انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 21:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  20  21  پسین »

گناه عشق


زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۷۶

-نادر برو نمی خوام ببینمت . نمی خوام با تو غمهامو زیاد کنم . برو دیگه .. بس کن . نمی خواد این قدر تظاهر به دوست داشتن من بکنی .. -پس من برای چی این جا هستم . اگه قصدم تصاحب تو بود که به پیشنهاد تو جواب مثبت می دادم . -تو دوست داری منو بازیچه خودت قرار بدی و بخندی . دوست داری پیش خودت سر بلند باشی . این که حس کنی تونستی دل منو به دست بیاری .. برو منو تنهام بذار . نمی خوام ببینمت .. اگه منو به اونچه که می خوام نمی رسونی برو .. برو من خودم یه جوری با این شرایطم کنار میام . نادر پاک گیج شده بود . راستش اون نمی دونست که این دختر به چی فکر می کنه و در چه شرایطی قرار داره . خیلی سخت بود دقیقا فکر اونو بخونه . اون نمی تونست عشقشو تنها بذاره تا به خاطر یک لجبازی خودشو در اختیار یکی دیگه بذاره .. -نادر اگه بهت بگم منم حس می کنم که یه احساس خاصی نسبت بهت دارم باورت میشه ؟ -نمی دونم به همین زودی ؟ تو که تا چند دقیقه پیش اصلا تا همین یه دقیقه پیش که به من بد و بیراه می گفتی . -ولی حالا حس می کنم که تو خیلی بهتر از اونی هستی که من فکر می کنم . تو خیلی دلسوزانه وقتتو در اختیار من گذاشتی . بدون این که از من هیچ انتظاری داشته باشی . نوشین داشت فیلم میومد . اون می دونست که شاید این طوری بتونه نادر رو قانع کنه که با اون باشه و نادر اینو نمی خواست ..ز ن حس کرد که داره عذاب می کشه . در مانده شده بود . از خودش بدش میومد . نمی تونست خودشو به آغوش ناصری بسپره که ازش نفرت داشت . اون دیگه عاشق کسی نبود . قلبش مالامال از نفرت بود . نفرت از دنیا نفرت از آدمایی که عشقو به بازی می گیرن . نفرت از اونایی که گناه واسشون معنا نداره . اون حالا یکی ازآدمایی بود که می خواست به خاطر انتقام خودشو به دام گناه بسپره .. نادر نوشینو در آغوش کشید . با تمام وجودش .. با تمام احساسی که نسبت به اون داشت . نوشین این گرما رو حس می کرد . این احساس و بوی عشقو . همون حسی رو که از همسرش داشت . از همون ناصر قبل از از دواج . از اونی که فکر می کرد می تونه اونو خوشبخت کنه و تبلور آرزو هاشو در اون می دید . نوشین گرمای وجود نادرو حسش می کرد .. همون حسی روکه در آغاز و تا همین چند وقت پیش در وجود ناصر می دید . اما نوشین برای نادر چون گلوله ای سر د می نمود . هر چند جسم پر حرارت و داغشو در آغوش کشیده بود . نفرت .. حرص و عطش انتقام وجود زن رو به آتشی سوزنده تبدیل کرده بود . -بریم از این طرف .. بریم .. نوشین می خواست با کاخ رویاهاش وداع کنه . اون رویای کاغذی رو پاره کنه . همون رویایی که اونو یک واقعیت به حساب می آورد . احساس می کرد که خیلی زو د عشقو پیدا کرده و حالا باید می رفت در همون بستری که با شوهرش عشقبازی کرده در آغوش نادر قرار می گرفت . تاسف و تاثر و حسرت برای لحظاتی به سراغش اومده بود . وقتی فکرشو می کرد که بار ها و بار ها همین جا با همسرش بوده از خودمتنفر می شد اما وقتی که صحنه برهنگی نلی و ناصر رو در همین نقطه به یاد آورد دیگه تردید ها رو به کناری گذاشت .. نادر هم خودشو آماده کرده بود تا از دام اجبار رهایی پیدا کنه . اون حس می کرد که میاد اون زمانی که نوشین به این کارش فکر کنه و شاید روزنه هایی پیدا کنه که احتمال پیوند با اون بیشتر شه . ساعتی بعد این دو بر هنه در آغوش هم بودند . این اولین عشقبازی نادر نبود .. ولی مدتها بود که به خاطر نوشین و عشق اون همه اینها رو به کناری گذاشته بود . می دونست که این زن شوهر داره ولی با همه اینها حس می کرد که اگه بخواد با یکی دیگه باشه به عشقش به آرمانش و به خیال خوش خویش خیانت کرده . -نوشین دوستت دارم . دوستت دارم .. نوشین مثل ابر بهار اشک می ریخت .. آخه این حرفا رو از یکی دیگه هم در این شرایط شنیده بود . از همسر خیانتکاری که هنوز هم از نظر قانونی همسر اون بود و نمی دونست که به کجا گریخته . -اشکاتو پاک کن عزیزم . دیگه نمیذارم دلت به درد بیاد . دیگه نمی ذارم کسی اذیتت کنه . دوستت دارم .. لبان داغشو بر لبان گرم و بیجان نوشین گذاشت و خیلی آروم اونو می بوسید .. -نادر زود باش ...عشق و هوس نادر به این کار لحظه به لحظه بیشتر می شد .. اون خودشو به این باور رسونده بود که می تونه عشقو برای نوشین به ار مغان بیاره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۷۷

نوشین دیگه نمی دونست بعدش چی میشه انگار آینده رو در میان گرد باد و غبار ها گم کرده بود . می خواست به خودش نشون بده و ثابت کنه که می تونه . اونم می تونه . .ولی عذاب می کشید . احساس سر ما می کرد . ولی پسر سخت, بدن بر هنه عشقشو در آغوش کشیده رهاش نمی کرد .. .. انگاری چشای نوشین بسته شده نمی تونست به هیچی فکر کنه . رفته رفته گرمای بدن نادرو حس می کرد .. . حرکات اونو, حرکات لبهاشو .. که تمام نقاط بدنشو به نوبت هدف گرفته بو د . در یک لحظه حس کرد که حرارت بدن نادر داره اونو می سوزونه . اون به نهایتی رسیده بود که بالاتر شو نمی دید .. برای اون لحظات لذت می برد . اما می دونست این اون چیزی نبوده که از ته دلش می خواد می دونست این اون چیزی نیست که بعدا وقتی به یادش بیاره احساس آرامش کنه . پیکره گناه رو در آغوش کشیده بود . هر گز تصورشو نمی کرد که به این روز برسه . نمی دونست ساعت چنده .. زمان از دستش در رفته بود . فقط می دونست بار ها و بار ها شده که چشاشو رو هم گذاشته ولی هر بار که چشاشو باز کرده با یه حس لذتی همراه بوده که دوباره خوابش کرده . لذت شیرین گناه .. نادر همین حسو داشت ولی اون با چشایی باز به عالم خواب و رویا رفته بود . باورش نمیشد به اون چه که در خوابش هم نمی دید دست پیدا کرده باشه . آیا بدن برهنه نوشین نهایت همون چیزی بود که می خواست ؟ داشت به این فکر می کرد که نباید کاری کنه که اون متاثرشه .چون می دونست که خیلی حساسه . -دوستت دارم نوشین .. دوستت دارم . نوشین می خواست بگه از شنیدن این حرفا چندشم میشه می خواست بگه از هر چی عشقه متنفرم . از خودم متنفرم .. ولی نمی تونست به نادر بگه که از تو متنفرم . عاشقش نبود ولی متنفر هم نبود . -دلم می خواد یه روزی با عشق , خودتو به آغوش من بسپری .. زن غرق نفرت و هوس بود . وقتی بیشتر متوجه شد غرق هوسه که نادر برای لحظاتی ازش فاصله گرفت . حس کرد که به اون و به گرمای بدن و تماسش نیاز داره .. نمی تونست و نمی خواست حرفی بزنه . می خواست از زمین و زمان فرار کنه . بره به اون سوی فاصله ها .. به جایی که دیگه فاصله ها پر نشن . به جایی که نشه از عشق و دوست داشتن و پیوند ها دروغ ساخت . به جایی که نشه خونه های کاغذی و رویایی شیشه ای ساخت . حالا اون مونده بود و دنیایی از خیال گذشته و توهم آینده . دوست داشت بمیره . دوست داشت چشاشو واسه همیشه به روی غمها ببنده . نتونه نفس بکشه . نتونه ببینه . به آرامشی برسه که نتونه به لحظه های رنج و عذابش فکر کنه . با مرگ دیگه همه این عذابها به پایان می رسه . کاش می تونست خودشو بکشه . حس می کرد بدنش به نرمی و سبکی خاصی رسیده ولی روحش داره عذاب می کشه .. حالا دیگه نمی تونست چشاشو ببنده . نادر حس کرده بود که چند بار اونو به ار گاسم رسونده .. و اینو هم حس می کرد که اون نیاز به این داره که بخوابه .. به نوازش آرام نوشین پرداخت . با موهاش بازی کرد .. حس کرد که زن حوصله شنیدن حرفاشو نداره .. نوشین با نوازشهای نادر چشاشو بست و به خوابی عمیق فرو رفت .. حالا نادر واسه دل خودش حرف می زد . -عزیزم .. خودت خواستی که من باهات سکس کنم . خودت این طور خواستی . منم لذت بردم . منم خوشم اومد . اینم یکی از آرزو هام بود . اما واسه یه وقتی که تو عاشقم می شدی . واسه وقتی که منو هم مث شوهر خیانتکارت دوست می داشتی .. حالا این نادر بود که در آغوش نوشین چشاشو بست و به خواب رفت . صبح زود وقتی که زن از خواب بیدار شد آفتاب سر زده بود . . برای لحظاتی نمی تونست فکر کنه که چی شده . خودش و نادرو بر هنه می دید . به مغزش فشار آورد . عکس روی دیوارو دید . عکس خودش و ناصرو .. یواش یواش همه چی یادش اومد . لباشو خیلی آروم می جوید . دستی به بدنش زد و فهمید چی بر سر خودش آورده . نهههه نههههه این امکان نداره .. لباساشو تنش کرد .. و ملافه ای رو تن نادر کشید که اونو برهنه نبینه . نمی دونست ناصر و نلی کجان . نمی دونست شوهرش دیگه با چه رویی می خواد خودشو به اون نشون بده . اون همه چیزشو باخته بود .شوهرشو باخته بود . خودشو باخته بود . زندگی رو باخته بود . آروم کنار پنجره اشک می ریخت .. نادر چشاشو باز کرده به نوشین خیره شده بود . ملافه رو دورش پیچید و لباسشو به تن کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۷۸

نوشین چته .. چرا این قدر ناراحتی ؟ -تو می خوای این جا بمونی ؟ برو خوب نیست تو رو در این شرایط ببینن . الان معلوم نیست کی در بزنه .. کی بیاد و کی بره . تازه ممکنه خونواده ام بیان این جا .. نمی دونم ناصر و نلی الان کجان ؟ ولی مهم نیست .. زن به گریستن ادامه داد .. نادر به سمت اون رفت تا اشکاشو پاک کنه -به من دست نزن جلو نیا .. نمی خوام ببینمت . تو هم مث اونی . وقتی کارت تموم شد همه چی رو فراموش می کنی . انگار که زندگی آدما فقط تماس همین دو تیکه هست . غافل از این که ما آدما تو سینه مون یه دلی داریم .. یه هم دل می خوایم . یکی که درد ما رو حس کنه .. -نوشین خیلی بی انصافی من درد تو رو حس نکردم ؟من کنارت نموندم ؟ من تنهات گذاشتم ؟ چرا این قدر بی انصافی می کنی ؟ -برو بیرون .. نمی تونم باور کنم . نمی تونم باور کنم بین ما چه اتفاقی افتاده . باورم نمیشه که تسلیم تو شده باشم . چرا بهم دست زدی . چرا با هام اون کارو کردی . -نوشین تو خودت گفتی . من مخالف بودم . من عاشقت بودم و هستم . کنارت می مونم . به عشقم قسم من نمی خواستم بهت دست بزنم . توخودت گفتی که من اگه با تو نباشم واسه این که تلافی کنی میری با یکی دیگه تا آروم بگیری .. من خودم می دونم تو احساسی نسبت به من نداری ولی نا امید نمیشم . بازم تلاشمو می کنم -تو فکر کردی من کی هستم ؟ یک زن هرزه ؟ یکی که خودشو به هر مردی وصل می کنه ؟ -نوشین ساکت باش .. باور کن منم دوست نداشتم این جوری شه . آرزوی من اینه که یه روزی حس کنم تو دوستم داری . یه روزی که با تمام وجودت احسا ست تسلیمم کنی .. - حرفای قشنگی می زنی . همه مردا و پسرا برای رسیدن به خواسته هاشون از این حرفا می زنن .تو هم برو و پشت سرت رو نگاه نکن . یعضی ها بار اول دلشونو می زنه . تو رو نمی دونم تا چند بار کشششو داری ؟ -هر چی دلت می خواد بگو نوشین . من میرم به خاطر حفظ آبروت .. ولی همین دور و برام . میرم جایی که هر وقت تماس گرفتی بتونم خودمو سریع برسونم . دوستت دارم نوشین . مگه خودت نمی خواستی که تسلیم شی و این جوری اعصابت آروم شه . در مقابل کار ناصر کاری کرده باشی . خب تو هم همین کارو کردی . اشتباه کردی ؟ حالا آروم نشدی ؟ -به اون چیزی که می خواستم رسیدم ولی به اون نتیجه ای که می خواستم نه . آره من گناه کردم . می خواستم مث اون گناه کنم . می خواستم مث اون بد باشم . حالا می دونم که مثل اون آلوده هستم ولی نمی دونم چرا آروم نمی گیرم . چرا نمی تونم خودمو با این مورد هماهنگ کنم . چرا نمی تونم خودمو قانع کنم کاری رو که انجام دادم درسته .. نوشین دیگه نتونست حرفی بزنه .. سرشو گذاشته بود رو سینه نادر .. مرد اشکاشو پاک می کرد .. من دارم عذاب می کشم . من نمی خواستم این جوری شه . من نمی خوام به گناه و پستی عادت کنم . این حق من از زندگی نبود . حق من از عشق و وفا نبود . من نمی خواستم خیانت کنم . -تو خیانت نکردی عزیزم به کسی که خودش بده ... خودش زشت کرداره که وفا دار بودن معنایی نداره -نادرررررررررررر چرا درکم نمی کنی . من به خودم خیانت کردم . فکر و اندیشه و روح خودمو لگد کردم . به خودم گفتم که برای خودم ارزش قائل نیستم . -نوشین تو گناه نکردی . این عشقه که گناه کرده . عشق ظاهرا میره سراغ یه نفر ولی در واقع میره به دو نفر سر می زنه . کاری می کنه که اونا به نحوی به هم وابسته شن . حالا از یه طرف بیشتر و از یه طرف کمتر . اما عشق همیشه درست تصمیم نمی گیره .همیشه در بهترین حالت خودش نمیره سراغ آدما . عشق هم گناه می کنه . نوشین این گناه عشقه که تو فکر کردی عاشق اون شدی . نمیگم عاشق من شو .. ولی میگم این بار با چشمانی باز عاشق شو . شاید یکی از دلایلی که من عاشقت شدم این باشه که همین اخلاقای خوبو در تو حس کردم . در رفتار و کارات . در قول دادنات .. در انتظار نداشتنات رو مسائل مختلف .. در یه سری از ریزه کاریهایی که می شد روش قضاوت خاصی داشت . من زیاد باهات نبودم اما در همین محیط دانشگاه هم میشه تا حدود زیادی به سجایای اخلاقی هم پی برد . من دوستت دارم .. ازش جدا شو .. با من ازدواج کن .. ..نادر وقت خوبی رو برای این حرف انتخاب نکرده بود . نوشین لباشو گاز می گرفت و براش هیجانات درونی نادر قابل درک نبود . اون به زندگی سوخته خود فکر می کرد . به لحظاتی که در نهایت امید به فردا اونو به نومیدی رسونده بود . وقتی نادر دستشو گذاشت رو سر نوشین و با موهاش بازی کرده تا نوازشش کرده باشه نوشین به ناگهان عصبی شد و گفت برو بیرون .. برو بیرون .. برو دیگه نمی خوام ببینمت ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 79

-باشه من از ابن جا میرم . .. نادر دستشو گذاشت رو قلبش و گفت ولی تو از این جا نمیری .. او به قلبش گفته بود که از این جا نمیره .. رفت و نوشینو با درد تنهایی تنها گذاشت . زن از خودش بدش اومده بود . حس کرد که دوست داره بمیره .حالا به خودش ثابت کرده که می تونه یه آدم بدی باشه . خب این چه تاثیری می تونه در رابطه اون با ناصر داشته باشه . می تونه اونو ببخشه ؟ اونو در کنار خودش قبول کنه ؟ اون از شوهرش متنفر بود .. حالا نفرتش دو چندان شده بود . چرا نادر باید دوستش داشته باشه .. احساس گناه می کرد . بیشتر دقایقی رو که تن لختشو به نادر سپرده بود به یاد نداشت ولی اون لحظاتی رو که می تونست تصورشو بکنه حس کرد که از اون دقایق لذت زیادی برده .. یه احساس آرام و نشاطی که اونو به اوج رسونده بود . اما همراه با گناهی که انتظارشو نداشت . اون خودش نادرو از خودش رونده بود .. در حالی که خودشم ازون خواسته بود که باهاش سکس کنه ... و نادر هم به خاطر این که اون با نیما نره این کارو کرده بود . چرا اون باید دوستم داشته باشه . عاشق زنی بشه که شوهر داره . کار اونم درست نیست . اگه من اونو قبل از ناصر می دیدم ؟ حالا من زن مردی هستم که به من خیانت کرده . بازم می تونه خیانت کنه . اونم با کسی رابطه برقرار کرده که خودش شوهر داره .. نهههههه من نمی تونم اونو ببخشم .. خبری از اونا نبود .می خواست برای نیما زنگ بزنه . نمی دونست چه طور موضوع رو بیان کنه . برای همین فعلا دست نگه داشت تا ببینه چه جوری مقدمات افشا گری رو فراهم کنه . دلش گرفته بود و سراسر غم و اندوه بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . هیچ کاری .. حتی مردن .. چشاشو بست و خودشو انداخت رو تخت . همون بستری که روی اون حس قشنگ نجابتشو فروخته بود . چه طور ناصر تونسته این همه مدت به اون خیانت کنه بدون این که ککشم بگزه . چطور نلی تونسته این همه ریاکار باشه .. به شوهری که مثلا واسش ایثار کرده خیانت کنه . اگه نلی عاشق ناصر بوده چرا زود تر از اینا اقدام نکرده . تصمیم گرفت برای نیما زنگ بزنه فقط به این دلیل که ببینه نلی برگشته یا نه .. -الو نیما -نوشین تویی .. خوبی ؟ ..دیگه نیازی نبود که بپرسه نلی اومده یا نه. چون صداشو می شنید که داره با یه تلفن دیگه حرف می زنه .. نوشین بعد از رد و بدل کردن چند جمله معمولی با نیما خداحافظی کرد .. حس کرد که این دختره خیلی باید پررو باشه که این جور خونسردانه و بی خیال تو خونه اش داره می گرده . نمی دونست که نوشین به خاطر ناصر حاضر بود تمام رسوایی ها رو به جون بخره ولی از اون طرف ناصر شبو در آپار تمان اختصاصی خودش سر کرده بود . اون از آینده رابطه اش با نوشین می ترسید . نکنه نوشین به همه گفته باشه . ولی با روحیه ای که از اون سراغ داشت می دونست تا وقتی که اونو ندیده و باهاش حرف نزده اقدام نمی کنه .. می خواست بره خونه می ترسید . .. دوباره زنگ زد برای نیما -نیما جان نلی خونه هست .. -نه رفته سر کار .. -خواستم بپرسم در مورد ناصر چیزی نگفت ؟ نیمه کاره حرفشو پس گرفت .. چون منطقی نبود که به این صورت از نیما چیزی بپرسه . می خواست بدونه که همسرش کجاست . می خواست سرش داد بکشه . عقده هاشو خالی کنه .. نوشین به مرز انفجار رسیده بود . حس کرد که حتی شاهرگهای بدنش در حال ترکیدنن . باید آدمت کنم . ازت متنفرم .. دیگه نمی تونم باهات زندگی کنم . تو حتی به نلی هم نمی تونی وفا دار بمونی . بیهوده فکر می کردم که بعد از ازدواج با من از این کارات دست می کشی .. می دونستم که قبل از من دوست دخترای زیادی داشتی .. حس کردم از بس بهم علاقه مندی که حساب منو از بقیه جدا می دونی . دیگه نمی دونستم این قدر پستی که از همون اول میای و منو عذابم میدی . میای و منو با هزاران امید و آرزوم تنهام میذاری . در کنار هم بودن این نیست که حضور فیزیکی تو رو حس کنم . .. خدایا من چی بهش بگم . چه جوری حالیش کنم که ازش متنفرم. حالیش کنم که می خوام ازش جداشم . چرا قصه عشق ما باید به این تلخی رسیده باشه .. اصلا عشقی نبوده . چرا .مگه عشق چی داره که ما داریم خودمونو به پاش می ریزیم . شاید یه چیز ساختگی باشه . اصلا چرا عشق یه تیکه سنگ نباشه .. یا خورشیدی که بالا سرمونه . کی گفته عشق رو ما می تونیم به درستی پیداش کنیم . حتی عشق هم آدمو فریب میده . ولی اگه عشق باشه هرگز این کارو نمی کنه .. ناصر براش زنگ زد. نمی دونست چی بگه . اولش استرس داشت . نمی خواست جوابشو بده . ولی گوشی روگرفت .. -الو نوشین خودتی ؟..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 80

دست و صدای نوشین می لرزید . نمی دونست چه حرفی بزنه که اثرش بیشتر باشه . حالا راحت تر می تونست یه چیزی بگه . راحت تر از وقتی که خودشو به آغوش کسی نسپرده بود . -حتما فکر نمی کردی که گیر میفتی . ماه همیشه پشت ابر نمی مونه . یه روزی دیر یا زود متوجه می شدم .. -نوشین باور کن یه اشتباه بود . من دوستت دارم . تو اگه نباشی هیچی دیگه واسم اهمیت نداره . -یعنی میگی من مجوز خیانت تو هستم ؟ شما مردا همین که پشتتون به زنتون گرمه و گرم میشه دیگه خاطرتون تخت و خیالتون جمع میشه . زن خودتونو یه پشتوانه فرض می کنین و هر غلطی که دلتون می خواد انجام میدین ولی ناصر من از اون زنایی نیستم که گذشت داشته باشم . اینو از همون اول هم بهت گفتم .. بهت گفتم که من با همه چیزت می سازم .. با دادو بیدادات .. با قهر و آشتی ها ت .. ..همه چی رو می بخشم ولی خیانتو نمی تونم ببخشم . ولی چرا من چند باری هم بخشیده بودم . شاید اگه همون یکی دوبار اول که متوجه شده بودم و به روت نیاورده بودم و دیگه تکرار نمی کردی من اونا رو ندید می گرفتم هر چند من از اون زندگی که عشقش کم رنگ و بی رنگ شده باشه بدم میاد نفرت دارم ولی برای حفظ آبروم حاضر بودم این کارو بکنم . آبروی خودم و نیما .. در اصل اونی که خیانت می کنه آبروش میره -نه نوشین منو ببخش من غلط کردم . دیگه نمیرم طرف نلی .. از همین جا شروع کرد به ضبط کردن صدای ناصر .. می خواست اونو بذاره تا نلی هم گوش کنه . بفهمه که عشقش تا چه حد عاشق اونه که با یه حرکت عقب نشینی می کنه .. حالا خودش اون قدر ایثارگر میشه که می گه ناصر جون به خاطر تو حاضرم هر رسوایی رو به جون بخرم . ناصر اگه بفهمه ..دنیا اگه بفهمه مسئله ای نیست . من که از خدامه همه بفهمن به خاطر توست که مدارا می کنم . من به خاطر تو هر کاری می کنم ناصر ............ دختره پررو مگه این روزا رو نمی دیدی ؟ اگه دوستش داشتی پس چرا این قدر راحت گذاشتی از چنگت درآد . چرا این قدر راحت اونو به یکی دیگه سپردیش ... ناصر داشت با خودش و برای زنش حرف می زد و التماس می کرد و نوشین هم داشت با خودش حرف می زد و گاهس هم در عالم خودش بود . اصلا برای زن مهم نبود که اون چی داره میگه . چون هر چی می خواست بگه بگه فقط نمی تونست ریخت نحسشو ببینه . -ناصر دور و بر من آفتابی نمیشی . وگرنه هرچی دیدی از چش خودت دیدی . هنوز هیچی به بقیه نگفتم . ولی کاری نکن که بهشون بگم . کاری نکن گه آبروتو همه جا ببرم . تو رو با قانون درگیر کنم . نیما حالتو می گیره . به همین سادگی هر کاری بخوای انجام بدی و از دست قانون در ری ؟ کور خوندی .. ناصر نومیدانه با زنش خداحافظی کرد . داشت فکر می کرد اگه یه وقتی خونواده زنش بفهمن که دخترش تنها خونه هست .. به نلی گفته بود که فعلا بره و دور و برش آفتابی نشه . اون دیگه به نلی فکر نمی کرد . نه این که دوستش نداشته باشه اما ترس از دست دادن نوشین مث خوره به جونش افتاده بود . اون هر دو تا زنو با هم می خواست . ولی اون حسی رو که نلی به اون داشت اون نسبت به نلی نداشت .. از اون طرف هم بیشترین عامل ناراحتی نلی این بود که چرا نمی تونه مث سابق با ناصر باشه .. چرا ناصر بهش توجهی نداره .. چرا این دوران خوش خیلی زود با یه حادثه ریخته به هم .. اصلا براش مهم نبود که شوهره چیزی بفهمه .. اون از خداش بود که موضوع لو بره . از خداش بود که نوشین از همسرش جدا شه ..و همه بدونن که نلی عاشق ناصره .. اون وقت از همسرش نیما جدا میشه و با عشقش از دواج می کنه . اون در رویای خوش خویش غرق بود و به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . خیلی راحت با مسائل بر خورد می کرد . اون حتی به خاطر بودن با ناصر, نیما رو قبول کرده بود .. چون ناصر قبول نکرده بود دختری اونو بگیره . نمی خواست از دواج کنه . می گفت من حاضرم به عنوان یه دختر در آغوش تو زن بشم و فقط مال تو باشم . ای کاش این کارو انجام می داد و حداقل در شرایط امروز احتمال در گیری با نیما نمی رفت . شوهری که مثلا براش فداکاری کرده بود و اونی رو که فکر می کرد در دوران نوجوانی بکارتشو از دست داده بخشید . در حالی که نلی با ترفند و حقه بازی و دور زدن شوهرش نیما درشب اول ازدواج .. روز دوم خودشو در اختیار معشوقش ناصر قرار داد که دختری و گوهرشو تقدیم اون کنه و کرد و نیما رو فریفت که قبلا دختر نبوده .. برای عشقش چه کار ها که نکرده بود ! نوشین با نلی تماس گرفت .. نلی خلاف ناصر خیلی خونسرد نشون می داد .. -بفرما نوشین جون حالت چطوره -پا روی دم بد کسی گذاشتی نلی -اتفاقا تو پا روی دمم گذاشتی و حالا صداش در اومده .. -صداش در نیومده حالا در میاد . پس بیا گوش کن ببین عشقت چی گفته ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 81

نوشین خیلی دلش می خواست صدای نلی رو هم ضبط کنه ..برای همین حس کرد که اگه یه چند دقیقه ای صبر کنه و بتونه صداشو بگیره خیلی بهتره . اگه صدای ضبط شده ناصر رو زود تر می شنید ممکن بود حالشو نداشته باشه اون چیزایی رو که می خواد بر زبون بیاره . ولی نوشین تصمیمشو گرفته بود وارد جنگ شه . پیکاری که تا حالا عناصر پیروزی اونو در اختیار داشت . جنگی که دوست نداشت تا به این جا کشیده شه که بخواد برای خودش شکست و پیروزی جدا کنه . -چی شد نوشین چی رو می خواستی بذاری گوش کنیم ؟ -هیچی .. هیچی . من دارم دیوونه میشم . چرا ناصر باید دوستت داشته باشه . چرا باید به خاطر تو همه چی رو فراموش کنه .. .. نوشین دوست داشت بازم از زبون نلی حرف بکشه . اون فقط چند دقیقه فیلم و چند کلامو کافی نمی دونست . می خواست مدارکی داشته باشه که مو لای درزش نره و جای حرف و حدیثی نباشه . هر چند همونشم کافی بود . ولی دوست داشت همه چی تازه تازه باشه . می خواست مخ نلی رو به کار بگیره . -به من بگو نلی واسه چی ناصر باید به خاطر تو منو رها کنه . به همه چی پشت پا بزنه . چرا تو به نیما دروغ گفتی که یک دختر نیستی و شب اول از هم بستری با شوهرت طفره رفتی و روز دوم خودت رو در اختیار ناصر گذااشتی تا افتخار عبور از مرز دختری و رسیدن به میدان زنانگی رو نصیب ناصر خان کنی .. -نوشین من دوستش داشتم و دارم . عاشقش بودم و هستم . تو پاتو گذاشتی تو زندگی من . آره من حاضرم دنیا بدونه که من و ناصر با همیم ولی اون نمی خواد و من به خاطر عشقی که به اون دارم حرفشو گوش می کنم . جونمو براش میدم . به این میگن دوست داشتن . ناصر به من گفت که با نیما از دواج کنم تا من و اون با هم باشیم .. من حاضر بودم بدون این که از دواج کنم با اون باشم ولی اون گفت این جوری بهتره . ای کاش باهاش از دواج نمی کردم . آدم با کسی که دوستش نداره و عاشقش نیست نباید از دواج کنه .. تو نمی تونی اینو درک کنی . تو فکر می کنی دوستش داری .. فکر می کنی عاشقشی ..آره دختری منو ناصر گرفته . عشق من .. و من از این بابت خوشحالم . -خفه شوووووو. خفه شو نلی .. آخرین حرفتو قبول دارم ولی تو یک عوضی کثیف هستی . حالا بیا حرفای عشقت رو گوش کن . ....ناصر داشت از این می گفت که نلی براش ارزشی نداره و به خاطر این که دلشو نشکنه و ناراحتش نکنه چون عمری رو باهم همبازی و دوست بودن یه مدتی رو با اون بوده . حتی به خاطر این که به اون سر و سامونی بده ازش خواسته که با نیما از دواج کنه .. .. و صحبتای دیگه ای کرد که به نلی بر خورد . اون با این که روحیه ناصرو می دونست انتظار نداشت که تا این حد و در صحبت با نوشین اونو کوچیکش کنه .. -ببینم نلی جون حتما داشته تقیه می زده واز ترسش این حرفا رو بر زبون آورده . ترس از چی ؟ از رسوایی ؟ شتر سواری که دولا دولا نداره . هر کی که خر بزه می خوره پای لرزش هم می شینه . من با همه پستی و رذالتی که تو داری یه چیزتو رو تحسین می کنم و اون شهامتیه که در آشکار کردن واقعیت داری . ناصر ترسو ست اما تو این ترس رو نداری . آفرین به تو دختر . امید وارم بتونی به عشقت برسی -اگه همسرانمون یعنی تو و نیما دست از سر ما بر دارین ما با هم ازدواج می کنیم . نوشین خواهش می کنم کمکم کن . دست از سر ناصر وردار . اونو بذارش برای من . در واقع تو و نیما برای هم ساخته شدین . من شنیدم اون بار ها و بار ها اومده به خواستگاریت . اون خیلی دوستت داره . اون قدر تو رو می دونه . اون دیوونه وار عاشق توست . حتی همین حالا گاهی ار نگاههاش می فهمم که همون حس گذشته ها رو نسبت به تو داره . -ولی اون این قدر مردانگی و مرام داره که وقتی ازدواج کرده به زنش خیانت نکنه . مثل بعضی ها کثیف نیست . انگل اجتماعی ! نلی کثیف !. تو یه آشغالی هستی که اگه بر فرض محال یه روزی هم با ناصر ازدواج کنی به اونم خیانت می کنی . تو خودت نمی فهمی که دوست داشتن چیه . احمق .. یه بی شعوری مث ناصر بهت گفت که ازدواج کنی و این جوری با اون رابطه داشته باشی ؟ تو اگه شوهر نمی کردی گناهت نصف حالا بود . می شد بی نهایت تقسیم بر دو .. با این یه تیکه نوشین نلی رو دستش انداخته بود . ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۸۲

نلی داغون شده بود . انتظارشو نداشت تا این حد ناصر اونو تحقیرش کنه . با این حال دلش نمی خواست کم بیاره .. -نوشین اون ترسیده . قبول دارم که من در عشق ثابت قدم ترم . ولی اون از سر و صدا و رسوایی کار می ترسه . ما در جامعه خودمون به این شرایط میگیم رسوایی ولی باور کن رسوایی اونیه که آدم خلاف خواسته دلش کاری کنه . خودشو به نابودی بکشونه . همون کاری که ما چهار تا انجام دادیم .ولی اگه تمام حرفاتو قبول داشته باشم اینو قبول ندارم که به ناصر خیانت می کنم . من اونو با وجود ازدواجش قبول کردم -نلی من با هزاران عشق و امید ازدواج کردم . وقتی که با ناصر ازدواج کردم همه جا نسیم ملایم عشق وزیدن گرفته بود . خونه عشق ما روشن بود . روزا نور آفتاب و شبا مهتاب روشنش می کرد . همون وقتایی که تو و ناصر فقط به عنوان یک دوست و هم صحبتی از دوران بچگی کنار هم بودین این من بودم که بدیهای گذشته اونو تحمل کردم و بخشیدمش چون اشتباها فکر می کردم که اون می تونه اصلاح شه . فکر می کردم عاشقم شده و می تونه کارای زشت گذشته رو انجام نده . ببینم اون کلی دوست دختر داشت . خانوم خانوما اون وقتا کجا بودند ؟ حتما با خیلی ها شون هم سکس داشته .. من گذشته شو فراموش کردم . ولی آینده اش متعلق به من بود برای من . اگه یک زن این اشتباهاتو داشته باشه یه مرد گذشت می کنه ؟ چرا .. استثناءهم داریم . آدمایی مث نیما که تو قدرشو ندونستی و وقتی که جریان تو و ناصرو بفهمه متوجه میشه که چه ماری در آستین خودش پرورش داده ..-نوشین منو تهدید نکن . اگه بری بگی کار منو راحت می کنی .. -فعلا تا دو سه روزی رو قصد ندارم که کار تو رو راحت کنم . فقط حواست به این باشه که من اگه شما دو تا رو لو بدم شما با قانون طرفین . ناصر دیگه محل سگ هم بهت نمی ذاره . مثل همین حالا که داره همه چی رو حاشا می کنه از این که علاقه ای به تو نداره و تمام اینا یه هوس زود گذر بوده به خیالش که من هنوز هم مجردم و می تونم مثل اون وقتایی که در دانشگاه هم کلاس هم بودیم و اومد به خواستگاریم اونو ببخشم . خیلی ها به من گفتند که با اون از دواج نکنم ولی حرفشو نو قبول نکردم . فقط به عزیز دلت بگو این طرفا پیداش نشه .. اگه پدر و مادرم ازم بپرسن اون کجاست یه چیزی تحویلشون میدم ولی سعی می کنم متوجهشون نکنم . نمی خوام ریخت نحسشو ببینم . بهش بگو این طرفا نیاد به دست و پام نیفته .. گوش کردی چی گفتم ؟ هم به نفع توست هم به نفع اون . به اندازه کافی مدرک دارم که هر دو تونو به خاک سیاه بنشونم . کمترین مجازات شما اعدامه . .. نوشین با عصبانیت با نلی خداحافظی کرد . بعد از این که دو تایی شون گوشی رو گذاشتند زمین , سیل اشک از چشای هر دو شون جاری بود . یکی به خاطر زندگی تباه شده خودش و دیگری به این دلیل که عشقش اونو تحقیر کرده بود . اونو کم ارزش جلوه داده بود .. نلی برای ناصر زنگ زد و جریان نوشینو بهش گفت .. ناصر به شدت عصبی بود . ترس تمام وجودشو گرفته بود . به زحمت جلوشو گرفت تا فقط یه حرفایی رو به نلی بزنه که از نظر کوبوندن اون در حد اعتدال باشه .. -ناصر من ازت انتظار نداشتم .. کاش نمی رفتیم خونه تون .. -حالا که شده -پس چرا این قدر رو من منت می ذاری . به من بگو تو از ابن که با من بودی لذت نبردی ؟ تو فقط جسم منو می خواستی ؟ ما از بچگی با همیم . اون سالها ی دور برات ارزشی نداره ؟ اون ذره ذره بزرگ شدنها .. خودمونو شناختن ها .. من همیشه دوستت داشتم . یه حسی منو به تو نزدیک می کرده .. کاش زود تر از اینا حسمو بهت می گفتم . کاش این روزا رو می دیدم و نمی ذاشتم که از دستم در ری .. کاش تو رو با طعم شیرین عشق خیلی زود تراز اینا آشنا می کردم تا امروز منو تا این حد اسیر حقارت نکنی . تو نوشینو دوست نداشتی و نداری . این غرورته که وادارت می کنه که بخوای دنبالش باشی . تو حتی خودتو هم دو ست نداری .. -نلی خفه شو . زبونتو ببر .. -باشه من خفه میشم . همین حرفو همسرت هم به من زده .. هر دو تا تون خوب با هم تفاهم دارین . هر دو تون با ادب و با فرهنگ و تحصیل کرده این .. -پای اونو وسط نکش . ما در حقش ظلم کردیم . چرا حالیت نیست ؟ -پس در حق من چه کسی ظلم کرده .. ناصر گوشی رو قطع کرد . به نظرش اومد که این دختر داره به مرز جنون می رسه . اون قدر مشکل داشت که حال و حوصله کل کل کردن با نلی رو نداشت . چرا باید کار به این جا برسه .. چرا .. از اون طرف فکر نوشین رفته بود به سمتی که چرا باید خودشو تسلیم نادر کرده باشه . بیشتر از صد بار تا حالا به این مسئله فکر کرده بود یه دلیلی برای خودش می تراشید و بر می گشت به خونه اولش ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۸۳

نوشین برای این که پدر و مادرش نگران نشن از این که چرا یکی دوروزه از دخترشون خبر ندارن یه سری به پدر و مادرش زد و به خونه بر گشت . با این که لحظه ها خیلی سخت می گذشت ولی اصلا نفهمید کی غروب شده . با رسیدن غروب دلش پر از غم شده بود . یه احساس دلتنگی و رنج . رنج به خاطر حسرت روز های از دست رفته ای که ای کاش می شد عاقلانه تر اندیشید . اما نمیشه .. ازدواج و انتخاب هم هرچفدر درش دقتو رعایت کنی بازم بیشتر به یک ریسک می خوره . ولی ای کاش عجله نمی کرد . یه چیزی ته دلش سنگینی می کرد . احساس غم و تنهایی . احساس عذاب .. از اون طرف نادر به این فکر می کرد که شب قبلو در رویا گذرونده . باورش نمی شد که تونسته شبی رو با زنی باشه که دلش می خواد شریک اون تا آخر زندگیش باشه .. دختری که حجب و حیای خاصی رو درش دیده بود . حتی تسلیم شدنش هم با نوعی شرم و حیا همراه بود . نگرانش بود . چند ساعتی می شد که ازش خبری نداشت . چند بار تصمیم گرفته بود که براش زنگ بزنه . ولی بازم از این هراس داشت که باعث آزارش شه .. از روزی که نوشینو دیده بود دیگه نمی تونست به دختر دیگه ای فکر کنه .. نوشین حس کرد که دیگه روحیه ای واسش نمونده ..از مرگ و زندگی هردو بدش میومد از خودش از شوهرش ..اون حالا دیگه نمی تونست این ادعا رو داشته باشه که عاشق ناصره . چون بهش خیانت کرده بود . اون این کار رو انجام داده بود . فرقی نمی کرد ناصر با اون چه رفتاری داشته .. اون دیگه حالا خودشو تسلیم دومرد کرده بود .. چیزی که هرگز تصورشو نمی کرد . اونم در مدت زمانی کوتاه . دومردی که هر کدومشون ادعای دوست داشتن و عاشق اون بودنو داشتند . یکی رو دیگه باور نداشت و یکی دیگه هم براش فرقی نمی کرد که چه حسی نسبت به اون داره . با خودش فکر می کرد که اگه خودمو در اختیار نادر نمی ذاشتم چی می شد حالا که این کارو کردم چه احساسی می تونم داشته باشم یا دارم که اگه به همسرم خیانت نمی کردم می داشتم . می خواست به هر نحوی که شده خودشو تسکین بده ولی انگاری آروم نمی گرفت .از عشق و عاشق شدن دیگه متنفر شده بود .. عشق چه واژه نفرت انگیزی ! حالا یکی دیگه پیدا شده که ادعای اونو داره که عاشقمه .. کسی که در دوست دختر داشتن دست کمی از ناصر نداشته .. عاشق من شده .. می خواد تا ابد با من باشه .. اونم عاشق کی ؟ یک زن شوهر دار .. نوشین بی جهت می خندید وبه صدای بلند تکرار می کرد عاشق یک زن شوهر دار .. خوشگل تر از من دیگه نبود ؟ چه طور می تونه منی رو که توی بغل یه نفر دیگه خوابیدم قبول کنه .. فقط کافیه دو دفعه .. نه یه دفعه دیگه با من باشه .. اونم مثل بقیه مردا .. تا تحویلشون نمی گیری میان دنبالت .. تا دو تا چراغ سبز نشون میدی رو چراغ سبز سوم وای می ایستن . انگاری که چراغ قرمز شده باشه ...سرانجام از اون سمت نادر نتونست دیگه صبر کنه . نه به این خاطر که بخواد دوباره با نوشین باشه .. واسه این بود که نگرانش بود .. می ترسید که این دختر کار دست خودش بده .. بذار هرچی بهم بد میگه بگه من باید شرایط اونو درک کنم . اگه هم نخواد منو ببینه و باهام حرف بزنه مهم نیست . من باید مطمئن شم حالش خوبه .. وقتی واسه نوشین زنگ زد اون درجا گوشی رو گرفت . -چیه فکرکردی امشبم مث دیشبم ؟ بازم میگم بیای پیشم ؟ .. -حالت خوبه ؟ -من که خیلی خوبم .. بعضی ها می خوان حالشون بهتر شه ..نگران منن .. -چرا این قدر بهم نیش می زنی نوشین .. -من ؟ کار تموم شد دیگه به هدفت رسیدی دیگه .. تو هم مث همونی .تو هم مث ناصری . نادر به شدت عصبی شده بود . جواب نوشینو داشت که بده ولی می دونست که زن شرایط روحی متعادلی نداره .. -شما مردا همه تون مث همین . فقط به برهنگی و سکس فکر می کنین . من بازیچه تو هم شدم ..-نوشین تو خودت خواستی .. خودت خواستی که من باهات سکس کنم . چون می خواستی دلت خنک شه .. می خواستی در ضمیر خودت یه دهن کجی به ناصر کرده باشی . این منم که بازیچه تو شدم . این منم که ازم سوء استفاده کردی اما همچنان عاشق و نگران توام . دیگه هم باهات تماس نمی گیرم . چون می دونم این جوری که خودمو دلواپس نشون بدم بیشتر اذیت میشی .. خداحافظ نوشین ..نمی تونم عاشقت نباشم ولی سعی می کنم این رویا رو که یه روزی ممکنه تو عاشقم شی و دوستم داشته باشی از سرم بیرون کنم . هرکاری دلت می خواد انجام بده فقط به من نگو هوسباز ..جوابتو دارم که بدم .. وقتی گوشی رو قطع کرد نوشین به حرفاش فکر کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 84

نوشین حس کرد به بن بست رسیده . به جایی که نمی تونه اون طرف دیوارو ببینه و به عقب هم نمی تونه بر گرده . یه حس تنهایی بد . حسی که نمی تونه اونو به آینده امید وار کنه و نمی تونه بهش بگه که حالا چیکار کنه . کاش می تونست موضوع رو با خونواده اش در میون بذاره . کاش می تونست با اونا درددل کنه . خودشم سر در نمی آورد که منتظر چیه . چرا گذاشته که ناصر این قدر صاف صاف بگرده و خیالش راحت باشه . ولی تا به کی ؟ بالاخره می فهمیدن که اون و شوهرش با هم میونه خوبی ندارن و شاید هم فکر می کردند که یک اختلاف جزیی زن و شوهریه . و چه بسا واسه آشتی اونا وساطت هم می کردن ولی اون اینو نمی خواست .. نوشین نوشین .. چرا این قدر نا امیدی .. بشکن این دیوارو .. بشکن این سد رو .. همون جوری که شب گذشته شکستی .. نه..نه... من نمی تونم نمی تونم بازم مث دیشب باشم . مردا همه شون عوضی ان .. نهههههه ..نه ..نادر این طوری نیست .. تو دیگه اون دختر پر شور و نشاط دیروزی نیستی ..اون میگه دوستت داره .. اون حاضره هر کاری برات بکنه .. ولی من که نمی تونم خودمو قانع کنم که عاشقشم . آخه دوست داشتن که قرار دادی نیست .. از کجا معلوم اون به خاطر ثروتت عاشقت نشده باشه .. ولی طبق گفته خودش وضع مالی اونم بد نیست .. نههههه نههههههه .. من هنوز اسم یه شوهر رو مه .. من این کارو کردم .من با نادر بودم و خودمو تسلیمش کردم تا این که واسه وفادار بودنم زجر نکشم .. ولی نادر میگه که اون تسلیم شده .. سرم داره می ترکه می خوام بمیرم .. حتی گریه هم دیگه دردی رو دوا نمی کنه . .. خواب و بیداری واسم یکیه .. عشق و نفرت و شادی و غم .. دیگه هیچی واسم مفهومی نداره .. چطور آدما می تونن به هم دروغ بگن .. پست باشن ..خیانت کنن . مگه لذت خیانت تا به کجاست .. اون احساس .. احساس گناه شیرین هم یه روزی به بن بست می رسه .. همه یه روزی به جایی می رسن که انگاری آخر دنیاست . ولی شاید هیچی تموم نشه .. گوشی رو برداشت و برای نادر زنگ زد .. -بیا این جا .. -چی شده -بیا این جا -نوشین دیوونگی نکن .. -من خیلی وقته که دارم دیوونگی می کنم . باید با دستای خودم ناصرو می کشتم . ..نادر نمی دونست که چه اتفاقی افتاده . اما نوشین اونو برای این می خواست که اتفاق شب گذشته رو تکرار کنه . شاید این بار راحت تر .. این بار به گونه ای که بتونه حس کنه شکستن دیوار های تعهد تا چه حد می تونه اونو از بن بست زندگی و زندان غم نجات بده . خیلی سخته که آدم نشون بده می خواد از زندگی لذت ببره از گناه لذت ببره ولی داره زجر می کشه . این در روحیه اون نیست . شاید من دیشب کار درستی روانجام نداده باشم و یک نادرستی رو دارم با یه اشتباه دیگه پوشش میدم . شاید حق با اون باشه .. برای من مرگ از همه چی واجب تره .. باید خودمو خوشگل تر کنم . از این حالت غم در بیام . باید نشون بدم که شادم .. می خوام از زندگیم لذت ببرم و دارم می برم . همون کاری که شوهرم داره می کنه .. ولی من که انتقاممو گرفتم و همون برای تسکین من کافی بود . پس حالا دیگه چیه .. خب حالا اینم از ابرو و اینم از خط لب ..یه دکلته خوشگل تنم می کنم .. کوتاه و دلفریب .. منم میشم مثل خانومایی که تا سر شوهرشونو دور می بینن دلشون واسه معشوقشون پر پر می زنه .. یعنی میشه منم یه روزی واقعا همون جوری بشم ؟ .. نادر تمام راه رو با یه ترس و هیجان خاصی طی کرد . ماشینشو دو تا کوچه اون طرف تر پارک کرد . نمی خواست مشکلی درست شه.. وقتی نوشینو با اون شرایط دید همون اول دوزاریش افتاد . اما اینو هم حس کرد که اون داره فیلم بازی می کنه . می خواد خودشو گول بزنه که داره از زندگی لذت می بره بی خیاله .. -چه طوری نادر .. حتما تعجب می کنی که چرا امشبو هم ازت خواستم که بیای پیشم . -نه زیاد تعجب نمی کنم . چون تو می خوای یه جور دیگه ای دستم بندازی .. -عزیزم چرا این جور فکر می کنی .. من قصد دست انداختن تو رو ندارم . من می خوام یه جوری خودمو با این شرایط هماهنگ کنم و از این بن بست نجات بدم .. -با به بن بست کشوندن من ؟ -نادر بد جنس نشو . مگه تو خودت نگفتی که واسه من هر کاری می کنی ؟ -آره هر کاری می کنم . حتی همین حالا هم که داری به من می خندی و نا خواسته مسخره ام می کنی تحمل می کنم . چون عاشقتم و نمی خوام رنج تو رو ببینم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۸۵

نادر احساس ضعف می کرد . با این که نوشینو ملایم تر از شب قبل می دید ولی نگران بود . دوست نداشت که در این شرایط بخواد که بازم مثل شب قبل اونو در اختیار بگیره . هرچند حاضر نبود اون لحظاتو با چیز دیگه ای در این دنیا عوض کنه . حس می کرد که یه خواب یا یک رویا بوده براش .
- اگه منو می خوای وادعای دوست داشتنت در واقع یک واقعیته باید نشون بدی ..
-اون وقت به من بگی هوسباز ؟ بگی تو رو فقط به خاطر بدنت می خوام ؟
- چیه از خودت هراس داری ؟ می ترسی که شب که خوابم برد بذاری و بری ؟
-تو کی دیدی که من تنهات بذارم ..
نوشین احساس می کرد که داره با نادر لجبازی می کنه . اون نمی تونست و شایدم نمی خواست که باور کنه که ممکنه یکی باشه که اونو با تمام وجودش دوست داشته باشه یکی که به خاطرش کتک خورده .. یکی که واسش اهمیتی نداره که اون دوشیزه نیست . یکی که درونشو می خواد . اون واسه این که خودشو در اختیار نادر بذاره عجله داشت . حس می کرد که این جوری می تونه بحرانشو کمتر کنه .. نادر یک بار دیگه اونو نیمه برهنه دید .. به شدت تحریک شده بود.
-ببینم نوشین انگار هرچی که میگی رو باید گوش کنم .
-البته اگرم به حرفام توجه کنی دو روز یا سه روز دیگه از این گوش می شنوی و از اون گوش در می کنی . آخه عشق آدمای مدعی در این دوره زمونه زود گذره .
-بس کن نوشین خیلی باهام کل کل می کنی
-مجبور نیستی تحملم کنی .
-کسی که عاشق باشه همه چی رو تحمل می کنه .
-عشق .. عشق .. عشق . .متنفرم از این کلمه ..
-حتی نفرتت هم یه نوع عشقه .
ولی انگار در یک لحظه نوشین کاملا تغییرکرد . پسر یه نگاهی به نوشین انداخت و اونو خیلی مصمم تر و خونسرد تر از قبل دید هرچند سراسر التهاب و ناباوری بود . با خودش فکر کرد که باید رفتار و سیستمشو عوض کنه و این دختر با این نون و ماستها عقلش سر جاش نمیاد . چهره زیبای نوشین که آراسته تر شده بود ..پاها و قسمتی از نیمتنه بر هنه اش .دیگه حس و توانی واسش نذاشته بود .
-حالا که خودت می خوای باشه .
-تو نمی خوای نادر ؟ تو چشام نگاه کن و بگو نمی خوای .
-تو چته دختر ؟ وقتی که دوستت دارم یعنی همه چی تو رو می خوام .. جسم تو .. درون تو .. حس و وجودتو .. و شادی و لبخند تو رو می خوام . به هر قیمتی .. به قیمتی که حتی در کنار تو نباشم ولی تو به زندگی لبخند بزنی .
پس از گفتن این جملات زنو در آغوش کشید . بهش فرصتی برای گریز نداد . نوشین لبای نادرو رو لباش حس می کرد . نادر در حال بوسیدن نوشین با یه دست شروع کرد به در آوردن لباسای خودش .. اون که می خواد من چه کاره ام .. نوشین هم خودشو بیشتر به نادر می چسبوند ولی هنوز نتونسته بود خودشو قانع کنه که اون جوری که طرفش از بوسه لذت می بره خوشش بیاد .. عشق و شیرینی بوسه اون نیست که بخواد به خودش تلقین کنه که خوشش میاد .
-نوشین .....
-چیه ؟
-مجبور نیستی .
این بار زن لبای مردو بست . تا دیگه حرفی نشنوه . تا دیگه به نظر خودش شاهد تعارفات اون نباشه . از نظر اون این حرفای نادر تعارفی بود برای این که خودشوخوب نشون بده . نادر کاملا بر هنه شده بود . نوشین هم همین طور . زن احساس می کرد که نسبت به شب قبل اضطراب کمتری داره .
-نادر تمومش کن . تمومش کن . حس آخرو به من بده .
-نوشین .. عشق من اینو که تو میگی حس آخر از نظر من حس اوله .. آغاز راهی که من و تو رو به هم می رسونه .
-مگه الان من و تو در کنار هم نیستیم ؟ -من در کنار تو هستم ولی حس می کنم که فرسنگها ازم فاصله داری .. -اگه می تونی این فاصله ها رو پرش کن . اون حس اول یا آخرتو بده .
نادر در اوج هوس دستاشو دور کمر نوشین حلقه زده بدنشو بیشتر به بدنش مماس کرد .. و با حرکتی دیگه کاملا نوشینو تسلیم خودش کرد . اون حسو بهش داد .
-نادر من دارم می سوزم .
-عزیزم . من خیلی وقته که سوختم .
نادر پس از شروع کار , خودشو آروم روی نوشین حرکت می داد و زن حس می کرد که نادر خیلی خوب اونو درک کرده که از این شیوه آروم و احساسی داره استفاده می کنه . چشای نوشین نشون می داد که خیلی بیشتر از اونی که انتظارش می رفت داره لذت می بره .
-اوووووووففففف نادر همین جور ادامه بده . من فقط می خوام به همین فکر کنم . به همین که لحظه های تلخمو از یادم ببره . فکر کنم که یک زن آزادم . فکر کنم مال توام . من مال توام . تنم , جونم , عشقم , هوسم همه مال تو .. همه برای تو .
صدای نوشین بالاتر رفته و فریاد هوسش اوج گرفته بود تا رفت لب باز کنه که سریع تر نادر اینو زود تر حس کرده بود و حرکتشو تند تر کرده بود . از اون طرف ناصر ناراحت بود .. به این فکر می کرد که زنش در تنهایی داره عذاب می کشه .. به این که اونو آزرده .. نلی رو آزرده ولی حالا فقط نوشین براش مهم بود و به این فکر می کرد که چطور می تونه اشتباهشو جبران کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 9 از 21:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA