ارسالها: 3650
#64
Posted: 23 Mar 2014 21:33
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 60
اون دو تا گماشته زنگ زدن برای ناصر .. -چی ؟/؟ یه بار دیگه آدرسو بهم بگین ؟/؟ .. اوههههههههه خدای من . اون اونجا چیکار می کنه . دنبال چی می گرده .. نههههههه نهههههههه .. -شما در این ناحیه کارش نداشته باشین . گمش نکنین . اگه امکان داره اونو چند تا خیابون دور از اینجا .. یا یه گوشه خلوتی با فاصله از اینجا گیرش بندازین و تا می خوره بزنینش . فقط طوری بزنین که نمیره .. اینجا نباید لت و پارش کنین .. -چشم ارباب .. ناصر می دونست که اگه در این نقطه تر تیب نادر رو بده بی تردید به گوش نوشین می رسه و اونم می فهمه که اجیر کردن این دو تا لات کار اون بوده . برای همین تر جیح داده بود که سوتی نده .. فقط داشت به این فکر می کرد که چرا باید شرایط به این صورت در اومده باشه . اینجا جایی نبود که نادر بخواد بیاد و از نزدیک بر رسی کنه . حتما قبلا هم به اینجا اومده . نمی تونسته با هیچیک از اهالی اینجا بر خورده باشه . آخه اون , همه این دور و بری ها رو می شناخت . می دونست کار و بارشون چیه . اون داشته جاسوسی اونو می کرده . چرا نوشین این کارو کرده . چرا بهش اجازه داده که این کارو انجام بده . تا چه حد از خلوت کردنای اون و نلی با خبره .. نه نهههههه حالا چه بهونه ای بیارم . می تونم قبل از این که نوشین به روم بیاره خودم موضوع رو پیش بکشم بگم برای یه کاری می رفتیم اونجا . به نحوی موضوع رو پیش بکشم . یه دست سازی انجام بدم . مثلا نلی رو اونجا بکارم .. بعد با نوشین بیام این جا سراغ اون ... ناصر گیج شده بود . گیج و دستپاچه . حس می کرد عاشق زنشه . نمی خواد اون بفهمه که داره خیانت می کنه . شاید نلی رو طبق عادتش دوست داشت . برای تنوع . عشق دوران بچگی .. عشقی که نمی تونست براش وابستگی بیاره . چه احساس بدی داشت . دوست نداشت نوشین عذاب بکشه . نوشین تو باید قبول کنی که من بهت خیانت نکردم . من و نلی همه جا با همیم چون یه مقدار از کارمون به هم گره خورده . نه .. نههههههه .. نوشین چیزی نمی دونه . شایدم بدونه . پس تهدید های این روزای اون بی دلیل نبود . اون منو تعقیب کرده ؟/؟ نادر منو تعقیب کرده ؟/؟ اون عوضی آشغال که می خواد زنمو از چنگم در آره و واسه خود شیرینی داره خودشو بهش نزدیک می کنه به دنبال من بوده ؟/؟ مادر نزاده کسی رو که بخواد فریبم بده و این طور مفت از دستم در ره . کاش می تونستم بکشمش ولی حیف که آدمکش نیستم . .. در همین لحظه نلی واسه ناصر زنگ زد اما اون که حال و حوصله شو نداشت گوشی رو نگرفت . فقط به فاجعه ای فکر می کرد که انتظارشو می کشید . به آرامش قبل از طوفان . پس نوشین بیکار ننشسته بود . .. حالا کارت رسیده که واسه من کار آگاه استخدام می کنی . طوری خدمتش می رسم که دیگه هوس نکنه که بیاد سراغ تو .. و بیاد سراغ من و فضول کارای من شه . آشغال عوضی .. خشم عجیبی بر اومستولی شده بود . نمی تونست خودشو کنترل کنه . اعصابش به شدت به هم ریخته بود . .. از اون طرف دقایقی بعد اون دوتا شر خرین نادر رو در جایی دنج و در کوچه ای خلوت به تله انداختن .. اون که از همه جا بی خبر بود از ماشین پیاده شد تا بفهمه چی شده دو تایی اونو انداختن داخل ماشین نادر و همونجا دیگه بهش امون ندادند . در همون جای تنگ دست و پاشو می پیچوندن . فقط می تونستن بهش مشت بزنن . جا واسه لگد زدن نداشتن . -ببین کمشه .. هنوز کمشه .. حواست باشه فقط نکشیش .. نادر دیگه حسی نداشت . درد رو در تمام وجودش حس می کرد . پهلو ها شکمش سرش به شدت درد گرفته بود .. . از پیشونیش خون می ریخت .. -چیکار می کنی یه جوری بزن که دیگه بیهوش شه .. -من نمی دونم این چقدر سگ جونه . یکی از اونا دستشو جلو دهن نادر داشت و دیگه مجبور شدن با ماده بیهوشی اونو بیهوشش کنن .. وقتی نادر بهوش اومد نمی تونست تکون بخوره . گیج و وامونده شده یود .. چند تن از اهالی واسه آمبولانس زنگ زدند . تمام سر و صورتش کوفته بود . دستاشو نمی تونست حرکت بده . به پا هاش آسیبی نرسیده بود . هنوز نمی دونست واسه چی کتک خورده .. نمی دونم .. نمی دونم من که کسی رو اذیت نکردم . با کسی دشمنی نداشتم . چرا باید با من این جور رفتار کنن . نمی خواست عمه شو نگران کنه .. اثر داروی بیهوشی هم اذیتش می کرد . در همین حال نوشین هم براش زنگ زد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 30 Mar 2014 19:31
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 61
-الو نادر خان .. چرا صدات این جوریه .. چه خبره . صدای آمبولانس از کجا میاد .. نمی تونم حرف بزنم . فقط به عمه ام چیزی نگو .. گوشی رو داد به یکی از امداد گرا و اونم به نوشین گفت که دارن کجا میرن .. نادر دیگه نایی واسه حرف زدن نداشت . هرچی به این فکر می کرد که چی شد که یهو افتادن سرش , عقلش به جایی قد نمی داد . اونا کی بودن از جونش چی می خواستن . چیزی هم بهش نگفته بودند که اون برای خودش یه سر نخی داشته باشه . همین اونو بی اندازه ناراحت می کرد. من که در حق کسی بدی نکرده بودم .. چشاشو نمی تونست خوب باز کنه . اثر بیهوشی هنوزاونو گیج و منگ کرده بود و نمی تونست درست فکر کنه .. وقتی چشاشو باز کرد دید که در یکی از اورژانس های اطراف محلی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بستری شده . تازه اون طرف نوشین با این که می دونست ناصر خیلی آدم مر موزیه و با این که خلافکاره ولی بازم اونو محکوم می کنه که چرا با نادر می پلکه واسه این که جای اما و اگری برای بعد باقی نذاره برای همسرش زنگ زد و موضوع رو تعریف کرد . -ناصر اگه میای با هم بریم . اون فقط عمه شو داره . اگه دوست داری با من بیا اگه نه که خودم برم . ناصر خونش به جوش اومده بود .. حقش بود که اونو می کشتم .. -باشه باهات میام صبر کن میام با هم میریم .. ساعتی بعد دو تایی شون بالای سر نادر بودند . نوشین خیلی مضطرب و سراسیمه نشون می داد . قبل از این که به اونجا برسن ناصر به شدت به نوشین توپیده بود . -ببینم اصلا به تو چه ربطی داره که بخوای بری اونجا .. اونو رسوندن اورژانس .. اون که نمرده . حالشم خوبه . رفتن تو چه دردی رو دوا می کنه ؟/؟ ضارب دستگیر میشه . به شکل اولش بر می گرده ؟/؟ آخه به تو چه مربوطه .. نوشین فقط شوهرشو نگاش می کرد . نگاهی که ترس رو یک بار دیگه توی دل ناصر انداخت . وحشت سراپاشو گرفته بود . طوری که با خودش گفت کاش اصلا همراه نوشین نمیومدم و می رفتم با نلی بر نامه ای رو تر تیب می دادم که همسرم فکر کنه ما برای امور اداری رفتیم اونجا .. با این حال از نوشین دور شد .. یه زنگ زد برای نلی .. جریان این که تر تیب نادرو داده رو براش تعریف نکرد ولی در مورد این مسئله که محل خلوت و عشقبازی اونا لو رفته رو برای نلی شرح داد . -خانومی اگه دوست داری باهات باشم و قید همه چی رو نزنم میری این کارایی رو که گفتم انجام میدی . هزینه اش هم با من .. در اسرع وقت . تا فردا همین موقع کل دکور خونه رو تغییر میدی . کامپیوتر رو یه جوری دستکاری می کنی و یه بر نامه هایی بهش میدی . منم میام کمکت . راستش اصلا می ترسم اون طرفا آفتابی شم تا این که این بر نامه ها همه رو ردیفش کنی . فقط زود تر بجنب که من نمی تونم این شرایط رو تحمل کنم . خیلی سختمه و عذاب می کشم . -ناصر تو جون بخواه من تقدیمت می کنم . فقط از این نگو که می خوای بری و تنهام بذاری . من نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . خواهش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم باور کن در کمتر از دو ساعت ردیفش می کنم . بیست تا آدم میارم اینجا که سه سوته ردیفش کنم . لعنت بر زن تو و اون پسره که دارن خونه عشق ما رو خراب می کنن . .. -حواست باشه نلی لفظ کلام خوبی داشته باشی .. نلی حرص می خورد از این که می دید ناصر هنوز هم به این صورت به نوشین توجه داره و با قاطعیت از عشقشون نمیگه . در حالی که اون حاضر بود هر گونه رسوایی رو به جون بخره . با وجود این که می دونست نیما چقدر جوانمرد بوده که اونو با این که دختر نبوده پذیرفته و رسواش نکرده . هر چند برای نلی فرقی نمی کرد و به خاطر ناصر بود که مجبور شد فیلم بازی کنه و به این از دواج تن بده .. نیما نمی دونست که نلی بهش دروغ گفته و با وچودی که شب اول از دواج دختر بوده بهش گفته زنه و روز بعد بعد از این که دختریش توسط ناصر گرفته شده خودشو مثل یک مجسمه در اختیار اون گذاشته .. فقط به خاطر عشقش .. و حالا هم تمام این سختیها رو به خاطر اون تحمل می کرد . -نلی دکور بندی ها کاملا طبیعی باشه . حتی اگه شده ده پونزده میلیون هم هزینه کنی مهم نیست . فقط زود باش .. برگشت سمت نوشین .. زن طوری به نادر نگاه می کرد و به سر و صورت زخمی اون توجه داشت که ناصر رو بیش از اندازه خشمگین کرده بود .. حالا واسم جاسوس میذاری . این تاره اولشه . می دونم چیکارش کنم . می دونم . من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم . صبر کن اول اعتماد تو رو جلب کنم بعدا .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 2 Apr 2014 22:34
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 62
ببینم ناصر میگم اونو ببریم خونه تا حالش بهتر شه . آخه عمه اش اگه اونو در این شرایط ببینه خیلی وحشت می کنه -اون که به این زودیها حالش جا نمیاد و کبودی صورتش محو نمیشه . -برای یه چند ساعتی تا این که اون بی حسی رو نداشته باشه . -فعلا که تا چند ساعتی رو باید همین جا بمونه . نوشین با تعحب به ناصر نگاه می کرد . می دونست که به نادر حساسیت داره ولی نه تا به این حدو در هر شرایطی . راهی نداشت جز این که حرف شوهرشو قبول کنه . با این حال خشمی که از ناصر در وجودش ریشه دوانده بود هرروزوهنوز داشت محکم و محکم تر می شد . از اون طرف نلی تا می تونست سعی کرد که اون آپار تمان رو به شکلی در بیاره که در نگاه اول اداری به نظر برسه و کاری رو که میشه انجام داد با شرایط اداری و کار اون و ناصر بخونه .در ظرف کمتر از دو ساعت با نیروو کار گرایی زیاد خونه رو همچین کرد که انگار سالهاست به همین صورت بوده . -چیه ناصر این پا و اون پا می کنی -هیچی یک کاری داشتم که با نلی باید دو تایی مون انجام می دادیم . بک پروژه تحقیقاتیه . البته محلش از محل اداری اصلی دوره . ولی یه سری پرونده ها اونجاست و .. خود ناصر نمی فهمید که چی داره میگه و نوشین هم همین شرایط رو داشت . با این حال به دقت گوش می داد که ناصر چی میگه و چی می خواد بگه . -اگه دوست داری با هم بریم و اون محیطو بهت نشون بدم . ممکنه گاهی وقتا نتونم برم به نلی سر بزنم و شرایطو خوب بر رسی کنم شاید لازم شه تو جای من بری . -نادر اینجا تنهاست . -اون تا چند ساعت دیگه همین جا می مونه و پرستارا هم مراقبش هستند . می خوای مثلا چیکار کنی دستشو بگیری ببری دستشویی ؟/؟ -تو که می تونی این کارو بکنی .. -نمی دونم نوشین تو داری چیکار می کنی و هدفت چیه ولی من که دارم میرم . خواستی بیا خواستی نیا . حوصله شو ندارم بعدا بگی این وقت روز با نلی چیکار داشتی .. نوشین شگفت زده شده بود . از طرز حرفای ناصر . من که بهش چیزی نگفته بودم که اون حساسیت منو نسبت به نلی پیش کشید . اون از کجا می دونه من نسبت به این م دختر حساسیت دارم . کنجکاوی داشت اونو می خورد . به دنبال شوهرش به راه افتاد.. قبلش ناصر برای نلی زنگ زده بود که داریم میاییم و همون جا بمونه . نلی خیلی معمولی و بدون این که آرایش غلیظی داشته باشه منتظر اونا شد نلی با خودش می گفت باید به این دختره نشون بدم که یه من ماست چقدر روغن داره . فکر کرده هر غلطی که دلش می خواد می تونه انجام بده . اون نباید وارد زندگی من می شد . ناصر مال منه . متعلق به منه عشق منه . همه چیز منه . هیشکی نمی تونه و نباید که اونو ازم بگیره . چشاشو از کاسه در میارم . خودشو برای هر نقشی آماده کرده بود . لذت می برد از این که پیش عشقش تا اونجایی که بتونه شایستگی خودشو نشون بده . ناصر و نوشین به اون فضا رسیدن . فضایی که برای نوشین خیلی آشنا بود . به یاد عکسایی که نادر گرفته افتاده بود . خیلی آروم همه جا رو زیر نطر داشت . اینجا همون جاست . یعنی این دو نفر برای کاری اداری میان این جا ؟/؟ پس جریان شمال چی ؟/؟ یعنی من اشتباه کردم ؟/؟ نه .. واقعیت چی می تونه باشه . تازه چه فرقی می کنه . اونا اصلا چرا اومدن اینجا . چرا یه دفتر کار اینجا زدن . من باید تحقیق بیشتری بکنم . حتما پدر ناصر بیشتر در جریانه و یا از کانالی دیگه باید بفهمه که موضوع چیه . آیا همچین دفتر کاری در چنین نقطه ای دارن ؟/؟وقتی نلی رو دید به زور خشمشو کنترل کرد ولی سعی کرد بر خودش مسلط باشه و بخنده . -نوشین عزیزم اگه به خاطر درسات نبود که زحمت نلی جونو زیادش نمی کردم . می گفتم که تو که شریک زندگی من هستی بیای و کمکم کنی . نوشین : نمی دونم با چه زبونی از نلی جون تشکر کنم . بالاخره یه روزی این کارو می کنم . نلی با شم زنونه اش یه خشم و لجبازی خاصی رو در حالت نوشین دید . دونست که ناصر زیاد هم بی ربط نمی گفته . ولی دوست نداشت که در این مورد به ناصر چیزی بگه نمی خواست بی خود و بی جهت واسه خودش کار درست کنه و عشقشو نگران و ناراحت کنه . بذار نوشین تا دلش می خواد موش و گربه بازی در بیاره این جوری حال ناصر بیشتر گرفته میشه . در عوض اون بیشتر می تونه خودشو در دل عشقش جا کنه . نلی طوری فضا سازی کرده تغییر دکوراسیون داده بود که ناصر فکر می کرد وارد ساختمون دیگه ای شدن . باورش نمی شد این جا همون جایی باشه که اون و نلی بار ها و بار ها درش عشقبازی کردن . یه نگاهی به نلی انداخت که از دید نوشین پنهون نموند ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#69
Posted: 14 Apr 2014 10:51
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۶۵
نوشین با این که حس می کرد نکنه نادر پیش خودش یه حسابایی بکنه با این حال از اونجایی که خودشو مقصر می دونست تصمیم گرفت بازم بره یه سری به این پسر بزنه . اگه من نبودم این بلا سرش نمیومد . فردا بچه های دانشگاه چی میگن عمه خانومش چی میگه .. وقتی رسید اونجا نادر از این که نوشین سر زده بهش سر زده بود شگفت زده شد .. عمه خانوم تا اونو دید گریه رو سر داد ولی لحظاتی بعد رفت تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه . نادر طوری ذوق زده شده بود که کلی داشت با خودش کلنجار می رفت تا خوشحالی خودشو پنهون کنه . -نوشین خانوم به من افتخار دادین .. -اومدم تا ببینم اگه کاری از دست من بر میاد برای شما انجام بدم . اگه پولی لازم دارین . -ممنونم . من به اندازه کافی دارم . دست شما درد نکنه .. اگه بدونین چقدر از دیدن شما خوشحال شدم . دلم می خواد هر روز منو بزنن . نوشین از این طرز حرف زدن نادر زیاد خوشش نیومد . احساس خفگی می کرد .. -من نمی دونم بالاخره با این مرد چیکار کنم . رو اعصاب من داره راه میره . تا به حال هم به اندازه کافی گذشت داشته خود نگه داری کردم . ولی دیگه حس می کنم بیش از حد تحقیر شدم . -از چی می ترسی . از این که حقیر شی ؟ الان دیگه اون دوره زمونه گذشته .. به محض این که از همسرت جدا شی حتما با این مهربونی و خونگرمی که داری یکی هست که در جا بیاد سمت شما -نوشین که کمی از گستاخی و پسر خاله شدن نادر ناراحت بود با این حال راحت تر از گذشته با هاش حرف می زد . او شاید حساب اینو نمی کرد که نادر با یک ایهام اشاره ای هم به خودش داشته که براش مهم نیست که نوشین قبلا از دواج کرده باشه . -نادر خان یک زن تا اونجایی که بتونه گذشت نشون میده . صبر و تحمل داره . من دیگه چی باید بگم .. -واگه یک مرد تنبیه نشد ؟ اون وقت چیکار می کنی ؟ .. -من خیلی زود تصمیم نمی گیرم . ولی در اون شرایط می تونم بر خورد شدیدی با اون داشته باشم . -اما اگه خودت داغون شده باشی . نتونی با آرامش زندگی کنی . اون خوشبختی رو که از زندگی آرزو شو داشتی بهش برسی .. مغز نوشین داشت منفجر می شد . حس کرد که زیادی به این پسره رو داده .. -من تازه از دواج کردم . نمی تونم همین جور سرمو بندازم پایین و ازش جدا شم . شاید حرف مردم برام مهم نباشه . ولی خونواده رو چیکار کنم . پدر و مادرم که تمام امید و آرزو شون من بودم دق می کنن . -یعنی چه باید شرایط رو درک کرد . تو که نمی تونی زندگی خودت رو برای یک احتمال خراب کنی ..اگه به خاطر عمه خانم نبود نوشین جیغ می کشید و اونجا رو میذاشت رو سرش .. چرا نادر این قدر دوست داره که زندگی اون از هم بپاشه . چرا ؟ سمانه حرف راستو بهش زده بود . احتمالا نادر عاشق اونه .. ولی اون روز این مسئله رو خیلی ساده فرض کرده بود . از اون خیالات فانتزی .. از اونایی که می بینی یکی از یکی خوشش میاد و عاشقش میشه . بدون این که ببینه و حس کنه برای چی ؟ من نباید زیاده از حد این پسره رو آزادش بذارم که هر چی داش می خواد بر زبون بیاره ولی من مسئولم . مسئول بلایی که سرش اومده و شهامت اونو ندارم که بیانش کنم . -نادر تو مشکوک نشدی به این که یکی تو رو تعقیب کرده باشه ؟ یکی که از قبل به دنبالت باشه . یا وقتی که اومدی دور و بر جایی که نلی و ناصرو با هم دیدی به چیز مشکوکی بر نخوردی ؟ -منظورتو متوجه نمیشم . یعنی میگی شوهرت در لت و پار کردن من دست داشته ؟-کی همچین حرفی زده .. خودش که اینو بهم نگفته و مدرک هم ندارم .. نادر یه نگاهی به صورت نوشین انداخت . در همین چند وقتی اونو به خوبی شناخته بود می دونست زن صادقیه ..شاید یه چیزایی می دونست . شاید نمی خواست واسه شوهرش درد سر درست کنه . مردی که هنوز بهش علاقه مند بود . نمی دونست .. ممکن بود دیگه به ناصر علاقه ای نداشته رو عادته که با اون مونده . به خاطر این که نمی خواد شکستو قبول کنه . شکست از اون و شکست از زندگی رو . اون عاشق نوشین بود . نمی خواست کاری کنه که اونو در رو در بایستی قرار بده و با این که وادار به دروغش کنه . برای نادر این که نوشین هنوزهم صداقتشو حفظ کنه خیلی ارزش داشت . کاش می تونست حس خودشو به این دختر بگه .. به این زن بگه .. براش مهم نبود که اون زنه یا دختر .. نمی دونست اونی که خیلی ها رو تسلیم کرده چرا در مقابل اون تسلیم شده به نظر می رسه ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc