ارسالها: 211
#1
Posted: 27 Jun 2010 11:20
ماجرای خواستگاری از من
اون شب طرف های ساعت 8 بود که سيامک برام اس ام اس داد و نوشته بود که از فردا تا 2 روز خونه شون خاليه و ازم خواسته بود برنامه ها رو جور کنم که فردا صبح اونجا باشم.
اتفاقاً فردا قرار بود مامانم از صبح بره خونهء خاله ام چون 2 روز ديگه يه مهمونی داشتن و مامانم قرار بود بره کمکش و شب هم بمونه. من هم قرار بود برم امّا چون فکر ميکردم من ميتونم به سيامک بگم که اون بياد خونهء ما واسه همين بهانهء کلاس زبان رو آوردم و عصر هم کلاس رانندگی.
برای سيامک sms دادم که صبح تا قبل از 9 اونجام. خونهء سيامک به ما نزديک بود. تقريباً 10 دقيقه پياده روی. نزديک کلاس زبان من.
صبح مامانم بيدارم کرد و گفت زودتر آماده بشم که من رو برسونه کلاس. من هم که ديدم اگه بهانه بيارم ممکنه شک کنه زود آماده شدم. امّا نشد اونجوری که ميخواستم به خودم برسم.
مامان من رو سر خيابون پياده کرد و ايستاد تا من وارد ساختمون شدم، از شانس خوب من کسی توی حياط نبود. زود برگشتم بيرون رو چک کردم و مامان هم رفته بود. نفس راحتی کشيدم و تا خواستم برم دوستم مريم رو ديدم.
- کجا؟ چرا هولی؟ کسی دنبالت کرده؟
- سلام.. نه بابا. با سيامک قرار دارم. مامان رسوندم، من برم تا کسی من رو نديده. به معلم بگو ستاره مريض بود. گواهی ميارم.
- باشه. شانس داری ديگه. دوست پسر دکتر داشتن اين مزيت ها رو هم داره. خوش بگذره.
زود اومدم بيرون. کليد خونهء سيامک رو داشتم، وقتی رسيدم در خونه رو باز کردم، رفتم تو و خيالم راحت شد. يه خورده که به خودم اومدم، دست کردم از تو کيفم رژ لب رو در آوردم و کمی به لبام رژ زدم.
رفتم سمت در ورودی، کليد انداختم رفتم تو.
- سيامک؟ کجائی؟
صدای دوش حمام از اتاقش ميومد. رفتم تو اتاقش و در حمام باز بود. آروم در زدم.
- سک سک..
- سلام، عزيزم. کی اومدی؟ لباساتو در بيار بيا تو که منتظر بودم.
- باشه..
رفتم سمت تخت که درست رو به روی حمام بود. در باز بود و ميدونستم که داره من رو تماشا ميکنه اما به روی خودم نياوردم. آروم لباسام رو در آوردم، فقط سوتين و شرت رو گذاشتم باشه.
برگشتم سمت سيامک.. با چشمای پر هوس داشت تن من رو نگاه ميکرد.
- اونا رو هم در بيار ديگه.. تو با شرت و سوتين ميری حمام؟
درحاليکه موهام رو جمع ميکردم و به سمت حمام ميرفتم گفتم:
- نه، امّا اينبار فرق ميکنه..
و با صدای حشری جوری که ميدونستم تحريک ميشه ادامه دادم
- ميخوام تو لختم کنی عزيزم..
و خودم رو تو بغلش رها کردم. تنش خيس بود و ازش حرارت بلند ميشد، مثل آدمائی که تب دارن. خيلی حال ميداد.
تن من کمی سرد بود و از برخورد پوستمون حس خوشی به من دست ميداد. چند دقيقه بدون هيچ حرکتی فقط من رو در آغوش گرفته بود و با ريتم آرومی تکون ميخورديم.
بعد کنترل ضبط رو برداشت و يه موزيک ملايم گذاشت. من رو کمی از خودش جدا کرد و درحاليکه با نگاهی پر از هوس و التماس به چشمام نگاه ميکرد گفت:
- دلم واست تنگ شده بود ستاره. دوست دارم
قبل از اينکه من بتونم جواب بدم لباش رو گذاشت روی لبام و يه بوسهء طولانی و آروم ازم گرفت. زبونامون رو به هم ميزديم.. ميدونست که من اين کار رو خيلی دوست دارم. بی اختيار چند بار ناله کردم. نوک زبونامون رو روی هم ميکشيديم
داخل لبام رو ميليسيد و زبونش رو روی دندونام ميکشيد. نفسش داغ و قوی بود. چند بار هم زبونم رو توی دهنش ميگرفت، بعد سرش رو ميکشيد عقب و زبونم رو با لباش آروم لمس ميکرد. بعد لباش رو به لبام چسبودند و دهن من رو با حرکت زبونش باز کرد و زبونش رو داخل دهنم کرد.
منم زبونش رو مک ميزدم و همينجوری رفتيم زير دوش.. هيچوقت به نظرم هيچ لب گرفتنی به اندازهء زير دوش مزه نميده..
من رو به خودش فشار ميداد و هنوز در حال بوسيدن لبام و مک زدن زبونم بود، سيامک عاشق لب گرفتن بود و سير نميشد.. دستاش رو برد توی موهام و گيرهء سرم رو باز کرد. موهام مثل آبشار ريختن روی شونه هام. با دستش موهام رو نوازش ميکرد تا قوس کمرم، به قوس کمرم که ميرسيد من رو به خودش فشار ميداد. کيرش سفت و بزرگ شده بود و به شکمم ميخورد.
دستش رو برد زير موهام و سوتينم رو باز کرد.. مجبور شديم کمی از هم فاصله بگيريم تا من لباسم رو در بيارم. امّا تو اين فاصله سيامک بيکار نبود و صورتم رو بوسه بارون کرد.
- دوست دارم عسل من.. تا حالا چيزی به شيرينی لبات و زبونت نخوردم ملوس.
من زبونم قفل شده بود و نميدونستم چی بگم. لباسم رو که در آوردم سيامک من رو به طرف خودش کشيد و باز لبام رو ميبوسيد. با يه ريتم خاصی لبام رو مک ميزد و با هر مک زدنش روی لبام و زبونم احساس ميکردم که کسم خيس و خيستر ميشه.
لباش رو به سمت پائين حرکت داد. چونه ام رو مک زد و رفت به سمت سينه هام. ميبوسيد و ميرفت پائين. هر دو سينه ام رو توی دستش گرفته بود و باز اومد بالا که لبام رو ببوسه.. و آروم سينه هام رو ميماليد.
بعد يکی از سينه هام رو به دهن گرفت و شروع کرد مک زد. دهنش داغ بود و با حرص و ولع مک ميزد.
- دوست دارم ستارهء من..
- اممممممممم منم دوست دارم عزيزم.
موهاش رو نوازش ميکردم و اونم سينهء من رو مک ميزد و گاهی هم ليس ميزد. سرش رو آورد بالا. لبام رو بوسيد و دوباره رفت سمت اون يکی سينه ام. بوسيدشم ليسش زد و بعد آروم شروع کرد مک زدن.. با اين کارش ديوونه ام ميکرد.
همينجور که مک ميزد دستش رو برد به سمت شکمم و اروم از روی شرت کسم رو نوازش ميکرد.
- آااه
- قربون ناله هات که حشری تر ميکنه منو. تنتو بچسبون بهم.
ايستاد و من رو به خودش چسبوند. بزرگی کيرش رو حس ميکردم، دستاش رو دور کمرم حلقه کرده بود و بدون هيچ حرکتی سرم رو روی شونه اش گذاشته بودم و آروم تکون ميخورديم.
- قشنگم، بريم بيرون؟
نگاهی بهش کردم و نشستم جلوی پاش. شرتش خيس بود و به کيرش چسبيده بود. دستم رو روی کيرش گذاشتم. داغ بود مثل پوست تنش.
کمی از روی شرت کيرش رو ماليدم و بوسيدم، ليسش زدم. شرتش رو با دندونام و کمک دستم کشيدم پائين. کيرش رو خيلی دوست داشتم، سفيد، بلند، کلفت و يه جور تميزی بود. کيرش رو توی دستم گرفتم، کمی مالوندمش بعد سرش رو بوسيدم. يه نگاهی به سيامک کردم، داشت با چشمای پر هوسش به من نگاه ميکرد. برام با لباش بوس فرستاد. همونجور که چشمام به چشماش بود کيرشو گذاشتم تو دهنم، چشماش رو بست و ناله کرد. مشغول ساک زدن شدم. تخماش رو هم آروم ماساژ ميدادم.
حسابی رفته بود تو حس. ناله ميکرد و من رو حشری تر ميکرد. کيرش رو با ولع مک ميزدم و ميليسيدم. از زير تخماش رو ميليسيدم تا سر کيرش. سر کيرش رو محکم مک ميزدم و تخماش رو رو به پائين ميکشيدم. اونم سرم رو به سمت کيرش فشار ميداد و موهام رو چنگ ميزد.
يهو به خودش اومد. خم شد من رو بلند کرد و گفت:
- عزيزم.. اگه اينجوری ادامه بدی که آب من مياد.
درحاليکه با کيرش بازی ميکردم.
- خب بذار بياد.. آبتو ميخوام.
بدون اينکه منتظر جوابش باشم کيرش رو گرفتم تو دهنم و مک ميزدم. تخماش رو ميماليدم و زير تخماش رو آروم با سر انگشتام نوازش ميکردم. ناله ميکرد و ازم ميخواست که تمومش کنم امّا من اهميت نميدادم.
با صدای حشری و آه و ناله ميگفت:
- ملوسم تمومش کن.. آبم مياد
- آب ميخوام سيامک، آبتو ميخوام.. دلم ميخواد مزه اش کنم، آب بهم بده.. آب کيرتو بده
و مک ميزدم کيرشو.. يهو صدای نفساش بلندتر شد، کيرش سفت تر شده بود و ميدونستم که هر لحظه آبش مياد. کيرش رو گرفتم تو دهنم و محکم مک ميزدم. همهء آبش رو خالی کرد تو دهنم.
درحاليکه نگاش ميکردم و سيامک هم نگاهش به من بود کمی از آبش رو از دهنم ريختم روی لبام و چونه ام بعد ليسش زدم و قورتش دادم.
- نوش جونت عزيزم.. خوشمزه بود؟
با حرکت سرم بهش گفتم آره و سيامک خم شد من رو بلند کرد، توی بغلش گرفت و لبام رو بوسيد و آب خودش رو از رو لبام ليس زد. زبونم رو مک ميزد و بعد چونه و بعد گردنم رو. لباش رو به سمت گوشم حرکت داد. زير گوشم رو بوديد و توی گوشم آروم زمزمه کرد:
- دوست دارم ستاره..
کمی که حال سيامک جا اومد بهش گفتم بره توی اتاق تا من يه دوش کوچولو بگيرم و بيام. بعد از رفتن سيامک شرتم رو دراوردم. دستی به کسم کشيدم، خيس خيس بود. سريع يه دوش گرفتم و حسابی کسم رو شستم. و اومدم بيرون
سيامک خوابش برده بود. هنوز حوله تنش بود. رفتم جلوی ميز توالت، کيف آرايشم رو دراوردم و کمی خودم رو آرايش کردم. موهام رو با حوله بالای سرم بسته بودم. نگاهی به صورت خودم توی آينه انداختم، خواستم يه بوس واسه خودم تو آينه بفرستم امّا پشيمون شدم. همون لحظه سيامک گفت:
- آنکه در آئينه دارد بوسه را از خود دريغ
کی به عاشق وا گذارد اختيار بوسه را؟
- ای کلک تو بيداری؟ پس چرا هيچی نميگی؟
سيامک به سمت من چرخيد و گفت:
- دلم ميخواست آرايش کردنت رو ببينم، محو آرايش شده بودی.. ستاره؟
- جونم؟
- بيا بغلم ميخوام يه چيزی بهت بگم..
رفتم کنارش نشستم. کمی اين دست اون دست کرد و آخرش گفت:
- خيلی هوست رو کردم جيگرم..
همون طور که نشسته بودم و سيامک به طرفم خم شده بود دستم رو بردم روی کمر حوله اش و کمربندش رو باز کردم. منو کشيد روی خودش و لبام رو بوسيد.. زبونشو ميکرد توی دهنم و با دستش کمرم رو نوازش کرد و بعد هم کونم رو ميماليد و به خودش فشار ميداد. کيرش سفت شده بود و معلوم بود حسابی حشری شده.
نشستم روی شکمش و حوله ام رو از دور بدنم باز کردم و انداختم روی صندلی جلوی ميز آرايش بعد هم حوله ای که به موهام پيچيده بودم رو دراوردم. خم شدم روی سيامک و لباش رو بوسيدم و کمکش کردم که دستاش رو از حوله بياره بيرون.. کسم رو به شکمش ميماليدم و ناله ميکردم. روی ديوار پشت سر من يه آينهء قدی بود. من چهار دست و پا روی شکم سيامک قرار گرفته بودم، کونم رو داده بودم بالا و سيامک ميتونست از بين بدن هر دومون کس و کون من رو از پشت توی آينه ببينه.
همون طور که به کس و کونم نگاه ميکرد و کيرش رو ميماليد گفت:
- تو کس سکسی منی ستاره.. کس خيس و خوشگلمی..
من هم دستم رو از زير بردم لای پاهام و کسم رو ميماليدم، سيامک ناله ميکرد. بعد آروم انگشتم رو کردم تو کسم.
- اممممممممممممم داری کس خودتو ميگائی جيگر..
انگشتم رو بيشتر فرو کردم تو و نالهء شهوت انگيزی کردم. بعد انگشتم رو در آوردم و گرفتم جلوی دهن سيامک.. انگشتم رو ليس زد و مک ميزد و کيرش رو ميماليد با اين حال هنوز حواسش به کس و کونم از تو آينه بود.
انگشتم رو در آوردم و به لباش کشيدم و باهاش نوک سينه هام رو نوازش دادم.
- کسده.. ميدونستی خيلی مامانی.. کس طلای منی تو. کيرم ميخوادت عزيزم..
من همونجور عقب رفتم و سرم لای پاهاش بود. کيرشو گرفتم تو دستم.. کونم رو کاملاً داده بودم بالا. سيامک کمی بدنش رو به سمت لبهء تخت خم کرده بود و درحاليکه کيرش رو ميخوردم و براش ساک ميزدم بدن لخت من رو توی آينه ميديد.
- جون.. بخورش. کير خورمی. همش مال تو.. همش رو بکن تو دهنت قشنگم.. لبای خوشگلتو دورش حلقه کن. ساک بزن کير خور من.. کسده ساک بزن
خيلی حشری شده بود و با حرفاش خيلی تحريکم کرده بود. دست از ساک زدن برداشتم، نگاهش کردم و پرسيدم:
- کسمو دوست داری؟
- مستشم، ديوونه شم.. کست مال منه کس طلا..
برگشتم و کسم رو از پشت گرفتم جلوی صورتش
- کسمو بخور.. ليسش بزن
همون طور که کسم رو انگشت ميزد ميگفت:
- آخ چه کس آبداری داری.. چقد خيس شده اين کس.. کس منی جندهء من
خيلی حشری شده بود. کسم رو به صورتش فشار دادم و مشغول ليس زدن کسم شد.
از چوچوله تا سوراخ کونم رو ميليسيد و مک ميزد و با دستاش سينه هام رو گرفته بود ميماليد.
- بخور کسمو.. کسم مال توئه.. ليسش بزن. مکش بزن..
انگشتش رو آروم کرد توی کسم و عقب و جلو ميکرد. حسابی حشری شده بودم. چشمم به کيرش افتاد، کيرش رو توی دهن گرفتم و همون طور که مک ميزدم تخماش و سوراخ کونش رو هم ميماليدم.
آروم انگشتم رو روی سوراخ کونش ميکشيدم و همون موقع سيامک محکمتر کسم رو مک ميزد و توی کسم ناله ميکرد. ميدونستم از اينکه با سوراخ کونش بازی کنم خوشش مياد.
لبام رو زير تخماش ميکشيدم و سوراخ کونش رو بوسيدم و بعد هم داخل رونش رو و آروم شروع به ليس زدن سوراخ کونش کردم و کيرش رو ميماليدم.
ديگه کسم رو نميخورد امّا با انگشتاش با کسم ور ميرفت و ناله ميکرد.
- بليس منو عزيزم... وای چقدر ناز سوراخ کونم رو ميليسی، عين يه بچه گربهء ملوس.. زبونتو فشار بده روش عزيزم.. کس طلای من ميخوای منو بکنی؟
- آره ميخوام.. آمادگيش رو داری؟
- من هر کاری بخوای بکنی هميشه آماده هستم.
برگشتم طرفش، لباش رو بوسيدم و با کيرش بازی ميکردم. بعد من رو بغل کرد و غلت خورديم، حالا من زير بودم و اون رو بود.. لبام رو بوسيد و بعد رفت سراغ سينه هام و مشغول ليسيدن و مکيدنشون شد.
نوک سينه هام رو توی دهنش گرفته بود و محکم مک ميزد. و با انگشتش کسم رو ميماليد..
- وای چه حالی ميده.. انگشتم که ميکنی خيلی حال ميکنم.
پاهام رو باز کرده بود و انگشتای سيامک همه جای کسم رو لمس ميکرد.
بعد اومد بالا لبام رو بوسيد و برگشت و کونش رو گرفت به طرف من..
کمی کونش رو دست کشيدم و بوسيدمش.. از کمرش تا زير کونش رو با هر دو دست ماليدم و ميبوسيدم.. ميدونستم که از اينکه کونش رو ببوسم و با لبام لمس کنم لذت ميبره. کمرش رو قوس داده بود و پاهاش رو کامل باز کرده بود، جوری که کيرش بين سينه هام قرار گرفته بود و خيلی هم داغ و سفت بود. مشغول ليسيدن و ماليدن تخماش شدم و هم زمان با انگشتم روی سوراخ کونش ميکشيدم.
از روی ميز کنار تخت يه دستکش لاتکس برداشتم، دستم کردم و بعد با کرم چربش کردم. توی اين فاصله سيامک از توی آينه همهء کارای من رو ميديد و کيرش رو ميماليد. حسابی حشری شده بود. بعد درحاليکه با دست ديگه ام که دستش نداشت کونش رو ميماليدم نوک انگشتش رو گذاشت رو سوراخ کونش..
- چی ميخوای؟
با سر انگشتش دور سوراخ کونش رو لمس کرد.
- ميخوای بکنمت؟
ناله ای کرد و گفت:
- آره بکن منو.. انگشتم کن.
دستم رو گرفتم به کمرش.. کمی به طرف خودم کشيدمش.. سوراخ کونش رو بوسيدم و زبون زدم. خودش رو از بدنم بلند کرد و کيرش رو ميماليد. تخماش رو کمی مک زدم و همزمان انگشتم رو گذاشتم رو سوراخ کونش.. و ميماليدمش.
آروم آروم انگشتم رو توی کونش فرو ميکردم و سيامک ناله ميکرد
- آه بکن منو.. انگشتت رو تا ته بکن تو کونم.
خودش راهنمائی ام ميکرد. وقتی انگشتم کاملاً رفت توی کونش کمی صبر کردم و بعد با اشارهء خودش شروع به عقب جلو کردن انگشتم توی کونش شدم
- چه حالی ميده.. بکن.. بيشتر کمی سريعتر عزيزم.. حالا انگشتت رو به طرف شکمم قلاب کن تو کونم... آه آره عزيزم همينطوری.
هر کاری ميگفت براش ميکردم. بعد ازم خواست همين کار رو 2 انگشتی براش بکنم، با صدای سکسی و گرفته بهش گفتم:
- عزيزم ديگه اينقدر با کير خوشگلت بازی نکن، نميخوام الان آبت بياد.
کمرش رو قوس داده بود و حسابی از حرکت انگشتای من توی کونش لذت ميبرد. بعد شروع کرد به ليسيدن و مک زدن کس من که حسابی خيس بود.
اون هم 2 تا از انگشتاش رو توی کسم کرده بود و عقب جلو ميکرد.. من خيلی حشری شده بودم، از طرفی داشتم کون سيامک رو ميگائيدم و منظرهء کيرش و تخماش از پشت حسابی بهم حال ميداد و از طرف ديگه سيامک دوتا از انگشتاش رو توی کسم عقب جلو ميکرد و با زبونش چوچولم رو ميليسيد و گاهی هم مک ميزد. نزديک ارگاسم شده بود و ديگه تمرکز نداشتم که انگشتام رو توی کون سيامک بکنم، شروع کردم به ليسيدن و مک زدن تخمای سيامک و بعد که انگشتام رو در آوردم سوراخ کونش رو ميليسم و مک ميزدم.
سيامک متوجه شده بود که نزديک به ارگاسم هستم. محکمتر کسم رو مک ميزد و سعی ميکرد با حرفاش تحريکم رو بيشتر کنه
- آبت داره مياد کسدهء من؟ آره.. ميدونم که ميخوای به من آب بدی.. آب کستو ميخوام عزيزم. تو کسمی، کس سکسی و جندهء منی.. جنده آب کستو ميخوام
کمرم رو بلند کردم و کسم رو به صورتش فشار دادم و با يه آه و نالهء بلند آبم رو توی دهنش خالی کردم.
- جون چه آب کست شيرينه عزيزم.. کست مال منه. تو کس طلای منی
و آروم کسم رو ميماليد و من هم کم کم آروم شدم.
بعد برگشت طرف من، دستام رو دور گردنش حلقه کردم و لبای خيسش رو روی لبام گذاشت و زبونش رو توی دهنم فرو کرد.
- تو زن سکسی منی.. جندهء خودمی ملوسم.
- سيامک دوست دارم. دلم ميخواد هميشه جندهء تو باشم
- هستی کس طلا. تو کس جندهء منی
بعد غلت خورديم و من رو به پهلو از پشت بغل کرد. کمی خوابالود بود و خوابم برد.
نميدونم چقدر خوابيده بودم که احساس کردم يه چيزی داره به لبام ماليده ميشه. فکر کردم شايد سيامک داره کيرش رو به لبام ميماله امّا سيامک پشت سرم بود. چشمام رو باز کردم و ديدم يه جعبهء مخملی توی دستش گرفته و داره اون رو به لبام ميماله.
برگشتم طرفش و پرسيدم:
- اين چيه ديگه؟
- بازش کن تا بهت بگم خوشگل خانوم.
جعبه رو گرفتم و باز کردم. توش يه حلقه بود. باورم نميشد.. يه نگاه به حلقه انداختم و يه نگاه به سيامک که لبخند ميزد.
- چيه؟ چرا اينجوری نگاه ميکنی؟ تا حالا منو نديدی يا حلقه نديدی؟
- خب آخه اين يعنی چی؟
لباش رو روی لبام گذاشت و با احساس من رو بوسيد و بعد دستش رو برد به طرف سينه هام و نوک سينه هام رو ميکشيد.. لبام رو از لباش رها کردمو گفتم:
- حرف بزن ديگه سيامک. بگو ببينم اين يعنی چی؟
نگاهی کرد و چشمای پر از هوسش رو به من دوخت و گفت:
- يعنی تو نميدونی يعنی چی؟
و قبل از اينکه من حرفی بزنم دستش رو برد روی کسم و انگشتش رو کشيد لای لبای کسم و گفت:
- يعنی ميخوام اين کس رو برای هميشه به نام کيرم بکنم.
انگشتش رو فرو کرد توی کسم و توی گوشم گفت:
- يعنی ميخوام اين کس خيس و سکسی و تنگت رو هر شب بگام. بازم بگم؟
من نفسم بند اومده بود و حرفای سيامک و حرکاتش حسابی مستم کرده بود. سيامک انگشتش رو کشيد بيرون و گرفت جلوی لبام و درحاليکه لبای خودش رو هم به صورتم نزديک ميکرد گفت:
- يعنی ميخوام آب کست رو هر وقت دلم خواست بخورم
و انگشتم رو کرد توی دهنش و بعد لبام رو آروم و طولانی بوسيد.
- يعنی ميخوام زنم بشی؟
بعد دوباره انگشتش رو ماليد به کسم و گفت:
- زنم ميشی؟ با من عروسی ميکنه کس طلای من؟
تا حالا کسی اينطوری ازم خواستگاری نکرده بود، با صدای حشری و پر هوس توی چشمای پر از شهوتش نگاهی کردم و گفتم:
- آرهههههههه..
- جون.. اين سکسی ترين آره بود که يه مرد ميتونه از زبون زنش بشنوه اونم برای درخواست ازدواج. کس خوشگلمی
و لبام رو بوسيد و انگشتش رو توی کسم پائين بالا ميکرد.
- خب حالا که قرار شده رسماً زن من بشی بهتره قبل از اينکه کس خوشگلتو بگام يه کم ازت پذيرائی کنم، نظرت چيه؟
من گيج و منگتر از اونی بودم که بتونم جواب بدم، سيامک که حال من رو ديدی گفت:
- کس طلا چرا اينقدر ماتی؟ حرف بزن ببينم زبونت از کار نيفتاده باشه...
و بلند بلند خنديد و سينه هام رو ميماليد. ناله ای کردم و گفتم:
- نه زبونم کار ميکنه، اون عقلمه که هنگ کرده.
- چرا خوشگله؟ اينقد عجيب بود ازت خواستگاری کردم؟
- نميدونم.. فقط اينو ميدونم که خيلی خوشحالم و دوست دارم.
- اين يعنی اينکه کس من هستی؟
- آره عزيزم کستم. کس خيس و سکسی
- ستاره فقط يه چيزی..
يهو دلم ريخت.. با ترس پرسيدم چی؟
- نترس گلم، فقط موضوع اينه که هنوز خجالتی هستی و روت نميشه بی تربيت باشی و حرفای سکسی بزنی، سعی کن دهنت رو بدون قفل و چفت بذاری واسه من. باشه کسم؟
تا خواستم حرفی بزنم گفت:
- نميخوام از الان شروع کنی.. خودم سر فرصت يادت ميدم کس طلا. فقط بخواه که اين کار رو بکنی خودش درست ميشه
- باشه عزيزم، سعی ميکنم.
- خب پاشيم بريم يه چيزی بزنيم تو رگ که حسابی باهات کار دارم جيگرم.
بلند شدم و خواستم حوله بپوشم که سيامک گفت:
- يه کادوی ديگه هم برات دارم، از توی کشو اوّلی برش دار.
يه بسته بود و وقتی بازش کردم يه ست شرت و سوتين قرمز رنگه سکسی بود که از ديدنش ذوق کردم، پريدم گردن سيامک رو گرفتم و لباش رو بوسيدم.
- مرسی عزيزم، خيلی ناز و خوشگله..
- تن تو که باشه نازتره. دلم ميخواد تو خونه يا لخت باشی يا با شورت و سوتين، باشه؟ حالا برو بپوشش که از ديشب تا حالا همش منتظر هستم بپوشيش و از ديدنت لذت ببرم.
بعد يه ضربه به کونم زد و رفت دستشوئی.. منم ست رو پوشيدم و موهام رو کمی خشک کردم و بستم بالا.. سيامک از دستشوئی که اومد يه شرت تنگ قرمز پوشيده بود. خيلی سکسی شده بود.
- وای اينجوری که من نميتونم خودم رو کنترل کنم.
- منم همين طور، چقدر بهت مياد.. خيلی مامان شدی.
اومد جلو بغلم کرد و لبام رو بوسيد و کيرش رو به کسم ميماليد. بعد من رو از خودش جدا کرد و گفت:
- خب بهتره تا ضعف نکردی يه چيزی بدم بخوری. اينجوری فرصت ميکنم تنت رو هم سياحت کنم.
ساعت 12:10 بود. يه زنگ زدم به مامانم و گفتم که برای ناهار با مريم ميرم بيرون و خيالش راحت باشه.
درحالی اين حرفا رو به مامانم ميگفتم که روی پاهای سيامک نشسته بودم. خيلی بهم چسبيد و بعد که قطع کردم تلفن رو سيامک لپم رو نشگون گرفت و گفت:
- ای شيطون.. که با مريمی،، هان؟
- چيه نکنه توقع داشتی بگم با داماد آيندت هستم، اونم با يه ست شورت و سوتين سکسی و روی پاش نشستم و اونم فقط يه شورت پوشيده و ديدن کيرش داره ديوونه ام ميکنه. هان؟
- اوه نه بابا ديگه اين همه جزئيات هم لازم نيست.
پا شدم و رفتم سمت يخچال.
- چی قراره بخوريم؟
- قراره ساعت 12:30 پيتزا بيارن.
بعد با کمک هم ميز رو آماده کرديم و سر ساعت مقرر پيتزا رو آوردن و مشغول خوردن شديم، بعد از غذا با هم ميز رو جمع کرديم و رفتم اتاق سيامک.
من خودم رو انداختم روی تخت و درحال نگاه کردن به حلقه ای که دستم بود گفتم:
- وای چقدر خوابم مياد.
سيامک با تعجب نگاهی به من کرد و گفت:
- حتماً شوخی ميکنی.. مگه نه؟
خواستم سر به سرش بزارم، پشتم رو کردم بهش و گفتم:
- شوخی؟ اصلاً.. خيلی خوابم مياد. حتی نميتونم پتو بکشم روی خودم. ميشه روی من رو بپوشونی.
اومد طرفم. دستش رو کشيد به کونم و گفت:
- حتماً.. چرا که نه
و بعد کنارم خوابيد و پاهاش رو دورم حلقه کرد و کيرش رو از پشت ميماليد به لای کونم. با عشوه و ناز گفتم:
- ا نکن.. گفتم روم رو بپوشون.
- منم دارم همين کارو ميکنم، امّا به جای پتو خودم رو ميکشم روت جيگر سکسی
بعد من رو به طرف خودش چرخوند و لباش رو روی لباب گذاشت. از حال رفته بودم.
کيرش رو به کسم ميماليد و لباش رو از روی لبام به سمت پائين حرکت ميداد. سوتينی که خريده بود يه قلاب هم از جلو داشت و باز ميشد، سوتين رو در آورد و سينه هام رو تو دستش گرفته بود و ميماليسشون و فشارشون ميداد.
- آه آرومتر عزيزم، دردم مياد
- منم ميخوام دردت بياد که صدای ناله های سکسيت تو بشنوم عزيزم.
بعد شروع به خوردن سينه هام کرد.
- چيه سينه های کسی داری.. نگاشون که ميکنم حشرم ميزنه بالا. تو تمومه تنت واسه من کسه
- کستم عزيزم. همش ماله توئه، هر کاری ميخوای بکن.
بعد رفت پائينتر و شکمم رو ميليسيد و زبونش رو توی نافم ميچرخوند.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 211
#2
Posted: 27 Jun 2010 11:24
عاقبت اذيت
ازملاقات قبلي ماسالها ميگذشت.شايدنزديك به 3 سال.اونموقع من يك پسر 19 ساله بودم واو فقط 18 سال داشت.عشق ماخيلي عميق نبود اما دوستان خوبي بوديم.من ومهناز جدااز عشق براي هم دوستان سكسي خوبي هم بوديم.هربار كه اونو ميكردم لذت زيادي ميبردم واين باعث شده بود بيشتر به هم وابسته بشيم.هروقت خونه مون خالي ميشد به او زنگ ميزدم تابياد وبكنمش واونم كه ازمن خيلي لذت ميبرد،باكمال ميل قبول ميكرد.گذشت وگذشت تا پدر مهناز به يك شهر ديگه منتقل شد.روزي كه مهناز رفت هردومون غم بزرگي تو دلمون بود.امااين به اين خاطر نبود كه عاشق هم باشيم بلكه به اين دليل بود كه رفيق سكسي خودمون راازدست ميداديم.مهناز وقتي توي اون شهر مستقرشد.اوائل كمي با من تلفني رابطه داشت اما بعد كه فهميديم ديگه اون فرصتها پيش نمياد رابطه مون قطع شد.همونسال من دريكي از شهرستانهاي كناردريك رشته خوب قبول شدم وبه اون شهر رفتم و بعدازمدتي جستجو تونستم يك خونه دربست اجاره كنم وبعد وقتي فهميدم خونه خوبيه اونو براي خودم خريدم وچهار سال دانشگاه دريك خونه تنها بودم.بعداز دوسال يعني درسال سومي كه درس ميخوندم همون هفته هاي اول ترم ازدانشگاه بيرون اومدم وبه طرف نانوايي كنار ميرفتم كه نون بگيرم كه ديدم دختري چشمهايش روتوي چشمهام دوخته واز صورت من سرشو پايين نمياره.با پررويي منم به اوزل زدم كه ناگهان هردوي ما همديگرو شناختيم.بله اومهناز بود كه دركنار دختري راه ميرفت.باخوشحالي باهم احوالپرسي كرديم.دلم براش تنگ شده بود ازش پرسيدم:تواينجا چكارميكني واز جوابي كه داداز شدت خوشحالي پر درآوردم.-من اينجا دانشگاه قبول شدم.مهناز ومن خيلي باهم گرم گرفته بوديم اما دختري كه كنارش بود هي صداش ميزد وميگفت:مهناز بيا بريم.سرمو به آهستگي كنارگوش اوبردم وازش پرسيدم:مهناز اين كيه؟-خاله ام-خاله ات؟چقدرجوونه.چند سال ازت بزرگتره؟-2سال-چرااينقدر رو ما كليد كرده؟-ازاينجور كارها خوشش نمياد-پس چقدرامله-خيلي.نميدوني چه دهني اينجاازمن سرويس كرده.-بهتر.خوبه مواظبته.اينجوري منم خيالم راحته توفقط بامن ميموني.-حالا بذار باتو يكي هم ببينم ميذاره بمونم يا نه؟درهمين موقع خاله مهناز صداش كرد.من گفتم:ماخيلي وقته همو نديديم نميشه يك كم مهناز پيش من بمونه؟كه خاله اش گفت:اصلا.من اينجا مواظبشم.نميذارم كاري بكنه.مهناز گفت:بايد برم وگرنه ازمن اعصابش خورد ميشه.آروم بهش گفتم:قرارمون كِي؟ گفت:ساعت 5 بعدازظهر همينجا يكجوري خاله ام رو دك ميكنم و ميام.خيلي خوشحال بودم.توي اون شهرغريب بودم واونقدرها كسي پيدا نميكردم تا بكنمش.وحالا يك تيكه ناز ازدوستهاي سكسيم روديده بودم.يك لحظه تو فكرم بخودم گفنم:عجب بكن بكني.ساعت 5 بعدازظهر شد.بعداز چنددقيقه تإخير مهـنازاومد.بامهناز چندسال پيش اززمين تا آسمون فرق كرده بود.خيلي زيبا شده بود.بقدري خوشگل وماماني شده بودكه ازشدت زيباييش همونجا نزديك بود آبم بياد.بدون اينكه معطل كنيم به طرف خونه به راه افتاديم.
توي راه به من گفت كه اصلاً انتظارنداشته منو ببينه ووقتي فهميده باهم تو يك دانشگاهيم وهم رشته پردرآورده.ازش باكنايه پرسيدم:هنوزم اهل سكس هست؟ كه خيلي سريع گفت:بيشتراز قبل ازسكس لذت ميبره ودرضمن الآن خيلي وقته سكس نداشته.نميگم توي خونه چقدرباهم حال كرديم.فقط اينو بگم مثل وحشيها به هم پريديم واونو طوري عجيب كردم كه ترسيدم پرده اش پاره شده باشه.بقدري سكس اونروز برامون حال داشت كه هنوزم كه يادش ميفتم ديوونه ميشم.هردوي ماحشري بوديم وتن هم رو ليس ميزديم.اين وسط اون بيشتر توي حس و حال خودش غرق بود طوريكه نميفهميد داره چكارميكنه وفقط التماس ميكرد بكنمش.اونروز گذشت.چون من واون هم رشته و گاهي همكلاس بوديم خيلي هم را ميديديم.من و اون بقدري با هم سكس داشتيم كه حدنداشت.شايد بهتره بگم هرروز.بخصوص كه خونه من هم باخونه او وهم به دانشگـــاه خيلي نزديك بود.اين وسط خاله مهناز خيلي مارو اذيت ميكردوبااينكه نسبتاً با من هم سن وسال بود بازم نميفهميد كه جوونها چقدر عذاب ميكشند كه سكس نداشته باشند و اصلا نميذاشت ماراحت باشيم.يكروز به مهناز گفتم:خاله ات چرااينجوريه؟ واوجواب داد: ميدوني.ازاينكارها بدش مياد.توي فاميل مااين ازهمه مومنتره.طوريكه حسابي ازش حساب ميبرم.تازه بخاطرتو نميدوني منو تو چه دردسري انداخته وچقدر تو خونه به من حرف ميزنه.ازمهناز پرسيدم:شوهرداره؟-نه بابا.البته خواستگارخيلي داره اما خودش ميگه ميخوام درس بخونم.يك لحظه فكري به سرم زد.اگراين فكر عملي ميشد مطمئناً من ومهناز ديگه مانعي نداشتيم.مهناز رابه پاركي بردم و چيزي كه توذهنم بود رابااو درميان گذاشتم.ابتدا قبول نميكرد اما بعدراضي شدوقبول كردكه بامن همكاري كنه.توي خونه بودم كه ديدم زنگ زدند.با اف اف درو بازكردم واز پنجره بيرونو نگاه كردم.مهناز وخاله اش بودند كه اومده بودند داخل خونه.طبق نقشه ماصداي ضبط رو بلند كرده بودم تا خاله مهناز فكركنه داره با مهناز به جشن تولديكي ازدوستهاش ميره.مهناز كه راهو خوب ميشناخت اونو آورده داخل خونه ومن بلافاصله دروبستم.خاله مهناز باديدن من شروع كردبه داد وفرياد ومهناز ومن را زير فحش گرفت.خنديدم وگفتم:ساكت باشه.چون اولاً صداش بيرون نميره ودوما اگربره وبقيه بفهمند ميان واونم به عنوان شريك جرم ما ميگيرند.بعدازمدتي فهميد كه راست ميگم وديگه دادنزدولي تااونجايي كه ميتونست منو مهناز روزير بار فحش گرفت وشروع كرد با در ور رفتن تا شايد بتونه بره بيرون.البته من درو قفل كرده بودم واون نميتونست درو بازكنه.حالا نوبت اجراي نفشه ما بود.به خاله مهناز نگاه كردم خيلي خوشگل بود.اونقدر كه براي نگاه كردن به چشمهاش حاضربودم اززندگيم بگذرم.به مهنازاشاره كردم ومهناز اومد به طرف من.دستمو گذاشتم روكون مهناز وجلوي خاله اش حسابي دستمالي كردم.خاله مهناز داد زد:ازمن خجالت نميكشيد؟هر كثافتكاري ميكنيد با خودتون بكنيدديگه اين ادا بازيها روچرا جلوي من در مياريد؟ من و مهناز خنديديم ومن زبونم روبردم تو دهن مهناز وازهم شروع كرديم به لب گرفتن.خاله مهناز ديوونه شده بود وهي داد ميزد.انگشتمو روبينيم گذاشتم وبه او اشاره كردم كه ساكت باشه.يادش اومد كه اگرهمسايه ها بفهمند براي خودش و مهناز بدميشه وباز هم صداش را پايين آورد.بادستم دكمه هاي مانتوي مهنازو باز كردم وبعد لباس و شلوارشو درآوردم.خاله مهناز آروم عقب عقب رفت.اونقدر كه خورد به ديوار.مهناز هم لباسهاي منو درميآورد وفقط شورت منو باقي گذاشته بود.من مهناز ولخت لخت كردم وبعدرومو كردم طرف خاله مهناز وشورتمو كشيدم پايين وكير كلفتمو كه شق كرده بود بهش نشون دادم.خاله مهناز كاملا ساكت شده بودوهيچ حرفي نميزد.خيلي ترسيده بود مثلا اومده بود جشن تولد اما حالا دونفرداشتند جلوش حال ميكردند.كمي شوكه شده بود ووارفته بود.مهناز كيرمو گرفت وبا دستهاش كمي مالوند وبعد كرد تو دهنش وشروع كرد به ساك زدن.به خاله مهناز چشمكي زدم وبعدازاينكه مهناز خوب برام ساك زد بلندش كردم وبه طرف ديوار بردمش وبعد روشو طرف ديواركردم وكيرمو گذاشتم تو كونش.مهناز شروع كرد به آخ واوخ.ما كاملا كنار خاله مهناز ايستاده بوديم كه مارونگاه ميكرد وكزكرده بود.گفتم:ببين چه جوري دارم ميكنمش.كيرم تاآخر تو كونشه.اگر يكبار ايـنجوري كنم(به شدت كيرمو كردم تو كون مهناز ومهناز جيغ كشيد)اين كونش پاره ميشه.انگشتمو بردم طرف صورت مهناز واو براي انگشتم ساك زد.مهناز حال خودشو نميفهميد وفقط داشت كون ميداد.
مهنازو بلند كردم وچهاردست وپا طوريكه صورتش كاملا طرف خاله اش باشه كردم وباز هم كيرمو كردم تو كونش.مهناز سرشو هي بالا وپايين ميكرد وبه خاله اش نگاه ميكرد.به خاله مهناز گفتم:ميخواي تو رم همينجوري بكنم؟ كه ناگهان خاله مهناز سرشو آورد بالا وآهسته گفت:نه،خواهش ميكنم به من كاري نداشته باشين.خودتون هر كـارميخوان كنين.اما منو اذيت نكنين.خنديدم وبهش نگاه كردم.دوقطره اشك از گوشه چشمهاش سرازير شده بود.آره خيلي ترسـيده بود.به مهناز اشاره كردم.كيرمو ازكون مهناز آوردم بيرون واون بلند شد وبامن به طرف خاله اش رفتيم كه داشت مات وساكت مارونگاه ميكرد.مهناز دست خاله اش رو گرفت ولي خاله مهناز خودشو عقب كشيد.من خاله اش رو بلند كردم و خيلي محكم بهش گفتم:اگر حرف بزني پدرتو درميآريم.اون انقدر ترسيده بود كه حتي جرإت نفس كشيدن نداشت.مهناز شروع كرد خاله اش رو لخت كردن.خاله مهناز به شدت شروع به مقاومت كرد.ولي من دستهاش رو گرفتم و خوابوندمش.يكدفعه گريه اش شدت گرفت وشروع كردبه التماس.وازمن خواهش ميكردكه باهاش كاري نداشته باشم.ازجلوروي زمين خوابوندمش ومهناز به زور بااينكه نميذاشت شلوارشو درآورد.زير شلوار يك شورت قرمز پوشيده بود.شورتي كه شهوت منو چندبرابركرد.مانتو وبعد لباسش رابه كمك مهناز درآوردم.موقع درآوردن كرستش ديگه از شدت گريه ناي اينو نداشت كه به ما چيزي بگه وبادستهاش خودشو هي ميپوشوند.دستهاي اونو گرفتم وروش خوابيدم.صورتش روي زمين در حالتي بود كه احساس نفس تنگي ميكرد.به مهناز نگاهي كردم و گفتم جاشو بامن عوض كنه واونم اومد وروي پشت خاله اش نشست ومنم رفتم و روي پاهاش طوريكه كيرم روي كون چاق خاله اش قرار داشت نشستم.باانگشت كون خاله مهناز رادست ميزدم ولي اون كونشو سفت گرفته بودو گريه ميكرد.دهنمو به طرف كونش بردم ويك گاز ازكونش گرفتم طوريكه جاي دندونهام بدجوري روي كونش موند.دادي كشيد وبهش گفتم:بهتره خفه شه وگرنه پرده اش رابرميدارم.باشنيدن اين حرف ديگه كاملا ساكت شدونه تنها چيزي نگفت بلكه رام شد.مهناز خاله اش روبلند كرد وكونشو به طرف من نشونه گرفت.قبل ازاينكه به كون خاله اش بذارم كيرمو گذاشتم تودهن مهناز واون باساك زدنش كيرمو دوباره خيس كرد.به خاله مهناز گفتم:كونشو بازكنه ولي اون گوش نكرد.كه من كيرمو گذاشتم دركسش.واون ازترس گفت:باشه باشه وكونشو بازكرد.كيرمو كردم تو كون خاله مهناز.وقتي نصفش رفت شروع كرد به شدت ناله كردن وهي خودشو تكون ميداد.به مهناز اشاره كردم محكمتر بگيرش وخودم اونو به شدت ميكردم.خاله مهناز گريه ميكرد ومن ميكردمش.به خاله مهناز گفتم:چرااينقدر مارا اذيت ميكردي؟بيا اينم آخرش.ديدي مجبورشدم بكنمت.خاله اش گفت:خواهش ميكنم.ديگه بسه دارم ميميرم.به مهناز گفتم ولش كنه اما خودم اونو ميكردم.خاله مهناز به آرامي گريه ميكردو من اونو بدجور ميكردم.بعداز مدتي به مهناز گفتم كونشو مثل خاله اش چهاردست وپا به طرف من بگيره.مهنازم كونشو به طرف من نشونه رفت ومن كيرمو درآوردم وگذاشتم توكون مهناز.خاله مهناز دراز كشيد وبه من ومهناز نگاه ميكرد.بعداز چنددقيقه به خاله مهناز گفتم ميخوام دوباره بكنمت.چهار دست و پا كن واون دوباره كونشو اينبار خودش به طرف من گرفت.كيرمو كردم تو كونش وبا دستم سينه هاشو گرفتم.مهناز بلند شد وبادستهاش كون خاله اش راباز نگه داشت تاكيرمن بيشتربره توش.خاله مهنـاز آخ واوخ ميكرد وهيـچي نميگفت.مهناز شروع كرد به سينه هاي خاله اش راساك زدن ومن كون مهناز رابا انگشتهام انگول ميكردم.به مهناز گفتم:كيرم داره خشك ميشه بيا يك كم ساك بزن.واون اطاعت كرد وكيرمنو ازكون خاله اش درآورد وبرام كمي ساك زدوبعد دوباره گذاشت تو كون خاله اش.خاله مهناز سرشو آورد بالا وبه كيرم نگاه كرد وبعدآخي كشيد ودوباره شروع كرد به ناله كردن.ديگه گريه نميكرد بلكه ساكت شده بود وفقط ميداد.بعدازمدتي فهميدم ميخوادآبم بيادوبه مهناز گفتم:آبم داره مياد.مهناز گفت:بده بخورم.ولي من گفتم:پس خاله ات چي؟ وبه خاله مهناز گفتم:ميخواي بخوري؟اون هيچي نگفت ومن وقتي آبم ميخواست بياد سريع آوردم بيرون وبه مهناز وخاله اش گفتم:بايد هردوتون بخوريد وهردوي اونها دهنشون رو بازكردند وشروع كردند آبم را خوردن.مهناز وخاله اش بلند شدند كه برند.خاله اش كونشو هي ميمالوند وميگفت درد ميكنه.من و مهناز شروع كرديم كونشو مالوندن وبعد لباس پوشيدند ورفتند.فرداي اونروز مهناز راديدم وپرسيدم:چي شد؟خبري نداري؟گفت:درباره ديروز حرفي به من نزد.اما انگار اونقدرها كه فكر ميكردم ناراحت نشده.ومن گفتم:ديدي گفتم.كيرتنها چاره اين دختر بود.ازاونروز تا چندهفته خاله مهناز رانديدم.اما يكروز اونو بامهناز تو خيابون ديدم وبه اونها گفتم بيايند خونه من.خاله مهناز گفت:آخه كلاس داريم ومن گفتم:بايد بياييد.نترس مثل اونروز اذيتت نميكنيم.بالاخره راضي شدند واومدند ومن اينبار هردوشونو كردم.خاله مهناز ديگه راحت به من ميداد.بعداز چنددفعه كه دوتايي اومدند ودادند خاله مهناز خودش تنهايي هم ميومد وميداد ومن ميكردمش.ازاونموقع خيلي وقت ميگذره.شايديكسال و من هردوي اونها راهنوزكه هنوزه ميكنم.همين الآن كه دارم اين داستان را مينويسم صبح خاله مهناز روكردم وواقعا به من حال داد.بخصوص كه يك كوني واقعي شده.آره.هيچ دختري دربرابر كير نميتونه مقاومت كنه.چون بهترين چيز دردنيا براي دختر كيره
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 211
#3
Posted: 28 Jun 2010 02:53
لیوان شیر
عادتم این بود که هر شب قبل از خواب یه لیوان شیر سرد بخورم. بهم آرامش میداد. بعد از اینکه نامزدیم با کامران بهم خورد خیلی از نظر روحی داغون شدم. به خصوص که کامران بی شرف تو همون دوران حسابی از من سو استفاده کرد و با وعده و وعید هاش تونست منو راضی کنه که باهاش بخوابم. در نتیجه بکارتمو ازم گرفت. حالا من یه دختر بیست و سه ساله ام که یه نامزدی ناموفق رو پشت سر گذاشتم و پرده بکارتم رو از دست دادم و نمیدونم چیکار کنم. تنها چیزی که میتونست منو یه کم آروم کنه کارم بود. که به خاطر زیاد بودنش بخش زیادیش رو میاوردم خونه. و اونجا به خیلی از پرونده ها رسیدگی میکردم. اون شب هم مثل همیشه پدرم لیوان شیر رو برام آورد و گفت "بخور دخترم. خوب بخوابی. منم دارم میرم بخوابم. زیاد خودتو خسته نکن و انقدر پشت میز چشاتو درنیار!." منم یه سری تکون دادم و تشکر کردم. لیوان شیر رو گذاشتم کنار یکی از پرونده ها و به کارهام ادامه دادم. بعد از نزدیک به نیم ساعت حس کردم سرم یه کمی درد میکنه و خیلی خوابم گرفته. این بود که دیگه بی خیال شیر شدم و لیوان رو بردم گذاشتم تو یخچال و برگشتم تو اطاقم که بخوابم. چراغو خاموش کردم و رفتم زیر لحاف. بعد از چند دقیقه اینور و اونور شدن دیدم هیچ جوری خوابم نمیبره. ولی چشامو بسته نگه داشتم تا بتونم یه کمی استراحت کنم. تو همین حالت بودم که صدای در شنیدم. ترس برم داشته بود. یه کمی گوش تیز کردم و دیدم صدای پا هم میاد. بعد از چند ثانیه در اطاقم باز شد. داشتم سکته میکردم ولی صدام درنمیومد. فکرکردم دزده یا...
چه میدونم؟. در بسته شد و یه کسی اومد نزدیک تخت من. از ترس مونده بودم چیکار کنم. بعد از چند لحظه حس کردم این طرف کسی نیست جز بابام. چون بوی ادوکلنش رو از ده فرسخی میتونستم تشخیص بدم. کنجکاو بودم بدونم بابام تو اطاق من چه کاری داره. که حس کردم لحافم داره میره کنار و بعد از چند لحظه تن بابام رو پشت تن خودم حس کردم. باورم نمیشد که بابا اومده باشه رو تخت من و کنار من و دراز کشیده باشه. مونده بودم عکس العملی از خودم نشون بدم یا نه که حس کردم دست بابام رفت سمت شلوارم. شلوارم رو کشید پایین. جوری که کونم لخت شده بود. یه لحظه سردم شد. ولی باز هم چیزی نگفتم و خودمو خواب نشون دادم و وانمود کردم که چیزی نفهمیدم. ولی اون موقع بود که متوجه شدم که بابام میخواد تو خواب ترتیب منو بده. یهو یاد اون شبایی افتادم که بیش از حد خوابم میگرفت و عین جنازه میفتادم رو تخت و صبح با سردرد از خواب بیدار می شدم و تا آخر روز حسابی کسل بودم. حالا میفهمم چرا. اون شبا بابام تو اون لیوان شیر دارویی میریخت که من تو خواب سنگینی باشم و اون بتونه حسابی با من حال کنه. اینو که فهمیدم میخواستم برگردم و بزنم تو صورتش که حس کردم یه چیز داغ لای پامه. انقدر لذت بخش بود که بی خیال برگشتن شدم و ترجیح دادم همچنان خودمو به خواب بزنم ببینم چی میشه. عجب کیری داره بابام. فکرشو نمیکردم مامانم انقدر خوش به حالش بشه. یه کیر کلفت و دراز که لای پای منو حسابی داغ کرده بود و آب به کسم آورده بود. بابام یه کم با لای پام حال کرد و بعدش همون حالت شورتمو از پام درآورد. بعدش هم آروم آروم کیرش رو گذاشت دم کسم و یواش فشار داد تو. اینجا بود که فهمیدم که بابام از جریان سکس منو کامران با خبر بوده وگرنه دختر باکره ش رو نمیکرد.! وقتی کیر بابام رو تو کسم حس کردم میخواستم از اوج لذت جیغ بزنم. ولی خودمو کنترل کردم تا بابام نفهمه. اونم شروع کرد به عقب جلو کردن و بعد از یه مدت کوتاهی کیرشو درآورد. فکر کردم آبش اومده. ولی بعد از چند ثانیه دوباره گذاشتش لای پام. این بار حس کردم که روش کاندومه و با این حساب مطمئن بودم که حامله نمیشم. وقتی دوباره بابام کیرشو گذاشت دم کسم داشتم دیوونه میشدم. مدتها بود که سکس نداشتم و خیلی دلم میخواست یه کیر کلفت درست و حسابی بره تو کسم. که بابام حسابی این خلا رو برام پر کرد و کیر کلفت و درازش رو به من داد. کیر بابام همینطور میرفت تو و میومد بیرون و با هر فشارش من تا آسمون میرفتم و برمیگشتم و لذت میبردم. تو همین کیف و حال بودم که دیدم انگار کیرش داره بزرگتر میشه!!!!. و سرعت کارش هم بیشتر شد و فهمیدم که داره میاد. انقدر محکم به کسم میزد که به زور خودمو کنترل کردم تا صدام در نیاد. بابام بعد از اینکه ارضا شد یه کمی کیرشو تو کسم نگه داشت و بعد از چند لحظه آروم کشیدش بیرون. و خودش هم از رو تخت رفت پایین و شروع کرد به درآوردن کاندوم. من تو همون حال آروم برگشتم تا برای یه بار هم که شده این کیر خوشگل رو ببینم. و بدونم کیری که انقدر اون شب بهم حال داد چه شکلی بود.! اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود. فکر نمیکردم سکس باپدرم میتونه انقدر لذت بخش باشه. ولی بود وهست! هنوز هم گاه گداری بابام شبا میاد و ترتیب منو میده. منم نیازی به خوردن شیر برای آرامش اعصابم ندارم. چون میترسم که اگر شیر بخورم از کیر چیزی نفهمم
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 211
#4
Posted: 28 Jun 2010 09:29
سی دی ریاضی
سلام اسم من امید است و می خوام یه داستان توووووووپ كه واقعی هم هست رو براتون تعریف کنم.
ماجرا از انجایی شروع شد كه: داشتم از مدرسه میرفتم خونه كه یهو بین راه بهناز رو دیدم. بهناز دختر خاله ام بود كه خیلی هم هلو بود وای چه اندامی.
آدم وقتی می دیدش این سیكش ( سیك به تركی یعنی كیر ) می خواست بهش سلام كنه ! رفتم جلو و گفتم : سلامون علیكم
با یه خنده جواب سلاممو داد (آخه من تو گفتن این كلمه مهارت دارم و هر وقت هم میگم همه خندشون میگیره)
خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی گفت كه مادرش یعنی خاله ام خواهر كوچكش رو برده دكتر و به بهناز گفته كه بیاد خونه ما بعداً خودشم میاد.
بیچاره بهناز هم رفته در زده هیشكی درو باز نكرده آخه مادرم بهم گفته بود كه میخواد بره بازار.
وقتی این موضوع یادم افتاد یه فكری به سرم زد و به بهناز گفتم: خب اشكالی نداره حالا كه من اومدم میریم خونه ما بعد مامانتم میاد اونجا. اونم هم قبول كرد و رفتبم خونه ما
بععععععععععله. خونه هیشكی نبود كیفمو انداختم كنار دیوار و به بهناز تعارف زدم كه بشینه.
اونم درست نشست كنار كیفم. چون خیلی گرسنه بودم چپیدم تو آشپزخونه.
البته ماه رمضون بود ولی خب من روزه نبودم. از آشپزخونه بهناز رو صداش زدم وقتی اومد پرسیدم: روزه ای؟
گفت: نه روزه نیستم ولی میل هیچی ندارم تو راحت غذا تو بخور
گفتم: تعارف كه نمی كنی؟
گفت: نه
گفتم: ok
داشت از آشپزخونه بیرون می رفت كه یهو برگشت و با حالت سوالی گفت: امید؟
زود گفتم: جونم؟
یه كم مكث كرد و پرسید: اجازه میدی كتاباتو نگام كنم؟
(آخه من سال سوم دبیرستان بودم و اون سال اول)
گفتم: باشه. ببین.
چند دقیقه گذشته بود كه یهو یادم اومد اون سی دی سوپر كه از دوستم گرفتم لای كتابمه
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
سریع از آشپزخونه پریدم بیرون. چشتون روز بد نبینه. دیدم سی دی توی دستشه
یه نگاه به من انداخت و با لبخند ازم پرسید: چیه این؟
منم با خونسردی گفتم: سی دی آموزش ریاضی
گفت: باشه پس بذار ببینیم
سرخ شدم گفتم: ببین . كلید نكن. این یه فیلمه كه توش صحنه های بد هم داره
با یه پوزخند گفت: فیلم كه حد اقل دو تا سی دی میشه. پس سی دی دومش كو ؟
آقا ما قفلیدیم اینم گیر داد كه باید سی دی رو بذاری
خلاصه بعداز ده دقیقه بحث كردن منم مجبوری دیگه سیدی رو گذاشتم
تا تصویر سی دی امد بهناز حالی به حالی شد بهم گفت: عجب اموزش ریاضی قشنگیه
یهو خودشو انداخت روم و منو بوسید
منم كه دیدم موقعیت جوره شروع كردم به لب گرفتن
كم كم خودش مانتو و روسریشو در اورد و منم شلوارمو كشیدم پایین و گفتم: میخوری؟
یهو شیرجه زد رو كیرم و شروع كرد به خوردن
به زور كیرمو از دهنش بیرون كشیدم و گفتم : شلوارتو در آر
با یه حركت شلوار و شورت صورتیش لغزید به زیر زانوهاش
پرسیدم : بهناز جون اوپنی؟
گفت: اوپن مادرته درست صحبت كن
بعدش چار دستوپا نشست جلوم و گفت: فقط از عقب
منم عین خر كیرمو تا نصف كردم تو كونش
یه جیغی زد و گفت : امید آرومتر. سوختم
كیرمو كشیدم بیرون و این دفه اروم اروم كردم توش .
وقتی تا ته رفت گفتم اماده ای؟
گفت: آره بزن
شروع كردم به تلمبه زدن و با یه دستمم با كسش بازی میكردم چقدر نرم بود
اون یكی دستم رو بردم رو سینه اش
وااااااااااااااای اونم نرم بود بهنازم داشت آه و اوف میكرد
یهو از ذهنم گذشت اگه تو این حال بابام بیاد تو و ما رو ببینه چی میشه؟
با خودم گفتم طوری نمیشه كه. بابام میگه پسرم تو كارتو بكن منم از پشت تو رو میكنم!!!
با این فكر خندم گرفت
آخرشم آبم رو خالی كردم تو كونش و تا كیرمو كشیدم بیرون بهناز با عصبانیت گفت: خیلی نامردی خودتو خالی كردی پس من چی؟
گفتم پاشو جموجور كن كه الان مامان اینا میان
بعد بهش قول دادم كه دفعه بعد حتماً ارضاش كنم
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 211
#5
Posted: 28 Jun 2010 09:48
نگاهی که کار دستم داد
سلام تو فامیل ما یه زن جوون هست که صورته جذابی داره. یه روز امده بودن خونه ما داشت تو اتاق خوابه خونمون به بچش شیر میداد. وقتی شیر دادنش تموم شد سینش رو توکرستش نکرده بود و بیرون مونده بود. من داشتم از جلوی اتاق رد میشدم که چشمم به سینه های مریم افتاد. سینه های بزرگ با نوک بلند . بی اختیار یه مکث کردم و اون هم متوجه شد خنده ملیحی کرد و من از اونجا گذشتم. باخودم گفتم اگه ناراحت شده بود نمی خندید.شب رو خونه ما موندن فردا صبح همگی اهل خونه رفتن دنبال کاراشون و مریم خونه ما تنها موند. به یه بهانه بین روز اومدم خونه تا یه امتحانی بکنم ببینم راه میده یا نه. اومدم زنگ رو زدم دیدم مریم درو باز کرد. رفتم تو دیدم بچش رو خوابونده و داره ماهواره نگاه میکنه. به من گفت مجید کانالهاتون هیچی نداره؟ گفتم (با شیطونی)اونایی هم که داره قفل کردیم. گفت که چی داره که قفله؟ گفتم شیطنت داره کمر به پایینه. گفت خودت نگاه میکنی؟ گفتم آره! گفت خیلی فیلماش ناجوره؟ گفتم اگه میخوای بازش کن ببین. گفت منکه رمزشو بلد نیستم.گفتم رمزشو میگم من میرم تو اتاق. تو بشین نگاه کن. گفت تو هم باشی اشکال نداره. فقط صداشو کم کن بچه بیدار نشه. منم از خدا خواسته سریع زدم رو شبکه اسپایس. از شانس اول فیلم بود اونم چه فیلمی! زود کیرم بلند شد. مریم هم غرقه فیلم بود مخصوصا بلند شدم که کیر راست شدم از رو شلوار توجهش رو جلب کنه همینطور هم شد. باخنده گفت چه زود روت تاثیر گذاشت منم گفتم مجردی بد دردیه حالا تا بخوابه مکافات دارم. گفت خوب چرا خودت رو خالی نمکنی؟ گفتم اینجا که نمیشه شما نشستی وگرنه خودمو خالی میکردم. یه دفه گفت یعنی جق میزدی ؟ اینو که گفت خیالم راحت شد که میتونم روش کار کنم. منم گفتم آره خوب باید جق میزدم گفت خوب اگه دوست داری بزن. گفتم جلوی شما؟ گفت دوس داری من ببینمت چطوری جق میزنی؟
گفتم اگه کمکم کنی تو زدن آره! خودش اومد جلو و دستش رو گذاشت رو کیرم شروع به مالوندن کرد. منم سریع شلوارمو کشیدم پایین. از دیدن کیرم تعجب کرد. گفت چقدر صاف وایستاده! گفتم قابل شما رو نداره. بادستهای لطیفش شروع کرد برام جق زدن. چقدر دستهاش گرم و لطیف بود. گفتم مریم میذاری بکنمت؟ انگار منتظر پیشنهاده من بود گفت نکنه کسی بیاد خونه؟ گفتم نه نترس تا ظهر کسی نمیاد گفت باشه پس معطل نکن. شروع کردم به خوردن لبهاش. آروم پپیراهنش رو در اوردم یه کرست مشکی تنش بود بدنش مثل الماس میدرخشید. خودش شلوارش رو در آورد وگفت اونجامو بخور. شورتشو زدم کنار. خدای من هیچ مویی نداشت چقدر زیبا و دوست داشتنی بود! یه کسه جمعو جور . با زبونم شروع به خوردن کسش کردن مثله مار به خودش میپیچید. چه صحنه رمانتیکی بود کسش حسابی خیس شد شرتش رو کامل در اوردم تا اومدم بکنم تو گفت نمیخوای من ساک بزنم. گفتم همش مال شماست. دهنش برای کیرم کوچیک بود ولی حسابی بهم حال میداد. بعد سعی کردم کیرمو بکنم تو کسش ولی تنگ بود. با دستش کمکم میکرد که کیرم بره تو. بالاخره رفت تو مریم چشمهاش رو بست و یه اخه بلند گفت پرسیدم درد داری گفت اولشه بکن کیرت خیلی خوبه منم سرعتمو زیاد کردم با التماس میگفت بکن پاره کن.نازکی صداش و اون نازه بیانش منو وادار میکرد تند تر بکنم یه دفعه ای ای گفتانش تند تر شد گفتم چیه؟ گفت دارم ارضا میشم تندتر بکنم. من همینکارو هم کردم که یه دفعه شروع به لرزیدن کرد شدت ارضا شدنش اینقدر زیاد بود که منم به ارضا شدن نزدیک شدم. سریع کیرمو در اوردم دادم دسته مریم شروع کرد برام جق زدن. گفتم داره میاد که یه دفعه همه کیرمو کرد تو دهنش و ابم با فشار تو دهنش خالی شد. بهش گفتم خوش به حاله شوهرت که اب کیر میخوری ! گفت بار اولمه اینقدر سکس باتو حال داد که بی اختیار اینکارو کردم بعد خودمونو جمعو جور کردیم و من دوباره از خونه زدم بیرون.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 533
#6
Posted: 20 Aug 2010 06:18
شکوفه
سلام به خوانندگان عزيز حدود سال 80 بود كلاس سوم دبيرستان رشته تجربي درس ميخوندم و حسابي خودمو مشغول درس خوندن كرده بودم چون ميخواستم هم درسمو تموم كنم و هم خودمو واسه كلاسهاي كنكور آماده كنم و بعد از پيش دانشگاهي توي امتحانات دانشگاه با رتبه عالي قبول بشم . راستي خودمو معرفي نكردم شرمنده همه دوستان پوریا هستم اسم بابام بهمن و اسم مامانم شهره است .
خونه ما نزديك خونه عمو ايناست و عموم حدود يكساله ازدواج كرده و همسرش هم دختر دايي خودشه . عموم بهزاد اسمشه و زن عموم هم شكوفه كه واقعا مثل شكوفه است . زيبا و جذاب و دلربا . من واسه ياد گيري توي بعضي از درسهام از وجود زن عموم استفاده ميكردم . خيلي زرنگ بود توي درس از اون شاگرد زرنگهاي زمان خودش بود اختلاف سني من و زن عموم حدود 5 سال بود . زن عموم فوق ديپلم گرفته بود و توي بيمارستان پرستار بود و بيشتر اوقات عصرها منزل بود و من از وجودش توي درس خوندنم كمك ميگرفتم و واقعا از اون ضعفي كه توي چند درس داشتم كم شده بود . حدود چند ماهي گذشت و من سردي و پژمردگي رو توي وجود زنعموم احساس ميكردم و كمتر عمو بهزاد رو توي خونه ميديدم ، منم سعي كردم كمتر بيام خونشون تااينكه يه روز زن عموم زنگ زد و ازم خواست برم خونشون منم همون كار رو كردم وقتي وارد منزل شدم مثل قبل افسرده بود سلام كردم و روي مبل نشستم و زن عمو هم با يه چاي ازم پذيرايي كرد و رو بهم كرد گفت چند وقتيه نمي ياي واسه درس خوندن و اگر هم بياي كمتر ميموني ، چيزي شده من يا عمو حرفي زديم كه باعث رنجشت بشه ؟ كمي منو من كردم و گفتم نه زن عمو من با شما و عمو از بابا و مامانخودمم راحت تر هستم و شما رو هم خيلي دوست دارم ولي نميخوام توي زندگيتون فضولي كنم و تاب و تحمل ديدن ناراحتي شما رو هم ندارم . زن عمو گفت كدوم ناراحتي كدوم فضولي عزيزم ؟ گفتم زن عمو من درسته كه هنوز جوونم و سن و سالم كمه ولي ميبينم ، آره ميبينم كه عمو كمتر مياد خونه وقتي هم مياد حتي يه احوالپرسي درست هم با شما نميكنهو شما هم حتي بعضي از مسايل درسي رو جوابشو غلط بهم ميگين خوب معلومه ازاينهمه شواهد كه مشكلي هست منم واسه همين كمتر ميام تا شايد در غياب من صميميت گذشته دوباره بين شما رونق بگيره و همون عمو و زن عموي دوست داشتني خودم بشين ، كه اينحرفهام باعث شد زن عمو بزنه زير گريه و چون در كنارم نشسته بود سرشو بزاره رو سينهمن و هق هق گريه رو سر بده منم به آرومي موهاشو نوازش دادم و اونو آروم ميكردم و سرشو گذاشتم روي پاهام و آروم سرشو نوازش كردم . بعد از مدتي با معذرتخواهي از من و وضعيت پيش اومده گفت ببين پوریا جون من چند وقتيه به عموت شك كردم ، گفتم به چيه عمو شك كردي ؟ گفت به اينكه با زن ديگه اي ارتباط داره ؟ گفتم يعني چي خوب باباي من هم با زنهاي همسايه بگو بخند و سلام و عليك داره پس مامان و بابا هم بايد مثل شما با هم بد بشن ؟ زن عمو گفت ببين پوریا منظورم از اون ارتباطهاست ، گفتم كدوم ارتباط من كه نمي فهمم چي ميگي ، زن عموم گفت پوریا خودتو به خنگي زدي گفتم نه بخدا متوجه منظورتون نميشم . زن عمو گفت اصلا يه سئوال ازت دارم پوریا جون تو دوست دخترداري ؟ گفتم دوست دختر نه ولي دوست پسر زياد دارم چون توي مدرسمون همه پسر هستند و دختر همكلاسي ندارم ، يهو زن عمو داد زد پوریا خواهش ميكنم كم سر به سر من بذار منظورم توي مدرسه نيست بيرون از مدرسه توي محله يا همسايگيتون دختري هست كه تو دوستش داشته باشي و عاشقش بشي ؟ من كمي خجالت كشيدم از اينكه چرا اينقدر دور منظورشو فهميدم و هم اينكه اصلا تا حالا بهاين موضوع فكر هم نكرده بودم و دوست دختري نداشتم و به آرومي گفتم اهم تازه فهميدم چي ميگين زن عمو نه من دوست دختر ندارم . گفت خوب همينه من شك كردم عموي شما زير سرش بلند شده و يهدوست زن يا دختر واسه خودش دست و پا كرده ، گفتم زن عمو از كجا پي به چنين چيزي بردي ؟ گفت از رفتارش ، گفتم يعني رفتار آدم نشون ميده كه عاشق يكي شده ؟ گفت نه خير مثل اينكه بايد الفباي اين كارو يادت بدم ، پسر جون با اين چيزا كاري نداشته باش اگه اشتباه نكرده باشم تو فردا تا صبح كلاس نداري درسته ؟ گفتم آره درسته كلاس ندارم . گفت از صبح زود راه مي افتي سايه به سايه عموت بدون اينكه متوجه حضورت بشه و تموم اعمالشو زير نظر بگير و بهم بگو اون روز رو چكارا كرده البته اگه من واست مهم هستم و منو دوست داري و به زندگي منو عموت علاقه داري ؟ گفتم چشم زن عمو من برم خونه تا تكاليفمو انجام بدم و شب زود بخوابم كه زن عمو پريد وسط حرفم و گفت تو هيچ جا نميري امشب هم همينجا ميخوابي تا صبح از همينجا بري دنبالش . گفتمبابا و مامان چي ؟ گفت من ازشون خواستم كه تو شب پيشم باشي آخه توي يكي از درسهات خيلي مشكل داري و من ميخوام تا دير وقت باهات كار كنم و اونا هم قبول كردن كه تو خونه ما بموني . گفتم آخ جون چقدر خوب پس امشب پيش عمو جون و زن عموي گلم هستم و پريدم توي بغل زن عمو و خودمو بهش فشار دادم و سرمو گذاشتم روي سينش و دستام حلقه كردم دور كمرش و واسه چند دقيقه آروم توي بغلش بودم احساس آرامش خاصي بهم دست داده بود . تنش داغ داغ بود گرماشو از روي پيرهنش حس ميكردم ، ضربان قلبشو ميشنيدم چون گوش راستم روي قفسه سينش بود ، آروم دستشو روي سرم گذاشت و توي موهام چنگ انداخت و اونارونوازش ميكرد بعد از يك دقيقه نفسهاش به شماره افتاد كه من يهو سرمو بلند كردم و ديئمچشماش بسته است و تند تند نفس ميزد ، بهش گفتم اتفاقي افتاده مشكلي پيش اومده يهو بخودش اومد و گفت نه عزيزم چيزي نيست ، پاشو اشو برمتوي آشپزخونه تا يه عصرونه توپ واسه پوریا جونم درست كنم ، اولين باري بود كه منو اينجوري صدا ميزد اون هميشه بهم ميگفت پوریا ولي اولين باري بود كه بهم گفت پوریا جون. بعد از آماده كردن يه چاي و بيسكويت توپ و نشستن كنار زن عموي خوشگلم و صرف عصرونه نشاط عجيبي بهم داده بود.
بعد از خوردن عصرونه روي مبل نشستيم و از هر دري سخن ميگفتيم تا اينكه زن عمو موضوع رو كشوند به اينكه چرا تا حالا يه دختر خوب رو واسه دوستي انتخاب نكردم ؟ منم گفتم راستش زن عمو كه يهو پريد وسط حرفم و گفت از اين به بعد منو شكو يا شكو خانوم يا شكو جون صدا كن ، البته وقتي با هم تنها هستيم . گفتم چشم شكو جون و زديم زير خنده بعد گفتم من تموم فكر و ذكرم درسهامه چون بعد از اتمام درس هم زمان واسه اين كارها زياد است و فرصت مناسب پيش خواهد اومد ، پس با خودم عهد بستم توي فكر داشتن دوست دختر و امثالهم هيچوقت نباشم . بعد شكوفه گفت ولي نبودنش هم مايه ضرر ه چون در كنار هم بودنتون بهتون آرامش ميده و ميتونين توي خيلي از كارها با هم تشريك مساعي كنيد . من گفتم ولي تموم دوستام وقتي راجع به دوست دختراشون با هم حرف ميزنن و من هم از گوشه وكنار متوجه حرفاشون ميشم همش راجع به مسايل جنسي ميگن و اين چيزهايي كه تو ميگي اصلا توي كار نيست . خلاصه بحث بالا گرفت و بهم گفت خواهرم شهلا رو ديدي كه ؟ گفتم آره ، گفت خوب تازه سال دوم دبيرستان ميخونه و معلومه كمي سر و گوشش ميجونبه ميخواي باهات دوستش كنم ؟ گفتم حالا تا اون موقع وقت زياده كه دوباره پرسيدميخواي باهات دوستش كنم يا نه ؟ كه با كمي مكث بهش گفتم دركنار تو بودن تموم اون آرامشي كه ميگفتي رو نصيبم ميكنه همين كافيه دوست ندارم اين آرامشي كه با تو بدست آوردم با كسي قسمت كنم . گفت منظورت اينه كه منو دوست داري ؟ گفتم نه به اون منظوري كه فكر ميكني بلكه يه همدم و دوست خوب تازه چون فاميل هم هستيم و تو هم شوهر داري و ازم بزرگتري كسي برداشت بد راجع به من نميكنه و از تجربياتت هم ميتونم كمال استفاده رو ببيرم و اين دوستي هم هرگز به سكس ختم نميشه ، چون تو شوهر داري و از همه مهمتر زن عموي من هستي و من به خودم اجازه نميدم كه فكر بد درموردت بكنم.
يهو پريد وسط حرفم و گفت تو كه اينهمه مسايل رو خوب ميفهمي چرا ابتداي حرفم راجع به عموت خودتو به كوچه علي چپ ميزدي ؟ گفتم شكو جون من فكرشم نميكردم منظورت اين باشه كه عمو با زن ديگري روابط زناشويي داشته باشه واسه همين شوكه شده بودم و كمي گيج . بعد خنديد و گفت خوب حالا ميخواي زن عمو دوست دخترت باشه ؟ من از خجالت سرخ شدم و گفتم من غلط ميكنم كه چنين فكري رو درمورد شما بكنم من به شما به چشم يه معلم دلسوز و مهربون نيگا ميكنم كه با خنديدناي بلندش بهم گفت پوریا جون باهات شوخي كردم ميدونم چي ميگي ، خوب من بساط شام رو بچينم مثل اينكه عمو جونت حالا حالاها نميخواد بياد خونه بازم دير وقت پيداش ميشه و رفت و بساط شام رو آماده كرد كه درمنزل باز شد و عمو اومد و از ديدن من متعجب موند من سلام كردم و عمو گفت سلام پوریا جون بابا و مامان خوبن گفتم الحمدالله خوب هستند سلام دارن خدمت شما ، عمو گفت ترسيدم تااين وقت شب نميموندي گفتم شايد اتفاقي افتاده كه شكوجون گفت نه كمي درسش سنگين بود با خان داداشت صحبت كردم قرار شد شب اينجا بمونه باهاش كار كنم . و به عمو سلام كرد و كت عمو رو از تنش در اورد . همگي دور ميز شام مشغول خوردن شام شديم و بعد از صرف چاي بعد از شام عمو گفت من ميرم بخوابم چون فردا كارهاي زيادي رو توي اداره بايد انجام بده و رفت گرفت خوابيد ، شكو جون گفت ميبيني قبلا كه ميومد خونه اول لباي منو ميبوسيد و تا منو توي اتاق خواب نميبرد خودش واسه خواب نميرفت ولي ..... يهو زد زير گريه و رفت توي اون اتاق خواب ديگري كه قرار بودمن اونجا بخوابم منم دنبالش رفتم و آروم شونه هاشو گرفتم و برش گردوندم و گفتم خواهش ميكنم گريه نكن منو كفن كردي گريه نكن فردا همه چيز معلوم ميشه شايد واقعا از كار زياده و پيشونيشو بوسيدمو بردمش توي پذيرايي و نشستيم كنار هم و چند تا مسئله كه توشون مشكل داشتم با هم حل كرديم ، آروم گرفته بود و نشاط رو ميشد توي چهرش خوند كمي با هم شوخي كرديم واسه هم جوك گفتيم و بعد موقع خوابيدن بهم شب بخيرگفت و تاموقعيكه به در اتاق خواب رسيد چند بار برگشت منو نگاه كردو دست تكون ميداد نميدونم چش بود ولي خيلي تغيير كرده بود حركاتش لحن صحبتاش ، كلا تغيير كرده بود توي اون مدتي كه باهام رياضي كارميكرد و با هم شوخي ميكرديم . منم رفتم خوابيدم و صبح ساعت 8 منو بيدار كرد و گفت زود باش عموت داره ميره زنگ زدم آژانس واست بياد بزار عموت حركت بكنه بعد برو سوار آژانس و تا هر موقع كه نياز بود راننده رو نگهش دار ، خلاصه پشت سر عمو حركت كردم و تا ساعت 2 بعد از ظهر دور و بر اداره عمو چرخيدم تا اينكه عمو اومد بيرون و سوار ماشين شد و منم تعقيبش كردم كنار پارك توقف كرد و بعد از يه تماس تلفني حدود دو دقيقه خانمي خوشگل و خوش اندام از پارك بيرون اومد و نشست جلوي ماشين عمو و با هم روبوسي كردن و عمو حركت كرد و بعد از چند دقيقه كنار ساختماني توقف كرد و اون زن پياده شد و درب پاركينگ رو با كليد باز كرد و ماشين رو بردن داخل و تا ساعت 6 بعد از ظهر هم خبري نشد ومنم مايوس از اومدن عمو برگشتم خونه پيش شكو جونم . توي مسير خيلي با خودم كلنجار رفتم كه چي به شكو بگم ميترسم بهم بريزه و دوباره غمگين بشه يا از عمو جدا بشه و من ديگه اين پري زيبا رو نبينم ، خيلي بهش عادت كرده بود بيش از حد دوسش داشتم دوست داشتم هميشه كنارش باشم و هر وقت دلم خواست اونو توي آغوشم بگيرم و گرماي تنشو حس كنم . خلاصه رسيدم خونه بي نتيجه از افكاري كه توي سرم گذشته بود و شكوفه گفت خوب چي شد ؟ راستش لال شده بودم و نميدونستم چي بگم ، هر دو كتفمو گرفت و منو محكم تكون داد و گفت تو رو خدا بگو چي شد شكو برات بميره بگو چي شد ؟ گفتم شكوجون اگه بهت بگم قهر نميكني از عمو طلاق نميگيري ؟ بهم قول بده ، شكوفه گفت قول ميدم هيچ تصميم عجولانه اي نگيرم فقط بگو چي ديدي ؟ گفتم هرچي درمورد عمو فكر ميكردي درست بود . بعد از تموم شدن كارش از اداره بيرون اومد و ... تموم وقايع رو واسش گفتم و اونهم شروع به گريه و زاري كرد و منم رفتم واسش يه آب قند درست كردم چون معلوم بود رنگش مثل گچ سفيد شده بود و ديده بودم همچين مواقعي كه رنگ چهره ميپريدمامان آب قند به خورد طرف ميداد ، منم آب قند رو دادم دستش و اونم كمي از اونو خورد و ليوان رو بهم داد و روي مبل دراز كشيد و منم با موهاش بازي كردم و اونو نوازش ميدادم و دلداريش دادم وقتي نگاه توي صورتش كردم ديدم از بس گريه كرده بود خوابش برده ، واي خداي من تازه متوجه اون شده بودم دامنش تا بالاي رونهاش بالا اومده بود و پاهاي خوش تراشش بيرون افتاده بود و چون به پهلو خوابيده بود سينه هاش كمي بيرون زده بود و تموم بدنشو ميتونستم ببينم . تا حالا اونو با اين ديد نگاه نكرده بودم خدايا چقدر زيبا بود چه اندام متناسبي داشت فوق العاده بود روناي گوشتي و كون گرد و قلمبش ديونم ميكرد سينه هاي سفت و درشتي داشت خيلي بدن خوش تراشي داشت يه لعبت به تمام معني بود . چرا عمو اينكار رو باهاش كرد زن به اين قشنگي آخه .... يهو بيدار شد و تا منو ديد بالاي سرش دوباره گريش گرفت ، پيشونيشو بوسيدم و گفتم تو رو خدااز عمو طلاق نگيري مرگ من تو رو خدا تو بهم قول دادي و گريم گرفت
ه زن عمو خواهم كرد منو بيشتر خوشحال ميكرد .
كه شكوفه گفت شكو بقربونت عزيزم چرا گريه ميكني مگه من گفتم ميخوام طلاق بگيرم ، تازه طلاق كه نميگريم هيچ ، تلافيشم سرش در ميارم فقط اون ميتونه خيانت بكنه منم ميشم مثل اون و منو تو بغلش گرفت و نوازشم كرد منم گفتم يعني چي ميخواي چكار كني ؟ گفت هيچي بعد خودت ميفهمي . حالا بروخونتون و مثل هر روز بعد از كلاست بيا تا من باهات كار كنم و به كسي هم درمورد موضوع چيزي نگو باشه ؟ منم گفتم چشم و بلند شدم خواستم برم كه منو نگه داشت و گفت بابت همه چيز ازت ممنونم و لبمو بوسيد ، چشام مثل لامپ روشن شد ، سرجام خشكم زد يهو با تكوني كه شكوجون بهم داد به خودم اومدم گفت چته چي شده چرا ماتت برده گفتم هيچي چيزي نيست و خدا حافظي كردم و رفتم خونه تموم شب به اندام زيباي شكوفه فكر ميكردم تا صبح خوابم نبرد هنوز مزه لباش روي لبام بود گرماي تنش توي تنم بود نميدونم چه شورشي توي تموم تنم بوجود اومده بود داشتم ديونه ميشدم ساعتهاي كلاس رو ثانيه شماري كردم تا زنگ آخر تموم بشه و برم پيشش بدجوري بهش عادت كرده بودم مثل خدا ميپرستيدمش دوست داشتم زور عمو داشتم و بخاطر رنجوندن شكوفه اونو ميزدم . خلاصه خودمو رسوندم پشتدرب منزل عمو و درب بدون اينكهمن تلنگري بزنم باز شد شكوفه از پنجرهديدهبود من اومدم و خودشو به در رسوند كه من نتونمدر بزنم و سريع درو واسم باز كرد و باهام دست داد و منو به داخل دعوت كرد ، رنگ و بوي منزل عوض شده بود وقتي به خودم اومدم لباساي اون هم عوض شده بود ، يه دامن تابالاي رون پاش بود ويه تاپ چسبون و كوتاه كه سينه هاش داشت اون داخل خودنمايي ميكرد از شرم و خجالت سرمو پايين انداختم و گفتم زن عمو ..... پريد توي حرفم و گفت شكو جون بار آخرت باشه منو زن عمو صدا ميزني گفتم چشم شكو جون اتفاقي افتاده با عمو صلح كردي ؟ گفت چرا مگه چيزي درموردش گفتم ؟ گفتم نه ولي لباسات فرق كرده و مثل روزهاي اول عروسيتون شده با اين تفاوت كه اونوقتا منكه ميومدم چادر سرت ميكردي ولي الان نه بدون چادر ولي همون لباسها چقدر هم بهت مياد . گفت مرسي راستش ميخوام غم و غصه رو فراموش كنم و تا ماداميكه با تو هستم شاد و سرحال باشم و به عموت هم كاري ندارم هر غلطي كه ميخواد بذار بكنه من يهدوست و همدم خوب مثل پوریا جونمو دارم و اومد جلو و دوباره لبمو بوسيد ولي با مكثي كه باعث شد خون به تموم بدنم با فشار زياد جريان پيدا كنه و براي اولين بار كيرمو از جاش بلند كنه و نيمخيز بشه . با شرم پايين رو نگاه كردم و سعي كردمبا فرو بردن دستم توي جيبم كيرمو مخفي كنم كه شكوفه دستمو كشيد به سمت مبل و گفت چرا ايستادي بيا بشين و منم با اين حركت به خودم اومدم و كيرمو جاي مناسبي جاسازي كردم . شكوفهواسم يه شربت يا بهتر بگم معجوني كه فقط خودش فرمولشو بلد بود درست كرد و آورد و داد دستم و گفت بنوش عزيز شكوفه كه خيلي باهات كار دارم ، منظورشو نفهميدم شربتو خوردم و تشكر كردم توي چهرش حالتي رو ميديدم كهتا حالا تجربه نكرده بودم چشماش خمار خمار بود با تنازي خاصي حرف ميزد نميفهمديم چي ميگه چون فقط محو اندامش شده بودم خداي من چقدر زيبا و قشنگه اين اندام همه چيز متناسب و شايسته اون بود واقعا اين اندام برازندش بود . بخودم اومدم اونو نزديك خودم ديدم آروم لباشو توي لبام قفل كرد چشام سياهي رفت ، لب پايينيمو مدام ممكيد و زبونمو از توي دهان به تمنا درخواست ميكرد واسه اينكه اونو بمكه و توي دهانش بچرخونم باور كنيدتا بخودم اومدم منو لخت كرده بود و دامن خودشم دراورده بود و تاپشو از سرش بيرون كشيد با شورت و كرست جلوم ايستاده بود بهش التماس كردم ، خواهش كردم كه اين كار رو نكنه من اونو واسه سكس نميخواستم بلكه اونو مثل بت ميپرستيدم و زيبايي اونو واسه لذت شهواني نميخواستم ، ولي گوشش بدهكار اين حرفا نبود و مثل آدماي گرسنه بهم حمله كرد و شروع به لب گرفتن كرد ، لباش رو كه روي لبام قفل كرد از خودم بيخود ميشدم و كيرم مثل يه تيكه استخوان سفت شده بود هرچه التماس ميكردم فايدن نداشت تا اينكه كيرم داغ شد ، داشتم از حرارت دهانش ميسوختم كيرمو تا آخر توي دهانش كرده بود و اونو ممكيد ، ديگه التماسها رنگ باخت و شهوت سراسر وجودمو گرفت ، كيرمو از دهانش بيرون آورد و منو از جام بلند كرد و به سمت وسط پاهش كشوند و سرمو برد پايين و صورتمو روبروي كوسش قرار داد نميدونستم چكار بكنم كه يهو گفت واسم ليس بزن منم با كراهت قبول كردم ، اولش بدم ميومد ولي آبي كه از كوسش سرازير شده بود حالم جا آورد و با تموم وجود ليسش ميزدم چشمم به چيزي مثل كيرخودم ولي بسيار كوچيك توي كوسش افتاد كه بعدا فهميدمبهش ميگن چوچول ، با زبون ليسش زدم و بعد از چند بار ليسيدن چوچولش ديدم كه جيغ كشيد و با گفتن آيييييييييييييييييي بدنش شروع به لرزيدن كرد و توي كوسش پر از آب شد ،منم بلافاصله بلند شدم و وقت رو غنيمت شمردم و كيرمو چپوندم توي كوسش واي چقدر ليز شده بود كه با يه تكون كه به كيرم دادم تادسته وارد كوسش شد ، اونقدر شكوفه سست و بيحال شده بود كه با فرورفتن كيرمتو كوسش از سر لذت فقط گفت اوفففففففففف پوریا جون جرش بده يكماهه رنگ كير به خودش نديده ، منم با شدت تلمبه ميزدم توي كوسش ، از گرماي كوسش كيرم داشت ميسوخت واقعا تاحالا همچين گرمايي رو توي تنم حس نكرده بودم احساس كردم بدنم داره به رعشه مي افته و كردنمو تند تر كردم و براي چند ثانيه هيچي حاليم نشد و تموم آبمو تو كوسش خالي كردم و همونجاتوي بغلش خوابم برد وقتي بيدار شدم خبري از شكوفه نبود لباسمو تن كردمو رفتم توي اتاق خوابش ديدم از حموم برگشته و داره موهاشو خشك ميكنه و يه لباس تور نازك تنشه از جاش بلند شد من از خجالت سرمو پايين انداختم وليسرمو با دستش گرفت و لبموبوسيد و گفت خجالت مالمنه كه اين كار رو با تو كردم نه تو ، ولي با همه اينها واقعا ازت ممنونم اين بهترين سكس زندگيم بود . تازه از اين سكس علاوه بر خاطره يه هديه هم عايدم شده ، با تعجب گفتم هديه چيه منظورت چيه ؟ گفت منظور بچه تو توي شكم من بزرگترين هديه ايه كه ميتونستم از تو بگيرم هر چه اصرارش كردم قرص بخور نذار بچه بشه فايده اي نداشت و گفت اون يعني عموم بچه دوست نداره و هميشه توي سكسش با من احتياط ميكنه كه بچه دار نشم ولي امشب گولش ميزن و بچه رو بهش ميندازم ، تو هم ازدواج نكرده بابا شدي پوریا من و شروع به بوسيدن لبام كرد و منو برد حموم و اونطوري كه دوست داشت منو حموم كرد و رفتم خونمون و تا يك هفته هر روز كارم همين بود كه اول اونو ارضا كنم بعد خودم ارضا بشم و آب كيرمو توي كوسش خالي كنم . بعد از يك ماه رفتآزمايش داد و مشخص شده بله خانوم حاملست و موضوع رو به عمو گفت اولش عمو كمي حالش گرفته شده ولي با خنديدن گفت كاري كه نبايد بشه شد ، پس قدمش مباركه
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!
ارسالها: 533
#7
Posted: 20 Aug 2010 06:37
عروس صاحب خونه
اسم من شهرامه و 30 سالمه. اين داستاني که مي خوام براتون بنويسم کاملا واقعيه. 2 سال پيش که در به در دنبال خونه مي گشتم و هر بنگاهي تو محلمون رو 100 بار شخم زده بودم يهو به يه مورد مناسب وتقريبا ارزوني برخورد کردم طرف يه پيرمرد 70-80 ساله بودکه اومده بود بنگاه خونشو بسپره. صاحب بنگاه هم تا شرايط رو شنيد رو کرد به منوگفت فلاني بدرد تو ميخوره برو ملک و ببين خلاصه با پيرمرده راه افتاديم چون مسير نزديک بود پياده ميرفتيم پيرمرده هم تو راه حسابي پر چونگي کردکه از حرفاش فهميدم خودش تو اين خونه زندگي نميکنه و پسرشو عروسش وتنها بچشون که يه دختر بچه6 سالست اينجا ساکنن در ضمن فهميدم پسرشو و عروسش پسر خاله دختر خاله هستن يه چيز ديگه هم که از لهجش ميشد فهميد اراکي بودنش بود.
خلاصه رسيديم به خونه و پيرمرده زنگ طبقه اول که عروسش مينشست رو زد و به عروسش گفت مرجان من پام درد ميکنه شما زحمت بکش طبقه بالا رو نشون بده 1-2دقيقه بعد عروسش که يه زن چادري و محجبه بود اومدبيرون باور کنيد اصلا تو رويا هامم نميگنجيد که يک روز بکنمش. خلاصه با عروسش رفتم بالا و خونه رو ديدم و پسنديدم يهو يه سوالي به ذهنم رسيد که براي من خيلي مهم بود اونم ماهواره. از عروسش پرسيدم يادم رفت از حاج اقا سوال کنم ماهواره ميشه گذاشت يا نه؟ عروسشم گفت به پدر شوهرم چه مربوط ما وشما مي خوايم تو اين خونه زندگي کنيم در ضمن به پدر شوهرم نگو که از اين چيزا بيزاره و حتي نميدونه ما داريم. بگذريم که من چقدر تعجب کردم چون به عروسشم نميومد اهل تماشاي ماهواره باشه. يهو عروسش گفت راستي شما چند نفرين منم گفتم 2 نفر منو مادرم. با تعجب گفت يعني شما مجردين؟ گفتم اره چطور مگه؟ گفت هيچي(نميدونم شايد داشت خودشو با من مقايسه ميکرد که چطور من مجردم ولي خودش که از نظر ظاهر با من هم سن بود يه بچه 6 ساله داره) .
به هر حال ما خو نه رو اجاره کرديم يه 5-6 ماهي گذشتو ما اين خانومو کم ميديديم. هر بارم که ميديدمش سرشو مينداخت پا ئينو جواب سلاممو ميداد و زود جيم ميشد. يکي دوبارم من لباس زيراشو که تو حياط خلوت پهن کرده بود ديد زدم که بازم باعث تعجب من بود که زن به اين باحجابي چطور شورت و کورستش انقدر سکسي و تحريک کنندست. يه چند باري هم زير زبون مادرمو کشيدم که فهميدم خانوم با شوهرش اختلاف داره يعني شوهره ادم شکاک و سختگيريه و فقط به پول فکر ميکنه و سال تا سال زنشو بيرون نميبره و حتي جمعه هم کار ميکنه. اين مسائل گذشت تا اينکه يه روز جمعه زنگ تلفن ما بصدا در اومد مادرم که گوشي رو بر داشت فهميدم با عروس صاحبخونه داره حرف ميزنه عروسه پرسيده بود شما برق دارين يا نه مادرمم گفته بود اره عروسشم ميگه برق ما قطعه اگه ميشه به اقا شهرام بگين يه نگاه بندازه. منم با يکم غر غر لباس پوشيدم رفتم دم درشون تا منو ديد شروع کرد به زبون ريختن که ترو خدا ببخشيد شرمنده جواد خونه نيست والا مزاحم شما نميشدم در ضمن اينبار چادرشو شل گرفته بود و روسريشم عقب بود که هم مو هاي خرمائي تيرش معلوم بود هم پستونايه درشتش ولي بيشتر از همه چشماي عسليش منو ديوونه کرده بود. تو دلم گفتم جنده خانم حالا که کارت گيره داري هال ميدي روزاي ديگه که خبري نيست. بگذريم فهميدم سيمي که دور کونتور برق مي پيچن سوخته و بايد عوض شه. ازش سيم و دم باريک خواستم رفت اورد بهش گفتم فندکم بيارين که سيمو لخت کنم گفت شرمنده فندک نداريم با کبريت نميشه گفتم اصلا بزار از بالا بيارم گفت نه بابا زحمت ميشه بفرمائيد تو رو گاز حرارت بدين. منم که از خدا خواسته رفتم تو داشتم سيمو لخت ميکردم که ديدم برام شربت اورده ايندفعه بطور کامل چادر شو برداشته بود البته لباسش پوشيده بود ولي من تا اون زمان اونو بدون چادر نديده بودم خلاصه حسابي شق کرده بودم پيش خودم گفتم بزار سر صحبتو با هاش باز کنم گفتم خانم ....... يه چيزي مي خوام بگم روم نميشه گفت بگيد گفتم ولش کن گفت نه بابا بگين ايرادي نداره گفتم بگذريم پشيمون شدم ديگه افتاده بود به التماس که ترو خدا چي مي خواستين بگين هر چي بيشتر التماس ميکرد من بيشتر حشري ميشدم. ديگه خود اين سوژه شده بود لاسيدن منو و مرجان خلاصه بعد کلي اصرار گفتم به اقا جواد شوهرت حسوديم ميشه که خانم خوبي مثل شما داره. خنديد و گفت نظر لطفتونه. شما فکر نميکنين منم به دختري که بخواد زن شما بشه حسوديم بشه گفتم نه گفت چرا گفتم چون من زن نميگيرم گفت چرا خنديدمو خودمو حسابي به پروئي زدمو گفتم چيه خواهر مجرد داري خنديدو يهو انگشتشو بعلامت هيس اورد جلوي بينيشو گفت بيا تو هال دخترم بيدار نشه خيلي فضوله همه چيو به بابا ش ميگه. رفتيم تو هال و رو مبل نشستيم گفتم مي خوام يه اعترافي بکنم گفت بگو گفتم دوست دارم گفت منم همينطور ولي کاش شوهر نداشتم گفتم خانم ...... گفت راحت باش مرجان صدام کن گفتم مرجان ميشه روسريتو بر داري يه مکثي کردو گفت باشه و روسري شو بر داشت موهاش خر مائي تيره وتا سر شو نه هاش بود يهو هوس کردم با مو هاش بازي کنم و دستمو کردم لاي موهاش اونم سرشو چسبونده بود به سينم شروع کردم با مو هاش بازي کردن. چه حالي مي داد بعد صورتشو با دستم گرفتمو چر خوندم سمت صورت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش5-6 دقيقه لباشو مکيدم. يهو گفت شهرام ميترسم دخترم بيدار شه. شوهرمم خيلي شکاکه هرنيم ساعت يه بار زنگ ميزنه ببينه کجام. بهتره بري گفتم باشه و يه بوسه از لبش گرفتمو اومدم تو حياط کنتورو وصل کردمو رفتم بالا. مادرم گفت چرا دير کردي گفتم سيماشون اتصالي داشت درست کردم
خلاصه از فرداي اونروز دوستي منو مرجان شروع شد ساعت 11 بود که ديدم تلفن داره زنگ ميزنه به شماره که نگاه کردم ديدم مرجان خانم گل عروس صا حبخونه است تا سلام کردم گفت تنبل خان نمي خواي بري سر کار گفتم راستش ديشب تا دير وقت پاي ما هواره بودم اصلا حس کار کردن ندارم. کارمم که ازاده امروزو نميرم(شرکت دارم). خلاصه دوستي تلفني منو مرجان شروع شد بعضي مواقع هم با هم بيرون ميرفتيم و ميگشتيم يه بارم اصرار کرد ميخوام شرکتتو ببينم بردمش دفترو بهش نشون دادم ولي تو تمام اين بيرون رفتن ها رابطمون از لب گرفتن بيشتر نميشد. چند بارم پشت تلفن تا صحبت سکس شد حر فو عوض کرد. اينها گذشت تا مهر ماه که دخترش رفت کلاس اول مرجان بيشتر روزها تو خونه تنها بود منم يه کم بدهي تو شرکت بالا اورده بودم مي خواستم يه کم وقت کشي کنم تا مطالبات شرکت وصول شه و بدهيامو بدم .در هر صورت منم اکثرا و براي فرار از دست طلب کار ا خونه بودم ديگه بيرون رفتناي منو مرجان بيشتر شده بود. مرجانم هر بار براي بيرون رفتناش يه کلکي سوار ميکرد و يه بهونه اي ميو و رد چند بارم شوهرش بهش گير داده بود و يه شکائي کرده بود و ميگفت حق بيرون رفتن نداري. منو مرجانم مجبور بوديم يا تلفني صحبت کنيم و يا تو خونه همديگرو ببينيم.
يه بار که من طبق معمول رفته بودم پا ئين و داشتم با مرجان عشق بازي ميکردم يهو بسرم زد باهاش سکس کنم واسه همين شروع کردم به ماليدن پستو ناش که ديدم يهو خجالت کشيد و رنگش قرمز شد ولي چيزي نگفت. معلوم بود که داره حال مي کنه. يه کم که ماليدمش گفتم مرجان مي خوام پيرهنتو درارم اولش يه نه گفت ولي زياد مقاومت نکرد. پيرنشو که دراوردم ديدم يه کرست مشکي توري 3 سگک بسته شروع کردم از رو سو تين سينها شو ماليدن و در همون حالم لب گرفتن بعدم شروع کردم به ليس زدن گردنش که ديدم داره حال مي کنه و هي اه و اوه ميکنه و منو بيشتر به خودش فشار ميده منم از فر صت استفاده کردمو کر ستشو باز کردم واي چي ميديدم تو فيلمهاي سوپرم کمتر پيش ميومد يه همچين سينه اي ببينم. دايره قهواي درشت با نوک بر جسته شروع کردم نوک پستوناشو ميک زدن. يکيشو ليس ميزدم اون يکي رو سفت فشار مي دادم مرجانم حسابي حشري شده بود و هي مي گفت شهرام دوست دارم. يه کم که با سينه هاش ور رفتم دستمو رسوندم به لاي پاشو شروع کردم به ماليدن کسش ا ز رو شرت که يهو با دو تا دستاش دستمو گرفتو گفت اونجا نه خوا هش مي کنم من شو هر دارم ترو خدا اونجا نه. منم اعتنا ئي نکردمو به کارم ادامه دادم همزمان با پستو ناشم به نوبت بازي مي کردم اونم ديگه گير نميداد 7-8 دقيقه بعد رفتم لاي پاش گفت چيکار مي خواي بکني گفتم مي خوام کستو ليس بزنم گفت نه شهرام ترو خدا نه من از خجالت ميميرم. گفتم عزيزم خجالت نداره به هر دومون هال ميده. اونم هي مي گفت نه يه شرت توري قر مز پاش بود که پشماي کسش از توراي شرتش زده بود بيرون اونم با دو تا دست شر تشو چسبيده بود و ول نميکرد. منم وقتي ديدم ول کن نيست انگوشتامو از کنار شرتش کردم تو و رسوندم به کسش مرجانم که ديد دارم به هدفم ميرسم شرتشو ول کرد. منم همون موقع از پاش دراوردم. حالا دستاشو گرفته بود روي کسش منم هي دستاشو مي بوسيدم و از ش مي خواستم دستشو برداره که يهو دستاشو از رو کسش برداشتو جلوي صورتش گرفتو و گفت به خدا دارم از خجالت اب ميشم حالا من درست وسط رونش بودمو داشتم اون کوس پشمالو رو ديد ميزدم. چوچولاي مرجان حسابي سيخ شده بود از لاي کسشم اب سفتو سفيدي زده بود بيرون که پشماي کسشو به هم چسبو نده بود. منم شروع کردم به ليسيدن کسش اول از پا ئين کسش ليس ميزدم تا بالا بعد شروع کردم از چو چولش لب گرفتن. مرجان حسابي داغ کرده بود و اه اوه مي کرد بهم مي گفت بخور منم ميگفتم چيرو بخورم اونم مي گفت اينجامو و کسشو نشون مي داد منم مي گفتم تا اسمشو نگي نمي خورم. که يهو گفت کسمو بخور شهرام کسمو بخور.
فهميدم خيلي حشريه و ميشه ازش اعتراف گرفت همونطور که چوچولشو ليس ميزدم پرسيدم مرجان خود ار ضائي هم مي کني گفت اره هر 2-3 روز يه بار جق ميزنم؟ گفتم با چي؟ گفت اکثرا با خيار ميکنم تو کسم يا بالاي کسمو ميمالم(بعد ها برام تعريف کرد که يه برس داشته که دستش مثل کير بوده و اکثرا جلوي اينه و با دسته برس کسشو حال مي اورده) پرسيدم از کي جق زدنو شروع کردي گفت دوران راهنمائي که بودم تو کلاسمون دخترا فقط در مورد کون دادناشون حرف ميزدن يا مجله سکسي ردو بدل مي کردن يا براي بقيه توضيح مي دادن چطوري بايد جق زد(بعدا برام توضيح داد 99%دخترا و زنها جق ميزنن).
با حرفاش منو حشري تر کرد کيرمو دراوردم گذاشتم لاي پستونش اونم دو تا دستي سينه هاشو به هم فشار ميداد(بعد ها گفت شهرام شوهرم لاي پستو نام نميذاشت و من چند باري تو فيلماي سوپر ديده بودمو و دوست داشتم که اين اتفاق بيو فته که تو همون روز اول ارزومو براورده کردي) يه کم که عقبو جلو کردم کيرمو اوردم سمت دهنش و هل دادم تو دهنش که شروع کرد به مشت زدن فهميدم داره خفه ميشه. کشيدم بيرون گفت اينجوري من خفه ميشم بخواب برات ساک بزنم گفتم بيا 69 شيم که منم مال ترو بليسم حالت 69 شديمو اون شروع کرد به ليسيدن و خوردن کيرم منم کسشو باز کرده بودمو به چوچولش ليس ميزدم يهو بهش گفتم مرجان چرا پشماي کستو نميزني گفت اخه شوهرم اينجوري دوست داره جواد مي گه کس بي پشم مثل شير بدون يالو کپاله(حالا بگذريم که من بعدا کس مرجانو همه مدلي کردم با پشم بي پشم خطي پورفسري مرجانم به شوهرش ميگفت مدل ميزنم که برات متنوع باشه شوهرشم خوشش او مده بود جالب اينه که من بعضي مواقع تو فيلم سوپر از يه مدلي خوشم ميومد و به مرجان نشون ميدادم مي گفتم اون مدلي بزنه يا خودم براش مي زدم شوهرشم حال مي کرد) از روش پا شدم پا هاشو انداختم رو شونمو کلاهک کيرمو کردم تو کسش يه کم که عقب و جلو کردم شروع کردم به تلنبه زدن. مرجان داشت جيغ ميکشيد و حال ميکرد خايه هاي منم تند تند مي خورد به سوراخ کون مرجان که ديدم داره ابم مياد کيرمو در اوردم ابمو ريختم رو سينه هاش.
اونروز من مرجانو 8 بار و هر بار با يه پوزيشن کردم. يه چيز جالب ديگه اين بود که يه کم که تو کسش تلنبه ميزدم احساس مي کردم ابش کيرمو خيس کرده سريع مي خوابيدمو ميگفتم مرجان کيرمو بخور اونم مثل فيلمهاي سوپر اب کس خودشو از رو کيرم ليس ميزدو مي خورد (بعدها وقتي از کونم مي کردمش کيرمو ساک ميزد) بعدم رفتيم حموم البته با اصرار من. چون خانوم مي گفت خجالت مي کشم تو مدت 1 سالي که با هم بوديم همه جوري کردمش انقدر حشري بود که خودش کوسشو باز مي کرد ميگفت شهرام بيا کسمو بخور يا جلوي من با کسش بازي ميکردو چوچو لاشو ميماليد يا با هم فيلم سو پر ميديديم و همونجوري که يارو تو فيلم زنرو ميکرد منم مرجان خانومو ميکردم بعضي وقتها برام تعريف ميکرد شهرام ديروز تو منو 7-8 بار کردي تازه شو هرمم شبش مي خواست که برام سخت بود بعضي وقتها ميگفت شهرام من حالي رو که به تو ميدم به شوهرم ندادم بعضي وقتها هم همينطور که داشتم کوسشو ميليسيدم يا از چوچولش لب ميگرفتم يا ميکردمش شوهرش تلفن ميزد و مرجان طفلک مجبور بود تو همون هال با شوهرش صحبت کنه ويا بعضا لاس بزنه.
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!
ارسالها: 533
#8
Posted: 20 Aug 2010 06:44
لز با دندانپزشک
فكر كنم تابستون پارسال بود كه تصمیم گرفتم برم مطب دندان پزشكی یكی از دوستام از خدا كه پنهون نیست از شما چه پنهون علاوه بر دندونم همه جام هم درد می كرد.
این دوست دندون پزشكم هم خیلی دختر باحالی بود، منم تصمیم گرفتم با یكی از دوستام به اسم لیلا برم كه اون موقع تازه با هم آشنا شدیم اونم بد جور تنش می خارید و باید بگم كه خیلی هم حشری بود ...خلاصه اون روز صبح من و لیلا به سمت مطب حركت كردیم و از شانس بسیار خوب ما كه گیر كرده تو كون خر 2 نفر قبل از ما اونجا بودن خلاصه منتظر شدیم كه اونها كارشون انجام بشه و بعد به خانم منشی گفتم كه به خانم دكتر(سمیرا) بگید كه هستی اومده . بعد از این كه منشی تشریف برد تو خود سمیرا اومد بیرون و از ما استقبال كرد منم لیلا رو بهش معرفی كردم و یه چشمك بهش زدم و گفتم سمیرا جون حال ما دو تا اصلا خوب نیست عزیزم زود باش خوبمون كن اونم خندید و به خانم منشی گفت كه شما می تونید برید چون من دیگه مریض نمی بینم و بعد از این كه به دوستام رسیدگی كردم با هم می خوایم بریم بیرون...
من و لیلا و سمیرا با هم رفتیم تو و مشغول صحبت شدیم كه خانم منشی در زد و بعد خداحافظی كرد و رفت. قبل از سمیرا من رفتم خوابیدم رو صندلی و سمیرا هم مثلا مشغول شد منم بهش گفتم سمیرا جون حال دندونام نگاشون كردی خوب شد برو برس به بقیه جاها و با خنده لیلا رو نگاه كرد ، منم گفتم از خودمونِ ... سمیرا هم بدون معطلی شروع كرد به لب گرفتن از من وای نمی دونید چقدر با حال لب می گرفت فكر نمی كنم دیگه كسی پیدا بشه كه اون طوری لبام رو نوازش كنه... خیلی آروم لباش رو می مالید به لبام و با نوك زبونش روی لبام حركت می كرد طفلی لیلا هم همین طوری ما رو نگاه می كرد. سمیرا كنار اتاقش یه تخت بیمارستانی داشت. آروم بلند شدم و بعد هردو لباسامونو در آوردیم و از لیلا هم خواستیم به ما ملحق بشه و من رفتم طرفش و یه لب محكم ازش گرفتم ... دكمه های مانتوشو در آوردم و خودش بقیه لباساشو در آورد.من و سمیرا هم لخت تو بغل هم مشغول عشق بازی بودیم یه لحظه احساس كردم یكی داره از روی شورتم بهشتم رو لمس می كنه سرمو یه كم بلند كردم دیدم لیلا هم مشغول شده همون طور كه من دراز كشیده بودم سمیرا نوك سینه هامو می خورد و هر از گاهی یه گاز كوچولو ازشون می گرفت و لیلا هم كم كم دستشو برد بود تو شرتم و كنار تخت ایستاده بود.. كنار تخت یه فایل بود كه مخصوص پرونده ها بود منم پام بلند كرده بودم و روی اون گذاشته بود كه لیلا ازم خواست پامو پائین بیارم تا شرتمو در بیاره و منم این كار رو كردم، لیلا سرش رو گذاشت لای پام و شروع كرد لیسیدن دور تا دور بهشتم و از طرفی هم سمیرا خیلی حشری شده بود یه كم كه گذشت من از شدت هیجان دیگه نمی تونستم پامو باز نگه دارم و پاهام می لرزید كه لیلا سریع با بند مانتوی خودش یكی از پاهامو بست به دستگیره فایل و اون یكی پامو هم با دستاش نگه داشت با تعجب نگاش كردم و گفتم لیلا !!!!
اونم خندید و گفت بذار این مدلیشو هم تجربه كنیم و سمیرا هم استقبال كرد و گفت هستی منم الان این پاتو می بندم و سریع این یكی پامو بست به پایه تخت ... طوری بود كه اصلا نمی تونستم پاهامو حركت بدم راستش خودمم بدم نمی یومد ..لیلا اول با دستش شروع كرد به بازی كردن و آروم آروم نوازش دادن چوچولم چون می دونست خیلی به این كار حساسم ، سمیرا هم اومد روی تخت و دو زانو نشست جولی صورت من و منم با دستم لای پاشو باز كردم و شروع كردم به خوردن لبای كسش ولی چون خودم خیلی حالم بد شده بود اصلا نمی تونستم اونو خوب ارضا كنم. لیلا هم مدام زبونش رو فشار می داد روی چوچولم تمام بدنم درد گرفته بود و ناله هام به داد تبدیل شده بود و از طرفی هم خودم مسیرا رو با دست ارضا می كردم فكر كنم این حالتمون 1 ساعت و نیمی طول كشی هر سه تقریبا بی حال شده بودیم و نمی تونستیم تكون بخوریم... من همون طور روی تخت دراز كشیدم و بچه پاهامو باز كردن و سمیرا هم خودشو به یونیت رسوند و روی صندلی دراز كشید و لیلا هم دراز كشید روی كاناپه تو اتاق طفلكی لیلا یلی از خودش مایه گذاشته بود ولی هر كاری می كردم نمی تونستم از جام تكون بخورم این بار سمیرا انگار ذهن منو خونده باشه بلند شو د همون طور كه پاهای لیلا روی زمین بود سرشو برد لای پای لیلا و مشغول شد و با دستاش هم سینه های لیلا رو می مالید منم مشغول تماشای اون دو تا شدم نمی دونید چقدر لذت داشت ... سمیرا از لیل خواست بلند بشه و هر دو تا ایستادند و سمیرا همون طور كه باسن لیلا تو دستاش بود شروع كرد به لب گرفتن و بعد هم زیر پاهای لیلا نشست و پاهاشو باز كرد و شروع كرد با زبون لرزوندن چوچوله لیلا اونم سر سمیرا رو محكم فشار می داد و موهاشو می كشید. و بعد لیلا رفت سمت كاناپه و پشتشو كرد به سمیرا و روی زانوهاش نشست ، سمیرا هم با زبون دام می رفت سراغ سوراخ كون لیلا و انگشتشو می كرد تو و بیرون می آورد و یه كم كه گذشت با دو تا انگشت این كار رو می كرد انقدر لیلا رو تحریك كرد تا خودش از سمیرا تشكر كرد اون دو تا كنار هم چنان همدیگرو بغل كرده بودن كه آدم لذت می برد ... راستش اینقدر خسته بودم كه نمی تونستم تكون بخورم هر سه همون طوری خوابیدیم نمی دونم چقدر خوابیده بودیم كه با صدای زنگ همراهم بیدار شدم و دیدم كه مامان جونم میگه زود بیا خونه و مجبور شدم بلند شم رفتم تو دستشویی و بدنمو تمیز كردم و بعد اون دو تا رو بیدار كردم وای كلی خندیدیم طفلكی سمیرا چنان گازی از اونجاش گرفتم كه می گفت هستی تا یه هفته كبود بود خوب شوهر نداشت وگرنه بیچاره می شد ...
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!
ارسالها: 533
#9
Posted: 20 Aug 2010 06:46
سكس با زن عموی مظلوم
من يك زن عمو دارم كه خيلي مظلومه الان نزديك 2ساله عموم بخاطر حمل مواد مخدر زندانه؛ ما خونواده مذهبي هستيم؛ خونه عموم اينها نزديك خونه ماست؛ همه ما از جمله بابام از وقتيكه داداش عزيزش افتاده زندان خيلي هواي زن عمو و بجه اش رو داريم؛
خلاصه 1روز خواهرم حالش بد شده بود و شوهرشم نبود رفته بود ماموريت؛بخاطرهمين بابا و مامان مجبورشدن برن شهرستان نزديك شهرمون كه خونه خواهرم اونجا بود؛داشتم از بيرون بسمت خونه ميومد كه مادرم زنك زد به موبايلم و جريان رو كفت و امر فرمودن كه برم دنبال زن عمو و بجه اش و شب خونه خودمون بمونن تا هم من تنها نباشم و هم اونها؛من هم رفتم دنبال زن عمو كه ديدم آمادست؛آخه مادرم بهش زنك زده بود؛شب شد و شام و خورديم و بجه عمو 6 سالشه و رفت توي اتاق من با كامبيوتر بازي كنه؛ زن عمو هم رفت ظرفها رو بشوره.
خيلي خسته بودم نفهميدم كي خوابم برد. يكدفعه از خواب بيدارشدم ديدم ساعت1نيمه شبه. به اطرافم نكاهي انداختم ديدم بنده خدا زن عمو كنار حال خوابش برده؛بلند شدم رفتم دستشويي و بركشتم كه برم توي اتاق خودم بخوابم؛ جراغ خواب توي حال رو روشن كردم؛ آخه تاريك بود. يكدفعه جشمم افتاد به لباس زن عموم كه تا روي سينهاش بالا رفته بود؛تعجب كردم؛بيخيال از كنارش رد شدم و رفتم توي اتاقم؛درازكشيدم اما خوابم كه نميبرد بماند همش صحنه سينه هاي زن عمو جلو جشمام بود؛از جام بلند شدم و رفتم توي حال؛ يكم خم شدم طرف زن عمو ببينم خوابه يا بيداره؟ظاهرا خواب بود؛يه نگاهي بهش انداختم و كيرم داشت كم كم راست ميشد؛نشستم كنارش و باخودم كفتم جريان جيه؟ چرا زن عمو اينطوري خوابيده؟يعني از قصد اينكارو كرده؟من تا حالا يكذره از موهاي سرشم نديده بودم اما الان سينه هاشم مشخصه؟دل رو زدم به دريا و دستمو بردم سمت سينه هاش؛ آروم سينه هاشو شروع كردم از روي لباس مالوندن؛كم كم دكمه هاي لباسشو كامل بازكردم و 2تاسينه بزرك افتاد بيرون؛دوباره شروع كردم به ماليدن سينه هاش؛جالب بودكه زن عموم اصلا تكوني نميخورد؛يكم كه بيشتر سينه هاشو ماليدم صداي نفسهاش تندتر شده بود اما بازهم تكون نميخورد؛بافشار دستم به كمرش خواستم به روي شكم بخوابونم اما تكوني خورد وخودش همكاري كرد؛ با اينكارش مطمئن شدم بيداره و دوست داره سكس كنه؛وقتي برگشت دامنشو كامل دادم بالا و شورتشو خواستم دربيارم كه خودشو كمي ازروي زمين بلندكرد تامن راحت تر بتونم شورتشودربيارم؛ وقتي كوس و كون سفيدشو ديدم بي اختيار دستمو بردم روي كونش و شروع كردم به بازي با سوراخ كونش و كوسش؛زن عمو باصداي خيلي آروم و شهوتي يه ناله كرد كه كيرم داشت منفجرميشد؛
دوباره به بشت برش گردوندم. اونم پاهاشو كامل از هم بازكرد و منم بي معطلي سرمو بردم لاي باهاش وشروع كردم بخوردن كوسش؛ وقتي با زبونم كوسشو ليس ميزدم ناله هاش بلندشد اما جشمهاش هنوز بسته بود؛سريع شلوار و شورت خودمو درآوردم و سركيرمو آروم ماليدم به اطراف كوسش كه آبش راه افتاده بود؛يكم كه اينكارو ادامه دادم زن عمو با صداي شهوتي گفت زودباش بكن توش مردم؛اما من توجه نكردم و بكارم ادامه دادم آخه نميدونستم سوراخ كوس كجاست تابحال كوس نكرده بودم؛ آب بودكه از كوسش سرازير شده بود؛خوابيدم روش وكيرم لاي باهاش بود؛شروع كردم به خوردن سينهاش؛انقدرخوردم كه كبودشده بود؛يكدفعه بادستش كيرمو كرفت و برد بطرف كوسش و سركيرمو كذاشت جلوي سوراخ كسش؛با اينكارش بمن فهموند. فشاربدم كيرمو تابره توش؛هنوزم جشمهاش بسته بود؛منم نامردي نكردم و تاجايئكه زور داشتم بخودم فشار آوردم و كيرم تا ته رفت توكوس زن عموم؛ اونم يك داد بلندي زد كه داشتم كر ميشدم؛دستشو برد جلو دهنش تا صداش درنياد؛شروع كردم تلمبه زدن؛زن عموهم اشكش دراومده بود؛هي ميگفت تندتر تندتر اما من توجه نميكردم؛يكبار كيرم از كوسش دراومد؛سركيرمو بردم سمت كوسش اما نميدونستم سوراخش كجاست؛زن عموم فهميد و بادستش كيرمو برد جلو سوراخ كوسش و منم فشاردادم تا دوباره رفت توش؛خيلي لذت داشت؛ شروع كردم تند تند تلمبه زدن؛زن عموم كه از شدت خوشي آه آه ميكرد و ميكفت جوووون بكن بيشتر بكن خايه هاتم جاكن؛ فشاربده؛ كوسم كيرتو ميخواد؛بكن بكن؛ا ما جشمهاش همانطور بسته بود؛
داشت آبم ميومد حس عجيبي داشتم؛زن عموم هم ظاهرا فهميدكه آبم داره مياد و باهاشو دور كمرم حلقه كرد و فشارم ميداد بسمت خودش؛منم آبمو توكوسش با شدت خالي كردمو خوابيدم روش؛خواستم كيرمو از كوسش دربيارم كه نزاشت؛كيرم كم كم كوجيك شد وآروم خودش دراومد؛زن عموم آهي كشيد و ساكت شد با همون چشمهاي بسته؛سرمو بردم طرف كوسش و بهش كفتم مرسي زن عموي نازم؛اون حرفي نزد؛بلندشدم كه برم سمت حمام كه زن عموم آروم كفت خيلي بهم حال دادي ممنونم؛بركشتم به سمتش و ديدم هنوز همانطور جشمهاش بسته است؛لبخندي زدم و رفتم حمام؛بعداز اين جريان هر هفته باهم سكس داريم اما با چشمهاي باز زن عموم؛ اميدوارم خوشتون اومده باشه.
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!
ارسالها: 533
#10
Posted: 20 Aug 2010 08:27
سکس من و طناز
بعد از ظهر بود و تازه مغازرو باز کرده بودم که یه دختر 18/19 ساله اومد تو واسه تماشا. نمیدونم چی شد یه دفعه هوس کردم که مخشو بزنم (اخه 3 ماهی میشد که دوست دختر نداشتم) بگذریم. شماره تلفنمو بهش دادم و اونم قرار شد که زنگ بزنه. 2 روز از این ماجرا گذشته بود که تلفن مغازه زنگ خورد و اون پشت خط. دفعه اول فقط معارفه و آشنایی و حرفای معمولی. هفته دوم خودمونی تر شده بودیم و در هفته سوم واسه هم پشت تلفن شعر میخوندیم تا اینکه شد هفته چهارم ... تا اینجا میدونستم که اسمش طنازه و بچه نظام آباد (من خودم بچه گیشا هستم) و اینکه قبل از من چنتا دوست پسر داشته و از همین کس شعرایی که همه اول دوستیشوون به هم میگن . تو این مدت 4 هفته هم هنوز با هم قرار نذاشته بودیم و فقط همون روز تو بوتیک دیده بودمش و کم کم قیافش داشت از یادم میرفت خلاصه با هم قرار گذاشتیم که کی همدیگرو ببینیم که یدفه گفت مهران راستش من یه چیزیرو بهت نگفته بودم. گفتم چی؟ گفت من اونی که اون روز بهش شماره داده بودی نیستم. گفتم وا یعنی چی؟ گفت که اون دوستم بوده که ازت شماره گرفته ولی چون شوهر داره شمارتو داده به من. شوکه شده بودم و نمیدونستم چی بگم. باز با این حرفا با هم قرار گذاشتیم تا ببینمش... این گذشت تا روز قرار رسید و من هم حاضر و آماده رفتم سر قرار و از روی مشخصاتی که داده بود شناختمش... وای که چه لعبتی بود . هیکلش فوق العاده قشنگ بود و میتونم بگم که روی هم رفته واسه خودش کسی بود. خلاصه با هم رفتیم یه کافی شاپ دنج و خلوت تو شهرآرا و اونجا کلی با هم حرف زدیم و قرار بعدیمون شد واسه پس فرداش تو خونه ما... منکه واسه رسیدن روزقرار لحظه شماری میکردم و اینهم گذشت تا روز موعود رسید. من که از قبل تدارک ناهار و مشروب و همه چیزو دیده بودم حتی سکس... خلاصه اومد و با هم شروع کردیم به تماشای تلویزیون و ماهواره و ناهار خوردن که البته تمام این مدت به سکوت گذشت. دیگه داشتم کلافه میشدم. گفتم: چرا ساکتی ؟ گفت: چی بگم؟ گفتم: هر چیکه دوست داری فقط سکوت نکن. دیدم زل زد تو چشام و دستشو انداخت گردنم و گفت: میخوام در گوشت چیزی بگم و منو کشید جلو و ناغافل لبشو گذاشت روی لبام وچه لب شیرینی بود این لب... من شوکه شدم.
راستش انتظار این حرکتو از یه دختر با اون رفتارا نداشتم. بعد از اینکه لبشو ورداشت گفت اینم حرف دیگه؟؟؟؟ گفتم حرفای داغو قشنگی میزنی بازم بگو... و ما باز هم لب تو لب شدیم. حالا نخور کی بخور ....تو همین احوال بودیم ومتوجه گذشت زمان نبودیم فقط یک آن به خودم اوومدم که دیدم اون لخت تو بغل من رو کاناپس. سینه های بزرگ و سفت و قشنگی داشت (سایز 75 ) و بدن قشنگ و بی مو و چه کسی... جوووووووون. الان هم بعد از این مدت وقتی یادش میافتم راست میکنم. من هنوز لباسام تنم بود و مشغول لب گرفتن و دستم هم لای پای اون و داشتم با کسش بازی میکردم. نفساش به شماره افتاده بود. اونم زیپ شلوارمو باز کرده بود و دستش زیره شورت من و داشت با کیرم بازی میکرد . یواش یواش رفتم پایین و سینه هاشو خوردم و همینجور آروم آروم پایین تا رسیدم به کسش و شروع کردم با زبونم کسشو لیسیدن و خوردن. دیگه نفسش بالا نمیومد. تا اینکه بی طاقت شد و اومد روم و همینجور که داشتم کسشو میخوردم اونم کیرمو شروع کرد به خوردن. تا اون روز کسی به این باحالی کیرمو نخورده بود. بعد بلند شد. منم تو حال خودم نبودم. اومد و نشست رو کیرم و با شدت شروع به بالا پایین شدن کرد. نمیدونم چه مدت تو این حال بودیم. بعد اومد خوابید زیر و پاهاشو از هم باز کرد منم چپیدم اون وسط وحالا تلمه نزن کی بن... تا اینکه با صدای جیغ کوچکی و فشاره ناخناش رو پشتم فهمیدم که ارضا شده. ولی من هنوز نشده بودم. بهش گفتم که برگرد و اونم برگشت و دو لا شد. اول از پشت کردم تو کسش و با هر بار ضربه تلمبه موج زیبایی رو کونش میافتاد. اروم کیرمو در آوردم و سرشو گذاشتم دم سوراخش و با یه فشار... آخ که چه گرم و داغ بود. هنوزم گرماشو احساس میکنم. دیگه داشت آبم میاومد و مونده بودم چی کار کنم. در آخرین لحظه کیرمو در آوردم و اونم سریع برگشت و آب من با فشار پاشید روی سینه و شکم و صورتش. نمیدونم تا حالا شده به صورت دختری که روش آب کیر ریخته دقت کنین یا نه؟ ولی اگه نشده حتما این بار که یه دختر و آوردین خوونه و باهاش سکس کردین آبتونو بریزین رو صورتش و اونو نگاه کنین. خیلی زیبا و قشنگ و دیدنی میشه... بگذریم.
بعد از اینکه آبم اومد اون با دستش اونو به تمامه بدنش مالید. بعد من دراز کشیدم اونم بغل من دراز کشید و سرشو گذاشت رو سینم و با هم شروع کردیم به سیگار کشیدن. این بود داستان من و طناز. این ماجرا مال 4 سال پیش بود و داستان سکس من و اون تا 2 سال پیش ادامه داشت . الان 2 ساله که با هم تموم کردیم و دیگه رابطه نداریم. نوش جان نفر بعدی که اونو میکنه و دمه اونی گرم که پردشو پاره کرد. و از همه مهمتر دست پدر و مادرش درد نکنه که همچین دختر کسی پرورش داده تحویل جامعه میدن
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!