ارسالها: 9253
#41
Posted: 12 Apr 2014 18:25
پرستار مامان بزرگ
وقتی که صحبت مامانم با تلفن که با مامان بزرگم صحبت میکرد تموم شد رو به من کرد و گفت:
_پاشو برو یه ذره خرید کن برو پیش مامان بزرگت.
_واسه چی؟
_اون پرستاره قراره که امروز بیاد
_پرستار کیه دیگه؟
_ای بابا.مگه خبر نداری؟
_از چی؟
_واسه مامان بزرگت پرستار گرفتیم.
_چرا نمیاد پیش ما زندگی کنه؟
_به خدا صد بار بهش گفتم ولی حاضر نمیشه بیاد.میگه نمی خوام مزاحمتون بشم.از طرفی خونه ای تو توش باشی دیگه نمیشه که مامان بزرگت بیاد!!
_چرا...؟
_هیچی. وقتی که صدایه ضبط رو تا آخرش زیاد میکنی!!همسایه ها از سر درد میان در خونه شکایتت رو میکنن!!چه برسه به اون بنده خدا.
_خوب بابا...تو هم که همش منتظری که یه چی بشه گیر بدی به ما... ولمون کن دیگه!!حالا چی باید بخرم؟
_وایسا الان واست لیست میکنم... لیست رو گرفتم و رفتم بیرون.خرید کردم و رفتم خونه مامان بزرگم در رو باز کردم و رفتم تو.مامان بزرگم تو آشپز خونه بود.
_سلام خانوم خوشگله!!
_سلام مادر.خوبی؟
_من خوبم.تو خوبی؟
_منم خوبم.
_این جا چیکار میکنی؟
_این دختره میخواد بیاد.گفتم یه چایی واسش بزارم.
_دختره کیه؟
_پرستارم دیگه...
_آها...
_یکی از همسایه ها بهم معرفیش کرد.بنده خدا وضع زندگیشون یه کمی ضعیفه این دختره با سه تا داداشاش کار میکنن تا زندگی رو بچرخونن.
_ببین مامانی من میخوام برم باید برم یه جایی کار دارم.بازم بهت سر میزنم. دو سه هفته ای که گذشت یه دفعه به سرم زد که پاشم برم خونه مادر بزرگم این پرستاره رو ببینم. طبق معمول تا رسیدم دم خونه مادر بزرگم کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم تو. جلویه در یه جفت کفش زنونه بود تو نمیری فهمیدم که پرستارست. وقتی که رفتم تو مادر بزرگم رو دیدم که سر جایه همیشه گیش خوابیده.ولی... پرستاره کو...؟ یه دفعه نگاهم به در اتاق افتاد.یواش رفتم جلو و در و یه ذره باز کردم.دیدم لخت واساده جلویه آینه و داره شرت و کرستش رو تنش میکنه.مثل این که تازه خریده بود.یه شرت و کرست سفید.یواش رفتم بیرون خونه و زنگ زدم. بعد از چند لحظه پرستاره اومد پشت آیفون...
_کیه؟
_منم.
_شما؟
_من خودم هستم!!
_خودم کیه؟
_باز کن. اومدم مامان بزرگم رو ببینم.
_اوا خدا مرگم بده ببخشید نشناختم ها...
_(یواش گفتم)چرا مرگ؟حیف نیست اون هیکلت بره زیره خاک!!
_چیزی گفتین؟
_نه...نه... با خودم بودم. خانوم شما با تلفن که با من صحبت نمی کنین باز کنین دیگه در و باز کرد و دوباره رفتم تو.اومد دم در یه چادر سفید سرش بود که به راحتی میشد سینه هاش و پاهاش رو دید. اومد جلو
_سلام آقا....
_گفتم که من خودم هستم
_یه لبخندی زد و گفت : سلام آقایه خودم
_سلام خانوم خودم!! نه... چیز... ببخشید... یعنی سلام خانوم پرستار خوبین؟
_بازم یه لبخندی زد و گفت : ممنون.خوبم. بفرمایین رفتم تو هنوز مادر برزگم خواب بود. رو به من کرد و گفت...
_میخوایین بیدارشون کنم؟
_نه... نه... اصلا.خیلی وقته که خوابه؟
_حدود 1 ساعتی میشه.بهش قرص خواب دادم.
_پس حالا حالا ها خوابه...
_بله
_اگه میشه یه چیزی بیارین من بخورم.آخه منم سن و سالی ازم گذشته نمی تونم زیاد راه برم.خسته میشم!!
_بله.شما که تو این سن و سال اینقدر حاضر جوابین وقتی که جون بودین چی بودین!! تا رفت یه چایی برام بریزه منم رفتم تو اتاقی که داشت شرت و کرستش رو تنش میکرد.یه ذره از شورتش از تو کشو زده بود بیرون. کشو رو باز کردم هر دو تاش رو آوردم بیرون.بو کردم.انگار که تو شرتش عطر میزاره.بویه قشنگی میداد.شرت رو مالیدم به کیرم تا اونم یه فیضی ببره!! بی چشم و رو تا شرت خورد بهش سریع دوباره شروع کرد به آنتن دادن!!. داشتم با شرت و کرست حال میکردم که یه دفعه بی اخیار چشمم باز شد و دیدم که دختره واساده دم در و داره منو نگاه میکنه... نمیدونستم که باید خجالت بکشم یا نه؟ سینی چایی رو گذاشت زمین و اومد به طرف من...
_واسه چی اومدین تو این اتاق؟
_همین طوری.میخواستم چیزی بردارم.
_حتما اون چیز هم سوتین منه!!
_دیدم که کشو بازه منم خواستم ببندمش که...
_نمی خواد چیزی بگین.خدا رو شکر هم که کم نمی آری
_اصلا تو ذات من چیزی به نام کم آوردن نیست
_دوستشون داری؟
_چی رو؟
_همینایی که دستته!!؟
_ها... آره.ببین چه آدم هایی پیدا میشن.خودش رو میخورن پوستش رو میندازن واسه بقیه!! خنده ای کرد و اومد من رو بغل کرد.(منم که گفته بودم هیچ وقت از هیچی کم نمی آرم) بغلش کردم و شروع کردم به بوسیندن گردنش.چادرش داشت از رو سرش لیز میخورد و آخرش هم افتاد رو زمین.دستم یه ذره سرد بود بردم زیر لباسش و کمرش رو می مالوندم. یه آه نازی کشید و خوابید رو زمین و من رو هم کشید رویه خودش.لبام تو لباش بود و داشتم لباش رو میخوردم.دستش رو برد سمت کیرم.داشت از رو شلوار کیرم رو می مالید.یه غلطی زد و من رو گذاشت زیر و خودش اومد رو من.پیرهنم رو باز کرد.رفت سراغ سینه هام.تا حالا کسی برام این کار رو نکرده بود.داشت سینه هام رو میخورد و گاهی هم موهایه سینه ام رو میبرد تو دهنش.داشتم حال عجیبی میکردم.رفت پایین و شلوارم رودر آورد و داشت از رو شرتم کیرم رو میلیسید.دیگه نمیتونستم صبر کنم.شرتم رو در آوردم و با چشمام بهش اشاره کردم که شروع کنه.اول از تخمم شروع کرد.اومد بالاتر و رفت سراغ کیرم. آه... چه ساکی میزد.مثل وحشی ها افتاده بود به جون کیرم.بعد از چند دقیقه بلندش کرد و خوابوندمش و رفتم روش... یه راست رفتم سراغ سینه هاش و کرستی که تازه تنش کرده بود رو در آوردم و افتادم به جونش.خیلی حشری شده بود.موهام رو گرفته بود تو دستش و سرم رو به سینه هاش فشار میداد.بعد سرم رو به طرف پایین حول میداد.منم رفتم پایین تر و دامنش رو دادم بالا.کسش عجب چشمکی بهم میز.شرتش رو زدم کنار.اول کسش رو بو کردم بویه شرتش رو میداد.کسش یه کم خیس شده بود.با این حال شروع کردم به خوردنش.زبونم رو انداخته بودم وسطش و چشمام رو هم بسته بودم... بعد از مدتی بلند شدم و اون رو هم پشت به خودم قرار دادم.کیرم رو گذاشتم دم کسش و یه دفعه حول دادم تو... کم کم عقب جلو کردن رو شروع کرده بود.چشمم به شرت و کرستی افتاد که از کشو برداشته بودمشون.شرتش رو انداختم دور گردنم و کرستش رو هم کردم و تو دهنم و با دندونام نگرشون داشتم. آبم داشت می اومد.کیرم و کشیدم بیرون و آبم رو ریختم رو کمرش... بعد از چند لحظه بر گشت و یه نگاهی بهم انداخت و گفت:
_خیلی حال داد... مگه نه؟
_آره کس طلا... خیلی حال داد
_اون رو چرا انداختی دور گردنت؟
_هیچی... همین طوری بلند شدیم و خودمنون رو جمع و جور کردیم و از اتاق رفتیم بیرون.مامان بزرگم هنوز خوابیده بود....
_نگفتی اسمت چیه؟
_20بار گفتم که.من خودم هستم!!
_لوس نشو دیگه.اگه لوس بشی دیگه کسم تورو دوست نداره ها!!
_من قربون او کس خوشگلت برم... بابک... اسمم بابک.
_می مردی این رو زود تر بگی.منم نازنین هستم. از اون ماجرا 3 ماه میگذره الان مادر بزرگم فوت کرده و ولی من هنوز با نازنین هستم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#42
Posted: 12 Apr 2014 23:57
شبی که زن شدم
سلام اسم مهشید هست 22 سالمه قدم 166 وزنم 58 هیکلم پر هست .سایز سینه هام 70 پوست گندمی روشن.اسم عشقمم مسعود.(اگه میخوای آبت بیاد نخون.چون فقط خواستم منم خاطرمو ثبت کنمو همین و همین)
منو مسعود هنوز باهم ازدواج نکردیم اما من از 17 سالگی با مسعودمو به قول خودش اون منو بزرگ کرده.از 1 سال بعد دوستی ما باهم سکس داشتیم اما در حد لاپایی.مسعود کیرش 15 سانته اما فقط میدونم که خیلی کلفته واقعا سر اینکه کونمو بکنه همیشه من عزا میگیرم چون بعد سکس من تا 1 هفته پشتم میدرده
خلاصه اینارو بیخیال ....
وقتی من 20 سالم بود .مسعود همش میترسید من ولش کنمو هی میگفت باید اوپنت کنمو من قبول نمیکردم.1 شب زمستونی که رفتم خونشون قرار بود مثل همیشه سکس کنیم
کلی لبای همو خوردیمو اون گردنمو خوردو من شهوتی شدم گفتم دیگه طاقت ندارم سینه هامو کسموبخور.اونم گفت چشم کلی سینه هامو مالیدو سرشونو میلیسیدی مک میزد اصلا از اولش شهوت داشت میکشتم.بعد رفت بین پاهامو کسمو میلیسید چوچولمو میلیسیدو مک میرد که صدای آه آهم بلند شد چون میدونستم خوشش میاد هم خودم از عمد بیشتر و بلند تر هم صدا در میاوردم.هلش دادم اون طرفم کیرشو از شرتش در آوردمو کلی مک زدم .سرشو میگرفتم از ته دلم مک میزدم (دوست دارم اونم آه بکشه اما تا حالا یه بار هم نکشیده)فقط میگفت جون.گفت بسه میخوام بکشم رو کست من خوابیدم یکم ازم لب گرفت رو کسم میکشیدو منم کلی شهوتی تر میشدم.کلی خیس کرده بودم.پاهامو باز کردو بالا داده بود بین پاهام بود و رو چوچولم میکشید کیرشو خیلی حال میداد. یهو احساس سوزش کردم همه بدنم سوخت.بازم فشار داد.هنوزم واسم مثل یه خوابه مثل یه لحظه کوچیک.بلند شد چراغو روشن کرد خندید و به من اشاره کرد به سر کیرش که خونی بود.گفت دیدی خانمی مال خودم شدی.
من خون ببینم فشارم میفته چه برسه با اون حالی که من داشتم.زدم زیر گریه.اونم دستمال آورده بود خونای دور کس منو تمیز میکرد البته خیلی هم خون نیومد.بعدم کلی بغلم کردو آرومم کرد که اگه نمیکردم میترسیدم دوستات پات بشینن ولم کنیو این حرفا و تو مال منی بخوای همین فردا شب میایم خواستگاری فقط تو بخواه.دیگه خلاصه جفتمون ارضا نشده بودیم با اینکه دردو سوزش داشتم دلم واسش سوخت.بهش اجازه دادم از جلو بکنتم.خیلی درد داشتم وقتی میکرد. خیلی میسوخت.اما 2مدل هم بهش دادم هم 2تا پامو دادم هوا کیرشو کرد تو کسم هم یه ور خوابیدیم اون پشت من بود کیرشو میکرد تو کسم سینه هامو میمالید و منم بر میگشتم ازش لب میگرفتم.آخرش داشتم خودمم حال میکردم.آبش خواست بیاد گفتم بریز رو سینه هام.ریختو 1 ساعت دراز کشیدیمو حرف زدیم .(یه چیز دیگه هم بگم اصلا ناراحت نیستم از اینکه 2سال زنشم چون تو اوج جونیمون تو این 2 سال لذت بردیمو هیچی به دلمون نموند.)
این داستان نبود که بگم امیدوارم خوشتون بیاد.فقط یه خاطره هست که واسه خودم قشنگه.
موفق باشید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#43
Posted: 25 Apr 2014 21:07
مهاجر
کار و کاسبی اصلانمی چرخید، خیلی ها از آبادی رفته بودند ،منم با خانواده مجبور شدم برم شهر. بعد از یه هفته تو یه گاراژ تعمیر ماشین مشغول به کار شدم.توی گاراژ کمک دست این و اون بودم، اوستا مکانیکا به شاگرد بچه ها فرمون میدادند اوی کونی آچار و بیار یا مثلا اوبنه اون پیچ و بده ولی بیشترین اصطلاحی که بکار میبردند کس کش بود که به من هم میگفتند ولی اوایل فکر میکردم میگند کس کج(kos kej ).
بعد از کار که خسته و کوفته میرفتم خونه به زنم میگفتم کس کج یه چای بیار یا کس کج گشنمه یه چیز بیار بخوریم،
داستان از اون جا شروع شد که:بدلیل خستگی ناشی از کار و جا نیفتادن تو محیط جدید چند وقتی زنمو نکرده بودم و بعد از مدتی زنم فکر کرده بود واقعا کسش کجه به همین دلیل بیچاره یعنی اومده بود عیبشو بر طرف کنه برای همین رفته بود پیش اوستا نجاری که نزدیکیای خونه بود، یه کم من من کرده بودو گفته بود ببخشید اوستا شما کس کج رو درست میکنی؟اوستا گفته بود چطور مگه.زنمم مجرا رو براش تعریف کرده بود.اوستا نجار رند هم موقعیتو قاپیده بود و گفته ها بله که کس کجو درست میکنیم ،بعد هم دو تا صندلی بقل هم گذاشته بود و گفته بود خواهر تمونتو درار بیو این بالا کستو ببینم چشه،بعدم با کف یه دستش زده بود پشت اون دستش و گفته اخ اخ اخ این کس که درب و داغونه، بخواب بخواب ببینم چیکارش میتونم بکنم .زن ساده من هم خوابیده بود کف کارگاه و اوستا نجار یه کس سیر ازش کرده بود و یعدم گفته بود پاشو پاشو خواهر کست میزون میزون شد دفعه اولم پول ازت نمیگیرم.
شب که از سر کار اومدم خونه به زنم گفتم کس کج یه چای بیار که یه دفعه زنم به تندی برگشت بهم گفت دیگه بهم نگو کس کج ،گفتم چرا؟
اونم ماجرا رو از سیر تا پیاز برام گفت.
خیلی بهم گرون تموم شده بود تصمیم به انتقام گرفتم و نقشه رو کشیدم:
فردا کشیک نجار رو دادم به محض باز کردن کارگاهش رفتم سراغش و بهش سلام کردم و از کاری که برای زنم کرده بود تشکر حسابی کردم و گفتم دست مریزاد کس زنم درست و راست شده، اوستا نجار هم که فکر میکرد هالو گیر آورده از حال و روزم پرسید و منم اونو پختم تا بهم پیشنهاد کار تو کارگاهش را داد چون فکر میکرد من کارگر مفت و چند وقت یه بار هم یه کس مفتی میکنه.
بعد از چند روز اوستا نجار اومد و گفت چند روزی باید برم یه کار نجاری توی شهرستان انجام بدم تو هم مراقب کارگاه و خونه باش(آخه خونه اوستا پشت کارگاه چسبیده بهش بود که هر وقت کاری تو خونه داشت از یه درب میرفت خونه و میومد)
اوستا رفت و شب که شد رفتم یه آرومی درب کارگاه و باز کردمو از همون درب وارد خونه شدم ،زن اوستا خواب خواب بود به آرومی النگوهاشو از دستش در آوردم میخواستم بیا بیرون که چشمم به دخترش افتاد یواش یواش گردن بند اونو هم ازش جدا کردم.
فرداش اومدم در کارگاه و باز کردم همین که اومدم بشینم صدای جیغ وداد زن اوستا منو تکون داد ،ماجرا را پرسیدم ،اونم گفت النگوهاش گم شده و اگه اوستا بفهمه روزگارشو سیاه میکنه. یه چند تا سوال جواب کردم و با شرم و ترس بهش گفتم والا بابام یه کتاب خطی قدیمی داشت که توش نوشته بود بعضی کس ها دزدند ،اولش باور نمیکرد و میگفت مزخرفه ولی بعد از روی درموندگی گفت خوب حالا که چی باید چیکار کرد؟گفتم:باید کس دزدو به حرف آورد.گفت:چطوری؟گفتم بیا بریم اون پشت تا بهت نشون بدم.......
یه پیراهن با شلوار پاش بود زن سبزه رو و کمی گوشتالو بود که وقتی راه میرفت کونش زیر دامن پیرهنش میلرزید،سرشو زیر انداخته بود و منتظر بود من چیکار میخوام بکنم،آروم آروم به کشیدمش طرف خودم و با دستام کون لرزونشو میمالوندم و رفتم طرف گردنش و شروع به مکیدن ولیسیدن گردن وبناگوشش کردم نفسش به شماره افتاده بود و کم کم ناله های خفیفی میکرد ،کیرم بلند شده بود و چون چند وقتی بود کس نکرده بودم داشت وحشی بازی در میاورد شلوارشو خم شدم از پاش در آوردم شرت نپوشده بود ،دستمو بردم لای پاش حسابی خیس شده بود خوابوندمش رو الوارهایی که روی هم قرار داده شده بود مثل یه نیمکت شده بود چند بار کیرمو از زیر تا بالای کسش کشیدم و اروم کیرمو دم کسش گذاشتم از روی پیرهنش با یه دستم سینشو میمالونمو با دست دیگم با کون نرمش بازی میکردم و دنبال سوراخ کونش میگشتم دیگه تو این عالم نبود و به نظر میرسید یادش رفته برای چه کاری اومده یه دفعه همه کیرمو هول دادم تو کسش که یه جیغ کوتاه زد و دستشو گذاشت روی دهنش و نفسش بند اومد ،شروع کردم به تلمبه زدن و صدای جیق جیق الوارا هم در اومده بود و جونم جونم اون هم شروع شده بود که پوزیشنشو تغییر دادم از پشت شروع کردم به کس کردنش به کون لرزونش که نگاه میکردم حشریتر میشدم و فشار بیشتری به کس و کونش وارد میکردم اون با کونش به کیرم همزمان و هماهنگ با من ضربه میزد کمکم احساس میکردم داره آبم میاد که یواشکی النگوهاشو از تو جیبم در آوردم و آماده میشدم فاز دوم نقشه را اجرا کنم کفتم آبمو کجا بریزم گفت زود باش کیرتو در بیار آبستن نشم تو یه حرکت النگوها را تا کیرمو درآوردم انداختم دور کیرم و در حالی که آبمو بین قاچ کونش میریختم با صدای خسته گفتم کس دزد النگوها را پس داد اونم با ناباوری یکی یکی النگوها را از دور کیرم برداشت و یه بوس از سر کیرم کردو گفت درد کیرت تو سرم دستت درد نکونه اوستا و با شادی غیر قابل وصفی شلوارشو پوشید با دو رفت طرف دربچه و رفت خونش منم خودمو جمع و جور کردمو مشغول راه انداختن سور و سات چایی بود که دیدم دربجه کارگاه باز شده و دختر اوستا نجار در حالی که دستاشو رو هم گذاشته بود با قدمای آرم به سمت من میومد من من کرد و بی مقدمه گفت اوستا کونم میشه دزد باشه؟ گفتم:عمو جون برا چی میپرسی چیطو مگه؟ گفت:آخه دیشب گردن بنم گم شده گفتم شاید بتونید..... گفتم:عمو جون اطلا کون شاه دزده ......
معلوم بود اوستا نجار دختره رو گذاشته ترشی بندازه چون به نظر میرسید یه کم سن وسال داره ولی در کل بد مالی نبود قدش از مادرش کوتاه تر بود و ولی نمکی تر بهش گفتم عمو جون برو اون پشت تا یه سر و گوشی آب بدم کس نیاد منم میام. تا دیدم اوضاع مساعده رفتم پشت کارگاه دیدم بیچاره خودش شلوارشو در آورده و قمبل کرده ولی چه کونی بود عین غنچه از بین دو تا ردش از پشت کوسش مه قلپی مثل پونجیک شده بود بی معطلی کیرم که با دیدن اون صحنه راست شده بود به سمت کونش نشونه رفت یه ده دقیقهای با سوراخ کونشو باسنش بازی کردم آب از زیر کی
سش راه افتاده بود با همون آب کبرمو خیس کردم و دم سوراخش گذاشتم یه کم که کردم تو نفسشو با یه جیغ کشید تو و حبس کرد چند لحظه ای صبر کردمو شروع به فرو کردن بیشتر تو کون تنگش کردم اونم از روی درد لذت به خاک اره های کف کارگاه چنگ میزد تلبه زدن من کم کم سریع تر شده بود که اون دیگ تو اوج لذت بود که گاه بر میگشت منو با یه لبخند حشری نگاه میکرد و خاک اره ها را مشت میکرد و به اطراف پخش میکرد و دیدن این صحنه ها و شنیدن صدای آب دهنش که میخواست بیرون بریزه ولی میکشید داخل دهنش منو حشر تر کرد گه با یه حرکت کیرمو در آوردم و گردن بندشو که توی مشتم بود انداختم دور کیرمو دوباره کبرمو کردم تو کونش و تمتم آبمو خالی کردم تو کونش که گفت چقدر توش داغ شد ولی یه باره چشمش افتاد به کیرم و با خوشحالی یه جیغ از شادی کشید و گفت گردن بندم .اونم گردن بند و همون جا انداخت گردنش و رفت به سمت خونه...
عرقم نشسته بود و احساس خستگی میکردم .یه چایی برای خودم ریختم و قند تو دهنم بود قلپ دوم چایی رو داشتم هورت میکشیدم که درب دوباره باز شد و یه پیرزن وارد شد (مادر اوستا نجار)گفت:ننه جون چند سال پیش یه دیگ مسی ازم گم شد میتونی پیداش کنی؟گفتم:ننه این قضیه مال چند سال پیشه نمیشه.ولی از اون اصرار و از من انکار تا اینکه گفت اگه پیداش نکنی قضیه گم شدن النگو عروس و گردن بند نوه مو به پسروم میگم با اینکه هیچ حالی برام باقی نمونده بود بش گفتم برو سمت الوار های پشت ،یه سر و گوشی آب دادمو کشان کشان رفتم اون پشت دیدم خودش شلوارشو کنده و دستشاشو زده زیر رون هاش و دو تا پاشو راه هوا کرده، با بی میلی کیر خوابدمو در آوردمو برم طرفش ولی اگه یه نموره کیرم باد داشت تا چشمم به هیکلش افتاد کیرم خودشو جمع کرد اونم که دید بخاری از کیرم بلند نمیشه دست به یه ابتکاری زد و دندون مصنوعی هاشو در آورد و گفت بده کیرتو بخورم ،منم دو به شک بودم که بلاخره چشمامو بستم و با اکراه کیرمو دادم طرف دهنش،اونم با یه حرکت سریعو با ولع کیرمو به دهن گرفت شروع به ساک زدن کرد ،خدای من توی مورد قبلی همچین لذتی حس نکرده بودم ،با لذت تمتا ساک میزد و آب دهانش از دور کیرم سرازیر بود انگار نه انگار کیرم فبلش دو بار کار کرده بود ،حسابی باد کرده بود،
تو حال خودم بودم که پیر زنه گفت:حالا دیگ مسیه رو پیدا کن و کیر منو گرفت و خودش با کف دستش کلی آب دهن زد به روی کسش و کیر منو فرو کرد تو کسش .منم شروع به تلمبه زدن کردم که اون هی میگفت ننه الهی قربونت برم خوب اون دورو برا رو نگاه کن ببین پیداش میکنی وهی خودشو بالا پایین میکرد تا از من لذت بیشتری ببره ،منم با فشار بیشتر اونو میکردم تا زودتر آبم بیاد و از اون وضعیت زودتر راحت بشم چون وسط روز بود و ممکن بود یکی بیاد کارگاه کاری داشته باشه،در کل زمان سکس من با پیر زنه نسبت به دو تای قبلی بیشتر طول کشید برای همینم سرعت و فشار و بیشتر کردم که پیر زنه چند تا گوز داد و منم ازش جدا شدم و ایستادم روبروش و بهش گفتم ننه داره قسم میخوره کار من نبوده.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#44
Posted: 27 Apr 2014 20:16
مشتری نگو هلو بگو
داستان بر میگرده به ۲ سال پیش که من مغازه داشتم تازه از سربازی اومده بودم و به داداش گفتم یه سرویس رایگان تو مغازه بذاریم سرویس رایگان رو گذاشتیم و یه خط هم واسه اش جدا کردیم سرتونو درد نیارم یواش یواش زنگ سرویس زده میشد و هی جنس می خواستن یه یه خانم که بعدا فهمیدم اسمش لیلاست اومد مغازه خوشگل خوش اندام باتیپ واقعا بیست بعد خرید من یه کارت دادم گفتم اگه تو خونه کاری داشتین ز بزن خودم برسونم.
بعد اون ۵ شش باری اومد مغاره خیلی خوشگل بود عین هلو خلاصه همهاش تو نخش بودم و دیدش میزدم یه روزساعت ۲ بود که یه نفر ز زد وجنس خواست البته بگم مغازه مون سوپر منم جنسا رو بردم از اسانسور بالا تا در و باز کرد هنگ کردم وای لیلا بود کسی که ارزوشو داشتم با یه تی شرت و شلوار سیاه وروسری جلو بود بعد کلی تعرف اینا پولو گرفتم نمیدون چه جوری اومدم پایین ۲روز بعد اومد مغازه صبح بود گفت دستون درد نکنه خیلی زحمت دادیم منم که دیدم سر صحبت وا شده گفتم کاشکی شما به من زحمت بدین همیشه سرتونو درد نیارم چند یه ماهی سه چهار بار زنگ زد جنس خواست منم هربار پشت تلفن به صحبت میگرفتم و دیگه تو تلفن بهش میگفتم خیلی خوش اخلاقی واینا سر صحبت باز شد و یه روز زنگ زد گفتم چیزی میخواین گفت نه زنگ زدم حالتو بپرسم...
دیگه از خدا خواسته بهش گفتم منم چقدر دل مخواست که بهتون بگم دوستون دارم واینا دیگه هروز یه نیم ساعتی حرف مزدیم تا اینکه یه روز زنگ زد گفت که یکم وسایل میخوام داداش مغازه بود ورداشتم رفتم ساعت ۴بود تا رسیدم دم درشون لیلا درو باز کرد وای با یه تاب ویه شلوارک به گفت بیا تو منو من کردم گفت بیا دیگه رفتم تو وای لیلا یه لیوان شربت اورد واسم ونشست کنارم وای بدنم داشت میلرزید بعد گفتم مامانینا کجان گفت بابام رفته اصفهان سمینارمامانمم خاله بیمارستان همراه مونده خودمو نگه داشته بودم که نگه بی جنبه است لیلا آومد طرفم من دیگه دل وبه دریا زد مو دستاشو گرفتم بعدها بهم گفت ازدواج کرده بعد ۶ ماه طلاق گرفته بعد کمی دستاشو فشار دادن دیدم خود شو چسبوند به من منم دیگه کیر شق شده بود دستامو انداختم گردنش لباشو خوردم بد جوری بدنم گرم شده بود کیرمو چسبوندم بهش که لیلا گفت بریم تو اتاق رفتیم تو اتاق کل گردنشو خوردم و دیگه تو اون حال چه جوری خودم و اونو لخت کردم نفهمیدم لباشو میخوردم میکشیدم پایین لا سینه هاش بر میگشتم بالا وای نوک سینه هاشو گرفتم دهنم میک میزدم وبا دندونام میکشیدم وای صداش در اومده بود بد جوری سینه هاشو میخوردم و کوسشو می مالوندم که لیلا داد زد کشتی منو اومدم پایین رو کسش تا کمر رو تخت خوابوندم شروع کردم خوردن کوسش وای زبونم وکردم تو کوسش دیگه طاقت نیاوردم دراز کشیدم روش گفت بزن توش منم ازدم تو کسش یه ۵ دقیقه ای تلمبه زدم که ابش اومد گفتم داره میاد گفت بریز تو صورتم کسش پر اب شده بود ریختم تو صورتش و افتادیم کنار هم.
اصلا باورم نمی شد دارم لیلا رو میکنم یه ده دقیقه ای کنار هم خوابیدم که گوشیم ز خورد داداش بود گفتم کارارو ردیف کن تو خونه هم بگو من دیر میام لیلا پاشد خود شو شست و منم که دیگه راحتتر شده بودم رفتم خودمو شستمو با شورت اومدم نشستم لیلا رفت اشپز خونه چای دم کنه که بعد کمی رفتم از پشت بغلش کردم وگفتم خیلی نازی خیلی دوست دارم برگشت یه بوس داد وگف که خیلی وقت مخواستم دعوتت کنم رومنمشد که گفتم قربونت برم همونجوری از پشت بغلش کردم وکیرمم بلند شده بود گذاشتم تو دم کونش گفتم خوشت میاد گفت اگه توبخای اره یکم خیسش کردم و فشار دادم لا مصب بد جوری تنگ بود کله کیرمو که وارد کردم لیلا بدجوری داد میزد یواش گفتم میخوای دربیارم گفتنه یواش کیرمو کردم تاته تو کونشو شروع کردم به زدن که لیلا گفت دارم میمیرم و منم که تن نند میزدم گفتم قربونت برم با فشار ریختم تو کونش وای چه حالی داد...
تمام
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#45
Posted: 27 Apr 2014 20:21
پسرای لاشی
سلام به دختر پسرای عزیزی که افتخار دادن و میخوان داستان منو ببینن بوس به لپ تک تکتون
من ازین داستان خاطره بدی دارم ولی واسه شما جوری تعریف کردم که انگار خیلی هم خوش گذشته!حسابی هم خلاصش کردم (امیدوارم بخاطرش لذت ببرید! کلیه اسامی هم تو این داستان مستعاره)خب...
آخرین روز امتحان نوبت دوم سال دوم هنرستان بود که یکی از هم کلاسی های صمیمیم پیشنهاد داد بعد امتحان برم خونشون گفت کسی نیست و منم که عاشق این بودم که واسه یه بارم که شده برم خونشون آخه مامانم اصلا اجازه نمیده برم خونه بیشتر دوستام و هی میگه بگو اونا بیان خونمون میگه اکثردوستات دخترا خوبی نیستن و این حرفا (حالا نه انگار من دختر پیغمبرم!!!)
خلاصه دوستم اصرار میکرد و میگفت مامانت که نمیدونه نمیفهمه منم قبول کردم و با هم رفتیم خونشون .خودش کلید داشت رفتیم تو هیشکی نبود گفت مامان بابام رفتن سر کار نشستیم تو اتاق و گفت بشین تا برم چیزی بیارم بخوریم و ازین مهمون بازی ها! منم نشستم و با گوشیم ور میرفتم که یهو یه پسره وارد اتاق شد منم که فهمیدم موضوع از چه قراره از کل زندگیم نا امید شدم و از ترس فقط بندری میزدم و جیکم در نمیومد آخه قیافش واقعا ترسناک بود شبیه معتادا ریش و سبیلش که شبیه چوختای مرحوم مامان بزرگم بود انگار سی سال بود رنگ حموم رو به چشم ندیده موهای سینه ش تا حلقش اومده بود و یقشو تا نصفه باز گذاشته بود شبیه به لات و لوتا تا چشم کار میکرد مو میدیدی یهو مثل اجل معلق اومد بالا سرم همش اخم کرده بود گفتم شبنم کو؟گفت شبنم رفت گفتم کجا گفت به تو ربطی نداره منم سریع بلند شدم گفتم منم میرم ولی چنان هولم داد خوردم به دیوار گفت بیشین بینیم بابا خودمم میدونستم نمیذاره! همش یاد اون داستانای دخترایی می افتادم که بهشون تجاوز میشد بعدش کلیه شون رو در می اوردن و میفروختن.نمی دونید چقد اون موقع ترسیده بودم بخدا. تصمیم گرفتم گریه کنم تا دلش به رحم بیاد ولی هرچی زور زدم گریم نگرفت واقعا بی نزاکت بود مثل سگی اومد بالا سرم نه سلامی نه علیکی شلوارشو در آورد کیرش اندازه کیرخر بود انقد دراز بود گفت بخور! با خودم گفتم بذارش دم کوزه آبشو بخور آخه واقعا حالم بهم خورد تازه موهاشم نزده بود خاک بر سرش گفتم توروخدا من نمیتونم گفت خفه شوگفتم بخورش. دلو زدم به دریا گفتم انگار زیاد فیلم میبینی یدفعه داد زد میخوری یا پارت کنم
من که واقعا فکر میکردم میخواد پاره م کنه با این که از ترس داشتم میلرزیدم با پا یکی زدم تو کیرش دادش درومد سریع مقنعه و کیفمو برداشتم دویدم بیرون اتاق که فهمیدم یه پسر دیگم تو خونه ست وقتی دیدمش حسابی جا خوردم می شناختمش مدرسشون کنار مدرسمون بود و چند روز پیش چون تو راه مدرسه بهم دست زده بود با پا زده بودم در کونش و فرار کرده بودم فقط شلوار لی پاش بود با یه گردنبند سلیب(خداییش ناز بود اسمش مرتضی ست و 18 سالشه اون یکی هم پسر عمه ش بود اسمش علی بود و 25 سالش بود) گفت کجا؟ باخودم گفتم کارم تمومه دیگه یدفعه علی هم از اتاق اومد بیرون با عصبانیت زد پس کلم نقش زمین شدم بازومو سفت گرفت گفت میدونم چیکارت کنم جنده.انقد ترسیده بودم گفتم جنده باباته ولم کن! مرتضی فقط می خندید ولی علی بدجور عصبی شده بود بردم تو اتاق نفهمیدم چجوری مانتومو درآورد باورم نمیشه اون همه التماسش کردم اصلا انگار کر بود کیرشو گذاشت لای سینه م مثل گاو عقب جلو میکرد من سینه هام داشت می ترکید خیلی سوز میزد نمیدونم کجاش حال داشت اینقد رفته بود تو حس!!! اصلا نذاشتم لبای کثیفشو به لبام بزنه.اینقد محکم سینه هامو میخورد انگار داره کله پاچه میخوره کس ندیده!
خواست شلوارمو در بیاره تمام زورمو انداختم تو دستام نذاشتم شلوارمو در بیاره فقط میگفتم توروخدا اینکارو نکن من پریودم انقد قسم دروغ خوردم که پریودم فک کنم کمی دلش سوخت گفت دروغ میگی گفتم نه بخدا گفت ببینم گفتم خونی ام خجالت میکشم گفت هان پس دروغ میگی منم چاره ای نداشتم دستمو گذاشتم رو صورتش گفتم اسمت چیه گفت علی گفتم علی جون من 16 سالمه گناه دارم من تا حالا سکسی نشدم و از این کارها بدم میاد و نماز میخونم و این چرت و پرتا باور کرد پریودم گفت باشه فقط میذارمش لاش نمی کنمت باز شروع کردم به التماس کردن یهوعصبی شد گفت عجب گیری افتادیم ساک که نمیزنی لب که نمیگیری حال هم که نمیدی نکنمت لاش هم نذارم یدفعه تو بیا منو بکن! خودمو به کوچه علی چپ زدم بهش گفتم خیلی چشای نازی داری بخدا دوس دارم دوس پسرم باشی ولی ازین کارا نکنیم واقعا خر بود گفت جدی؟گفتم اره گفت شمارتو بده منم شمارمو دادم بهش یهو مرتضی با خنده اومد تو (واقعا خنده کثیفی داشت)یه مشروب و یه سیگارم دستش بود گفت بکنش بابا داره مختو میزنه خیلی زرنگ بود منم چاره ندیدم سریع پریدم بغل علی بازم گریم نگرفت با ناز گفتم چطور دلت میاد من که گناهی نکردم من 16 سالمه و...یهو مرتضی با عصبانیت گفت بیا تا خودم بکنمت کیرشو درآورد باورم نمیشد بنظرم کلفت ترین کیر دنیا بود ریدم به خودم از ترس!خواست شلوارمو در بیاره علی که حسابی خرم شده بود گفت پریوده بدبخت ولش کن خواستم بگم بدبخت باباته گفت اشکال نداره از پشت می کنمش علی منو کشید طرف خودش گفت میگم پریوده خلاصه جر و بحثشون شد و علی با کمال ناباوی یکی زد تو گوش مرتضی صداش انقد بلند بود که نگو! مرتضی جاخورد یه لحظه با عصبانیت رفت بیرون درو کوبید بهم منم که حسابی تو دلم خنک شده بود با ناراحتی گفتم گناه داشت چرا زدیش گفت اشکال نداره
منم مخ زنی رو شروع کردم رفتم رو پاش نشستم گفتم علی من الان دوست دخترتم؟گفت آره خندیدم گفتم آخ جون همیشه دوست داشتم یه دوست پسرخشن داشته باشم خندید گفت دیوانه تو دلم گفتم حالا کجاشو دیدی قوزمیت از همه چیز به جز سکس باهاش حرف زدم آخرسر گفتم آخ دیرم شده توروخدا بذار برم دیر کنم مامانم میکشتم بخدا.اخمی کرد گفت نه گفتم شنبه میام پیشت قول میدم فقط مرتضی نباشه خب؟کمی مکث کرد خلاصه بعد از نیم ساعت التماس و ناز و خواهش گفت باشه خوب گولم زدی بهت زنگ میزنم گفتم چشم باورم نمیشه آدم هم انقدر احمق؟؟شایدم من خیلی خر شانس بودم مقنعه و مانتومو پوشیدم وگفت اینجا خونه خودمه هروقت خواستی بیا از سر وضع خونه معلوم بود بچه پولداره تو دلم گفتم حتما! بهش گفتم باشه گلم دیرم شده بهت میزنگم بای بای کفش جاستینیامو پوشیدم مرتضی رو ندیدم وقتی در خونه رو باز کردم باورم نمیشد تا میتونستم دویدم وخدارو شکر میکردم.تا رسیدم خونه سیم کارتمو شکوندم ازون موقع شبنمو ندیدم
حالا منتظر باز شدن مدرسه هام تا کس شبنم رو پاره کنم!!!
بچه ها این داستان واقعیت داشت خودم موقع نوشتنش هم خندم گرفت هم گریه امیدوارم هیچوقت گول لاشیا رو نخورین
نتیجه اخلاقی : 1- به سایه خودتونم اعتماد نکنین 2- هروقت جایی گیر افتادین اگه واقعا به خودتون ایمان داشته باشین میتونین از پسش بر بیاین 3- به حرف مامانیاتون گوش بدید!
بای دوستای گلم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#46
Posted: 14 May 2014 22:50
عشقم عاشق کون دادن شد
خیلی دوستم داشت و بقولی دیونه وار عاشقم شده بودش...
منم جدی نمیگرفتمش تا اینکه دیدم نمیشه همینجوری بزارم وقتم رو بخواد بگیره و سرآخرش هم هیچی به هیچی بشه و تموم....
بهش گفتم باید بهم کون بدی و توی کون دهدن هم مثل این جنده ها داد بزنی ...من کونیه تو ام بکن تا پاره بشم کونم رو جرش بده و.....
اونم قبول کرد، دلم سوخت برای باره اول که کونش میخواد کیر بره ننه اش گائیده بشه و پاره پورش کنم... با تمام تکنیک هایی که وجود داشت یکماه وقت گذاشتم و ضمن گائیدن کس نازش مراحل گشاد کردن کونش رو هم انجام میدادم
بعده یکماه جوری شده بود که تا لخت میشدیم با شیطنت میگفت: ببین راستی این کیرت هم قرار هست بالاخره بره تو کون من یا نه فقط با انگشت میخوای کونم بزاری...
دیگه فایده ای نداشت بخوام بیخیال بشم چون طرف خیلی بهش حال داده بود و کاجب بود طعم ناب کیر رو در سوراخ نازنین کونش احساس کنه و مز مزش کنه...
با عشق و کمی کرم با تمام وجود و خالی از هرگونه حس بد و نادرستی و فقط برای حال دادن بهش مطابق دستور کلش رو جا کردم تو کونش و با دنیایی احساس گفت جووووووون، برای تثبیت سایز حلقه سوراخ کمی صبر کردم ولی نامرد کونی چنان با لب کونش زد به پام که تا دسته رفت توش و کمی درش هم گرفت ولی تازه خوش اومده بود و ریز ریز میگفت دوتا بزنی آب کسم اومده...
یواش یواش عقب جلو میکردم تو کونش و مغناطبس حلقه تنگه سوراخش داشت کیرم رو ذوب میکرد و حقیقتٵ که حالش بی نظیر بود برام و اونم داشت ارضا میشد و بالاخره آبش اومد و بدنش شل شد....
یکمی توش بود که کشیدم بیرون و با انگشت کرم زدم توش رو و دوباره کردم توش سگی شدش و دستش رو آور م روی چوچولش، گفت چیکار کنم؟
گفتم دست رو کرم زدم بجای من هرجایی رو بردم انگشتت رو میمالیش...
تازه داشتم حال میکردم که دیدم داره مادره چوچولش رو میگاد و یجوری حشری شده بود که انگار داره سینه کس ۷۰ساله رو میماله که داد زدم هوی کونیه ننه جنده دل بکار بده یکمی آب دهن بزن و آخ و اوخی که قولش رو داده بودی یادت نره که شروع کرد به کس دریده بازی درآوردن و جرم بده پارم کن من کونیه تو ام آخ کیر میخوام و...
دوباره آبش اکمد طفلکی و افتاد رو متکاها...نه که تا اونوقت به کسش دست نزده بود واسه تحریک کردن خودش بدجوری حشریش کرده بود اینکار و دیونه دیونه اش کردم با این حرکت.
دیگه بهم حال نمیداد کونش رو کردن چون داشتم کونی رو میکردم که نکرده ۲بار از کس ارضا شده بود ولی کونه جا باز کرده بود و دیگه اذی نمیکردش....
دیدم بیحاله خواستم جو رو عوض کنم محکم زدم زو لب کونش گفتم کونی میخوای وحشانه بکنمت؟
انگاری دنیا رو بهش دادن و داد زد آره بکن...
منم خوب و محکم میکردم تو کونش و مثل اینکه تو گوش یه آدم تپل کشیده بزنی، همونجوری میزدم روی کونش. بدجوری قرمز شده بود ولی حال میداد به جفتمون...
اون کونی که من براش کردم باعث شد تا العان بعد گذشت ۲سال حداقل بعد اون یدور هفته ای ۳یا۴دور رو بهم کون داده باشه و یک شیوه جدید واسه سکس توی دوران پریودش هم بعنوان کس نیست کون که دارم رو پیدا کنه و حالا با هر دور کونی که میده حتما از کس هم ارضا میشه و ۲برابر کس دادن حال میکنه...
نوش جوووون کیرم و نووووش جووون کس و کون کونیم باشه همش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#47
Posted: 16 May 2014 21:58
یه روز از زندگی من و همسرم
با سلام من کیان و همسرم هستی هر دو 32 سال داریم و 4 سال هستش که ازدواج کردیم. هنوز بچه دار نشدیم و فعلا هم به فکرش نیستیم. هستی پوست برنزه ای داره قد165 و وزنشم 61 کیلو هستش. سینه هاش تقریبا سفت و سر بالاست ولی وجه تمایزش بیشتر باسنش که فرم زیبایی داره و وقتی لباس تنگ می پوشه خیلی سکسی می شه.
چند وقتی می شه که به ***** سر می زنم بیشتر از هر چیز داستانهای ضربدری برام جذاب بوده ولی تاکنون که تجربه نکردیم. اما خاطره ای که می خوام براتون بگم بر می گرده به چند ماه پیش تقریبا مرداد ماه امسال(1392) بود که رفته بودیم مرکز خرید تندیس توی تجریش. اون روز هستی یه ساپورت مشکی پوشیده بود با مانتو هایی که جلو باز هستن زیر مانتوشم یه تاپ مشکی پوشیده بود که یه خورده بالاتر از ساپورتش بود یعنی مقداری از شکمش پیدا بود به هر حال حسابی همه مغازه ها رو گشتیم بدون اینکه خریدی انجام بدیم بعدش هستی خواست عینک قیمت کنه وارد مغازه عینک فروشی شدیم چند تا از عینکارو تست کرد که یه پسر قد بلند و ورزشکار با یه خانم وارد شدند دقیقا تابلو بود که هستی جذب پسر شده زیر چشمی می پاییدمش ، همش زل زده بود به اون پسره . با یه بهونه ای کشوندمش بیرون و گفتم که بهتره اینقد چشم چرونی نکنی البته با خنده خلاصه رفتیم خونه. روز بعدش به من گیر داد که مدل موهاتو مثل اون پسر دیروزیه درست کن منم همین کارو کردم. و قرار گذاشتیم که شب شام بریم بیرون. رفتیم رستوران تقریبا همون تیپ دیروزشو زده بود. به هوای سفارش غذا جدا شدم و یک یادداشت به گارسون دادم و گفتم که اینو وقتی غذا می خوریم بیار و به همسرم بده این حرکت را از کتاب رازهای جذابیت سکس یاد گرفته بودم و قرار شد که به هستی بگه که یه آقایی اینو فرستاده.
اواسط خوردن شام بودیم که گارسون اومد و یادداشت رو که با یه نخ گره زده بودم به هستی داد و فیلمشو بازی کرد . رنگ از رخسار هستی پریده بود منم بهش گیر دادم که باز کن ببینیم چی نوشته . با بدبختی قانعش کردم که باز کنه و برام می خوند محتوای یادداشت کاملا سکسی بود جوری که گونه هاش سرخ شد و منم با خنده و شوخی گذروندم. تا خونه هیچ حرفی نزد می دونستم که رفته تو فکر که کدوم یک از مردای اونجا این متن رو براش نوشته(پیشنهاد می کنم متاهل ها این حرکت رو تست کنن) خونه که رسیدیم رفتیم لباس عوض کنیم تا از اتاق اومدم بیرون دیدم که صدای دوش میاد ، هستی سریع رفته بود حموم مشخص بود حسابی شهوتی شده . من رو تخت دراز کشیدم که در همون حالت خوابم برده بود طرفای صبح با نوازش هستی بیدار شدم چشام چارتا شد وقتی دیدمش چنان آرایش غلیظی کرده بود که تا حالا اونجوری ندیده بودمش انگار همه شب رو بیدار مونده بود و فکر می کرده یه شرت لامبادا پاش بود با یه تاپ توری شروع کرد با سینم بازی کردن و موهای سینمو می کشید منم هیچ کاری نمی کردم دیدم بی هیچ مقدمه ای ازم پرسید کیان دیشب خیلی ناراحت شدی که اون مرد برام یادداشت گذاشته بود با من و من کردن گفتم که نه ولی تو دوس داشتی اره ؟ گفتش که خیلی برام جالب بود چه جراتی داشته که اینکارو کرده فکر نکرده ممکن ما رو به جون هم بندازه ؟
گفتم به هر خال اتفاقی بود که افتاده من از مردایی که واسه خواستشون هر کاری می کنن خوشم می اد با تعجب پرسید یعنی غیرت....؟ واسش توضیح دادم که غیرت یعنی اینکه من نزارم لطمه ای به اون وارد بشه و در مقابل خطرات مراقبش باشم نه اینکه جلو لذت هایی که دوس داره رو بگیرم تا اینو گفتم پرید و حسابی غرق ماچم کرد شروع کرد به لیسیدنم ذره ذره بدنم لیس می زد شرتمو دراورد سر کیرمو اروم بین انگشتاش گرفته بود و با دست دیگش شکم و سینمو می مالید بعدش اروم گذاشت دهنش تو همون حرکت اول همه کیرمو قورت داد و به زور می خواست خایه هامم بکن تو دهنش بیش از 5 دقیقه ساک زد بعد نوک سینه هاشو خیس کرد و اونهارو رو بدنم و دو طرف کیرم می کشید می دونست که من از این حرکتش خوشم میاد شونه هاشو گرفتم و کشوندمش بالا ممه هاشو کردم تو دهنم و میک می زدم دستامو انداختم پشتش و باسنشو ماساژ می دادم بین ممه هاشو لیس زدم بعدشم گردن و لباشو خوردم برش گردوندم انگشتمو بردم رو سوراخ کونش و سریع ماساژ می دادم طوری که اون قسمت داغ شه
بعدش انگشتامو از سوراخ کونش تا کسش می کشیدم و با دسته دیگم رو ی مثانشو فشار می دادم به سمت پایین یعنی به سمت کسش بعد از مالیدن و گرم کردن زبونمو رو چو چولش کشیدم و اروم می بردم دم سوراخش. اه و اوخش بلند شده بود دیگه طاقت نداشت در همون لحظه یه فکری به سرم زد گفتم که بد شد با صدای ضعیفی پرسید چی گفتم که من فقط یه سوراختو می تونم بکنم کاشکی یه کیر دیگه بود که از کس و کون می کردیمت گفتش کاشکی ، می خوام من کیر می خوام چند تا کیر می خوام در همون حال کیرمو گذاشتم تو کسش و عقب جلو می کردم (کیرم بزرگ نیست شایدم بشه گفت کوچیکه) اونم داشت داد می زد که کیر می خوام زیاد می خوام گفتم که کاشکی اون پسره تو عینک فروشی اینجا بود تا اینو گفتم چنان اهی کشید که واقعا احساس کردم از ته دل بود گفتش که اره می خوامش اگه بود اونم کونمو جر می داددر همین حال تلمبه زدن های من سریعتر شده بود و صدای اون که تو فضا گم می شد شاید روزی ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#48
Posted: 16 May 2014 22:20
راه آبی ابریشم
خیلی خوب یادمه. با هم رفته بودیم سینما که فیلم راه آبی ابریشم رو ببینیم. هوا سرد بود و ما توی سالن کوچیک سینما، کنار هم نشسته بودیم و ژاکت من روی پای جفتمون بود. هیچکس دیگهای توی ردیف ما نبود، اما پشت سرمون چرا. یه کم که از فیلم گذشت، یه هوسی کردم و دستمو گذاشتم روی رون پاش. شروع کردم به مالوندن. از زانو تا نزدیکی لای پاش. هر بار یه کم دیگه دستمو به لای پاش نزدیکتر میکردم. هیچ مخالفتی نمیکرد. احساس کردم نفسشو حبس کرده. بهش نگاه کردم و به نظرم رسید بدش نیومده. داشت حشری میشد. به مالوندنش ادامه دادم. به خودم جرأت دادم و دستمو بردم درست لای پاش. اما سریع پس کشیدم. اولین بار بود که دستمو اونجاش گذاشته بودم. اما بازم مخالفتی نمیکرد. فهمیدم واقعاً حشری شده. جرأتم بیشتر شد. بازم اون کارو تکرار کردم. این دفعه مدت طولانیتری دستمو لای پاش نگه داشتم. کمکم شروع کردم به مالوندن کسش از روی شلوار.
هنوز هیچ واکنش مشخصی نشون نداده بود. کارمو ادامه دادم. اما شلوارش جین بود و فاقش کلفت. نمیشد درست و حسابی از روی شلوار مالوند. فکر کنم خودش هم حس کرد که به قدر کافی حال نمیده. برای همین یهو به طرز نامنتظرهای دستمو کنار زد. وقتی با تعجب نگاهش کردم بهم فهموند که صبر کنم. دیدم دست خودش رفت زیر ژاکت. داشت یه کاری میکرد. اولش نفهمیدم میخواد چی کار کنه. بعد متوجه شدم که دکمهی مانتوشو باز کرده و داره زیپ شلوارشو خیلی آروم، جوری که صداش توجه پشت سریها رو جلب نکنه، باز میکنه. بعد دستمو که حالا روی رونش بود برداشت و از روی شرت گذاشت روی کسش. یه شرت معمولی کرکدار تنش بود. بهم فهموند که میخواد براش بمالونم. خیلی حشری بود. منم همینطور.
تا حالا دستم تا این حد به کس هیچ دختری نزدیک نشده بود. از شدت هیجان میخواستم دستمو بکنم توی شرتش. میخواستم کسشو لمس کنم. اما نذاشت. قبل از این که بتونم، دستمو گرفت و نگه داشت. منم بیخیال شدم. نمیخواستم کلاً این فرصتو از دست بدم، همون از روی شرت هم خوب بود. دستمو گذاشتم روی شرتش. حس خیلی خوبی بود. دلم میخواست تا جایی که میتونم کاری کنم حال کنه. شروع کردم به مالوندن کسش از روی شرت. پریود بود، البته آخراش. برای احتیاط نوار بهداشتی گذاشته بود. برجستگی نوارو از روی شرتش حس میکردم. گرمای لای رونهاش خیلی حشریکننده بود. هر بار یه کم که کسشو میمالوندم، دستمو به کشالههای رونها و شکم لختش بالای شرت میکشیدم. موهای بدنش یه کم دراومده بود و یه خرده زبر شده بود. اما بازم لمس بدنش لذت فوقالعادهای داشت. خلاصه هرجاشو که دستم میرسید میمالوندم. البته نذاشت سینههاشو از روی مانتو بمالونم. گفت پشت سریها میبینن. خودش سرشو تکیه داده بود به صندلی و داشت حال میکرد. توی سینما نمیشد ناله کنه، وگرنه حتماً سروصداش دراومده بود. چشمهاشو بسته بود. منم داشتم آروم آروم دستمو روی کسش بالا و پایین میبردم.
سعی کردم محکمتر بمالونم. از چتهای سکسیمون میدونستم که اینجوری بیشتر دوست داره. اما بدیش این بود که اینجا توی این شرایط نمیتونستم بفهمم کِی داره بیشتر حال میکنه. برای همین هر کاری به ذهنم میرسید میکردم که بیشتر خوشش بیاد. لای پاش عرق کرده بود، برای همین شرتش مرطوب بود. منم همچنان مشغول مالوندن کسش بودم. یهو دستمو گرفت و نگه داشت. نفسش حبس شد. فهمیدم اومده. اما نمیدونم چرا حس کردم به قدر کافی بهش حال نداده. یه مدت صبر کردم. بعد آروم ازش پرسیدم خوب بود؟ گفت آره. گفتم پس چرا به نظر نمیآد؟ گفت وقتی فقط با مالوندن، اونم در حد شرت ارضا شدم، یعنی خیلی هم خوب بوده. یه کم خیالم راحت شد. اونم بدون این که زیپ شلوارشو ببنده، دستشو از زیر ژاکت من که روی پامون بود آورد و از روی شلوار گذاشت روی کیرم. واضحه که کیرم باد کرده بود.
یه کم دستشو روش کشید و نگه داشت. اما بعد از این که یه خرده مالوند دستشو برداشت. پرسیدم چرا؟ گفت میترسم آبت بیاد دستم کثیف شه. ناراحت شدم. تا آخر فیلم یه جورایی باهاش قهر بودم. نزدیکای آخرای فیلم زیپ شلوارشو کشید بالا و خودشو مرتب کرد. وقتی فیلم تموم شد، مجبور شد بره دستشویی که خودشو بشوره و نوارشو درست کنه. وقتی از سینما اومدیم بیرون، با این که به خاطر حرفی که آخر زده بود ازش شاکی شده بودم اما از طرفی از اتفاقی که افتاده بود هنوز شوکه بودم. اولین بار بود که اینجور اتفاقا بینمون میافتاد و تا این حد پیش میرفت. شاید برای همینه که هنوز خیلی خوب یادمه...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#49
Posted: 17 May 2014 22:55
عاشق جوراب و پا شدم فتیش
سلام اسم من ارشیا است میخوام یه خاطره ی تلخ از شب یلدا براتون بگم
من عاشق جوراب جورابم شاید تعجب کنید ولی من عاشقش هستم مخصوصا شیشه ایی وقتی که دخترا میکنن تو پاشون من دیونه میشم دست خودم نیست من علاوه برجوراب عاشق پا ی دختر هم هستم من راستش علاقه شدیدی به پای دختر خالم دارم چون اون هم جوراب شیشه ایی میپوشه هم پاش تمیزه
دختر خاله من هم شوهر داره هم بچه البته بچه اش 2 سالشه
ولی کسی نمیدونه من به جوراب و پا علاقه دارم راستی اینم بگم من جوراب تمام دخترای فامیل و پیچوندم و بردم کلی هم با هاشون حال کردم پاهاشونم لیسید
البته اینم بگم من 15 سالمه
مو قعی که اونا خواب بودن
ماو کل فامیلا مون تو یه ساختمون زندگی میکنیم همه باهم البته واحد های جدا جدا خیلی باهم راحتیم
5شنبه شبا همیشه جع میشیم خونه یکی مثلا وقتی میرفتیم خونه ی خاله ام ینا من خودمو میزدم به خواب دیگه همونجا میخوابیدم شب که دیر وقت میشد همه میرفتن خونشون منم اونجا که مثلا خواب بودم تا موقعی که میفهمیدم همه خوابه خوابن میرفتم سراغ پای دختر خالم یه دلی از عزا در میاوردم از پا منظورم فقط کف پا و انگشتای پا هست یه جوری هم میخوردم که زیاد خیس نشه پاش تا از خواب بلند شه
تا این که روز یلدا رسید همه جمع شدیم خونه ی خاله ام چون بزرگ فامیله اون دختر خاله ام که گفتم عاشق جوراب و پا ش هستم دختر همین خاله مه
همه جمع بودیم میگفتیم میخندیدیم ولی من هواسم فقط به پا های دختر خالم بود من پیش خودم دوباره گفتم خودمو بزنم به خوابو شب به مونم اینجا یه دل سیر پا بخورم
دوباره همون کلک ام گرفت تو خودمو زدم به خواب شب موندم همونجا بچه دختر خاله امم همئنجا خوابیده بود چون کوچیکه فقط پیش مامانش میخوابه چون ختر خاله امم میدونست اگه یه موقع بچه اش نصف شب بلند شه ببینه پیشش نیست کلی گریه میکنه شب موند همونجا منم به خاطر همین شب اونجا خودمو زدم به خواب
موقعی که فهمیدم خاله امینا خوابیدن رفتم سراغ پای دختر خالم
هینجور که داشتم میخوردم پاشو هواسم به شو هرش نبود که بیدار شده همین که بیدار شد بلند شد نشست
دید من داشتم پاشو میخوردم 60پاش تو دهنم بود با شوهر دختر خاله ام چشمش افتاد به من 60دختر خاله امم تو دهن من
بهم هیچی نگفت خودم رفتم خوابیدم شوهر دختر خاله امم یه 10 دقیقه ایی منو نگاه کرد دو بعد خوابید
فردای یلدا کل فامیل میرن خونه ی سالمندان یعنی هرسال همین جوریه من هم که داشتم اماده میشدم با بقیه برم شوهر دختر خاله ام اومد پیشم بهم گفت بهونه بیار نرو میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم
منم پیش خودم گفتم که حتما درمورد کار دیشبه میخواد بگه بهم که از این کارا نکنمنم پرو پرو گفتم باشه سینه امم دادم جلو براش لات بازی در اوردم اونم چیزی نگفت سرشو انداخت پایین
ساعت 9 صبح شد همه رفتن من تو خونه ی خودمون بودم زنگ زد گفت بیا پایین خونه خاله اینا اینجا باهات حرف بزنم من بالا نمیام تو بیا پایین منم پیش خودمم میگفتم ببینم اگه زیاد حرف بزنه بهش میگم اصلا کار خوبی کردم
رفتم پایین درو زدو درو باز کرد گفت بیا تو رفتم نشستم رو مبل برام میوه اورد برام پوس کند بعد بهم گفت چرا دیشب اینکارو کردی
منم گفتم بهش بببخشید دست خودم نبود یه دفعه دیدم پرتقال و پرت کرد بهم کمرشو در اورد افتاد به جونم تو ساختمون هم کسی نبود
تا جایی که جا داشت با کمرش زد تا حالا بابام منو اونجوری نزده بود
بعد بهم گفت بازم از این کارا میکنی منم که کلی ترسیده بودم گفتم نه غلط کردم گوه خوردم و از این حرفا بهم گفت برو دست صورت تو بشور چون کلی گریه کرده بودم رفتم شستم بعد بهش گفتم برم خونمون گفت نه کارت دارم بهش گفتم بزار برم دیگه سرم داد زد نزاشت منم که ترسیده بودم رفتم نشستم 5دقیقه بعد بهم گفت بیا اتاق
منم رفتم گفت لباسات تو در بیار گفتم میخوای چیکار تا اینو گفتم یه دونه زد تو گوشم منم در اوردم خودشم لخت شد کیرشو دیدم گریه کردم
خیلی بزرگ بود کلفت هم بودبه زور انداخت دهنم گفت بخورش
منم که اولش گفتم نه گفت نخوری میزنمت صدای سگ بدی منم از ترس خوردم البته با گریه یه چند دقیقه ایی خوردمش
بعد یه بالش گزاشت رو زمین گفت بخواب منم هی التماس که گوه خوردمو از اینجور حرفا قبول نکرد دوباره با کمر گرفت زد منو بدنمم لخت بود می چسبید بعد دراز کشیدم کیر کلفت شو بازی بازی کرد تو کون مون به صورت وحشیانه ای اونقدر کرد که داشتم جر میخوردم کونم میسوخت بعد بلند شد رفت دسمال کاغذی اورد با دسمال کاغذی کونمو پاک کرد دسمال کاغذی رو که دیدم فهمیدم کونم خون اومده
خیلی منو کرد فکر کنم 1ساعتی شده بود اخرش یه دفعه منو محکم بغل کرد کونمم بیش از اندازه داغ شده بود اونجا فهمیدم که ابشو ریخته تو کونم بعد که کیرشو در اورد رفت شست بعدش بهم گفت بیا پاهامو بلیس منم رفتم کثیف ترین پایی که دیدم پای همون بود
اخر سر هم بهم گفت گمشو بالا لباسامو پوشیدمو رفتم خونه ی خودمون از درد نمیتونستم راه برم تا یه هفته ای کون درد داشتم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#50
Posted: 23 May 2014 23:14
خاله جورش کرد
از سر جهار راه دور زدم ی خانم تپل ایستاده بود وایسادم سوار شد گفتم مسیرت کجاس گفت منو ببین بعد بپرس کجا میرم پرسیدم اهل سکسی گفتش چند میدی جا هم دارم پول احتیاج دارم 100 پیشنهاد دادم که ارزششو داشت قبول کرد رفتیم آپارتمانش آماده سکس شدیم بهش گفتم من دوست دارم زنم مثل تو با مردا سکس کنه اولش تعجب کرد و گفتش برات ی نفر دکتر سراغ دارم تیپو قیاف رو تفسیر کردم شماره دکترو داد و گفتش اول من بهش میگم بذار ی پولی ازش بگیرم گفتم باشه ی هفته بعد زنگ زد گفت دکتر منتظره باهاش تماس بگیر ..
با دکتر تماس گرفتم بهم آدرس منزلشو داد جمعه صبح زود رفتیم سر کوچه منتظر بودش شمال تهران خانمم قبول کرد فقط بشینیم و زود در بیایم قبول کردم رفتیم تو ی خو.نه بزرگی بود زنمو بغل کرد گفت چه خانم زیبا و محترمیه بعد از چند دقیقه شروع کرد ور رفتن و مالوندن زنم کم کم رام شد سه تایی رفتیم تو یکی از اتاقها لختش کردیم سانازو و کیرشو گذاشت تو دهت ساناز چه ساکی میزد بعد رفت سراغ کس و سینه حسابی بیهوشش کرد منم دنبالش میمالونم کیرشو آورد در کس ساناز گفت تو اول میکنی یا من گفتم بزن نوش جونت آوردمش واسه تو..
خلاصه منم رفتم از کون آروم آرم کیرمو کردم تو کونش بیس دقیقه تلمبه زدیم تا ارضا شد بعد نوبتی آبمونو ریختیم رو سینه هاش ی بوس محکم از لبلی کلفت ساناز برداشت و سریع خودمونو جمو جور کردیم چون دوست دکتر دم در بود منتظر دکتر اومدیم دم در دیدم ی جوون خوشتیپه به دکتر گفت خبریه دکتر بهش گفت میخای بکنیش که ساناز با دوست دکتر دوباره رفتن تو بع بیس دقیقه برگشتن و داستانشو ساناز واسم تعریف کرد پشت فرمون داشتم بیهوش میشدم که چرا نبودم تماشا کنم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم