ارسالها: 3650
#51
Posted: 2 Feb 2014 21:38
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 48
نلی و ناصر با هم رفتن بیرون .. ناصر فقط دوست داشت که از اون جا دور شن .. تا می تونستن فاصله گرفتن .. -چقدر همه جا قشنگه ! چقدر چراغای روشن اینجا رو دوست دارم . صدای آبو وقتی که به ساحل می رسه .. -آره نلی این صدای مرگه .. وقتی امواج آب به ساحل می رسه اونی که از همه جلو تره توی شنها محو میشه . انگاری آخر عمرشه . آخر اون جایی که باید بره . جایی که سر نوشت واسش رقم زده .. -ناصر چرا این قدر حرفای نا امید کننده ای می زنی ؟/؟ -حس شومی دارم . فکر می کنم حادثه بدی در انتظار منه .. -این قدر منفی گرا نباش . به جای این افکار بیا بریم یه گوشه ای تا کنار هم گرم شیم . هر چند اینجا هوا سرد نیست . کسی که سر مای زمستون تهران و جا های خشکو چشیده باشه به خوبی متوجه میشه که این نسیم خنک بادی از طرف بهشته تا جون من و تو رو به آرامش برسونه .. -بریم به جایی که در آغوش هم لحظه های پر حرارت و لذت بخشی رو داشته باشیم . -نمی دونم چرا هر لحظه حس می کنم سایه اون دو نفر مخصوصا نوشین پشت سر ماست . نیما که اصلا توی باغ نیست . -راستش برای من مهم نیست ناصر . اصلا ته دلم دوست دارم که اون توی باغ باشه تا بفهمه که من تو رو دوست دارم که اصلا هیچ علاقه ای بهش ندارم . فقط تو رو می خوام . فقط می خوام که در کنار تو باشم . عشق و زندگیمو با تو قسمت کنم . دنیامو با تو قسمت کنم . دو تایی شون رفتند به آخرین نقطه ای که بتونن دریای سرمه ای در دل شبو ببینند و کسی اونا رو نبینه . پشت تپه های شنی . نور ماه همه جا رو روشن کرده بود . جمعیت زیادی دیده نمی شد . شاید به انداره پنج درصد تابستون هم اونجا آدم دیده نمی شد . تازه بیشتر اونا هم از همون بومی ها بودند . -نلی اینجا رو با منزل اشتباه گرفتی . ؟/؟ آخه زن سرشو گذاشته بود رو سینه پسر دایی اش . ناصر در حال نوازش اون گفت ببینم تو از چه چیز من خوشت اومده . من که همش دارم بهت متلک میگم . همش دارم از دستت در میرم . یا این که به جونت نق می زنم . .. -تو که حالا خیلی مهربونی . تو رو با همه بی رحمی هات دوست دارم . تو رو با همه داد زدنهات دوستت دارم . تو رو حتی لحظه ای در روزی دیدن و داشتن بهتر از دنیایی داشتن و تا ابد بودن و تو رو نداشتنه . فقط یه عاشق می تونه بفهمه درد عاشق و درد جدایی رو . نلی دست بردار نبود . ناصر حق داشت . فضای اونجا رو با خونه اشتباه گرفته بود . لباشو به لبای ناصر مماس کرده و دلش می خواست آخرین فشار قبل از بوسه رو عشقش بر لباش وارد کنه . ناصر متوجه این حالت و انتظار نلی شده بود . نا امیدش نکرد . چون اونم به خوبی حس می کرد که تشنه اون لباست . مجبور بود برای اون لحظات فکر نوشینو از سرش به در کنه . مجبور بود وجدانو زیر پاش بذاره . عشق به همسرشو فراموش کنه . خیانت کنه ... مگه نلی اینا رو نمی دونه ... نلی همه اینا رو می دونست ولی نمی تونست درد جدایی تلخ رو تحمل کنه . -ناصر کاش اینجا بستری بود که می تونستم تن داغ و بر هنه خودمو بدم به دست تو تا خنکش کنی .. -نلی دیوونه تو که خنک بشو نیستی ..-ناصر من هوس دارم . هوس تو رو ... -ول کن تو رو خدا . الان بهمون مشکوک میشن و ما رو می برن .. -اینجا کی به کیه . -آخه کسی نیست که کی به کی باشه . جسارت نشه دختر عمه .. یه وقتی فکر می کنن که من یه دختر بد رو گرفتم با خودم آوردم .. -پسر دایی چرا فکر نمی کنی که بقیه فکر کنن که من یک پسر بد رو تورش کردم و با خودم آوردم . اصلا چرا همه جا باید بگن دختر بد نگن پسر بد ؟/؟ -واسه این که ما مردا هر کاری که دلمون بخواد انجام میدیم . -این جوری حرف نزن که ازت دلخور میشم . -اگه دلخورشی چیکار می کنی . دیگه باهام قهر می کنی جوابمو نمیدی ؟/؟ -تو هم که از خداته من ولت کنم برم . به همین خیال باش . تا زنده هستم نمیذارم که از شر من خلاص شی . مث یه سایه دنبالتم . همه جا باهات میام . صدات می زنم . نگات می کنم . بهت میگم دوستت دارم ..-پاشو بریم .. بریم نلی ..-کجا -چیکار داری . فقط ازت می خوام که خیلی خونسرد باشی و طوری بی خیال رفتار کنی که انگار زنمی . و مثلا بامن هم صحبت شی و صمیمی که فکر نکنن که دوست دختر می یا دختر عمه من ... می خوام اگه بشه برای یک ساعتی با هم بریم یه جای دنج . تو که می دونی پولش واسم مهم نیست .-آره می دونم پسر دایی اصلا هم مهم نیست . می خوای چیکار کنی -می خوام با زن نیما یعنی زن پسر عمه زنم عشقبازی کنم . حالا چی میگی -اوخ جووووووووووون .. اگه بدونی چقدر ثواب می کنی .. اگه بدونی چه حالی داره .. -این قدر قند تودلت آب نکن . فکر کردی بدون شناسنامه به آدم اتاق میدن اونم برای یکی دو ساعت ؟/؟ ولی خب میشه چهره ها رو شناخت و هر کسی هم یه قیمتی داره .. شایدم فکر کردن من و تو زن و شوهریم و بهمون جا دادن ... یکی دو جا ازشون شناسنامه می خواستند تا این که در یکی از این پارکینگها ناصر به پلاژدار گفت که ماشینش خراب شده داده تعمیر گاه حالا هم بسته وبیشتر مدارک و وسایل اونجاست .. ولی کارت شناسایی خودشو گذاشت اونجا . یارو هم با چهره شناسی به اونا اطمینان کرد . به خصوص که نلی نقششو خوب بازی کرد و یارو هم پولشو می خواست .. وقتی ناصر و نلی دو تایی شون موفق شدن که یه اتاقی رو واسه خودشون جور کنن نلی از خوشحالی داشت بال در می آورد . -پسر دایی اگه ما بخوایم دوساعت دیگه اینجا رو ول کنیم چی ؟/؟ اگه طرف مشکوک شه .. -اوهو نلی تو مثل این که می خوای اینجا کنگر بخوری لنگر بندازی دو ساعت چه خبره -واسه من تا صبح کمه .. -هیچی اینم از هوس و دسته گل شماست دیگه . مجبور که نیستیم اتاقو تحویل بدیم . میریم یعنی من میرم و صبح بر می گردم همین جا کارتمو می گیرم و .. طرف چه می دونه فکر می کنه دیشب در کنار ساحل در حال راز و نیاز عاشقانه بودیم . ولی عجب جاییه . دریا کاملا روبروی ماقرار داره .. -خیلی دلم می خواست در روز روشن هم یه همچین جایی توبغلت بودم .. .. ادامه دارد ... نویسنده ..... ایــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 5 Feb 2014 22:31
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 49
چطوره اصلا شبو همین جا بخوابیم و دم صبح هم بیاییم در آغوش هم حال کنیم -اتفاقا بد فکری نیست ناصر ولی داری مسخره ام می کنی . ؟/؟ از تو انتظار نداشتم . -نلی تو شوخیت گرفته ها . مثل این که هر دو تا مون به یکی دیگه وابسته ایم . -من به تو وابسته ام . کاری به قرار داد و نوشته ندارم . -ولی تو بله رو گفتی -مقصرش تویی . ببینم می خوای همین جور با هام بحث کنی . نمی خوای بغلم بزنی . بهم بگی دوستم داری ؟/؟ ببین این تخت درست روبروی دریا قرار گرفته .. نور افکن چه زیبا تنظیم شده که تا یه صدمتری ار دریا رو میشه خیلی ملایم دید . من بهت گفتم چه خوب می شد اگه می تونستیم کنار هم بمونیم . حالا که اومدی اینجا نمی خوای از من و از این شب لذت ببری ؟/؟ .. ببین چقدر این فضا گرمه .. -آره خیلی داغه . دوست داری خنک ترش کنیم .. نه عزیزم .. باید یه کار دیگه ای کنیم . یکی یکی لباساشو در آورد .. و گفت این جوری چه طوره .. انگاری ناصر دیگه همه چی رو فراموش کرده بود . زمان و مکان و زندگی رو . این که همسری داره که شوهرشو از جونش بیشتر دوست داره .. این که خود اونم وقتی با خودش خلوت می کنه حس می کنه که هنوزم عاشق زنشه .. ناصر محو بدن نلی شده بود .-چیه هوش از سرت پریده ؟/؟ تو که هفته ای دست کم یه بار بهش می رسی . کمته ؟/؟ خودت نمی خوای دست من که نیست .. ناصر با همون وضع دختر عمه شو در آغوش کشید .. لباشو گذاشت رو لبای تشنه نلی .. -بی سلیقه از من اگه یاد بگیری و لباساتو در آری .. چقدر دستپاچه شدی . خوشم میاد .. -خیلی شیطونی -دوست دارم . دوست دارم این جوری واسه تو شیطون باشم و گولت بزنم . لذت می برم . مرد بازم سرتا پای زنو غرق بوسه کرده بود . لحظاتی بعد ناصر هم خودشو کاملا بر هنه کرده بود . دو تایی شون در آغوش هم از پنجره به بیرون خیره شده بودند .ستاره ها به دو تا عاشق چشمک می زدند . عاشقایی که غرق در گناه بودند و اصلا به این فکر نمی کردند که در آینده می خواد چه اتفاقی بیفته . -ناصر من خیلی داغم دارم می سوزم .. دلم می خواد پنجره رو باز کنی . من به سر ما بخندم چون با گرمای تن داغ تو گرم میشم . با گرمای عشق و هوس تو .. دوستم داشته باش . تنهام نذار . من واسه همیشه مال توام . زمان به سرعت می گذشت . هیشکدومشون سیر بشو نبودند .. نلی و ناصر هر کدوم دو بار ار ضا شده بودند . دو تایی شون خوابشون برده بود .. یه لحظه ناصر از جاش پرید . ترسید صبح شده باشه . -نلی پا شو ما الان چهار ساعته که اینجاییم .. زودباش تا آبرومون نرفته .. می خوام بگم تو اول برو ولی می ترسم این وقت شب تنها بفرستمت . -بابا نترس من میرم . به خاطر تو و خودم هر کاری می کنم . اینجا در ساحل اونم این همه کاسب کار اینجان .. هرچند حالا بیشترشون تعطیلن ولی هستند یه عده ای -نه با هم میریم بیرون و اون جا تو یه چند دقیقه زود تر میری من بعد از تو .. نزدیک سوئیت خودمون که شدیم تو در همین مسیر ساحل میری ولی من راهمو جدا می کنم میرم به جاده در جهت مخالف بر می گردم که اگه منو دیدند متوجه شن که مسیرمون فرق می کرده -یعنی گولشون بزنیم و بگیم که هر کدوم تنها داشتیم واسه خودمون قدم می زدیم ؟/؟ -آره .. -ولی فکر نکنم این قدر هم حساس باشن -چرا نوشین این جوریه ... خلاصه نلی وقتی که رسید نیما هنوز خواب بود .. ولی در اون سمت نوشین دو ساعتی بود که منتظر شوهرش بود . هر چی هم به موبایلش زنگ می زد خاموش بود . موبایل نلی هم خاموش بود . می خواست واسه نیما زنگ بزنه سختش بود . نمی خواست اونو هم به تردید بندازه . برگشت و از پنجره اتاقش بیرونو زیر نظر گرفت . این طور نبود که ناصر نخواد بر گرده .. یک آن متوجه نلی شد که از سمت چپ ساحل بر می گشت .. پس ناصر کجاست . اون حتی اطمینان نداشت که نلی باشه بیرون .. دلشوره داشت . می خواست بره سراغ ناصرو از نلی بگیره .. روش نمی شد . با این حال چاره ای ندید .. چند دقیقه بعد اومد بیرون خیلی آروم در اتاقشونو زد .. نلی درو باز کرد . فکرشو نمی کرد که نوشین باشه ..-چی شده .. -تو ناصرو ندیدی ؟/؟ -نه من با ناصر چیکار دارم . اون شوهرته الان باید پیشت باشه . -اون حداقل دو ساعته که نیست . -نمی دونم .. حتما رفته ساحل قدم بزنه .. -تو این سرما ؟ -این سرما واسش چیزی نیست .. -ببینم تو عشقت نکشید بری قدم بزنی ؟/؟ -برو بابا تو هم حوصله داری این وقت شبی .. -نلی خوابت خوب سنگینه ها .. -آره آدم آرامش اعصاب داشته باشه همینه . اگه بیدارم نمی کردی همین جور یه سره خواب بودم .. نوشین ندونست که دختر عمه شوهرش واسه چی دروغ میگه ... دست نلی رو گرفت و گفت اگه یه چیزی می دونی بگو .. دستای زن که تازه از بیرون بر گشته همین قدر فرصت کرده بود که لباسشو عوض کنه سرد بود .. درکنار عطر زنونه بوی عطر ملایم ناصر هم میومد اونم خیلی کم ..نوشین داشت حالش بد می شد . بازم بوی خیانت به مشامش می رسید . تردیدی که مثل خوره به جونش افتاده ولش نمی کرد . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 9 Feb 2014 21:59
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 50
نوشین با نگاهی ملتمسانه به نلی نگاه می کرد . نلی حس کرد که در چشمان این زن یک پیام مخفی وجود داره . پیام نهفته ای که می تونست حسش کنه . اصلا به فکرش نرسیده بود که ممکنه نوشین اونوموقع ورود به خونه دیده باشه . فکر می کرد همین الان از سوئیت خودش راه افتاده .. -نوشین اون که بچه نیست گم شه . زن دیگه ای هم که در زندگیش نیست .. اینجا هم کسی رو نمی شناسه . اگرم مختصر شیطنتهایی قبل از از دواج داشته الان دیگه دور و بر این چیزا نیست . چرا بی خود نگران میشی .حتما عاشق قدم زدن در ساحله رفته یه دوری بزنه . اون قدیما که بچه بودیم با هم بازی می کردیم و از علاقه های خودمون می گفتیم اون همش از این می گفت که عاشق دریاست . بیشتر دوست داره در ساحلش قدم بزنه . صدای امواج دریا مخصوصا وقتی که موج در ساحل می شکنه بهش آرامش خاصی میده . هنوز فرصت نشده از این حرفا برات بزنه . یه چند سالی زمان می بره تا اون جوری که من اونو می شناسم تو اونو بشناسی .. خون نوشین به جوش اومده بود . اعصابش خرد شده بود . نلی گستاخی رو به نهایت رسونده بود . می دونست یه چیزایی در مورد ناصر می دونه . می دونست .. سرشو تکیه داد به شونه های نلی .. هم بوی عطر خودشو می داد و هم عطر ناصرو .. زیر گلوش و پشت گردنش بوی شوهرشو حس می کرد .. -نوشین چت شده . اون که بچه نیست فدات شم .. ببین الان نیما هم بیدار شده .. -چیزی بهش نگو . نمی خوام نصف شبی مزاحم خوابش شم ..من فعلا میرم اگه بازم پیداش نشد شاید دوباره اومدم این جا ... نلی رفت پیش شوهرش .. -چی شده عزیزم عجب خوابی کردم .. دیگه خوابم نمیاد .. -قربونت مرد سحر خیز من .. نگفتی نوشین چش بود .. -نمی دونم نذاشت خوب بخوابم . بی موقع اومد در زد که شوهرم خونه نیست . من چه می دونم اون کجاست . می خواستی نخوابی ببینی کجا رفته . حتما یه گوشه نشسته داره قلیون می کشه .. اوخ اصلا این یه چشمه رو یادم نبود بهش بگم . مگه آدم لب دریا هم گم میشه . حالا که تابستون نیست که بگیم پریده توی آب . -میگم پاشیم بریم ببینیم دختر دایی من چشه . خوب نیست اون همین جور تنها و غصه دار باشه . -نیما ولش کن ..دختردایی ات خیلی سوسوله .. اصلا معنی نداره . اون گرفت زود خوابید دلیل نمیشه شوهره هم حتما زود بخوابه ..نوشین همون کنار اتاقش ایستاده بود .. تصمیم داشت بره اطرافو بگرده که سر و کله شوهرش پیدا شد .. نوشین دوید و خودشو انداخت توی بغل ناصر .. همون دو عطری رو که رو بدن و لباس نلی حس کرده بود از طرف ناصر به مشام می رسید . ولی هنوز نمی تونست به چیزی اطمینان کنه . هنوز به سایه های خودش هم شک می کرد . تازه اونا کجا می تونستن رفته باشن . جایی واسه خلوت کردن داشتن ؟/؟ به اونا جا می دادن ؟/؟ نه .. نه ... نه ....اون نمی تونه .. مگه من چیکار کردم . اگه نلی دوست داشتی چرا به من گفتی عاشقمی .. دیگه توجهی به دروغای ناصر نداشت . وقتی به بستر رفتند حتی مصنوعی بودن عشقبازی شوهرشو حس می کرد . فقط می خواست نشون بده که چقدر تشنه زنشه .. انگاری که سالهای ساله که سکس نکرده باشه . نوشین خودشو در اختیار همسرش گذاشت . ولی لذتی رو حس نمی کرد . بدبینی داشت اونو از پا در می آورد . با این که می دونست ناصر قبل از از دواج با دخترای زیادی بوده ولی فکر می کرد که حالا متعهد شده و سر خونه زندگیشه .. یعنی اون و دختر دایی اش با هم رابطه دارن ؟/؟ فکرش هم اونو دیوونه می کرد . چشاشو گذاشت رو هم ..خوابش نبرد .. آفتاب طلوع کرده بود .. چشاشو بسته بود و پشت به همسرش قرار داشت . ناصر چند بار صداش زد ..ولی زن خودشو زده بود به خواب . خیلی آروم از جاش پا شد و بی صدا لباس پوشید و رفت بیرون . نوشین فقط نگاه کرد که همسرش از کدوم مسیر میره . بدی تعقیب در این بود که باید در یک فضای باز انجام می شد . پهناوطول ساحل به صورتی بود که در خلوت صبحگاهان اگه سرت رو بر می گردوندی عقب تعقیب کننده رو می دیدی . واسه همین نوشین با ترس و لرز شوهرشو تعقیب می کرد . سیصد متر مونده به ناصر دیگه پشت یکی از تپه های شنی که یکی با دست اونو ساخته بود پنهان شد . دقیقا اون جایی رو که همسرش رفته بود به خاطر سپرد . حس ششم زنانه اش می گفت که شوهرش و نلی باید همین جا بوده باشن .. چه جوری می تونست اینو متوجه شه .. سریع خودشو رسوند به یکی از این مجتمع های وبلایی و در محوطه اش شروع کرد به قدم زدن و از اون طرفی خارج شد که روبروی ناصر قرار نگیره . نیمساعتی رو صبر کرد . موبایلشو هم خاموش کرده بود .. خودشو رسوند به اون ساختمونی که شوهرش رفته بود به اونجا .. از پلاژدار خبر اونو گرفت . گفت که یکی از بستگانشه و گفته که جاش اینجاست و اومده سراغش تا اونو ببره خونه شون .. اسمشو هم برد .. پلاژدار با تعجب نگاش می کرد .. -این وقت صبح اومدین سراغش .. اون نیم ساعت پیش از اینجا رفت . اومد کارت شناسایی شو با خودش ببره .. اون و زنش اومدند اینجا رو کرایه کردند ولی دیگه خانومشو ندیدم اون الان تنها اومد و رفت .. -ممنونم آقا .. نوشین چند متری که از اون فضا دور شد دستشو گذاشت رو سینه اش . حس کرد که دیگه نایی برای حرکت نداره .. یعنی ممکنه همه اینا یه اشتباه باشه ؟/؟... ادامه دارد .. نویسنده ..... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 12 Feb 2014 21:45
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 51
نوشین اصلا نمی دونست چه حالی داره ! به شدت از اون محوطه دور شد . تا اونجایی که می دوید که نفسش بند بیاد . انگاری که این راه تمومی نداشت . پس اون و نلی با هم بودند . تمام اینا یه نقشه بوده که اونا با فاصله زمانی بر گردن . بی خود دلشو به این آخرین امید خوش کرده بود . واسه چی حالا توی سفر ؟ شاید این یه حکمتی بوده که بتونه چهره ناصرو بشناسه . نه من باور نمی کنم . تو که بیشتر وقتا نشون میدی که دوستم داری . که به من وفا داری . ولی این حرکاتت دیگه چیه . یعنی منم برم تلافی شو سرت در بیارم . برم با نیما باشم ؟/؟ اگه پسر عمه ام بفهمه که تو با زنش رابطه داری ؟/؟ یعنی ممکنه نلی نبوده باشه ؟/؟ من که به خوبی مشخصات اونو نپرسیده بودم .. نوشین با این که از دست ناصر عصبی بود ولی تر جیح می داد یه زن دیگه ای جای نلی بوده باشه . اون نمی تونست تحمل کنه که دختر عمه شوهرش بهش بخنده . همونی که مدعی بود می دونه علاقه مندیهای ناصر چیه و شناخت کافی نسبت به اون داره . رفت یه گوشه ای بغضش ترکید . نمی تونست راه بره . نمی تونست خودشو به سوئیت برسونه . سراسر وجودش خشم و کینه بود . اگه من جای تو بودم ناصر .. تو چیکار می کردی . چیکار باید می کردی ! به من بگو لعنتی . آخه من به کدامین گناه باید آتیش بگیرم . من که دوستت داشتم . من که زندگی و عشقمو پای تو گذاشتم . من که به گذشته تو کاری نداشتم . تو که اولین عشقم بودی .. اگه پسرعمه ام بفهمه .. نه فعلا کسی نباید بدونه . شخصیت من میره زیر سوال . میگن نوشین زنی بوده که ارزش نداشته که یک مرد, همسرش نسبت به اون وفا دار باشه . لیاقتش همین بوده . چه دردیه تحمل خیانت کسی که به خاطرش از خیلی چیزا بگذری . وجودت رو عشق و هستی خودت رو نثارش کنی . ازش چیزی نخوای فقط وفا داری اونو بخوای .. کمی در ساحل صبجگاهان به قدم زدن پرداخت . نسیم خنک فصل سرما گونه هاشو نوازش می داد . آفتاب زیبایی خاصی به رنگ دریا بخشیده بود ولی نوشین اونو به رنگ خون می دید . خونی که جلو چشاشو گرفته بود . چه تلخه .. شوهر زنی که با شوهر من رابطه داره عاشق من بوده .. پسر عمه ام نیما منو می خواسته و من با هاش از دواج نکردم . آخه دوستش نداشتم اونو به عنوان یک همسر دوست نداشتم . شاید اون حالا با یه اشاره حاضر باشه که تلافی شو سر این دو تا ابله در بیاریم .. ولی این که چاره کار نمیشه .. وقتی کسی رو با تمام وجود دوستش داری و حس می کنی که اونم همین حس رو نسبت به تو داره و بفهمی که این حست اشتباه بوده اون بهت خیانت کرده ...حتی اگه بعدا به دست و پات بیفته .. توبه کنه بگه اشتباه کردم و تو هم اونو ببخشی دیگه نمی تونی اون حس گذشته ات رو نسبت به اون داشته باشی . درسته اونو بخشیدی ولی اون خواست درونت چی میشه . اون انتظاری رو که از عشق و عاشق شدن داشتی . اون دیگه برای همیشه رفته برای خودش . دیگه نمی تونی دلت رو به چیزی خوش کنی . فکر می کنی عشق یه پرده سیاهی جلو چشات کشیده . تو که تا اون لحظه دنیا رو زیبا تر از بهشت می دیدی احساس می کنی باید بمیری تا که به خوشبختی برسی .....نوشین با این افکار خودشو مشغول کرده بود . با کلمات بازی می کرد . لباشو می جوید .. مشتاشو گره می کرد . به افق می نگریست . صدای نفسهای تندشو که گاهی آروم می شد به خوبی می شنید . چشاشو به روی دریا و آسمون بست . بی اختیار رو شنهای سرد نشست . آفتاب هنوز داغشون نکرده بود . ولی احساس کرد تمام بدنش داغ شده . داره می سوزه . آتیش می گیره . تپش قلبش شدید شده بود . یه چند تا پسر از پشت سرش رد شدند . براشون غیر عادی بود که این وقت صبح زنی دستاشو ستون کرده باشه و پاهاشو دراز رو ماسه ها نشسته باشه و به دریا نگاه کنه اونم در این فصل . اونو به یه دختری که دنبال مشتریه اشتباه گرفته بودند . آخه اون وقت سال هم مسافر خیلی کم و مثل حالا استثنایی میومدن . چند تا متلک به نوشین پروندند و لی اون فقط غرق در سکوت خود بود.. یکی از پسرا به بغل دستی گفت بیا بریم که از این یکی بخاری بلند نمیشه یارو مثل این که روانیه .. -فکر کنم یه چیزی زده .. نوشین حس کرد که می تونه طوری بر خودش مسلط باشه که بر گرده .. اونا سه تایی شون آماده بودند .. -عزیزم کجا رفته بودی .. نگرانت شده بودم ..-رفته بودم قدم بزنم . -دلم می خواست دیشب بیدارت می کردم با هم می رفتیم . ولی دلم نمیومد و اصلا دلم نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنم . می دونم خیلی عصبی میشی . نوشین نگاهشو به نگاه همسرش دوخت . تفاوت زیادی رو با نگاه چند روز قبل از از دواجش مشاهده نکرد . چه جوری می تونه این همه فیلم بازی کنه ! نمی دونم یعنی بازم امیدی هست که اشتباه کرده باشم ؟/؟ یا این که هنوزم نمی خوام باور کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 16 Feb 2014 22:46
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 52
نوشین طوری به شوهرش نگاه می کرد که ناصر ترس برش داشته بود . .. نه اون نباید چیزی فهمیده باشه . کجا و چه جوری . همه چی روال عادی خودشو طی کرد . نلی خیلی آروم و شاد بود . از این که بازم خودشو در اختیار عشقش گذاشته بود احساس سبکبالی می کرد . ولی نوشین به شدت زجر می کشید و نیما هم که اصلا در این فکرا نبود و خیلی عادی با مسائل بر خورد می کرد . شاید به تنها چیزی که فکر نمی کرد این بود که ممکنه زنش با یکی دیگه رابطه داشته باشه . نلی در کلام و رفتار خارج از بسترش طوری نشون می داد که دیوونه شوهرشه . تمام این کار ها رو به خاطر این می کرد که خیلی راحت و آزاد باشه . فقط پیش ناصر رعایت می کرد که اون احساس حسادت نکنه . نیما هم اینو به حساب متانت نلی در میان جمع گذاشته بود . غمی رو در چهره دختر دایی اش می دید . -نوشین چته حالت خوب نیست .. ناصر برای لحظاتی اون فضا رو ترک کرده بود .. نلی جای نوشین پاسخ داد -چیزی نیست عزیزم . دیشب پسر دایی رفته بود بیرون اونم دلواپس شده بود . همه جا رو دنبالش می گشت حتی اومده بود سراغ ما .. تو خواب بودی .. منم دیگه گفتم چه می دونم ناصر کجا رفته پیش ما که نیست .. -نوشین این چی داره میگه .. نوشین حس کرد که استخونای بدنش داره می شکنه . درد رو با تمام وجودش حس می کرد . دوست داشت با آخرین توانش بذاره زیر گوش نلی . زنی که زندگی اونو خراب کرده بود .. ولی ناصر هم می تونست در این امر مقصر باشه . اگه مردی که سالم باشه و پدر سوخته بازی نداشته باشه هیچ چیزی نمی تونه اونو از راه به در کنه . ناصر نباید فریب می خورد . کاش می تونست همه چی رو به نیما بگه . نیما ازش خواستگاری کرده بود . نیما اونو دوست داشت . اگه رابطه نا مشروع شوهرش با زن نیما حقیقت داشته باشه ...نه اون نمی تونه مقابله به مثل کنه .. ولی فقط از همین طریقه که به آرامش می رسه . نیما : نوشین اصلا حالت خوب نیست .. نوشین سرش گیج رفت و در حال افتادن بود که نلی اونو گرفت .. نیما از پشت سر یه اشاره ای به زنش زد و با حرکاتش از نلی پرسید که نوشین بار داره ؟/؟ -نه بچه نمی خوان . اینو خیلی آروم گفت . طوری که نوشین هم شنید . هر چی فکر می کرد تا حالا پیش کسی نگفته بود که بچه نمی خواد . یادش نمیومد . یعنی ناصر این حرفو به نلی زده .. بد بینی به تمام وجودش رخنه کرده بود .. اگه اون پلاژدار اشتباه کرده باشه . اگه یکی دیگه رو با ناصر اشتباه گرفته باشه .. ولی مشخصات با اون می خوند .دختره هم نلی بوده .. چرا آخه . آخه چرا . من نمی تونم قبول کنم ... ناصر بر گشت .. دیگه تصمیم گرفتند بر گردن تهرون . نلی تا حدودی شک کرده بود که نوشین بهش شک کرده ولی اینو هم می دونست که نمی تونه ثابت کنه یا براش ثابت نشده دیگه حساب اینو نکرده بود که ممکنه اون رفته همه چی رو متوجه شده باشه .. اونا بر گشتن سر خونه زندگیشون . رفتار نوشین کمی تغییر پیداکرده ناصر به خوبی متوجه این تغییر رفتار شده بود . سعی کرد محبتشو زیاد تر کنه . همش به این فکر می کرد که چه کار اشتباهی ممکنه کرده باشه که همسرش به او شک کرده باشه . هر چی بیشتر فکر می کرد کمتر به نتیجه می رسید . از این که همسرشو زیاد سوال پیچ کنه هراسان بود . می ترسید که با سوال کردن بیش از اندازه بهانه ای به دستش بده و اگرم چیزی بدونه بهش بگه . از این هم که نوشین بخواد براش ثابت کنه که اون با نلی رابطه داره هراسان بود . وقتی با ناصر به بستر می رفت حس می کرد که خودشو به یک غریبه سپرده. انگار با نواز ش های او با بوسه هاش بیگانه بود . حرفاش بوی ریا می داد . ریا و دروغ و خیانت . .. می رفت تا به نوعی افسردگی برسه . ولی اون هنوزم دوست داشت بازم به جایی برسه که این تردید چند درصدی رو هم نداشته باشه . در سفر نمی شد بیش از این گام بر داشت . نمی تونست کار دیگه ای انجام بده که از خیانت شوهرش مطمئن شه . تمام امید و آرزو ها شو واسه آینده نقش بر آب می دید . خیلی خوب شده بود که بار دار نشده بود .هر چند یه بچه می تونست به زندگی اونا حرارت دیگه ای بده ولی اون باید درسشومی خوند و از طرفی با این شرایط روحی چه طور می تونست بار داری رو تحمل کنه و مطمئن باشه که یک نوزاد سالم به دنیا میاره و می تونه از اون نگه داری کنه . اصلا حال و روزشو نمی دونست . از رفتن به دانشگاه بدش اومده بود . به کسی هم نمی تونست بگه چی شده . خیلی دلش می خواست یک ماموری پیدا می کرد و اونو مسئول تعقیب ناصر می کرد تا بتونه براش مدرک جمع کنه که همسرش با نلی رابطه داره و مخفیانه همو می بینن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 20 Feb 2014 01:13
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 53
چند روز بعد در دانشگاه , سمانه نوشین رو خیلی گرفته و در هم دید . نوشین حال و حوصله حرف زدن با کسی رو نداشت . اصلا از درس خوندن بدش اومده بود -چت شده دختر . تو که به همه جواب سر بالا میدی . نبینم این قدر گرفته باشی . من نمی تونم ببینم دوستم این قدر ناراحت و غمگینه . ببینم با شوهرت حرفت شده ؟/؟ -ای کاش حرفم شده بود . اون وقت تکلیف خودمو می دونستم و می دونستم که باید چیکار کنم . ولی حالا با این شرایط من اصلا نمی دونم باید یقه کی رو بگیرم . -نوشین جون اگه می خوای یقه ما رو بگیر . تو الان چند روزه با همه دعوا داری . ببین اون پسره خوش تیپ نادررو ببین که یک دل نه صد دل عاشق تو شده .. چقذر اون بیچاره رو کنفش کردی . -سمانه برو تو رو خدا حوصله شوخی ندارم . من خودم یه بار عاشق شدم واسه هفت پشتم بسه . تازه شوهرم دارم . تو هم شوخیت گرفته . -ببینم عاشق شدن گناهه .. -من خودم حوصله ندارم تو هم راه دیگه ای واسه خندوندن من پیدا نکردی ؟/؟ .. سمانه اون قدر خوند و خوند و خوند و گوش نوشینو پر کرد از این که دوستا باید به داد هم برسن که نوشین بالاخره اعتراف کرد که جریان چیه و از سمانه هم قول گرفت که به کسی نگه . -ببین سمانه من یک در صد احتمال میدم که اشتباه کرده باشم . حداقل در مورد نلی اشتباه کرده باشم . می خوام برام ثابت شه . دلم می خواد یه مامور مخفی کار بذارم . یکی رو استخدام کنم و هر چی که پول می خواد بهش بدم که اون بتونه کارشو خوب انجام بده . وقتی که فهمیدم کار کار نلیه اون وقت من می دونم و اون . من می دونم و ناصر . نباید بذارم که آب خوش از گلو شون راحت بره پایین . اگه نمی تونستی دوستم داشته باشی غلط کردی با من از دواج کردی . غلط کردی تشکیل خونواده دادی .من که همه گناهانتو بخشیده بودم و دیگه با هم این حرفا رو نداشتیم . بد کاری کردم گذشت نشون دادم ؟/؟ یعنی نباید می بخشیدمت ؟/؟ یعنی منم باید برم با یکی دیگه دوست شم تا بفهمی یه من ماست چقدر روغن داره ؟/؟ نوشین سرشو رو سینه سمانه قرار داد و شروع کرد به گریستن . -دختر بیا بریم از این طرف . بقیه ما رو می بینن خوب نیست . حتما فکر می کنن خدای نخواسته یکی از فک و فامیلات فوت کرده . هر چند مرگ حقه . .. فردای اون روز سمانه رفت پیش نوشین و بهش گفت یه مامور مخفی خوب به گیرش افتاده . دهنش قرصه وپول زیادی هم نمی گیره . -ببین برام پولش مهم نیست . من همین حالا چند میلیون پول نقد توی کیفم دارم . تو اگه تاییدش کنی من حرفی ندارم . هم من اونو تایید می کنم و هم دوست پسر و عشق گلم جمشید . -ببینم به اونم موضوع منو گفتی ؟/؟ -خب من و اون نداریم . اون دهنش قرصه . خیالت تخت باشه . -فقط یه خواهش ازت دارم . این که به نادر چیزی نگی . حالا من نمی دونم در مورد اون به شوخی گفتی یا جدی که اصلا خوشم نیومد . اون دو ستم داره دیگه چیه . فقط در این باره چیزی به اون نگو . نمی خوام سوءاستفاده کنه .. هر چند می دونم اون خیلی آقاست و تو شوخیت گرفته بود .. -ولی نوشین جان کار از کار گذشته . تو باید این موضوع رو زود تر با من در میون میذاشتی . -ببینم به اونم گفتی . اصلا چطوره یه اعلامیه بگیری دستت .. تکثیرش کنی .. به صدای بلند بخونی آبروی منو همه جا ببری و تازه ملت رو متوجهش کنی که من دارم چیکار می کنم . -ببین نوشین اون اصل کاره .. چه جوری بهت بگم . اصلا اونو به عنوان مامور مخفی در نظر گرفتم . اون داوطلبانه حاضر شده کمکت کنه . پول هم نمی خواد . میگه من به خاطر احترام زیادی که برای نوشین خانوم قائلم و دوست ندارم که ناراحتی اونو ببینم حاضر به انجام این کار هستم . -ببینم اینو نگفت که من جای خواهر اون هستم . -نه اصلا از این حرفا نزد . -واقعا که .. ولی من مفت و مجانی حاضر نیستم کسی رو استخدام کنم . -نمی دونم اینو شما خودتون دو نفر می دونین . یه خوبی دیگه کار در اینه که ما اونو می شناسیم . می دونیم سر خوبیه . خونواده داره -ببینم تو اصلا دوست پسر خودت رو می شناسی که اونو بشناسی . -خب معلومه دیگه از بر خورد و صحبتاش و از رفتار عمه اش .. -تو تعریف نکنی کی تعریف بکنه . -خب سمانه جان به خواجه حافظ شیرازی که چیزی نگفتی . -نه متاسفانه ولی اگه دوست داشتی به اون هم بگم . . نوشین کمی امید وار شده بود . امید نه به این که به زندگی گذشته خودش برسه بلکه به این که می دونست که داره برای زندگی خودش تلاش می کنه و بی تفاوت نیست . این که اون دو تا اونو ببو گلابی فرض نکنن ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 23 Feb 2014 23:13
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 54
راستش نادر از این که بتونه یه کمکی برای فرشته باشه خیلی خوشحال بود . اون دوست داشت به اون کمک کنه . ته دلش هم از این که شوهرش بهش خیانت می کرد خوشحال بود ولی حس کرد که عشقی که نسبت به نوشین داره باید خیلی بیشتر از اینی باشه که به خاطر رنج و ناراحتی اون احساس خوشحالی کنه . ولی اون نمی تونست خودشو خود خواه حس کنه . اون نوشین رو دوست داشت و دلش می خواست که نوشین هم اون جوری که اون قبولش داره قبولش کنه . باید شرایط اجتماعی رو قبول می کرد و تابع قرار داد های اجتماعی می بود . رسم زمونه این بود که اون در این مورد کم آورده . یکی قبل از اون کسی رو که بهش دل بسته از چنگش در آورده . این زن با همه خیانتهای شوهر اونو دوست داره و اگه اونو نمی خواست تا این حد برای حفظ زندگی خودش تلاش نمی کرد ولی حالا دیگه همه چی می رفت تا فرق کنه . حاضر بود این یک ترم رو هم مرخصی بگیره و فقط ناصرو تعقیب کنه . به نوشین نشون بده که چقدر بهش اهمیت میده . ولی چه فایده ! اون فقط توجه داره که شوهرش نسبت به اون چه رفتاری رو پیش گرفته . .نوشین سختش بود که راز های زندگی و خونوادگی خودشو با نادر در میون بذاره . حتی نمی دونست که سمانه باهاش شوخی کرده که نادر دوستش داره یا نه . واسش اهمیتی هم نداشت . چون اون فقط عشق خیانتکار خودشو دوست داشت . مردی که همه چیزشو واسه اون گذاشته بود . وفا و عشق و امید و احساسشو و انتظار داشت که اونم همین باشه ولی تمام نقشه هاش نقش بر آب شده بود و اون دیگه نمی تونست واسه فردای خودش افق روشنی ببینه . حس می کرد که زندگی چهره زشت و شوم خودشو بهش نشون داده . اصلا از این وضع راضی نبود . تمام اون چه رو که بر سر ش گذشته بود برای نادر شرح داد . -باشه نوشین خانوم من تعقیبش می کنم .. اما دوست ندارم شما رو ناراحت ببینم -باید قول بدی هر اتفاق و ماجرایی رو که شاهدش بودی برای من تعریف کنی و به این فکر نکنی که ممکنه من ناراحت شم . -نه بهت قول میدم که جریانو تعریف کنم . نادر از این که نوشینو می دید که خیلی گرفته و تو خودشه ناراحت بود . نمی دونست واسه این دختر می تونه چیکار کنه . خودشم با کلی دختر دوست بود ولی هنوز اسیر عشقی دو طرفه نشده بود که بدونه این قول و قرار ها تاکجا می تونه پایدار بمونه . خلاصه کارشو از فردا شروع کرد . راستش روز اول گمش کرد . مجبور شد به نوشین اطلاعات غلط بده تا ناشی گری خودشو نشونش نداده باشه . اما روز دوم درست رسید به همون آپار تمانی که نلی و ناصر همو در اونجا می دیدند . چند واحد آپار تمان بود که رو هم قرار داشت . نادر دقیقا نمی دونست که ناصر وارد طبقه چندم شده . مدتی هم صبر کرد و کسی رو ندید . اونجا باید مسکونی بوده باشه . این جوری نمی تونست متوجه چیزی شه . .. دو سه ساعت بعد ناصر و نلی از اون فضا خارج شدند . نادر با دور بینی قوی از اونا عکس گرفت . عکس نلی رو هم داشت . متوجه شد که اون باید خودش باشه . پس اونا همو در این جا می بینن . این می تونست خبر مهمی برای نوشین باشه . فکر نمی کرد به این سادگی بتونه اطلاعات زیادی در مورد این قضیه کسب کنه . احساس خوشحالی می کرد . از این که پیش نوشین سر بلند میشه خیلی راضی بود . ولی می دونست که این نمی تونه خبر خوبی واسه اون دختر باشه و باعث رنجوندن اون میشه ولی چاره ای نبود . باید با این وضعیت کنار میومد . واقعیت زندگی اون همینی بود که باید باهاش روبرو می شد . حالا اگه دوست داشت می تونست خودشو با شرایط موجود هماهنگ کنه و اگرم نه می تونست که ازش جدا شه . ولی نادر ته دلش دوست داشت که یه روزی نوشین ازش خوشش بیاد و با اون نرد عشق ببازه و طرح دوستی بریزه . این براش یک رویا بود . با این که می دونست خیلی راحت می تونه با خیلی ها دوست شه . خیلی هایی که خیلی هم زیبا تر از نوشین زیبا باشن . دخترایی که بتونه اونا رو بسازه . پای بند خودشون کنه . شایدم هم حس وفا داری رو د راونا به وجود بیاره اگه تا حالا در این زمینه زیاد کار نکرده باشن . ولی در نوشین یه چیزی رو حس می کرد و دیده بود که انگار در دخترای دیگه وجود نداره . این که وقتی عاشق میشه و خودشو وقف کسی می کنه با تمام وجودش این کارو انجام میده . با این حال نمی تونست انتظار داشته باشه که اون یک شبه خودشو عوض کنه . عشق ممکنه خیلی راحت در وجود کسی لونه کنه ولی این لونه به این آسونی ها ویرون نمیشه . ریشه داره . پایه داره . شاید یه زلزله ای بیاد و پایه ها شو بلرزونه ولی بازم خونه سر جاش هست . می دونست که نوشین عاشق شوهرشه . گاهی وقتا هم عشق رنگ و بوی دیگه ای به خودش می گیره . به معنای نوعی نفرت میشه . زن به جایی می رسه که وقتی خیانت شوهرشو می بینه از ته دلش دیگه اونو دوست نداره . اون وقت فقط برای غرور از دست رفته خودشه که مبارزه می کنه . این که نشون بده شخصیت اون خیلی بالاتر از کسیه که شوهرش همه چیزشو به خاطر اون زیر پا گذاشته . می خواد در مقابل رقیب کم نیاره . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 27 Feb 2014 01:26
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 55
نادر برای این که به نوشین این خبر رو برسونه کمی استرس داشت . هم از این که کارشو به خوبی انجام داده خوشحال بود و هم این که اونو ناراحت کنه ناراحت . ولی ناگهان چیزی به یادش اومد و این که این دختر ممکنه دیگه کاری به کارش نداشته باشه . یعنی نباید زود اونو در جریان بذاره .. این جا با دو مسئله در گیر شده بود یکی با وجدان خودش و یکی دیگه این که اون وقت ممکن بود از یه کانال دیگه بفهمه و ارزش کارش بیاد پایین . چرا من باید به اون گرایش داشته باشم . چه عاملی وجود داره که منو به سوی اون می کشونه . برای من دختر کم نیست . نمی دونم . طرز حرفاش .. نگاش . مطالبی رو که بیان می کنه . حتی سکوتش و حالت راه رفتنش همه شون حکایت از منش بالای اون داره . نادر برای نوشین زنگ زد و بهش گفت که در این مورد اطلاعاتی داره .. نوشین رفت خونه عمه نادر . نگرانی عجیبی وجودشو گرفته بود . نمی دونست با این حال وحالت خودش چه جوری کنار بیاد . خسته بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . نادر پشت تلفن چیزی به اون نگفته بود . نگفته بود که اون چیزی رو که فهمیده چیه و اونم چیزی نپرسیده بود . شاید هم نوشین دوست نداشت در این فاصله که به خونه نادر می رسه چیزی بدونه . دلش گرفته بود . یعنی اون کی می تونه باشه . به غیر از نلی زن دیگه ای هم می تونه باشه . اون زن کیه ؟/؟ چرا با من این رفتاررو کرد . نه . من نمی تونم . نمی تونم . نمی تونم این وضع رو تحمل کنم . به زحمت جلو گریه شو گرفت. ساعتی بعد اون و نادر کنار هم بودند . -دستت درد نکنه نادر خان . -من عکسا رو آوردم -ممنون میشم اگه بهم نشون بدینش .. نوشین فوری یک میلیون تراول از جیبش در آورد و به نادر داد . -ببینم اینا چیه ؟/؟ -حق الزحمه شما .. -اینا رو بذارین تو جیبتون . من به اینا احتیاجی ندارم . -اولا شما واسه این کار وقت گذاشتین . تازه شاید بعدا هم باهاتون کار داشته باشم . ولی نه به این فشردگی . -کارای درسی . .؟/؟. نوشین سکوت کرد . می دونست نادر همین جوری یه حرفی زده . -بفرمایید من این پولو نمی گیرم . اگه پسش نگیرین من نمیگم امروز چی دیدم . نادر از این که از نوشین شنیده بود که ممکنه بعدا باز هم بهش نیاز داشته باشه خوشحال شده بود . اون نمی تونست به هیچ چیز دیگه جز اون فکر کنه . دوست داشت خودشو به اون زن نشون بده . براش مهم نبود که اون ازدواج کرده .. مظلومیت و صداقت خاصی نوشین رو واسش خیلی زیبا تر از اونی که بود نشون می داد . نوشین پولو پس گرفت -آخه این که نمیشه برای بعد چی ؟/؟ ..یاد حرفای سمانه افتاده بود . شما از من چیزی نمی خوای ؟/؟ اون بی اراده این حرفو زده بود . خودشم نمی دونست چرا . دلش نمی خواست نادر خیال بد کنه . بی هوا این جمله بر زبونش جاری شده بود . دوست نداشت این شرایطو تحمل کنه . .. نادر هم این جمله نوشین رو حمل بر این گرفت که جنبه مالی قضیه رو در نظر گرفته -نه من از شما انتظاری ندارم . و چیزی نمی خوام . نوشین نفسی به راحتی کشید از این که نادر فکر بدی نکرده . رنگش پریده بود . دستش می لرزید . عکسو از پاکت در آورد . نلی و ناصر رو دید . دیگه همه چی رو فهمیده بود . لحظاتی کشید تا بر خودش مسلط شد . ولی دستاش همچنان می لرزیدند . -نادر خان اونجا تجاری که نبود .. -نه -مدت زیادی بودند .. -آره ..شاید دوساعت ..یه کمی کمتر .. نوشین از بس درهم وآشفته بود بدون این که خداحافظی کنه راه برگشتو پیش گرفت . دلش گرفته بود . -ببخشید نوشین خانوم من کار بعدیم چیه .. -بعدا می بینمت . .. زن سوار ماشین شد . فقط می خواست برونه . بره به جاهای خلوت . بی مهابا رانندگی می کرد . حس می کرد داره در دل ابرا پرواز می کنه . انگار هیچی جلوش نیست . خیلی غمگین بود . خیلی از ماشینا واسش چراغ می دادند و بوق می زدند که این چه طرز رانندگیه . فقط به دیدن چراغ قرمز بود که ترمززده بود . دلش می خواست بره به جاده خارج از شهر. براش فرق نمی کرد چه جاده ای باشه . جاده زندگی اونو به مقصدی نامعلوم کشونده بود . یه گوشه ای کنار یکی از پارکهایی که بار ها و بار ها میعاد گاه اون و ناصر بود نگه داشت . نتونست از ماشین پیاده شه و به یاد خاطراتش بیفته . یک مرد چه طور می تونه عشقشو قسمت کنه . نه اون عاشق من نیست . دوستم نداره . اون نلی رو بیشتر دوست داره . اون به من دروغ میگه ولی به اون دروغ نمیگه . چطور می تونه با یه زن دست خورده باشه . به اون دل ببنده . منی که فقط یک بار عاشق شدم و با یه مرد بودم . چند بار به پسر عمه اش نیما فکر می کرد . منم برم با اون باشم ؟/؟ نه نمی تونم . ولی شاید با این کارم به آرامش برسم . آخه چرا ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#59
Posted: 2 Mar 2014 22:32
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 56
نوشین نمی تونست بی خیال باشه . چند بار تصمیم گرفت به دانشگاه نره و درسشو ول کنه ولی هر باز یه عاملی مانعش شد . از این که این تصمیم عجولانه رو نگیره . روز بعد نادرو در دانشگاه دید . -اگه کار جدیدی هست که باید انجام بدم و کمکی ازم بر میاد بهم بگین .. -نه ممنونم . پسر شروع کرد به پر حرفی . با این که می دونست نوشین حالا در شرایطی نیست که به حرفای اون توجه کنه ولی حس کرد که تا اونجایی که می تونه باید تلاش کنه که از آب گل آلود ماهی بگیره . نوشین نمی دونست نادر چی داره میگه . یک در میون متوجه حرفاش نمی شد حوصله اش سر اومده بود . فقط به عشق از دست رفته اش فکر می کرد . همه چی سریع اتفاق افتاد . عاشق شدن و خیانت کردن . .. زن دوست داشت تنها باشه . هر چند محیط به گونه ای بود که کسی کاری به این کارا نداشت و فضول کسی نبود . نوشین حس رانندگی نداشت واسه همین ماشینشو نیاورده بود . غروب شده بود . بعد از پایان کلاس نادر به نوشین گفت که می تونه اونو برسونه . -ممنونم . تاکسی تلفنی می گیرم میرم . ولی نادر بدون توجه به نوشین همراهش حرکت کرد و اونم سوار شد . نوشین سرشو یه پهلو کرده و مات به روبرو خیره شده بود . -دختر افسردگی می گیری ها -پس به این چی میگن . اینم یه نوع افسردگیه دیگه . -آره ولی هنوز می تونی بر خودت مسلط باشی . می تونی خودت رو کنترل کنی . ولی اگه مشکل روحی از حد بگذره کاری نمی تونی بکنی . بریم یه چیزی بخوریم . نوشین مثل آدمای بی اراده با اون می رفت . -خودت رو ناراحت نکن . فکر کن از اول عشقی وجود نداشته .. نادر کمی تند رفته بود . -پس این همه هیاهو .. تشکیل زندگی و امید و آرزو همه پوچه ؟/؟ .. دیگه روش نشد بگه که من دیگه دختر نیستم و در جامعه ما به این مسئله خیلی اهمیت میدن . نادر دیگه حرفی نزد . خیلی دلش می خواست کاری کنه که نوشینو شاد کنه . -میای بریم یه فیلم کمدی .. یعنی طنز .. -شوخیت گرفته . حوصله شو ندارم . قهوه ات رو بخور .. بریم دیگه . اگه کار داری من خودم می تونم بقیه راه رو برم .. -می رسونمت . باعث افتخار منه . راستی درساتو چیکار می کنی . -نمی دونم .. -کمکت می کنم . -شاید نخوام ادامه بدم و بیشتر مراقب ناصر باشم . .. دل نادر هری ریخت پایین . اون جوری نوشین خونه نشین می شد و دیگه نمی تونست اونو ببینه .. -ولی به نظر من این کار اشتباهه . شما الان در مقابل یک رقیب قرار داری باید قدرت و بر تری خودت رو نشون بدی و نشون بدی که از نظر موقعیت اجتماعی هم از اون بالاتری . ممکنه جامعه پر از افراد فارغ التحصیل و مدرک دار باشه ولی گذروندن این واحد ها پشتکار می خواد فکر باز می خواد .. باید توانایی های خودت رو نشون بدی .. -اینو به تو حق میدم . ولی روحیه من کسل میشه اگه بخوام مشروط شم . یه درسی رو بیفتم . -هواتو دارم . اون درسایی رو که بشه بهت تقلب رسوند می رسونم . اونایی رو هم که بشه مطلبشو برات پخته کنم می کنم . حالا یکی دو درس سنگین هست که اگه خواستی می تونی حذفش کنی یا اصلا تلاشتو بذار رو اونا . -تو خیلی مهربونی نادر . اصلا چرا واسه من وقت میذاری . مگه خودت درس نداری .. -نمی دونم چرا من هر جا خیانتی می بینم قلبم می لرزه . دلم نمی خواد که ناراحتی آدما رو بابت این مسائل ببینم . -کاش همه آدما مث شما خوش قلب بودند .. ولی زن اینو هم حس می کرد که تا حدودی حق با سمانه هست . اما نادر طوری رفتار می کرد که نوشین حس نکنه که اون ممکنه هدف دیگه ای هم داشته باشه ولی پسر ته دلش دوست داشت که یک تیر دو نشون کنه . ناصر وقتی رسید دم در خونه شون .. نوشین و نادر در یک فاصله پنجاه متری از او قرار داشتند .. -ببین همین جا نگه دار .. چون دور زدن برات سخت میشه .. اونا با هم خداحافظی کردند .. ناصر یه لحظه یکه خورده بود که اون کیه که همسرشو تا این جا رسونده . چرا زنش با خودش ماشین نبرده .. کنار در ایستاد و با اخم منتظر همسرش بود .. -ببینم راننده اختصاصی داری ؟/؟-از کی تا حالا سوار ماشین همکلاسی شدن جرمه ؟/؟ -ببینم از کی تا حالا خانوم اقتصادی شدن ؟ تاکسی تلفنی این مسیر رو بیشتر از ده تومن نمی گرفت .. -چون قرار بود بریم یه نوشیدنی با هم بخوریم دیگه از همون جا منو آورد ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#60
Posted: 5 Mar 2014 22:56
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 57
-نوشین من دوست ندارم زنم با یکی دیگه بپلکه . یعنی تو راستی راستی با این بچه سوسول رفتی یه چیزی بخوری ؟/؟ -ببین ناصر ما قبلا در محیط دانشگاه از این حرفا نداشتیم . همه با هم دوست و رفیق بودیم و همو درک می کردیم . دیگه این که بخواهیم از این فکرا بکنیم نبود . من و تو هم به هم اعتماد داشتیم و همو درک می کردیم . الان من بیام بگم تو چرا همش با نلی می پلکی و با هاش طوری حرف می زنی که به نظر میاد دوست پسر و دختر هم باشین ؟/؟ -یعنی چه اون دختر عمه منه . از بچگی می شناختمش . به جای خواهرمه .. نوشین با خشم یه نگاه معنی داری به شوهرش انداخت و گفت کاملا می دونم که تو هم جای داداششی ولی ازت انتظار ندارم که بخوای این طور با هام بر خورد کنی . -نوشین من اصلا نمی تونم تحمل کنم . این معنی نداره . مگه زیر بنای تمام خیانتها چیه . این که آدم بی خیال باشه . نسبت به جنس مخالف خودش و به بهانه صمیمیت با اون بپلکه . -ناصر بس کن . الان این دم در داری دیوونه ام می کنی . یه وقتی بابا مامان از اون یکی ساختمون پیداشون میشه فکر می کنن ما داریم دعوا میفتیم . ناصر خندید و گفت فکر که نمی کنن یقین پیدا می کنن ولی نوشین در مورد این همکلاست من نبینم تکرار کنی -منم بهت میگم که بار آخرت باشه که به من تذکر میدی و نبینم که تو این حرفو تکرار کنی . هر وقت حس کردی که من دارم قدم خلاف بر می دارم اون وقت هر کاری که دوست داری انجام بده . هنوز طوری نشده قضاوت نکن . ازت انتظار نداشتم بخوای این جور بی کلاس بازی در بیاری . من تو رو خیلی با فر هنگ تر از اینا می دونستم . -همسرمو کنار یکی دیگه ببینم و به خودم بگم با فر هنگم ؟/؟ به این میگن اجتماعی بودن ؟/؟ در یک مجلسی اجتناب نا پذیره ولی نه این که این جناب وقتی که می تونه بره دنبال دخترای مجرد به تو یکی پیله کرده . نوشین از خود خواهی ناصر خسته شده بود . می دونست که بحث با اون فایده ای نداره . جز این که اعصاب خودشو خراب کنه . با این حال در برابر همسرش کوتاه نیومد و کم نیاورد . چون با اعتماد به نفس و عکسایی که از شوهرش و نلی هنگام خروج از اون خونه داشت می تونست اونا رو غافلگیر کنه . ناصر مثلا می خواست سیاست بره . همسرشو تحویل نمی گرفت و نوشین هم که بابت مسئله اون و نلی خیلی عصبی و خشمگین بود این تغییر حالتهای شوهرشو هم پشیزی حساب نکرد . وقتی پشت به ناصرو غرق در دنیای خود اشک می ریخت شوهرش به این فکر می کرد که ار داد و تشری که رفته همسرش داره اشک می ریزه . خونش به جوش اومده بود . اون از دور در حالت و رفتار نادر حس کرده بود که نظر خاصی نسبت به همسرش داره . اون این سبک حالت مردا رو می شناخت و می دونست که اگه بخواد به اونا رو بده اصلا نمیشه مهارشون کرد . تازه اونم مردی مثل ناصر که فقط به دنبال زن بازیهای خودش بود و جز این چیزی نمی خواست . دلش گرفته بود . ناصر هم که از دست کارای نوشین خشمگین بود از این که می دید همسرش این طور داره اشک می ریزه نه تنها احساس ناراحتی نمی کرد بلکه دلش می خواست بازم بیشتر گریه کنه و عذاب بکشه تا شاید دیگه این مسخره بازیها رو در نیاره . فکر نمی کرد تا این حد حس حسادت و یا غیرت مردونه اون به جوش بیاد و ناراحتش کنه . دوست داشت بازم سر زنش داد بکشه -نوشین به جای آب غوره گرفتن خودت رو اصلاح کن . . زن به خاطر خیانتهای شوهرش اشک می ریخت . و خود خواهیهای اوکه فقط خودشو می بینه و خودشو می خواد . عشق و تعصب رو فقط مختص خودش می دونه . هر چند عشقی دروجود اون وجود نداره و همش فیلم و هوسه ولی اون هنوز همسرشو دوست داشت . اگه از این کارش دست می کشید اگه متوجه اشتباهش می شد حاضر بود اونو ببخشه و کاری به کارش نداشته باشه . اصلا به روش نمی آورد و این که انگاری آب از آب تکون نخورده ولی ناصر در گستاخی خود مصرومقصر بود . روز بعد نوشین خسته تر و بی انگیزه تر از همیشه به دانشگاه رفت . کلیت مسئله رو برای نادر تعریف کرد . دیگه ریزه کاریها و جزئیات اونو نگفت که یه وقتی این پسره سوءاستفاده نکنه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم