادم .. -نلی چرا این کارو کردی .. -آدم اگه در توانشه باید به اون کسی که می تونه هدیه بده .. چیزی رو که اون دوست داره .. -باشه پس منم برات هدیه می گیرم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 32

-نه ناصر تو اگه می خواستی چیزی واسم بگیری همین امروز می گرفتی . راستش تو اون قدر ناراحت و در خودتی که به این چیزا فکر نمی کنی و منم بهش اهمیتی نمیدم . برای من همون که تو در کنار من باشی قبول کردی که بیام پیشت بزرگترین و بهترین هدیه هست . ناصر حس می کرد که تا حدود زیادی آروم گرفته . از این که همسر نیما رو در آغوش کشیده احساس لذت می کرد . اون در این لحظات احساس پیروزی می کرد . ولی وقتی به لحظاتی فکر می کرد که همین بدن در آغوش نیما بوده حس می کرد که از درون می خواد بپاشه . نلی کف دستشو گذاشت رو سینه لخت ناصر و با موهای سینه اش ور می رفت . -خیلی ناراحتی ؟/؟ -نه نلی . وقتی که تو رو در کنارم دارم برای چی ناراحت باشم . -ولی حرکاتت این طور نشون نمیده . -ببینم کاش واسه من هدیه نمی گرفتی .. -که نخوای جبران کنی ؟/؟ -حالا چی هست .. -باشه وقتش شد بهت میدم .. -کاش زیاد گرون نباشه .. نلی نگاه معنا داری به ناصر کرده و دستاشو دور گردن عشقش حلقه زد . دو تایی شون غرق بوسه و هوس فقط به خودشون فکر می کردند . غافل از همسراشون ..انگار که مجردند . نلی بیشتر حس می کرد که به ناصر تعهد داره . -عزیزم منو ببوس .. تمام تنمو .. من مال توام . متعلق به تو .. ممنونم که به قولت عمل کردی .. تو هم امروز باید به خوبی متوجه شی که من چقدر دوستت دارم واست ارزش قائلم . -می دونم نلی . گاهی فکر می کنم که اگه با هم از دواج می کردیم می تونستیم تا این حد صمیمی باشیم یا نه ؟/؟-چه فرقی می کرد ؟! بهتر از اینی بود که این جور با دروغ گفتن بخواهیم بیاییم سراغ هم .. اون وقت دیگه نیازی به این نبود که در تماس با جسم یکی دیگه باشیم که ازش لذتی نبریم ..ناصر داشت به این فکر می کرد که نوشینو دوستش داره . عاشقش بوده . و با عشق با اون از دواج کرده . -نلی احساس گناه که نمی کنی . -احساس گناهو شاید وقتی بکنم که در کنار همسرم هستم . اونم به این دلیل که با وجود این که علاقه ای به از دواج با اون نداشتم تن به این کار دادم . فقط به خاطر این که تو این جور می خواستی . فکر می کردی این تنها راهیه که وجود داره . لحظاتی بعد سکوت و بعد ناله های هوس حاکم بر فضای اونجا شده بود . میرفت تا نلی به بزرگترین آرزوی زندگیش برسه .. -ناصر تمومش کن .. زود باش تمومش کن .. به چی فکر می کنی .. دوستت دارم . عاشقتم . من فقط مال توام . نه مال هیشکی دیگه .. ناصر بازم به چند ساعت قبل فکر می کرد و این که ای کاش اون می تونست اولین کسی باشه که از این راه گذر می کنه .. -ناصر به چشام نگاه کن .. دوستت دارم . دوستت دارم . تو تنها عشق منی . اولین و آخرین . ناصر بازم صداقت و عشق و هوسو در چشای نلی می دید . حرکتشو شروع کرد . نلی هم خودشو به طرفش حرکت داد . دستاشون دور کمرهم حلقه شده بود . دیگه هیچ فاصله ای بین اونا نبود . نلی حس می کرد که همراه با بوسه لبخندی رو لباش نشسته . حالا دیگه به اون چه که سالهاآرزوش بود رسیده بود . لحظاتی بعد که ناصر ازش فاصله گرفت تا حرکت دیگه ای رو آغاز کنه خشکش زد -نلیییییییییی نههههههههه متوجه نمیشم . چرا زخمی و خون آلود شدی ..تو امروز که اومدی اینجا دختر بودی ؟/؟ مگه دیشب ....؟ تو چیکار کردی ؟/؟ حالا چی میشه .. واااااااایییییییی .. واااااااییییییییی گندش در میاد .. نلی فقط می خندید و لبخند می زد -من دارم حرص می خورم تو داری می خندی ؟/؟ -ناصر نترس .. این همون هدیه ای بود که صحبتشو می کردم . همونی که به خاطرش خیلی چیزا رو فروختم . خیلی نامردی ها کردم . به خودم به همسرم دروغ گفتم . می دونی وقتی اومد خواستگاری بهش چی گفتم ؟/؟ بهش گفتم من یک مشکل دارم من اشتباهی کردم . گول یک جوونی رو خوردم . دوست پسرم بود . حالا دختر نیستم .. بعد اینو هم گفتم که همیشه دوست داشتم شب اول از دواج شبی رویایی باشه برام ولی کابوس کار بدی که انجام دادم سبب میشه که در این شب نتونم آرامش داشته باشم و نمی تونم در شب اول خودمو در اختیارت بذارم .. اونم قبول کرد .....نلی خیلی مراقب بود که حرفاش طوری نباشه که نشون بده از جوانمردی نیما داره تعریف می کنه .. نمی خواست ناصرو ناراحت کنه ..پس از کمی سکوت ادامه داد .. حالا من در بهترین موقعیت اومدم سراغت ..هم به خاطر تو هم به خاطر خودم بود که این کارو کردم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 33

نلی لبخند و آرامش رو در چهره عشقش می دید . همین آرومش می کرد احساس می کرد که داره رو ابرا پرواز می کنه . حس می کرد که بزرگترین هدیه رو به ناصر داده .. مرد هم همین احساس رو داشت . نگاهشو به دختر عمه اش دو خته بود . به صداقت و ایثارش فکر می کرد . به این که جواب این کارشو چه جوری بده . -نلی تو چیکار کردی . من نمی دونم چی بگم .. -اشک در چشای زن حلقه زده بود به چهره عشقش نگاه می کرد . -ناصر دلم می خواد ساعتها تو رو در همین حالت ببینم . ببینم که شگفت زده شدی . می دونی چقدر واسه رسیدن به این لحظه حرص خوردم ؟/؟ هم این که خودم دوست داشتم که تو منو به اینجا برسونی هم این که از وقتی به نیما بله رو گفتم و اون قول و قرار رو گذاشتیم می دونستم که یه همچین لحظه ای رو می بینم . چون من یک عاشقم با تمام وجودم . من هنوز تو رو از دست داده نمی دونم . می دونستم که می تونم خوشحالت کنم . ولی بار ها و بار ها تو بهم متلک گفتی خیطم کردی زخم زبونم زدی .. چقدر به خودم فشار آوردم که دیروز در مجلس عروسی حقیتو بهت بگم ولی این کارو نکردم . چون می ترسیدم اگه بگم بازم یه اما و اگر دیگه بیاری . تو چطور دلت اومد منو تا این حد از خودت برنجونی .. آخه من تمام لحظه های زندگیم برای توست . من بدون تو می میرم . ناصر احساس غرور و پیروزی می کرد . به چشای زیبای نلی نگاه می کرد . به صورتش . لذت می برد از این که بتونه این عشق و پاکی و صداقت رو در چهره زیبای نلی ببینه . نلی کمی لاغر تر و فانتزی تر از نوشین بود . هر دوی اونا دوستش داشتند . هر دو ی اونا عاشقش بودند .. نلی اونو تا سر حد مرگ دوست داشت . شاید نوشین هم همین احساس رو نسبت به اون داشت .. ولی اون چطور می تونست عاشق دو نفر باشه قلبش برای دو نفر بتپه .. ناصر حس کرد که در هر لحظه از زندگی یه چیزی برای حسرت خوردن وجود داره . تا لحظاتی پیش حسرت اینو می خورد که چرا اون نتونسته کسی باشه که دختری دختر عمه شو می گیره .. حالا داشت به این فکر می کرد که در مقابل این هدیه سنگین چی می تونه بهش بده .. -نلی چرا چشات پر اشک شده . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . -عاشقمی ؟/؟ -چرا که نه ؟/؟ -عاشق نوشین نیستی ؟/؟ -نلی این چه سوالیه که می کنی . اون حالا زنمه . نمی تونم که اونو از خودم دور کنم . تازه تو هم از دواج کردی .. -تو مجبورم کردی .. ناصر ! چرا یه جوری بهم نگاه می کنی ؟/؟ انگار تا حالا هیچوقت این جوری نگام نکرده بودی . حالا فکر می کنم که یه جورایی دوستم داری . راستشو بگو چرا .. به چی فکر می کنی -حالا حتما باید بگم ؟/؟ -هر طور راحتی تو که می دونی دختر عمه ات همیشه خوبی تو رو می خواسته . همیشه دوستت داشته .. بیست سال عشقو با تمام وجودم حسش کردم ولی بر زبونش نیاوردم . فکر می کردم تو هم مث منی . ولی حالا خیلی دلم می خواد بدونم توی فکرت چی می گذره -نلی راستشو بخوای فکر می کنم من شایسته عشق پاک تو نیستم . منم حس می کنم دوستت دارم .. شاید اگه تعهد نمی دادم شاید اگه نوشین در زندگیم پیدا نمی شد شاید اگه شرایط امروز رو قبل از رفتن به دانشگاه می داشتم و نوع رابطه مون فرق می کرد من امروز ناصر بهتری برات می شدم . دارم به این فکر می کنم که من چطور می تونم این هدیه ای رو که تو به من دادی و خواستی خوشحالم کنی در مقابلش یه هدیه ای بدم که جبران شه ..-ناصر کسی که به کسی هدیه ای میده از روی عشق و محبت و علاقه شه . اون که نمی خواد به عوضش هدیه ای بگیره . -تو ازم چی می خوای ؟/؟ این که عاشقت باشم ؟/؟ دوستت داشته باشم .؟/؟. نلی در حالی که سرشو گذاشته بود رو سینه های ناصر و اونم با موهای سرش بازی می کرد گفت فکر کردی عاشق شدن یک قرار داده ؟/؟ اونایی که قرار دادی عاشق میشن آخرش شکسته . میگن یه عاشق چشاش کوره . نمی دونه چیکار داره می کنه . شاید از یک زاویه ای این حرف درست باشه ولی اینو هم باید قبول کرد که یه عاشق با تمام احساس و وجود و نیازش به طرف محبوبش کشیده میشه . تو اگه دوستم نداشته باشی منو نخوای بازم می خوامت . دلم می خواد که یه روزی بیاد که نگاههای تو نگاههایی عاشقونه باشه .. این نگاه رو الان هم می بینم ولی حس می کنم از اونجاییه که شگفت زده شدی ...-نلی من اگه دوستت نداشتم اگه بهت اهمیت نمی دادم که اینجا کنارت نبودم . حتی وقتی که بار اول توی باغ با هم بودیم می تونستم باهات نباشم . -اینو راست میگی . چون من بودم که حتی در هوس هم بیشتر احساس نیاز می کردم . عشق برام هوسی رو به ار مغان آورد که نمی تونستم جلوشو بگیرم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۳۴

من با چه زبونی باید ازت قدر دانی کنم . -یادت باشه من به خاطر خودمم این کارو کردم . حالا هیچوقت از خودم گله ای ندارم که چرا اشتباه کردم . حالا می تونم راحت باشم . اعصابم آروم باشه . به زندگی با دیدی دیگه نگاه کنم و همش منتظر اون باشم که توکی از راه می رسی . کی میای واین عشق و امیدو میاری . اما همش باید به این فکر کنم که تو مال یکی دیگه هستی . -نلی منم همین احساسو دارم -ولی نه به اندازه من . نه به اون اندازه که من اهمیت میدم .آخه عشق من به تو رنگ و بویی دیگه داره . من دوستت دارم باتمام وجودم ناصر ولی تو این احساس قوی رو به من نداری . ناصر لبای نلی روبا لباش بست .. زن فراموش کرد که چی داشت می گفت . ناصر هم وارد دنیای بی خبری و بی خیالی های خودش شده بود .نلی جز ناصر هیچی رو نمی دید . فکر می کرد که دنیا هم باید همین احساس و نگرشو در مورد اون داشته باشه . دنیا باید درکش کنه . چون اون عاشقه . سالها عاشق بوده . حالا که دست روز گار باهاش لج کرده و اونو از عشقش دور کرده باید با تمام وجودش تلاش کنه تا به اون چه که حقشه برسه . حس می کرد که تازه عروس شده . با تمام وجودش شاد بود . صبح که با نیما حرف می زد همش ناصر جلو چشاش بود . نیما به این دلبسته بود که روز بعد بتونه با نلی باشه .. نلی مجبور بود خودشو در اختیار شوهرش بذاره . این بد ترین شکنجه ای بود که می تونست برش وارد شه . حس می کرد عذابیه که از طرف ناصر و خودش بر خودش رسیده .. دوباره سعی کرد این افکار منفی رو از خودش دور کنه .یک بار دیگه تمام بدنش داغ شده بود . این داغی به زیر پوستش هم سرایت کرده بود . دستای ناصرتمام قسمتای بدنشو لمس می کرد .. -عزیزم عشق من .. هوس من . .نفس من .. چه عاشقانه و حریصانه بهم لذت می دی .. -نلی اگه بدونی خودم چه لذتی می برم .. لحظاتی بعد هر دو غرق در سکوتی ملتهبانه شدند .. نلی چشاشو بسته بود . خودشو در اختیار عشقش قرار داده بود .. تنها کاری که می کرد این بود که خودشو به بدن ناصر بیشتر فشار می داد تا از اصطکاک بیشتر لذت بیشتری ببره .. هر دوی اونا توجیهی برای گناه خود داشتند . دیگه اصول و روابط و تعهد واسشون معنایی نداشت . ناصر بیشتر از عشق و علاقه این احساسو داشت که همیشه غیر از همسرش یکی دیگه رو در کنارش داره . اون از این که نلی دوستش داشته باشه و عاشقش لذت می برد . هر چند خودش احساس مختلف و ضد و نقیضی داشت . گاه فکر می کرد که دختر عمه اشو تا سر حد پرستش دوست داره . گاه جنبه هوس رو خیلی قوی تر می دید .. گاهی عادت و دلسوزی رو دخیل می دونست هرچند از صداقت و وفاداری نلی لذت می برد . با همه اینها حس مشترکی بین آن دو حاکم بود این که احساس می کردند بیست سال همبازی بودن و همراه و دوست هم بودن پیوند عمیقی بین اونا ایجاد کرده که اجازه بسیاری از تابو شکنی ها رو میده . عشقبازی در سکوت هم به هردوی اونا لذت می داد . نلی سرشو گذاشته بود رو سینه ناصر و موهاشو سپرده بود به دستای عشقش . ناصر خیلی آروم انگشتاشو روی کمر نلی می کشید . قلب و وجود نلی می لرزید . هوس رو در اعماق وجود و زیر پوستش احساس می کرد . اون این احساسو در گذشته هم داشت ..اما این که مثل یک زن متاهل بخواد جسمشو در اختیار مرد محبوبش قرار بده رو نداشت. ناصر دونه دونه انگشتای دست نلی رو می بوسید . زن با هر حرکت عشقش حالی به حالی تر از قبل می شد . بازم سست شده بود . این مرد بود که سکان عملیات رو به دست گرفته و تا می تونست سعی می کرد که نلی رو راضی کنه . این که دختر عمه اش باکره بوده که خودشو به اون سپرده آرامشی رو نصیبش کرده بود که می دونست تا مدتها روی اون اثر داره . ناصر دوست داشت با حرفایی قشنگ این روز شیرین و به یاد موندنی رو برای دختر عمه اش شیرین و به یاد ماندنی تر کنه . -نلی تو همیشه این طور خوب و مهربون می مونی یا چون اولشه داری این کارا رو می کنی .. -بازم داری بد جنس میشی ها . تو عشق منو چی فرض کردی باد هوا ؟/؟ نلی الکی به کسی دل نمی بنده .. این ار بچگی توی قلب من ریشه زده . یک عمره که با منه .این طور نیست که فقط یه مدتی مثل بعضی ها در محیط دانشگاه یا جای دیگه ای به کسی عادت کرده دلبسته و وابسته به اون شده باشم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 35

نلی اصلا گذشت زمانو احساس نمی کرد . این ناصر بود که بیشتر نگران بود . انگاری که اون به خواب رفته بود و اصلا نمی دونست که دور و برش چه خبره . ناصر نخواست که توی ذوق دختر عمه اش بزنه . ولی دیگه متوجه شد که از ظهر هم گذشته .. -نلی دلم نمی خواد از پیشت پا شم . ولی اینو هم نمی خوام که با یه اشتباه همه چی رو به هم بریزیم . تو اونم روز اول خونه داریت اگه دیر کنی ...-من کارمند شرکت بابام هستم . -درسته بابات حتما بهت مرخصی داده دیگه .. -ببینم مثل این که خیلی دلت می خواد که از شر من خلاص شی . نکنه تو نگران همسرت هستی و کسی که اون جوری تونسته سر شوهرشو شیره بماله و با این که باکره بوده خودشو جای زن جا بزنه حتما اینو هم تونسته با یه بهونه ای مجوز بگیره که تا غروب پیش عشقش بمونه .. ناصر من نمی تونم ازت دور باشم می خوام بیشتر پیشت باشم . بیشتر حست کنم .. -یادم میاد قدیما این جوری نبودی ..-آدم وقتی یه چیزی رو برای خودش حس نکنه انگاری حریص تر میشه . تو اگه قبلا از پیشم می رفتی این نگرانی رو نداشتم که دیگه پیشم نمیای .. با خیلی ها بودی خیلی عذاب می کشیدم . اما بازم حس می کردم یه روزی بر می گردی پیش من پیش یکی که قدر تو رو بیشتر از بقیه بدونه . یکی که حاضره واست هر کاری بکنه . خودشو در بست در اختیارت بذاره . ولی تو هیچوقت اینو نفهمیدی . هنوزم که هنوزه نمی خوای بفهمی .. -حالا می تونم ازت خواهش کنم این قدر جیغ نکشی و بذاری از این لحظه های خوش در کنار هم بودن لذت ببریم . -تو جیغ آدمو در میاری .. -نلی اگه بگم وقتی عصبی میشی خیلی خوشگل میشی اون وقت بیشتر می فهمم که دوستم داری .. -ببینم اگه گوشاتو بکشم اگه گازت بگیرم تا متوجه شی خیلی دوستت دارم چطوره .. -نکن این کارو نکن که حرصمو در میاری .. تو دلت نمیاد دردم بیاری حالا به جای این همه حرف زدن و حرص خوردن لباتو بذار رو لبام که خیلی وقته منتظر بوسه های داغته .. قبل از این که نلی این کارو بکنه ناصر این کارو کرد . مثل آبی که رو آتیش ریخته باشن نلی واسه یه لحظه احساس خنکی و آرامش کرد ولی این بار به نوعی دیگه داغ شده بود . بازم خودشو محکم به بدن ناصر فشار می داد . می خواست که لحظه های اوج عشقبازی با ناصر بیشتر باشه .. اون نمی تونست خودشو در کنار همسرش حس کنه . اون از رسوایی نمی ترسید . فقط به خاطر ناصر و ترس از اون و عشق به اون بود که صداش در نمیومد وگرنه در دنیای رویایی خود فقط خودشون دو تا رو می دید هیچی دیگه رو احساس نمی کرد . بی خیال بی خیال نشون می داد . واسش بیست سال در کنار ناصر بودن یعنی تمام زندگی اون .. وقتی که به هیچ پسری توجه نداشت به این امید که اون بیاد و باهاش حرف بزنه .. باهاش قدم بزنه باهاش بازی کنه ..با خود می گفت چرا چرا اون گذاشته کار به اینجا ها برسه . چرا عقربه های زمان از حرکت وای نمی ایسته تا من خودمو برای همیشه مال اون بدونم . که دیگه هیچوقت ترکم نمی کنه . که همین جا کنارش می مونم . که همین جا و به همین صورت نوازشم کنه که بهم بگه دوستم داره . عاشقمه .. که با بوسه هاش که با سکسش به من چیزی رو بده که سالها در انتظارش بودم در انتظار این که این لحظه های خوشو فقط با اون و در کنار اون داشته باشم . ناصر این احساس لطیف عشقو در وجود نلی حسش می کرد ولی اینو هم حس می کرد که اون جوری که دختر عمه اش دوستش داره و عاشقشه نمی تونه عاشقش باشه . نمی دونست چرا این حالو داره . گاهی این عشقو بیشتر لمسش می کرد گاه اونو یک ترحم می دونست گاهی هم از این شرم داشت که چطور می تونه تو روی همسرش نوشین وایسه و از وفا داری و عشق بگه . در یک لحظه به نوشین و نلی هر دو فکر کرد . حس کرد که نمی تونه همسرشو دوست نداشته باشه . با این که گاهی به خاطر فریب دادن اون زمین و زمانو یکسره می کنه وبرای در رفتن از دست اون هزار جور نقشه می کشه بازم دیوونه وار دوستش داره -ناصر حواست کجا رفته . چرا دستات بی حرکت شده . نکنه از تن لخت من خسته شدی .. -نه نلی عزیزم عشق من . کی می گه من ازت سیر شدم . این اندام قشنگو که می بینم و نغمه های عاشقونه و حرکات فداکارانه رو که می بینم اشتهام باز میشه -بخور نوش جونت تا هرچی و هر جایی رو که دوستش داری و می خوای بخور . فقط حواست باشه طوری اشتهات باز نشه که بخوای بری چند مدل غذای دیگه سفارش بدی . نلی با هر سازت می رقصه .. می تونه واست تنوع داشته باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۳۶

از اون طرف نوشین اصلا حال و حوصله ادامه تحصیل در این یکی دو ترم رو نداشت . راستش اون نیازی به مدرک نداشت. فقط از این نظر که بتونه این اعتماد به نفسو داشته باشه که مدرکی گرفته و وجهه اجتماعی پیدا کنه به دنبالش بود . از طرفی دیگه تا چند وقت دیگه می رفت که زیر دکترا هم کلاس نداشته باشه . این روزا یکی از دانشجویانی که از جای دیگه ای به اینجا منتقل شده بود و اتفاقا اونم یک سالی از درسش مونده بود بد جوری رفته بود تونخش . اسمش بود نادر .. به عناوین مختلف می خواست جلب توجه کنه .. ولی پسر خیلی ساکتی به نظر می رسید . نادر تا حالا چند تایی دوست دختر داشت ولی همه اونا در حد همین حرف و صحبت و رفتن به تریا و گردش های معمولی بود . اون از از دواج گریزان بود . پدرشم یکی از سرمایه دارای شهرستانی بود و از اونجایی که شریک یک نفر بابت مالکیت کار خانه ای در تهران بود و به علت مشغله زیاد نمی تونست امو ر اونجا رو کنترل کنه نادر قبول کرد که این یکسال آخرو بیاد تهران و بر کار اونجا نظارت داشته باشه . پدره اول می خواست یه آپار تمان واسش بخره ولی عمه مولودش که بچه هاش ازدواج کرده پخش و پلا شده بودند و شوهرشم مرده بود گفت نادر بیاد پیش من زندگی کنه و بی خود خونه نخره . از روز اولی که نوشینو دیده بود یه گرایش خاصی نسبت به اون پیدا کرده بود . خیلی دلش می خواست باهاش دوست شه و به بهانه های مختلف با اون سر صحبتو باز کنه . هر چند می دونست در محیط دانشگاه به هر صحبتی که بین دخترا و پسرا پیش میاد نمیشه گفت دوستی یا علاقه خاص . دیگه اون دوران گذشته که اگه نسیم بوی دختری رو از کنار پسری می گذروند انگاری که آسمون به زمین میومد . حالا دیگه گاهی اوقات پیش میومد که دخترا و پسرا با هم می رفتن اردو و می زدند و می رقصیدند و شوخی می کردند و سر به سر هم می ذاشتند و دیگه از اون حرفا که من دوست پسر تو ام و تو دوست دختر منی خبری نبود . با این حال نادر حس می کرد که یه فاصله ای بین اون و نوشین وجود داره که شکستن این فاصله و بر داشتن این دیوار تا حدود زیادی سخته . پسر خوش تیپ و خوش اندامی بود . خیلی هم مهربون و دلسوز . ولی در مقابل دخترا ضعف داشت . هیچوقت هم نتونسته بود در ان واحد با دو تا دوست باشه .. در زمانهای مختلف شاید ده تا دوست دختر هم عوض کرده بود . یکی دوبار هم دوست دختراشو بوسیده بود . ولی همین که می شنید که طرف طوری با اون گرم گرفته و داره از عشق و عاشقی میگه فوری قال قضیه رو می کند و ازش جدا می شد . اون نمی خواست خودشو وابسته کنه . می خواست از زندگی لذت ببره .. ولی حس می کرد این چند روزه بدجوری دلش پیش نوشین گیر کرده نمی تونه از ش دل بکنه . تا حالا رو هر دختری که روکه روش انگشت گذاشته بودر تونسته بود که باهاش دوست شه و بره بیرون .. حداقل برای چند روزی هم صحبت شن . حواسش جفت بود که کی می تونه بهونه ای پیدا کنه که سر صحبتشو با اون باز کنه .. نادر خیلی زود با بر و بچه های اونجا اخت شد .. فقط سه چهار نفری بودند که اون نتونسته بود با هاشون گرم بگیره .. که همه شونم دختر یا زن بودند . . با یکی به اسم جمشید دوست بود که اون دوست پسر سمانه بود که با نوشین خیلی صمیمی بود .. یه روز دلو زد به دریا و گفت جمشید جان تو چه جور رفیقی هستی که هوای رفیقتو نداری .. -چیه بگو داداش چی می خوای .. -بابا ما هم دل داریم . حالا یه خورده خجالتی و دست وپا چلفتی هستیم نباید هوای ما رو داشت ؟/؟ -بگو چی می خوای .. -ببینم می تونی به سمانه بگی که نوشینو بیاره سمت ما و یه گپی هم چهار تایی با هم بزنیم ؟/؟ اصلا چهار تایی با هم میریم بیرون . یه صفایی می کنیم .. باور کن من پسر شیطونی نیستما . خیلی هم چش پاکم .. -پس بگو چته نادر . این روزا همش عین عاشقای کشتی شکسته همش توی فکری . ببینم یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی ها .. اون شوهر داره .. از دواج کرده .. من نمی دونم تو با این همه دقت و تیز بینی خودت تا حالا چطور به این مسئله دقت نکردی . پسر تو دیگه کی هستی .. -آخه من از کجا بدونم که اون از دواج کرده ولی چه اشکالی داره با هم گپ بزنیم و دوست باشیم . خب داشته باشه ولی من که نمی خوام بخورمش .. -نادر چرا رنگت پریده می دونم خیلی غافلگیر شدی و حالت گرفته شد ولی خب برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه .. جمشید راست می گفت .. نادرقصد کرد که از این به بعد هر وقت نوشینو دید روشو بر گردونه . ولی نمی تونست . یه حسی یه نیرویی اونو به سمت نوشین می کشوند . با این که می دونست اون از دواج کرده ولی دلش می خواست پیش اون جلب توجه کنه . خودی نشون بده . نشون بده که یک پسر پاکه . در کارش غل و غشی نیست .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
گنـــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 37

جمشید بهش گفته بود که مگه حلقه دستشو ندیدی و اونم در جواب گفته بود که خب این روزا با این چیزا که نمیشه قضاوت کرد . راستش نادر به این مسئله دقت نکرده بود . جمشید با این که می دونست نوشین شوهر داره و زنی هم نیست که بخواد یک رابطه خاص با نادر پیدا کنه ولی واسه این که دل دوستش نشکنه دلش می خواست که اونا حداقل در حد چند قدم جلو تر از سلام و علیک هم که شده با هم دوستی داشته باشند . ..جمشید بین دو ساعت کلاس سمانه رو کشید کنار و گفت ببین عزیز این دوستمون نادر بد جوری گلوش پیش نوشین گیر کرده .. -خب که چی تو به فکر خودت باش . - منم بهش گفتم که این دختر شوهر داره این قدر به پر و پای اون نپیچ -آفرین .. -ولی حالا در حد سلام و علیک و این که یه چیزی ازم خواسته .. -خجالت بکش جمشید . میگی من چیکار کنم . ازش بخوام و التماس کنم که تو رو خدا نوشین جون چون دوست پسرم ازم خواسته که با دوست پسرش گرم بگیری تو رو خدا این کارو بکن که آبروم نره ؟/؟ خجالت داره جمشید . نکن این کارو .. -این همه دختر و پسر با هم گرم می گیرن و از این حرفا نیست .- من نمی دونم چه کلکی تو کارته . اومدیم فردا پس فر دا خودت هم بخوای همچین لرزش ها و لغزش هایی داشته باشی . -بس کن سمانه بار آخرت باشه که این جور بهم تو هین می کنی . با عصبانیت از سمانه فاصله گرفت . -جمشید وایسا . مگه من بهت چی گفتم . من چیکار کنم . بهم بگو چیکار کنم . -من چه می دونم . اون این روزا گاهی غیبت می کنه .. یه بهونه ای بیار یه کاری بکن .. -در عوض تو چیکار می کنی جمشید ؟/؟ این اخلاق بدت رو عوض می کنی ؟/؟ -من هیچم اخلاقم بد نیست . من دوستت دارم و جز تو هم به هیشکی دیگه فکر نمی کنم . -آره مشخصه . تو غیر من به هیشکی فکر نمی کنی -مگه تا حالا ازم چی گیر آوردی که داری این جوری منو محکومم می کنی و من چه کار بدی کردم .. -شوخی کردم به دل نگیر . ببین من یه نقشه ای دارم باید با من هماهنگی کنی و با خود نادر .. گفتی که اون خونه عمه شه .. نوشین یه چند تا جزوه ازم می خواد . من می خوام بگم که اون پیش توست و تو هم که خب معلومه پیش نادری توی خونه عمه خانومش ... فقط با اون هماهنگی لازمو انجام بده .. در ضمن به این پسره دوستت هم بگو این درسا رو خوب یاد بگیره اگه یه جا هایی شو نوشین نفهمید یادش بده .. امید وارم آتیشش با همینا بخوابه .. اون دختره شوهر داره .. -اونم که بیچاره قصد و نیت بدی نداره .. -منو وادار به چه کارا که نمی کنی تو .. جز وه ها پیشمه .. فقط به این دوستت بگو این چند ساعت با قیمونده رو بشینه توی کلاس همه شونو از بر کنه که احتمالا در خانه عمه جانش باید واسه این نو عروسمون تو ضیح بده . از روزی که شوهر کرده تنبلی اومده سراغش . نمی دونم جمشید اگه منم از دواج کنم همین جوری میشم ؟/؟ -ببینم سمانه مگه خواستگار اومده واست که ما خبر نداریم .******از اون طرف نلی و ناصر در آغوش هم غرق در هوسهای خود بوده و نلی رسیدن به نهایت هوس رو اوج عشقش می دونست . -ناصر اگه بهت بگن امروز رو بهترین روز زندگیم می دونم شاید باور نکنی . -خب معلومه دیگه . امروز اولین روزیه که زندگی مشترکت رو با شوهرت شروع کردی . -ناصر تو که می دونی چقدر دوستت دارم واسه چی میگم که امروز بهترین روز زندگیمه بازم داری منو اذیت می کنی ؟/؟ ولی می دونم که تو این احساسو نداری . -نلی اصلا چرا این قدر به من گیر میدی . شاید باور نکنی ولی دیشب یه حس بدی داشتم .نمی دونم چرا نمی تونستم تو رو کنار یکی دیگه حس کنم. نمی تونستم قبول کنم که اون عوضی تو رو ازم گرفته . همونی که قبل از من عاشق نوشین بوده . دلم می خواست از خونه بزنم بیرون .سرمو بکوبونم به دیوار . سر همین موضوع با نوشین بحثم شد .. و تو اومدی و امروز یکی از بهترین هدیه های زندگی رو برام آوردی .. -من خودم چی .. -اووووهههههه نلی خودتم واسم هدیه ای . راستش اینا به یک طرف فکر نمی کردم که تو امروز اصلا به فکر من باشی .فکر می کردم با ورود به زندگی جدیدت منو فراموش می کنی . دیگه به من فکر نمی کنی و من واست ارزشی ندارم . اما اشتباه فکر می کردم و می دونم که دوستم داری .-خوشحالم ناصر که این فکررو می کنی ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA