ارسالها: 9253
#101
Posted: 29 Aug 2014 00:04
بدون شرح
خب هر کسی که این نوشته رو می خونه می فهمه که خوشگله چی مخواد بهمون بگه. شاید همه دلمون می خواد یه تشویق بلند و طولانی برای این توانایی بالای این دوست خیلی خوبمون در نوشتن بهش هدیه بدیم و از اون مهمتر حتما هممون دلمون می خواد که به خاطر انگیزه های پاک و نابی که خوشگله از نوشتن اینا داره واقعا بهش تعظیم کنیم و نهایت احتراممونو بهش نشون بدیم. ولی اون چیزایی که خوشگله اینجا گفته به نظر خیلی تکاندهنده هستند و واقعا قابل تحمل نیست برای خیلی ها اگه بدونن که یه پسر با این سن کم این همه تجربه های سنگین و خیلی خطرناک توی زندگیش داشته باشه ولی می بینیم که متاسفانه بوده. به جز مورد آخر که تحسینی از صمیم قلب باید نثار اون آدم کرد چون ثابت میکنه که بلاخره کسایی هم پیدا میشن که دروغگو نیستن و پای حرفشون وامیستن و نشون میدن به ما که عشق و پاکی واقعیت هستن نه فقط کلماتی توی قصه های خیالی.
خوندن این نوشته ی عالی به درد خیلی ها می خوره و مخصوصا کسایی که ممکنه یه روزی در هر دو سوی این جور روابط در آینده قرار بگیرن یا همین الان شاید باشن یا بخوان باشن یا بودن حتی. تجربه هایی که حاصل سختی ها و ترس ها و حس و حالهای جورواجور و تحمل کردنها و منتظر بودنها و شکست خوردنها و از همه بدتر فریب خوردنهای کسای دیگست دونستنشون برای ما خیلی ارزشمند هستن که شاید ازشون یاد بگیریم که چه کارهایی رو باید بکنیم و چه کارهایی رو نباید، تا اینطوری ها نشه که مثلا برای این خوشگله ی دوست داشتنی پیش اومده. یه مثل آلمانی هست که درستشو نمی دونم ولی تا اونجایی که یادمه میگه "تجربه ام را به رایگان به تو دادم، پس از آن به خوبی استفاده کن" و این همین کاری هست که خوشگله ی مهربون داره از سر لطف برای ما انجام میده و کاش میشد فهمید که چقد دلش بزرگه.
خوندن این مطلب به ما یاد میده که اولا عشق و عاشقی فقط دو تا کلمه و کار و مسئله ی ساده ای نیستن و باید حواسمون باشه که با هوس اشتباهش نگیریم و بدونیم هروقت به این احساس رسیدیم که میخواستیم مث "خورشید" باشیم اونوقته که عاشقیم. عشق در عین حال که عمیق ترین و سنگین ترین احساس توی ماها هست گاهی اونقدر بی دلیل به نظر میاد که تقریبا نمیشه اصلا درک کرد که چرا ما عاشق میشیم و یا وقتی اگه به معنای واقعی عاشق باشیم، چرا یه کارهاییرو می کنیم. ولی واقعیت اینه که عشق واقعا بادلیل ترین کار و اتفاق زندگی ماست. دلیلشو اگه یادت نره و خوب بشناسیش هیچوقت با چیز دیگه اشتباهش نمی گیری ولی اگه یادت بره که واسه چی عاشق کسی شدی ممکنه خیلی راحت از آسمون عشق به زمین هوس سقوط کنی. اون چیزی که تو رو جذب اون آدم کرد چی بود؟ یادته؟ از عشق چه چیزی در اون آدم به عشق خودش رسیدی؟ همیشه یه دلیلی هست. و اون دلیل همیشه پیداست و همیشه تو به همون دلیل از یادکردن هر لحظه ی عشقت دست نمی کشی. اون دلیل گاهی اونقدر عارفانه هستش که اصلا نمیتونه بره به سمت شهوت و گاهی اونقدر پوچه که اصلا نمیشه از شهوت دور بشه حتی واسه لحظه ای. گاهی هم فقط حسادت و یا حرص داشتن و مال خود کردن اون موجود فرضا زیباست که بازم یه جور شهوت هستش و اگه شهوت باشه خیلی زود بعد از رسیدن به اون آدم از یادت می ره چون که شهوتت خالی شده.
تو اگه عاشق باشی میشی همونی که اون می خواد. می خوای فقط کاری رو بکنی که اون می خواد. می خوای نباشی ولی اون باشه. میخوای از شاد بودنش لذت ببری. می خوای غماشو ازش بگیری. می خوای براش یه تکیه گاه باشی. می خوای سنگ صبورش باشی. می خوای سرتو بذاره رو شونت و برات حرف بزنه و توصداشو از نزدیک بشنوی زیر گوشت. می خوای نفسشو بو کنی. فقط دیدنش مستت می کنه. وقتی بهش نگاه می کنی محوش میشی و وقتی به چیزی به جز اون نگاه می کنی باز هم فقط اونو می بینی. همه جا و همه لحظه بودنشو حس می کنی حتی وقتی که کیلومترها ازت دور باشه. انگیزه ی زندگیت میشه و اونقدر اتفاقای قشنگ در تو میفته که اصلا نمیشه همشو اینجا برشمرد.
اما مشکل اینه که ما خیلی از این احساسات رو داریم ولی نه کاملش رو و یا شاید گاهی تو خیال خودمون این احساس رو داریم و نه در واقعیت روزمره ی زندگیمون. تشخیص فرقش خیلی سخت نیست و میشه آدم خودشو آزمایش کنه. میشه همیشه به خودت یادآوری کنی و این سوال رو از خودت مدام بپرسی که عشقت از تو چی می خواد؟ و یا تو چطور می تونی اونی باشی که اون میخواد؟ اگه از این سوال خسته شدی پس عاشق نیستی ولی اگه سوال رو پرسیدی و به فکر رفتی که جوابشو پیدا کنی می تونی بگی که خب تازه وارد اولین مرحله ی عشق شدی. و تازه وقتی جوابو پیدا کردی و واردعمل شدی و انجامش دادی می تونی به عشقت ثابت کنی که عاشقش هستی. و از اینجاس که تو از عشقت و عاشق بودنت دیگه فقط لذت می بری چونکه بدترین درد واسه یه عاشق اینه که معشوقش ندونه و یا بدتر اینکه باور نکنه عاشق بودن اونو.
ولی در مورد کسایی که عشق دروغی و در واقع آتش هوس توی دلشون رو به جای عشق جا میزنن چیزی نمیشه گفت و اگر هم بخوای چیزی بگی شاید بتونی فقط چندتا ناسزا ردیف کنی و نثارشون کنی که اون هم دردی رو دوا نمی کنه. اینجور موجودات زاییده ی تفکرات بیمار و تربیت های نادرست خانواده هاشون و محیطهای بد اجتماعیشون و از همه بدتر شاید نداشتن هیچ ترسی از انجام کارهای بد هستن. شاید ما اگه یه کارهایی بکنیم دیگه اینجور آدما به وجود نیان. خدا خودش همه مونو کمک کنه که آدمای خوبی باشیم و همینطور اینکه هیچ وقت گرفتار آدمای بد نشیم. خوشگله ازت ممنونم که خیلی چیزای مهمی رو بهم گفتی.
منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#102
Posted: 29 Aug 2014 00:06
مونیتور
این اسم چیزیه كه میخوام بنویسمش.اول اینو بنویسم كه یكی از دوستای خوبم بهم گفت. بعضیا فكر میكنن یكی از سكسای خودش میگه معنیش اینه كه هر كسی اونو دیده تونسته بكنتش. ولی برعكسش هست. یعنی اگه میخواستم هر كسی میگه بیا بگم باشه كه ده برابر الان شده بودن.پس اینطوری نیستم كه همه بتونن بكنن. خودمم به همه دوست ندارم حال اینطوری بدم .
میخوام چیزی كه مربوط به اولای شهوریور امسال بود رو بگم.رفته بودم یه قسمتی بود چند تا مغازه بود همشون وسایل كامپیوتر و مونیتور داشتن. توی یكی از مغتزه ها شدم. دو نفر فروشنده بود .یك نفر هم اونجا بود خیلی خوشتیپ و قد بلند و ریش و سبیلاشم كامل زده بود.من كه دیدمش خوشم اومد ازش.
از اون فروشنده سوال كردم این مونیتورها چنده قیمتشون و ماركشون چیه؟ اون جوونه كه اونجا وایساده بود گفت كدومشون؟ تا چه قیمتی میخوای؟
بهم گفت من مغازه نداره ولی وسایل این مغازه هارو من عمده فروشی دارم. براشون میارم. اون جایی كه وایساده بودم سمت راستم چند تا كارتون بود پر از مونیتور. جلومم ویترین مغازه بود و سمت چپ فقط یكم جا خالی بود. منم رفتم جلوی ویترین و با دست اشاره كردم گفتم اون یكی . چند اینچه و قیمتشون چنده؟
اونم از پشت خودشو مالوند به من و گفت این یكی هفده اینچه و این چیزا. من دیدم هی میماله خودشو از پشتم . میخواستم برم سمت راست كه خلی بود. اونم باز خودشو مالید بهم و كامكلا به پشتم خودشو فشار میداد و من مجبور بودم كم كم برم طرف راستم. یك جا گفتم خب اون یكی هم بگو قیمتشو؟
و خم شدم با دست اشاره كردم. میخواستم بگم این بار اخره قیمت میپرسم و دیگه بسه هی فشارم میدی از پشتم.
اونم تازه منو بین كارتونا گیر انداخته بودم. بهم گفت هر كدومو میخوی بردار ببر. نگران پولشم نباش. منم دیدم خم شدم از پشت چسبیده بهم گفتم بذارم یه حالی بكنه. منم خودم كونم بیشتر به عقب فشار دادم .اونم دید من فشار میدم عقب شروع كرد بیشتر به جلو فشارم میداد. درمالی میكرد دیگه. گفتم اجازه میدی بلند بشم؟
و گذاشت بلند شدم ولی همونطور كه از پشت بهم چسبیده بود منم كونمو بهش به عقب به كیرش فشار میدادم. خیال میكردم النه كه ارضا بشه. ولی نشد.صورتمو آوردم عقب گفتم خب ممنونم پولم كمه . بعدا میام میخرم. بهم گفت نگران پولش نباش دیگه. نفس نفس میزد. خیلی حشری شده بود.
بهم گفت فردا بیا مغازه های دیگه هم نشونت بدم مدلای مختلفو یا خونه مدلای بیشتری دارم. میای؟
منم گفتم باشه.
ببخشید كه دوبار نوشته شد .اون روز با خودم فكر كردم این پسره چقدر خودشو میمالوند بمن. حالا میدونم .میخواد منو ببره خونه به اسم دیدن مونیتور حسابی ترتیبمو بده.منم درسته سكس رو دوست دارم ولی خوشم نمیاد كسی اینطوری خیال كنه خیلی زرنگه.
ولی یك چیزی كه باید بگم اینه كه هم خوشم اومده بود ازش و هم پیش خودم گفتم نمیشه برم بگم منو بكن .ولی راستش این بود كه دوست داشتم بكنه.یه تیپ خیلی جالبی داشت. و توی حرف زدن هیچ مثل اونای كه سن اون باشن و مثل پردن كلفتا حرف میزنن نبود. خیلی مودب و اروم حرف میزد.سرولباسشم خیلی خوب بود و یك جوری بودش كه واقعا خوشم اومد ازش. با خودم فكر میكردم اگه منو بخواد بكنه چطوری میكنتم.
شب توی اتاقم خوابیده بودم. شلوارمو در اوردم و با خودم بازی میكردم و خیال بافی میكردم كه چطوری میكنه و من چی بهش بگم ولی چون معمولا نیازی ندارم اینطوری فكر كنم باید همیشه یك نفری رو كه قبلا كرده بجای اون بهش فكر كنم.
فرداش رفتم دوباره اونجا ولی نبودش. به همون فروشنده ها گفتم ببخشید اون اقایی كه دیروز اینجا بود نمیاد دیگه؟ گفت كی؟ امیر حسین منظورته؟ كلی فروشه؟ نیازی نیست اون باشه . هر جنسی میخوای بگو . ضمانتم داریم.و داشت برام تبلیغات میكرد .گفتم نه .همون اقای كه میگم رو میخوامش. گفت خب باشه صبر كن پیداش میكنم برات.شمارشو گرفت و اشغال بود. خودش یك كارت بهم داد گفت اینه دیگه. خودش بهش زنگ بزن پیداش میكنی.
دیدم یك كارت هست كه تبیلاغتیه و برای اینه كه مشتری برای كامپیوتر و این چیزا بتونه بهش زنگ بزنه و خودشم میبره نصب هم میكنه. برای ادارات و جاهای كه زیاد میخوان.با موبایلم شمارشو گرفتم و اسمشم نوشتم.امیر حسین .........چند بار اشغال بود تا دیگه گرفت. سام دادم و گفتم من همونم كه دیروز اومدم مونیتور میخواستم.یادتونه؟ خیلی زود یادش اومد. گفت همون پسر خوشگله كه شلوار جین پوشیده بودی؟
گفتم بله. همونم. كجایید الان ؟ من مغازه دیروزی ام.
گفت خب یه صد متر بیا بالاتر. بطرف چهار راه.من توی یك مغازه ام وامیسم جلوش تا بیایی. با خودم گفتم خب الان دیگه میگه بیا بریم خونه و میریم و سكس . فقط یادم باشه ژل و كاندوم بخرم. شاید نداشته باشه.
وقتی رسیدم بهش خیلی خوشحال شدم. اونم منو دید واقعا خوشحال شد. بهش سلام دادم و دست كه میدادیم دوتامون باهم صورتمونو بردیم جلو و صورت همو بوسیدیم. بهم گفت خب چكار كردی ؟ مونیتور خریدی یا نه؟ نخری ها. من بهت میدم دیگه نگران پولشم نباش.
اصلا پولشم میگیرم ولی قسطی بدون سود . خوبه؟ گفتم ببین من نمیتونم این كارو كنم. باید پولشو داشته باشم و بخرم. مادرم اجازه نمیده .یعنی میدونیچی میشه ؟ میگه چطوری اینو بدون قسط اول و پول دادن و اینطوری بخری شك میكنه دیگه.
گفتش كه خب باشه . حالا اینا رو بذار بعدا .اسمت رو نگفتی بهم؟ چند سالته؟ میدونی من برای رفتار دیروزم میخواستم ازت معذرت بخوام ولی خودم روم نشد؟ گفتم اسمم چیه و سنم چنده و خودمون كجاست ...... باورش نمیشد. گفت من بیست و چهار سالمه . یعنی تو حدود پنج سال كوچكتری از من؟
من فكر كردم ده سال فرقمون باشه. ولی میدونی خیلی خوشگلی .خیلی دوستت دارم . یكجوری صحبت میكنی كه توی دل ادم میشینه.
ناراحت نشدی از این حرفم ؟ گفتم نه بابا این حرفا رو اینقدر شنیدم كه دیگه تكراریه برام. راستی كدوم كارتون منظورته كه معذرت بخوای. گفت همون كه هی خودمو میمالیدم بهت. خب تو اومدی جلوم و هی خم میشدی میگفتی این یكی چنده و اون چند اینچه. باسن به این قشنگی داری یك جین تنگ هم پوشیدی . خب وقتی كه من احساساتی بشم وای بحال دیگران . اونای دیگه چی میكشن از دست تو.
با شوخی و خنده اینا رو بمن میگفت.منم گفتم خب بله میدونم . همشون هلاك منند. منم كه نمیذارم همشون موفق باشن.
اینطوری میخواستم بگم كه اهل سكس هستم و بشما حاضرم بدم.
گفتم خیلیا میخوان دستشون بهم بخوره یا فقط دوست بشن باهام ولی من راستش میدونی فقط اونای كه مثل شما خیلی خوشتیپ و خیلی مودب هستن رو دوست دارم. اصلا راستشو بهتون بگم؟ برای خرید مونیتور نیومدم اینجا. دیشب همش با خودم فكر میكردم با همدیگه دوست شدیم و شما بمن میگید بریم خونه و منم قبول میكنم و میریم دیگه.و خندیدم. یعنی اینكه منم راضی میشم و راضی هستم كه بكنید.
یهو با یك حالتی بهم نگاه كرد كه معلوم شد خیلی فرق كرده این احساسش با چند دقیقه پیش. با خودم گفتم شاید كار بدی كردماینو گفتم. اون الان خیال میكنه یه كونی درب داغونم كه فقط شكلم خوبه. كاشكی نمیگفتم بهش. و خواستم زود اشتباهمو درستش كنم. گفتم اقا امیر من ازون كونیا نیستم كه هر كسی خوشتیپ باشه یا بماله بهم بگم باشه.
گاهی وقتا سكس میكنم. خب شاید ندونی ولی پسرای كه تپل مپل باشن و خوشگلن خودشون همیشه خودشونو توی تنهایی یا اینه میبینن و تحریك میشن . من یكی اینطوری نیستم همه پسرا اینطورین. خب منكه نمیتونم خودمو بكنم. اینه كه گاهی وقتا میذارم یكی كه ادم خوبیه مثل شما .....
نذاشت حرفمو بزنم. گفت میدونم اینو. میفهمم چی میگی. ولی ....آخه ....من میدونی چیه من گی نیستم ولی راستش منم یك جورای مثل شمام. و اینو باز با خنده گفتش. و دستاشو بهم مالید. یكجوری گفت كه منم همون فكرو در بارش نكنم یا خیال بدی نكنم. ولی من میدونم اصلا دیدم كسایی كه سنشون بیشتره ازم ولی خودشون قبلا كونی حرفه ای بودن.
فكر كردم منظورش همینه.بهم گفت میشه چت كنیم باهم و تلفنی باهم صحبت كنیم. میخوام چیزای رو برات كم كم بگم. راستش خیلی دوست داشتنی هستی برام. گفتم باشه چت میكنیم ولی الان چی؟ اگه نمیشه بریم خونتون خب بگو .گفت نه .صحبت اینا نیست. بمونه یك بار دیگه و طوری كه معلوم بود میخواد زودتری تمومش كنه گفت خب ممنونم كه اومدی و دوست شدیم و برای دیروز هم معذرت میخوام و با من در تماس باش.
هر كاری كردم یا چیزی میگفتم كه جا خالی نداری من دوستام هستن. یا میخوام بریم و منو بكنی دیگه ولی نمیشد و زود خداحافظی كرد و تموم شد. رفت سوار یك تاكسی شد و رفت . من برای اولین بار مونده بودم یعنی چی این كارش.
ای دی چت رو براش با پیامك فرستادم و اونم برای من فرستاد. شب یا روز یا بعد از ظهرا میومد چت میكردیم یا اس بازی میكردیم.من براش میگفتم سكس كردم . مثلا كجا بودم و چند نفر بودیم . اونم برای من میگفت كه سكس كرده ولی همیشه دو نفر هستن . خیلی دوست داشتم بدونم اون دوتا كی هستن كه امیر فقط اونا رو میكنه و هیچی ازشون بمن نمیگه. اسم و سن و شكلشون و هیچی نمیگفت.
تا اینكه یكروز بهش تلفن زدم گفتم امیر تو اصلا نمیخوای من بیام خونتون .خب نمیخوای سكس كنیم اشكالی نداره نكن. ولی بذار بیام پیشت. یا تو بیا اینجا. خیلی عصبانی بودم اونروز و هر چی میخواست بگه من جوابشو میدادم./ میگفتم همه التماسمو میكنن ولی من التماس تورو باید كنم كه بیام اونجا. گفت ببین ن دوتا از دوستام امروز میاین اینجا. سنشون از تو بیشتره . خیلی بیشتره و بیایی و ببیننت راستی میكننت ها. گفتم باشه اشكال نداره . و یكم باهم صحبت كردیم و ادرسشو بهم گفته بود قبلا منم بلند شدم و رفتم. رسیدم خونشون و اولش نشستیم و بعدش من با خودم گفتم خب لباسمو دربیارم دیگه شروع میكنه به كردن دیگه. منم خب دوست داشتم اون بكنه. چند روز بود بخاطر امیر سكس نكرده بودم كه حسابی حشری باشم. لباسامو دراوردم و گفتم تو هم دربیار دیگه. وقتی منو دید مثل همه گفت وای چه بدنی داری و ازین چیزا. خودش هم تمام پاهاشو و سینه شو زده بود. بیست و چهار سالش بود ولی یك دونه مو نذاشته بود و همه رو زده بود. منم خوشحال بودم كه برای من زده كه سكسمون لذت داشته باشه. یكمی منو بغلم كرد و میملیدیم بهم و منتظر بودم بكنه دیگه. تا اینكه در زدن و گفت دوستامن. بهشون حال میدی؟
گفتم باشه دیگه. میدم. وقتی اولی اومد تو از تعجب خشكم زده بود. دوست برادرم بود كه منو میشناخت. سنشم خب زیاد هست. دومی هم كه اومد تو یكی از دوستای خودم بود كه سی و خورده ای سنش و چند بار با من سكس داشته و بازم داریم. من همونطور لخت بلند شدم و اونا گفتن تو اینجا چكار میكنی؟
نمیدونستن من برادر كوچكتر دوستشم. اسمشونو نمیگم ولی مثلا اونی كه دوست برادرمه اسمش سعید بود و اونی كه دوست خودمه و سنش زیادتره اسمش محسنمحسن نمیدونست من برادر كوچكتر دوست سعیدم . كه با خو.دش هم دوسته. اونا هم از دیدن من و اینكه دوتاشونو میشناسم تعجب كرده بودن. سعید به محسن گفت این برادر دوستمه. تو نمیشناسیش.
بعد گفتن با امیر دوستی؟ گفتم خب بله. تازه دوست شدیم.خیلی از سعید خواهش كردم به برادرم چیزی نگه.یه نیم ساعتی نشستیم و صحبتامون كمتر كه شد لباساشونو دراوردن و شروع كردن به كردن امیر.
منم كه گفتم شما امیرو بكنید منو نكنید. محسن منو كرده بود و هیچی. ولی سعید با برادرم دوسته ولی گفتم چیزی نگو بهش دیگه و سعید شروع كرد با من. تازه فهمیدم كه امیر خودش كونی هست ولی ابنه ای هست و باید كون بده. بدون كاندوم هم باید بده و همیشه كسای كه سنشون زیادتره یا حتی كمتره میكننش. ولی از بچگی كون میداده و یك حالتی داشت كه نمیتونست كسی رو بكنه. منو كه نتونه بكنه وای بحال دیگرانو.
امیر گفت من مشكل داشتم كه بهت نمیگفتم بیا. نمیتونم بكنم كسی رو. نه پسر نه دختر.فقط میتونم كون بدم. اون روز من و امیر به سعید و محسن حال حسابی دادیم.ولی ازون روز من نگرانیم این بود نكنه منم مثل امیر بشم. برام تعریف كرد كه توی بچگی خیلی خوشگل بوده. تجاوزی هم بهش نشده. ولی دوست داشته بكننش.
و از سن خیلی كم شروع كرده به كون دادن و حدود پانزده ساله كه فقط كون میده. خیلی هم بدنش خوشگل هست و بهش گفتم وقتی روی بدن من بخوابی چه احساسی داری ؟ گفت هیچی. اصلا برام لذتی نداره ولی تو بخوای منو بكنی من واقعا نیاز دارم و لذت میبرم. بهمم گفت بكن ولی سنش ازم زیادتر بود و منم با اینكه خیلی خوشتیپ و خوش بدنه ولی گفتم منم میتونم فقط بذارم بكنن منو. و ازون موقع میترسیدم كه نكنه منم مجبور بشم فقط كون بدم.
تا اینكه بهم گفت با كاندوم دوست داری بكننت؟ گفتم خب اره .خیلی خوبه. گفت خب من با كاندم بدم مثل اینه كه ند ادم. و همیشه تشنه كون دادنم و چیزای از خودش گفت كه دیدم من اصلا اون حالتا رو ندارم . و بعدا كه یك پسری رو كردم دیدم چه حالی میده بهم و خیالم راحت شد مثل اون نیستم. اون ابنه ای هست و گفت نیاز داره كه بكننش و ابشونو بریزن توش. و بعد از اون روز دیگه باهاش دوستیمون تقریبا تموم شد .ولی سعید كه دوست برادرمه و اونروز منو كرد تازه با من اشنا شد كه خاطرات خودشو داره. بعدا باید بگمش.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#103
Posted: 29 Aug 2014 00:09
دلیل سكستون چیه؟
سلام. من میگم همیشه یك چیزای هست كه میشه از گفتنشون خودداری كنم .ولی برای بعضی وقتا لازمه كه بگمش. هیچ راحی برای گفتنش ندارم جز اینكه همینطوری مثل همیشه راحت بنویسم چی شد.
دیشب با یك نفر چت میكردم و در باره سكس و خیلی چیزای دیگه حرف میزدیم.من بهش گفتم اگه خودم راضی باشم با من سكس میكنی؟ گفت نه. هر چی دلیلشو پرسیدم نگفت كه نگفت. من خیلی ناراحت شدم . نه برای اینكه میگه نه.برای اینكه نمیگه چرا.
حالا اینو مینویسمش ولی اون بیشتر باید ببینه و بخونه .من دو سال پیش بود كه یه شماره تلفن توی وسایلم پیدا كردم كه نمیدونستم مال كیه و از كجا اومده. ولی چون توی وسایل خودم بود میدونستم مربوط بخودمه .بهش زنگ زدم. به همون شماره تلفن. این مربوط به دوسال قبله.یه نفر گوشی رو برداشت. خب سلام دادم و صحبت كردیم و بهش گفتم كه من شماره شما رو توی وسایلم پیدا كردم. ولی نمیدونم شما كی هستید. میشه خودتونو معرفی كنید؟
گفت منم نمیدونم شما كی هستید و اصلا چكاره ای و شماره منو از كجا اوردی؟ گفتم من اسمم سهیله.منو یادتون میاد شما؟ میشه شما اسمتونو بگید؟ گفت من اسمم بهرام هست و فكر میكنم سن و سالی نداشته باشی. صدات صدای پسرایی كه تازه داره صداشون كلفت میشه هست.گفتم بله من هفده سالمه.و ازش خواستم بیاد چت كنیم. گفتش كه من چت و كامپیوتر بلد نیستم. باید دیگران روشنش كنن تا من نگاه كنم ولی خودم بلد نیستم .
خیلی باهمدیگه صحبت كردیم و گفتم ببینید من به یه دلیلی كه نمیتونم الان بگم خیلیا شمارشونو بمن دادن ولی من با همشون تماس نگرفتم. شما اسم منو یادت نمیاد و شماره منو هم نمیشناسی پس چطوری ممكنه شمارتو بهم داده باشی؟
گفت ببین یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی ها .شماره منو نمیدونم از كجا اوردی ولی یادم نیست. تورو بخیر و مارا بسلامت.و قطع كرد.من یكی دو روز بعد دوباره بهش زنگ زدم گفتم اقا بهرام ببخشید بازم مزاحمتون شدم میشه اجازه بدید ده دقیقه صحبت كنیم؟ اگه وقت دارید. و شروع كردیم به حرف زدن. گفتم من چیزی میگم ببین درسته یا نه. ممكنه شما یك پسر خوشگلی رو میخواستید بكنید و شمارتو بهش داده باشی ولی تماس نگرفته باشه؟ اولش چند بار گفت نه اقا پسر.یعنی چی. اینا چه حرفاییه.
ولی من میدونستم كه شاید یكی از اینا باید باشه. حدسه دیگه. گفتم ببینید. الان یك پسر خیلی خوشگلی باشه نمیكنیدش؟اگه قبلا هم اهل اینا بودی شاید برای این دلیله كه شمارتو دادی بمن.كمی سكوت كرد و گفت راستش من برای یه پسری خیلی صبر كردم بتونم بكنمش. هنوزم منتظرشم ولی اسمش با اسم شما فرق داشت. ببخشید ها ولی شما كون میدید؟ اهلشید؟ تا حالا كسی كرده تورو؟
گفتم كه بله .اهل سكس هستم و كردن منو. ولی با اسم شما یك نفر منو كرده كه میشناسمش. الانم با من اشناست. یك سال قبل منو كمرد و تموم شد دیگه.
از این لحظه به بعد من و بهرام خیلی صحبت كردیم. اون دایما میگفت بیا ببینمت و من میگفتم اگه بخوای بكنی حرفی ندارم ولی من نمیدونم شما هنوز كی هستید. و همینطور كه صحبت میكردیم بهم گفت یه پسریه اسمش مهرداد هست و من خیلی وقته منتظرم بكنمش ولی نشد كه نشد. یكی از دوستام اسمش مجید هست و خیلی اونو كرده و هر بار مهردادو میكنه از سكسشون عكس یا فیلم میگیره و همیشه نشونم داده.
گفتم مجید خونشون كجاست؟ نشونی ازش بده بهم. و اونم چیزای گفت . گفتم خب مجید كه میگی من میشناسمش. شما چطور با مهرداد اشنا شدید؟
گفت مجید خودت میدونی كه با پدرش زندگی میكنه و خیلی دختر و پسر میتونه بیاره خونه بكنه. پدرش پیره و مزاحمش نمیشه. یكبار توی كوچه دیدم یه پسر خیلی خوشگلی از خونه مجید اومد بیرون. منم بهش گفتم از كون دادن میای؟ با خنده اینو گفتم. چون یه پسر بچه خوشگل كاری با مجید نداره. اون پسره هم گفت بله. از كون دادن میام. كه چی؟ میخوای بكنی؟ بهت نمیدم.
و رفت.من به فرداش مجیدو دیدم و گفتم اون بچه خوشگله كی بود دیروز اینجا كردیش؟ مجید هم گفت یه پسریه اسمش مهرداده و هنوز توی چهارده سالگیش نرفته . خیلی كون داره و چند بار بزور كردنش.
خیلی ساده هست و راحت میشه گولش زد. منم تازگیا از طریق یكی از دوستام فهمیدم كه میشه كردش و بیا عكسشو ببین بفهمی چه تیكه ایه.
بهرام برام تلفنی شروع كرد و گفت كه اینطوری با مهرداد دوست شده. بهش گفتم اقا بهرام من اینای كه میگی رو یادمه. مجید هم همیشه بمن میگفت اون پسره عاشقت شده و میگه نه دختر نه پسر دیگه نمیكنم تا اینو بتونم بكنمش. بیا بهش حالی بده. ولی من قبول نمیكردم. اما اسممو بهت درستشو نگفته.
و من و بهرام یادمون اومد كه همدیگرو از كجا میشناسیم. باهم توی یه پاركی قرار گذاشتیم و رفتیم و آخرش همدیگرو پیدا كردیم. منو كه دید گفت وای چقدر خوشگل شدی تو. اصلا اون پسر بچه اون سالی كه دیدمت نیستی. بهم گفتش كه از وقتی هنوز توی چهارده سالگیت نرفته بودی منتظرم تا الان كه هفده سالگیتو داری پشت سر میذاری.
باور میكنی تا الان یك نفر رو نكردم؟ مجید هر بار تورو میكرد ازت عكس میگرفت. یا با موبالش فیلم میگرفت. بهت قول داده بود بكسی نده ولی بمن نشونشون میدا. من یه دونه عكس از تو ندارم ولی هر بار تورو میكرده عكستو گرفته نشونم داده. این مجید مگه چند بار تورو كرده؟
گفتم از همون اولا كه شروع كردم و بیشتر مجبور بودم تا بعدا كه دیگه ادامه داشت و الان كه تقریبا خودم قبول میكنم چكار كنم مجید با من سكس داشته و هنوزم داره.راستش سكسش خوبه. بهم حال میده. اون یك نفر نیست كه بكنه. دیگرانم هستن و منم از تنوع سكس بیشتر خوشم میاد تا همیشه یكی بكنه. و براش میخواستم از خودم بگم میگفت نمیخواد بگی. میدونم چطوری دوست داری سكس كنی. چطوری دوست داری كسی میكنه بخوابی. مجید همه رو برام گفته ولی برای كسی دیگه نگفته ها.
برای فردا كه بهرام و مجید بكنن قرار گذاشتیم خونه مجید. و رفتم. یادمه كه مجید همیشه میگفت یه نفره عاشقت شده و بجز تو به هیچ كسی نگاه هم نمیكنه دیگه. همونی كه اون روز توی كوچه دیدیش. من و مجید و بهرام نشستیم و شروع كردیم به تعریف خاطرات اون وقتا تا الان.
همه عكسای كه مجید ازم گرفته بود رو توی كامپیوتر به بهرام نشون داده بوده و اون روز بمنم نشون داد. برای خودمم جالب بود كه توی چهار سال این كسا رو من ندیده بودم. مجید با گوشی خودش میگرفت و منم ندیده بودم. و واقعا بهرام حق داشته كه بگه تا اینو نكنم یا استمنا یا هیچ كس دیگه ای.و چون من نبودم فقط استمنا میكرده.
به مجید گفتم خب تو میدونستی اینطوریه چرا بمن نگفتی؟ مجید هم گفت یكبار داشتم باهات حال میكردم. همونطور كه خوابیده بودم روی تو و تلمبه میزدم بهت گفتم این شماره اون پسره هست و توی یك كاغذی نوشتمش و دادمش بهت. و تو هم گفتی ببین اقا مجید منو خیلیا میخوان بكنن . خواهش میكنم برام مشتری نیار. اجازه بده همینای كه نمیتونم بهشون ندم بكنن تموم بشه. منم دیدم گناه داره واقعا كه امروز بهرامو بیارم و فردا بهرام با یكی دیگه بیاد و اونای دیگه هم هر كدوم یك نفرو بیارن خیلی بد میشه. این بود كه دیگه نگفتم. و راستش تورو بیشتر برای خودم میخواستم. ضمنا بهرام خیلی كیرش كلفته. یكبار یه پسری رو بردیم بكنیم جیغش بلند شد اون پسره. بهرام گفت چرا من ندیدمت دیگه. مجید گفت برای اینكه بعد از اون روز سهیل خونشونو از اون محل بردند و چون دورتر شدن من میرفتم خونه یكی از دوستام و اونجا میكردیمش. و دیگه تا اینجا خیلی راه بود كه یه پسر بچه كه تازه چهارده سالش بود تا اینجا بیارمش. یك ساعت راه بود.
همون محل خودشون میرفتیم و قرار میذاشتیم و میكردمش. منم گفتم خیلی بهم شماره دادن و من بیشترشونو انداختم رفت ولی چند تایی رو نگه داشتم. و حالا برام جالبه كه شما اقا بهرام چهار سال برای من و بخاطر سكس با من صبر كرده باشید. شاید چیزی گیرتون نمیومده . بهرام گفت این مجید ازش سوال كن. مجید هم گفت شاید ده تا بیشتر پسر از اون وقت تا الان اوردم خونه كردمشون ولی بهرام فقط میگفت نه.من همونو میخوام بكنمش.
مجید میگفت منم چون همیشه عكساتو نشونش میدادم و سه چهار بار فیلماتو نشون بهرام دادم عاشقت شده بود و منم كمی بدجنسی كردم وگرنه میشد بیارمش تا یكبار بكنه . اما تو هم همیشه میگفتی باید تنها باشی و یكبار از دوستاتو بیاری دیگه بار اخرتونه. درسته یا نه؟ منم گفتم بله خب درسته.
اون روز مجید مثل همیشه توی چهار سال قبلش و بهرام برای اولین بار با من سكس كردند و بهرام هنوز هم توی این دوسال تقریبا یك سوم مجید با من سكس داشته . یعنی حدود هفت هشت بار.
من نمیشمرم چند بار سكس كردم ولی میگم مثلا مجید توی چهار سال دو سه ماهی یكبار كرده .پس چقدر میشه. تا كم باشند میشه شمردشون.
حالا چیزی كه برام خیلی اهمیت داره اینه كه یكی میگه برای سكس كردن یا نكردنم دلیلم چیه ولی یكی نمیخواد بگه. چرا نمیخواد بگه ؟ وقتیكه من میگم راضی هستم بكنی چرا میگی نه؟ و دلیلشو بگو بهم. شاید راهنماییم كنی و من رفتارم كاملا عوض بشه.
نمیخواستم دیگه چیزی بنویسم ولی اینو نوشتم اینجا چون جایی دیگه بهتر از اینجا برای نوشتنش نبود.
دلیل سكستون چیه؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#104
Posted: 29 Aug 2014 00:17
خاطره سکسی
هیچوقت فکر نمی کردم تو زندگیم شریک جنسی من بیشتر از یک نفر بشه که اونم باید شوهرم باشه می دونید ده سال قبل ازدواج کردم و همیشه تو سکس با شوهرم مشکل داشتیم...خیلی کم سکس داشتیم و اگر هم داشتیم هیچوقت من رو آماده نمی کرد و همیشه سریع می رفت سر اصل مطلب و این بود که از این قضیه زده شدم... کم کم روابط ما اینقدر سرد شد من همیشه تنها بودم و هیچوقت کنارم نبود. پای نت که می نشستم کم کم تحت تاثیر محبت آدمهای مجازی قرار گرفتم و با کسی آشنا شدم که دو سالی هم از من کوچکتر بود ولی پسر خیلی سرشناس و خوش تیپی بود.. واقعا نمی خواستم قرار حضوری باهاش بگذارم اما نمی دونم چی شد که با اصرار اون راضی شدم یکبار ببینمش ... به واسطه دوستان می شناختمش اما یه روز که محل کارم بودم( دفتر طراحی و تبلیغات داشتم اون زمان) و پرسنل رفته بودن دعوتش کردم که بیاد و همدیگه رو ببینیم و اون هم به چشم بر هم زدنی اومد...
خوش تیپ بود و جذاب ... هنوز پنج دقیقه نشده بود و من یه چای ریخته بودم که باهم بخوریم گفت بیا بشین روی پام... رفتم کنارش نمی تونستم انگار بهش نه بگم... بدون هیچ حرفی منو کشید سمت خودش و لبهام رو محکم گرفت... قلبم اینقدر تند می زد که باور نمی کردم! واقعا فکر می کردم فقط می بینمش و فکر اینجاش رو نکرده بودم!! یه کمی مقاومت کردم انگار مردد بودم خودمم نمی دونم عذاب وجدان بود یا نه چون هم دلم می خواست اینکار رو بکنم و هم می ترسیدم... تو همین افکار بودم که بغلم کرد و دستش رو برد زیر تاپ ام ... قلبم تند تند می زد و صدای نفسهای خودم رو از اون بلند تر می شنیدم هی می گفتم نه ... نه... خواهش می کنم... و اونم بدون اعتنا فقط می گفت آخ چقدر خوشگلی تو! دستش رو برد و به ثانیه ای تاپ و سوتین ام رو با هم از بالای سرم بیرون کشید هنوز نفس نفس می زدم و لبهاش رو گذاشت روی سینه هام و وحشیانه شروع به خوردن کرد... هم لذت می بردم و هم ترس داشتم! اینقدر حشری بود که به ثانیه ای بعد لخت روی مبل بودم! سریع لباسهای خودش رو هم درآورد... هیکل سکسی و قشنگی داشت و من هیچوقت فکر نمی کردم هیکل یک مرد می تونه اینقدر اغوا کننده باشه... مست شده بودم از هیجان و دلم می خواست که زودتر منو بکنه... اونم اینو فهمیده بود و انگار داشت کش می داد که منو بیشتر داغون کنه... محکم همدیگه رو بغل کردیم و همش لب می گرفتیم داغی تن اش رو حس می کردم و نفسهاش رو که دیونه ام می کرد... گردن و گوشهام رو می لیسید و می رفت پایین تر... تمام تنم رو می بوسید و من داشتم دیوانه می شدم... تا رسید به کس ام و وحشیانه توی دهنش فرو برد و می مکید ... داشتم روانی می شدم و از ترس صدا نمی تونستم زیاد جیغ بزنم... زبونش رو تا ته فرو برده بود و بعش آروم اومد بالا و کیرش رو گذاشت روی لبهام منم بی هیچ حرفی تا ته کردمش تو دهنم و براش می خوردم... چشماش رو می بست انگار خیلی خوشش می اومد حتی توان نداشتم که از جام بلند بشم همونطور خوابیده کیرش رو می کرد تو دهنم و در می آورد... یهو کیرش رو در آورد و رفت پایین بدون هیچ مقدمه ای تا ته فرو کرد تو کس ام... هر دو تا یه آهی کشیدیم و اون شروع کرد به کردن من.... وای چقدر لذت بخش بود... مزه یک سکس واقعی رو داشتم تجربه می کردم... می گفتم تا ته می خوام... تا ته...همینطور که لبهام رو می بوسید یهو کشید بیرون و آبش رو ریخت روی سینه هام... اینقدر فشار داشت که به مبل و دیوار هم پاشیده شد! .... طول کشید تا نفس ام سر جاش بیاد و از اون وضعیت خارج بشیم اما این سکس اولین سکس لذت بخش من بود با تمام عذاب وجدانی که داشتم بعدش اما با خودم کنار اومدم.... دیگه ندیدمش تا چند ماه بعد که طلاق گرفتم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#105
Posted: 29 Aug 2014 00:38
گلايه
......
گلايه دوست دخترم بود....
خيلي با هم جور بوديم..
روابطمون خيلي آزاد بود...
هر روز خونه هم بوديم................
ولي من هيچ وقت نتونستم اونو دوستش داشته باشم...
يعني نتونستم هيچ دختري رو دوست داشته باشم..
اينگاري من يه نابخشوده بودم....
که حق دوست داشتن رو از من گرفته بودن.......................
ولي من هم ميلي به دوست داشتن نداشتم...........................
به نظرم دوست داشتن مانع پيشرفته...آدم رو از هدف اصليش دور ميکنه...
اصلا اجازه نميدادم که با خنده هاي آکنده از صميميتش من رو سحر کنه.......
خيلي وقتا ميشد خودم رو شکنجه ميدادم
تو که دوستش نداري پس گه ميخوري نگهش داري..
مگه بازيچه تو اِاِ.....
واقعا کثيف بودنه يه آدم در من معني شده بود...........
خيلي ها فکر ميکنن که کثيف بودن يعني آدم بايد آخر بنگي ،دائم الخمر باشه...
ولي من اعتقاد نداشتم...
من با اينکه خيلي در ظاهر آدم خوبي به نظر ميرسيدم...
ولي نعمت دوست داشتن يک انسان در من وجود نداشت....
اين نعمته خيلي بزرگيه که اون آدم معتاد شايد داشته باشه ولي من نداشتم.......
از طرفي هم ترسو بودم و نميتونستم اون رو از خودم جدا کنم.......
ولي هيچ وقت به خودم اجازه تجاوز بهش رو نکردم...
با اينکه بار ها روي تختش دراز ميکشيد که من اونو مهمونه يه سکس ناب کنم...
ولي امکان نداشت...
چون دلم واسش مي سوخت..................................
بارها شده بود با مادرش در اين زمينه حرف ميزدم...
که يه کاري کن روابطمون خراب شه...
و کللي دليله ديگه...
ولي مادرش هم ميگفت که اگه بگي بهش ديگه زنده نميمونه....
زنه عاقلي بود...و خيلي منطقي بود...
با هم تفاهم افکار زيادي داشتيم....به خاطر همين بود که در اکثر مواقع از اون کمک ميگرفتم......
بارها ميشد که گلايه گله ميکرد که با اون جدي تر از من گلايه ميکني...
ولي واقعا زبونه هم رو نميفهميديم..
چون گلايه واقعا آدم احساسي بود...بر خلاف من که آدم کاملا عقلاني بودم...........
و اصلا احساسات و عواطف رو براي خودم مضر ميديدم..........
بار ها ميشد که باهاش تو رستواراني کافي شاپي قرار ميزاشتم که بهش بگم دوستت ندارم..ولي وقتي چشمم به چهره معصمومش ميفتاد که سرشار از عشق به من بود...دهنم بسته ميشد.........و هيچي نميتونستم بگم.......
.......
داشتم به آهنگ متاليکا گوش ميدادمun4given
واقعا محشره....وقتي گوش ميدم به آهنگ انگار خودم رو توش ميبينم....
انگار جاي بازيگره ام........................
آهنگ تموم شد دوباره گذاشتم از اول....که دوباره گوش بدم...
کنکورم هم تموم شده بود...
خوب داده بودم...و دغدغه اي هم نداشتم...
ولي اين مشکل براي من خيلي بزرگ جلوه ميکرد.........
شايد واقعا تو اون ته ته قلبم يکم محبت باقي مونده بود......که اونم محبت به گلايه بود.........
مشکلم از اونجا شروع شد...که من و اون دانشگاهامون رو يکي انتخاب کرديم......
و هر دومون هم به احتمال زياد قبول ميشديم.......
و اگه اين اتفاق مي افتاد نتيجش اين بود که من کاملا محدود بودم....
يعني روزهاي خوش دانشجوييم اساسا خراب ميشد........
چون اون واقعا روي من حساس بود.......
اگه ميفهميد با دختري بدون اجازه اون ارتباط دارم...
تموم بود...
يعني من مرگ خودم رو ميديدم...
و از طرفي اون ما با مادرم خيلي جور شده بود...
و هميشه تو خونه بحثي که بينه من و مادرم بود اون بود که چه دختره خوبيه چقدر محجوبه...............
اونا با فاميلاشون رفته بودن شمال..
با اينکه گلايه خيلي اصرار ميکرد برم...ولي قبول نکردم...چون ميترسيدم من رو به عنوان نامزدش جلو فاميلاش معرفي کنه و کار رو بدتر کنه................
اونا کيليد خونشون رو داده بودن که من برم هر روز به گلاشون،،،،،،،نه بهتره بگم به جنگلشون آب بدم.....
مادرش عاشقه گل و گل کاري بود....
و يکي از بدختيهاي من اين بود که هميشه بايد ميرفتم کود و اينجور چيزا بخرم...................
اونروز رفتم خونشون.. که آب بدم به گلهاشون.........
که موبايلم که جديد هم خريده بودم و گوشيش هم زيمنس(سامسونگ )بود(اونايي که بايد بدونن، ميدونن جريانش رو)..........................
زنگ خورد............................
-رضا
-جان رضا
-چطوري؟
-چاکر داش علي....
-آقا دو تا رو تور کرديم..هستي؟؟؟
-دخي؟؟
-پس چي
-کدوم وريا بايد بيام؟؟؟؟؟
-ببين آمار مکان من گهيه...اگه داري مکان بيارم اونجا...
-مگه ماشين داري؟؟؟
-آره ماله باباهه هست
-mmmmmmmmmmmmmmmm.....
-آقا هستمت بيا به اين آدرس....
آدرسه خونه گلايه رو داده بودم.........
نميدونستم چرا همچين تصميمي رو گرفته بودم....ولي دادم رفت........
يه نيگا به لاپام کردم ديدم زکي از جنگل خونه گلايه اينا جنگل تره....
سريع رفتم يه تيغ خريدم و يه صفايي دادم........
تو يه راه رفتم خونه چند نفر که يکم مشروب و فيلم بگيرم...
ديدم هيچ کس ندارن...
ناراحت برگشتم....
رفتم تو اتاق مادر گلايه...که ببينم اتاقش مي ارزه واسه يه شب خوابيدن.........
تازه اتاقش رو ديدم...به پسر چه اتاقي....تختخواب نبود پر قو بود..........روش دراز کشيدم...............
يه نيگا کردم به کيرم ديدم هنوز نيومدن راست کرده...............
شلوارم رو کشيدم پايين....ديدم ماشالا چه هيبتي واسه خودش درست کرده...
يه دفعه آمپرم چسبيد به سقف....دستم رو بردم به کيرم....اومدم جلق زدن رو شروع کنم...لامسب خشک خشک بود...اصلا نميشد جلقيد...
سريع عين جن زده ها پريدم...تو اتاق مادرش دنبال از وازلين کرمي،هر چيزي که ميشد جلق زدن رو آسون کنه............
بعد يکم گشتم به چيزاي خيلي جالبي رسيدم..
از قبيل مقداري سي دي...مقدار زيادتري مشروب ومقدار زياد تر تري کاندوم....
خيلي تعجب کردم...مادر گلايه که همسرش مرده....
کاندوم واسه چيشه؟؟؟
حال فکر کردن نداشتم.....ديدم کيرم بد راست کرده...
تکيه دادم به ديوار...
يکم کرم ماليدم و شروع کردم به جلق زدن..بعد يکم رفتم تو عالم معنا....يه سالي وقت سر خاروندن نداشتم چه برسه به جلق زدن......
يکم جلق زدن...
ديدم آبم نمياد...يکم بيشتر ديگه مالوندم...
ديدم بدتر شد........................
يکم فينگيلشم خوب بود..خوندم کرم ديدم کرمه ضد آمدن آب بيد...........
رفتم تو دستشويي حال بزن کي نزن....
بعد 20 دقيقه با فشار کللي آب ازم خالي شد...
بي حال شدم....
ولي خيلي تعجب کردم...
اين مادرش همه لوازم سکس رو داشت..........................
همه چي رو اماده کردم...
زنگ خورد..........
علي با دو تا دختره کس اومد...
واقعا کس بودن دور و بره 18 سال...
هيکلي ماماني........
يکيشون بود قدش دور و بره 170 بود...ولي خوش کيون و خوش پستون...
خولاصه خوش هيکل بود...
خيلي چشمم رو گرفت...
يه بفرما زدم...رفتم تو سالن نشستن.........
واسشون يه فيلم سکس گزاشتم...من و علي رفتيم تو آشپز خونه
-رضا چيزي دارِِي؟
-چي؟
-کاندوم،کرم،مشروب يا هر چيز ديگه...
-اين سه تاي اول هست ولي اون چيزاي ديگه نيست
-علي اينا بهشون نميخوره جنده باشن...
-آره بابا....جنده نيستن که.....اينا از فاميلاي دور هستن....از خارج اومدن....اونا هم ميشناسي از دم اُپن.........
-همينجوري حاضر شدن؟؟
-اينو باش..الان تو با 1000 تومان خر حاضر نيست کيرشون بيليسي چه برسه به اينکه بخواد بياد درت بزاره...تو کاره قد بلنده بودم...بهش گفتم هستي واسه سکس؟؟يکم بالا پايين کرد گفت آره...ولي گفت يه پارتنر هم واسه دوستم جور کن...اون يکي بچه خود اينجاست و اسمش سانازه ولي اونم ميخواد با اينا بره........حالا کدوم رو ميخواي؟؟؟ساناز يا سايه؟؟
-من قد کوچيکه...
-ساناز؟
-آره
- پس پايه اي؟؟
-پايتم...بزن بريم....
رفتيم پيششون نشستيم.....
ديديم زکي اينا دووم نيوردن...و شروع کردن ....يکيشون رو اون يکي خوابيده بود و داشت لب ميگرفتن از هم......اوني که من ميخواستم زير خوابيده بود...چه پاهاي سفيدي داشت....واي بي مو و چرب....
يه لحظه رفتم فضا....
اون يکي هم که پشت به ما قمبل کرده بود...
کسش از لاي پاش زده بود بيرون..
معلوم بود حسابي گوشتالو و خوش خوراک باشه....
من کير علي رو ديدم داره ميترکه...واسه خودم رو ديدم....ديدم اونم همدم کير رضا شده.....
سريع لباس شلوارا رو کنديم.....
رفتيم پيششون.....
من ميخواستم به کيون سايه دست بزنم که علي گفت اين واسه منه ولي سر اون هر کاري خواستي بکن.........
علي سايه رو بقل کرد و خوابوندش رو يه اون يکي مبل...و افتاد روش و کيرش رو کرد تو دهنش...
يه دفعه ديدم ساناز جونم منتظره منه....
بهش گفتم حاضري....و اون هم با يه آره...روش خوابيدم....و ازش سگي لب گرفتم...
لباي واقعا غنچه اي داشت...حيف بود که همچين کسي بره به فرنگي ها بده...
واقعا حيف بود...
سينه هاش از توپ سفت تر بود...
با اينکه سنه آنچناني نداشت...........
پيرهنش دکمه اي بود...دکمه هاش رو باز کردم...
واي چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقدر اين تنش سفيد بود....روشنيه بدنش چشمم رو زد....از لبش شروع کردم به خوردن و آروم آروم ميومدم پايين............ديدم حال نميده بلند شدم رفتم مشروب رو آوردم....و تا اونجا ميتونستم خيسش کردم...و بعد شروع کردم به خوردنش....
سوتينش رو وقتي باز کردم...
ديدم عجب نعمتيه....................
و چقدر سوتينش رو سفت بسته که بزرگيش معلوم نشه...
جان....دو تا پستوناش رو تو دستم گرفتم...
واي ديوونه شد...
به موهاش چنگ ميزد....
شروع کردم نوکش رو مکيدن....
دادش رفت رو هوا...از اونور هم علي دادش رفته بود رو هوا...
از بس که خوب واسش ساک ميزد.......................
دوباره حواسم به کاره خودم جمع شد....
يه بار ديگه چشمام رو تو چشمامش قفل کردم....
دوباره محوش شدم..
و دوباره شروع کردم به خوردن ممه هاش...........خيلي خوشش ميومد...
ولي ديگه نميتونستم بخورم...
هنوز به اون بهشت برين نرسيده بود.........رفتم پايين...رسيدم به نافش ولي نخوردم...
چون ميدونستم مزه عرق خواهد داد.......دکمه شلوارش باز بود...
زيپش رو آروم آروم باز کردم....
شرت سفيد....و خوش بويي داشت...انگاري بهش عطر زده بود..........شلوار و شرتش رو با هم يه جا کندم............. از تنش.....
پاهاش رو باز کردم و خودم رفتم لاي پاهاش......عجب کسي بود.............
گوشتالو....واقعا تمام صورتم توش گم ميشد...
حاضر بودم 10 ساعت تمام همچين کسي رو بيليسم........
خيلي بيريف بود..........و خوردني..........مشروب رو ريختم لاي چوچولکاش.....يه آه کوچيک کشيد.............تا اونجا ميتونستم کسش رو باز کردم...يکم چوچولکاش معلوم تر شد...زبون رو انداختم لاش و با قسمت فوقانيش هي بازي ميکردم...
موهاش رو گرفته بود و داشت من رو نيگا ميکرد...
چشماش رو به زور باز نگه داشته بود...............
جيغهاي نازي ميزد......
بعضي موقع ها دسته مبل رو ميگرفت......
ولي دوست داشتم ديووونش کنم...
چون من با همون نيگاه اول ديوونش شده بودم.....
-پرده داري؟؟؟
-هان؟؟؟
-پرده؟؟
-نه ديروز زدم....کارتو بکن....
لاش رو رو دوباره باز کردم زبونم رو کردم لاي چوچولکاش و انگشتم فاکم رو کردم توش........و عقب جلو ميکردم.......ديگه آه آهش در اومده بود...
ديوونه ديوونه شده بود............
بلندش کردم...
خودم نشستم...و بهش اشاره کردم ساک بزن..............
تو اين حين داشتم سکس علي و سايه رو ميديدم...
علي پاهاش رو بالا داده بود و گذاشته بود لاش...
به نظر کلفت ميومد...
به کسه سايه نيگا کردم اونم گوشتالو بود ولي کيون گوشتالو تري داشت........
حيف که جينده نبودن وگرنه نميزاشتم از اين کيوناي گوشتالو بي نصيب باشم............
دوباره متوجه ساناز شدم ديدم با چه حرارتي داره کيرم رو ميخوره...
کيرم ديگه سيخه سيخ بود...
بلندش کردم...
همونجوري که نشسته بود آروم نشست رو کيرم....تنگ بود....خيلي هم تنگ بود....اولين بارش بود...بهش حق ميدادم.......آروم نشسته بود..و جم نميخورد....يکم گزاشتم ديدم نه انگاري قصد بالا پايين شدن نداره.........دستم رو گذاشتم زير کيونش و بالا پايينش کردم...
يه دادي زد...که آرومتر....
يکم ديگه صبر کردم...ديدم جا نداره...
وازلين و کرم ضد آب رو مالوندم...يکم که چرب شد...دوباره نشست روش...ايندفعه راحت تر رفت....يه دفعه خودش بالا پايين کرد....البته نه خيلي تد......بعد چند دقيقه ديگه طاقتم طاق شد چون اصلا حال نميکردم...
به جاي حال داشتم وزنش رو تحمل ميکردم..................
خوابوندمش روي تخت.............پاهاش رو بالا کردم...و آروم کردم تو کسش...
دوباره در آوردم و دوباره کردم..
بعده يه مددت تند کردم...دستام رو فشار ميداد...
احساس ميکردم فشار خيلي زيادي رو تحمل ميکنه...
ولي به تخمم هم نبود...تا اونجا که ميتونستم تند تندترش کردم ديگه چشماش باز نميشد...داشت ديگه به گريه کردن مي افتاديم..
به هن هن افتادم......................پاهاش رو يکم بازتر کردم و يکم پايين تر قرار گرفتم طوري که با کسش هم سطح شدم...
دوباره يه تف زدم روي کيرم و کردم توش...
سر کيرم خيلي گنده شده بود...
خيلي هم گرم شده بود...
خيلي داغ و ناز...................دستم رو،روي شونه هاش گذاشتم تا با قدرت بيشتري بکنمش...
بعده يه مددت که ديگه عادت کرده بود...
داد هاي ناشي از شهوت سر ميداد...
که آدم رو ديوونه تر ميکرد....
ايندفعه به پشت خوابوندمش و خواستم هنگام کردن تکون خوردن باسناش رو هم ببينم...
بهم خيلي حال ميداد...
کيرم رو گذاشتم لاي کسش ...اندفعه قل خورد رفت......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#106
Posted: 30 Aug 2014 16:32
داستان سکسی من و سمانه
-کوی زندان
(2 خواهر،تیغ زن اصفهانی)،
شروع:
من پرهام 20 ساله،دانشجوی مکانیک (دانشکده مهاجر)،ک اسفند سال 90 بود ک با 2 تا از دوستای،کونیم (ک حیف بگم دوست!)،ادم باید دوستشو تو دختر بازی تست کنه تا جواب پس بده!دوستان بدونید!
خلاصه اغا ما رفتیم قشم 2 روز اونجا بودیم،کلی خرید کردیم و ... و رفتیم جلوی بازار قدیم قشم بلیط اصفهان خریدیم ک ظهر ساعت 3 حرکت کنیم،ساعت 3 شد و ما 3 تا رفتیم ک از شانس 3 تا دختر دیگه ک 2 تاش خواهر بودن(همین سمانه و سمیرا وزیری مهرگانی)و یه دختر دیگه که قیافه ش شبیه دختر فراریا بود.....
خلاصه دوستم ب سمیرا،ابجی بزرگه شماره داد و ما هم سوار اتو بوس شدیم و علی حرکت...
تو راه ب ی بهونه ای سمانه ک کوچیکتر بود گفت گوشیم گم شده،گفتیم زنگ بزن روش،گفت سایلنته!
تو نگو این نقشه این جنده بود ک من ک پشت سرشم بلند شم و پیداش کنم .و بهش بدمش،خلاصه ما هم ک خر!،
بلند شدیم هی بگرد تا افتاده بود لای صندلی اتوبوس،و اونم الکی داشت زیر صندلی ابجیش ک اونوری بود میگشت!
اقا ما پیداش کردیم،دادیمش،خر زوق شد و اومدیم نشستیم(مث اینایی ک انگار شاخ غولو شکستن!)
بعد این سما جنده بلند شد و اومد شمارشو داد و با ی عشوه ای گفت:من گفتم هر کی گوشیمو پیدا کنه،ی شارژ ایرانسل واسه ش میگیرم،حال اگه میشه ی تک بزنید ک بدونم همراه اول یل ایرانسل
ما هم خر و شمارشو گرفتیم،و اغا دیگه اس بازی شروع شد تا خود اصفهان...
1 هفته اشنایی اولیه بود،بعد قرارا شروع شد.... و بعد بوس ..موس و کیس تو کیس تو کوه صفه،تا اینکه گفتم بریم خونه خالی دوستم،بهارستان،ک اونم با ی کم ناز بالاخره قبول کرد و فرداش رفتیم ولیعصر بهارستان،خونه دوستم،(اینو هم بگم ک 3 بار قبل از اینکه بیاد خونه هی زنگ میزد ک پرهام:من ی مشکلی واسه م پیش اومده و ی مقداری پول میخوام ک بعدا حتما حتما بهت پس میدم!اخه از تو کس عمه ت پس میدادی؟؟؟،و میخواس ما رو تیغ بزنه،چون فکر کرده ب خیال خودش بچه مایه ایم!!!
خلاصه اومد دروازه شیراز و ما هم رفتیم خونه محمد دوستم بهارستان و بعد سلام علیک رفتیم تو اتاق خالی،و ب بچه ها گفتم هر وخ پام خورد ب در بیاد تو،و ب زور جرش بدیم.
خلاصه اول لباساشو کندم.اونم مال منو ی سوتین ادیداس بنفش پوشیده بود و ی شرت ادیا داس مشکی اسپورت و اول ی کم با موهاش ور رفتم و بعد بوس و لب تو لب از گوش و لباش و توله سگ چقد کار بلد بود،تا حشرش زد بالا و لخت مادرزاد شد توله سگ،گفتم ن بابا اینکاره ای!
گفت پس فکر کردی چرا 21 ساله م هنوز پیش دانشگاهیمو تموم نکردم دارم میرم کلاس عربی!
اغا اینو گفت و دراز شد تو بغلم،توله سگ داغ داغ بود،ی ژل سکس هم کنار کیس انداحته بود ،واسه م مالوند ب کله ش و انداختم تو کونش،کیرم منم ک کلفت کلفته،چون اهوازیم،و انداختم تو کون این پری جنده
تو عمرم انقد لزت نبرده بودم،واقعا کون تنگ و توپول تمیزی داشت،صورت خودشم ک گرد گرد و چشاش بزرگ و فاصله چش و ابروش غوغا میکرد،از بس محشر شده بود.
منم انداختم تو کونش،2 مین نکشید ک ابم اومد(من بی جنبه)،اونم ب خیالش ک من بچه پولدار و کسخلم و بعد سکس،دیگه مزه شو میزاره زیر دهنمو تیغ زنیشو راه میندازه،چون تا الان چیزی بهش ک نماسیده بود،هیچی پول الوئه وراهای صفه رو هم حساب کرده بود!
خلاصه ما ابمون اومد و دوباره گردنشو خوردم و بوس بوس...
تا اینکه پامو زدم ب در و محمد و مهدی و ناصر کیر ب دست از در اومدن تو،مهدی کونده،فوری گزاشت تو کونش،تا اومد داد بزنه پرهام،ناصر قمی از کون جرش داد،بچه نیروگاه قم بود،کیرش شبیه مال عربای طرفای ما بود!
و 3 تایی ب طرز فجیعی جرش دادن،منم دس ب تخم تو حال داشتم از ماهواره سلنا گومز میدیدم و میخندیدم،واحد بغلیمون هم دختر دانشجو بودن،ب این صداهای جیغ دختر از تو واحد ما عادت کرده بودن.....
خلاصه بچه ها
دختری ک ادعای زرنگیش میشه،این میشه!!!!!!!!!!!!!!
منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#107
Posted: 30 Aug 2014 16:50
قرارمون يادت نره
يک روز سرد زمستوني بود يادم نيست چندم ماه بود ولي خوب يادمه دي ماه بود به تازگي يک پسري توي محلمون مغازه زده بود که خيلي ادعاي ديانت ميکرد ادم معموليي بود ولي دوست داشتم يک جورايي امتحانش کنم و از سر کنجکاوي بفهمم که چند مرد حلاجه تا اينکه تصميمم را گرفتم و به شماره مغازش زنگ زدم اون موقع يعني سال 82 هنوز کالرآيدي نيومده بود و مي تونستم راحت از خونه بهش زنگ بزنم ..
اين شد که اولين تماس را گرفتم بعد از چند تا بوق خوردن يکي گوشي را برداشت يک صداي گرم و اروم از پشت گوشي گفت بفرماييد چيزي نگفتم چند بار ديگه گفت الو الو و وقتي ديد صدايي نمياد گوشي را گذاشت هر روز کارم شده بود که حداقل يک بار بهش زنگ بزنم و چيزي نگم خودم هم نمي دونم چرا ولي ميزدم تا يک روز ...
وقتي گوشي را برداشت پشت تلفن گفت گربه خورده زبونت را منم ناخودآگاه گفتم نه تو خوردي گفت اسمت چيه گفتم تربچه که اونم گفت حتما خونت هم تو باغچه است خلاصه قطع کردم و شبش باز بهش زنگ زدم و خودم را يلدا معرفي کردم و گفتم که بابام کارخونه داره و تک دخترم و هر چي تونستم چاخان کردم ولي اون هر چيزي که گفت راست گفت شايد از روي ترس اينکه احتمال ميداد من بشناسمش شايدم از زرنگيش بود شايدم خيلي ساده بود که احتمال سومي بيشتر بود تا تونستم ازش اطلاعات کسب کردم
کم کم بهش عادت کردم و هر روز بهش زنگ مي زدم و با هم حرف ميزديم از خانواده متوسط جامعه بود پدر نداشت و خودش رو پاي خودش ايستاده بود تا به اينجا رسيده بود 1روز گفت مي خواهم ببينمتون گفتم ديدي آخه يک بار رفته بودم مغازش ولي خودم را معرفي نکردم اون بنده خدا هم فکر کنم اصلا تو اين باغ ها نبود که چشم چراني کند منم خودم را سنگين گرفتم اين را که گفتم گفت نکنه اون دختر کمي تپل باشين که هر روز از در مغازه رد ميشه و مي خندي اگر اوني همين الان قطع کن که اصلا ازت خوشم نمياد گفتم نه گفت نکنه فلان مشتري هستي گفتم نه خيلي آدرس داد ولي نفهميد تا اينکه گفت راستش يکي را ديدم که خيلي خوب بود ولي ديگه مغازم نيومد از خدا خواستم بهم برش گردونه گفتم کي بود گفت نمي دونم گفتم چه شکلي بود گفت تو نظرم فرشته بود زميني نبود
گفتم يعني هيچ آدرسي ازش نداري گفت چرا مي دونم ولي با شما و اسمتون هم خواني نداره گفتم چي گفت : گواهينامه اش اينجا بود و لي اسم و فاميلش با شما يکي نيست گفتم اوني که گواهينامه را آورد را ديدي گفت نه روم نشد نگاهش کنم بعد گواهينامه اش و عکسش را که ديدم حس کردم که خيلي .... حرفش را قطع کرد گفتم دوستش داري گفت نه ولي علاقه مند بودم بيشتر بشناسمش گفتم مي شه بدونم اسمش چي بود گفت فاطمه وقتي که اسمم را برد دلم لرزيد گفتم خوب حالا مي توني هر چي بخواهي بشناسيش گفت سر کارم نگزار يعني اون خودت بودي؟گفتم آره گفت پس اسمتون يلادا نيست گفتم نه بازهم باورش نشد گفت الکي ميگي گفتم نشون به اون نشون که خواهر کوچکم اومد و گواهينامه را گرفت يک دفعه از پشت گوشي صداي بلندي مثل داد کشيدن يا همچين چيزي را شنيدم که بعدا بهم گفت که از خوشحالي داد زده و خدارا شکر کرده خلاصه بعد از اون ديگه هر روز و هر شب با هم تماس داشتيم تا اينکه تصميم گرفتم که بروم و ببينمش صبح زود باهاش تماس گرفتم و بهش گفتم که مي خوام همديگر را ببينيم اون هم خيلي استقبال کرد ولي بهش گفتم که من نظرم روي دوستي نيست و روي ازدواج و آشنايي اوليه است اگر قبول داري تا بيام که قبول کرد رفتم جلويآينه و هر کاري که از دستم بر ميومد و بلد بودم انجام دادم منظورم آرايش هست بعد لباس هام را پوشيدم و سعي کردم توي انتخاب رنگها رنگهاي ملايم را مد نظر بگيرم که عادي جلوه کنم و زياد تو چشم نيام از درب خونه رفتم بيرون و سوار اتوبوس شدم و به گلفروشي رفتم 2 تا شاخه گل رز قرمز خريدم و راهي مغازش شدم دل تو دلم نبود وخيلي دلم مي خواست عکس العملش را بعد از ديدن خودم بفهمم وقتي وارد مغازش شدم پشت ميزش نشسته بود و داشت به صفحه مانيتور روبروش نگاه ميکرد و ميخواست طوري وانمود کنه که انگار منتظر چيزي يا کسي نيست ولي تابلو بود که اونم مثل من دل تو دلش نبود اين را بعدها خودش هم بهم گفت رفتم تو سلام کردم و باجواب اون به طرف ميزش نزديک شدم و گل را روي ميزش گذاشتم هم تعجب کرده بود و هم چشماش برق ميزد نگاهش نگاه خاصيبود انگار که چشماش دهن داشند وداشتند درستي من را مي بلعيدند يک دقيقه اي نگاهمون به هم گره خورده بود که متوجه شد من هنوز ايستاده ام گفت ببخشيد بفرماييد بشينيد خواهش ميکنم نشستم طوري که کنار در پشت مانيتور قرار بگيرم که اينقدر من را نگاه نکنه معلوم بود که تا حال از اين کارا نکرده و مشتاقانه منتظره که سر صحبت بازبشه.......منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#108
Posted: 30 Aug 2014 16:52
سفر
اولین سفرم با دوست پسرم به شیراز بود که کلی استرس داشتم چون اولین بار بود که میخواستم چند شب رو پیش یه پسر بخوابم از تو اتوبوس که راه افتادیم دست همو سفت گرفته بودیم و هم دیگه رو لمس میکردیم که من دیدم عشقم کیرش شق شده و داره از تو شلوارش میزنه بیرون که یه نگاه بهش از روی دل سوزی کردم که بهم گفت داره درد میگیره مینو زیاد احساسی عمل نکن که رسیدیم بد جور میکنمت که تو بغلم غش کنی واقعا هم هر وقت منو میکرد من تو بغلش از خوشی غش میکردم چون اون ابش زود میومد اول منو دو سه بار ارضا میکرد بعد خودش ارضا میشود خلاصه منم دیدم داره زجر میکشه یه کم خودم رو زدم به خوابی که اونم اروم بگیره ولی تا توی تونل میرسیدیم فورا یه لبی ازم میگرفت و منو بیدار میکرد ولی من هیچ عکس العملی نشون نمیدادم و کاریش نداشتم خلاصه بعد از ظهر بود که رسیدیم شیراز و از ترمینال ماشین گرفتیم به سمت خونشون رفتیم وقتی رسیدیم خونه اولین کاری که کرد هنوز داخل نرفته بودیم یه لب با صدا ازم گرفت که حال کردم و دیدم کیرش دوباره داره بلند میشه و همین جوری بغلم کرد تا تو اتاق خواب و نشوندم رو زمین گفت تا لباست رو عوض کنی من میام و خودش رفت دسشویی کیرش رو بشوره چون میدونست اول سکس من باید بخورمش منم رفتم یه لباس خوشکل سکسی براش پوشیدم و رفتم پشت در دسشویی که در بیاد وقتی در اومد دوباره شروع کرد به بوسیدنم ولی من بهش گفتم صبر کن چون اصلا دوست نداشتم بدون امادگی بعد از یه سفر طولانی سکس کنم رفتم خودمو خوب شستم و مسواک زدم دست و صورتم رو شستم و با یه ژل خوشبو کننده بدنم رو خوشبو کردم و کسم رو خوشبو کردم ورفتم تو اتاق تا یه رختخواب پهن کرده و خودش لخت با یه شورت نشسته منتظر من وقتی رفتم کنارش تا کیرش خوابیده گفتم وای نگاه کوچولو شده که این ،گفت کار خودته بیدارش کن شروع کردم براش ساک زدن تا بیدار شد انقدر سفت بود که ترسیدم اگه بکنم جر بخورم بعد گفتم میخوای الان چه کار کنی گفت بخواب تا بهت بگم خوابیدم و شروع کرد به ساک زدن برای من انقدر خوردش که کامل ارضا شدم و یه جیغ زدم که گفت جونم عشقم ارضا شدی گفتم اره بسه دیگه اومد کنارم خوابید و یه ادامس بهم داد یکی هم خودش خورد و دوباره شروع کرد به بوسیدن لبام و بازی به سینه هام انقدر با سینه هام بازی کرد که دوباره حشری شدم و بادستش شروع کرد کسم رو مالیدن منم هم زمان باهاش کیرش رومیمالوندم و لباش رو میخوردم انقدر بادستش با چوچولم بازی کرد که برای بار دوم ارضا شدم دوباره شروع کرد به قربون صدقه من رفتن دیگه داشت حرصم رو در میاورد نمیدونستم چه جوری بهش بگم منو بکن که دوباره شروع کرد ازش خواستم این بار با هم ارضا بشیم و بعدش بخوابیم چون خیلی خسته بودیم بار سوم بود که انقدر نوک سینه هامو خورد و گاز گرفت که منو حشری تر از قبل کرد و یه کرم برداشت و داد دستم گفت کیرم رو چرب کن منم براش حسابی چربش کردم و به پشت خوابیدم و همین جور که دستش رو چوچول خیسم بود اروم کیرش رو کرد تو کونم چون عاشق کون منه منم بدم نمیاد خلاصه اروم چند بار تلمبه زد و تا اخر کردش داخل که همین جوری جیغم در اومد و فکر کرد دردم اومده اومد درش بیاره که گفتم نه بکن خوشه از خوشی جیغ میزنم نه از درد خلاصه زود ابش اومد و ریختش تو کونم و یه لب ازم گرفت و رفت خودشو بشوره ..........وقتی برگشت من خواب بودم...........این اولین سکس شیراز من بود تو اون سه رو ز شیراز ما بیش از روزی 5بار سکس داشتیم البته 5 بار اون ارضا میشود من رو بیششتر ارضا میکرد
عاشقشم و عاشق سکس باهاش هستم و هر روز تشنه تر از روز قبل میشم براش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#109
Posted: 30 Aug 2014 16:57
خاطره سکسی محمد
سلام من محمد 18 سالمه این ذاستانی ک براتون نعریف میکنم واقعی هسته و واسه 1 ماه پیشه داستان اولین سکس و کس کردنمه
چند ماهی بود دوس دختر قبلیم ولم کرده بود دپرس بودم چون دوسش داشتم تو فیس بوک با دخترا چت میکردم تا حالم بهتر شه 1 روز با 1 دختری به نام مرجان چت کردم تو سایت دانشگاه بودم خلاصه باهاش چتیدمو بعد 1 ساعت دیدم کلاس دارم باید برم کلاس مرجان 22 سالش بود منم تو مشخصات فیسم زده بودم 22 سال اونجوری ک فهمیدم bf نداشت فرصتو مناسب دیدم بهش گفتم من کلاس دارم شمارمو میدم دوس داشتی اس بده تا باهم بحرفیم
شمارمو دادمو دیدم تک انداخت تو کونم عروسی بود
یک ماهی باهم بودیمو بعد 1 ماه گفت میخوام ببینمت اون دانشجو سبزوار بودو من شاهرود
بهش گفتم من نمیتونم بیامو بهونه آوردمو از این حرفا
خونه هم ک نداشتیم ک اگه اون امد جاش بدیم چون ننه بابامم شاهرودن
خلاصه ی اتفاقی افتادو بابام مجبور شد بره بیمارستان تهرانو مامانمم باهاش رفتو من بهونه دانشگاه آوردم خواهرمم ک 10 سالشه مدرسه داشت موند ولی چون خواهرم کوچیک بودو منم خونه نبودم هیچوقت مامانبزرکم امد خونمون موند
تقرابا خونه خالی شده بود وقتو مناسب دیدمو گفتم مرجان بیاد شاهرود
مرجان امد تا 10 شب بیرون بودیم بعد بردمش خونه بهش گفتم باید تو ماشین بخوابی خداروشکر ماشین رونیز بود بزرگ بود
منم تا 10:30 ک مامانبزرگم اینا بخوابن خونه بودم بعدش 1 پتو برداشتم رفتم تو ماشین منو مرجان عاشق هم شده بودیم اوش با لپ تاپ فیلم دیدیم تموم ک شد کلی لب گرفتیموقربون صدقه هم رفتیم بهش گفتم تا حالا ارضا شدی گفت ن گفتم میشه من امشب ارضات کنم اونم از رو عشقی ک بهم داشت گفت باشه منم اول لب گرفتم ازش بعد شروع کردم گردنشو خوردن چشاشو بسه بود معلوم بود ک داره حال میکنه بعد م3 فیلمایی ک دیده بودم عمل کردمو لباسشو در آوردم سوتینشم باز کردم شروع کردم به خوردن بدنش سینهاشم میخوردم دیگه طاقتم طاق شده بود رفتم شلوارشو در اوردمو شرتشو دراوردمو م3 وحشیو شروع کردم کسشو خوردن دیدم آهش در امده منم لا کسشو باز کردمو زبونمو میکردم توش 5 بازی ارضا شدو ریخت تو دهنه بنده منم با تمام ولع میخوردم خودش گفت حالا نوبت منه ک ارضات کنم لباسامو در اوردو شروع کرد ساک زدن برام
خوب بلد نبود ساک بزنه واس همین حال نمیداد بهش گفتم میشه سر کریمو بمالم به کست ؟
قبول کردو خوابید منم افتادم روش بهش گفتم خودت بمالش گفت باشه !کیرمو گرفتو با ولع میمالید ب کسش خودشم آه آه میکرد
منم گاهی کیرمو 1 ذره میکردم داخل باز درمیاورد خودش هی میمالید ب چوچوله کسش من نزدیک ارضا شدنم بود ک قبل گفتنم آبم ریخت رو کسشو چوچولش چون خودشم آبش همون موقع امد حالیش نشد ک من گفتم بسه بسه آبم امد 1 دفه گفت وای دروغ میگی چرا نگفتی قبلش ؟من گفتم توش ک نریخته گفت مکش داره 1 لحظه رنگم سفید شد خودمو ول کردم روش بعد چند دقیقه گفت اشکال نداره ایشالا چیزی نمیشه سرمو بلند کردو دوباره کیرمو میمالید ب کسش من این سری تصمیم گرفتم بکنم داخل بهش گفتم قبول نکرد گفت شب حجلمون منم حالت قهر گرفتمو گفتم تو میخوایی ولم کنی گفت ن گفتم اگه نمیخواییو ماله منی پس پردتم بزنم نباید خیالیت باشه بعد اشک از چشم امد(من آدمه احساسی هسم)بعد چند دقیقه گفت باشه قبول گفت فقط من شک دارم گفتم ب چی؟گفت بچها به من تو خوابگاه میگن پردت حلقویه !گفتم ینی چی گفت پرده حلقوی پرده ای هستش که کیر بره توش پاره نمیشه تا زمانی ک بچه ب دنیا نیاد پرده داری ولی اگه 1%کردی داخلو خونریزی کرد مردونه باید بیایی بگیریما گفتم باشه با ترس کیرم گذاشتم دمه کسش 1 ذره 1 ذره میبردم تو خیلی تنگ بود دیدم اینطوری نمیشه 1 دفه تا ته کردم تو مرجان ی جیغ بلند کشیدو منم کیرمو داخل نگه داشتمو بعد دو س باری تلمبه زدمو باترس دراورد ک ببینم خون امده یا ن میترسیدم ببینم ولی دیدم ن خون نیومده خودشم خوشحال شدو دوباره کیرمو کردم داخل خیلی تنگ بود آروم آروم تلمبه زدم بهم گفت محمد تورو خدا تند تر بزن آبت بیاد دارم میمیرم منم شروع کردم ب تند تند تلمبه زدنو مرجانم فقط درد میکشید تا آبم خواس بیاد کشیدم بیرونو ریختم بیرون آبمو منو مرجان تا ساعت 6 صبح سکس کردیم 10 باری کردم تو کسشو دیگه کیرم بیحس شده بود
اونشب گذشتو فرداش مرجان از بس درد داشت نمیتونس راه بره ولی رفت سبزوار منم بعدش بهش راس گفتم ک 18 سالمه بعد 1 عالمه ک هم من هم اون گریه کرد بابات این قضیه گفت باشه همه جورش دوست دارم الانم م3 قبل دوسم دارهو تا 2 سال دیگه ازدواج میکنیم فقط هنوز پریود نشده میترسم بچه دار شده باشه دعا کنید برامون قرارم شده هر وقت جور شد بیاد دوباره شاهرود تا سکس کنیم
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#110
Posted: 30 Aug 2014 17:00
خاطره سکسی alex2000
آقا ما یه دوست داختر داشتیم خیلی هیکلش توپ بود ... ازون هایی که یه باسن بود با چهار دست و پا .. این هم بگم که کلا هیکلش توپ بود و جدا از باسنش سینه های توپی هم داشت ...
یه یک سال و نیمی در کنار سایرین باایشون هم دوست بودیم خیلی صمیمی .. هفته ای یکی دو روز عصرها از سرکار میومد محل کار من با هم میرفتیم خونه دو سه ساعتی میموند ... اشکالش این بود که پدرمادرش هردو معلم بودن و طوری این دختر رو تربیت کرده بودن که دسته کمی از یخچال نداشت.... انگار که هیچ جاذبه جنسی در این بشر وجود نداشت .... با وجود اینکه خیلی آدم احساساتی بود و اکثرا تو بغل من مینشست اما لامصب انگار نه انگار.... هیچ حس دیگه ای بهش دست نمیداد...
هر چقدر باهاش کلنجار میرفتم , میبوسیدمش , نوازشش میکردم , باسنشو میگرفتم میچلوندم ... اما هیچ هیچ.....
تا یه روز خیلی اتفاقی دست خورد تو یکی از سینه هاش و من هم یه چند لحظه ای نگهش داشتم .. حالتش عوض شد ..( این رو هم بگم که هیچوقت نمیذاشت به سینه هاش دست بزنم) .. نگاهش , رفتارش عوض شد .. من هم با خودم گفتم آخ جون بالاخره موتورش روشن شد...اما باز هم اون روز نذاشت بیشتر بریم جلو...
تا اینکه جمعه صبح اس ام اس داد گفت دارم میام اونجا .. من هم خیلی سریع اون یکی دوست دخترم رو از شب قبل اونجا بود رد کردم بره خونه خودش .. گفتم بابام سکته کرده باید برم یه سر بهش بزنم...
یه ساعت بعد اومد .. دیدم به به یه شورت نخ در بهشت پوشیده بود به رنگ آبی که از بغل شوارپارچه ای مشکی تنگش بندهای کناریش را کشیده بود بالاتر... با خودم گفتم آلکس خان نونت تو روغنه .. با کیر افتادی تو عسل ....
خلاصه طبق معمول حرف و صحبت و بوس و بغل .. تا دوباره نشست رو پام ... من هم نامردی نکردم مثلث پشت شورتش را با دست گرفتم کشیدم بالا تا قشنگ بره لای کون و کسش ... یه خنده شیطنت آمیزی تحویلم داد .. به به ..
چند بار شورتش را عقب و جلو کردم تا خوب کسش رو تحریک کنه اون هم میخندید... بعد یه دفعه پاشد روبروم ایستاد .. گفتم چی شد هیچی نگفت... لبخند زد من هم بلند شدم بغلش کردم دستم رو از پشت بردم تو شلوارش یه لپ کونش رو گرفتم تو دستم .. نوک انگشتام رو رسوندم به درز باسنش .. یه دفعه خودش رو کشید عقب شروع کرد به زرزر گریه کردن ...
مارو میگی یه دست تو شلوار خانم باقیافه بهت زده در حال تماشای اشکهای علیا مخدره...
دستم رو در آوردم گفتم چته؟ .. گفت تا حال کسی به من اینقدر بی احترامی نکرده بود...
منو میگی ترکیدم از خنده..از کی تا حالا تماس دست با پوست لطیف باسن شده بی احترامی .. خوب میخواستی نخ در بهشت نپوشی .. مثل همیشه شورت نخی دو سایز بزرگتر میپوشیدی ... گفت مگه چه اشکالی داره الان مامان ها هم از این شورت ها میپوشن... ما رو میگی صاف خورد تو برجکمون .. مامانا هم از این شورتا میپوشن یعنی چی ... ماگفت آخه زیر شلوار پارچه ای خیلی قشنگ میشه .. هیچ درز و خط اضا فه ای معلوم نیست ... زپرشک .. مارو باش فکر کردیم خانم به خاطر سکسی تر بودن و تحریک کردن ما این لباس زیرو پوشیده .... نگو مده ...
. گفتم بابا جان تو بهتره همون بری پیش مامان جان معلمت که یه عمر مغرتو خورده .. توش دری وری پر کرده .. بشین پیشش تا یکی از راه برسه باهات ازدواج کنه با احترام باهات برخورد کنه ... ماکلن آدم بی ترتبیتی هستیم .. دختر با شورت لامبادا ببینیم دست میکنیم تو شلوارش ....
اون روز رفت و یک سال و نیم دوستی بی خاصیت ما هم تموم شد...
این قضیه رو نقل کردم تا همگان بدانند در میان دختران انواع گرایشها پیدا میشوند... بعضی ها اینقدر داغند که یه نفر کمشونه باید برن پادگان خدمت کنن شاید آتیششون بخوابه .. بعضی ها هم یخچال هستند از نوع ساید بای ساید.. نه از این ورشون بخار در میاد نه از اون ورشون... کلا تعطیل میباشند...آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم