ارسالها: 9253
#111
Posted: 6 Sep 2014 23:36
ارسالی از کاربرها
سلام به همه.
من تازه وارد هستم.چنتا از داستان ها رو خوندم و دیدم واقعا سطح کار خیلی خیلی پایینه.دیگه گفتم رسالتم اینه که بنویسم.
این یه داستان نیست.یه خاطرس.یه خاطره که تعریف کردنش حداقل واسه خودم خالی از لطف نیست.
چهارسال پیش بود که از طرف یه شرکت خصوصی تو اصفهان به عنوان مسئول کنترل پروژه و متریال واحد اتوماسیون آلمینیوم هرمزال عازم بندرعباس شدم.
خب فقط کوتاه توضیح بدم که شغل من این بود: پیش بینی اینکه پروژه چقدر متریال یا مواد لازم داره.چند روز انجامش طول میکشه.پیگیری برای دریافت متریال از کارفرما و در آخر بالانس کردن متریال.خودمونی بخوام بگم من واسه انجام کار چیزای لازم رو تهیه میکردم دسته آخرم مینشستیم حساب کتاب و خداحافظ شما!
محیط کار اونجا طوری بود که تقریبا در برابر هر پنجاه مرد یک زن هم در پروژه کار میکرد.که اون ها هم اصلا رنگ آفتاب رو نمیدیدن و اکثرا منشی مقامات ارشد اونجا بودن.من به واسطه ی ارتباط مداوم با این مسئولین و ارائه ی روند پیشرفت پروژه تقریبا هر روز اکثر اون منشی ها رو میدیدم و تو اون گرمای وحشتناک دل خوشی من همین بود که حداقل سربازی نیومدم! و میتونم چندتا دختر هم در کنار کار کردن ببینم!
واقعا چقدر زود سطح توقعات کسی که تو اصفهان بهش میگفتن مهندس و بلاخره دو سه تایی دختر بهش کم و بیش لطف داشتن و این موقعیت واسش جهنم بود پایین اومد طوری که بر خلاف تصورم خیلی زود باهاش کنار اومدم.
شش ماهی از حضورم در اونجا میگذشت.شاید اگر بندرعباسی توی سایت باشه بدونه که آلمینیوم هرمزال نزدیک نیم ساعت با شهر فاصله داره.و من هر روز این مصافت رو طی میکردم و شرکت هزینه ی ایاب و ذهاب من رو پرداخت میکرد.پروژه رو به اتمام بود و میزان حضور من در اونجا باید کمتر میشد.ولی طوری نبود که برگردم اصفهان.نامه نگاری ها و پیگیری ها همچنان ادامه داشت.برای همین از اون پروژه ی عظیم فقط من از اصفهان مونده بودم و یه آپارتمان دو خوابه به تنهایی دستم بود.قرار بر این شده بود که من در هفته سه روز به پروژه برم و بقیه ی مدت رو در خونه باشم که کرایه ایاب و ذهابم که مبلغ قابل توجهی میشد رو از دوش شرکت بردارم.موندنم توی خونه منو هوایی کرد که به خودم سری بزنم و دنبال تفریحاتی برای پر کردن اوقات تنهاییم باشم.برای همین بود که با توجه ی به علاقه ی زیادی که به شعر و محمدعلی بهمنی داشتم چند روز بعدش خودم رو توی رونمایی کتاب یکی از شاعرای اونجا پیدا کردم.
جلسه ی خوبی بود.دختر هم زیاد توش بود.کلا خیلی حال داد.اما میونه این همه آدم یه نفر بود که انگار میشناختمش ولی هرچی به مغزم فشار می آوردم یادم نمیومد که کی بوده.جلسه که تموم شد طبق معمول جلسات شعر بخش لاس وگاس برنامه شروع شد و دختر و پسر در جمع های چند نفری شروع کردن به صحبت کردن.منم چون غریبه بودم تصمیم گرفتم زودتر برم که حسرت دیدن این صحنه ها به دلم نمونه.تو پله ها بودم که یه دفه همون خانوم با سرعت اومدم طرف و گفت جناب امیری دارین تشریف می برین؟!
خشکم زد!باور نمیکردم کسی منواینجا بشناسه.اونم نه هر کسی.دختری که کل جلسه نگاهم به نگاهش گره می خورد.
گفتم بله با اجازتون.فردا صبح زود باید سر کار باشم.میرم برای استراحت.
دختره گفت: واااا.یجوری میگین کار یکی ندونه فک میکنه میرین اونجا بیل میزنین!غیر از اینه چهار تا نامه رو پیگیری میکنین؟!
اینو که گفت برگشتمو دقیق نگاهش کردم.باورم نمیشد.منشی متریال هرمزال بود.وااااااااای.نمیتونستم خودمو کنترل کنم.کسی که هر روز با یه روپوش گل و گشاد و مقنعه میدیدمش الان با یه روسری آبی و یه مانتو کوتاه بالای پله ها ایستاده بود.روسریشو باز گذاشته بود و میشد از بالای یقه ی لباسش یکم از پوسته بدنش رو دید.
اگه بخوام اون لحظه رو با چیزی مقایسه کنم مثه این بود که همکلاسی دانشگاهتونو یجایی با تاپ و شلوارک و سر لخت ببینین.حق بدین که شاید شما هم مثه من نشناسینش.انقدر تو اون فضای بدون سکسی که داشتم این صحنه واسم جذاب بود.
یه لبخند رضایت زدم.یه احوال پرسی دبش کردم.فامیلشو که بلد بودم.اسمشو پرسیدم و توی یه عملیات نسبتا ساده به بهانه ی اطلاع از برنامه های ادبی شمارشو گرفتم.
زندگی در بندرعباس داشت به روزای خوبش نزدیک میشد....
ادامه دارد.
*******
دوستان اگه با این خاطره ارتباط برقرار کردین و خوشتون اومد نظراتتونو بگین تا اگه مساعده ادامه بدم.راستی من یکم مینویسم.البته نه حرفه ای.در حد خودم.یه مجموعه هم ازم چاپ شده.البته غزل.واسه همین خوشحال میشم اگه رو فضای نوشته هم صحبت کنید.ببخشید زیاد سکسی نبود.خب چه کنم؟ تا اینجاش سکس نداشت :| نمیتونمم که دروغکی بگم یارو رو تو پله ها گرفتم کردم که :| خوش باشین.همتونو داداشا و خواهرای خودمین.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#112
Posted: 11 Sep 2014 00:02
سمیرا
من يك هفته اي مي شود كه با سميرا آشنا شده بودم كه آن اتفاق افتاد .
بز أريد از اولش تعريف كنم .يك روز گرم تابستان بود كه ما براي ديدن داييم كه از مسافرت آمده بود رفتيم.
در آن مهماني دختران زيادي از فاميل بودند كه من بعضي از آنها را مي شناختم وبعضي را نه وداستان نيز از اينجا شروع شد. در آن روزدختران زيادي آنجا بودند كه از زيبايي وادب چيزي از دختران ديگر چيزي كم نداشتند مثل نغمه و يا غزاله وغيره... ولي سميرا چيز ديگري بود. زيبا خوب وبا ادب بود.
روزي از روز ها كه بي حال بودم سميرا با تلفن كه به من كرد من بحال آورد . ساعت 5 بعدازظهر بود ومن مشغول انجام كاري بودم كه تلفن زنگ زد گوشي روكه برداشتم ديدم سميرا است بعد از احوال پرسي گفت خونه مون خالي زود بيا منتظرتم. من هم رفتم .وقتي در زدم و وارد خانه شودم ديدم بايك دامن كوتاه آمد به استقبالم ودر حالي كه وارد خانه مي شوديم سميرا گفت چيزي مي خوري گفتم نه زحمت نكش اومد نشست كنارم نميدونم يكدفعه چي شد كه بي مقدمه گفت خيلي دوستت دارم و پريد با يك دست منو بغل كرده وبا دست ديگر داشت كيرم را مي ماليد من هم كه تازه قضيه رو فهميده بودم بي كار ننشستم و با يك دست مشغول ماليدن پاهاش بودم و بادست ديگرسينه هاشو مي ماليدم وهر دو از فرصت استفاده مي كرديم و لب مي گرفتيم بعد از چند دقيقه كه رو هم افتاده بوديم گفت من تا حالا سكس نداشتم عزيزم حالا بايد چه كار كنم گفتم اول برو آماده بشو گفت چه طوري گفتم برو تمام لباس هايت را در بيار بجز شرت وكرستت بعد بيا سر كمتر از 1 دقيقه حاظر شد . بعد نشوندمش رو پا و با يك دست كسش رو ميماليدم وبادست ديگر كونش رو درحالي كه سرش رو روي شونه ام گذاشته بود و آه آه ميكرد گفت حالا نوبت منه بلند شد نشست بين دو پام و شلوارم را باز كرد وكير درازم را در آورد وشروع كرد من مونده بودم از اينكه بلد نبود ولي چه خوب ساك مي زد وقتي كه كارش با كير ما تمام شد گفت حالا وقتشه من كه منظورش را خوب فهميده بودم لباس هامو درآوردم و اونم همينطور بعد نشوندمش رو مبل وپاهاشو وا كردم وكير عزيزم را توي كسش كردم كه ديدم پرده داره كه يك دفعه گفت پارش كن پارش كن من هم با تمام قدرت كردم توش كه جيغ بلند شد به حدي درد مي كشيد وجيغ مي زد كه با خودم گفتم الان بي هوش مي شه ولي نشد وكار ما باكسش تمام شده بود گفتم كرم داري گفت آره گفتم برو بيار وقتي كه آورد گفتم به شكم بخواب بعد كه خوابيد به كون مباركش كرم زدم وكيرم را تا ته كردم توش چنان فريادي زد كه هيچ وقت يادم نميره وبعد از حال كردنهاي فراوان سميرا با كس خوني وكوني پاره شده به حمام رفت . الان كه چند ماهي از آن ماجرا ميگذره وما هر وقت همديگر را مي بينيم در گوشه اي خلوت با هم حالي مي كنيم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#113
Posted: 19 Sep 2014 00:11
لیلا و دودول من
این خاطره برمی گرده به دوران کودکی.تو یه محل توجنوب تهران بودیم.نزدیکی ما شهر بازی به اون معنا نبود.پس محله های ما همیشه تو کوچه هاش پره بچه بود.تا اینکه شهر داری تو یکی از زمین های خاکی چندتا دروازه فوتبال گذاشت.دیگه همه بچه ها سرازیر می شدن به اون سمت.تو کوچه ی ما پسر کوچیک نبود.ولی دختر زیاد بود.دخترا نمی رفتن توی اون زمین و تو کوچه بازی می کردن.برادر من که از من کمی بزرگتر بود منو باخودش نمی برد.منم مجبور بودم تو کوچه بازی کنم.
یه روز که بادخترا مشغول بازی بودم شاشم گرفت.رفتم تو خرابه خالی کنم.یکی ازدخترا گفت کجا.گفتم جیش دارم.گفت منم جیش دارم باهات میام.پشت سر اون سه تا از دخترا دیگه اومدن.من حدود پنج سالم بود.وقت شلوارمو کشیدم پایین دخترا دورم جمع شدن و با تعجب به دودول من نگاه می کردم.من گفتم چیه.بعد یکیشون به یکی دیگه گفت مال تو اینجوریه اون گفت نه.خرابه یکم پایین بود توش چندتا درخت انگور بود.رفتیم سمت درخت انگورا.یکی یکی شلواراشونو کشیدن پایین.من خیلی تعجب کردم.گفتم چراشما بوبول ندارید.چرا واسه شما اینجوریه.اونا پاسخی نداشتن که بگن.یکیشون به اسم لیلا که از همه ی ما بزرگتر بود به من گفت بذار بوبولتو ببینیم.دوباره کشیدم پایین.اول اون دست زد.خوشش اومده بود وهی می مالید.بعد نفرات بعد.منم به واسه اونا دست می زدم.دوباره رفتیم سربازیمون ولی لیلا به هربهونه به دول من دست می زد.کم کم از کارای لیلاخسته شده بودم.یه روزمامان لیلا اومد خونه ما٬من ولیلا رفتیم خونشون.شلوارمنودر آوردو شروع کرد به بازی.من نذاشتم.اونم چندتا بهم بیسکویت دادو گفت بذار بازی کنم.شلوار خودشم در آورد وشروع کردیم به بازی کردن.بعد اون روز چون من به برتری خودم نسبت به دختراپی برده بودم واسه کردن بادولم ازشون خوردنی می گرفتم.یه روز خونه ی لیلااینا بودیم.مادرش به مادر من گفت.پارسارو ختنه کردید.مادرم گفت نه.مادر لیلا گفت دیر نشده.مادرم مکث کردو گفت چرا. من نمی دونستم ختنه چیه.شب مادرم به بابام گفت.بابام گفت میگم دکتر پنجشنبه بیاد خونه ختنه کنه...من به مادرم گفتم ختنه چیه.گفت هی چی.دودولتو خوشگل می کنن.منم کلی ذوق کردم.داداشم پیش بابام بود.برگشت یه نگاهی بهم کردو یه نیش خند زد.
فرداش رفتم تو کوچه منتظربودم که دختراخوراکی بیارن بدن.ولی خبر نشد.دیدم لیلا اومد وگفت می خوان دودولتو ببرن.من گفتم نه.می خوان خوشگلش کنن.گفت نه می برن توهم مثل ما میشی.من گریه کردم لیلا رو زدمو رفتم خونه.به مامانم گفتم می خوایید دول منو ببرید.مگه من چی کار کردم.تا اینو گفتم مامانم خیال کرد داداشم چیزی گفته٬رفت سمت داداش بدبختم که داشت میوه می خورد.یدونه بی هوا زد پس کله داداشم.داداشم که بی هوا خورده بود یهو گفت من همشوخرج نکردم.مامانم گفت چی می گی.داداشم گفت مگه بخاطر پولای زیر فرش که من برداشتم نزدی.مامانم رفت سراغ پولاش.دید نیست.اومدم داداشمو گرفت به باد کتک وبقیه پولو ازش گرفت.بدبخت داداشم خودشو لو داد.تازه بعد کتک خوردن فهمید چی شده و گفت من به پارسا چیزی نگفتم.
روز موعود فرارسید.بابای لیلا رفته بود دکترو آورده بود.مادر لیلا با چندتا ازفامیلامونم خونه ما بودن.دکتر اومدو وسایلشو آماده می کرد.یه جا واسه من پهن کردن.وقتی وسایل دکترو دیدم دوهزاری افتاد... آروم جیم شدم.داداشم دید.گفت داری فرار می کنی.قسمش دادم.گفت برو زیر زمین.من ضامن درو از بیرون می ندازم.من رفتم زیر زمین.بابام داشت دنبالم می گشت.ولی وقتی دید ضامن در از بیرون بسته شده دیگه تو نیومد.لیلا دیده بود.ضامن دروبرداشت اومد تو.منو پیدا کرد.قسمش دادم نگه.چندتا کاکائو هم مامانم داده بود خرم کنه دادم بهش.اونارو خورد.بعد گفت شلوارتو بکش پایین.یکم بادولم بازی کرد.بوسش می کرد.گفت توهم مال منو بوس کن.بعد تموم شدن کارش رفتو دوباره ضامن درو انداخت.خیالم راحت شد که دیدم لیلا بابامو رفته آورده.بابا اومد وبا فریادگفت کی تورو اینجا مخفیت کرده داداشم که اونجا بود با اشاره قسمم می داد که نگو.من چون ترسیده بودم گفتم داداش.داداشم اومد در بره بابام ازپشت گرفتو تا جون داشت زدش و انداخت تو زیر زمین درشوبست.لیلا نیششو زد.هی زیر چشمی بهم می خندید برای من انگار ته دنیا بود.دولی که موجب فخر من بود داشت بریده میشد.هر چی قسم می دادم بابام توجه نمی کرد.بابای لیلا اومد دستمو گرفتو برد گوشه اتاق.یه بوسم کردوگفت چرا گریه می کنی.گفتم دولمو دوست دارم.گفت ای بابا.مگه ندیدی مدادو می تراشن تا تیز بشه.الان دول تو رو هم تیز میکنن.انوقت زنت بیشتر حال می کنه.بعد بابام زدن زیر خنده.من منظورشو نمی فهمیدم.
خلاصه منو نشوندن تو جامو ختنه کردن.بغیر از اولش دردی احساس نمی کردم.فقط الکی گریه می کردم.چند روز بعد دودولمو باند پیچی کرده بودن.مادرم یه دامن دادو گفت ببوش.وقتی رفتم کوچه لیلا اومد وگفت دیدی مثل ماشدی.دیدی دامن تنت کردن.منم رفتم خونه.دیگه بیرون نمی اومدم.تاروزی که باندو باز کردن.دودولم خیلی خوش تراش شده بود.چندتا بخیه روش بود.منشی دکتر وقتی باز کرد گفت مبارکه.مادرم رفت از دکتر تشکر کنه.منشی منو بوس کردو یه دست زد به سر دول دولم.یکم درد گرفت ولی حال داد.باخوشحالی برگشتم.رفتم کوچه با دخترا رفتیم تو خرابه.وقتی دیدن خیلی خوشش اومده بود.لیلا گفت واااای..اومد دست بزنه نذاشتم.نمه نمه کیرم خوب شدوبا آیلار که بالیلا بد بود دوست شده بودم.یه بار لیلا اومد گفت باید باهم بازی کنیم اما من قبول نکردم.با دوتا تز دوستاش که از من بزرگتر بودن منو زیر یه درخت خوابوندن بعد لیلا گفت الان با دندونم دودولتو می کنم.شلوارمو کشید پایین تا کیرمو انداخت دهنش یه جوری شدم...لیلا آروم سرکیرمو گاز گرفت.خودشم یه جوری شد.گفت خوبه.بعد دوباره کیرمو گذاشت تو دهنش.هم من وهم اون خوشش اومده بودکیرم یکم سفت شده بود.بعد دوستاش شروع کردن به بازی کردن.آیلار رفته بود مادرمو آورده بود.تاصدای مادرم اومد شلوارمو داد بالا موهامو گرفت تا مادرم نفهمه.
من بعد اون خیلی از خوردن کیر خوشم می اومد.که اینکارو آیلار هم می کرد.ولی همیشه عقده لیلا تو دلم بود چون منو اذیت مب کرد.وقتی بزرگ شدم آمتر دوست دخترامو به مادرم می داد.چند سال پیش تونستم یه سوتی ازش بگیرم.بالاخره فهمیدم دوست پسرش کیه.یه روز نو پارک لیلا رو بایه پسر دیدم که پسر دستشو انداخت بود دور گردن لیلا.چندتا عکس بدون اینکه بفهمن گرفتم.می دونستم پدر ومادرش خیلی حساسن .تهدیدش کردم.گفتم به مادرش میگم.قسم داد که نگو.من گفتم باید از کون بکونمت.اول قبول نکرد.وقتی تهدیدای زیاد منو دید تسلیم شد.یه روز که خونمون خالی شد آوردمش.می خواستم عقدمو خالی کنم سرش.البته اندامشم تحریکم کرده بود.سریع لباساشو درآوردم اول مقاومت می کرد ولی وقتی دید هیچ کاری دیگه نمی تونه کنه تسلیم شد.یه لگد زدم افتاد.فقط گریه می کرد.لباسامو درآوردم.سر کیرمو خیس کردم.خواستم بکونم تو کونش برگشت یه نگاه کرد بهم باگریه گفت توروخدانکن.وقتی چشماشو ولرزش بدنش از ترس دیدم یه حالت بد بهم دست داد.می دونستم با این کارم روشو باز می کنم.نظرم برگشت.از خودم یه آن بدم اومد.من آدم عوضی نبودم.دستمو گذاشتم رو کیرم که نبینه.لباسامو برداشتم.رفت دستشویی خودمو خالی کردم.لباسامو پوشیدم.رفت اتاق دیدم داره گریه می کنه.گفتم لباساتو بپوش.سریع پوشید.گفتم برو.داشت می رفت بهش گفتم منو ببخشه.سرشو بوسیدم ورفت.هنوز وقتی اون صحنه یادم می آد از خودمم بدم می آد اگرچه بعد اون روز رابطم با لیلا خیلی بهتر شد...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#114
Posted: 19 Sep 2014 00:31
سکس با بهترین تو دنیا
سلام به بچه های شهوانی...لطفا ببخشید اگه مشکل تایپی داره چون با گوشی نوشتم....اولین بارمم هست مینویسم..امیدوارم که خوشتون بیاد تا بازم بنویسم....من رهام 19 سالمه....چشم ابرو مشکی اونم خیلی مشکی...استخون بندیه درشت...یکم تپل سبزه.....قد بلند.....سینم سایز 80...من از بچگی همه میگفتن بیشتر از سنم حالیمه واسه همین من مشاور دوستام و راس گروه دوستامون بودم....بماند...من از ۱۸ سالگی تو فیس بوک عضو شدم...یه روز دوستم.منو برد توی جی پی....یه پسر به اسم محمد ادمینش بود...منم راستش تقریبا خوب بودم بچه بالاشهر تهران تیپ میپم توپ بود..به کسی شنیده بودم پا نمیداد..اولین بار تو عمرم میدیدم دوستام یه جوری میخوان بهش شماره بدن....وتا یه روز تو جی.پی بودم کسی زیاد نبود....دیدم یه جنده خانم تو.جی.پی عکس کون کسشو گذاشته به دوسای محمد گفتم بگین بیاذ پاک.کنه بزرگتر توی جی.پی زشته....هیچی اومدو....توی پی وی گفت این شمارم داشته باش اینجوری شد سری بگو بهم...گفتم اوکی...خودمو بالا میگرفتم چون اونم مث من بچه پرو بود....بماند ک به قصد حالگیری دوس شدیم با هم..ولی از ۱۸ سالگیم که تازه با محمد اشنا شدم تا الان عشقمون زبود زد خاصو عامه...بریم سره اصل مطلب ک دوس دارین.....
من به دلیل بچگیم خودم پردمو زده بودم.و نمیدونستم تا محمد گفت پرده داری گفتم نمیدونم..گفت چرا؟ منم توضیح دادمو اینا تا گفت من واستا ببینم داری یا نه..گفتم باشه عشقم...خلاصه یه روز تو کوه کشید پایین یکم دید زد گفت نداری منو میگی گریه....گفت من که مشکلی ندارم عزیرم..گفتم تو ممکنه ولم کنی گفت نه اصلا من بدون تو نمیتونم....خلاصه اون روز داشت بازم دید میزد ک من یه لحظه گرمای لبشو حس کردم....قبلا از پشت کرده بودیم ولی اصلا سمت کسم نمیرفت....من یه لحظه فقط چشام دیگه باز نشد فقط اه میکشیدم میگفتم بخور محمدم..مال تو..من تا ابد مال خودتم...دیگه اختیار نداشتم میخورد منم دیوونه تر میشدم.....من نمیدونم ارضا شدم یا نه فقط خیس بودم شدید تا جایی که دیگه نتونست بخوره....میدونستم.کس شره ک بدن میلرزه واسه ارضا شدن....ولی یکم شل بودم....محمد گفت تا همینجا بسته رها..نماخام دست بخوری....گفتم نه محمد من میخوااام....گفت رها پشیمون نشی?بگی واسه سکس میخوامت..گفتم نه عشققققم میدونم فرق داری....( میگم فرق داره چون واقعا داشت) گفت یه روز تو خونه که تنها شدم بیا اینجا لذته زیادی نمیبری....گفتم چشم اقای من...کاملا رام شده بودیم...از پشت داستان داشیم ولی کسو نه....کونم سره این شد که به خود ارضایی رو نیاریم...وگرنه دست نمیخوردم....خلاصه یه روز تو خونه یه صفا کردیم ک هنوز مزش زیره دهنمه..... رسیدیم جلو در گفت بفرمایید همسر من...لبخند زدم رفتم تو...یه دید زدم خونرو رفتم اتاقش لباسامو عوض کنم...یه تاپ طوسی تنم بود...با یه دامن تیره تر از تاپم تا زیره کونم....منو دید شوکه شد...یکم نگام کرد گفت چی شدی توله سگ....اومد سمتم لبمو محکم داشت میخورد که دست انداختم دوره کمرش بردمش سمت تخت..نزدیکه تخت بودیم لباسشو کندم...دااغ شده بودیم....منم کلا همیشه بدنم داغ بود....افتاد روم لبشو کند ازم دست انداخت تاپمو در اورد سوتین مشکی...با اون سینه های درشتم...محمد قرصشو خورد...چون زود انزالی داشت دکتر رفته بود....گفتم محمدم عشق من زندگی من..گفت جانم???گفتم مطمعن دیگه??گفت اره....شروع کردیم....سینمو از رو میمالید یکم که مالید دست انداخت پشتم سوتینمو باز کرد سینه ی نرمم افتاد بیرون دیگه طاقت نیاورد شروع کرد خوردن هر از چند گاهیم یه گاز مییزد من دییگه دیوونه شده بودم نفس نفس میزدم....میگفتم محمدم دیگه طاقت ندارم....تورو خدا برو پایین...گفت نه زوده شیکممو لیییس مییزد دییگه کم بود گریه کنم...گفتم مثه اینکه میخواد دیوونم کنه....منم شروع کردم لبمو.گااز گرفتن تو حالت خماری دیوونش میکرد این حرکت ..پا شدم خوابوندمش شلوارو شرتشو کندم...اون کیره سیخ شدشو که دیدم سگ حشر شدم....با ولع داشتم میخووردم گفت عشقم بسه الانا ابم میاد...پا شدم اومدم بالا تر ازش لب گرفتم.....بعد منو خوابوند دامنمو در اورد....شرتم سته سوتینم بود....عشقه مشکی بود....از رو چاک کسمو میمالید منم نقطه ی حساسم چوچولم بود.....دیگه داشتم میمردم گفتم محمد خواهش میکنم خواهش..گفت چشم خانومم.....خلاصه لبای گرمش رسید به چوچولم دیوونم کرد.وااااای اااااه اووووف ارهه..محمدم بخووور..عاشقتم زندگیمییییی.....واای دیگه طاقت نداشتم....کسم تا حالا کییر توش نرفته بووود.....گفتم محمد بسه میترسم ارضا شم ...هنوز کاار داریم با هم....گفت ای توله سگ ...محمد کیر17 سانتی داشت با قطر5....با اینکه دو سال از من بزرگتر بود نسبت به فیلمایی که میدیدم توسنای خودمون کییرش عااالی بود....سرشو.گذاااشت سر کسم....منم داشتم از داغیه کیییرش له له میزدم...گفتم بکن تووووو.....با یه حرکت تا ته رفت..منم که بی پرده....واااای محمد اخههش در اومد گفت واااااای دااااغه...منم گفتم جوووون...اتییش داره میگیرهه اتیشمو خااموش کن.....تلمبه اروم میزد اول چون اولین بارم بود کیییر میرفت تو.کسم....ولی بدش تنده تند میییروزد جووری که صدای برخورد بدنامون به هم مارو بیشششتر تشویق میکرد...صدای اه من دیگه داششت اووج.میگرف....محمدم گفت داره میاد سری کشید بیرون ریخت رو شیکمم.....وااااای جفتمون خیس عرق بودیم با دستمال پاک.کرد ابشو افتاد روم بیحاال دیگه جووون ندااشت....کلی قربون صدقه هم دیییگه رفتیم...پا شدیم لباس پوشیدیم.... 2 لیوان شیر خوردیم منو رسوند خووونه.... هنوزم با همیم.....خانوادهامون خبر دارن....خواستم واستون از بهترین لحظات زندگیم بگم....عذر میخوام اگه بد بود..باره اولم.بود...اگه تشویقم.کنیید بازم.میگم.واستون....مرسی که خوندین.... منتظر نظراتونم
نوشته: رها
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#115
Posted: 25 Sep 2014 00:54
از گل فروشی تا خود فروشی
ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﻃﻮﺑﻲ ﻫﺴﺘﻢ – ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﮔﻲ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺿﺎﻳﻲ ﻭ ﺳﻜﺲ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﻗﻴﺎﻓﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻛﻤﻲ ﭼﺎﻕ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﻴﺸﺪ . ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻣﺦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻮ ( ﺩﺧﺘﺮﺍﺭﻭ ) ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻜﻨﻢ ﺗﻮ ﺷﺮﺗﺸﻮﻥ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﺎﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﻜﻨﻦ . ﺷﺒﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺭ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﺳﻜﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ – ﻳﺎﺩﻣﻪ 12 ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺎ ﻛﺒﺮﻱ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﻣﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺭﻭﺯﺍﻱ ﺍﻭﻝ ﻟﺐ ﻭ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﭘﺴﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻩ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﺭﻭﺯﺍﻱ ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﻥ . ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﻳﻴﻜﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻣﺎ ﻳﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﻳﮕﻪ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﻲ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻳﻢ
ﻣﻦ 16 ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭﺿﻊ ﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻴﺮ ﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺎﺭ ﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻴﻢ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻱ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﺎﺭﻭ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻨﻮ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺟﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﮔﻞ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺧﺘﻴﻢ . ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮔﻞ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻓﺮﻭﺵ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺍﻣﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﻛﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﮔﻠﻬﺎﺭﻭ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﮔﻞ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺎﺷﻴﻨﻲ ﺭﺍ ﺟﻠﻮ ﺩﺭﺏ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻳﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻝ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﺸﺘﺮﻱ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﻞ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭﻟﻲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻭﺭﺩ ﺍﺯ ﺗﻮﻱ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﺪﻣﺸﻮﻥ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﻴﺮﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ . ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻴﺎﻁ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ
ﻭﺍﻱ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﭼﻲ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺨﺖ ﻣﻴﺸﻪ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻛﻴﺮ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻛﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩﻩ ﺟﻠﻮﺵ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺐ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻩ. ﺗﭙﺶ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ . ﺧﻴﻠﻲ ﻟﺬﺕ ﻣﻴﺒﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻛﻴﺮﺷﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻭﻭﻡ ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻡ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﺳﺶ ﺳﺎﻙ ﻣﻴﺰﺩﺣﺪﻭﺩ 5 ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻛﻪ ﻛﺲ ﺑﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻛﺴﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭﺍﻳﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻲ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺗﻮ ﻛﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ – ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻳﻜﺒﺎﺭ ﻳﻜﻲ ﺯﻳﻮﻧﺸﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﻛﺴﻢ .....ﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻱ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﺶ ﻛﺲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﻨﻢ ﺯﻭﺩ ﺍﺯ ﺣﻴﺎﻁ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ – ﺧﻴﻠﻲ ﻭﺍﺳﻢ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﺑﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ – ﻧﻤﻲ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺼﺮ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﺍﻣﺎ ﺷﻬﻮﺕ ﻭ ﺩﻳﺪﻥ ﻛﻴﺮ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻧﻤﻴﺮﻓﺖ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻛﻪ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻜﺲ ﻛﻨﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺷﻬﻮﺗﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﻛﺲ ﻭ ﻛﻮﻧﻢ ﻭﺭ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﻛﺴﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﻧﻤﻴﺪﻳﺪﻡ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﻨﻢ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ؟ ﺳﻜﺲ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟ ﻛﻲ ﻣﻨﻮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ؟
ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻳﻜﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻢ . ﻓﻜﺰ ﻣﻲ ﻛﺰﺩﻡ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻪ ﺗﺎ ﺳﻜﺲ ﻛﻨﻪ – ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻮﺯﻳﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺳﻌﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺟﻨﺪﻩ ﺟﺎ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻛﺴﻲ ﺭﻭ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﻜﻨﻪ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻳﻪ 206 ﻛﻪ 2 ﻧﻔﺮ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﺘﻴﭗ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮔﻞ ﭼﻨﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﭼﻲ ﺑﺨﻮﺍﻱ ﺑﺒﺮ- ﺍﺻﻼ ﻫﺮﭼﻲ ﺑﺨﻮﺍﻱ ﺑﻬﺖ ﻣﺒﺪﻡ ﺍﺑﻦ ﮔﻠﻬﺎ ﺭﻭ ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﻡ ( ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻨﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻫﻬﺎ ﺭﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻚ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ) ﭘﺴﺮﺍ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻦ 100 ﺗﻮﻣﻦ ﻛﺎﻓﻴﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ 30 ﺗﻮﻣﻨﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻴﺎ ﺑﺮﻳﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻳﻢ – ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺳﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺍﺻﻼ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺷﻬﻮﺗﻴﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﺣﺎﻝ ﻛﻨﻢ- ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻛﺴﻲ ﺭﻓﺘﻲ ؟ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﺠﺎ؟ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺎﺳﺎﮊﺷﻮﻥ ﺑﺪﻱ ﺑﻬﺖ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻥ؟ ﻣﻨﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺑﺪﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺍﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﺭﻓﺘﻢ -
ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻜﻴﺸﻮﻥ ﻛﻪ ﭘﻮﻳﺎ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻱ 300 ﻣﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﻬﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﻴﺎﺭﻳﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﻜﺲ ﺍﮔﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﺗﻮ ﻧﻘﺶ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﻛﻦ – ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻡ – ﻗﻴﻮﻝ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻻﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﻤﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ – ﺩﻫﻨﻢ ﻛﻤﻲ ﺑﻮ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺯﻡ ﻟﺐ ﻧﮕﺮﻓﺘﻦ – ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﻪ ﺑﻬﻨﺎﻡ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻭﺭﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺑﺪﻧﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﺑﻮ ﺗﺮﺷﺢ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺏ ﺍﺯﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﺗﻢ ﺧﻴﺲ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﻛﻔﺘﻦ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺑﺪﻣﻮﻥ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﺮﻭ ﺣﻤﻮﻡ ﻛﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﻦ ﻣﻨﻢ ﺯﻭﺩ ﺯﻓﺘﻢ ﻛﺴﻤﻮ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺳﭙﺮﻱ ﻣﻮﺑﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮊﻟﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻤﻮ ﺻﺎﻑ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﺮﻕ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﺻﻼﺡ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ . ﺧﻴﻠﻲ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺣﺸﺮﻱ ﺗﺮ ﺑﺸﻦ . ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺎﻭﺭﺷﻮﻥ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﺁﺧﻪ ﻛﻤﻲ ﭼﺎﻕ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ ﻗﻴﺎﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺗﻮﭘﻮﻝ ﻭ ﺳﻜﺴﻲ ﺩﺍﺭﻱ -
ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻧﻴﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺪﻧﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﭘﻮﻳﺎ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﺴﻤﻮ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻴﻚ ﻣﻴﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻩ ﺁﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﺿﺎ ﻫﻢ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﻣﻮ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺩﻭﺗﺎﻳﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻭﻡ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻥ – ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺯﺑﻮﻧﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﭘﺮﺩﻡ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺣﺎﻝ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﭼﻮﭼﻮﻟﻤﻮ ﮔﺎﺯ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺳﺎﻙ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮﻱ ﻛﻒ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻛﻴﺮ ﺗﻮﻱ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﻮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻴﺮ ﭘﻮﻳﺎ ﻭ ﺑﻬﻨﺎﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﻛﻠﻔﺖ ﻭ ﺧﻮﺷﻜﻞ ﺑﻮﺩ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻝ ﻛﻦ ﻛﻴﺮﺷﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺑﻐﻠﻢ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻥ ﻛﺴﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺎ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﻮﻧﻢ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﺑﺎﺯﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ – ﺑﻬﻨﺎﻡ ﻛﻴﺮﺷﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﻛﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻴﺮﻓﺖ ﺗﻮﺵ – ﻣﻨﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻴﺮﻓﺖ ﻭﺍﺯﻟﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻛﻮﻧﻢ ﻭ ﻛﻴﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻛﻮﻧﻢ ﻭﺍﻳﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻲ ﺟﻴﻎ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﻮﻥ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ – ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺳﻮﺧﺖ ولم ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻫﺮﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻛﻮﻥ ﺑﺪﻡ ﺍﻳﻨﺒﺎﺭ ﺍﺭﺷﻮﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺑﺒﻨﺪﻥ ﻭ ﺑﻜﻨﻦ ﺗﻮﺵ ﭘﻮﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺋﻜﺎﺭﻭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﻨﺎﻡ ﻛﻴﺮﺷﻮ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻛﺮﺩ ﺗﻮ ﻣﻮﻧﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﻲ ﭘﺸﻴﻤﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻛﻤﻜﻢ ﺩﺭﺩﺵ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﻴﺰﺩ ﺗﻮ ﻛﻮﻧﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻧﺪ – ﺑﻬﻨﺎﻡ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺁﻩ ﺁﻩ ﺁﻩ ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻑ ﭼﻪ ﺗﻨﮕﻪ ..... ﻭﺍﻳﻴﻴﻴﻲ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﭘﻮﻳﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻛﺴﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻗﺴﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﻛﺴﻢ ﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺭﺩﺵ
ﻭﺍﻱ ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﻛﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﻛﺴﺸﻮﻧﻮ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﻟﻴﺲ ﺯﺩﻧﺪ ﺣﺲ ﻣﻨﻮ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻦ – ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﭘﻮﻳﺎ ﺗﻮ ﻛﻮﻧﻢ ﺗﻠﻤﻴﻪ ﻣﻲ ﺯﺩ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻴﺮﺵ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻛﻮﻧﻢ – ﻭﺣﺸﻴﺎﻧﻪ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﻪ ﻟﻤﺒﺮ ﻫﺎﻡ ﺁﺑﺸﻮﻥ ﻛﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻳﺨﺘﻨﺶ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ 150 ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻱ 2 ﺑﺎﺭ ﺑﻴﺎ – ﻣﻨﻢ ﻫﺮ ﻫﻘﺘﻪ 300 ﮔﻴﺮﻡ ﻣﻴﺎﺩ – ﺧﻼﺻﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﮔﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﻛﻴﻔﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﮕﻢ ﺳﻜﺲ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺣﺮﻓﻢ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺷﻬﻮﺗﻢ ﺑﺎﻻﺳﺖ ﺣﺎﻻ ﻭﺿﻌﻤﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻫ ﻣﻦ ﮔﻮﺷﻲ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﻟﺒﺎﺱ ﺧﺮﻳﺪﻡ . ﻭﺍﻱ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻮﻥ ﺩﺍﺩﻧﻢ ﻣﻴﺎﺩ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﺷﺮﺗﻤﻮﺧﻴﺲ ﻣﻴﻜﻨﻢ
نوشته: طوبی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#116
Posted: 25 Sep 2014 01:08
خیر خواه کوس
سلام این اولین داستان من تواین چیزهاست من یک کارگاه تولیدی دارم تومشهد تازه از تهران اینجا اومدم همه کارگرهام دخترن به همیه خاطر همسایه ها خیلی بامن خوب رفتارمیکنن اولین کسی که توعمرم کردم به سال80 برمیگرده دختر از مینو دشت دانشجو بود اومده بود پیش من کارکنه یه روز به من گفت صاحب خانه اش اذیتش میکنه ونمیزاره شبه بخوابه منم رفتم تاپولش را بگیرم و بیارم تو اتاق نگهبانی یه جابهش بدم تا جایی براش گیر بیارم خلاصه رفتم منزلش بااون یارو حرف زدم ولی گرد گلفتی کرد منم حسابی زدمش کوس درستش کردم وباهم اومدیم کارگاه شب شد براش شام بردم با پسرم رفتم که تنها نباشم چند دقیقه ای که گذشت پسرم که 5 سالش بود خوابش برد رفت برام پتو بیاره که برگشت دیدم چیزی تنش نیست وخودشو انداخت روم ومثل دیوانها بوسم میکرد منم التماسش میکردم ولم کنه ولی فایده نداشت حلاصه به خودم اومدم دیدم همه کیرم تودهنشه کیر من به هیکلم نمیخوره قد من 160 سانته ولی کیرم 18سانته دورکیر18سانته دورست مثل یدونه اب میوه رانی انقدر خورد تا ابم اومد منم که بی حال شده بودم وتازه ترسم ریخته بود ایندفه خودم شروع کردم ولی چون تجربه نداشتم و اون پزشکی میخواند اون منو میکرد بهم یاددادچطوری 69 بشیم بهم یاداد وقطی جلوم زانو زده چطوری کوسشو بخورم واز کون بکنم ومن به همه هرفای که میزد عمل میکردم وفهمیدم اون خیلی داده بود همان طور که میکردمش همش میگفف اره اینه بکن توش منو جنده خودت کن ومن بیشتر شهوتی میشدم وبیشتر فشار میدادم برای بار دوم داشت ابم میامد که دیگه نذاشت بکنم رفت برام شامیکه اورده بودم اورد بخوریم من خجالت میکشدم وچیزی نمیخوردم که اون باقاشق مثل غذا دادان به بچها به منم میداد بهم گفت باید به یه مردتکیه کنه به من پیشنهاد دادباهم باشیم طوریکه همسرم نفهمه منم قبول کردم فقط میخواسم فرارکنم روز بعد که رفتم گارگاه نیامده بود ولی عصر تماس گرفت گفت دوباره برم پیشش منم چون ازش میترسید قبول کردم تنها رفتم دیدم مهمان داره اخه اتاق نگهبانی دوتا در داره یکی ازدرپشت حاشیه خیابان جوری دختره را اورده بود که کسی ندیده بود ازش پرسدم این دیکه کیه گفت بچه شماله جای برای خواب نداره شبها تو حرم میخوابه اجازه بده ایهم اینجا بمانه که شبها تو کارگاه نترسه منم قبول کردم الان 13 ساله که باهمیم اون الان پزشکه خوبیه وهفته یکبار میرم منزلش باهم سکس خوبی دارم خودش میکه بخاطر اینکه همه خرجش راتادکتر شدن دادم به من وفاداره هر چند وقط یکبار کوس برام جور میکنه تا دونفره بکنم نظر بدین تا بازم براتون بذارم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#117
Posted: 28 Sep 2014 01:05
شوهرم سرد مزاجه. چه کنم؟
سلام.اسمم نداست.28سالمه.شوهرم رامین 32 سالشه.4 ساله ازدواج کردیم.من لیسانس دارم. رامین تخصص قلب.این یه داستان سکسی نیست.فقط یه در خواست کمکه.از یه مدت بعد ازدواجم فهمیدم که سرد مزاجم.از همون موقع به دکترای مختلفی مراجعه کردم.از همکاراش تا استاداش.همه و همه.در اخر هم اب پاکی رو ریختن رو دستم که من از لحاظ جسمی مشکل ندارم.یعنی جسمم سالمه و توانایی سکس رو داره.اما ذهنم.مشکل ذهنمه.میگن ذهنیت من از سکس غلطه.از همون مو قع هم پیش چند تا از بهترین روانشناسای تهران رفتم.حتی چندین بار هم سکس تراپی رفتم ولی بازم نتیجه نداده..بذارید یکم از خودم و شوهرم بگم.من 173قدمه وزنم 59 کیلوه.چشمام سبزه.به قول رامین فیروزه ای.مو هام مشکیه اما چهار ساله که همیشه بلوندش میکنم. رامین بلوند دوست داره.رنگ پوستم از قبل ازدواجم سفید بود ولی به لطف استخر رفتن ها روشن ترم شد.دماغم قلمیه.از این جا به بعدش میدونم ازم بدتون میاد ولی بازم میگم.سینه هام سایزشون 80 هست.پروتز کردم..صورتم هم پروتز کردم.لبام رو هم همین طور.نازم رو هم عمل کردم(البته عمل اینجام به خاطر این بود که فک میکردم شاید مشکل سردیم به خاطر این باشه ولی نبود)...
با این تفاسیر باید حدس بزنید چهرم چه طوری باشه.خیلی مهربونم.خیلی خیلی خیلی.اینو همه میگن.عاشق بچه هام ولی خودم ندارم.هر روز یا ارایشگاهم یا کلاس یا استخر.ولی چند وقته احساس میکنم سردیم باعث افسردگیم شده.بریم سراغ اقامون. رامین.عاشق هایده و مستی.بر عکس من اون گرم مزاجه..خیلی باهوشه.پزشکی شیراز قبول شد.اما بعد انتقالی تهران گرفت.24 سالش بود که دکترای عمومیشو گرفت.4 سال بعدشم تخصص قلبش رو .3 هفته بعد گرفتن تخصصش ازدواج کردیم.قبلش با هم نامزد بودیم و قبل ترش دوست.187 قدشه.کلاس نمیره ولی هیکلش خوبه.وزنش 84.چشاش عسلیه.پوستش سفید.موهاش خرماییه.بالا تنش مو نداره.خیلی خیلی خیلی غیرتیه.یه خورده اذیت میشم به خاطر غیرت زیادیش ولی باهاش کنار میام..نماز خونه.روزه هم میگیره.ولی نه رهبرو قبول داره.نه اخوندا رو.نه رئیس جمهوره.کلا اخلاقاش عجیب غریبن.نشده تا حالا به زنی با قصد نگاه کنه.شاید دلیلش غرور زیادشه.صورتش عالیه.متاسفانه بد بختی منم همینه.همیشه بهش میگم تیپ نزنه.اما مگه حرف تو گوشش میره؟ دماغش قلیه .زیاد کوچیک نیس ولی بد جور به صورتش میاد.لباش خوشگل ترین عضو صورتش.همیشه ی خدا برق میزنه انگار برق لب زده.در مجموع همه چیزیش 20.ولی دوستان توجه کنید تو این شهر این اصلا خوب نیست.به خدا شوهرت تو دید نباشه بهتره.شاید اولاش خیلی با ظاهر و پولش حال کنید ولی کم کم همین میشه بزرگترین ترستون.اهل نمازو قران و این حرفا نیستم.اما تا قبل ازدواجم با کسی دوست نبودم.دلیلشم واضحه چون اصلا دلیلی نداشت.نیازی نبود که برم سمت جنس مخالف.اما رامین اونقد خوب بود که تا به خودم اومدم دیدم بهش علاقه مند شدم.اولین سکسم با رامین عالی بود.درد داشت ترس داشت اما چون عاشقش بودم سعی کردم باهاش راه بیام.اوایل فک میکردم که میتونم با عشقم رو سردیم سر پوش بذارم.اما نمیشد.از رامین مطمئنم.پاکه و به پاکیش از صمیم قلب ایمان دارم.به حرف هیچ کس هم کار ندارم..تا حالا سکس انالی نداشتم.چون رامین قبول نمی کنه.اخه خیلی از بدی های این نوع سکس گفته.منم که کلا دوس ندارم.ساعت 7 میره 2میاد...دوباره چهار میره 8.5میاد.پنج شنبه ها عمل داره.و فقط نصف روز کار میکنه.جمعه ها هم با همیم.تو رو خدا بهم کمک کنید. رامین میدونه سردم واسه همین زیاد بهم فشار نمیاره.اون هاته.پاکه.واسه همین اذیت میشه.دوس دارم بهش کمک کنم.دوس دارم همیشه با هم سکس داشته باشیم ولی خب چیکار کنم نمی تونم.بعضی وقتا به خودم فحش میدم.بعضی وقتا زار زار گریه میکنم.از نظر بقیه من همه چیز دارم .اما از نظر خودم هیچ ندارم.شاید بهترین سکسمون برگرده به چند ماه پیش.یه روز زمستونی که بیرون داشت برف میزد دلم هوای رامین رو کرد .بهش زنگ زدم.گفتم امشب زود تر بیاد.با خنده قبول کرد.رفتم حموم.اپیلاسیون کرده بودم.خوب بدنم رو شستم.بیرون اومدم رفتم سر وقت غذام.همه چیزو اماده کردم.داشتم غذا رو رو سفر میذاشتم که رامین اومد.به خودم تو ایینه نگاه کردم.یه شلوار نخی سیاه صورتی.تنگ و نازک.زیرش یه شرت سفید بود.نیم تنم هم ست بود با شلوارم.اونم تنگ تنگ.سفیدی سوتینم از زیرش هویدا بود.نگاهم به صورتم رسید.عین عروسک شده بودم.چشمای سبز پر رنگ و درشت.ابروهای کمون مشکی.موهای بلوند.رژ قرمر خیلی به صورتم میومد.عالی بودم رفتم سراغ در درو باز کردم.وقتی دیدمش تو دلم یه عالمه قوربون صدقش رفتم.کت شلوار کراوات سیاه.پوست بدن و پیراهنش سفید.چه تضاد زیبایی.پریدم بغلش با اینکه صندل پوشیده بودم ولی بازم بهش نمی رسیدم.همدیگرو بوسیدم.
-خانومم امشب خیلی خوشگل شده ها
-با ناز گفتم بقیه شبا نبودم؟
-خندید و گفت نوووووچ
-منم خندیدم.تا بقیه شام رو کشیدم اونم لباس عوض کرد.وقتی داشت میومد نگاش کردم.شلوار گرم کن سفید با پیرهن دکمه ای سورمه ای.رنگ بسته عجیب بهش میومد.زود شامو خوردیم.بعد شام خبری از سکس نبود.یه 45 دقیقه ای تی وی دیدیم.که یهو رامین پاشد اومد طرفم.از رو مبل بلند شدم و با خنده دویدم سمت اتاق خواب.پشت سرم رسید.خودمو انداختم رو تخت.اونم خودشو انداخت رو منو خیمه زد روم.صورت رو غرقه بوسه کرد.وقتی از بوسیدنم فارغ شد اروم گفت ندایی؟اروم تر گفتم جون ندایی.گفت خیلی دوست دارم.بعد منو بیشتر به خودش فشار داد.نفهمیدم لباسام چه طوری در اومدن.نهمیدم پیرهن رامین کی ار تنش کنده شد ولی تا به خودم اومدم دیدم لخت مادر زاد تئ بغلشم اونم بالا تنش لخت بود.پتو رو کشید رومون.خیس عرق بودیم.نای حرف زدن نداشتم.ناله میکردم.سینه هام تو دهن رامین بود.رفت پایین تر شکمم.واییییییییی.مردمو زنده شده.وقتی داشت رونامو می بوسید من تو اسمونا بودم.خوردن زبونش به چوچولم همزمان شد با یه جیغ اروم از من.دیگه بس بود.شلوارشم از پاش با شرتش بیرون کشید.اروم اروم رفت داخل واژنم.نازم داشت جر می خورد.لیز لیز بود.لبامون رو هم قفل شده بود پایننمون هم داشتن به هم میرسیدن.دقایقی بعد شدت تلمبه زدن هایی رامین بیشتر شد .داشتم از لذت میمردم ثانیه هایی بعد من با یه جیغ نسبتا بلند ارضا شدم.چند لحظه بعد لرزش بدن رامین با ریخته شدن مایعی داغ به درونم بهم فهموند رامینم هم ارضا شده .به پهلو خوابیدیم.هنوزم التش داخل نازم بود.اما هیچ کدوم حال نداشتیم.سرمو به سینش فشار میدادم.اونم موهامو نوازش می کرد.(لطفا بهم کمک کنید.لابد شما تجربتون خیلی بیشتر از این دکترهاس.هر چی میدونید بهم بگید.چیکار کنم که منم به سکس علاقه مند شم.دارم از افسردگی خل میشم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#118
Posted: 28 Sep 2014 01:15
سیاوش در باتومی
سلام ، من اسمم سیاوش هستش و 31 سالمه. این جریانی که میخوام تعریف کنم مربوط به سفر خرداد ماه 93 من به گرجستان (باتومی) هستش. البته برا دوستانی که میخوان برن اونجا، این خاطره میتونه مفید هم باشه. من با دوستم علیرضا که خیلی خیلی باهاش صمیمی هستم، رفته بودیم. رسیدیم و رفتیم یه هتل به اسم هتل الگانت با شبی 60 لاری (هر لاری تقریبا 1800 تومنه ) اجاره کردیم. روزا شهرو میگشتیم و و شبا میرفتیم دیسکو.
یه دیسکو بود به اسم "آرنا" -Arena- که خیلی عالی بود و کساش خیلی ردیف بودن. البته اینم بگم که من اینجا زیاد دوس دختر داشتم و درسته اکثرا پرده داشتن و از جلو نمیشد بکنمشون و از عقبم که من زیاد نکردم ، چون طرف دردش میگیره و نمیزاره، چون کیرم کوچیک نیست.ولی خداییش فقط با خوشگلا میپرم و همون حال لاپایی با اونارو به کردن کس معمولیا ، ترجیح میدم. وضع مالیم هم بد نیست و دوستم علیرضا هم که وضع مالیش توپ توپه . خلاصه شب اول رفتیم دیسکو که پر دختر بود. تعداد مردا کم بود واسه همین خیلی حال میداد، همه دخترا نگاه میکردن و سعی میکردن مخ آدمو بزنن. خب اونجا دخترا پولو به دلار میگرفتن و معمولیاش برا شب تا صبح 50 دلار، خوشگلا 100 دلار و سوپر مدلا 300 دلار میخواستن که البته اگه مخ طرفو میزدی ، میتونستی یه ذره تخفیف بگیری. چند شب اونجا بودیم و واسه فان هم که شده ، شلوغ بازیای اعلایی میکردیم. شب اول که دو تا دختر دوقلو آوردیم و کلی خندیدیم. سر سکس که میخواستیم بریم من از تو ساکم دو تا میخ در آوردم و یه ملافه رو آویزون کردمو و تختو به دو قسمت مساوی تقسیم کردم که مثلا پول اتاق اضافی واسه سکس ندیم. علیرضا انقد خندید که داشت از حال میرفت. هی تا میخواست خودشو جمع و جور کنه خندش میگرفت و دوباره غش میکرد. دخترا هم که مرده بودن از خنده. زبونشون هم که گرجیه ولی دخترا اکثرا یه کم انگلیسی بلدن و منظورشونو میرسونن. البته معمولی بودن و نفری 50 دلار باهاشون طی کرده بودیم.خلاصه به زور میگفت Same Number! که آخرش فهمیدم منظورش اینه که ما دو تامون تو همین شماره اتاق میدیم و مشکلی نداریم! منم با علیرضا راحت بودم ولی بالاخره قرار شد با یکم جابجایی پردرو نصب کنیم ولی خب صدا میومد. خلاصه من دختررو کردمش، انصافا هیکل خوب و بدن تمیزیداشت و خیلیم از من خوشش میومد. خلاصه کار علیرضا اینا فک کنم 10 دقیقه نشد و صداشون میومد که تموم کردن و نشستن دارن سعی میکنن حرف بزنن. منم با اینکه چیزی مصرف نکرده بودم نیم ساعت سکسم طول کشید. کاندوم تاخیری بود و منم از این کاندوما متنفرم. خلاصه تموم کردیمو و طبق قرار قبلی خواستیم دخترارو عوض کنیم. من با هزار مصیبت بهش فهموندم که میخوام با علیرضا شوخی کنم و بهش گفتم خواهرشو صدا کرد این ور پرده . علیرضا هم که عاشق چاییه و داشت چایی میذاشت. منم اینارو به زور حالی کردم که جاشونو عوض نکنن، ببینیم علیرضا میفهمه یا نه. که همون دختره رفتو و منم ادای سکس در میاوردم که یعنی جدیدرو میکنم. جالبه علیرضا نفهمید و بعدش کلی خندیدیم. انقد به این دخترا خوش میگذشت که ما هم حال میکردیم. (البته علیرضا بهشون پول اضافه داده بود ، واسه اونم بود) خلاصه تا صبح کلی کردیمشون و صبح گفتم ما میریم استخر شنا کنیم که گفتن مایو نداریم. علیرضا گفت من میخرم براتون. گفت شما باشین من برم شارژ سیم کارت از پایین بگیرم و دو تا مایو. گفتم بهش بابا بیخیال چرا بیخود خرج میکنی که گفت اشکال نداره. البته راستم میگفت شغلی داشت که خیلی خیلی درآمدش بالا بود. خلاصه من مایومو از زیر پوشیدم و از روش شلوارک رفتیم پایین که پسره گفت شما میتونین صبحانه بخورین ولی باید واسه مهموناتون نفری 10 لاری بدین، برام جالب بود که دخترا خیلی سریع گفتن پس ما میریم. گفتم بابا بشینین، یعنی چی؟ واقعا وضع مالیشون افتضاحه این ملت. خلاصه یکم بعد علیرضا اومد و صبحانه رو زدیم و رفتیم استخر. علیرضا دو تا مایو ارزون قیمت صورتی واسشون گرفته بود که واقعا یه ذره بودنو همه جای دخترا بیرون بود. هتل هم خلوت بودو و فقط ما 4 تا بودیم تو استخر. علیرضا فقط باموبایل حرف میزد و منم کلی سر به سر این دو تا میزاشتم. موقع رفتن شمارشونودادن و گفتن اگه خواستین زنگ بزنین بازم میایم که علیرضا گفت باشه. رفتنو و ماهم رفتیم شهرو گشتیم. شبا میرفتیم دیسکو اینا و علیرضا هر شب کس میاورد ولی من خوشم نمیومد اکثرا و اونیم که خوشم میومد 300 دلاری بود و من میگفتم سیهدیر. البته بیچاره علیرضا هی میگفت بکن، پولش با من ، ولی خداییش انرژی نداشتم، اونقد دوقلوهارو کرده بودم که اصلا بدنم ریکاور نمیشد. خلاصه شب پنجم رفتیم دیسکو اینتوریست. اونم عالی بود و منم بدنم ردیف شده بود ولی علیرضا خیلی خسته بود و میگفت زودتر یکیو بردار بریم که خیلی خستم. منم یکم دور زدم دیدم چیز مالی نیست که واقعا دلم بخواد، گفتم بریم بیرون. اومدیم بیرون سوار تاکسی بشیم که دیدم دوتا دختر وایسادن کنار دیوار ، سیگار میکشن. یکیش خیلی خوشگل و فوقالعاده هیکلی بود و سیاه سیاه، رنگ پوستش عین چکمه بود. اون یکی ولی سفید و خیلی بور و سینه هاش گنده بودن . در کل عالی بودن ، رفتم حرف زدم گفتن نفری 100 دلار. علیرضا گفت من نمیخوام،خستم. دختر بلونده که استانبولی هم بلد بود گفت تنها نمیام. ما همه جا دوتایی میریم. گفتم خب من دوستم حال نداره ، چیکار کنیم؟ که گفت نمیشه، خواستیم بریم که گفت خب خودت با دو تامون باش، یه لحظه یه جرقه زد تو ذهنم که آره حال میده، هم کس سیاه پوست نکردم ، هم اینکه سکس تری سام نداشتم تا حالا. گفتم باشه ولی 150 دلار میدم به دو تاتون. اونام چون مشتری کم بود قبول کردن. سوار شدیم اومدیم هتل که علیرضا گفت من دیگه یه اتاق جدا میگیرم که بتونم بخوابم و رفت. ما هم اومدیم اتاق خودمون ، چراغو که روشن کردم تازه فهمیدم عجب چیزین، دوتاشونم خیلی خیلی زیبا بودن. دختربلونده یه عکس نشون داد تو موبایلش که مدل لباس بوده و اینا. گفتم این دوستت از کجا اومده؟ گفت آفریقاییه و اینجا کار میکنه . یه شامپاین مارتینی گرفته بودم ، اینا زیاد خوردن. واسه مزه، پفک از ایران برده بودم که خیلی خوششون اومد و حسابی حشری شدن. منم یه قرص خورده بودم قبل دیسکو که امشب میخوام بکنم. خلاصه اینا گفتن دوش بگیریم ، چون هوا فوق العاده شرجی و گرم بود. رفتن حموم، منم دیدم اگه برم پیششون بد نمیشه. رفتم زیر دوشو همون اول لبای دختر بلوندرو خوردم ، اومدم گردنشو بخورم که دختر سیاهه از پایین کیرمو کرد دهنش و چنان ساک میزد که انگار میخوان از دستش بگیرن. گفتم پولت حلالت باشه خدایی. خلاصه یکم بلندرو کشیدم عقب تا بتونم سینه هاشو بخورم. واقعا عالی بودن، یکم که سینه هاشو خوردم دیدم این سیاهه چنان میخوره که ممکنه آبم بیاد. گفتم وایسا کاندوم بیارم ، اومدم اتاق که اونام پشت سرم اومدن ، انگار متوجه نشده بود چی گفتم. خلاصه کاندوم زدم به کیرم که بلونده دراز کشید رو تخت. منم دختر سیاهرو گفتم کفشای پاشنه بلندشو بپوشه ، سر پا میخواستم بکنمش. چسبوندمش به دیوار و شروع کردم کردنش که دیدم بلونده داره میخنده. گفتم چیه؟ این مدلی دوس دارم. یه ذره همین مدلی کردمش ولی این سیاهه تنگ نبود حال نمیداد، برش گردوندم سمت تخت، یه پاشو گذاشتم رو تخت یکم دیگه کردمش ، دیدم نه بابا این گشاده ذاتا. بلوندرو گفتم بیا کفشاتو بپوش، انصافا خیلی ناز بود، ناخنای دست و پاهاش خیلی بلند بودن و یه لاک صورتی زده بود. بازم میخندید، گفت مگه تختو ازت گرفتن؟ گفتم این مدلی بهتره، یه ذره تف زدم به کاندم، کردم توش سرشو، تنگ بود. به سیاهه گفتم نخواب اونجا بیکار ، بیا اینجا . کیرمو با کاندوم میکردم تو دهنش بعد میکردم تو کوس بلونده. چند بار تکرار کردم ، خوشم اومد. خلاصه چند مدل کردمشون ، دو بار ارضا شدم. آخر سر گفتم از کون میدین؟ که گفت من نه ولی آنا (سیاهه) میده، البته باید بهش پول اضافه بدی. گفتم چقد ؟ گفت : 50 تا. گفتم بابا اذیت نکنین دیگه. خلاصه با 20 تا راضیش کردمو، این دفعه بلونده رو زانو نشست و از رو کاندوم ساک زد، منم یکم کرم زدم دم کون سیاهه و بالاخره کردم تو کونش.البته هیچکس اونجا از کون نمیده ولی این آفریقایی بود و میداد. سگی رو تخت بودو و میکردمش. بعد به بلونده گفتم به کمر روتخت دراز بکش بازم ساک بزن که قبول نکرد، فک کنم چون تو کون سیاهه رفته بود. منم موهای بلندرو گرفتم و هی سرعت کردنو زیاد کردم تا بالاخره دفعه سوم ارضا شدم و سریع کشیدم بیرون و ریختم رو سینه های بلونده. خلاصه اینا رفتنو و مام دو شب دیگه اونجا بودیم و یه سکس خیلی جالب دیگه داشتیم که الان دیگه خسته شدم و نمیتونم تایپ کنم. اگه رفتین اونجا ، خوشتون میاد، ولی یکم خرجش بالاست دیگه.
امیدوارم خوشتون بیاد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#119
Posted: 23 Oct 2014 22:41
اولین سکس با استادم
ﺍﺳﻤﻢ ﺁﺗﺮﻳﺴﺎﺱ الاﻥ 20 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﻨﻢ ﻣﺎﻟﻪ ۲ ﺳﺎﻟ ﭘﻴﺸﻪ ﻳﻨﯽ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﻇﺎﻫﺮﻳﻢ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﮕﻢ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪﻡ. ﮐﻤﺮﻡ ﺑﺎﺭﻳﮑﻪ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ و ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻠﻨﺪﻩ و ﻣﺸﮑﯽ و ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﮐﻪ ﺳﺎﻳﺰﺷﻮﻥ 85 ﻣﻴﺸﻪ. ﻳﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻓﻴﺰﻳﮏ ﺍﻭﻝ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﻳﻪ ﻣﺮﺩ 35 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻴﻠﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ و ﺧﻮﺵ ﻗﻴﺎﻓﻪ. ﻧﺰﺩﻳﮑﺎﯼ ﺩﯼ ﻣﺎﻩ و ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻫﻤﻴﻨﻮ ﺑﻬﻢ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ. ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﻴﺎﺩ ﻳﺎ ﻧﻪ. ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ و ﭘﺎﻟﺘﻮ ﺗﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﯽ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺯﻳﺮﻩ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﻡ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺳﻮﺗﻴﻦ ﺯﻳﺮﻩ ﻣﺎﻧﺘﻮﻡ ﺗﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﻟﺘﻮﻣﻮ ﺗﻨﻢ ﮐﺮﺩﻡ و ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﻩ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ.
ﺁﺧﺮ ﮐﻼﺱ ﮐﻔﺖ ﻫﺮﮐﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﻣﻨﻮ ۲ ﻳﺎ ۳ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﻮﻧﺪﻳﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﺳﻮﺍﻟﺸﻮﻧﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﻮ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﭘﺎﻟﺘﻮﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺩﮐﻤﻪ ی ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﺩﺭﻩ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﻣﻠﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺍﻟﻤﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺁﺧﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺩﮐﻤﺘﻮ ﺑﺒﻨﺪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻴﺮﯼ و ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﺩﺭﻭ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ و ﺭﻓﺖ. ﻳﻪ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻳﻦ ﺩﻓﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ و ﺑﺎﺯﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ و ﺭﻓﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ۲ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻬﻢ ﺗﺪﺭﻳﺲ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﮐﻨﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻳﻪ ﺁﻣﻮﺯﺷﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﻭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺣﺲ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺗﻮ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻣﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑه ﺟﻠﺴﻪ ی ﺩﻭﻣﻮ ﺑﺮﮔﺯﺍﺭ ﮐﻨﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﻮﺯﺷﮕﺎﻩ ﺧﻴﻠﯽ ﺷﻠﻮﻍ ﻣﻴﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﻴﺎ ﺧﻮﻧﻪ ی ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺸﻬد ﺧﻮﻧﻪ ی ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﻣﺎه ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺎﺩ و ﻧﻮﺷﺖ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺘﻴﻢ!!! ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﻴﻞ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻳﻪ ﺷﺮﺗﻮ ﺳﻮﺗﻴﻦ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﺗﻮﺭﯼ ﺗﻨﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻳﺮﻩ ﻟﺒﺎﺳﻢ و ﺭﻭﺵ ﭘﺎﻟﺘﻮ ﺑﺎ ﻳﻪ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﻧﺎﺯﮎ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻩ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻧﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻋﻄﺮﯼ ﭼﻪ ﺗﻴﭙﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﺜﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺸﺮﻳﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ و ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭﻳﻪ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭﺭﺩ ﭘﺎﻟﺘﻤﻮ ﺑﺎ ﺷﺎﻟﻤﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﺜﻠﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ و ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺳﻴﻨﻪ و ﺷﻮﻧﻢ...
ﺑﺎ ﺧﻨﺪه ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ ﺗﺎﺣﺎﻼ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻌد ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﻮﻫﺎﻡ و ﺍﻭﺭﺩ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻢ ﮐﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺫﻭﻝ ﺯﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻴﺪﻥ ﭘﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ ﻟﺒﺎﺕ ﺷﺪﻩ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺷﻴﻄﻮﻥ. ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﻟﺒﺸﻮ ﮔﺬﺷﺖ ﺭﻭ ﻟﺒﻢ ﻟﺒﺎﺵ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ. ﮔﻔﺖ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻳﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺩﺳﺘﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻠﻨﺪﻡ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺳﺎﭘﻮﺭﺗﻢ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺳﻴﻨﻬﺎﻡ ﺑﺪ ﺑﻮﺳﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﮐﻠﯽ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﺧﻮﺭﺩ و ﺑﺎ ﺳﻴﻨﻬﺎﻡ ﻭﺭ ﺭﻓﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻣﻨﻢ ﺷﺮﺗﺸﻮ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻋﺠﺐ ﮐﻴﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﻮﺗﻴﻨﻤﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻣﺎﻟﻴﺪ ﺑﻪ ﮐﻴﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﻣﺎ ﮔﻔﺖ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻫﺴﺖ ﺷﺮﺗﻤﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ و ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﭼﻮﻟﻤﻮ ﻟﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺴﻤو و ﺑﺎﻼﺷﻮ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻴﮑﺸﻴﺪ و ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺳﻴﻨﻬﺎﻣﻮ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪ ﺧﻴﻠﯽ ﮐﻴﻒ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺟﻴﻎ ﻣﻴﮑﺸﺪﻣﻮ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺟﻮﻧﻢ ﭼﻪ ﮐﺴه ﺳﻔﻴﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﮐﻪ ﺳﻴﻨﻬﺎﻣﻮ ﻣﻴﮏ ﻣﻴﺰﺩ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺳﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩم ﺑﺪ ﺑﺎ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻭﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭﺭ ﺭﻓﺖ و ﮐﻴﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮﺵ و ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﻭﺍﻗﻌﻦ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻴﺮﺷﻮ ﻣﺎﻟﻴﺪ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﺑﺪ ﺁﺑﺸﻮ ﺭﻳﺨﺖ ﺭﻭ ﮐﻤﺮﻭ و ﺑﺎ ﺁﺑﺶ ﮐﻤﺮﻣﻮ ﻣﺎﻟﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺳﮑﺴﻢ و ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻮﺩ .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#120
Posted: 23 Oct 2014 23:14
صاحبکارم به زور منو کرد
سلام به دوستان این جریان داستان نیست واقعیته اسم من حامد 25 سالمه جریان من بر میگرده زمانی که 16ساله بودم توی یکی از نانواییهای شهرمون کار میکردم بدنی سفید وبری داشتم استیلم جوری بود جلبه توجه میکرد محل کارم از منزل ما چند کیلو متر فاصله داشت ومن محبور بودم شبها توی نانوایی بخوابم تا اون موقع من با سکس اشنایی چندانی نداشتم صاحب نانوای خیلی با من مهربون بود ومن فکر میکردم واسه زرنگی وبشت کارم بامن خوب رفتار میکنه یکی دو ماه اول خیلی با من صمیمی شد وغیر از دست مزدم بول اضافی بهم میداد ومنو خوشحال میکرد تا یواش یواش سر شوخی رو با من باز کرد ومن فقط میخندیدم چون اون سنش از من خیلی بیشتر بود ومن جرعت جواب دادن نداشتم
یک روز ساعت 2 ظهر توی اتاق دراز کشیده بودم هوا گرم بود ومن یه بنکه میزی روشن کرده بودم که خوابم برد صاحب کارم با فاصله هم دراز کشیده بود نمیدونم چقدر خوابیدم که حس کردم یکی داره شکمم میماله دستش از روی شلوار روی کیرم گذاشت من هم ترسیده بودم هم یه جورای داشتم لذت میبردم ولی فکر میکردم تا همین مقدار بیشتر نباشه بعد کمی که با کیرم بازی کرد دست کرد توی شلوارم کیرم گرفت که من دستش گرفتم وشروع کردم گریه کردن با دست دومش صورت گرفت ولباش روی لبام گذاشت داشتم سعی میکردم خودم ازش جدا کنم ولی زورش نداشتم فقط میگفت نترس هرچی بخوای بهت میدم منم با گریه میگفتم میخوام برم خونه ولی دست بردار نبود امد خوابید روم کیرش روی باهام حس میکردم من از خستگی دیگه زیاد زور نمیزدم فقط گریه میکرد منو نشوند بیراهنم از تنم در اورد شلوار وشورتم باهم کشید بایین وقتی بدنم دیدی چشماش داشتن از کاسه میزدن بیرون خودش هم بلند شد لخت بشه که من بلند شدم که فرار کنم ولی نتونستم منو برت کرد گوشه اتاق ولخت شد برای اولین بار بود کیر به اون بزرگی میدیدم
کنارم دراز کشید شروع کرد با کیرم بازی کردن هی تف میزد به کیرم و باش بازی میکرد گردنم میلیسد لبام مک میزد امد بایین کیرم کرد توی دهنش کمی مکید که خیلی خوشم امد و تا اون وقت من شل شده بودم دستم گرفت روی کیرش گذاشت منم اروم کیرش بازی میدادم داشت اه اه میکرد که امد بالای سرم کیرش به لبام مالید وبادست دهنم باز کرد وکیرش کرد توی دهنم وبادست کیرم گرفته بود منم شروع کردم مکیدن ولی میگفت دندونات روی کیرم نکش بلد نبودم مک بزنم بعد منو روی شکم خوابوند یه بالاش زیر شکمم گداشت چاک کونم باز کرد یه تف گنده به سوراخ کونم زد کیرش هم تف زد روم خوابید اول لای رونام تلبه میزد بعد کمی نشست روی باهام کیرش به سوراخ کونم میمالید سر کیرش کرد توی کونم از درد دباره گریه کردم تا اینکه فشار داد داخل وخیلی محکم روم خوابید که تکون نخورم منم فقط گریه میردم التماس اون هم بدون حرکت روم خوابیده بود بعد اروم شروع کرد تلبه زدن تا یواش یواش درد منم کمتر شد تلبه زدن اون هم تند تر شد
همه کیرشو میکشید بیرونو دوباره میکرد داخل منم اروم اروم داشت خوشم می امد که محکم بهم چسبید وهمه ابش تو کونم خالی کرد...
نوشته: حامد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم