ارسالها: 3650
#84
Posted: 4 Jun 2014 23:20
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 79
-باشه من از ابن جا میرم . .. نادر دستشو گذاشت رو قلبش و گفت ولی تو از این جا نمیری .. او به قلبش گفته بود که از این جا نمیره .. رفت و نوشینو با درد تنهایی تنها گذاشت . زن از خودش بدش اومده بود . حس کرد که دوست داره بمیره .حالا به خودش ثابت کرده که می تونه یه آدم بدی باشه . خب این چه تاثیری می تونه در رابطه اون با ناصر داشته باشه . می تونه اونو ببخشه ؟ اونو در کنار خودش قبول کنه ؟ اون از شوهرش متنفر بود .. حالا نفرتش دو چندان شده بود . چرا نادر باید دوستش داشته باشه .. احساس گناه می کرد . بیشتر دقایقی رو که تن لختشو به نادر سپرده بود به یاد نداشت ولی اون لحظاتی رو که می تونست تصورشو بکنه حس کرد که از اون دقایق لذت زیادی برده .. یه احساس آرام و نشاطی که اونو به اوج رسونده بود . اما همراه با گناهی که انتظارشو نداشت . اون خودش نادرو از خودش رونده بود .. در حالی که خودشم ازون خواسته بود که باهاش سکس کنه ... و نادر هم به خاطر این که اون با نیما نره این کارو کرده بود . چرا اون باید دوستم داشته باشه . عاشق زنی بشه که شوهر داره . کار اونم درست نیست . اگه من اونو قبل از ناصر می دیدم ؟ حالا من زن مردی هستم که به من خیانت کرده . بازم می تونه خیانت کنه . اونم با کسی رابطه برقرار کرده که خودش شوهر داره .. نهههههه من نمی تونم اونو ببخشم .. خبری از اونا نبود .می خواست برای نیما زنگ بزنه . نمی دونست چه طور موضوع رو بیان کنه . برای همین فعلا دست نگه داشت تا ببینه چه جوری مقدمات افشا گری رو فراهم کنه . دلش گرفته بود و سراسر غم و اندوه بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . هیچ کاری .. حتی مردن .. چشاشو بست و خودشو انداخت رو تخت . همون بستری که روی اون حس قشنگ نجابتشو فروخته بود . چه طور ناصر تونسته این همه مدت به اون خیانت کنه بدون این که ککشم بگزه . چطور نلی تونسته این همه ریاکار باشه .. به شوهری که مثلا واسش ایثار کرده خیانت کنه . اگه نلی عاشق ناصر بوده چرا زود تر از اینا اقدام نکرده . تصمیم گرفت برای نیما زنگ بزنه فقط به این دلیل که ببینه نلی برگشته یا نه .. -الو نیما -نوشین تویی .. خوبی ؟ ..دیگه نیازی نبود که بپرسه نلی اومده یا نه. چون صداشو می شنید که داره با یه تلفن دیگه حرف می زنه .. نوشین بعد از رد و بدل کردن چند جمله معمولی با نیما خداحافظی کرد .. حس کرد که این دختره خیلی باید پررو باشه که این جور خونسردانه و بی خیال تو خونه اش داره می گرده . نمی دونست که نوشین به خاطر ناصر حاضر بود تمام رسوایی ها رو به جون بخره ولی از اون طرف ناصر شبو در آپار تمان اختصاصی خودش سر کرده بود . اون از آینده رابطه اش با نوشین می ترسید . نکنه نوشین به همه گفته باشه . ولی با روحیه ای که از اون سراغ داشت می دونست تا وقتی که اونو ندیده و باهاش حرف نزده اقدام نمی کنه .. می خواست بره خونه می ترسید . .. دوباره زنگ زد برای نیما -نیما جان نلی خونه هست .. -نه رفته سر کار .. -خواستم بپرسم در مورد ناصر چیزی نگفت ؟ نیمه کاره حرفشو پس گرفت .. چون منطقی نبود که به این صورت از نیما چیزی بپرسه . می خواست بدونه که همسرش کجاست . می خواست سرش داد بکشه . عقده هاشو خالی کنه .. نوشین به مرز انفجار رسیده بود . حس کرد که حتی شاهرگهای بدنش در حال ترکیدنن . باید آدمت کنم . ازت متنفرم .. دیگه نمی تونم باهات زندگی کنم . تو حتی به نلی هم نمی تونی وفا دار بمونی . بیهوده فکر می کردم که بعد از ازدواج با من از این کارات دست می کشی .. می دونستم که قبل از من دوست دخترای زیادی داشتی .. حس کردم از بس بهم علاقه مندی که حساب منو از بقیه جدا می دونی . دیگه نمی دونستم این قدر پستی که از همون اول میای و منو عذابم میدی . میای و منو با هزاران امید و آرزوم تنهام میذاری . در کنار هم بودن این نیست که حضور فیزیکی تو رو حس کنم . .. خدایا من چی بهش بگم . چه جوری حالیش کنم که ازش متنفرم. حالیش کنم که می خوام ازش جداشم . چرا قصه عشق ما باید به این تلخی رسیده باشه .. اصلا عشقی نبوده . چرا .مگه عشق چی داره که ما داریم خودمونو به پاش می ریزیم . شاید یه چیز ساختگی باشه . اصلا چرا عشق یه تیکه سنگ نباشه .. یا خورشیدی که بالا سرمونه . کی گفته عشق رو ما می تونیم به درستی پیداش کنیم . حتی عشق هم آدمو فریب میده . ولی اگه عشق باشه هرگز این کارو نمی کنه .. ناصر براش زنگ زد. نمی دونست چی بگه . اولش استرس داشت . نمی خواست جوابشو بده . ولی گوشی روگرفت .. -الو نوشین خودتی ؟..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#85
Posted: 8 Jun 2014 22:14
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 80
دست و صدای نوشین می لرزید . نمی دونست چه حرفی بزنه که اثرش بیشتر باشه . حالا راحت تر می تونست یه چیزی بگه . راحت تر از وقتی که خودشو به آغوش کسی نسپرده بود . -حتما فکر نمی کردی که گیر میفتی . ماه همیشه پشت ابر نمی مونه . یه روزی دیر یا زود متوجه می شدم .. -نوشین باور کن یه اشتباه بود . من دوستت دارم . تو اگه نباشی هیچی دیگه واسم اهمیت نداره . -یعنی میگی من مجوز خیانت تو هستم ؟ شما مردا همین که پشتتون به زنتون گرمه و گرم میشه دیگه خاطرتون تخت و خیالتون جمع میشه . زن خودتونو یه پشتوانه فرض می کنین و هر غلطی که دلتون می خواد انجام میدین ولی ناصر من از اون زنایی نیستم که گذشت داشته باشم . اینو از همون اول هم بهت گفتم .. بهت گفتم که من با همه چیزت می سازم .. با دادو بیدادات .. با قهر و آشتی ها ت .. ..همه چی رو می بخشم ولی خیانتو نمی تونم ببخشم . ولی چرا من چند باری هم بخشیده بودم . شاید اگه همون یکی دوبار اول که متوجه شده بودم و به روت نیاورده بودم و دیگه تکرار نمی کردی من اونا رو ندید می گرفتم هر چند من از اون زندگی که عشقش کم رنگ و بی رنگ شده باشه بدم میاد نفرت دارم ولی برای حفظ آبروم حاضر بودم این کارو بکنم . آبروی خودم و نیما .. در اصل اونی که خیانت می کنه آبروش میره -نه نوشین منو ببخش من غلط کردم . دیگه نمیرم طرف نلی .. از همین جا شروع کرد به ضبط کردن صدای ناصر .. می خواست اونو بذاره تا نلی هم گوش کنه . بفهمه که عشقش تا چه حد عاشق اونه که با یه حرکت عقب نشینی می کنه .. حالا خودش اون قدر ایثارگر میشه که می گه ناصر جون به خاطر تو حاضرم هر رسوایی رو به جون بخرم . ناصر اگه بفهمه ..دنیا اگه بفهمه مسئله ای نیست . من که از خدامه همه بفهمن به خاطر توست که مدارا می کنم . من به خاطر تو هر کاری می کنم ناصر ............ دختره پررو مگه این روزا رو نمی دیدی ؟ اگه دوستش داشتی پس چرا این قدر راحت گذاشتی از چنگت درآد . چرا این قدر راحت اونو به یکی دیگه سپردیش ... ناصر داشت با خودش و برای زنش حرف می زد و التماس می کرد و نوشین هم داشت با خودش حرف می زد و گاهس هم در عالم خودش بود . اصلا برای زن مهم نبود که اون چی داره میگه . چون هر چی می خواست بگه بگه فقط نمی تونست ریخت نحسشو ببینه . -ناصر دور و بر من آفتابی نمیشی . وگرنه هرچی دیدی از چش خودت دیدی . هنوز هیچی به بقیه نگفتم . ولی کاری نکن که بهشون بگم . کاری نکن گه آبروتو همه جا ببرم . تو رو با قانون درگیر کنم . نیما حالتو می گیره . به همین سادگی هر کاری بخوای انجام بدی و از دست قانون در ری ؟ کور خوندی .. ناصر نومیدانه با زنش خداحافظی کرد . داشت فکر می کرد اگه یه وقتی خونواده زنش بفهمن که دخترش تنها خونه هست .. به نلی گفته بود که فعلا بره و دور و برش آفتابی نشه . اون دیگه به نلی فکر نمی کرد . نه این که دوستش نداشته باشه اما ترس از دست دادن نوشین مث خوره به جونش افتاده بود . اون هر دو تا زنو با هم می خواست . ولی اون حسی رو که نلی به اون داشت اون نسبت به نلی نداشت .. از اون طرف هم بیشترین عامل ناراحتی نلی این بود که چرا نمی تونه مث سابق با ناصر باشه .. چرا ناصر بهش توجهی نداره .. چرا این دوران خوش خیلی زود با یه حادثه ریخته به هم .. اصلا براش مهم نبود که شوهره چیزی بفهمه .. اون از خداش بود که موضوع لو بره . از خداش بود که نوشین از همسرش جدا شه ..و همه بدونن که نلی عاشق ناصره .. اون وقت از همسرش نیما جدا میشه و با عشقش از دواج می کنه . اون در رویای خوش خویش غرق بود و به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . خیلی راحت با مسائل بر خورد می کرد . اون حتی به خاطر بودن با ناصر, نیما رو قبول کرده بود .. چون ناصر قبول نکرده بود دختری اونو بگیره . نمی خواست از دواج کنه . می گفت من حاضرم به عنوان یه دختر در آغوش تو زن بشم و فقط مال تو باشم . ای کاش این کارو انجام می داد و حداقل در شرایط امروز احتمال در گیری با نیما نمی رفت . شوهری که مثلا براش فداکاری کرده بود و اونی رو که فکر می کرد در دوران نوجوانی بکارتشو از دست داده بخشید . در حالی که نلی با ترفند و حقه بازی و دور زدن شوهرش نیما درشب اول ازدواج .. روز دوم خودشو در اختیار معشوقش ناصر قرار داد که دختری و گوهرشو تقدیم اون کنه و کرد و نیما رو فریفت که قبلا دختر نبوده .. برای عشقش چه کار ها که نکرده بود ! نوشین با نلی تماس گرفت .. نلی خلاف ناصر خیلی خونسرد نشون می داد .. -بفرما نوشین جون حالت چطوره -پا روی دم بد کسی گذاشتی نلی -اتفاقا تو پا روی دمم گذاشتی و حالا صداش در اومده .. -صداش در نیومده حالا در میاد . پس بیا گوش کن ببین عشقت چی گفته ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#86
Posted: 12 Jun 2014 00:19
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 81
نوشین خیلی دلش می خواست صدای نلی رو هم ضبط کنه ..برای همین حس کرد که اگه یه چند دقیقه ای صبر کنه و بتونه صداشو بگیره خیلی بهتره . اگه صدای ضبط شده ناصر رو زود تر می شنید ممکن بود حالشو نداشته باشه اون چیزایی رو که می خواد بر زبون بیاره . ولی نوشین تصمیمشو گرفته بود وارد جنگ شه . پیکاری که تا حالا عناصر پیروزی اونو در اختیار داشت . جنگی که دوست نداشت تا به این جا کشیده شه که بخواد برای خودش شکست و پیروزی جدا کنه . -چی شد نوشین چی رو می خواستی بذاری گوش کنیم ؟ -هیچی .. هیچی . من دارم دیوونه میشم . چرا ناصر باید دوستت داشته باشه . چرا باید به خاطر تو همه چی رو فراموش کنه .. .. نوشین دوست داشت بازم از زبون نلی حرف بکشه . اون فقط چند دقیقه فیلم و چند کلامو کافی نمی دونست . می خواست مدارکی داشته باشه که مو لای درزش نره و جای حرف و حدیثی نباشه . هر چند همونشم کافی بود . ولی دوست داشت همه چی تازه تازه باشه . می خواست مخ نلی رو به کار بگیره . -به من بگو نلی واسه چی ناصر باید به خاطر تو منو رها کنه . به همه چی پشت پا بزنه . چرا تو به نیما دروغ گفتی که یک دختر نیستی و شب اول از هم بستری با شوهرت طفره رفتی و روز دوم خودت رو در اختیار ناصر گذااشتی تا افتخار عبور از مرز دختری و رسیدن به میدان زنانگی رو نصیب ناصر خان کنی .. -نوشین من دوستش داشتم و دارم . عاشقش بودم و هستم . تو پاتو گذاشتی تو زندگی من . آره من حاضرم دنیا بدونه که من و ناصر با همیم ولی اون نمی خواد و من به خاطر عشقی که به اون دارم حرفشو گوش می کنم . جونمو براش میدم . به این میگن دوست داشتن . ناصر به من گفت که با نیما از دواج کنم تا من و اون با هم باشیم .. من حاضر بودم بدون این که از دواج کنم با اون باشم ولی اون گفت این جوری بهتره . ای کاش باهاش از دواج نمی کردم . آدم با کسی که دوستش نداره و عاشقش نیست نباید از دواج کنه .. تو نمی تونی اینو درک کنی . تو فکر می کنی دوستش داری .. فکر می کنی عاشقشی ..آره دختری منو ناصر گرفته . عشق من .. و من از این بابت خوشحالم . -خفه شوووووو. خفه شو نلی .. آخرین حرفتو قبول دارم ولی تو یک عوضی کثیف هستی . حالا بیا حرفای عشقت رو گوش کن . ....ناصر داشت از این می گفت که نلی براش ارزشی نداره و به خاطر این که دلشو نشکنه و ناراحتش نکنه چون عمری رو باهم همبازی و دوست بودن یه مدتی رو با اون بوده . حتی به خاطر این که به اون سر و سامونی بده ازش خواسته که با نیما از دواج کنه .. .. و صحبتای دیگه ای کرد که به نلی بر خورد . اون با این که روحیه ناصرو می دونست انتظار نداشت که تا این حد و در صحبت با نوشین اونو کوچیکش کنه .. -ببینم نلی جون حتما داشته تقیه می زده واز ترسش این حرفا رو بر زبون آورده . ترس از چی ؟ از رسوایی ؟ شتر سواری که دولا دولا نداره . هر کی که خر بزه می خوره پای لرزش هم می شینه . من با همه پستی و رذالتی که تو داری یه چیزتو رو تحسین می کنم و اون شهامتیه که در آشکار کردن واقعیت داری . ناصر ترسو ست اما تو این ترس رو نداری . آفرین به تو دختر . امید وارم بتونی به عشقت برسی -اگه همسرانمون یعنی تو و نیما دست از سر ما بر دارین ما با هم ازدواج می کنیم . نوشین خواهش می کنم کمکم کن . دست از سر ناصر وردار . اونو بذارش برای من . در واقع تو و نیما برای هم ساخته شدین . من شنیدم اون بار ها و بار ها اومده به خواستگاریت . اون خیلی دوستت داره . اون قدر تو رو می دونه . اون دیوونه وار عاشق توست . حتی همین حالا گاهی ار نگاههاش می فهمم که همون حس گذشته ها رو نسبت به تو داره . -ولی اون این قدر مردانگی و مرام داره که وقتی ازدواج کرده به زنش خیانت نکنه . مثل بعضی ها کثیف نیست . انگل اجتماعی ! نلی کثیف !. تو یه آشغالی هستی که اگه بر فرض محال یه روزی هم با ناصر ازدواج کنی به اونم خیانت می کنی . تو خودت نمی فهمی که دوست داشتن چیه . احمق .. یه بی شعوری مث ناصر بهت گفت که ازدواج کنی و این جوری با اون رابطه داشته باشی ؟ تو اگه شوهر نمی کردی گناهت نصف حالا بود . می شد بی نهایت تقسیم بر دو .. با این یه تیکه نوشین نلی رو دستش انداخته بود . ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#89
Posted: 22 Jun 2014 20:05
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 84
نوشین حس کرد به بن بست رسیده . به جایی که نمی تونه اون طرف دیوارو ببینه و به عقب هم نمی تونه بر گرده . یه حس تنهایی بد . حسی که نمی تونه اونو به آینده امید وار کنه و نمی تونه بهش بگه که حالا چیکار کنه . کاش می تونست موضوع رو با خونواده اش در میون بذاره . کاش می تونست با اونا درددل کنه . خودشم سر در نمی آورد که منتظر چیه . چرا گذاشته که ناصر این قدر صاف صاف بگرده و خیالش راحت باشه . ولی تا به کی ؟ بالاخره می فهمیدن که اون و شوهرش با هم میونه خوبی ندارن و شاید هم فکر می کردند که یک اختلاف جزیی زن و شوهریه . و چه بسا واسه آشتی اونا وساطت هم می کردن ولی اون اینو نمی خواست .. نوشین نوشین .. چرا این قدر نا امیدی .. بشکن این دیوارو .. بشکن این سد رو .. همون جوری که شب گذشته شکستی .. نه..نه... من نمی تونم نمی تونم بازم مث دیشب باشم . مردا همه شون عوضی ان .. نهههههه ..نه ..نادر این طوری نیست .. تو دیگه اون دختر پر شور و نشاط دیروزی نیستی ..اون میگه دوستت داره .. اون حاضره هر کاری برات بکنه .. ولی من که نمی تونم خودمو قانع کنم که عاشقشم . آخه دوست داشتن که قرار دادی نیست .. از کجا معلوم اون به خاطر ثروتت عاشقت نشده باشه .. ولی طبق گفته خودش وضع مالی اونم بد نیست .. نههههه نههههههه .. من هنوز اسم یه شوهر رو مه .. من این کارو کردم .من با نادر بودم و خودمو تسلیمش کردم تا این که واسه وفادار بودنم زجر نکشم .. ولی نادر میگه که اون تسلیم شده .. سرم داره می ترکه می خوام بمیرم .. حتی گریه هم دیگه دردی رو دوا نمی کنه . .. خواب و بیداری واسم یکیه .. عشق و نفرت و شادی و غم .. دیگه هیچی واسم مفهومی نداره .. چطور آدما می تونن به هم دروغ بگن .. پست باشن ..خیانت کنن . مگه لذت خیانت تا به کجاست .. اون احساس .. احساس گناه شیرین هم یه روزی به بن بست می رسه .. همه یه روزی به جایی می رسن که انگاری آخر دنیاست . ولی شاید هیچی تموم نشه .. گوشی رو برداشت و برای نادر زنگ زد .. -بیا این جا .. -چی شده -بیا این جا -نوشین دیوونگی نکن .. -من خیلی وقته که دارم دیوونگی می کنم . باید با دستای خودم ناصرو می کشتم . ..نادر نمی دونست که چه اتفاقی افتاده . اما نوشین اونو برای این می خواست که اتفاق شب گذشته رو تکرار کنه . شاید این بار راحت تر .. این بار به گونه ای که بتونه حس کنه شکستن دیوار های تعهد تا چه حد می تونه اونو از بن بست زندگی و زندان غم نجات بده . خیلی سخته که آدم نشون بده می خواد از زندگی لذت ببره از گناه لذت ببره ولی داره زجر می کشه . این در روحیه اون نیست . شاید من دیشب کار درستی روانجام نداده باشم و یک نادرستی رو دارم با یه اشتباه دیگه پوشش میدم . شاید حق با اون باشه .. برای من مرگ از همه چی واجب تره .. باید خودمو خوشگل تر کنم . از این حالت غم در بیام . باید نشون بدم که شادم .. می خوام از زندگیم لذت ببرم و دارم می برم . همون کاری که شوهرم داره می کنه .. ولی من که انتقاممو گرفتم و همون برای تسکین من کافی بود . پس حالا دیگه چیه .. خب حالا اینم از ابرو و اینم از خط لب ..یه دکلته خوشگل تنم می کنم .. کوتاه و دلفریب .. منم میشم مثل خانومایی که تا سر شوهرشونو دور می بینن دلشون واسه معشوقشون پر پر می زنه .. یعنی میشه منم یه روزی واقعا همون جوری بشم ؟ .. نادر تمام راه رو با یه ترس و هیجان خاصی طی کرد . ماشینشو دو تا کوچه اون طرف تر پارک کرد . نمی خواست مشکلی درست شه.. وقتی نوشینو با اون شرایط دید همون اول دوزاریش افتاد . اما اینو هم حس کرد که اون داره فیلم بازی می کنه . می خواد خودشو گول بزنه که داره از زندگی لذت می بره بی خیاله .. -چه طوری نادر .. حتما تعجب می کنی که چرا امشبو هم ازت خواستم که بیای پیشم . -نه زیاد تعجب نمی کنم . چون تو می خوای یه جور دیگه ای دستم بندازی .. -عزیزم چرا این جور فکر می کنی .. من قصد دست انداختن تو رو ندارم . من می خوام یه جوری خودمو با این شرایط هماهنگ کنم و از این بن بست نجات بدم .. -با به بن بست کشوندن من ؟ -نادر بد جنس نشو . مگه تو خودت نگفتی که واسه من هر کاری می کنی ؟ -آره هر کاری می کنم . حتی همین حالا هم که داری به من می خندی و نا خواسته مسخره ام می کنی تحمل می کنم . چون عاشقتم و نمی خوام رنج تو رو ببینم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم